15 Essential Advanced English Phrases: Do you know them?

Vanessa: Hi, I'm Vanessa from SpeakEnglishWithVanessa.com.

ونسا: سلام، من ونسا هستم از SpeakEnglishWithVanessa.com.

Are you ready to expand your vocabulary?

آیا برای گسترش دایره لغات خود آماده هستید؟

Let's go.

بیا بریم.

Vanessa: It's a fact, the more vocabulary you know, the more you can understand natural

ونسا: این یک واقعیت است، هرچه واژگان بیشتری بدانید، بیشتر می توانید مکالمات طبیعی انگلیسی را درک کنید

English conversations.

.

So today I'd like to help you understand and use 15 advanced English expressions for daily

بنابراین امروز می‌خواهم به شما در درک و استفاده از 15 عبارت پیشرفته انگلیسی برای

life.

زندگی روزمره کمک کنم.

These aren't phrases specifically for business, though of course you could use them in those

اینها عباراتی خاص برای تجارت نیستند، البته شما می توانید در آن شرایط از آنها استفاده کنید

situations.

.

These aren't all slang expressions or expressions to make you sound really educated.

اینها همه عبارات یا عبارات عامیانه نیستند که شما را واقعاً تحصیل کرده به نظر برسانند.

No, these are expressions for daily life.

نه، اینها عباراتی برای زندگی روزمره هستند.

They're ones that I use all the time and I hope that you'll be able to integrate into

آنها کسانی هستند که من همیشه از آنها استفاده می کنم و امیدوارم که بتوانید در

your daily conversations as well.

مکالمات روزانه خود نیز ادغام کنید.

All of the phrases that you're going to learn today are part of my monthly course, The Fearless

تمام عباراتی که امروز می خواهید یاد بگیرید بخشی از دوره ماهانه من، باشگاه تسلط بی باک است

Fluency Club.

.

Some of these expressions I took from lessons in 2018, some are from lessons from 2019,

برخی از این عبارات را از درس های سال 2018 گرفتم، برخی از درس های سال 2019،

some are from 2020.

برخی دیگر از سال 2020.

But today they are for you.

اما امروز آنها برای شما هستند.

If you would like to learn 15 to 20 new expressions just like this every month, feel free to click

اگر می خواهید هر ماه 15 تا 20 عبارت جدید را دقیقاً مانند این

up here to learn more about my course, The Fearless Fluency Club.

یاد بگیرید، برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد دوره من، باشگاه تسلط بی باک، اینجا را کلیک کنید.

Vanessa: During today's lesson, I challenge you to try to say all of the sample sentences

ونسا: در طول درس امروز، من شما را به چالش می کشم تا سعی کنید تمام جملات نمونه

out loud with me.

را با صدای بلند با من بگویید.

This is going to help you get used to hearing your voice using the expressions and also

این به شما کمک می کند تا به شنیدن صدای خود با استفاده از عبارات عادت کنید و همچنین

help your pronunciation muscles, help you have a chance to speak and also help you to

به عضلات تلفظ شما کمک می کند، به شما کمک می کند فرصتی برای صحبت کردن داشته باشید و همچنین به شما کمک می کند

remember them, which is always a challenging thing with new vocabulary, right?

آنها را به خاطر بسپارید، که با واژگان جدید همیشه یک چیز چالش برانگیز است، درست است؟

So make sure that you speak out loud today.

پس مطمئن شوید که امروز با صدای بلند صحبت می کنید.

Try to repeat some of these sentences with me.

سعی کنید چند تا از این جملات را با من تکرار کنید .

I have a feeling that some of these expressions are going to be new for you.

من احساس می کنم که برخی از این عبارات برای شما جدید خواهد بود.

So let's get started with the first one.

پس بیایید با اولی شروع کنیم.

Vanessa: A false sense of security, carrying mace gave me a false sense of security.

ونسا: احساس امنیت کاذب، حمل گرز به من احساس امنیت کاذب داد.

Can you guess what this means from the sentence?

آیا می توانید حدس بزنید که معنی این جمله چیست؟

Carrying mace, which is like pepper spray or a minor weapon, gave me a false sense of

حمل گرز، که مانند اسپری فلفل یا یک سلاح کوچک است، به من احساس

security.

امنیت کاذب داد.

Well, I feel secure, I feel safe, but in reality, danger is near.

خوب، من احساس امنیت می کنم، احساس امنیت می کنم، اما در واقعیت، خطر نزدیک است.

If I were in a really dangerous situation, carrying mace or pepper spray is probably

اگر من در یک موقعیت واقعا خطرناک بودم، حمل گرز یا اسپری فلفل

not going to help me too much.

احتمالاً کمک زیادی به من نخواهد کرد.

It gave me a false sense of security.

به من احساس امنیت کاذب داد.

Vanessa: His wife didn't argue with him about his drinking, but this was a false sense of

ونسا: همسرش در مورد نوشیدن الکل با او بحث نکرد، اما این یک احساس امنیت کاذب بود

security.

.

She would blow up one day.

او یک روز منفجر می شود.

Blow up means get extremely angry.

منفجر کردن یعنی به شدت عصبانی شدن.

This is a pretty common thing that happens in relationships unfortunately.

این یک اتفاق بسیار رایج است که متاسفانه در روابط اتفاق می افتد.

One person has a problem and the other person doesn't say anything about it, so that person

یک نفر مشکلی دارد و دیگری چیزی در مورد آن نمی گوید، بنابراین آن فرد

thinks, "Oh, maybe it's not a problem.

فکر می کند: "اوه، شاید مشکلی نیست،

Maybe it's fine, maybe he or she doesn't care."

شاید خوب باشد، شاید برای او مهم نیست."

This is a false sense of security because probably the other person is building up some

این یک احساس امنیت کاذب است زیرا احتمالاً طرف مقابل در حال ایجاد

strong feelings and will just explode in anger one day.

احساسات قوی است و فقط یک روز از عصبانیت منفجر می شود.

So make sure that you don't have this false sense of security.

پس مطمئن شوید که این احساس امنیت کاذب را ندارید .

All right, let's go to the next expression.

خیلی خب، بریم سراغ عبارت بعدی.

Vanessa: To bounce ideas off or to bounce ideas off of.

ونسا: برای رد کردن ایده ها یا رد کردن ایده ها.

The word of here is just optional.

کلمه اینجا فقط اختیاری است.

Let's look at a sample sentence and I want you to guess what you think it means.

بیایید به یک جمله نمونه نگاه کنیم و از شما می خواهم حدس بزنید که معنی آن چیست.

It's a good idea to bounce ideas off of your coworkers.

ایده خوبی است که از همکاران خود ایده بگیرید .

When a ball bounces, it goes down and then it comes back up.

وقتی توپی پرتاب می‌شود، پایین می‌رود و دوباره بالا می‌آید.

Well, when you bounce ideas off of a coworker, you're getting some feedback and opinions

خوب، هنگامی که شما ایده های خود را از یک همکار منصرف می کنید، بازخوردها و نظراتی را

from someone.

از کسی دریافت می کنید.

You're bouncing ideas off of someone.

شما از کسی ایده می گیرید.

In the sentence, you can just as naturally say it's a good idea to bounce ideas off your

در این جمله، می‌توانید به‌طور طبیعی بگویید که ایده خوبی است که ایده‌های خود را از

coworkers or it's a good idea to bounce ideas off of your coworkers.

همکاران خود منصرف کنید یا ایده خوبی است که ایده‌های خود را از همکاران خود رد کنید.

The word of is completely optional.

کلمه از کاملا اختیاری است.

Both are correct.

هر دو صحیح هستند.

A common question in business is, can I bounce some ideas off of you?

یک سوال رایج در تجارت این است که آیا می توانم برخی از ایده ها را از شما منصرف کنم؟

And this means that you have some ideas, you would like some feedback about it, especially

و این بدان معنی است که شما ایده هایی دارید، می خواهید بازخوردی در مورد آن داشته باشید، به خصوص

if the other person has more experience than you.

اگر تجربه دیگری از شما بیشتر باشد.

This is a really polite way to say, "Hey, can I ask you some questions and get some

این یک روش واقعاً مؤدبانه برای گفتن است، "هی، می‌توانم از شما چند سوال بپرسم و

feedback?"

بازخورد دریافت کنم؟"

You can just simply say, "Can I bounce some ideas off of you?"

شما فقط می توانید به سادگی بگویید: "آیا می توانم برخی از ایده ها را از شما رد کنم؟"

Great.

عالی.

Beautiful sentence.

جمله ی زیبا

Vanessa: The next expression is wise, but this is just a suffix.

ونسا: عبارت بعدی عاقلانه است، اما این فقط یک پسوند است.

That means that we put it at the end of another word.

یعنی آن را در آخر یک کلمه دیگر قرار می دهیم .

Take a look at this sentence.

به این جمله دقت کنید.

Safety-wise, my city is pretty safe, but education-wise, we could use some improvement.

از نظر ایمنی، شهر من بسیار امن است، اما از نظر آموزشی، می‌توانیم از پیشرفت‌هایی استفاده کنیم.

You're introducing each category with the word safety, but then you're adding wise to

شما هر دسته را با کلمه ایمنی معرفی می‌کنید، اما سپس wise را اضافه می‌کنید تا

show I'm talking about this category.

نشان دهید من در مورد این دسته صحبت می‌کنم.

Safety-wise.

از نظر ایمنی.

My city is pretty safe, but education-wise, we could use some improvement.

شهر من بسیار امن است، اما از نظر آموزشی، می‌توانیم از پیشرفت‌هایی استفاده کنیم.

It's not so good.

خیلی خوب نیست

So on the topic of education we could use some improvement.

بنابراین در موضوع آموزش می‌توانیم از پیشرفت‌هایی استفاده کنیم.

When my friends ask how old my students are.

وقتی دوستانم می پرسند شاگردانم چند سال دارند؟

Well there is quite a range of ages of people who learn online.

خب طیف وسیعی از افراد در سنین مختلف وجود دارند که آنلاین یاد می گیرند.

Vanessa: If you teach a class of adults about coding, like how to make software code, you

ونسا: اگر به کلاسی از بزرگسالان در مورد کدنویسی، مانند نحوه ساخت کد نرم افزاری آموزش دهید،

might say, "Well, age-wise," you're introducing this category with the suffix wise.

ممکن است بگویید، "خب، از نظر سنی"، این دسته را با پسوند wise معرفی می کنید.

"Age-wise my students are around 40 years old."

از نظر سنی شاگردان من حدود 40 سال سن دارند.

Okay, cool.

باشه باحال

Or, "Age-wise, my students are generally 18 to 25."

یا، "از نظر سنی، دانش آموزان من معمولاً 18 تا 25 سال دارند."

Okay.

باشه.

They're probably right out of high school and they're learning a career path.

آنها احتمالاً دبیرستان را به پایان رسانده اند و در حال یادگیری یک مسیر شغلی هستند.

Age-wise.

از نظر سنی

This is a little bit tricky, a little bit advanced.

این کمی مشکل است، کمی پیشرفته است.

That's why I wanted to include this but you'll definitely see this and I use this in daily

به همین دلیل می خواستم این را اضافه کنم اما شما قطعاً این را خواهید دید و من همیشه از آن در مکالمات روزانه استفاده می کنم

conversation all the time.

.

When you want to talk about a category or talk about two different categories like safety-wise.

وقتی می خواهید در مورد یک دسته صحبت کنید یا در مورد دو دسته مختلف مانند ایمنی صحبت کنید.

Well, education-wise.

خب از نظر آموزشی

We can use this for so many different things.

ما می توانیم از این برای چیزهای مختلف استفاده کنیم.

You can talk about kids, "How's your life?"

می توانید در مورد بچه ها صحبت کنید، "زندگی شما چطور است؟"

"Well, health-wise, I'm doing pretty fine, but kid-wise I am overwhelmed."

"خب، از نظر سلامتی، من خیلی خوب کار می کنم، اما از نظر بچه ها من خیلی خسته هستم."

You can use this for any category.

شما می توانید از این برای هر دسته ای استفاده کنید.

Vanessa: "Are you hungry?"

ونسا: "گرسنه ای؟"

"Food-wise, I feel great, but drink-wise, yeah, let's go get a drink."

"از نظر غذا، احساس خوبی دارم، اما از نظر نوشیدنی، آره، بیا بریم یک نوشیدنی بخوریم."

Okay.

باشه.

You can use this for so many different categories.

شما می توانید از این برای بسیاری از دسته های مختلف استفاده کنید.

I hope to introduce this to you so that you'll start to hear this as you listen to natural

امیدوارم این مطلب را به شما معرفی کنم تا با گوش دادن به مکالمات طبیعی انگلیسی شروع به شنیدن آن کنید

English conversations.

.

Let's go to the next one.

بریم سراغ بعدی.

Vanessa: For the sake of.

ونسا: به خاطر.

This expression has two different meanings.

این عبارت دو معنی متفاوت دارد.

So let me give you one sample sentence.

پس اجازه دهید یک جمله نمونه به شما بگویم.

A lot of people make art for the sake of making art.

بسیاری از مردم به خاطر ساختن هنر هنر می کنند.

What do you think this means?

فکر می کنی این چه معنایی دارد؟

We could also say a lot of people make art for the sake of it, and that's just replacing

ما همچنین می‌توانیم بگوییم که بسیاری از مردم به خاطر آن هنر می‌سازند، و این فقط جایگزین

making art.

هنرسازی است.

What do you think that means?

به نظر شما یعنی چه؟

We're talking about the purpose.

ما در مورد هدف صحبت می کنیم.

What is their purpose for making art?

هدف آنها از هنرسازی چیست؟

Well, if they're making art for the sake of making art, it's not for the sake of making

خوب، اگر آنها به خاطر ساختن هنر هنر می سازند، به خاطر

money, for the sake of creative enhancement.

پول درآوردن نیست، به خاطر ارتقای خلاقیت.

It's just because they like making art.

فقط به این دلیل است که آنها هنرسازی را دوست دارند.

It's not for a school project.

این برای پروژه مدرسه نیست.

It's not a requirement.

این یک الزام نیست.

It's just for the purpose of making art.

این فقط به منظور هنرسازی است.

Vanessa: Or we could just say for the sake of it.

ونسا: یا فقط می توانیم به خاطر آن بگوییم.

"Why are you learning English?"

"چرا انگلیسی را یاد میگیری؟"

"Well, I don't need it for my job.

"خب، من برای کارم به آن نیازی ندارم.

I don't travel that much.

من آنقدرها سفر نمی کنم.

I don't know many people from other countries.

من افراد زیادی را از کشورهای دیگر نمی شناسم.

I'm learning English for the sake of it, just because I want to."

من برای این کار انگلیسی را یاد می گیرم، فقط به این دلیل که می خواهم."

The purpose is, well, just the purpose of learning, for the sake of learning English.

هدف، خوب، فقط هدف از یادگیری است، به خاطر یادگیری زبان انگلیسی.

But there's a second meaning for this expression.

اما معنای دومی برای این عبارت وجود دارد.

Let's take a look at this sentence, for the sake of the people who haven't read the book,

بیایید نگاهی به این جمله بیندازیم، به خاطر افرادی که کتاب را نخوانده اند،

I'll give a quick summary.

خلاصه ای سریع ارائه می کنم.

For the sake of the people who haven't read the book.

به خاطر مردمی که کتاب را نخوانده اند.

If you are discussing a book with some friends, but other people in the room haven't read,

اگر با دوستانی درباره کتابی بحث می‌کنید، اما افراد دیگر در اتاق مطالعه نکرده‌اند

it well you could use this expression, for the sake of the people who haven't read the

، می‌توانید به خاطر افرادی که

book.

کتاب را نخوانده‌اند، از این عبارت استفاده کنید.

I'll give a quick summary.

خلاصه سریع میدم

This is what happened in the story.

این چیزی است که در داستان اتفاق افتاده است.

Vanessa: In this situation we're using for the sake of someone to talk about in respect

ونسا: در این شرایط ما به خاطر کسی برای صحبت در مورد احترام

for someone.

به کسی استفاده می کنیم.

So to respect the people who haven't read the book, so that they aren't completely lost

بنابراین به افرادی که کتاب را نخوانده اند احترام بگذاریم تا کاملاً

in our conversation.

در گفتگوی ما گم نشوند.

Well, here's a quick summary.

خوب، این یک خلاصه سریع است.

So you could say, "For the sake of those who have sacrificed a lot, we are going to have

بنابراین می توانید بگویید: "به خاطر کسانی که فداکاری های زیادی کرده اند، ما

a special dinner or a special celebration in respect for those people."

یک شام ویژه یا یک جشن خاص به احترام آن مردم خواهیم داشت."

All right, so we've got two different ways to use this.

بسیار خوب، بنابراین ما دو روش مختلف برای استفاده از آن داریم.

The purpose of something, "I'm learning English for the sake of my job."

هدف از چیزی، "من به خاطر شغلم انگلیسی یاد می گیرم."

I'm learning English for the sake of it, just because I like learning.

من انگلیسی را به خاطر آن یاد می‌گیرم، فقط به این دلیل که دوست دارم یاد بگیرم.

Or for the sake of someone to respect someone.

یا به خاطر کسی که به کسی احترام بگذارد.

Let's go to the next expression.

بریم سراغ عبارت بعدی.

Vanessa: Let alone.

ونسا: چه رسد به.

When we think about the word alone, we think about someone who's not with other people,

وقتی به تنها کلمه فکر می کنیم، به کسی فکر می کنیم که با دیگران نیست،

but erase that idea from your mind.

اما این ایده را از ذهن شما پاک می کند.

Let's look at this sample sentence and try to guess what you think it means.

بیایید به این جمله نمونه نگاه کنیم و سعی کنیم معنی آن را حدس بزنیم.

I've never been to China, let alone seen the Great Wall.

من هرگز به چین نرفته ام، چه رسد به دیدن دیوار بزرگ.

The Great Wall of China is a big tourist attraction and a really cool historical feature in China,

دیوار بزرگ چین یک جاذبه توریستی بزرگ و یک ویژگی تاریخی بسیار جالب در چین است،

but in my sentence I said I've never been to China, let alone seeing the Great Wall.

اما در جمله‌ام گفتم که هرگز به چین نرفته‌ام، چه برسد به دیدن دیوار بزرگ.

Yeah, I've seen pictures and videos, but it's not the same as in real life.

بله، من عکس ها و فیلم ها را دیده ام، اما مانند زندگی واقعی نیست. در این شرایط

What's an expression that we can substitute in this situation?

چه عبارتی را می توانیم جایگزین کنیم؟

Vanessa: You could say, "I've never been to China.

ونسا: می‌توان گفت، "من هرگز به چین نرفته‌ام.

Not to mention seeing the Great Wall."

ناگفته نماند که دیوار بزرگ را دیده‌ام."

Oh, here we have a big category, been to China, and then I'm getting a little bit more specific

اوه، اینجا ما یک دسته بزرگ داریم، در چین بوده‌ایم، و بعد من کمی دقیق‌تر می‌شوم

and saying, seeing the Great Wall.

و می‌گویم، دیوار بزرگ را می‌بینم.

You might also substitute much less.

همچنین ممکن است خیلی کمتر جایگزین کنید.

I've never been to China, much less seen the Great Wall.

من هرگز به چین نرفته ام، بسیار کمتر دیوار بزرگ را ندیده ام .

So we've got a big category and then we're narrowing it.

بنابراین ما یک دسته بندی بزرگ داریم و سپس آن را محدود می کنیم.

If I've never done that big category, of course I haven't done that small category too.

اگر هرگز آن دسته بزرگ را انجام نداده باشم، البته آن دسته کوچک را هم انجام نداده ام.

Let's look at another example.

بیایید به مثال دیگری نگاه کنیم.

After the accident, he couldn't walk, let alone play soccer.

بعد از تصادف نمی توانست راه برود چه برسد به اینکه فوتبال بازی کند.

What's the big category here?

مقوله بزرگ اینجا چیست؟

Walking.

پیاده روی.

Well, if you can't walk, you probably have a difficult time playing soccer.

خوب، اگر نمی توانید راه بروید، احتمالاً در فوتبال بازی کردن برایتان سخت است.

So we could say after the accident he couldn't walk much less play soccer.

بنابراین می توان گفت بعد از تصادف او نمی توانست کمتر راه برود و فوتبال بازی کند.

After the accident he couldn't walk, not to mention play soccer.

بعد از تصادف او نمی توانست راه برود، البته فوتبال بازی کند.

Vanessa: Of course, if he can't walk, he can't play soccer.

ونسا: البته، اگر نمی تواند راه برود، نمی تواند فوتبال بازی کند.

I'm sure there are some exceptions, but in this situation we're going to use let alone.

من مطمئن هستم که استثناهایی وجود دارد، اما در این شرایط ما از آن استفاده می کنیم چه رسد به.

He couldn't walk, let alone play soccer.

او نمی توانست راه برود چه برسد به اینکه فوتبال بازی کند.

We're getting more specific.

ما داریم دقیق تر می شویم.

This is a wonderful advanced expression that you're definitely going to hear all the time

این یک عبارت پیشرفته فوق‌العاده است که مطمئناً همیشه در

around you.

اطراف خود خواهید شنید.

Now that you're aware of this expression, you're going to hear it a lot.

اکنون که از این عبارت آگاه شدید ، آن را بسیار خواهید شنید.

All right, let's go to the next one.

باشه بریم سراغ بعدی

Vanessa: A whole ‘nother something.

ونسا: یک چیز دیگر.

A whole ‘nother level.

یک سطح کاملاً دیگر.

A whole ‘nother thing.

یک چیز دیگر.

A whole ‘nother animal.

یک "حیوان دیگر".

There's a lot of different ways that we can use this, but the main part that's used in

راه‌های مختلفی وجود دارد که می‌توانیم از آن استفاده کنیم، اما بخش اصلی که در

each of these expressions is a whole ‘nother.

هر یک از این عبارات استفاده می‌شود، یک «غیر» است.

What is ‘nother?

"غیر" چیست؟

Well, let's look at a sample sentence and I want you to guess.

خوب، بیایید به یک جمله نمونه نگاه کنیم و من می خواهم شما حدس بزنید.

We've been dating for two years, but deciding to get married is a whole ‘nother animal.

ما دو سال است که با هم قرار داریم، اما تصمیم به ازدواج یک حیوان دیگر است.

Am I getting married to an animal?

آیا من با یک حیوان ازدواج می کنم؟

No.

نه.

We're not really talking about animals in this situation.

ما واقعاً در مورد حیوانات در این شرایط صحبت نمی کنیم .

We can just substitute thing or level.

ما فقط می توانیم چیزی یا سطح را جایگزین کنیم.

Getting married is a whole ‘nother level.

ازدواج یک «سطح دیگر» است.

What if I said getting married is another level?

اگر بگویم ازدواج سطح دیگری است چه؟

Does that make a little bit more sense to you?

آیا این برای شما کمی منطقی تر است ؟

We've been dating for two years, but getting married is another level.

ما دو سال است که با هم قرار داریم، اما ازدواج سطح دیگری است.

I'm not sure if I'm ready to commit.

مطمئن نیستم که آماده تعهد باشم یا نه.

That's more serious.

این جدی تر است.

Well, this is pretty much what we're saying here except this is using, if you want to

خوب، این تقریباً همان چیزی است که ما در اینجا می گوییم، به جز این، استفاده از این است، اگر می

get a little nerdy and grammatical, this is using something called tmesis, which is when

خواهید کمی مزخرف و دستوری باشید، این از چیزی به نام tmesis استفاده می کند، که زمانی است که

you insert one word into another word.

یک کلمه را در کلمه دیگر وارد می کنید.

Vanessa: So look at this expression.

ونسا: پس به این عبارت نگاه کن.

Do you see another and then the word whole splitting it?

آیا می بینید که دیگری و سپس کل کلمه آن را شکافته است؟

Yep.

بله

That's what's happening.

این چیزی است که اتفاق می افتد.

Here we have another, but the word whole has just cut into the middle of that word.

در اینجا ما دیگری داریم، اما کلمه کل فقط وسط آن کلمه است.

Another whole or a whole ‘nother.

یک کل دیگر یا یک «نه» کامل.

When I was thinking about this expression, I had no idea why this actually happened,

وقتی به این عبارت فکر می‌کردم، نمی‌دانستم چرا واقعاً این اتفاق افتاده است،

because we use this all the time in daily life, but if you really try to break down,

زیرا ما همیشه از آن در زندگی روزمره استفاده می‌کنیم ، اما اگر واقعاً سعی می‌کنید شکسته شوید،

wait, ‘nother?

صبر کنید، «نه؟

‘Nother is not a word.

«نه یک کلمه نیست.

Why do we say a whole ‘nother?

چرا می گوییم یک «نه»؟

I had to do a little bit of research about this, because it's so commonly used, but it's

من مجبور شدم کمی در این مورد تحقیق کنم، زیرا بسیار رایج است، اما

not something that you would write in an essay.

چیزی نیست که شما در یک مقاله بنویسید.

It's not common grammar from a grammar textbook.

این دستور زبان رایج از یک کتاب درسی دستور زبان نیست.

So I hope to introduce this to you so that you can hear it everywhere now and you can

بنابراین امیدوارم این را به شما معرفی کنم تا اکنون همه جا آن را بشنوید و خودتان بتوانید

use it yourself.

از آن استفاده کنید.

Let's take a look at another example.

بیایید به مثال دیگری نگاهی بیندازیم.

Vanessa: Going to college is relatively easy, but finding a job in your field is a whole

ونسا: رفتن به کالج نسبتاً آسان است، اما پیدا کردن شغل در رشته خود

‘nother thing.

کاملاً یک چیز دیگر است.

Here we're talking about something that's a little bit more difficult.

در اینجا ما در مورد چیزی صحبت می کنیم که کمی دشوارتر است.

It's a little bit more challenging, at least in the US, going to college, getting into

حداقل در ایالات متحده، رفتن به کالج، ورود به

college.

کالج کمی چالش برانگیزتر است.

It's a pretty simple process.

این یک فرآیند بسیار ساده است.

But it is much more difficult to find a job in the field that you studied.

اما یافتن شغل در رشته ای که تحصیل کرده اید بسیار دشوارتر است.

If you studied History, well, it's going to be pretty difficult to find a career or find

اگر تاریخ مطالعه کرده باشید، خوب، پیدا کردن شغل یا

a job in that field, in the field of History, so we could say finding a job in your field

یافتن شغل در آن رشته، در رشته تاریخ، بسیار دشوار خواهد بود، بنابراین می‌توانیم بگوییم که پیدا کردن شغل در رشته شما

is a whole ‘nother thing.

یک چیز دیگر است.

All of these words that we can add afterwards, a whole ‘nother animal, a whole ‘nother

همه این کلمات را که بعداً می‌توانیم اضافه کنیم، یک «حیوان دیگر، یک کل «

level, a whole ‘nother thing.

سطح دیگری، یک کل «چیزی نیست».

They all have that same meaning, so you can really interchange them however you want.

همه آنها همین معنی را دارند، بنابراین شما واقعاً می توانید آنها را هر طور که می خواهید تعویض کنید.

A common way to use this grammatical form tmesis if you're curious, is often you'll

یک راه رایج برای استفاده از این فرم دستوری tmesis اگر کنجکاو هستید، این است که اغلب

hear really casual situations where native speakers will say, "Abso-freaking-lutely."

موقعیت‌های معمولی را می‌شنوید که در آن سخنرانان بومی می‌گویند: «بسیار عجیب و غریب».

Well, the expression is absolutely, and the word freaking, which is a polite way to say

خب، این عبارت کاملاً است، و کلمه freaking، که روشی مودبانه برای گفتن

a bad word, but we often split it.

یک کلمه بد است، اما ما اغلب آن را تقسیم می کنیم.

Vanessa: If you eat some ice cream, that is unbelievable.

ونسا: اگر کمی بستنی بخوری، باور نکردنی است.

It is so good.

خیلی خوب است.

You could say, "Wow, this ice cream is abso-freaking-lutely amazing."

می توانید بگویید، "وای، این بستنی فوق العاده عجیب است ."

You're splitting the word absolutely with the word freaking.

شما کلمه را کاملاً با کلمه freaking تقسیم می کنید.

You're probably going to hear this commonly in casual conversation, in this situation

احتمالاً این را معمولاً در مکالمه‌های معمولی می‌شنوید، در این موقعیت

because you're using the word freaking, it is really casual, but this idea of tmesis

چون از کلمه freaking استفاده می‌کنید ، واقعاً غیررسمی است، اما این ایده tmesis

is used a lot in English, especially with a whole ‘nother something.

در انگلیسی بسیار استفاده می‌شود، به‌ویژه با یک کلمه «نه چیزی».

So I hope to introduce this to you just to expand your mind and hopefully you'll be able

بنابراین من امیدوارم که این را به شما معرفی کنم تا ذهن خود را گسترش دهم و امیدوارم بتوانید

to hear this and use it yourself.

این را بشنوید و خودتان از آن استفاده کنید.

All right, let's go to the next one.

باشه بریم سراغ بعدی

Vanessa: To give it a shot.

ونسا: برای اینکه به آن ضربه بزنم.

Are we talking about guns here?

آیا اینجا در مورد اسلحه صحبت می کنیم؟

Shooting a gun, to give someone a shot?

تیراندازی به تفنگ، برای شلیک به کسی؟

No.

نه.

Instead, we're talking about something pretty different.

در عوض، ما در مورد چیزی کاملا متفاوت صحبت می کنیم .

What about the sample sentence?

در مورد جمله نمونه چطور؟

The food looks strange, but I'll give it a shot.

غذا عجیب به نظر می رسد، اما من آن را امتحان می کنم.

Well, we've got two things that should be different from each other, because they're

خوب، ما دو چیز داریم که باید با یکدیگر متفاوت باشند، زیرا آنها

combined with the word but.

با کلمه اما ترکیب شده اند.

So they should kind of be opposites.

بنابراین آنها باید به نوعی متضاد باشند.

Vanessa: The food looks strange.

ونسا: غذا عجیب به نظر می رسد.

We can assume, "Oh, I don't really want to try it, but I'll give it a shot."

می‌توانیم فرض کنیم، "اوه، من واقعاً نمی‌خواهم آن را امتحان کنم، اما آن را امتحان می‌کنم."

So what's the opposite of that?

پس برعکس آن چیست؟

I'll try it.

امتحانش می کنم.

Usually this is with a little bit of hesitation.

معمولاً این با کمی تردید است.

I'll give it a shot.

من به آن ضربه می زنم.

I don't feel so certain about it, but I'll give it a shot.

من در مورد آن چندان مطمئن نیستم، اما من آن را امتحان می کنم.

Maybe your friend says to you, "You've never sung in karaoke.

شاید دوستتان به شما بگوید: "تو هرگز در کارائوکه آواز نخوانده ای.

Come on, give it a shot."

You're probably going to try it tentatively.

احتمالاً به طور آزمایشی آن را امتحان خواهید کرد.

Try it hesitantly.

آن را با تردید امتحان کنید.

But you're still going to try it.

اما شما هنوز هم آن را امتحان خواهید کرد.

I'm going to give it a shot.

من قصد دارم به آن ضربه بزنم.

You could use this for an English course.

می توانید از این برای دوره زبان انگلیسی استفاده کنید.

Maybe you thought, "I don't really know if I have time or if this course is going to

شاید فکر کرده باشید، "من واقعاً نمی دانم که آیا زمان دارم یا این دوره

be helpful, but okay, I'll give it a shot."

مفید خواهد بود، اما خوب، من آن را امتحان می کنم."

For example, the course that all of these expressions came from, The Fearless Fluency

مثلاً دوره ای که همه این عبارات از آن آمده است، The Fearless Fluency

Club, it usually costs $35 per month, but I want to give, I always give a $5 price for

Club، معمولا ماهیانه 35 دلار هزینه دارد، اما من می خواهم بدهم، من همیشه برای ماه اول قیمت 5 دلار می دهم

the first month.

.

Vanessa: If you write new, N-E-W, in the coupon code box when you purchase the course, that

ونسا: اگر هنگام خرید دوره، در جعبه کد کوپن جدید، N-E-W بنویسید، به این

means the first 30 days is only $5.

معنی است که 30 روز اول فقط 5 دلار است.

This way you can give it a shot.

به این ترتیب می توانید به آن ضربه بزنید.

You can just try the course.

شما فقط می توانید دوره را امتحان کنید.

It's $5.

5 دلار است.

And if you cancel before 30 days, then you don't need to pay the full price if it's not

و اگر قبل از 30 روز لغو کنید، اگر برای شما مناسب نیست، نیازی به پرداخت کامل قیمت

a good fit for you.

ندارید.

So it's a good way to try the course if you feel hesitant or tentative.

بنابراین اگر احساس تردید می‌کنید یا مشوق هستید، این راه خوبی است که دوره را امتحان کنید .

Well, okay, it's $5, I'll give it a shot.

خوب، خوب، 5 دلار است، من به آن ضربه می زنم.

And I can cancel before 30 days and not pay the $35 monthly fee.

و من می توانم قبل از 30 روز لغو کنم و هزینه ماهانه 35 دلار را پرداخت نکنم.

So I hope that this makes it easier for you to give it a shot, to see if it's a good fit

بنابراین امیدوارم که این کار را برای شما آسان‌تر کند که آن را امتحان کنید تا ببینید آیا برای شما مناسب است یا خیر

for you.

.

All right, let's go to the next expression.

خیلی خب، بریم سراغ عبارت بعدی.

Vanessa: To be under the impression.

ونسا: تحت تاثیر قرار گرفتن.

What about this sentence?

در مورد این جمله چطور؟

I was under the impression that being an elementary school teacher was mainly about being fun.

من تحت تأثیر این تصور بودم که معلم دبستانی بودن عمدتاً سرگرمی است.

If I have a fun personality, if we have a fun time together, then I'll be a good teacher.

اگر شخصیت سرگرم کننده ای داشته باشم، اگر با هم اوقات خوشی داشته باشیم، معلم خوبی خواهم بود.

Do you think that this is true?

به نظر شما این درست است؟

Do you think that the most important characteristic of an elementary school teacher is being fun?

به نظر شما مهم ترین ویژگی معلم دبستان خوش گذرانی است؟

No.

نه.

So this means that you have an idea that is later proven wrong.

پس این بدان معناست که شما ایده ای دارید که بعداً ثابت می شود اشتباه است.

Well, if you think this is true about being an elementary school teacher and you walk

خوب، اگر فکر می کنید این در مورد معلم دبستان بودن درست است و

into the classroom and there's 20 or 30 6-year-olds and you say, "All right, this year we're going

وارد کلاس می شوید و 20 یا 30 کودک 6 ساله هستند و می گویید: "باشه، امسال

to have a lot of fun.

قرار است خیلی خوش بگذرانیم.

Every day is fun."

هر روز سرگرم کننده است."

You might have some difficulties with the children in the classroom.

ممکن است با بچه های کلاس مشکل داشته باشید.

They might not listen to you.

آنها ممکن است به شما گوش ندهند.

It might be disorderly.

ممکنه بی نظم باشه

You need to have some structure as well.

باید ساختاری هم داشته باشید.

There's a lot of different qualities that are good in elementary school teachers not

بسیاری از ویژگی های مختلف وجود دارد که در معلمان دبستان نه

just being fun.

فقط سرگرم کننده بودن، خوب است.

Vanessa: So in this situation you have an idea, but because of some experience it is

ونسا: بنابراین در این شرایط شما یک ایده دارید، اما به دلیل برخی تجربه

proven wrong.

ثابت شده است که اشتباه است.

I was under the impression, well, but then I found out the truth.

من تحت تأثیر قرار گرفتم، خوب، اما بعد از آن حقیقت را فهمیدم.

Let's look at another example.

بیایید به مثال دیگری نگاه کنیم.

She was under the impression that he was a nice guy, she was wrong.

او این تصور را داشت که او پسر خوبی است، اشتباه می کرد.

This means that maybe after their first date she thought he was pretty nice.

این بدان معنی است که شاید پس از اولین قرار ملاقات آنها، او فکر می کرد که او بسیار خوب است.

But then after the second date she realized, "Oh, this guy is a little bit strange.

اما بعد از قرار دوم او متوجه شد: "اوه، این پسر کمی عجیب است.

He's got some strange characteristics."

او ویژگی های عجیبی دارد."

Her original idea was later proven wrong because of her experience.

ایده اصلی او بعداً به دلیل تجربه اش اشتباه شد .

She was under the impression that he was a nice guy, but she was wrong.

او این تصور را داشت که او پسر خوبی است، اما اشتباه می کرد.

You don't even need to add that final part, because this expression already implies that

شما حتی نیازی به اضافه کردن آن قسمت نهایی ندارید، زیرا این عبارت از قبل نشان می دهد که

your idea is later going to be changed.

ایده شما بعداً تغییر خواهد کرد.

So you could just say, "Yeah, I was under the impression that he was a nice guy."

بنابراین شما فقط می توانید بگویید: "آره، من این تصور را داشتم که او پسر خوبی است."

And it means, "Yeah, but later I found out that he wasn't."

و به این معنی است: "آره، اما بعداً فهمیدم که او نبود."

But initially, at the beginning, early on, I thought that he was, but really he wasn't.

اما در ابتدا، در ابتدا، اوایل، فکر می کردم که او است، اما واقعاً اینطور نبود.

All right, let's go to the next expression.

خیلی خب، بریم سراغ عبارت بعدی.

Vanessa: To nip it in the bud.

ونسا: برای اینکه آن را در غنچه نیش بزنم.

We can imagine nip is like to cut and there is a flower that is opening.

ما می توانیم تصور کنیم که نیپ مانند بریدن است و گلی در حال باز شدن است.

It is almost going to open.

تقریبا داره باز میشه

It is called a bud before it opens.

قبل از باز شدن جوانه نامیده می شود.

If you see a rose or a tulip or some flower that's still closed, before it opens, this

اگر گل رز یا گل لاله یا گلی را دیدید که هنوز بسته است، قبل از اینکه باز شود،

is called a bud, a flower bud.

به آن جوانه، غنچه گل می گویند.

If you cut the flower before it opens, you are nipping it in the bud literally.

اگر گل را قبل از باز شدن قطع کنید، به معنای واقعی کلمه آن را در جوانه می کوبید.

But we often use this figuratively.

اما ما اغلب از این به صورت مجازی استفاده می کنیم.

So take a look at a sample sentence and try to guess what it means in a figurative sense.

بنابراین به یک جمله نمونه نگاه کنید و سعی کنید معنی آن را در معنای مجازی حدس بزنید.

The moment that my daughter started lying, I knew I needed to nip it in the bud.

لحظه ای که دخترم شروع به دروغ گفتن کرد، می دانستم که باید آن را در غنچه بچشم.

Am I cutting my daughter?

من دخترم را می برم؟

No.

نه.

She has some bad behavior, which is lying, not telling the truth.

او رفتار بدی دارد که دروغ می گوید، راست نمی گوید.

The moment that my daughter started lying, I knew I needed to nip it in the bud.

لحظه ای که دخترم شروع به دروغ گفتن کرد، می دانستم که باید آن را در غنچه بچشم.

This means to stop some bad behavior before it becomes too big, before it becomes a habit

این به این معنی است که جلوی برخی رفتارهای بد را قبل از اینکه خیلی بزرگ شود، قبل از اینکه تبدیل به یک عادت

or uncontrollable.

یا غیرقابل کنترل شود، بگیرید.

We often use this for habits of young people.

ما اغلب از این برای عادات جوانان استفاده می کنیم.

Vanessa: Well, I saw that my son started smoking.

ونسا: خوب، دیدم که پسرم شروع به کشیدن سیگار کرد.

Well, I think we need to nip it in the bud because he might become addicted.

خب، من فکر می‌کنم که باید آن را در جوانی قطع کنیم زیرا ممکن است او معتاد شود.

He might have some health problems.

او ممکن است مشکلات سلامتی داشته باشد.

We need to stop this bad behavior before it becomes too big.

ما باید جلوی این رفتار بد را بگیریم قبل از اینکه خیلی بزرگ شود.

We need to nip it in the bud.

ما باید آن را در جوانه بکوبیم.

What is it in this expression?

در این عبارت چیست؟

We always say it.

ما همیشه آن را می گوییم.

You could say we need to nip her lying in the bud.

می توانید بگویید که باید او را که در غنچه خوابیده است، نیش بزنیم .

We need to nip his smoking in the bud.

ما باید سیگار کشیدن او را در جوانه قطع کنیم.

But we hardly ever say that.

اما ما به ندرت این را می گوییم.

Instead, we always say it because we know the context already.

در عوض، ما همیشه آن را می گوییم زیرا از قبل زمینه را می دانیم.

We know that lying is the problem or smoking is the problem, so it is the bad behavior.

ما می دانیم که دروغ مشکل است یا سیگار کشیدن مشکل است، بنابراین این رفتار بد است.

Vanessa: If you have, I think we all have these with different languages.

ونسا: اگر دارید، فکر می کنم همه ما اینها را با زبان های مختلف داریم.

If you have some bad habits with English grammar that have built up over time, you always use

اگر عادت‌های بدی در گرامر انگلیسی دارید که در طول زمان ایجاد شده‌اند، همیشه

since instead of for or something like this, you might say, "Okay, I need to nip it in

به جای for یا چیزی شبیه به این از آن استفاده می‌کنید، می‌توانید بگویید: "خوب، باید آن را

the bud.

در جوانی حذف

I need to learn which one is correct and I need to stop using it in an incorrect way

کنم. باید یاد بگیرم کدام یک درست است و من باید استفاده از آن را به روشی نادرست متوقف کنم

because this is a bad habit that could become a big problem.

زیرا این یک عادت بد است که می تواند به یک مشکل بزرگ تبدیل شود.

It could become a habit that I can't stop in the future, so I need to nip it in the

ممکن است به عادتی تبدیل شود که در آینده نمی توانم آن را ترک کنم، بنابراین باید در جوانی آن را ترک کنم.

bud."

"

Vanessa: Let's look at another sentence.

ونسا: بیایید به یک جمله دیگر نگاه کنیم.

If your dog jumps up on strangers in the park, you need to nip it in the bud.

اگر سگ شما روی افراد غریبه در پارک می پرد، باید آن را در جوانه نیش بزنید.

Don't tolerate it.

تحملش نکن

I have cats.

من گربه دارم

I've never had dogs, so I'm not really a dog person, but something that I really don't

من هرگز سگ نداشتم، بنابراین من واقعاً یک سگ نیستم ، اما چیزی که واقعاً دوست ندارم

like.

.

Maybe people who have dogs tolerate it.

شاید افرادی که سگ دارند آن را تحمل کنند.

I don't know.

من نمی دانم.

But when a dog is walking in the park with its owner, even if it's on a leash, if it

اما وقتی سگی با صاحبش در پارک قدم می‌زند، حتی اگر بنددار باشد، اگر

jumps up on me, I don't want that.

روی من بپرد، من این را نمی‌خواهم.

I don't know your dog, your dog is dirty.

من سگ شما را نمی شناسم، سگ شما کثیف است.

Don't touch my clothes with your dog's dirty paws.

با پنجه های کثیف سگت به لباس من دست نزن .

An owner needs to nip this behavior in the bud.

یک مالک باید این رفتار را در جوانه خفه کند.

The moment that your dog does that, you need to teach your dog that that's not good behavior.

لحظه ای که سگ شما این کار را انجام می دهد، باید به سگ خود بیاموزید که این رفتار خوب نیست.

Don't tolerate it.

تحملش نکن

Don't think it's cute.

فکر نکن زیباست

No one wants that.

هیچ کس آن را نمی خواهد.

So you could say the moment your dog jumps up on someone, you need to nip it in the bud.

بنابراین می‌توانید بگویید در لحظه‌ای که سگ شما روی کسی می‌پرد، باید آن را در جوانه بچکانید.

Do not let this bad behavior become something big.

نگذارید این رفتار بد به چیز بزرگی تبدیل شود .

All right, let's go to the next expression.

خیلی خب، بریم سراغ عبارت بعدی.

Vanessa: To serve me well.

ونسا: برای خدمت به من.

Are we talking about a restaurant?

آیا ما در مورد رستوران صحبت می کنیم؟

A server served me well.

یک سرور به من خدمات خوبی داد.

The waiter served me well.

گارسون به خوبی از من پذیرایی کرد.

No.

نه به

Look at this sentence.

این جمله نگاه کن

The hiking stick served me well when I saw a bear on my hike.

وقتی یک خرس را در حال پیاده روی دیدم، چوب پیاده روی به من خدمت کرد .

The hiking stick served me well.

چوب کوهنوردی به من خدمت کرد.

What do you think this means?

فکر می کنی این چه معنایی دارد؟

It's something that's been helpful to have or to know.

این چیزی است که داشتن یا دانستن آن مفید بوده است .

It was helpful to have a hiking stick, when I saw the bear, I could lift it above my head

داشتن یک چوب کوهنوردی مفید بود، وقتی خرس را دیدم، توانستم آن را بالای سرم ببرم

and the bear just got a little scared and walked away.

و خرس فقط کمی ترسید و رفت.

At least bears in my area are not aggressive.

حداقل خرس های منطقه من تهاجمی نیستند.

So if you have a hiking stick, which is always a good idea when you're hiking, at least in

بنابراین اگر یک چوب پیاده‌روی دارید که همیشه ایده خوبی است، حداقل در

this area, you can just make some loud noises or you can lift it above your head and say,

این منطقه، می‌توانید صداهای بلندی در بیاورید یا می‌توانید آن را بالای سر خود بلند کنید و بگویید:

"Ah," and the bear will most likely, nine times out of 10, or more, just go away because

"آه" و خرس به احتمال زیاد، 9 بار از 10 یا بیشتر، فقط به دلیل

they don't care about you.

بی توجهی به شما می رود.

They just happen to see you.

اتفاقاً شما را می بینند.

Vanessa: So we could say the hiking stick served me well.

ونسا: پس می توان گفت چوب پیاده روی به خوبی به من خدمت کرد.

It was helpful to have, or we could use this not necessarily in a physical way, but we

داشتن آن مفید بود، یا می‌توانستیم از آن نه لزوماً به صورت فیزیکی استفاده کنیم، اما

could use it about knowledge.

می‌توانیم از آن در مورد دانش استفاده کنیم.

Something that's helpful to know.

چیزی که دانستن آن مفید است.

You could say knowing English has served me well in my job.

می توان گفت دانستن زبان انگلیسی در کارم به خوبی به من کمک کرده است.

Maybe you didn't think that you would need English for your job, but then you got a new

شاید فکر نمی کردید که برای شغل خود به زبان انگلیسی نیاز داشته باشید، اما پس از آن موقعیت جدیدی پیدا

position and now you need to write emails every day in English.

کردید و اکنون باید هر روز به زبان انگلیسی ایمیل بنویسید.

Okay, so you're glad you already have a base in English, you could say, "Knowing English

بسیار خوب، پس خوشحال هستید که در حال حاضر پایه ای به زبان انگلیسی دارید، می توانید بگویید: "دانستن زبان

has served me well.

انگلیسی به من کمک کرده است.

It's been helpful to have this knowledge so that I can use it in my job and I'm not scrambling

داشتن این دانش برای من مفید بوده است تا بتوانم از آن در شغلم استفاده کنم و تلاشم را نمی

trying to figure out what to say.

کنم. تا بفهمم چه بگویم.

No, I have this knowledge and it's helpful to have.

نه، من این دانش را دارم و داشتنش مفید است.

It served me well."

Vanessa: The next expression is to think twice.

ونسا: عبارت بعدی این است که دو بار فکر کنید.

Why would you need to think twice about something?

چرا باید در مورد چیزی دو بار فکر کنید؟

Look at this sample sentence.

به این جمله نمونه نگاه کنید.

Americans don't think twice about tipping in a restaurant.

آمریکایی ها در مورد انعام دادن در رستوران دو بار فکر نمی کنند .

Tipping means adding usually 20% extra on their bill.

انعام به این معنی است که معمولاً 20٪ اضافی به صورت حساب خود اضافه می کنند.

If your bill is $20 you need to add $4 to give to the server.

اگر صورت حساب شما 20 دلار است باید 4 دلار اضافه کنید تا به سرور بدهید.

It can be on your check, it could be cash, but for Americans, this is obvious, we always

می تواند در چک شما باشد، ممکن است پول نقد باشد، اما برای آمریکایی ها، این واضح است، ما همیشه

do this.

این کار را انجام می دهیم.

We don't need to think twice about this.

لازم نیست دوبار در مورد این موضوع فکر کنیم.

So can you guess what this means?

پس می توانید حدس بزنید که این به چه معناست؟

It means that you're consciously considering or thinking about something.

این بدان معناست که شما آگاهانه به چیزی فکر می کنید یا در مورد آن فکر می کنید.

For Americans, we don't need to consider the idea of should I tip, should I not?

برای آمریکایی‌ها، ما نیازی به در نظر گرفتن این ایده نداریم که باید انعام بدهم، نه؟

No.

نه.

We always do, because this is just part of American culture.

ما همیشه انجام می دهیم، زیرا این فقط بخشی از فرهنگ آمریکایی است.

Vanessa: If your service has been okay, the server was adequate, then you should give

ونسا: اگر خدمات شما خوب بوده است، سرور کافی بوده است، پس باید

at least 15%, probably 20% as a tip.

حداقل 15 درصد، احتمالاً 20 درصد را به عنوان انعام بدهید.

This expression, to think twice, is often used for negative situations.

این عبارت، برای دو بار فکر کردن، اغلب برای موقعیت های منفی استفاده می شود.

When you're warning someone about something, so you might say, "You should think twice

وقتی در مورد چیزی به کسی هشدار می‌دهید، ممکن است بگویید: "شما باید دو بار فکر کنید

about walking in that neighborhood alone at night.

که شبها به تنهایی در آن محله قدم بزنید.

That neighborhood is not so safe.

آن محله چندان امن نیست.

So before you walk to your friend's house in that neighborhood at night, think twice

بنابراین قبل از اینکه شب به خانه دوست خود در آن محله بروید، فکر کنید. دو بار

about it."

در مورد آن."

It just means carefully consider, is this a good idea?

این فقط به این معنی است که با دقت در نظر بگیرید، آیا این ایده خوبی است؟

Maybe I should drive there.

شاید باید آنجا رانندگی کنم.

Maybe it's close by and you can ride your bike, which is a little faster.

شاید نزدیک باشد و بتوانید دوچرخه خود را که کمی سریعتر است، سوار شوید.

You should think twice about this.

شما باید دو بار در مورد این فکر کنید.

Okay.

باشه.

You can also say this in other English-type situations.

شما همچنین می توانید این را در موقعیت های انگلیسی دیگر بگویید .

Maybe you're thinking about just living in the US.

شاید شما فقط به زندگی در ایالات متحده فکر می کنید.

Well, that's a big, a big deal.

خوب، این یک معامله بزرگ است.

You might say, "I should think twice about living in the US.

ممکن است بگویید، "من باید دو بار در مورد زندگی در ایالات متحده فکر کنم.

Yeah, the idea is good, but I need to leave my family, my friends, my culture.

آره، ایده خوب است، اما باید خانواده، دوستانم، فرهنگم را ترک کنم.

Okay.

خوب.

I'm going to think twice about it.

من دو بار در مورد آن

I need to think twice about this because it's a big deal."

فکر خواهم کرد. نیاز دارم. دوبار به این موضوع فکر کنم، زیرا این یک مشکل بزرگ است."

Vanessa: All right.

ونسا: خیلی خب.

Let's go to the next phrase.

بریم سراغ عبارت بعدی.

The next expression is the big picture.

عبارت بعدی تصویر بزرگ است.

Are we talking about taking a picture and then printing it to be giant on your wall?

آیا ما در مورد گرفتن یک عکس و سپس چاپ آن برای غول پیکر شدن روی دیوار صحبت می کنیم؟

No.

نه.

This is a more figurative expression.

این یک بیان مجازی تر است.

What if I said this to you, what would you think it means?

اگر این را به شما بگویم، فکر می کنید چه معنایی دارد؟

I often don't think about the big picture, instead I just think about the little details.

من اغلب به تصویر بزرگ فکر نمی کنم، در عوض فقط به جزئیات کوچک فکر می کنم.

The big picture of what?

تصویر بزرگ از چه چیزی؟

What do you think I'm talking about here?

به نظر شما من اینجا در مورد چه چیزی صحبت می کنم؟

This is the big picture of life.

این تصویر بزرگ زندگی است.

I don't think about 10 years in the future, 20 years in the future.

من به 10 سال آینده فکر نمی کنم، به 20 سال آینده.

How this will impact a broader spectrum of people.

چگونه این موضوع بر طیف وسیع تری از مردم تأثیر خواهد گذاشت .

No, I just think about the details.

نه، من فقط به جزئیات فکر می کنم.

So the big picture means a broad, overall perspective.

بنابراین تصویر بزرگ به معنای یک چشم انداز گسترده و کلی است .

And this can be used to talk about life, the big picture of life, or it can be used to

و از این می توان برای صحبت در مورد زندگی، تصویر بزرگ زندگی، یا برای

talk about other things.

صحبت در مورد چیزهای دیگر استفاده کرد.

Vanessa: If you're playing a board game with some friends or a video game, any kind of

ونسا: اگر در حال انجام یک بازی رومیزی با دوستان یا یک بازی ویدیویی، هر نوع

game, you could say, "Before you learn the rules of the game, you need to understand

بازی هستید، می توانید بگویید: "قبل از اینکه قوانین بازی را یاد بگیرید، باید

the big picture."

تصویر بزرگ را درک کنید."

Okay.

باشه.

You need to know how do you win.

شما باید بدانید چگونه برنده می شوید.

What is the overall broad perspective of the game.

دیدگاه کلی بازی چیست.

How do you win.

چگونه برنده می شوید.

What are the main goals of the game.

اهداف اصلی بازی چیست؟

That's the big picture.

این تصویر بزرگ است.

And then you can go back and learn all of the little rules, but it's good to start with

و سپس می توانید به عقب برگردید و همه قوانین کوچک را یاد بگیرید، اما خوب است که با

learning the big picture of the game.

یادگیری تصویر بزرگ بازی شروع کنید.

All right, let's go to the next expression.

بسیار خوب، اجازه دهید به عبارت بعدی برویم.

Vanessa: Back in the day.

ونسا: به آن روز بازگشت.

The day?

روز؟

Back in the day?

در آن روزها؟

When is the day?

روز کی است؟

What if I said to you, we used to hang out a lot back in the day.

اگر به شما بگویم چه می شود، آن روزها زیاد با هم می نشینیم.

We used to hang out a lot, that means spend time together, back in the day.

ما قبلاً زیاد با هم رفت و آمد داشتیم، این یعنی زمانی را با هم می گذراندیم، در گذشته.

Does this mean yesterday?

این یعنی دیروز؟

No, this just means generally a long time ago.

نه، این فقط به معنای خیلی وقت پیش است.

It's a little bit odd because we can use this to talk about hundreds of years ago, thousands

کمی عجیب است زیرا می‌توانیم از آن برای صحبت در مورد صدها سال پیش،

of years ago, or we could use this to talk about 20 years ago.

هزاران سال پیش یا می‌توانیم از آن برای صحبت در مورد 20 سال پیش استفاده کنیم.

So it all depends on how much you want to exaggerate with this.

بنابراین همه چیز بستگی به این دارد که چقدر می خواهید در این مورد اغراق کنید.

I feel like the main feeling of this expression is hundreds of years ago, thousands of years

احساس می‌کنم احساس اصلی این بیان صدها سال پیش، هزاران سال

ago, something that feels like a long time ago.

پیش است، چیزی که شبیه به مدت‌ها پیش است.

Vanessa: But we often use this for our daily lives.

ونسا: اما ما اغلب از این برای زندگی روزمره خود استفاده می کنیم .

If you had a friend in high school and now you're 50 years old, well, maybe you see that

اگر در دبیرستان دوستی داشتید و الان 50 ساله هستید، خوب، شاید

friend very, very rarely now.

الان خیلی خیلی کم آن دوست را ببینید.

You could say, "Yeah, we used to hang out a lot back in the day."

می توانید بگویید: "آره، ما در آن روزها خیلی با هم معاشرت می کردیم."

Which means in high school, so maybe 30 years ago, it's not thousands of years ago, but

یعنی در دبیرستان، پس شاید 30 سال پیش، هزاران سال پیش نیست، اما

it feels like a long time ago.

به نظر می رسد مدت ها پیش است.

So that's the sense here.

پس حس اینجاست.

Or you might say, "Back in the day, women used to spend all day doing laundry."

یا ممکن است بگویید: "در آن روزها، زنان تمام روز را صرف شستن لباس می کردند."

It was laundry day.

روز لباسشویی بود.

They spent the entire day doing laundry.

آنها تمام روز را صرف شستن لباس می کردند.

It was really physically intensive, really difficult.

واقعاً از نظر بدنی فشرده بود، واقعاً سخت.

And that's not really happening that often nowadays.

و این واقعاً امروزه اتفاق نمی افتد .

So we could say back in the day, I don't know exactly when, I don't have a specific date

بنابراین می‌توانیم بگوییم، دقیقاً نمی‌دانم چه زمانی، تاریخ خاصی

for you, but I'm talking about something that was a long time ago.

برای شما ندارم، اما من در مورد چیزی صحبت می‌کنم که مدت‌ها پیش بود.

Vanessa: This expression is pretty casual, so I don't really recommend using this in

ونسا: این عبارت بسیار معمولی است، بنابراین من واقعاً استفاده از آن را در

a business presentation.

یک ارائه تجاری توصیه نمی کنم.

You wouldn't really say, "Oh, back in the day our company was selling five units and

شما واقعاً نمی گویید، "اوه، در آن روزها شرکت ما پنج واحد می فروخت و

nowadays we are selling 300."

امروز ما 300 دستگاه می فروشیم."

It's a little too casual for that situation.

برای آن موقعیت کمی بیش از حد معمولی است.

You might just say, "In 2005."

ممکن است فقط بگویید: "در سال 2005."

You might talk about the past in a little bit more of a specific way in a business situation.

ممکن است در یک موقعیت تجاری کمی بیشتر به شکلی خاص در مورد گذشته صحبت کنید.

But this is great for daily conversations, which is the point of this video, to help

اما این برای مکالمات روزانه عالی است، که نکته این ویدیو است، تا به

you with daily expressions.

شما در بیان روزمره کمک کند.

So back in the day, something that happened a long time ago, or it felt like a long time

بنابراین در آن روز، اتفاقی که مدت‌ها پیش رخ داده بود، یا به نظر می‌رسید مدت‌ها

ago, let's go to the next one.

پیش بود، بیایید به مورد بعدی برویم.

Vanessa: To be in over your head, to be in.

ونسا: بالای سرت بودن، داخل بودن.

Where are you in?

کجایی؟

To be in over your head.

بالای سرت بودن

There's a lot of prepositions going on in this expression.

حروف اضافه زیادی در این عبارت وجود دارد.

What if I said this to you?

اگه اینو بهت بگم چی؟

When he joined the basketball tournament, he was in over his head.

وقتی او به مسابقات بسکتبال پیوست، بالای سرش بود.

Do you think that he's an amazing basketball player and he knows what he's doing and he's

آیا فکر می‌کنید که او یک بسکتبالیست شگفت‌انگیز است و می‌داند چه می‌کند و

confident and prepared?

مطمئن و آماده است؟

Nope.

جواب منفی.

Instead, in this situation, he is less prepared and probably less skilled than the other people

در عوض در این شرایط او نسبت به سایر افراد حاضر در مسابقات از آمادگی و احتمالا مهارت کمتری برخوردار است

in the tournament.

.

So when he joined the basketball tournament, he was in over his head.

بنابراین وقتی او به مسابقات بسکتبال پیوست، بالای سرش بود.

We never add, he was in the tournament over his head.

ما هرگز اضافه نمی کنیم، او در مسابقات بالای سرش بود.

We never add that word there, but we're talking about in this situation, whatever that situation

ما هرگز آن کلمه را آنجا اضافه نمی کنیم، اما در این شرایط داریم در مورد آن صحبت می کنیم، آن وضعیت هر چه

is, he is overwhelmed.

باشد، او غرق شده است.

We can imagine jumping into a swimming pool and the water covers your head.

می توانیم تصور کنیم که در یک استخر شنا می پرید و آب سر شما را می پوشاند.

You are in the water and it is over your head.

تو در آب هستی و بالای سرت است.

You are overwhelmed because you are probably less skilled and less prepared than the other

شما غرق شده اید زیرا احتمالاً نسبت به افراد دیگر مهارت و آمادگی کمتری دارید

people.

.

Vanessa: Let's look at another example.

ونسا: بیایید به مثال دیگری نگاه کنیم.

I was in over my head on my first day as a teacher.

من در اولین روز به عنوان معلم در بالای سرم بودم .

Maybe you thought you were prepared, but really you were completely overwhelmed.

شاید فکر می کردید آماده اید، اما واقعاً کاملاً غرق شده اید.

You were in over your head.

تو بالای سرت بودی

Notice how the subject and the pronoun match in all of these situations.

توجه کنید که چگونه فاعل و ضمیر در همه این موقعیت ها مطابقت دارند.

I was in over my head.

من بالای سرم بودم

He was in over his head.

بالای سرش بود.

We never say I was in over his head.

ما هرگز نمی گوییم که من بالای سر او بودم.

He was in over her head.

بالای سرش بود

That's not possible with this expression, so make sure that they match.

با این عبارت امکان پذیر نیست، بنابراین مطمئن شوید که آنها مطابقت دارند.

We were in over our heads.

ما بالای سرمان بودیم.

They were in over their head.

بالای سرشان بودند.

I was in over my head.

من بالای سرم بودم

I was overwhelmed.

من غرق شده بودم.

I was less prepared, less skilled than other people, and I felt really overwhelmed.

من نسبت به افراد دیگر آمادگی کمتری داشتم، مهارت کمتری داشتم و احساس می کردم واقعاً غرق شده بودم.

All right, let's look at the next expression.

بسیار خوب، بیایید به عبارت بعدی نگاه کنیم.

Vanessa: To ease into it.

ونسا: برای سهولت در آن.

To ease into it.

برای سهولت در آن.

Do you sense that the word ease comes from the word easy, smooth?

آیا احساس می کنید که کلمه سهولت از کلمه آسان، صاف آمده است؟

Yeah.

آره

What if I said this sentence?

اگر این جمله را بگویم چه؟

You need to ease into the water of the swimming pool because it's really cold.

شما باید به راحتی وارد آب استخر شوید زیرا واقعاً سرد است.

You need to ease into the water.

شما باید به راحتی وارد آب شوید.

Oh, does this mean you need to jump in, go off the diving board and just get completely

اوه، آیا این بدان معنی است که شما باید به داخل بپرید، از تخته غواصی خارج شوید و بلافاصله کاملاً

wet immediately?

خیس شوید؟

Some people like to do that if it's cold, but in the sentence, we're talking about slowly

برخی از افراد دوست دارند این کار را اگر سرد است انجام دهند، اما در جمله، ما در مورد

doing something, doing something cautiously, maybe preparing a little bit.

انجام آهسته کاری، انجام کاری با احتیاط، شاید کمی آماده شدن صحبت می کنیم.

You are easing into the water.

تو داری راحت میشی توی آب

If you just started relearning English after your childhood classes recently, well, don't

اگر اخیراً بعد از کلاس های دوران کودکی شروع به یادگیری مجدد زبان انگلیسی کرده اید، خوب،

give a speech in English tomorrow.

فردا به زبان انگلیسی سخنرانی نکنید.

You need to ease into it.

شما باید به راحتی وارد آن شوید.

You need to practice English a little bit every day.

شما باید هر روز کمی انگلیسی تمرین کنید .

You need to give yourself maybe a couple months of preparation before you give a 30-minute

قبل از اینکه یک سخنرانی 30 دقیقه ای به زبان انگلیسی داشته باشید، باید چند ماه برای خود آماده شوید

speech in English.

.

You need to ease into it.

شما باید به راحتی وارد آن شوید.

Vanessa: Notice that there's always a noun after this expression.

ونسا: توجه کنید که همیشه یک اسم بعد از این عبارت وجود دارد.

It means a speech.

به معنای سخنرانی است.

You need to ease into it.

شما باید به راحتی وارد آن شوید.

Don't give a speech right away.

فوراً سخنرانی نکنید.

You need to ease into it.

شما باید به راحتی وارد آن شوید.

Or we could say you need to ease into the water.

یا می‌توانیم بگوییم که باید در آب راحت باشید .

That's the noun.

این اسم است.

You're going slowly into the water.

آهسته داری میری تو آب

We can use it in a physical way, going slowly into the water.

ما می توانیم از آن به روش فیزیکی استفاده کنیم و به آرامی وارد آب شویم.

Or in a more metaphorical way, slowly prepare to give a 30-minute speech in English.

یا به روشی استعاری تر، به آرامی برای ارائه یک سخنرانی 30 دقیقه ای به زبان انگلیسی آماده شوید.

You need to ease into it.

شما باید به راحتی وارد آن شوید.

Great work with these 15 new phrases.

کار عالی با این 15 عبارت جدید.

Let's go through and review one sentence for each of these phrases.

بیایید برای هر یک از این عبارات یک جمله را مرور کنیم و مرور کنیم.

Vanessa: What I want you to do is I want you to try to say them out loud with me.

ونسا: کاری که من از شما می خواهم این است که سعی کنید آنها را با صدای بلند با من بگویید.

Repeat.

تکرار.

Use your pronunciation muscles.

از عضلات تلفظ خود استفاده کنید.

It's going to help you remember them, as I mentioned at the beginning, so just try to

همانطور که در ابتدا ذکر کردم، به شما کمک می کند تا آنها را به خاطر بسپارید ، پس فقط سعی کنید

speak with me.

با من صحبت کنید.

All right.

خیلی خوب.

Let's start with the first one.

بیایید با اولی شروع کنیم.

Carrying Mace gave me a false sense of security.

حمل میس به من احساس امنیت کاذب داد.

It's a good idea to bounce ideas off of your coworkers before starting a new project.

این ایده خوبی است که قبل از شروع یک پروژه جدید، ایده های خود را از همکاران خود منعکس کنید.

Safety-wise, my city is pretty safe, but education-wise, I think the schools could improve.

از نظر ایمنی، شهر من بسیار امن است، اما از نظر آموزشی، فکر می کنم مدارس می توانند بهبود یابند.

A lot of people make art for the sake of making art.

بسیاری از مردم به خاطر ساختن هنر هنر می کنند.

I've never been to China, let alone seeing the Great Wall.

من هرگز به چین نرفته ام، چه رسد به دیدن دیوار بزرگ.

We've been dating for two years, but deciding to get married is a whole ‘nother animal.

ما دو سال است که با هم قرار داریم، اما تصمیم به ازدواج یک حیوان دیگر است.

The food looks strange, but I guess I'll give it a shot.

غذا عجیب به نظر می رسد، اما حدس می زنم آن را امتحان کنم.

I was under the impression that being a good elementary school teacher was mainly about

من تحت تأثیر این تصور بودم که معلم خوب مدرسه ابتدایی

being fun.

بودن عمدتاً سرگرمی است.

The moment that my daughter started lying, I knew I needed to nip it in the bud.

لحظه ای که دخترم شروع به دروغ گفتن کرد، می دانستم که باید آن را در غنچه بچشم.

Vanessa: The walking stick served me well when I saw a bear on my hike.

ونسا: وقتی یک خرس را در حال پیاده روی دیدم، عصا به من خدمت کرد.

Americans don't think twice about tipping at a restaurant.

آمریکایی ها در مورد انعام دادن در رستوران دو بار فکر نمی کنند .

I usually don't think about the big picture of my life, only the daily details.

من معمولا به تصویر بزرگ زندگیم فکر نمی کنم ، فقط به جزئیات روزانه فکر می کنم.

We used to hang out a lot back in the day.

اون روزا خیلی با هم رفتیم.

He was really in over his head when he joined the basketball tournament.

وقتی به تورنمنت بسکتبال ملحق شد، او واقعاً در سر خود بود.

I had to ease into the water because it was really cold.

مجبور شدم داخل آب راحت بشوم چون واقعا سرد بود.

Vanessa: Great work with these 15 phrases.

ونسا: کار عالی با این 15 عبارت.

I hope you had a chance to learn something new.

امیدوارم فرصتی برای یادگیری چیزهای جدید داشته باشید.

Expand your vocabulary.

دایره لغات خود را گسترش دهید.

I'm sure that you will hear these around you as you surround yourself with English, that's

من مطمئن هستم که وقتی اطراف خود را با انگلیسی احاطه می کنید، اینها را در اطراف خود خواهید شنید،

the first step to recognize them.

این اولین قدم برای شناخت آنها است.

Then you'll be able to understand them, and after some time you'll be able to use them

سپس می توانید آنها را درک کنید و پس از مدتی می توانید خودتان از آنها استفاده

yourself.

کنید.

So feel free to repeat this lesson, go back and review some of these expressions so that

پس با خیال راحت این درس را تکرار کنید، به عقب برگردید و برخی از این عبارات را مرور کنید تا

you can add them to your daily life.

بتوانید آنها را به زندگی روزمره خود اضافه کنید.

Vanessa: Well, now I have a question for you.

ونسا: خب، حالا من یک سوال از شما دارم.

I want to know what is something that you should think twice about?

من می خواهم بدانم چه چیزی است که شما باید دو بار در مورد آن فکر کنید؟

Give us some advice.

یه راهنمایی به ما کن

You should think twice before you go there on vacation.

قبل از رفتن به آنجا در تعطیلات باید دو بار فکر کنید .

You should think twice before you eat that.

قبل از خوردن آن باید دو بار فکر کنید.

Give us some good sentences in the comments and make sure you read each other's sentences

جملات خوبی را در نظرات به ما بگویید و مطمئن شوید که جملات یکدیگر را نیز می خوانید

as well, just to get a broader perspective of all of these wonderful expressions.

، فقط برای اینکه دید وسیع تری از همه این عبارات فوق العاده داشته باشید.

Well, thanks so much for learning English with me and I'll see you again next Friday

خوب، از اینکه با من انگلیسی یاد گرفتید بسیار سپاسگزارم و جمعه آینده دوباره شما را

for a new lesson here on my YouTube channel.

برای یک درس جدید اینجا در کانال YouTube من می بینم.

Bye.

خدا حافظ.

Vanessa: The next step is to download my free ebook, Five Steps to Becoming a Confident

ونسا: گام بعدی دانلود کتاب الکترونیکی رایگان من، پنج قدم برای تبدیل شدن به یک سخنران مطمئن

English Speaker.

انگلیسی است.

You'll learn what you need to do to speak confidently and fluently.

شما یاد خواهید گرفت که برای صحبت کردن با اعتماد به نفس و روان باید چه کاری انجام دهید .

Don't forget to subscribe to my YouTube channel for more free lessons.

فراموش نکنید که برای دروس رایگان بیشتر در کانال یوتیوب من مشترک شوید .

Thanks so much.

خیلی ممنون.

Bye.

خدا حافظ.