An English Lesson about Marriage and a Q&A about Marriage with Bob and Jen

Hi, Bob the Canadian here.

سلام، باب کانادایی اینجاست.

Welcome to this English lesson about marriage.

به این درس انگلیسی در مورد ازدواج خوش آمدید.

I'm here today with Jen the Canadian, my wife,

من امروز با جن کانادایی، همسرم، اینجا هستم

and together, we are going to try and teach you

و با هم، سعی می

a few English words and phrases

کنیم چند کلمه و عبارات انگلیسی

that you would use when talking about marriage,

را به شما آموزش دهیم که هنگام صحبت در مورد ازدواج از آنها استفاده می کنید ،

and at the same time, we're going to answer some questions

و در عین حال، ما می خواهیم به سوالاتی

that you submitted to us yesterday

که دیروز

about us and about our marriage.

در مورد ما و ازدواجمان برای ما ارسال کردید پاسخ دهید.

(chiming music)

(موسیقی صدای زنگ)

Well hey, welcome to this English lesson about marriage.

خوب هی، به این درس انگلیسی در مورد ازدواج خوش آمدید.

I want to thank all of you that sent us questions.

من می خواهم از همه شما که برای ما سؤال ارسال کردید تشکر کنم.

We will try to answer as many of them as possible

ما سعی خواهیم کرد که در طول این درس به تعداد زیادی از آنها پاسخ دهیم

as we go through this lesson,

and as I answer each question,

و همانطور که به هر سوال پاسخ می دهم،

and as Jen helps me to answer each question,

و همانطور که جن در پاسخ به هر سوال به من کمک می کند ،

we will try to teach you a little bit

سعی می کنیم

of English along the way.

در طول مسیر کمی انگلیسی را به شما آموزش دهیم.

So hey, the first set of questions

بنابراین هی، اولین مجموعه سوالاتی

that Jen and I are going to try and answer

که من و جن سعی می‌کنیم و

are questions about how we met

به آنها پاسخ می‌دهیم، سوالاتی درباره

and how long we dated for before we got married.

نحوه آشنایی و مدت زمان قرار گذاشتن قبل از ازدواج است.

The first question is from xabi riko35

اولین سوال از xabi riko35 است

and the question is, "How, when, and where did you meet?"

و سوال این است که "چگونه ، کی و کجا ملاقات کردید؟"

Over to you Jen.

به تو جن

- Okay, I met Bob when we were both

- باشه، زمانی که هر دو در یک دانشگاه بودیم با باب آشنا شدم

at the same university.

.

He was friends with my sister's boyfriend at the time,

او در آن زمان با دوست پسر خواهرم دوست بود،

so through my sister and that connection, we met, yeah.

بنابراین از طریق خواهرم و آن ارتباط، با هم آشنا شدیم، بله.

- Yeah, a few times, here and there.

- آره، چند بار، اینجا و آنجا.

- Yeah. - We met here and there,

- آره - ما اینجا و آنجا همدیگر را ملاقات کردیم،

and then eventually,

و در نهایت،

did you ask me out or did I ask you out?

از من خواستی بیرون برویم یا من از تو خواستم بیرون برویم؟

- Well, Bob rode a motorcycle at the time,

- خوب، باب در آن زمان سوار موتور سیکلت شد،

and I wanted, I was, I asked you for a ride.

و من می خواستم، بودم، از شما خواستم سوار شوید.

- That's right, that's how it all started.

- درست است، همه چیز اینطور شروع شد.

Question number two from wan c,

سوال شماره دو از وان ج،

"Hi Jen, you are a lucky woman,"

"سلام جن، تو یک زن خوش شانس هستی"،

you are a lucky, (Jen laughs)

تو خوش شانسی، (جن می خندد)

(laughs) you are a lucky woman,

(می خندد) تو یک زن خوش شانس هستی،

"how did you know he was your type?"

"از کجا فهمیدی که او نوع توست؟"

So, how did you know I was your type?

پس از کجا فهمیدی که من هم نوع تو هستم؟

- Well, I think first I thought you were kinda cute,

- خب، فکر می‌کنم اول فکر می‌کردم تو خیلی بامزه‌ای،

you (laughs). (Bob laughs)

تو (می‌خندد). (باب می خندد)

He was cute and he was funny, he made me laugh.

او بامزه بود و بامزه بود ، او مرا به خنده انداخت.

He just seemed like a nice guy,

او فقط یک پسر خوب به نظر می رسید،

so, I thought, "hey, I'm gonna ask him out for a ride."

بنابراین، فکر کردم، "هی، من از او می خواهم برای یک سواری بیرون بیایم."

- Yeah, yep, I guess, I think I'm still kinda funny

- آره، بله، حدس می‌زنم، فکر می‌کنم هنوز کمی بامزه

but I try my best. - You still make me laugh.

هستم، اما تمام تلاشم را می‌کنم. -تو هنوز منو میخندی.

- I do, yeah. - Yeah.

- دارم، آره. - آره

- In fact, we've been laughing quite a bit,

- در واقع، ما کمی خندیدیم،

just trying to get this video started.

فقط سعی کردیم این ویدیو را شروع کنیم.

(both laugh)

(هر دو می خندند)

Question number three, Amanda Yap,

سوال شماره سه، آماندا یاپ،

"how long were you together

"چقدر با هم بودید

"or dating before getting married?"

"یا قبل از ازدواج با

So, I'm actually having trouble remembering this,

هم قرار گذاشتید؟" بنابراین، من واقعاً در به خاطر سپردن این مشکل

but I think we dated for about five years?

دارم، اما فکر می کنم حدود پنج سال با هم قرار گذاشتیم؟

- No. - How long did we date?

- نه. - چه مدت با هم قرار گذاشتیم

Four years. - Three.

چهار سال

- Three years. (Jen laughs)

- سه سال - سه سال (جن می‌خندد

We dated for about three years,

) حدود سه سال با

see this is how it goes,

هم قرار گذاشتیم، ببینید اینطوری می‌شود

when you get older, (laughs) you start to forget things.

، بزرگ‌تر که می‌شوید (می‌خندد ) شروع به فراموش کردن چیزها می‌کنید.

Deekshansh Pathak, hi Deekshansh, has the next question.

Deekshansh Pathak , سلام دیکشنش سوال بعدی اینه:

"What's the one thing that you like the most

"چیزی که

"about each other when you first met?

در اولین باری که همدیگه رو بیشتر دوست داشتید چیه

"Is it still the same after years of marriage?

؟" بعد از سالها ازدواج هنوز هم همینطوره؟

"If not, what is it now?" (Jen laughs)

"اگر نه، الان چیست؟" (جن می خندد

Do you want me to go first? - Yeah, okay, you go.

) می خواهی من اول بروم؟ -آره باشه تو برو

- That's a good question. - That's a hard question.

- سوال خوبی است. - سوال سختی است.

- It's a good question though,

- فکر می کنم سوال خوبی است

I think. - It's a great question.

. - سوال بسیار خوبی است.

- Yeah, so, I would say the same things

- بله، پس، همان چیزهایی را

that I liked about Jen then, I still like now.

می‌گفتم که در مورد جن دوست داشتم، الان هم دوست دارم.

She's very beautiful, (Jen laughs)

او بسیار زیبا است، (جن می خندد)

she's very intelligent.

او بسیار باهوش است.

I think those were probably two of the things

فکر می‌کنم اینها احتمالاً دو مورد از چیزهایی بودند

that I liked the most about her

که وقتی برای اولین بار با او آشنا شدم بیشتر از همه در مورد او دوست داشتم

when I first met her

and then she's a very funny person.

و سپس او یک فرد بسیار بامزه است.

So, she's just fun to be around.

بنابراین، او فقط سرگرم کننده است.

So, I would say, she was beautiful and intelligent

بنابراین، من می‌توانم بگویم، او زیبا و باهوش بود

and then as I got to know her,

و بعد که با او آشنا شدم،

I found out that she was pretty funny too

متوجه شدم که او نیز بسیار بامزه است

and those three things are still pretty important right now.

و آن سه چیز در حال حاضر بسیار مهم هستند.

What about you, Jen?

تو چطور، جن؟

- Well, I already said what I first liked,

- خوب، قبلاً همان چیزی را که دوست داشتم، گفتم،

you were funny, - Yes.

تو بامزه بودی، - بله.

- Bob was just a really nice guy.

- باب واقعاً پسر خوبی بود.

I just really had a sense

من واقعاً این حس را داشتم

that you were just a really nice guy

که تو واقعاً پسر خوبی

and that you would be very kind to me.

بودی و با من بسیار مهربان خواهی بود.

We had a lot of fun together,

ما با هم خیلی خوش گذشتیم،

I thought you were funny too

من فکر کردم تو هم بامزه بودی

and Bob was really hardworking,

و باب واقعاً سخت کوش بود،

I like that. - Oh, yeah.

من این را دوست دارم. - اوه، آره

- He was very responsible, you were a bit older than me.

- او خیلی مسئولیت پذیر بود، تو کمی از من بزرگتر بودی.

So, maybe, - Yeah.

بنابراین، شاید، - بله.

- I don't know but you still had

- نمی دانم اما تو هنوز

these very trustworthy qualities

این ویژگی های بسیار قابل اعتمادی را داشتی

that I liked. - Oh.

که من دوست داشتم. - اوه

- And I think you still have that.

- و من فکر می کنم شما هنوز آن را دارید.

- Yeah. (both laugh)

- آره (هر دو می خندند)

Thank you.

ممنون.

So, the next set of questions has to do

بنابراین، مجموعه سوالات بعدی مربوط

with when we got married and our marriage in general.

به زمان ازدواج ما و به طور کلی ازدواج ما است.

First question is from Rafael Guadalupe Ortiz Vasquez,

سوال اول از Rafael Guadalupe Ortiz Vasquez است،

I hope I said your name right.

امیدوارم نام شما را درست گفته باشم.

"Is the word fiancé used for both the man

"آیا کلمه نامزد هم برای مرد

"and the woman who are just engaged?"

"و هم برای زنی که تازه نامزد شده اند" استفاده می شود؟

So, I'll answer this one.

پس من به این یکی پاسخ می دهم.

So, when Jen and I got engaged, I proposed to Jen.

بنابراین، وقتی من و جن نامزد کردیم ، از جن

So, I asked her to marry me

خواستگاری کردم. بنابراین از او خواستم ازدواج کند. من

and I gave her an engagement ring, and she said "yes."

و من یک حلقه نامزدی به او دادیم و او گفت "بله"

That's very, that was nice of you.

این خیلی خوب بود

(both laugh) And then after that,

(هر دو می خندند) و بعد از آن

you would say that Jen was my fiancée

می گویید که جن نامزد من است

and Jen would also say that I was her fiancé.

و جن نیز می گوید که من هستم. نامزدش.پس

So, it is the same word for both the man and the woman

هم برای مرد و هم برای زن یک کلمه است

and you would then say that we were engaged.

و بعد می گویید نامزد کردیم پس خواستگاری شد

So, there was a proposal, I gave Jen an engagement ring,

، حلقه نامزدی به جن دادم،

she became my fiancée, I became her fiancé

او نامزد من شد، من نامزدش شدم.

and we were then engaged to be married.

و سپس نامزد کردیم.

Oh! - This is my ring.

اوه! - این حلقه من است.

- Oh, that is the ring.

- اوه، این حلقه است.

You can hold it right up to the camera.

می توانید آن را تا دوربین نگه دارید.

It might focus onto it

ممکن است روی آن فوکوس کند

but sometimes doesn't actually see it.

اما گاهی اوقات واقعاً آن را نمی بیند

- Does that work? - Yeah, I think

. آیا این کار می کند؟ - آره، فکر می

it's still focused on your face.

کنم هنوز روی صورت شما متمرکز است.

Oh well. - It doesn't fit (laughs).

اوه خوب. - مناسب نیست (می خندد)

- Yes. - Anymore.

It used to. - It used to.

- بله. - دیگر

. قبلاً. - قبلاً.

Kenny Fong has the next question,

"what things or gifts do guests give the bride

"مهمانان چه چیزها یا هدایایی می دهند عروس

"and groom at a wedding?"

"و داماد در عروسی؟"

So, on our wedding day,

بنابراین، در روز عروسی ما

the day when you get married is called a wedding day.

، روزی که شما ازدواج می کنید ، روز عروسی نامیده می شود.

On our wedding day, people gave us many gifts.

در روز عروسی، مردم هدایای زیادی به ما دادند.

They gave us things to use in the kitchen,

چیزهایی به ما دادند که در آشپزخانه استفاده

they gave us tools, what else did they give us?

کنیم، وسایلی به ما دادند، دیگر چه چیزهایی به ما دادند؟

- At that time, it was a lot of just house stuff.

- اون موقع خیلی چیزای خونه بود.

- Yeah, a lot of,

- آره، خیلی،

- Tools, like bedsheets, blankets,

- ابزارهایی مثل ملحفه، پتو،

- A clock. - A lot of kitchen stuff.

- یک ساعت. - بسیاری از وسایل آشپزخانه.

- A few lamps. - Lamps.

- چند لامپ - لامپ ها

- A lot of kitchen stuff, so. - Yeah.

- بسیاری از وسایل آشپزخانه، بنابراین. - آره

- That is a traditional gift

- این یک هدیه سنتی

for a younger couple getting married.

برای یک زوج جوان است که ازدواج می کنند.

You would give them things that they can use immediately

شما به آنها چیزهایی می دهید که می توانند بلافاصله

in their apartment or in their house.

در آپارتمان یا خانه خود استفاده کنند.

- But don't you think now it's a lot more gift cards?

- اما فکر نمی کنی الان کارت های هدیه خیلی بیشتر شده؟

- Yes. - Money.

- آره. - پول

- I think people do give a lot more gift cards now.

- من فکر می کنم مردم اکنون کارت های هدیه بسیار بیشتری می دهند.

So, that the couple can go out and buy what they need later.

بنابراین، این زوج می توانند بیرون بروند و بعداً آنچه را که نیاز دارند خریداری کنند.

Next question is from Karla,

سوال بعدی کارلا هست که

"do you remember your honeymoon?"

"ماه عسلت رو یادت هست؟"

Do you remember our honeymoon? - I remember our honeymoon.

ماه عسل ما را یادت هست؟ - یاد ماه عسلمون افتادم.

- Yeah. - It wasn't very long.

- آره -خیلی طولانی نبود.

- No, I was already working.

- نه، من قبلاً کار می کردم.

So, I was on a break from school,

بنابراین، من در تعطیلات مدرسه بودم،

we got married during a break

در یک استراحت ازدواج

and then we went to Chicago.

کردیم و سپس به شیکاگو رفتیم.

We went to the City of Chicago,

ما به شهر شیکاگو رفتیم

the weather wasn't great, was it?

، هوا عالی نبود، درست است؟

- No (laughs). - No, it was very foggy.

- نه (می خندد). - نه، خیلی مه گرفته بود.

It wasn't actually super cold,

در واقع هوا فوق العاده سرد نبود،

it was kind of just miserable would be a good way to,

فقط یک جورایی بد بود که راه خوبی بود

the honeymoon was great,

، ماه عسل عالی بود،

we enjoyed hanging out with each other

ما از معاشرت با یکدیگر

and going out to restaurants and all that stuff

و رفتن به رستوران ها و این چیزها لذت می بردیم،

but the city itself was, yeah, kind of just an,

اما خود شهر بود، آره،

I just remember it being, - Chicago is a great place.

من فقط یادم می آید که - شیکاگو یک مکان عالی است.

- It's a great place (laughs) - We just,

- جای خوبی است (می خندد) - ما فقط،

went at the wrong time

در زمان اشتباه رفتیم

and maybe not as prepared as we should have been

و شاید آنطور که باید آماده نبودیم

- Yes. - To really embrace all

- بله. - واقعاً تمام آنچه شیکاگو دارد را در آغوش بگیرم

that Chicago has. - Yeah.

. - آره

We'd like to go back someday. - Yeah.

دوست داریم روزی برگردیم - آره

- Next question, Mr. Bauka says,

- سوال بعدی، آقای بائوکا می گوید:

"I'm 30 now and single,

"من الان 30 سال دارم و مجرد هستم،

"at what age did you and Jen get married?

"شما و جن در چه سنی ازدواج کردید؟

"Also, at what age

"همچنین، در چه سنی

"in Canada do people normally get married?"

"در کانادا افراد به طور معمول ازدواج می کنند؟"

We got married in our 20s,

ما در 20 سالگی ازدواج کردیم، بنابراین وقتی ازدواج

so we were both in our 20s when we got married.

کردیم هر دو در 20 سالگی بودیم.

But the age in Canada

اما سن ازدواج در کانادا

when people get married is slowly going up.

به آرامی بالا می رود

It's probably late 20s, early 30s now

. احتمالاً اواخر دهه 20، اوایل دهه 30 اکنون

when people normally get married.

که افراد به طور معمول ازدواج می کنند.

Next question, Mila Polk,

سؤال بعدی، میلا پولک،

"we usually wear a ring on the right-hand finger

"ما معمولاً یک حلقه در انگشت دست راست می

"and when divorced we wear the same ring

زنیم" و وقتی طلاق می گیریم همان حلقه

"on the left-hand finger.

را در انگشت چپ می زنیم.

"Do you have the same tradition?

"آیا شما هم همین سنت را دارید؟

"How long have you been married?

" چند وقت است ازدواج کرده اید؟

"We have been married for 46 years."

ما 46 سال است که ازدواج کرده ایم.

Oh, congratulations, that is a long time.

اوه، تبریک می گویم، مدت زیادی است.

We wear a ring on the ring finger on our left hand.

انگشتری را روی انگشت حلقه در دست چپ خود می زنیم.

- This would be, - That's where,

- این می شود، - آنجاست،

- It goes like this, right? - Yes, if it fits.

- اینطوری می شود، درست است؟ - بله، اگر مناسب باشد.

- I just have to get it resized and I,

- من فقط باید اندازه آن را تغییر دهم و من،

once I started having kids, my,

وقتی بچه دار شدم،

I think my joints expanded

فکر می کنم مفاصلم منبسط شده اند

and they don't fit

و جا نمی شوند

and I just haven't gotten it, - Yes.

و من فقط آن را بدست نیاوردم، - بله.

- Redone, but, - Which is okay.

- دوباره انجام شد، اما - که اشکالی ندارد.

Generally farmers don't wear rings.

به طور کلی کشاورزان از انگشتر استفاده نمی کنند.

Did you know that? - Yeah, I don't think

آیا می دانستید که؟ - آره، فکر نمی

I would wear this, - Yeah.

کنم این را بپوشم، - آره.

- While I'm farming anyways. - 'Cause it gets dirty

- در حالی که به هر حال کشاورزی می کنم. - چون کثیف می شود

and it might get wrecked, those kinds of things.

و ممکن است خراب شود، از این جور چیزها.

Let's see here, do you, no we do not have a tradition

بیایید اینجا را ببینیم، شما، نه، ما سنت نداریم

where you switch the ring if you are separated or divorced.

که اگر از هم جدا شدید یا طلاق گرفتید، حلقه را عوض کنید.

We usually, if someone was to be divorced,

ما معمولاً اگر قرار بود کسی طلاق بگیرد،

they would just go their separate ways.

راه خودش را می رفت.

Sharon has the next question, "hello Bob and Jen,

شارون سوال بعدی را دارد، "سلام باب و جن،

"this topic caught my interest immediately

"این موضوع بلافاصله مورد توجه من قرار گرفت

"because I'm recently married,

" زیرا من اخیراً ازدواج کرده ام،

"marrying someone who you love is wonderful

"ازدواج با کسی که دوستش داری فوق العاده است

"but somehow I feel a bit of fear

" اما به نوعی احساس ترس

"that I may have lost a part of myself at the same time.

می کنم که ممکن است از دست داده باشم. بخشی از خودم در عین حال

"Can you relate to this kind of feeling?

"آیا می توانید با این نوع احساس ارتباط برقرار کنید؟

"If yes, how do you deal with it?

"اگر بله، چگونه با آن کنار می آیید؟

"If not, is there any advice for beginners like me?"

"اگر نه، آیا توصیه ای برای مبتدیانی مانند من وجود دارد؟"

That's a deep question, that's a tough one.

این یک سوال عمیق است، این یک سوال سخت است.

- I, when we got married, you had a job and I didn't

- من، وقتی ازدواج کردیم، تو کار داشتی و من نداشتم

and I think I, I think our hardest years

و فکر می‌کنم من، فکر می‌کنم سخت‌ترین

of being married were the first,

سال‌های ازدواجمان سال اول بود،

- Yes. - The first one

- بله. - اولی

and there's a couple other in there

و چند نفر دیگر در آنجا هستند،

but and I think I totally relate to what you say

اما فکر می کنم کاملاً با آنچه شما می گویید مرتبط

that I thought I lost a bit,

هستم که فکر کردم کمی ضرر کردم

I left my university, I left my friends,

، دانشگاهم را ترک کردم، دوستانم را ترک کردم،

I didn't have a job, I don't know really who,

کار نداشتم، واقعا نمی دانم چه کسی، قرار

what I was gonna do.

بود چه کار کنم.

Like, I knew I wanted to teach

مثلاً می‌دانستم که می‌خواهم تدریس

but it was really, I think a difficult time.

کنم، اما واقعاً، فکر می‌کنم زمان سختی بود.

What helped me was I actually ended up getting a job

چیزی که به من کمک کرد این بود که در نهایت کار پیدا کردم

and then I was just really busy and life got busy.

و سپس واقعاً مشغول بودم و زندگی شلوغ شد.

- That was a good answer. - Was that a good answer?

- جواب خوبی بود. - جواب خوبی بود؟

- Yeah. - I don't have a lot

- آره -

of advice though. - I think it's good

هر چند من توصیه زیادی ندارم. - من فکر می کنم خوب

to be honest.

است که صادق باشیم.

Well, my advice would relate to what you said

خوب، توصیه من به صحبت های شما مربوط می شود

that I think the first year of marriage can be really tough

که فکر می کنم سال اول ازدواج می تواند واقعاً سخت باشد

and I think you need to work hard together

و فکر می کنم برای پشت سر

as a couple to get through it.

گذاشتن آن باید به عنوان یک زوج سخت کار کنید.

If there's, I mean, you're learning to live together.

اگر وجود داشته باشد، منظورم این است که شما در حال یادگیری زندگی مشترک هستید.

We disagreed on who got to use what drawer

در مورد اینکه چه کسی باید از چه کشویی در حمام برای وسایلمان استفاده کند اختلاف نظر

in the bathroom for our stuff.

داشتیم.

So, yes, it's always good

بنابراین، بله، همیشه خوب

to just be patient during those first years.

است که در آن سال های اول فقط صبور باشید.

- Time. - Yes.

- Time gets, with time, right? - Yes.

- زمان. - آره.

- زمان می رسد، با زمان، درست است؟ - آره.

Next question from abdirahman mohamed

سوال بعدی از abdirahman mohamed

"My question is in Canada,

"سوال من در کانادا است،

"who pays the dowry, men or women?"

"چه کسی جهیزیه را پرداخت می کند، مرد یا زن؟"

So, generally in Canada there is no dowry.

بنابراین، عموماً در کانادا جهیزیه وجود ندارد.

What usually happens in Canada is the parents of the bride,

آنچه معمولاً در کانادا اتفاق می افتد والدین عروس هستند،

so Jen's parents and the parents of the groom,

بنابراین والدین جن و ... پدر و مادر داماد

who were my parents at the time,

که در آن زمان پدر و مادر من بودند،

each shared in the cost of the wedding celebration.

هر کدام در هزینه جشن عروسی شریک شدند،

Sometimes parents will give their children a gift,

گاهی والدین به فرزندان خود هدیه می دهند،

sometimes the parents of the bride

گاهی والدین عروس

and the parents of the groom

و والدین داماد،

but there's no traditional dowry in most Canadian weddings.

اما جهیزیه سنتی در آن وجود ندارد . اکثر عروسی های کانادایی.

There are still very traditional weddings

هنوز

in some circles where there might be

در برخی از محافل عروسی های بسیار سنتی وجود دارد که ممکن است برگزار شود،

but generally it's just a celebration,

اما به طور کلی این فقط یک جشن است،

both sets of parents try to help pay

هر دو گروه از والدین سعی می کنند

for the celebration as much as they can.

تا جایی که می توانند به پرداخت هزینه جشن کمک کنند.

So, do you have anything to add to that one?

بنابراین، آیا چیزی برای اضافه کردن دارید. آن یکی؟

- No. - Next question,

- نه. - سوال بعدی،

Vitalii Smirnov, "what is a common age

ویتالی اسمیرنوف، "سن رایج

"to get married in Canada?

برای ازدواج در کانادا چیست؟

"Is it common to marry in a church?

" آیا ازدواج در کلیسا رایج است؟

"Do women sometimes ask the man to marry them?"

«آیا گاهی زنان از مرد می خواهند که با آنها ازدواج کند؟»

So common age, I think we late 20s, early 30s,

سن بسیار معمولی است، من فکر می کنم در این مرحله ما در اواخر دهه 20، اوایل 30 سالگی،

maybe even mid-30s at this point.

شاید حتی اواسط 30 سالگی هستیم.

People are definitely older, - But people get married,

مردم قطعاً بزرگتر هستند، - اما مردم در هر سنی ازدواج می

all ages, right? - Yeah, yeah.

کنند، درست است؟ - آره آره.

I think so. - It's just

من هم اینچنین فکر میکنم. - درست

when you meet the right person, you know?

زمانی است که با فرد مناسب آشنا می شوید، می دانید؟

- Yeah and then, is it common to marry in a church?

- بله و بعد، آیا ازدواج در کلیسا معمول است؟

Yes, depending on your religion.

بله بسته به مذهب شما.

Many people do have a church wedding.

بسیاری از مردم عروسی کلیسا دارند.

- There's a lot more, like even just outdoor weddings and,

- خیلی چیزهای دیگر وجود دارد، مانند عروسی های فقط در فضای باز و

- Yes. - Don't you think?

- بله. - فکر نمی کنی؟

I think that's changing a bit. - Yeah.

فکر می کنم کمی در حال تغییر است. - آره

And more weddings like at a hotel

و مطمئناً عروسی های بیشتری مانند هتل

or another venue, for sure. - Yeah.

یا مکان دیگری برگزار می شود. - آره

- And do women sometimes ask a man to marry them?

- و آیا زنان گاهی از مرد تقاضای ازدواج می کنند؟

Yes, I think it's probably most common

بله، من فکر می‌کنم احتمالاً رایج‌ترین اتفاق

for a man to ask a woman,

برای مردی است که از یک زن بپرسد،

but it does happen the other way, I think.

اما به نظر من این اتفاق برعکس می‌افتد.

So, the next questions are about whether we fight or not.

بنابراین، سؤالات بعدی این است که آیا ما می جنگیم یا نه.

First question is from Mahdi Alshammari.

سوال اول از مهدی الشمری است.

"Who makes the big important decisions

"چه کسی تصمیمات مهم مهم را می گیرد

"and does Jen argue with you sometimes?"

"و آیا جن گاهی اوقات با شما بحث می کند؟"

(both laugh)

(هر دو می خندند)

I think it depends on what the important decision is.

من فکر می کنم بستگی به تصمیم مهم دارد.

I think, first of all, we do argue.

فکر می کنم اول از همه، ما بحث می کنیم.

Jen doesn't just argue with me, I argue with Jen.

جن فقط با شما بحث نمی کند. من، من با جن بحث می‌کنم.

We do argue sometimes

ما گاهی اوقات بحث می‌کنیم،

but I think over the years we've gotten pretty good

اما فکر می‌کنم در طول سال‌ها

at discussing instead of arguing.

به جای بحث کردن، در بحث کردن خیلی خوب شده‌ایم.

But I think the important decisions, it depends,

اما فکر می‌کنم تصمیم‌های مهم، بستگی به این دارد که

if it's a farm decision about the flowers,

اگر تصمیمی در مزرعه درباره گل‌ها باشد،

Jen makes the decision.

جن می‌گیرد. تصمیم.

If it's whether we need a new van,

اگر این است که آیا ما به یک ون جدید نیاز داریم،

we usually talk about something like that together.

معمولاً در مورد چنین چیزی با هم صحبت می کنیم.

If it's a decision about how to,

اگر این تصمیم در مورد چگونگی انجام آن است،

I'm just trying to think here, like,

من فقط سعی می کنم اینجا فکر کنم، مثلاً

we talk about everything, - We talk it out.

در مورد همه چیز صحبت می کنیم، - ما درباره آن صحبت می کنیم.

- Pretty much. - Bob like to talk.

- خیلی زیاد - باب دوست دارد حرف بزند

- Yeah. (Jen laughs)

- بله (جن می خندد)

So, I don't like making decisions without first seeing,

بنابراین، من دوست ندارم بدون اینکه ببینم تصمیم

even if I know what I want to do, we usually do discuss it

بگیرم، حتی اگر بدانم چه کاری می خواهم انجام دهم، معمولاً در مورد آن بحث می کنیم

and I will try to win Jen over to my side of the argument,

و سعی می کنم برای جلب نظر جن در بحث من،

but generally we share the decisions, I would say.

اما به طور کلی ما تصمیمات را به اشتراک می گذاریم.

Next question, LASENtemara,

"how do you communicate

"when you have a big disagreement over something?"

بر سر چیزی اختلاف نظر بزرگی دارید؟"

Yeah, that's a tricky one.

بله، این یک مشکل است.

First of all, we're not perfect.

اول از همه، ما کامل نیستیم.

We are not a perfect couple.

ما زوج کاملی نیستیم.

We do argue, we do sometimes disagree on things

ما بحث می کنیم، گاهی اوقات در مورد چیزهایی با هم اختلاف نظر داریم

and, yes, so, - I think that we have,

و بله، بنابراین، - من فکر می کنم که ما

like, gotten more mature. - Yes.

بالغ تر شده ایم. - آره.

- So I think if you had asked us this like

- پس فکر می‌کنم اگر مثل

at the beginning of our marriage to now,

ابتدای ازدواجمان تا الان این را از ما می‌پرسیدی،

I think that things are much more calmer

فکر

when we disagree. - Yes.

می‌کنم وقتی اختلاف نظر داریم اوضاع خیلی آرام‌تر است. - آره.

- I think that, like personally,

- فکر می‌کنم، مانند شخصا،

I know I've matured a lot

می‌دانم که

in how I respond to you. - Yeah.

در نحوه پاسخگویی به شما بسیار بالغ شده‌ام. - آره

I know early when we disagreed,

می‌دانم که وقتی با هم اختلاف نظر داشتیم،

I would want to resolve everything quickly

می‌خواهم همه چیز را سریع حل کنم،

but Jen likes to have a lot of time to think about things.

اما جن دوست دارد زمان زیادی برای فکر کردن در مورد چیزها داشته باشد.

And then, usually, now when we disagree,

و بعد، معمولاً، حالا وقتی با هم اختلاف نظر داریم،

I know that Jen likes some time to think about things

می‌دانم که جن دوست دارد در مورد مسائل فکر کند

and she usually then is just way more able

و معمولاً در آن زمان خیلی بیشتر می‌تواند

to discuss things.

درباره مسائل بحث کند.

Okay, next section, kids (laughs).

خوب، بخش بعدی، بچه ها (می خندد).

First question is from azot azotov.

سوال اول از azot azotov است.

"Which of you decided to have so many children?"

"کدام یک از شما تصمیم گرفتید این همه فرزند داشته باشید؟"

(Jen laughs)

(جن می خندد)

That's a good question, 'cause,

این سوال خوبی است

- I think we both always wanted four.

، چون فکر می کنم هر دوی ما همیشه چهار نفر می خواستیم.

- Yes and then we ended up with five.

- بله و بعد به پنج رسیدیم.

- And then we had one more (laughs).

- و بعد یکی دیگر داشتیم (می خندد).

- Yeah. - I love babies.

- آره - من عاشق بچه ها هستم.

- Yes. - So, it's,

- آره. - بنابراین،

I think I was quite happy having more babies.

فکر می کنم از اینکه بچه های بیشتری داشتم کاملاً خوشحال بودم.

- Yeah. - Like,

- آره - مثل،

- I think we both knew we were having more than three or four kids

- فکر می کنم هر دوی ما می دانستیم که بیش از سه یا چهار بچه

because we both grew up in families

داریم زیرا هر دو در خانواده هایی بزرگ شده ایم

where you know, I have two brothers and two sisters,

که می دانید، من دو برادر و دو خواهر دارم،

Jen has a family that's a little bit bigger

جن خانواده ای دارد که در واقع کمی بزرگتر

than that actually

از آن است.

and that was normal for us,

این برای ما عادی بود،

just to have brothers and sisters around.

فقط داشتن خواهر و برادر در اطراف.

So, for us the idea of family was, you know, mom, dad,

بنابراین، برای ما ایده خانواده این بود، می دانید، مامان، بابا،

I was gonna say mom, dad.

من می خواستم بگویم مامان، بابا.

Mom, dad and a few kids, maybe four or five.

مامان، بابا و چند تا بچه، شاید چهار یا پنج.

So, we had four, things were going well,

بنابراین، ما چهار نفر داشتیم، همه چیز خوب پیش می رفت،

so, we had one more. (Jen laughs)

بنابراین، یک مورد دیگر داشتیم. (جن می خندد)

Next question is from Julia,

سوال بعدی جولیا است،

"do all your children have the same character traits?"

"آیا همه فرزندان شما ویژگی های شخصیتی یکسانی دارند؟"

- No (laughs). - No (laughs).

- نه (می خندد). - نه (می خندد).

They are all very different.

همه آنها بسیار متفاوت هستند.

They share some character traits, for sure.

آنها برخی از ویژگی های شخصیتی را به اشتراک می گذارند ، مطمئنا.

- Yeah. - But no,

- آره - اما نه،

they definitely don't have the same character traits.

قطعاً همان ویژگی های شخصیتی را ندارند.

- You want to sit down? - Siyoon M. says,

-میخوای بشینی؟ - Siyoon M. می‌گوید،

"is it a good thing to have a lot of kids around?

"آیا این چیز خوبی است که بچه‌های زیادی در اطراف داشته باشند؟

"Does it make it a little noisy?"

"آیا آن را کمی سر و صدا می‌کند؟"

Yeah, sometimes it's noisy. (Jen laughs)

بله، گاهی اوقات سروصدا می‌کند. (جن می‌خندد)

I, (laughs)-- - It's noisy a lot.

من، (می‌خندد) --- سروصدا خیلی

- I like it quiet but whenever the kids are loud,

- من ساکت بودن را دوست دارم، اما هر وقت بچه ها صدای بلندی دارند،

either I, well usually I'm annoyed if they're loud,

یا من، معمولاً اگر صدایشان بلند باشد، اذیت می شوم،

if I'm trying to get some work done

اگر سعی می کنم کارهایی را انجام دهم،

but then I try to remind myself

اما بعد سعی می کنم به خودم یادآوری کنم

that someday I'll be old and the house will be empty.

که روزی من پیر می‌شود و خانه خالی می‌شود.

So, then I don't mind the noise as much.

بنابراین، آن‌قدر سر و صدا برایم مهم نیست.

Next section, Jen, housework, chores and jobs.

بخش بعدی، جن، کارهای خانه، کارهای خانه و مشاغل.

This is from Boris Ray, "who cooks the most?

این از بوریس ری است، "چه کسی بیشتر آشپزی می‌کند؟

"Who does the housework?

"چه کسی کارهای خانه را انجام می دهد؟

"I guess Bob is a good man,

"من حدس می زنم باب مرد خوبی است،

"so he doesn't let Jen do all the housework."

"بنابراین او به جن اجازه نمی دهد همه کارهای خانه را انجام دهد."

(Jen laughs) - (laughs) So that's,

(جن می خندد) - (می خندد) پس این،

- How do they know that? - I don't know,

- آنها از کجا می دانند؟ - من نمی دانم،

this is a, this is, (Jen laughs)

این یک، این است، (جن می خندد)

a tricky one because, - It depends.

یک مشکل است، زیرا، - بستگی دارد.

I think it depends, - Yeah.

من فکر می کنم بستگی دارد، - بله.

- What season we're in. - Yeah.

- در چه فصلی هستیم - آره.

- So, especially like August and September, for sure

- بنابراین، به خصوص مانند آگوست و سپتامبر، مطمئناً،

but even more anywhere from May to September,

اما حتی بیشتر از ماه می تا سپتامبر،

you do more cooking, I would say.

شما بیشتر آشپزی می کنید، من می گویم.

- When you're busy with the flowers,

- وقتی مشغول گل‌ها هستید،

so the flower season's from April till October,

بنابراین فصل گل‌ها از آوریل تا اکتبر است

then I do more, I do more of the cooking for sure

، پس من کارهای بیشتری انجام می‌دهم، مطمئناً کارهای بیشتری را انجام می‌دهم

and then when we get to, you know,

و بعد از آن، می‌دانید

the October till about March or April,

، وقتی به ماه اکتبر رسیدیم تا حدود مارس یا آوریل،

then we kinda switch roles.

سپس نقش ها را عوض می کنیم.

We both, like when the kids need to go somewhere,

ما هر دو، دوست داریم وقتی بچه‌ها به جایی بروند

we both drive them if they need to go somewhere.

، هر دوی آنها را می‌رانیم، اگر به جایی بروند.

Jen cleans the house more than me, but we do share that.

جن بیشتر از من خانه را تمیز می کند ، اما ما آن را به اشتراک می گذاریم.

- And I, you don't do laundry. - I don't do laundry, no.

- و من، تو لباس شویی نمی کنی. - من لباس نمی شوم، نه.

I can do laundry but I don't do laundry.

من می توانم لباس بشوییم اما لباسشویی نمی کنم.

- He just doesn't do it. - Yeah.

- او این کار را نمی کند. - آره

- Which is fine. - I--

- که خوبه - من

- Actually and our kids are old enough that they,

- - در واقع و بچه های ما به اندازه کافی بزرگ هستند که آنها،

- Yes. - It's like a family,

- بله. - مثل یک خانواده است

- Yeah. - We all have jobs.

- آره. - همه ما شغل داریم.

- We all do dishes after supper.

- همه ما بعد از شام ظرف می خوریم.

Although, sometimes I sneak out to finish editing a video.

اگرچه، گاهی اوقات من برای پایان دادن به ویرایش یک ویدیو، یواشکی بیرون می روم.

- You're just busy, Bob's busy, so.

- تو فقط سرت شلوغه، باب سرش شلوغه، پس.

- Yeah. - He, we had more people

- آره - او، ما افراد بیشتری داشتیم

that can do the work.

که می توانند کار را انجام دهند.

Bob just does less right now

باب در حال حاضر کمتر کار می

'cause he's trying to teach as well as do a YouTube channel.

کند، زیرا سعی می کند تدریس کند و همچنین کانال یوتیوب را انجام دهد.

- Yeah. - That's a lot of time.

- آره - زمان زیادی است.

So, that's fine. - Thanks, by the way.

بنابراین، این خوب است. - متشکرم، اتفاقا.

(Jen laughs) It's very helpful, so.

(جن می خندد ) خیلی مفید است، بنابراین.

(both laugh)

(هر دو می خندند)

Okay, next section is on work and hobbies.

بسیار خوب، بخش بعدی در مورد کار و سرگرمی ها است.

Question is from Yoli Trejo,

سوال از یولی ترجو است،

"what does Jen do for a living?"

"جن برای امرار معاش چه کار می کند؟"

- Well, I flower farm right now

- خب من الان مزرعه گل

and I'm a stay-at-home mom,

دارم و

like for part of the year.

مثل قسمتی از سال مامان خونه هستم.

I used to teach

من قبلاً تدریس می‌کردم

and then we just had some children

و بعد تازه صاحب چند فرزند شدیم

and it was just easier if one us was home

و اگر یکی از ما خانه بود راحت‌تر بود

and plus, I really loved farming already.

، من واقعاً عاشق کشاورزی بودم.

- Yeah. - So, I continue,

- آره - بنابراین، من ادامه می دهم،

I just every year make my farm a little bit bigger.

فقط هر سال مزرعه ام را کمی بزرگتر می کنم.

- And Helen says, "were there any things, activities, plans

- و هلن می گوید: " آیا چیزها، فعالیت ها، برنامه

"or dreams that you had to give up after getting married?

ها یا رویاهایی وجود داشت که پس از ازدواج مجبور شوید آنها را رها کنید؟

"Did you ever regret it?

"تا به حال پشیمان شدی؟

"I remember Bob said once

" به یاد دارم که باب یک بار

"that Jen you were a teacher too,

گفت "جن تو هم معلم بودی،

"also I would like to ask Jen to participate

"همچنین می‌خواهم از جن بخواهم

"in one more video to talk about

در یک ویدیوی دیگر شرکت کند تا درباره آن صحبت

"and to show us all her beautiful flowers."

کند و به همه گل‌های زیبایش به ما نشان دهد .

- I'll do that in August. - Yeah,

- من این کار را در ماه اوت انجام می دهم - بله،

we'll do that in August, that's a good idea.

ما این کار را در ماه اوت انجام می دهیم، این ایده خوبی است

- I used to teach and I still miss it

- من قبلا تدریس می کردم و هنوز هم دلم برای آن تنگ می شود

but when my flower season isn't busy,

اما وقتی فصل گل من شلوغ نیست،

I can substitute teach.

می توانم تدریس را جایگزین کنم.

So, when a teacher calls in sick, I go in

بنابراین، وقتی معلمی مریض تماس می گیرد، وارد می

and I love that

شوم و آن را دوست دارم

and then I still coach, I love coaching volleyball.

و سپس هنوز مربیگری می کنم، من عاشق مربیگری والیبال هستم

- Yeah. - And playing volleyball.

- آره - و بازی والیبال

(Jen laughs) - The next section is

(جن می خندد) - بخش بعدی مربوط

on celebrations and anniversaries.

به جشن ها و سالگردها است.

Yafei Wang says,

یافی وانگ می گوید،

"do you celebrate your anniversary every year

"آیا سالگرد خود را هر سال جشن می گیرید

"and who is responsible for planning the activity?"

" و چه کسی مسئول برنامه ریزی فعالیت است؟

We don't do anything crazy or amazing.

ما هیچ کار دیوانه کننده یا شگفت انگیزی انجام نمی دهیم.

- No. - We do try to go away

- نه. - ما سعی می کنیم

without the kids.

بدون بچه ها برویم.

Not for our anniversary necessarily,

نه لزوما برای سالگرد ما،

but we do try to go to Niagara Falls

اما ما سعی می کنیم به آبشار نیاگارا

or somewhere else.

یا جای دیگری برویم.

We didn't go this year because of COVID-19.

ما امسال به دلیل COVID-19 نرفتیم. اگر سالگرد

We do try to go on a date if it's our anniversary,

ما باشد، سعی می‌کنیم با هم قرار ملاقات بگذاریم،

even if it's just a simple go out quick for supper

حتی اگر صرفاً یک بیرون رفتن سریع برای شام باشد،

but we don't do anything spectacular for that.

اما هیچ کار خیره‌کننده‌ای برای آن انجام نمی‌دهیم.

- No, I think our favorite is dinner

- نه، فکر می کنم مورد علاقه ما شام

and walking around the mall. - Yeah.

و قدم زدن در مرکز خرید است. - آره

- I love, I don't know what,

- من دوست دارم، نمی دانم چیست،

not really shopping, but I like,

واقعا خرید نیستم، اما دوست دارم،

- Yeah. - Walking around

- آره. - قدم زدن

and looking at stuff. - Yeah.

و نگاه کردن به چیزها. - آره

Next question from Connie,

سوال بعدی از کانی،

"where is the most unforgettable place

"فراموش نشدنی‌ترین

"you have ever been to with Jen?"

جایی که تا به حال با جن بوده‌ای کجاست؟"

Oh, I guess that's for me, isn't it?

اوه، حدس می‌زنم این برای من باشد، اینطور نیست؟

(Jen laughs) I would say,

(جن می‌خندد) من می‌گفتم،

so Jen's, Jen had family that lived in British Columbia

پس جن، جن خانواده‌ای داشتند که مدتی در بریتیش کلمبیا

for a while and we would go out to visit

زندگی کردم و برای بازدید بیرون می رفتیم

and British Columbia is a province in Western Canada.

و بریتیش کلمبیا استانی در غرب کانادا

It has mountains, it has, it's right on the Pacific Ocean,

است، کوه دارد، دارد، دقیقاً در اقیانوس آرام است،

beautiful cities, so I really liked going there.

شهرهای زیبا، بنابراین من خیلی دوست داشتم به آنجا بروم.

We went about two or three times when we were a lot younger.

رفتیم. تقریباً دو یا سه بار زمانی که ما خیلی جوانتر بودیم.

I got to go skiing in the middle of the summer once

من یک بار در اواسط تابستان به اسکی رفتم

because there was snow up on the mountains.

زیرا برف روی کوهها آمده بود.

So that's, that would be my answer.

بنابراین این پاسخ من است.

Next question from Keive Lau,

سؤال بعدی از Keive Lau،

"have you ever not bought any gifts for Jen

"باید تا به حال هیچ هدیه ای برای جن

"for some important date like her birthday or anniversary?"

"برای تاریخ مهمی مانند تولد یا سالگردش" نخریده اید؟

Jen and I don't actually give each other gifts,

من و جن در واقع به یکدیگر هدیه

so, I don't know.

نمی دهیم، بنابراین، نمی دانم.

Is that? - I actually,

آیا این؟ - در واقع،

I find it really hard to find a good gift for Bob.

پیدا کردن یک هدیه خوب برای باب برایم سخت است.

So, I'm quite happy if he doesn't give me one

بنابراین، من کاملاً خوشحالم که اگر او به من یکی را ندهد

'cause then I feel like I don't need to give him one

، پس احساس می‌کنم که نیازی به دادن آن ندارم

and then the stress level is, - Yeah.

و سپس سطح استرس این است، - بله.

- There's just no stress about it.

- فقط هیچ استرسی در مورد آن وجود ندارد.

So-- - The kids do give us gifts

بنابراین --- بچه ها به ما هدیه می دهند

but we don't generally give - Yeah.

اما ما معمولاً نمی دهیم - بله.

- Each other gifts. - Yeah.

- هدایایی به یکدیگر. - آره

- Maybe we should do that more,

- شاید باید این کار را بیشتر انجام دهیم،

maybe I should give you gifts sometime.

شاید یک زمانی به شما هدیه بدهم.

So the next questions are about the secret

بنابراین سوالات بعدی درباره راز

to a long marriage (laughs).

ازدواج طولانی است (می خندد).

And by the way, we don't know the secret

و ضمنا، ما راز را نمی دانیم، اما تا جایی که می

but we'll give you our advice as best as we can.

توانیم به شما مشاوره خواهیم داد.

Mustafa Bayrak asks, "What makes a good spouse?"

مصطفی بایراک می پرسد "همسر خوب چیست؟"

assia touati says, "what's the secret

آسیه طواتی می‌گوید، "راز

"to keep the relationship successful?"

"موفق نگه داشتن رابطه چیست؟"

Stella Park, "I want to ask you about the best way

استلا پارک، "می‌خواهم از شما در مورد بهترین

"to maintain a good relationship with your wife.

راه برای حفظ یک رابطه خوب با همسرتان

"I have been married for five years,

بپرسم. "من پنج سال است که ازدواج کرده‌ام،

"sometimes I argue with my husband

"گاهی اوقات من با شوهرم

"because of the trivial things.

به خاطر چیزهای بی اهمیت بحث می کنم.

"Please share your tips to keep a happy marriage."

"لطفا راهنمایی های خود را برای حفظ یک ازدواج شاد به اشتراک بگذارید."

And Daniel Camargo, "hi Bob, what advice would you

و دنیل کامارگو، "سلام باب،

"and Jen give a newly married couple?"

"و جن به یک زوج تازه ازدواج کرده چه توصیه ای می کنی؟"

Whoo, those are some big questions.

اوو، اینها چند سوال بزرگ هستند.

We answered some of these a little bit, earlier on.

ما به برخی از اینها کمی پاسخ دادیم ، قبل از آن.

- I think that, especially the last few years,

- من فکر می کنم که، به خصوص آخرین مورد چند سالی

when you've been sick and I think I learned that I need to,

که مریض شدی و فکر می‌کنم یاد گرفتم که

(dog barks) put Bob first.

باید باب را در اولویت قرار

Like, if I take care of Bob,

دهم، مثلاً اگر از باب مراقبت کنم،

I think our marriage is happier

فکر می‌کنم ازدواج ما خوشبخت‌تر است

and I think it kind of goes back then,

و فکر می‌کنم به نوعی به عقب برمی‌گردد. سپس،

if I'm taking care of him,

اگر من از او مراقبت می کنم،

he feels like he's able to take care of me and it,

او احساس می کند که می تواند از من و آن مراقبت کند،

and so instead of thinking of myself first

و بنابراین به جای اینکه اول به خودم

and what I'm not getting, or what I'm frustrated with,

فکر کنم و چه چیزی به دست نمی آورم، یا از چه چیزی ناامید هستم،

I think that I think "well, what would make Bob's day better?

فکر می کنم. که فکر می کنم «خب، چه چیزی روز باب را بهتر می کند؟

"How can I help him?" - Yeah.

"چگونه می توانم به او کمک کنم؟" - آره

- And for me, for me, that has really helped,

- و برای من، برای من، این واقعا کمک کرده است،

I feel like our relationship is

احساس می کنم رابطه ما در

if I am mature enough to do that.

صورتی است که برای انجام این کار به اندازه کافی بالغ باشم.

I don't think when I was in my 20s

فکر نمی‌کنم وقتی در 20 سالگی

I was always mature enough to get to look past myself.

بودم، همیشه آنقدر بالغ بودم که بتوانم به گذشته‌ام نگاه کنم.

- Yeah. - And think

- آره - و به

about what you need.

آنچه نیاز دارید فکر کنید.

- I would agree because I think the fact

- من موافقم زیرا فکر می کنم این واقعیت

that you farm and that happens in the summer

که شما کشاورزی می کنید و این در تابستان اتفاق می افتد

and I teach through the fall and winter and spring,

و من در پاییز و زمستان و بهار آموزش می

that kind of moved us into this nice rhythm

دهم، ما را به این ریتم خوب سوق داد

where you take care of me and then I take care of you

که شما از من مراقبت می کنید و بعد من از آن مراقبت می کنم.

and I think that's been very helpful for us

من و شما فکر می‌کنیم که این برای ما بسیار مفید بوده است

to have to think about the other person a lot.

که باید در مورد شخص دیگری فکر کنیم.

I don't think there is a big secret.

فکر نمی کنم راز بزرگی وجود داشته باشد.

I don't think Jen and I are always happy,

فکر نمی‌کنم من و جن همیشه شاد

we are happy a lot,

باشیم، ما خیلی خوشحالیم،

but we are not always happy. - Not always happy.

اما همیشه خوشحال نیستیم. - همیشه خوشحال نیست.

I do think if you're looking for one secret though,

من فکر می‌کنم اگر به دنبال یک راز هستید،

I would say it is what Jen said,

می‌توانم بگویم که این همان چیزی است که جن گفته است،

putting the other person first

اول شخص دیگری را قرار می‌دهد

and then just valuing the marriage.

و سپس فقط برای ازدواج ارزش قائل است.

Like, just making this commitment

مثلاً فقط این تعهد را

that you value being together

می‌دهی که برای با هم بودن ارزش قائل هستی

and you want to be together

و می‌خواهی با هم باشیم

and sometimes, I always put it this way.

و گاهی اوقات، من همیشه آن را اینطور بیان می‌کنم.

I just think about what it's gonna be like when I'm old.

من فقط به این فکر می کنم که وقتی پیر شوم چه شکلی می شود.

And when I'm old, I really want to be with Jen.

و وقتی پیر شدم، واقعاً می خواهم با جن باشم.

So, if we're having a bad moment,

بنابراین، اگر لحظات بدی را سپری می‌کنیم،

I sometimes think, "okay, I need to find a way

گاهی اوقات فکر می‌کنم، "باشه ، باید راهی پیدا

"to get through this bad moment

کنم تا از این لحظه بد عبور کنم

"because when I'm 70, I really want to be with Jen."

" زیرا وقتی 70 ساله هستم، واقعاً می‌خواهم با جن باشم.

So, and yeah the fact that I was, I guess sick,

بنابراین، و بله، این واقعیت است که من حدس می‌زنم بیمار بودم،

I had heart surgery a couple years ago

چند سال پیش عمل قلب انجام

and I'm a lot better now, by the way,

دادم و الان خیلی بهتر هستم،

I'm 95% better (laughs).

اتفاقاً 95 درصد بهتر هستم (می‌خندد).

That really made Jen and I reflect

این واقعاً باعث شد که من و جن

and think a lot about what we meant to each other.

فکر کنیم و درباره اینکه چه معنایی برای یکدیگر داریم فکر کنیم.

So, next question from Rúben Nunes, this is about hobbies,

بنابراین، سوال بعدی از روبن نونز، این در مورد سرگرمی ها است،

we're switching to another section now.

اکنون به بخش دیگری تغییر می کنیم.

"What hobbies do you both have in common?

"چه سرگرمی های مشترکی دارید؟

"How have you brought up your children?

"چگونه فرزندان خود را بزرگ کرده اید؟

"I mean, are there many rules?

"یعنی قوانین زیادی وجود دارد؟

"How strict are you?"

" "تو چقدر سخت گیر هستی؟"

We're pretty strict, I think.

فکر می کنم ما خیلی سخت گیر هستیم.

There's definitely, - You think so?

قطعا وجود دارد، - شما اینطور فکر می کنید؟

- I don't know, we, there's definitely rules, okay?

- نمی دانم، ما، قطعا قوانینی

There's bedtimes, there's supper time,

وجود دارد، باشه؟ وقت خواب هست ، وقت شام است

there's kids have to be at the table.

، بچه ها باید سر میز باشند.

They're not allowed to have their phones

آنها اجازه

at the table when we have supper.

ندارند وقتی شام می خوریم تلفن هایشان را پشت میز

They have to do their homework.

بگذارند. آنها باید تکالیف خود را انجام دهند

- They have to help out in the house.

- آنها باید در خانه کمک کنند

- They have to do chores in the house, yeah.

- آنها باید در خانه کارهای خانه را انجام دهیم ، بله.

And then there was another part of the question here,

و سپس بخش دیگری از سوال اینجا بود،

we both read.

ما هر دو می خوانیم.

I think that's one hobby we share.

فکر می کنم این یک سرگرمی مشترک است.

We both read and we both like to,

هر دو می خوانیم و هر دو دوست داریم،

Jen and I both exercise.

من و جن هر دو ورزش می کنیم.

I walk primarily, Jen walks and does workout.

من پیاده روی می کنم در درجه اول، جن راه می‌رود و تمرین می‌کند.

So, we do like to stay healthy,

بنابراین، ما دوست داریم سالم بمانیم،

which is kind of a hobby.

که نوعی سرگرمی است.

Yipin Bear, "how do you keep a sense of freshness

خرس ییپین، "چگونه حس طراوت

"between each other since you have been married

را بین یکدیگر حفظ کنید، از زمانی که

"for such a long time?

برای مدت طولانی ازدواج کرده اید" زمان؟

"What do you think is the most effective way

"به نظر شما موثرترین راه

"to maintain a good marriage?"

"برای حفظ یک ازدواج خوب چیست؟"

I don't know, I just, (Jen laughs)

نمی‌دانم، فقط، (جن می‌خندد)

in some ways, the, it's 'cause we're just,

از برخی جهات، به این دلیل است که ما فقط هستیم،

we're already a boring old couple.

ما قبلاً یک زوج پیر خسته کننده.

We just really like hanging out together,

ما واقعاً دوست داریم با هم بنشینیم،

so we're not always looking for ways to make things fresh.

بنابراین همیشه به دنبال راه هایی برای تازه کردن چیزها

- I think we are both quite comfortable doing nothing.

نیستیم. - فکر می کنم هر دوی ما از انجام هیچ کاری راحت هستیم

- Yes. - Like, we live

- بله. - مثلاً، ما در میانه راه زندگی می کنیم.

in the middle of nowhere kind of.

And we're very happy not doing a lot of stuff.

و ما خیلی خوشحالیم که خیلی کارها را انجام نمی دهیم

- Yes. - Though I think

- بله - اگرچه فکر می

it's important to,

کنم مهم است،

I don't know what the rule,

نمی دانم قانون چیست،

so there's different rules,

بنابراین قوانین متفاوتی وجود دارد،

like once a month, or once every other month,

مثلا یک بار در ماه یا یک بار دیگر. یک ماه،

go out on a, like a date. - A date together, yeah.

بیرون بروید، مثل یک قرار - یک قرار با هم، آره

- I think that's really fun.

- من فکر می کنم این واقعا سرگرم کننده است.

And even if it's just, we're go out.. somewhere

in another town and go for a walk

and out for supper or ice cream and,

شام یا بستنی و

- Yeah. - But, I like that.

- آره - اما، من این را دوست دارم

- Yeah I do too. (both laugh)

- آره من هم همینطور. (هر دو می خندند)

Last question about later in life,

آخرین سوال در مورد بعد در زندگی،

Learn American English with this Guy, hi Brent,

یادگیری انگلیسی آمریکایی با این پسر، سلام برنت،

thanks for the question.

بابت سوال متشکرم

"One day all of the children will be out of the house,"

. روزی که همه بچه ها بیرون خواهند بود از خانه،

so that's called an empty nest in English, by the way,

بنابراین در انگلیسی به آن لانه خالی می

"how do you and Jen envision your lives

گویند، اتفاقاً، "شما و جن زندگی خود را

"in that phase of marriage?"

"در آن مرحله از ازدواج" چگونه تصور می کنید؟

We love our children. - I love my kids.

ما فرزندانمان را دوست داریم. - من بچه هایم را دوست دارم.

- We love that they're growing up

- ما عاشق این هستیم که آنها در حال بزرگ شدن هستند

and we do some days look forward to them moving out,

و بعضی روزها مشتاقانه منتظر بیرون رفتن آنها هستیم،

most days we are just super happy they're here

بیشتر روزها خیلی خوشحالیم که آنها اینجا هستند

but life does change.

اما زندگی تغییر می کند.

So, I think we'll just visit our kids a lot.

بنابراین، من فکر می کنم که ما فقط بچه هایمان را زیاد ملاقات خواهیم کرد.

We might travel a little more.

شاید کمی بیشتر سفر کنیم.

We have not traveled a lot.

ما زیاد سفر نکرده ایم.

How do you see things changing?

تغییر اوضاع را چگونه می بینید؟

- I think I will, I know I put my thumbs up

- فکر می کنم این کار را خواهم کرد، می دانم که انگشت شستم را بالا می

but I will miss my kids.

گیرم اما دلم برای بچه هایم تنگ خواهد شد.

I love the stage we're at right now.

من عاشق مرحله ای هستم که الان در آن هستیم.

- Yeah. - I love,

- آره - دوست دارم،

I love having them around the supper table,

دوست دارم آنها را دور میز شام داشته

I love the noise in the house

باشم، سر و صدای خانه

and the constant, there's always someone around.

و دائمی را دوست دارم، همیشه یک نفر در اطراف است.

So, I hope that they don't live too far away.

بنابراین، امیدوارم که آنها خیلی دور زندگی نکنند.

I think that we will, as much as they want us,

من فکر می کنم که هر چقدر که آنها ما را بخواهند،

we'll visit them or have them over

ما آنها را ملاقات خواهیم کرد یا آنها را ملاقات خواهیم کرد

and then I think we'll do, I'm not a huge traveler,

و بعد فکر می کنم انجام خواهیم داد، من مسافر بزرگی نیستم،

but I do think there's some places

اما فکر می کنم مکان هایی وجود دارد

that we have never been able to go to

که ما هرگز آنها را ندیده ایم. توانستم به آنجا برویم

that we would like to go to

که مایلیم به آنجا برویم

and then I think we'll still farm.

و بعد فکر می کنم هنوز کشاورزی خواهیم کرد.

- Yeah, definitely. - I think it's healthy

-آره حتما - فکر می کنم

to farm. - Yeah, we don't plan

کشاورزی سالم است. - بله، ما برنامه ای

necessarily to retire.

برای بازنشستگی نداریم.

We would like to stay healthy.

ما دوست داریم سالم بمانیم.

I would like to do YouTube for a very long time

من می خواهم برای مدت طولانی در یوتیوب کار کنم

and Jen would like to grow flowers for a very long time.

و جن دوست دارد برای مدت طولانی گل پرورش دهد.

So, we will probably semi-retire someday

بنابراین، ما احتمالاً روزی نیمه بازنشسته خواهیم شد،

but not anytime soon. - No.

اما نه به این زودی.

- Well, hey, I'm just gonna wrap this up.

- نه.

Thank you so much for watching this video,

خیلی ممنون از تماشای این ویدیو

it was a little longer than expected.

، کمی طولانی تر از حد انتظار بود.

I'm not sure if you've made it all the way to the end here,

من مطمئن نیستم که تا آخر اینجا را طی کرده ای یا نه،

thank you Jen, for being

از جن، برای حضور

on the video with me. - You're welcome.

در ویدیو با من متشکرم. - خواهش میکنم.

- I'm Bob the Canadian,

- من باب کانادایی هستم،

this was less of an English lesson

این کمتر یک درس انگلیسی بود

and more of a time to just hang out with Jen and I,

و بیشتر زمانی بود که فقط با جن و من همنشینی کنم،

so thank you, thanks for all your questions.

بنابراین از شما متشکرم، از همه سوالات شما متشکرم.

Again, I do apologize that we only were able

باز هم عذرخواهی می کنم که فقط توانستیم

to answer a few.

به چند مورد پاسخ دهیم.

Imagine how long the video would be

تصور کنید

if we had answered 200 questions,

اگر به 200 سوال پاسخ داده بودیم، ویدیو

it would have been hours long.

چقدر طولانی می شد، ساعت ها طول می کشید.

So, hopefully this was a benefit to you

بنابراین، امیدوارم این برای شما مفید بوده باشد

and thanks again for watching.

و باز هم از تماشای آن سپاسگزاریم.

So, bye. - Bye!

پس خدا نگهدار. - خدا حافظ!