Learn English Vocabulary Daily #18.1 — British English Podcast

Hello, and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام، و به پادکست انگلیسی مانند یک بومی خوش آمدید.

My name is Anna and you're listening to Week 18, Day 1 of Your English

نام من آنا است و شما در حال گوش دادن به Week 18, Day 1 of Your English

Five a Day, the series that aims to increase your active vocabulary by

Five a Day هستید، مجموعه ای که هدف آن افزایش دایره لغات فعال شما با

deep-diving into five pieces every day of the week from Monday to Friday.

غواصی عمیق در پنج قطعه هر روز هفته از دوشنبه تا جمعه است.

Today we start with a noun and it is aversion, aversion.

امروز با یک اسم شروع می کنیم و آن بیزاری است، بیزاری.

We spell this A V E R S I O N.

ما این AVERSIO N را می نویسیم.

We have an aversion to something.

ما از چیزی بیزاریم.

To have an aversion to something means to have a very strong

بیزاری از چیزی به معنای بیزاری شدید

dislike of it or of the person.

از آن یا شخص است.

So, cats tend to have an aversion to water.

بنابراین، گربه ها نسبت به آب بیزار هستند.

They have a strong dislike of water.

آنها به شدت از آب بیزاری می کنند.

But notice that I say aversion to.

اما توجه کنید که من می گویم بیزاری.

You have an aversion to something or an aversion to someone.

از چیزی بیزاری یا از کسی بیزاری.

I have an aversion to really, really hot weather.

من از هوای واقعاً بسیار گرم بیزارم.

I have an aversion to busy, chaotic places.

من از مکان های شلوغ و پر هرج و مرج بیزارم.

Well, not the places — I just don't like crowds, there we go.

خوب، نه مکان‌ها - من از شلوغی خوشم نمی‌آید.

I have an aversion to crowds.

من از شلوغی بیزارم

I don't like being in a busy crowd, especially on the Tube.

من دوست ندارم در یک جمعیت شلوغ باشم، به خصوص در تیوب.

So, you could say,

بنابراین، می توانید بگویید:

"I have an aversion to enclosed spaces, particularly when they

"من از فضاهای بسته بیزارم، به خصوص زمانی که آنها

are busy, full of people."

شلوغ و پر از مردم هستند."

I literally will not get on a train or a Tube if it's packed.

من به معنای واقعی کلمه سوار قطار یا مترو نمی شوم اگر پر باشد.

I can't stand it.

من نمی توانم آن را تحمل کنم.

As soon as the doors close, my heart starts beating a little faster.

به محض بسته شدن درها، ضربان قلبم کمی تندتر می شود.

Right, so let's have an example sentence of aversion,

درست است، بنابراین بیایید یک جمله مثال از بیزاری داشته باشیم،

"I have a strong aversion to exercise.

"من از ورزش بیزاری شدید دارم.

It takes too much effort!"

تلاش زیادی می خواهد!"

What do you have a strong aversion to?

از چه چیزی بیزاری شدید؟

Next on our list is a verb and it is perceive, perceive.

بعدی در لیست ما یک فعل است و آن ادراک، ادراک است.

To perceive something.

برای درک چیزی.

We spell this P E R C E I V E.

این PERCEIV E. Perceive را می نویسیم

Perceive.

.

To perceive something is to have an opinion about someone or something,

درک چیزی به معنای داشتن نظر در مورد کسی یا چیزی

or to see it in a particular way.

یا دیدن آن به شیوه ای خاص است.

It's how you view a thing or a person.

این نحوه نگاه شما به یک چیز یا یک شخص است.

Now your view of a thing or a person might be different to how

اکنون دیدگاه شما نسبت به یک چیز یا یک شخص ممکن است با نحوه

it is in reality or it might be different to how other people see it.

واقعی آن متفاوت باشد یا ممکن است با دید دیگران متفاوت باشد.

So, how do you perceive the situation?

بنابراین، وضعیت را چگونه درک می کنید؟

How do you perceive the actions that unfolded?

اقداماتی را که اتفاق افتاد چگونه درک می کنید؟

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال آمده است،

" How do you perceive the new entertainment team?

"تیم سرگرمی جدید را چگونه می بینید؟

They look a bit boring to me."

آنها برای من کمی خسته کننده به نظر می رسند."

So, how do you view this new team?

بنابراین، این تیم جدید را چگونه می بینید؟

To me, they seem boring.

به نظر من آنها خسته کننده به نظر می رسند.

They might be the most exciting group of people ever.

آنها ممکن است هیجان انگیزترین گروه از مردم باشند.

To you, they might seem laid-back, relaxed, approachable, friendly.

برای شما، آنها ممکن است آرام، آرام، قابل دسترس، دوستانه به نظر برسند.

But to me, they seem boring.

اما به نظر من آنها خسته کننده به نظر می رسند.

That's my perception of them.

این برداشت من از آنهاست.

That's how I perceive them.

من آنها را اینگونه درک می کنم.

How do people perceive you, generally?

به طور کلی مردم شما را چگونه می بینند؟

Moving on, we have an adjective and it is naive naive.

در ادامه، ما یک صفت داریم و آن ساده لوحانه است.

Now this is one I've always struggled to spell in the past.

اکنون این یکی از مواردی است که من همیشه در گذشته برای املای آن مشکل داشتم.

Let's have a look at it.

بیایید نگاهی به آن بیندازیم.

It's N A I V E.

این NAIV E.

N A I V E.

NAIV E.

Naive.

ساده لوح است.

naive.

آدم ساده.

If you are described as being naive, it means that you don't

اگر شما را ساده لوح توصیف می کنند، به این معنی است که

have much knowledge or experience.

دانش یا تجربه زیادی ندارید.

And so, maybe you accept what other people tell you without questioning.

و بنابراین، شاید آنچه را که دیگران به شما می گویند بدون سوال بپذیرید.

Just like a child would because they don't have knowledge and experience.

درست مثل بچه ها چون دانش و تجربه ندارند.

If you tell them that the Earth is flat, then they'll say,

اگر به آنها بگویید که زمین صاف است، آنها می گویند:

"Oh, okay."

"اوه، باشه."

And usually, they won't question that.

و معمولاً این موضوع را زیر سوال نمی برند.

They'll go around and say,

آنها می روند و می گویند:

"My mummy says the Earth is flat."

"مومیایی من می گوید زمین صاف است."

Although, to be honest, my eldest son, Jacob, would question whether the Earth

اگرچه، صادقانه بگویم، پسر بزرگ من، یعقوب، می‌پرسد که آیا زمین

was flat because he questions everything.

مسطح است، زیرا او همه چیز را زیر سوال می‌برد.

He's at that age now where he questions everything.

او اکنون در آن سنی است که همه چیز را زیر سوال می برد.

I keep getting the question,

مدام این سوال برایم پیش می‌آید که

"Mummy, where do babies come from?

"مامان، بچه‌ها از کجا می‌آیند؟

Mummy, how do babies get in your tummy?"

مامان، بچه‌ها چطور وارد شکم تو می‌شوند؟"

"Let's talk about something else, Jacob."

"بیا در مورد چیز دیگری صحبت کنیم، جیکوب."

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال وجود دارد،

"It was very naive of you to believe that salesman, you should have

"این خیلی ساده لوحانه بود که به فروشنده معتقد بودید،

asked him for ID before handing over your credit card details."

قبل از تحویل مشخصات کارت اعتباری خود باید از او شناسه می خواستید."

Next on our list is another adjective and it is chaotic, chaotic.

بعدی در لیست ما یک صفت دیگر است و هرج و مرج، آشفته است.

We spell this C H A O T I C.

ما این CHAOTI C.

Chaotic.

آشفته را می نویسیم.

I'm sure you're quite familiar with this word.

مطمئنم که شما با این کلمه کاملا آشنا هستید.

Chaotic describes a state of chaos, which is confusion and disorder.

آشوب، حالتی از هرج و مرج را توصیف می کند که عبارت است از سردرگمی و بی نظمی.

Here's an example sentence,

در اینجا یک جمله مثال وجود دارد،

"The last few weeks organising my sister's wedding have been so chaotic, I'll be

"چند هفته گذشته سازماندهی عروسی خواهرم بسیار آشفته بوده است،

glad when it's all over and done with!"

وقتی همه چیز تمام شود و تمام شود، خوشحال خواهم شد!"

OK, last on our list is a phrasal verb and it is freak out, freak out.

خوب، آخرین در لیست ما یک فعل عبارتی است و freak out، freak out است.

We spell this F R E A K, freak.

ما این FREAK، عجایب.

Out, OUT.

بیرون، بیرون.

Freak out.

ترسیدن، جا خوردن.

To freak out is to become extremely emotional or excited.

گیج شدن یعنی به شدت احساساتی شدن یا هیجان زده شدن.

For example, my three-year-old freaked out this morning when I

به عنوان مثال، کودک سه ساله من امروز صبح وقتی

put peanut butter on his breakfast, but on the wrong side of the bowl.

کره بادام زمینی را در صبحانه اش ریختم، اما در سمت اشتباه کاسه، هول شد.

I put it on his yoghurt rather than on the fruit and he absolutely freaked out.

من آن را به جای میوه روی ماستش گذاشتم و او کاملاً عصبانی شد.

He became very emotional, he was crying, he was whining at me,

خیلی احساساتی شد، داشت گریه می کرد، به من غر می زد

"Why did you put it on my yoghurt?

که چرا روی ماست من گذاشتی،

I didn't want it there."

من آن جا را نمی خواستم.

And even when I moved it and put it on his fruit, he continued to freak out.

و حتی وقتی آن را جابه‌جا کردم و روی میوه‌اش گذاشتم، او همچنان عصبانی بود.

He freaked out even more,

او حتی بیشتر عصبانی شد،

"No!

"نه!

I didn't want it there!"

من آنجا را نمی خواستم!"

Oh my goodness.

اوه خدای من.

It took about 30 minutes for him to calm down.

حدود 30 دقیقه طول کشید تا او آرام شود.

But it's quite common for three-year-olds to freak out about seemingly petty things.

اما بسیار رایج است که کودکان سه ساله در مورد چیزهای به ظاهر کوچک عصبانی شوند.

Sometimes adults freak out about all sorts of things.

گاهی اوقات بزرگسالان از همه چیز عصبانی می شوند.

When was the last time you freaked out?

آخرین باری که عصبانی شدید کی بود؟

Here's an example sentence,

این یک جمله مثال است،

"My mum totally freaked out when I told her I had won the lottery, I

"مادر من وقتی به او گفتم که در لاتاری برنده شده ام، کاملاً ترسید،

think she was more excited than I was."

فکر می کنم او بیشتر از من هیجان زده بود."

Okay, so that's our five.

خوب، پس این پنج نفر ما هستند.

Let's have a quick recap.

بیایید یک جمع بندی سریع داشته باشیم.

We started with the noun aversion, aversion, to have a very strong

ما با اسم aversion، aversion شروع کردیم تا

dislike of something or someone.

از چیزی یا کسی بیزاری بسیار شدید داشته باشیم.

Then we had the verb perceive, perceive.

سپس فعل ادراک، ادراک را داشتیم.

How you see or view something.

چگونه چیزی را می بینید یا مشاهده می کنید.

What's your opinion of that thing or person.

نظر شما در مورد آن چیز یا شخص چیست؟

Then we had the adjective naive, naive to have a lack of experience

بعد ما صفت ساده لوح را داشتیم، ساده لوح برای نداشتن تجربه

and knowledge, so you just accept what people say without questioning.

و دانش، بنابراین شما فقط بدون سؤال آنچه را که مردم می گویند بپذیرید.

Then we had another adjective chaotic, a state of chaos, a

سپس صفت دیگری داشتیم آشفته، حالت آشوب،

state of confusion and disorder.

حالت آشفتگی و بی نظمی.

And we finished with the phrasal verb freak out, to become extremely

و ما با فعل عبارتی freak out، به شدت

emotional or excited, to freak out.

احساسی یا هیجان زده، به freak out کار را تمام کردیم.

So let's do this now for pronunciation purposes, please repeat after me.

بنابراین بیایید این کار را اکنون برای اهداف تلفظ انجام دهیم، لطفا بعد از من تکرار کنید.

Aversion.

بیزاری.

Aversion.

بیزاری.

Perceive.

درک.

Perceive.

درک.

Naive.

آدم ساده.

Naive.

آدم ساده.

Chaotic.

بی نظم.

Chaotic.

بی نظم.

Freak out.

ترسیدن، جا خوردن.

Freak out.

ترسیدن، جا خوردن.

Fantastic.

خارق العاده.

Alright, I'm going to test you.

باشه من میرم تستت کنم

If I see a young man as being a threat, that is how I view him.

اگر من مرد جوانی را تهدید کننده می بینم، به او نگاه می کنم.

What other verb could I use instead of 'view' or 'see'?

چه فعل دیگری می توانم به جای «مشاهده» یا «دیدن» استفاده کنم؟

My opinion of him is my perception, so it's how I perceive him.

نظر من در مورد او برداشت من است، بنابراین من او را چگونه درک می کنم.

And if I have a strong dislike to men in general, what other noun could we

و اگر من به طور کلی نسبت به مردان علاقه شدیدی نداشته باشم،

use instead of saying I dislike them?

به جای اینکه بگوییم من از آنها متنفرم، از چه اسم دیگری می توانیم استفاده کنیم؟

I have an aversion to them.

من از آنها بیزارم.

Now, if this aversion comes from everything that my

حالا اگر این بیزاری از همه چیزهایی که

parents told me about men.

پدر و مادرم در مورد مردان به من گفتند ناشی می شود.

They told me that men were terrible, that they were to be feared and

آنها به من گفتند که مردها وحشتناک هستند، باید از آنها ترسید و از آنها

avoided and I accepted everything they said without questioning.

اجتناب کرد و من همه چیزهایی را که آنها می گفتند بدون سؤال پذیرفتم.

What adjective would you use to describe me?

از چه صفتی برای توصیف من استفاده می کنید؟

Naive.

آدم ساده.

I am naive for accepting without questioning.

من ساده لوح هستم که بدون سوال می پذیرم.

And if I were to head into town today, and it's absolutely full of people,

و اگر بخواهم امروز به شهر بروم، و شهر کاملاً پر از جمعیت باشد،

there's traffic jams everywhere you go.

هر جا که می روید ترافیک است.

There's also a big hoo-ha in the centre of town.

همچنین یک هووها بزرگ در مرکز شهر وجود دارد.

A big hoo-ha is like an incident, something's gone on.

یک هوآه بزرگ مانند یک حادثه است، چیزی رخ داده است.

So, there's police everywhere and it's just crazy.

بنابراین، همه جا پلیس است و این دیوانه است.

It's confusing and disordered.

گیج کننده و بی نظم است.

I don't know where I'm supposed to go.

نمی دانم قرار است کجا بروم.

I don't know what's going on.

نمی دانم چه خبر است.

What adjective would I use to describe this scene?

برای توصیف این صحنه از چه صفتی استفاده کنم؟

Chaotic.

بی نظم.

"It's chaotic in town.

"در شهر هرج و مرج است.

Do not go in there.

به آنجا نروید.

Not today."

امروز نه."

And if I find out something that makes me extremely emotional or extremely

و اگر چیزی را بفهمم که من را به شدت احساساتی یا بسیار

excited, what phrasal verb would you use to describe my reaction?

هیجان زده کند، از چه فعل عبارتی برای توصیف واکنش من استفاده می کنید؟

Freak out.

ترسیدن، جا خوردن.

Yes, I freaked out.

آره هول شدم

Okay, well done.

باشه، آفرین.

Let's now bring all of these words and phrases together in a little story.

اکنون بیایید همه این کلمات و عبارات را در یک داستان کوچک با هم بیاوریم.

Hi Mum, how's it going?

سلام مامان، اوضاع چطوره؟

I know, I still can't believe I actually got the job!

می دانم، هنوز نمی توانم باور کنم که واقعاً این کار را پیدا کرده ام!

Head of Youth Entertainment at one of the most popular holiday resorts in Greece.

رئیس بخش سرگرمی جوانان در یکی از محبوب ترین استراحتگاه های تعطیلات در یونان.

I've only been working with children for 12 months and I only speak one language.

من فقط 12 ماه است که با کودکان کار می کنم و فقط به یک زبان صحبت می کنم.

What was I thinking?

چی فکر میکردم؟

How did my first day go?

روز اولم چطور گذشت؟

Well, as I approached the children's play area, I could feel my aversion

خوب، وقتی به محوطه بازی بچه ها نزدیک می شدم، احساس بیزاری می کردم

to chaotic situations kicking in.

شما بهتر از

You know better than anyone that I have always perceived myself as a

هر کس دیگری می دانید که من همیشه خود را فردی

calm and level-headed person, but this was a whole new level of chaos.

آرام و هم سطح می دانستم، اما این یک سطح کاملاً جدید از هرج و مرج بود.

I tried my best to keep my cool, but I was starting to feel overwhelmed.

من تمام تلاشم را کردم که خونسردی خود را حفظ کنم، اما کم کم احساس می کردم که خسته شده بودم.

These kids looked like a pack of wild animals and I had

این بچه ها شبیه دسته ای از حیوانات وحشی بودند و من

no idea how to control them.

نمی دانستم چگونه آنها را کنترل کنم.

And then there was this little girl who only spoke Arabic.

و سپس این دختر کوچک بود که فقط عربی صحبت می کرد.

I felt so naive because I couldn't communicate with her.

من خیلی ساده لوح بودم چون نمی توانستم با او ارتباط برقرار کنم.

I could see the disappointment in her eyes and it broke my heart.

می توانستم ناامیدی را در چشمانش ببینم و قلبم را شکست.

I was about to freak out and I thought,

نزدیک بود هول کنم و فکر کردم،

"How am I going to survive this job?

"چطور می‌خواهم از این کار جان سالم به در ببرم؟

What would Mum do?"

مامان چه کار می‌کرد؟"

But then I noticed something.

اما بعد متوجه چیزی شدم.

The children were actually having a great time despite my language

با وجود

barrier and lack of experience.

محدودیت زبانی و عدم تجربه

They didn't care about my mistakes, they just wanted to have fun.

من، بچه ها واقعاً اوقات خوبی را سپری می کردند

I think it was in that moment, Mum, that I realised, it's not about

. آنها به اشتباهات من اهمیت نمی دادند، فقط می خواستند خوش بگذرانند.

being perfect or knowing everything, it's about having fun and making

فکر می‌کنم در آن لحظه بود، مامان، که فهمیدم، هدف کامل بودن یا دانستن همه چیز نیست ، بلکه سرگرم کردن و ساختن

memories with these amazing kids.

خاطرات با این بچه‌های شگفت‌انگیز

Now I embrace the chaos and I'm trying to be the best

است . اکنون هرج و مرج را در آغوش می کشم و سعی می کنم بهترین

children's entertainer I can be.

سرگرم کننده کودکان باشم.

It may have been a rocky start, but it's the start of an unforgettable journey.

ممکن است شروعی سخت باشد، اما شروع یک سفر فراموش نشدنی است.

If I've learned anything from this so far, it's that sometimes the most

اگر تاکنون چیزی از این موضوع آموخته باشم، این است که گاهی اوقات

chaotic and unexpected situations can lead us to the most beautiful memories.

آشفته ترین و غیرمنتظره ترین موقعیت ها می توانند ما را به زیباترین خاطرات سوق دهند.

Oh, sorry Mum, I've gotta go.

اوه، ببخشید مامان، من باید برم.

I'll call you back later.

بعدا بهت زنگ میزنم

And that brings us to the end of today's episode.

و این ما را به پایان قسمت امروز می رساند.

I do hope you found it useful.

امیدوارم مفید بوده باشه

Until next time take very good care, and goodbye.

تا دفعه بعد خیلی خوب مراقبت کنید و خداحافظ.