Advanced English Conversation: Vocabulary, Phrasal Verb, Pronunciation

Vanessa: Hi!

ونسا: سلام!

I'm Vanessa from SpeakEnglishWithVanessa.com.

من ونسا هستم از SpeakEnglishWithVanessa.com.

Let's have a real English conversation.

بیایید یک مکالمه انگلیسی واقعی داشته باشیم.

Today I have something super special to share with you.

امروز یک چیز فوق العاده ویژه برای به اشتراک گذاشتن با شما دارم.

I'm going to share with you a real conversation that I had with a local yoga instructor here

من قصد دارم گفتگوی واقعی را که با یک مربی محلی یوگا

in my city.

در اینجا در شهرم داشتم با شما به اشتراک بگذارم.

She also teaches yoga on YouTube, so you can check out the link to her channel in the description.

او همچنین یوگا را در یوتیوب آموزش می دهد، بنابراین می توانید لینک کانال او را در توضیحات بررسی کنید.

Here you're going to meet Gayle.

در اینجا قرار است با گیل ملاقات کنید.

Vanessa: Gayle teaches yoga, and she talks about her journey, getting into yoga, and

ونسا: گیل یوگا را آموزش می‌دهد، و در مورد سفر خود، ورود به یوگا

just what it means to her life.

و معنای آن برای زندگی‌اش صحبت می‌کند.

I'm sure you also have hobbies and passions and interests, so it's a good way to hear

مطمئنم که شما هم سرگرمی ها، اشتیاق و علایق دارید، بنابراین این راه خوبی است که بشنوید

how she talks about it, and to try to imitate that style of speaking, because we all want

او چگونه در مورد آن صحبت می کند، و سعی کنید از آن سبک صحبت کردن تقلید کنید، زیرا همه ما

to talk about our passions and share them with other people.

می خواهیم در مورد علایق خود صحبت کنیم و آنها را با دیگران به اشتراک بگذاریم. مردم.

Vanessa: Throughout the conversation you're going to see little subtitles pop up.

ونسا: در طول مکالمه، زیرنویس‌های کوچکی را خواهید دید.

These are for vocabulary expressions, phrasal verbs, and also some special pronunciation.

اینها برای عبارات واژگانی، افعال عبارتی و همچنین برخی تلفظ های خاص هستند.

After the conversation with Gayle, you're going to also have a vocabulary lesson today.

بعد از مکالمه با گیل، امروز یک درس واژگان نیز خواهید داشت.

Wow!

وای!

You're going to see my husband, Dan, and I explain these vocabulary expressions in detail.

شما می خواهید شوهرم، دن را ببینید، و من این عبارات واژگانی را با جزئیات توضیح می دهم.

This is a really great way to engrain them in your memory, and I know a lot of you have

این یک راه واقعا عالی برای حک کردن آنها در حافظه شما است، و من می دانم که بسیاری از شما

difficulties with remembering words after you've learned them.

پس از یادگیری کلمات در به خاطر سپردن آنها با مشکل مواجه هستید.

So, hearing them in the conversation with Gayle is a good first step, but it's also

بنابراین، شنیدن آنها در مکالمه با گیل گام اول خوبی است، اما همچنین

great to hear us talk about it later, give examples, make it more vivid in your mind.

بسیار خوب است که بعداً در مورد آن صحبت کنیم، مثال‌هایی بیاوریم، و آن را در ذهنتان زنده‌تر کنید.

Vanessa: So, you're going to watch that vocabulary lesson, and then you're going to watch a phrasal

ونسا: بنابراین، شما آن درس واژگان را تماشا خواهید کرد ، و سپس یک درس فعل عبارتی را تماشا خواهید کرد

verb lesson.

.

This grammar lesson is super helpful for helping you sound like a native speaker, because we

این درس گرامر برای کمک به شما بسیار مفید است، زیرا ما همیشه

use phrasal verbs all the time.

از افعال عبارتی استفاده می کنیم.

Vanessa: Finally, we're going to practice some in-depth pronunciation so that you can

ونسا: در نهایت، می‌خواهیم تلفظ عمیقی را تمرین کنیم تا بتوانید

speak exactly the way that Gayle and I did in our conversation.

دقیقاً همانطور که من و گیل در مکالمه خود صحبت کردیم صحبت کنید.

Are you ready to hear a real English conversation?

آیا آماده شنیدن یک مکالمه انگلیسی واقعی هستید؟

If you enjoy this lesson today I hope that you can join the Fearless Fluency Club, which

اگر امروز از این درس لذت می برید، امیدوارم که بتوانید به باشگاه تسلط بی باک، که

is my monthly course.

دوره ماهانه من است، بپیوندید.

You'll get information and lessons like this every month.

شما هر ماه اطلاعات و درس هایی از این دست دریافت خواهید کرد .

This is just a short clip from it.

این فقط یک کلیپ کوتاه از آن است.

About half of the material, or actually less than half, maybe a third of the material,

تقریباً نیمی از مطالب، یا در واقع کمتر از نصف، شاید یک سوم مطالب،

but you'll get an even longer lesson sent every month when you join the course.

اما با پیوستن به دوره، هر ماه یک درس طولانی‌تر ارسال می‌کنید.

Vanessa: Alright!

ونسا: باشه!

Let's meet Gayle and learn real English.

بیایید گیل را ملاقات کنیم و انگلیسی واقعی را یاد بگیریم.

Vanessa: Hi, everyone!

ونسا: سلام، همه!

I'm here today with Gayle.

من امروز اینجا با گیل هستم.

Gayle: Hi.

گیل: سلام.

Vanessa: We're going to talk about yoga and all of your experience with that, and really

ونسا: ما در مورد یوگا و تمام تجربیات شما در مورد آن صحبت خواهیم کرد ، و در واقع

anything that comes up along the way.

هر چیزی که در این راه پیش بیاید.

Gayle: Sounds great.

گیل: عالی به نظر می رسد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, can we start at the very beginning?

بنابراین، آیا می توانیم از همان ابتدا شروع کنیم؟

When did you first start with yoga?

اولین بار از چه زمانی یوگا را شروع کردید؟

Then we'll go on to what's happening now.

سپس به آنچه اکنون در حال رخ دادن است می پردازیم.

Gayle: Well, that's interesting.

گیل: خوب، جالب است.

I was living in New York City at the time, pursuing a career as a professional freelance

من در آن زمان در شهر نیویورک زندگی می کردم و به عنوان یک عکاس آزاد حرفه ای حرفه ای را دنبال می کردم

photographer.

.

Vanessa: Oh!

ونسا: اوه!

Quite different from yoga.

کاملا متفاوت از یوگا.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

Although, you know, everything kind of ... It's a lot about your vision and being mindful

اگر چه، می دانید، همه چیز به نوعی ... این موضوع تا حد زیادی به بینش و توجه

and exploring.

و کاوش شما مربوط می شود.

And so, they kind of weave together in some ways.

و بنابراین، آنها به نوعی به هم می بافند .

Vanessa: I could see that.

ونسا: من می توانستم آن را ببینم.

Gayle: But anyway!

گیل: اما به هر حال!

I just dabbled in it.

من فقط در آن مشغول شدم.

One thing that I always remember, and, I think, one of the funniest things, is my first class

چیزی که همیشه به یاد دارم و فکر می‌کنم یکی از خنده‌دارترین چیزها، اولین کلاسم است

when the teacher said, "Pay attention to your breath.

که معلم گفت: "به نفست توجه کن . مثلا

Like, focus on your breath."

روی نفست تمرکز کن."

I thought, "That is the most ridiculous thing I've ever heard.

فکر کردم، "این مسخره ترین چیزی است که تا به حال شنیده ام. مثلاً

Like, I'm here to move and do some cool poses.

، من اینجا هستم تا حرکت کنم و ژست های جالبی انجام دهم. مثلاً

Like, why would I think about my breath?

، چرا باید به نفسم فکر کنم؟

I'm breathing."

دارم نفس می کشم."

Right!

درست!

So, let's get to the good stuff.

بنابراین، بیایید به چیزهای خوب برسیم.

You know?

میدونی؟

Gayle: Then as I progressed in my yoga, I just realized like, breath is everything.

گیل: سپس همانطور که در یوگا پیشرفت کردم، تازه متوجه شدم که نفس همه چیز است.

Breath is so key.

نفس خیلی کلیدی است

So, now I focus on that, or I try to focus on that, more than anything.

بنابراین، اکنون روی آن تمرکز می کنم، یا سعی می کنم بیش از هر چیز روی آن تمرکز کنم.

It's really a powerful healing mechanism.

این واقعا یک مکانیسم درمانی قدرتمند است.

Yeah.

آره

We do it all the time.

ما این کار را همیشه انجام می دهیم.

It's part of our sympathetic nervous system, so we'll breathe.

این بخشی از سیستم عصبی سمپاتیک ما است، بنابراین ما نفس می کشیم.

I mean, if we tried to stop breathing we'd pass out and then we'd breathe again.

منظورم این است که اگر سعی می‌کردیم نفس را متوقف کنیم، از حال می‌رفتیم و دوباره نفس می‌کشیدیم.

Vanessa: Your body wants to breathe.

ونسا: بدن شما می خواهد نفس بکشد.

Gayle: Right.

گیل: درست است.

But still, there's ways of like, breathing more fully, breathing more mindfully, that

اما هنوز هم راه‌هایی وجود دارد که می‌توانید تنفس کامل‌تر، تنفس آگاهانه‌تر داشته باشید، که

can, you know, help your overall health.

می‌تواند به سلامت کلی شما کمک کند.

Vanessa: That's funny that at the beginning you thought, "What is she talking about?"

ونسا: خنده دار است که در ابتدا فکر کردی، "او در مورد چه چیزی صحبت می کند؟"

Gayle: I thought it was ridiculous.

گیل: به نظرم مسخره بود.

Vanessa: Especially if you've never heard that kind of phrasing before.

ونسا: به خصوص اگر قبلاً چنین عبارتی را نشنیده باشید.

Gayle: Yeah!

گیل: آره!

Vanessa: Everyone breathes.

ونسا: همه نفس می کشند.

I feel like, for me, whenever they talk about breathing in yoga class, I realize, "Oh, I

احساس می کنم، برای من، هر وقت در کلاس یوگا درباره نفس کشیدن صحبت می کنند، متوجه می شوم، "اوه، من

have been breathing all this time, all day, and haven't been thinking about it."

تمام این مدت، تمام روز را نفس می کشیدم و به آن فکر نمی کردم."

Then when you start to think about it maybe it's just that physical element, but I kind

سپس وقتی شروع به فکر کردن در مورد آن می کنید شاید فقط آن عنصر فیزیکی باشد، اما من به

of ... It clears my mind a little bit.

نوعی ... ذهنم را کمی پاک می کند.

Once you focus on breathing it's not hypnotic, but I almost feel like I'm in the zone or

وقتی روی نفس کشیدن تمرکز می کنید، هیپنوتیزم کننده نیست، اما تقریباً احساس می کنم در منطقه هستم یا

like, when you're thinking about your breath you can focus more on what's going on, at

دوست دارم، وقتی به نفس خود فکر می کنید، می توانید بیشتر روی آنچه در حال وقوع است تمرکز کنید،

least for me.

حداقل برای من.

Gayle: No.

گیل:

That's totally it.

نه.

Here's the thing.

موضوع اینجاست.

Yoga is about union, and the union of opposites complementing each other.

یوگا در مورد اتحاد و اتحاد اضداد است که یکدیگر را تکمیل می کنند.

So, the breath is composed of two opposites, right?

بنابراین، نفس از دو متضاد تشکیل شده است، درست است؟

The exhale and the exhale, and it's kind of got an ebb and flow.

بازدم و بازدم، و به نوعی دچار جزر و مد شده است.

So, like, if you sit by the ocean or by a waterfall when you have that kind of constant

بنابراین، مثلاً اگر در کنار اقیانوس یا کنار آبشار بنشینید، زمانی که چنین

repeating noise, it really relaxes you.

صدایی تکراری دارید، واقعاً به شما آرامش می‌دهد.

So, when you turn into your breath, it's kind of the same thing.

بنابراین، وقتی به نفس خود تبدیل می‌شوید، همان چیزی است.

Gayle: A lot of the times when you pay attention to your breath, you might realize that your

گیل: بسیاری از مواقع وقتی به نفس خود توجه می کنید، ممکن است متوجه شوید که

inhale is stronger than your exhale.

دم شما قوی تر از بازدم است.

What we're really trying to do is balance the breath, because the inhale is more energetic

آنچه ما واقعاً در تلاش هستیم انجام دهیم این است که تنفس را متعادل کنید، زیرا دم انرژی بیشتری دارد

and the exhale is more relaxing and soothing.

و بازدم آرامش بخش تر و آرام بخش تر است.

So, if you're like, feeling stressed out or anything like that, if you just take moment,

بنابراین، اگر احساس استرس یا هر چیز دیگری دارید، اگر فقط لحظه‌ای را در نظر بگیرید،

focus on the breath, and really letting that exhale draw out, it's amazing how much it

روی نفس خود تمرکز کنید و واقعاً اجازه دهید آن بازدم بیرون بیاید، شگفت‌انگیز است که چقدر

can calm you.

می‌تواند شما را آرام کند.

Gayle: You're like, totally right on there.

گیل: تو همونجا هستی.

Vanessa: This seems like a simple thing, but it could do a lot.

ونسا: این یک چیز ساده به نظر می رسد، اما می تواند کارهای زیادی انجام دهد.

Gayle: Mm-hmm (affirmative).

گیل: مم-همم (تأیید کننده).

Vanessa: So, I'm curious what happened after that.

ونسا: بنابراین، من کنجکاو هستم که بعد از آن چه اتفاقی افتاد.

First, you were at class, you thought, "What in the world is she talking about?

اول، شما سر کلاس بودید، فکر کردید: " او در مورد چه چیزی صحبت می کند؟

Breath?

نفس؟

Okay."

باشه."

Did you just go in full force after that, or was there just a slow progression?

آیا بعد از آن فقط با قدرت کامل رفتید یا فقط یک پیشرفت آهسته وجود داشت؟

Because you've been doing yoga for ... Gayle: A long time.

چون شما یوگا را برای ... گیل: مدت زیادی است.

Vanessa: A long time.

ونسا: خیلی وقته.

Gayle: It was like ... I dabbled.

گیل: مثل این بود که ... من دست و پا زدم.

You know, when I was in New York City I dabbled.

می دانید، زمانی که من در شهر نیویورک بودم، سرگرم بودم.

Like, sometimes I would go to class, but I never completely committed like I did later

مثلاً گاهی اوقات به کلاس می رفتم، اما هرگز مثل بعداً به طور کامل متعهد نشدم

on.

.

So, I dabbled in New York, and then I moved from New York to Bryson City, North Carolina

بنابراین، من در نیویورک دست و پا زدم، و سپس از نیویورک به شهر برایسون، کارولینای شمالی نقل مکان

and got into white water paddling.

کردم و به پارو زدن در آب های سفید پرداختم.

Gayle: So, occasionally ... I knew how to do sun salutations and occasionally I would

گیل: بنابراین، گاهی اوقات ... من می دانستم که چگونه درودهای خورشیدی انجام دهم و گاهی اوقات

do some yoga.

یوگا انجام می دادم.

I was teaching kayaking at that point, also white water kayaking.

من در آن نقطه کایاک را آموزش می دادم، همچنین کایاک روی آب سفید.

So, occasionally I'd lead people through a little bit of yoga but not that often.

بنابراین، گاهی اوقات من مردم را از طریق کمی یوگا هدایت می‌کردم، اما نه آنقدرها.

But then when I left Bryson City and moved to Asheville, that's when I really committed,

اما زمانی که برایسون سیتی را ترک کردم و به اشویل نقل مکان کردم ، آن موقع بود که واقعا متعهد

and I found a class I liked.

شدم و کلاسی را پیدا کردم که دوست داشتم.

It was just like, Tuesday night, that's what I was doing.

دقیقاً مثل سه شنبه شب بود که من همین کار را می کردم.

Yoga.

یوگا.

Gayle: I did that class religiously for two years.

گیل: من آن کلاس را دو سال به صورت مذهبی انجام دادم .

Vanessa: Oh!

ونسا: اوه!

That's dedication.

این فداکاری است.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

Then the yoga teacher started offering yoga teacher trainings.

سپس معلم یوگا شروع به ارائه آموزش های معلم یوگا کرد.

So, I thought, "Oh, I'll do that.

بنابراین، فکر کردم، "اوه، من این کار را انجام خواهم داد.

You know, I don't know if I want to teach but, you know, I'll just ... Why not?"

می دانید، من نمی دانم که می خواهم تدریس کنم یا نه ، اما، می دانید، من فقط... چرا که نه؟"

I wanted to learn more.

می خواستم بیشتر یاد بگیرم.

Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

ونسا: Mm-Hmm (تأیید کننده).

Gayle: And so, that helped to grow it more.

گیل: و بنابراین، این به رشد بیشتر آن کمک کرد.

So, I got to the point where instead of like, waiting for what the teacher was going to

بنابراین، به جایی رسیدم که به جای لایک کردن، منتظر چیزی که معلم قرار است

say, I could do my own poses.

بگوید، می‌توانم ژست‌های خودم را انجام دهم.

Vanessa: You had that confidence to just branch out yourself.

ونسا: تو این اعتماد به نفس را داشتی که فقط خودت را منشعب کنی.

Gayle: And so, then after that I stopped going to yoga classes because I'm like, "I want

گیل: و بنابراین، پس از آن دیگر به کلاس‌های یوگا نرفتم، زیرا می‌گویم، "من می‌خواهم آن‌طور

to breathe how I want to breathe.

که می‌خواهم نفس بکشم.

And I want to take as long in a pose as I want to take, and not just be dictated to

و می‌خواهم به اندازه‌ای که می‌خواهم در ژست بگیرم، نه فقط. همیشه به او

all the time."

دیکته شود.»

I learned a lot of poses, I understood them more.

ژست های زیادی یاد گرفتم، بیشتر فهمیدم.

So, I started more of my own practice.

بنابراین، من بیشتر تمرینات خودم را شروع کردم.

Gayle: But then, unfortunately, I got this tech job where I was sitting at a desk, and

گیل: اما بعد، متأسفانه، من به این شغل فنی رسیدم که پشت میز نشسته بودم، و می

I was sitting, and sitting, and sitting.

نشستم، می نشستم و می نشستم.

I had never sat so much in my whole life.

در تمام عمرم اینقدر ننشسته بودم.

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Gayle: Oh!

گیل: اوه!

I knew it was.

میدونستم هست

But I just thought, "I've got to do this."

اما من فقط فکر کردم، "من باید این کار را انجام دهم."

Vanessa: Sure.

ونسا: حتما.

Gayle: But it did take a toll on me, and actually, I had a habit, which I wasn't even aware of,

گیل: اما این کار به من آسیب زد، و در واقع، من یک عادت داشتم، که حتی از آن بی خبر

but I would lean on my left elbow, put my chin, and stare at the screen, and then, you

بودم، اما به آرنج چپم تکیه می دادم، چانه ام را می گذاشتم و به صفحه خیره می شدم و سپس می

know, use the mouse here.

دانید، از ماوس در اینجا استفاده کنید.

I had meanwhile, had kind of lapsed in my yoga, hadn't really done yoga in a while.

در همین حال، من در یوگای خود به نوعی عقب مانده بودم ، مدتی بود که واقعاً یوگا انجام نداده بودم.

Like, a while.

مثلا یه مدت

Gayle: Then I went to a yoga class, and I couldn't reach my arms, lying down to the

گیل: سپس به یک کلاس یوگا رفتم و نتوانستم به آغوشم برسم و روی زمین دراز کشیده بودم

floor.

.

I couldn't do dolphin pose, and I was like, "What's up with my shoulders?"

نمی‌توانستم حالت دلفین بگیرم و می‌گفتم: شانه‌هایم چه خبر است؟

My left shoulder had lost all this range of motion from doing this thing.

شانه چپ من این همه دامنه حرکتی را از انجام این کار از دست داده بود.

Sitting like that for hours at a time.

ساعت ها اینطوری نشستن

Vanessa: That can make a big difference.

ونسا: این می تواند تفاوت بزرگی ایجاد کند.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

Vanessa: That's just an unconscious movement that you're making.

ونسا: این فقط یک حرکت ناخودآگاه است که شما انجام می دهید.

Gayle: Right.

گیل: درست است.

I thought, "What happened?

با خودم فکر کردم: "چی شده

I didn't fall on my shoulder.

؟ من روی شونه ام نیفتادم.

Like, why would it be like this?"

مثلاً چرا باید اینطوری شود؟"

As soon as I thought, "I'll observe myself," which is one of the things that yoga teaches

به محض اینکه فکر کردم، "خودم را مشاهده خواهم کرد"، که یکی از چیزهایی است که یوگا به شما می آموزد

you, also, is to observe yourself and to get to know yourself better, even though you think,

، همچنین این است که خودتان را مشاهده کنید و خودتان را بهتر بشناسید، حتی اگر فکر کنید،

"Well, of course I know myself.

"خب، البته من خودم را بشناس.

I'm myself."

من خودم هستم."

Vanessa: I know I'm breathing all the time!

ونسا: میدونم که همیشه نفس میکشم!

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

So, as soon as I saw that, I knew that's what it was because I was rounding forward, stretching

بنابراین، به محض اینکه آن را دیدم، فهمیدم که این همان چیزی است، زیرا داشتم به جلو می چرخیدم،

this, weakening this.

این را دراز می کردم، این را ضعیف می کردم.

And so, it took me like, a year to rehab.

و بنابراین، یک سال طول کشید تا بازتوانی کنم.

But it was yoga that kind of showed me, and that's what yoga will do.

اما این یوگا بود که به من نشان داد و این کاری است که یوگا انجام خواهد داد.

It'll show you your limitations.

محدودیت های شما را به شما نشان می دهد.

It can show you where you're injured.

می تواند به شما نشان دهد که در کجا مجروح شده اید.

It can show you like, the good stuff and the bad stuff, essentially.

اساساً می تواند چیزهای خوب و چیزهای بد را به شما نشان دهد.

Gayle: Then it's up to you to pay more attention, to deal with it, and to not be ... not like,

گیل: پس این به شما بستگی دارد که بیشتر توجه کنید، با آن کنار بیایید، و دوست نداشته باشید،

get too wound up in self criticism.

بیش از حد در انتقاد از خود مجروح شوید.

You know, because you realize like, "Well, I'm not very strong or I'm really limited."

می دانید، چون متوجه می شوید که "خب، من خیلی قوی نیستم یا واقعاً محدود هستم."

Yeah.

آره

Exactly.

دقیقا.

So, that was like, a whole journey.

بنابراین، این یک سفر کامل بود.

Then I decided to teach yoga.

بعد تصمیم گرفتم یوگا یاد بدهم.

Vanessa: Oh!

ونسا: اوه!

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

Then I really got into it, and I started off teaching in businesses around Asheville, did

سپس من واقعاً وارد آن شدم و شروع به تدریس در مشاغل اطراف اشویل کردم و مدتی این کار را انجام دادم

that for a while.

.

Vanessa: So, the businesses would just hire a yoga teacher to come in and like, teach

ونسا: بنابراین، کسب‌وکارها فقط یک معلم یوگا را استخدام می‌کنند تا وارد شود و دوست داشته باشد، به

their employees?

کارمندان آنها آموزش دهد؟

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

I mean ... Vanessa: That's amazing.

منظورم... ونسا: این فوق العاده است.

Gayle: All businesses should do that.

گیل: همه مشاغل باید این کار را انجام دهند.

Bring yoga to your business.

یوگا را به کسب و کار خود بیاورید.

Vanessa: That's a great idea.

ونسا: این یک ایده عالی است.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

So, I had a couple places like Volvo and Liberty Bikes, and, you know, a couple other offices

بنابراین، من چند مکان مانند Volvo و Liberty Bikes، و، می دانید، چند دفتر دیگر

that would bring me in.

داشتم که مرا به آنجا می آوردند

A lot of times the company would pay.

. خیلی وقت ها شرکت پول می داد.

Sometimes the people would pay.

گاهی مردم پول می دادند.

So, that was good.

پس خوب بود

But then that kind of dried up a little bit.

اما پس از آن این نوع کمی خشک شد.

And so, then I got into teaching more public classes, and teaching privates.

و بنابراین، سپس به تدریس در کلاس‌های عمومی بیشتر و تدریس خصوصی پرداختم.

Gayle: That's what I really like, is teaching privates.

گیل: این چیزی است که من واقعاً دوست دارم، تدریس خصوصی است.

Because it was one on one.

چون یک به یک بود.

I could focus on that person and what they need.

من می توانم روی آن شخص و آنچه که او نیاز دارد تمرکز کنم.

It's interesting.

جالب است.

In a class people are trying to cue to the common issue, but there's other people that

در یک کلاس، مردم سعی می کنند به موضوع رایج اشاره کنند، اما افراد دیگری

are going to get ignored.

هستند که نادیده گرفته می شوند.

If they don't understand like, how to pay attention to their body, the cues might not

اگر آنها نمی دانند چگونه به بدن خود توجه کنند، نشانه ها حتی ممکن است

even be the best cues for them.

بهترین نشانه برای آنها نباشد.

Vanessa: Like, what the teacher is suggesting.

ونسا: مانند آنچه معلم پیشنهاد می کند.

Gayle: Yes.

گیل: بله.

And as I've gone through the years it's like, things that I thought or was taught years

و از آنجایی که سال‌ها را پشت سر گذاشته‌ام، مانند چیزهایی است که سال‌ها پیش فکر می‌کردم یا به آنها آموزش داده می‌شد

ago, I'm questioning now.

، اکنون زیر سوال می‌روم.

I'm realizing that things are changing.

من متوجه می شوم که همه چیز در حال تغییر است.

20 years ago people didn't think fascia was important.

20 سال پیش مردم فکر نمی کردند فاسیا مهم باشد.

Like, when they would cut up a cadaver it's just like, "Get this wrapping paper out of

مثلاً وقتی یک جسد را می بریدند، درست مثل این است که "این کاغذ کادو را از

the way."

سر راه بردارید."

You know?

میدونی؟

Now it's like, we realize the fascia is this big connected network that connects everything

حالا مثل این است که متوجه می شویم فاسیا این شبکه متصل بزرگ است که همه چیز را

in our body.

در بدن ما به هم وصل می کند.

Gayle: So, even though our muscles have points of origin and insertion, really the whole

گیل: بنابراین، حتی اگر ماهیچه‌های ما دارای نقاط مبدا و درج هستند، در واقع کل

muscle's connected via the fascia to all like, our whole body.

عضله از طریق فاسیا به همه مانند، کل بدن ما متصل است.

So, if I like, pulled on my shirt, you know, this hole ... There's going to be a whole

بنابراین، اگر دوست داشته باشم، پیراهنم را بپوشم، می‌دانی، این سوراخ... یک

thread that's going to feel that tug.

نخ کامل وجود خواهد داشت که آن کشش را حس می‌کند.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

It's all connected in some way.

همه چیز به نوعی به هم مرتبط است.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

That brings us back to yoga is about connection.

که ما را به یوگا برمی گرداند در مورد ارتباط است.

So, in a way, the last pose that you almost always do in a yoga practice is called [shavasana

بنابراین، به نوعی، آخرین ژستی که تقریباً همیشه در تمرین یوگا انجام می دهید، نامیده می شود [shavasana

00:11:05].

00:11:05].

It literally translates to corpse pose.

به معنای واقعی کلمه به حالت جسد ترجمه می شود.

So, in a way, it's like practicing our own death and letting go, because death is the

بنابراین، به نوعی، مانند این است که مرگ خود را تمرین کنیم و رها کنیم، زیرا مرگ

ultimate letting go.

رها کردن نهایی است.

Just can we let go, and can you relax in savasana?

فقط می‌توانیم رها کنیم، و شما می‌توانید در ساواسانا استراحت کنید؟

For some people it's the hardest pose.

برای برخی افراد این سخت ترین حالت است.

Gayle: They just want to jump up and run and start doing things again.

گیل: آنها فقط می خواهند بپرند و بدوند و دوباره شروع به انجام کارها کنند.

You know, their mind is so busy.

میدونی ذهنشون خیلی شلوغه

But can you relax your mind, relax your body, and the two are very connected, so that when

اما آیا می توانید ذهن خود را آرام کنید، بدن خود را آرام کنید، و این دو بسیار به هم مرتبط هستند، به طوری که وقتی

your body's relaxed it is easier to relax your mind.

بدن شما آرام است راحت تر می توانید ذهن خود را آرام کنید.

If you've been focusing on your breath the whole time doing your yoga practice, you will

اگر در تمام مدت تمرین یوگا روی نفس خود تمرکز کرده باشید،

feel more centered, because you haven't been thinking about all the other stuff that's

احساس تمرکز بیشتری خواهید داشت، زیرا به همه چیزهای دیگری که شما را دیوانه می کند فکر نکرده

driving you crazy.

اید.

Right?

درست؟

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Gayle: So, you know, it's like, a whole really interesting system.

گیل: بنابراین، می دانید، این یک سیستم کاملاً جالب است.

Then you can come into the whole thing of what is yoga.

سپس می توانید به کل موضوع یوگا بپردازید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

What is yoga?

یوگا چیست؟

Gayle: You know, is it just mindfulness?

گیل: می‌دانی، آیا این فقط ذهن آگاهی است؟

Mindful action?

اقدام آگاهانه؟

Being aware of your thoughts?

از افکار خود آگاه هستید؟

You know, they say your thoughts become words, and your words become actions, and your actions

می دانی، می گویند افکارت به حرف تبدیل می شود و گفتارت به کردار می شود و کردارت

becomes your life.

تبدیل به زندگی ات می شود.

We oftentimes, you know, myself, very much so.

ما اغلب، می دانید، خود من، بسیار.

You think about all this negativity and don't realize like, that has a lot of implications

شما به این همه منفی فکر می کنید و متوجه نمی شوید که پیامدهای زیادی

down the road.

در ادامه راه دارد.

Vanessa: I think that's been pretty proven that your thoughts have a physical effect

ونسا: فکر می‌کنم این کاملاً ثابت شده است که افکار شما تأثیر فیزیکی

on your life, whether it's just your mental health or your body's physical health.

بر زندگی شما دارند، خواه این فقط سلامت روان شما باشد یا سلامت جسمانی بدن شما.

Gayle: Right.

گیل: درست است.

Vanessa: Like, what you think is really important, and if yoga can help you to kind of calm down

ونسا: مثل اینکه، آنچه فکر می‌کنید واقعاً مهم است، و اگر یوگا می‌تواند به شما کمک کند تا

those anxious thoughts or whatever else is going on, that's great.

افکار مضطرب یا هر چیز دیگری را که در حال وقوع است آرام کنید، عالی است.

It's also good exercise, but it works for your mind.

همچنین ورزش خوبی است، اما برای ذهن شما کار می کند.

That's really awesome.

واقعا عالیه

Gayle: Right.

گیل: درست است.

We just, you know ... There's different types of yoga, different styles, and some yoga can

ما فقط، شما می دانید ... انواع مختلف یوگا، سبک های مختلف وجود دارد، و برخی از یوگا می

be more rigorous, vigorous.

توانند سخت تر و شدیدتر باشند.

Some is more relaxing.

برخی آرامش بخش تر است.

But I think we need to balance it, because yoga's also about balance.

اما من فکر می کنم ما باید آن را متعادل کنیم، زیرا یوگا همچنین در مورد تعادل است.

How do we balance opposite actions, opposite energies?

چگونه اعمال مخالف، انرژی های مخالف را متعادل کنیم ؟

Like, the breath, the inhale, the exhale.

مانند نفس، دم، بازدم.

There's a rising up, kind of an energizing on the inhale, then there's a relaxing, settling

یک برخاستن وجود دارد، نوعی انرژی زا در دم وجود دارد، سپس یک آرامش بخش، مستقر

down, connecting to the earth on the exhale.

شدن، وصل شدن به زمین در بازدم وجود دارد.

Gayle: And so, in every yoga pose ... Like, the asanas, the poses, are really a way of

گیل: و بنابراین، در هر ژست یوگا... مانند ، آساناها، ژست‌ها، واقعاً راهی

bringing things up for you, and noticing like, are you impatient?

برای مطرح کردن مسائل برای شما هستند، و متوجه می‌شوید که آیا بی‌صبر هستید؟

Do you have a lot of negative self talk?

آیا صحبت های منفی زیادی با خود دارید؟

Are you distracted?

حواستون پرت شده؟

Are you just like, thinking, "I just want to get this done," but meanwhile you're thinking

آیا شما فقط فکر می کنید، "من فقط می خواهم این کار را انجام دهم"، اما در همین حین به این فکر

about what you're going to eat after class.

می کنید که قرار است بعد از کلاس چه بخورید.

Vanessa: Yep!

ونسا: بله!

Gayle: But if you can be fully present in the moment, in this moment, then that's when

گیل: اما اگر بتوانید به طور کامل در لحظه، در این لحظه حضور داشته باشید، آن وقت است که

your mind starts to relax.

ذهن شما شروع به آرامش می کند.

You do have that sense of ... At the end of yoga class, it's really interesting how people

شما واقعاً چنین حسی دارید... در پایان کلاس یوگا، واقعاً جالب است که مردم چگونه

will feel very relaxed, but also have energy.

احساس آرامش می کنند، اما انرژی نیز دارند.

But it's not that crazy kind of energy that just like, you know ...

اما این انرژی دیوانه کننده ای نیست که می دانید...

Vanessa: It's not chaotic.

ونسا: بی نظم نیست.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

It's like, really getting your nervous system all wound up.

مثل این است که واقعاً سیستم عصبی شما تمام شده است.

It's a more like, you know, I'm ready for whatever life presents kind of energy, and

این بیشتر شبیه است، می دانید، من برای هر چیزی که زندگی نوعی انرژی ارائه می دهد آماده هستم، و

I have energy to do things, and I feel inspired.

برای انجام کارها انرژی دارم و احساس الهام می کنم.

Vanessa: That's the kind of energy you want.

ونسا: این همان نوع انرژی است که شما می خواهید.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

People think it's all about flexibility.

مردم فکر می کنند همه چیز در مورد انعطاف پذیری است.

Well, it's about balance.

خوب، بحث تعادل است.

It's about building strength and flexibility, and trying to have the two be more or less

این در مورد ایجاد قدرت و انعطاف پذیری است، و تلاش برای اینکه این دو کم و بیش

equal, so one isn't overpowering the other.

برابر باشند، بنابراین یکی بر دیگری غلبه نمی کند.

And also to have different muscle groups balanced, so, you know ... For example, oftentimes our

و همچنین برای داشتن گروه‌های عضلانی مختلف متعادل، بنابراین، می‌دانید... برای مثال، اغلب اوقات عضلات

quads are really strong, but the hamstrings are weak.

چهارسر ما واقعا قوی هستند، اما عضلات همسترینگ ضعیف هستند.

That's like, really common.

این مثل، واقعا معمول است.

Gayle: So, you know, a good practice, which takes some thought and takes some like, kind

گیل: بنابراین، می‌دانید، یک تمرین خوب که نیاز به تفکر و مقداری مشابه دارد، به

of understanding what's going on, is to try and balance those two energies.

نوعی درک آنچه اتفاق می‌افتد، این است که سعی کنید این دو انرژی را متعادل کنید.

But the more ... That's why it's nice to have a home practice too, because you might discover

اما هر چه بیشتر... به همین دلیل است که داشتن یک تمرین خانگی نیز خوب است، زیرا ممکن است

something in a yoga class that was brought up, and then you can practice on, you know,

چیزی را در کلاس یوگا کشف کنید که مطرح شده است، و سپس می‌توانید

practice that at home.

آن را در خانه تمرین کنید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Taking care of yourself in the way that you need to do, not just what the teacher has

مراقبت از خود به روشی که باید انجام دهید، نه فقط چیزی که معلم

prepared for the day, which is kind of like, learning English.

برای آن روز آماده کرده است، که به نوعی شبیه یادگیری زبان انگلیسی است.

You know, maybe go to a class and the teacher says, "Hey, we're going to talk about this

می دانید، شاید به یک کلاس بروید و معلم بگوید: "هی، امروز در مورد این موضوع صحبت می کنیم

today," but you want to learn that and other things.

" اما شما می خواهید آن و چیزهای دیگر را یاد بگیرید .

You know, taking charge of your own education or exercise is always going to be a recipe

می دانید، به عهده گرفتن مسئولیت آموزش یا ورزش خود همیشه دستوری

for success.

برای موفقیت خواهد بود.

Vanessa: How did you enjoy that conversation with Gayle?

ونسا: چگونه از گفتگو با گیل لذت بردی؟

Was it a little fast?

کمی سریع بود؟

Was it a little tricky?

کمی مشکل بود؟

Did you understand everything?

همه چیز را فهمیدی؟

What we're going to do now is we're going to go on to the vocabulary lesson.

کاری که اکنون می خواهیم انجام دهیم این است که به درس واژگان می رویم.

You're going to see my husband, Dan, and I, going back and explaining some vocabulary

من و شوهرم دن را خواهید دید که به عقب برمی گردیم و

expressions that we used in that conversation.

عبارات واژگانی را که در آن مکالمه به کار می بردیم توضیح می دهیم.

You're going to see a short clip from the conversation with Gayle, so that you can remember,

شما قرار است یک کلیپ کوتاه از مکالمه با گیل را ببینید، تا به یاد بیاورید،

"Oh, yeah.

"اوه، آره.

That's what she said."

این چیزی است که او گفت."

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's go on to the vocabulary lesson.

بریم سراغ درس واژگان.

The first expression we're going to talk about today is vision.

اولین بیانی که امروز در مورد آن صحبت خواهیم کرد ، بینش است.

Dan: Vision.

دان: چشم انداز.

Vanessa: What does this literally mean, and then we're going to talk about it in the figurative

ونسا: این به معنای واقعی کلمه چیست، و سپس ما در مورد آن به معنای مجازی صحبت خواهیم کرد

sense.

.

Dan: Well, it literally just means your sight.

دن: خوب، به معنای واقعی کلمه فقط بینایی شماست.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

To see.

دیدن.

Dan: Yes.

دن: بله.

My vision is seeing the room.

دید من دیدن اتاق است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, do you have good vision?

بنابراین، آیا دید خوبی دارید؟

Poor vision?

دید ضعیف؟

Dan: Oh.

دن: اوه

So, my real vision is very bad.

بنابراین، دید واقعی من بسیار بد است.

I have to go to the eye doctor and get classes and contacts.

باید برم چشم پزشک و کلاس و تماس بگیرم.

Right now I'm wearing contacts.

در حال حاضر من مخاطبین را می پوشم.

They kind of hurt my eyes.

یه جورایی چشمامو اذیت میکنن

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Your prescription is pretty strong because you have poor vision.

نسخه شما بسیار قوی است زیرا بینایی ضعیفی دارید.

Dan: Yes.

دن: بله.

I have poor vision.

بینایی ضعیفی دارم

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: It's a general way to describe sight.

دن: این یک روش کلی برای توصیف بینایی است.

Vanessa: Mm-hmm (affirmative), but if we want to talk about this in a figurative way, you

ونسا: ممممم (تأیید کننده)، اما اگر بخواهیم در مورد این موضوع به صورت مجازی صحبت کنیم، می

can kind of imagine your mind or your heart seeing in the future.

توانید تصور کنید که ذهن یا قلبتان در آینده ببیند.

It's kind of your plan or goal for the future.

این نوعی برنامه یا هدف شما برای آینده است.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: What is your vision for the future?

ونسا: چشم انداز شما برای آینده چیست؟

You might even use this for English.

حتی ممکن است از این برای انگلیسی استفاده کنید.

"I have a vision for my English studies.

"من یک چشم انداز برای مطالعات انگلیسی خود

I'm going to become a fluent English speaker.

دارم. من می خواهم به یک انگلیسی مسلط تبدیل

I'm going to speak confidently and make a lot of friends around the world."

شوم. من با اطمینان صحبت خواهم کرد و دوستان زیادی در سراسر جهان پیدا خواهم کرد."

That's my vision.

این دیدگاه من است.

It's kind of your dream.

این یه جورایی رویای توست

Dan: I think it is more emotional than plan or goal, because essentially it's a plan or

دن: من فکر می کنم بیشتر احساسی است تا برنامه یا هدف، زیرا اساساً این یک برنامه یا

a goal but when you say it's a vision you're picturing yourself in that moment, how you're

یک هدف است، اما وقتی می گویید این یک چشم انداز است، در آن لحظه

going to feel, what's your vision for your English lessons?

خود را تصور می کنید، چه احساسی خواهید داشت، چه تصوری برای خود دارید. دروس انگلیسی؟

Are you envisioning going to America and meeting all the new people, meeting Vanessa and speaking

آیا قصد دارید به آمریکا بروید و با همه افراد جدید ملاقات کنید، با ونسا ملاقات کنید و

perfect English?

انگلیسی کامل صحبت کنید؟

Vanessa: Whoa!

ونسا: اوه!

Dan: That's your vision.

دن: این دیدگاه توست.

Vanessa: So, you can tell there's a lot of emotion behind this, a lot of passion behind

ونسا: بنابراین، می توانید بگویید که احساسات زیادی پشت این وجود دارد، شور و اشتیاق زیادی در پشت

it.

آن وجود دارد.

It's your vision, and that's pretty much how Gayle used it in the conversation.

این دیدگاه شماست و گیل تقریباً از آن در مکالمه استفاده کرد.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: When she talked about her vision.

ونسا: وقتی در مورد دید خود صحبت کرد.

I think that you'll see that in the clip in just a moment.

من فکر می کنم که در یک لحظه آن را در کلیپ خواهید دید .

Are you ready to watch it?

آیا برای تماشای آن آماده اید؟

Dan: I'm ready.

دن: من آماده ام.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch.

بیایید تماشا کنیم.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

Although, you know, everything kind of ... It's a lot about your vision and being mindful

اگر چه، می دانید، همه چیز به نوعی ... این موضوع تا حد زیادی به بینش و توجه

and exploring.

و کاوش شما مربوط می شود.

And so, they kind of weave together in some ways.

و بنابراین، آنها به نوعی به هم می بافند .

Gayle: It's a lot about your vision and being mindful.

گیل: خیلی به بینایی و توجه شما بستگی دارد .

Gayle: It's a lot about your vision and being mindful.

گیل: خیلی به بینایی و توجه شما بستگی دارد .

Dan: The next expression is a casual expression, and it is to dabble in something.

دان: عبارت بعدی یک عبارت معمولی است، و آن این است که در چیزی دست و پا بزنیم.

And this basically just means to try something.

و این اساساً به معنای امتحان کردن چیزی است.

But it means try something not seriously.

اما به این معنی است که چیزی را امتحان کنید که جدی نیست.

So, "I dabbled in baking."

بنابراین، "من در شیرینی پزی مشغول شدم."

Actually over this last holiday I baked some waffles.

در واقع در این تعطیلات گذشته من مقداری وافل پختم.

It was Belgian waffles, really sweet dessert waffles.

این وافل بلژیکی بود، وافل دسر واقعاً شیرین .

I would say I just dabble in baking, because I only make that every now and then.

من می‌توانم بگویم که من فقط به پخت و پز مشغول هستم، زیرا من فقط هر از چند گاهی آن را درست می‌کنم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

You don't bake every week or every day, just every couple months you make these amazing

شما هر هفته یا هر روز نپزید، فقط هر دو ماه یک بار این

Belgian waffles.

وافل های شگفت انگیز بلژیکی را درست می کنید.

But it's just, you know, casually, not so seriously, every now and then.

اما فقط، می دانید، اتفاقی، نه چندان جدی، هر از گاهی.

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: So, you can use this for really any hobby that you do that's not so serious.

ونسا: بنابراین، شما می‌توانید از این برای هر سرگرمی که انجام می‌دهید که چندان جدی نیست استفاده کنید.

So, that's how Gayle used it.

بنابراین، گیل از آن استفاده کرد.

She said that, "I dabbled in yoga."

او گفت که "من در یوگا مشغول بودم."

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: I did it occasionally, maybe once a month, maybe once every couple months.

ونسا: من این کار را گاهی انجام دادم، شاید ماهی یک بار، شاید هر دو ماه یک بار.

It wasn't a big important part of her life.

این بخش مهمی از زندگی او نبود.

Dan: Yeah.

دن: آره

When I've heard this used it's usually when somebody asked you if you do something, and

وقتی شنیدم که از این استفاده می‌شود، معمولاً زمانی است که کسی از شما می‌پرسد که آیا کاری انجام می‌دهید، و

you just say, "Eh.

شما فقط می‌گویید: "اوه.

I dabble."

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

So, you don't want to show them, "I'm so serious about this."

بنابراین، شما نمی خواهید به آنها نشان دهید، "من در این مورد خیلی جدی هستم."

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: You just want to say, "Oh, it's not so serious.

ونسا: فقط می‌خواهی بگویی، "اوه، آنقدرها هم جدی نیست.

Oh, yeah.

اوه، آره.

I dabbled in art for a while.

من مدتی به هنر مشغول بودم.

I dabbled in painting, but, you know, it wasn't anything serious."

در نقاشی مشغول بودم، اما، می‌دانی، چیز جدی نبود."

Dan: Right.

دن: درسته

Vanessa: So, you're kind of being modest.

ونسا: پس تو یه جورایی متواضع هستی.

You're not really saying, "I love this!"

شما واقعاً نمی گویید "من این را دوست دارم!"

Dan: Yeah.

دن: آره

"I do it all the time!"

"من همیشه این کار را انجام می دهم!"

Vanessa: Oh, yeah!

ونسا: اوه، آره!

Instead it's a little more casual than that.

در عوض کمی معمولی تر از آن است.

So, I hope that you'll be able to see that from the conversation with Gayle.

بنابراین، امیدوارم که بتوانید این را از گفتگو با گیل ببینید.

Let's watch it.

بیایید آن را تماشا کنیم.

Gayle: I just dabbled in it.

گیل: من فقط به آن مشغول شدم.

One thing that I always remember ... Gayle: I just dabbled in it.

یک چیزی که همیشه به یاد دارم... گیل: من فقط در آن کار کردم.

Gayle: I just dabbled in it.

گیل: من فقط به آن مشغول شدم.

Vanessa: The next expression is to be mindful.

ونسا: عبارت بعدی این است که حواستان باشد.

Dan: Mindful.

دن: حواس پرت.

Vanessa: Mindful.

ونسا: هوشیار.

Your mind is your brain.

ذهن شما مغز شماست.

So, you can kind of imagine here that you are aware.

بنابراین، می توانید در اینجا تصور کنید که آگاه هستید.

You are intentional.

تو عمدی هستی

You're not doing something by accident.

شما به طور تصادفی کاری را انجام نمی دهید.

You are intentional.

تو عمدی هستی

You're doing it consciously.

شما آگاهانه این کار را انجام می دهید.

You are aware.

شما اگاه هستید.

You are mindful.

شما حواستون هست

This is a word that's often linked with yoga, because you are not just doing say, boxing,

این کلمه ای است که اغلب با یوگا مرتبط است، زیرا شما فقط در جایی که مشت می زنید، بگویید، بوکس انجام نمی دهید

where you're punching.

.

No.

نه.

Vanessa: Instead you're thinking about each muscle.

ونسا: در عوض شما به هر ماهیچه فکر می کنید.

It's kind of slow and careful.

یک جورهایی کند و محتاط است.

So, you're in your mind, you're thinking about each movement, you are mindful.

بنابراین، شما در ذهن خود هستید، به هر حرکت فکر می کنید، شما حواس دارید.

You're careful and intentional.

شما محتاط و عمدی هستید

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: With each movement.

ونسا: با هر حرکت.

We can use that for other activities as well.

ما می توانیم از آن برای فعالیت های دیگر نیز استفاده کنیم.

So, what about for you?

بنابراین، برای شما چطور؟

How would you use mindful?

چگونه از ذهنیت استفاده می کنید؟

Dan: Well, I think this has become a pretty popular thing in modern society.

دن: خب، من فکر می‌کنم این موضوع در جامعه مدرن بسیار محبوب شده است.

Actually, we have a whole extra term, which is mindfulness.

در واقع، ما یک اصطلاح اضافی داریم، که ذهن آگاهی است.

Vanessa: Mmm.

ونسا: ممم.

Dan: So, this is the art of being mindful.

دن: بنابراین، این هنر حواس‌پرتی است.

I assume that probably, you know, 100 years ago, everybody was being mindful at some point,

من فرض می‌کنم که احتمالاً، می‌دانید، 100 سال پیش، همه در مقطعی مراقب بودند،

because they had more time.

زیرا زمان بیشتری داشتند.

Vanessa: And they didn't have too many things to distract them, like screens.

ونسا: و چیزهای زیادی نداشتند که حواسشان را پرت کند، مثل صفحه نمایش.

Dan: Yeah.

دن: آره

Not as many distractions.

نه به اندازه ی حواس پرتی.

But now you have to say, "I practice mindfulness."

اما اکنون باید بگویید: "من تمرکز حواس را تمرین می کنم."

Vanessa: Mmm.

ونسا: ممم.

Dan: So, that just means at some point in the day I stop and I think about my body,

دن: پس، این فقط به این معنی است که در نقطه ای از روز توقف می کنم و به بدنم،

my thoughts ... Vanessa: My life.

افکارم فکر می کنم... ونسا: زندگی من.

Dan: What's just going on in my mind?

دن: در ذهن من چه می گذرد؟

I'm not looking at my phone.

من به گوشیم نگاه نمی کنم.

I'm not watching a TV show.

من برنامه تلویزیونی نگاه نمی کنم.

I'm being mindful.

حواسم هست

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I think that that's actually a really good New Year's Resolution that a lot of people

من فکر می‌کنم که این تصمیم واقعاً خوبی برای سال نو است که بسیاری از

make, is, "I'm going to be mindful every day."

مردم می‌گیرند، این است: "من هر روز حواسم را جمع خواهم کرد."

It could just be, "Okay, I'm going to sit down for 10 seconds, and just sit down and

فقط می تواند این باشد، "خوب، من می خواهم برای 10 ثانیه بنشینم، و فقط بنشینم و

breathe, and think about nothing, or think about, 'Oh, what was my posture like?

نفس بکشم، و به هیچ چیز فکر نکنم، یا به این فکر کنم، "اوه، وضعیت من

How do I feel today?'"

چگونه بود؟ امروز چه احساسی دارم؟

Dan: Let the emotions hit you right, left, anger, sorrow!

دن: بگذار احساسات به سمت راست، چپ، عصبانیت، غم و اندوه به تو ضربه بزنند!

Vanessa: And really just [crosstalk 00:20:49] conscious about that, being mindful about

ونسا: و واقعاً [crosstalk 00:20:49] نسبت به آن آگاه است و حواسش به

it.

آن است.

Or we can use this same idea and talk about more of a concrete situation.

یا می‌توانیم از همین ایده استفاده کنیم و بیشتر در مورد یک موقعیت ملموس صحبت کنیم.

So, for example, if you are a teacher and you have a classroom, you have to be mindful

بنابراین، به عنوان مثال، اگر شما معلم هستید و کلاس دارید، باید مراقب

of all of the students' behavior.

رفتار همه دانش آموزان باشید.

This means aware of their behavior.

این به معنای آگاهی از رفتار آنهاست.

Just like I'm mindful of myself, I'm aware of my own thoughts and feelings, you can be

همانطور که من حواسم به خودم است، از افکار و احساسات خودم آگاهم، شما هم می توانید

mindful of the students, and kind of aware of that situation?

حواستان به دانش آموزان باشد و به نوعی از آن موقعیت آگاه باشید؟

Vanessa: What about the verb to mind?

ونسا: در مورد فعل به ذهن چطور؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Just to mind something.

فقط به خاطر چیزی

Vanessa: How would you use that?

ونسا: چگونه از آن استفاده می کنی؟

Dan: I mean, it's basically the same thing, be aware, but it's almost like, be careful.

دن: منظورم این است که اساساً همین است، آگاه باشید، اما تقریباً شبیه است، مراقب باشید.

Like, mind the puddle.

مثلاً حواست به گودال باشد.

Vanessa: It's usually used as some kind of warning.

ونسا: معمولاً به عنوان نوعی هشدار استفاده می شود.

Like, "Mind the puddle!"

مانند "به گودال آب فکر کنید!"

That might be a little bit ... Dan: Don't step in the puddle.

این ممکن است کمی باشد... دن: پا در گودال نرو.

Vanessa: Old English, maybe?

ونسا: انگلیسی قدیمی، شاید؟

Dan: It's not super common.

دن: خیلی رایج نیست.

Vanessa: I feel like there's a phrase where we definitely use it.

ونسا: احساس می کنم عبارتی وجود دارد که ما قطعاً از آن استفاده می کنیم.

Dan: Yeah.

دن: آره

What's that?

آن چیست؟

Vanessa: Mind your manners.

ونسا: مراقب رفتارت باش.

Dan: Oh, that's right.

دان: اوه، درست است.

Of course.

البته.

Vanessa: I know that parents say this all the time.

ونسا: می دانم که والدین همیشه این را می گویند .

If you were a kid and you were at the dinner table, you just had your hands everywhere,

اگر بچه بودید و سر میز شام بودید، همه جا دستتان بود،

and you're eating, your parents would probably say, "Mind your manners."

و در حال غذا خوردن بودید، احتمالاً والدینتان می‌گفتند: "مراقب اخلاقت باش."

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: This means be careful of your manners.

ونسا: این یعنی مواظب اخلاق خود باشید.

Don't put your hands all over the table.

دستان خود را روی تمام میز قرار ندهید.

Be kind of more responsible and mature.

به نوعی مسئولیت پذیرتر و بالغ تر باشید.

Mind your manners.

مراقب آداب خود باشید

Dan: Yeah.

دن: آره

This is also definitely an old term, but it's carried over into modern popular culture.

این نیز قطعا یک اصطلاح قدیمی است، اما به فرهنگ عامه مدرن منتقل شده است.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Have you ever visited London and seen this expression?

آیا تا به حال از لندن دیدن کرده اید و این عبارت را دیده اید؟

Do you remember where this is in London?

یادت هست اینجا کجای لندن است؟

Dan: Mind the gap?

دن: به شکاف فکر کنید؟

Vanessa: Mind the gap!

ونسا: به شکاف توجه کن!

Yes.

آره.

If you go on the subway or the underground, or they call it the tube, everywhere there's

اگر به مترو یا زیرزمین بروید، یا به آن تیوب می گویند، همه جا تابلوهایی وجود دارد

signs that say, "Mind the gap."

که می گویند: "به شکاف توجه کنید".

The gap is the space between the platform and the train.

شکاف فضای بین سکو و قطار است.

Don't fall there.

اونجا نیفتی

It's dangerous.

خطرناکه.

So, they're saying, "Watch out!"

بنابراین، آنها می گویند: "مراقب باش!"

Dan: Remember.

دن: یادت باشه

Vanessa: Be careful.

ونسا: مواظب باش.

Dan: Look.

دن: ببین

Vanessa: Of the gap.

ونسا: از شکاف.

But it's a really polite way of saying, "Mind the gap.

اما این یک روش واقعاً مؤدبانه برای گفتن است: " به شکاف توجه کنید.

Be careful."

مراقب باشید."

So, if you go to London you might see that expression everywhere.

بنابراین، اگر به لندن بروید، ممکن است این عبارت را در همه جا ببینید.

You might even hear the announcer say, "Mind the gap as you get on the train."

حتی ممکن است بشنوید که گوینده می گوید: " به شکاف در هنگام سوار شدن به قطار توجه کنید."

Dan: But would you say, "Be mindful of the gap?"

دن: اما آیا شما می‌گویید، "مواظب شکاف باشید؟"

Vanessa: You could.

ونسا: تو میتوانی.

It makes sense.

منطقی است.

Dan: Technically, it's right.

دن: از نظر فنی، درست است.

Vanessa: It's a little bit weird.

ونسا: کمی عجیب است.

Dan: It's strong.

دان: قوی است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

It's like, a little bit too strong.

مثل اینکه، کمی بیش از حد قوی است.

Dan: Be mindful of is like, really watch.

دن: حواستان به این باشد که واقعاً تماشا کنید.

You can work with this thing.

شما می توانید با این چیز کار کنید.

You can't really work with a hole in the ground.

شما واقعا نمی توانید با یک سوراخ در زمین کار کنید.

You're just trying to miss it.

تو فقط سعی میکنی از دستش بدی

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Avoid the gap in the ground.

از شکاف در زمین اجتناب کنید.

Just step over it.

فقط از آن عبور کنید.

Yeah.

آره

So, I feel like if you say, "Be mindful of something," it's more, "Be thoughtful about

بنابراین، احساس می‌کنم اگر بگویید، "مواظب چیزی باشید"، بیشتر، "در مورد

it.

آن

Think about it."

فکر کنید. در مورد آن فکر کنید."

Kind of more than inner feeling like, with yoga.

چیزی بیشتر از احساس درونی، با یوگا.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch the clip so that you can see how it was used.

این کلیپ را ببینیم تا نحوه استفاده از آن را مشاهده کنید.

Gayle: But still, there's ways of like, breathing more fully, breathing more mindfully, that

گیل: اما با این حال، راه‌هایی برای شبیه‌سازی وجود دارد، تنفس کامل‌تر، تنفس آگاهانه‌تر، که

can, you know, help your overall health.

می‌تواند به سلامت کلی شما کمک کند.

Gayle: There's ways of like, breathing more fully, breathing more mindfully.

گیل: راه‌هایی برای لایک کردن وجود دارد، تنفس کامل‌تر، تنفس آگاهانه‌تر.

Gayle: There's ways of like, breathing more fully, breathing more mindfully.

گیل: راه‌هایی برای لایک کردن وجود دارد، تنفس کامل‌تر، تنفس آگاهانه‌تر.

Dan: The next expression is to clear your mind.

دان: عبارت بعدی این است که ذهن خود را پاک کنید .

This is a pretty self explanatory expression.

این یک بیان کاملاً خود توضیحی است.

It just means to forget, usually, your problems.

این فقط به این معنی است که معمولاً مشکلات خود را فراموش کنید.

Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

ونسا: Mm-Hmm (تأیید کننده).

Yes.

آره.

We can imagine you're erasing the problems, you're clearing the problems from your mind.

ما می توانیم تصور کنیم که مشکلات را پاک می کنید، مشکلات را از ذهن خود پاک می کنید.

Dan: Yeah.

دن: آره

It might not even just be problems.

حتی ممکن است فقط مشکل نباشد.

Maybe you're just doing a lot of things.

شاید شما فقط خیلی کارها را انجام می دهید.

Maybe there's a lot of noise around you.

شاید سر و صدای زیادی در اطراف شما باشد.

So, you need to go outside.

بنابراین، شما باید به بیرون بروید.

I would say usually it's going outside to clear your mind.

من می گویم معمولاً برای پاک کردن ذهن شما به بیرون می رود.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

I this was something that happened to us a couple months ago over Christmas break.

من این چیزی بود که چند ماه پیش در تعطیلات کریسمس برای ما اتفاق افتاد.

We went to Dan's parents' house.

رفتیم خونه پدر و مادر دن.

There were a lot of people there.

افراد زیادی آنجا بودند.

Every day there was so much going on, especially when we were running after our toddler.

هر روز خیلی اتفاق می افتاد، به خصوص وقتی دنبال کودک نوپا می دویدیم.

It was just so busy.

فقط خیلی شلوغ بود

Every day it was like, "Okay, we need to get outside, clear our minds."

هر روز مثل این بود: "باشه، باید بریم بیرون، ذهنمون رو پاک کنیم."

So, every day we went for a walk, we went to the park, and it was kind of necessary,

بنابراین، هر روز که برای پیاده روی می رفتیم، به پارک می رفتیم و این یک جورهایی ضروری بود،

because in that busy environment we're not really worried or, you know, stressed.

زیرا در آن محیط شلوغ واقعاً نگران یا استرس نیستیم.

It's just a lot going on.

فقط خیلی در جریان است.

Vanessa: So, it's nice to step outside, and clear your mind.

ونسا: پس، خوب است که بیرون بیایی و ذهنت را پاک کنی.

Dan: Yeah.

دن: آره

I definitely would say though, it is mostly associated with stress.

من قطعاً می گویم که بیشتر با استرس همراه است.

So, if you're ... Vanessa: It was a little bit stressful with

بنابراین، اگر ... ونسا: با

lots of people and a toddler.

افراد زیادی و یک کودک نوپا کمی استرس زا بود.

Dan: It was.

دن: این بود.

Yes.

آره.

So, like, if you're in an argument with somebody, and you just need to walk away because you

بنابراین، مثلاً اگر با کسی بحث می‌کنید، و فقط باید از آنجا دور شوید زیرا

can't solve the problem now, you might need to say, "I just need to go and clear my mind.

نمی‌توانید مشکل را حل کنید، ممکن است لازم باشد بگویید: "فقط باید بروم و ذهنم را پاک کنم.

We'll come back to this problem."

ما" به این مشکل برمی گردم."

Vanessa: That's a very responsible thing to say.

ونسا: گفتن این حرف بسیار مسئولانه است.

"Go clear my mind, and then we'll get back to this."

برو ذهنم را پاک کن و بعد به این موضوع برمی گردیم.

Vanessa: Just to let you know, a quick grammar about this, make sure that our possessive

ونسا: فقط برای اطلاع شما، یک دستور زبان سریع در این مورد، مطمئن شوید که

pronoun, clear my mind, clear his mind ... Make sure that it matches with the subject.

ضمیر ملکی ما، ذهن من را پاک کنید، ذهن او را پاک کنید ... مطمئن شوید که با موضوع مطابقت دارد.

You can't say, "I need to clear his mind."

شما نمی توانید بگویید "من باید ذهن او را پاک کنم."

Dan: No.

دن: نه.

Vanessa: I, his.

ونسا: من، او.

It doesn't really work.

این واقعا کار نمی کند.

You can only clear your mind.

شما فقط می توانید ذهن خود را پاک کنید.

Dan: That sounds like a threat.

دن: این مثل یک تهدید به نظر می رسد.

Vanessa: I need to clear his mind!

ونسا: باید ذهنش را پاک کنم!

Kind of like you're going to erase his memory.

انگار داری حافظه اش را پاک می کنی.

So, instead, make sure that your subject matches that possessive pronoun.

بنابراین، در عوض، مطمئن شوید که موضوع شما با ضمیر ملکی مطابقت دارد.

He needs to clear his mind.

او باید ذهنش را پاک کند.

She needs to clear her mind.

او باید ذهنش را پاک کند.

I need to clear my mind.

باید ذهنم را خالی کنم

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch the clip.

بیا کلیپ رو ببینیم

Vanessa: Then when you start to think about it maybe it's just that physical element,

ونسا: وقتی شروع به فکر کردن در موردش میکنی شاید فقط اون عنصر فیزیکی باشه،

but I kind of ... It clears my mind a little bit.

اما من یه جورایی... ذهنم رو کمی پاک میکنه .

Vanessa: It clears my mind a little bit.

ونسا: کمی ذهنم را پاک می کند.

Vanessa: It clears my mind a little bit.

ونسا: کمی ذهنم را خالی می کند.

Vanessa: The next expression is one that I love.

ونسا: عبارت بعدی عبارتی است که من آن را دوست دارم.

It's to be in the zone.

این است که در منطقه باشد.

We can kind of imagine here, this thing that Dan's doing with his hands.

ما می توانیم در اینجا تصور کنیم، این کاری که دن با دستانش انجام می دهد.

In the zone.

در منطقه.

You're completely focused.

شما کاملاً متمرکز هستید.

You're not looking at other things.

شما به چیزهای دیگر نگاه نمی کنید.

You're not distracted.

حواستون پرت نیست

You're so focused, you are in the zone.

شما خیلی متمرکز هستید، شما در منطقه هستید.

We can kind of imagine that mental thing that's happening where your mind is blocking out

ما می‌توانیم آن چیز ذهنی را تصور کنیم که در جایی اتفاق می‌افتد که ذهن شما جلوی

other things.

چیزهای دیگر را می‌گیرد.

You are in the zone.

شما در منطقه هستید.

Dan: Yeah.

دن: آره

You're not thinking about anything else.

تو به هیچ چیز دیگه ای فکر نمیکنی

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

I mentioned this in the conversation with Gayle.

من در گفتگو با گیل به این موضوع اشاره کردم .

This happens to me in yoga class sometimes, if I really concentrate on breathing, and

گاهی اوقات در کلاس یوگا برای من این اتفاق می افتد، اگر واقعاً روی نفس کشیدن و

then also my emotions, I am thinking about my breathing, I am thinking about my emotions.

سپس احساساتم تمرکز کنم، به نفس کشیدنم فکر می کنم، به احساساتم فکر می کنم.

There's not space in my brain to think about other things.

در مغز من جایی برای فکر کردن به چیزهای دیگر وجود ندارد.

So, I kind of forget what's for dinner.

بنابراین، یک جورهایی فراموش می کنم چه چیزی برای شام است.

I forget what else I was doing.

فراموش می کنم چه کار دیگری انجام می دادم.

I can just focus.

من فقط می توانم تمرکز کنم.

I can be in the zone.

من می توانم در منطقه باشم.

It's kind of a great place to be.

این یک نوع مکان عالی برای بودن است.

Vanessa: You feel relaxed.

ونسا: شما احساس آرامش می کنید.

You're blocking out other distractions, as long as that's okay.

شما مانع از حواس پرتی های دیگر می شوید، به شرطی که مشکلی نداشته باشد.

So, what about for you?

بنابراین، برای شما چطور؟

When have you been in the zone?

چه زمانی در منطقه بوده اید؟

Dan: Yeah.

دن: آره

I definitely used this term for sports.

من قطعا از این اصطلاح برای ورزش استفاده کردم.

So, when I play hockey I get in the zone.

بنابراین، وقتی هاکی بازی می‌کنم، وارد منطقه می‌شوم.

I'm not thinking about anything else.

من به چیز دیگری فکر نمی کنم.

But I would also say for sports, when we say, "in the zone," that also means you're playing

اما برای ورزش هم می‌گویم، وقتی می‌گوییم «در منطقه»، این بدان معناست که شما خیلی خوب بازی می‌کنید

very well.

.

Vanessa: Oh, right.

ونسا: اوه، درست است.

Dan: Like, if you said, "he's in the zone," that means that he is scoring goals.

دان: مثلاً، اگر گفتید "او در منطقه است"، به این معنی است که او در حال گلزنی است.

He's playing really well.

او واقعاً خوب بازی می کند.

He's not making many mistakes.

او اشتباهات زیادی نمی کند.

Vanessa: He's not distracted by other things.

ونسا: او حواسش به چیزهای دیگر پرت نمی شود.

He's doing well.

حالش خوبه

You're in the zone.

شما در منطقه هستید

Vanessa: So, I want to know for you.

ونسا: پس، من می خواهم برای شما بدانم.

You can even use this when you're studying English.

شما حتی می توانید از آن در زمانی که در حال مطالعه زبان انگلیسی هستید استفاده کنید .

When you're studying English, are you so focused, you're so into it, your brain is tuning out

وقتی در حال مطالعه زبان انگلیسی هستید، آیا اینقدر متمرکز هستید، آنقدر به آن علاقه دارید، مغز شما در حال تنظیم

other things, your brain is ... You're clearing your mind of other things, and you're in the

چیزهای دیگر است، مغز شما ... شما ذهن خود را از چیزهای دیگر پاک می کنید، و در

zone, and studying English.

منطقه هستید. ، و مطالعه زبان انگلیسی.

Vanessa: I want to know if that has ever happened to you?

ونسا: من می خواهم بدانم آیا تا به حال برای شما اتفاق افتاده است ؟

Maybe there's a lot going on in your house, where it's not so possible ...

شاید چیزهای زیادی در خانه شما اتفاق بیفتد، جایی که این امکان وجود ندارد ...

Dan: Yes.

دن: بله.

I think they call it a flow state, as well.

من فکر می کنم آنها به آن حالت جریان نیز می گویند.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Sure.

مطمئن.

Your brain is just flowing, and you're just going.

مغز شما فقط در حال حرکت است و شما فقط دارید می روید.

Dan: In the flow.

دان: در جریان است.

Vanessa: In the flow.

ونسا: در جریان است.

That's another great way to say this.

این یک راه عالی دیگر برای گفتن این است.

In the zone.

در منطقه.

In the flow.

در جریان.

It means you're just going, and going, and going.

این بدان معناست که شما فقط می روی، و می روی، و می روی.

You're really on the ball.

شما واقعاً روی توپ هستید.

Oh, so many good expressions.

عبارات خیلی خوب

Dan: On the ball too!

دن: روی توپ هم!

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

You're on the ball, you're really just focused.

شما روی توپ هستید، واقعاً فقط متمرکز هستید.

So, I hope that all of these expressions, in the zone, on the ball ...

بنابراین، امیدوارم که همه این عبارات، در منطقه، روی توپ ...

Dan: In the flow.

دن: در جریان.

Vanessa: In the flow.

ونسا: در جریان است.

I hope that all of those are useful to you.

امیدوارم همه این موارد برای شما مفید باشد.

To me, the similar thing of focused.

برای من، چیزی مشابه متمرکز است.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch the clip.

بیا کلیپ رو ببینیم

Vanessa: I almost feel like I'm in the zone or like, when you're thinking about your breath

ونسا: تقریباً احساس می کنم در منطقه هستم یا دوست دارم، وقتی به نفس خود فکر می کنید

you can ... Vanessa: I almost feel like I'm in the zone

می توانید ... ونسا: تقریباً احساس می کنم در منطقه هستم

or ... Vanessa: I almost feel like I'm in the zone

یا ... ونسا: تقریباً احساس می کنم I'm in the zone

or ... Dan: The next expressions is religiously.

or... دن: تعابیر بعدی مذهبی است.

This just means to have full commitment to something.

این فقط به معنای تعهد کامل به چیزی است.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: Almost in like, a spiritual way.

دن: تقریباً به روشی روحانی.

I would say nine times out of 10, you're going to use this as a joke or as hyperbole.

من می گویم نه بار از 10، شما از این به عنوان یک شوخی یا بیش از حد استفاده خواهید کرد.

Vanessa: Exaggeration.

ونسا: اغراق.

Dan: Yes.

دن: بله.

So, "I eat pizza religiously."

بنابراین، "من پیتزا را مذهبی می خورم."

Vanessa: It doesn't mean that three times a day you eat pizza.

ونسا: این بدان معنا نیست که شما سه بار در روز پیتزا می خورید.

That would be literally religiously.

این به معنای واقعی کلمه از نظر مذهبی خواهد بود.

Dan: Well, it would also mean you go to the pizza and you worship the pizza.

دن: خوب، به این معنی هم هست که شما به پیتزا می روید و پیتزا را می پرستید.

Vanessa: It's not that.

ونسا: اینطور نیست.

Dan: No.

دن: نه.

You don't pray to pizza.

تو برای پیتزا دعا نمی کنی.

You just love pizza so much, and you eat it very often, and very regularly.

شما فقط پیتزا را خیلی دوست دارید و آن را اغلب و به طور منظم می خورید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

But it doesn't mean actually that you treat it like a religious.

اما در واقع به این معنی نیست که شما با آن مانند یک مذهبی رفتار کنید.

So, in this way it's a hyperbole, which is a great way of saying an exaggeration.

بنابراین، به این ترتیب، این یک هذل گویی است، که یک راه عالی برای گفتن یک اغراق است.

Dan: Yeah, and I mean, technically, you could use this in a religious, a true religious

دان: بله، و منظورم از نظر فنی، شما می توانید این را در یک مفهوم مذهبی واقعی

sense.

استفاده کنید.

Like, "I go to church religiously."

مانند "من از نظر مذهبی به کلیسا می روم."

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

It actually is religion.

در واقع دین است.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: But you mean the same thing.

ونسا: اما منظورت همینه.

You do it often.

شما اغلب این کار را انجام می دهید.

You're committed.

شما متعهد هستید

You treat it seriously.

جدی برخورد میکنی

Dan: Or if you say, "I prayed at church religiously," that doesn't really make sense, because it's

دن: یا اگر بگویید، "من در کلیسا به صورت مذهبی دعا کردم"، این واقعاً معنی ندارد، زیرا

a given.

یک امر مسلم است.

You're at church.

شما در کلیسا هستید

Vanessa: Of course, you're going to be doing it religiously.

ونسا: البته، شما این کار را به صورت مذهبی انجام خواهید داد .

Dan: Of course, it's religion.

دان: البته، این دین است.

Right.

درست.

Vanessa: So, I want to know for you, is there anything that you do religiously?

ونسا: بنابراین، من می خواهم برای شما بدانم، آیا کاری وجود دارد که از نظر مذهبی انجام دهید؟

I know I can think of one thing.

می دانم که می توانم به یک چیز فکر کنم.

Dan: Oh, no.

دن: اوه، نه.

You can?

تو می توانی؟

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Drink coffee!

قهوه بنوش!

Dan: Oh!

دن: اوه!

That's true!

درست است!

I do drink coffee religiously.

من با شرع قهوه میخورم

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

If Dan ... Dan: I maybe do pray to it too.

اگر دن... دن: شاید من هم برایش دعا کنم.

Vanessa: Secretly.

ونسا: مخفیانه.

Dan: Thank you.

دن: ممنون.

Vanessa: If you don't have coffee in a day, I'm pretty surprised.

ونسا: اگر یک روز قهوه ننوشی، من خیلی تعجب کردم.

Like, it happens every day religiously.

مثل اینکه از نظر مذهبی هر روز اتفاق می افتد.

You're committed to it.

شما به آن متعهد هستید.

It happens every single day.

هر روز اتفاق می افتد.

You can kind of see it's a little bit of a joke.

می توانید ببینید که کمی شوخی است.

Dan: It's funny.

دن: خنده داره.

Vanessa: It's funny because ... Dan: I'm committed to coffee.

ونسا: خنده دار است چون... دن: من به قهوه متعهد هستم.

Vanessa: You're committed to coffee.

ونسا: تو به قهوه متعهد هستی.

Dan: I'm following coffee.

دان: من قهوه را دنبال می کنم.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: To my grave.

دن: سر قبر من.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

So, I want to know, for you, what is something that you do religiously?

بنابراین، من می خواهم بدانم، برای شما، چه کاری است که شما از نظر مذهبی انجام می دهید؟

It can be a little bit of an exaggeration.

ممکن است کمی اغراق آمیز باشد.

That's fine.

خوبه.

Or something silly like coffee.

یا چیزی احمقانه مثل قهوه.

Do you drink coffee religiously?

آیا با شرع قهوه می خورید؟

Vanessa: I would say I drink tea, but I don't drink tea religiously.

ونسا: می‌توانم بگویم چای می‌خورم، اما از نظر مذهبی چای نمی‌خورم.

I don't drink tea absolutely every single day, and if I don't have it there's a problem.

من مطلقاً هر روز چای نمی نوشم و اگر آن را نداشته باشم مشکلی وجود دارد.

Dan: You don't do very many things religiously.

دان: شما خیلی کارها را از نظر مذهبی انجام نمی دهید.

Vanessa: Oh, yeah?

ونسا: اوه، آره؟

Dan: Yeah.

دن: آره

It's just chaos.

این فقط هرج و مرج است.

Vanessa: Just chaos!

ونسا: فقط هرج و مرج!

Dan: Clearly.

دان: واضح است.

Vanessa: I, especially with teaching English, there's a lot of things that I do religiously.

ونسا: من، مخصوصاً با آموزش زبان انگلیسی ، کارهای مذهبی زیادی انجام می دهم.

Dan: We hope you religiously watch Vanessa's videos.

دن: امیدواریم با مذهبی ویدیوهای ونسا را ​​تماشا کنید .

Vanessa: Oh!

ونسا: اوه!

That means that you are committed.

یعنی شما متعهد هستید.

Dan: Pray to Vanessa.

دن: به ونسا دعا کن.

Vanessa: It doesn't mean that.

ونسا: به این معنی نیست.

Dan: Worship Vanessa.

دن: ونسا را ​​پرستش کن.

Vanessa: It doesn't mean that.

ونسا: به این معنی نیست.

It means that you are doing it consistently.

به این معنی است که شما آن را به طور مداوم انجام می دهید.

Dan: That's what I do.

دن: این کاریه که من انجام میدم.

Vanessa: I hope that it's something that's a part of your daily life, at least learning

ونسا: امیدوارم این چیزی باشد که بخشی از زندگی روزمره شما باشد، حداقل یادگیری

English is.

زبان انگلیسی است.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch the clip, so that you can see how it was used.

این کلیپ را ببینیم تا نحوه استفاده از آن را مشاهده کنید.

Gayle: I did that class religiously for two years.

گیل: من آن کلاس را دو سال به صورت مذهبی انجام دادم .

Vanessa: Oh!

ونسا: اوه!

That's dedication.

این فداکاری است.

Gayle: I did that class religiously for two years.

گیل: من آن کلاس را دو سال به صورت مذهبی انجام دادم .

Gayle: I did that class religiously for two years.

گیل: من آن کلاس را دو سال به صورت مذهبی انجام دادم .

Vanessa: The next expression is a great idiom, to take a toll or to take its toll.

ونسا: عبارت بعدی یک اصطلاح عالی است، برای گرفتن تلفات یا گرفتن عوارض.

Dan: Take its toll.

دن: ضررشو بگیر.

Vanessa: Both of these are the exact same thing.

ونسا: هر دوی اینها دقیقاً یکسان هستند.

We had a long discussion about what's the difference between these two, and in the end

ما در مورد تفاوت این دو بحث طولانی داشتیم و در پایان

we came to the conclusion that they're exactly the same.

به این نتیجه رسیدیم که آنها دقیقاً مشابه هستند.

So, good news!

بنابراین، یک خبر خوب!

You get two for one.

شما دو در مقابل یک می گیرید.

Dan: Yeah.

دن: آره

Do you know where it came from?

آیا می دانید از کجا آمده است؟

The term?

عبارت؟

Vanessa: A toll?

ونسا: عوارض؟

Do you know what a toll is?

آیا می دانید تلفات چیست؟

It's like, when you're driving and you have to pay ...

مثل این است که وقتی در حال رانندگی هستید و باید پول بدهید...

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: To pass to another road.

ونسا: برای عبور به جاده دیگری.

It's a toll.

این یک عوارض است.

Dan: It's a road or a bridge that you have to pay to cross.

دان: این یک جاده یا پلی است که برای عبور از آن باید پول پرداخت.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: So, that's the original meaning.

دن: بنابراین، این معنای اصلی است.

I was actually looking this up.

در واقع داشتم دنبال این بودم

In ancient times, sometimes the toll on the road was a lot.

در قدیم گاهی عوارض جاده زیاد بود.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: It was a lot of money, or you had to give like, your cattle or something.

دان: پول زیادی بود، یا باید مانند، گاو خود را می دادی یا چیزی.

Vanessa: Something really valuable.

ونسا: چیزی واقعاً ارزشمند.

Dan: Yeah.

دن: آره

People would really make the toll expensive, to go across a bridge.

مردم واقعاً برای عبور از روی پل، عوارض را گران می کنند.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: Maybe there's only one bridge and you're like, "Hey, cross this bridge, but give me

دان: شاید فقط یک پل وجود داشته باشد و تو بگویی: "هی، از این پل رد شو، اما

your cow."

گاو خود را به من بده."

Vanessa: So, in this sense, back in the day, it was quite expensive to pay the toll.

ونسا: بنابراین، از این نظر، در آن روزگار، پرداخت عوارض بسیار گران بود.

Nowadays it's like, a dollar.

این روزها مثل یک دلار است.

Dan: Yeah, there are roads and transport everywhere.

دن: آره، همه جا جاده و حمل و نقل هست.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, you don't really have to pay that much nowadays, but this meaning, it kind of seems

بنابراین، امروزه واقعاً مجبور نیستید آنقدر بپردازید ، اما این معنی، به نظر می رسد

to go back to that original meaning of toll, to take a toll.

که به معنای اصلی عوارض، یعنی گرفتن عوارض برمی گردد.

It means that something has gradually, over time, weakened something.

یعنی چیزی به تدریج و به مرور زمان چیزی را ضعیف کرده است.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: So, let me give you a quick example.

ونسا: بنابراین، بگذارید یک مثال سریع برای شما بزنم.

You might say that, "I drove my car 60 miles every day, and it took a toll on my car."

ممکن است بگویید: "من هر روز 60 مایل ماشینم را رانندگی می‌کردم و این کار ضرری برای ماشینم داشت."

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: That means that driving my car 60 miles every day, that's like, 60 kilometers,

ونسا: یعنی می‌توانیم بگوییم که هر روز 60 مایل با ماشین من رانندگی کنم، یعنی 60 کیلومتر

we could say.

.

60 kilometers every day took a toll on my car.

60 کیلومتر هر روز به ماشین من خسارت وارد می کرد.

It's a lot of driving.

رانندگی زیاد است.

So, my car gradually weakened because of that.

به همین دلیل ماشین من کم کم ضعیف شد.

It took a toll.

تلفاتی گرفت.

Vanessa: What's another way that we could say take a toll or take its toll?

ونسا: راه دیگری که می‌توانیم بگوییم عوارض بگیر یا عوارضش را بگیریم چیست؟

Dan: Yeah You often use this with just your body.

دن: بله، شما اغلب از این فقط با بدن خود استفاده می کنید .

Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

ونسا: Mm-Hmm (تأیید کننده).

Dan: So, maybe your job has taken its toll on you?

دان: خب، شاید شغلت ضررش را به تو تحمیل کرده است ؟

Or your job took a toll on your body?

یا شغلت به بدنت لطمه زد؟

So, if you stand a lot or you sit a lot, or maybe you're working with machinery, it can

بنابراین، اگر زیاد می‌ایستید یا زیاد می‌نشینید، یا شاید با ماشین‌آلات کار می‌کنید، ممکن

take a toll.

است ضرر داشته باشد.

Maybe you get injured, just over time, or you're 40 years old and all of a sudden, "Oh!

شاید به مرور زمان مجروح شوید یا 40 ساله شده باشید و ناگهان بگویید "اوه!

My arm.

بازوی من.

I can barely move this arm."

من به سختی می توانم این بازو را تکان دهم."

Right?

درست؟

Vanessa: Sure.

ونسا: حتما.

Dan: Or in the most general sense, you can even just say, "Life takes its toll."

دن: یا به کلی‌ترین معنایش، حتی می‌توان گفت: «زندگی عوارضش را می‌گیرد».

Vanessa: That's quite dark.

ونسا: خیلی تاریک است.

Dan: Yep.

دن: بله

Vanessa: It's true!

ونسا: درسته!

Over time ... Dan: As time goes on you just get older and

با گذشت زمان... دن: با گذشت زمان شما پیرتر و

weaker, and life is taking its toll.

ضعیف‌تر می‌شوید و زندگی در حال تلفات است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

That happens to everybody.

این اتفاق برای همه می افتد.

It's nothing to be ashamed of.

چیزی برای خجالت نیست

Vanessa: So, when you use this expression it's implying that something is weakening

ونسا: بنابراین، وقتی از این عبارت استفاده می‌کنید، به این معنی است که چیزی در

over time.

طول زمان ضعیف می‌شود.

We could say my car is weakening over time.

می توان گفت ماشین من به مرور زمان ضعیف می شود.

We have kind of a cause and effect.

ما به نوعی علت و معلول داریم.

Driving my car 60 miles took its toll on my car.

رانندگی با ماشین من 60 مایل باعث ضرر ماشین من شد .

The cause is driving 60 miles, and its effecting my car, or maybe sitting down every day for

علت آن رانندگی 60 مایلی است و روی ماشین من تأثیر می گذارد ، یا شاید نشستن هر روز به مدت

eight hours at my office took its toll on my body.

8 ساعت در دفتر کارم تأثیری بر بدن من گذاشته است.

We have this ... Dan: Parenthood ...

ما این را داریم ... دن: پدر و مادر بودن ...

Vanessa: Cause and effect.

ونسا: علت و معلول.

Oh!

اوه

Dan: Is taking is toll on my mental well being.

دن: آیا این تاثیری بر سلامت روانی من دارد.

Vanessa: Maybe that's ... Dan: That's a little strong.

ونسا: شاید این ... دن: این کمی قوی است.

Vanessa: Maybe that's just having a toddler.

ونسا: شاید این فقط داشتن یک کودک نوپا باشد.

Vanessa: So, maybe there's something in your life that is, over time ... The first time

ونسا: بنابراین، شاید چیزی در زندگی شما وجود داشته باشد که به مرور زمان... اولین بار

it happens, maybe the second time or third time, it doesn't really effect you, but gradually

، شاید بار دوم یا بار سوم ، واقعاً روی شما تأثیری نمی گذارد، اما به تدریج با

over time something has weakened you.

گذشت زمان چیزی شما را ضعیف کرده است.

Maybe that's you physically, or maybe that's mentally, or it could be something else in

شاید از نظر جسمی این شما هستید، یا شاید از نظر ذهنی، یا می تواند چیز دیگری در

your life, like your car ... It's taking its toll.

زندگی شما باشد، مانند ماشین شما ... این کار تاثیر خود را می گذارد.

So, I recommend checking out the lesson guide so that you can get a couple more sample sentences

بنابراین، توصیه می کنم راهنمای درس را بررسی کنید تا بتوانید چند جمله نمونه دیگر

for this.

برای این کار دریافت کنید.

This is an excellent idiom that we use in daily conversation.

این یک اصطلاح عالی است که ما در مکالمات روزانه از آن استفاده می کنیم .

So, make sure that you're familiar with it.

بنابراین، مطمئن شوید که با آن آشنا هستید.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch the clip.

بیا کلیپ رو ببینیم

Gayle: I had never sat so much in my whole life.

گیل: من در تمام عمرم اینقدر ننشسته بودم .

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Gayle: Oh!

گیل: اوه!

I knew it was.

میدونستم هست

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Dan: The next expression is an idiom, down the road.

دن: عبارت بعدی یک اصطلاح است، پایین جاده.

This is not literally down a road.

این به معنای واقعی کلمه یک جاده نیست.

This just means down in the future ... Vanessa: Some time in the future.

این فقط به معنای پایین آمدن در آینده است... ونسا: مدتی در آینده.

Dan: Or up in the future.

دن: یا در آینده.

Some time in the future.

مدتی در آینده

It doesn't mean tomorrow.

به معنای فردا نیست

It means in a later date, probably over a year, I'd say.

این بدان معناست که در تاریخ بعدی، احتمالاً بیش از یک سال، من می گویم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

It's kind of vague.

یه جورایی مبهمه

If you don't want to say exactly when something will happen, you might say, "Oh, I'd like

اگر نمی‌خواهید دقیقاً بگویید چه زمانی اتفاقی می‌افتد، می‌توانید بگویید: "اوه، من می‌خواهم

to go to Japan down the road," or, "Some day down the road I hope to be fluent in English."

به ژاپن بروم." "

This just means in the future.

این فقط به معنی در آینده است.

We can kind of imagine the road of life, and somewhere down the road of life you will go

ما می توانیم جاده زندگی را تصور کنیم، و جایی در مسیر زندگی شما

to Japan, or you will be fluent in English.

به ژاپن می روید یا به زبان انگلیسی مسلط خواهید بود.

Dan: It's obviously very non-specific and non-committal.

دن: بدیهی است که بسیار غیر اختصاصی و غیرمتعهد است.

Maybe it will never happen.

شاید هرگز اتفاق نیفتد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, you don't want to use this if someone says, "Hey, can you help me to clean the floor?"

بنابراین، اگر کسی گفت: "هی، می‌توانی به من کمک کنی تا زمین را تمیز کنم، نمی‌خواهی از آن استفاده کنی؟"

"Oh, I'll do it down the road."

"اوه، من آن را در جاده انجام خواهم داد."

That's not a good way to use this.

این روش خوبی برای استفاده از این نیست.

Dan: Some day down the road I'll clean the floor for you, honey.

دن: روزی در جاده، زمین را برایت تمیز می کنم، عزیزم.

Vanessa: That means maybe next year.

ونسا: یعنی شاید سال آینده.

So, we want to use this in situations where it's pretty far in the future, or just some

بنابراین، ما می‌خواهیم از آن در موقعیت‌هایی استفاده کنیم که در آینده بسیار دور است، یا فقط

unknown time in the future.

زمان نامعلومی در آینده است.

Maybe some kind of goals you have for your life, or you have a vision for something that

شاید یک نوع هدف برای زندگی خود دارید یا برای چیزی که

will happen in the future, and you say, "Oh, down the road I would like this to happen."

در آینده اتفاق می افتد چشم اندازی دارید و می گویید "اوه، در ادامه راه من دوست دارم این اتفاق بیفتد."

Dan: Gayle actually used it in a negative way.

دن: گیل در واقع از آن به شکلی منفی استفاده کرد.

She was saying negative thoughts can have implications down the road, or bad implications,

او می‌گفت افکار منفی می‌توانند پیامدهایی در مسیر داشته باشند، یا پیامدهای بدی داشته باشند،

which means ... This is like, an unspoken thing that will happen.

به این معنی که ... این چیزی است که گفته نشده است که اتفاق خواهد افتاد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, something will happen down the road if you have bad posture, if you don't exercise,

بنابراین، اگر وضعیت بدنی نامناسب داشته باشید، اگر وضعیت بدنی بدی داشته باشید،

something negative will happen down the road if you don't take care of yourself now.

اتفاقی می افتد، اگر در حال حاضر مراقب خود نباشید، یک اتفاق منفی در راه رخ می دهد.

So, this might be motivation for you to start exercising or eating healthy, or making some

بنابراین، این ممکن است انگیزه ای برای شروع ورزش یا تغذیه سالم یا ایجاد

kind of lifestyle change.

نوعی تغییر در سبک زندگی شما باشد.

Vanessa: Well, if I don't start eating more vegetables, I will be very unhealthy down

ونسا: خوب، اگر شروع به خوردن سبزیجات بیشتر نکنم، در ادامه راه بسیار ناسالم خواهم

the road.

بود.

So, I need to change something now in my life.

بنابراین، اکنون باید چیزی را در زندگی ام تغییر دهم.

You're kind of looking towards that unspecific time in the future.

شما به نوعی به آن زمان نامشخص در آینده نگاه می کنید.

Down the road.

پایین جاده.

This is another lovely expression.

این هم یک تعبیر دوست داشتنی دیگر

We've got a lot of lovely expressions in this lesson.

ما در این درس عبارات دوست داشتنی زیادی داریم .

So, I hope that you'll be able to use it yourself.

بنابراین، امیدوارم که بتوانید خودتان از آن استفاده کنید.

Vanessa: Let's watch the clip so you can see how it was originally used.

ونسا: بیایید این کلیپ را تماشا کنیم تا بتوانید نحوه استفاده اولیه از آن را ببینید.

Gayle: You think about all this negativity and don't realize like, that has a lot of

گیل: شما به این همه منفی فکر می کنید و متوجه نمی شوید که پیامدهای زیادی

implications down the road.

در ادامه راه دارد.

Gayle: That has a lot of implications down the road.

گیل: این پیامدهای زیادی دارد.

Gayle: That has a lot of implications down the road.

گیل: این پیامدهای زیادی دارد.

Vanessa: How did you enjoy that vocabulary lesson?

ونسا: چگونه از آن درس واژگان لذت بردید؟

I hope that you learned a lot, and you can include those into your daily vocabulary!

امیدوارم چیزهای زیادی یاد گرفته باشید و بتوانید آنها را در واژگان روزانه خود بگنجانید!

Vanessa: Next, it's going to be time for the grammar lesson.

ونسا: بعد، زمان درس گرامر فرا می رسد.

This is phrasal verbs.

این افعال عبارتی است.

You're going to be learning some important phrasal verbs, four to be exact, so that you

شما قرار است چند افعال مهم عبارتی را یاد بگیرید، دقیقاً چهار تا، تا

can use these and integrate them into your daily conversation.

بتوانید از آنها استفاده کنید و آنها را در مکالمه روزانه خود ادغام کنید .

Let's watch.

بیایید تماشا کنیم.

Vanessa: The first phrasal verb that we're going to talk about is to tune in to something.

ونسا: اولین فعل عبارتی که در مورد آن صحبت خواهیم کرد این است که با چیزی هماهنگ کنیم.

In the conversation with Gayle, it kind of sounded like she said turn in, but really

در مکالمه با گیل، به نوعی به نظر می رسید که او می گفت وارد شوید، اما در

the expression is to tune into something.

واقع بیان این است که چیزی را تنظیم کنید.

This means to have an understanding of something, maybe a deeper understanding of something.

این به معنای درک چیزی، شاید درک عمیق تر از چیزی است.

So, you tune into your thoughts.

بنابراین، شما با افکار خود هماهنگ شوید.

It means you're thinking about your thoughts, tuning into your thoughts.

این بدان معناست که شما به افکار خود فکر می کنید، و در افکار خود تنظیم می کنید.

Vanessa: How would you use this get phrasal verb, to tune in?

ونسا: چگونه از این فعل عبارتی برای تنظیم کردن استفاده می کنید؟

Dan: Well, the first thing that comes to my mind is tuning into a radio station.

دان: خب، اولین چیزی که به ذهنم می رسد تنظیم کردن در یک ایستگاه رادیویی است.

Vanessa: This is a good physical, literal way to use that.

ونسا: این یک روش فیزیکی و تحت اللفظی خوب برای استفاده از آن است.

Dan: This is a little more old school, but people still say this today.

دن: این مدرسه کمی قدیمی تر است، اما مردم هنوز هم این را امروز می گویند.

Tuning in for a TV show.

تنظیم برای یک برنامه تلویزیونی

Tune in on Friday to see the brand new episode of ...

برای دیدن قسمت کاملاً جدید از ...

Vanessa: Dan's TV show.

Vanessa: Dan's TV Show روز جمعه همراه شوید.

Dan: Dan's TV show.

دان: برنامه تلویزیونی دن.

Tune in Friday night.

شب جمعه را تنظیم کنید.

Vanessa: So, you can tune into the radio station, which means that you can try to hear it more

ونسا: بنابراین، شما می توانید ایستگاه رادیویی را تنظیم کنید، به این معنی که می توانید سعی کنید آن را واضح تر بشنوید

clearly.

.

You're changing the stations.

شما ایستگاه ها را عوض می کنید.

You're hearing it more clearly.

واضح تر می شنوید

But this also works in a figurative way.

اما این نیز به شکل مجازی کار می کند.

Maybe you could tune into your body.

شاید بتونی بدنت رو تنظیم کنی

This means that you're thinking about the different muscles.

این بدان معنی است که شما به ماهیچه های مختلف فکر می کنید.

How does my back feel right now?

در حال حاضر کمرم چه حسی دارد؟

How do my feet feel?

پاهای من چه حسی دارند؟

You're tuning into the specific understanding.

شما در حال تنظیم درک خاص هستید.

Dan: Yes.

دن: بله.

I think, perhaps, the origin of this comes from tuning in music.

من فکر می کنم، شاید، منشأ این کار از کوک در موسیقی باشد.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: So, if you're tuning in, everybody's trying to get on the same page, and sound

دن: بنابراین، اگر در حال کوک کردن هستید، همه سعی می‌کنند در یک صفحه قرار بگیرند، و

the same.

صدای یکسانی داشته باشند.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, you're tuning your instrument.

بنابراین، شما در حال کوک کردن ساز خود هستید.

You're making your instruments all sound similar.

شما دارید صدای سازهایتان را شبیه هم می کنید.

So, you could even say this as a teacher.

بنابراین، شما حتی می توانید این را به عنوان یک معلم بگویید.

I need to tune into the needs of my students.

من باید نیازهای دانش آموزانم را هماهنگ کنم.

I need to tune into the needs of my students.

من باید نیازهای دانش آموزانم را هماهنگ کنم.

Dan: There needs to be harmony.

دن: باید هماهنگی وجود داشته باشد.

Everything needs to be together.

همه چیز باید با هم باشد.

Vanessa: I need to have a deeper understanding of the needs of my students.

ونسا: من باید درک عمیق تری از نیازهای دانش آموزانم داشته باشم.

Vanessa: So, let's go ahead and watch the clip where you heard tune in.

ونسا: پس، بیایید جلوتر برویم و کلیپی را که در آن کوک شنیده‌اید، تماشا کنیم. به

It kind of sounds like turn in, but try to hear tune in ...

نظر می‌رسد که صدای کوک را بشنوید، اما سعی کنید آهنگ را بشنوید

Dan: Tune in.

.

Vanessa: Then we're going to talk about a little bonus expression, which sounds like

بیان پاداش کوچک، که

the opposite.

برعکس به نظر می رسد.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch the clip.

بیا کلیپ رو ببینیم

Gayle: ... it really relaxes you.

گیل: ... واقعا بهت آرامش میده.

So, when you turn into your breath, it's kind of the same thing.

بنابراین، وقتی به نفس خود تبدیل می‌شوید، همان چیزی است.

Gayle: ...it really relaxes you.

گیل: ... واقعا بهت آرامش میده.

So, when you turn into your breath, it's kind of the same thing.

بنابراین، وقتی به نفس خود تبدیل می‌شوید، همان چیزی است.

Vanessa: Now for the special extra material section!

ونسا: اکنون برای بخش مواد اضافی ویژه !

In this section, I'm going to be quickly explaining some extra material that's not in the conversation

در این بخش، من قصد دارم به سرعت برخی از مطالب اضافی را توضیح دهم که در گفتگو

with Gayle, but it relates to what we just talked about.

با گیل نیست، اما مربوط به چیزی است که ما در مورد آن صحبت کردیم.

Vanessa: So, we just talked about the phrasal verb, to tune in.

ونسا: بنابراین، ما فقط در مورد فعل عبارتی صحبت کردیم .

So, what you're going to do is you're going to be listening to a short clip from a song

بنابراین، کاری که می خواهید انجام دهید این است که به یک کلیپ کوتاه از آهنگی

called Incense and Peppermints by the band Strawberry Alarm Clock.

به نام Incense and Peppermints از گروه Strawberry Alarm Clock گوش می دهید. .

In this song they say, "turn in, tune in, turn your eyes around."

در این آهنگ می گویند "بگرد، کوک کن ، چشمانت را بچرخان."

Vanessa: In this song ... Now, I'm just interpreting this from my own opinion, but in this song

ونسا: در این آهنگ ... حالا، من فقط این را از نظر خودم تفسیر می کنم، اما در این آهنگ

they're talking about realizing the world for what it really is.

آنها در مورد درک جهان برای آنچه واقعاً هست صحبت می کنند.

Look past all of those false things, all of the things that everyone says you should pay

از همه آن چیزهای نادرست، همه چیزهایی که همه می گویند باید به آنها

attention to, and tune in, pay attention to, really understand what matters in life.

توجه کنید نگاه کنید، و هماهنگ کنید، به آنها توجه کنید، واقعاً بفهمید که چه چیزی در زندگی مهم است.

Vanessa: So, you're going to listen to this short clip of the song, and I hope that you'll

ونسا: بنابراین، شما به این کلیپ کوتاه از آهنگ گوش خواهید داد، و امیدوارم

be able to gain a deeper understanding, you'll be able to tune into the meaning of this song.

که بتوانید درک عمیق تری به دست آورید، بتوانید معنای این آهنگ را تنظیم کنید.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's watch the clip.

بیا کلیپ رو ببینیم

Singer: Incense and peppermints, meaningless nouns.

خواننده: بخور و نعناع، اسم های بی معنی.

Turn on, tune in, turn your eyes around.

روشن کن، تنظیم کن، چشمانت را بچرخان.

Look at yourself, look at yourself.

به خودت نگاه کن به خودت نگاه کن

Singer: Incense and peppermints, meaningless nouns.

خواننده: بخور و نعناع، اسم های بی معنی.

Turn on, tune in, turn your eyes around.

روشن کن، تنظیم کن، چشمانت را بچرخان.

Look at yourself, look at yourself.

به خودت نگاه کن به خودت نگاه کن

Vanessa: The next phrasal verb that we're talking about is kind of a bonus one.

ونسا: فعل عبارتی بعدی که در مورد آن صحبت می کنیم به نوعی یک فعل جایزه است.

It wasn't in the conversation with Gayle, but because we talked about to tune in, I

این در مکالمه با گیل نبود، اما چون در مورد کوک کردن صحبت کردیم،

thought we'd talk about ... What's the opposite?

فکر کردم در مورد ... برعکس چیست؟

Dan: Tune out!

دن: کوک کن!

Vanessa: To tune out.

ونسا: برای کوک کردن.

Dan: La, la, la, la, la.

دان: لا، لا، لا، لا، لا.

Vanessa: Yep.

ونسا: بله.

It means that you're ignoring something that somebody says.

این بدان معنی است که شما چیزی را که کسی می گوید نادیده می گیرید.

You are not gaining a deeper understanding.

شما درک عمیق تری به دست نمی آورید.

Dan: It's the opposite.

دان: برعکس است.

Vanessa: It's the opposite.

ونسا: برعکس است.

You are closing your ears, tuning out.

گوش هایت را می بندی، کوک می کنی.

So, if, maybe you know someone who talks a lot, or maybe they talk about something that

بنابراین، اگر کسی را می‌شناسید که زیاد صحبت می‌کند، یا شاید درباره چیزی صحبت می‌کند که

you just don't want to hear, you can tune them out.

شما نمی‌خواهید بشنوید، می‌توانید او را تنظیم کنید.

Dan: Yeah.

دن: آره

I tuned her out.

من او را کوک کردم.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

When she was talking too much.

وقتی خیلی حرف می زد.

Dan: Not her, somebody else.

دن: نه اون، یکی دیگه.

Vanessa: I just tuned her out.

ونسا: من او را کوک کردم.

There's someone particular that I'm thinking of.

یک نفر خاص وجود دارد که من به او فکر می کنم .

At Christmas this past year, Dan has a family member who talks all the time.

در کریسمس سال گذشته، دن یکی از اعضای خانواده دارد که همیشه صحبت می کند.

Dan: Quite a lot.

دن: خیلی زیاد.

Vanessa: 24, seven, about everything, everything in the world, every pastry she's ever baked,

ونسا: 24، هفت، درباره همه چیز، همه چیز در دنیا، هر شیرینی که تا به حال پخته،

every friend she's ever had who's broken a hip or an ankle.

هر دوستی که تا به حال داشته است که باسن یا مچ پا شکسته است.

Oh, and it's just non-stop.

اوه، و این فقط بدون توقف است.

So, after a little bit of time I just had to tune her out.

بنابراین، پس از مدتی کمی مجبور شدم او را کوک کنم.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: I couldn't listen carefully to every single word.

ونسا: نمی توانستم به تک تک کلمات با دقت گوش کنم.

It's too much.

خیلی زیاد است.

Dan: Yes.

دن: بله.

Sometimes you have to do this to family members, certain family members.

گاهی باید این کار را با اعضای خانواده، اعضای خاص خانواده انجام دهید.

Vanessa: You have to tune them out.

ونسا: شما باید آنها را تنظیم کنید.

Dan: But this is definitely considered to be rude.

دن: اما این قطعاً بی ادبی محسوب می شود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

You don't want to show that you're tuning them out.

شما نمی خواهید نشان دهید که آنها را تنظیم می کنید.

Dan: You don't want to tell people, "I'm tuning you out."

دن: شما نمی خواهید به مردم بگویید، "من شما را تنظیم می کنم."

If you say that to somebody, that means, "I am ignoring you.

اگر این را به کسی بگویید، به این معنی است که "من شما را نادیده می‌گیرم.

I am not listening to you.

به شما گوش نمی‌دهم.

I'm trying to pretend you're not even here."

سعی می‌کنم وانمود کنم که شما اینجا نیستید."

It's very strong, if you're tuning somebody out.

خیلی قوی است، اگر کسی را تنظیم کنید .

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Or, alternatively, you can tune something else out.

دن: یا، در عوض، می‌توانید چیز دیگری را تنظیم کنید.

So, a lot of times in modern times we say this for maybe the news?

بنابراین، بسیاری از اوقات در دوران مدرن ما این را برای شاید اخبار می گوییم؟

Or maybe Twitter.

یا شاید توییتر.

You've got to tune out Twitter.

شما باید توییتر را تنظیم کنید.

I don't even know why you'd be on Twitter.

من حتی نمی دانم چرا شما در توییتر هستید.

I don't have Twitter because it just annoys me.

من توییتر ندارم چون فقط من را آزار می دهد.

If you're tuning out the news you're just ... Talking heads just talking about all the

اگر اخبار را تنظیم می کنید، فقط ... سر صحبت ها فقط در مورد همه

problems in the world, all the stuff.

مشکلات جهان صحبت می کنند، همه چیزها.

There's all these bad things going on, I can't take it.

همه این چیزهای بد وجود دارد، من نمی توانم آن را تحمل کنم.

No.

نه.

You just have to tune it out and focus on the good things in life.

فقط باید آن را تنظیم کنید و روی چیزهای خوب زندگی تمرکز کنید.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

You'll notice that oftentimes we split this phrasal verb.

متوجه خواهید شد که اغلب اوقات ما این فعل عبارتی را تقسیم می کنیم.

In the lesson guide I specify, if you can split a phrasal verb and then how to do it,

در راهنمای درسی که من مشخص می کنم، اگر می توانید یک فعل عبارتی را تقسیم کنید و سپس چگونه آن را انجام دهید،

but I'll just mention this briefly here.

اما من فقط در اینجا به طور خلاصه به این موضوع اشاره می کنم.

We often split tune her out.

ما اغلب او را از هم جدا می کنیم.

Tune it out.

آن را تنظیم کنید.

If you're talking about the news, this is often done.

اگر در مورد اخبار صحبت می کنید، این اغلب انجام می شود.

So, make sure you check out the lesson guide for some more examples.

بنابراین، حتماً راهنمای درس را برای مثال‌های بیشتر بررسی کنید.

Vanessa: The next expression and a great phrasal verb is to wind up.

ونسا: عبارت بعدی و یک فعل عبارتی عالی ، باد کردن است.

There are two different meanings for this.

دو معنی متفاوت برای این وجود دارد.

The first one ... Well, this is a literal sense, is to twist something.

اولی ... خوب، این یک معنای تحت اللفظی است ، این است که چیزی را بپیچانید.

You are winding up the clock.

داری ساعت رو کم میکنی

Dan: You're making it tight.

دن: داری سختش می کنی.

Vanessa: You're making it tight.

ونسا: داری سختش می کنی.

So, this also links to the figurative sense.

بنابراین، این نیز به معنای مجازی پیوند دارد.

Vanessa: What is that figurative sense?

ونسا: آن معنای مجازی چیست؟

If you say, "Oh, I was so wound up after work."

اگر بگویید: "اوه، من بعد از کار خیلی زخمی شدم."

Dan: Yeah.

دن: آره

It means that you are stressed out.

یعنی استرس دارید

Usually we mean this in a stressed out way.

معمولاً منظور ما این است که به روشی تحت فشار است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: But it could also be excited.

دن: اما می تواند هیجان زده هم باشد.

I'm all wound up for the concert.

من همه برای کنسرت زخمی هستم.

But, you know, I'd usually say it's probably associated with stress nowadays.

اما، می دانید، من معمولاً می گویم که این روزها احتمالاً با استرس مرتبط است.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

And why are we using wound instead of wind here?

و چرا در اینجا به جای باد از زخم استفاده می کنیم؟

We're using the past tense, because we only use wound, "I am wound up," when we're talking

ما از زمان گذشته استفاده می کنیم، زیرا وقتی در مورد آن معنای مجازی صحبت می کنیم، فقط از زخم، "من زخم شده ام" استفاده می کنیم

about that figurative sense.

.

I feel so wound up, like, a clock, like, a rope.

احساس می کنم خیلی پیچ خورده، مثل یک ساعت، مثل یک طناب.

I'm so tight.

من خیلی تنگم

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: I feel uncomfortable.

ونسا: من احساس ناراحتی می کنم.

Dan: It's how you feel now and it's something that happened in the past to make you feel

دن: این احساسی است که الان دارید و این چیزی است که در گذشته اتفاق افتاده است که این احساس را در شما ایجاد کرده است

this way.

.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, I am wound up.

بنابراین، من زخمی شده ام.

But if you say the second meaning of this phrasal verb, "I was driving down the road,

اما اگر معنی دوم این فعل عبارتی را بگویید، "من در جاده رانندگی می کردم،

and I was following my directions.

و مسیرهایم را دنبال می کردم.

I don't know how ... How did I wind up here?"

نمی دانم چگونه ... چگونه به اینجا رسیدم؟"

Dan: Wow.

دن: وای.

Vanessa: What does this mean, the second meaning?

ونسا: این یعنی چه، معنای دوم؟

Dan: This means you end or conclude somewhere.

دن: این به این معنی است که شما در جایی به پایان می رسید یا نتیجه می گیرید.

Vanessa: Surprising.

ونسا: تعجب آور.

Oh, I thought I was following my directions, but then I ended up here.

اوه، فکر می‌کردم دستورالعمل‌هایم را دنبال می‌کنم، اما بعد به اینجا رسیدم.

That's another phrasal verb.

این یک فعل عبارتی دیگر است.

Ended up means wind up.

پایان یافت به معنای باد شدن است.

How did I wind up here?

چگونه به اینجا رسیدم؟

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: How did I end up here?

ونسا: چطور به اینجا رسیدم؟

I thought I was following my directions.

فکر می‌کردم دستورالعمل‌هایم را دنبال می‌کنم.

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: So, it's kind of a surprising place that you go.

ونسا: بنابراین، جایی شگفت‌انگیز است که شما می‌روید.

Dan: Yeah.

دن: آره

You weren't planning on something happening.

تو برای اتفاقی برنامه ریزی نکردی

If you wind up somewhere ... For example, maybe you go to college and you are taking

اگر به جایی برسی ... مثلاً شاید به دانشگاه می روی و

biology ... Vanessa: Like Dan!

زیست شناسی می خوانی ... ونسا: مثل دن!

Dan: This happened to me.

دان: این اتفاق برای من افتاد.

Well, I started out in biology but I wound up studying business.

خب، من در رشته زیست شناسی شروع کردم، اما به تحصیل در رشته بازرگانی پایان دادم.

Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

ونسا: Mm-Hmm (تأیید کننده).

So, when you use it in the past tense, for this meaning of surprisingly going somewhere.

بنابراین، وقتی آن را در زمان گذشته به کار می برید، برای این معنای شگفت آور رفتن به جایی است.

You can use it in the present.

می توانید از آن در زمان حال استفاده کنید.

How did I wind up here?

چگونه به اینجا رسیدم؟

Or we could say it in the past, "I wound up here."

یا می‌توانیم در گذشته بگوییم: "من به اینجا رسیدم."

We need to use both of those when we're using this specific meaning.

وقتی از این معنای خاص استفاده می کنیم، باید از هر دوی این موارد استفاده کنیم.

Vanessa: So, Dan wound up as a business major.

ونسا: بنابراین، دن به عنوان یک کارشناس ارشد پایان یافت.

How did it happen?

چگونه اتفاق افتاد؟

How did I get here?

چطور به اینجا رسیدم؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: This is a little bit surprising.

ونسا: این کمی تعجب آور است.

Dan: I went to college and I wound up with Vanessa.

دن: من به کالج رفتم و با ونسا کار کردم.

Vanessa: Wow!

ونسا: وای!

How did that happen?

چطور اتفاق افتاد؟

So, it's some kind of surprising conclusion.

بنابراین، این نوعی نتیجه گیری شگفت انگیز است.

Vanessa: So, make sure that you check out the lesson guide so that you can get both

ونسا: بنابراین، مطمئن شوید که راهنمای درس را بررسی کنید تا بتوانید هر دوی این معانی را دریافت کنید

of these meanings, and make sure that you get the grammar correct.

، و مطمئن شوید که دستور زبان را درست دریافت کرده اید.

Gayle: ...and to not be ... not like, get too wound up in self criticism.

گیل: ... و برای اینکه ... نباشید، بیش از حد در انتقاد از خود مجروح شوید.

You know, because you realize like, "Well, I'm not very strong or ...

می‌دانی، چون متوجه می‌شوی، "خب، من خیلی قوی نیستم یا ...

Gayle: ...and to not be ... not like, get too wound up in self criticism.

گیل: ... و برای اینکه ... نباشم، بیش از حد در انتقاد از خود غرق شو

You know, because you realize like, "Well, I'm not very strong or ...

. مانند، "خب، من خیلی قوی نیستم یا ...

Vanessa: The last phrasal verb that we're going to talk about today in detail in this

ونسا: آخرین فعل عبارتی که امروز در این درس گرامر به تفصیل در مورد آن صحبت خواهیم کرد این

grammar lesson is to bring up something.

است که چیزی را مطرح کنیم.

Dan: Yes.

دن: بله.

We want to bring up the term bring up.

ما می خواهیم اصطلاح مطرح کردن را مطرح کنیم.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

That is the first way that we are going to bring it up, and that is to just introduce

این اولین راهی است که می خواهیم آن را مطرح کنیم و آن این است که فقط

something in conversation.

چیزی را در گفتگو معرفی کنیم.

For example, in the US we rarely bring up religion in conversation.

به عنوان مثال، در ایالات متحده ما به ندرت دین را در گفتگو مطرح می کنیم.

This means we rarely talk about the topic of religion spontaneously with, maybe people

این بدان معناست که ما به ندرت در مورد موضوع دین به طور خودجوش با آنها صحبت می کنیم، شاید افرادی

we don't know that well.

که به خوبی آنها را نمی شناسیم.

Dan: It gets personal.

دن: شخصی می شود.

Right.

درست.

Yeah.

آره

So, bringing up is definitely the first introduction.

بنابراین، قطعاً اولین مقدمه است.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: Right?

دن: درسته؟

Sometimes if you say, "All of a sudden he brought up politics ..."

گاهی اوقات اگر بگویید، "یکباره او سیاست را مطرح کرد ..."

Vanessa: Oh!

ونسا: اوه!

Dan: Or he brought up religion ... Vanessa: Oh!

دن: یا او دین را مطرح کرد... ونسا: اوه!

Dan: It's suddenly.

دن: ناگهان.

Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

ونسا: Mm-Hmm (تأیید کننده).

Dan: So, it often means it's a sudden thing.

دن: بنابراین، اغلب به این معنی است که این یک چیز ناگهانی است.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

It's entering into conversation.

داره وارد گفتگو میشه

So, there are two main ways.

بنابراین، دو راه اصلی وجود دارد.

They have the same meaning, but they're two main things that are often brought up.

آنها معنای مشابهی دارند، اما آنها دو چیز اصلی هستند که اغلب مطرح می شوند.

One is topics.

یکی موضوعات است.

It is spontaneously entered into conversation.

خود به خود وارد گفتگو می شود.

Or what if you look at a picture of your childhood, and you see your brothers there, you see your

یا اگر به عکسی از دوران کودکی خود نگاه کنید و برادران خود را در آنجا ببینید، ببینید

friends from across the street are there, and you're playing with your favorite soccer

دوستانتان از آن طرف خیابان آنجا هستند و شما با توپ فوتبال مورد علاقه خود بازی می کنید،

ball?

چه؟

It kind of brings up some warm feelings inside of you.

به نوعی احساسات گرم را در درون شما ایجاد می کند.

Dan: Perhaps it brings up some nostalgia.

دان: شاید نوستالژی را به همراه داشته باشد.

Vanessa: Oh, nostalgia.

ونسا: اوه، نوستالژی.

Dan: Nostalgia.

دن: نوستالژی.

Vanessa: That warm feeling from your past.

ونسا: آن احساس گرم گذشته شما.

So, it's bringing up some feelings inside of you.

بنابراین، برخی از احساسات را در درون شما ایجاد می کند.

It is rising.

در حال افزایش است.

It's not coming up in conversation.

در گفتگو مطرح نمی شود.

But it's just coming up within you.

اما این فقط در درون شما ظاهر می شود.

Dan: Yeah.

دن: آره

It could just be internal in the feelings, the emotions.

این فقط می تواند درونی در احساسات ، عواطف باشد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So, when you think back on our time, let's say our time when we first were married and

بنابراین، وقتی به زمان خود فکر می کنید، بیایید بگوییم زمانی که برای اولین بار ازدواج

we lived in Pennsylvania.

کردیم و در پنسیلوانیا زندگی می کردیم.

What does that bring up within you?

چه چیزی در شما ایجاد می کند؟

Dan: What feelings does it bring up?

دن: چه احساساتی را به وجود می آورد؟

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: It brings up a sense of ... It's good memories, I'd say.

دن: این حسی را به وجود می آورد که... خاطرات خوبی است ، می توانم بگویم.

But overall, I'm glad we're not there.

اما در کل، خوشحالم که آنجا نیستیم.

Mostly because we lived in a very cold house.

بیشتر به این دلیل که در یک خانه بسیار سرد زندگی می کردیم.

Vanessa: There are no heat in Pennsylvania.

ونسا: در پنسیلوانیا گرما وجود ندارد.

Dan: We were very, very poor.

دن: ما خیلی خیلی فقیر بودیم.

Vanessa: And very busy all the time.

ونسا: و همیشه شلوغ است.

Dan: Living off of a Starbucks salary.

دن: زندگی با حقوق استارباکس.

Vanessa: We were really busy.

ونسا: ما واقعا شلوغ بودیم.

I think we had four jobs, and no heat in our house.

فکر می کنم ما چهار شغل داشتیم و هیچ گرمایی در خانه مان نداشتیم .

So, when I think about our first year married, it brings up a lot of mixed feelings.

بنابراین، وقتی به اولین سال ازدواجمان فکر می‌کنم، احساسات متفاوتی را به وجود می‌آورم.

Dan: Mixed emotions.

دن: احساسات مختلط.

Vanessa: It was a special time because we were first married, but also we were really

ونسا: زمان خاصی بود زیرا ما ابتدا ازدواج کردیم، اما در عین حال واقعاً

busy.

مشغول بودیم.

So, it was quite difficult.

بنابراین، بسیار دشوار بود.

It brought up some mixed feelings inside of me.

برخی از احساسات مختلط را در درون من ایجاد کرد.

Or maybe when you're thinking back on a difficult time.

یا شاید زمانی که به زمان سختی فکر می کنید.

"Oh, it brought up some sad feelings."

"اوه، برخی از احساسات غم انگیز را به همراه داشت."

Or it brought up some excitement from my past.

یا هیجانی از گذشته من به همراه داشت.

It brought up some warm memories.

خاطرات گرمی را زنده کرد.

Dan: Yes.

دن: بله.

Going back to the first meaning, you can also split the phrasal verb up.

با بازگشت به معنای اول، می توانید فعل عبارتی را نیز تقسیم کنید.

So, you could say, "bring it up."

بنابراین، می توانید بگویید، "آن را مطرح کنید."

Or bring ... Vanessa: Bringing a topic up.

یا بیاورید... ونسا: مطرح کردن یک موضوع.

Dan: Bring blank up.

دن: خالی بیار.

Right.

درست.

So, a lot of times as people are having an argument, they might say, "Why did you bring

بنابراین، بسیاری از مواقع که مردم در حال بحث و جدل هستند، ممکن است بگویند: "چرا آن را مطرح کردی

it up," or, "Why did you bring that up?"

" یا "چرا آن را مطرح کردی؟"

Vanessa: Something from the past.

ونسا: چیزی از گذشته.

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: It's not a good idea to bring up stuff from the past.

ونسا: این ایده خوبی نیست که چیزهای گذشته را مطرح کنید.

Don't bring it up.

مطرحش نکن

Don't bring it up now.

الان مطرحش نکن

Someone might say that in an argument.

ممکن است کسی در یک بحث چنین بگوید.

"Don't bring it up now."

"الان آن را مطرح نکن."

Dan: Right.

دن: درسته

Vanessa: Don't talk about that now.

ونسا: حالا در این مورد صحبت نکن.

Dan: That would mean don't talk about it.

دن: این بدان معناست که در مورد آن صحبت نکن.

Don't speak of it.

ازش حرف نزن

Vanessa: Yes, yes.

ونسا: بله، بله.

So, there is one main meaning to arise with bring up, but it could be topics in conversation,

بنابراین، یک معنای اصلی برای مطرح کردن وجود دارد، اما می تواند موضوعاتی در گفتگو باشد،

or it could be feelings within yourself.

یا می تواند احساسات درونی شما باشد.

Vanessa: So, let's watch the clip so you can see how it was used.

ونسا: پس بیایید این کلیپ را ببینیم تا بتوانید نحوه استفاده از آن را ببینید.

Gayle: ... you might discover something in a yoga class that was brought up, and then

گیل: ... ممکن است چیزی را در کلاس یوگا کشف کنید که مطرح شده است، و سپس

you can ... Gayle: ... you might discover something in

می توانید ... گیل: ... ممکن است چیزی را در

a yoga class that was brought up, and then you can ...

کلاس یوگا کشف کنید که مطرح شده است، و سپس می توانید ...

Vanessa: Were those phrasal verbs new to you?

ونسا: آیا آن افعال عبارتی برای شما جدید بود؟

I hope that you learned something new about using them in your life.

امیدوارم چیز جدیدی در مورد استفاده از آنها در زندگی خود یاد گرفته باشید.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Now we're going to go on to the pronunciation lesson.

حالا به سراغ درس تلفظ می رویم .

This is where we take an in-depth look at some of the vocabulary expression sentences,

اینجاست که نگاهی عمیق به برخی از جملات بیان واژگان می اندازیم

and try to say them as naturally as possible.

و سعی می کنیم تا حد امکان طبیعی آنها را بیان کنیم.

I want you to try to repeat after me.

ازت میخوام بعد از من تکرار کنی

Speak out loud.

با صدای بلند صحبت کن

Try to really follow my prompts, so that you can speak naturally.

سعی کنید واقعاً از دستورات من پیروی کنید تا بتوانید طبیعی صحبت کنید.

Vanessa: Let's go.

ونسا: بیا بریم.

Vanessa: What we're going to be doing is breaking down each sentence.

ونسا: کاری که قرار است انجام دهیم، شکستن هر جمله است.

I'll show you the clip from the conversation, we'll break it down in detail, you'll have

کلیپ مکالمه را به شما نشان می دهم، آن را با جزئیات تجزیه می کنیم، شما

a chance to repeat with me.

فرصتی خواهید داشت که با من تکرار کنید.

Please be active during this lesson.

لطفا در این درس فعال باشید.

Please repeat with me.

لطفا با من تکرار کنید

Try to speak out loud as much as you can.

سعی کنید تا جایی که می توانید با صدای بلند صحبت کنید.

When I pause, make sure that you fill in the blanks.

وقتی مکث می کنم، حتماً جاهای خالی را پر کنید.

I'll be giving you some instruction so that you can follow along.

من به شما یک دستورالعمل می دهم تا بتوانید دنبال کنید.

Then we'll watch the clip again, so that you can hear every little thing that we talked

سپس دوباره کلیپ را می بینیم تا بتوانید هر چیز کوچکی را که در مورد آن صحبت کردیم بشنوید

about.

.

Vanessa: I'm sure that this will be useful to you now as you improve, and also as you

ونسا: من مطمئن هستم که این برای شما در حال پیشرفت مفید خواهد بود و همچنین

go into the real world and have real conversations.

وقتی وارد دنیای واقعی می شوید و مکالمات واقعی دارید.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's get started with the first clip.

بیایید با اولین کلیپ شروع کنیم.

We're going to listen to the first sentence from the conversation with Gayle.

اولین جمله از گفتگو با گیل را می شنویم.

Gayle: Yeah.

گیل: آره.

Although, you know, everything kind of ... It's a lot about your vision and being mindful

اگر چه، می دانید، همه چیز به نوعی ... این موضوع تا حد زیادی به بینش و توجه

and exploring.

و کاوش شما مربوط می شود.

And so, they kind of weave together in some ways.

و بنابراین، آنها به نوعی به هم می بافند .

Gayle: It's a lot about your vision and being mindful ...

گیل: خیلی به بینایی و حواس‌پرتی شما مربوط می‌شود...

Gayle: It's a lot about your vision and being mindful ...

گیل: خیلی به بینش و حواس‌پرتی شما مربوط می‌شود...

Vanessa: Did you hear the vocabulary word, vision?

ونسا: آیا لغت واژگان، بینایی را شنیدید؟

Vision?

چشم انداز؟

We're going to be talking about this word, and also the rest of this short sentence.

ما در مورد این کلمه و همچنین بقیه این جمله کوتاه صحبت خواهیم کرد.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

Vanessa: Let's start at the beginning.

ونسا: بیایید از ابتدا شروع کنیم.

Can you say with me, "It's."

می توانید با من بگویید، "این است."

It's.

این است.

Then we're going onto this next word, but it's actually two words together, a lot.

سپس به این کلمه بعدی می رویم، اما در واقع دو کلمه با هم هستند، بسیار.

A lot.

زیاد.

Vanessa: Do you hear a lot?

ونسا: زیاد میشنوی؟

Really, this is something that's reoccurring in American English, that that final T is

واقعاً، این چیزی است که در انگلیسی آمریکایی تکرار می‌شود، که آن T نهایی

stopped.

متوقف می‌شود.

Your tongue is at the top of your mouth.

زبان شما در بالای دهان شما قرار دارد.

You're going to make that T sound but you don't.

شما می خواهید صدای T را ایجاد کنید اما این کار را نمی کنید.

Instead it just gets cut short.

در عوض فقط کوتاه می شود.

Your tongue stops at the top of your mouth.

زبان شما در بالای دهانتان می ایستد.

Vanessa: So, can you say that with me?

ونسا: خب، می تونی اینو با من بگی؟

A lot.

زیاد.

Is your tongue on the top of your mouth?

آیا زبان شما بالای دهان است؟

I hope so.

امیدوارم.

A lot.

زیاد.

A lot.

زیاد.

Don't let air pass through.

اجازه ندهید هوا از آن عبور کند.

Don't say a lot.

زیاد نگو

Instead just let it stop there.

در عوض فقط اجازه دهید آن را متوقف کند.

A lot.

زیاد.

Vanessa: Let's put those two words together.

ونسا: بیایید این دو کلمه را کنار هم بگذاریم.

It's a lot.

خیلی زیاد است.

It's a lot.

خیلی زیاد است.

It's a lot.

خیلی زیاد است.

Okay.

باشه.

Let's go onto the next word.

بریم سر کلمه بعدی

Vanessa: The next word is about.

ونسا: کلمه بعدی در مورد است.

About.

در باره.

Do you hear something similar happening here?

آیا می شنوید که چنین چیزی در اینجا اتفاق می افتد؟

That final T gets cut short.

آن T نهایی کوتاه می شود.

Your tongue is at the top of your mouth, but there's no air going through.

زبان شما در بالای دهان شما قرار دارد، اما هیچ هوایی از آن عبور نمی کند.

Say it with me.

با من بگو

About.

در باره.

About.

در باره.

Let's say the full sentence up to this point.

بیایید تا اینجا جمله کامل را بگوییم.

Vanessa: It's a lot about.

ونسا: این موضوع بسیار است.

It's a lot about.

این موضوع بسیار است.

Vanessa: The next word is your, but those two vowels in the middle, O, U, instead they

ونسا: کلمه بعدی شما است، اما آن دو مصوت در وسط، O، U، در عوض

change and become E. Your.

تغییر می کنند و تبدیل به E. Your می شوند.

Your.

شما

This happens when native speakers are talking quickly.

این زمانی اتفاق می افتد که افراد بومی به سرعت صحبت می کنند .

So, I want you to be able to imitate this and use it yourself.

بنابراین، من از شما می خواهم که بتوانید این را تقلید کنید و خودتان از آن استفاده کنید.

Vanessa: Your.

ونسا: شما.

Your.

شما

Your.

شما

Can you say that with me?

میشه اینو با من بگی؟

Your.

شما

Let's go and say the full sentence to this point.

برویم جمله کامل را تا اینجا بگوییم .

Vanessa: It's a lot about your.

ونسا: خیلی به تو مربوط است.

It's a lot about your.

این خیلی به شما مربوط است.

It's a lot about your.

این خیلی به شما مربوط است.

Vanessa: The final word is our key word here.

ونسا: حرف آخر کلمه کلیدی ما در اینجاست.

Vision.

چشم انداز.

Vision.

چشم انداز.

There's a lot of vibrations that are happening in this word.

ارتعاشات زیادی در این کلمه اتفاق می افتد.

First with the letter V.

ابتدا با حرف

There should be some vibrations here, happening with your lips.

V. باید ارتعاشاتی در اینجا وجود داشته باشد که در لب های شما اتفاق می افتد.

That final sound is in.

آن صدای نهایی وارد است.

In.

Just like I'm in my house, in.

درست مثل من در خانه ام، داخل

Vision.

چشم انداز.

Vision.

چشم انداز.

Vision.

چشم انداز.

Those vowels are the same.

آن مصوت ها یکی هستند.

They're both short Is.

هر دو کوتاه هستند.

Vision.

چشم انداز.

Vision.

چشم انداز.

Vision.

چشم انداز.

Vision.

چشم انداز.

Can you say that with me?

میشه اینو با من بگی؟

Vision.

چشم انداز.

What's your vision?

چشم انداز شما چیست؟

Vision.

چشم انداز.

Vanessa: Let's go back and try to say this full sentence all together, and then I'm going

ونسا: بیا برگردیم و سعی کنیم این جمله کامل را با هم بگوییم، و بعد من

to pause so that you can say it by yourself?

مکث می کنم تا خودت بگویی؟

Ready?

آماده؟

Vanessa: It's a lot about your vision.

ونسا: خیلی به بینایی شما بستگی دارد.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

It's a lot about your vision.

این خیلی به بینایی شما مربوط می شود.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

I'm going to pause.

من مکث می کنم.

I want you to say it by yourself.

میخوام خودت بگی

Go ahead.

برو جلو.

Vanessa: Great work!

ونسا: کار عالی!

Alright.

بسیار خوب.

Let's listen to the clip so that you can hear Gayle say the sentence.

بیا به کلیپ گوش کنیم تا بتونی جمله گیل رو بشنوی.

Gayle: It's a lot about your vision and being mindful ...

گیل: این خیلی به بینایی و حواس پرتی شما مربوط می شود ...

Gayle: It's a lot about your vision and ... Gayle: It's a lot about your vision and ...

گیل: خیلی به بینایی شما مربوط می شود و ... گیل: درباره بینایی شما و ...

Vanessa: The second sentence that we're going to practice shadowing features the expression

ونسا: جمله دومی که قرار است تمرین کنیم. shadowing بیانی

it takes a toll.

را نشان می دهد که تلفات می گیرد.

It takes a toll.

عوارض می گیرد.

If you've already studied the vocabulary expression you understand what this means.

اگر قبلاً عبارت واژگانی را مطالعه کرده باشید، معنای این را می‌دانید.

Let's watch the clip where I said this, and then we're going to repeat it together.

بیا کلیپی که اینو گفتم ببینیم و بعد با هم تکرارش کنیم.

Gayle: I had never sat so much in my whole life.

گیل: من در تمام عمرم اینقدر ننشسته بودم .

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Gayle: Oh!

گیل: اوه!

I knew it was.

میدونستم هست

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Vanessa: I said, "It takes a toll on you."

ونسا: گفتم: "این کار به شما آسیب می زند."

I said this quite quickly in the conversation.

این را خیلی سریع در گفتگو گفتم.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

So, let's practice this together.

بنابراین، بیایید این را با هم تمرین کنیم.

Vanessa: The first two words together have something unique happening, but we've already

ونسا: دو کلمه اول با هم اتفاق منحصر به فردی دارند، اما ما قبلاً

talked about this.

در مورد این صحبت کرده ایم.

So, I hope that it will just refresh your memory.

بنابراین، امیدوارم که فقط حافظه شما را تازه کند .

Vanessa: It takes.

ونسا: طول می کشد.

The word, it.

کلمه، آن.

That final T. The same thing is going to happen, what we talked about the T stopping short

آن T نهایی. همان چیزی که قرار است اتفاق بیفتد، همان چیزی است که ما در مورد کوتاه شدن T

on the top of your mouth.

در بالای دهان شما صحبت کردیم.

It.

آی تی.

It.

آی تی.

We didn't say it.

ما نگفتیم

But the tricky thing here is the next word starts with a T. So, it kind of sounds like

اما مشکل اینجا این است که کلمه بعدی با T شروع می شود. بنابراین، به نوعی شبیه

one word.

یک کلمه به نظر می رسد.

It takes.

طول می کشد.

It takes.

طول می کشد.

Just imagine putting a short I before the word takes.

فقط تصور کنید که یک I کوتاه را قبل از کلمه مورد نظر قرار دهید.

It takes.

طول می کشد.

It takes.

طول می کشد.

You don't need to say it takes.

لازم نیست بگی طول میکشه

We don't need to two Ts.

ما به دو T نیاز نداریم.

Instead there's just one T and these words are linked together.

در عوض فقط یک T وجود دارد و این کلمات با هم مرتبط هستند.

Vanessa: This is going to help you speak quicker and link those naturally.

ونسا: این به شما کمک می‌کند سریع‌تر صحبت کنید و آن‌ها را به طور طبیعی پیوند دهید.

It takes.

طول می کشد.

It takes.

طول می کشد.

Can you say that with me?

میشه اینو با من بگی؟

It takes.

طول می کشد.

It takes.

طول می کشد.

It takes.

طول می کشد.

Vanessa: In the final part of this sentence we have three different O sounds.

ونسا: در قسمت پایانی این جمله ما سه صدای O مختلف داریم.

So, we're going to practice that together.

بنابراین، ما قصد داریم آن را با هم تمرین کنیم.

Get your lips ready.

لب هایتان را آماده کنید.

We're going to practice these three different Os.

ما قصد داریم این سه Os مختلف را تمرین کنیم .

They are it takes a toll on you.

آنها به شما آسیب می زند.

Let's start with that first word.

بیایید با اولین کلمه شروع کنیم.

Vanessa: Toll.

ونسا: تلفن.

Toll.

عوارض.

Toll.

عوارض.

Can you make your lips look mine?

میشه لباتو مال من کنی؟

If you have a little mirror try to look at your lips in that mirror so that you can see

اگر آینه کوچکی دارید سعی کنید در آن آینه به لب های خود نگاه کنید تا ببینید

if they're imitating me.

آیا آنها از من تقلید می کنند یا خیر.

Toll.

عوارض.

Toll.

عوارض.

Vanessa: Then the next one is a little bit longer.

ونسا: پس بعدی کمی طولانی تر است.

On.

بر.

Toll on.

عوارض.

Toll on.

عوارض.

Vanessa: The final one, we're going to kind of pucker our lips a little bit like a kiss.

ونسا: آخرین مورد، ما به نوعی لب هایمان را مانند یک بوسه تکان می دهیم.

You.

شما.

You.

شما.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Toll on you.

عوارض بر شما.

So, it's starting small then tall, and then puckered together.

بنابراین، از کوچک شروع می شود، سپس بلند، و سپس به هم می ریزد.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Vanessa: Can you say that with me?

ونسا: میشه اینو با من بگی؟

Toll on you.

عوارض بر شما.

Make sure that you kind of exaggerate your mouth like I'm doing.

مطمئن شوید که مثل من در دهان خود اغراق می کنید.

Then we're going to say it faster, and it's going to be a little bit less exaggerated.

سپس ما آن را سریع‌تر بیان می‌کنیم و اغراق‌آمیز آن کمی کمتر می‌شود.

You're not going to see in the conversation my lips saying toll on you.

قرار نیست در مکالمه لب های من را ببینی که به تو می گویند.

It's not going to be quite so clear.

قرار نیست کاملاً واضح باشد.

But when we say it we're going to be using that same pronunciation, just a little bit

اما وقتی می گوییم از همان تلفظ استفاده می کنیم، فقط کمی

subtler.

ظریف تر.

Vanessa: So, let's go ahead and say it together.

ونسا: پس بیایید جلوتر برویم و با هم بگوییم.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Can you say that with me?

میشه اینو با من بگی؟

Toll on you.

عوارض بر شما.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Let's say it faster.

سریعتر بگوییم.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Toll on you.

عوارض بر شما.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

Let's piece the sentence all together.

بیایید جمله را همه با هم بچینیم.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

Vanessa: Are you saying that with me?

ونسا: اینو با من میگی؟

Say it with me.

با من بگو

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

It takes a toll on you.

به شما ضرر می رساند.

Alright.

بسیار خوب.

Then a pause, and it's your tune.

سپس یک مکث، و این آهنگ شماست.

Go ahead.

برو جلو.

Vanessa: Excellent.

ونسا: عالی.

I hope that this practice doesn't take a toll on you.

امیدوارم این عمل ضرری برای شما نداشته باشد.

I hope that it's helpful to you instead.

امیدوارم در عوض برای شما مفید باشد.

Let's watch the clip.

بیا کلیپ رو ببینیم

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: برایت ضرر می کند.

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: برایت ضرر می کند.

Vanessa: It takes a toll on you.

ونسا: بهت ضرر میزنه.

Vanessa: The next sentence that we're going to practice includes the vocabulary expression,

ونسا: جمله بعدی که میخواهیم تمرین کنیم شامل عبارت

down the road.

واژگانی است.

Down the road.

پایین جاده.

Let's listen to that clip.

بیا به اون کلیپ گوش بدیم

Gayle: You think about all this negativity and don't realize like, that has a lot of

گیل: شما به این همه منفی فکر می کنید و متوجه نمی شوید که پیامدهای زیادی

implications down the road.

در ادامه راه دارد.

Gayle: That has a lot of implications down the road.

گیل: این پیامدهای زیادی دارد.

Gayle: That has a lot of implications down the road.

گیل: این پیامدهای زیادی دارد.

Vanessa: Gayle says, "That has a lot of implications down the road."

ونسا: گیل می‌گوید: "این پیامدهای زیادی در مسیر دارد."

That has a lot of implications down the road.

این پیامدهای زیادی در مسیر دارد.

Let's break down the sentence starting with the beginning.

بیایید جمله را که از ابتدا شروع می کنیم، تجزیه کنیم.

Vanessa: The first word is that.

ونسا: اولین کلمه این است.

Do you notice that final T here?

آیا به آن T نهایی اینجا توجه می کنید؟

I hope that you do.

من امیدوارم که شما انجام دهید.

I hope that you can say this now naturally with me, your tongue at the top of your mouth,

امیدوارم الان بتوانید این را به طور طبیعی با من بگویید، زبانتان بالای

stopping.

دهانتان ایستاده است.

That.

که

That.

که

That.

که

Are you saying it with me?

با من میگی؟

That.

که

Vanessa: Has a lot.

ونسا: چیزهای زیادی دارد.

Has a lot.

زیادی دارد.

Has.

دارد.

Here we have a Z sound.

در اینجا صدای Z داریم.

Has a lot.

زیادی دارد.

Ooh, we have another T that's cut out.

اوه، ما یک T دیگر داریم که قطع شده است.

Same word as before.

همان کلمه قبلی

Has a lot.

زیادی دارد.

That has a lot.

که خیلی داره

That has a lot.

که خیلی داره

That has a lot.

که خیلی داره

Can you say that with me quickly?

میشه سریع اینو با من بگی؟

That has a lot.

که خیلی داره

That has a lot.

که خیلی داره

That has a lot.

که خیلی داره

Vanessa: Next let's try to tackle this beautiful word, implications.

ونسا: در مرحله بعد، بیایید سعی کنیم به این کلمه زیبا یعنی مفاهیم اشاره کنیم.

Let's break it down.

بیایید آن را تجزیه کنیم.

Try to say it with me as I say it.

سعی کن همانطور که من می گویم آن را با من بگو.

Implications.

مفاهیم.

Implications.

مفاهیم.

There needs to be a short I in the middle.

باید یک من کوتاه در وسط وجود داشته باشد.

Impli ... That's the short I. Implications.

تلویحا ... این I کوتاه است. مفاهیم.

Implications.

مفاهیم.

Implications.

مفاهیم.

Implications.

مفاهیم.

Vanessa: Let's say the full sentence up to this point.

ونسا: بیایید جمله کامل را تا اینجا بگوییم .

That has a lot of implications.

که پیامدهای زیادی دارد.

That has a lot of implications.

که پیامدهای زیادی دارد.

Say it with me.

با من بگو

That has a lot of implications.

که پیامدهای زیادی دارد.

That has a lot of implications.

که پیامدهای زیادی دارد.

Are your mouth muscles warmed up?

آیا ماهیچه های دهان شما گرم شده است؟

I hope so.

امیدوارم.

Vanessa: Let's go to the final part.

ونسا: بریم قسمت آخر.

Our key expression, down the road, has one special element we're going to focus on.

عبارت کلیدی ما، در مسیر، یک عنصر خاص دارد که ما روی آن تمرکز خواهیم کرد.

It's the final letter.

حرف آخر است

Road.

جاده.

Something happens with that D sound that we've already talked about with the T. It isn't

چیزی با صدای D که قبلاً در مورد T صحبت کرده‌ایم اتفاق می‌افتد

really pronounced.

. واقعاً تلفظ نمی‌شود.

Your mouth is in the position to say it, but there's really no air that comes out.

دهان شما در موقعیتی است که می تواند آن را بیان کند، اما واقعاً هیچ هوایی وجود ندارد.

Vanessa: So, let's practice saying road.

ونسا: پس بیایید گفتن جاده را تمرین کنیم.

Not road, but road.

نه جاده، بلکه جاده

Your tongue is there in place, about to make the D sound, but there's no vibration and

زبان شما در جای خود قرار دارد و در آستانه ایجاد صدای D است، اما هیچ لرزشی و هوایی وجود ندارد

air that comes out.

که از آن خارج شود.

Let's say that expression.

بیایید آن عبارت را بگوییم.

Down the road.

پایین جاده.

Down the road.

پایین جاده.

Down the road.

پایین جاده.

Down the road.

پایین جاده.

Vanessa: Of course, you can say down the road.

ونسا: البته، می توانی در ادامه راه بگو.

It's fine to add the D. But here in the conversation we didn't add it, so I want to make sure that

اضافه کردن D خوب است. اما در اینجا در گفتگو ما آن را اضافه نکردیم، بنابراین می‌خواهم مطمئن شوم که

you can really imitate exactly the way that we're pronouncing, because once you learn

می‌توانید دقیقاً از روشی که تلفظ می‌کنیم تقلید کنید، زیرا وقتی یاد گرفتید

to break down sentences like this, you can also do it on your own.

جملاتی مانند این را تجزیه کنید. شما همچنین می توانید آن را به تنهایی انجام دهید.

You can listen carefully to a short clip, like, one sentence, like we're doing now,

شما می توانید با دقت به یک کلیپ کوتاه مانند یک جمله مانند آنچه که اکنون انجام می دهیم گوش دهید

and practice this yourself.

و خودتان این کار را تمرین کنید.

Vanessa: If you hear something in the conversation and you wonder, "Why could I not understand

ونسا: اگر چیزی را در مکالمه می شنوید و تعجب می کنید که "چرا نتوانستم آن را بفهمم

that," you can break it down piece by piece like this.

"، می توانید آن را به صورت تکه تکه تقسیم کنید.

I hope I'm giving you some general tools to help practice your pronunciation yourself.

امیدوارم ابزارهای کلی را در اختیار شما بگذارم تا به تمرین تلفظ خود کمک کند.

Vanessa: So, let's say this full sentence together.

ونسا: پس بیایید این جمله کامل را با هم بگوییم.

Don't forget the word implications.

مفاهیم کلمه را فراموش نکنید.

Don't forget cutting off Ts, and then that final word, road.

فراموش نکنید که Ts را قطع کنید، و سپس آن کلمه پایانی، جاده را.

Vanessa: That has a lot of implications down the road.

ونسا: این پیامدهای زیادی در مسیر دارد.

Make sure that your flow is natural.

مطمئن شوید که جریان شما طبیعی است.

Follow my hands.

دنبال دست های من باش

That has a lot of implications down the road.

این پیامدهای زیادی در مسیر دارد.

Like a wave.

مثل موج.

That has a lot of implications down the road.

این پیامدهای زیادی در مسیر دارد.

That has a lot of implications down the road.

این پیامدهای زیادی در مسیر دارد.

Can you say that with me?

میشه اینو با من بگی؟

That has a lot of implications down the road.

این پیامدهای زیادی در مسیر دارد.

That has a lot of implications down the road.

این پیامدهای زیادی در مسیر دارد.

Vanessa: Alright.

ونسا: باشه.

I'm going to pause, and I want you to say this wonderful sentence yourself.

من مکث می کنم و می خواهم این جمله فوق العاده را خودتان بگویید.

Go ahead.

برو جلو.

Vanessa: Great work.

ونسا: کار عالی.

Alright.

بسیار خوب.

Let's watch the clip again.

دوباره کلیپ رو ببینیم

Gayle: That has a lot of implications down the road.

گیل: این پیامدهای زیادی دارد.

Gayle: That has a lot of implications down the road.

گیل: این پیامدهای زیادی دارد.

Gayle: That has a lot of implications down the road.

گیل: این پیامدهای زیادی دارد.

Vanessa: Are your pronunciation muscles warmed up?

ونسا: آیا عضلات تلفظ شما گرم شده اند؟

Along with the conversation, vocabulary, grammar, and pronunciation lessons in the Fearless

همراه با مکالمه، واژگان، گرامر و درس های تلفظ در Fearless

Fluency Club, you'll also get access to the MP3 versions of all of these lessons, and

Fluency Club، شما همچنین به نسخه های MP3 همه این درس ها و

full PDF transcripts so that you can follow along with each word, because I know there

متن کامل PDF دسترسی خواهید داشت تا بتوانید هر کلمه را دنبال کنید، زیرا من بدانید که

are a lot of new things that you can learn with really every sentence.

چیزهای جدید زیادی وجود دارد که می توانید با هر جمله یاد بگیرید.

Vanessa: You'll also be able to study with the story.

ونسا: شما همچنین می توانید با داستان مطالعه کنید.

Let's take a look at that really quick.

بیایید نگاهی به آن واقعا سریع بیندازیم.

Vanessa: The story is a fun, one page combination of all of the things that you learned this

ونسا: داستان یک ترکیب سرگرم کننده و یک صفحه ای از همه چیزهایی است که در این ماه یاد گرفتید

month.

.

You'll see the vocabulary expressions, the phrasal verbs, the idioms, everything that

عبارات واژگان، افعال عبارتی، اصطلاحات، هر آنچه

you have learned is combined into this short story that you can repeat and listen to, and

را که یاد گرفته اید در این داستان کوتاه ترکیب شده است که می توانید آن را تکرار کنید و گوش دهید، و

say out loud, and even memorize if you want.

با صدای بلند بگویید، و حتی اگر بخواهید حفظ کنید.

Vanessa: I also host live lessons in our private Facebook group so that we can interact with

ونسا: من همچنین در گروه خصوصی خود در فیس بوک دوره های زنده را برگزار می کنم تا بتوانیم

this material every week, and also so that you can meet each other.

هر هفته با این مطالب ارتباط برقرار کنیم و همچنین شما بتوانید یکدیگر را ملاقات کنید.

A lot of members like to talk together, and I think it's a good way to increase and improve

بسیاری از اعضا دوست دارند با هم صحبت کنند، و به نظر من این راه خوبی برای افزایش و بهبود

your vocabulary, and just improve your speaking skills.

دایره لغات شماست و فقط مهارت گفتاری خود را بهبود می بخشد .

Vanessa: So, now I have a question for you.

ونسا: خب، حالا من یک سوال از شما دارم.

Have you ever done yoga before?

آیا قبلاً یوگا انجام داده اید؟

If you join the Fearless Fluency Club in the month of April, which is this month, April

اگر در ماه آوریل، که در این ماه، آوریل

2019, you'll also see a short clip of Gayle teaching me some yoga poses.

2019 است، به باشگاه تسلط بی باک بپیوندید، همچنین یک کلیپ کوتاه از گیل خواهید دید که برخی از حرکات یوگا را به من آموزش می دهد.

It's kind of embarrassing because I usually don't do this for my English lessons.

به نوعی خجالت آور است زیرا من معمولاً این کار را برای درس های انگلیسی خود انجام نمی دهم.

But it was fun, and it was a good chance for you to be able to see Gayle's teaching style.

اما جالب بود و این فرصت خوبی برای شما بود که بتوانید سبک تدریس گیل را ببینید.

But I want to know, have you ever done yoga?

اما می خواهم بدانم آیا تا به حال یوگا انجام داده اید؟

Let me know in the comments.

در نظرات به من اطلاع دهید.

I'll see you again next Friday, here on my YouTube channel, for another video.

جمعه آینده دوباره شما را در کانال یوتیوب خود برای ویدیوی دیگر می بینم.

Vanessa: Thanks so much for learning English with me.

ونسا: خیلی ممنون که با من انگلیسی یاد گرفتید.

Bye!

خدا حافظ!

Vanessa: The next step is to download my free E-book, Five Steps To Becoming A Confident

ونسا: مرحله بعدی دانلود کتاب الکترونیکی رایگان من، پنج قدم برای تبدیل شدن به یک سخنور مطمئن

English Speaker.

انگلیسی است.

You'll learn what you need to do to speak confidently and fluently.

شما یاد خواهید گرفت که برای صحبت کردن با اعتماد به نفس و روان باید چه کاری انجام دهید .

Don't forget to subscribe to me YouTube channel for more free lessons.

فراموش نکنید که برای آموزش های رایگان بیشتر در کانال یوتیوب من مشترک شوید.

Vanessa: Thanks so much.

ونسا: خیلی ممنون.

Bye!

خدا حافظ!