Real English Conversation: It's my BIRTHDAY!

Vanessa: Hi, I'm Vanessa from SpeakEnglishWithVanessa.com, and I'm here with my husband, Dan-

ونسا: سلام، من ونسا هستم از SpeakEnglishWithVanessa.com، و با شوهرم،

Dan: Hello.

دان-دان، اینجا هستم: سلام.

Vanessa: ... and we're going to talk about birthdays today because ...

ونسا: ... و ما امروز در مورد تولدها صحبت می کنیم زیرا ...

Dan: It's Vanessa's birthday.

دن: تولد ونسا است.

Vanessa: Yay.

ونسا: بله.

Let's get started.

بیا شروع کنیم.

Today my husband Dan and I are here on our wonderful back deck in nature with the birds

امروز من و شوهرم دن اینجا روی عرشه پشتی شگفت‌انگیزمان در طبیعت با پرندگان

and the bugs- Dan: And the cicadas, apparently.

و حشرات هستیم - ظاهراً دن: و سیکادا.

Vanessa: The cicadas are really loud.

ونسا: سیکاداها واقعاً بلند هستند.

Dan: Maybe you won't hear it.

دن: شاید نشنوی.

We'll see.

خواهیم دید.

Vanessa: ... to have this natural conversation about birthdays.

ونسا: ... برای داشتن این گفتگوی طبیعی در مورد تولد.

I hope you'll be able to immerse yourself in what we're saying.

امیدوارم بتوانید خود را در آنچه می گوییم غرق کنید.

Feel free to click CC to view the full subtitles, so that you can catch every word we're saying.

برای مشاهده زیرنویس‌های کامل، می‌توانید روی CC کلیک کنید تا بتوانید هر کلمه‌ای را که می‌گوییم درک کنید.

So, are you ready to get started with my first question?

بنابراین، آیا برای شروع با اولین سوال من آماده اید؟

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: All right.

ونسا: خیلی خب.

I have four questions today.

امروز چهار سوال دارم

Dan: Oh boy.

دن: اوه پسر.

Vanessa: One is what are typical birthday traditions in the US?

ونسا: یکی این است که سنت های معمول تولد در ایالات متحده چیست؟

Which might be similar to your country, they might not.

که ممکن است شبیه کشور شما باشد، ممکن است نباشند.

And the second one is, what are children's birthday celebrations like?

و دوم اینکه جشن تولد کودکان چگونه است؟

Like our childhoods.

مثل دوران کودکی ما

What are adult birthday celebrations like?

جشن تولد بزرگسالان چگونه است؟

And finally, what are the most important birthdays in the US?

و در نهایت، مهم ترین تولدها در ایالات متحده چیست؟

So, which years are the most important?

بنابراین، کدام سال ها مهم ترین هستند؟

And you'll have to wait until the end of our lesson to find out.

و شما باید تا پایان درس ما صبر کنید تا متوجه شوید.

So let's start with that first one.

پس بیایید با اولین مورد شروع کنیم.

What are some typical birthday celebrations in the US?

برخی از جشن های تولد معمولی در ایالات متحده چیست؟

Dan: Some typical traditions?

دن: چند سنت معمولی؟

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Well, I'd say there are lots of little different traditions you may do.

دن: خب، من می‌توانم بگویم سنت‌های کمی متفاوتی وجود دارد که ممکن است انجام دهید.

Sometimes there're little games like, pin the tail on the donkey.

گاهی اوقات بازی های کوچکی مانند سنجاق دم به الاغ وجود دارد.

I'm not sure if you've heard of this.

من مطمئن نیستم که شما در مورد این چیزی شنیده اید یا خیر.

But the only tradition that almost always holds true is eating a dessert, usually a

اما تنها سنتی که تقریباً همیشه صادق است، خوردن یک دسر، معمولاً یک

cake, and singing happy birthday and getting either a card or a present.

کیک، و خواندن تولدت مبارک و گرفتن کارت یا هدیه است.

Vanessa: Yes, children are more likely to get presents, but adults might get presents

ونسا: بله، بچه‌ها بیشتر هدایایی دریافت می‌کنند، اما بزرگسالان هم ممکن است هدایایی دریافت

too, at least a card from people you love.

کنند، حداقل یک کارت از افرادی که دوستشان دارید.

Dan: Right, and this differentiates a lot depending on if it's an adult or a child.

دن: درست است، و این بسته به اینکه بزرگسال یا کودک باشد تفاوت زیادی دارد.

A child is more likely to get a lot more presents in America.

احتمال بیشتری وجود دارد که یک کودک در آمریکا هدایای بیشتری دریافت کند .

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: And you're a lot less likely to have a big party as an adult as well.

دن: و احتمال اینکه در بزرگسالی نیز یک مهمانی بزرگ داشته باشید بسیار کمتر است.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Well, we'll get to adult celebrations soon, but I want to set the stage for what happens

خوب، ما به زودی به جشن های بزرگسالان می رسیم، اما من می خواهم زمینه را برای این

when, for instance, you're at a child's birthday party, they're turning seven years old, and

که مثلاً در جشن تولد یک کودک باشید ، او هفت ساله شود، و

you've just eaten probably pizza.

احتمالاً تازه غذا خورده اید، چه اتفاقی می افتد. پیتزا.

Typical birthday thing.

چیز معمولی تولد

You've just eaten pizza and they say it's time-

تازه پیتزا خوردی و میگن وقتشه-

Dan: Yeah.

دن: آره.

You don't feel very good the day after.

روز بعد احساس خوبی ندارید.

Vanessa: Yeah, and they say "It's time for cake."

ونسا: بله، و آنها می گویند "وقت کیک است."

What happens?

چه اتفاقی می افتد؟

You turn off the lights ... Dan: And you sing happy birthday.

چراغ ها را خاموش می کنی... دن: و تولدت مبارک می خوانی.

Vanessa: But why do you turn off the lights?

ونسا: اما چرا چراغ ها را خاموش می کنی؟

Dan: Oh, so you could put candles in the cake.

دن: اوه، پس می تونی شمع بذاری تو کیک.

Vanessa: Yeah, so usually the parents will be in the other room, secretly putting candles

ونسا: بله، پس معمولاً والدین در اتاق دیگر هستند، مخفیانه شمع‌ها را

on the cake, and they'll light them, so there's fire, and then they'll turn the lights off

روی کیک می‌گذارند، و آنها را روشن می‌کنند، بنابراین آتش می‌آید، و سپس آنها چراغ‌ها را خاموش

and all of the kids or all the people in the room will sing.

می‌کنند و همه بچه‌ها یا همه چیز را خاموش می‌کنند. مردم در اتاق آواز خواهند خواند.

Dan: Happy birthday to you.

دن: تولدت مبارک.

Happy birthday to you.

تولدت مبارک.

Happy birthday, dear Vanessa.

تولدت مبارک ونسا عزیز.

Happy to you.

مبارکتون باشه

Vanessa: Happy birthday to you.

ونسا: تولدت مبارک.

Happy birthday to you.

تولدت مبارک.

Happy birthday, to me.

تولدم مبارک.

Happy to you.

مبارکتون باشه

Yeah, so they'll sing this song while the cake is coming out, and then the cake will

بله، پس آنها این آهنگ را در حالی که کیک در حال بیرون آمدن است می خوانند، و سپس

be in front of the birthday person, and that birthday person will close their eyes.

کیک جلوی شخص تولد می شود و آن شخص تولد چشمان خود را می بندد.

And why are they closing their eyes?

و چرا چشمانشان را می بندند؟

Dan: Yeah, so we do this to make a wish, although I actually forgot about this because I haven't

دن: بله، پس ما این کار را انجام می دهیم تا یک آرزو داشته باشیم، اگرچه من در واقع این را فراموش کردم زیرا

really done that very much.

واقعاً آن کار را انجام نداده ام.

Vanessa: I think as a kid it meant more.

ونسا: فکر می‌کنم در کودکی معنای بیشتری داشت.

Dan: I mean, we did it as a joke, but as a kid, you're always thinking, "I got to make

دن: منظورم این است که ما این کار را به عنوان یک شوخی انجام دادیم، اما به عنوان یک کودک، شما همیشه فکر می کنید، "من باید

a wish and then blow out my candles."

یک آرزو کنم و سپس شمع هایم را فوت کنم."

Vanessa: It's got to be a good one.

ونسا: باید خوب باشد.

Dan: Yup.

دن: بله

Vanessa: And we usually say if you tell people what the wish is, it will never come true.

ونسا: و ما معمولاً می گوییم اگر به مردم بگویید آرزو چیست، هرگز محقق نمی شود.

Dan: Mm, yes.

دن: مام، بله.

Vanessa: So it has to be a secret wish usually.

ونسا: پس معمولاً باید یک آرزوی پنهانی باشد.

Maybe not every place in the US is the same, but you close your eyes, make a wish.

شاید همه جا در ایالات متحده یکسان نباشد، اما شما چشمان خود را ببندید، آرزو کنید.

For example like, "I hope that I will get the best present for my birthday."

به عنوان مثال، " امیدوارم بهترین هدیه را برای تولدم بگیرم."

I don't know what kids wish for.

نمی دانم بچه ها چه آرزویی دارند.

Dan: A new bike.

دن: یک دوچرخه جدید.

Vanessa: Yes, a new bike.

ونسا: بله، یک دوچرخه جدید.

So, things that kids wish for, and then you blow out the candles, and that's it.

بنابراین، چیزهایی که بچه ها آرزو می کنند، و سپس شما شمع ها را فوت می کنید، و تمام.

Well, after you eat the cake, after you have pizza and a cake, usually it's present time

خوب، بعد از خوردن کیک، بعد از خوردن پیتزا و کیک، معمولاً زمان حال است

and open presents wrapped in wrapping paper.

و هدایای باز پیچیده شده در کاغذ بسته بندی.

And that's about it.

و این در مورد آن است.

That seems to be kind of the main tradition.

به نظر می رسد این یک نوع سنت اصلی است.

Dan: Yeah, that's a standard tradition.

دن: آره، این یک سنت استاندارد است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: And then there's a lot of little variances here and there.

دن: و سپس تفاوت‌های کوچک زیادی اینجا و آنجا وجود دارد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I would like to add one tradition though to all birthdays around the world.

من می خواهم یک سنت را به همه تولدها در سراسر جهان اضافه کنم.

Well, we have two children, and when our oldest child had his first birthday, which you'll

خوب، ما دو فرزند داریم، و وقتی بزرگترین فرزندمان اولین تولدش را داشت، که به

find out soon is a very important birthday, I felt really emotional on his first birthday

زودی متوجه خواهید شد تولد بسیار مهمی است، من در اولین تولد او واقعاً احساساتی

because I remembered all of the intense work that I needed to do during his birth.

شدم زیرا تمام کارهای شدیدی را که نیاز داشتم به یاد آوردم. در هنگام تولد او انجام دهد.

So I gave birth to our son.

بنابراین من پسرمان را به دنیا آوردم.

Dan: Me too.

دن: منم همینطور

Vanessa: Yes, it was really hard.

ونسا: بله، واقعا سخت بود.

Dan: I did help a lot, but it was nothing compared to giving birth.

دن: من خیلی کمک کردم، اما در مقایسه با زایمان چیزی نبود.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

So, I felt like this hard work and this emotional time that I had experienced when he was born,

بنابراین، من احساس کردم که این کار سخت و این زمان احساسی که در هنگام تولد او تجربه کرده بودم

we don't really include that in birthdays.

، واقعاً آن را در تولدها لحاظ نمی کنیم.

And I propose starting now that on birthdays, we include the mother in some kind of birthday

و من پیشنهاد می کنم از هم اکنون شروع کنیم که در روزهای تولد ، مادر را در نوعی سنت تولد قرار دهیم

tradition, maybe you country does this.

، شاید کشور شما این کار را انجام دهد.

Dan: Yeah.

دن: آره

Some kind of celebration for the mother.

نوعی جشن برای مادر.

Yeah.

آره

Vanessa: Just even if it's a tradition of you blow out the candles and then say, "Thanks,

ونسا: حتی اگر رسم بر این باشد که شمع ها را فوت کنید و سپس بگویید: "ممنون،

mom, for giving birth to me."

مامان، که مرا به دنیا آوردی."

I feel like you both play an important part in that day.

احساس می کنم هر دوی شما نقش مهمی در آن روز بازی می کنید.

So as somebody who has given birth two times, I would like to have that day be a special

بنابراین به عنوان کسی که دو بار زایمان کرده ام، دوست دارم آن روز

memory for me too, and to share with my child that this is what happened.

برای من نیز خاطره ای خاص باشد و با فرزندم در میان بگذارم که این اتفاق افتاده است.

So, "Thank you mom, for giving birth to me.

بنابراین، "ممنونم مامان، که مرا به دنیا آوردی.

Thank you for your hard work."

ممنون از زحماتت."

All right.

خیلی خوب.

Let's go to the second category.

بریم سراغ دسته دوم.

Second question, which is what are childhood birthdays like?

سوال دوم این است که تولدهای کودکی چگونه است؟

The next category we're going to talk about are memorable birthdays.

دسته بعدی که در مورد آن صحبت خواهیم کرد تولدهای خاطره انگیز است.

And usually these are in your childhood, because birthdays as kids are bigger to do's.

و معمولاً اینها در دوران کودکی شما هستند، زیرا تولدهای کودکی بزرگتر است.

But who knows?

اما چه کسی می داند؟

They might be also when you're a little bit older.

آنها ممکن است زمانی که شما کمی بزرگتر هستید نیز باشد.

So I'm curious when you were a kid, what was a typical birthday party like?

بنابراین من کنجکاو هستم که وقتی شما بچه بودید، یک جشن تولد معمولی چگونه بود؟

Or do you have any memorable birthdays?

یا تولدهای خاطره انگیزی دارید؟

Dan: Yeah, so my typical birthday party was not very big.

دن: آره، پس جشن تولد معمولی من خیلی بزرگ نبود.

My mom didn't typically go all out for most of my birthdays.

مادرم معمولاً برای اکثر تولدهای من همه چیز را انجام نمی داد .

Although maybe once or twice, she really went kind of crazy.

اگرچه شاید یکی دو بار، او واقعاً یک جورهایی دیوانه شد.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Like what?

مانند آنچه که؟

Dan: One time she themed an entire party around space and the planets.

دن: یک بار او یک مهمانی کامل در مورد فضا و سیارات ترتیب داد.

So all of my friends who came, I don't know if it was exactly the same amount of people

بنابراین، همه دوستان من که آمدند، نمی‌دانم که آیا دقیقاً تعداد افراد

for planets, so we all put like stickers on our head, that was like, "I'm Saturn, I'm

برای سیارات یکسان بود یا نه، بنابراین همه ما برچسب‌هایی مانند برچسب روی سرمان گذاشتیم، این مانند "من زحل هستم، من

Jupiter," and then we got to argue about what planets we were.

مشتری هستم، و سپس ما مجبور شدیم در مورد اینکه چه سیاره هایی بودیم بحث کنیم.

And I had- Vanessa: The arguing was part of the party.

و من داشتم- ونسا: مشاجره بخشی از مهمانی بود.

Dan: Of course.

دن: البته.

Vanessa: That was fun.

ونسا: جالب بود.

Dan: And there was a little solar system hanging from the light.

دن: و یک منظومه شمسی کوچک از نور آویزان بود.

So this is kind of an example of a themed party, which happens much, much more when

بنابراین این یک نمونه از یک مهمانی مضمونی است که در کودکی خیلی بیشتر اتفاق می افتد

you're a child.

.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So when I was a kid, my mom almost always went all out and I don't think it was because

بنابراین وقتی من بچه بودم، مادرم تقریباً همیشه همه چیز را انجام می داد و فکر نمی کنم به این دلیل بود که

I asked her to, I think it was more just, that's what she really enjoyed doing.

از او خواسته بودم، فکر می کنم عادلانه تر بود، این کاری بود که او واقعا از انجامش لذت می برد.

She enjoyed having a big celebration for my birthday.

او از برگزاری یک جشن بزرگ برای تولد من لذت برد .

I remember one time, I actually have video footage of this, I don't know if I can figure

یادم می آید یک بار، من در واقع یک فیلم ویدیویی از آن دارم، نمی دانم می توانم

out how to edit it in here so you can see.

بفهمم چگونه آن را در اینجا ویرایش کنم تا بتوانید ببینید.

Dan: You should.

دن: باید.

Vanessa: But she had all of the girls from my, maybe, first grade class, come over and

ونسا: اما او همه دخترهای کلاس اول کلاس من را به آنجا فرستاد و

she did our hair like this with braids, at each girl's hair.

موهای ما را اینطور با بافتن، روی موهای هر دختری درست کرد.

She did makeup on each girl.

او برای هر دختر آرایش کرد.

I think we might've even painted our fingernails, and we made bows for our hair, we had crafted

فکر می‌کنم حتی ناخن‌هایمان را رنگ کرده‌ایم، و برای موهایمان کمان درست کرده‌ایم، پاپیون درست کرده‌ایم

bows...

...

Vanessa's Sister: Happy birthday.

خواهر ونسا: تولدت مبارک.

Vanessa’s sister: And I'm going to eat all the cake.

خواهر ونسا: و من تمام کیک را می خورم.

Vanessa's Dad: You are going to eat the whole cake, Charisse?

بابای ونسا: می خوای کل کیک رو بخوری، کاریس؟

Vanessa’s sister: And I’m going to put on make up.

خواهر ونسا: و من می خواهم آرایش کنم.

Vanessa's Dad: Can anyone else have a piece?

پدر ونسا: آیا کسی می تواند یک قطعه داشته باشد؟

Vanessa's Mom: There you go, you look great.

مامان ونسا: خوب به نظر میرسی.

Okay.

باشه.

All: Happy birthday to you.

همه: تولدت مبارک.

Happy birthday to you.

تولدت مبارک.

Happy birthday dear Vanessa.

تولدت مبارک ونسا عزیز.

Happy birthday to you.

تولدت مبارک.

Vanessa's Mom: I love you.

مامان ونسا: دوستت دارم.

Blow your candles.

شمع هایت را فوت کن

There's more.

بیشتر وجود دارد.

Vanessa: There.

ونسا: اونجا.

Vanessa's Mom: Good job.

مامان ونسا: کار خوبه.

Try that last one.

اون آخری رو امتحان کن

Vanessa's Dad: One more.

پدر ونسا: یکی دیگر.

Vanessa's Mom: Good job.

مامان ونسا: کار خوبه.

Oh, I love you sweet heart.

اوه، دوستت دارم قلب نازنین.

Vanessa: I remember another party, she rented a horse, it was like a little pony.

ونسا: یادمه یه مهمانی دیگه، اون یه اسب کرایه کرد، مثل یه پونی کوچولو بود.

And it came to our house in a trailer and the owner walked it around our yard and each

و با یک تریلر به خانه ما آمد و مالک آن را در اطراف حیاط ما قدم زد و هر

kid got to sit on the back of the horse- Dan: That's pretty awesome.

بچه باید پشت اسب بنشیند - دان: خیلی عالی است.

Vanessa: ... and have a pony ride.

ونسا: ... و اسب سواری کنید.

And was our first year living in South Carolina where we moved to, and it was my first week

و اولین سال زندگی ما در کارولینای جنوبی بود که به آنجا نقل مکان کردیم، و اولین

of school, because September 4th, my birthday is usually the first week of school.

هفته مدرسه من بود، زیرا 4 سپتامبر، تولد من معمولا اولین هفته مدرسه است.

So I had just met all these kids in my class and now they were at my house and having a

بنابراین من تازه با همه این بچه ها در کلاسم آشنا شده بودم و حالا آنها در خانه من بودند و یک

fun party.

مهمانی سرگرم کننده داشتند.

So good job mom, organizing that.

خیلی کار خوب مامان، سازماندهی آن.

I want to ask.

من می خواهم بپرسم.

Do you think it was usually your mom who wanted to have parties like this?

آیا فکر می کنید معمولاً این مادر شما بود که می خواست چنین مهمانی هایی داشته باشد؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Definitely.

قطعا.

Vanessa: We are saying moms, but.

ونسا: ما می گوییم مادران، اما.

Dan: Well, because my dad worked a lot, especially when I was a kid, it's basically up to my

دن: خب، چون پدرم خیلی کار می‌کرد، مخصوصاً وقتی من بچه بودم، اساساً به مادرم بستگی دارد

mom to organize anything around the house, so it's a very traditional setup.

که هر چیزی را در خانه سازماندهی کند، بنابراین این یک چیدمان بسیار سنتی است.

She was assumed to be the birthday lady.

فرض بر این بود که او خانم تولد است.

Vanessa: Now we're talking about birthday parties, but what about births?

ونسا: حالا در مورد جشن تولد صحبت می کنیم ، اما در مورد تولد چطور؟

Dan: Births?

دن: تولد؟

Vanessa: Do you have any interesting experiences either, when you were born-

ونسا: آیا شما هم تجربیات جالبی دارید، زمانی که به دنیا آمدید-

Dan: Yes, when Theo was born.

دن: بله، زمانی که تئو به دنیا آمد.

Vanessa: When Theo was born.

ونسا: وقتی تئو به دنیا آمد.

Our child, yes definitely.

فرزند ما، بله قطعا.

Dan: Our children were memorable.

دن: بچه های ما خاطره انگیز بودند.

Vanessa: Or when your siblings were born?

ونسا: یا وقتی خواهر و برادرت به دنیا آمدند؟

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Tell me about that.

درباره آن به من بگو.

Dan: Well, I don't remember when I was born.

دان: خوب، یادم نیست کی به دنیا آمدم.

But I was born on April 1st, so I always hear the story about...

اما من 1 آوریل به دنیا آمدم، بنابراین همیشه داستان در مورد ...

Oh, and by the way, April 1st is called April fool's day, where people play pranks on each

اوه، و اتفاقاً، 1 آوریل را روز احمق آوریل می گویند، جایی که مردم

other in America.

در آمریکا با یکدیگر شوخی می کنند.

So when my mom called her parents and said, "I just had my baby," they didn't believe

بنابراین وقتی مادرم با والدینش تماس گرفت و گفت: "من تازه بچه ام را به دنیا آورده ام"، آنها او را باور نکردند

her.

.

Vanessa: "No, you didn't April fool's day.

ونسا: "نه، تو روز احمق آوریل نبودی.

You didn't have your baby."

تو بچه ات رو نداشتی."

"No really."

"نه واقعا."

Dan: And so that was always kind of an ongoing issue with my birthdays as a child, because

دن: و به این ترتیب این موضوع همیشه در مورد تولدهای من در دوران کودکی یک مشکل مداوم بود، زیرا

people would play a prank on me.

مردم با من شوخی می کردند.

And I would forget because I'm like, "This is my birthday.

و فراموش می‌کنم چون می‌گویم: "این روز تولد من است.

It's not April fool's day."

این روز احمق آوریل نیست."

Vanessa: But it is.

ونسا: اما اینطور است.

Dan: So I got pranked a lot.

دن: پس من خیلی شوخی کردم.

Also when my sister was born, I'm not sure I remember the day exactly.

همچنین وقتی خواهرم به دنیا آمد، مطمئن نیستم آن روز را دقیقاً به یاد داشته باشم.

Vanessa: You were three years old, probably.

ونسا: احتمالا سه ساله بودی.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: I was a little over three years old, but this is how much I cared about my sister

دن: من کمی بیشتر از سه سال داشتم، اما این چقدر به تولد خواهرم اهمیت می‌دادم

being born.

.

I care a lot now, but apparently when I was three years old, I was interested in other

الان خیلی اهمیت می دهم، اما ظاهراً وقتی سه ساله بودم به چیزهای دیگری علاقه داشتم

things.

.

So my mom called my grandparents, who I was staying with and said, "Congratulations, Daniel,

بنابراین مامانم به پدربزرگ و مادربزرگم که من با آنها می ماندم زنگ زد و گفت: "تبریک می گویم دانیال،

you have a sister."

تو یک خواهر داری."

And I said, "Well, grandma made me a hot dog."

و من گفتم: "خب، مادربزرگ برای من هات داگ درست کرده است."

Vanessa: You're telling me one important thing.

ونسا: تو به من یک چیز مهم می گویی.

I'm telling you another important.

مهم دیگری را به شما می گویم.

Dan: So this is my reply to my sister being born, that, "I have a hot dog.

دن: پس این پاسخ من به تولد خواهرم است ، که "من یک هات داگ دارم.

You have a baby.

تو بچه داری.

These things are the same."

اینها هم همینطور."

Vanessa: Cool.

ونسا: باحال.

Yeah.

آره

It's a very, a three year old Daniel mind.

این یک ذهن دنیل سه ساله است.

So for me, when I was a kid, we had these big parties, but then as I got a little bit

بنابراین برای من، وقتی بچه بودم، این مهمانی‌های بزرگ را برگزار می‌کردیم، اما بعد از آن که کمی

older, like middle school, high school, they became more centered around my close friends,

بزرگتر شدم، مانند دبیرستان، دبیرستان، آنها بیشتر حول دوستان نزدیکم،

two or three friends.

دو یا سه دوست، متمرکز شدند.

And I have a very special couple memories, mainly as a high schooler, maybe it was also

و من یک زن و شوهر خاطرات بسیار خاص دارم، عمدتاً به عنوان یک دبیرستان، شاید در دوران

in middle school, where my family would go on a specific hike each year.

راهنمایی نیز بود، جایی که خانواده من هر سال به یک پیاده روی خاص می رفتند.

And this hike, we go on to that same hike as a family now, but this hike is special

و این پیاده روی، ما اکنون به عنوان یک خانواده به همان پیاده روی می رویم ، اما این پیاده روی خاص است

because- Dan: It's beautiful.

زیرا - دن: زیبا است.

Vanessa: ... around September 4th, there are lots of blueberries in season.

ونسا: ... در حدود 4 سپتامبر، تعداد زیادی زغال اخته در فصل وجود دارد.

And that means that the top of the mountain is covered in wild blueberry bushes.

و این بدان معنی است که بالای کوه پوشیده از بوته های زغال اخته وحشی است.

And then around this time, in the end of summer, beginning of fall, the blueberries are ripe.

و سپس در این زمان، در پایان تابستان، اوایل پاییز، بلوبری رسیده است.

So we would go to the top of the mountain and pick blueberries with our best friend's

پس با خانواده بهترین دوستمان به بالای کوه می رفتیم و زغال اخته می چینیم

family.

.

And on the top of the mountain, they would sing happy birthday to me.

و بر فراز کوه تولدت را برایم تبریک می خواندند.

Dan: That's a good birthday.

دن: تولد خوبیه.

Vanessa: Yeah, it was so...

ونسا: بله، همینطور بود...

I have such nostalgic feelings when I think about that, because to me, that's what I like

وقتی به این موضوع فکر می کنم، چنین احساسات نوستالژیکی دارم ، زیرا برای من، این چیزی است که

now as an adult, which we'll talk about in just a moment.

اکنون به عنوان یک بزرگسال دوست دارم، که در یک لحظه در مورد آن صحبت خواهیم کرد .

But that's what I like now with a birthday.

اما این چیزی است که من الان با تولد دوست دارم.

It's with the close people I care about, it's doing something simple, some kind of memory,

این با افراد نزدیکی است که من به آنها اهمیت می‌دهم، کار ساده‌ای انجام می‌دهم، نوعی خاطره،

something like this that is... something you're probably really going to remember.

چیزی شبیه به این... چیزی که احتمالاً واقعاً به یاد خواهید آورد.

So let's take that to transition to our next topic, which is, Adult Birthdays, or now that

پس بیایید آن را برای انتقال به موضوع بعدی خود در نظر بگیریم ، که «تولد بزرگسالان» است، یا حالا که

you're an adult, what do you do?

بالغ شده‌اید، چه کار می‌کنید؟

So let's talk about that.

پس بیایید در مورد آن صحبت کنیم.

Now I want to ask about birthdays now that we are adults.

حالا که بزرگ شدیم می خواهم در مورد تولد بپرسم .

We're not children who have parents creating birthday parties for us.

ما بچه ای نیستیم که پدر و مادری برای ما جشن تولد درست کنند.

So what are birthdays like for you now, when you are an adult?

بنابراین، در حال حاضر، زمانی که بزرگسال هستید، تولد برای شما چگونه است؟

As an adult.

به عنوان یک فرد بالغ.

Dan: So as an adult, it can run a wide spectrum.

دن: بنابراین به عنوان یک بزرگسال، می تواند طیف گسترده ای را اجرا کند.

So I don't think people have parties as much.

بنابراین فکر نمی کنم مردم آنقدر مهمانی داشته باشند.

It just depends on the individual.

فقط به خود فرد بستگی دارد.

For me personally, we don't really throw a party for me.

برای من شخصاً ما واقعاً برای من جشن نمی گیریم.

Maybe I'll get together with my parents, maybe I'll get together with some friends, but we

شاید با پدر و مادرم دور هم جمع شوم، شاید با چند دوست دور هم جمع شوم، اما

don't really invite a lot of friends over to have a big party.

واقعاً خیلی از دوستان را برای یک مهمانی بزرگ دعوت نمی کنیم.

Vanessa: And that's just a personal choice.

ونسا: و این فقط یک انتخاب شخصی است.

It's not wrong, if you are living in the US and you're wondering, should I invite friends

اشتباه نیست، اگر شما در ایالات متحده زندگی می کنید و از خود می پرسید ، آیا باید دوستان

over to my house for my birthday?

را برای تولدم به خانه خود دعوت کنم؟

Is that just for children?

آیا این فقط برای کودکان است؟

No, it's fine.

نه، خوب است.

If you want to have a celebration, that's totally fine, as an adult.

اگر می خواهید جشن بگیرید، در بزرگسالی خیلی خوب است.

It's just our personal preference to keep things small, simple.

این فقط ترجیح شخصی ما است که چیزها را کوچک و ساده نگه داریم.

And I think in general, for us, we opt to give gifts that are experiences.

و من فکر می کنم به طور کلی، برای ما، ما ترجیح می دهیم هدایایی بدهیم که تجربه هستند.

Dan: Yeah.

دن: آره

Do something.

کاری بکنید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Well maybe go to a nice restaurant together or we'll go to a new location that we haven't

خوب شاید با هم به یک رستوران خوب برویم یا به مکان جدیدی برویم که قبلاً

visited before.

از آن بازدید نکرده ایم.

Or like you said, we'll go to your parents' house and they'll make us some dinner or something

یا همونطور که گفتی می ریم خونه ی پدر و مادرت و اونا برامون شام یا چیز خاصی درست می کنن

special.

.

Food.

غذا.

Dan: Yes.

دن: بله.

That's probably the most common thing for us now.

این احتمالاً رایج ترین چیز در حال حاضر برای ما است.

And it's still very common to get a gift or at least a card.

و هنوز هم گرفتن یک هدیه یا حداقل یک کارت بسیار رایج است.

However, if you have a partner, then a lot of times you're going to give something extra.

با این حال، اگر شریک زندگی دارید، در بسیاری از مواقع چیزی اضافه می کنید.

That's going to be your special gift.

این هدیه ویژه شما خواهد بود.

For example, when I was in college, Vanessa sent me a really awesome gift.

به عنوان مثال، زمانی که من در کالج بودم، ونسا یک هدیه واقعا عالی برای من فرستاد.

She actually shot me a video of people at our college that we used to both go to, but

او در واقع یک ویدیو از افرادی در کالج ما گرفت که هر دو به آنها می رفتیم، اما

we were actually separated at this time, I don't know why.

در واقع در این زمان از هم جدا شدیم، نمی دانم چرا.

Vanessa: I was a little bit sad, so I made you a video.

ونسا: من کمی غمگین بودم، بنابراین برای شما یک ویدیو ساختم.

Dan: She made me a personal video about all our friends saying happy birthday to me.

دن: او برای من یک ویدیوی شخصی در مورد همه دوستانمان ساخت که تولدت را به من تبریک می گفتند.

And she put it together and sent it to me in the mail, and I got it at my college and

و او آن را کنار هم گذاشت و از طریق پست برای من فرستاد، و من آن را در کالجم گرفتم و

I watched it.

آن را تماشا کردم.

And we were broken up, so I probably cried.

و ما از هم جدا شده بودیم، بنابراین من احتمالا گریه کردم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Well, I think this was a pretty difficult present actually, because it was a time when

خب، من فکر می‌کنم این هدیه بسیار دشواری بود، زیرا زمانی

it was kind of tough to find anything to record a video with.

بود که پیدا کردن چیزی برای ضبط ویدیو با آن سخت بود.

So I had to borrow my friend's cheap camera to record it.

بنابراین مجبور شدم دوربین ارزان قیمت دوستم را برای ضبط آن قرض بگیرم.

Dan: This was back in the day.

دن: این در همان روز بود.

Vanessa: My laptop was really old.

ونسا: لپ تاپ من واقعا قدیمی بود.

I remember I had to send it to the computer services, tech support at our college, four

به یاد دارم که مجبور شدم آن را به خدمات کامپیوتری، پشتیبانی فنی در کالج ما، چهار

times just to edit one video.

بار فقط برای ویرایش یک ویدیو بفرستم.

And I filmed our friends saying, "Happy birthday, Dan.

و من از دوستانمان فیلم گرفتم که می گفتند: "تولدت مبارک دن.

You're a great guy," and then I would film another friend saying the same thing.

تو پسر خوبی هستی" و بعد از دوست دیگری که همین را می گفت فیلم می گرفتم.

And it was something to hopefully help you feel loved.

و این چیزی بود که امیدوارم به شما کمک کند احساس کنید که دوستش دارید.

And it worked, we got married.

و کار کرد، ما ازدواج کردیم.

Dan: It was a very good Vanessa...

دن: ونسا خیلی خوبی بود...

Yes, that worked.

بله، کار کرد.

It's was a great Vanessa style video.

این یک ویدیوی عالی به سبک ونسا بود.

Vanessa: Something personal that takes some effort, but it's thoughtful.

ونسا: چیزی شخصی که نیاز به تلاش دارد، اما قابل تامل است.

And I don't do that for every birthday, but it's something that's really from the heart.

و من این کار را برای هر روز تولد انجام نمی دهم، اما این کاری است که واقعا از ته دل است.

So now that today is my birthday, at least when you're watching it is my birthday.

پس حالا که امروز تولد من است، حداقل وقتی آن را تماشا می کنید، تولد من است.

What are we going to do for my birthday Dan?

برای تولدم چیکار کنیم دن؟

Dan: Well, there are still some surprises.

دن: خوب، هنوز هم چند شگفتی وجود دارد.

However, I'm going to be making a dessert with my toddler Theo, so it should be interesting.

با این حال، من قصد دارم با کودک نوپایم تئو یک دسر درست کنم، بنابراین باید جالب باشد.

And we're going to make it into some shapes.

و ما آن را به شکل هایی در می آوریم.

I don't know, it's still a surprise, so I don't want to give everything away, but we'll

نمی‌دانم، هنوز هم جای تعجب دارد، بنابراین نمی‌خواهم همه چیز را بدهم، اما

be making a dessert with my toddler.

با کودک نوپایم یک دسر درست می‌کنیم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

And we'll probably have a candle or two or maybe 33 candles, I don't know how many we

و احتمالاً یک یا دو یا شاید 33 شمع خواهیم داشت، نمی دانم چند شمع

have in the kitchen and then I'll blow them out.

در آشپزخانه داریم و سپس آنها را فوت می کنم .

And that's a typical birthday celebration.

و این یک جشن تولد معمولی است.

Dan: That's her birthday.

دن: تولدش است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I think especially this year, we're not doing that much for my birthday, because it was

من فکر می کنم به خصوص امسال، ما آنقدرها برای تولد من انجام نمی دهیم، زیرا

our 10 year wedding anniversary, a couple of weeks ago.

چند هفته پیش، 10 سالگرد ازدواج ما بود .

And so we celebrated that anniversary and my birthday is just kind of extra.

و بنابراین ما آن سالگرد را جشن گرفتیم و تولد من فقط به نوعی اضافی است.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: So I'd like to ask you my final question.

ونسا: پس من می خواهم آخرین سوالم را از شما بپرسم.

What do you think are the most important birthdays in the US?

به نظر شما مهم ترین تولدها در ایالات متحده چیست؟

So this is a cultural thing, but if you were to say, "It's my 20th birthday next week,"

بنابراین این یک چیز فرهنگی است، اما اگر بخواهید بگویید "هفته آینده بیستمین سالگرد تولد من است"

would that be a big birthday.

تولد بزرگی خواهد بود؟

Dan: It wouldn't be 20th, but it would be 21st birthday.

دن: 20 سالگی نمی شد، اما تولد 21 سالگی بود.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

So let's start at the beginning of life and then we'll get to 21st.

پس بیایید از ابتدای زندگی شروع کنیم و سپس به 21 می رسیم.

So what do you think?

خب چی فکر می کنی؟

Dan: Yeah.

دن: آره

So I don't think there's any universally accepted important birthday.

بنابراین فکر نمی‌کنم تولد مهمی وجود داشته باشد که مورد پذیرش جهانی قرار گیرد.

Although it seems like a lot of mothers celebrate first birthday, as being very important.

اگرچه به نظر می رسد که بسیاری از مادران اولین تولد را جشن می گیرند، اما بسیار مهم است.

At least the mothers we hang around.

حداقل مادرانی که دور هم جمع می شویم.

Vanessa: I would say that it's becoming more common that the first birthday of a child

ونسا: می‌توانم بگویم که روز به روز بیشتر شده است که اولین تولد یک

is a big event.

کودک یک رویداد بزرگ است.

You invite all your family, all your friends, the kid doesn't care, they're just one year

همه خانواده ات، همه دوستانت را دعوت می کنی ، بچه اهمیتی نمی دهد، آنها فقط یک سال

old, they don't even know what a birthday is.

دارند، حتی نمی دانند تولد چیست.

Dan: They'll be happy to eat cake.

دن: آنها از خوردن کیک خوشحال خواهند شد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

But it's kind of a celebration of, "We survived one year."

اما این به نوعی جشن "ما یک سال زنده ماندیم" است.

So first birthday is generally a big event.

بنابراین اولین تولد به طور کلی یک رویداد بزرگ است.

And I would say the next one would be your 16th birthday, especially girls.

و من می گویم تولد بعدی شانزدهمین سالگرد تولد شما خواهد بود، مخصوصا دختران.

Dan: Yeah.

دن: آره

Although I think this may be dying out a bit.

اگرچه من فکر می کنم این ممکن است کمی از بین برود.

Vanessa: I don't know.

ونسا: نمی دانم.

Dan: We still say, we have songs about sweet 16.

دان: ما هنوز می گوییم، ما آهنگ هایی در مورد شیرین 16

Vanessa: We don't know many 16 year olds right now.

داریم. ونسا: ما در حال حاضر تعداد زیادی از 16 ساله ها را نمی شناسیم .

Dan: That's true.

دان: این درست است.

Vanessa: So I don't know if it's still common, but when we were kids, that was a big birthday.

ونسا: پس نمی‌دانم هنوز هم رایج است یا نه، اما وقتی بچه بودیم، تولد بزرگی بود.

Dan: I don't remember throwing an extra big party for myself or my sister at 16, but people

دن: یادم نمی‌آید که در ۱۶ سالگی برای خودم یا خواهرم یک جشن بزرگ برگزار کرده باشم، اما مردم

do still really set aside the 21st birthday as a big birthday.

هنوز واقعاً تولد ۲۱ سالگی را به عنوان یک تولد بزرگ کنار می‌گذارند.

And that is mostly because in America you were allowed to drink alcohol at 21.

و این بیشتر به این دلیل است که در آمریکا در 21 سالگی مجاز به نوشیدن الکل بودید.

So I think this is the entire reason why people say, "21, Oh man, you've made it.

بنابراین فکر می‌کنم این تمام دلیلی است که مردم می‌گویند: "21، اوه مرد، تو موفق شدی.

Now you can go out and drink in public."

حالا می‌توانی بیرون بروی و در انظار عمومی بنوشی. "

Vanessa: Does that mean that people do not drink before they're 21?

ونسا: آیا این بدان معناست که مردم قبل از 21 سالگی مشروب نمی خورند؟

Dan: No people still drink before 21, but.

دن: هیچ کس هنوز قبل از ۲۱ سالگی مشروب نمی‌نوشد، اما.

Vanessa: But this is kind of a moment where you feel like, "I'm an adult.

ونسا: اما این به نوعی لحظه ای است که شما احساس می کنید، "من یک بزرگسال هستم.

I'm allowed to drink," like you said, in public at this point, or it is legally acceptable

من مجاز به نوشیدن هستم"، همانطور که شما در این مرحله در ملاء عام گفتید ، یا از نظر قانونی

for me to drink.

نوشیدن مشروب برای من قابل قبول است.

So I think your first birthday, 16th especially for girls, the 21st, definitely.

بنابراین من فکر می کنم اولین تولد شما، 16 سالگی به خصوص برای دختران، 21 سالگی، قطعا.

Dan: Maybe 18th.

دن: شاید هجدهم.

Vanessa: 18th?

ونسا: هجدهمین؟

Dan: 18th is legal adulthood.

دن: هجدهم بزرگسالی قانونی است.

Vanessa: He does legal adulthood, but I don't feel like there's a celebration specifically

ونسا: او بزرگسالی قانونی را انجام می‌دهد، اما من احساس نمی‌کنم که جشن خاصی

for that.

برای آن برگزار شود.

Usually you celebrate graduating high school around that time, and that might be a bigger

معمولاً شما در همان زمان فارغ التحصیلی از دبیرستان را جشن می گیرید و به نظر من ممکن است جشن بزرگتری

celebration than your birthday in my opinion.

از تولد شما باشد.

But I think the US is so diverse with so many different cultures and traditions and backgrounds,

اما من فکر می‌کنم ایالات متحده با فرهنگ‌ها، سنت‌ها و پس‌زمینه‌های مختلف آنقدر متنوع است

that everyone is going to celebrate this in a somewhat different way.

که هر کس قرار است این را به شیوه‌ای متفاوت جشن بگیرد.

But from our experience first 16th, the 21st.

اما از تجربه ما اول 16، 21.

And then I would say there's a big jump to 40th birthday.

و بعد من می گویم که یک جهش بزرگ به تولد 40 سالگی وجود دارد.

So between 21 and 40, not so important, but what is the term for your 40th birthday?

بنابراین بین 21 تا 40، نه چندان مهم، اما چهل سالگی شما چیست؟

Dan: Yes.

دن: بله.

You are over the Hill.

شما بالای تپه هستید

Vanessa: So let's explain what this means.

ونسا: پس بیایید توضیح دهیم که این به چه معناست.

Over the Hill means...

Over the Hill یعنی...

Dan: 40, everything's downhill after that.

دن: 40، بعد از آن همه چیز سراشیبی است.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Your average lifespan is 80 years old.

میانگین طول عمر شما 80 سال است.

So when you're 40, you're kind of going up, up, up the Hill and then you're 40 and now

بنابراین وقتی 40 ساله هستید، به نوعی از تپه بالا، بالا، بالا می روید و سپس 40 ساله می شوید و

it all goes down.

اکنون همه چیز پایین می رود.

So this is kind of morbid.

بنابراین این یک نوع بیماری است.

Dan: It's kind of dark humor.

دن: این یک نوع طنز سیاه است.

Vanessa: It's dark humor.

ونسا: این یک طنز سیاه است.

So if you go to the grocery store, typical grocery stores in the US, have a section with

بنابراین اگر به خواربار فروشی بروید، خواربارفروشی های معمولی در ایالات متحده، قسمتی با

flowers and balloons and party supplies, all of the 40th birthday supplies, are black and

گل و بادکنک و لوازم مهمانی داشته باشید، همه لوازم تولد 40 سالگی سیاه و

gray.

خاکستری هستند.

Sometimes they have a gravestone on them like, "Oh, you're going to the grave," so it's very

گاهی اوقات روی آنها سنگ قبری مانند "اوه، تو می روی سر قبر" دارند، بنابراین خیلی

dark.

تاریک است.

Dan: They might even have a section that says, "Over the Hill."

دن: حتی ممکن است قسمتی داشته باشند که می‌گوید «بر فراز تپه».

Vanessa: Over the hill.

ونسا: بالای تپه.

This is a very specific moment.

این یک لحظه بسیار خاص است.

And it's just a joke because usually when you're 40, you're still feeling pretty young,

و این فقط یک شوخی است زیرا معمولاً وقتی 40 ساله هستید، هنوز احساس جوانی می کنید،

but it's just a joke.

اما این فقط یک شوخی است.

So 40 is the next big birthday.

بنابراین 40 سالگی تولد بزرگ بعدی است.

And after that, I was trying to think if there's actually a specifically big birthday, and

و بعد از آن، سعی کردم فکر کنم که آیا واقعاً یک تولد بزرگ وجود دارد، و

what do you think?

نظر شما چیست؟

Dan: I think every decade, you just get more sarcastic jokes about your age.

دن: فکر می‌کنم هر دهه، شوخی‌های کنایه‌آمیز بیشتری در مورد سن خود دریافت می‌کنید.

Vanessa: So when you're 70 and 80 and 90.

ونسا: پس وقتی 70 و 80 و 90 ساله هستید.

Dan: You just get cards that have more jokes about your age.

دن: فقط کارت هایی دریافت می کنید که جوک های بیشتری در مورد سن شما دارند.

That's my experience with it, not that I'm that old, but with my grandparents, what we

این تجربه من با آن است، نه اینکه آنقدر پیر هستم، بلکه در مورد پدربزرگ و مادربزرگم، چیزی که

would get them.

به آنها می‌رسیدیم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I think that when you're a hundred, there's probably a special Centennial party.

فکر می‌کنم وقتی صد ساله می‌شوی، احتمالاً یک جشن صدمین سالگرد ویژه وجود دارد.

But I know for example, for your great grandmother, when she turned 90, all of the family, there

اما می دانم که مثلاً برای مادربزرگ شما، وقتی 90 ساله شد، همه اعضای خانواده،

were dozens of people, got together and had a big birthday party for her.

ده ها نفر، دور هم جمع شدند و یک جشن تولد بزرگ برای او گرفتند.

Because if you live to be 100 years old, that's pretty unusual.

زیرا اگر تا 100 سال عمر کنید، این بسیار غیرعادی است.

Dan: Very unusual.

دن: خیلی غیرعادی.

Vanessa: So when she turned 90, that was like, "Oh, that's great.

ونسا: پس وقتی 90 ساله شد، اینطور بود، "اوه، عالی است.

Let's all get together and celebrate."

بیایید همه دور هم جمع شویم و جشن بگیریم."

Dan: But she almost made it.

دن: اما او تقریباً موفق شد.

I think she was 96 or something.

من فکر می کنم او 96 یا چیزی شبیه به آن بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

She had a really awesome long life.

او یک عمر طولانی واقعا عالی داشت.

So in this way, after your 40th birthday, there's not really a big cultural celebration,

بنابراین، به این ترتیب، بعد از تولد 40 سالگی شما ، واقعاً جشن فرهنگی بزرگی برگزار نمی شود،

but it's just up to your family, what they want to celebrate.

بلکه فقط به خانواده شما بستگی دارد که آنها می خواهند چه چیزی را جشن بگیرند.

Well, thanks so much for celebrating my birthday today with me, and thanks for joining me,

خب، خیلی ممنونم که امروز تولدم را با من جشن گرفتی، و ممنون که به من پیوستی،

Dan.

دن.

Dan: You're welcome.

دن: خوش اومدی.

Vanessa: I hope that you enjoyed this conversation.

ونسا: امیدوارم از این گفتگو لذت برده باشید.

I hope that you learned some vocabulary.

امیدوارم مقداری واژگان را یاد گرفته باشید.

You got to immerse yourself in listening to English.

شما باید در گوش دادن به زبان انگلیسی غرق شوید.

And now I have a question for you.

و حالا من یک سوال از شما دارم.

What do you like to do on your birthday?

دوست داری در روز تولدت چیکار کنی؟

Let us know in the comments, what do you like to do on your birthday?

در نظرات به ما اطلاع دهید، دوست دارید در روز تولد خود چه کاری انجام دهید؟

Let's learn about some birthday traditions around the world, read other comments, learn

بیایید با برخی از سنت های تولد در سراسر جهان آشنا شویم، نظرات دیگر را بخوانیم، در

about it.

مورد آن بیاموزیم.

And I hope you have a wonderful day.

و امیدوارم روز فوق العاده ای داشته باشید.

Thank you so much for learning English with us, and I'll see you again next Friday for

از اینکه انگلیسی را با ما یاد گرفتید بسیار سپاسگزارم و جمعه آینده دوباره شما را برای

a new lesson here on my YouTube channel.

یک درس جدید در کانال یوتیوب خود می بینم.

Bye.

خدا حافظ.

Dan: Bye.

دن: خداحافظ.

She edited it down.

او آن را ویرایش کرد.

Edited.

ویرایش شده.

Edited it.

آن را ویرایش کرد.

Edited it.

آن را ویرایش کرد.

Vanessa: Edit did it.

ونسا: ویرایش این کار را کرد.

Edit did it.

ویرایش انجام داد.

Dan: Okay.

دن: باشه.

Edited it.

آن را ویرایش کرد.

Is that really how you say it?

واقعا اینطوری میگی؟

Vanessa: You can say, she put it together?

ونسا: می توانی بگوئی، او آن را با هم جمع کرده است؟

Dan: Okay.

دن: باشه.

Vanessa: The next step is to download my free ebook.

ونسا: مرحله بعدی دانلود کتاب الکترونیکی رایگان من است .

Five steps to becoming a confident English speaker.

پنج قدم برای تبدیل شدن به یک انگلیسی زبان با اعتماد به نفس .

You'll learn what you need to do to speak confidently and fluently.

شما یاد خواهید گرفت که برای صحبت کردن با اعتماد به نفس و روان باید چه کاری انجام دهید .

Don't forget to subscribe to my YouTube channel for more free lessons.

فراموش نکنید که برای دروس رایگان بیشتر در کانال یوتیوب من مشترک شوید .

Thanks so much.

خیلی ممنون.

Bye.

خدا حافظ.