1.5 HOUR English Conversation Lesson

Vanessa: Hi, I'm Vanessa from SpeakEnglishWithVanessa.com.

ونسا: سلام، من ونسا هستم از SpeakEnglishWithVanessa.com.

Dan: And I'm Dan.

دن: و من دن هستم.

Vanessa: My husband, who is also going to be giving another perspective in today's conversation.

ونسا: شوهرم که او نیز در گفتگوی امروز دیدگاه دیگری ارائه خواهد کرد.

Today we're bringing you an amazing, long, English conversation, so prepare your ears,

امروز یک گفتگوی شگفت انگیز، طولانی و انگلیسی را برای شما آورده ایم ، پس گوش های خود را آماده کنید،

prepare your mind.

ذهن خود را آماده کنید.

We're going to be talking about 12 different topics, and hopefully providing some new expressions

قرار است در مورد 12 موضوع مختلف صحبت کنیم و امیدواریم عبارات

and new ways to think about life.

جدید و راه های جدیدی برای تفکر در مورد زندگی ارائه دهیم.

I don't know about that, but at least some English help for you.

من در مورد آن نمی دانم، اما حداقل یک کمک انگلیسی برای شما.

Dan: Yeah, it's going to get personal today, so get ready.

دن: آره، امروز قراره شخصی بشه، پس آماده باش.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

All right, are you ready to get started?

بسیار خوب، آیا برای شروع آماده اید؟

Dan: I'm ready.

دن: من آماده ام.

Vanessa: Let's go.

ونسا: بیا بریم.

Our first topic is family, and my question is, who do you think that you're the most

اولین موضوع ما خانواده است و سوال من این است که به نظر شما بیشتر

like?

شبیه چه کسی هستید؟

Dan: Who am I the most like, in appearance?

دن: من از نظر ظاهری شبیه کی هستم؟

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: Both appearance and character?

دن: هم ظاهر و هم شخصیت؟

Vanessa: Yeah, both.

ونسا: آره، هر دو.

Dan: Okay, so appearance I look mostly like my mom, I think.

دن: باشه، پس از نظر ظاهری بیشتر شبیه مادرم هستم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: I have more of her skin tone, I have her eyes.

دن: من بیشتر رنگ پوستش را دارم، چشمانش را دارم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: And on her side of the family, most of the people are pretty skinny, and I'm a rather

دن: و در طرف خانواده او، اکثر مردم بسیار لاغر هستند، و من یک

skinny guy.

مرد نسبتاً لاغر هستم.

My dad's side is German, and they tend to be a little bit bigger.

طرف پدرم آلمانی است و آنها کمی بزرگتر هستند.

So yeah, I definitely got my mom's side.

پس بله، من قطعا طرف مادرم را گرفتم.

But character wise, I think I'm a little more like my dad.

اما از نظر شخصیت، فکر می کنم کمی بیشتر شبیه پدرم هستم.

Would you agree?

آیا شما موافق هستید؟

Vanessa: Yeah, I'd say you have shades of your dad.

ونسا: آره، می تونم بگم تو سایه هایی از پدرت داری.

Dan: You know me so well, so you can answer this, too.

دن: تو منو خیلی خوب میشناسی، پس میتونی به این هم جواب بدی.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah, I think you have shades of your dad.

بله، من فکر می کنم شما سایه های پدرتان را دارید.

Yeah.

آره

Dan: Shades, yeah.

دن: سایه ها، آره.

I think I'm more silly than my dad, that's not very hard because my dad is pretty serious.

فکر می‌کنم از پدرم احمق‌تر هستم، این خیلی سخت نیست زیرا پدرم خیلی جدی است.

Vanessa: Ah, he's got a silly side though.

ونسا: آه، او جنبه احمقانه ای دارد.

Dan: He does, yeah.

دن: او می کند، بله.

But for the most part, I think I'm more like my dad because he has a very calm demeanor,

اما در بیشتر موارد، فکر می کنم بیشتر شبیه بابام هستم، زیرا او رفتار بسیار آرامی دارد،

he's very patient, and he doesn't get stressed about anything.

بسیار صبور است و در مورد هیچ چیز استرس نمی گیرد.

And actually, my dad gets so unstressed about everything, I can't even understand it.

و در واقع، پدرم در مورد همه چیز آنقدر بی استرس می شود که من حتی نمی توانم آن را درک کنم.

I'm like, "How are you so calm right now?"

من می گویم: "چطور الان اینقدر آرامی؟"

And everybody I know thinks that I'm the most stress free person they know.

و همه کسانی که می شناسم فکر می کنند که من بدون استرس ترین فردی هستم که می شناسند.

Vanessa: But your dad is even more stress free.

ونسا: اما پدرت حتی بدون استرس است .

Dan: Yeah, but we're similar, like growing up when my parents would be going somewhere,

دن: آره، اما ما شبیه هم هستیم، مثل وقتی که پدر و مادرم به جایی

and needing to get out of the house, me and my dad would be the last one out of the house

بروند، و من و پدرم هر بار آخرین نفری باشیم که از خانه بیرون می‌رویم

every single time.

.

Then we would be like, "What?

سپس می‌گوییم: "چی؟

We'll make it.

ما موفق می‌شویم.

We'll be okay.

خوب می‌شویم

No problem."

. مشکلی نیست."

Vanessa: And your mom, and brother, and sister were saying, "Come on, hurry."

ونسا: و مادرت، برادرت، و خواهرت می‌گفتند، "بیا، عجله کن."

Dan: And my mom is like, "Ah, let's go."

دن: و مامانم مثل "آه، بیا بریم."

My mom is much more high stress, anxious kind of personality.

مادر من بسیار پر استرس تر، نوع شخصیت مضطرب است .

Vanessa: That's kind of a typical family situation, I think.

ونسا: فکر می‌کنم این یک موقعیت معمولی خانوادگی است .

Dan: Yeah, how about you?

دن: آره، تو چطور؟

Vanessa: I think I have both my parents in me as well.

ونسا: فکر می‌کنم هر دو والدینم را نیز در خود دارم.

I think I look a lot like my mom.

فکر می کنم خیلی شبیه مادرم هستم.

Dan: Yeah, she looks exactly like her mom, though, like to a T.

دن: آره، او دقیقاً شبیه مادرش است ، اما شبیه یک تی.

Vanessa: Sometimes when I see pictures of myself, and then I look at a picture of her

ونسا: گاهی اوقات وقتی عکس های خودم را می بینم، و سپس به عکس او

at the same age, I think, "Whoa.

در همان سن نگاه می کنم، فکر می کنم: "اوه

We look really similar."

. واقعا شبیه."

And she looks a lot like her mom, so I can kind of imagine what I'll look like when I'm

و او خیلی شبیه مادرش است، بنابراین می توانم تصور کنم که وقتی بزرگتر شوم چه شکلی خواهم بود

getting older.

.

Dan: Yeah.

دن: آره

I mean, you have darker hair, and darker features.

منظورم این است که شما موهای تیره تر و ویژگی های تیره تری دارید.

You got that from your dad.

اینو از بابات گرفتی

Vanessa: Yeah, somewhat.

ونسا: آره، تا حدودی.

But I think a lot of my features are similar to my mom.

اما فکر می کنم بسیاری از ویژگی های من شبیه مادرم است.

But I think I also got my facial expressions from my mom.

اما فکر می کنم حالات صورتم را هم از مادرم گرفته ام.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: A lot of comment that, "Wow, Vanessa, you have a lot of expressions."

ونسا: نظرات زیادی مبنی بر اینکه، "وای، ونسا، تو عبارات زیادی داری."

Dan: Your mom is very expressive, just like you.

دن: مامانت هم مثل تو خیلی رسا هست .

Vanessa: And I think it's true that I use a lot of expressions, but it's just natural

ونسا: و فکر می کنم درست است که من از عبارات زیادی استفاده می کنم ، اما برای من طبیعی است

for me.

.

I do this in daily life as I'm talking about things.

من این کار را در زندگی روزمره انجام می دهم که در مورد چیزهایی صحبت می کنم .

And I think that I get that from my mom, sometimes I see some of her expressions and I realize,

و من فکر می کنم که این را از مادرم می گیرم، گاهی اوقات برخی از عبارات او را می بینم و می فهمم:

"Oh, I do that too."

"اوه، من هم این کار را می کنم."

Dan: Yeah, I remember when we lived in South Korea, every single Korean person was commenting

دان: آره، یادم می‌آید زمانی که ما در کره جنوبی زندگی می‌کردیم ، تک تک افراد کره‌ای درباره

on Vanessa's expressions.

عبارات ونسا نظر می‌دادند.

They're like, "Your face, it's so exciting.

آنها می گویند، "چهره تو، این خیلی هیجان انگیز است.

How are you making so many faces?"

چگونه این همه چهره می سازی؟"

Everybody was surprised.

همه تعجب کردند.

Vanessa: I don't know.

ونسا: نمی دانم.

Dan: I guess in Korea they don't make as many faces.

دان: حدس می‌زنم در کره آنقدر چهره نمی‌سازند.

Vanessa: I don't know, maybe it's just not.

ونسا: نمی دانم، شاید اینطور نیست.

Maybe it's just an unusual trait.

شاید این فقط یک ویژگی غیرعادی باشد.

I'm grateful for that, especially as a teacher, I can hopefully help to explain some different

از این بابت سپاسگزارم، به خصوص به عنوان یک معلم، امیدوارم بتوانم به توضیح برخی

concepts with my face as well.

مفاهیم مختلف با چهره خود نیز کمک کنم.

But I feel like I also have parts of my dad.

اما احساس می کنم بخش هایی از پدرم را هم دارم.

My dad is a pretty rational guy.

پدر من یک پسر کاملا منطقی است.

Dan: You're rational like your dad.

دن: تو مثل پدرت منطقی هستی.

Vanessa: Yeah, but I think I also have his sense of humor, sometimes a little strange

ونسا: آره، اما فکر می کنم من هم حس شوخ طبعی او را دارم، گاهی اوقات یک

sense of humor, but we laugh at the same things, we enjoy playing games, and being competitive,

حس شوخ طبعی عجیب و غریب، اما ما به همان چیزها می خندیم ، از بازی کردن و رقابتی بودن لذت می بریم،

so I think that that side of me, maybe some of the character side of me, is similar to

بنابراین فکر می کنم که آن طرف من، شاید برخی از جنبه های شخصیتی من، شبیه

him.

او است.

But I feel like I also have parts of my grandma.

اما احساس می کنم بخش هایی از مادربزرگم را هم دارم.

My grandma is a go, go, go, go person.

مادربزرگ من یک آدم برو، برو، برو، برو.

Dan: Oh, that's true.

دن: اوه، این درست است.

Yeah.

آره

Vanessa: She never stops, and I think my biggest flaw is that I have difficulty slowing down

ونسا: او هرگز متوقف نمی‌شود، و فکر می‌کنم بزرگ‌ترین عیب من این است که در کم کردن سرعت

and relaxing, I just keep going and I think that-

و آرام کردنم مشکل دارم، فقط به راهم ادامه می‌دهم و فکر می‌کنم که -

Dan: That's why she's with me.

دن: به همین دلیل است که او با من است.

Vanessa: ... I need help relaxing.

ونسا: ... برای آرامش به کمک نیاز دارم.

Dan: I help her relax.

دن: من به او کمک می کنم آرام شود.

Vanessa: Yeah, so I think that my grandma's like this too, that she's always going, and

ونسا: بله، پس من فکر می کنم که مادربزرگ من هم اینطور است، او همیشه می رود و

always doing things, and it's healthy to slow down every now and then.

همیشه کارهایی را انجام می دهد، و خوب است که هرازگاهی سرعت خود را کم کنیم.

And so, I need to do that, she probably needs to do that too sometimes.

و بنابراین، من باید این کار را انجام دهم، او احتمالاً گاهی اوقات نیاز به انجام آن دارد.

But I don't know if I learned that from her, but maybe that's just part of my-

اما نمی‌دانم که این را از او یاد گرفتم یا نه، اما شاید این فقط بخشی از

Dan: I think it's your personality.

من باشد - دن: فکر می‌کنم این شخصیت شماست.

Vanessa: ... DNA, my character.

ونسا: ... DNA، شخصیت من.

Dan: Yeah, I can remember even when I first met Vanessa, she was more go, go, go than

دن: آره، یادم میاد حتی وقتی برای اولین بار ونسا رو دیدم، اون بیشتر از الان بود برو، برو، برو

she is now.

.

Vanessa: Oh, you think so?

ونسا: اوه، تو اینطور فکر می کنی؟

Dan: Yeah.

دن: آره

More like so this thing, then the next, and the enthusiasm was always, she was like bouncing

بیشتر شبیه به این چیز، بعد از آن، و شور و شوق همیشه بود، او مانند جهش

everywhere.

در همه جا بود.

Vanessa: I always have a lot of enthusiasm, that's true.

ونسا: من همیشه اشتیاق زیادی دارم، این درست است.

Dan: Yes, it was off the charts.

دن: بله، از جدول خارج شد.

Vanessa: Yeah, so I want to know for you, who are you most like in your family?

ونسا: بله، پس من می خواهم برای شما بدانم که شما بیشتر شبیه چه کسی در خانواده خود هستید؟

Is it maybe your physical traits or for your character?

آیا این شاید ویژگی های جسمانی شما باشد یا برای شخصیت شما؟

All right, let's go on to our second question.

بسیار خوب، اجازه دهید به سوال دوم خود ادامه دهیم.

The next topic is childhood.

موضوع بعدی دوران کودکی است.

I want to know when do you think childhood ends, and when do you become an adult?

می خواهم بدانم به نظر شما دوران کودکی چه زمانی به پایان می رسد و چه زمانی بالغ می شوید؟

Dan: When does childhood end?

دن: کودکی کی به پایان می رسد؟

Vanessa: This is a deep question.

ونسا: این یک سوال عمیق است.

Dan: Well, I don't think it can be a specific age, I think it's different for everyone.

دان: خب، فکر نمی‌کنم سن خاصی باشد، فکر می‌کنم برای همه متفاوت است.

I think it's at any point you can leave this house of your parents and live on your own,

فکر می‌کنم هر لحظه می‌توانی خانه پدر و مادرت را ترک کنی و به تنهایی زندگی کنی،

take care of yourself, and you're not dependent on somebody else.

از خودت مراقبت کنی و به دیگری وابسته نباشی.

Like if you're living with your friends and bumming off them, you're probably not an adult

مثلاً اگر با دوستان خود زندگی می کنید و آنها را بداخلاق می کنید، احتمالاً هنوز بالغ

yet.

نشده اید.

So if I had to pick an age, I'd probably say 16.

بنابراین اگر بخواهم سنی را انتخاب کنم، احتمالاً می گویم 16.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه.

Dan: Yeah, I'm saying kind of young.

دن: آره، میگم یه جورایی جوونم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: In an ideal world, I think a 16 year old should be ready.

دن: در دنیای ایده آل، فکر می کنم یک نوجوان 16 ساله باید آماده باشد.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Okay.

باشه.

I get it.

من آن را دریافت می کنم.

At 16 were you ready?

در 16 سالگی آماده بودی؟

Dan: No, of course not.

دن: نه، البته که نه.

Vanessa: Ideally.

ونسا: در حالت ایده آل.

Dan: Ideally, yeah.

دن: در حالت ایده آل، آره.

I don't think our society prepares us to be ready at 16.

فکر نمی‌کنم جامعه ما را آماده کند که در 16 سالگی آماده باشیم.

It prepares you to be ready at 18.

این شما را آماده می‌کند که در 18 سالگی آماده باشید.

Vanessa: Or later.

ونسا: یا بعداً.

Dan: Right, or later.

دن: درسته یا بعد.

But you know, in an ideal world I think you could be ready at 16, but it's a kind of complicated

اما می دانید، در یک دنیای ایده آل فکر می کنم شما می توانید در ۱۶ سالگی آماده باشید، اما اکنون یک نوع

world now, so maybe 18 is an acceptable age.

دنیای پیچیده است، بنابراین شاید ۱۸ سالگی سن قابل قبولی باشد.

Vanessa: I feel like, for me, I have less ideas about childhood ending and adulthood

ونسا: احساس می‌کنم برای من، تصورات کمتری درباره پایان کودکی و

starting that are physical.

شروع بزرگسالی که فیزیکی باشد، دارم.

I feel like it has more to do with making your own decisions.

من احساس می کنم بیشتر به تصمیم گیری شما مربوط می شود.

There might be a lot of reasons why you have to live at home, or you have to be dependent

ممکن است دلایل زیادی وجود داشته باشد که چرا مجبور هستید در خانه زندگی کنید، یا باید به

on someone else, but if you are making your own decisions you are not a child, you're

شخص دیگری وابسته باشید، اما اگر خودتان تصمیم می گیرید، کودک نیستید،

an adult.

بزرگسال هستید.

And I'm sure as our children get older and become teenagers, that's going to be a little

و من مطمئنم که وقتی بچه‌های ما بزرگتر می‌شوند و نوجوان می‌شوند،

bit harder for us to make that line for someone else, but I know for myself-

برای ما کمی سخت‌تر می‌شود که این خط را برای دیگری بسازیم ، اما خودم می‌دانم-

Dan: Well, this is- Vanessa: ... making more decisions.

دان: خب، این است- ونسا: ... تصمیم گیری بیشتر

Dan: ... assuming you are capable as a person to live on your own, of course.

دن: ... البته با فرض اینکه شما به عنوان یک فرد قادر هستید به تنهایی زندگی کنید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah, I think you can still be an adult just making your own decisions, but we still need

بله، من فکر می کنم که شما هنوز هم می توانید یک بزرگسال باشید و فقط تصمیمات خود را بگیرید، اما ما هنوز به

help from other people as adults, so there's a... it's a gray area.

عنوان بزرگسالان به کمک افراد دیگر نیاز داریم، بنابراین یک منطقه خاکستری وجود دارد.

Dan: Sure.

دن: حتما.

Yeah.

آره

I would- Vanessa: Yeah, it's not so clear.

من می خواهم- ونسا: آره، خیلی واضح نیست.

Dan: ... also add, I don't know, for myself personally, having children really makes you

دان: ... همچنین اضافه کنید، من نمی دانم، برای خودم شخصا، بچه داشتن واقعا شما

an adult.

را بالغ می کند.

It doesn't have to be true for everyone, but I think it's easier for some people to just

لازم نیست این برای همه صادق باشد، اما من فکر می کنم برای برخی افراد راحت تر

kind of be really selfish, and do their own thing, and kind of live like a kid, especially

است که واقعاً خودخواه باشند و کارهای خودشان را انجام دهند و مانند یک بچه زندگی کنند، به خصوص این

nowadays because we have so much entertainment, you could just watch TV every day.

روزها که ما سرگرمی های زیادی داریم. شما فقط می توانید هر روز تلویزیون تماشا کنید.

A lot of guys I know play video games a lot, and I'm not knocking on video games but playing

خیلی از بچه‌هایی که می‌شناسم زیاد بازی‌های ویدیویی بازی می‌کنند، و من به بازی‌های ویدیویی دست نمی‌زنم، اما انجام

video games every day is a good way to remain a child, at heart anyways.

هر روز بازی‌های ویدیویی راه خوبی برای کودک ماندن است، به هر حال.

Vanessa: Sure.

ونسا: حتما.

Dan: This is my opinion, it's a little judgemental, but-

دن: این نظر من است، کمی قضاوتی است، اما-

Vanessa: Yeah, I think if you are a good person, and you have a child, then you feel forced

ونسا: آره، فکر می کنم اگر آدم خوبی باشی و بچه هم داشته باشی، پس احساس می کنی

to be become an adult.

مجبور به بزرگسالی می شوی.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: There's still bad people who have kids, who remain children themselves-

ونسا: هنوز هم آدم های بدی هستند که بچه دارند و خودشان بچه می

Dan: That's true.

مانند- دن: این درست است.

Vanessa: ... and then they're bad parents.

ونسا: ... و سپس آنها پدر و مادر بدی هستند.

But I think if you're generally a good person, when you have kids, it's kind of a shock.

اما من فکر می کنم اگر شما به طور کلی فرد خوبی هستید، وقتی بچه دارید، این یک نوع شوک است.

Dan: Yeah, well- Vanessa: Like, "Whoa, this child is so dependent

دن: آره، خب ونسا: مثل: "اوه، این بچه خیلی به من وابسته است

on me.

.

I need to be responsible.

من باید مسئولیت پذیر

I have to organize myself somehow."

باشم. باید خودم را به نحوی سازماندهی کنم."

You have to change.

باید تغییر کنی

Dan: ... I think being an adult, part of it is having a burden of responsibility of some

دن:... من فکر می‌کنم بزرگسال بودن، بخشی از آن داشتن یک نوع مسئولیت

kind, whether it's a job, or your house payments, or whatever it is.

است، چه شغل باشد، چه پرداخت‌های خانه‌تان یا هر چیز دیگری.

Some people add those burdens of responsibility anyways without children, but I don't know,

برخی افراد به هر حال بدون فرزند این بار مسئولیت را اضافه می کنند ، اما نمی دانم،

for me, it's just different.

برای من، فقط فرق می کند.

Like, "This is the person I'm taking care of in my life."

مانند "این شخصی است که من در زندگی از او مراقبت می کنم."

People now- Vanessa: Yeah.

مردم الان- ونسا: آره.

Dan: ... because we've got two.

دن: ... چون ما دوتا داریم.

Vanessa: Well, two coming up soon.

ونسا: خوب، دو تا به زودی می آیند.

So I have a question for you, when do you think childhood ends?

پس من از شما یک سوال دارم، فکر می کنید دوران کودکی چه زمانی به پایان می رسد؟

When does adulthood start?

بزرگسالی از چه زمانی شروع می شود؟

It's going to be different for every culture, too because this is a pretty cultural specific

این برای هر فرهنگی نیز متفاوت خواهد بود، زیرا این یک سؤال فرهنگی خاص است

question.

.

Maybe in the U.S.- Dan: Yeah, maybe you have a-

شاید در ایالات متحده - دان: بله، شاید شما یک-

Vanessa: ... it's different than your country.

ونسا: ... با کشور شما متفاوت است.

Dan: ... maybe you have a rite of passage in your country.

دان: ... شاید شما در کشور خود آیینی دارید.

Vanessa: Oh, can you explain what a rite of passage is?

ونسا: اوه، می‌توانی توضیح بدهی که مراسم گذر چیست؟

Because that's kind of a nuanced thing.

زیرا این یک چیز ظریف است.

Dan: Yeah, a rite of passage is something that every boy or every girl does to become

دن: آره، مناسک عبور کاری است که هر پسر یا هر دختری انجام می دهد

an adult.

تا بالغ شود.

Vanessa: Oh, like some ceremony, or activity.

ونسا: اوه، مثل یک مراسم یا فعالیت.

Dan: Yeah, like a ceremony.

دان: آره، مثل یک مراسم.

Yeah, I mean, we don't really have this in the U.S., some people say college is a rite

بله، منظورم این است که ما واقعاً این را در ایالات متحده نداریم، برخی از مردم می گویند کالج یک

of passage, but not...

آیین گذراندن است، اما نه

I mean, more and more, almost everybody goes to college now.

... یعنی بیشتر و بیشتر، تقریباً همه اکنون به کالج می روند.

Vanessa: A lot of people do, but- Dan: Yeah, so it kind of is, but it's a really

ونسا: خیلی‌ها این کار را می‌کنند، اما- دن: آره، اینطور است، اما واقعاً

bad one because usually people just go, and they have parties, and they live really irresponsibly.

بد است، زیرا معمولاً مردم فقط می‌روند و مهمانی‌ها می‌گیرند و واقعاً غیرمسئولانه زندگی می‌کنند.

Vanessa: It's not a way to become a responsible adult.

ونسا: این راهی برای تبدیل شدن به یک بزرگسال مسئول نیست .

Dan: Yeah, and then you do more school.

دن: آره، و بعد تو مدرسه بیشتر میشی.

Vanessa: Ah, yes.

ونسا: آه، بله.

Dan: It's not really becoming a man.

دن: واقعاً مرد شدن نیست.

Vanessa: Changing your life completely.

ونسا: زندگی خود را به طور کامل تغییر دهید.

Yeah.

آره

So I'm curious, in your country is there something that signifies, "Now you are an adult.", this

بنابراین من کنجکاو هستم که آیا در کشور شما چیزی وجود دارد که به معنای "اکنون شما بالغ شده اید" باشد، این

kind of rite of passage ceremony, or festivity, or party that you have.

نوع مراسم عبور، جشن یا مهمانی که شما دارید.

In the U.S. we don't really have that, but I think it's kind of a cool idea that you're

در ایالات متحده ما واقعاً چنین چیزی نداریم، اما فکر می‌کنم این ایده جالبی است که شما جشن می‌گیرید -

celebrating- Dan: I wish we did.

دن: ای کاش داشتیم.

Vanessa: ... this big change, going from childhood to adulthood, and it is a gray area, at least

ونسا: ... این تغییر بزرگ، از کودکی به بزرگسالی می‌رود، و این یک منطقه خاکستری است، حداقل

in the U.S. it's a really gray area, so it's nice to celebrate that as parents, that your

در ایالات متحده یک منطقه واقعا خاکستری است، بنابراین خوشحالیم که به عنوان والدین جشن

kids are adults, hopefully.

می‌گیریم، امیدوارم بچه‌های شما بزرگسال هستند.

And that as a child, "Oh, great, now I'm an adult.

و اینکه به عنوان یک کودک، "اوه، عالی، حالا من یک بزرگسال هستم.

Society sees me as an adult."

جامعه من را به عنوان یک بزرگسال می بیند."

So I think it's kind of a cool idea, but maybe it's something we can do with our future kids.

بنابراین فکر می‌کنم این ایده جالبی است، اما شاید کاری باشد که بتوانیم با بچه‌های آینده‌مان انجام دهیم.

All right, let's go onto the next topic.

باشه بریم سر موضوع بعدی

The next topic is jobs.

موضوع بعدی مشاغل است.

I want to know what was your worst job ever.

می خواهم بدانم بدترین شغل شما چه بوده است؟

Dan: Worst job ever?

دن: بدترین کار تاریخ؟

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Well, I have two competing jobs.

دن: خوب، من دو شغل رقیب دارم.

Vanessa: Hopefully it's not your current job, making English lessons.

ونسا: امیدواریم این شغل فعلی شما نباشد، آموزش زبان انگلیسی.

Dan: It's video editing and doing these videos.

دان: این ویرایش ویدیو و انجام این ویدیوها است.

Vanessa: Oh, no.

ونسا: اوه، نه.

Dan: I can't stand working with my wife.

دن: من طاقت کار با همسرم را ندارم.

Just kidding.

شوخی کردم

It's the best.

این بهترین است.

Yeah.

آره

So yeah, really my worst job, if I had to pick just one, it would be being a dishwasher.

پس بله، واقعاً بدترین شغل من ، اگر مجبور باشم فقط یکی را انتخاب کنم، ماشین ظرفشویی بودن است.

Vanessa: Oh, okay.

ونسا: اوه، باشه.

Dan: Now notice, there's no differentiation between the machine, a dishwasher, and the

دان: حالا توجه کنید، هیچ تفاوتی بین ماشین، ماشین ظرفشویی و

person who is a dishwasher, it's the same word.

شخصی که ماشین ظرفشویی است وجود ندارد، این همان کلمه است.

Vanessa: So you were like the machine, you were washing dishes.

ونسا: پس مثل ماشین بودی، ظرف می شستی.

Dan: Yeah.

دن: آره

I mean, you did have a machine, so you'd have something on the side you'd slide the dishes

منظورم این است که شما یک ماشین داشتید، بنابراین چیزی در کنارتان داشتید که ظرف ها را

in and all that, but it's just, I was also like, I think I was 16 at the time, an adult

داخل آن می کشید و اینها، اما من هم فکر می کنم در آن زمان 16 ساله بودم، یک بزرگسال

and I had no friends in the restaurant.

و من هیچ دوستی در رستوران نداشتم.

They were all older and they were all really tough.

همه آنها بزرگتر بودند و همه آنها واقعاً سرسخت بودند.

I don't know, in America, when you... the kitchens have a reputation for having really

نمی‌دانم، در آمریکا، وقتی شما... آشپزخانه‌ها به

kind of tough kitchen cooks, and they all... they swear a lot, and they make foul jokes-

داشتن آشپزهای سرسخت شهرت دارند، و همه آنها... زیاد فحش می‌دهند و شوخی‌های ناپسند می‌کنند -

Vanessa: They've had a lot of life experiences.

ونسا: آنها تجربیات زندگی زیادی داشت

Dan: ... and I was just like a little Christian 16 year old kid, washing dishes in the corner,

دن:... و من درست مثل یک بچه 16 ساله مسیحی کوچک بودم که در گوشه ای ظرف ها را می شستم و

trying to look like relatively normal.

سعی می کردم ظاهری نسبتاً عادی داشته باشم.

But I didn't talk to anybody- Vanessa: And you were homeschooled.

اما من با کسی صحبت نکردم - ونسا: و تو در خانه درس خوانده بودی.

Yeah, no experiences.

آره بدون تجربه

Dan: Yeah, well at that time I was in high school.

دن: آره، خوب اون موقع من دبیرستان بودم .

Vanessa: Oh, yeah, yeah.

ونسا: اوه، آره، آره.

Dan: But it was a small, private school.

دن: اما یک مدرسه کوچک و خصوصی بود.

Anyway- Vanessa: You were very different from the

به هر حال- ونسا: تو خیلی با

other people.

بقیه فرق داشتی.

Dan: ... not only was that really awkward, it was also bad because washing dishes just

دن: ... نه تنها واقعاً ناخوشایند بود، بلکه بد هم بود، زیرا ظرف شستن به

kind of stinks.

نوعی بوی بد می دهد.

You just get all the dishes, and some of the guys used to make fun that I wasn't going

شما فقط همه ظروف را می گیرید، و برخی از بچه ها عادت داشتند که من به اندازه کافی سریع نمی روم مسخره می کردند

fast enough.

.

One guy said, "Dan, you have two speeds, slow and stop."

یکی گفت: "دن، تو دو سرعت داری، آهسته و بایست."

Vanessa: You're like a turtle?

ونسا: تو مثل لاک پشت هستی؟

Dan: Yeah, I'm like a turtle.

دن: آره، من مثل یک لاک پشت هستم.

Vanessa: Well, sometimes I still say that.

ونسا: خب، من هنوز هم گاهی همین را می گویم.

Dan: I wasn't fast enough, and another time I reached into the mucky, dirty water and

دن: من به اندازه کافی سریع نبودم و یک بار دیگر دستم را به آب کثیف و کثیف

I cut my finger on a broken glass and I was bleeding in the water.

رساندم و انگشتم را روی یک شیشه شکسته بریدم و در آب خونریزی داشتم.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Things you don't want to know when you visit a restaurant.

چیزهایی که هنگام بازدید از یک رستوران نمی خواهید بدانید .

Dan: And I was paid under the table.

دن: و من زیر میز حقوق گرفتم.

Vanessa: Oh, really?

ونسا: اوه، واقعا؟

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: Why'd they have to pay you under the table?

ونسا: چرا باید پولت را زیر میز بدهند؟

Dan: I don't know, because it's an Italian restaurant-

دن: نمی دانم، چون یک رستوران ایتالیایی

Vanessa: Because you were too young?

است- ونسا: چون خیلی جوان بودی؟

Dan: ... in rural Pennsylvania.

دن: ... در روستایی پنسیلوانیا.

Vanessa: They didn't want to pay taxes on their employees or something?

ونسا: آنها نمی خواستند از کارمندان خود مالیات بپردازند یا چیزی؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: Plus who wants to pay taxes on a dishwasher?

دن: به علاوه چه کسی می خواهد مالیات ماشین ظرفشویی بپردازد؟

Vanessa: I wonder if it was because you were 16, like was there an age limit?

ونسا: نمی‌دانم به این دلیل بود که تو 16 سال داشتی، آیا محدودیت سنی وجود داشت؟

Dan: I might have even been 15 at the time.

دن: من حتی ممکن بود در آن زمان 15 ساله بودم.

Vanessa: Okay, maybe you were under the legal age that they could hire someone-

ونسا: باشه، شاید تو زیر سن قانونی بودی که بتونن کسی رو استخدام

Dan: Could be.

کنن- دن: ممکنه.

Vanessa: ... so they just paid you under the table.

ونسا: ... پس فقط زیر میز به شما پول دادند .

Dan: Yeah, so that was pretty bad.

دن: آره، خیلی بد بود.

Vanessa: That sounds pretty bad.

ونسا: خیلی بد به نظر می رسد.

Dan: Yeah, it was an awkward job.

دن: آره، کار ناخوشایندی بود.

Vanessa: Especially as a first job, it just seems uncomfortable.

ونسا: به خصوص به عنوان اولین کار، به نظر ناراحت کننده است.

Dan: That was my second job.

دن: این کار دوم من بود.

Yeah.

آره

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Well- Dan: How about you?

خوب دن: تو چطور؟

Vanessa: ... I feel like- Dan: Could it beat that?

ونسا: ... احساس می کنم - دن: آیا می تواند آن را شکست دهد؟

Vanessa: Well, I feel like my worst job wasn't bad because of the social situation like yours,

ونسا: خب، من احساس می کنم بدترین شغل من بد نبود به خاطر موقعیت اجتماعی مثل شما،

it was bad because it was so boring.

بد بود چون خیلی کسل کننده بود.

I worked for a summer at this office, I was like a temporary employee just for the summer,

من یک تابستان در این دفتر کار کردم، فقط برای تابستان مثل یک کارمند موقت

working kind of like a call center job.

بودم، مثل یک مرکز تماس کار می کردم.

But every day they gave us these scripts and we had to call companies who maybe this company

اما هر روز این اسکریپت‌ها را به ما می‌دادند و مجبور می‌شدیم با شرکت‌هایی تماس بگیریم که شاید این شرکت

bought a printer within the last couple months.

ظرف چند ماه گذشته یک چاپگر خریده است.

Dan: I'm bored just listening about it.

دن: حوصله‌ام سر می‌رود از گوش دادن به آن.

Vanessa: Yeah, and I called the company and said company and said, "Oh, I saw that you

ونسا: بله، و من با شرکت تماس گرفتم و گفتم شرکت و گفتم: "اوه، دیدم که شما

recently bought the HP Inkjet printer, and we have a upcoming training session on this

اخیراً چاپگر جوهرافشان HP را خریداری کرده اید و ما در این روز یک جلسه آموزشی آینده داریم

day.

.

Would you like to attend the training session about this printer?"

آیا می خواهید در جلسه آموزشی در این مورد شرکت کنید. چاپگر؟"

Dan: She does have a really good call voice, though.

دن: او صدای تماس واقعاً خوبی دارد.

Vanessa: And I called so many companies again and again, talking with secretaries, talking

ونسا: و من بارها و بارها با بسیاری از شرکت‌ها تماس گرفتم ، با منشی‌ها صحبت کردم،

with other people, just saying, "Do you want to go to this seminar about..." some electronic

با افراد دیگر صحبت کردم، فقط گفتم: "آیا می‌خواهی در این سمینار در مورد..." چند

device that they had recently bought.

وسیله الکترونیکی که اخیراً خریده بودند، صحبت کنم.

Dan: If you called me, I'd be like, "Yeah, I do.

دان: اگر به من زنگ می زدی، می گفتم: "آره، می خواهم.

Can I buy more?"

آیا می توانم بیشتر بخرم؟"

Vanessa: Well, people were generally nice to me, it was just... it wasn't a subject

ونسا: خب، مردم به طور کلی با من خوب بودند، فقط... این موضوعی نبود

that I was interested in, it wasn't something I was trained to do, so I didn't feel like

که به آن علاقه مند باشم، چیزی نبود که برای انجام آن آموزش دیده باشم، بنابراین احساس نمی

it was my specialty, it was just a temporary job to make money.

کردم که این موضوع من است. تخصص، فقط یک کار موقت برای پول درآوردن بود.

Dan: And you were sitting in an office all day, right?

دن: و تو تمام روز در دفتری نشسته بودی ، درست است؟

Vanessa: Yeah, it was my first office job.

ونسا: آره، این اولین کار اداری من بود.

Dan: Vanessa doesn't like to sit very long.

دن: ونسا دوست ندارد زیاد بنشیند.

Vanessa: No, I have to go, go, go, like we talked about.

ونسا: نه، من باید بروم، برو، برو، همانطور که در موردش صحبت کردیم.

So sitting in that office desk, it was just not my thing.

بنابراین، نشستن روی آن میز اداری، چیز من نبود.

But the office, on the other hand, did really try to make it interesting for the employees,

اما دفتر، از سوی دیگر، واقعاً سعی کرد آن را برای کارمندان جالب کند،

because they knew most of the people I worked with were in a similar position as me, where

زیرا آنها می‌دانستند که اکثر افرادی که با آنها کار می‌کردم در موقعیتی مشابه من بودند، جایی

it wasn't their life-long dream to work in that job.

که کار کردن رویای همیشگی آنها نبود. در آن شغل

So about once a week, we had these game show competitions-

بنابراین حدود یک بار در هفته، ما این مسابقات نمایش بازی را

Dan: That sounds fun.

داشتیم - Dan: این به نظر سرگرم کننده است.

Vanessa: ... where at lunch, during the lunch break, everyone would go to the lunchroom,

ونسا: ... جایی که هنگام ناهار، در زمان استراحت ناهار، همه به اتاق ناهار می رفتند،

if you wanted to of course, and they had these competitions kind of like Wheel of Fortune,

البته اگر شما می خواستید، و آنها این مسابقات را به نوعی مانند چرخ ثروت

or Jeopardy, and the company just had them for the employees.

یا خطر داشتند، و شرکت فقط آنها را برای آنها داشت. کارمندان.

Sometimes we had dress up days where we dressed up like cowboys, or dressed up like... they

گاهی اوقات ما روزهایی داشتیم که مثل گاوچران لباس می پوشیدیم، یا مثل...

were trying to make it interesting.

آنها سعی می کردند آن را جالب کنند.

Dan: Come on, this is better than being a dishwasher.

دن: بیا، این بهتر از ماشین ظرفشویی بودن است.

Vanessa: It's probably better than being a dishwasher, but I just felt like they were

ونسا: احتمالاً بهتر از ماشین ظرفشویی بودن است، اما من فقط احساس می کردم که آنها

trying so hard to keep employees- Dan: To make it interesting.

خیلی تلاش می کنند تا کارمندان را نگه دارند- دن: برای اینکه آن را جالب کنم.

Vanessa: ... to make it interesting- Dan: All right.

ونسا: ... برای اینکه جالب بشه- دن: باشه.

Vanessa: ... because they knew this is not an interesting job.

ونسا: ... چون می دانستند این کار جالبی نیست.

Dan: Yeah, can I say my second worst job?

دن: آره، میتونم بگم دومین شغل بدم؟

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، آره.

Sure.

مطمئن.

Dan: Can you guess what it is?

دن: می تونی حدس بزنی چیه؟

Vanessa: I know you worked at a lot of coffee shops, but those weren't that bad.

ونسا: می دانم که تو در بسیاری از کافی شاپ ها کار می کردی ، اما آنقدرها هم بد نبودند.

Dan: Working at a coffee shop is good.

دن: کار در کافی شاپ خوب است.

It's fun.

خوش می گذرد.

Vanessa: Okay, well what was it?

ونسا: باشه، خوب چی بود؟

Dan: It's the sharpshooter.

دن: این تیرانداز است.

Vanessa: Oh, can you explain about that job?

ونسا: اوه، میشه در مورد اون شغل توضیح بدی؟

Dan: Yeah, so I don't know if you've ever seen this in your country, but have you ever

دن: آره، پس نمی‌دانم تا به حال این عکس را در کشورتان دیده‌اید یا نه، اما آیا تا

been to a place where somebody takes your picture, and then later they try to sell you

به حال به جایی رفته‌اید که کسی عکس شما را بگیرد و بعداً آن عکس را به شما بفروشد

that picture?

؟

I was that guy.

من اون پسر بودم

So we took the same pictures, it was going onto a boat on one of the rivers in Pittsburgh.

بنابراین ما همان عکس ها را گرفتیم، آن در حال رفتن به یک قایق در یکی از رودخانه های پیتسبورگ بود.

Vanessa: So it was kind of like a cruise boat, but a river cruise.

ونسا: بنابراین به نوعی شبیه یک قایق تفریحی بود، اما یک سفر دریایی در رودخانه.

Dan: Yeah, kind of.

دن: آره، یه جورایی.

It was very kitschy though, like not high class at all.

با این حال، بسیار زیبا بود، مثل اینکه اصلاً کلاس بالایی نداشت.

So people, before they got on the boat, we forced them to stop and go through the line,

بنابراین مردم، قبل از اینکه سوار قایق شوند، آنها را مجبور کردیم بایستند و از خط عبور کنند

and we'd take their picture.

و از آنها عکس بگیریم.

And it was required, but people were like, "I don't want to get my picture taken."

و لازم بود، اما مردم می گفتند، "من نمی خواهم عکسم را بگیرم."

Vanessa: And everyone had their own cameras and phones.

ونسا: و همه دوربین ها و گوشی های خود را داشتند .

Dan: And this is...

دن: و این...

Yeah.

آره.

Mind you, this is in like 2010, where people already have phones on their cameras and stuff.

به خاطر داشته باشید، این مانند سال 2010 است، جایی که مردم از قبل تلفن‌هایی را روی دوربین خود دارند و چیزهای دیگر.

I mean, that's at least getting more popular.

منظورم این است که حداقل محبوبیت بیشتری پیدا می کند.

Vanessa: Yeah, they didn't need your picture.

ونسا: آره، آنها به عکس تو نیاز نداشتند.

Dan: No.

دن: نه.

So I had to take everybody's picture, and then when they got off the boat, I stood at

پس مجبور شدم از همه عکس بگیرم، و بعد وقتی از قایق پیاده شدند،

the side and said, "Hey, come over here, buy this picture."

کنار ایستادم و گفتم: "هی، بیا اینجا، این عکس را بخر."

And they were like $20 for one picture.

و برای یک عکس 20 دلار بود.

Vanessa: Crazy.

ونسا: دیوانه.

Dan: A terrible rip-off, even I knew it was a terrible rip-off, just not a worthwhile

دن: یک برداشت وحشتناک، حتی من می‌دانستم که این یک شکست وحشتناک است، فقط یک تجارت ارزشمند نیست

business, at least in 2010 when I was doing that job.

، حداقل در سال 2010 زمانی که آن کار را انجام می‌دادم .

Vanessa: Yeah, maybe 10 years before that it would have been cool.

ونسا: بله، شاید 10 سال قبل از آن خیلی خوب بود.

Dan: Yeah, it was a viable business like 30 years ago.

دن: آره، مثل 30 سال پیش، این یک تجارت بادوام بود.

Vanessa: But not now.

ونسا: اما الان نه.

Dan: Yeah, but not any more.

دن: آره، اما دیگه نه.

That was really bad, and one time somebody stole one of my pictures and I actually got

این واقعا بد بود، و یک بار یکی از عکس های من را دزدید و من در واقع

fired from that job.

از آن کار اخراج شدم.

Vanessa: Because they stole a picture.

ونسا: چون عکسی را دزدیدند.

Dan: Because they stole a picture and I couldn't...

دان: چون آنها یک عکس را دزدیدند و من نتوانستم...

I didn't catch them on time, and I was like, "Good riddance."

من آنها را به موقع نگرفتم و به این فکر کردم: "خوشبخت".

Vanessa: Yeah, "Goodbye to this job.

ونسا: بله، "خداحافظ با این شغل.

Goodbye forever."

خداحافظ برای همیشه."

Dan: Yeah.

دن: آره

The only reason this was better than the other job, than dish washing, is because I worked

تنها دلیلی که این کار نسبت به کار دیگر بهتر از ظرف شویی بود، این بود که من

with some people who were funny and we got along pretty well.

با افرادی که بامزه بودند کار کردم و خیلی خوب با هم کنار آمدیم.

Vanessa: And you were outside, you were by the river.

ونسا: و تو بیرون بودی، کنار رودخانه بودی.

Dan: It was okay.

دن: خوب بود.

Vanessa: Except you did have to drive an hour to get there, that's crazy.

ونسا: به جز اینکه مجبور بودی یک ساعت رانندگی کنی تا به آنجا برسی، این دیوانه کننده است.

Dan: I did drive an hour to work.

دن: من یک ساعت رانندگی کردم تا سر کار.

Vanessa: You should never drive an hour to get to a part-time job.

ونسا: هرگز نباید یک ساعت رانندگی کنید تا به یک کار نیمه وقت برسید.

Dan: But that was my fault, I wanted to work in Pittsburgh, and I still lived... did I

دن: اما این تقصیر من بود، من می خواستم در پیتسبورگ کار کنم ، و هنوز زندگی می کردم... آیا

live with my parents?

با پدر و مادرم زندگی می کردم؟

Vanessa: Yeah, I think so.

ونسا: آره، فکر می کنم.

Dan: I think I did.

دن: فکر می کنم این کار را کردم.

I wasn't an adult yet.

من هنوز بالغ نشده بودم

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Oh.

اوه

All right.

خیلی خوب.

Well, I'm curious for you, what is the worst job that you've ever had?

خوب، من برای شما کنجکاو هستم، بدترین شغلی که تا به حال داشته اید چیست؟

Let us know.

به ما خبر دهید.

And let's go to the next topic.

و بریم سراغ مبحث بعدی.

The next topic is travel.

موضوع بعدی سفر است.

I want to know what are three locations that you would like to visit or revisit in the

می‌خواهم بدانم سه مکانی که می‌خواهید در ایالات متحده از آن‌ها بازدید یا دوباره بازدید کنید

U.S.? Dan: In the U.S.?

کدامند؟ دن: در ایالات متحده؟

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: Why just the U.S.? Vanessa: Well, the world's a big place, so

دن: چرا فقط ایالات متحده؟ ونسا: خوب، دنیا جای بزرگی است، بنابراین

I had to narrow down the question somehow.

من مجبور شدم سوال را به نحوی محدود کنم.

Dan: Okay.

دن: باشه.

All right.

خیلی خوب.

The first place I'd say is the Grand Canyon.

اولین جایی که می توانم بگویم گرند کانیون است.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: Because of course you have to see the Grand Canyon, right?

دن: چون مطمئناً باید گرند کنیون را ببینی، درست است؟

I've never been there.

من هیچگاه اونجا نبودم.

I used to live in Colorado, but my family never made a trip to the Grand Canyon, and

من قبلاً در کلرادو زندگی می‌کردم، اما خانواده‌ام هرگز به گرند کنیون سفر نکردند، و

it just would be an amazing sight, I'm sure of it.

مطمئنم که این یک منظره شگفت‌انگیز خواهد بود .

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah.

آره

Dan: Second would be the Pacific Northwest, just in general.

دن: دوم به طور کلی شمال غرب اقیانوس آرام است .

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: Because I've heard it- Vanessa: Not like Portland, Seattle, and specific?

دن: چون شنیده ام- ونسا: مثل پورتلند، سیاتل و خاص نیست؟

Just- Dan: I think I would like to go to Seattle

Just- Dan: فکر می کنم دوست دارم به سیاتل بروم

because it's a big city and the city sounds cool.

چون شهر بزرگی است و شهر باحال به نظر می رسد .

Not many cities in the U.S. are that interesting to me because I've traveled in other places

شهرهای زیادی در ایالات متحده برای من جالب نیستند زیرا به جاهای دیگر

in Europe and in Asia.

در اروپا و آسیا سفر کرده ام.

And those cities are so much more vibrant, except for New York City, which is an awesome

و آن شهرها بسیار پر جنب و جوش تر هستند، به جز شهر نیویورک، که شهری عالی است

city.

.

Vanessa: Yeah, I'm sure a lot of students- Dan: Sorry, U.S.

ونسا: بله، مطمئنم بسیاری از دانش آموزان- دان: متأسفم، ایالات متحده

Vanessa: ... want to visit the U.S. and they want to see these places.

ونسا: ... می خواهند از ایالات متحده بازدید کنند و آنها می خواهند این مکان ها را ببینند.

Dan: But I'm also from America, so it's like not as-

دن: اما من هم اهل آمریکا هستم، پس انگار نه انگار-

Vanessa: It's always less interesting, yeah.

ونسا: همیشه کمتر جالب است، آره.

Dan: Yeah, it's less interesting to me.

دان: آره، برای من کمتر جالب است.

But Seattle seems like a really cool town, and it's higher on my list than, say, Los

اما سیاتل شهر واقعاً باحالی به نظر می رسد و در فهرست من بالاتر از مثلاً لس

Angeles, which just kind of seems like a big, sprawling, stinky place.

آنجلس است که به نوعی مکانی بزرگ، گسترده و بدبو به نظر می رسد.

Vanessa: It seems like a lot more- Dan: No offense, L.A.

ونسا: خیلی بیشتر به نظر می رسد - دن: توهین آمیز نیست، L.A.

Vanessa: It seems a lot more intimidating, at least.

ونسا: به نظر می رسد بسیار ترسناک تر است، حداقل.

Dan: Okay, that's a nice way to put it.

دن: بسیار خوب، این روش خوبی برای بیان آن است.

Vanessa: Like there's a lot going on there, but Seattle feels more comfortable.

ونسا: مثل اینکه چیزهای زیادی آنجا در جریان است، اما سیاتل احساس راحتی بیشتری می کند.

Dan: Yeah, it seems pretty hip, too.

دن: آره، به نظر می رسد که باسن هم زیباست.

Vanessa: The Northwest.

ونسا: شمال غربی.

Dan: Yeah, the Northwest also because there's big mountains there, and then there's really

دن: آره، شمال غربی هم به این دلیل که کوه‌های بزرگی در آنجا وجود دارد، و سپس

lush and green forests.

جنگل‌های سرسبز و سرسبز.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Okay, cool.

باشه باحال

Dan: And I love taking hikes, and if you go at the right time of the year, because I've

دن: و من عاشق پیاده‌روی هستم، و اگر در زمان مناسبی از سال بروید، چون

heard it's very rainy in the Pacific Northwest, I'd like to go and take a nice hike up to

شنیده‌ام که در شمال غربی اقیانوس آرام بارانی است، می‌خواهم بروم و یک پیاده‌روی خوب تا

a big mountain- Vanessa: Yes.

یک کوه بزرگ انجام دهم- ونسا: بله.

Dan: ... and maybe hop over to Canada, go to Vancouver, Vancouver Island.

دن: ... و شاید به کانادا بروید، به ونکوور، جزیره ونکوور بروید.

Vanessa: That'd be cool.

ونسا: خیلی خوبه.

Dan: All of that area sounds really, really cool to me.

دن: تمام آن ناحیه برای من واقعاً جالب به نظر می رسد.

Vanessa: Yeah, I'd be up for that.

ونسا: بله، من برای این کار آماده هستم.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: Let's do it.

ونسا: بیا انجامش بدیم.

Dan: Let's do it.

دن: بیا انجامش بدیم.

Vanessa: Tomorrow.

ونسا: فردا.

Dan: Okay.

دن: باشه.

Vanessa: Maybe not tomorrow- Dan: Okay.

ونسا: شاید فردا نباشه- دن: باشه.

Vanessa: ... but I think that'd be really cool.

ونسا: ... اما من فکر می کنم که واقعا عالی است.

Dan: And third would be Colorado.

دن: و سومین کلرادو خواهد بود.

Vanessa: So revisit Colorado?

ونسا: پس دوباره به کلرادو مراجعه کنید؟

Dan: This is a revisit.

دن: این یک بازدید مجدد است.

I used to live in Colorado.

من قبلاً در کلرادو زندگی می کردم.

I grew up there for five years of my life, and it was when I was a kid, and I used to

من پنج سال از عمرم را در آنجا بزرگ کردم، و آن زمانی بود که بچه بودم، و

really consider it my home.

واقعاً آن را خانه خودم می دانستم.

But now I haven't been back in probably 15 years, or so.

اما الان حدوداً 15 سال است که برنگشتم.

Vanessa: Oh, that's a long time.

ونسا: اوه، مدت زیادی است.

Dan: It's been a really long time since I've been back, and I'd like to go and maybe travel

دن: خیلی وقت است که برگشته ام، و دوست دارم بروم و شاید

to where I was when I was a kid.

به جایی که در کودکی بودم سفر کنم.

It's gotten so much bigger than it was when I was a kid, so I'm sure there's so many more

خیلی بزرگتر از زمانی است که من بچه بودم، بنابراین مطمئن هستم که

people there.

افراد زیادی آنجا هستند.

But also, there's really great nature, there's a lot of really big mountains in Colorado,

اما همچنین، طبیعت واقعاً عالی وجود دارد، کوه‌های واقعاً بزرگ زیادی در کلرادو

there's the Garden of the Gods, which has really interesting rock formations.

وجود دارد، باغ خدایان وجود دارد که صخره‌های واقعاً جالبی دارد.

As you can tell, we're very nature driven, we want to go see natural places.

همانطور که می توانید بگویید، ما بسیار طبیعت محور هستیم، می خواهیم به دیدن مکان های طبیعی برویم.

Vanessa: Yeah, yeah.

ونسا: آره، آره.

Well, a lot of my places have to do with nature too.

خب، خیلی از مکان های من هم به طبیعت مربوط می شود.

Dan: Yes, let's hear them.

دن: بله، بیایید آنها را بشنویم.

Vanessa: I almost said the Grand Canyon, but- Dan: You knew I was going to say it.

ونسا: تقریبا می‌گفتم گراند کانیون، اما- دن: می‌دانستی که قرار است آن را بگویم.

Vanessa: ... I kind of figured you'd say, and I think it would be really cool to camp

ونسا: ... فکر کردم شما می گویید، و فکر می کنم خیلی جالب است که

in the Grand Canyon, or go for a long hike in the Grand Canyon because you can't just-

در گرند کانیون کمپ بزنید یا برای پیاده روی طولانی در گرند کنیون بروید زیرا نمی توانید فقط-

Dan: With two children?

دن: با دو نفر فرزندان؟

Vanessa: Well, maybe when they're older, or maybe we'll just leave them at home.

ونسا: خوب، شاید وقتی بزرگتر شدند، یا شاید فقط آنها را در خانه رها کنیم.

Dan: They can take it.

دان: آنها می توانند آن را تحمل کنند.

Vanessa: Because when you are just... when you're looking down at the Grand Canyon, that's

ونسا: چون وقتی فقط... وقتی به گرند کانیون نگاه می‌کنی،

incredible, but I imagine going down into the Grand Canyon, that would also be just

باورنکردنی است، اما من تصور می‌کنم که به گرند کنیون پایین می‌روی، این هم فقط

another part of that- Dan: Oh, yeah.

بخش دیگری از آن است- دن: اوه، آره.

We'd have to- Vanessa: ... it would be so amazing.

ما باید - ونسا: ... خیلی شگفت انگیز خواهد بود.

Dan: ... hike down in the Grand Canyon.

دن: ... در گرند کانیون پیاده روی کنید.

Vanessa: Yeah, that'd be really cool.

ونسا: آره، خیلی باحاله.

Dan: I should have mentioned that for sure.

دن: باید حتماً به این موضوع اشاره می کردم.

Vanessa: Maybe with a donkey.

ونسا: شاید با یک الاغ.

Dan: Because we're big hikers, we like to hike everywhere.

دن: چون ما کوهنوردهای بزرگی هستیم، دوست داریم همه جا پیاده روی کنیم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah.

آره

Well, one of my places is kind of the opposite of yours.

خب یکی از جاهای من برعکس شماست.

It's not a big city, but you said the Pacific Northwest, and I said the Northeast.

شهر بزرگی نیست، اما شما گفتید شمال غربی اقیانوس آرام، و من گفتم شمال شرقی.

I've never been to Maine, New Hampshire, Vermont, this area.

من هرگز به مین، نیوهمپشایر، ورمونت، این منطقه نرفته ام.

And I feel like one of the best road trips would be driving all the way up the East Coast

و من احساس می‌کنم یکی از بهترین سفرهای جاده‌ای این است که تمام مسیر را تا ساحل

of the U.S., and going around Maine, and coming down through Vermont.

شرقی ایالات متحده رانندگی کنید و در اطراف مین بروید و از ورمونت پایین بیایید.

I think all of that geography is just really different than everywhere else I've visited

من فکر می‌کنم تمام این جغرافیا واقعاً با هر جای دیگری که

in the U.S. I've heard the coasts, like the Northeast coasts are really rocky, and lots

در ایالات متحده بازدید کرده‌ام متفاوت است. من شنیده‌ام که سواحل، مانند سواحل شمال شرقی واقعاً صخره‌ای هستند، و تعداد زیادی

of just kind of rugged coastline, that I think would be really cool to see.

خط ساحلی ناهموار، که فکر می‌کنم واقعاً چنین خواهد بود. دیدنی جالب

And the forests, I've heard the forests in Vermont are amazing, just a different type

و جنگل‌ها، من شنیده‌ام که جنگل‌های ورمونت شگفت‌انگیز هستند، فقط یک

of feel.

نوع حس متفاوت.

We live in the mountains here in North Carolina, which is also a great place to visit-

ما در کوه های اینجا در کارولینای شمالی زندگی می کنیم، که همچنین مکان بسیار خوبی برای بازدید است -

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: ... but we already are here.

ونسا: ... اما ما الان اینجا هستیم.

Dan: We live here.

دان: ما اینجا زندگی می کنیم.

Vanessa: But I feel like the mountains, and the forests, and the coast, and other places

ونسا: اما من احساس می‌کنم کوه‌ها ، جنگل‌ها، ساحل و جاهای

are pretty various.

دیگر بسیار متنوع هستند.

Dan: Yeah, it's also close to Canada.

دن: آره، به کانادا هم نزدیکه.

Vanessa: Yeah, that'd be cool.

ونسا: آره، خیلی خوبه.

Dan: Got to hop over to Quebec- Vanessa: Yeah, maybe do that.

دن: باید به کبک بروم- ونسا: آره، شاید این کار را بکن.

Dan: ... because that sounds like a really cool place.

دن: ... چون جای واقعاً باحالی به نظر می رسد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Vanessa speaks French, so- Vanessa: That'd be cool.

دن: ونسا فرانسوی صحبت می کند، پس ونسا: خیلی خوب است.

Dan: ... she'd like to speak some French to some Quebecois.

دن: ... او دوست دارد با تعدادی کبکوا کمی فرانسوی صحبت کند .

Vanessa: That would be fun.

ونسا: این خیلی جالب خواهد بود.

Well, one of my others was kind of similar to what you were saying with Colorado and

خوب، یکی دیگر از من شبیه چیزی بود که شما با کلرادو و

that area, is going to Yosemite National Park.

آن منطقه می‌گفتید، به پارک ملی یوسمیتی می‌رود.

I feel like it's just a classic place to visit in the U.S. because there's so many national

من احساس می‌کنم اینجا فقط یک مکان کلاسیک برای بازدید در ایالات متحده است، زیرا پارک‌های ملی زیادی

parks on the West Coast, it's kind of hard to choose.

در ساحل غربی وجود دارد، انتخاب آن به نوعی سخت است .

So I feel like- Dan: Yeah, well that one's a must, I think.

بنابراین احساس می‌کنم - دن: آره، خوب، فکر می‌کنم این یکی ضروری است.

Vanessa: Yeah, it's kind of one of the top three.

ونسا: آره، به نوعی یکی از سه تای برتر است .

Dan: Although I've heard it's gotten crazy popular.

دن: اگرچه شنیده ام که دیوانه وار محبوب شده است.

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، آره.

Dan: You have to be on lists to get in.

دن: برای ورود باید در لیست باشی.

Vanessa: Whoa, really?

ونسا: اوه، واقعا؟

Dan: Maybe it's to just camp, I don't know.

دن: شاید فقط برای کمپ زدن باشه، نمی دونم.

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، آره.

Dan: Your dad went through a lot of stuff, didn't he?

دن: پدرت خیلی چیزها رو پشت سر گذاشت، نه؟

Vanessa: Yeah, when they camped, they had to...

ونسا: آره، وقتی اردو زدند، مجبور بودند...

I think the camping spots were opened, say like May 3rd, the camping spots were opened

فکر کنم مکان های کمپینگ باز شد، مثلاً 3 می، مکان های کمپینگ باز شد

and you had to go online to sign up, and the website opened... or the camping registration

و برای ثبت نام باید آنلاین می شدی، و وب سایت باز شد... یا ثبت نام کمپینگ

opened at 6:00 AM, he booked at like 6:05 and there were two spots yet.

در ساعت 6:00 صبح باز شد، او در ساعت 6:05 رزرو کرد و هنوز دو مکان وجود داشت.

Everyone was cramming to camp in that spot.

همه جمع شده بودند تا در آن نقطه کمپ بزنند.

Dan: Camping season.

دن: فصل کمپینگ.

Vanessa: So yeah, I guess it's really popular.

ونسا: پس بله، حدس می‌زنم واقعاً محبوب باشد.

And that was for the whole year, that wasn't just for that day.

و این برای کل سال بود، فقط برای آن روز نبود.

That was to book a spot to camp for that whole year.

این برای رزرو یک مکان برای کمپ برای کل آن سال بود.

Anyway, that's crazy.

به هر حال، این دیوانه است.

So maybe we'll do that.

پس شاید ما این کار را انجام دهیم.

Maybe we need to book it five years in advance, but I think it'd be cool to visit national

شاید لازم باشد پنج سال قبل آن را رزرو کنیم، اما فکر می‌کنم دیدن

parks in the west because most tourism, well there's a lot of city tourism in the U.S.,

پارک‌های ملی در غرب خیلی خوب است، زیرا بیشتر گردشگری، خوب گردشگری شهری زیادی در ایالات متحده وجود دارد،

but I feel like a lot of tourism is natural tourism.

اما من احساس می‌کنم که گردشگری بسیار زیاد است. گردشگری طبیعی

Dan: Yeah, the meat of our tourism is nature.

دان: آره، گوشت گردشگری ما طبیعت است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah, because I feel like the U.S. is such a young country that we don't have Rome, we

بله، چون احساس می‌کنم ایالات متحده آنقدر کشور جوانی است که ما رم

don't have these old cities, and this kind of stuff you can visit in cities, it's more

نداریم، این شهرهای قدیمی را نداریم، و از این جور چیزهایی که می‌توانید در شهرها بازدید کنید، بیشتر

nature, which is also old.

طبیعت است، که قدیمی‌تر هم است.

Dan: Except New York City.

دن: به جز شهر نیویورک.

Vanessa: Yeah, except New York's got a lot of cool stuff.

ونسا: بله، به جز اینکه نیویورک چیزهای جالب زیادی دارد.

Dan: As you can tell, I'm a big fan of New York.

دن: همانطور که می توانید بگویید، من از طرفداران بزرگ نیویورک هستم.

It's just- Vanessa: It's a cool place to visit.

فقط- ونسا: جای جالبی برای بازدید است.

Dan: ... it's a wild animal.

دن: ... این یک حیوان وحشی است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: There's some quote about New York City, it's like, "You'd be crazy to live here, you'd

دن: نقل قولی در مورد نیویورک سیتی وجود دارد ، مثل این است که "شما دیوانه می شوید که اینجا زندگی می کنید،

be crazy to leave."

دیوانه می شوید که بروید."

Which is perfect.

که کامل است.

Vanessa: Oh, well I heard another quote that said, "New York is twice as fun, but it's

ونسا: اوه، من جمله دیگری شنیدم که می گفت: "نیویورک دو برابر سرگرم کننده تر است، اما

three times as expensive."

سه برابر گران تر است."

So it's really fun, but it's even more expensive.

بنابراین واقعا سرگرم کننده است، اما حتی گران تر است.

Dan: That's also true.

دن: این هم درست است.

Vanessa: Especially if you live there.

ونسا: به خصوص اگر آنجا زندگی می کنید.

Well, my third and final place is, can you guess?

خوب، جایگاه سوم و آخر من این است، می توانید حدس بزنید؟

Dan: I don't remember.

دن: یادم نیست.

Vanessa: Hawaii.

ونسا: هاوایی.

Dan: Oh, I read your list before, but I don't remember.

دان: اوه، من قبلاً لیست شما را خوانده بودم، اما یادم نیست .

Vanessa: Well, I feel like Hawaii, it's in the U.S., but it's not.

ونسا: خوب، من احساس می کنم هاوایی، در ایالات متحده است، اما اینطور نیست.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: It's so far away, but it's still part of the U.S. and it would be incredible

ونسا: خیلی دور است، اما هنوز بخشی از ایالات متحده است و

to visit Hawaii.

دیدن هاوایی باورنکردنی است.

Dan: It's kind of like cheating, it's like, "I'm in the U.S."

دن: به نوعی شبیه تقلب است، مثل "من در ایالات متحده هستم."

Vanessa: And it's so far away from the U.S. Dan: But it's like, "This isn't America, come

ونسا: و خیلی دور از ایالات متحده است. دان: اما مثل این است که "این آمریکا نیست،

on."

بیا."

Vanessa: Yeah, it would be really cool.

ونسا: آره، واقعا عالی خواهد بود.

I'm curious, if you've ever been to Hawaii if you'd recommend it.

من کنجکاو هستم، اگر تا به حال به هاوایی رفته اید، آن را توصیه می کنید.

I know your parents are planning on going there next May.

می دانم که والدینت قصد دارند در ماه مه آینده به آنجا بروند.

Dan: Yeah, and get this, my mom was like, "And I booked these extra rooms just in case

دن: آره، و اینو بگیر، مامانم می گفت: "و من این اتاق های اضافی رو رزرو کردم فقط

somebody wanted to join."

برای اینکه کسی بخواد ملحق بشه."

She winked at us.

به ما چشمکی زد.

Vanessa: We will have a two month old baby when they go.

ونسا: وقتی آنها بروند ما یک بچه دو ماهه خواهیم داشت .

Maybe we'll go to Hawaii, I don't know.

شاید ما به هاوایی برویم، نمی دانم.

It's a little soon, I think.

فکر می کنم کمی زود است.

Dan: I'm saying, "Yes- Vanessa: We'll let you know.

دن: دارم میگم، "بله- ونسا: بهت خبر میدیم.

Dan: ... let's go."

دن:... بریم."

You'll find out.

تو متوجه خواهی شد.

Vanessa: I think it'd be really cool to go to Hawaii, just to see volcanoes, and hiking,

ونسا: فکر می‌کنم رفتن به هاوایی خیلی جالب باشد، فقط برای دیدن آتشفشان‌ها، پیاده‌روی

and moving around, and scuba diving, and it's so different.

، حرکت در اطراف، و غواصی، و این خیلی متفاوت است.

Dan: That would be the problem.

دن: مشکل همین خواهد بود.

Trying to do all we want to do.

تلاش برای انجام هر کاری که می خواهیم انجام دهیم.

But if my parents are there, they can watch the kids.

اما اگر پدر و مادر من آنجا باشند، می توانند بچه ها را تماشا کنند.

Vanessa: They can watch our kids, so we're going to crash their vacation and make them

ونسا: آنها می توانند بچه های ما را تماشا کنند، بنابراین ما تعطیلات آنها را خراب می کنیم و آنها را مجبور می کنیم

watch our kids- Dan: Yes.

مراقب بچه های ما باشند - دن: بله.

Yes.

آره.

Vanessa: ... while we go have fun?

ونسا: ... وقتی می رویم خوش بگذرانیم؟

Dan: Vacation crashers.

دن: تصادف کننده های تعطیلات.

Vanessa: Sounds great, so I'm curious for you, what are some locations that you'd like

ونسا: به نظر عالی است، بنابراین من برای شما کنجکاو هستم که

to visit in the U.S.? Or maybe somewhere that you've already been that you'd like to go

می‌خواهید در ایالات متحده از چه مکان‌هایی دیدن کنید؟ یا شاید جایی که قبلا بوده اید و دوست دارید به آنجا

back to.

برگردید.

Let us know.

به ما خبر دهید.

Let's go on to the next topic.

بریم سر موضوع بعدی

The next topic is food.

موضوع بعدی غذا است.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: I want to know, what are some of your favorite foods, specifically to cook

ونسا: من می خواهم بدانم، برخی از غذاهای مورد علاقه شما، به ویژه برای پختن

at home?

در خانه چیست؟

Dan: To cook at home?

دن: برای آشپزی در خانه؟

Well- Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

خب ونسا: ممممم (تأیید کننده).

Not to eat, not that someone else makes, but that we cook at home.

نه برای خوردن، نه این که دیگری درست کند، بلکه اینکه ما در خانه آشپزی کنیم.

Dan: Yes, usually I go for bulk items.

دن: بله، من معمولاً سراغ اقلام عمده می روم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: Not bulk items, bulk meals.

دن: نه اقلام فله، وعده های غذایی فله.

Something that I can get for days, and days, and days.

چیزی که بتوانم روزها، روزها و روزها به دست بیاورم .

Vanessa: Or you could put it in the freezer and have the next week.

ونسا: یا می‌توانید آن را در فریزر بگذارید و هفته بعد بخورید.

Dan: This is a very, I think, a male way to think about it.

دن: فکر می کنم این یک راه بسیار مردانه برای فکر کردن در مورد آن است.

You've got to make a bulk and make it last.

باید حجم زیادی بسازید و دوام بیاورید.

Vanessa: Ah, utilitarian cooking.

ونسا: آه، آشپزی سودمند.

Dan: Yes.

دن: بله.

Although, you're kind of similar, I think.

اگرچه، من فکر می کنم شما یک جورهایی شبیه هستید.

Vanessa: I don't like making a new meal every single day.

ونسا: من دوست ندارم هر روز یک وعده غذایی جدید درست کنم .

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: If we have a soup that's in the freezer that we made the week before, that's great,

ونسا: اگر یک سوپ در فریزر داریم که هفته قبل درست کرده بودیم، عالی است،

save some time.

کمی وقت بگذارید.

Dan: Sure, yeah.

دن: حتما، آره.

The first thing I like to make, I think we have the same one-

اولین چیزی که دوست دارم بسازم، فکر می‌کنم ما یکی را داریم -

Vanessa: Oh, yeah?

ونسا: اوه، آره؟

Dan: ... is chili.

دن: ... فلفل است.

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، آره.

Dan: Yeah, we both like to make chili.

دن: آره، ما هر دو دوست داریم فلفل قرمز درست کنیم.

Vanessa: Yeah, some people call this chili con carne in other countries, but in the U.S.

ونسا: بله، برخی از مردم به این فلفل قرمز در کشورهای دیگر می گویند، اما در ایالات متحده

we just say, "Chili."

ما فقط می گوییم "فلفل".

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Usually I make the chili, so I mean, it's so easy to make, you just ground up some beef,

من معمولا فلفل را درست می‌کنم، یعنی درست کردنش خیلی راحته، فقط مقداری گوشت گاو رو چرخ

then you chop a bunch of vegetables, add a ton of spices, throw it in a pot and make

می‌کنی، بعد یک دسته سبزی رو خرد می‌کنی، یک تن ادویه اضافه می‌کنی، در قابلمه می‌ریزی و می‌ذاری تا بجوشه و تمام میشه.

it boil, and it's done.

.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah, it's great.

آره عالیه

And it gets even better as it kind of melds those flavors together over a couple days.

و حتی بهتر می شود زیرا این طعم ها را طی چند روز با هم ترکیب می کند.

Dan: Yeah.

دن: آره

And you throw in some cheese, and sour cream, and some kind of grain, some rice or something.

و مقداری پنیر، خامه ترش، و نوعی غلات، مقداری برنج یا چیزی در آن می ریزید.

And yeah, it's always very satisfying, it reminds me of fall and winter.

و بله، همیشه بسیار رضایت بخش است، مرا به یاد پاییز و زمستان می اندازد.

It's a very nice, cozy meal.

این یک غذای بسیار خوب و دلپذیر است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Hot tip, don't leave it on your counter for three days and then try to eat it.

نکته داغ، آن را به مدت سه روز روی پیشخوان خود نگذارید و سپس سعی کنید آن را بخورید.

It should always go in the fridge after you eat it.

همیشه بعد از خوردن آن باید در یخچال بماند .

Dan: Who did that?

دن: کی اینکارو کرد؟

Vanessa: Dan did that in college- Dan: Oh.

ونسا: دن این کار را در دانشگاه انجام داد - دن: اوه.

Vanessa: ... and got sick.

ونسا: ... و مریض شد.

Dan: I didn't leave it on the counter, my roommate left the chili out.

دن: من آن را روی پیشخوان نگذاشتم، هم اتاقی من فلفل را کنار گذاشته بود.

Vanessa: Oh, and you just ate it?

ونسا: اوه، و تازه خوردی؟

Dan: Yeah, he left the pot out.

دن: آره، او قابلمه را بیرون گذاشت.

It was already like, this is college life here, it was already probably a week old and

از قبل مثل این بود که اینجا زندگی دانشگاهی است ، احتمالاً یک هفته بود و

he left it on the counter all day, and he didn't tell me-

تمام روز آن را روی پیشخوان گذاشته بود، و به من نگفت -

Vanessa: Not a good idea.

ونسا: ایده خوبی نیست.

Dan: ... and then I went and ate it that night, and then I got really sick.

دن: ... و بعد من رفتم و آن شب آن را خوردم و بعد واقعاً مریض شدم.

Vanessa: But you still like chili, so it didn't- Dan: But I still like chili.

ونسا: اما تو هنوز فلفل قرمز دوست داری، پس اینطور نشد- دن: اما من هنوز فلفل دلمه ای دوست دارم.

Vanessa: ... taint your idea of chili.

ونسا: ... تصور خود را از فلفل قرمز لکه دار کنید.

Dan: It probably did for like a year.

دن: احتمالاً برای یک سال ادامه داشت.

Vanessa: Really?

ونسا: واقعا؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Yeah.

آره

Vanessa: I feel like we're especially thinking- Dan: TMI?

ونسا: من احساس می کنم که ما به طور خاص فکر می کنیم - دن: TMI؟

Vanessa: ... thinking about those types of foods because it's getting colder here, so

ونسا:... به این نوع غذاها فکر می‌کنم، چون اینجا سردتر می‌شود، بنابراین

making lots of warm, hearty foods, as opposed to in July-

غذاهای گرم و دلچسب زیادی درست می‌کنم، برخلاف جولای-

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: ... we don't make chili because it's so hot.

ونسا: ... ما فلفل دلمه ای درست نمی کنیم چون خیلی گرم است.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: You make other kinds of fresh things.

ونسا: شما چیزهای تازه دیگری درست می کنید.

Dan: I have trouble making summer food, because I like hot food.

دن: من در تهیه غذای تابستانی مشکل دارم، چون غذای گرم دوست دارم.

Vanessa: Ah, like soups and that kind of stuff.

ونسا: آه، مثل سوپ و این چیزها.

Dan: Although, when we lived in South Korea, I think, didn't they have something where

دن: اگر چه زمانی که ما در کره جنوبی زندگی می کردیم، فکر می کنم، آیا آنها چیزی

they eat something super hot in the summer?

نداشتند که در تابستان چیزی فوق العاده گرم بخورند؟

Vanessa: I think hot or spicy, is that- Dan: And it's like I'm just eating, and you're

ونسا: فکر می‌کنم تند یا تند، این است- دن: و مثل این است که من دارم غذا می‌خورم، و تو

sweating, and the water's pouring off your face.

عرق می‌کنی، و آب از روی صورتت می‌ریزد.

And, "Yeah, this is healthy."

و "آره، این سالم است."

It's a very Korean thing.

این یک چیز بسیار کره ای است.

They've got to be diligent.

آنها باید کوشا باشند

Vanessa: Wow.

ونسا: وای.

Well, what are some of your other favorite foods?

خوب، دیگر غذاهای مورد علاقه شما چیست؟

You said chili.

گفتی فلفل

We're on the first one.

ما در اولین مورد هستیم.

Dan: Number two would be tacos.

دن: شماره دو تاکو خواهد بود.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: I got a Mexican food thing, I think, although I don't consider chili a Mexican

دن: فکر می کنم یک غذای مکزیکی گرفتم، اگرچه فلفل را یک غذای مکزیکی نمی دانم

food, but you said chili con carne, so- Vanessa: Maybe.

، اما تو گفتی فلفل دلمه ای، بنابراین- ونسا: شاید.

Yeah.

آره

Dan: ... I don't know.

دن:...نمیدونم.

Maybe it's Mexican inspired.

شاید الهام گرفته از مکزیک باشد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

What kind of tacos do you like to make, because there's so many different types-

دوست دارید چه نوع تاکو درست کنید، زیرا انواع مختلفی دارد -

Dan: Ground beef, again, just all the spices, and it's kind of one of those easy things

Dan: گوشت چرخ کرده، دوباره فقط همه ادویه ها، و این یکی از آن چیزهای آسان

to make, and then you can pile all kinds of toppings, you can put salsa on it.

برای درست کردن است، و سپس می توانید انواع تاپینگ ها را روی هم بچینید. ، می توانید سالسا را ​​روی آن قرار دهید.

Yeah, it's just delicious.

آره فقط خوشمزه است

Vanessa: I like when you make fish tacos.

ونسا: من دوست دارم وقتی تاکو ماهی درست می کنی.

Dan: Yeah, fish tacos are good too.

دن: آره، تاکوی ماهی هم خوبه.

Vanessa: Sometimes when Dan makes fish tacos, or sometimes I make them too, we get some

ونسا: گاهی وقتی دن تاکو ماهی درست می‌کند، یا گاهی من آن‌ها را هم درست می‌کنم، یک

kind of white fish like cod or tilapia, and bread it, and then bake it so it's baked,

نوع ماهی سفید مانند ماهی کاد یا تیلاپیا می‌گیریم و آن را نان می‌دهیم، و سپس آن را می‌پزیم تا پخته شود،

and then you have some kind of cabbage slaw mixed up on top with some spices in it, and

و سپس نوعی کلم کلم را مخلوط می‌کنیم. در بالا با مقداری ادویه در آن،

you put that on the tortilla with the fish, with the kind of spicy cabbage, maybe slices

و آن را روی تورتیلا با ماهی، با نوعی کلم تند، شاید تکه

of avocado.

هایی آووکادو قرار دهید.

Dan: Yeah, and the mayo.

دن: آره، و مایو.

Vanessa: Yeah, some mayo, maybe some- Dan: Spicy mayo.

ونسا: آره، کمی مایونز، شاید هم - دن: مایو تند.

Vanessa: ... pico de gallo, some salsa on top, that's also great.

ونسا: ... پیکو د گالو، مقداری سالسا روی آن، این هم عالی است.

We make that a lot in the summer, because that is kind of a fresh type of thing.

ما آن را در تابستان زیاد درست می کنیم، زیرا این یک نوع چیز تازه است.

Dan: Yeah, well speaking of fish- Vanessa: Yes?

دن: آره، خوب صحبت از ماهی شد - ونسا: بله؟

Dan: ... my third would be salmon.

دن: ... سوم من ماهی سالمون خواهد بود.

Vanessa: Oh, how do you like to make salmon?

ونسا: اوه، چطوری دوست داری سالمون درست کنی؟

Dan: Well, I think you can make it in a lot of different ways, but just throw it in the

دن: خوب، من فکر می‌کنم می‌توانید آن را به روش‌های مختلف درست کنید، اما فقط آن را

oven with some... like lately we've been adding lemon slices and dill, and just keeping it

با مقداری در فر بریزید... مثل این‌که اخیراً برش‌های لیمو و شوید اضافه کرده‌ایم، و فقط آن را در

basic.

اصل نگه‌داریم.

Vanessa: Sometimes we put- Dan: Oh, and butter.

ونسا: گاهی ما می گذاریم- دن: اوه، و کره.

Vanessa: Oh, butter.

ونسا: اوه، کره.

Of course, butter.

البته کره

Dan: That's important.

دان: این مهم است.

Vanessa: Sometimes we do it in the opposite way with soy sauce, and sesame oil, kind of

ونسا: گاهی اوقات ما این کار را برعکس با سس سویا و روغن

more- Dan: You do it that way.

کنجد انجام می دهیم.

Vanessa: ... Asian style.

ونسا: ... سبک آسیایی.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: And that's also great with rice, or some kind of veggie.

ونسا: و این نیز با برنج، یا نوعی سبزیجات عالی است.

Dan: I do it more European style.

دن: من این کار را بیشتر به سبک اروپایی انجام می دهم.

Vanessa: Yeah, well I think you can't go wrong with salmon.

ونسا: بله، من فکر می کنم با ماهی قزل آلا نمی توانید اشتباه کنید.

Dan: Yeah, but it's just a very healthy meal that tastes very filling, and fulfilling.

دن: بله، اما این فقط یک وعده غذایی بسیار سالم است که طعم بسیار سیر کننده و رضایت بخشی دارد.

Vanessa: Yeah, I think your answers have been much more varied than mine.

ونسا: بله، من فکر می کنم پاسخ های شما بسیار متنوع تر از پاسخ من بوده است.

Dan: Oh, yeah?

دن: اوه، آره؟

Vanessa: Because I was going to say soup, soup, and soup.

ونسا: چون قرار بود سوپ ، سوپ و سوپ بگم.

Dan: Oh.

دن: اوه

Vanessa: I think that, especially now because it's the begging of the winter, those are

ونسا: فکر می‌کنم، به‌ویژه اکنون چون فصل زمستان است، این‌ها

the types of things that we like to eat.

چیزهایی هستند که ما دوست داریم بخوریم.

But recently, I've been making a lot of butternut squash soup, and it's a type of squash, and

اما اخیراً من مقدار زیادی سوپ کدو حلوایی درست می کنم و این یک نوع کدو است و

you just peel it, and then you chop it up, and you steam it with some cumin, and paprika,

شما فقط پوست آن را می گیرید و سپس آن را خرد می کنید و با مقداری زیره و پاپریکا

and coconut milk, and red peppers- Dan: It's a nice appetizer.

و شیر نارگیل بخارپز می کنید. و فلفل قرمز- دن: پیش غذای خوبی است.

Vanessa: ... and you can also maybe dip some bread in it's mixed together, because you

ونسا: ... و همچنین می توانید مقداری نان را در آن فرو کنید که با هم مخلوط شده است، زیرا

have to blend it.

باید آن را مخلوط کنید.

It's really great.

واقعا عالیه

It feels kind of cleansing, especially if you've eaten-

احساس پاکسازی می کند، به خصوص

Dan: It's not filling enough to me.

اگر خورده باشید- دن: به اندازه کافی برای من سیر کننده نیست.

Vanessa: It's nice to have with something else sometimes.

ونسا: خوب است که گاهی اوقات با چیز دیگری همنشینی کنیم.

Dan: I need some meat in my life.

دن: من در زندگیم به گوشت نیاز دارم.

Vanessa: Typical answer, right?

ونسا: پاسخ معمولی، درست است؟

I think we also made a really great, it's called Italian vegetable soup, but I don't

من فکر می کنم ما یک سوپ واقعا عالی هم درست کردیم، به نام سوپ سبزیجات ایتالیایی، اما نمی

know if it's actually Italian, I don't know why it's considered Italian.

دانم واقعا ایتالیایی است یا نه، نمی دانم چرا ایتالیایی در نظر گرفته می شود.

Dan: It's probably Italian American.

دن: احتمالاً ایتالیایی آمریکایی است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Everything American's say is Italian, I bet you every Italian out there is like,

دن: هر چیزی که آمریکایی ها می گویند ایتالیایی است، شرط می بندم که هر ایتالیایی که در آنجا وجود دارد مانند

"That is not Italian."

"این ایتالیایی نیست."

Vanessa: Yeah, that- Dan: "What is this?"

ونسا: آره، دن: "این چیه؟"

Vanessa: That is not- Dan: Is that Italian?

ونسا: این نیست- دن: ایتالیایی است؟

Vanessa: ... an Italian accent, but that's okay.

ونسا: ... لهجه ایتالیایی، اما اشکالی ندارد.

Dan: Zut alors.

دان: زوت آلورس.

Vanessa: That is- Dan: Oh, that's French.

ونسا: یعنی- دن: اوه، این فرانسوی است.

Vanessa: Yeah, certainly not Italian.

ونسا: بله، مطمئنا ایتالیایی نیست.

Though when we make the Italian vegetable soup, it's basically every vegetable you can

اگرچه وقتی سوپ سبزیجات ایتالیایی درست می‌کنیم، اساساً همه سبزیجاتی است که می‌توانید

imagine mixed in a pot, even with some tomatoes, and cabbage, and everything, peppers, and

تصور کنید که در یک قابلمه مخلوط شده‌اند، حتی با مقداری گوجه‌فرنگی، کلم، و همه چیز، فلفل، و

everything mixed together, and some ground beef.

همه چیز مخلوط شده با هم و مقداری گوشت چرخ کرده.

So it kind of has a hearty, beefy flavor, but it also has a lot of vegetables so it

بنابراین به نوعی طعمی دلچسب و گوشتی دارد، اما سبزیجات زیادی نیز دارد، بنابراین

feels healthy and filling with some nice bread to dip it in.

احساس سلامتی می‌کند و با مقداری نان خوب برای فرو بردن در آن پر می‌شود.

Dan: It was very good.

دن: خیلی خوب بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Although, I will say that you can probably tell from this conversation that we are not

دان: هرچند، من می گویم که احتمالاً از این مکالمه می توان فهمید که ما

chefs.

آشپز نیستیم.

Vanessa: No.

ونسا: نه.

Dan: We don't prepare like really good meals very often.

دن: ما خیلی وقت ها مثل غذاهای خیلی خوب درست نمی کنیم .

Vanessa: Or something that's fancy.

ونسا: یا چیزی که فانتزی است.

Dan: They're delicious, but they're not... they don't have, you know, what's a sous vide,

دن:خوشمزه هستن ولی اینطوری نیستن...نمیدونن سوسوا چیه

or something.

یا چیزای دیگه.

Vanessa: Oh, something that's really exciting.

ونسا: اوه، چیزی که واقعا هیجان انگیز است.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: Well- Dan: Although I did make risotto, that was

ونسا: خب دن: اگرچه من ریزوتو درست کردم، اما

really good.

واقعا خوب بود.

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، آره.

You've made risotto a lot.

خیلی ریزوتو درست کردی

Dan: I made some really good risotto, and I felt like it took a lot of work, and that

دن: من مقداری ریزوتو خیلی خوب درست کردم، و احساس کردم کار زیادی می‌طلبد، و

was fun.

این سرگرم کننده بود.

Vanessa: I think it took some particular attention to detail and I won't do that.

ونسا: فکر می کنم توجه خاصی به جزئیات لازم بود و من این کار را نمی کنم.

Dan: You know, you use lemon zest, any time you use lemon zest, I feel like you're probably

دن: میدونی، تو از پوست لیمو استفاده میکنی، هر وقت از پوست لیمو استفاده کنی، احساس میکنم احتمالا

crossing over to chef territory.

به منطقه سرآشپزها میرسی.

Vanessa: Oh, okay.

ونسا: اوه، باشه.

Well, you have crossed over into chef territory a few times.

خوب، شما چند بار وارد منطقه سرآشپز شده اید.

I remain clearly on the other side, just happily eating whatever you make.

من به وضوح در طرف دیگر باقی می مانم، فقط با خوشحالی هر چه شما درست کنید می خورم.

But I'm curious for you, what are some of your favorite foods to eat at home?

اما من کنجکاو هستم که برخی از غذاهای مورد علاقه شما برای خوردن در خانه چیست؟

What are some of your favorite foods to make at home?

برخی از غذاهای مورد علاقه شما برای درست کردن در خانه چیست؟

Maybe it's something that comes from your country, or maybe it's just something that

شاید چیزی است که از کشور شما می آید ، یا شاید فقط چیزی است که

you like to make, like toast, something simple.

دوست دارید درست کنید، مانند نان تست، چیزی ساده.

Let us know.

به ما خبر دهید.

Dan: Toast.

دن: نان تست.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

All right, let's go to the next topic.

باشه بریم سر تاپیک بعدی

The next topic is housing.

موضوع بعدی مسکن است.

I want you to dream big, if you could have your dream home, what three features would

می خواهم رویاهای بزرگی داشته باشید، اگر می توانستید خانه رویایی خود را داشته باشید، چه سه

it have?

ویژگی داشت؟

Let's say this is a dream home, this is idealistic, this is not realistic.

بیایید بگوییم این یک خانه رویایی است، اینجا ایده آلیستی است، این واقع بینانه نیست.

Dan: This is probably not going to happen to us.

دن: احتمالاً این اتفاق برای ما نخواهد افتاد .

Vanessa: No, but it's just a dream.

ونسا: نه، اما این فقط یک رویاست.

Everyone can dream, right?

همه می توانند رویاپردازی کنند، درست است؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: What would you ideally love to have?

ونسا: دوست داری چه چیزی داشته باشی؟

Dan: A palace.

دان: یک قصر.

A castle.

یک قلعه.

Vanessa: Hopefully you can hire some people to clean it at that point.

ونسا: امیدوارم بتوانید چند نفر را برای تمیز کردن آن در آن نقطه استخدام کنید.

Dan: Okay, not really.

دن: باشه، نه واقعا.

So the features of the home?

بنابراین ویژگی های خانه؟

Vanessa: Yes, what three features would you love to have if you could dream and build

ونسا: بله، اگر بتوانید رویاپردازی کنید و خانه خود را بسازید، دوست دارید چه سه ویژگی داشته باشید

your own home?

؟

Dan: Okay.

دن: باشه.

Well, first, I would want the living room, and I don't know is a living common in other

خوب، اول، من اتاق نشیمن را می خواهم، و نمی دانم آیا زندگی در کشورهای دیگر رایج

countries?

است؟

Vanessa: Yeah, a place where you have a couch, and maybe a TV.

ونسا: بله، جایی که شما یک کاناپه دارید، و شاید یک تلویزیون.

Dan: This is where you gather together, where you have the couch, and where you visit with

دن: اینجا جایی است که دور هم جمع می شوید، جایی که کاناپه دارید، و جایی است که با دوستانتان ملاقات می کنید

friends.

.

I would like this room to be humongous, and have a really large window.

من دوست دارم این اتاق بسیار بزرگ باشد و یک پنجره واقعا بزرگ داشته باشد.

Vanessa: Are we talking soccer field size humongous, or are we talking like twice as

ونسا: آیا اندازه زمین فوتبال ما بسیار بزرگ است یا دو برابر

big as a normal one?

بزرگتر از یک زمین معمولی صحبت می کنیم؟

Dan: I'm talking football stadium big.

دن: دارم از استادیوم فوتبال بزرگ صحبت می کنم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: No, not really.

دن: نه، نه واقعا.

Just large.

فقط بزرگ

Large ceilings, vaulted ceilings as they say in the industry.

سقف های بزرگ، سقف های طاقی که در صنعت می گویند.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: And a very large window.

دن: و یک پنجره خیلی بزرگ.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: Or large windows.

دن: یا پنجره های بزرگ.

Vanessa: I said the same thing.

ونسا: من هم همین را گفتم.

I would like a main room with a big window.

من یک اتاق اصلی با یک پنجره بزرگ می خواهم.

Dan: Yes, but there's more.

دن: بله، اما موارد بیشتری وجود دارد.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: And it needs a great view, an incredible view.

دن: و به یک منظره عالی نیاز دارد، یک منظره باورنکردنی.

Vanessa: Oh, what's a good view for you?

ونسا: اوه، چه منظره ای برای شما خوب است؟

What would be an ideal view?

یک نمای ایده آل چه خواهد بود؟

Dan: I really love looking out at the ocean, that would be great.

دن: من واقعا دوست دارم به اقیانوس نگاه کنم، این عالی خواهد بود.

I'm not a big fan of where I live on the East Coast of America, the beaches are all kind

من طرفدار زیادی از جایی که در ساحل شرقی آمریکا زندگی می کنم نیستم ، سواحل

of the same to me.

برای من همه یکسان هستند.

They're not my favorite.

آنها مورد علاقه من نیستند.

This would be in the Mediterranean, on a big cliff.

این می تواند در دریای مدیترانه، روی یک صخره بزرگ باشد.

Vanessa: Oh, so it wouldn't be- Dan: Yeah, a cliff side home.

ونسا: اوه، پس اینطور نمی شد- دن: آره، یک خانه کنار صخره.

Vanessa: ... in the U.S., okay.

ونسا: ... در ایالات متحده، باشه.

Dan: Yeah, it wouldn't be in the U.S., sorry U.S.

دن: بله، در ایالات متحده نخواهد بود، متاسفم ایالات متحده

Well, maybe somewhere in the U.S. I don't know.

خوب، شاید جایی در ایالات متحده من نمی دانم.

Vanessa: Could be Pacific Northwest, you've never been there.

ونسا: ممکن است شمال غرب اقیانوس آرام باشد، شما هرگز آنجا نبوده اید.

You don't know.

شما نمی دانید.

Dan: It may be the Pacific Northwest, maybe that's my kind of ocean view.

دن: ممکن است شمال غربی اقیانوس آرام باشد، شاید این نوع نمای اقیانوس من باشد.

Vanessa: Yeah, so you'd like an ocean view?

ونسا: بله، پس می‌خواهید منظره اقیانوس داشته باشید؟

Dan: It'd be really high.

دن: خیلی زیاد خواهد بود.

Looking down on my kingdom.

از بالا به پادشاهی من نگاه می کنم.

Vanessa: So you'd need to be a king too?

ونسا: پس تو هم باید پادشاه بشی؟

Dan: I have to be a king in this scenario.

دن: من باید در این سناریو پادشاه باشم.

Vanessa: This is getting a little excessive.

ونسا: این کمی بیش از حد است.

Dan: So yeah, a really big, open ocean view.

دن: خب، یک منظره اقیانوس واقعا بزرگ و باز.

Remember, this is dreaming.

به یاد داشته باشید، این خواب است.

Vanessa: This is dreaming.

ونسا: این خواب است.

All right, keep dreaming.

باشه، به رویاپردازی ادامه بده

What else would you like?

چه چیز دیگری دوست دارید؟

Dan: All right, so it's very open, so close by would be a very epic, open kitchen.

دن: خیلی خب، پس خیلی باز است، همین نزدیکی یک آشپزخانه اوپن بسیار حماسی خواهد بود.

Vanessa: Oh, so open you mean it's connected to the living space?

ونسا: اوه، پس باز، یعنی به فضای زندگی متصل است؟

Dan: Yeah, this is popular, I think, nowadays in architecture.

دن: آره، فکر می کنم این امروزه در معماری محبوب است.

Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

ونسا: Mm-Hmm (تأیید کننده).

Dan: Yeah, so open to the living room.

دن: آره، پس به اتاق نشیمن باز کن.

Vanessa: So as you're cooking- Dan: At least-

ونسا: پس در حال آشپزی- دن: حداقل-

Vanessa: ... you can still talk to your guests.

ونسا: ... هنوز هم می‌توانی با مهمان‌هایت صحبت کنی.

Dan: Yeah, at least part of the kitchen would be visible.

دن: آره، حداقل بخشی از آشپزخانه قابل مشاهده است.

Vanessa: Yeah, so at the moment, our kitchen is open to the living room.

ونسا: بله، بنابراین در حال حاضر، آشپزخانه ما به اتاق نشیمن باز است.

Dan: Yes, we have this now.

دن: بله، الان این را داریم.

Vanessa: We don't have an epic, giant- Dan: Except for the view.

ونسا: ما حماسه نداریم، غول- دن: به جز منظره.

Vanessa: ... living room with a view of the Mediterranean.

ونسا: ... اتاق نشیمن با چشم انداز دریای مدیترانه.

Dan: And the big kitchen.

دن: و آشپزخانه بزرگ.

Vanessa: Yes, but we have an open space, so it's kind of like one room.

ونسا: بله، اما ما یک فضای باز داریم، بنابراین به نوعی شبیه یک اتاق است.

Our kitchen is connected to our living space, so when our guests, or our friends, or our

آشپزخانه ما به فضای نشیمن ما متصل است، بنابراین وقتی میهمانان، دوستان، یا

family, or our kids are in the living space, the living room, we can see them and still

خانواده ما، یا بچه هایمان در فضای نشیمن، اتاق نشیمن هستند، می توانیم آنها را ببینیم و همچنان به

kind of interact.

نوعی تعامل داشته باشیم.

So this type of layout is pretty popular, at least in newer houses, or as people remodel

بنابراین این نوع چیدمان بسیار محبوب است، حداقل در خانه های جدیدتر، یا وقتی مردم

their houses, they're kind of looking for this open layout, is what it's called.

خانه های خود را بازسازی می کنند، به نوعی به دنبال این طرح باز هستند که به آن می گویند.

Dan: Yeah, it's called an open floor plan.

دن: آره، اسمش پلان باز است.

Vanessa: Open floor plan, that's the word.

ونسا: پلان طبقه باز، این کلمه است.

Yeah.

آره

So anything else you would like in this amazing house?

پس چیز دیگری در این خانه شگفت انگیز دوست دارید ؟

Dan: Yes, there's one more thing in my palace.

دن: بله، یک چیز دیگر در قصر من وجود دارد.

Vanessa: Okay, in your kingdom.

ونسا: باشه، در پادشاهی تو.

Dan: In my kingdom.

دن: در پادشاهی من.

So there would be a game room, because I love games a lot.

بنابراین یک اتاق بازی وجود دارد، زیرا من عاشق بازی هستم.

Vanessa: Okay, what kind of games?

ونسا: باشه، چه نوع بازی هایی؟

Dan: All kinds of games.

دن: انواع بازی ها.

So we actually rented a place like this that was very similar.

بنابراین ما در واقع مکانی مانند این را اجاره کردیم که بسیار شبیه بود.

Vanessa: Oh, like your grandparents rented that beach house.

ونسا: اوه، مثل پدربزرگ و مادربزرگت که آن خانه ساحلی را اجاره کرده اند.

Dan: Actually my grandma rented it.

دن: در واقع مادربزرگ من آن را اجاره کرده است.

It was a beach house, so it was like four layers of house.

این یک خانه ساحلی بود، بنابراین مانند چهار طبقه خانه بود.

Vanessa: That's crazy.

ونسا: این دیوانه است.

Dan: It was humongous.

دن: خیلی عجیب بود.

It was called The Ritz- Vanessa: Of course.

اسمش ریتز ونسا بود: البته.

Dan: ... which is like a fancy thing.

دن: ... که مثل یک چیز فانتزی است.

So the very top floor of this building was just this giant game room.

بنابراین طبقه بالای این ساختمان فقط همین اتاق بازی غول پیکر بود.

They had a pool table, they had a- Vanessa: A ping-pong.

آنها یک میز بیلیارد داشتند، یک - ونسا: یک پینگ پنگ.

Dan: Oh, that was... the ping-pong table was somewhere else.

دان: اوه، این بود... میز پینگ پنگ جای دیگری بود.

But in palace, the ping-pong table would be in the same room.

اما در قصر، میز پینگ پنگ در همان اتاق است.

Vanessa: So ping-pong, foosball, pool.

ونسا: پس پینگ پنگ، فوتبال، استخر.

Dan: Other games too, chess, yeah.

دن: بازی های دیگر هم، شطرنج، آره.

Vanessa: Oh, board game cabinets.

ونسا: اوه، کابینت بازی های رومیزی.

Dan: There would be all kinds of games.

دن: همه نوع بازی وجود دارد.

There'd be a TV with video games, it'd just be fun everywhere.

یک تلویزیون با بازی های ویدیویی وجود خواهد داشت، فقط همه جا سرگرم کننده است.

Vanessa: Okay, so you want a whole big room?

ونسا: باشه، پس یه اتاق بزرگ میخوای؟

Dan: And then I'd have to lock it up so I didn't go in, because I'd spend all my time

دان: و بعد باید آن را قفل می کردم تا داخل نشوم، چون تمام وقتم

in there.

را آنجا می گذراندم.

Vanessa: Okay, so you'd have to request the key from one of the people?

ونسا: باشه، پس باید کلید را از یکی از افراد درخواست کنی؟

Dan: You.

دن: تو

Vanessa: From me?

ونسا: از من؟

Okay.

باشه.

Dan: "Gate keeper, let me in the game room."

دن: "دروازه بان، اجازه بده به اتاق بازی بروم."

Vanessa: I'm sorry to say, but in my dream home-

ونسا: متاسفم که می گویم، اما در خانه رویایی من-

Dan: There's no game room?

دن: اتاق بازی وجود ندارد؟

Vanessa: ... there is not a game room, although it's a fun idea.

ونسا: ... اتاق بازی وجود ندارد، اگرچه ایده جالبی است.

It's a good idea.

فکر خوبیه.

Dan: Save that for the vacation home?

دن: آن را برای خانه تعطیلات ذخیره کنید؟

Vanessa: Yeah, that's good if your grandparents rent a house for a week and invite all the

ونسا: بله، خوب است اگر پدربزرگ و مادربزرگ شما برای یک هفته خانه ای اجاره کنند و همه

family.

خانواده را دعوت کنند.

Dan: Yes, it was perfect for that.

دن: بله، برای آن عالی بود.

Vanessa: That's a good thing to have, but maybe not in my forever house.

ونسا: داشتن این چیز خوبی است، اما شاید در خانه ابدی من نباشد.

Dan: Okay, what's your forever dream home look like?

دن: خوب، خانه رویایی همیشگی شما چگونه است؟

Vanessa: Well, I did say I'd like a main room with a big window.

ونسا: خوب، من گفتم که یک اتاق اصلی با یک پنجره بزرگ می خواهم.

I think that would be really great.

من فکر می کنم که واقعا عالی خواهد بود.

So we have some- Dan: But what's your ideal view?

بنابراین ما تعدادی داریم- دن: اما دیدگاه ایده آل شما چیست؟

Vanessa: I didn't really say.

ونسا: من واقعا نگفتم.

I feel like it doesn't have to be the beach, maybe not someone else's house right there,

احساس می‌کنم لزومی ندارد که ساحل باشد، شاید خانه شخص دیگری در آنجا نباشد،

but it could be the mountains, that would be nice.

اما می‌تواند کوه باشد، خوب است.

Dan: Sure.

دن: حتما.

Vanessa: But I also like- Dan: Any kind of picturesque view.

ونسا: اما من هم دوست دارم- دن: هر نوع منظره زیبا.

Vanessa: ... I don't like to be isolated, so if you have a beautiful mountain view,

ونسا: ... من دوست ندارم منزوی باشم، بنابراین اگر منظره زیبای کوهستانی دارید، به

that means you probably live in the middle of the mountains away from everybody.

این معنی است که احتمالاً در وسط کوه و دور از همه زندگی می کنید.

Dan: It's true.

دن: این درست است.

Vanessa: So I don't mind if the view's not perfect, but I'd just like to have a big window

ونسا: بنابراین اگر منظره عالی نباشد، اهمیتی نمی‌دهم، اما من فقط می‌خواهم یک پنجره بزرگ

with lots of light, that'd be really great.

با نور زیاد داشته باشم، واقعاً عالی است.

The other thing that I said is a little more practical, and that is a huge studio room

چیز دیگری که گفتم کمی کاربردی تر است و آن یک اتاق استودیویی بزرگ

with different walls that I can film on.

با دیوارهای مختلف است که می توانم روی آن فیلمبرداری کنم.

Dan: Very practical for the Fearless Fluency Club.

دن: برای باشگاه تسلط بی باک بسیار کاربردی است .

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: Oh, wait, and for YouTube.

دن: اوه، صبر کن، و برای یوتیوب.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

So for, of course, the fearless fluency club, and also for YouTube, having different locations

بنابراین، البته، برای کلوپ تسلط بی باک، و همچنین برای یوتیوب، داشتن مکان های مختلف

where I can easily film.

که می توانم به راحتی فیلمبرداری کنم.

And the room where we often film videos, in here, it's okay.

و اتاقی که اغلب در آن فیلم می گیریم، در اینجا، مشکلی ندارد.

It's not super small, but I have an image of-

خیلی کوچک نیست، اما من تصویری از

Dan: It's pretty small.

دن دارم: خیلی کوچک است.

Vanessa: ... four different walls with different backgrounds and different things that I can

ونسا: ... چهار دیوار مختلف با پس‌زمینه‌های مختلف و چیزهای مختلف که می‌توانم

move lights and easily have different locations to film, I think that would be really cool.

چراغ‌ها را جابجا کنم و به راحتی مکان‌های متفاوتی برای فیلم‌برداری داشته باشم، فکر می‌کنم واقعاً عالی باشد.

So I'm starting out small, we have this room, and then maybe someday in my dream home.

بنابراین من از کوچک شروع می کنم، ما این اتاق را داریم، و شاید روزی در خانه رویایی من.

Dan: Yeah, this is way better than our other house.

دن: آره، اینجا خیلی بهتر از خونه دیگه ماست.

Vanessa: Oh, yeah, where we used to live in the apartment.

ونسا: اوه، بله، جایی که قبلاً در آپارتمان زندگی می کردیم.

Dan: She used to film in a closet.

دن: او قبلاً در کمد فیلم می گرفت.

Vanessa: It wasn't a closet, but it was really small.

ونسا: کمد نبود، اما واقعا کوچک بود.

Dan: Two closets combined.

دن: دو کمد با هم.

Vanessa: Yeah, it was like a little triangle room.

ونسا: آره، مثل یک اتاق مثلث کوچک بود .

Dan: It was very small.

دان: خیلی کوچک بود.

Vanessa: But- Dan: Hey, we made it work.

ونسا: اما- دن: هی، ما این کار را انجام دادیم.

Vanessa: Yeah, it worked.

ونسا: بله، کار کرد.

We made it work.

ما آن را به کار انداختیم.

And the other feature that I would like is, in a dream home, is a roof deck.

و ویژگی دیگری که من دوست دارم این است که در یک خانه رویایی، یک عرشه پشت بام است.

Dan: That's cool.

دن: خیلی خوبه.

Vanessa: Yeah, so some stairs, and then a little roof-

ونسا: بله، چند پله، و سپس یک سقف کوچک-

Dan: This is the adventurer in Vanessa speaking.

دن: این ماجراجویی در صحبت ونسا است.

Vanessa: ... on the top so you can look down everywhere.

ونسا: ... در بالا تا بتوانید همه جا را به پایین نگاه کنید.

Dan: But that's in my house, too.

دن: اما این هم در خانه من است.

Vanessa: Oh, it's in your house?

ونسا: اوه، در خانه شماست؟

Oh, good.

خوب است.

Maybe we can have a house together.

شاید بتوانیم با هم خانه ای داشته باشیم.

And also at night you could lay up there and see the stars.

و همچنین در شب می توانید در آنجا دراز بکشید و ستاره ها را ببینید.

I think that would be really cool- Dan: Yeah, that would be neat.

من فکر می‌کنم که این واقعاً عالی خواهد بود- دن: آره، زیبا خواهد بود.

Vanessa: ... so you could have a perfect place to stargaze.

ونسا: ... بنابراین شما می توانید یک مکان عالی برای تماشای ستاره ها داشته باشید.

Dan: I don't know why more houses don't have this.

دن: نمی دانم چرا خانه های بیشتری این را ندارند .

Vanessa: Yeah, we should put a deck on top of our house.

ونسا: آره، باید یک عرشه بالای خانه‌مان بگذاریم.

Dan: Yeah, why not?

دن: آره، چرا که نه؟

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Maybe some architect out there has a reason.

دن: شاید یک معمار آنجا دلیلی داشته باشد.

"Well, actually it's bad for structural integrity."

"خب، در واقع برای یکپارچگی ساختاری بد است."

Vanessa: I think that people just don't value stargazing like we do.

ونسا: من فکر می کنم که مردم مانند ما برای رصد ستاره ها ارزش قائل نیستند.

Dan: Maybe.

دن: شاید.

Vanessa: It's really cool to see the stars at night, and especially if you're... if you

ونسا: دیدن ستارگان در شب واقعاً جالب است ، مخصوصاً اگر... اگر

just have a perfect view from a rooftop deck.

فقط از یک عرشه روی پشت بام منظره ای عالی داشته باشید.

Dan: You're perched in a high place.

دن: تو در جای بلندی نشسته ای.

Vanessa: Yeah, that'd be really cool.

ونسا: آره، خیلی باحاله.

Well, it was nice to dream.

خوب خواب دیدن خوب بود

Thanks for dreaming with me.

ممنون که با من خواب دیدی

Dan: Yeah.

دن: آره

Oh, dream's over.

اوه، رویا تمام شد

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I'm curious for you, if you could have your dream home, what features would you like in

من برای شما کنجکاوم، اگر می توانستید خانه رویایی خود را داشته باشید ، چه ویژگی هایی را در

that home?

آن خانه دوست دارید؟

All right, let's go to the next topic.

باشه بریم سر تاپیک بعدی

The next topic is nature.

موضوع بعدی طبیعت است.

Dan: Nature.

دان: طبیعت.

Vanessa: I want to know what are two cool facts about animals or nature?

ونسا: من می خواهم بدانم دو واقعیت جالب در مورد حیوانات یا طبیعت چیست؟

Dan: You want to know two facts?

دن: میخوای دو واقعیت رو بدونی؟

Vanessa: Yeah, so we did a little bit of research before this, because we love watching animal

ونسا: بله، بنابراین ما قبل از این کمی تحقیق کردیم، زیرا ما عاشق تماشای مستندهای حیوانات هستیم

documentaries.

.

Dan: Okay, well I have a story behind my first factoid.

دن: خوب، خب من یک داستان پشت اولین فاکتوئیدم دارم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: One time I was talking to my mom, I don't remember how this came up, but we were talking

دن: یک بار داشتم با مامانم صحبت می کردم، یادم نیست چطور شد، اما ما در مورد لاک پشت ها صحبت می کردیم

about turtles.

.

And I don't know why we were talking about turtles, but she said, "Did you know that

و من نمی دانم چرا ما در مورد لاک پشت ها صحبت می کردیم ، اما او گفت: "آیا می دانستید که

turtles breathe through their butts?"

لاک پشت ها از طریق ته خود نفس می کشند؟"

My mom said this.

مامانم اینو گفت

And we, for days, we were like, "Mom, turtles... where did you hear that?

و ما روزها مثل "مامان، لاک پشت ها... از کجا شنیدی؟

That is so- Vanessa: Were you a kid?

اینطور است- ونسا: بچه بودی؟

Dan: That was like, no, I was older.

دن: مثل این بود، نه، من بزرگتر بودم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: Probably a teenager, I guess.

دان: احتمالاً یک نوجوان است، حدس می‌زنم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: But we, me and my siblings, we all just made fun of her.

دن: اما ما، من و خواهر و برادرهایم، همه او را مسخره

We were like, "Mom, you just made that up.

می‌کردیم. ما می‌گفتیم: "مامان، تو درستش کردی.

Where on Earth did you hear that?"

کجای زمین این را شنیدی؟"

But really, it's actually true.

اما واقعاً، واقعاً درست است.

A turtle can breathe through its butt.

یک لاک پشت می تواند از باسنش نفس بکشد.

Vanessa: What?

ونسا: چی؟

Dan: It's true.

دن: درست است.

Vanessa: Wait, why do they do this?

ونسا: صبر کن، چرا این کار را می کنند؟

Dan: Okay, so it's when they're hibernating.

دن: باشه، پس کی می شود آنها در خواب زمستانی هستند.

I looked it up to verify because I remember hearing that that actually was true.

من آن را جستجو کردم تا تأیید کنم زیرا به یاد دارم که شنیدم که واقعاً درست است.

So in the winter, it gets really cold, obviously, and they live under water.

بنابراین در زمستان، واضح است که هوا واقعاً سرد می شود و آنها زیر آب زندگی می کنند.

So it's like really cold, it's almost freezing, and they can't use their lungs.

بنابراین مانند واقعاً سرد است، تقریباً یخ می زند. آنها نمی توانند از ریه های خود استفاده کنند.

So they basically suck water up their butts, and the water gives them oxygen, therefore-

بنابراین آنها اساساً آب را می مکند و آب به آنها اکسیژن می دهد، بنابراین -

Vanessa: Oh, why?

ونسا: اوه، چرا؟

Dan: ... they breathe through their butts in the winter when they're hibernating.

Vanessa: Wow, and your mom was right.

ونسا: وای، و مامانت درست می گفت

Dan: So my mom was right, but we just... we did not believe her when she said that.

دن: پس مامانم درست می گفت، اما ما فقط... وقتی اینو گفت باور نکردیم

Vanessa: I mean, it's really bizarre, so why would you believe her?

ونسا: یعنی واقعا عجیبه، پس چرا باورش می کنی

Dan: Yeah.

دن: آره.

Also, it was very random of her.

همچنین، این خیلی تصادفی بود.

She was like, "Don't turtles breathe through their butts?"

او می گفت، "لاک پشت ها از باسنشان نفس نمی کشند ؟"

Vanessa: And we were like, "Mom, you just made that up.

ونسا: و ما می گفتیم، "مامان، این را درست کردی.

There's no way."

هیچ راهی وجود ندارد."

Dan: But it's true.

دن: اما درست است.

Vanessa: But it's true.

ونسا: اما درست است.

Dan: So this is turtles who specifically live in the water?

دن: پس این لاک پشت هایی هستند که به طور خاص در آب زندگی می کنند ؟

Not box turtles, or those types of things.

نه لاک پشت های جعبه ای یا این چیزها.

Vanessa: No.

ونسا: نه.

Yeah, turtles but not ocean turtles either.

آره، لاک پشت ها اما نه اقیانوسی لاک پشت ها هم

Dan: Okay, so just ones that live in fresh water-

دن: باشه، پس فقط اونایی که تو آب شیرین زندگی می کنن -

Vanessa: Yes.

ونسا: بله

Dan: ... and live in the water?

دن: ... و تو آب زندگی می

Vanessa: Oh, okay.

کنن؟ ونسا: اوه، باشه.

Dan: This is a very... yeah, tell your friends.

دوستان

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: Turtles breathe through their butts.

دن: لاک پشت ها از باسن خود نفس می کشند

Vanessa: Before you get to your second fact, I'm going to share one of mine-

ونسا: قبل از اینکه به واقعیت دوم خود برسید، من یکی از موارد خود را به اشتراک می گذارم -

Dan: Okay.

دن: باشه

Vanessa: ... which is amazing about butterflies and caterpillars.

ونسا: ... که در مورد پروانه ها و کرم ها شگفت انگیز است

We recently- Dan: We're like a nature documentary now.

ما اخیرا- دن: الان مثل یک مستند طبیعت هستیم.

Vanessa: Well, I included this because- Dan: Should we talk like David Attenborough?

ونسا: خب، این را اضافه کردم چون- دن: آیا باید مثل دیوید آتنبرو صحبت کنیم؟

Vanessa: I feel really nerdy about animals.

ونسا: من واقعاً نسبت به حیوانات احساس بدی دارم.

Dan: "The beautiful butterflies."

Vanessa: Yeah, if you've ever seen nature documentaries by BBC, David Attenborough is

ونسا: بله، اگر تا به حال مستندهای طبیعت بی بی سی را دیده اید، دیوید آتنبرو

one of the main commentators.

یکی از مفسران اصلی است.

He's been a staple of nature documentaries for over a decade, two decades, three decades

او بیش از یک دهه، دو دهه یکی از اصلی ترین مستندهای طبیعت بوده است. سه دهه

maybe, the '70s.

شاید دهه 70.

So we are big fans of him and his work, but I included this topic because we're nerdy

بنابراین ما از طرفداران بزرگ او و کارهایش هستیم، اما من این موضوع را گنجانده ام زیرا ما در

about animals and nature, and like that stuff, and I thought it would be fun to talk about.

مورد حیوانات و طبیعت بدبین هستیم و از این چیزها خوشمان می آید، و فکر کردم صحبت کردن در مورد آن لذت بخش است.

Dan: Sure.

دن: حتما.

Vanessa: Well, a couple months ago, we found four monarch butterfly caterpillars in our

ونسا: خوب، چند ماه پیش، ما چهار کاترپیلار پروانه سلطنتی را در حیاط خانه خود پیدا کردیم

backyard.

.

And they didn't look so good, they looked like they needed a little bit of help, so

و ظاهر آنها چندان خوب نبود، به نظر می رسید که به کمک کمی نیاز دارند، بنابراین

we gave them some milkweed leaves, which is what monarch butterflies eat, or monarch caterpillars

ما به آنها چند برگ گیاه شیره دادیم، چیزی که پروانه های سلطنتی یا کاترپیلارهای سلطنتی می

eat, and we put them in this... we have a butterfly net, it's like a little container

خورند، و آنها را در این ... یک تور پروانه ای داشته باشید، مانند ظرف کوچکی است

where you can grow butterflies.

که می توانید پروانه ها را در آن پرورش دهید.

Dan: Grow and release.

دن: رشد کن و رها کن.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

And so we put the caterpillars in there, gave them a lot of leaves, and they turned into

و بنابراین ما کاترپیلارها را در آنجا گذاشتیم، به آنها برگهای زیادی دادیم و آنها تبدیل به

cocoons.

پیله شدند.

Then two of them died, but two of them became butterflies, it was really amazing, so that

سپس دو نفر از آنها مردند، اما دو نفر از آنها پروانه شدند، این واقعا شگفت انگیز بود، بنابراین این

kind of sparked my interest in learning more about that.

نوع علاقه من را به یادگیری بیشتر در مورد آن برانگیخت.

We kind of all know caterpillars become butterflies, but did you know that a caterpillar, when

همه ما به نوعی می دانیم که کرم ها به پروانه تبدیل می شوند، اما آیا می دانستید که کرم

it creates a cocoon, it will liquefy it's body.

وقتی پیله ایجاد می کند، بدن خود را مایع می کند.

It's like a soup inside the cocoon, and it is digesting, it's eating itself inside the

مثل یک سوپ در داخل پیله است و در حال هضم است، خودش را در

cocoon, and its DNA just kind of mixes around and becomes a butterfly.

پیله می خورد و DNA آن به نوعی در اطراف مخلوط می شود و تبدیل به پروانه می شود.

Dan: Yeah, so it's not like wrapping a blanket around itself.

دن: آره، پس مثل پیچیدن پتو دور خودش نیست.

Vanessa: No.

ونسا: نه.

Dan: Because- Vanessa: It's crazy.

دن: چون- ونسا: این دیوانه است.

Dan: ... usually when I thought of a cocoon, you would think that the caterpillar spins

دن: ... معمولاً وقتی به یک پیله فکر می‌کردم، فکر می‌کنید که کاترپیلار

something around itself, but no, it's literally liquefying its body on the inside, and then

چیزی به دور خودش می‌چرخاند، اما نه، به معنای واقعی کلمه بدنش را در داخل مایع می‌کند و سپس

turning into, I believe the technical term is a pupa.

تبدیل می‌شود، به اعتقاد من اصطلاح فنی شفیره است.

Vanessa: A pupa.

ونسا: یک شفیره.

Yeah, so inside when it actually makes that cocoon, so we saw this happen, where the cocoon

بله، وقتی واقعاً آن پیله را می‌سازد، ما دیدیم که این اتفاق افتاد، جایی که پیله

pops out of the caterpillars body, and the skin and the head pop off, and they fall onto

از بدن کاترپیلار بیرون می‌آید، پوست و سرشان بیرون می‌آیند، و

the ground because- Dan: It's kind of like a Halloween story.

روی زمین می‌افتند زیرا - دن: این یک جور است یک داستان هالووین

Vanessa: It is.

ونسا: همینطور است.

It's pretty horrific, if you think about it.

خیلی وحشتناک است، اگر به آن فکر کنید.

Dan: It was almost Halloween.

دن: تقریباً هالووین بود.

Vanessa: And inside the cocoon is the liquefied soup of the butterfly.

ونسا: و داخل پیله سوپ مایع شده پروانه است.

Dan: And it's body liquefied and it turned into a terrible creature.

دن: و بدنش مایع شد و تبدیل به موجودی وحشتناک شد.

Vanessa: How did nature- Dan: A butterfly.

ونسا: طبیعت چگونه بود - دن: یک پروانه.

Vanessa: ... think that this would work?

ونسا: ... فکر می کنید که این کار می کند؟

But it does, it's amazing.

اما این کار را انجام می دهد، شگفت انگیز است.

Wow.

وای.

So, that's my first cool fact about nature.

بنابراین، این اولین واقعیت جالب من در مورد طبیعت است.

Dan: Cool nature factoid.

دن: فکتوئید طبیعت باحال.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Caterpillar soup.

سوپ کاترپیلار.

Dan: All right.

دن: خیلی خب.

My second is about the noble albatross.

دومی من در مورد آلباتروس نجیب است.

Vanessa: Albatross are so cool.

ونسا: آلباتروس ها خیلی باحال هستند.

Dan: Although if you say something is an albatross, that kind of means it's a bad thing, or like

دن: اگر چه اگر می گویید چیزی یک آلباتروس است، به این معنی است که چیز بدی است یا مثل

a burden.

یک بار است.

It's like a saying.

مثل یک ضرب المثل است.

Vanessa: Ah, that's kind of like an old fashioned expression.

ونسا: آه، این به نوعی شبیه یک عبارت قدیمی است.

But- Dan: Yeah.

اما دن: آره.

But anyways, my factoid is- Vanessa: ... it is a bird.

اما به هر حال، فاکتوئید من این است - ونسا: ... این یک پرنده است.

Dan: ... an albatross has the longest wingspan of any bird.

دن: ... یک آلباتروس طولانی ترین طول بال را در بین پرندگان دارد.

Did you know that?

آیا می دانستید که؟

Almost 12 feet long, or 3.2 meters.

طول تقریباً 12 فوت یا 3.2 متر.

Vanessa: Three meters?

ونسا: سه متر؟

Dan: Something like that.

دن: یه همچین چیزی.

Vanessa: Three meters is so long, so that means from the tip of one wing to the tip

ونسا: سه متر بسیار طولانی است، به این معنی که از نوک یک بال تا

of the other wing is three meters, 12 feet.

نوک بال دیگر سه متر، 12 فوت است.

Dan: Yeah, it's a really huge bird.

دن: آره، این یک پرنده واقعا بزرگ است.

Vanessa: One bird.

ونسا: یک پرنده.

Dan: And actually, if you've watched any David Attenborough documentaries-

دن: و در واقع، اگر مستندهای دیوید آتنبرو را تماشا کرده اید -

Vanessa: Or others.

ونسا: یا دیگران.

Dan: ... we watched one with the albatross, it needs to take a really long run before

دن:... ما یکی را با آلباتروس تماشا کردیم، قبل از پرواز باید خیلی طولانی

it flies, because its wings are so huge- Vanessa: Like a huge airplane, it needs a

دوید، چون بال هایش خیلی بزرگ هستند- ونسا: مثل یک هواپیمای بزرگ،

lot of runway to get off.

برای پیاده شدن به باند زیادی نیاز دارد.

Dan: But there's a lot of other animals.

دن: اما خیلی از حیوانات دیگر هم هستند.

What was it in the documentary that was trying to get them?

چه چیزی در مستند برای بدست آوردن آنها وجود داشت؟

Vanessa: It was the babies.

ونسا: بچه ها بودند.

Dan: Oh, sharks.

دن: اوه، کوسه ها.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: Because they would crash in the water and the sharks would eat them.

دان: چون آنها در آب تصادف می کردند و کوسه ها آنها را می خوردند.

Vanessa: When the babies were first learning how to fly, a lot of them crash in the water,

ونسا: وقتی بچه‌ها برای اولین بار پرواز کردن را یاد می‌گرفتند، بسیاری از آنها در آب سقوط می‌کنند،

and I think they do it the same time every year, so sharks gather there-

و فکر می‌کنم هر سال در همان زمان این کار را انجام می‌دهند ، بنابراین کوسه‌ها آنجا جمع می‌شوند-

Dan: They wait for the babies.

دن: آنها منتظر بچه‌ها هستند.

Vanessa: ... and as the babies are learning to fly, if they fail on their first try, that's

ونسا: ... و همانطور که نوزادان در حال یادگیری پرواز هستند، اگر در اولین تلاش خود شکست بخورند،

it.

تمام است.

Dan: Yeah, they can't make it.

دان: آره، آنها نمی توانند آن را انجام دهند.

Vanessa: Anyway, that was a really sad part of the documentary.

ونسا: به هر حال، این بخش واقعا غم انگیزی از مستند بود.

Dan: But once they actually get in the air, an albatross can stay in the air for up to

دن: اما وقتی یک آلباتروس واقعاً در هوا قرار می‌گیرد، می‌تواند تا

10,000 miles, which is a lot of kilometers.

10000 مایل در هوا بماند که مسافت زیادی است.

Vanessa: 6,000, 7,000 kilometers?

ونسا: 6000، 7000 کیلومتر؟

Dan: Yeah, I'm not so good with those conversions that everybody else uses.

دن: آره، من با آن تبدیل هایی که بقیه استفاده می کنند، چندان خوب نیستم.

Vanessa: Yeah, and I remember you also told me that they could fly for-

ونسا: آره، و یادم می‌آید تو هم به من گفتی که آنها می‌توانند پرواز کنند -

Dan: A day.

دن: یک روز.

Vanessa: ... a whole day with just one [inaudible 00:47:30].

ونسا: ... یک روز کامل فقط با یک [نامفهوم 00:47:30].

Dan: Just one flap of their wings.

دن: فقط یک تکان بال آنها.

Vanessa: If they have the right wind, because they go off into the ocean.

ونسا: اگر باد مناسب داشته باشند، چون به اقیانوس می روند.

Dan: Yeah, it requires good wind.

دن: آره، نیاز به باد خوب داره.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Because they just use the wind to bounce up and down.

دن: چون آنها فقط از باد برای بالا و پایین پریدن استفاده می کنند.

Vanessa: So they only need to flap their wings one time per day, if there is good wind.

ونسا: بنابراین آنها فقط باید یک بار در روز بال بزنند، اگر باد خوبی وجود داشته باشد.

Dan: It'd be a very lonely existence, just flying over the ocean.

دن: این یک وجود بسیار تنها خواهد بود، فقط در حال پرواز بر فراز اقیانوس.

Vanessa: But talking about lonely, they also mate for life.

ونسا: اما وقتی در مورد تنهایی صحبت می کنیم، آنها برای زندگی هم جفت می شوند.

Dan: That's lonely?

دن: این تنهاست؟

Vanessa: Well, no, that's crazy because they...

ونسا: خوب، نه، این دیوانه است زیرا آنها...

most birds are not like that, so they go off alone into the ocean to hunt, and then once

اکثر پرندگان اینطور نیستند، بنابراین آنها به تنهایی برای شکار به اقیانوس می روند و سپس

a year they come back to the same place and they hope that their husband or wife, their

سالی یک بار به همان مکان برمی گردند و امیدوارند که شوهرشان یا همسر، همسر آنها

mate, has survived also.

نیز زنده مانده است.

Dan: And then they promptly cheat on them.

دن: و سپس آنها بی درنگ به آنها خیانت می کنند.

Vanessa: Well, they are not monogamous.

ونسا: خوب، آنها تک همسر نیستند.

Dan: They have partners that they regularly come back to, but then they also go and flirt

دن: آنها شریک هایی دارند که مرتباً پیش آنها برمی گردند، اما سپس می روند و

with other birds.

با پرندگان دیگر معاشقه می کنند.

Vanessa: Other birds as well, but they have the same main partner for their whole lives,

ونسا: پرنده های دیگر هم همینطور، اما آنها برای تمام زندگیشان شریک اصلی یکسانی دارند،

and they only see them once a year, but they find each other at that same... on the same

و فقط یک بار در سال آنها را می بینند، اما همدیگر را همانجا پیدا می کنند... روی یک

rock, on the same land, every... albatross are really cool.

صخره، در یک زمین، هر روز. ... آلباتروس ها واقعا باحالن.

Dan: [crosstalk 00:48:34] kisses.

دن: [crosstalk 00:48:34] بوسه.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah, you should look up some videos about albatross, they're really cool.

بله، شما باید چند ویدیو در مورد آلباتروس جستجو کنید، آنها واقعا عالی هستند.

Well, one of my other cool facts- Dan: What's your last factoid?

خوب، یکی از حقایق جالب دیگر من - دن: آخرین فاکتوئید شما چیست؟

Vanessa: ... my last cool fact is about a mantis shrimp.

ونسا: ... آخرین واقعیت جالب من در مورد میگوی آخوندکی است.

Dan: The mantis shrimp.

دن: میگوی آخوندک.

Vanessa: We think about shrimp as the thing that we eat, but the mantis shrimp is really

ونسا: ما در مورد میگو به عنوان چیزی که می خوریم فکر می کنیم، اما میگوی آخوندکی واقعاً

different.

متفاوت است.

I'll show you a picture here.

من یک عکس را در اینجا به شما نشان می دهم.

The mantis shrimp is an insane animal.

میگوی آخوندکی حیوانی دیوانه است.

It has the best visual senses of any animal, including humans.

بهترین حس بینایی را در بین هر حیوانی از جمله انسان دارد.

I looked this up to make sure I could explain it correctly.

من این را جستجو کردم تا مطمئن شوم که می توانم آن را درست توضیح دهم.

Humans have three photoreceptors in our eyes.

انسان ها سه گیرنده نوری در چشمان ما دارند.

How many do you think the mantis shrimp have?

به نظر شما میگوی آخوندکی چند عدد دارد؟

Dan: 10.

Dan: 10.

Vanessa: 12 to 16.

Vanessa: 12 تا 16.

So this means they can see infrared, they can see ultraviolet, they can see every possible

بنابراین این بدان معناست که آنها می توانند مادون قرمز را ببینند، آنها می توانند اشعه ماوراء بنفش را ببینند، آنها می توانند هر

thing that's coming through the light spectrum.

چیز ممکنی را که از طریق طیف نور می آید ببینند.

It is crazy.

این دیوانه است.

Dan: Basically thank god it's not huge and lives on land, because it would kill us.

دن: اساساً خدا را شکر که بزرگ نیست و در خشکی زندگی می کند، زیرا ما را می کشد.

Vanessa: Yes, this and it can also punch through, it has the-

ونسا: بله، این و همچنین می‌تواند از بین برود،

Dan: Look how it's hand's like this.

آن را دارد.

Vanessa: Yes, they're like this.

ونسا: بله، آنها اینگونه هستند.

It can punch through bulletproof glass that is 1 centimeter thick.

این می تواند شیشه های ضد گلوله با ضخامت 1 سانتی متر را سوراخ کند.

So it's almost impossible to keep a mantis shrimp in an aquarium because-

بنابراین تقریباً غیرممکن است که میگوی آخوندکی را در آکواریوم نگهداری کنید

Dan: Because it will break the glass.

زیرا - دن: زیرا شیشه را می شکند.

Vanessa: ... they're so strong... it's just a shrimp, they're small, but it can punch

ونسا: ... آنها خیلی قوی هستند ... این فقط یک میگو است ، آنها کوچک هستند ، اما می تواند

through bullet proof glass, and most aquariums don't have bullet proof glass, it's less than

شیشه های ضد گلوله را سوراخ کند ، و بیشتر آکواریوم ها شیشه ضد گلوله ندارند ، کمتر از

that.

این است.

Dan: Why not?

دن: چرا که نه؟

Vanessa: But it will punch through the glass and get out, so they can see everything, and

ونسا: اما با مشت به شیشه می زند و بیرون می آید، بنابراین آنها می توانند همه چیز را ببینند، و

they also can punch through the glass, which is absolutely insane.

همچنین می توانند به شیشه ضربه بزنند، که کاملاً دیوانه کننده است.

There's a lot of really cool videos- Dan: And they look cool too.

ویدیوهای بسیار جالبی وجود دارد - دن: و آنها نیز جالب به نظر می رسند.

Vanessa: Yeah, colors, and their big eyes.

ونسا: آره، رنگ ها و چشمان درشت آنها.

Dan: Yeah, beautiful.

دن: آره قشنگه

You should share the comic about it too.

شما باید کمیک مربوط به آن را نیز به اشتراک بگذارید.

There's a popular comic in America called The Oatmeal.

یک کمیک محبوب در آمریکا وجود دارد به نام بلغور جو دوسر.

Vanessa: It's a website.

ونسا: این یک وب سایت است.

Dan: Yeah, it's a website.

دن: آره، این یک وب سایت است.

And they have a whole story about the mantis shrimp.

و آنها داستان کاملی در مورد میگوی آخوندکی دارند.

Vanessa: Yeah, there's a good YouTube video too, about the mantis shrimp.

ونسا: بله، یک ویدیوی خوب در یوتیوب نیز وجود دارد، در مورد میگوی آخوندک.

Dan: About it?

دن: در موردش؟

Oh.

اوه

Vanessa: I think it's... who's that guy who does kind of funny stuff about animals who's

ونسا: فکر می‌کنم... آن مردی که در مورد حیوانات چیزهای خنده‌داری انجام می‌دهد که

like, "That's how the mantis shrimp do."

می‌گوید: "میگوی آخوندکی اینگونه عمل می‌کند؟"

Dan: Oh, zefrank.

دن: اوه زفرنک.

Vanessa: Zefrank, yes.

ونسا: زفرنک، بله.

Dan: Look up zefrank for a good laugh.

دن: برای یک خنده خوب به زفرانک نگاه کن.

Vanessa: Just look up mantis shrimp on YouTube, you'll find many great things because those

ونسا: فقط میگوی آخوندکی را در یوتیوب جستجو کنید، چیزهای عالی زیادی پیدا خواهید کرد زیرا آن

animals are cool.

حیوانات باحال هستند.

All right, we had a chance to be nerdy, let's go on to the next topic, and I want to know

بسیار خوب، ما فرصتی داشتیم که عصبی باشیم، بیایید به موضوع بعدی برویم، و من می خواهم

for you, do you know any cool animal facts?

برای شما بدانم، آیا شما حقایق جالب حیوانات را می دانید؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: All right, let's go to the next topic.

ونسا: باشه، بریم سر موضوع بعدی.

The next topic is holidays.

موضوع بعدی تعطیلات است.

And it is the end of November-ish, which is Thanksgiving time in the U.S., so I want to

و این اواخر نوامبر است، که زمان شکرگزاری در ایالات متحده است، بنابراین من می خواهم

know, in your experience, what is Thanksgiving like in the U.S.?

بدانم، طبق تجربه شما، شکرگزاری در ایالات متحده چگونه است؟

Dan: In the U.S., well it's pretty much just an American holiday, right?

دن: در ایالات متحده، این تقریباً فقط یک تعطیلات آمریکایی است، درست است؟

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Or Canadian, I suppose.

دن: یا کانادایی، فکر کنم.

Vanessa: Canada also has Thanksgiving.

ونسا: کانادا هم روز شکرگزاری دارد.

Dan: So for Thanksgiving, the primary thing that we do is eat food.

دن: بنابراین برای روز شکرگزاری، اولین کاری که ما انجام می دهیم این است که غذا بخوریم.

Vanessa: Okay, next topic.

ونسا: باشه، موضوع بعدی.

Dan: The end.

دن: پایان.

Vanessa: Oh, yeah, it's pretty much all about food.

ونسا: اوه، بله، تقریباً همه چیز در مورد غذا است.

Dan: It's really all about the food, especially turkey.

دن: واقعاً همه چیز در مورد غذا است، به خصوص بوقلمون.

Vanessa: So tell us about food on Thanksgiving.

ونسا: پس در مورد غذا در روز شکرگزاری به ما بگویید.

Dan: Pretty much everybody gets a turkey.

دن: تقریباً همه یک بوقلمون می گیرند.

Vanessa: A big, full turkey.

ونسا: یک بوقلمون بزرگ و پر.

Dan: Yeah, there must be this huge spike in turkey sales in November in the U.S.

دن: آره، باید این جهش بزرگ در فروش بوقلمون در ماه نوامبر در ایالات متحده وجود داشته باشد

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، بله.

Dan: But everybody gets a turkey, you cook the whole turkey, and you get gravy, and you

دن: اما همه یک بوقلمون می گیرند، شما کل بوقلمون را می پزید، و سس می گیرید، و

pour it on there, and there's something called stuffing as well, which is this bread pudding

آن را روی آن می ریزید، و چیزی به نام قیمه نیز وجود

kind of thing, I guess.

دارد، که حدس می زنم این نوع پودینگ نان است.

Vanessa: Yeah, well, you have it inside the turkey, usually you cook some seasonings,

ونسا: بله، خوب، شما آن را در داخل بوقلمون دارید، معمولاً مقداری چاشنی،

and lemons, and breads, and all different types of things inside the turkey.

لیمو، و نان، و انواع مختلف چیزها را در داخل بوقلمون می‌پزید.

Dan: Some may argue that the stuffing is better than the turkey.

دن: برخی ممکن است استدلال کنند که قیمه بهتر از بوقلمون است.

Vanessa: Yeah, sometimes it is.

ونسا: بله، گاهی اوقات اینطور است.

Dan: I'm one of those people- Vanessa: Stuff is great.

دن: من یکی از آن افراد هستم - ونسا: چیزها عالی هستند.

Dan: ... I just eat the stuffing.

دن: ... من فقط قیمه رو میخورم.

Vanessa: It's really full of turkey juices, so it's kind of like a breaded mixture, I'll

ونسا: واقعاً پر از آب بوقلمون است، بنابراین شبیه یک مخلوط نان شده است،

try to share a picture, but stuffing, turkey.

سعی می کنم یک عکس را به اشتراک بگذارم، اما قیمه، بوقلمون.

Dan: So the holiday is really just centered around the meal, and then you invite lots

دن: بنابراین تعطیلات واقعاً حول غذا متمرکز است ، و سپس شما تعداد زیادی

of family over.

از اعضای خانواده را دعوت می کنید.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: And usually one family member will host a lot of family, I find.

دن: و معمولاً یکی از اعضای خانواده میزبان بسیاری از خانواده ها است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: And sometimes friends as well, but like your dad has been doing friends for the last

دن: و گاهی اوقات دوستان هم همینطور، اما مثل اینکه پدرت در

few years.

چند سال اخیر با دوستانت رفتار کرده است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: But traditionally, it's only family.

دن: اما به طور سنتی، این فقط خانواده است.

Vanessa: Yeah, I think this is definitely more a family holiday, that you say goodbye

ونسا: بله، من فکر می کنم این قطعا بیشتر یک تعطیلات خانوادگی است، این که شما

to your friends, go back home wherever you came from, if you live far away from your

با دوستانتان خداحافظی کنید، از هر کجا که آمده اید به خانه برگردید ، اگر دور از

parents, maybe you'll go back home and have Thanksgiving at their home, or maybe they'll

والدین خود زندگی می کنید، شاید به خانه برگردید و روز شکرگزاری را برگزار کنید. خانه آنها، یا شاید آنها به

come visit you.

دیدن شما بیایند.

It's kind of a time for families to come back together during Thanksgiving.

این به نوعی زمانی است که خانواده ها در طول روز شکرگزاری دور هم جمع شوند.

Dan: Yeah.

دن: آره

And if you are a very bonded family, then you always say what you're thankful for.

و اگر خانواده ای بسیار به هم پیوسته هستید، همیشه آنچه را که از آن سپاسگزار هستید، می گویید.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: So every year my family would always say something they're thankful for around

دن: بنابراین هر سال خانواده‌ام همیشه چیزی را می‌گویند که از بابت

the table.

آن تشکر می‌کنند.

And usually when I was a kid I remember being like-

و معمولا وقتی بچه بودم یادم می‌آید که شبیه

Vanessa: "I don't want to do this."

ونسا بودم: "من نمی‌خواهم این کار را انجام دهم."

Dan: "I don't want..." but now I'm like, "I'm thankful for everybody and everything in my

دن: "نمی‌خواهم..." اما حالا می‌گویم: "من از همه و همه چیز در خانواده‌ام سپاسگزارم

family.

It's so beautiful."

. خیلی زیباست."

Get a little more sentimental when you get older.

وقتی بزرگتر شدی کمی احساساتی تر شو.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Well, back to the food, we're kind of talking about the traditions now, but back to the

خوب، برگردیم به غذا، ما الان داریم درباره سنت ها صحبت می کنیم، اما به

food, the typical things are a big turkey bird, a full bird, you don't have just slices

غذا برگردیم، چیزهای معمولی یک پرنده بزرگ بوقلمون است، یک پرنده کامل، شما فقط تکه

of turkey, you have the full bird and then you cut it up.

های بوقلمون ندارید، شما باید پرنده کامل و سپس آن را قطع می کنید.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: And then stuffing, green beans is common with gravy, mashed potatoes, sweet

ونسا: و سپس پر کردن، لوبیا سبز با سس، پوره سیب زمینی،

potatoes, in the south of the U.S., sweet potato casserole is really big.

سیب زمینی شیرین رایج است، در جنوب ایالات متحده، کاسه سیب زمینی شیرین واقعاً بزرگ است.

This is insane- Dan: With brown sugar on it.

این دیوانه است- دن: با شکر قهوه ای روی آن.

Vanessa: ... it's insanely sweet because it's sweet potatoes, which are orange and already

ونسا: ... بسیار شیرین است زیرا سیب زمینی شیرین است که نارنجی است و

pretty sweet naturally, then brown sugar, and then-

به طور طبیعی بسیار شیرین است، سپس شکر قهوه ای، و سپس-

Dan: Marshmallows, right?

دان: مارشمالو، درست است؟

Vanessa: ... marshmallows, for dinner.

ونسا: ... مارشمالو، برای شام.

Dan: Oh, I forgot about that.

دان: اوه، این را فراموش کردم.

Vanessa: Crazy, but- Dan: I always eat like this much of that because

ونسا: دیوانه، اما- دن: من همیشه همین قدر از آن را می خورم چون

it's too sweet.

خیلی شیرین است.

Vanessa: It's really rich, but that's kind of a southern thing, and you also always have

ونسا: واقعاً غنی است، اما این یک چیز جنوبی است، و شما همچنین همیشه

cranberry sauce.

سس کرن بری دارید.

Dan: Right.

دن: درسته

Vanessa: This is... a cranberry is a really tart berry, it's so tart, it's really sour,

ونسا: این ... کرن بری یک توت واقعا ترش است، خیلی ترش است، واقعا ترش است،

but when you mix it with a lot of sugar, it's great.

اما وقتی آن را با مقدار زیادی شکر مخلوط کنید، عالی است.

Dan: And you need mashed potatoes.

دن: و شما به پوره سیب زمینی نیاز دارید.

Vanessa: Yeah, so the cranberries, and the mashed potatoes, and the turkey, it's a perfect

ونسا: بله، زغال اخته، پوره سیب زمینی، و بوقلمون، ترکیبی عالی است

combination.

.

That kind of tart flavors with the mashed potatoes with the turkey, it kind of mixes

این نوع تارت با پوره سیب زمینی با بوقلمون طعم می دهد، به نوعی

together really great.

با هم مخلوط می شود.

Dan: Yeah, basically the point is to eat so much you can barely move at the end of the

دن: بله، اساساً نکته این است که آنقدر غذا بخورید که در پایان روز به سختی بتوانید حرکت کنید

day.

.

Vanessa: Well, they do say that turkey, the bird, the turkey meat, has some kind of-

ونسا: خوب، آنها می گویند که بوقلمون، پرنده، گوشت بوقلمون، نوعی

Dan: Tryptophan.

دن: تریپتوفان دارد.

Vanessa: Is that what it's called?

ونسا: اسمش همینه؟

Dan: I think so.

دان: من فکر می کنم.

Vanessa: That kind of enzyme in it.

ونسا: این نوع آنزیم در آن وجود دارد.

Isn't it enzyme?

آنزیم نیست؟

Hormone, or- Dan: Chemical?

هورمون، یا دن: شیمیایی؟

Vanessa: It has something in the meat naturally that makes you feel sleepy, so at Thanksgiving

ونسا: به طور طبیعی چیزی در گوشت وجود دارد که باعث می شود احساس خواب آلودگی کنید، بنابراین در روز شکرگزاری

that's really one of the only times when we eat turkey, so because we eat so much turkey,

این واقعاً یکی از تنها مواقعی است که بوقلمون می خوریم، بنابراین چون ما خیلی بوقلمون می خوریم،

it's kind of stereotypical to say after the Thanksgiving meal everyone crashes on the

این کلیشه ای است که بگوییم بعد از غذای شکرگزاری همه دچار مشکل می شوند. روی

couch and watches football.

کاناپه و فوتبال تماشا می کند.

So it's kind of a tradition.

بنابراین این یک نوع سنت است.

Dan: Yeah, football is probably the most American aspect of this.

دن: بله، فوتبال احتمالا آمریکایی ترین جنبه این است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: They don't really play football in other countries, do they?

دن: آنها واقعاً در کشورهای دیگر فوتبال بازی نمی کنند، درست است؟

Vanessa: Well, this is American football.

ونسا: خب، این فوتبال آمریکایی است.

Dan: I mean, not... yeah, not- Vanessa: American football.

دن: یعنی نه... آره، نه- ونسا: فوتبال آمریکایی.

Dan: ... real football, like you know, not kicking the ball.

دن: ... فوتبال واقعی، همانطور که می دانید، لگد زدن به توپ نیست.

Vanessa: Soccer.

ونسا: فوتبال.

Dan: Football like, we throw the ball, and we tackle each other, and stuff.

دن: فوتبال مثل این است که ما توپ را پرتاب می کنیم و با هم تکل می زنیم و این چیزها.

Vanessa: Yeah, so there are... there's always a football, an American football game on Thanksgiving,

ونسا: بله، پس وجود دارد... همیشه یک فوتبال، یک بازی فوتبال آمریکایی در روز شکرگزاری وجود دارد،

so that's why some of the sayings abut Thanksgiving is the three Fs, family, food, football.

بنابراین به همین دلیل است که برخی از گفته های مربوط به شکرگزاری سه F است، خانواده، غذا، فوتبال.

When I was growing up, my family would eat Thanksgiving, and then we often would go to

وقتی بزرگ می‌شدم، خانواده‌ام روز شکرگزاری را می‌خوردند، و سپس اغلب به

the living room and watch football together, even though we weren't big football fans.

اتاق نشیمن می‌رفتیم و با هم فوتبال تماشا می‌کردیم، حتی اگر اهل فوتبال نبودیم.

It's kind of just- Dan: It's just tradition.

این فقط یک جور است- دن: این فقط یک سنت است.

Vanessa: ... what you do.

ونسا: ... چه کار می کنی.

So we would say what we were thankful for, and then-

بنابراین ما می‌گوییم که برای چه چیزی شکرگزار بودیم، و سپس

Dan: It's the American religion.

دن: این دین آمریکاست.

Vanessa: ... watch football, and that was just kind of a family time together.

ونسا: ... فوتبال تماشا کن، و این فقط یک دوره خانوادگی با هم بود.

I don't know.

من نمی دانم.

Did you guys ever do anything?

بچه ها تا حالا کاری کردین؟

Sometimes we threw a football in backyard.

گاهی اوقات یک توپ فوتبال را در حیاط خانه می انداختیم.

Dan: Yeah, a few years we would throw the football.

دان: آره، چند سالی فوتبال را می انداختیم .

Our family didn't watch that much football.

خانواده ما اینقدر فوتبال نگاه نمی کردند.

Vanessa: Yeah- Dan: We would sometimes, just like the Superbowl,

ونسا: آره- دن: ما گاهی اوقات، درست مثل سوپرباول، فقط

that's all.

همین.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Yeah, so I'm curious, for you, in your country, do you have any fall meal holiday that's really

بله، بنابراین من کنجکاو هستم، برای شما، در کشورتان، آیا تعطیلات پاییزی دارید که واقعاً

centered around food?

حول محور غذا باشد؟

Dan: Yeah, we should also say, I think it's supposed to also traditionally be you feast

دن: آره، ما هم باید بگوییم، من فکر می‌کنم به‌طور سنتی قرار است

on all the food that you grew.

با تمام غذاهایی که پرورش داده‌اید، جشن بگیرید.

Vanessa: Yeah, but most people are not farmers nowadays.

ونسا: بله، اما امروزه بیشتر مردم کشاورز نیستند .

Dan: Yeah, but I think traditionally it does have that element of, "The harvest is in.

دن: بله، اما من فکر می کنم به طور سنتی این عنصر را دارد: "درو است.

We come and eat all this delicious food.

ما می آییم و این همه غذای خوشمزه را می خوریم

It was a good year."

. سال خوبی بود."

Vanessa: "We're thankful for the good harvest."

ونسا: "ما از برداشت خوب ما سپاسگزاریم."

Dan: "We're thankful for the good harvest."

دن: "ما برای برداشت خوب شکرگزاریم."

So maybe a lot of countries have something like that.

بنابراین شاید بسیاری از کشورها چنین چیزی داشته باشند.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

All right.

خیلی خوب.

Let's go to the next topic.

بریم سر موضوع بعدی

The next topic is relaxation.

موضوع بعدی آرامش است.

I want to know, if I were feeling stressed, what tips would you give me to help me feel

می‌خواهم بدانم، اگر احساس استرس می‌کنم، چه نکاتی را به من می‌دهید تا به من کمک کند احساس

relaxed?

آرامش کنم؟

Dan: If you were feeling stressed?

دن: اگر استرس داشتی؟

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Well, I don't know if this would work for everyone, but I find that playing a sport,

دن: خوب، نمی دانم که آیا این برای همه کارساز است یا نه، اما متوجه شدم که انجام یک ورزش،

or doing something active that requires some concentration, really helps me not be stressed,

یا انجام یک فعالیت فعال که نیاز به تمرکز دارد، واقعاً به من کمک می کند که استرس

like if I'm concerned about something I like to go and maybe play some basketball, where

نداشته باشم، مثلاً اگر نگران چیزی هستم که دوست دارم. رفتن و شاید کمی بسکتبال بازی کنید، جایی که

your only goal is to put the ball in the hoop, it's just something very simple and you're

تنها هدف شما این است که توپ را در حلقه قرار دهید، این فقط یک چیز بسیار ساده است و شما

using your body, which is different from how a lot of people live today, which is very

از بدن خود استفاده می کنید، که با زندگی بسیاری از مردم امروز متفاوت است، که بسیار

stationary and thinking about all kinds of problems and then looking at your phone and

ثابت است. و به انواع مشکلات فکر کنید و سپس به گوشی خود نگاه کنید و

reading about more problems.

در مورد مشکلات بیشتر مطالعه کنید.

Everything's a big problem it seems like.

به نظر می رسد همه چیز یک مشکل بزرگ است.

Vanessa: So if you get out and move your body- Dan: So if you get out and you move your body-

ونسا: پس اگر بیرون بیایی و بدنت را حرکت دهی- دن: پس اگر بیرون بیایی و بدنت را تکان بدهی-

Vanessa: ... in the real world, yeah.

ونسا: ... در دنیای واقعی، آره.

Dan: Yeah, and it could just be a hike, a hike or something.

دن: بله، و این فقط می تواند یک پیاده روی، یک پیاده روی یا چیزی باشد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: But yeah, I like to go and play basketball, or maybe play some hockey, I like to do that

دن: اما آره، من دوست دارم بروم و بسکتبال بازی کنم، یا شاید کمی هاکی بازی کنم، من هم دوست دارم این کار را انجام

too, just shoot the puck around, it's a lot of fun.

دهم، فقط به دور پات شلیک کن، خیلی سرگرم کننده است.

Vanessa: Some kind of organized activity.

ونسا: نوعی فعالیت سازمان یافته.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: Like shooting hoops, playing hockey- Dan: And it doesn't even have to be with people,

ونسا: مانند تیراندازی با حلقه، بازی هاکی- دن: و حتی لازم نیست با مردم باشد،

just practicing, doing some kind of routine like that.

فقط تمرین، انجام نوعی روتین مانند آن.

Vanessa: I said something similar, which was just to go for a walk, because that's not

ونسا: من چیزی شبیه به این را گفتم که فقط برای پیاده روی بود، زیرا

necessarily organized, but sometimes getting out of the place where I'm at, getting out

لزوماً منظم نیست، اما گاهی اوقات بیرون آمدن از جایی که در آن هستم، بیرون

of the house, getting out of wherever I'm feeling stressed, just changing locations,

آمدن از خانه، بیرون آمدن از هر جایی که احساس استرس می کنم. ، فقط مکان را تغییر می دهید

and having the open sky- Dan: Just getting outside.

و آسمان باز دارید - دن: فقط بیرون رفتن.

Vanessa: ... breathing some cool air, or maybe really hot air, depending on what time of

ونسا: ... تنفس کمی هوای خنک، یا شاید واقعاً هوای گرم، بسته به اینکه چه زمانی

the year it is.

از سال است.

Dan: That's true, it depends on where you live.

دن: این درست است، بستگی به محل زندگی شما دارد .

Outside might be a little too hot, or too cold.

بیرون ممکن است کمی خیلی گرم یا خیلی سرد باشد.

Vanessa: But it's just nice to kind of remove yourself, and move, and take a walk.

ونسا: اما خیلی خوب است که خود را به نوعی حذف کنید، حرکت کنید و قدم بزنید.

Even say, "Okay, I'm going to walk for five minutes, and I'm going to turn around and

حتی بگویید: "خوب، من پنج دقیقه پیاده روی می کنم، و می روم و

walk five minutes back."

پنج دقیقه عقب می روم."

Sometimes 10 minutes can make a big difference.

گاهی اوقات 10 دقیقه می تواند تفاوت بزرگی ایجاد کند.

At least it can help me feel more relaxed, or at least more realistic about my stress.

حداقل می تواند به من کمک کند احساس آرامش بیشتری داشته باشم، یا حداقل در مورد استرسم واقع بینانه تر باشم.

Dan: Definitely.

دن: حتما.

Vanessa: Like if something's stressing me, maybe I shouldn't really be stressed about

ونسا: اگر چیزی به من استرس می‌دهد، شاید واقعاً نباید در مورد آن استرس داشته باشم

it, so taking a walk helps me to kind of recenter myself.

، بنابراین پیاده‌روی به من کمک می‌کند تا خودم را تازه کنم.

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: And think, "It's not a big deal, it's fine.

ونسا: و فکر کن، "این مسئله مهمی نیست، خوب است.

I'll just work it out."

من فقط آن را حل خواهم کرد."

Dan: Okay.

دن: باشه.

And the next thing I would do, is take a shower.

و کار بعدی که انجام می دهم، دوش گرفتن است.

Vanessa: Oh, okay.

ونسا: اوه، باشه.

Dan: Well, I take night time showers, so I don't know, I just find, for me, when I'm

دن: خوب، من شبانه دوش می‌گیرم، پس نمی‌دانم، فقط برای خودم پیدا می‌کنم که چه زمانی

getting clean, and not really... and like it's kind of that same thing, I'm just like

تمیز می‌شوم، و نه واقعاً... و مثل همین است، من فقط مانند

washing my arms, washing my hair, and I find my mind kind of drifting, and it's nice and

شستن بازوهایم، شستن موهایم، و فکر می کنم ذهنم به نوعی در حال حرکت است، و این خوب و

warm.

گرم است.

I don't know, for me, maybe most people probably would say taking a bath, but I don't really

نمی‌دانم، برای من، شاید بیشتر مردم بگویند حمام کردن، اما من واقعاً

like to take a bath.

دوست ندارم حمام کنم.

Vanessa: Taking a shower, I've heard too that when you're taking a shower, sometimes that's

ونسا: دوش گرفتن، من هم شنیده‌ام که وقتی دوش می‌گیری، گاهی

when your best ideas happen, because you have no stimulation, there's nothing around you,

بهترین ایده‌هایت اتفاق می‌افتد، چون هیچ انگیزه‌ای نداری، چیزی در اطرافت نیست،

you're just in the shower, so your mind can really be blank, or you can really kind of

تو فقط زیر دوش هستی، پس ذهنت واقعاً می تواند خالی باشد، یا واقعاً می توانید به روش دیگری از حالت

decompress in a different way.

فشرده خارج شوید.

I feel like that too, taking a shower feels good.

منم همین حس رو دارم، دوش گرفتن حس خوبی داره.

Dan: Yeah, a nice, warm shower.

دن: آره، یک دوش خوب و گرم.

And then finally, sleeping.

و در نهایت، خواب.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

Dan: Going to sleep, getting good enough sleep.

دن: رفتن به خواب، خواب کافی خوب.

I mean, especially nowadays where everybody has some kind of electronics device where

منظورم این است که، به خصوص امروزه که همه نوعی دستگاه الکترونیکی دارند که در آن

you're staring at a screen, I think that doesn't really help your stress levels go down.

شما به یک صفحه نمایش خیره شده اید، من فکر می کنم که واقعاً به کاهش سطح استرس شما کمک نمی کند.

Vanessa: Don't watch this video at 2:00 AM, if it's 2:00 AM in the morning-

ونسا: اگر ساعت 2 بامداد است، این ویدیو را ساعت 2:00 بامداد تماشا نکن -

Dan: Yeah, stop watching.

دن: آره، دیگر تماشا را متوقف کن.

Vanessa: ... turn it off.

ونسا: ... خاموشش کن.

Dan: Got to bed.

دن: رفتم بخوابم.

Vanessa: You can watch this in the morning.

ونسا: شما می توانید این را در صبح تماشا کنید.

Dan: So yeah, that would be the last thing I would do, too.

دن: پس بله، این آخرین کاری است که من نیز انجام خواهم داد.

Lower the stress in my life and relax.

استرس زندگیم را کم کنم و آرامش داشته باشم.

Vanessa: Yeah, I think getting good sleep is a really good tip, that was one of the

ونسا: بله، من فکر می کنم خوب خوابیدن نکته بسیار خوبی است، این یکی از

ones that I wrote down.

نکاتی بود که یادداشت کردم.

Is just- Dan: So we share a few.

آیا فقط- دن: بنابراین ما چند مورد را به اشتراک می گذاریم.

Vanessa: ... yeah, to get better sleep because sometimes I feel like we want to blame other

ونسا: ... بله، برای اینکه بهتر بخوابم زیرا گاهی اوقات احساس می کنم

parts of our lives when we feel stressed, but when you look at the basics, "Have I been

وقتی استرس داریم می خواهیم قسمت های دیگر زندگی خود را مقصر بدانیم، اما وقتی به اصول اولیه نگاه می کنید، "آیا من

eating healthy?

سالم غذا خورده ام؟

Did I drink enough water today?"

آیا به اندازه کافی آب نوشیده ام؟ امروز؟"

And the main one, "Did I sleep enough?"

و اصلی ترین "آیا به اندازه کافی خوابیدم؟"

Probably not, at least in my case, if I feel stressed or anxious, a lot of that's because

احتمالاً اینطور نیست، حداقل در مورد من، اگر من احساس استرس یا اضطراب می کنم، بسیاری از آن به این دلیل است

my body can't handle what's happening in daily life, because I haven't been treating myself

که بدن من نمی تواند آنچه را که در زندگی روزمره اتفاق می افتد تحمل کند، زیرا من با خودم خوب رفتار نکرده ام

well.

.

Dan: Yep.

دن: بله

Vanessa: So if I sleep better, whether that's consistent sleep, or a longer period of sleep,

ونسا: بنابراین اگر بهتر بخوابم، چه خواب مداوم باشد، چه مدت طولانی‌تر

just doing that will help me to feel less stressed during the day.

، انجام این کار به من کمک می‌کند در طول روز استرس کمتری داشته باشم.

Dan: It is situational though, some people need more or less sleep than other people.

دن: هر چند موقعیتی است، برخی از افراد نسبت به افراد دیگر به خواب بیشتر یا کمتری نیاز دارند.

Vanessa: Yeah, so that's why I said get better sleep.

ونسا: آره، برای همین گفتم بهتر بخواب.

Dan: Better sleep, for you.

دن: برای تو بهتر بخوابی.

Vanessa: Whatever is better for you.

ونسا: هر چیزی که برای تو بهتر است.

But one thing I mentioned that you didn't say, you kind of said, but is to take a tech

اما یک چیزی که من اشاره کردم که شما نگفتید، به نوعی گفتید، اما این است که یک وقفه فنی داشته باشید

break.

.

And a tech break, we often use this term in our relationship to say, "Today we are not

و یک وقفه فنی، ما اغلب از این اصطلاح در رابطه خود استفاده می کنیم تا بگوییم: "امروز

going to... we're just going to put away our phones, we're not going to do anything with

قرار نیست... ما فقط تلفن هایمان را کنار می گذاریم، امروز با هیچ وسیله الکترونیکی کاری انجام نمی دهیم.

any electronics today at all."

همه."

And it seems like it's a simple, easy thing to do, but it feels good just to take a little

و به نظر می رسد که این کار ساده و آسانی است، اما صرفاً کمی استراحت احساس خوبی دارد

break, especially if that is stressing you out, or if you're kind of avoiding dealing

، به خصوص اگر باعث استرس شما شود، یا اگر

with problems by looking at your phone.

با نگاه کردن به تلفن خود به نوعی از برخورد با مشکلات اجتناب می کنید.

I think a lot of use social media, or reading articles-

فکر می‌کنم استفاده زیادی از رسانه‌های اجتماعی یا خواندن مقاله‌ها -

Dan: The phones and tablets are really bad, I think, because they're so easy-

دن: فکر می‌کنم تلفن‌ها و تبلت‌ها واقعاً بد هستند، چون خیلی آسان هستند -

Vanessa: Yeah, to get distracted.

ونسا: بله، برای پرت شدن.

Dan: ... to pick up and just keep using.

دن: ... برای برداشتن و ادامه استفاده.

There's little games, and YouTube, which you may be on right now.

بازی‌های کمی وجود دارد، و YouTube، که ممکن است در حال حاضر در آن باشید.

Vanessa: Yes.

ونسا: بله.

I find myself- Dan: So keep watching.

من خودم را پیدا کردم- دن: پس به تماشا کردن ادامه بده.

Vanessa: ... when I feel stressed, sometimes I don't don't want to think about it, so I'll

ونسا: ... وقتی احساس استرس می کنم، گاهی اوقات نمی خواهم به آن فکر کنم، بنابراین

watch a YouTube vide, and then 30 minutes later, I'll realize I still feel stressed.

یک ویدیوی یوتیوب را تماشا می کنم، و سپس 30 دقیقه بعد، متوجه می شوم که هنوز استرس دارم.

Dan: 10 YouTube videos later.

Dan: 10 ویدیوی YouTube بعداً.

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، آره.

Or maybe for this one it's a couple hours later.

یا شاید برای این یکی چند ساعت بعد باشد.

Dan: Hey, I have a bonus tip.

دن: هی، من یک نکته جایزه دارم.

Vanessa: Oh, bonus tip.

ونسا: اوه، نکته جایزه.

All right.

خیلی خوب.

Dan: Yeah, a bonus tip.

دن: بله، یک نکته جایزه.

Vanessa: What's your bonus tip?

ونسا: نکته جایزه شما چیست؟

Dan: I don't really meditate, but I've heard mediation is very great for de-stressing.

دن: من واقعا مدیتیشن نمی‌کنم، اما شنیده‌ام که میانجی‌گری برای کاهش استرس بسیار عالی است.

Vanessa: I'm curious if any of you have tried meditation.

ونسا: من کنجکاو هستم که آیا کسی از شما مدیتیشن را امتحان کرده است .

Dan: So I would also recommend meditating, but for me, I actually tried something that

دن: بنابراین من نیز مدیتیشن را توصیه می کنم، اما برای من، در واقع چیزی را امتحان کردم که شبیه به آن

was kind of similar, I counted my breaths.

بود، نفس هایم را می شمردم.

So this was actually kind of to help me fall asleep, but a lot of times I can't fall asleep

بنابراین این در واقع نوعی کمک به من بود که بخوابم، اما بسیاری از اوقات نمی توانم بخوابم

because I'm thinking about the day and feeling stressed.

زیرا به روز فکر می کنم و احساس استرس می کنم.

Vanessa: You can't turn your mind off.

ونسا: شما نمی توانید ذهن خود را خاموش کنید.

Dan: So basically the idea that I heard was to breathe in for 10 seconds.

دن: بنابراین اساساً ایده ای که من شنیدم این بود که برای 10 ثانیه نفس بکشم.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: No, no, no, breathe in for five seconds, then breathe out for 10 seconds.

دن: نه، نه، نه، پنج ثانیه نفس بکش، سپس 10 ثانیه نفس بکش.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: So you're kind of counting one, two, three, four, five.

دن: پس شما دارید یک، دو، سه، چهار، پنج می شمارید.

And then, one, two, three, four, five, six, seven, eight, nine, 10.

و سپس، یک، دو، سه، چهار، پنج، شش، هفت، هشت، نه، 10.

And just only thinking about your breaths.

و فقط به نفس های خود فکر کنید.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: You know, it really kind of puts the focus somewhere else, and you're breathing

دن: می دانید، واقعاً به نوعی تمرکز را در جای دیگری قرار می دهد، و شما

in deeply, which a lot of us do not breathe in deeply, so it helps you to breathe in more

عمیقاً نفس می کشید، که بسیاری از ما عمیقاً در آن نفس نمی کشیم، بنابراین به شما کمک می کند عمیق تر نفس بکشید

deeply and concentrate on your breathing.

و روی تنفس خود تمرکز کنید.

Vanessa: Yeah, I heard that one of the side effects of using a computer a lot, or a phone

ونسا: آره، شنیده ام که یکی از عوارض استفاده زیاد از کامپیوتر، یا استفاده زیاد از

a lot, is that when they study people who are looking at a screen, we blink less-

تلفن، این است که وقتی افرادی را که به صفحه نگاه می کنند مطالعه می کنند، کمتر پلک می زنیم-

Dan: What?

دن: چی؟

Vanessa: ... so our eyes are open, they're getting kind of red and dry, and our breathing

ونسا: ... پس چشمان ما باز هستند، قرمز و خشک می شوند و تنفسمان

increases.

افزایش می یابد.

So we're kind of like- Dan: They're just like shallow?

بنابراین ما به نوعی شبیه هستیم - دن: آنها دقیقاً مانند سطحی هستند؟

Vanessa: Yeah, like... we're just not focused, like maybe feel a little bit of stress, or

ونسا: آره، مثل اینکه... ما فقط تمرکز نداریم ، شاید کمی استرس احساس می کنیم، یا

we're just not focused slow and- Dan: On our bodies.

فقط کند تمرکز نداریم و- دن: روی بدنمان.

Vanessa: ... relaxed.

ونسا: ... آرام.

Yeah.

آره

So those long-term effects, if you're doing that for several hours a day, without thinking

بنابراین، اگر چندین ساعت در روز این کار را انجام دهید ، بدون اینکه به آن

about it, it can affect your body, so breathing, yeah, slowly, can help to kind of help you

فکر کنید، این اثرات طولانی‌مدت می‌تواند بر بدن شما تأثیر بگذارد، بنابراین تنفس، بله، آهسته، می‌تواند به شما کمک

feel less stressed.

کند استرس کمتری داشته باشید.

Dan: There you go.

دن: برو.

Vanessa: Wow.

ونسا: وای.

Dan: That's my most practical tip.

دن: این کاربردی ترین نکته من است.

Vanessa: Bonus tip.

ونسا: نکته پاداش.

So I'm curious for you, what are some tips you would give to help someone feel less stress

بنابراین من برای شما کنجکاو هستم که چه نکاتی را برای کمک به کسی که استرس کمتری

in their life?

در زندگی خود احساس می کند ارائه می دهید؟

To feel more relaxed?

برای احساس آرامش بیشتر؟

What would you say?

تو چی میگفتی؟

All right.

خیلی خوب.

Let's go to the next topic.

بریم سر موضوع بعدی

The next topic is sports and exercise, so I want to know when you were a kid, what kind

موضوع بعدی ورزش و ورزش است، بنابراین می خواهم بدانم در دوران کودکی شما در

of sports or activities did you participate in?

چه ورزش یا فعالیت هایی شرکت می کردید؟

Dan: Man, I played a lot of sports.

دن: مرد، من خیلی ورزش کردم.

Vanessa: Yeah?

ونسا: آره؟

Dan: Yeah, I think it kind of shows the privilege we grew up in, that we had so many opportunities

دن: آره، فکر می کنم این به نوعی نشان دهنده امتیازی است که ما در آن بزرگ شدیم، این که فرصت های زیادی

to try so many different things.

برای امتحان چیزهای مختلف داشتیم.

Vanessa: That was really lucky to be able to do that kind of stuff.

ونسا: واقعاً خوش شانس بود که توانستم چنین کارهایی را انجام دهم.

Dan: So first I started out with baseball, but it was called t-ball, so you actually

دن: بنابراین ابتدا من با بیسبال شروع کردم، اما آن را t-ball می نامیدند، بنابراین شما در واقع

put the ball on a tee, and you put the ball there, and you just hit it off of it.

توپ را روی یک سه راهی می گذارید، و توپ را آنجا می گذارید، و شما فقط آن را از روی آن می کوبید.

Vanessa: So no one's throwing the ball.

ونسا: پس هیچ کس توپ را پرتاب نمی کند.

Dan: Yeah, I was really little.

دن: آره، من واقعا کوچیک بودم.

Vanessa: It's just stationary.

ونسا: این فقط ثابت است.

Dan: And I actually remember when the coaches started pitching to me, I got kind of scared

دن: و من در واقع به یاد دارم زمانی که مربیان شروع به بازی کردن برای من کردند، من به نوعی

of the ball and I didn't want to play anymore.

از توپ ترسیدم و دیگر نمی خواستم بازی کنم.

Vanessa: It's a big deal.

ونسا: این یک چیز بزرگ است.

Dan: Yeah, I was really little, so I stopped playing that and I started playing soccer.

دن: آره، من واقعاً کوچک بودم، بنابراین بازی کردن را متوقف کردم و شروع به فوتبال کردم.

Vanessa: Oh, okay.

ونسا: اوه، باشه.

Dan: And swimming as well.

دن: و همچنین شنا کردن.

So you call it, probably football in your country, but it's interesting, many, many

بنابراین شما آن را احتمالاً فوتبال در کشور خود می نامید، اما جالب است، بسیاری از

children, play soccer in America.

کودکان در آمریکا فوتبال بازی می کنند.

Vanessa: Yeah, I think it's easy to get into because you just are running and kicking a

ونسا: بله، من فکر می‌کنم وارد شدن به آن آسان است، زیرا شما فقط در حال دویدن و لگد زدن به یک

ball.

توپ هستید.

Dan: Sure.

دن: حتما.

Vanessa: There's no equipment or specialized movements-

ونسا: هیچ تجهیزات یا حرکات تخصصی وجود ندارد -

Dan: Right.

دن: درست است.

Vanessa: ... at least for kids.

ونسا: ... حداقل برای بچه ها.

Dan: But for some reason, it's not a popular sport to watch.

دن: اما بنا به دلایلی، تماشای آن ورزش محبوبی نیست.

Vanessa: Or for adults, a lot of adults don't play soccer.

ونسا: یا برای بزرگسالان، بسیاری از بزرگسالان فوتبال بازی نمی کنند.

Dan: Adults don't play soccer that much, it's just children.

دن: بزرگسالان زیاد فوتبال بازی نمی کنند، فقط بچه ها هستند.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: But I played soccer for probably like six year.

دن: اما من احتمالاً شش سال فوتبال بازی کردم .

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: And then I never played it again.

دان: و بعد من دیگر آن را بازی نکردم.

Yeah.

آره

Vanessa: Just as a kid.

ونسا: درست مثل یک بچه.

Dan: Yep.

دن: بله

So I did that, and I did swimming, and gymnastics for a while.

بنابراین من این کار را انجام دادم و مدتی شنا و ژیمناستیک انجام دادم .

I had a phase where I used to like to do a lot of flips-

من یک مرحله داشتم که دوست داشتم تلنگرهای زیادی انجام دهم-

Vanessa: Oh, cool.

ونسا: اوه، عالی.

Dan: ... so I would jump on the trampoline and do back flips and front flips.

دن: ... پس روی ترامپولین می پریدم و تلنگرهای عقب و جلو انجام می دادم.

Vanessa: In a gymnasium that's like a gymnastics center.

ونسا: در یک سالن بدنسازی که مانند یک مرکز ژیمناستیک است.

Dan: Yeah, but also in my backyard.

دن: آره، اما در حیاط خلوت من.

We had a trampoline.

ترامپولین داشتیم.

Vanessa: Ah, cool.

ونسا: آه، باحال.

Dan: So I would do that, and then I did figure skating where we were doing spinning and stuff.

دن: بنابراین من این کار را انجام می‌دهم و سپس اسکیت بازی را در جایی که ما اسپینینگ و چیزهای دیگر انجام می‌دادیم، انجام دادم.

Vanessa: I did figure skating too.

ونسا: من هم اسکیت بازی کردم.

Dan: Yes.

دن: بله.

And then my brother convinced me to take up a more manly sport, hockey.

و سپس برادرم مرا متقاعد کرد که به ورزش مردانه‌تر یعنی هاکی بپردازم.

Vanessa: Oh, it's a shame, you probably would have been really good at figure skating.

ونسا: اوه، حیف است، احتمالاً در اسکیت بازی واقعاً خوب بودید.

Dan: Yeah, I was all right, but- Vanessa: Yeah.

دن: آره، خوب بودم، اما ونسا: آره.

I think that's the kind of thing that- Dan: ... it wasn't my true love-

فکر می کنم این همون چیزیه که- دن: ... عشق واقعی من نبود-

Vanessa: Like hockey?

ونسا: مثل هاکی؟

Dan: ... that would be hockey.

دن: ... این هاکی است.

Vanessa: Well, I'm glad that you found your true love, hockey.

ونسا: خوب، خوشحالم که عشق واقعی ات، هاکی را پیدا کردی.

Dan: I do love hockey, but I don't really have the build for it, I'm a little too small,

دن: من عاشق هاکی هستم، اما واقعاً ساختار آن را ندارم، من کمی کوچک هستم،

but I still had a lot of fun playing hockey.

اما هنوز هم از بازی هاکی لذت زیادی می بردم.

Vanessa: Yeah, and you still play hockey.

ونسا: آره، و تو هنوز هاکی بازی می کنی.

Dan: Mm-hmm (affirmative).

دان: مم-هم (تأیید کننده).

Vanessa: You play on a team here in our city.

ونسا: شما در تیمی اینجا در شهر ما بازی می کنید.

Dan: That's not all of my sports- Vanessa: I feel like as a... you had a lot

دن: این همه ورزش من نیست- ونسا: من احساس می کنم به عنوان یک... شما در کودکی

of organized sports as a kid- Dan: Mm-hmm (affirmative).

ورزش های منظم زیادی داشتید- دن: مممم (تأیید کننده).

Vanessa: ... and maybe that's just because you have a older brother, or just something

ونسا: ... و شاید فقط به این دلیل است که شما یک برادر بزرگتر دارید، یا فقط کاری

that you wanted to do, but I feel like for me-

که می خواستید انجام دهید، اما من دوست دارم -

Dan: I think my dad thought it was good for me too.

دن: فکر می کنم پدرم فکر می کرد که برای من هم خوب است .

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: Which I think is true, it's good for kids to get into organized sports.

دن: که فکر می کنم درست است، خوب است بچه ها وارد ورزش های سازماندهی شوند.

Vanessa: Sure.

ونسا: حتما.

Sure.

مطمئن.

I feel like for me as a kid I didn't do team sports as much, like we just played in the

احساس می‌کنم برای من در کودکی زیاد ورزش‌های گروهی انجام نمی‌دادم، مثل اینکه فقط در

backyard a lot.

حیاط خلوت زیاد بازی می‌کردیم.

Dan: Weren't you kind of a timid child, too?

دن: تو هم بچه ترسو نبودی؟

Vanessa: I wouldn't say I was timid, but I didn't like physical contact with other kids,

ونسا: نمی‌توانم بگویم ترسو بودم، اما تماس فیزیکی با بچه‌های دیگر را دوست نداشتم،

so basketball for me was really physically aggressive.

بنابراین بسکتبال برای من واقعاً از نظر فیزیکی تهاجمی بود.

Dan: Too rough.

دن: خیلی خشن.

Vanessa: Yeah, a little too rough, I didn't really like that.

ونسا: آره، کمی بیش از حد خشن، من واقعاً آن را دوست نداشتم.

Dan: You should try hockey.

دن: باید هاکی را امتحان کنی.

Vanessa: That's very rough.

ونسا: خیلی خشن است.

But I loved swimming, so I think that swimming was probably the main sport of my childhood,

اما من عاشق شنا بودم، بنابراین فکر می‌کنم که شنا احتمالاً ورزش اصلی دوران کودکی من بود،

and through high school every summer my sister and I were on a swim team, and that meant

و من و خواهرم هر تابستان در دوران دبیرستان در یک تیم شنا بودیم، و این بدان معنا بود

that every day, twice a day, we would go to swim practice, and I-

که هر روز، دو بار در روز، به تمرین شنا، و I-

Dan: Vanessa's a really good swimmer, she can kick my butt.

Dan: ونسا شناگر بسیار خوبی است، او می تواند به باسن من ضربه بزند.

Vanessa: Not literally, that is a figurative expression.

ونسا: نه به معنای واقعی کلمه، این یک بیان مجازی است.

That means I can swim better than Dan, which is true.

این بدان معناست که من می توانم بهتر از دن شنا کنم، که درست است.

Dan: It's true.

دن: این درست است.

Vanessa: But it just means that I know the technique, and if Dan or you-

ونسا: اما این فقط به این معنی است که من تکنیک را می‌دانم ، و اگر دن یا تو-

Dan: I'm out there like struggling.

دن: من در آنجا هستم و دوست دارم مبارزه کنم.

Vanessa: ... if you know the right technique, you can have a lot of endurance because you're

ونسا: ... اگر تکنیک درست را بلد باشید، می توانید استقامت زیادی داشته باشید زیرا

not wasting your energy, so I feel like I learned the right technique, so I can swim

انرژی خود را هدر نمی دهید، بنابراین احساس می کنم تکنیک درست را یاد گرفتم، بنابراین می توانم

longer because I know the right technique because I practiced it a lot.

مدت طولانی تری شنا کنم زیرا تکنیک درست را بلدم. خیلی تمرین کردم.

So we would always swim, and then we'd have swim competitions, which are called swim meets,

بنابراین ما همیشه شنا می‌کردیم، و سپس مسابقات شنا برگزار می‌کردیم، که به آن مسابقات شنا

and that was a fun part of my childhood growing, was swimming, kind of this... it's kind of

می‌گویند، و این یک بخش سرگرم‌کننده از رشد کودکی من بود، شنا بود، به نوعی... این

a team thing, but not really.

یک چیز تیمی است، اما نه واقعا

You have a team, but you're still individual.

شما یک تیم دارید، اما هنوز فردی هستید.

Dan: So like combined scores, is that how it works?

دن: پس مثل نمرات ترکیبی، اینطوری کار می کند؟

Vanessa: Well, you would be... you're part of the community team, like your community,

ونسا: خب، شما می‌شوید... شما بخشی از تیم جامعه هستید، مانند جامعه شما،

your neighborhood is the team, but then each person has an individual score.

محله شما تیم است، اما پس از آن هر فرد یک امتیاز فردی دارد.

Dan: Score.

دن: امتیاز.

Vanessa: So it's kid of a team, kid of individual, and I liked that.

ونسا: پس این بچه تیمی است، بچه انفرادی، و من این را دوست داشتم.

And it was not physically aggressive.

و از نظر فیزیکی تهاجمی نبود.

Dan: That would make me so nervous.

دن: این باعث می شود من خیلی عصبی شوم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: These individual sports, I feel the pressure way too much.

دن: این ورزش های انفرادی، فشار را بیش از حد احساس می کنم.

If I were swimming and racing, I'd be so scared.

اگر شنا و مسابقه می‌دادم، خیلی می‌ترسیدم.

But when I play a sport like basketball, you're on a team, and so you're kind of depending

اما وقتی من ورزشی مانند بسکتبال بازی می کنم، شما در یک تیم هستید، و بنابراین

on each other more, it's not all up to you.

بیشتر به یکدیگر وابسته هستید، همه چیز به شما بستگی ندارد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: Although, if you make a big mistake, then everybody's looking at you.

دان: اگرچه، اگر اشتباه بزرگی مرتکب شوید، پس همه به شما نگاه می کنند.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: That's no fun.

دن: این جالب نیست.

Vanessa: Yeah, I feel like I like having a team, but at the same time, I like having

ونسا: بله، من احساس می‌کنم که دوست دارم یک تیم داشته باشم، اما در عین حال،

kind of your own thing going on, you can kind of be more individualistic.

دوست دارم کارهای خودت در جریان باشد، شما می‌توانید به نوعی فردگراتر باشید.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: So I'm curious for you, growing up did you play organized sports like Dan?

ونسا: پس من برای شما کنجکاوم، وقتی بزرگ شدی، مثل دن ورزش های منظمی انجام دادی؟

I also did some volleyball in high school, those types of things, kind of organized sports.

من همچنین در دبیرستان مقداری والیبال انجام می‌دادم، این نوع کارها، نوعی ورزش منظم.

But did you play organized sports like that, or did you just play with your friends in

اما آیا ورزش های سازماندهی شده را به این شکل انجام می دادید یا فقط با دوستان خود در محله بازی می کردید

the neighborhood, like I did growing up with my friends in the neighborhood?

، مانند من که با دوستانم در محله بزرگ شدم؟ در دوران کودکی

What kind of activities, or exercise type things did you do when you were a child?

چه نوع فعالیت ها یا کارهای ورزشی انجام می دادید؟

All right, let's go to the next topic.

باشه بریم سر تاپیک بعدی

The next topic is electronics, this is another hypothetical, maybe a dream type question,

مبحث بعدی الکترونیک است، این یک سوال فرضی دیگر است ، شاید از نوع رویایی باشد،

but I want to know if you could upgrade any electronics in your life for no price, it's

اما می خواهم بدانم اگر می توانید هر الکترونیکی را در زندگی خود بدون هیچ قیمتی

free, what would you like to upgrade in your life?

ارتقا دهید، رایگان است، دوست دارید چه چیزی را در زندگی خود ارتقا دهید ؟

Dan: Interesting.

دن: جالبه

Yeah, I feel like I'm pretty satisfied with our electronic status.

بله، من احساس می کنم از وضعیت الکترونیکی خود کاملا راضی هستم.

Vanessa: Oh, okay.

ونسا: اوه، باشه.

Dan: Electronics status.

دان: وضعیت الکترونیک.

Yeah, because you know me.

آره چون منو میشناسی

I already upgrade my electronics quite freely.

من قبلاً وسایل الکترونیکی خود را کاملاً آزادانه ارتقاء می دهم.

Vanessa: Dan likes electronics.

ونسا: دن لوازم الکترونیکی را دوست دارد.

Dan: I do, especially like speakers and music.

دن: من به خصوص بلندگو و موسیقی را دوست دارم.

I love music, so I buy a lot of headphones, and a lot speakers, and stuff like this.

من عاشق موسیقی هستم، بنابراین هدفون‌های زیادی می‌خرم، بلندگوهای زیادی و چیزهایی از این قبیل.

And every time I'm about to buy something like that she looks at me like, "Why are you

و هر بار که می خواهم چنین چیزی بخرم، او به من اینگونه نگاه می کند: "چرا داری چنین

buying another thing like this?"

چیز دیگری می خرید؟"

I haven't bought too much- Vanessa: Yeah, it's not too much.

من زیاد خرید نکرده ام - ونسا: آره، زیاد نیست.

Dan: ... but I just tend to browse, and sometimes I look at these humongous speakers that would

دن:... اما من فقط به مرور گرایش دارم، و گاهی اوقات به این بلندگوهای پرجمعیت نگاه می کنم که

fill an opera room, or something, and I'm like, "These would be awesome to have."

یک اتاق اپرا را پر می کنند، یا چیز دیگری، و می گویم: "داشتن اینها فوق العاده است."

Vanessa: And then I need to remind Dan that we don't live in a house the size of a football

ونسا: و بعد باید به دن یادآوری کنم که ما مثل رویای او در خانه ای به اندازه یک زمین فوتبال زندگی نمی کنیم

field, like his dream.

.

Dan: But in my dream house- Vanessa: Someday when we have that dream house,

دن: اما در خانه رویایی من- ونسا: روزی که آن خانه رویایی را داشته باشیم،

right?

درست است؟

Dan: ... it will have those speakers, yes.

دن: ... آن بلندگوها را خواهد داشت، بله.

Vanessa: What would you like to upgrade if you could do it for no price?

ونسا: اگر بتوانید آن را بدون هیچ قیمتی انجام دهید، دوست دارید چه چیزی را ارتقا دهید؟

Dan: Yeah, so right now it would be a laptop.

دن: آره، پس الان یک لپ تاپ خواهد بود.

Vanessa: Oh, yeah, your laptop just broke.

ونسا: اوه، آره، لپ‌تاپت خراب شد.

Dan: Yeah, so our son, Theo, decided to step on my laptop.

دن: آره، پسر ما، تئو، تصمیم گرفت پا به لپ تاپ من بگذارد.

And it still actually works pretty well, but it snapped in half, so somehow it's still

و هنوز هم واقعاً خوب کار می کند، اما به نصف رسید، بنابراین به نوعی هنوز

working, but it's old anyways.

کار می کند، اما به هر حال قدیمی است.

Vanessa: Yeah, it's his fault, but you know, you shouldn't have left it on the floor.

ونسا: آره، تقصیر اوست، اما می‌دانی ، نباید آن را روی زمین می‌ذاشتی.

Dan: Yeah, so I'll probably update my laptop soon, which is a very doable thing nowadays.

دن: بله، پس احتمالاً لپ تاپم را به زودی آپدیت خواهم کرد، که این روزها یک چیز بسیار قابل انجام است.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Yeah, you could get a laptop that isn't broken in half.

بله، می توانید یک لپ تاپ تهیه کنید که از وسط شکسته نباشد .

Dan: Yeah, and the second thing is actually something we've never had before, which would

دن: بله، و دومین چیز در واقع چیزی است که ما قبلا هرگز نداشتیم،

be a security system.

که یک سیستم امنیتی است.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: It sounds like you would only want this in a neighborhood where you would-

دن: به نظر می رسد که شما فقط در محله ای این را می خواهید -

Vanessa: You feel kind of dangerous.

ونسا: احساس می کنید خطرناک است.

Yeah.

آره

Dan: ... you feel like you're in danger.

دن: ... احساس می کنی در خطر هستی.

But I still feel like it would just kind of add comfort to me.

اما هنوز احساس می‌کنم که این فقط به نوعی به من آرامش می‌دهد.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: We've always lived in apartments where they had a gate, or a front door, where-

دن: ما همیشه در آپارتمان‌هایی زندگی می‌کردیم که در آن‌ها یک دروازه یا یک در ورودی داشتند، جایی که-

Vanessa: You have other people around you.

ونسا: شما افراد دیگری در اطراف خود دارید.

Dan: ... and you have other people around you, you're not like just such a solo target.

دن: ... و شما افراد دیگری را در اطراف خود دارید، شما مانند یک هدف انفرادی نیستید.

Because in America, you're just living in a house in neighborhood, and it's like standalone,

از آنجا که در آمریکا، شما فقط در یک خانه در همسایگی زندگی می‌کنید، و این مانند مستقل است،

so I'd like to get some cameras, and something I could check on the house and make sure everything's

بنابراین من می‌خواهم چند دوربین، و چیزی که بتوانم خانه را بررسی کنم و مطمئن شوم همه چیز

okay.

درست است، بگیرم.

And just for peace of mind mostly.

و بیشتر برای آرامش خاطر.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Yeah, I feel like our neighborhood's not dangerous at all.

آره، احساس می کنم محله ما اصلا خطرناک نیست.

Dan: It's very safe, yeah.

دن: خیلی امن است، آره.

Vanessa: But even if you leave to go away for a week, and you want to be able to see

ونسا: اما حتی اگر برای یک هفته بیرون بروید و بخواهید

outside the house, that could be helpful, yeah.

بیرون از خانه را ببینید، این می تواند مفید باشد، بله.

Dan: Yeah, and in modern times there's a lot of really good security systems out there.

دن: بله، و در دوران مدرن، سیستم های امنیتی بسیار خوبی وجود دارد.

Vanessa: Yeah, that could be helpful.

ونسا: بله، این می تواند مفید باشد.

I feel like, for me, my answer to this is- Dan: This shows how much Vanessa cares about

من احساس می کنم، برای من، پاسخ من به این است - دن: این نشان می دهد که ونسا چقدر به الکترونیک اهمیت می دهد

electronics.

.

Vanessa: I had to think about this for a long time, because I don't really care about electronics

ونسا: من باید برای مدت طولانی به این موضوع فکر می‌کردم، زیرا من واقعاً آنقدرها به الکترونیک اهمیت

that much- Dan: I always choose the electronics, I bought

نمی‌دهم- دن: من همیشه لوازم الکترونیکی را انتخاب می‌کنم،

her computer.

کامپیوتر او را خریدم.

I actually built her computer.

من در واقع کامپیوتر او را ساختم.

Vanessa: Yeah, Dan built the computer that we use for editing and for doing work, but

ونسا: بله، دن کامپیوتری را ساخته که ما برای ویرایش و انجام کار از آن استفاده می‌کنیم، اما

I feel like for me something electronic that I would like to upgrade is kind of practical,

احساس می‌کنم برای من چیزی الکترونیکی که می‌خواهم آن را ارتقا دهم عملی است،

our car that we have, you use a key to open it, and that's fine.

ماشینی که ما داریم، شما از یک کلید برای باز کردن آن استفاده کنید. ، و این خوب است.

Dan: What?

دن: چی؟

You use a key?

از کلید استفاده می کنی؟

Vanessa: But it would be really great to have a beeper button, so this is pretty typical-

ونسا: اما داشتن یک دکمه بیپر واقعا عالی خواهد بود ، بنابراین این بسیار معمولی است-

Dan: This is funny because everybody in America has this, except for us.

دن: این خنده دار است زیرا همه در آمریکا این را دارند، به جز ما.

Vanessa: Yeah, I think if your car is newer than 2000, so if it's within the last 20 years,

ونسا: بله، من فکر می کنم اگر ماشین شما جدیدتر از 2000 است، بنابراین اگر در 20 سال گذشته باشد

you probably have a beeper that opens the car door.

، احتمالا یک بیپر دارید که در ماشین را باز می کند.

Some really new cars have a beeper that turns on the car, I don't need that, I just would

بعضی از ماشین های واقعا جدید یک بیپر دارند که ماشین را روشن می کند، من به آن نیازی ندارم، فقط

like a beeper that can open the door, because we have a two year old and soon we will have

یک بیپر می خواهم که بتواند در را باز کند، زیرا ما یک بچه دو ساله داریم و به زودی

another child, and opening the car on one side, going to the other, putting him in the

یک بچه دیگر خواهیم داشت و باز کردن ماشین از یک طرف، رفتن به طرف دیگر، گذاشتنش در

car, coming back, unlocking it, it seems so- Dan: Yeah, we never realized how much we'd

ماشین، بازگشت، باز کردن قفل، به نظر می رسد - دن: آره، ما هرگز متوجه نشدیم که چقدر

appreciate this.

قدر این کار را می کنیم.

Vanessa: Yeah, I would really appreciate this small convenience.

ونسا: بله، من واقعاً از این راحتی کوچک قدردانی می کنم .

Dan: I mean, our car should have this, but we bought it used, and the person who sold

دان: منظورم این است که ماشین ما باید این را داشته باشد، اما ما آن را دست دوم خریدیم، و شخصی که

us the car lost those keys.

ماشین را به ما فروخت، کلیدها را گم کرد.

Vanessa: Yeah, they only had the regular key.

ونسا: بله، آنها فقط کلید معمولی را داشتند.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: So do you think that it's possible, because that existed before, could we do this?

ونسا: پس به نظر شما ممکن است، چون قبلا وجود داشت، آیا می‌توانیم این کار را انجام دهیم؟

Dan: Yes, it's very easy.

دن: بله، خیلی آسان است.

Vanessa: Oh, really?

ونسا: اوه، واقعا؟

Dan: Yeah, we have to go to the dealership and ask them, and they have to calibrate it.

دن: آره، باید بریم نمایندگی و ازشون بپرسیم و اونا باید کالیبره کنن.

Vanessa: And we have to just buy more keys?

ونسا: و ما باید کلیدهای بیشتری بخریم؟

My dream is going to come true.

رویای من به حقیقت می پیوندد.

Dan: We could make this happen.

دن: ما می توانیم این اتفاق بیفتد.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: But I think at the time when I asked the dealership about that, we had just bought

دن: اما من فکر می کنم در آن زمان که از نمایندگی در مورد آن سوال کردم، ما به تازگی

the car, and it was pretty expensive, and we didn't really have that much money, and

ماشین را خریده بودیم، و بسیار گران بود، و واقعاً آنقدر پول نداشتیم، و

I was like, "We can't afford to get the keys too."

من اینطور گفتم: "ما نمی توانیم استطاعت خرید کلیدها را نیز داشته باشید."

Vanessa: Sure, because we decided to pay for the car outright.

ونسا: مطمئنا، چون تصمیم گرفتیم هزینه ماشین را به طور کامل پرداخت کنیم.

Dan: Right.

دن: درسته

But it's definitely doable, this very simple fix in your life.

اما قطعا قابل انجام است، این راه حل بسیار ساده در زندگی شما.

Vanessa: Wow, dreams come true right here on YouTube, thank you.

ونسا: وای، رویاها همینجا در یوتیوب به حقیقت می پیوندند ، متشکرم.

Well, I'm curious for you, if you could upgrade, or if you could have some electronics completely

خوب، من برای شما کنجکاوم، اگر می توانید ارتقا دهید، یا اگر می توانید برخی از لوازم الکترونیکی را

for free with no price added, what would you like to upgrade in your life?

کاملاً رایگان و بدون هیچ قیمتی اضافه کنید، دوست دارید چه چیزی را در زندگی خود ارتقا دهید؟

I'm curious.

من کنجکاو هستم.

Let us know.

به ما خبر دهید.

All right.

خیلی خوب.

Let's go to the last topic.

بریم سر تاپیک آخر

Our final topic is money.

موضوع نهایی ما پول است.

I want to know, what are three purchases that you regret?

می خواهم بدانم سه خریدی که پشیمان شده اید چیست؟

Three things that were not worth it.

سه چیز که ارزشش را نداشت.

Dan: That I regret.

دن: پشیمونم.

Not three things I love?

نه سه چیزی که دوست دارم؟

Vanessa: No, what were three purchases that after you bought it you said, "Ah, I shouldn't

ونسا: نه، چه سه خریدی بود که بعد از خرید گفتی: "اوه، من نباید این

have bought this."

را می خریدم."

Dan: Oh, okay, so regretful purchases.

دن: اوه، بسیار خوب، خریدهای پشیمان کننده است.

Vanessa: Mm-hmm (affirmative).

ونسا: Mm-Hmm (تأیید کننده).

Dan: Well, the first one I can think of kind of checks all of the boxes as something you

دن: خب، اولین موردی که می‌توانم به آن فکر کنم، همه جعبه‌ها را به‌عنوان چیزی که پشیمان هستید بررسی می‌کند

regret.

.

Because in the first place, you didn't want me to buy this.

چون در وهله اول نمی خواستی من این را بخرم.

Vanessa: Because it was- Dan: Expensive.

ونسا: چون بود- دن: گران بود.

Vanessa: ... headphones.

ونسا: ... هدفون.

We were talking about music devices.

ما در مورد دستگاه های موسیقی صحبت می کردیم.

Dan: We were talking about it.

دن: داشتیم در موردش حرف میزدیم.

Yes.

آره.

I already had headphones that I listen to all the time-

من قبلا هدفون داشتم که همیشه به آن گوش می‌دهم -

Vanessa: That he loves.

ونسا: که او دوست دارد.

Dan: ... so I was already getting the judgment feelings from Vanessa, but I thought maybe

دن: ... پس من از قبل احساس قضاوت را از ونسا دریافت می کردم، اما فکر کردم شاید

I wanted something with even better sound, maybe a different kind of sound.

چیزی با صدای بهتر، شاید صدای متفاوتی می خواهم.

I was looking for the new sound.

دنبال صدای جدید بودم

Vanessa: But what happened?

ونسا: اما چی شد؟

Dan: We didn't have very much money at this time either, so-

دن: ما در این زمان هم پول زیادی نداشتیم ، بنابراین-

Vanessa: Ah, that was another layer.

ونسا: آه، این یک لایه دیگر بود.

Dan: ... I bought these over $100 headphones, and we took them home, and they started hurting

دان: ... من این هدفون های بیش از 100 دلاری را خریدم و آنها را به خانه بردیم و آنها شروع کردند به درد

my ears- Vanessa: Because they were kind of-

گوشم - ونسا: چون آنها یک جورهایی بودند -

Dan: ... they were just painful.

دن: ... آنها فقط دردناک بودند.

Vanessa: ... they were like noise canceling headphones?

ونسا: ... آنها مثل هدفون های حذف نویز بودند ؟

Dan: No, it's like they're on ear, they just, they weren't really build to listen to as

دن: نه، مثل این است که آنها در گوششان هستند، فقط، آنها واقعاً ساخته نشده بودند که تا

long as I do.

زمانی که من به آنها گوش بدهند.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: So they hurt my ears, and I was like, "Oh, no.

دن: پس گوش‌هایم را آزار می‌دهند، و من می‌گفتم: "اوه، نه.

They're hurting my ears, this is really bad."

دارند گوش‌های من را آزار می‌دهند، این واقعا بد است."

Vanessa: "I can't tell Vanessa."

ونسا: "نمیتونم به ونسا بگم."

Dan: "I can't."

دن: "نمیتونم."

Yeah.

آره

But then also, we bought them in South Korea, and the place that I bought them had a no

اما پس از آن نیز، ما آنها را در کره جنوبی خریدیم، و جایی که آنها را خریدم

return policy, so I couldn't return them.

، سیاست عدم بازگشت داشت، بنابراین نمی توانستم آنها را برگردانم.

Vanessa: And then what happened?

ونسا: و بعد چی شد؟

Dan: And then I brought them home, and I sat them down, and our cat walked up to them and

دان: و سپس آنها را به خانه آوردم، و آنها را نشستم، و گربه ما به سمت آنها رفت

bit the cord and just broke them.

و بند ناف را گاز گرفت و آنها را شکست.

Vanessa: Yes, within five minutes.

ونسا: بله، در عرض پنج دقیقه.

Dan: Within five minutes.

دن: در عرض پنج دقیقه.

No, like five seconds.

نه، مثل پنج ثانیه.

The second I sat the headphones down, the cat bit them.

دومی که هدفون را گذاشتم، گربه آنها را گاز گرفت.

Vanessa: And it was the kind of cord that you can't just take out and replace it, you

ونسا: و این نوعی سیم بود که نمی‌توانی آن را بیرون بیاوری و تعویض کنی،

have to do some... you have to send it into the company and pay a lot to get it fixed.

باید کارهایی انجام دهی... باید آن را به شرکت بفرستی و برای تعمیر آن هزینه زیادی بپردازی.

Dan: Well, I didn't know how to fix it.

دن: خب من نمیدونستم چطوری درستش کنم.

I think my dad actually fixed it later and he used them.

فکر می کنم پدرم بعداً آن را درست کرد و از آنها استفاده کرد.

Vanessa: Oh, that's good.

ونسا: اوه، این خوب است.

Dan: So there you go, it actually worked out in the end.

دن: خب، در نهایت کار درست شد .

Vanessa: Wow.

ونسا: وای.

But yeah, there was a couple layers of regret.

اما بله، چند لایه پشیمانی وجود داشت.

Dan: Yeah, there was a lot of layers of regret, and then the cat bit the cord anyway.

دن: آره، لایه‌های پشیمانی وجود داشت، و گربه به هر حال بند ناف را گاز گرفت.

Vanessa: Ah, and that's something that we should have known.

ونسا: آه، و این چیزی است که ما باید می دانستیم.

We should have put them up somewhere, you could have put them somewhere else, but it

ما باید آنها را در جایی قرار می دادیم، شما می توانستید آنها را در جای دیگری قرار دهید، اما

just kind of was icing on the cake.

به نوعی روی کیک بود.

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: Which means, it was one more thing.

ونسا: یعنی این یک چیز دیگر بود.

Dan: Now I can't even use them.

دن: الان حتی نمیتونم ازشون استفاده کنم.

Because I was like hoping, "Oh, some day maybe they'll be more comfortable.

چون امیدوار بودم، "اوه، یک روز شاید آنها راحت تر باشند.

Maybe they'll just feel better, I'll get used to them."

شاید فقط احساس بهتری داشته باشند، من به آنها عادت کنم."

Vanessa: But then you can't even use them because our cat bit the cord.

ونسا: اما شما حتی نمی توانید از آنها استفاده کنید زیرا گربه ما بند ناف را گاز گرفت.

Dan: Yep.

دن: بله

Vanessa: Well, that's a regretful purchase.

ونسا: خوب، این یک خرید پشیمان کننده است.

Dan: There you go, there's a whole story behind that.

دن: شما بروید، یک داستان کامل پشت آن است.

Vanessa: Yeah, can I say one of mine first?

ونسا: آره، می تونم اول یکی از خودم رو بگم؟

Dan: Go ahead.

دن: برو جلو.

Yes.

آره.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

One of mine is much smaller, but it is anytime that I buy tea at Starbucks, always a bad

یکی از من بسیار کوچکتر است، اما هر زمانی که از استارباکس چای می خرم، همیشه تصمیم بدی است

decision.

.

Dan: Sorry, Starbucks.

دن: متاسفم، استارباکس.

Vanessa: Yeah, but I don't like coffee, and if I go to Starbucks that's the only drink

ونسا: بله، اما من قهوه دوست ندارم، و اگر به استارباکس بروم، این تنها نوشیدنی است

that I can drink, because they have a lot of coffee stuff, a lot of sweet stuff, but

که می توانم بنوشم، زیرا آنها مقدار زیادی قهوه، چیزهای شیرین زیادی دارند، اما

one tea bag at Starbucks, you're just buying a tea bag with hot water, they're not making

یک چای کیسه ای در استارباکس، شما فقط یک چای کیسه ای با آب داغ می خرند، چیزی درست

anything- Dan: Fancy.

نمی کنند - دن: فانتزی.

Vanessa: ... it's not a specialized drink.

ونسا: ... این یک نوشیدنی تخصصی نیست.

It's just hot water and a tea bag, and it's like $2.50, or something.

این فقط آب گرم و یک چای کیسه ای است و حدود 2.50 دلار یا چیزی شبیه به آن است.

Like $2.50 just for a bag of tea.

فقط برای یک کیسه چای 2.5 دلار.

And you can buy a whole box of tea for the same price.

و شما می توانید یک جعبه کامل چای را با همان قیمت خریداری کنید.

Dan: By the way, this is the difference between Vanessa and I, is that I would never sweat

دن: به هر حال، این تفاوت بین من و ونسا است، این است که من هرگز

a purchase like that.

چنین خریدی نمی کنم.

Vanessa: Well for me it's the taste.

ونسا: خب برای من این مزه است.

It's not necessarily the price, the price is high for tea, but the taste is never worth

لزوماً قیمت آن نیست، قیمت چای بالاست، اما طعم آن هرگز ارزش

it.

آن را ندارد.

It's just mediocre tea, it's not even that great.

این فقط چای متوسطی است، حتی آنقدرها هم عالی نیست.

Dan: I'd still never regret it.

دن: من هنوز هیچوقت پشیمون نمیشم.

Vanessa: Yeah, well- Dan: I don't regret cheap purchases, I never

ونسا: آره، خب- دن: از خریدهای ارزان پشیمون نیستم، هیچ وقت بهش

think about it.

فکر نمی کنم.

Vanessa: I feel like for me it's just annoying because I want to have a cool drink if I'm

ونسا: احساس می‌کنم برای من آزاردهنده است، زیرا می‌خواهم یک نوشیدنی خنک بخورم اگر

going to a coffee shop, but then it's just a tea bag in water.

به کافی‌شاپ می‌روم، اما بعد از آن فقط یک چای کیسه‌ای در آب است.

It's not even loose leaf tea.

این حتی چای برگ شل نیست.

Anyway, I'm a tea snob, so let's go to yours.

به هر حال من یک دمنوش چای هستم پس بریم سراغ شما.

Dan: That's true.

دان: این درست است.

All right, the next in my list could be actually a category in and of itself, but the most

بسیار خوب، مورد بعدی در لیست من در واقع می تواند به تنهایی یک دسته باشد، اما

recent occurrence was when we went to a place on our beach vacation called The Turtle Museum.

جدیدترین اتفاق زمانی بود که در تعطیلات ساحلی خود به مکانی به نام موزه لاک پشت رفتیم.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Dan: And it sounded all fancy, but it was probably $15 bucks a person to get in.

دن: و به نظر خیلی فانتزی به نظر می رسید، اما احتمالاً 15 دلار برای هر نفر بود.

Vanessa: Yeah, it was like a turtle rehabilitation center.

ونسا: آره، مثل یک مرکز توانبخشی لاک پشت بود .

Dan: Yeah, but there was just one room with some pictures on the wall, and then we thought

دن: آره، اما فقط یک اتاق با چند عکس روی دیوار بود، و بعد فکر

we were going to see turtles up close and personal, but they were just in big swimming

کردیم که قرار است لاک‌پشت‌ها را از نزدیک ببینیم ، اما آنها فقط در استخرهای بزرگ بودند

pools and you could barely see them.

و شما به سختی می‌توانید آنها را ببینید.

Vanessa: Were they breathing out of their butts?

ونسا: آیا آنها از باسن خود نفس می کشیدند؟

Dan: They probably were at the time.

دن: احتمالاً در آن زمان بودند.

Vanessa: No, they're sea turtles.

ونسا: نه، آنها لاک پشت های دریایی هستند.

Dan: You're right, they weren't breathing out of their butts.

دن: درست میگی، اونا از باسنشون نفس نمیکشن.

And so I was just disappointed with the whole experience and didn't think it was worth it.

و بنابراین من از کل تجربه ناامید شدم و فکر نمی کردم ارزشش را داشته باشد.

Although, that was a little different because I felt like I was donating because they rescue

اگرچه، این کمی متفاوت بود، زیرا احساس می‌کردم دارم اهدا می‌کنم زیرا آنها

turtles, but there are a lot of places that are like this, like a museum, or some kind

لاک‌پشت‌ها را نجات می‌دهند، اما مکان‌های زیادی وجود دارد که این‌گونه هستند، مانند موزه، یا

of show that maybe you pay a up front cost, and then the show or the museum is just not

نوعی نمایش که شاید شما هزینه‌های اولیه را پرداخت کنید، و پس نمایش یا موزه

very good, or boring.

خیلی خوب یا خسته کننده نیست.

Vanessa: Yeah, like have you ever traveled somewhere and you paid to enter a museum,

ونسا: بله، مثل اینکه تا به حال به جایی سفر کرده اید و برای ورود به یک موزه

or you paid to enter some building and it just wasn't worth it.

پول پرداخت کرده اید، یا برای ورود به ساختمانی پول داده اید و ارزشش را نداشته است.

I feel like that's happened a lot, and that's just the most recent for us, is that, "Okay,

من احساس می‌کنم این اتفاق زیاد افتاده است، و این تازه‌ترین مورد برای ما این است که، "خوب،

I feel okay because I donated some money to that turtle rehabilitation center."

احساس خوبی دارم، زیرا مقداری پول به آن مرکز توانبخشی لاک پشت اهدا کردم."

But we didn't really get to see turtles in the way that we wanted to.

اما واقعاً نتوانستیم لاک‌پشت‌ها را آنطور که می‌خواستیم ببینیم.

Dan: I wanted to touch a turtle.

دن: می خواستم به لاک پشتی دست بزنم.

Vanessa: Oh, but they are in a hospital, they're being rehabilitated.

ونسا: اوه، اما آنها در بیمارستان هستند، آنها در حال توانبخشی هستند.

Dan: That's true, it was a turtle hospital.

دن: درسته، بیمارستان لاک پشت ها بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Do you have any other- Dan: But it sounded way cooler-

آیا چیز دیگری داری- دن: اما خیلی باحال تر به نظر می رسید-

Vanessa: Oh, yeah.

ونسا: اوه، آره.

Yeah, it did sound cool.

آره صداش جالب بود

"Go to the turtle center and see the turtles."

"به مرکز لاک پشت ها بروید و لاک پشت ها را ببینید."

Dan: Yeah, my last thing is just a small thing.

دن: آره، آخرین چیز من فقط یک چیز کوچک است.

I bought some t-shirts online, and it's kind of iffy to buy clothes online, but I always

من چند تی شرت را آنلاین خریدم و خرید آنلاین لباس به نوعی خسته کننده است، اما همیشه

felt like I like the picture that was on them, but then the quality of the shirt wasn't very

احساس می کردم از عکسی که روی آنها بود خوشم می آید، اما کیفیت پیراهن خیلی

good or- Vanessa: Especially when it's online, you

خوب نبود یا - ونسا: مخصوصاً وقتی آنلاین است، شما

can't feel it.

نمی توانید آن را احساس کنید.

Dan: ... it didn't fit that well.

دن: ... چندان جا نیفتاد.

Yeah, not a great idea.

آره، ایده خوبی نیست.

I've regretted some of those purchases.

من از برخی از آن خریدها پشیمان شده ام.

Vanessa: Another thing that I feel like I've bought that wasn't worth it, this is a general

ونسا: چیز دیگری که احساس می‌کنم خریده‌ام ارزشش را نداشت، این یک دسته کلی است

category, but it's some toys for our, now he's two year old, but throughout his short

، اما این یک اسباب‌بازی برای ما است، حالا او دو ساله است، اما در طول عمر کوتاهش

life, some toys that I bought for him that I thought he'd like, because he played with

، چند اسباب‌بازی که برای آن خریدم. او که فکر می‌کردم دوست دارد، چون او

at a friend's house, or I just thought it would be cool, but he didn't really like it.

در خانه یکی از دوستانش بازی می‌کرد، یا فکر می‌کردم خیلی خوب است، اما او واقعاً آن را دوست نداشت.

For example, there's this thing that was... it's like a bead maze, and I remember liking

به عنوان مثال، این چیزی وجود دارد که ... مانند یک پیچ و خم مهره است، و من یادم می آید

this as a kid, which is why I got it- Dan: I thought he played with that.

که در کودکی از آن خوشم می آمد، به همین دلیل آن را فهمیدم- دن: فکر می کردم او با آن بازی می کرد.

Vanessa: Not really, he kind of wanted to just pull the beads off, but he couldn't play

ونسا: نه واقعاً، او به نوعی می‌خواست مهره‌ها را بیرون بکشد، اما نمی‌توانست با آن بازی

with.

کند.

But I remember I played with it as a kid, and I found it at a second hand store.

اما یادم می آید که در کودکی با آن بازی می کردم و آن را در یک فروشگاه دست دوم پیدا کردم.

It was like $10, it wasn't that much, but I thought he'd play with it.

حدود 10 دلار بود، آنقدرها هم زیاد نبود، اما فکر می کردم او با آن بازی می کند.

I was like, "This is it.

من می گفتم "این است.

He's going to play with this for so long, it's going to be great."

او برای مدت طولانی با این بازی خواهد کرد، عالی خواهد شد."

And he just never really played with it.

و او هرگز واقعاً با آن بازی نکرد.

So I feel like- Dan: This will probably be an ongoing problem.

بنابراین من احساس می کنم - دن: این احتمالاً یک مشکل مداوم خواهد بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

So now I- Dan: Now that we have kids.

خب حالا آی- دان: حالا که بچه داریم.

Vanessa: I've tried to kind of back up and think, "Okay, he likes to play with these

ونسا: من سعی کردم به نوعی پشتیبان بگیرم و فکر کنم، "خوب، او دوست دارد با این

three things.

سه چیز بازی کند.

If other people want to give him presents, and give him other toys, that's fine, but

اگر دیگران بخواهند به او هدایایی بدهند و اسباب بازی های دیگری به او بدهند، خوب است، اما

I'm not really going to invest in more toys because he kind of likes the same things all

من واقعاً اینطور نیستم. قرار است روی اسباب‌بازی‌های بیشتری سرمایه‌گذاری کند، زیرا همیشه چیزهای یکسانی را دوست

the time."

دارد."

Dan: Legos, legos, legos.

دن: لگو، لگو، لگو.

Vanessa: Legos, legos, legos.

ونسا: لگو، لگو، لگو.

Sometimes Play-Doh, sometimes the sandbox.

گاهی اوقات Play-Doh، گاهی اوقات سندباکس.

Dan: But mostly legos.

دن: اما بیشتر لگوها.

Vanessa: But generally the same couple toys again, and again, and again.

ونسا: اما معمولاً همان زوج دوباره و دوباره و دوباره بازی می کنند.

So I'm curious for you, what are some purchases that you've made that weren't worth it, that

بنابراین من برای شما کنجکاو هستم که چه خریدهایی انجام داده اید که ارزش آن را نداشته و

you regretted?

پشیمان شده اید؟

This video is free on YouTube, so this is not a purchase.

این ویدیو در یوتیوب رایگان است، بنابراین خرید نیست.

I hope that you have not regretted spending your time, though, with us.

امیدوارم از گذراندن وقت خود با ما پشیمان نشده باشید .

Dan: Yeah, I know what you wouldn't regret, purchasing the Fearless Fluency Club.

دن: بله، می دانم که از خرید باشگاه تسلط بی باک پشیمان نمی شوید.

Vanessa: Oh.

ونسا: اوه

Well- Dan: There's a pitch for you.

خوب دن: یک زمین برای شما وجود دارد.

Vanessa: This is our monthly English course where we teach about a different topic every

ونسا: این دوره ماهانه انگلیسی ما است که در آن هر ماه در مورد یک موضوع مختلف آموزش می دهیم

month, and you learn the vocabulary, phrasal verbs, pronunciation.

و شما واژگان، افعال عبارتی ، تلفظ را یاد می گیرید.

We have a private Facebook group where a lot of members meet together and talk together

ما یک گروه خصوصی در فیس بوک داریم که در آن تعداد زیادی از اعضا با هم ملاقات می کنند و با هم صحبت

to practice speaking English.

می کنند تا انگلیسی صحبت کنند.

And once a month I have a group Google hangout and we talk together.

و ماهی یکبار یک پاتوق گروهی گوگل دارم و با هم صحبت می کنیم.

Just a great way to expand your English and be able to learn more.

فقط یک راه عالی برای گسترش زبان انگلیسی و توانایی یادگیری بیشتر.

So if you enjoyed our conversation today- Dan: Yeah, and one might say, "Become fluent."

بنابراین، اگر از گفتگوی امروز ما لذت بردید- دان: بله، و ممکن است یکی بگوید: "مسلط باش."

Vanessa: Yes, I hope so, become more confident.

ونسا: بله، امیدوارم اینطور باشد، اعتماد به نفس بیشتری پیدا کنید.

Well, thank you so much for joining me today.

خوب، خیلی ممنون که امروز به من ملحق شدید.

Dan: You're welcome.

دن: خوش اومدی.

We're done?

انجام شد؟

Vanessa: Wow, this was a lot.

ونسا: وای، این خیلی بود.

Dan: Can you believe it?

دن: باورت میشه؟

Did you make it all the way though?

آیا شما آن را تمام راه را هر چند؟

Vanessa: If you made it this far, congratulations.

ونسا: اگر تا اینجا پیش رفتی، تبریک می‌گویم.

Pat yourself on the back.

آهسته به پشتتون دست بزنید.

We asked a lot of questions today, so I'm going to put those in the description below,

ما امروز سوالات زیادی پرسیدیم، بنابراین می‌خواهم آن‌ها را در توضیحات زیر قرار

so that you can go to each topic if you want to go back and watch a certain topic, or if

دهم، تا اگر می‌خواهید به عقب برگردید و موضوع خاصی را تماشا کنید، یا اگر

you saw some vocabulary appear that you'd like to review and practice, you can always

دیدید واژگانی ظاهر می‌شود، می‌توانید به هر موضوع بروید. دوست دارم مرور و تمرین کنم، همیشه می‌توانید

go back and review what we talked about.

به عقب برگردید و آنچه را که درباره آن صحبت کردیم مرور کنید.

If you have any questions, feel free to ask, and make sure that you write a comment and

اگر سوالی دارید بپرسید و حتما نظر خود را بنویسید و

answer some of these questions yourself, use English.

خودتان به برخی از این سوالات پاسخ دهید، از انگلیسی استفاده کنید .

Dan: Yes.

دن: بله.

Vanessa: Thank you so much for joining me, Dan.

ونسا: خیلی ممنون که به من ملحق شدی، دن.

Dan: You're welcome.

دن: خوش اومدی.

It was very enjoyable.

خیلی لذت بخش بود

Vanessa: Yes, I appreciate your time.

ونسا: بله، قدردان وقت شما هستم.

Dan: It was a journey.

دن: این یک سفر بود.

Vanessa: Your energy.

ونسا: انرژی تو.

Oh, it was a journey.

اوه، این یک سفر بود.

Yes, we went through a lot of different topics today.

بله، امروز موضوعات مختلفی را مرور کردیم .

Thank you so much as well for learning English with me and with Dan today, I'll see you next

همچنین از شما بسیار سپاسگزارم که امروز با من و دان انگلیسی یاد گرفتید،

Friday for a new lesson here on my YouTube channel.

جمعه آینده برای یک درس جدید در کانال YouTube من شما را می بینم .

Bye.

خدا حافظ.

Dan: Bye.

دن: خداحافظ.

Vanessa: The next step is to download my free ebook, Five Steps to Becoming A Confident

ونسا: مرحله بعدی دانلود کتاب الکترونیکی رایگان من، پنج قدم برای تبدیل شدن به یک سخنران مطمئن

English Speaker.

انگلیسی است.

You'll learn what you need to do to speak confidently and fluently.

شما یاد خواهید گرفت که برای صحبت کردن با اعتماد به نفس و روان باید چه کاری انجام دهید .

Don't forget to subscribe to my YouTube channel for more free lessons.

فراموش نکنید که برای دروس رایگان بیشتر در کانال یوتیوب من مشترک شوید .

Thanks so much.

خیلی ممنون.

Bye.

خدا حافظ.