Stop Saying These 7 Things If You Want To Speak English Fluently

Hey in today's English lesson.

سلام در درس امروز انگلیسی

I am going to tell you seven things.

من هفت چیز را به شما می گویم.

You must stop saying right now, if your goal is to speak English fluently, like

شما باید همین الان از گفتن خودداری کنید، اگر هدف شما این است که مانند

a native English speaker, you must stop saying these seven things right now.

یک انگلیسی زبان مادری به زبان انگلیسی روان صحبت کنید، باید همین الان از گفتن این هفت چیز دست بردارید.

Do you want to know what these seven things are?

آیا می خواهید بدانید این هفت چیز چیست؟

Well, then I'm

خب، پس من

teacher, Tiffani let's jump

معلم هستم، تیفانی بیایید همین الان

right in.

بپریم داخل.

The first thing you must stop saying is that you are not

smart enough to speak English.

I have taught thousands upon thousands of English learners around the world,

من به هزاران هزار زبان آموز انگلیسی در سراسر جهان

how to speak English with confidence.

یاد داده ام که چگونه با اطمینان انگلیسی صحبت کنند.

But I have heard so many English learners say this, and maybe you said it before

اما من شنیده‌ام که بسیاری از زبان‌آموزان انگلیسی این را می‌گویند، و شاید شما هم قبلاً آن را گفته‌اید

as well, or maybe you've thought it to.

، یا شاید فکر کرده باشید.

I'm just not

من فقط به

smart enough, Tiffani.

اندازه کافی باهوش نیستم، تیفانی.

It's so

آن چنان

hard.

سخت.

English is so difficult.

انگلیسی خیلی سخته

I, I, I just can't speak it like a native.

من، من، من فقط نمی توانم آن را مانند یک بومی صحبت کنم.

I'm not good enough.

من به اندازه کافی خوب نیستم.

I'm not smart enough.

من به اندازه کافی باهوش نیستم.

Let me tell you something right now.

بذار همین الان یه چیزی بهت بگم

You're watching this lesson and I'm speaking English.

شما در حال تماشای این درس هستید و من انگلیسی صحبت می کنم.

But your mother tongue is not English.

اما زبان مادری شما انگلیسی نیست.

Maybe it's Swahili.

شاید سواحیلی باشد.

Maybe it's Japanese, maybe it's Korean, maybe it's Portuguese or Spanish.

شاید ژاپنی باشد، شاید کره ای، شاید پرتغالی یا اسپانیایی.

Your language is not my language, but you're still able

زبان شما زبان من نیست ، اما شما هنوز می توانید

to understand what I'm saying.

آنچه را که می گویم بفهمید.

That is proof that you, my friend are smart enough, but you must believe that.

این مدرکی است که شما دوست من به اندازه کافی باهوش هستید، اما باید این را باور کنید.

You're smart enough.

شما به اندازه کافی باهوش هستید.

You can do it.

شما می توانید آن را انجام دهید.

Stop saying that you're not smart enough to speak English again.

دیگر نگویید که آنقدر باهوش نیستید که دوباره انگلیسی صحبت کنید.

If your goal is to speak English fluently, you must stop saying this right now.

اگر هدف شما این است که به زبان انگلیسی روان صحبت کنید ، باید همین الان از گفتن این حرف خودداری کنید.

The second thing you must stop saying is that you don't know enough vocabulary.

دومین چیزی که باید از گفتن خودداری کنید این است که واژگان کافی را نمی دانید.

I have literally spoken to students that were beginners that

من به معنای واقعی کلمه با دانش آموزان

were intermediate and that were.

مبتدی و متوسط ​​صحبت کرده ام.

And they all said the same thing.

و همه همین را گفتند.

TIFF, I don't know enough vocabulary, stop saying this.

TIFF، من واژگان کافی بلد نیستم ، این را نگویید.

You see, in reality you find yourself using the same vocabulary

می بینید، در واقعیت متوجه می شوید که

words over and over again.

بارها و بارها از همان کلمات واژگانی استفاده می کنید.

That's true.

درست است.

That's a fact, but it's not that you don't know enough vocabulary words instead,

این یک واقعیت است، اما به این معنا نیست که شما لغات واژگان کافی را نمی دانید،

it's that you haven't put into practice.

بلکه به این معناست که در عمل به کار نبرده اید.

The vocabulary words that you have.

کلمات واژگانی که شما دارید.

You get comfortable with a certain set, even though in your brain, there are tons

شما با یک مجموعه خاص راحت می شوید، حتی اگر در مغز شما هزاران

and tons of English vocabulary words that you've learned from me or other English

لغات واژگان انگلیسی وجود دارد که از من یا سایر معلمان انگلیسی یاد گرفته اید

teachers, or even learned by listening to different podcasts or watching

، یا حتی با گوش دادن به پادکست های مختلف یا تماشای

different movies or drama programs.

فیلم ها یا برنامه های نمایشی مختلف یاد گرفته اید. .

You've learned them, but you haven't had the opportunity to use them yet.

شما آنها را یاد گرفته اید، اما هنوز فرصت استفاده از آنها را نداشته اید.

So stop saying that you don't know enough.

پس از گفتن این که به اندازه کافی نمی دانید دست بردارید.

Change that and start putting into practice the vocabulary

آن را تغییر دهید و شروع به عملی کردن واژگانی

that is in your brain.

که در مغز شما وجود دارد، کنید.

Trust me.

به من اعتماد کن.

When you change the words you say, you'll change the outcome.

وقتی کلماتی را که می گویید تغییر دهید، نتیجه را تغییر خواهید داد.

You will start speaking English fluently, stop saying you don't know enough

شما روان صحبت کردن انگلیسی را شروع می کنید، از گفتن این که واژگان کافی نمی دانید دست

vocabulary and start using the vocabulary.

بردارید و شروع به استفاده از واژگان کنید.

You do know, put it into practice immediately.

می دانید، فوراً آن را عملی کنید.

Again.

از نو.

I want you to speak English fluent.

می خواهم انگلیسی را روان صحبت کنید.

And it's possible.

و این امکان پذیر است.

You have to stop saying certain things again, stop saying that

باید دوباره از گفتن برخی چیزها دست بردارید، از گفتن این

you don't know enough vocabulary.

که واژگان کافی بلد نیستید دست بردارید.

The third thing that you must stop saying is that your pronunciation is bad.

سومین چیزی که باید از گفتن آن خودداری کنید این است که تلفظ شما بد است.

I hear this all the time.

من همیشه این را میشنوم.

TIFF, my pronunciation is bad, but I'm able to understand.

TIFF، تلفظ من بد است، اما من قادر به درک هستم.

As your English teacher.

به عنوان معلم انگلیسی شما.

I know what you're saying.

میدونم چی میگی

When I speak to my students again, students that are in my program,

وقتی دوباره با دانش آموزانم صحبت می کنم، دانش آموزانی که در برنامه من هستند،

I'll tell you about it later.

بعداً در مورد آن به شما خواهم گفت.

If you'd like to join our.

اگر مایلید به ما بپیوندید

But students in my program, I can understand them.

اما دانش آموزان در برنامه من می توانم آنها را درک کنم.

And they've literally asked me, TIFF, how are you able to understand us?

و آنها به معنای واقعی کلمه از من پرسیده اند، TIFF، چگونه می توانید ما را درک کنید؟

And I said, listen, in America, America, there are so many different cultures.

و من گفتم، گوش کن، در آمریکا، آمریکا، فرهنگ های بسیار متفاوتی وجود دارد.

We have Chinese Americans, we have African Americans, we have Japanese Americans.

ما آمریکایی های چینی داریم، آمریکایی های آفریقایی تبار داریم، آمریکایی های ژاپنی داریم.

We have west Indian that are American, but came from different west in east islands.

ما سرخپوستی غربی داریم که آمریکایی هستند، اما از غرب در جزایر شرقی آمده اند.

So we have many different accents in America.

بنابراین ما در آمریکا لهجه های مختلفی داریم.

So stop saying that your pronunciation is bad because what happens

پس از گفتن این که تلفظ شما بد است دست بردارید زیرا اتفاقی که می

is when you continue to say to yourself, my pronunciation is bad.

افتد زمانی است که به خود بگویید تلفظ من بد است.

My pronunciation is bad.

تلفظ من بد است.

When you go to speak English, when you're speaking with another native English

وقتی به انگلیسی صحبت می کنید، وقتی با یک انگلیسی زبان مادری دیگر

speaker, you'll get nervous in your brain.

صحبت می کنید، در مغزتان عصبی می شوید.

You'll hear that voice.

آن صدا را خواهید شنید

You know, your pronunciation is bad, you know, they're not

می‌دانی، تلفظت بد است، می‌دانی، آنها

gonna be able to understand you, you know, dot, dot, dot, dot.

نمی‌توانند شما را درک کنند، می‌دانید، نقطه، نقطه، نقطه، نقطه، نقطه.

And that takes away your confidence.

و این اعتماد شما را از بین می برد.

Stop saying that your pronunciation is bad.

دیگر بگویید که تلفظ شما بد است.

If there's something you'd like to work on, just change what you're saying.

اگر چیزی وجود دارد که می خواهید روی آن کار کنید، فقط آنچه را که می گویید تغییر دهید.

For example, instead of saying my pronunciation is bad, say, Hey, I like to

به عنوان مثال، به جای اینکه بگویید تلفظ من بد است، بگویید هی، من

work on my pronunciation of the F sound.

دوست دارم روی تلفظ صدای F کار کنم.

That right there literally will affect your ability to speak English fluently

این به معنای واقعی کلمه بر توانایی شما برای صحبت کردن به زبان انگلیسی

instead of saying, ah, I'm horrible.

به جای گفتن "آه، من وحشتناک هستم" تأثیر می گذارد.

My pronunciation is horrible.

تلفظ من وحشتناک است.

Now you're saying, Hey, there are some things I really want to work on.

حالا شما می گویید، هی، چیزهایی هست که من واقعاً می خواهم روی آنها کار کنم.

I'd like to improve my pronunciation when I say the F uh, the,

من می‌خواهم وقتی صدای F uh، the،

the F sound or when I, when I pronounce T H I'd like to do that.

F را می‌گویم تلفظ خود را بهبود ببخشم یا وقتی I، وقتی T H را تلفظ می‌کنم، می‌خواهم این کار را انجام دهم.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Change the words you say to yourself.

کلماتی را که به خود می گویید تغییر دهید.

Listen, speaking English confidently speaking English fluently.

گوش کنید، با اطمینان انگلیسی صحبت کنید و انگلیسی را روان صحبت کنید.

It's all about speaking English confidently.

همه چیز در مورد صحبت کردن انگلیسی با اعتماد به نفس است.

Your confidence is so important.

اعتماد به نفس شما خیلی مهم است

So stop saying that your pronunciation is bad.

پس از گفتن این که تلفظ شما بد است دست بردارید.

The fourth thing I need you right now to stop saying is that English is too hard.

چهارمین چیزی که در حال حاضر به شما نیاز دارم که نگویید این است که انگلیسی خیلی سخت است.

Listen, I have students from all around the world in my program.

گوش کنید، من دانش‌آموزانی از سراسر جهان در برنامه‌ام دارم.

And these students are not only improving their English.

و این دانش آموزان نه تنها انگلیسی خود را بهبود می بخشند.

They are enjoying the process.

آنها از این روند لذت می برند.

I've had students tell me TIFF, oh my goodness.

من از دانش آموزان داشتم که به من گفتند TIFF، خدای من.

Like.

پسندیدن.

English is not that hard.

انگلیسی آنقدرها هم سخت نیست.

English is not an easy language to learn, but you can study following

انگلیسی زبان ساده ای برای یادگیری نیست، اما شما می توانید با پیروی از

a certain system or method that makes the process enjoyable.

یک سیستم یا روش خاصی مطالعه کنید که این فرآیند را لذت بخش می کند.

So stop telling yourself English is too hard because the moment you say

پس از گفتن انگلیسی به خود خودداری کنید، زیرا لحظه ای که

to yourself, English is too hard.

به خود می گویید انگلیسی خیلی سخت است.

Your brain says, okay, I'm not gonna make any effort to help

مغز شما می گوید، خوب، من هیچ تلاشی برای کمک به

you conquer this language.

شما برای تسخیر این زبان انجام نمی دهم.

I'm not gonna help you actually achieve your goal because you, you said it's too.

من به شما کمک نمی‌کنم که واقعاً به هدفتان برسید، زیرا شما هم گفتید که همینطور است.

Stop saying English is too hard.

دیگر بگویید انگلیسی خیلی سخت است.

Instead.

بجای.

Figure out what you can do to enjoy the process, follow a plan, follow a teacher.

دریابید که چه کاری می توانید انجام دهید تا از این فرآیند لذت ببرید ، یک برنامه را دنبال کنید، از یک معلم پیروی کنید.

Again.

I'd love for you to be my student in my program, following us with my family.

از نو.

دوست دارم در برنامه من شاگرد من باشید و ما را با خانواده ام دنبال کنید.

But if not, it's okay, but you need to simply find something

اما اگر نه، اشکالی ندارد، اما شما باید به سادگی چیزی را پیدا کنید

that makes English enjoyable.

که انگلیسی را لذت بخش کند.

Stop saying that English is too hard.

دیگر بگویید انگلیسی خیلی سخت است.

It's not too hard.

خیلی هم سخت نیست.

You just need to follow the right.

شما فقط باید از سمت راست پیروی کنید.

The fifth saying the fifth thing I need you to stop saying is

گفتن پنجم پنجمین چیزی که باید از گفتن آن دست بردارید این است

that you don't have enough time.

که وقت کافی ندارید.

I have many people say tip, I don't have enough time to study English.

من خیلی ها می گویند نکته، من وقت کافی برای مطالعه انگلیسی ندارم.

I wanna speak English fluently.

من می خواهم انگلیسی را روان صحبت کنم.

I wanna speak English like a native English speaker, but I don't

من می خواهم مانند یک انگلیسی زبان مادری انگلیسی صحبت کنم،

have the time stop saying that.

اما فرصتی برای گفتن آن ندارم.

Stop saying you don't have enough.

دیگر نگویید به اندازه کافی ندارید.

And let me explain why we make time for the things that are important to us.

و اجازه دهید توضیح دهم که چرا برای چیزهایی که برایمان مهم هستند وقت می گذاریم.

If you're married, you make time for your spouse.

اگر متاهل هستید، برای همسرتان وقت می گذارید.

If you work, you make sure you're at work.

اگر کار می کنید، مطمئن شوید که سر کار هستید.

You get to work on time and you work the full day, right?

شما به موقع سر کار می روید و تمام روز کار می کنید، درست است؟

We make time for the things that are important to us.

ما برای چیزهایی که برایمان مهم هستند وقت می گذاریم.

So stop saying you don't have enough time instead realize

پس از گفتن این که زمان کافی ندارید دست بردارید، در عوض متوجه شوید که

English hasn't become important enough to you to make time for it.

زبان انگلیسی آنقدر برای شما مهم نشده است که بتوانید برای آن وقت بگذارید.

I know you want to speak English fluent.

من می دانم که شما می خواهید به زبان انگلیسی روان صحبت کنید.

So stop saying you don't have enough time and find the time.

پس از گفتن اینکه وقت کافی ندارید دست بردارید و زمان را پیدا کنید.

Even if it's five minutes, a day, five minutes can make a difference.

حتی اگر پنج دقیقه در روز باشد، پنج دقیقه می تواند تفاوت ایجاد کند.

Even if it's 10 minutes a day, find the time.

حتی اگر 10 دقیقه در روز باشد، زمان را پیدا کنید.

But English has to be important enough to you.

اما انگلیسی باید به اندازه کافی برای شما مهم باشد.

What's your goal?

هدف شما چیست؟

Why do you want to speak English fluently?

چرا می خواهید انگلیسی را روان صحبت کنید؟

I have a student named Fred and he was actually, he joined me

من دانش آموزی به نام فرد دارم و او در واقع

for one of the workshop classes I taught, uh, a few weeks.

برای یکی از کلاس های کارگاهی که تدریس کردم، چند هفته ای به من ملحق شد.

And Fred started learning English because he wanted to get international clients.

و فرد شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرد زیرا می خواست مشتریان بین المللی به دست آورد.

That was his why?

چرا او بود؟

That was the reason.

دلیلش هم همین بود.

Right.

درست.

So because of that, English became important and Fred made time.

بنابراین به همین دلیل، زبان انگلیسی مهم شد و فرد وقت گذاشت.

Now Fred speaks like a native English speaker.

اکنون فرد مانند یک انگلیسی زبان مادری صحبت می کند.

He has international clients.

او مشتریان بین المللی دارد.

He's making more money.

داره پول بیشتری میگیره

His business is thriving.

کسب و کار او در حال رونق است.

Why?

چرا؟

Because instead of saying that he didn't have enough.

چون به جای اینکه بگوییم به اندازه کافی نیست.

He made time because English became important.

او وقت گذاشت زیرا انگلیسی اهمیت پیدا کرد.

So figure out for yourself.

پس خودت بفهم

Why do you want to speak English fluently?

چرا می خواهید انگلیسی را روان صحبت کنید؟

Why is it important to you?

چرا برای شما مهم است؟

And then you will find the time stop saying you don't have enough time.

و سپس زمان را خواهید دید که می گویید زمان کافی ندارید.

The sixth thing I need you to stop saying is that you can't speak English

ششمین چیزی که باید از گفتن خودداری کنید این است که نمی توانید انگلیسی صحبت

because you don't live in America.

کنید زیرا در آمریکا زندگی نمی کنید.

It's not true.

این درست نیست.

It's not true.

این درست نیست.

I had a student when I was in South Korea.

زمانی که در کره جنوبی بودم شاگردی داشتم.

His English was so good.

انگلیسیش خیلی خوب بود

I pulled into the side and I said, where did you study?

کشیدم کنار و گفتم کجا درس خوندی؟

What college did you attend in America?

در چه دانشگاهی در آمریکا تحصیل کردید؟

How long did you live in America?

چه مدت در آمریکا زندگی کردید؟

Remember, I'm an English teacher at that time.

به یاد داشته باشید، من در آن زمان معلم انگلیسی هستم.

I had already taught thousands upon thousands of Korean students,

من قبلا به هزاران هزار دانشجوی کره ای درس داده

but I pulled into the side and I said, where did you study?

بودم، اما خودم را کنار کشیدم و گفتم کجا درس می خواندی؟

He said, teacher, I've never been to America.

او گفت، معلم، من هرگز به آمریکا نرفته ام.

I've never been to Europe.

من هرگز اروپا نرفته ام.

I've never been to an English speaking country.

من هرگز به یک کشور انگلیسی زبان نرفته ام.

I've only been in Korea and I've studied English here.

من فقط در کره بوده ام و اینجا انگلیسی خوانده ام.

He sounded like me.

صداش شبیه من بود

So stop saying you can't speak English because you don't live in America.

پس دیگر نگویید نمی توانید انگلیسی صحبت کنید زیرا در آمریکا زندگی نمی کنید.

He was the first individual I met that had actually done it, but

او اولین فردی بود که ملاقات کردم و واقعاً این کار را انجام داده بود، اما

then I started to see more students before I developed my program.

قبل از اینکه برنامه‌ام را توسعه دهم شروع به دیدن دانش‌آموزان بیشتری کردم.

Fred, I told you about 'em a few moments.

فرد، من چند لحظه در مورد آنها به شما گفتم.

Fred speaks English like a native other learners.

فرد انگلیسی مانند سایر زبان آموزان بومی صحبت می کند.

They asked me tip, is he a native English speaker?

آنها از من سؤال کردند که آیا او انگلیسی زبان مادری است؟

No, but he sounds like me now.

نه، اما او الان شبیه من است.

Why?

Because he found the time as we learned in the last thing you should stop saying

چرا؟

از آنجا که او زمان را پیدا کرد همانطور که ما یاد گرفتیم در آخرین چیزی که شما باید از گفتن این

he found the time and it is possible.

که او زمان را پیدا کرده است دست بردارید و ممکن است.

You can speak English like a native, you can speak English, even if you never

شما می توانید مانند یک بومی انگلیسی صحبت کنید، می توانید انگلیسی صحبت کنید، حتی اگر هرگز

get the opportunity to go to another country, but you must believe this and

فرصت رفتن به کشور دیگری را ندارید، اما باید این را باور کنید و

stop saying you can't speak English because you don't live in America.

از گفتن این که نمی توانید انگلیسی صحبت کنید، زیرا در آمریکا زندگی نمی کنید، صحبت کنید.

The seventh thing that I need you to stop saying is that your English is not good.

هفتمین موردی که باید از گفتن آن خودداری کنید این است که انگلیسی شما خوب نیست.

Stop starting conversations.

شروع مکالمه را متوقف کنید

Hey, I'm sorry.

My English is not.

هی، متاسفم.

انگلیسی من نیست.

Don't say that.

اینو نگو

Stop saying it completely, because what happens when you say,

کلاً از گفتن آن دست بردارید، زیرا وقتی می گویید

sorry, my English is not good.

متأسفم، انگلیسی من خوب نیست، چه اتفاقی می افتد.

You hinder yourself from speaking with confidence.

شما مانع صحبت کردن با اعتماد به نفس می شوید.

You're telling yourself you're bad.

داری به خودت میگی بدی

You're not good.

تو خوب نیستی

And then you're telling the person listening to you, Hey, don't pay

و سپس به کسی که به شما گوش می دهد می گویید، هی، به حرف های من توجه نکنید

attention to what I'm saying, because it's not going to be good.

، زیرا خوب نخواهد بود.

And that person immediately kind of shuts off one side of their brain.

و آن شخص بلافاصله به نوعی یک طرف مغز خود را خاموش می کند.

Either English is not good.

یا انگلیسی خوب نیست.

So they're gonna make mistakes instead, just start.

بنابراین آنها در عوض اشتباه می کنند، فقط شروع کنید.

Don't say my English is not good.

نگو انگلیسی من خوب نیست.

Don't say it anymore.

دیگه نگو

Just start speaking.

فقط شروع کن به صحبت کردن

Why am I telling you these things?

چرا این چیزها را به شما می گویم؟

Why am I encouraging you to stop saying these seven things?

چرا من شما را تشویق می کنم که این هفت چیز را نگویید؟

Because my goal is to help you speak English with confidence, but in order

از آنجایی که هدف من این است که به شما کمک کنم با اعتماد به نفس انگلیسی صحبت کنید، اما

to speak English with confidence, you have to remember, it's not just about

برای اینکه انگلیسی را با اعتماد به نفس صحبت کنید، باید به خاطر داشته باشید، فقط

learning words, learning expressions.

یادگیری کلمات نیست، یادگیری عبارات.

No, you literally have to change the way.

نه، شما به معنای واقعی کلمه باید راه را تغییر دهید.

Think, encourage yourself.

فکر کن، خودت را تشویق کن.

Believe in yourself, know that you can do it.

به خودت ایمان داشته باش، بدان که می توانی.

Listen to me, stop saying the seven things I told you today in today's lesson.

به من گوش کن، از گفتن هفت چیزی که امروز در درس امروز به تو گفتم دست بردار.

And instead, encourage yourself believe in yourself and know that you can do it.

و در عوض، خود را تشویق کنید که به خودتان ایمان داشته باشید و بدانید که می توانید آن را انجام دهید.

Now.

اکنون.

I told you earlier again, if you wanna study with me, I mentioned it before.

باز هم قبلاً به شما گفتم، اگر می خواهید با من مطالعه کنید، قبلاً به آن اشاره کردم.

All you have to do is go to English fluency plan dot.

تنها کاری که باید انجام دهید این است که به نقطه طرح تسلط انگلیسی بروید.

I teach students all around the world, how to speak English, like a native.

من به دانش‌آموزان در سراسر جهان یاد می‌دهم که چگونه انگلیسی صحبت کنند، مانند یک بومی.

And I'd love to do the same for you.

و من دوست دارم همین کار را برای شما انجام دهم.

So come join us.

پس به ما بپیوندید

Hope you enjoy today's lesson and I'll talk to you next time.

امیدوارم از درس امروز لذت ببرید و دفعه بعد با شما صحبت خواهم کرد.

Do.

انجام دادن.

You still there you know what time it is?

شما هنوز آنجا هستید می دانید ساعت چند است؟

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

It's story time.

زمان داستان است

A, I said it's story time.

پاسخ، گفتم زمان داستان است.

All right.

خیلی خوب.

So today's story is about an animal actually.

بنابراین داستان امروز در واقع در مورد یک حیوان است.

Was it multiple animals?

آیا این چند حیوان بود؟

No one animal, a cat.

هیچ حیوانی، یک گربه.

So I love people.

پس من مردم را دوست دارم.

I love helping, but I like animals too.

من عاشق کمک کردن هستم، اما حیوانات را هم دوست دارم.

So this happened when I was in South Korea.

بنابراین این اتفاق زمانی افتاد که من در کره جنوبی بودم.

I had the early morning class.

کلاس اول صبح داشتم.

So I would teach early in the morning, then I'd have a long

بنابراین صبح زود تدریس می‌کردم، سپس یک

break and then I'd come back in the evening and teach the late classes.

استراحت طولانی داشتم و بعد از آن عصر برمی‌گشتم و کلاس‌های دیروقت را تدریس می‌کردم.

So one day I was coming back home from teaching and I heard the sound of a cat.

بنابراین یک روز از تدریس به خانه برمی گشتم که صدای گربه را شنیدم.

It sounded like a kitten.

صداش شبیه بچه گربه بود

And I could tell that it was hungry.

و می توانستم بگویم که گرسنه است.

So I said, you know what, I'm gonna get some food for this.

بنابراین گفتم، می‌دانی چیست، من برای این غذا می‌گیرم.

So I dropped off my things at my apartment and I walked to the store

بنابراین وسایلم را در آپارتمانم گذاشتم و

with like a corner store, a corner supermarket, not too far from my

با یک فروشگاه گوشه ای، یک سوپرمارکت گوشه ای ، نه چندان دور از

apartment and I bought some cat food.

آپارتمانم به سمت فروشگاه رفتم و مقداری غذای گربه خریدم.

So I went back to my apartment, opened up the can, and then

بنابراین به آپارتمانم برگشتم، قوطی را باز کردم و سپس

I set it outside for the cat.

آن را بیرون برای گربه گذاشتم.

Now my apartment was behind the gate, right.

حالا آپارتمان من پشت دروازه بود، درست است.

So I had opened the gate and my apartment was right up the steps.

بنابراین من دروازه را باز کرده بودم و آپارتمان من درست بالای پله ها بود.

So you had to open the gate, then close it back and then go up to my apartment.

بنابراین باید دروازه را باز می کردید، سپس آن را می بستید و سپس به آپارتمان من می رفتید.

So again, I opened the can came out of my apartment down the steps,

بنابراین دوباره قوطی را باز کردم و از آپارتمانم از پله ها پایین آمدم،

opened the gate, put the can right outside the gate for the cat to eat.

در را باز کردم، قوطی را درست بیرون دروازه گذاشتم تا گربه غذا بخورد.

And then I shut the gate because there were other apartments, you

و بعد دروازه را بستم چون آپارتمان های دیگری هم وجود داشت

know, you kept going up the steps.

، می دانید که از پله ها بالا می رفتید.

So I didn't want the cat coming in to the stairwell.

بنابراین من نمی خواستم گربه وارد راه پله شود.

Now I did this for about two or three days, you know, I'd come out.

حالا حدود دو سه روز این کار را کردم، می‌دانی، می‌آمدم بیرون.

I put the cat food out and the cat would come and eat the.

غذای گربه را گذاشتم بیرون و گربه می آمد و غذا را می خورد.

about the fourth day.

حدود روز چهارم

I didn't see the cat.

من گربه را ندیدم

So I just came in and I went to sleep.

بنابراین من فقط وارد شدم و خوابیدم.

Remember it was late.

یادش بخیر دیر شد

It was about 10 30, I think.

حدود 10 30 بود فکر کنم.

So I fell asleep and at about midnight, it sounded like a baby

بنابراین خوابم برد و تقریباً در نیمه شب، صدای جیغ یک نوزاد

screaming to the top of its lungs.

تا بالای ریه هایش به نظر می رسید.

And it woke me up out of my sleep.

و مرا از خواب بیدار کرد.

Now I sleep really good.

الان واقعا خوب میخوابم

Usually I don't wake up if there's something going on.

معمولاً اگر چیزی در جریان باشد بیدار نمی شوم.

I'm okay.

I can sleep through anything, but it was so loud.

خوبم.

من می توانم از طریق هر چیزی بخوابم، اما آنقدر بلند بود.

There was shrieking.

فریاد می زد.

I said, what is going on?

گفتم جریان چیه؟

So I, I came out of my bedroom and I looked out the window from

بنابراین من از اتاق خوابم بیرون آمدم و از پنجره آشپزخانه به بیرون نگاه

my kitchen and I saw the cat.

کردم و گربه را دیدم.

The cat was basically screaming like, Hey, Hey, Hey, yo, TIFF, I'm

گربه اساساً فریاد می زد ، هی، هی، هی، یو، TIFF،

gonna need you to bring my food.

من باید غذای من را بیاوری.

I'm a little late tonight.

امشب کمی دیر آمدم.

I'm sorry, but I need you to bring my food.

متاسفم، اما باید غذای من را بیاورید.

I said, you have got to be kidding me now.

گفتم الان باید با من شوخی کنی.

I couldn't go back to sleep because the cat was so loud,

من نمی توانستم دوباره بخوابم زیرا صدای گربه بسیار بلند بود و

it was waking up other people.

دیگران را از خواب بیدار می کرد.

So I decided to get the cat food and I was coming down the steps out of my apartment.

بنابراین تصمیم گرفتم غذای گربه را بگیرم و داشتم از پله ها پایین می آمدم و از آپارتمانم بیرون می آمدم.

Again, it's after midnight, I'm sleep.

باز هم بعد از نیمه شب است، من خوابم.

And I'm walking down the stairs.

و من از پله ها پایین می روم.

I had left my door, cracked to my apartment because I was just gonna put it

من در خانه ام را ترک کرده بودم و به آپارتمانم شکسته بودم، زیرا می خواستم آن را

out and come right back up to go to bed.

خاموش کنم و دوباره بیایم تا به رختخواب بروم.

So I came to the gate and I had the cat food in one hand and I was about to open

پس به سمت دروازه آمدم و غذای گربه را در یک دستم داشتم و می خواستم

the gate and I slowly opened the gate.

دروازه را باز کنم و به آرامی دروازه را باز کردم.

And the cat ran in the cat ran between me, the me and the gate

و گربه در دوید، گربه بین من، من و در

door and went flying up the steps.

دروازه دوید و از پله ها بالا رفت.

Now I saw that the cat was going towards my apartment.

حالا دیدم که گربه به سمت آپارتمان من می رود.

So I swung around, ran up and I slammed my door.

پس چرخیدم، دویدم و در را محکم کوبیدم.

I said, Uhuh, what you're not gonna do is get in my apartment cat

گفتم، اوه، کاری که نمی‌خواهی انجام دهی این است که وارد گربه آپارتمان من

Uhuh, because this cat was feral.

شوی، چون این گربه وحشی بود.

Again, it didn't belong to anyone.

باز هم مال کسی نبود.

To my knowledge, it was just a cat that was always in the

تا آنجا که من می دانم، این فقط یک گربه بود که همیشه در

alleyway right in the street.

کوچه و در خیابان بود.

I said, I can't allow this cat in my apartment.

گفتم نمی توانم این گربه را در آپارتمانم بگذارم.

I don't know what this cat.

من نمیدونم این گربه چیه

So the cat is looking at me like what's going on?

پس گربه به من نگاه می کند که چه اتفاقی دارد می افتد؟

I mean, I thought we, you know, we had developed a relationship.

یعنی من فکر می کردم که ما، می دانید، ما یک رابطه ایجاد کرده ایم.

You feeding me, I wanna come into your abode.

تو به من غذا می دهی، من می خواهم به خانه تو بیایم.

Can I get a place to sleep tonight?

آیا می توانم امشب جایی برای خواب پیدا کنم؟

So I'm looking at the cat.

بنابراین من به گربه نگاه می کنم.

Like, this is not how it's gonna be.

مثل اینکه اینجوری نمیشه

So I said, how am I gonna get this cat to go down the steps I remembered.

پس گفتم چطور می‌توانم این گربه را از پله‌هایی که به یاد داشتم پایین بیاورم.

I had the food in my hands.

غذا را در دستانم داشتم.

I looked at the cat, remember it's after midnight cat, what we not gonna do?

به گربه نگاه کردم، یادت هست بعد از نیمه شب است گربه، چه کار نمی کنیم؟

You're not gonna go into my apartment.

تو به آپارتمان من نخواهی رفت

So I said, look at this food.

پس گفتم به این غذا نگاه کن.

Yummy, yummy, yummy, yummy.

لذیذ، لذیذ، لذیذ، لذیذ.

Let the cat look at it.

بگذارید گربه به آن نگاه کند.

Smell.

And I stepped down the stairs, had the cat follow me.

بو.

و من از پله ها پایین آمدم ، گربه را دنبالم کردم.

They walked toward the gate.

به سمت دروازه رفتند.

Remember, cats are smart though.

به یاد داشته باشید، گربه ها باهوش هستند.

He's looking at me, looking at the gate, looking at the food, looking

او به من نگاه می کند، به دروازه نگاه می کند، به غذا نگاه می کند، به

at me, gate food gate, food, me.

من نگاه می کند، دروازه غذا، غذا، من.

I said, you want the food?

گفتم غذا میخوای؟

Come on now.

حالا بیا.

I'm trying to be quiet.

سعی میکنم ساکت باشم

Everyone else asleep.

بقیه خوابن

So I get to the gate.

بنابراین به دروازه می رسم.

I'm the door's open.

من در باز است

The gate's open I'm outside of the gate.

دروازه باز است من بیرون از دروازه هستم.

And I said, cat, if you want this food, he's at the top of the step still, still.

و من گفتم، گربه، اگر این غذا را می خواهی، او همچنان در بالای پله است، هنوز.

So he comes down the steps slowly.

پس به آرامی از پله ها پایین می آید.

I said, that's right.

گفتم، درست است.

Come on.

بیا دیگه.

So then I kind of walked behind the gate and I put the food on the ground.

پس به نوعی پشت دروازه راه افتادم و غذا را روی زمین گذاشتم.

I said, here you go, baby.

گفتم برو عزیزم.

Yeah, baby, come on and get it.

آره عزیزم بیا و بگیر

So he came out through the gate, came to where the food was.

پس از دروازه بیرون آمد، به جایی رسید که غذا بود.

As soon as he was on the other side, I ran and slammed the gate.

به محض اینکه اون طرف بود دویدم و دروازه رو محکم کوبیدم.

I said, yeah, I'm not doing this again.

گفتم آره دیگه این کارو نمیکنم

Nope.

Went back up for the next two or three nights.

جواب منفی.

دو سه شب بعد برگشتم.

He came every night and was screaming.

هر شب می آمد و جیغ می زد.

After the third time he realized, oh, she's not feeding me anymore.

بعد از بار سوم متوجه شد، اوه، او دیگر به من غذا نمی دهد.

And he didn't come.

و او نیامد.

But listen, after that time, I said, I'm never feeding a straight cat again,

اما گوش کن، بعد از آن زمان، گفتم، دیگر هرگز به یک گربه مستقیم غذا نمی دهم،

only because they want it all the time.

فقط به این دلیل که آنها همیشه آن را می خواهند.

They're not bad, but I couldn't do that.

آنها بد نیستند، اما من نتوانستم این کار را انجام دهم.

And I didn't want my neighbors to wake up every night.

و من نمی خواستم همسایه هایم هر شب بیدار شوند.

Maybe you've had an experience as well with a wild animal or a straight animal.

شاید شما هم تجربه ای با یک حیوان وحشی یا یک حیوان مستقیم داشته باشید.

And they wanted you to feed them over and over again.

و آنها می خواستند که شما بارها و بارها به آنها غذا بدهید.

I, I started out the goodest of my heart, but I had to stop.

من، از بهترین قلبم شروع کردم، اما مجبور شدم متوقف کنم.

I didn't want my.

من خودم را نخواستم

Uh, neighbors who were teachers as well to wake up.

آه، همسایه هایی که معلم هم بودند تا بیدار شوند.

All right, guys, I hope you enjoy this story.

بسیار خوب، بچه ها، امیدوارم از این داستان لذت ببرید.

Don't forget if you wanna join me, go to English fluency plan.com and

فراموش نکنید اگر می خواهید به من بپیوندید ، به برنامه انگلیسی fluency plan.com بروید و

I'll talk to you in the next lesson.

در درس بعدی با شما صحبت خواهم کرد.