Want to Move to ANOTHER COUNTRY? — Conversation for English Learners

You know, when I finish university, I'm gonna  move to Brazil. I just decided in that moment,  

می‌دانی، وقتی دانشگاه را تمام کنم، به برزیل می‌روم. من فقط در آن لحظه تصمیم گرفتم،

and sure enough, I finished my senior year  of university, and, you know, it was summer,  

و مطمئناً، سال آخر دانشگاهم را تمام کردم، و، می دانید، تابستان بود،

I got a job. I was saving up money and  everything, and I had this plan to move to Brazil.

کار پیدا کردم. پول و همه چیز را پس انداز می کردم و این برنامه را داشتم که به برزیل بروم.

We grow up and we sort of think that the time's  passed, I should give up on that. Uh, and whether  

ما بزرگ می شویم و به نوعی فکر می کنیم که زمان گذشته است، من باید از آن دست بکشم. اوه، و چه

it's learning a language or pursuing any  other kind of goal, it's never too late.

یادگیری زبان یا دنبال کردن هر نوع هدف دیگری، هرگز دیر نیست.

So I'm joined in the global studio today, first  and foremost by the one and only Mr. V himself,  

بنابراین، امروز در استودیوی جهانی به من ملحق شده است، در درجه اول و مهمتر از همه، یکی و تنها خود آقای V،

Ethan. Hey, Ethan. How's it going? How you going? 

ایتان. هی، ایتان اوضاع چطوره؟ چطوری؟

I'm good. We're kind of turning the tables here today, huh? 

من خوبم. ما امروز داریم به نوعی میزهای اینجا را ورق می زنیم، ها؟

Yeah. Yeah. We inverted roles a little bit  today. Yeah. So it's a nice experiment. 

آره آره ما امروز نقش‌ها را کمی وارونه کردیم . آره بنابراین آزمایش خوبی است.

So I can kind of like lay back, relax here  and, and just enjoy the flow of the podcast. 

بنابراین می‌توانم دراز بکشم، اینجا استراحت کنم و فقط از جریان پادکست لذت ببرم.

Exactly. Just enjoy the talk. Yeah. So I think it might be worth, uh,  

دقیقا. فقط از صحبت کردن لذت ببرید آره بنابراین فکر می‌کنم شاید ارزشش را داشته باشد،

explaining to the audience here, those  who don't know what Mr. V stands for,  

برای مخاطبین اینجا توضیح دهم، آنهایی که نمی‌دانند Mr. V مخفف چیست

and where this nickname came from. Mr. V. Mr. V stands for, it's short for, I guess we'd  

و این نام مستعار از کجا آمده است. Mr. V. Mr. V مخفف آن است، حدس می‌زنم می‌گوییم

say, uh, Mr. Vocabulary and I, I, I guess I got  famous in the early days of this podcast. Anyone  

، اوه، آقای واژگان و من، من، فکر می‌کنم در روزهای اولیه این پادکست معروف شدم. هرکسی

who's an old fan that won't be new for, because  I used to use maybe more advanced vocabulary or  

که طرفدار قدیمی باشد و جدید نباشد، زیرا  قبلاً از واژگان پیشرفته‌تر استفاده می‌کردم یا از

I'd use a lot of expressions, which is deliberate  because, you know, I was trying to sneak in some  

عبارات زیادی استفاده می‌کردم، که عمدی است زیرا، می‌دانی، سعی می‌کردم مخفیانه

different things that we can teach, but it's  stuck. That name, that name stuck. I think  

چیزهای مختلفی را وارد کنم. ما می توانیم آموزش دهیم، اما گیر کرده است. آن نام، آن نام گیر کرده است. فکر می‌کنم

maybe Chad, who used to do the podcast with  us, uh, gave me that nickname and it stuck. 

شاید چاد، که قبلاً پادکست را با ما انجام می‌داد، این نام مستعار را به من داده بود و گیر کرد.

And of course, uh, I gotta mention here  the most lekker teacher in all South  

و البته، اوه، من باید در اینجا به لککرترین معلم در سراسر

Africa who's also joining us today,  the one and only Casse. Hey, Casse. 

آفریقای جنوبی اشاره کنم که امروز نیز به ما می‌پیوندد، یکی و تنها کیس. هی، کیس

Hey guys. And Casse, you do have some big  

سلام بچه ها. و کیس،

news to share with us today, don't you? I do indeed. 

امروز اخبار مهمی برای به اشتراک گذاشتن با ما دارید، اینطور نیست؟ من واقعا.

So, just to tease the listeners a little bit, we  are gonna get into it more in today's episode,  

بنابراین، فقط برای اینکه کمی شنوندگان را اذیت کنیم، در قسمت امروز بیشتر به آن خواهیم پرداخت،

but could you just briefly share  your big news with everybody? 

اما آیا می‌توانید به طور خلاصه اخبار مهم خود را با همه به اشتراک بگذارید؟

Sure. So I've recently made the decision  to accept a job offer in China, so I'll be  

مطمئن. بنابراین من اخیراً تصمیم گرفته‌ام یک پیشنهاد شغلی در چین را بپذیرم، بنابراین

teaching young kids and teens, um, in China. That's amazing. Yeah. Well, first of all,  

در چین به بچه‌ها و نوجوانان آموزش خواهم داد. این شگفت انگیز است. آره خب، اول از همه،

congratulations. Yeah. And, I imagine that,  uh, it takes a lot of courage also, yeah,  

تبریک می‌گویم. آره و، من تصور می‌کنم که، اوه، شجاعت زیادی می‌طلبد، بله،

to make such a, a big change in your life  like that, because, you know, dear listeners,  

برای ایجاد چنین تغییر بزرگی در زندگی‌تان مانند آن، زیرا، می‌دانید، شنوندگان عزیز،

sometimes all you need in life is a great  adventure. So today we are gonna be talking  

گاهی اوقات تنها چیزی که در زندگی نیاز دارید یک ماجراجویی عالی است. . بنابراین امروز در

about moving to a country where you don't know the  language. Also taking a job opportunity abroad and  

مورد مهاجرت به کشوری صحبت خواهیم کرد که در آن زبان را نمی‌دانید. همچنین استفاده از یک فرصت شغلی در خارج از کشور و

how all of that connects to your identity. But, before we get started, make sure you  

نحوه ارتباط همه اینها با هویت شما. اما، قبل از شروع، مطمئن شوید

hit that subscribe button and bell down bellow,  because every week we put out lessons or podcasts  

که دکمه اشتراک و زنگ پایین را فشار دهید، زیرا هر هفته درس‌ها یا پادکست‌هایی

like this to help you go from feeling like a lost,  insecure English learner to becoming a confident,  

مانند این را منتشر می‌کنیم تا به شما کمک کنیم از احساس گمشده و ناامنی انگلیسی به یک انگلیسی با اعتماد به نفس و طبیعی تبدیل شوید.

natural English speaker. So hit the subscribe  button and bell down bellow so you don't  

بلندگو. بنابراین دکمه اشتراک و زنگ پایین را فشار دهید تا

miss one single new podcast. All right? Casse, I have to say that, um, I know very  

یک پادکست جدید را از دست ندهید. خیلی خوب؟ کیس، باید بگویم که، اوم، من اطلاعات

little about Chinese culture. We do use a lot  of products from China here in Brazil, and it's  

کمی درباره فرهنگ چین دارم. ما در اینجا در برزیل از محصولات زیادی از چین استفاده می‌کنیم، و

even common for us to see that famous line on the  products "made in China". Yeah. But I know very  

حتی برای ما عادی است که آن خط معروف را در محصولات «ساخت چین» ببینیم. آره اما من

little about it. So personally, I'm excited about  today's episode because I know that you have been  

در مورد آن خیلی کم می دانم. بنابراین شخصاً درباره اپیزود امروز هیجان‌زده هستم، زیرا می‌دانم که شما

learning more about the country, the culture, and  you have some cool things to share with us today.  

درباره کشور، فرهنگ بیشتر یاد می‌گیرید، و چیزهای جالبی دارید که امروز می‌توانید با ما به اشتراک بگذارید.

So I'm excited about that. But first of all, uh,  I would like to ask you, Casse, what inspired you  

بنابراین من در مورد آن هیجان زده هستم. اما اول از همه، آه، می‌خواهم از شما بپرسم، کیس، چه چیزی باعث شد که از

to take this opportunity to move to China? What  is your deeper intrinsic motivator in this case? 

این فرصت برای مهاجرت به چین استفاده کنید؟ انگیزه درونی عمیق‌تر شما در این مورد چیست؟

I, I would say that for me, there are multiple  reasons. I think when we make decisions like this,  

من، می‌توانم بگویم که برای من، دلایل متعددی وجود دارد . من فکر می‌کنم وقتی چنین تصمیم‌هایی می‌گیریم،

there's always a multitude of reasons to  do or not to do something. And in my case,  

همیشه دلایل زیادی برای انجام یا عدم انجام کاری وجود دارد. و در مورد من،

I think the strongest push that I've had is  that this opportunity fulfills two sides of who,  

فکر می‌کنم قوی‌ترین فشاری که داشته‌ام این است که این فرصت دو طرف را برآورده می‌کند،   کسی که

who I am, uh, on the one end, I'm a mom,  and this opportunity will afford me and  

هستم، اوه، از یک طرف، من یک مادر هستم، و این فرصت برای من و

my family to have a better life for  many reasons, of course, financially,  

من خانواده به دلایل زیادی زندگی بهتری داشته باشند ، البته از نظر مالی،

um, just in general, like the, the cultural  experience to learn more, to grow more,  

فقط به طور کلی، مانند تجربه فرهنگی برای یادگیری بیشتر، رشد بیشتر،

but also it's sort of fulfilling a lifelong dream  that I've had, which was to be able to travel,  

اما همچنین به نوعی تحقق یک رویای مادام العمر است که داشتم، این بود که بتوانم سفر کنم،

to be able to work abroad, and to be able to sort  of link it to, I would say, my somewhat altruistic  

بتوانم در خارج از کشور کار کنم، و بتوانم آن را به نوعی مرتبط کنم، می توانم بگویم، طبیعت تا حدودی نوع دوستانه من

nature, which is to help and sort of be of value  in the world. And I think I thought that I could  

، کمک کردن و به نوعی ارزشمند بودن در جهان است. و من فکر می‌کردم که می‌توانم

find that with journalism, but teaching offered  so much more, like, so much more fulfillment. And  

آن را با روزنامه‌نگاری پیدا کنم، اما تدریس بسیار بیشتر، مانند، رضایت‌بخش‌تر بود. و

I think being physically in China, teaching in  person definitely fills that. And I think it's  

من فکر می‌کنم حضور فیزیکی در چین، آموزش حضوری قطعاً این را پر می‌کند. و من فکر می کنم

going to be wonderful for that reason. And, you  know, Thiago, as parents, as a parent yourself,  

به همین دلیل فوق العاده خواهد بود. و، می‌دانید ، تیاگو، به‌عنوان والدین، خودتان به‌عنوان یک والدین،

I would say that, you know, when we think  about making decisions, the reason I mentioned  

می‌توانم بگویم که، می‌دانید، وقتی به تصمیم‌گیری فکر می‌کنیم، دلیلی که من

my family first is because once you become a  parent, I think every decision you make is linked  

ابتدا به خانواده‌ام اشاره کردم این است که وقتی شما یک والدین می‌شوید، فکر می‌کنم هر تصمیمی شماست. make

to your kid. You're thinking like 10 moves ahead.  If this was a chessboard, you're like, you know,  

به فرزند شما مرتبط است. شما مثل 10 حرکت جلوتر فکر می کنید. اگر این یک صفحه شطرنج بود، شما می دانید،

I, whatever I do will affect him, will affect his  life, his future. So I felt a sort of aha moment  

من، هر کاری که انجام دهم روی او تأثیر می گذارد، روی زندگی و آینده اش تأثیر می گذارد. بنابراین

when this opportunity came because I felt that  I would be able to, it would, it ties in with my  

زمانی که این فرصت پیش آمد، لحظه‌ای آها را احساس کردم، زیرا احساس می‌کردم که می‌توانم، می‌توانم این کار را انجام دهم، این به

identity and hopefully what I can offer him as  well. So this was really my strong motivation. 

هویت من و امیدوارم با آنچه می‌توانم به او نیز ارائه دهم، مرتبط است . پس این واقعا انگیزه قوی من بود.

You did mention a nice word there, which  was altruistic. Could you define that? 

شما کلمه خوبی را در آنجا ذکر کردید که نوع دوستانه بود. آیا می توانید آن را تعریف کنید؟

Sure. So if you tend to be more  altruistic, you're someone who,  

مطمئن. بنابراین، اگر تمایل دارید بیشتر نوع‌دوست باشید ، شما فردی هستید که می‌دانید، می‌دانید، میل شما

your desire to help others sort of outweighs or  trumps your desire to, you know, for personal  

برای کمک به دیگران به نوعی بیشتر از میل شماست یا بر آن

gain. So I tend to always want to help, always  want to add value to others in whatever way I can. 

غلبه می‌کند. بنابراین من تمایل دارم که همیشه کمک کنم، همیشه می‌خواهم به هر طریقی که می‌توانم به دیگران ارزش اضافه کنم.

You mentioned an aha moment there. What is that? An aha moment is a moment of sometimes profound  

در آنجا به یک لحظه اشاره کردید. اون چیه؟ یک لحظه آها، لحظه ای از درک عمیق گاهی است

realization, uh, where things just start to make  sense. Uh, we also say like, things start to  

، اوه، جایی که همه چیز تازه شروع به معنا می کند. اوه، ما همچنین می گوییم، همه چیز شروع به سر

fall into place. Like the, the reason starts  to fall into make, start to make sense. 

جای خودش می کند. مانند این، دلیل شروع به ایجاد، شروع به معنا می شود.

That's incredible. Yeah. It's a bittersweet moment.  

این باور نکردنی است. آره لحظه ای تلخ و شیرین است.

Of course. I think that I should add because  it's not like I'm like, yeah, bye guys. Like I,  

البته. فکر می‌کنم باید اضافه کنم چون اینطور نیست که من هستم، بله، خداحافظ بچه‌ها. مثل من،

yeah, I I definitely, it comes with its  negative, uh, you know, negative side as well. 

بله، من قطعاً، جنبه منفی خود را دارد، اوه، می دانید، جنبه منفی نیز دارد.

Uh, Mr. V I gotta ask you, Casse just used a  very nice word there. Yeah. Bittersweet. Uh,  

اوه، آقای وی، باید از شما بپرسم، کاس فقط یک کلمه بسیار زیبا در آنجا به کار برد. آره تلخ و شیرین. اوه،

she says this experience is  bittersweet. What does that mean? 

او می‌گوید این تجربه تلخ است. معنی آن چیست؟ مثلاً

It's like bittersweet chocolate,  for example, right? We say this as  

مثل شکلات تلخ است ، درست است؟ ما این را به‌عنوان

a flavor of something that has both those,  those notes of bitterness and sweetness,  

طعمی از چیزی می‌گوییم که هر دو را دارد، آن نت‌های تلخی و شیرینی،

but then we can use it in a more figurative sense,  just like Casse did here to talk about something  

اما سپس می‌توانیم از آن به معنای مجازی‌تر استفاده کنیم، درست مانند کاری که کاس در اینجا انجام داد تا درباره چیزی صحبت کند

that has both sweet aspects to it, or positive  aspects and negative, or could be, not necessarily  

که هر دو جنبه شیرین آن را دارد، یا جنبه‌های مثبت و منفی، یا می‌تواند لزوماً

negative, but in this case I'm sure Casse is  referencing - you have to leave your family, maybe  

منفی باشد، اما در این مورد مطمئن هستم که کیس به آن اشاره می‌کند - باید خانواده‌تان را ترک کنید، شاید

you have anxiety related to this big change going  on in your life. So it has some more tumultuous  

نگرانی‌های مرتبط با این تغییر بزرگ در زندگی‌تان را داشته باشید. بنابراین دارای برخی از احساسات پر سر و صدا تر

or more complicated emotions that come along with,  it's not just all sweet or positive notes, right? 

یا پیچیده تر است که همراه با آن است، فقط همه یادداشت های شیرین یا مثبت نیستند، درست است؟

And Casse, I totally relate to what you're  saying about being a parent and wanting the  

و کیس، من کاملاً با آنچه شما درباره پدر و مادر بودن و خواستن

best for your child. Uh, and it's true. Yeah.  We tend to have a vision for our children,  

بهترین ها برای فرزندتان می گویید ارتباط دارم. اوه، و این درست است. آره ما تمایل داریم برای فرزندانمان چشم اندازی داشته باشیم،

I guess, yeah, as parents. And we start  making decisions in the present moment,  

حدس می زنم، بله، به عنوان والدین. و ما تصمیم‌گیری را در لحظه حال شروع می‌کنیم و

keeping that vision in mind. So yeah, I totally  get where you're coming from. Casse, one last  

آن چشم‌انداز را در ذهن نگه می‌داریم. بنابراین بله، من کاملاً متوجه شدم که از کجا می‌آیید. کیس، آخرین

question I have about this is, would you say that  this, uh, desire to live abroad and work abroad  

سؤالی که در مورد این دارم این است که، آیا می‌خواهی بگویی که این، اوه، میل به زندگی در خارج از کشور و کار در خارج از کشور

is something that has been on the back burner  for you for a while, has been on the back burner? 

چیزی است که برای مدتی برای شما مشکل ساز بوده است.

It sure has, but before I get  into that, what does it mean? 

مطمئناً وجود دارد، اما قبل از اینکه وارد آن شوم، به چه معناست؟

Oh, I'm gonna throw it to Mr.  V again. Ethan, please define  

اوه، دوباره آن را به آقای V می اندازم . ایتان، لطفاً

for us when something is on the back burner. This comes from, for example, if you have a stove,  

وقتی چیزی در پشت است برای ما تعریف کنید. برای مثال، اگر اجاق گاز دارید،

maybe you put something on the back burner that  you just need to simmer. You just need it to be  

ممکن است چیزی را روی مشعل پشتی قرار دهید که فقط باید آن را بجوشانید. شما فقط نیاز دارید تا

kind of warming and stuff while you're  cooking other things. And then when we  

زمانی که در حال پختن چیزهای دیگر هستید، نوعی گرم کردن و چیزهای دیگر باشد. و سپس وقتی از

use it in a figurative sense as, Thiago did  here, it means that you're not prioritizing  

آن به معنای مجازی استفاده می‌کنیم، همانطور که تیاگو در اینجا انجام داد ، به این معنی است که شما

something right now. You're thinking someday  I'll do that thing. But you have other  

در حال حاضر چیزی را اولویت‌بندی نمی‌کنید. تو فکر می‌کنی روزی من آن کار را انجام خواهم داد. اما شما

priorities in your life that you're doing first. So that's exactly it. This decision has been,  

اولویت‌های دیگری در زندگی‌تان دارید که ابتدا آن‌ها را انجام می‌دهید. پس دقیقاً همین است. این تصمیم گرفته شده است،

or this desire has been placed on the back  burner, simmer over there. Um, but you know,  

یا این میل در پشت مشعل قرار گرفته است، در آنجا بجوشانید. اوم، اما می‌دانی،

like I said, being a parent, you know, having  a job and we grow up and we sort of think that  

همان‌طور که گفتم، وقتی پدر و مادر هستم، می‌دانی که شغل داریم و ما بزرگ می‌شویم و به نوعی فکر می‌کنیم که

the time's passed, I should give up on that. Uh,  and whether it's learning a language or pursuing  

زمان گذشته است، من باید آن را رها کنم. اوه، و چه یادگیری یک زبان یا دنبال کردن

any other kind of goal, it's never too late. By the way, dear listeners, in case you don't  

هر نوع هدف دیگری باشد، هرگز دیر نیست. به هر حال، شنوندگان عزیز، اگر نمی‌دانید،

know, we do have the RealLife English app and  we highly recommend you download it because you  

ما برنامه انگلیسی RealLife را داریم و به شدت توصیه می‌کنیم آن را دانلود کنید زیرا

can listen to this week's episode while following  an interactive transcript. So you can read along  

می‌توانید همزمان با دنبال کردن رونوشت تعاملی، به قسمت این هفته گوش دهید . بنابراین می‌توانید

everything that we are saying here. Alright. So  in case you haven't downloaded the app yet, make  

هر آنچه را که ما در اینجا می‌گوییم همراه با   بخوانید. بسيار خوب. بنابراین، اگر هنوز برنامه را دانلود نکرده‌اید،

sure you go to your favorite app store, Google  Play store or App store, search for RealLife  

مطمئن شوید که به فروشگاه برنامه مورد علاقه‌تان، فروشگاه Google Play یا فروشگاه App بروید، RealLife

English. And also, I'm gonna leave the link here  in the description in case we're watching us on  

English را جستجو کنید. و همچنین، در صورتی که ما را در YouTube تماشا می‌کنیم، پیوند را اینجا در توضیحات می‌گذارم

YouTube. So do check it out. Alright. Now, Ethan,  onto you. You know, one thing that I admire about  

. پس آن را بررسی کنید بسيار خوب. اکنون، ایتان، به سمت شما. می دانید، یکی از چیزهایی که در مورد

you is the fact that you are a very well-traveled  person. You have been to many places in the world,  

شما تحسین می کنم این است که شما فردی بسیار مسافرتی هستید . شما در بسیاری از مکان‌های جهان،

many countries, and uh, I think that gives you  this more, let's say broad perspective of things,  

کشورهای بسیاری بوده‌اید، و اوه، فکر می‌کنم این به شما این امکان را می‌دهد، مثلاً دیدگاه وسیع‌تری از چیزها،

of different cultures, different, uh, countries.  So I know that you have been around a lot,  

فرهنگ‌های مختلف، کشورهای مختلف، متفاوت. بنابراین می‌دانم که شما زیاد در اطراف بوده‌اید،

but I wanted to ask you specifically about your  experience moving to Brazil. I know that you  

اما می‌خواستم به طور خاص در مورد تجربه مهاجرتتان به برزیل از شما بپرسم. من می دانم که شما

moved to Brazil in the past and not even once,  but twice I believe. So I'm (Right) curious to,  

در گذشته به برزیل نقل مکان کردید، حتی یک بار، بلکه دو بار به اعتقاد من. بنابراین من (درست) کنجکاو هستم،

to learn more about how the experience went for  you, starting with your motivation. What motivated  

درباره اینکه این تجربه برای شما چگونه بوده است، از انگیزه شما بیشتر بدانم. چه انگیزه ای باعث شد

you to leave the US and come to Brazil at that  time? Could you share a little bit about that? 

که در آن زمان ایالات متحده را ترک کرده و به برزیل بیایید ؟ ممکن است کمی در مورد آن به اشتراک بگذارید؟

Yeah. It's kind of a long story, but I'll try  to be brief. I was fortunate to get to live in,  

آره این یک داستان طولانی است، اما سعی می کنم مختصر باشم. من خوش شانس بودم که توانستم در آن زندگی کنم،

while I was in university, to live a year in  Spain, in Mallorca, and while I was there,  

وقتی در دانشگاه بودم، یک سال در اسپانیا زندگی کردم، در مایورکا، و زمانی که آنجا بودم،

I made some Brazilian friends, and this was, I  believe, the first time I met Brazilians. And  

دوستان برزیلی پیدا کردم، و این اولین باری بود که برزیلی ها را ملاقات کردم. . و

I'd hear them speaking to each other in  Portuguese, and I was just like, wow,  

آنها را می شنیدم که با یکدیگر به پرتغالی صحبت می کردند، و من می گفتم، وای،

what a beautiful language. And, you know, I  got to know them and got closer to them and  

چه زبان زیبایی است. و، می‌دانید، من با آنها آشنا شدم و به آنها نزدیک‌تر شدم و به‌تازگی

just found the place that they came from,  the culture so fascinating. And that was  

مکانی را پیدا کردم که از آنجا آمده‌اند، فرهنگ بسیار جذابی. و این

kind of, it just piqued my curiosity. I started  learning a little bit of Portuguese from them,  

به نوعی بود، فقط کنجکاوی من را برانگیخت. من شروع به یادگیری کمی زبان پرتغالی از آنها کردم،

and I even downloaded Rosetta Stone and did, uh,  some Portuguese while I was living there. And  

و حتی روزتا استون را دانلود کردم و در مدتی که آنجا زندگی می کردم، مقداری پرتغالی انجام دادم. و

then coincidentally, I went back to the States,  because I had, my brother was getting married,  

سپس به طور تصادفی، به ایالات متحده بازگشتم، چون داشتم، برادرم در حال ازدواج بود،

so we had his wedding, and a bunch of my family  flew out to Colorado. And I just remember that  

بنابراین ما عروسی او را برگزار کردیم و تعدادی از خانواده ام به کلرادو پرواز کردند. و فقط یادم می‌آید که

we were sitting down at lunch, you know, before  the, the actual wedding with all of, uh, my mom's  

ما سر ناهار نشسته بودیم، می‌دانی، قبل از عروسی واقعی با همه، اوه،

family. And coincidentally, I had a cousin, she  and her husband had just gotten back from living  

خانواده مادرم. و تصادفاً، من یک پسر عمو داشتم، او و شوهرش به تازگی از زندگی

in Recife Brazil for, I think it was six months  or something, for several months they were there,  

در رسیف برزیل برگشته بودند، فکر می‌کنم شش ماه یا چیزی شبیه به آن، چندین ماه آنجا بودند،

and they were talking all about their experience  and everything and how life-changing it was. And  

و آنها درباره تجربه‌شان صحبت می‌کردند و همه چیز و چقدر زندگی را متحول کرد و

those things kind of connected in my head. And  there was just a spark, maybe an aha moment,  

آن چیزها به نوعی در ذهن من به هم متصل شدند. و فقط یک جرقه وجود داشت، شاید یک لحظه آها،

like Casse said earlier. And I was like, you  know, when I finish university, I'm gonna move  

همان طور که کاس قبلاً گفت. و من می‌دانستم که وقتی دانشگاه را تمام کنم،

to Brazil. I just decided in that moment, and sure  enough, I finished my senior year of university,  

به برزیل نقل مکان خواهم کرد. من فقط در آن لحظه تصمیم گرفتم، و مطمئناً، سال آخر دانشگاه را تمام کردم،

and, you know, it was summer, I got a job. I was  saving up money and everything, and I had this  

و، می دانید، تابستان بود، کار پیدا کردم. من پول و همه چیز را پس انداز می کردم، و این

plan to move to Brazil, and I was applying for  jobs. I didn't hear anything because, you know,  

برنامه را برای نقل مکان به برزیل داشتم و برای شغل درخواست می دادم. من چیزی نشنیدم چون می دانید،

I was fresh outta university. I didn't have any  relevant prior experience. And also in general,  

تازه از دانشگاه خارج شده بودم. من هیچ تجربه قبلی مرتبطی نداشتم. و همچنین به طور کلی، به

it's kind of difficult because you're competing  with local people. They'd have to pay for a visa  

نوعی دشوار است زیرا شما با مردم محلی رقابت می کنید. آنها باید برای ویزا

for me and whatnot. So I said, you know, I can  teach English, you know, I, I've learned languages  

برای من و غیره پرداخت کنند. بنابراین گفتم، می‌دانی، من می‌توانم انگلیسی تدریس کنم، می‌دانی، من خودم زبان‌ها را یاد گرفتم

myself. I had some experience tutoring English  in, when I was living in Spain, and so I did the  

. زمانی که در اسپانیا زندگی می‌کردم، تجربه تدریس خصوصی زبان انگلیسی را داشتم، و بنابراین

TEFL exam, which I felt like it didn't prepare me  at all for the realities of the classroom once I  

امتحان TEFL را انجام دادم، که احساس می‌کردم وقتی به آنجا رسیدم اصلاً من را برای واقعیت‌های کلاس آماده نکرد

got there, but it's okay. And I also was really  proactive about researching, trying to look up  

، اما اشکالی ندارد. و همچنین در مورد تحقیق واقعاً فعال بودم و سعی می‌کردم

other English teachers from the States that were  teaching specifically where I was planning to go,  

معلم‌های انگلیسی دیگر از ایالاتی را جستجو کنم که به‌طور خاص به جایی که من قصد رفتن داشتم،

where I had some friends in Belo Horizonte. So  I went, I was, I was a few days in Rio first,  

جایی که دوستانی در بلو هوریزونته داشتم تدریس می‌کردند. بنابراین، رفتم، بودم، ابتدا چند روز در ریو بودم،

because, you know, you gotta go to, you gotta go  to Rio, and Rio's a really spectacular city. Uh,  

زیرا، می دانید، باید به ریو بروید، باید به ریو بروید، و ریو یک شهر واقعا دیدنی است. اوه،

and then after a few days, you know, I was couch  surfing there. After a few days, I went to Beagá,  

و بعد از چند روز، می‌دانید، من در آنجا مشغول موج‌سواری بودم. پس از چند روز، به Beagá رفتم،

couch surfed with a guy there as well. And,  you know, eventually was finding an apartment.  

با پسری در آنجا هم کاناپه‌سواری کردم. و، می‌دانید، بالاخره یک آپارتمان پیدا می‌کرد.

But when I was doing my research before going  in Belo Horizonte, I found, uh, one teacher,  

اما وقتی قبل از رفتن به بلو هوریزونته تحقیق می‌کردم، متوجه شدم، اوه، یک معلم،

I found a woman, she referred me to these RealLife  English guys. She's like, oh, you should write  

زنی را پیدا کردم، او مرا به این پسران انگلیسی RealLife ارجاع داد . او مثل این است که، اوه، شما باید برای

them, you know, they do these events and stuff.  They're like, they, they, they really know what  

آنها بنویسید، می دانید، آنها این رویدادها و چیزهای دیگر را انجام می دهند. آنها واقعاً می دانند که

they're doing about teaching in BH. So I reached  out to them, and that's how actually I met Justin,  

در مورد تدریس در BH چه می کنند. بنابراین من به سراغ آنها رفتم، و اینگونه بود که در واقع با جاستین آشنا شدم،

and when I went there, I went over to their, their  place and everything. And, you know, we hung out  

و وقتی به آنجا رفتم، به سراغ آنها، مکان آنها و همه چیز رفتم. و، می دانید، ما

in person. I started going to the, the parties.  I'd get there early and help them. And then after,  

شخصاً با هم بودیم. شروع کردم به رفتن به مهمانی ها. من زود به آنجا می رسیدم و به آنها کمک می کردم. و بعد از آن،   می‌دانید، می‌خواستم

you know, I'd, because I just found this to be  the most amazing thing, just to, uh, in Belo  

، زیرا تازه فهمیدم این شگفت‌انگیزترین چیز است، فقط در بلو

Horizonte, there's not a lot of foreigners. So it  was like a room full of Brazilians all speaking  

هوریزونته، خارجی‌های زیادی وجود ندارد. بنابراین مانند اتاقی پر از برزیلی‌هایی بود که همه انگلیسی صحبت می‌کردند

English. This was pretty, pretty mind blowing.  And, you know, I'd, I'd stay late and help them  

. این خیلی زیبا بود و، می‌دانی، من تا دیروقت می‌ماندم و به آنها کمک می‌کردم، می‌دانی، به

to, you know, kind of, clean things up, tidy  things up after, and yeah. And then eventually,  

نوعی همه چیز را تمیز کنند، بعد از آن همه چیز را مرتب کنند، و بله. و سپس در نهایت،

because I was always there helping and everything,  they just asked me if I, if I wanted to join. And,  

چون همیشه آنجا بودم و به همه چیز کمک می کردم، آنها فقط از من پرسیدند که آیا می خواهم به آن ملحق شوم یا نه. و،

you know, the rest is history, as they say. But if  people wanna (Nice.) learn more about just kind of  

می دانید، همانطور که می گویند بقیه تاریخ است. اما اگر مردم بخواهند (خوب است.) در مورد

that journey and how we got started with RealLife,  RealLife English, having a tongue twister,  

آن سفر و نحوه شروع ما با RealLife، RealLife English، داشتن یک چرخاندن زبان،

uh, then you can listen to, we'll link in the  description or in the show notes as well, uh, past  

اوه، بیشتر بیاموزند، پس می‌توانید به آن گوش دهید، ما در توضیحات یا در یادداشت‌ها را نیز نشان دهید،

episode where Justin and I talk all about that. Uh, Ethan, you mentioned the TEFL certificate. Uh,  

قسمت گذشته   که من و جاستین در مورد آن صحبت می‌کنیم. اوه، ایتان، شما به مدرک TEFL اشاره کردید. اوه،

in preparing to come to Brazil, you took  a TEFL certificate. Maybe some listeners  

در آماده شدن برای آمدن به برزیل، گواهینامه TEFL گرفتید. شاید برخی از شنوندگان

might not know what that means. What  kind of certificate is that? The TEFL. 

ندانند که این به چه معناست. آن چه نوع گواهی است؟ TEFL.

Yeah. So it's for, I believe it's specifically for  native English speakers, but it's Teaching English  

آره بنابراین برای، من فکر می‌کنم که مخصوصاً برای انگلیسی‌زبان‌های بومی است، اما آموزش انگلیسی

as a Foreign Language certificate. And basically  it, I believe Casse is actually doing this now,  

به‌عنوان گواهی زبان خارجی است. و اساساً ، من معتقدم که کیس در حال حاضر این کار را انجام می‌دهد،

so it's been a very long time that I did this, so  she can probably give the, the details a little  

بنابراین مدت زیادی است که من این کار را انجام می‌دهم، بنابراین او احتمالاً می‌تواند جزئیات را

bit better than I can. But basically they give  you some preparation for being in a classroom  

کمی بهتر از من بیان کند. اما اساساً آن‌ها برای حضور در کلاس درس و تدریس به شما آمادگی می‌دهند،

and teaching, like, you don't even have to have  prior, like a degree in teaching to do it. So it  

مثلاً برای انجام آن نیازی به داشتن مدرک قبلی ندارید. بنابراین به

kinda gives you an introduction to teaching and  specifically to helping people learn English.  

شما مقدمه ای برای آموزش و به ویژه کمک به افراد در یادگیری زبان انگلیسی می دهد.

But like I said, for, for my experience, at least  once I got into the actual classroom, you know,  

اما همانطور که گفتم، برای تجربه‌ام، حداقل وقتی وارد کلاس واقعی شدم،

I just realized that I really, really was, uh,  we could say naive at this whole teaching thing. 

تازه فهمیدم که واقعاً، واقعاً، آه، می‌توانیم بگوییم در کل این آموزش ساده‌لوح بودم.

And, well, you didn't see much validity  or practicality maybe in the course. Would  

و، خوب، شما اعتبار یا عملی بودن زیادی در این دوره ندیدید. آیا می‌گویید

you say that you were bored to tears in  some of the lessons there? Some classes? 

در برخی از درس‌های آنجا حوصله اشک سر رفته بود؟ بعضی کلاس ها؟

Yeah, I, I'd say that would be a valid  description that I was bored to tears. 

بله، من، می‌توانم بگویم که این توصیف معتبری است که حوصله ام سر رفته بود و اشک می ریختم.

That means to be really bored. 

یعنی واقعا حوصله سر رفته.

Yeah. If you imagine you're  so bored, you're crying. 

آره اگر تصور می کنید خیلی حوصله دارید، دارید گریه می کنید.

Casse, still talking about your, uh, preparation  now, yeah, uh, to move to China, I do have a  

کیس، هنوز در مورد آمادگی شما برای نقل مکان به چین صحبت می کنم، بله، اوه، اوه، من یک

question about that, but before I ask you that  question, what country would you like to move to  

سوال در مورد آن دارم، اما قبل از اینکه این سوال را از شما بپرسم، بچه ها دوست دارید یک روز به کدام کشور نقل مکان کنید

one day, guys? You know, have you thought about  that? If you could live anywhere in the world,  

؟ می‌دانی، آیا به آن فکر کرده‌ای؟ اگر بتوانید در هر جای دنیا زندگی کنید،

where would you like to go? And why? Share  your comment here in the comment section below,  

دوست دارید کجا بروید؟ و چرا؟ نظر خود را اینجا در بخش نظرات زیر به اشتراک بگذارید،

because we are curious to see, I mean, your  destination. So where would you like to go? 

زیرا ما کنجکاو هستیم که مقصد شما را ببینیم . پس کجا دوست داری بری؟

Or if you're just listening to the audio,  you can write us at [email protected]. 

یا اگر فقط به صدا گوش می‌دهید، می‌توانید به ما در [email protected] بنویسید.

So Casse, talking about your preparation now,  yeah, in moving. So how have you been preparing  

بنابراین، کیس، در مورد آمادگی شما در حال حاضر، بله، در حال حرکت صحبت می کند. پس چگونه

to move to China? What kinds of things have  you been learning about studying, doing? 

برای نقل مکان به چین آماده شده اید؟ در مورد مطالعه و انجام چه چیزهایی یاد می‌گیرید؟

Well, as Ethan mentioned, I,  I actually did the TEFL course  

خب، همانطور که اتان اشاره کرد، من، در واقع دوره TEFL را

four or five years ago, uh, when  I started teaching online. And  

چهار یا پنج سال پیش گذراندم، اوه، زمانی که تدریس آنلاین را شروع کردم. و

I've never taught in a classroom, but that course  is focused on how to teach in a classroom, so it  

من هرگز در کلاس درس تدریس نکرده‌ام، اما آن دوره روی نحوه تدریس در کلاس متمرکز است، بنابراین

teaches classroom management and things like that,  which is new to me. And because I didn't use those  

مدیریت کلاس و مواردی از این قبیل را آموزش می‌دهد که برای من جدید است. و چون از آن مهارت‌ها استفاده نکردم

skills, I'm doing it now as Ethan said, because  it'll be my first time as a classroom teacher,  

، اکنون همانطور که اتان گفت این کار را انجام می‌دهم، زیرا اولین بار من به عنوان معلم کلاس خواهد بود،

um, which is so scary. And of course there are,  there's a lot of paperwork to take care of,  

که خیلی ترسناک است. و البته، مدارک زیادی برای رسیدگی وجود دارد،

um, bureaucracy, of course, involved in  applying for the visa, uh, the clearance checks,  

البته بروکراسی اداری، البته شامل درخواست برای ویزا، آه، بررسی های ترخیص،

like certifying my qualifications and things  like that. But that's the boring stuff. Then  

مانند تایید صلاحیت ها و مواردی از این قبیل. اما این چیزهای خسته کننده است. سپس

there's the fun things, like getting to know more  about Chinese culture, the language, the myths,  

چیزهای سرگرم کننده ای وجود دارد، مانند شناخت بیشتر درباره فرهنگ چینی، زبان، اسطوره ها،

um, the stereotypes, the things that people say  about the country that, I mean, there's one thing  

کلیشه ها، چیزهایی که مردم درباره کشور می گویند که، منظورم این است که یک چیز وجود دارد

to ignore things like that and be uninformed  completely. And there's another thing, like,  

برای نادیده گرفتن چنین چیزهایی و ناآگاه بودن به صورت کامل. و چیز دیگری وجود دارد، مانند،

on the other hand, what I've been doing is reading  all about it and really just like looking at both  

از طرف دیگر، کاری که من انجام داده‌ام این است که همه چیز را در مورد آن می‌خوانم و واقعاً دوست دارم به هر دو

sides, because I'm pretty sure a lot of it is  just made up nonsense that people who've never  

طرف نگاه کنم، زیرا مطمئن هستم که بسیاری از آن‌ها فقط مزخرف هستند که افرادی که هرگز

been to China, probably just have to say about  the countries. So I've been reading a lot of  

به چین نرفته‌ام، احتمالاً فقط باید در مورد کشورها صحبت کنم. بنابراین من

blogs and vlogs, people who've lived there from  different countries, but I have been focusing on  

وبلاگ‌ها و وبلاگ‌های زیادی را مطالعه کرده‌ام، افرادی که از کشورهای مختلف در آنجا زندگی کرده‌اند، اما روی

South Africans who have taught in China and, you  know, who have shared their experiences relocating  

آفریقای جنوبی‌هایی تمرکز کرده‌ام که در چین تدریس کرده‌اند و می‌دانید که تجربیات خود را در مورد نقل مکان

with their families. That's the bigger part.  Like if I was going by myself, adventure time,  

با خانواده‌هایشان به اشتراک گذاشته‌اند. . این قسمت بزرگتر است. مثلاً اگر خودم می‌رفتم، زمان ماجراجویی،

but I'm bringing along a little kid. So I, I did  a lot of research with regards to schools and  

اما یک بچه کوچک می‌آورم. بنابراین، من تحقیقات زیادی در رابطه با مدارس و

options for childcare. Um, and of course I've  started learning Chinese as well. Mandarin,  

گزینه‌های مراقبت از کودکان انجام دادم. اوم، و البته من هم شروع به یادگیری زبان چینی کرده ام. ماندارین،

um, yeah, which is so daunting. Like one month ago  I was so excited about Portuguese, I was seeing  

اوم، آره، که خیلی دلهره آور است. مثل یک ماه پیش، خیلی در مورد پرتغالی هیجان‌زده بودم،

growth, and now I've just like, yeah, it can wait. Leave it aside. 

رشد می‌کردم، و حالا فقط دوست دارم، بله، می‌توان صبر کرد. بذار کنار.

Put it on the back burner. Pushed it to the side,  

آن را روی پشت مشعل قرار دهید. آن را به پهلو فشار دهید،

put it on theback burner. There you go. 

آن را روی مشعل پشتی قرار دهید. شما بروید.

What does daunting mean, Casse? But yeah, so if something is daunting, uh, it,  

دلهره آور به چه معناست، کیس؟ اما بله، بنابراین اگر چیزی دلهره آور است، اوه، آن، به

it's sort of scary because it's, you don't know,  it's, there's uncertainty involved. There's  

نوعی ترسناک است، زیرا شما نمی دانید، این است، عدم اطمینان در میان است.

perhaps risks, usually risks, and you're not sure  how things are gonna turn out. So it's daunting. 

شاید خطراتی وجود داشته باشد، معمولاً خطراتی، و مطمئن نیستید که اوضاع چگونه پیش خواهد رفت. بنابراین دلهره آور است.

And have you started looking  into accommodations there? 

و آیا شما شروع به جستجوی مکان‌های اقامتی در آنجا کرده‌اید؟

Yes. So they will pay for the hotel for two  weeks. So I'll say no hotel for two weeks, and  

آره. بنابراین آنها برای دو هفته هزینه هتل را پرداخت خواهند کرد . بنابراین من به مدت دو هفته می گویم هتلی نیست، و

then they will help me find accommodation. So the  first month will just be me settling in and yeah,  

سپس آنها به من کمک می کنند تا محل اقامت پیدا کنم. بنابراین، اولین ماه من است که در آنجا مستقر می شوم و بله،

they'll basically guide me through, uh, all the  basic essential things, opening a bank account,  

آنها اساساً من را در مورد همه چیزهای اساسی راهنمایی می کنند، باز کردن یک حساب بانکی،

um, familiarizing myself, getting a Chinese sim  card, because as you know, we cannot use our,  

آشنایی با خودم، دریافت سیم کارت چینی، زیرا همانطور که می دانید، ما نمی‌توانیم از WhatsApp خود،

you know, WhatsApp and other  things like that. So yeah. 

می‌دانید، و چیزهای دیگری مانند آن استفاده کنیم. پس آره.

You used somenicephrasal verbs there. You  saidthey "sort everything out" and you said  

شما در آنجا از افعال جملاتی استفاده کردید. شما گفتید که آنها "همه چیز را مرتب می کنند" و گفتید

that they help you "to settle in". So  what do those two phrasal verbs mean? 

که آنها به شما کمک می کنند "قرار بگیرید". بنابراین، معنای آن دو فعل عبارتی چیست؟

Yeah. So to sort something out is to make  arrangements for, so they take care of the  

آره بنابراین مرتب کردن چیزی به منزله ترتیب دادن است، بنابراین آنها از

arrangements, they sort everything out so that I  don't have to. (Nice) And to settle in means to, I  

ترتیبات مراقبت می کنند، همه چیز را مرتب می کنند تا من مجبور نباشم. (خوب) و مستقر شدن به این معنی است که، من

always think of it as like a drink, a pretty drink  where there's like still pulp or something, and it  

همیشه آن را مانند یک نوشیدنی، یک نوشیدنی زیبا می‌دانم، جایی که هنوز خمیر یا چیز دیگری وجود دارد، و

starts to settle at the bottom of the glass. I  dunno. So this is what it means, like when you  

شروع به نشستن در ته لیوان می‌کند. نمیدونم. بنابراین معنی آن این است، مانند زمانی که

settle in, you're finding your place in a bigger  space, so you're finding where you belong. And if  

در    مستقر می شوید، مکان خود را در یک فضای بزرگتر پیدا می کنید ، بنابراین در حال یافتن جایی هستید که به آن تعلق دارید. و اگر

you think of moving and you settle in, you really  get comfortable. You find, you make it your home. 

به نقل مکان فکر کنید و در آن مستقر شوید، واقعاً راحت می شوید. پیدا می کنی، آن را خانه خود می کنی.

And speaking of home, Ethan, what about you?  I mean, um, in terms of accommodation, where  

و صحبت از خانه، اتان، تو چطور؟ منظورم این است که از نظر محل اقامت،

did you stay when you came to Brazil? Did you  rent a place? Did you share a room with someone? 

وقتی به برزیل آمدید کجا ماندید؟ آیا مکانی را اجاره کردید؟ آیا با کسی اتاق مشترک داشتید؟

I had several different experiences there. When I  first got there, I lived with three roommates. Uh,  

من چندین تجربه مختلف در آنجا داشتم. وقتی برای اولین بار به آنجا رسیدم، با سه هم اتاقی زندگی می کردم. اوه،

and after a few months, I was paying quite a bit  of money. I realized later by Brazilian standards,  

و بعد از چند ماه، مقدار زیادی پول پرداخت می‌کردم . بعداً متوجه شدم که با استانداردهای برزیل،

and, um, with, with what I was making, it didn't  make that much sense to spend that much of my  

و، ام، با آنچه که می‌سازم، صرف این مقدار از

salary on that. So I ended up, uh, I was gone to  the States for a month for Christmas, and when  

دستمزدم برای این کار منطقی نیست. بنابراین من به پایان رسیدم، اوه، یک ماه برای کریسمس به ایالات رفته بودم، و وقتی

I came back, I moved into a, what's called in  Brazil República, um, (Oh) which does not exist  

برگشتم، به جایی نقل مکان کردم که در جمهوری برزیل، ام، (اوه) نامیده می شود که

in the States, that, that concept. But I lived  with like eight guys in downtown Belo Horizonte,  

در ایالات متحده وجود ندارد. ، آن مفهوم اما من با هشت نفر در مرکز شهر بلو هوریزونته زندگی کردم،

very crazy experience. So it was like, uh, seven,  seven Brazilians and one Italian guy. And, uh,  

تجربه‌ای بسیار دیوانه‌کننده. بنابراین مثل، اوه، هفت، هفت برزیلی و یک پسر ایتالیایی بود. و، اوه،

and myself, and I had the maid's closet. So in,  in my tiny little room fit a mattress, a, uh,  

و خودم، و من کمد خدمتکار را داشتم. بنابراین، در اتاق کوچک من یک تشک قرار دهید، یک، اوه،  اسمش را

what do you call it, an, an armoire or like a  dresser and a meditation cushion behind the door  

چه می‌گذارید، یک کمد یا مانند یک کمد و یک بالشتک مراقبه پشت در

so I could like meditate and that's it. And just  enough room for the door to open and close, that,  

تا بتوانم مدیتیشن را دوست داشته باشم و تمام. و فقط فضای کافی برای باز و بسته شدن در،

that was it. That was the, the entire room. Actually you did share with us the other day  

همین بود. این بود، کل اتاق. در واقع روز گذشته   فیلمی را با ما به اشتراک گذاشتید

a movie that reminds you of that experience  - of sharing the apartment with, you know,  

که آن تجربه را به شما یادآوری می‌کرد - می‌دانید، اشتراک‌گذاری آپارتمان با

other Brazilian friends. And there's also, I  guess an Italian guy you said, right? (Right)  

سایر دوستان برزیلی. و همچنین، حدس می‌زنم یک پسر ایتالیایی که شما گفتید، وجود دارد، درست است؟ (درست)

Um, could you tell us a little bit  about that movie that you shared? 

امم، می‌توانید کمی درباره آن فیلمی که به اشتراک گذاشتید برایمان بگویید؟

Yeah, that one, I'd say it reminds me even more of  my experience, uh, having lived in, in Mallorca,  

بله، آن یکی، می‌توانم بگویم که من را حتی بیشتر به یاد تجربه‌ام می‌اندازد، آه، زندگی در مایورکا،

for example, when I was studying, or in Barcelona,  it's called L' Auberge Espagnole, it's a French  

مثلاً زمانی که درس می‌خواندم، یا در بارسلون، L' Auberge Espagnole، یک فیلم فرانسوی است.

movie. I probably butcheredthe pronunciation,  but it means the, the Spanish apartment. And it's  

. من احتمالاً تلفظ را قصاب کردم، اما به معنای آپارتمان اسپانیایی است. و در

actually about a French guy who goes on Erasmus.  Uh, Erasmus is a program that they have in Europe,  

واقع درباره یک مرد فرانسوی است که به اراسموس می رود. اوه، اراسموس برنامه ای است که آنها در اروپا دارند،

which is exchange between universities. So he  goes on Erasmus, on an exchange program to live in  

که تبادل بین دانشگاه ها است. بنابراین او به اراسموس می رود، در یک برنامه مبادله برای زندگی در

Barcelona, and he's hunting for apartments for a  place to live. And he goes to this place that has,  

بارسلون، و به دنبال آپارتمان برای یک مکان برای زندگی است. و او به این مکان می‌رود که دارد،

uh, and, and we'll, we'll roll, uh, roll, we'll  watch this scene together, but he goes to this  

اوه، و، و ما، رول می‌کنیم، اوه، رول می‌کنیم، این صحنه را با هم تماشا می‌کنیم، اما او به این

place that's really cool because it's a mix  of all sorts of different nationalities living  

مکانی می‌رود که واقعاً باحال است، زیرا ترکیبی از همه است انواع ملیت های مختلف

there in the same small quarters, you know? And  I've had many experiences like this where, when  

در همان محله های کوچک زندگی می کنند، می دانید؟ و من تجربه‌های زیادی از این دست داشته‌ام که وقتی

I was living in Mallorca, I lived with, uh, two  Spanish guys and one British guy. And we'd have,  

در مایورکا زندگی می‌کردم، با دو پسر اسپانیایی و یک پسر بریتانیایی زندگی می‌کردم. و

we, we spent a lot of time with the Erasmus  students. So, you know, we'd be having like a  

ما وقت زیادی را با دانشجویان اراسموس گذراندیم . بنابراین، می‌دانید، ما مانند یک

party and there'd be people from all over Europe  and, and even from different parts of the world,  

مهمانی برگزار می‌شدیم و افرادی از سراسر اروپا و، و حتی از نقاط مختلف جهان، حضور داشتند، می‌دانید،

you know, like I had my Brazilian friends and,  and other peopleSo, uh, I love this movie because  

مثل اینکه من دوستان برزیلی‌ام و افراد دیگر را داشتم، پس، اوه ، من این فیلم را دوست دارم زیرا

it really reminds me so much of being in that  kind of environment that's just a melting pot  

واقعاً من را به یاد حضور در آن محیطی می اندازد که فقط یک دیگ ذوب

of different cultures and accents and stuff,  you know, and speaking Spanish and English and  

فرهنگ ها و لهجه ها و چیزهای مختلف است، شما می دانید، و صحبت کردن به زبان اسپانیایی و انگلیسی و

other languages. A lot of times what happens  when you move to another place, in fact, is  

زبان های دیگر. خیلی وقت‌ها وقتی به مکان دیگری نقل مکان می‌کنید، اتفاقی که می‌افتد این است که

it's easier to make friends with other people who  have also moved there than it is with the locals,  

دوست‌یابی با افرادی که به آنجا نقل مکان کرده‌اند آسان‌تر از مردم محلی است،

because you're in the same boat. Right? And you,  you feel that empathy of a sharedexperience. 

زیرا در یک قایق هستید. درست؟ و شما، احساس همدلی یک تجربه مشترک را دارید. به

That sounds fun and multicultural. By the way,  we actually have, uh, a clip from that movie,  

نظر سرگرم کننده و چند فرهنگی است. به هر حال، ما در واقع یک کلیپ از آن فیلم داریم،

Ethan. So I'm gonna ask our producer Ice  T to roll it now and let's check it out. 

ایتان. بنابراین من از تهیه‌کننده‌مان Ice T می‌خواهم آن را اکنون عرضه کند و بیایید آن را بررسی کنیم.

Yes. You see the rent is not so cheap, so  we have to be a lot. So it becomes much more  

آره. می بینید که اجاره بها آنقدر ارزان نیست، بنابراین باید زیاد باشیم. بنابراین بسیار

cheaper. Um, but we have to organize things so  it becomes possible for everybody, you see? Yes.  

ارزان تر می شود. اوم، اما ما باید همه چیز را سازماندهی کنیم تا برای همه امکان پذیر شود، می بینید؟ آره.

Yes. Okay. Now I have some questions, Xavier.  What are you studying? Economy. Ah, economy.  

آره. باشه. حالا من چند سوال دارم، خاویر. چی میخونی؟ اقتصاد. آه، اقتصاد.

And what do you expect your life to be in about  five years? <speaking Spanish> That's a ridiculous  

و انتظار داری زندگی ات در حدود 5 سال آینده چگونه باشد؟ <اسپانیایی صحبت کردن> این یک

question. You can't ask... Why? We have to...  I dunno what I'm gonna be doing... Listen,  

سوال مسخره است. نمی تونی بپرسی... چرا؟ ما باید... نمی دانم قرار است چه کار کنم... گوش کن،

this is a very normal question. I have a  list of question. Anybody don't like my  

این یک سؤال بسیار عادی است. من فهرستی از سؤالات دارم. کسی سوال من را دوست ندارد

question? Want to ask another question? Then  go. Oh, seriously... What does it matter? 

؟ میخوای یه سوال دیگه بپرسی؟ سپس برو. اوه، جدی... چه ربطی داره؟

I thought it's funny that they're  interviewing him like a job interview  

من فکر کردم خنده دار است که آنها با او مانند یک مصاحبه شغلی مصاحبه می کنند

almost. Yeah? But the environment is so  casual, it's so like, cool, you know? 

. آره؟ اما محیط آنقدر معمولی است، می‌دانید که خیلی خوب است؟

Yeah. They talk about, there's, uh, there's,  there's one girl who's like local. That's it,  

آره آنها صحبت می کنند، اوه، یک دختر وجود دارد که شبیه محلی است. همین است،

the only person who's actually, uh, she, she's  from Tarragona, and I think there's a German,  

تنها کسی که در واقع، اوه، او، او اهل تاراگونا است، و فکر می‌کنم یک آلمانی،

a Danish guy, and Italian, uh, the girl is,  is British. There's another guy, I think who's  

یک پسر دانمارکی، و ایتالیایی، اوه، دختر است، بریتانیایی است. یک پسر دیگر، فکر می‌کنم

British, and he also speaks French. And so  it's, and, and the guy who's interviewing is,  

بریتانیایی است، و او نیز فرانسوی صحبت می‌کند. و همینطور ، و، و مردی که مصاحبه می‌کند،

and the main character of the movie is French.  So, uh, it's like, it's, it's such a cool sort  

و شخصیت اصلی فیلم فرانسوی است. بنابراین، اوه، مثل این است که، این یک نوع

of environment to be in where people all have  these different, they're coming from these  

محیط باحال است که در آن قرار بگیریم که در آن آدم‌ها همه چیزهای متفاوتی دارند، آنها از این

very different experiences in life, right? Ethan, uh, do you have any comments about  

تجربیات بسیار متفاوت در زندگی می‌آیند، درست است؟ ایتان، اوه، آیا نظری در مورد

the characters' English there in the clip?  What, what could you say about their English? 

انگلیسی شخصیت‌ها در این کلیپ دارید؟ در مورد انگلیسی آنها چه می توانید بگویید؟

Uh, yeah. I think one of the really interesting  things about this is that we hear many different  

اوه، آره من فکر می‌کنم یکی از چیزهای واقعاً جالب در مورد این این است که ما

Englishes and, and levels of English. And I'm sure  even some of you listeners might have heard them  

انگلیسی‌ها و سطوح مختلف انگلیسی را می‌شنویم. و من مطمئن هستم که حتی برخی از شما شنوندگان ممکن است شنیده باشید که آنها

making some mistakes, some of the characters, but  despite that, none of them have any problem. And  

اشتباه می کنند، برخی از شخصیت ها، اما با وجود آن، هیچ کدام از آنها مشکلی ندارند. و

us watching it have no problem understanding what  they're trying to communicate. Right? Even though  

ما که آن را تماشا می‌کنیم مشکلی در درک آنچه آن‌ها سعی در برقراری ارتباط دارند نداریم. درست؟ اگرچه

some of the questions are a bit, are a bit funny,  right. Uh, but yeah, actually we, um, I noticed at  

برخی از سوالات کمی خنده دار هستند، درست است. اوه، اما بله، در واقع ما، اوم، در ابتدا متوجه شدم

the beginning, I think the guy is Danish or  German, the one who's kind of the, the head  

، فکر می‌کنم آن مرد دانمارکی یا آلمانی است، کسی که

interviewer we could say. And he says the rent,  we have to be many so that the rent becomes much  

می‌توانیم بگوییم رئیس مصاحبه‌کننده است. و می‌گوید اجاره‌بها، باید زیاد باشیم تا اجاره‌بها خیلی

more cheaper. So it's kind of infamous in downtown  Barcelona, the apartments can be a bit expensive.  

ارزان‌تر شود. بنابراین در مرکز شهر بارسلون بدنام است، آپارتمان‌ها ممکن است کمی گران باشند.

If you're student, you don't tend to have a lot  of money. So this is a common situation, right? 

اگر دانشجو هستید، معمولاً پول زیادی ندارید . پس این یک وضعیت رایج است، درست است؟

It has also to do with the comparative,  right? Because the word cheap is only  

این به مقایسه نیز مربوط است، درست است؟ از آنجایی که کلمه ارزان فقط

one syllable long, so we tend to just add -er  for comparative there. Yeah. (Right) We tend  

یک هجا طول دارد، بنابراین ما تمایل داریم فقط -er را برای مقایسه در آنجا اضافه کنیم. آره (درست) ما تمایل داریم

to use more for like longer words. Yeah? Mm-hmm. Yeah. You could actually, yeah,  

برای کلمات طولانی تر از بیشتر استفاده کنیم. آره؟ مممم آره در واقع می توانید، بله،

you're right. If you said like, uh, beautiful.  It's much more beautiful, then that's correct. 

حق با شماست. اگه گفتی خوشگله خیلی زیباتر است، پس درست است.

There you go. But Casse, don't feel left out  because I actually have a clip for you as well and  

شما بروید. اما کیس، احساس نادیده نگیرید، زیرا من در واقع یک کلیپ نیز برای شما دارم و

it is about China. But before we actually watch  that, you know, uh, I thought it'll be cool to  

درباره چین است. اما قبل از اینکه واقعاً آن را تماشا کنیم، می‌دانید، اوه، فکر می‌کردم خیلی خوب است که

do exactly what I do with my students, which is to  try to get you to predict what the video is gonna  

دقیقاً همان کاری را که با دانش‌آموزانم انجام می‌دهم انجام دهم، یعنی سعی کنم شما را وادار کنم پیش‌بینی کنید که ویدیو

be about. Yeah? They, uh, it's a couple. They're  talking about, uh, China specifically, and I have  

درباره چیست. آره؟ آنها، اوه، این یک زوج هستند. آنها به طور خاص در مورد چین صحبت می کنند، و من در

some words here that they mention in the clip.  So they mention Reminiscent, Stab and Curse in  

اینجا کلماتی دارم که آنها در این کلیپ ذکر می کنند. بنابراین در کلیپ از Reminiscent، Stab و Curse نام می برند

the clip. Okay. So before you predict, could you  define the word Reminiscent to our listeners here? 

. باشه. بنابراین، قبل از اینکه پیش‌بینی کنید، می‌توانید کلمه یادآوری را در اینجا برای شنوندگان ما تعریف کنید؟

So if something is reminiscent, it reminds you of  something or someone, an event. So you can say,  

بنابراین اگر چیزی یادآور چیزی باشد، شما را به یاد چیزی یا کسی، یک رویداد می‌اندازد. بنابراین می‌توانید بگویید،

today's reminiscent of the first time I did  something, I don't know, whatever it is. 

امروز یادآور اولین باری است که کاری انجام دادم ، نمی‌دانم، هر چه که باشد.

And Ethan, what does it mean to stab something? Can have a violent sort of connotation, right? Of,  

و ایتان، چاقو زدن به چیزی یعنی چه؟ آیا می تواند نوعی بار معنایی خشونت آمیز داشته باشد، درست است؟ از،

of someone stabbing someone with a knife that  you, if you see any like, criminal drama or  

کسی که با چاقو به کسی ضربه می‌زند که شما، اگر چیزی شبیه آن، درام جنایی یا

something like that, uh, or it happens in real  life as well. Uh, but we can also say, you know,  

چیزی شبیه آن را ببینید، یا در زندگی واقعی نیز اتفاق می‌افتد. اوه، اما ما همچنین می‌توانیم بگوییم، می‌دانی،

to stab something, like if you stab a tomato with  your fork, it's like you're kind of forcefully  

برای ضربه زدن به چیزی، مثلاً اگر با چنگال خود به گوجه‌فرنگی ضربه بزنی، مثل این است که به زور با چنگال

grabbing that tomato off of your plate with your  fork. So it's, it's like, has to do with, uh,  

آن گوجه‌فرنگی را از بشقاب خود جدا می‌کنی . بنابراین، مثل این است که

it has to do with a penetration, right? Right. And finally, curse. How would  

با یک نفوذ مرتبط است، درست است؟ درست. و بالاخره نفرین

you define curse, Casse? So a curse is bad wishes,  

کیس، نفرین را چگونه تعریف می‌کنی؟ بنابراین، یک نفرین، آرزوهای بد است،

you know, if someone wishes bad on someone else,  

می‌دانید، اگر کسی برای دیگری آرزوی بد کند،

they're generally cursing that person. But curse  can also mean to swear like a swear word. So,  

عموماً به آن شخص فحش می‌دهد. اما نفرین می‌تواند به معنای فحش دادن مانند یک کلمه فحش نیز باشد. بنابراین،

but I think in, I think you would use  that word obviously in different contexts,  

اما من فکر می‌کنم، فکر می‌کنم شما از آن کلمه به وضوح در زمینه‌های مختلف استفاده می‌کنید،

but don't you say cuss in American English? We can say both. We can say curse,  

اما آیا در انگلیسی آمریکایی دشنام نمی‌گویید؟ می توانیم هر دو را بگوییم. ما می‌توانیم بگوییم نفرین،

but you can say cuss or swear. But Casse, looking at these words,  

اما شما می‌توانید فحش یا فحش بدهید. اما کیس، با نگاه کردن به این کلمات،

reminiscent, stab and curse, what do you  think the clip is gonna be about? Any ideas? 

یادآور، خنجر زدن و نفرین کردن، فکر می‌کنید این کلیپ درباره چه چیزی است؟ هر ایده؟

Someone is trying to, they're  describing a new experience  

کسی در تلاش است، تجربه جدیدی را توصیف می‌کند

and thinking about and comparing it to a  previous experience that they had. So like,  

و درباره آن فکر می‌کند و آن را با تجربه قبلی که داشته است مقایسه می‌کند. مثلاً،

they're experiencing something new and they're  comparing to something. Maybe they're using stab  

آنها چیز جدیدی را تجربه می‌کنند و در حال مقایسه با چیزی هستند. شاید آنها از stab

in the context of like, take a stab at something,  like trying something for the first time. Curse,  

در زمینه لایک کردن، ضربه زدن به چیزی، مانند امتحان کردن چیزی برای اولین بار استفاده می‌کنند. نفرین،

curse of knowledge. I'm trying to think of  positive ways that they're, that they might  

لعنت بر دانش. من سعی می‌کنم به راه‌های مثبتی فکر کنم که آنها ممکن است از

use this word. Oh, maybe curse in  like swearing, like, don't curse here. 

این کلمه استفاده کنند. اوه، شاید فحش بده ، مثل فحش دادن، مثلاً اینجا فحش نده.

You're hoping it's not like, don't curse  or else you're gonna get stabbed, you know. 

شما امیدوارید که اینطور نباشد، فحش ندهید، وگرنه خنجر خواهید خورد، می دانید.

Great job with the predictions. Uh,  I'm gonna ask our producer again,  

کار عالی با پیش بینی ها اوه، من دوباره از تهیه‌کننده‌مان،

Ice T, to roll the clip and let's check it out. Number three, chopsticks. Chopsticks are the  

Ice T می‌خواهم که کلیپ را پخش کند و بیایید آن را بررسی کنیم. شماره سه، چاپستیک. چاپستیک ها

primary eating utensil here in China, and there's  a couple things you need to remember about what  

ظروف اصلی غذا خوردن در اینجا در چین هستند، و چند نکته وجود دارد که باید در مورد کارهایی که

not to do with them. The first thing is don't put  chopsticks in a bowl of rice with them sticking  

با آنها انجام ندهید، به خاطر بسپارید. اولین چیز این است که چاپستیک ها را در یک کاسه برنج قرار ندهید

up, right? Normally if we visit our ancestors'  graves, um, there are three bowls of rice in  

، درست است؟ معمولاً اگر از قبر اجدادمان بازدید کنیم ، سه کاسه برنج در

front of us. We'll stick this chopstick on top of  it. So if you're eating with your Chinese friend,  

جلوی ما وجود دارد. ما این چاپستیک را روی آن می‌چسبانیم. بنابراین اگر با دوست چینی خود غذا می خورید،

do not do that. They're not gonna appreciate  that. So it's kind of reminiscent of when you  

این کار را نکنید. آنها قدردان آن نیستند. بنابراین به نوعی یادآور زمانی است که شما

visit your dead relatives in the graves? Yes.  Okay. I can see what that's gonna look. You  

اقوام مرده خود را در قبر ملاقات می کنید؟ آره. باشه. من می توانم ببینم که چه چیزی به نظر می رسد. شما

don't wanna curse them. Also, you never  want to take your chopsticks and point  

نمی خواهید آنها را نفرین کنید. همچنین، شما هرگز نمی خواهید چوب غذاخوری خود را بردارید و

it at someone. Okay? I imagine in the west  it's kind of rude to do that with your fork,  

آن را به سمت دیگری نشانه بگیرید. باشه؟ من تصور می‌کنم در غرب، انجام این کار با چنگال یک جور بی ادبی است،

but it's much more serious here. You wouldn't  wanna point at anyone with your chopsticks.  

اما اینجا خیلی جدی‌تر است. نمی‌خواهید با چاپستیک‌هایتان به کسی اشاره کنید.

Yes. And some of the rude people, like we are  talking about the rude people, sometimes they are  

آره. و برخی از افراد بی‌ادب، مثلاً در مورد افراد بی‌ادب صحبت می‌کنیم، گاهی اوقات آنها

just using the chopsticks, like I think it's  like this. That's really, really scary to do  

فقط از چاپستیک استفاده می‌کنند، مثل من فکر می‌کنم اینطوری است. انجام این کار واقعاً بسیار ترسناک است

that. If you can't use chopstick, you might  have a difficult time here in China because  

. اگر نمی‌توانید از چاپستیک استفاده کنید، ممکن است در اینجا در چین لحظات سختی داشته باشید زیرا از

they're used everywhere. However, you are never  to stab food with the chopsticks. The whole point  

آنها در همه جا استفاده می‌شود. با این حال، هرگز نباید غذا را با چاپستیک خنجر کنید. تمام نکته

of chopsticks is that they are a non-violent  alternative to other eating utensils in history.  

چاپستیک ها این است که جایگزینی غیر خشونت آمیز برای سایر ظروف غذاخوری در تاریخ هستند.

So if you're stabbing your food with it because  you can't pick it up, that's probably a no-no. 

بنابراین، اگر غذایتان را با آن چاقو می‌زنید، زیرا نمی‌توانید آن را بردارید، احتمالاً یک نه است.

So how are your chopstick skills,  Casse? I'm itching to know now. 

خب، کیس، مهارت‌های چاپستیک شما چگونه است ؟ الان دارم میخام بدونم

They're pretty good. So Casse, any comments on the clip? 

اونا خیلی خوبن پس کیس، نظری در مورد کلیپ دارید؟

That was quite, uh, funny. I found it funny  because I actually read about some of this. Um, so  

خیلی خنده دار بود آن را خنده دار یافتم زیرا در واقع در مورد برخی از این مطالب خوانده بودم. اوم، پس

I knew about the chopstick no-no. Um, yeah, I knew  about that one. Uh, and pointing them at people,  

من در مورد چاپستیک نه-نه می دانستم. اوم، بله، درباره آن یکی می دانستم. اوه، و با اشاره به مردم،

I also read that. And even with your fingers,  uh, I heard that you shouldn't pointat people,  

آن را هم خواندم. و حتی با انگشتانت، آه، شنیدم که نباید

um, with your fingers either. You rather gesture  with your palm. (Interesting) So it's over there  

با انگشتانت به مردم اشاره کنی. شما ترجیح می دهید با کف دست خود ژست بگیرید. (جالب) بنابراین

instead of over there. Oh, you, you, (Interesting)  (Interesting) (Wow.) Very interesting. 

به جای اینکه آنجا باشد، آنجاست. آه، تو، تو، (جالب) (جالب) (وای.) خیلی جالب است.

Still on that subject, have you learned  any other cultural do's or don'ts? 

هنوز در مورد آن موضوع، آیا بایدها یا نبایدهای فرهنگی دیگری را یاد گرفته اید؟

I have. Chinese culture is very reserved. So I  heard things like public displays of affection  

من دارم. فرهنگ چینی بسیار محفوظ است. بنابراین چیزهایی مانند ابراز محبت عمومی

or just general, like loud laughing or being angry  in public. I mean, sometimes you're so angry,  

یا فقط کلی، مانند خندیدن با صدای بلند یا عصبانی شدن در جمع شنیدم. منظورم این است که گاهی خیلی عصبانی می‌شوی،

like, ah, man, I think I have to mute these  behaviors. I don't think I'll ever stop,  

مثل آه، مرد، فکر می‌کنم باید این رفتارها را خاموش کنم. فکر نمی‌کنم هرگز متوقف شوم،

but I could learn to mute them. Ethan, there's some nice connected  

اما می‌توانم یاد بگیرم که آنها را بی‌صدا کنم. ایتان،

speech also in this clip we just saw.  Yeah. Could you point some of the  

در این کلیپ که اخیراً دیدیم نیز یک سخنرانی مرتبط زیبا وجود دارد. آره آیا می‌توانید به برخی از

connected speech patterns there that we heard? Yeah, I noticed that. Uh, so he says a bowl of  

الگوهای گفتاری مرتبط که شنیدیم اشاره کنید؟ آره متوجه شدم اوه، پس او می گوید یک کاسه

rice. He doesn't say it that way. He says, a,  a bowl of rice or a bowl of rice. I'm not sure  

برنج. اون اینطوری نمیگه او می گوید، یک کاسه برنج یا یک کاسه برنج. من مطمئن نیستم که

exactly how he said it, but you would hear often  Americans say it both those ways: bowl of rice or  

دقیقاً چگونه این را گفته است، اما اغلب می‌شنوید که آمریکایی‌ها به هر دو صورت می‌گویند: کاسه برنج یا

bowl o' rice. Bowl o' something. Uh, there was  another one too, he said in, in front of us,  

کاسه برنج. کاسه چیزی اوه، یکی دیگر هم بود، او در مقابل ما گفت،

this is a really good one because it's got several  elements of connected speech. We'd say - in front  

این یکی واقعاً خوب است، زیرا چندین عنصر از گفتار مرتبط دارد. ما می گوییم - در مقابل

of us, in front of us. So you have the NT in  front. We drop the T sound the N connects to  

ما، در مقابل ما. بنابراین شما NT را در جلو دارید. صدای T را رها می‌کنیم که N به OF متصل می‌شود

the OF which becomes a schwa sound UH, in front  of, and the 'v at the end of OF connects to US,  

که به صدای schwa UH تبدیل می‌شود، در جلوی آن، و «v» در انتهای OF به US،

in front of us. And then finally, the  last one, that I took note of is, uh,  

در مقابل ما متصل می‌شود. و در نهایت، آخرین موردی که من به آن توجه کردم این است که،

if you pick something up with your chopsticks,  so he said, pick it up, pick it up. You have  

اگر چیزی را با چاپستیک هایتان بردارید، بنابراین او گفت، آن را بردارید، بردارید. شما

an American T there. And all three of those  words really linked together. Pick it up. 

یک T آمریکایی در آنجا دارید. و هر سه کلمه واقعاً به هم مرتبط هستند. آن را بردارید. می‌دانید

You know, listening to Casse sharing, uh, some  of these cultural, you know, differences, right,  

، گوش دادن به اشتراک‌گذاری Casse، اوه، برخی از این تفاوت‌های فرهنگی، درست است،

and also this clip, uh, it really reminds us of  the importance of getting to know other cultures.  

و همچنین این کلیپ، اوه، واقعاً اهمیت آشنایی با فرهنگ‌های دیگر را به ما یادآوری می‌کند.

Yeah? And expanding our worldview, our perspective  of the world. And it just so happens that you can  

آره؟ و جهان بینی خود، دیدگاه ما از جهان را گسترش دهیم. و اتفاقاً می‌توانید

do that with our app as well, from the comfort of,  of your native country. Actually you can connect  

این کار را با برنامه ما نیز از راحتی کشور خود انجام دهید. در واقع می‌توانید

with people from all over the world, have a nice  short conversation and get to know more about that  

با مردم از سراسر جهان ارتباط برقرار کنید، یک مکالمه کوتاه خوب داشته باشید و درباره

person's country, culture, habits, traditions.  So it's really, really cool. Speaking of the app,  

کشور، فرهنگ، عادات، سنت‌های آن فرد بیشتر بدانید. بنابراین واقعاً بسیار عالی است. صحبت از برنامه شد،

we do have some shout outs today here to  some of our followers, so let's get into it.

امروز در اینجا برای برخی از دنبال‌کنندگانمان پیام‌هایی داریم، پس بیایید وارد آن شویم.

I'm pretty sure the Roman Empire lasted a very  long time, maybe T. can look up for us. Ice-T,  

من تقریباً مطمئن هستم که امپراتوری روم برای مدت طولانی دوام آورد، شاید T. بتواند به دنبال ما باشد. Ice-T،

how long did the Roman Empire last? Yeah, I'm curious now. 

امپراتوری روم چقدر طول کشید؟ آره الان کنجکاوم

Hey, guys, I checked here and the Roman  Empire lasted for over a thousand years. 

سلام، بچه ها، من اینجا را بررسی کردم و امپراتوری روم بیش از هزار سال دوام آورد.

Wow, more than a thousand years? Okay! Go RealLife! 

وای، بیش از هزار سال؟ باشه! برو RealLife!

Thank you so much. That's awesome, yeah! 

خیلی ممنونم. این عالی است، بله!

Long live RealLife! Long live  RealLife English, that's awesome!

زنده باد RealLife! زنده باد RealLife English، این عالی است!

Alright, so now it's time for the RealLife  Way moment of the episode. And I would have  

بسیار خوب، پس اکنون نوبت به لحظه RealLife  Way از قسمت است. و من باید

to say that a component that connects with  today's talk is definitely Connected. Ethan,  

بگویم که مؤلفه‌ای که با بحث امروز ارتباط دارد، قطعاً متصل است. ایتان،

what could you say about connecting your  English to this topic that we are discussing  

درباره اتصال انگلیسی خود به این موضوعی که

today about traveling and moving abroad? Well, I'll talk first of all about the  

امروز درباره سفر و مهاجرت به خارج از کشور بحث می کنیم، چه می توانید بگویید؟ خب، من اول از همه در مورد

part about connecting it to your why.  Because for me, that's been such a, a  

قسمت مربوط به اتصال آن به چرایی شما صحبت خواهم کرد. زیرا برای من، این

huge part of the reason why I decided to  live abroad in several different countries.  

بخش بزرگی از دلیل تصمیم من برای زندگی در خارج از کشور در چندین کشور مختلف بود.

And one of the big things for me is that native  speaker, native speakers of English don't really  

و یکی از چیزهای مهم برای من این است که زبان مادری، زبان مادری انگلیسی، واقعاً نیازی

have to learn other languages to be able to  travel and live abroad. I've met a lot of  

به یادگیری زبان‌های دیگر ندارند تا بتوانند به خارج از کشور سفر کنند و زندگی کنند. من با بسیاری از

British or American, Brits or Americans  that live here in Barcelona, and they,  

بریتانیایی ها یا آمریکایی ها، بریتانیایی ها یا آمریکایی ها که اینجا در بارسلون زندگی می کنند، ملاقات کرده ام، و آنها،

they don't speak Spanish. They in, you know,  they, they find ways to get by with the locals  

آنها اسپانیایی صحبت نمی کنند. می دانید، آنها راه هایی برای کنار آمدن با مردم محلی پیدا می کنند

and stuff without knowing the language, but they,  they live here, they don't speak the language.  

و بدون دانستن زبان کار می کنند، اما اینجا زندگی می کنند و به آن زبان صحبت نمی کنند.

And this, for me, defeats the whole purpose,  you know, of going to live in another country.  

و این، برای من، کل هدف، می دانید، رفتن به کشوری دیگر را شکست می دهد.

For me, it's all about getting to experience,  as I mentioned earlier, a different worldview.  

برای من، همه چیز در مورد تجربه کردن، همانطور که قبلاً ذکر کردم، یک جهان بینی متفاوت است.

And you really only get this when you learn  the language, when you can speak to people in  

و شما واقعاً این را فقط زمانی دریافت می‌کنید که زبان را یاد بگیرید ، زمانی که بتوانید با مردم به

their language. And there's a quote from Nelson  Mandela who's from Casse's stomping grounds, uh,  

زبان آنها صحبت کنید. و نقل قولی از نلسون ماندلا وجود دارد که از محل پایکوبی کاس است، اوه،

and he says, "If you talk to a man in a language  he understands, that goes to his head. If you talk  

و او می گوید: "اگر با مردی به زبانی صحبت کنید که می فهمد، این به ذهنش می رسد. اگر

to him in his language, that goes to his heart."  And I'm not sure, maybe Casse can fill us in why  

با او به زبانش صحبت کنید، این به قلب او." و من مطمئن نیستم، شاید کیس بتواند ما را پر کند که چرا

he said this. Maybe I believe that in South  Africa there's many different languages. So  

او این را گفت. شاید من معتقدم که در آفریقای جنوبی زبان‌های مختلفی وجود دارد. بنابراین

maybe that was a goal he had, was to be able to  speak with different people from the country in  

شاید این هدف او این بود که بتواند با افراد مختلف کشور به

their own language. I'm not sure exactly why,  but there's a lot of wisdom in that quote. And  

زبان خودشان صحبت کند. من دقیقاً مطمئن نیستم که چرا، اما حکمت زیادی در این نقل قول وجود دارد. و

I'd say for me, living abroad has just been an  eye-opening experience because it allowed me to  

برای من می‌توانم بگویم، زندگی در خارج از کشور فقط یک تجربه چشم‌نواز بوده است، زیرا به من اجازه می‌دهد

really see what my life would've been like had  I lived in, had I grown up in Germany, or had I  

واقعاً ببینم اگر در آن زندگی می‌کردم، اگر در آلمان بزرگ شده بودم یا

grown up in Spain, had I grown up in Brazil, for  example. And to have so much gratitude, you know,  

بزرگ شده بودم، زندگی‌ام چگونه بود. مثلاً در اسپانیا، اگر در برزیل بزرگ شده بودم . و برای سپاسگزاری بسیار، می دانید،

just for where I came from, the, the opportunity  that I was given, and also to experience different  

فقط به خاطر جایی که از آنجا آمده ام، فرصتی که به من داده شده است، و همچنین برای تجربه

ways of seeing the world, because there's no one  correct way. And I grabbed another quote because I  

روش های مختلف دیدن جهان، زیرا هیچ راه درستی وجود ندارد. و من نقل قول دیگری را برداشتم زیرا

think this also goes really to the heart of what  I'm saying, and the whole why of living abroad,  

فکر می‌کنم این نیز واقعاً به دل آنچه می‌گویم ، و کل دلیل زندگی در خارج از کشور،

or if you can't live abroad, finding ways  to connect with people from other parts of  

یا اگر نمی‌توانید در خارج از کشور زندگی کنید، یافتن راه‌هایی برای برقراری ارتباط با افرادی از سایر بخش‌های  ربط دارد.

the world. That's really the highest purpose, the  highest thing you can use your English for is as  

جهان این واقعاً بالاترین هدف است، بالاترین چیزی که می‌توانید از انگلیسی خود برای آن استفاده کنید،

a tool to get to know all these different cultures  and develop yourself into a global citizen. And it  

ابزاری برای شناختن همه این فرهنگ‌های مختلف و تبدیل شدن به یک شهروند جهانی است. و

comes from Seneca, who was a philosopher, uh, and  he said, "I'm not born for one corner. The whole  

از سنکا می آید که یک فیلسوف بود، اوه، و او گفت: "من برای یک گوشه به دنیا نیامده ام. تمام

world is my native land." And this experience of  traveling, it really gave me this feeling. I had  

دنیا سرزمین مادری من است." و این تجربه سفر، واقعاً این حس را به من داد. من

like a, started with kind of a, what we call, uh,  Wunderlust, which is, it's a word from German that  

با یک نوع a شروع کردم، چیزی که ما به آن می‌گوییم، اوه، Wunderlust، که کلمه‌ای از آلمانی است که

means, uh, love of traveling, a love of getting  to see different places and, and wandering.  

به معنای عشق به سفر است، عشق به دیدن مکان‌های مختلف و سرگردانی.

But it started to give me this feeling, you know,  that I just because I was born in the States,  

اما این احساس را در من ایجاد کرد، می‌دانید که من فقط به این دلیل که در ایالات متحده به دنیا آمده‌ام،

it doesn't just mean that I'm American. It means  that I can, I can grab different identities, which  

این فقط به این معنی نیست که من آمریکایی هستم. این بدان معناست که من می‌توانم، می‌توانم هویت‌های مختلفی را بدست بیاورم، که

Casse is going to, I'll let Casse talk about, but  I can meld into these different identities and  

کاس می‌خواهد، به کیس اجازه می‌دهم درباره‌اش صحبت کند، اما می‌توانم با این هویت‌های مختلف و

everything and, and become this global citizen.  I can become someone who belongs anywhere. Casse,  

همه چیز ترکیب شوم و این شهروند جهانی شوم. من می توانم کسی شوم که به هر جایی تعلق دارد. کیس،

I'm curious to hear what you have to say about  the other element in Connected, which is identity. 

من کنجکاوم بدانم در مورد عنصر دیگر در Connected، که هویت است، چه می‌گویید.

Yeah. But before I, I tell you a bit about  identity, I really just wanna comment on  

آره اما قبل از اینکه کمی در مورد هویت به شما بگویم ، واقعاً می‌خواهم درباره

the Nelson Mandela quote. Um, and why  it's so powerful is because, because  

نقل قول نلسون ماندلا نظر بدهم. اوم، و چرا اینقدر قدرتمند است، به خاطر

of his way of thinking, because of that,  um, that belief that he had and, and that  

طرز فکرش، به خاطر آن باوری که داشت و

understanding that he had, you know, with, you  know, how much the power of language, the power  

درک و فهمی که داشت، می‌دانید، می‌دانید، چقدر قدرت زبان، قدرت

of learning to connect with people using their  language, um, it had to do more with, I mean,  

یادگیری برقراری ارتباط با مردم با استفاده از زبانشان، اوم، بیشتر با

anyone who, who might understand the, the South  African history and apartheid and like racial,  

هر کسی که ممکن است تاریخ آفریقای جنوبی و آپارتاید را درک کند و مانند

um, segregation and oppression. If you, if  you're interested in that, I recommend you,  

تبعیض نژادی و ظلم و ستم دوست داشته باشد، ارتباط بیشتری دارد. اگر شما، اگر به آن علاقه دارید، به شما توصیه می‌کنم،

um, you definitely check out the many Mandela  movies out there. Um, but he used it as a way to  

اوم، حتماً بسیاری از فیلم‌های ماندلا را در آنجا تماشا کنید. اوم، اما او از آن به عنوان راهی برای

unite the country. And I mean, it was horrible.  You know, there's a horrible history, which we  

اتحاد کشور استفاده کرد. و منظورم این است که وحشتناک بود. می دانید، تاریخ وحشتناکی وجود دارد که ما

won't get into, but the power of that quote is,  it stays, it rings truth, I think, for every  

وارد آن نمی شویم، اما قدرت این نقل قول این است که  می ماند، حقیقت را صدا می کند، فکر می کنم، برای هر

South African, everyone who, who, you know, who  understands how, I mean, we have neighbors here,  

آفریقای جنوبی، همه کسانی که، می دانید، می دانند که چگونه می فهمند. منظورم این است که ما اینجا همسایه‌هایی داریم،

I have neighbors who I, who live next door, or  people I went to school with, and they speak  

من همسایه‌هایی دارم که همسایه‌شان هستم، یا افرادی که با آنها به مدرسه می‌رفتم، و آنها به

languages that I don't understand. So, you know,  can I (incredible) ever truly understand them?  

زبان‌هایی صحبت می‌کنند که من نمی‌فهمم. بنابراین، می دانید، آیا می توانم (باورنکردنی) آنها را واقعاً درک کنم؟

I think when we talk about how travel connects  with identity or how it connects with who we  

من فکر می‌کنم وقتی در مورد اینکه چگونه سفر با هویت ارتباط برقرار می‌کند یا اینکه ما

actually are, we have to think about how  we see ourselves in the future. So who,  

واقعاً چه کسی هستیم، صحبت می‌کنیم، باید به این فکر کنیم که در آینده خودمان را چگونه می‌بینیم. پس

what am I, how do I see myself? And if I can sort  of envision myself as a person who speaks Chinese,  

من چه کسی هستم، چگونه خودم را ببینم؟ و اگر بتوانم خودم را به‌عنوان فردی تصور کنم که چینی صحبت می‌کند،

speaks Mandarin, um, makes new friends  from different countries, um, you know,  

ماندارین صحبت می‌کند، اوم، دوستان جدیدی از کشورهای مختلف پیدا می‌کند، اوم، می‌دانید، با

gets to know different places, explores,  you know, new and unknown foods and, and,  

مکان‌های مختلف آشنا می‌شود، کاوش می‌کند، می‌دانید، غذاهای جدید و ناشناخته و، و ،

yeah, ways of life. I think once you can envision  yourself as something you can really change your,  

بله، روش های زندگی. فکر می‌کنم وقتی بتوانید خودتان را به‌عنوان چیزی تصور کنید که واقعاً می‌توانید زندگی‌تان را تغییر دهید،

your life, uh, I think it works this, it  works with languages, especially, I think  

اوه، فکر می‌کنم این کار می‌کند، با زبان‌ها کار می‌کند، به خصوص، فکر می‌کنم

when you really be, feel that connection to the  languages. Ethan mentioned connection with people.  

وقتی واقعاً هستید، آن ارتباط را با زبان‌ها احساس کنید . ایتان به ارتباط با مردم اشاره کرد.

Um, but I mean, we can feel that with a lot of  different things. It could be your job, your,  

اوم، اما منظورم این است که ما می‌توانیم آن را با چیزهای مختلف احساس کنیم. این می تواند شغل شما،

your desire to improve in whatever area of your  life. I think when you feel that, um, that thing  

تمایل شما برای پیشرفت در هر زمینه ای از زندگی شما باشد. فکر می‌کنم وقتی احساس می‌کنید که، ام، آن چیز

connects with you, when you can see yourself being  successful at it, when you can see how it will  

با شما ارتباط برقرار می‌کند، وقتی می‌توانید ببینید که در آن موفق هستید، وقتی می‌توانید ببینید که چگونه

improve, how your future will be better, I think  your action, the action follows. I think when it  

بهبود می‌یابد، آینده‌تان چگونه بهتر خواهد شد، فکر می‌کنم اقدام شما، عمل به دنبال دارد. من فکر می‌کنم وقتی پای

comes to identity, it's those things. And, um,  for me it was really this idea of traveling and  

هویت به میان می‌آید، این چیزهاست. و، اوم، برای من واقعاً این ایده سفر و

seeing myself, seeing my family, seeing my son,  you know, just envisioning this better future,  

دیدن خودم، دیدن خانواده‌ام، دیدن پسرم بود، می‌دانی ، فقط تصور این آینده بهتر،

the possibilities that this opportunity, uh,  will afford me or could afford me. I think,  

احتمالاتی که این فرصت، آه، برای من استطاعت می‌دهد یا می‌توانستم داشته باشم. فکر می‌کنم،

yeah, it, it's, it's really just filling me with  like the motivation to keep going, keep learning,  

بله، درست است، این واقعاً مرا با انگیزه‌ای برای ادامه راه، ادامه یادگیری، پر می‌کند

um, and it's worth it at the end of the day.  That's what I, I keep reminding myself of, so. 

، و در پایان روز ارزشش را دارد. این چیزی است که من مدام به خودم یادآوری می کنم، بنابراین.

I really like what you were saying there too  about the, the connecting it isn't just to  

من واقعاً آنچه را که در آنجا در مورد آن می‌گفتید دوست دارم ، ارتباط آن فقط با

people. That's totally been my experience as  well with, with, especially as I've developed  

مردم نیست. این کاملاً تجربه من نیز بوده است ، به خصوص که

as a language learner and gotten different  skills. For a while I was learning French,  

به عنوان زبان آموز پیشرفت کرده ام و مهارت های متفاوتی کسب کرده ام . مثلاً برای مدتی فرانسوی یاد می‌گرفتم،

for example, and something that was really,  I, I've never lived in France, but something  

و چیزی که واقعاً بود، من، هرگز در فرانسه زندگی نکرده‌ام، اما چیزی

that really helped me was really connecting to  the culture, to the cooking for a while. Like,  

که واقعاً به من کمک کرد ، واقعاً برای مدتی با فرهنگ و آشپزی ارتباط برقرار می‌کردم. مثلاً،

I was really obsessed with French cooking and  French wines and, uh, connecting to the music,  

من واقعاً شیفته آشپزی فرانسوی و شراب‌های فرانسوی و ارتباط با موسیقی بودم،   می‌دانید

you know? And so it's like you can greet this  whole environment where you're listening to  

؟ و بنابراین، مثل این است که می‌توانید به کل این محیط که در آن به

French music, you're listening to some Édith  Piaf while you're, while you're throwing together  

موسیقی فرانسوی گوش می‌دهید، احوالپرسی کنید، در حالی که هستید به ادیت پیاف گوش می‌دهید، در حالی که در حال جمع کردن

a, a Bœuf bourguignon, uh, what's it called? Bœuf  bourguignon? No. Now I'm forgetting the name of  

یک Bœuf bourguignon هستید، اوه، اسمش چیست؟ Bœuf bourguignon؟ نه. اکنون نام بشقاب را فراموش کرده ام

the plate. But whatever, you're throwing together,  you know, a French, a French dish, and you know,  

. اما هر چه باشد، یک غذای فرانسوی، یک غذای فرانسوی، و می دانید،

and enjoying that even with other people so you  can kind of create your own immersion experience. 

و حتی با افراد دیگر از آن لذت می برید تا بتوانید تجربه غوطه وری خود را ایجاد کنید.

Yeah, that's certainly what I did when  I was learning English, yeah, creating  

بله، مطمئناً این همان کاری بود که من هنگام یادگیری انگلیسی انجام دادم، بله،

my own immersion experience. But, you know,  listening to you guys now talking about that,  

تجربه غوطه وری خودم را ایجاد کردم. اما، می‌دانید، گوش دادن به صحبت‌های شما بچه‌ها که اکنون در مورد آن صحبت می‌کنید،

it makes me wanna travel now and move abroad, that  is so amazing and inspiring. But just a, a word  

باعث می‌شود که اکنون بخواهم سفر کنم و به خارج از کشور بروم، این بسیار شگفت‌انگیز و الهام‌بخش است. اما فقط یک کلمه

here to the listeners, maybe you don't have the  time in the moment or even the money to do this,  

در اینجا برای شنوندگان، شاید شما در حال حاضر وقت یا حتی پول لازم برای انجام این کار را ندارید،

yeah, to travel abroad, to live abroad. It's okay.  But use the app. The app is an amazing place for  

بله، برای سفر به خارج از کشور، برای زندگی در خارج از کشور. مشکلی نیست. اما از برنامه استفاده کنید. این برنامه مکانی شگفت انگیز برای

you to connect with other people from different  countries. Uh, think about it as a virtual travel.  

شما برای ارتباط با افراد دیگر از کشورهای مختلف است. اوه، در مورد آن به عنوان یک سفر مجازی فکر کنید. می

You know, you are traveling virtually via  the app by connecting to different cultures.  

دانید، شما به صورت مجازی از طریق برنامه با اتصال به فرهنگ های مختلف سفر می کنید.

And we actually have a challenge for you today.  And the challenge is first, go to the app and  

و ما امروز یک چالش برای شما داریم. و چالش این است که ابتدا به برنامه بروید و

download it in case you haven't done it yet.  And learn about someone else's culture. Maybe  

اگر هنوز آن را انجام نداده اید، آن را دانلود کنید. و در مورد فرهنگ دیگران بیاموزید. شاید   از

ask that person, Hey, what is it like to live  there where you, where you, where you're from,  

آن شخص بپرسید، هی، زندگی در آنجا چگونه است، جایی که شما کجا هستید، از کجا هستید،

and, uh, tell me more about your country,  your culture. And then maybe share one thing,  

و، اوه، درباره کشورتان،  فرهنگتان بیشتر به من بگویید . و سپس شاید یک چیز را به اشتراک بگذارید،

one insight that you learned, one cool thing  that you learned from a different culture.  

یک بینش که یاد گرفتید، یک چیز جالب که از فرهنگ متفاوتی یاد گرفتید.

You can share that here in the comments  section below. Or you can just drop us a  

می‌توانید آن را در اینجا در بخش نظرات در زیر به اشتراک بگذارید . یا فقط می‌توانید یک

line at [email protected]. We are  looking forward to hearing your insights  

خط   به ما در [email protected] ارسال کنید. ما مشتاقانه منتظر شنیدن دیدگاه‌ها

and learnings. All right, so, uh, that's it  for today's episode. Thank you so much for  

و آموخته‌های شما هستیم. بسیار خوب، پس، اوه، این برای قسمت امروز تمام شد. از اینکه

listening. Stay tuned for next week's episode  and we'll talk to you soon. 1, 2, 3. Aww Aww  

گوش دادید بسیار سپاسگزارم. منتظر قسمت هفته آینده باشید و به زودی با شما صحبت خواهیم کرد. 1، 2، 3. اوه اوه   اوه آره آره

Aww yeah yeah yeah!

آره!