English Topics - American Superstitions

Alisha: Hi, everybody and welcome back my name is Alisha and I'm joined today in the

آلیشا: سلام، به همه خوش آمدید، نام من آلیشا است و امروز در

studio by…

استودیو با…

Michael: Michael.

مایکل: مایکل به من ملحق شده است.

Hey, everybody

سلام، همه

Alisha: And today we’re going to be talking about some common American superstitions.

علیشا: و امروز ما در مورد برخی از خرافات رایج آمریکایی صحبت خواهیم کرد.

A few may be old fashioned stories or myths we'll have a chance to talk about today.

ممکن است چند داستان قدیمی یا افسانه باشند که امروز فرصتی برای صحبت در مورد آنها خواهیم داشت.

So, let's get right into it.

بنابراین، بیایید مستقیماً وارد آن شویم.

I’m going to start with this one.

من با این یکی شروع می کنم.

Okay, my first one is opening an umbrella inside is bad luck.

خوب، اولین مورد من باز کردن یک چتر در داخل بدشانسی است.

And this is a superstition--I guess it just it is what it is what I've just said.

و این یک خرافات است - حدس می‌زنم این همان چیزی است که من گفتم.

If you open an umbrella inside you'll have bad luck but I kind of just think that this

اگر یک چتر را در داخل باز کنید بدشانسی خواهید داشت، اما من فقط فکر می کنم که

superstition is just it's just good advice like don't open an umbrella inside because

این خرافات فقط توصیه خوبی است مانند اینکه چتر را در داخل باز نکنید

you will knock something over it you know.

زیرا چیزی را روی آن خواهید زد.

Or, you'll get your things all wet something like that if you if you've been outside in

یا اگر بیرون زیر باران بوده باشید، همه چیز را خیس خواهید کرد

the rain.

.

So, I think it's just it's a superstition that’s one of common sense, really.

بنابراین، من فکر می‌کنم این فقط یک خرافات است که واقعاً یک عقل سلیم است.

Michael: Hmm, yeah.

مایکل: هوم، آره.

I'm sure a lot of these start that way.

من مطمئن هستم که بسیاری از اینها اینگونه شروع می شوند.

Like Santa Claus or something that you just tell your kids something.

مثل بابا نوئل یا چیزی که فقط به بچه هایتان چیزی می گویید.

The easiest way is, “Ah, the Boogie Monster is going to get you so don't do it.”

ساده ترین راه این است، "اوه، هیولای بوگی شما را به دست خواهد آورد، پس این کار را نکنید."

Instead of trying to explain, “Well, you know you might break it and I just…”

به جای تلاش برای توضیح دادن، "خب، شما می دانید که ممکن است آن را بشکنید و من فقط..."

Whatever.

هر چه باشد.

“Just don't do it or you’ll get eaten.”

"فقط این کار را نکن وگرنه خورده میشی."

I mean, it makes sense.

منظورم این است که منطقی است.

I don't know.

من نمی دانم.

Alisha: Santa story?

علیشا: داستان بابا نوئل؟

Did you grow-up…

بزرگ شدی...

Michael: He’ll put you in the sack, yeah.

مایکل: او تو را در گونی می گذارد، آره.

You know how many years of bad luck it is?

میدونی چند سال بدشانسی است؟

Cause I know like if you break a mirror, it’s seven years bad luck.

چون می دانم اگر آینه ای بشکنی هفت سال بدشانسی است.

I’m not certain.

من مطمئن نیستم

Is there any?

هست؟

Alisha: I don't know.

علیشاه: نمی دانم.

I don't know if there's a time frame for this one.

من نمی دانم که آیا یک چارچوب زمانی برای این یکی وجود دارد یا خیر .

Michael: Yeah.

مایکل: آره.

Alisha: I just assume it's instant because you will probably destroy something

آلیشا: من فقط فرض می کنم آنی است زیرا احتمالاً چیزی را نابود خواهید کرد

Michael: What?

مایکل: چی؟

Alisha: Just instant.

علیشا: همین لحظه.

For the duration of time that the umbrella is open, you're just open to bad luck and

برای مدت زمانی که چتر باز است، فقط در معرض بدشانسی هستید و

it won't go away until you close it.

تا زمانی که آن را نبندید از بین نمی رود.

There we go, there's the time frame.

ما به آنجا برویم، چارچوب زمانی وجود دارد.

Alright, what do you got?

باشه چی داری؟

What do you got?

چی داری؟

Oh, my gosh.

وای خدای من.

Michael: Because the only ones I can think of are like the mirror, that's about it, go

مایکل: چون تنها آنهایی که می توانم به آنها فکر کنم مثل آینه هستند، همین حدود است، برو

under a ladder.

زیر یک نردبان.

Anyways, so, another one to like prevent bad luck that I think is kind of stupid and I

به هر حال، بنابراین، یکی دیگر از مواردی که دوست دارد از بدشانسی جلوگیری کند، که به نظر من نوعی احمقانه است و

think it's a recent one, it has to be recent is tapping the roof of your car.

فکر می کنم اخیراً است، باید اخیرا باشد، ضربه زدن به سقف ماشین شما است.

When there are two times this has happened.

زمانی که دو بار این اتفاق افتاده است.

Yeah, maybe this is new to you.

بله، شاید این برای شما جدید باشد.

Alisha: I never heard this.

علیشاه: من هرگز این را نشنیده بودم.

Michael: Okay, so there are two times.

مایکل: خوب، پس دو زمان وجود دارد.

The most common one is when you go through a yellow light.

رایج ترین آنها زمانی است که از نور زرد عبور می کنید.

It's just about to turn red or maybe did turn red, you tap the roof of your car and you're

فقط در شرف قرمز شدن است یا شاید قرمز شود، به سقف ماشین خود ضربه می زنید و در

safe.

امان هستید.

I don't know.

من نمی دانم.

And then, the second one is if you're speeding or you're just being a bad person and you

و بعد، دومی این است که اگر سرعت می‌گیرید یا فقط آدم بدی هستید

see a cop and for whatever reason, the cop is a bad thing for you, you tap the roof of

و پلیس را می‌بینید و به هر دلیلی، پلیس برای شما چیز بدی است، به سقف

your car and everybody in the car has to tap the roof of the car.

ماشین خود می‌زنید و به همه افراد داخل می‌کوبید. ماشین باید به سقف ماشین ضربه بزند.

Yeah, it doesn't make any sense, I think it's stupid, maybe that's just--

آره، منطقی نیست، فکر می کنم احمقانه است، شاید فقط...

Alisha: I have never heard that before, ever.

آلیشا: تا به حال چنین چیزی نشنیده بودم.

Never.

هرگز.

Is this something that you or your friends would do or did or do?

آیا این کاری است که شما یا دوستانتان انجام می دهید یا انجام می دهید یا انجام می دهید؟

Michael: I don't do it ‘cause I think it's stupid but my friends have done it and maybe

مایکل: من این کار را نمی‌کنم، زیرا فکر می‌کنم احمقانه است، اما دوستانم این کار را کرده‌اند و

is that just a Colorado thing or something?

شاید آیا این فقط یک کار کلرادو است یا چیزی؟

Alisha: I don't know it could just be me I just haven't done it.

علیشاه: نمی‌دانم ممکن است من باشم، من این کار را نکرده‌ام.

Michael: Well, leave a comment below if you've ever heard this one before.

مایکل: خوب، اگر قبلاً این مورد را شنیده اید، در زیر نظر بگذارید .

Drop it on the floor, Michael.

بگذار روی زمین، مایکل.

What are you doing?

چه کار می کنی؟

Alisha: Okay.

علیشا: باشه.

Michael: Okay.

مایکل: باشه.

So, yeah what's--

خب، آره چیه--

Alisha: Onward, yeah.

علیشا: به بعد، آره.

You already mentioned this one but this one is another one.

شما قبلاً به این مورد اشاره کردید اما این یکی دیگر است.

If you break a mirror you'll have bad luck for seven years.

اگر آینه ای بشکنی تا هفت سال بدشانسی خواهی داشت.

Seven years.

هفت سال.

I also have a theory about this one.

من هم در مورد این نظریه دارم.

The theory about this one is that the time frame the seven-year time frame that's assigned

تئوری در مورد این یکی این است که چارچوب زمانی هفت ساله ای است که

to this breaking a mirror, because and I could be totally wrong on this, but my theory is

برای شکستن یک آینه در نظر گرفته شده است، زیرا و من ممکن است در این مورد کاملاً اشتباه کنم، اما نظریه من این است

that if you break a mirror, a mirror is glass, you know it's going to shatter into millions

که اگر یک آینه را بشکنید، آینه شیشه است. می‌دانی که قرار است به میلیون‌ها تکه خرد شود

of pieces and maybe it's hard to find all of the pieces, maybe cleaning them up, it's

و شاید پیدا کردن همه قطعات سخت باشد، شاید تمیز کردن

going to be difficult so there's potential, maybe, you could step on pieces of glass for

آنها دشوار باشد، بنابراین پتانسیل وجود دارد ، شاید بتوانی تا هفت سال روی تکه‌های شیشه قدم بگذاری

up to seven years.

.

Because you know your stupid kid broke a mirror in your bathroom one time when he was like

چون میدونی بچه احمق تو یه بار وقتی 3 ساله بود یه آینه تو

3.

حمومت شکست.

Michael: And then, when he's 10 years old.

مایکل: و بعد وقتی 10 ساله شد.

Alisha: And then, when he's 10, he’s still stepping on glass and you're like, “See,

آلیشا: و بعد، وقتی 10 ساله شد، هنوز روی شیشه پا می گذارد و شما می گویید: "ببین،

I told you so.”

بهت گفتم."

Michael: Oh.

مایکل: اوه

Alisha: So, I don't know, that's my theory on that one.

علیشاه: بنابراین، نمی دانم، این نظریه من در مورد آن است.

But, again, I think this is another instant bad luck one.

اما، دوباره، من فکر می کنم این یکی دیگر از بدشانسی های فوری است.

As soon as you break the mirror, you have to clean it up, somebody could get cut, whatever.

به محض شکستن آینه، باید آن را تمیز کنید، ممکن است کسی بریده شود.

I sound very mommy-ish in all my explanations of these today.

من امروز در تمام توضیحاتم در مورد اینها بسیار مامان وار به نظر می رسم .

But, that's okay, yeah.

اما، اشکالی ندارد، آره.

Michael: Yeah.

Alisha: Did you always hear that this one is seven years?

مایکل: آره.

علیشاه: همیشه شنیدی که این یکی هفت سالشه؟

Michael: Absolutely.

مایکل: قطعا.

Alisha: Yeah.

علیشا: آره.

And why is it seven years?

و چرا هفت سال است؟

Michael: Yes, that's why I asked that.

Yeah, I have no idea.

مایکل: بله، به همین دلیل آن را پرسیدم.

آره من هیچ نظری ندارم

Also, I think your theory is dead-on except it could be three years, it could be four years.

همچنین، من فکر می کنم که نظریه شما مرده است، با این تفاوت که ممکن است سه سال باشد، ممکن است چهار سال باشد.

Alisha: Yeah. I know.

Michael: But, that's interesting that you said that.

علیشا: آره. میدانم.

مایکل: اما، جالب است که این را گفتی.

I've never thought about a lot of these superstitions like the other one is going under a ladder.

من هرگز در مورد بسیاری از این خرافات فکر نکرده ام که خرافات دیگر از زیر نردبان می روند.

Alisha: Yeah.

علیشا: آره.

Michael: That's dangerous.

مایکل: این خطرناک است.

Opening umbrella is dangerous.

باز کردن چتر خطرناک است

Breaking a mirror is dangerous.

شکستن آینه خطرناک است.

I never thought about that.

من هرگز در مورد آن فکر نکردم.

Alisha: I think that they're just common-sense sort of things like to tell your kids like,

آلیشا: من فکر می‌کنم که آنها چیزهای عقلانی هستند مانند این که به بچه‌هایتان بگویید:

“Be careful not to do that because you could get hurt.”

"مواظب باش این کار را نکن زیرا ممکن است صدمه ببینی."

Michael: Hmm.

مایکل: هوم.

Alisha: I think that's the underlying message.

علیشاه: من فکر می کنم این پیام اساسی است.

Michael: Huh.

مایکل: هه.

Alisha: Okay.

علیشا: باشه.

Michael: Interesting.

مایکل: جالبه.

Alisha: What's your next one?

علیشا: بعدیت چیه؟

Michael: I don't know yet.

مایکل: من هنوز نمی دانم.

Let's look.

بیایید نگاه کنیم.

I forgot.

فراموش کردم.

Oh, this one.

اوه این یکی

I like this one.

من این یکی را دوست دارم.

I think this one's cute even if I don't really believe it.

من فکر می کنم این یکی زیباست حتی اگر واقعاً آن را باور نکنم.

I think it's a fun thing to do is blowing an eyelash and you make a wish.

من فکر می‌کنم این کار جالبی است که مژه بزنی و آرزو کنی.

So, if an eyelash falls and people, you know, they point it out, “Hey, you got an eyelash

بنابراین، اگر مژه ای بیفتد و مردم، می دانید، به آن اشاره می کنند: "هی، مژه ای

on your nose.”

روی بینی ات زدی."

“Oh really?”

"اوه واقعا؟"

You pick it up and you make a wish.

آن را برمی دارید و آرزو می کنید.

And, your wish comes true.

و آرزوی شما محقق می شود

And actually, I've talked to some other people, I'm not sure, I forget what country they were

و در واقع، من با چند نفر دیگر صحبت کرده‌ام، مطمئن نیستم، فراموش می‌کنم از چه کشوری بودند،

from but what they do is kind of like how Americans do the chicken wing and you break

اما کاری که آنها انجام می‌دهند شبیه این است که آمریکایی‌ها چگونه بال مرغ را انجام می‌دهند و شما

it and whoever has the bigger piece, their wish comes true.

آن را می‌شکنید و هرکسی که قطعه بزرگ‌تری دارد، آرزوی آنها محقق می شود

Alisha: Yeah.

علیشا: آره.

Michael: You take the eyelash and you put it to the thumb and whoever is whoever's thumb

مایکل: مژه را می گیری و به انگشت شست می گذاری و هر کسی که انگشت شست اوست

the eyelash sticks to, is the person whose dream comes true.

که مژه به آن می چسبد، همان کسی است که رویایش محقق می شود.

I've never heard that.

من هرگز آن را نشنیده ام.

For me, and I think just in most of America, you just [blow].

برای من، و فکر می‌کنم فقط در بیشتر آمریکا، شما فقط [دم می‌زنی].

Alisha: I've heard of the eyelash.

علیشاه: من در مورد مژه شنیده ام.

I think maybe I did it when I was a junior high school student.

فکر می کنم شاید زمانی که دانش آموز دبیرستان بودم این کار را کردم .

Michael: Well.

مایکل: خب.

Alisha: I don't—yeah. it's been a long time since I've heard that one but I’ve never

علیشاه: من نه - بله. خیلی وقت است که آن یکی را نشنیده ام، اما هرگز

heard the--

نشنیده ام--

Michael: Yeah, I had.

مایکل: بله، شنیده بودم.

That was the first.

اولش همین بود

I've never heard that before.

من قبلاً چنین چیزی را نشنیده بودم.

But you never did blowing that eyelash.

اما تو هرگز آن مژه را دمیدن نکردی.

Alisha: Oh, I did, I did.

علیشاه: اوه، کردم، کردم.

Michael: Oh.

مایکل: اوه

Alisha: Yeah.

علیشا: آره.

When I was little.

وقتی من کوچک بودم.

I just haven't thought about it in a long time.

فقط خیلی وقته بهش فکر نکرده بودم

Yeah.

آره

I wonder why where that one comes from.

من تعجب می کنم که چرا آن یکی از کجا آمده است.

Michael: ‘Cause it's dangerous too?

مایکل: "چون آن هم خطرناک است؟"

Alisha: I don't know.

علیشاه: نمی دانم.

Michael: Yeah.

مایکل: آره.

Alisha: But, it's a happy one at least.

علیشاه: اما، حداقل خوشحال کننده است.

Okay, good example.

باشه مثال خوبیه

I'll go to my last one, I guess.

من حدس می زنم به آخرین موردم می روم.

My last one is a simple good luck one that maybe many people know.

آخرین مورد من یک خوش شانسی ساده است که شاید بسیاری از مردم آن را بدانند.

If you find a four-leaf clover, it's good luck.

اگر شبدر چهار برگ پیدا کردید، خوش شانس است.

I don't know the origin of this one, actually.

من اصل این یکی را نمی دانم، در واقع.

I feel like I should, for some reason.

به دلایلی احساس می‌کنم باید.

This was something that I would do occasionally with my little brother.

این کاری بود که گهگاه با برادر کوچکم انجام می دادم.

We'd be sitting in the yard and there be a patch of clover in the yard and we just kind

ما در حیاط نشسته بودیم و یک تکه شبدر در حیاط وجود داشت و ما به

of be playing and look for one that had four leaves on it instead of just three.

نوعی بازی می‌کردیم و دنبال یکی می‌گردیم که به جای سه برگ، چهار برگ روی آن بود.

And, if we did we'd be happy because we thought that it meant we'd have good luck for a time.

و اگر این کار را می‌کردیم، خوشحال می‌شدیم، زیرا فکر می‌کردیم که این بدان معناست که برای مدتی خوش شانس خواهیم بود.

Michael: For six years.

مایکل: برای شش سال.

Alisha: Six years.

علیشاه: شش سال.

Michael: Or two days.

مایکل: یا دو روز.

Alisha: I don't even know.

علیشاه: من حتی نمی دانم.

But that was just a fun thing to do as a kid, was to look for four-leaf clovers.

اما این فقط یک کار سرگرم کننده برای انجام دادن در کودکی بود، این بود که به دنبال شبدرهای چهار برگ بگردیم.

Maybe it kept us out of our parents’ hair for a while.

شاید برای مدتی ما را از موهای والدینمان دور نگه داشت .

Yeah.

آره

Did you do that when you were a kid?

وقتی بچه بودی اینکارو میکردی؟

Michael: No, I didn't.

مایکل: نه، نداشتم.

But I did it as an adult.

اما من این کار را در بزرگسالی انجام دادم.

Someone said it was a fun thing to do.

یکی گفت این کار جالبی است.

So, we did it and just for fun as adults.

بنابراین، ما آن را و فقط برای سرگرمی به عنوان بزرگسالان انجام دادیم.

I didn't know it was actually possible like I just thought this was like a mythical creature,

نمی‌دانستم واقعاً ممکن است، مثل اینکه فکر می‌کردم این موجودی افسانه‌ای است،

it didn't actually exist and that's why it's lucky.

در واقع وجود ندارد و به همین دلیل خوش شانس است.

Yeah, yeah.

آره آره.

And then we found a couple.

و بعد یک زوج پیدا کردیم.

That was my mom, actually, yeah.

این مامان من بود، در واقع، آره.

Well, memory just came back.

خوب، حافظه تازه برگشت.

Anyways, you just kind of zone out, you look at a big field of it and then you can spot

به هر حال، شما فقط به نوعی منطقه را خارج می کنید ، به میدان بزرگی از آن نگاه می کنید و سپس می توانید

it.

آن را تشخیص دهید.

It's much easier than going one by one.

خیلی راحت تر از رفتن یکی یکی است.

But, I think, again, this kind of makes sense.

اما، من فکر می کنم، دوباره، این نوع منطقی است.

It's rare, so, therefore, it's maybe lucky.

این نادر است، بنابراین، بنابراین، شاید خوش شانس باشد.

Alisha: Special.

علیشاه: ویژه.

Michael: Well, yeah, exactly.

مایکل: خوب، بله، دقیقا.

Alisha: Yeah, yeah.

علیشا: آره، آره.

It's just a nice one.

این فقط یکی خوب است.

Michael: I think my third one drop.

مایکل: فکر کنم قطره سومم.

Oh, under my butt.

اوه زیر باسنم

Okay, there we go.

خوب، ما می رویم.

Yeah, alright.

آره، باشه

Alisha: If you sit on a card you'll have good luck for three minutes.

علیشاه: اگر روی کارت بنشینی سه دقیقه خوش شانس خواهی بود.

Michael: Okay.

مایکل: باشه.

So, this one another positive one and another one about finding things is giving a heads-up

بنابراین، این یکی دیگر مثبت و دیگری در مورد پیدا کردن چیزها، دادن یک پنی سر به بالا

penny to another person.

به شخص دیگری است.

So, this one--I'm just trying to do unique ones because I remember I think, “Oh, that's

بنابراین، این یکی - من فقط سعی می‌کنم کارهای منحصربه‌فرد انجام دهم ، زیرا به یاد دارم که فکر می‌کنم، "اوه، این

kind of cool.”

خیلی باحال است."

Because in America if you find a penny that's heads-up.

چون در آمریکا اگر یک پنی پیدا کردید سر به سر است.

The President on the front facing you, that's good luck.

رئیس جمهور در مقابل شما، این خوش شانس است.

But it's not as rare as a four-leaf clover.

اما به اندازه یک شبدر چهار برگ نادر نیست.

It's kind of silly, right?

این یک جور احمقانه است، درست است؟

And so, I think maybe that's why they added to the superstition that if it's tail side,

و بنابراین، من فکر می کنم شاید به همین دلیل است که آنها به این خرافات اضافه کردند که اگر آن طرف دم است،

so it's the other, you know, it's like a building or something on the other side, don't pick

پس آن طرف دیگر است، می دانید، مانند یک ساختمان یا چیزی در طرف دیگر است، آن را

it up, it's bad luck.

بردارید، این بدشانسی است.

Alisha: Really?

علیشاه: واقعا؟

Michael: Ever heard of it?

مایکل: تا به حال در مورد آن شنیده اید؟

Alisha: I mean, I've heard the penny thing.

علیشاه: یعنی من این پنی را شنیده ام.

We had a chant even when I was little.

ما حتی زمانی که من کوچک بودم یک شعار داشتیم.

Which was—what was it?

کدام بود - چه بود؟

“Find a penny, pick it up all day long, you'll have good luck.”

"یک پنی پیدا کن، تمام روز آن را بردارید، موفق خواهید شد."

It's just any penny.

این فقط هر پنی است.

There was no there was no heads or tails discrimination.

هیچ تبعیض سر و دم وجود نداشت.

It was just if you find the penny, “Congratulations!

فقط اگر پنی را پیدا کردید، «تبریک می‌گویم!

Your day is about to get awesome.”

روز شما در شرف عالی شدن است.»

So, you just pick it up and then you're overjoyed as a small child to have found money for free.

بنابراین، شما فقط آن را برمی دارید و سپس به عنوان یک کودک کوچک از اینکه پول مجانی پیدا کرده اید بسیار خوشحال هستید.

That was it.

همین بود.

I've never heard the heads or tails.

من هرگز سر و دم را نشنیده ام.

Michael: Really?

مایکل: واقعا؟

Alisha: Yeah.

علیشا: آره.

Michael: I thought, okay.

مایکل: فکر کردم، باشه.

Well, dang. this would be interesting to find out why if it's just a different because we're

خب، دنگ این جالب است که بفهمیم چرا اگر فقط متفاوت است، زیرا ما

not that far apart from each other.

آنقدر از هم دور نیستیم.

You said--I mean you had a kind of a long history but it's basically California and

شما گفتید - منظورم این است که شما یک نوع تاریخ طولانی داشتید، اما اساساً کالیفرنیا و

Colorado?

کلرادو هستند؟

Alisha: California and Oregon.

آلیشا: کالیفرنیا و اورگان.

Michael: California and Oregon and where does?

مایکل: کالیفرنیا و اورگان و کجا؟

Alisha: West Coast Hybrid.

علیشا: هیبرید ساحل غربی.

Michael: West Coast Hybrid and Colorado.

مایکل: هیبرید ساحل غربی و کلرادو.

Pretty close.

خیلی نزدیک.

Alisha: It's pretty close.

علیشا: خیلی نزدیک است.

Michael: Similar.

مایکل: مشابه.

So, I wonder what that--I mean it could just be our personal experiences.

بنابراین، من تعجب می کنم که آن چیست - منظورم این است که فقط می تواند تجربیات شخصی ما باشد.

Alisha: Probably.

علیشاه: احتمالا.

Michael: But it could be an interesting thing to--

مایکل: اما ممکن است چیز جالبی باشد -

Alisha: Alright.

آلیشا: باشه.

Well, those are some very interesting stories and very interesting theories.

خب، اینها چند داستان بسیار جالب و نظریه های بسیار جالب هستند.

Wow.

وای.

We should write a Wikipedia page.

ما باید یک صفحه ویکی پدیا بنویسیم.

Okay, well, thank you guys, very much, for joining us as we talk about some American

خوب، خوب، بچه ها، بسیار متشکرم، از اینکه به ما ملحق شدید و امروز در مورد برخی خرافات آمریکایی صحبت می کنیم

superstitions today.

.

Anything to add, Michael?

چیزی برای اضافه کردن، مایکل؟

Michael: No, that's it.

مایکل: نه، همین.

Thanks.

با تشکر.

Alisha: Alright, well, thank you all very much for watching today as we talk about American

علیشا: بسیار خوب، خوب، از همه شما بسیار متشکرم که امروز در مورد خرافات آمریکایی صحبت می کنیم

superstitions.

.

If you have any superstitions from your country or from your city or from your region even.

اگر خرافاتی از کشور خود یا شهر خود یا منطقه خود دارید.

Please be sure to share them with us in the comments and we'll check them out.

لطفاً حتماً آنها را در نظرات با ما به اشتراک بگذارید و ما آنها را بررسی خواهیم کرد.

Thanks again for watching and we will see you again soon.

باز هم از تماشای شما متشکرم و به زودی دوباره شما را خواهیم دید.

Bye.

خدا حافظ.