Learn English Through Stories - An English Comprehension Lesson

In today's English lesson,

در درس زبان انگلیسی امروز،

I'm going to tell you two stories.

دو داستان را برای شما تعریف می کنم.

One of the stories will be true.

یکی از داستان ها واقعی خواهد بود.

The other story will be a lie

داستان دیگر یک دروغ خواهد بود

and you'll need to try and figure out which one is which.

و شما باید تلاش کنید و بفهمید کدام یک کدام است.

I like English lessons like this

من اینگونه درس های انگلیسی را دوست دارم

because as an English learner,

زیرا به عنوان یک زبان آموز انگلیسی، برای تصمیم گیری

you really need to understand each story

باید هر داستان را درک کنید

in order to make a decision.

.

So I'll tell you two stories, two stories about me.

بنابراین من برای شما دو داستان می گویم، دو داستان در مورد من.

One will be true, one will be a lie.

یکی درست می شود، یکی دروغ.

Are you ready?

(bright upbeat music)

اماده ای؟

(موسیقی شاد و روشن)

Story number one.

داستان شماره یک.

Let's call this story The Kite.

این داستان را بادبادک بنامیم.

Once when I was a kid,

یک بار وقتی بچه بودم،

my mom's uncle visited us from the Netherlands.

عموی مامانم از هلند به دیدن ما آمد.

He flew over on a plane

او با هواپیما پرواز کرد

and he came to visit us here on the farm,

و به اینجا در مزرعه به دیدن ما آمد

and he brought gifts.

و هدایایی آورد.

He brought gifts for me and my brothers and sisters.

او برای من و برادران و خواهرانم هدیه آورد.

We were very, very excited.

ما خیلی خیلی هیجان زده بودیم.

The gift that I received was a kite,

هدیه ای که گرفتم یک بادبادک بود،

a really cool, orange kite.

یک بادبادک بسیار باحال و نارنجی.

It was really big.

واقعا بزرگ بود

It came in a box

در یک جعبه آمده بود

and I remember I had to put it together.

و یادم می آید باید آن را جمع می کردم.

I had two sticks and I had to attach

من دو تا چوب داشتم و باید

all of the strings and the fabric.

تمام رشته ها و پارچه را وصل می کردم.

And when I was all done,

و وقتی کارم تمام شد،

the kite was ready to test out

بادبادک برای آزمایش آماده بود

but it wasn't windy on the day I got the kite,

اما روزی که بادبادک را گرفتم باد نبود،

so I couldn't go outside with my mom's uncle and try it out.

بنابراین نمی‌توانستم با عموی مادرم بیرون بروم و آن را امتحان کنم.

But I do remember putting it all together.

اما یادم می‌آید که همه آن‌ها را کنار هم گذاشتم.

It was a really nice-looking kite.

واقعا بادبادک قشنگی بود فردای آن

The next day, my mom's uncle came back

روز عموی مامانم

for tea or coffee or something,

برای خوردن چای یا قهوه یا همچین چیزی برگشت

and it was a windy day,

و روز بادی بود،

so we went outside and we spent some time.

رفتیم بیرون و کمی وقت گذاشتیم.

He taught me how to fly the kite.

او به من یاد داد که چگونه بادبادک را پرواز کنم.

I would hold the string and he would go

من ریسمان را می گرفتم و او می رفت

and throw the kite in the air and I would run,

و بادبادک را به هوا می انداخت و من می دویدم

and eventually the kite was flying.

و بالاخره بادبادک در حال پرواز بود.

It was super fun.

فوق العاده سرگرم کننده بود

So I let the kite go really high in the air

بنابراین اجازه دادم بادبادک در هوا بسیار بالا برود

and eventually the string broke,

و در نهایت ریسمان پاره شد

and the kite flew away and landed down by the river.

و بادبادک پرواز کرد و در کنار رودخانه فرود آمد.

I ran down really quickly and I found the kite.

خیلی سریع دویدم پایین و بادبادک را پیدا کردم.

Luckily, it wasn't broken.

خوشبختانه خراب نشد

I was very, very happy that it wasn't broken.

خیلی خیلی خوشحال شدم که خراب نشد.

Then, my mom's uncle and I

بعد، من و عموی مامانم

went with my dad to the hardware store

با بابام به فروشگاه آهن آلات رفتیم

and we bought really strong fishing line.

و ما نخ ماهیگیری واقعا قوی خریدیم.

Fishing line is something you use with a fishing rod

نخ ماهیگیری چیزی است که با چوب ماهیگیری استفاده می کنید

and it's very thin but it's very strong.

و بسیار نازک است اما بسیار محکم است.

When we came back home,

وقتی به خانه برگشتیم،

we attached the fishing line to the kite

instead of the string that came with it.

به جای نخی که همراه آن بود، نخ ماهیگیری را به بادبادک وصل کردیم.

And then, we tried flying the kite again

و سپس، دوباره سعی کردیم بادبادک را به پرواز در آوریم

and it worked way better.

و خیلی بهتر عمل کرد.

I was super happy.

من فوق العاده خوشحال شدم.

It was a fun experience.

این یک تجربه سرگرم کننده بود.

I flew the kite quite a bit when I was a kid,

من زمانی که بچه بودم، بادبادک را کمی پرواز می کردم،

lots of fun.

I don't know if you've ever had a kite.

بسیار سرگرم کننده بود.

نمی دانم تا به حال بادبادک داشته اید یا نه.

Anyways, that's story one, The Kite.

به هر حال، این داستان اول، بادبادک است. به

Do you think it's true or do you think it's a lie?

نظر شما درست است یا دروغ؟

Story number two, let's call this one Basketball.

داستان شماره دو، بیایید این یکی را بسکتبال بنامیم.

When I was a kid,

وقتی بچه بودم،

I really wanted to be on the basketball team at school

خیلی دوست داشتم در مدرسه در تیم بسکتبال باشم

but I wasn't a very good basketball player.

اما بسکتبالیست خوبی نبودم.

A lot of my friends lived in town

بسیاری از دوستان من در شهر زندگی می کردند

or they lived in the city

یا در شهر زندگی می کردند

and they could practice basketball all the time

و می توانستند همیشه بسکتبال تمرین کنند،

but I lived out here on the farm.

اما من اینجا در مزرعه زندگی می کردم.

There are no really good spots to bounce a basketball

هیچ نقطه واقعاً خوبی برای پرش بسکتبال وجود ندارد

and I didn't have a basketball net

و من تور بسکتبال نداشتم

but I really, really, really wanted to play basketball.

اما واقعاً، واقعاً، واقعاً می خواستم بسکتبال بازی کنم.

So my parents got me a basketball

بنابراین والدینم برای من یک بسکتبال گرفتند

and I would practice in the barn.

و من در انبار تمرین می کردم.

And eventually, they got me a basketball net.

و در نهایت برای من یک تور بسکتبال گرفتند.

They bought me a basketball net

برایم یک تور بسکتبال خریدند

and we mounted it on the wall of the barn.

و آن را روی دیوار انبار نصب کردیم.

Many, many evenings I would practice

بسیاری از شب ها تمرین

shooting the basketball, bouncing the basketball.

تیراندازی بسکتبال، پرش بسکتبال می کردم.

We also call it dribbling by the way.

اتفاقاً ما به آن دریبلینگ هم می گوییم.

I would practice a lot.

خیلی تمرین می کردم

I would try and get my brothers and sisters

من سعی می کردم برادران و خواهرانم را

to practice with me

با من تمرین کنند،

but none of them wanted to play basketball with me.

اما هیچ یک از آنها نمی خواستند با من بسکتبال بازی کنند.

So I just practiced by myself and I got better.

بنابراین من فقط به تنهایی تمرین کردم و بهتر شدم.

I got better and better,

بهتر و بهتر شدم

and I knew that basketball tryouts

و می دانستم که چند ماه دیگر تست های بسکتبال در

were coming up in a few months,

راه است،

so I practiced almost every night of the week.

بنابراین تقریباً هر شب هفته تمرین می کردم.

I became really good at dribbling.

من در دریبل زدن واقعاً خوب شدم.

I became really good at shooting the basketball

من در شوت کردن بسکتبال

and getting it in the net.

و وارد کردن آن به تور بسیار خوب شدم.

So basketball tryouts came.

بنابراین امتحانات بسکتبال آمد.

I went, I signed up on a piece of paper at school

رفتم، روی کاغذی در مدرسه ثبت نام کردم

that I wanted to try out.

که می‌خواستم آن را امتحان کنم.

I went to the basketball tryouts

من به مسابقات بسکتبال رفتم

and I showed off all of my basketball skills

و تمام مهارت های بسکتبالم را

as best as I could.

به بهترین شکل ممکن نشان دادم.

And then I waited

و بعد منتظر ماندم

because after, I think there were two tryouts,

چون فکر می‌کنم بعد از دو امتحان بود،

after two tryouts,

بعد از دو امتحان،

the coach was going to post the list of who made the team.

مربی قرار بود لیستی را که تیم را ساخته‌اند را پست کند.

So I was very nervous.

پس خیلی عصبی بودم.

On that day,

آن روز

I remember going to school

یادم می آید که به مدرسه رفتم

and I looked at the list

و لیست را نگاه کردم

and my name was not on the list.

و نامم در لیست نبود.

I was heartbroken.

دلم شکست.

I was very, very sad.

خیلی خیلی ناراحت شدم

I had spent all this time learning to play basketball

من تمام این مدت را صرف یادگیری بسکتبال کرده بودم

and I didn't make the team.

و به تیم نرسیدم.

So that was story number two, Basketball.

پس این داستان شماره دو بود، بسکتبال. به

Do you think it's true

نظر شما درست است

or do you think it's a lie?

یا دروغ؟

Okay, so you've heard both stories

خوب، پس شما هر دو داستان را شنیده اید

and now you need to decide which one you think is true

و اکنون باید تصمیم بگیرید که کدام یک درست

and which one you think is a lie.

و کدام یک دروغ است.

If you need to,

در صورت نیاز،

you can go back and listen to each story again.

می توانید به عقب برگردید و دوباره به هر داستان گوش دهید.

Maybe you'll hear a few hints in one of the stories

شاید در یکی از داستان ها نکاتی را بشنوید

that make you think it's either true or that it is a lie.

که باعث شود فکر کنید یا درست است یا دروغ.

I'll let you think about it for a few seconds here.

من به شما اجازه می دهم چند ثانیه در اینجا فکر کنید.

And then, I'll tell you which one is which,

و سپس، به شما می گویم که کدام یک،

one, two, three.

یک، دو، سه است.

The story about the kite is true.

داستان در مورد بادبادک واقعیت دارد.

The story about me trying to learn how to play basketball

داستانی که در مورد تلاش من برای یادگیری نحوه بازی بسکتبال

and make the basketball team,

و تشکیل تیم بسکتبال بود،

that was just a lie.

این فقط یک دروغ بود.

I know I probably told it in a way where you believed it

من می دانم که احتمالاً آن را به گونه ای گفته ام که شما آن را باور کرده اید،

but that one was not true.

اما آن یکی درست نبود.

I do remember a time when my mom's uncle

یادم می آید زمانی که عموی مامانم

came from Holland and he gave me a kite.

از هلند آمد و به من بادبادک داد.

It was super fun.

فوق العاده سرگرم کننده بود

I had never had a kite before,

من قبلاً هرگز بادبادک نداشتم،

and so I did a lot of kite flying,

و بنابراین، حدس می‌زنم شما می‌گویید، بادبادک‌بازی زیادی انجام دادم

I guess you would say.

.

And I do remember that the string broke

و من یادم می آید که ریسمان پاره شد

and we went to the hardware store

و ما به فروشگاه سخت افزار رفتیم

and bought fishing line to use instead.

و برای استفاده از آن نخ ماهیگیری خریدیم.

Anyways, once again, sorry for lying to you.

به هر حال یک بار دیگر ببخشید که به شما دروغ گفتم.

Sorry for telling you a story that wasn't true

متاسفم که داستانی را برای شما تعریف کردم که درست نبود،

but I hope both stories allowed you to learn

اما امیدوارم هر دو داستان به شما اجازه دهند تا

just a little bit more English.

کمی بیشتر انگلیسی یاد بگیرید.

Anyways, if this is your first time here,

به هر حال، اگر اولین باری است که اینجا هستید،

don't forget to click that red subscribe button over there.

فراموش نکنید که روی دکمه قرمز اشتراک در آنجا کلیک کنید.

Give me a thumbs up.

به من یک شست بالا بده

Leave a comment about what you thought of this lesson

نظر خود را در مورد این درس بنویسید

and if you have some time,

و اگر کمی وقت دارید،

why don't you stick around and watch another English lesson?

چرا نمی مانید و یک درس انگلیسی دیگر را تماشا نمی کنید؟

(bright upbeat music)

(موسیقی شاد و روشن)