💼How to Succeed 💵Business English 👨‍💼 Vocabulary with JenniferESL

Hi everyone. It's Jennifer here with a special English lesson. I'd like to share some useful words and phrases

along with some thoughts that you can reflect on and hopefully apply to your English Studies.

In another video, you met my husband and you learned that he is an executive recruiter for a firm in Boston.

He's been in his current position for about seven years,

but he's been recruiting for more like ten years.

We spent the first five years of our marriage in Moscow, Russia and then moved together to the U.S.

I asked my husband to recall those early years in America and talk about how he

felt about his English when he first came to this country.

I've been in the U.S. since 2001.

That makes it 17 years.

Yes, I spoke English when I came. I studied English at a university, but it was my

second language. I majored in French.

It was hard.

I had to

practice quite a lot.

سلام به همه. جنیفر اینجاست با یک درس انگلیسی خاص. من می خواهم چند کلمه و عبارات مفید را به همراه برخی افکار به اشتراک بگذارم که بتوانید در مورد آنها فکر کنید و امیدوارم در مطالعات انگلیسی خود به کار ببرید. در ویدیوی دیگری، شما با شوهر من آشنا شدید و متوجه شدید که او یک استخدام کننده اجرایی برای یک شرکت در بوستون است. او حدود هفت سال است که در سمت فعلی خود است، اما بیش از ده سال است که در حال جذب نیرو است. ما پنج سال اول ازدواجمان را در مسکو، روسیه گذراندیم و سپس با هم به ایالات متحده نقل مکان کردیم. از شوهرم خواستم آن سال‌های اولیه در آمریکا را به یاد بیاورد و درباره احساسش درباره انگلیسی‌اش در ابتدای ورودش به این کشور صحبت کند. من از سال 2001 در ایالات متحده هستم. این یعنی 17 سال. بله، وقتی آمدم انگلیسی صحبت کردم. من در دانشگاه انگلیسی خواندم، اما این زبان دوم من بود. من رشته زبان فرانسه بودم. سخت بود. باید خیلی تمرین می کردم.

And I would always construct

و من همیشه

conversations in my head

در ذهنم

around different kinds of situations. One of them

درباره موقعیت‌های مختلف گفتگو می‌سازم. یکی از آنها

was a job interview, a potential job interview.

مصاحبه شغلی بود، یک مصاحبه شغلی بالقوه.

I was looking for a job, and I would imagine those conversations in my head...

دنبال کار می گشتم و آن صحبت ها را در ذهنم تصور می کردم ...

what kinds of questions I would be asked and

چه نوع سؤالاتی از من پرسیده می شود و

what kind of answers I would give.

چه پاسخ هایی می دهم.

So I would... probably before my first real job interview, had probably had 25-30 mock-up interviews in my head before.

بنابراین، احتمالاً قبل از اولین مصاحبه شغلی واقعی ام، احتمالاً 25-30 مصاحبه ساختگی در ذهنم داشتم.

One strategy that my husband used as a language learner was to talk aloud to himself or to talk in his head.

یکی از راهبردهایی که شوهرم به عنوان زبان آموز استفاده کرد این بود که با صدای بلند با خودش صحبت کند یا در ذهنش صحبت کند.

He did this to practice his English for a specific

او این کار را انجام داد تا انگلیسی خود را برای یک

situation, like a job interview.

موقعیت خاص، مانند مصاحبه شغلی، تمرین کند.

He mentioned a mock-up interview, which is a situation that's made to seem real for training purposes.

او به یک مصاحبه ماکت اشاره کرد که موقعیتی است که برای اهداف آموزشی واقعی به نظر می رسد.

"Mock-up interview" is clear, but I hear "mock interview" more often.

"مصاحبه ماکت" واضح است، اما من اغلب "مصاحبه ساختگی" را می شنوم.

So if you're getting ready for a job interview, you can ask a friend to help you by doing a mock interview.

بنابراین اگر برای مصاحبه شغلی آماده می شوید، می توانید از یک دوست بخواهید که با انجام یک مصاحبه ساختگی به شما کمک کند.

Your friend can ask questions as the potential employer, and you can practice giving your answers.

دوست شما می تواند به عنوان کارفرمای بالقوه سوال بپرسد و شما می توانید پاسخ های خود را تمرین کنید.

My husband is doing very well now, but success hardly ever comes fast and easily.

شوهرم الان خیلی خوب است، اما موفقیت به ندرت به سرعت و به راحتی به دست می آید. به

I'll let him talk about working his way up to his current position.

او اجازه می‌دهم در مورد رسیدن به موقعیت فعلی‌اش صحبت کند.

No, we arrived in Boston right after September 11. The economy was in recession.

نه، ما درست بعد از 11 سپتامبر به بوستون رسیدیم. اقتصاد در رکود بود.

It was hard to find a job.

پیدا کردن کار سخت بود.

So my first job in the U.S.

بنابراین اولین شغل من در ایالات متحده

was a

grocery clerk at a local grocery store, a

منشی خواربار فروشی در یک فروشگاه مواد غذایی محلی بود،

minimum-wage job that would pay me seven dollars fifteen cents an hour and

شغلی با حداقل دستمزد که به من هفت دلار پانزده سنت در ساعت دستمزد می داد و

was extremely boring, but you've got to do what you got to do you got to put the food on the table.

بسیار خسته کننده بود، اما شما باید کاری را که باید انجام دهید انجام دهید. باید غذا را روی میز بگذارم

And you just, as they say here, you check your ego at the door and you take any job that will allow you to provide.

و شما فقط، همانطور که اینجا می گویند، نفس خود را در درب خانه چک می کنید و هر کاری را که به شما امکان ارائه دهد را انتخاب می کنید.

Before I landed a full-time job, I had two

قبل از اینکه کار تمام وقت پیدا کنم، دو

temp jobs.

شغل موقت داشتم.

One of them was a typesetter

یکی از آنها حروفچین

at a local printing company and the other one was an interpreter at a local hospital.

در یک شرکت چاپ محلی و دیگری مترجم در یک بیمارستان محلی بود.

My first full-time job was with the local

اولین کار تمام وقت من در

custodial bank and

بانک نگهبان محلی بود و

I was

processing dividends in interest payments. It's called corporate actions, and I used to work the night shift from

سود سهام را در پرداخت سود پردازش می کردم. اسمش اقدامات شرکتی است و من شیفت شب از

4:00 a.m. til 12:00 noon.

ساعت 4 صبح تا 12 ظهر کار می کردم.

I did this for two and a half years.

من این کار را دو سال و نیم انجام دادم.

The difference between a full-time job and a temp job is that a full-time job gives you

تفاوت بین یک شغل تمام وقت و یک شغل موقت در این است که یک کار تمام وقت

so-called benefits, which basically comes down to health insurance and

به اصطلاح به شما مزایایی می دهد که اساساً به بیمه درمانی و

401k contribution.

سهم 401 هزار تومانی ختم می شود.

My first full-time job was what we call an entry-level job.

اولین شغل تمام وقت من چیزی بود که ما به آن شغل سطح ابتدایی می گوییم.

This is a kind of a job that anyone would get fresh out of college.

این یک نوع شغل است که هر کسی تازه از دانشگاه آن را دریافت می کند.

You cannot support your family on the salary that

شما نمی توانید با حقوقی که به

they would pay you.

شما می دهند، از خانواده خود حمایت کنید.

It was less than $40,000 a year.

کمتر از 40000 دلار در سال بود.

To put things in perspective, at that time we rented a one-bedroom apartment

برای در نظر گرفتن همه چیز، در آن زمان ما یک آپارتمان یک خوابه

in Boston and

در بوستون اجاره کردیم و

the price was $1,700 a month

قیمت آن 1700 دلار در ماه

with parking.

با پارکینگ بود.

"To put things into perspective" is to understand a situation more fully. You no longer have a limited view.

"در نظر گرفتن همه چیز" درک کاملتر یک موقعیت است. شما دیگر دید محدودی ندارید.

My husband explained how we came to the U.S. at a really bad time to start a job search.

شوهرم توضیح داد که چگونه در زمان بسیار بدی برای شروع جستجوی کار به ایالات متحده آمدیم.

Initially, he could only find a minimum wage job at a grocery store.

در ابتدا، او فقط می‌توانست در یک فروشگاه مواد غذایی یک شغل حداقل دستمزد پیدا کند.

That means that his employer paid him the lowest wages possible in the state of Massachusetts.

این بدان معناست که کارفرمای او کمترین دستمزد ممکن را در ایالت ماساچوست به او پرداخت کرده است.

The sad thing was that I was earning even less at one of my jobs.

نکته غم انگیز این بود که در یکی از مشاغلم حتی کمتر درآمد داشتم.

I could only find a part-time job as a teacher. So to make ends meet,

من فقط توانستم یک شغل پاره وقت به عنوان معلم پیدا کنم. بنابراین برای تامین مخارج زندگی،

I also babysat for

$6 an hour.

ساعتی 6 دلار نیز از بچه ها نگهداری می کنم.

"To make ends meet" means to earn just enough to survive.

"تامین زندگی" به معنای کسب درآمد کافی برای زنده ماندن است.

My husband used another good expression with a similar meaning: to put food on the table.

شوهرم از تعبیر خوب دیگری با معنای مشابه استفاده کرد: غذا گذاشتن روی میز.

It basically means that you earn enough to feed yourself and meet your basic needs.

این اساساً به این معنی است که شما به اندازه کافی درآمد دارید تا خود را تغذیه کنید و نیازهای اولیه خود را برآورده کنید.

You might not be able to find your dream job right away,

شما ممکن است نتوانید فوراً شغل رویایی خود را پیدا کنید،

so most of us take what work we can get when we simply need to make ends meet and put food on the table.

بنابراین اکثر ما زمانی که نیاز به گذراندن زندگی و گذاشتن غذا روی میز داریم، کاری را که می توانیم بدست آوریم، انجام می دهیم.

My husband also had two jobs for a while. He worked the night shift.

شوهرم هم مدتی دو شغل داشت. شیفت شب کار می کرد.

Do you remember the hours he worked?

آیا ساعات کار او را به خاطر دارید؟ ساعت

It was 4:00 a.m. till 12:00 noon.

4:00 صبح تا 12:00 ظهر بود.

Would you be willing to work the night shift?

آیا حاضرید در شیفت شب کار کنید؟

I would hate it. I prefer the day shift. I need to work in the daytime.

من از آن متنفرم. من شیفت روز را ترجیح می دهم. من باید در روز کار کنم.

I prefer regular business hours or what some call normal business hours.

من ساعات کاری معمولی یا کاری را که برخی ساعات کاری عادی می نامند ترجیح می دهم.

That's usually 9:00 to 5:00.

معمولاً ساعت 9:00 تا 5:00 است.

There are different types of jobs one can get. A temp job is a temporary position.

انواع مختلفی از مشاغل وجود دارد که می توان به دست آورد. یک شغل موقت یک موقعیت موقت است.

A full-time position has a salary and it comes with benefits like health insurance and a retirement savings plan.

یک موقعیت تمام وقت حقوق دارد و مزایایی مانند بیمه درمانی و طرح پس انداز بازنشستگی دارد.

My husband explained the low salary of an entry-level job. It can be less than

شوهرم حقوق پایین یک شغل ابتدایی را توضیح داد. می تواند کمتر از

$40,000 a year.

40000 دلار در سال باشد.

If you have a family or you're planning on having a family, it can be very difficult to put food on the table earning that much,

اگر خانواده دارید یا در حال برنامه ریزی برای تشکیل خانواده هستید، قرار دادن غذا روی میز برای کسب درآمد بسیار دشوار است،

especially in an expensive city like Boston.

به خصوص در شهری گران قیمت مانند بوستون. به

I'll let him explain how he eventually moved out of that entry-level position and began to earn more.

او اجازه می‌دهم توضیح دهد که چگونه در نهایت از آن موقعیت ابتدایی خارج شد و شروع به کسب درآمد بیشتر کرد.

I did recruiting in Russia and I liked it. I did it for two to two and a half years.

من در روسیه کار استخدام کردم و از آن خوشم آمد. من این کار را دو تا دو سال و نیم انجام دادم.

So after working for for a couple years at a local bank,

بنابراین پس از چند سال کار در یک بانک محلی،

I came to the conclusion that that was not a

به این نتیجه رسیدم که این یک

long-term career for me. I did not like it at all.

شغل طولانی مدت برای من نیست. اصلا دوست نداشتم.

I wanted something that

من چیزی می خواستم که

would give me a

better opportunity to make more money, and I went into a hundred percent commission business.

فرصت بهتری برای کسب درآمد بیشتر به من بدهد و وارد تجارت صددرصد پورسانت شدم.

You basically eat what you kill.

شما اساساً آنچه را که می کشید می خورید.

No salary.

بدون حقوق

Pure Commission. If you close a deal, your company gets paid. You get a percentage of that.

کمیسیون خالص. اگر معامله ای را ببندید، شرکت شما حقوق می گیرد. شما درصدی از آن را دریافت می کنید.

It was very scary when my husband moved to a job that was 100 percent commission based.

وقتی شوهرم به شغلی رفت که 100 درصد پورسانت داشت، خیلی ترسناک بود.

There was no guarantee of a salary.

هیچ تضمینی برای دستمزد وجود نداشت.

When you work on commission, you have to make a sale in order to get paid.

وقتی با پورسانت کار می کنید، برای دریافت حقوق باید یک فروش انجام دهید.

At the time, our first child was born, so there was a lot of pressure on my husband to succeed.

در آن زمان اولین فرزند ما به دنیا آمد، بنابراین فشار زیادی روی شوهرم برای موفقیت وجود داشت.

Thankfully, he became good at the job. He closed deals and his compensation did more than put food on the table.

خوشبختانه او در این کار خوب شد. او معاملات را بست و غرامتش بیشتر از گذاشتن غذا روی میز بود. از

I asked him to talk about the challenges of being in a new line of work.

او خواستم در مورد چالش های حضور در یک خط کاری جدید صحبت کند.

The initial challenge was that

چالش اولیه این بود که این

it was a completely different line of work from what I was accustomed to at a bank. It required a lot of cold calling.

خط کاری کاملاً متفاوت از آنچه در بانک به آن عادت داشتم بود. نیاز به تماس سرد زیادی داشت.

Picking up a phone and calling total strangers and

برداشتن تلفن و تماس با افراد غریبه و از

it was difficult

psychologically because you would deal with great deal of rejection.

نظر روانی دشوار بود زیرا با طرد شدن زیادی روبرو می‌شوید.

But also my English had to be

اما همچنین انگلیسی من باید

taken to the next level.

به سطح بعدی ارتقا می یافت.

I was...uh

من می خواستم

I needed to convince people

مردم را متقاعد کنم که به

to look into the opportunities that I was presenting them with.

فرصت هایی که به آنها ارائه می دادم نگاه کنند.

I needed to position myself as an expert on a matter. I needed to position myself

من نیاز داشتم که خودم را به عنوان یک متخصص در یک موضوع قرار دهم. من نیاز داشتم که خودم را

as an authority and

به عنوان یک مرجع معرفی کنم و این

it it would it would require a lot of convincing.

نیاز به قانع کردن زیادی دارد.

Initially, I would write scripts and I would read off of those scripts, but eventually as time went on.

در ابتدا، من فیلمنامه می نوشتم و آن فیلمنامه ها را می خواندم، اما در نهایت با گذشت زمان.

It became second nature.

طبیعت دوم شد. به

Note these expressions. Cold calling is making phone calls to strangers in order to make a sales pitch.

این عبارات توجه کنید. تماس سرد، برقراری تماس تلفنی با افراد غریبه به منظور ایجاد بازار فروش است.

So you're trying to sell a product or a service.

بنابراین شما در حال تلاش برای فروش یک محصول یا خدمات هستید.

If you take something to the next level, then you raise the standard. You try to improve it.

اگر چیزی را به سطح بعدی ببرید، استاندارد را بالا می برید. شما سعی می کنید آن را بهبود بخشید.

My husband had to take his English to the next level.

شوهرم مجبور شد انگلیسی خود را به سطح بالاتری برساند.

If you position yourself as something such as an expert or an authority, then you present yourself a certain way.

اگر خود را به عنوان چیزی مانند یک متخصص یا یک مرجع قرار دهید، آنگاه خود را به گونه ای معین نشان می دهید.

You know, it's not just the language that a foreigner has to get used to. It's also the work culture.

می دانید، این فقط زبانی نیست که یک خارجی باید به آن عادت کند. فرهنگ کار هم همین است.

My husband began his professional career in Moscow, Russia, which had a different work environment.

شوهرم کار حرفه ای خود را در مسکو روسیه آغاز کرد که محیط کاری متفاوتی داشت.

The biggest difference between a Russian and American company is the number of performance reviews done by

بزرگترین تفاوت بین یک شرکت روسی و آمریکایی تعداد بررسی های عملکرد انجام شده توسط

American companies.

شرکت های آمریکایی است.

The two biggest things that

دو مهم‌ترین چیزی که

are really appreciated when you work for an American company are perseverance and

وقتی برای یک شرکت آمریکایی کار می‌کنید واقعاً مورد قدردانی قرار می‌گیرد، پشتکار و

in a positive attitude,

داشتن نگرش مثبت،

especially in sales.

به ویژه در فروش است.

There are down days. There are up days. As they say, the highs are high; the lows are low.

روزهای پایینی هست روزهایی هست همانطور که می گویند، اوج بالا است. پایین ها کم هستند

And sometimes those deals just do not go through and

و گاهی اوقات این معاملات انجام نمی شود و به

it hurts. It hurts to the point that you literally want to cry. You want to go

درد شما می خورد. به حدی دردناک است که به معنای واقعی کلمه می خواهید گریه کنید. شما می خواهید

back to your home.

به خانه خود برگردید.

But what you do is maybe you take a walk on the street, come back and get back, get back into cold calling...

اما کاری که شما انجام می دهید این است که شاید در خیابان قدم بزنید، برگردید و برگردید، به تماس سرد برگردید...

And...

و...

as they say, it's a numbers game. The more phone calls you place, the better chance that you will land a deal.

به قول خودشان، این یک بازی اعداد است. هرچه تماس های تلفنی بیشتری داشته باشید، شانس بیشتری برای رسیدن به معامله دارید.

In almost any line of work, there are ups and downs. We can also talk about highs and lows. We've all gone through them.

تقریباً در هر رشته کاری، فراز و نشیب هایی وجود دارد. ما همچنین می توانیم در مورد بالا و پایین صحبت کنیم. همه ما از آنها عبور کرده ایم.

Hopefully, my husband's story will remind you that it's okay to feel bad on those down days.

امیدوارم داستان شوهرم به شما یادآوری کند که بد نیست در آن روزها احساس بدی داشته باشید.

But as he said, the key is perseverance.

اما همانطور که او گفت، کلید استقامت است.

Don't give up and keep trying. Hold on to a positive attitude.

تسلیم نشوید و به تلاش ادامه دهید. نگرش مثبت را حفظ کنید.

Tip number one: embrace the culture.

نکته شماره یک: فرهنگ را بپذیرید.

In everyday life, there are a lot of

در زندگی روزمره، ارجاعات فرهنگی زیادی وجود دارد

cultural references

that would not make sense to you unless you know the origins of

که تا زمانی که منشأ عبارات خاصی را بدانید، برای شما منطقی نخواهد بود

certain expressions.

.

Tip number two is try to spend as much time as you can with native speakers.

نکته شماره دو این است که سعی کنید تا جایی که می توانید وقت خود را با افراد بومی سپری کنید.

Yeah, tip number three is

بله، نکته شماره سه این است که

never stop learning. I've been here for 17 years. I don't know the word --

هرگز از یادگیری دست نکشید. من 17 سال اینجا هستم. من این کلمه را نمی دانم --

I look it up in a dictionary. I find myself in a situation

من آن را در فرهنگ لغت جستجو می کنم. من خودم را در شرایطی می بینم

in which I don't know what to say...sometimes it happens.

که نمی دانم چه بگویم ... گاهی اوقات این اتفاق می افتد.

Later on

بعداً

I would replay that very same situation in my head and I would think, "Okay. What would I say?" and

همان موقعیت را در ذهنم تکرار می‌کردم و فکر می‌کردم، "خوب. من چه می‌گویم؟" و

I would..

من ..

I would come up with the words

با کلماتی می آمدم

that would articulate my thoughts. So next time I'm in a very similar situation, I would know what to say.

که افکارم را بیان می کند. بنابراین دفعه بعد که در موقعیت بسیار مشابهی قرار گرفتم، می دانم چه بگویم.

I watch a lot of

من

YouTube videos.

ویدیوهای یوتیوب زیادی تماشا می کنم.

I read a lot of news and I try to apply all those learnings in my everyday

من اخبار زیادی می خوانم و سعی می کنم تمام آن آموخته ها را در تعامل روزمره خود

interaction with my colleagues, with my clients, with my candidates.

با همکارانم، با مشتریانم، با نامزدهایم به کار ببرم.

Never stop learning.

هرگز یادگیری را متوقف نکن.

So you've heard my husband speak at length. He doesn't rush and he doesn't fear mistakes in English.

بنابراین شما شنیده اید که شوهر من طولانی صحبت می کند. او عجله نمی کند و از اشتباهات در زبان انگلیسی نمی ترسد.

I hope that's a useful model for you.

امیدوارم الگوی مفیدی برای شما باشد.

Don't feel pressured to speak as fast as possible in English. That will probably lead to more mistakes and less accurate pronunciation.

برای صحبت هر چه سریعتر به زبان انگلیسی تحت فشار نباشید. این احتمالا منجر به اشتباهات بیشتر و تلفظ دقیق کمتر می شود.

The goal is to speak clearly and be understood.

هدف این است که واضح صحبت کنید و درک شوید.

I'm going to end here.

من اینجا تمام می کنم.

Hopefully. now you have some new words and expressions to put into use. If you'd like to choose one or two of those words or

خوشبختانه. اکنون چند کلمه و عبارات جدید برای استفاده دارید. اگر می‌خواهید یکی دو مورد از آن کلمات یا

expressions and create your own examples, share them in the comments. I'll offer corrections as time allows.

عبارات را انتخاب کنید و نمونه‌های خود را بسازید، آن‌ها را در نظرات به اشتراک بگذارید. من اصلاحات را تا زمانی که زمان اجازه دهد ارائه خواهم کرد.

Well, that's all for now. Please remember to like this video and subscribe. As always, thanks for watching and happy studies!

خوب، فعلاً همین است. لطفا به یاد داشته باشید که این ویدیو را لایک کنید و سابسکرایب کنید. مثل همیشه، برای تماشا و مطالعات شاد متشکریم!

Please join my learning community here on YouTube. Members receive special badges, bonus posts, and live streams.

لطفاً به انجمن یادگیری من در اینجا در YouTube بپیوندید. اعضا نشان های ویژه، پست های جایزه و پخش زنده دریافت می کنند.

Click on the JOIN button to learn more. Note that memberships are not available in all countries at this time.

برای کسب اطلاعات بیشتر روی دکمه JOIN کلیک کنید. توجه داشته باشید که در حال حاضر امکان عضویت در همه کشورها وجود ندارد.

Join me on my YouTube community tab for special posts each week.

در برگه انجمن YouTube من برای پست های ویژه هر هفته به من بپیوندید.

If you haven't already, please subscribe to my channel. That way you'll get notification of every new video I upload to YouTube.

اگر قبلا این کار را نکرده اید لطفا در کانال من عضو شوید. به این ترتیب در مورد هر ویدیوی جدیدی که من در YouTube آپلود می کنم اعلان دریافت خواهید کرد.