Author Interview: Cassidy Amber Chapman - A Listening Challenge

Hi everyone. I'm Jennifer from English with  Jennifer. I have a very special lesson to  

سلام به همه. من جنیفر از انگلیسی با جنیفر هستم. من یک درس بسیار ویژه برای

share with you. I invited a new friend to join me.  You'll get to test your listening comprehension as  

به اشتراک گذاشتن با شما دارم. من از یک دوست جدید دعوت کردم که به من بپیوندد. وقتی

you hear our unscripted, fast-paced conversation.  I'll highlight key vocabulary that you can take  

مکالمه بدون اسکریپت و سریع ما را می شنوید، می توانید درک شنیداری خود را آزمایش کنید. من واژگان کلیدی را که می‌توانید از مصاحبه حذف کنید، برجسته می‌کنم

away from the interview, but you'll also have the  opportunity to hear about one person's ability to  

، اما همچنین این فرصت را خواهید داشت که در مورد توانایی یک نفر برای

overcome some incredible health problems in order  to pursue and then achieve a fulfilling life.  

غلبه بر برخی مشکلات سلامتی باورنکردنی به منظور دنبال کردن و سپس دستیابی به یک زندگی رضایت‌بخش بشنوید.

I met Cassidy Amber Chapman through an online  community, and it turns out we both live in  

من با کسیدی امبر چپمن از طریق یک انجمن آنلاین آشنا شدم ، و معلوم شد که هر دو در

Massachusetts. Moreover, we both self-published  books back in November 2022. I understand that  

ماساچوست زندگی می کنیم. علاوه بر این، هر دوی ما کتاب‌هایی را در نوامبر 2022 منتشر کردیم. من می‌دانم که

someone has to have a very compelling story  in order to find the time and desire to write  

کسی باید داستان بسیار قانع‌کننده‌ای داشته باشد تا زمان و تمایلی برای نوشتن

about it. I wanted to learn Cassidy's story, and  I think you'll find it interesting and inspiring.  

درباره آن پیدا کند. من می‌خواستم داستان کسیدی را یاد بگیرم، و فکر می‌کنم برای شما جالب و الهام‌بخش خواهد بود.

Cassidy is the author of The Vibrancy Codes: A  Guide to Vibrant Health and Vitality . We have  

کسیدی نویسنده کدهای شادابی: راهنمای سلامت و سرزندگی پر جنب و جوش است. ما

another thing in common. Back in November when we  published, my book -- for a very brief time -- was  

یک چیز مشترک دیگر داریم. در نوامبر، زمانی که ما منتشر شدیم، کتاب من -- برای مدت کوتاهی --

the #1 New Release in Midlife Management.  Cassidy's book was the #1 New Release in Holistic  

اولین نسخه جدید در مدیریت میانسالی بود. کتاب کسیدی اولین نسخه جدید در پزشکی کل نگر بود

Medicine. Cassidy has earned five-star reviews for  her work, and she continues to sell it worldwide.

. کسیدی نقدهای پنج ستاره‌ای را برای کارش کسب کرده است و همچنان به فروش آن در سراسر جهان ادامه می‌دهد. کسیدی

In addition to sharing her story through her  book, Cassidy has been traveling to give in-person  

علاوه بر به اشتراک گذاشتن داستانش از طریق کتابش، برای سخنرانی حضوری سفر کرده است

talks. In her own words, she's on a mission.  She's on a mission to empower those who are  

. به قول خودش، او در یک ماموریت است. او در مأموریتی است که به کسانی که

craving a vibrant life. I'll tell you that when  you crave something, you desire it very strongly.  

خواهان زندگی پر جنب و جوش هستند، قدرت دهد. من به شما می گویم که وقتی به چیزی میل می کنید، به شدت آرزویش را دارید.

As for what a vibrant life  is, I'll let Cassidy explain.

در مورد اینکه زندگی پر جنب و جوش چیست ، به کسیدی اجازه می دهم توضیح دهد.

Well, Cassidy, thank you so much for taking the  time to talk with me today. Yes, of course. I'm  

خوب، کسیدی، از اینکه امروز وقت گذاشتی و با من صحبت کردی بسیار متشکرم. بله حتما. من

so excited. Welcome, welcome. Well, you and I have  met before, but of course, I'm very eager to learn  

خیلی هیجان زده ام. خوش آمدید، خوش آمدید. خب، من و شما قبلاً ملاقات کرده‌ایم، اما البته، من بسیار مشتاقم

a little more about you, and for those watching,  um, perhaps you can start by telling us a little  

کمی بیشتر درباره شما یاد بگیرم، و برای کسانی که تماشا می‌کنند، شاید می‌توانید با توضیح

bit about yourself, like who are you and what do  you do. Yes, so I'm Cassidy Amber Chapman. I am a  

کمی درباره خودتان به ما شروع کنید، مثلاً شما که هستید. و چه کار می کنی. بله، پس من کسیدی امبر چپمن هستم. من یک

holistic health and life coach and international  speaker and author of the #1 New Release in  

مربی کل نگر سلامت و زندگی و سخنران بین المللی و نویسنده کتاب شماره 1 جدید در

Holistic Medicine and Energy Healing. The Vibrancy  Codes: A Guide to Vibrant Health and Vitality. And  

پزشکی جامع و انرژی درمانی هستم. کدهای سرزندگی: راهنمای سلامتی و سرزندگی. و   به

I help people create happier, healthier lives for  themselves and those around them. Isn't that an  

مردم کمک می‌کنم زندگی شادتر و سالم‌تری برای خود و اطرافیانشان ایجاد کنند. آیا این یک

awesome job? To help people have a happy life. I  got a pretty good gig. And you're exuding that the  

کار عالی نیست؟ برای کمک به مردم برای داشتن یک زندگی شاد. کنسرت خیلی خوبی گرفتم. و شما در حال تراوش آن

happiness. I feel it from you. Um, but you're  throwing out a pretty long job title there,  

شادی هستید. من آن را از شما احساس می کنم. اوم، اما شما یک عنوان شغلی نسبتاً طولانی را در آنجا پرت می‌کنید،

so let's pick apart one word that could be  unfamiliar not even just to language learners  

بنابراین بیایید یک کلمه را انتخاب کنیم که ممکن است نه فقط برای زبان‌آموزان

but even native speakers. You said "holistic life  coach." I'm starting to learn what life coaches  

بلکه حتی برای افراد بومی زبان ناآشنا باشد. شما گفتید «مربی کل نگر زندگی ». من شروع به یادگیری آنچه مربیان زندگی

do. "Holistic coach." Can you explain for people  who...What is a life coach as you practice? And  

انجام می دهند، هستم. "مربی کل نگر." آیا می‌توانید برای افرادی توضیح دهید که... مربی زندگی در حین تمرین چیست؟ و

then, what is a holistic coach? Yeah, so for  me, it's about integrating your whole self.  

سپس، یک مربی کل نگر چیست؟ بله، بنابراین برای من، این در مورد یکپارچه کردن کل خود شماست.

So "holistic" means "whole," so when I go through  my programs or my my courses or anything that I'm  

بنابراین «کل نگر» به معنای «کل» است، بنابراین وقتی برنامه‌هایم یا دوره‌هایم یا هر چیزی را که

interacting with...my one-on-one spaces, I create this  holistic approach, which is physically, mentally,  

با آن تعامل دارم... فضاهای تک‌نفره‌ام را مرور می‌کنم، این رویکرد کل‌نگر را ایجاد می‌کنم که از نظر فیزیکی، ذهنی است. ،

emotionally, and spiritually. And having all of  these different, uh, healing modalities being  

از نظر احساسی و معنوی. و استفاده از همه این روش‌های درمانی متفاوت، آه،

used in all the different ways is really important  to be able to create what I call vibrancy -- which  

به روش‌های مختلف بسیار مهم است تا بتوانیم چیزی را ایجاد کنیم که من آن را نشاط می‌نامم --

is this this vibrant health. This vibrant  vitality...so that you can live in the most,  

این سلامتی پر جنب و جوش است. این نشاط پر جنب و جوش ... به طوری که بتوانید بیشترین زندگی را داشته باشید،

uh, this...this energy of just living fully in  every single one of your moments. So the simplest  

آه، این... این انرژی که فقط در تک تک لحظاتتان به طور کامل زندگی کنید . بنابراین ساده‌ترین

of terms of what a holistic health [coach] does  is help you co-create a healthy lifestyle through  

شرایط کاری که یک [مربی] سلامت کل‌نگر انجام می‌دهد این است که به شما کمک می‌کند از طریق

manageable steps that you can take daily. And  not just one aspect of your life, but again  

قدم‌های قابل کنترلی که می‌توانید روزانه بردارید، سبک زندگی سالمی را ایجاد کنید. و نه فقط یک جنبه از زندگی شما، بلکه دوباره

holistically, looking at many or all aspects of  your life. Exactly. Right. Do you know what a  

به طور کلی، به بسیاری یا همه جنبه‌های زندگی خود نگاه کنید. دقیقا. درست. آیا می‌دانید

"gig" is? Cassidy explained that she helps people  create happier, healthier lives for themselves and  

«گیگ» چیست؟ کسیدی توضیح داد که به مردم کمک می‌کند زندگی شادتر و سالم‌تری برای خود و

those around them. I commented, "Isn't that an  awesome job?" She laughed and agreed and said,  

اطرافیانشان ایجاد کنند. من نظر دادم، "آیا این یک کار عالی نیست؟" او خندید و موافقت کرد و گفت:

"I got a pretty good gig." In the past, we tended  to use "gig" for temporary jobs that people would  

"من یک کنسرت خیلی خوب دریافت کردم." در گذشته، ما تمایل داشتیم از «گیگ» برای مشاغل موقتی استفاده کنیم که افراد

get as actors and musicians. But today in American  English, we use "gig" for all kinds of work.  

به‌عنوان بازیگر و نوازنده به دست می‌آورند. اما امروزه در انگلیسی آمریکایی، ما از «گیگ» برای همه نوع کار استفاده می‌کنیم.

Cassidy was being humorous because her  work is very important and special to her,  

کسیدی شوخ طبع می کرد زیرا کار او برای او بسیار مهم و خاص است،

but speaking in a light tone, she said, "I  got a pretty good gig." Cassidy explained that  

اما با لحنی ملایم گفت: "من کنسرت بسیار خوبی داشتم." کسیدی توضیح داد که

"holistic" means "whole," so a holistic approach  addresses all of you, all parts of your health.  

«کل نگر» به معنای «کل» است، بنابراین یک رویکرد کل نگر همه شما و همه بخش‌های سلامتی شما را مورد توجه قرار می‌دهد.

It integrates or pulls in different healing  modalities, that is, different types of treatment.  

این روش‌های درمانی مختلف ، یعنی انواع مختلف درمان را ادغام می‌کند یا می‌کشد.

And a life coach provides manageable steps that  you can take daily. So as a holistic life coach,  

و یک مربی زندگی گام‌های قابل کنترلی را ارائه می‌کند که می‌توانید روزانه انجام دهید. بنابراین، Cassidy به عنوان یک مربی کل نگر زندگی،

Cassidy integrates different aspects of a person's  life and guides them to healthier, happier living.  

جنبه‌های مختلف زندگی افراد را ادغام می‌کند و او را به سوی زندگی سالم‌تر و شادتر راهنمایی می‌کند.

You really can't be happy just in one sphere,  right? It becomes sort of a game of balance.  

شما واقعا نمی توانید فقط در یک حوزه شاد باشید، درست است؟ این به نوعی بازی تعادل می شود.

Exactly. And one aspect of your life is going  to affect every single other one. And so when  

دقیقا. و یکی از جنبه‌های زندگی‌تان روی هر یک از جنبه‌های دیگر تأثیر می‌گذارد. و بنابراین، وقتی

it really comes from this holistic standpoint,  you get to actually transform your entire life.  

واقعاً از این دیدگاه کل‌نگر سرچشمه می‌گیرد، می‌توانید در واقع کل زندگی خود را متحول کنید.

Transformative. I like that. Now, you're being  holistic coach...you don't, you know...I'm  

دگرگون کننده. من آن را دوست دارم. حالا، شما مربی کل نگر هستید... نمی دانید، می دانید... من

thinking of childhood. So many kids have childhood  dreams of "I want to be a doctor...or a singer, a  

به دوران کودکی فکر می کنم. خیلی از بچه‌ها رویاهای دوران کودکی "من می‌خواهم پزشک شوم... یا خواننده،

dancer"... whatever. I don't think you were eight  years old and said, "I want to be a holistic coach."  

رقصنده" هستند... هر چه باشد. فکر نمی‌کنم هشت ساله بودی و گفتی، "من می‌خواهم یک مربی کل نگر باشم."

So, my question is how did this happen? Like, can  you describe your career path and what led you to  

بنابراین، سوال من این است که چگونه این اتفاق افتاد؟ مثلاً، آیا می‌توانید مسیر شغلی خود را توضیح دهید و چه چیزی شما را به سمت

this job? It's...it's funny because I when I was  young, I wanted to be a doctor. And I wanted to be  

این شغل سوق داد؟ این خنده دار است زیرا من وقتی جوان بودم، می خواستم پزشک شوم. و من می‌خواستم تا

up to...up until I graduated and this whole thing  started. Um, so my story starts around... it has  

زمانی که فارغ‌التحصیل شدم و تمام این کار شروع شد، آماده باشم. اوم، پس داستان من از همین جا شروع می شود... باید

to be like 11 years ago or so now. It's crazy  how time passes by, and at that time, I started  

مثل 11 سال پیش یا همین الان باشد. این دیوانه کننده است که زمان چگونه می گذرد، و در آن زمان، من شروع به

having mystery medical symptoms. So, I had gained  over 50 pounds in under three months, eating less  

علائم پزشکی مرموز کردم. بنابراین، من در کمتر از سه ماه بیش از 50 پوند اضافه کرده بودم و کمتر

than 500 calories per day. I had purpling all over  my arms. I was nauseous every day. I was dizzy. I  

از 500 کالری در روز می خوردم. تمام بازوهایم ارغوانی بود . هر روز حالت تهوع داشتم. سرگیجه داشتم. می‌توانم

could go on with the symptoms that I had. And I  went to doctor after doctor and test after test,  

با علائمی که داشتم ادامه دهم. و من پشت سر دکتر و آزمایش پشت آزمایش به دکتر رفتم،

and they kept telling me that I was fine. I was  all right. It was all in my head or they were  

و آنها مدام به من می گفتند که خوب هستم. حالم خوب بود. همه چیز در ذهن من بود یا آنها

blaming it on the weight that I was gaining. Yeah  and so when I said I'm really only eating less  

آن را به گردن وزنی می انداختند که من اضافه می کردم. بله، و بنابراین وقتی گفتم واقعاً کمتر

than 500 calories per day, I was I was accused  of lying and closet eating and things like that,  

از 500 کالری در روز می‌خورم، متهم به دروغ‌گویی و خوردن کمد و چیزهایی از این دست شدم،

which was really really defeating at the time.  And after two years of this, I finally found a  

که در آن زمان واقعاً شکست‌دهنده بود. و بعد از دو سال، بالاخره یک

doctor who would prescribe me a medication  that drastically helped with the symptoms,  

دکتر پیدا کردم که دارویی را برای من تجویز می‌کرد که به شدت به علائم کمک می‌کرد،

and I'm so grateful for this doctor. I'm  so grateful for this medication. However,  

و من از این دکتر بسیار سپاسگزارم. من برای این دارو بسیار سپاسگزارم. با این حال،

it was suppressing the symptoms. And  after five years of symptom suppression,  

نشانه‌ها را سرکوب می‌کرد. و بعد از پنج سال سرکوب علائم،

I went through a health crisis, and this is  where all of those symptoms had come rushing back  

من دچار یک بحران سلامتی شدم، و اینجاست که همه آن علائم با عجله برگشتند

and new and worsening symptoms had started,  including unbearable pain -- physical pain where  

و علائم جدید و بدتر شروع شد، از جمله درد غیر قابل تحمل -- درد فیزیکی که

I felt like knives were ripping me open from the  inside out. It was unbearably physically painful,  

احساس می‌کردم چاقوها مرا دریده‌اند. از داخل به بیرون باز کنید. از نظر جسمی به طرز غیرقابل تحملی دردناک بود،

and the physical pain had gotten so bad that  I started to have panic attacks every single  

و درد جسمی آنقدر شدید شده بود که هر روز شروع به حملات پانیک می کردم،

day because I was so afraid of the physical pain  that I was in. And I remember the panic attacks  

زیرا از درد جسمی که داشتم می ترسیدم. و یادم می آید که حملات پانیک

had gotten so bad that they would wake me up in  the middle of my sleep to have a panic attack.  

آنقدر شدید شده بودند که حملات پانیک را شدید می کردند. من را وسط خواب بیدار می کرد تا دچار حمله پانیک شوم.

And so I remember this one night, I woke up  from a panic attack because I was afraid of  

و این را به خاطر می آورم که یک شب، از یک حمله پانیک بیدار شدم، زیرا می ترسیدم،

I don't know...my body was just in fear, and  I was also in physical pain. And I remember  

نمی دانم... بدنم فقط در ترس بود، و همچنین درد فیزیکی داشتم. و یادم می‌آید

taking a a pillow and just screaming into it  because my family had been up with me day in,  

یک بالش برداشتم و فقط در آن فریاد زدم زیرا خانواده‌ام هر روز با من همراه بودند   هر

day out trying to comfort me through this  never-ending pain, but it was it was never-ending.  

روز سعی می‌کردند از این درد بی‌پایان به من آرامش بدهند، اما بی‌پایان بود.

And so I just wanted them to be able  to sleep even though I couldn't.  

و بنابراین من فقط می خواستم آنها بتوانند بخوابند حتی اگر من نمی توانم.

And I remember looking up at the ceiling and  just thinking I don't want to wake up tomorrow.

و به یاد دارم که به سقف نگاه کردم و فقط فکر کردم که نمی‌خواهم فردا بیدار شوم.

It was such a defeating feeling, uh, defeating  time. And during this health crisis where my  

این یک احساس شکست‌دهنده بود، اوه، زمان را شکست داد . و در طول این بحران سلامتی که

physical pain already made it feel like  life wasn't worth living because of how  

درد جسمی من قبلاً باعث شد احساس کنم که زندگی ارزش زندگی کردن را ندارد به دلیل اینکه از نظر

physically in pain I was, I...uh...I also had  these other things happen in my life. I had  

جسمی درد دارم، من... اوه... همچنین این اتفاقات دیگر در زندگی من رخ داده است. من به

ended a 15-year friendship that had felt like  a divorce. I was broken up by who I thought was  

دوستی 15 ساله ای پایان داده بودم که شبیه به طلاق بود. من توسط کسی که

the love of my life at the time. You know, your  first love you think is the love of your life.  

در آن زمان فکر می‌کردم عشق زندگی من بود، از هم جدا شدم. می دانید، اولین عشق شما که فکر می کنید عشق زندگی شماست.

Um, during this this one year period, I also  had four family members die. Oh, I'm so sorry.  

اوم، در این دوره یک ساله، چهار عضو خانواده هم فوت کردند. اوه، من خیلی متاسفم.

Gosh. And during that time...was really really  dark, but gratefully, a couple things woke me up.  

خدایا و در آن زمان... واقعاً تاریک بود، اما خوشبختانه، چند چیز مرا بیدار کرد.

One of them being one of those family members who  died. He was 32 years old. Oh, so young. Yeah. And  

یکی از آن‌ها یکی از اعضای خانواده‌ای است که درگذشت. او 32 سال داشت. اوه، خیلی جوان آره و

I remember when he was dying, he was texting me,  "Cassidy, I don't want to die, I have so much left  

یادم می‌آید وقتی در حال مرگ بود، به من پیام می‌داد: «کسیدی، من نمی‌خواهم بمیرم، من چیزهای زیادی

to live. So much to experience." And when he died,  I felt this duty not only to live for myself,  

برای زندگی کردن دارم. خیلی چیزها برای تجربه کردن.» و وقتی او مرد، من این وظیفه را احساس کردم که نه تنها برای خودم زندگی کنم،

but for him and for everybody else that didn't  have a chance to live. I highlighted words while  

بلکه برای او و برای هر کس دیگری که فرصتی برای زندگی کردن ندارد. وقتی

Cassidy spoke. Let's review them and say them  aloud. Learn some phrases that go with them for  

کسیدی صحبت می کرد، کلمات را برجسته کردم. بیایید آنها را مرور کنیم و با صدای بلند بگوییم. برخی از عباراتی را بیاموزید که با آن‌ها برای

greater context. Nauseous . She felt nauseous. All  in one's head. They said it was all in her head.

زمینه‌های بیشتر همراه هستند. حالت تهوع آور. احساس تهوع داشت. همه در سر. گفتند همه چیز در سر اوست.

Closet eating. They accused her of closet eating.

غذاخوری در کمد. آنها او را به خوردن کمد متهم کردند.

Defeating. The accusations were defeating.

شکست دادن. اتهامات شکست‌دهنده بود.

Suppress. The medicine only  suppressed the symptoms.

سرکوب کنید. دارو فقط علائم را سرکوب کرد.

Unbearable. She experienced unbearable pain.

غير قابل تحمل. او درد غیر قابل تحملی را تجربه کرد.

Day in, day out. Her family was  there to comfort her day in, day out.

روز به روز. خانواده او آنجا بودند تا هر روز به او آرامش دهند.

The love of one's life. She thought  he was the love of her life.

عشق زندگی یک نفر. او فکر می کرد که او عشق زندگی اوست.

First love. She lost her first love.

عشق اول. او اولین عشق خود را از دست داد.

Duty. A duty to do something. She felt a duty  to live not only for herself but also for him.

وظیفه وظیفه انجام کاری او احساس وظیفه می کرد که نه تنها برای خودش بلکه برای او نیز زندگی کند.

And the second thing that happened was I had this  really significant dream. I I hold dreams in high  

و دومین اتفاقی که افتاد این بود که من این رویای بسیار مهم را دیدم. من رویاها را برایم ارزش قائل هستم

esteem. I believe they give us messages, and in  this dream...do you know in a in a in a nightmare  

. من معتقدم که آنها به ما پیام می دهند، و در این رویا...آیا می دانید در یک کابوس

where you kind of feel like something bad is going  happen? That eeriness you feel that... Of course,  

در کجا احساس می کنید اتفاق بدی در حال رخ دادن است؟ آن وهم آلودی که شما احساس می کنید... البته، مطمئنم،

we all know it, I'm sure. Yeah. And it had  that eeriness, like, "Oh, something bad is  

همه ما آن را می دانیم. آره و آن وهم‌آوری داشت، مانند: "اوه، اتفاق بدی

going to happen." Yeah and it was, I think, the  dead of night, in the dead of winter. And I was  

قرار است بیفتد." آره و فکر می‌کنم این مرده شب بود، در زمستان. و من

walking on a huge frozen lake of ice, and I looked  behind me and there was miles of ice behind me.  

روی یک دریاچه یخ زده عظیم راه می رفتم و به پشت سرم نگاه کردم و مایل ها یخ پشت سرم بود.

Huh. And I looked in front of me, and about a  mile away was a hospital. And as soon as I saw it,  

متعجب. و من به روبرویم نگاه کردم و حدود یک مایل دورتر بیمارستانی بود. و به محض اینکه آن را دیدم،

I felt this deep desperation to get to that  hospital. And, Jennifer, this...this dream was  

این ناامیدی عمیق را برای رسیدن به آن بیمارستان احساس کردم . و جنیفر، این... این رویا

so vivid that I felt my bare feet on the ice.  I felt the cold air biting at my skin. I felt  

آنقدر واضح بود که پاهای برهنه ام را روی یخ احساس کردم. احساس کردم هوای سرد روی پوستم می خورد. احساس کردم

parts of my body going numb, and so I started to  walk. I started to walk. And as I started to walk,  

قسمت‌هایی از بدنم بی‌حس می‌شوند و بنابراین شروع به راه رفتن کردم. شروع کردم به راه رفتن. و همانطور که شروع به راه رفتن کردم،

the ice cracked beneath me and I plunged into  the water. And I accelerated deeper and deeper  

یخ زیرم ترکید و من در آب فرو رفتم . و من بیشتر و عمیق تر

and deeper and deeper and deeper and deeper and  deeper and deeper into this water. And when I  

و عمیق تر و عمیق تر و عمیق تر و عمیق تر و عمیق تر و عمیق تر به این آب شتاب کردم. و وقتی

finally stopped, I looked up and I was miles away  from the surface. Huh. And this dream felt so  

بالاخره متوقف شدم، به بالا نگاه کردم و کیلومترها دورتر از سطح بودم. متعجب. و این رویا خیلی

vivid. I thought it was a perfect opportunity  to let go and to accept a cold dark death.

واضح بود. فکر می‌کردم این فرصتی عالی برای رها کردن و پذیرش یک مرگ تاریک سرد است.

And that moment was very dark. And I I still...it  still brings me chills when I think about it.  

و آن لحظه بسیار تاریک بود. و من هنوز... هنوز وقتی به آن فکر می‌کنم من را لرز می‌کند.

And I looked back up...and do you know when you  see a small glimmer of light through water> It  

و من به عقب نگاه کردم... و آیا می دانید وقتی نور کوچکی از آب می بینید>

shines just a little bit. Yes, a little  bit. There was a small glimmer of light  

فقط کمی می درخشد. بله کمی. در

where I'd fallen, and I felt this fear  come up. Was it too late to want to live?

جایی که افتاده بودم نور کوچکی وجود داشت و احساس کردم این ترس بالا آمد. آیا برای زندگی کردن خیلی دیر شده بود؟

And then this will to live washed over me, and so  I started to swim I started to swim. I started to  

و سپس این اراده برای زندگی در وجودم فرو رفت، و بنابراین شروع به شنا کردم، شروع کردم به شنا کردن. شروع کردم به

swim, I started swim, and as I was swimming,  it was getting harder and harder to swim. It  

شنا کردن، شروع کردم به شنا، و همانطور که شنا می‌کردم، شنا کردن سخت‌تر و سخت‌تر می‌شد.

was like there was more and more resistance. It  was like swimming through water, then honey, then  

انگار مقاومت بیشتر و بیشتری وجود داشت. مانند شنا کردن در آب بود، سپس عسل، سپس

Jell-O and concrete, like it got harder and  harder and harder. And after what felt like hours,  

ژل-او و بتن، مثل اینکه سخت‌تر و سخت‌تر و سخت‌تر می‌شد. و بعد از ساعت‌ها،

I finally pulled myself onto the ice. The  sun was coming up. I was super excited,  

بالاخره خودم را روی یخ کشیدم. خورشید در حال طلوع بود. من فوق العاده هیجان زده بودم،

and then this defeat and loneliness  crept up my spine. I realized no  

و سپس این شکست و تنهایی در ستون فقراتم رخنه کرد. فهمیدم

matter how far I just swam, I was still  all alone stuck on ice. And in my defeat,  

مهم نیست چقدر شنا کردم، باز هم تنها روی یخ گیر کرده بودم. و در شکست خود،

I looked off to the side and I saw two men in a  boat. The boat was half sunken into the water,  

به کناری نگاه کردم و دو مرد را در یک قایق دیدم. قایق تا نیمه در آب فرو رفته بود،

and somehow they got to me and asked me, "Do  you need help?" I said, "Yes, please!" But in  

و به نوعی به من رسیدند و از من پرسیدند: "آیا به کمک نیاز داری؟" گفتم: بله، بفرمایید! اما در

the back of my mind, I was wondering, how can  they help me if they're drowning themselves?  

اعماق ذهنم از خود می‌پرسیدم، اگر خودشان در حال غرق شدن هستند، چگونه می‌توانند به من کمک کنند؟

And so I woke up with three very significant  messages that came to me. The first was that  

و بنابراین با سه پیام بسیار مهم که برایم آمد از خواب بیدار شدم. اولین مورد این بود که

it was...there was still a will to live. Yes.  Still. I still wanted to live. The second was  

این بود... هنوز اراده ای برای زندگی وجود داشت. آره. هنوز. من هنوز می خواستم زندگی کنم. دوم این بود که

that it was going to take all of my strength  to get out of the dark hole that I was in,  

قرار بود تمام توانم را ببرد تا از چاله تاریکی که در آن بودم بیرون بیایم،

and it was...there was going to be more and more  resistance the closer I got to the surface. And  

و این بود... هر چه به سطح نزدیکتر می‌شدم، مقاومت بیشتر و بیشتر می‌شد. و

the third was that I was asking help from people  who were struggling in their lives themselves.

سوم این بود که من از افرادی کمک می خواستم که خودشان در زندگی خود با مشکل مواجه بودند.

And so I took a brand-new black notebook and I  wrote down "Cassidy's Health Plan" or "Cassidy's  

و بنابراین، یک دفترچه یادداشت مشکی کاملاً جدید برداشتم و «طرح سلامت کسیدی» یا «

Healing Plan." I can't remember which  one. And when I wrote that down, I had  

طرح شفای کسیدی» را نوشتم. نمی‌توانم به یاد بیاورم کدام یک. و وقتی آن را نوشتم،

the intention that I was going to get healthy,  and absolutely nothing was going to stop me.  

قصد داشتم که سالم شوم، و مطلقاً هیچ چیز مانع من نمی شد.

And it brought me down the most beautiful journey  of healing physically, mentally, emotionally, and  

و زیباترین سفر شفای جسمی، ذهنی، عاطفی و

spiritually. And this this holistic health became  my greatest accomplishment, my greatest gift. You  

معنوی را برایم رقم زد. و این سلامتی کل نگر به بزرگترین دستاورد، بزرگترین هدیه من تبدیل شد. می‌دانید

know, when we think about health, we think about  not being sick...we think about avoiding pain and  

، وقتی به سلامتی فکر می‌کنیم، به این فکر می‌کنیم که بیمار نباشیم... به اجتناب از درد و

illness. But rather on my journey, I found there's  a health that we can feel in every single one of  

بیماری فکر می‌کنیم. اما در سفرم، متوجه شدم که سلامتی وجود دارد که می‌توانیم در تک تک

ourselves. It's a health that allows us to feel  connected to life, connected to people around us,  

خودمان احساس کنیم. این سلامتی است که به ما این امکان را می‌دهد تا با زندگی، ارتباط با افراد اطرافمان، و

connected to ourselves. It's...it's a health  that you radiate. This health. And people  

ارتباط با خودمان احساس کنیم. این سلامتی است که از آن تابش می کنید. این سلامتی و مردم

want to soak in your energy. It's a health  that brings you to a higher quality of life,  

می خواهند در انرژی شما غوطه ور شوند. این سلامتی است که شما را به کیفیت زندگی بالاتری می‌رساند،

and this is what I call vibrancy. That's it.  That's it. That's a vibrant health. Yes. And that  

و این چیزی است که من آن را نشاط می‌نامم. خودشه. خودشه. این سلامتی پر جنب و جوش است. آره. و این همان

is what I call the Vibrancy Codes. People could  ask me..., "How did you do this?" Yes. "How did  

چیزی است که من آن را کدهای شادابی می نامم. مردم می‌توانند از من بپرسند، "چطور این کار را کردی؟" آره. "چگونه

did you make this happen?" And they kept asking,  "What's that one pill? What's that one...what's  

این اتفاق افتاد؟" و آن‌ها مدام می‌پرسیدند: "آن یک قرص چیست؟ آن یکی چیست...

that one healing modality?" And I said, "It's not  one...just one." It was every single decision I  

آن روش درمانی چیست؟" و من گفتم: "این یکی نیست...فقط یکی." این تک تک تصمیم‌هایی بود که

made towards my health. And I said, "I could write  an entire book about what I did." So you did.

برای سلامتی‌ام گرفتم. و من گفتم، "می توانم یک کتاب کامل درباره کاری که انجام دادم بنویسم." بنابراین شما انجام دادید.

We just heard a key word as Cassidy defines  it. Vibrancy is a state of being. For her,  

ما فقط یک کلمه کلیدی را شنیدیم که کسیدی آن را تعریف می کند. شادابی حالتی از وجود است. برای او،

it's a high quality of life. According to  Cassidy, vibrant health is not just avoiding  

این یک کیفیت بالای زندگی است. به گفته کسیدی، سلامتی پر جنب و جوش فقط اجتناب از

pain and illness, but being healthy in our whole  body and being connected to life, to ourselves,  

درد و بیماری نیست، بلکه سالم بودن در کل بدن و ارتباط با زندگی، خودمان،

and to people around us. It's a kind of health  that brings us to a higher quality of life.

و اطرافیانمان است. این نوعی سلامت است که ما را به کیفیت زندگی بالاتری می‌رساند.

"Vibrant" is the adjective. "Vibrancy" is the  noun. Cassidy's Vibrancy Codes allow you to  

"پر جنب و جوش" صفت است. "نشاط" اسم  است. کدهای شادابی Cassidy به شما امکان می‌دهد به

achieve vibrant health. "Vitality"  is the energy she mentioned. It's  

سلامتی پر جنب و جوش دست یابید. «سرزندگی» انرژی است که او به آن اشاره کرد. این

the lively energy she demonstrates. Let's  quickly review other words from her story.  

انرژی پرنشاطی است که او نشان می دهد. بیایید به سرعت سایر کلمات داستان او را مرور کنیم.

Eeriness. The eeriness in her dream made her  think that something bad was going to happen.

وهم آلود بودن وهم آلود بودن در رویای او باعث شد که فکر کند اتفاق بدی قرار است بیفتد.

Desperation. Deep under the  water, she felt desperation.

ناامیدی. در اعماق آب، او احساس ناامیدی کرد.

Vivid. Her dream was very vivid.

واضح. رویای او بسیار واضح بود.

Accelerate. Her fall accelerated.

سرعت بخشیدن. سقوط او شتاب گرفت.

Glimmer. Deep underwater,  she saw a glimmer of light.

با روشنایی ضعیف تابیدن. او در اعماق زیر آب، نوری از نور را دید.

Creep up. A chill crept up her spine.

خزش. لرزی بر ستون فقراتش نشست.

Cassidy, I think you share so openly and  so honestly about your struggles. What is  

کسیدی، من فکر می‌کنم شما خیلی آشکار و صادقانه در مورد مبارزات خود صحبت می‌کنید. چه

it that you want people to take away? It's...you  know, we talk about...like so-called sob stories,  

چیزی است که می‌خواهید مردم آن را بردارند؟ این است...می دانید، ما در مورد...مانند به اصطلاح داستان های هق هق صحبت می کنیم،

and and some people use sob stories to gain  attention. That's not what you're doing. I know  

و برخی افراد از داستان های هق هق برای جلب توجه استفاده می کنند. این کاری نیست که شما انجام می دهید. می دانم

you have this pure heart. What do you want people  to take away from hearing about your struggles?  

تو این قلب پاک را داری. می‌خواهید مردم از شنیدن مبارزات شما چه چیزی را حذف کنند؟

I want people to know no matter where you're  starting from, you can create these higher quality  

من می‌خواهم مردم بدانند مهم نیست از کجا شروع می‌کنید، می‌توانید این سطوح با کیفیت بالاتری

levels of life that you may not even know are  possible yet. I didn't know it was possible. It  

از زندگی را ایجاد کنید که شاید حتی نمی‌دانید هنوز امکان‌پذیر هستند. نمیدونستم ممکنه

was through my struggles that I was able to to put  on some armor that I didn't even know was creating  

از طریق مبارزاتم بود که توانستم زرهی به تن کنم که حتی نمی‌دانستم در حال ایجاد

me to these new higher levels of health and  well-being. But whatever you're going through, no  

این سطوح جدید سلامت و رفاه است. اما هر چه را که می گذرانید،

matter where you're starting, I tell my story so  vulnerably and authentically because people think,  

مهم نیست که از کجا شروع می کنید، من داستانم را بسیار آسیب پذیر و واقعی می گویم زیرا مردم فکر می کنند،   "

"Oh, you're just a happy person. Oh you just  have great energy. Oh, this is easy for you." Oh,  

اوه، تو فقط یک فرد خوشحالی. اوه، تو فقط انرژی فوق العاده ای داری. اوه، این برای شما آسان است." اوه

honey. It was not easy. I started from a place  that was so low and so dark, but no matter where  

عزیزم. آسان نبود. من از جایی شروع کردم که خیلی پست و تاریک بود، اما مهم نیست که

you're starting from...even if you're at mediocre  and you're ready to get these higher levels...no  

از کجا شروع می‌کنید... حتی اگر در سطح متوسطی هستید و آماده رسیدن به این سطوح بالاتر هستید...

matter where you're starting from, you can always  reach a new level of health and well-being. And if  

مهم نیست کجا هستید. با شروع، همیشه می‌توانید به سطح جدیدی از سلامت و تندرستی برسید. و اگر

there's a small fire of desire, allow...allow  these stories to take you up to these places  

آتش کوچکی از میل وجود دارد، اجازه دهید...اجازه دهید این داستان‌ها شما را به این مکان‌ها ببرند

without having to go through rock-bottom. I don't  want you to have to go through rock-bottom like I  

بدون نیاز به گذر از ته سنگ. من نمی‌خواهم که شما مجبور باشید مانند من

did to get to these higher levels. I went through  it, so I can teach you rather instead of you having  

برای رسیدن به این سطوح بالاتر از ته سنگ عبور کنید. من آن را پشت سر گذاشتم ، بنابراین می‌توانم به‌جای اینکه مجبور شوید از

to go through that rock-bottom. Right. Right.  And so much of what you're saying resonates  

آن ته سنگ عبور کنید، به شما یاد بدهم. درست. درست. و بسیاری از چیزهایی که شما می گویید

with what I believe. It's that what we want it  becomes a choice, right? Like, even health, good  

با اعتقاد من مطابقت دارد. این است که آنچه ما می خواهیم به یک انتخاب تبدیل می شود، درست است؟ مانند سلامتی،

health is often a matter of choice. There's that  will, will to live, will to live and be healthy.  

سلامتی خوب اغلب یک موضوع انتخابی است. اراده، اراده برای زندگی، اراده برای زیستن و سالم بودن وجود دارد. یه

There's something I read. I was visiting your  website, and something, um, caught my attention.  

چیزی هست که خوندم داشتم از وب‌سایت شما بازدید می‌کردم ، و چیزی توجهم را جلب کرد.

It's like you said...you made this decision and  you knew that you were "born not just to survive  

مثل این است که شما گفتید... شما این تصمیم را گرفتید و می دانستید که "نه فقط برای زنده ماندن

but to thrive." And I think so much, so many of  us...we all have these dark moments, dark times,  

بلکه برای شکوفایی به دنیا آمده اید." و من خیلی فکر می‌کنم، خیلی از ما... همه ما این لحظات تاریک، زمان‌های تاریک را داریم،

um, some to a higher degree than others, but  we all know darkness. We all know dark times,  

برخی به درجاتی بالاتر از دیگران، اما همه ما تاریکی را می‌شناسیم. همه ما زمان های تاریک را می دانیم،

um, but so often it seems like we're surviving and  not doing enough of that thriving. In your words,  

اما اغلب به نظر می رسد که در حال زنده ماندن هستیم و به اندازه کافی از آن شکوفایی نمی کنیم. به قول شما،

how do you make the distinction between  surviving and thriving? What a great question!  

چگونه بین زنده ماندن و شکوفا شدن تمایز قائل می شوید؟ چه سوال خوبی!

Because I was really in this survival state.  It's when you feel like you're grappling at  

چون واقعا در این حالت بقا بودم. زمانی است که احساس می‌کنید با

anything and anyone to help you to try to...help  you. And again this is when the realization of  

هر چیزی و هر کسی دست و پنجه نرم می‌کنید تا به شما کمک کند تا به شما کمک کند. و دوباره این زمانی است که متوجه شدم

I was asking help from people who are struggling  in their lives themselves, and then I started to  

من از افرادی که در زندگی خود با مشکل مواجه هستند درخواست کمک می کردم، و سپس شروع کردم به

look -- Who's thriving in their life? How can  I emulate that? Well, how can I ask them for  

نگاه کردن -- چه کسی در زندگی خود شکوفا می شود؟ چگونه می‌توانم آن را تقلید کنم؟ خوب، چگونه می توانم از آنها

help? Or even, how can I start to become my own  savior? I'm surviving is like me that is mediocre,  

کمک بخواهم؟ یا حتی، چگونه می توانم ناجی خودم شوم ؟ من زنده می‌مانم مثل من است که متوسط ​​است،

like I'm surviving. Yeah. I've made it happen,  but it's not fulfilling. Thriving is feeling  

مثل اینکه دارم زنده می‌مانم. آره من آن را انجام داده‌ام، اما برآورده نمی‌شود. شکوفایی یعنی احساس

that fulfillment in every single thing that  you do no matter...no matter if things start  

آن رضایت در هر کاری که انجام می دهید مهم نیست... مهم نیست که همه چیز شروع

to crumble and fall, you still thrive because  you have this internal power. And thrive I would  

به فروپاشی و سقوط کند، شما همچنان شکوفا می شوید زیرا این قدرت درونی را دارید. و من می‌توانم

say is is an internal power that you cultivate.  Cultivate. So, it's not something you...again,  

بگویم که رشد یک قدرت درونی است که شما پرورش می‌دهید. پرورش دهید. بنابراین، این چیزی نیست که شما... باز هم،

the magic pill isn't there and you just don't take  it -- poof! You're happier and healthy. Right? So,  

قرص جادویی وجود ندارد و شما فقط آن را نمی‌خورید - پوف! شما شادتر و سالم تر هستید. درست؟ بنابراین،

your book is called again The Vibrancy Code: A  Guide to Vibrant Health and Vitality. Codes. Codes  

کتاب شما دوباره The Vibrancy Code: A Guide to Vibrant Health and Vitality نامیده می‌شود. کدها کدهایی

that are common to all of us, that we can all  learn to apply. How did you crystallize that idea?  

که برای همه ما مشترک است، که همه ما می‌توانیم استفاده از آنها را یاد بگیریم. چگونه این ایده را متبلور کردید؟

So the word code, in itself it means something  you can embody. It's not just having knowledge,  

بنابراین کلمه کد به خودی خود به معنای چیزی است که می توانید تجسم کنید. فقط داشتن دانش نیست،

because knowledge is nothing without  implementation. For example, everyone knows  

زیرا دانش بدون اجرا چیزی نیست. برای مثال، همه می‌دانند که

meditation is a great thing to integrate. We know  the studies. We've seen the benefits, but a lot  

مدیتیشن یک چیز عالی برای ادغام است. ما مطالعات را می‌دانیم. ما فواید آن را دیده‌ایم، اما بسیاری

of people said I've tried meditation. When I...  when then I ask, "Okay, so you tried meditation.  

از مردم گفتند که مدیتیشن را امتحان کرده‌ام. وقتی من... وقتی می‌پرسم، "خوب، پس مدیتیشن را امتحان کردی.

Um, how many...how frequently?" Okay. Maybe once  or twice a week. Maybe once or twice in itself  

" باشه. شاید یک یا دو بار در هفته. شاید یک یا دو بار به خودی خود

you've tried meditation. And then I ask, "Have you  tried to meditate for 15 minutes a day daily for  

مدیتیشن را امتحان کرده باشید. و سپس می‌پرسم: "آیا سعی کرده‌اید روزی 15 دقیقه به مدت

three to four months?" And they look at me like,  "What?" Because I'm like, "That's what the studies  

سه تا چهار ماه مدیتیشن کنید؟" و آنها به من اینگونه نگاه می کنند "چی؟" چون من می‌گویم: "مطالعات همین

are. That's where you see the immense benefits."  It's through the daily implementation of these  

است. اینجاست که مزایای بی‌شمار را می‌بینید." از طریق اجرای روزانه این

healthy habits that make these...this thriving  inevitable. But it's through that consistency that  

عادات سالم است که این ... این رونق را اجتناب ناپذیر می کند. اما از طریق همین ثبات است که

you see the immense benefits. That's why people  say, "I''ve tried." You really haven't tried if  

مزایای بی‌شمار آن را می‌بینید. به همین دلیل است که مردم می‌گویند، «سعی کردم». اگر  برای چند ماه تا سال

you haven't tried to implement it every single day  for a matter of months to years. Because that's  

سعی نکرده باشید هر روز آن را اجرا کنید، واقعاً امتحان نکرده اید . زیرا

where you see the real changes. So "codes" means  not just doing the things, but how are you...how  

اینجاست که تغییرات واقعی را می‌بینید. بنابراین «کدها» به این معنی است که نه فقط کارها را انجام نمی‌دهید، بلکه شما چطور هستید...

are you actually doing them? How are you being  while you're doing? It's this "beingness" that we  

واقعاً آنها را چگونه انجام می‌دهید؟ در حین انجام کار چگونه هستید؟ این «هستی» است که

have during the doing that completely shifts...it  shifts what you're able to do for yourself.  

در حین انجام دادن داریم که کاملاً تغییر می‌کند... کاری را که می‌توانید برای خودتان انجام دهید تغییر می‌دهد.

Let's take another look at key vocabulary. I'll  give you phrases and sentences for context.  

بیایید نگاهی دیگر به واژگان کلیدی بیندازیم. عبارات و جملاتی را برای زمینه به شما می‌دهم.

Sob story. Tell a sob story. Share  a sob story. Armor. Put on armor.  

داستان هق هق. یک داستان هق هق بگویید. یک داستان هق هق را به اشتراک بگذارید. زره. زره بپوش

Vulnerable. Vulnerably. Cassidy made herself  vulnerable. She told her story vulnerably.

آسیب پذیر. آسیب پذیر. کسیدی خود را آسیب پذیر کرد. او داستان خود را آسیب پذیر گفت.

Mediocre. A mediocre life. Rock-bottom. Start from  rock-bottom. Be at rock-bottom. Hit rock-bottom.  

متوسط. یک زندگی متوسط ته سنگ. از پایین شروع کنید. در ته سنگ باشید. به ته سنگ ضربه بزنید.

Thrive. Cassidy decided to  thrive and not just survive.

رشد کردن کسیدی تصمیم گرفت که پیشرفت کند و نه فقط زنده بماند.

Grapple. She was grappling with  problems and searching for answers.

گریپل. او با مشکلات دست و پنجه نرم می کرد و به دنبال پاسخ بود.

Emulate. You can emulate people  who are successful and happy.

تقلید. می توانید از افرادی که موفق و شاد هستند الگوبرداری کنید.

Cultivate. We can cultivate a healthy, happy life.

پرورش دهید. ما می توانیم یک زندگی سالم و شاد را پرورش دهیم.

Crystallize. Crystallize an  idea. Crystallize our thoughts.  

متبلور شود. یک ایده را متبلور کنید . افکارمان را متبلور کنیم.

Implementation. The successful  implementation of an idea.

پیاده سازی. اجرای موفقیت آمیز یک ایده.

Consistency. Meditate with consistency.

ثبات. با ثبات مدیتیشن کنید.

Right. And I think it makes it all the more  believable to know that you're not promising  

درست. و من فکر می‌کنم که دانستن اینکه شما این راه‌حل را قول نمی‌دهید، باورپذیرتر می‌شود

this solution: "Hey, you read the codes --  you got it." And okay, "Now I got the codes,  

: "هی، شما کدها را خواندید -- متوجه شدید." و بسیار خوب، "اکنون من کدها را دریافت کردم،

I'm all fine." It's a it's a set of practices that  need to be implemented, and of course, to learn  

حالم خوب است." این مجموعه‌ای از شیوه‌هایی است که باید پیاده‌سازی شوند، و البته، برای یادگیری

all of them, we'd have to read, um,  to learn...because I also know you don't just,  

همه آنها، باید بخوانیم، اوم، برای یادگیری... زیرا من همچنین می‌دانم که شما فقط،

um, have the book and you're not just sharing your  ideas, um, in print. You also practice as a coach.  

کتاب و شما فقط ایده های خود را به اشتراک نمی گذارید . شما هم به عنوان مربی تمرین می کنید.

Right? So, what kinds of people do you serve? What  kinds of people do you work with? Yeah. For me,  

درست؟ بنابراین، به چه نوع افرادی خدمات می دهید؟ با چه نوع افرادی کار می کنید؟ آره برای من،

I really work with only those who are ready to  reach the next level of health and well-being for  

من واقعاً فقط با کسانی کار می‌کنم که آماده نرسیدن به سطح بعدی سلامت و رفاه برای

themselves. Like they're ready and they're willing  and they're...they're like, "Okay. I am ready for  

خودشان هستند. مثل اینکه آماده اند و مایلند و می خواهند... آنها می گویند، "خوب. من برای

that next level." It's...this willingness, this  readiness saying "I'm ready to be supported" is  

مرحله بعدی آماده هستم." این...این تمایل، این آمادگی گفتن "من آماده حمایت هستم"

what's really important because I'm here as a  support on your journey, and so those are the  

چیزی است که واقعاً مهم است زیرا من به عنوان پشتیبان در سفر شما اینجا هستم، و بنابراین اینها افرادی هستند

people that I help. The ones who are truly ready  for the transformation. It's so true. It's like  

که به آنها کمک می کنم. کسانی که واقعاً برای تحول آماده هستند. این خیلی درست است. مثل این است که

we're wanting help, but not necessarily open  to help, and I think it again it comes down to  

ما به دنبال کمک هستیم، اما لزوماً برای کمک آماده نیستیم، و فکر می‌کنم دوباره به

that choice. Do you want to be helped? Do you  choose to be helped? Are you looking actively  

همین انتخاب بستگی دارد. آیا می خواهید به شما کمک شود؟ آیا انتخاب می‌کنید که به شما کمک شود؟ آیا فعالانه

for those two guys in the boat? Have you ever  figured out who...what they represent exactly  

به دنبال آن دو نفر در قایق هستید؟ آیا تا به حال فهمیده‌اید چه کسی... دقیقاً چه چیزی را نشان می‌دهد

or is it...? That's I was realizing. They were  drowning and they were coming to say like, "Oh,  

یا این است...؟ همینو داشتم متوجه میشدم آنها در حال غرق شدن بودند و می آمدند تا بگویند: "اوه، به

do you need help?" And because they were ...they  were drowning, I was like, "Yeah, I need help,"  

کمک نیاز داری؟" و چون آنها در حال غرق شدن بودند، من اینطور گفتم: "آره، من به کمک نیاز دارم"،

but clearly they couldn't help me. They were  drowning themselves. And so I realized, okay,  

اما واضح است که آنها نمی توانند به من کمک کنند. آنها خودشان را غرق می کردند. و بنابراین متوجه شدم، بسیار خوب،

it's time for me to become my own savior.  It's time for me to build my own boat,  

وقت آن است که من ناجی خودم شوم. وقت آن است که من قایق خودم را بسازم،

and it's time for me to be the captain of my ship.  There you go. It's so true. It's like you don't  

و زمان آن است که ناخدای کشتی خود باشم. شما بروید. این خیلی درست است. مثل این است که نمی‌خواهید

want to just be helped and then it's a temporary  state of stability or security. You want to build  

فقط به شما کمک شود و سپس حالتی موقتی از ثبات یا امنیت است. می‌خواهید

a secure place long term...our boat...whatever it  may be. Um, what is something that we could do,  

مکانی امن درازمدت بسازید... قایق ما... هر چه که باشد. اوم، کاری که می‌توانیم انجام دهیم،

of course, we don't have immediate access right  now to your set of codes, but is there something  

البته، ما در حال حاضر دسترسی فوری به مجموعه کدهای شما نداریم، اما آیا چیزی   وجود دارد

that you can share with us as a healthy  practice that anyone can start doing if  

که می‌توانید به عنوان یک روش  سالم با ما به اشتراک بگذارید که هر کسی می‌تواند در صورت

they have the will to start doing it? Absolutely.  I mean I already mentioned you know implementing  

داشتن  آن را شروع کند. اراده برای شروع انجام آن؟ کاملا. منظورم این است که قبلاً اشاره کردم که می‌دانید

15 minutes a day...meditation daily, you know,  that's great. One thing I want to say is that  

15 دقیقه در روز اجرا کنید... مدیتیشن روزانه، می‌دانید، این عالی است. یک چیزی که می‌خواهم بگویم این است که

it's how you implement the codes and that's  the practice I'm going to show you now.  

نحوه پیاده‌سازی کدهاست و این تمرینی است که اکنون به شما نشان خواهم داد.

And implementing the codes first and foremost, you  want to just sit with yourself and with your body,  

و با اجرای کدها قبل از هر چیز، می‌خواهید فقط با خودتان و با بدنتان بنشینید،

and I invite the listeners...just maybe just  close their eyes for a moment and just ask your  

و من شنوندگان را دعوت می‌کنم... فقط شاید برای لحظه‌ای چشمانشان را ببندید و فقط از بدنتان بپرسید

body, "What do you need right now?" Um, we  continue to look for doctors and people, and  

: «در حال حاضر به چه چیزی نیاز داری. ؟" اوم، ما همچنان به دنبال پزشکان و افراد می‌گردیم، و

all these people tell us what we need. How about  you ask your body, what do you need right now?  

همه این افراد به ما می‌گویند که به چه چیزی نیاز داریم. چطور از بدنتان بپرسید که در حال حاضر به چه چیزی نیاز دارید؟

And that is first and foremost how you want  to cultivate a relationship with your body  

و قبل از هر چیز می‌خواهید رابطه‌ای با بدن خود ایجاد کنید

so that you're able to implement these healthy  habits and physically, mentally, emotionally,  

تا بتوانید این عادات سالم را از لحاظ جسمی، ذهنی، عاطفی،

and spiritually. That's beautiful. So many of  the answers that we're searching for are within,  

و معنوی به کار ببرید. زیباست. بسیاری از پاسخ‌هایی که ما در جستجوی آن‌ها هستیم در داخل هستند، اینطور

aren't they? Yeah. It's...just you have to  find that quiet moment to do it. Create the  

نیست؟ آره فقط باید آن لحظه آرام را برای انجام آن پیدا کنید.

quiet moment. Yes. Thank you. Right. Is  there any final message that you'd like  

لحظه‌ی آرام را ایجاد کنید. آره. متشکرم. درست. آیا پیام نهایی‌ای وجود دارد که می‌خواهید

to share or any information you'd like to  give? Yeah, I just want to remind you all  

یا اطلاعاتی  که می‌خواهید بدهید؟ بله، من فقط می خواهم به همه شما یادآوری کنم

no matter where you are, no matter where you're  starting from, no matter if you're you're happy,  

مهم نیست کجا هستید، مهم نیست از کجا شروع می کنید، مهم نیست که خوشحال هستید،

but you feel like there's more fulfillment to feel  and you might even feel guilty like, "I'm already  

اما احساس می کنید احساس رضایت بیشتری وجود دارد و حتی ممکن است احساس گناه کنید مانند، "من از قبل

happy. I already have a great life...and I want  more." You can want more, and you can create it  

خوشحالم. من از قبل زندگی خوبی دارم... و من بیشتر می خواهم." می‌توانید بیشتر بخواهید، و می‌توانید آن را

for yourself. It's okay to have desires. Follow  the burning path of your desire because these  

برای خودتان ایجاد کنید. اشکالی ندارد که خواسته ها داشته باشید. مسیر سوزان آرزوی خود را دنبال کنید زیرا این

higher levels and higher quality levels of life  are available to you, and you are worthy of them.  

سطوح بالاتر و سطوح با کیفیت بالاتر زندگی در دسترس شما هستند و شما شایسته آنها هستید.

Thank you. All right. How can people find  you? How can they buy your book? Yes, so,  

متشکرم. خیلی خوب. چگونه مردم می توانند شما را پیدا کنند ؟ چگونه می توانند کتاب شما را بخرند؟ بله، بنابراین،

The Vibrancy Codes: A Guide to Vibrant Health  and Vitality. You can buy it on Amazon,  

کدهای شادابی: راهنمای سلامتی و سرزندگی پر جنب و جوش. می‌توانید آن را در آمازون،

um, or Barnes & Noble or, um, you know  other places, but Amazon just seems to  

اوم، یا Barnes & Noble یا، اوم، جاهای دیگر بخرید، اما به نظر می‌رسد که آمازون

be the place. And then you can follow me on  social media @cassidyamberchapman. That's both  

این مکان است. و سپس می توانید من را در رسانه اجتماعی @cassidyamberchapman دنبال کنید. این هم

for Instagram...Facebook and LinkedIn. I'm very  active on Instagram. And Instagram and Facebook  

برای اینستاگرام... فیس بوک و لینکدین است. من در اینستاگرام بسیار فعال هستم. و اینستاگرام و فیسبوک

and Linkedin have all my other...website and  things like that. You can check out if you  

و لینکدین همه وب‌سایت‌های دیگر من و چیزهایی از این قبیل را دارند. می‌توانید بررسی کنید که آیا به

are looking for coaching or things like that,  but "Cassidy Amber Chapman" is for all those  

دنبال مربیگری یا چیزهایی مانند آن هستید، اما «Cassidy Amber Chapman» برای همه آن

platforms. And I will include all links in  the video description. Cassidy, thank you so  

پلتفرم‌ها است. و همه پیوندها را در توضیحات ویدیو قرار خواهم داد . کسیدی، خیلی از شما متشکرم

much for taking the time to talk with us. Thank  you. Thank you. Thank you. It's been an honor.  

که برای صحبت با ما وقت گذاشتید. متشکرم. متشکرم. متشکرم. این یک افتخار بوده است.

I hope you enjoyed the interview with Cassidy.  You can buy her book The Vibrancy Codes: A Guide  

امیدوارم از مصاحبه با کسیدی لذت برده باشید. می‌توانید کتاب «کدهای شادابی: راهنمای

to Vibrant Health and Vitality on Amazon. You can  also follow her on Instagram and learn about her  

سلامت و سرزندگی» او را در آمازون خریداری کنید. همچنین می‌توانید او را در اینستاگرام دنبال کنید و در وب‌سایت cassidyamberchapman.com درباره

coaching services and speaking engagements  on her website cassidyamberchapman.com.

خدمات مربیگری و مشارکت‌های سخنرانی او اطلاعات کسب کنید .

That's all for now Please remember to like and  share the video. And subscribe if you haven't  

فعلاً همین است، لطفاً به یاد داشته باشید که ویدیو را لایک کرده و به اشتراک بگذارید. و اگر قبلاً مشترک نشده اید، مشترک شوید

already. Remember you can take your studies  beyond my videos as a channel member here on  

. به خاطر داشته باشید که می‌توانید به‌عنوان عضو کانال اینجا در YouTube، تحصیلات خود را فراتر از ویدیوهای من انجام دهید

YouTube. Click the JOIN button. I invite advanced  learners to become Lifelong Learners with me on  

. روی دکمه JOIN کلیک کنید. از فراگیران پیشرفته دعوت می‌کنم تا با من در   Patreon، مادام‌العمر یادگیرندگان شوند

Patreon. As always, thanks for watching,  everyone, and I wish you happy studies.  

. مثل همیشه، از تماشای همه متشکرم، و برای شما آرزوی تحصیلات خوب دارم.

Follow me on Instagram, Facebook, Twitter,  

من را در اینستاگرام، فیسبوک، توییتر،

and Patreon. And don't forget to subscribe  here on YouTube. Turn on those notifications.

و Patreon دنبال کنید. و فراموش نکنید که در اینجا در YouTube مشترک شوید. آن اعلان ها را روشن کنید.