Listening and Reading Practice - "Stop Delaying, Eat the Frog" - (British English Podcast)

Hello everyone and welcome to The English Like a Native Podcast.

سلام به همه و به پادکست The English Like a Native خوش آمدید.

The podcast that's designed for intermediate to

پادکستی که برای

advanced-level English learners.

زبان آموزان سطح متوسط ​​تا پیشرفته انگلیسی طراحی شده است.

My name is Anna and today I want to talk to you about something that's really,

اسم من آنا است و امروز می‌خواهم با شما در مورد چیزی صحبت کنم که واقعاً

really important: how to get unstuck.

بسیار مهم است: چگونه گیر بیفتیم.

Many years ago, I realised that I had a deep passion for piano.

سال ها پیش متوجه شدم که علاقه عمیقی به پیانو دارم.

It just dawned on me one day, if something dawns on you,

فقط یک روز به من سپیده دم، اگر چیزی به تو طلوع کرد،

dawn like the sun rising, dawn.

مثل طلوع خورشید، طلوع کن.

If something dawns on you, then it means that you have a realisation.

اگر چیزی برای شما پیش بیاید، به این معنی است که شما متوجه شده اید.

And it dawned on me one day that all the music that I loved, my

و یک روز متوجه شدم که تمام موسیقی‌هایی که دوست داشتم،

favourite songs all had a very strong piano element to the music.

آهنگ‌های مورد علاقه‌ام، همگی عنصر پیانویی بسیار قوی در موسیقی دارند.

It was at that point that I decided I was going to gift myself a piano.

در آن زمان بود که تصمیم گرفتم به خودم پیانو هدیه بدهم.

So I saved up and I bought my very first electric piano.

بنابراین من پس انداز کردم و اولین پیانوی الکتریکم را خریدم.

It was £150, which for me as a full-time student and working a

150 پوند بود که برای من به عنوان یک دانشجوی تمام وقت و کار

part-time job earning, I don't know, £3 an hour, £150 is a lot of money.

پاره وقت با درآمد، نمی دانم، ساعتی 3 پوند، 150 پوند پول زیادی است.

And I was so thrilled with this piano.

و من با این پیانو بسیار هیجان زده شدم.

I bought many books and I started trying to teach myself how to play.

من کتاب های زیادی خریدم و شروع کردم به تلاش برای آموزش بازی کردن به خودم.

It's quite tricky with anything that, you know, it's a big skill,

در مورد هر چیزی که، می دانید، این یک مهارت بزرگ است،

like learning an instrument.

مانند یادگیری یک ساز، بسیار مشکل است.

You start off making a few gains and then it becomes quite hard and complicated.

شما شروع می کنید به چند دستاورد و سپس بسیار سخت و پیچیده می شود.

And very quickly you lose motivation because.

و خیلی سریع انگیزه خود را از دست می دهید زیرا.

It's difficult and it takes a long time to make progress.

سخت است و زمان زیادی طول می کشد تا پیشرفت کنید.

So a few years went by and I decided actually now I'm going to find a teacher.

بنابراین چند سال گذشت و من تصمیم گرفتم در واقع اکنون یک معلم پیدا کنم. در

It's actually quite difficult to find a teacher to teach you piano as an adult.

واقع پیدا کردن معلمی برای آموزش پیانو در بزرگسالی بسیار دشوار است.

Many teachers believe that you can't learn piano as an adult and

بسیاری از معلمان معتقدند که شما نمی توانید پیانو را در بزرگسالی یاد بگیرید و

me being me, I disagreed completely.

من که من هستم، کاملاً مخالفم.

So I did find a couple of teachers who agreed to take me on and give me

بنابراین من چند معلم را پیدا کردم که قبول کردند من را بپذیرند و

a few lessons, but I wasn't inspired.

چند درس به من بدهند، اما من الهام نگرفتم.

And to be honest, at that time in my life as a young adult, I then

و صادقانه بگویم، در آن زمان در زندگی ام به عنوان یک جوان،

had many other things going on and the skill was soon forgotten.

چیزهای زیادی در جریان بود و این مهارت به زودی فراموش شد.

The piano became dusty.

پیانو گرد و خاک شد.

I've bought many pianos since, I think I've bought about three or

از آن زمان تاکنون پیانوهای زیادی خریده ام، فکر می کنم حدود سه یا

four pianos and my piano now sits in the main room of the house.

چهار پیانو خریده ام و پیانوی من اکنون در اتاق اصلی خانه نشسته است. اجازه

I refuse to let it go into a backroom.

نمی دهم به اتاق پشتی برود.

It sits in the main room of the house, but it is always gathering dust.

در اتاق اصلی خانه می نشیند، اما همیشه گرد و غبار جمع می کند.

It's always dusty.

همیشه گرد و خاک است

It's very rare that I actually open up the piano and start tinkling

بسیار نادر است که من پیانو را باز کنم و شروع کنم به نوک زدن

the keys, tinkling the ivories.

کلیدها و صدای عاج.

It has served me over the years.

در طول این سال ها به من خدمت کرده است.

I learned to play well enough to be a singing teacher and to accompany

آنقدر خوب نواختن را یاد گرفتم که معلم آواز باشم و

my students when teaching singing.

در هنگام تدریس آواز شاگردانم را همراهی کنم.

But for many years now, I'd say six or seven years, I've barely touched it.

اما برای چندین سال، می توانم بگویم شش یا هفت سال، به سختی آن را لمس کرده ام.

I never got to a level where I could just sit down and play any song, pick

من هرگز به سطحی نرسیدم که بتوانم بنشینم و هر آهنگی را بنوازم،

up a piece of sheet music and play.

یک نت بردارم و بنوازم.

And the reason is me.

و دلیلش من هستم

I'm the obstacle.

من مانع هستم

I would do that thing that many of us do of setting my own time delay, but

من کاری را انجام می‌دهم که بسیاری از ما برای تنظیم تأخیر زمانی خود انجام می‌دهیم، اما

one that is completely unspecific and therefore I'm not committed to it and we

کاری که کاملاً نامشخص است و بنابراین به آن متعهد نیستم و

all do it with something that we don't feel is very pressing and important.

همه ما آن را با کاری انجام می‌دهیم که احساس نمی‌کنیم خیلی ضروری و مهم است. .

We say,

ما می گوییم:

"I'll deal with that later.

"بعداً به آن رسیدگی می کنم.

I'll do it at some point next week.

هفته آینده این کار را انجام می دهم. یک

I'll deal with that another time."

وقت دیگر به آن می پردازم."

And all we're doing here is kicking the can down the road.

و تمام کاری که ما در اینجا انجام می دهیم این است که قوطی را با لگد به پایین جاده می زنیم.

To kick the can down the road is an expression that means to delay

لگد زدن به قوطی در جاده تعبیری است که به معنای تأخیر در

dealing with a problem or an issue.

رسیدگی به یک مشکل یا مسئله است.

So with this learning of a skill that I have a deep desire for, I

بنابراین با یادگیری مهارتی که آرزوی عمیقی به آن دارم،

want to learn the piano, but I don't want it so badly that I'm willing

می‌خواهم پیانو را یاد بگیرم، اما آنقدر نمی‌خواهم که

to commit to getting it done.

متعهد به انجام آن باشم.

I always say these days, I say,

من همیشه می گویم این روزها، می گویم:

"When I'm older."

"وقتی بزرگتر شدم."

Or,

"When I have more time."

یا

«وقتی وقت بیشتری داشته باشم».

Now, unless I make time, I'm never going to have more time.

حالا، تا زمانی که وقت نگذارم، هرگز وقت بیشتری نخواهم داشت.

I'm quite a busy person.

من یک فرد کاملا شلوغ هستم.

This is just my life.

این فقط زندگی من است.

I always have so much on my plate, so much to deal with.

من همیشه چیزهای زیادی در بشقابم دارم، خیلی چیزها برای مقابله با آنها.

So saying I'll do it when I have more time is a bit wishy-washy.

بنابراین گفتن اینکه وقتی زمان بیشتری داشته باشم این کار را انجام خواهم داد، کمی هوس‌بازانه است.

It's very non-committal and therefore it's likely that I will never be competent

این بسیار غیر متعهد است و بنابراین این احتمال وجود دارد که من هرگز

on the piano because I'm not committing.

در پیانو توانا نباشم زیرا متعهد نیستم.

Now, Albert Einstein, who is a very clever man, of course, said,

حالا آلبرت انیشتین که البته مرد بسیار باهوشی است گفت:

"Nothing happens until something moves."

«تا چیزی حرکت نکند هیچ اتفاقی نمی‌افتد».

"Nothing happens until something moves."

تا زمانی که چیزی حرکت نکند هیچ اتفاقی نمی افتد.

What he meant is, nothing can be achieved, or nothing can progress,

منظور او این است که هیچ چیز به دست نمی آید، یا هیچ چیز نمی تواند پیشرفت کند،

unless someone takes action.

مگر اینکه کسی اقدامی انجام دهد.

So if you want something, if you're bored of hearing yourself saying,

بنابراین اگر چیزی می خواهید، اگر از شنیدن گفتن خود خسته شده اید،

"I wish I could..."

"کاش می توانستم..."

If you're fed up with your situation and you long for a better situation,

اگر از وضعیت خود خسته شده اید و آرزوی یک موقعیت بهتر را دارید،

then you have to remember that nothing happens until something moves.

پس باید به یاد داشته باشید که هیچ اتفاقی نمی افتد. تا زمانی که چیزی حرکت کند

You are in control.

شما در کنترل هستید.

You have to take action to change that thing.

شما باید برای تغییر آن چیز اقدام کنید.

Now, what is it in your life?

حالا تو زندگیت چیه؟

I'm speaking directly to you.

من مستقیماً با شما صحبت می کنم.

What is it that you keep putting off?

چه چیزی را مدام به تعویق می اندازید؟ با

What are you delaying dealing with?

چه چیزی تاخیر دارید؟

It breaks my heart sometimes when I speak to my fluency students who come

گاهی اوقات وقتی با دانش‌آموزان تسلطم که

into my fluency programme, we have a one-to-one and I ask them about their

وارد برنامه تسلط من می‌شوند صحبت می‌کنم، قلبم را می‌شکند، یک به یک داریم و از آنها در مورد

current situation and why they've decided to join the programme, and so

وضعیت فعلی‌شان و اینکه چرا تصمیم گرفته‌اند به برنامه بپیوندند می‌پرسم، و

many times students will say to me,

بارها. دانش آموزان به من خواهند گفت:

"I'm living in the UK, and I've been living here for a very long time."

"من در بریتانیا زندگی می کنم و مدت زیادی است که اینجا زندگی می کنم."

In some cases, my students have lived in this country for years,

در برخی موارد، شاگردان من سال‌ها در این کشور زندگی کرده‌اند و

always feeling stuck and isolated.

همیشه احساس گیرافتادگی و انزوا کرده‌اند.

Feeling like they can't fit in because their English is

احساس می‌کنند که نمی‌توانند با آن‌ها هماهنگ شوند، زیرا انگلیسی آن‌ها در

not where they want it to be.

جایی که می‌خواهند نیست.

Feeling like they can't be themselves, they can't make friends.

احساس می کنند که نمی توانند خودشان باشند، نمی توانند دوست پیدا کنند.

Some of my students are even stuck in jobs that they don't like, that they'd

برخی از دانش‌آموزان من حتی در مشاغلی گیر کرده‌اند که آن‌ها دوست ندارند، که

never choose to do if they had another option, but they feel like they can't

اگر گزینه دیگری داشته باشند هرگز آن‌ها را انتخاب نمی‌کنند، اما احساس می‌کنند که نمی‌توانند به دنبال

start searching for a better job because their English isn't up to scratch.

شغل بهتری بگردند زیرا انگلیسی‌شان خوب نیست. تا خراش.

That's what they think.

این چیزی است که آنها فکر می کنند.

That's what they feel.

این چیزی است که آنها احساس می کنند.

And yet, even though they're living in an English-speaking country surrounded by

و با این حال، حتی اگر آنها در یک کشور انگلیسی زبان زندگی می کنند که توسط

the language, they're unable to progress.

زبان احاطه شده است، نمی توانند پیشرفت کنند.

Now in most cases, if you're feeling stuck, you may be working towards

اکنون در بیشتر موارد، اگر احساس می کنید گیر کرده اید، ممکن است برای

improving your English, but still not feeling like you're breaking

بهبود زبان انگلیسی خود کار کنید، اما هنوز احساس نمی کنید که در حال شکستن

through barriers, feeling like you're stuck at the level you've always

موانع هستید، احساس می کنید در سطحی که همیشه

been, then you need to take action.

بوده اید گیر کرده اید، پس شما نیاز به اقدام

You need to make a change.

شما باید تغییری ایجاد کنید.

And what does that look like?

و این شبیه چه چیزی است؟

Because sometimes we just don't know where to go to find the guidance we

زیرا گاهی اوقات نمی دانیم برای یافتن راهنمایی های مورد نیاز خود به کجا مراجعه کنیم.

need; with my piano playing I knew I had what we call conscious incompetence.

با نواختن پیانو می‌دانستم که به چیزی مبتلا هستم که آن را بی‌کفایتی آگاهانه می‌نامیم.

I was aware of what I was stuck on.

من متوجه بودم که در چه چیزی گیر کرده ام.

I was aware of where my weaknesses were.

می دانستم نقاط ضعفم کجاست.

I knew what I didn't know.

آنچه را که نمی دانستم می دانستم.

I knew that I needed help from someone who was much better than

می دانستم که برای غلبه بر این مانع از کسی که خیلی بهتر از

me to get me over this obstacle.

من است به کمک نیاز دارم.

Now, many of you, I'm sure, know where your weaknesses are.

اکنون، مطمئنم بسیاری از شما، نقاط ضعف خود را می دانید.

You might realise that certain elements of your grammar fall down.

ممکن است متوجه شوید که برخی از عناصر دستور زبان شما سقوط می کند.

You maybe know that you aren't very good at English listening.

شاید بدانید که در گوش دادن به زبان انگلیسی خیلی خوب نیستید.

Maybe you struggle to speak confidently.

شاید برای صحبت کردن با اطمینان مشکل دارید.

Maybe the nerves take over every time you have to speak English.

شاید هر بار که مجبورید انگلیسی صحبت کنید، اعصاب شما را تحت تأثیر قرار می دهد.

Maybe you just want to work on your pronunciation or move to the next level.

شاید شما فقط می خواهید روی تلفظ خود کار کنید یا به سطح بعدی بروید.

You know what you need to learn, but sometimes we just don't

شما می دانید چه چیزی را باید یاد بگیرید، اما گاهی اوقات ما نمی

know where to find the help.

دانیم از کجا کمک بگیریم.

Now, of course, we are in a day and age where information is at our

البته اکنون در روزگاری هستیم که اطلاعات در دستان ما است

fingertips, but still, there can be this sense of overwhelm, like

، اما هنوز هم ممکن است این حس غرق شدن وجود داشته باشد، مانند

walking into a huge library full of books from ceiling to floor.

قدم زدن در یک کتابخانه عظیم پر از کتاب از سقف تا زمین.

Books, books, books, books.

کتاب، کتاب، کتاب، کتاب.

But all you want is one very specific book.

اما تنها چیزی که می خواهید یک کتاب بسیار خاص است.

You know exactly what book you want, you just don't know where

شما دقیقاً می دانید چه کتابی می خواهید، فقط نمی دانید

to find it among the sea of books.

آن را از کجا در میان دریای کتاب ها پیدا کنید.

So what can we do?

پس چه کنیم؟

In that case, you ask a librarian.

در این صورت از یک کتابدار بپرسید. از

You ask someone who knows how to guide you.

کسی می‌پرسید که می‌داند چگونه شما را راهنمایی کند.

So in your case, it could be asking a friend or a colleague, someone whose

بنابراین در مورد شما، ممکن است از یک دوست یا یک همکار بپرسید، کسی که

English is — and I'm using English as an example — it might be another skill.

انگلیسی اش است - و من از انگلیسی به عنوان مثال استفاده می کنم - ممکن است مهارت دیگری باشد.

I have many piano-playing friends.

دوستان پیانو نواز زیادی دارم.

So I may go to a pianist friend and say,

بنابراین ممکن است به یک دوست پیانیست بروم و بگویم:

"Hey, I'm really, really desperate to progress with my

"هی، من واقعاً بسیار ناامید هستم که با پیانوی خود پیشرفت کنم

piano, but I'm a bit stuck.

، اما کمی گیر کرده ام.

What do you suggest?

شما چه پیشنهادی دارید؟

Do you know any good courses, any good teachers, any methods that I

آیا دوره های آموزشی خوب، معلمان خوبی می شناسید. آیا

could try to get out of this rut?

می توانم برای رهایی از این وضعیت تلاش کنم،

Because I'm stuck in this rut at the moment."

زیرا در حال حاضر در این وضعیت گیر کرده ام؟

For you, it could be approaching a friend or a colleague who you know has

برای شما، این می تواند نزدیک شدن به یک دوست یا همکار باشد که می دانید

English as a second language but is at the level that you aspire to achieve.

زبان انگلیسی را به عنوان زبان دوم دارد اما در سطحی است که آرزوی رسیدن به آن را دارید. از

Ask them,

"How did you do it?

آنها بپرسید

"چگونه این کار را انجام دادید؟

Where did you go?

کجا رفتید؟ از

Who did you learn from?

چه کسی یاد گرفتید؟

What methods did you try?"

چه روش هایی را امتحان کردید؟"

And see if they can offer you some advice or inspiration.

و ببینید آیا آنها می توانند به شما توصیه یا الهام بگیرند.

Now, I know that the thing you want to achieve is within you.

اکنون، می دانم که چیزی که می خواهید به آن برسید، در درون شماست.

I know, because I've seen it so many times, the people who take

می‌دانم، چون بارها آن را دیده‌ام، افرادی که دست

action, the people who put their mind to it, achieve their goals.

به کار می‌شوند، افرادی که ذهن خود را روی آن گذاشته‌اند، به اهداف خود می‌رسند.

I've seen people who I myself, I'm ashamed to say, I myself have doubted.

من افرادی را دیده ام که خودم، شرم دارم بگویم، خودم شک کرده ام.

Now I'm not talking about the English language here, I'm

حالا من در اینجا در مورد زبان انگلیسی صحبت نمی کنم، من

talking about other skills.

در مورد مهارت های دیگر صحبت می کنم.

But I've had people come to me and say,

اما من تا به حال افرادی پیش من آمده اند و می گویند:

"Anna, do you know what?

"آنا، می دانی چیست؟

I'm going to do this with my life."

من با جانم این کار را می کنم."

And I've nodded, but in my head, thought,

و من سر تکان دادم، اما در ذهنم فکر کردم،

"Mmm, that might be a bit tricky.

"ممم، ممکن است کمی مشکل باشد. فکر

I don't think you have what it takes to do that.

نمی کنم شما کاری برای انجام آن داشته باشید. فکر

I don't think you're talented enough.

نمی کنم به اندازه کافی استعداد دارید.

I don't think you're skilled enough.

فکر نمی کنم به اندازه کافی ماهر هستی.

I don't think you are made to do that kind of work."

And yet years later, I find out that they did do it.

و با این حال سال ها بعد، متوجه شدم که آنها این کار را انجام داده اند.

And I am so happy that they have managed to achieve their goals.

و من بسیار خوشحالم که آنها توانسته اند به اهداف خود برسند.

And I'm just so comforted by the fact that what is seemingly impossible can

و من از این واقعیت که آنچه به ظاهر غیرممکن است، می تواند

be possible if you apply yourself, if you have the right frame of mind and

امکان پذیر باشد، اگر خودتان به کار ببندید، اگر چارچوب ذهنی درستی داشته باشید و

you take action and you turn up for yourself again and again and again.

اقدام کنید و بارها و بارها و بارها برای خودتان تلاش کنید.

Now, it might be hard to believe, but in my position, doing what

حالا شاید باورش سخت باشد، اما در موقعیت من، انجام کاری که

I'm doing, I find it hard.

انجام می دهم، برایم سخت است.

There's so many barriers and obstacles that I've put in my own

موانع و موانع زیادی وجود دارد که من بر سر راه خودم قرار داده ام و

way that I've had to overcome.

باید بر آنها غلبه کرده ام.

Owning my own business, putting myself on YouTube as myself and not as a character

داشتن کسب و کار خودم، قرار دادن خودم در یوتیوب به عنوان خودم و نه به عنوان یک شخصیت

is, it's quite terrifying for me.

، برای من بسیار وحشتناک است. من

Speaking to my students who many of them are incredible people, highly

با دانش آموزانم صحبت می کنم که بسیاری از آنها افراد باورنکردنی،

qualified, very intelligent people.

افراد بسیار ماهر و بسیار باهوشی هستند.

I've got PhDs.

من دکترا گرفتم

I have brain surgeons, engineers, TED talkers.

من جراح مغز، مهندس، سخنران TED دارم.

I have some amazing people in my community asking me for help.

من افراد شگفت انگیزی در جامعه خود دارم که از من کمک می خواهند.

If you'd have told me this 20 years ago, I would have laughed and thought,

اگر 20 سال پیش این را به من می گفتید ، می خندیدم و فکر می کردم،

"Oh, you're joking.

"اوه، شوخی می کنی.

I'll never do that.

من هرگز این کار را نمی کنم.

Me on YouTube.

من در یوتیوب.

No way.

به هیچ وجه.

Me teaching these incredible people.

من به این افراد باورنکردنی آموزش می دهم.

Absolutely not."

مطلقاً نه. "

I had crippling anxiety.

اضطراب فلج کننده ای داشتم

I had a terrible lack of self-belief and I didn't think I had anything

من کمبود وحشتناکی از خودباوری داشتم و فکر نمی کردم چیزی

of worth to give to the world.

ارزشمند برای دادن به دنیا داشته باشم.

But I overcame it because at every step, I reminded myself what my goals were, why

اما من بر آن غلبه کردم زیرا در هر مرحله به خودم یادآوری می کردم که اهدافم چه بوده اند، چرا

I wanted to achieve what I have achieved and why I'm still working towards it.

می خواهم به آنچه به دست آورده ام برسم و چرا هنوز برای رسیدن به آن تلاش می کنم.

And every time I hit a barrier, something I find difficult, I just

و هر بار که به مانعی برخورد می کنم، چیزی که برایم سخت است، فقط

think the sooner I get this done, the sooner good things will happen.

فکر می کنم هر چه زودتر این کار را انجام دهم، زودتر اتفاقات خوب رخ می دهد.

I call it eating the frog.

من بهش میگم خوردن قورباغه

If you have a plate full of food in front of you and there's a big frog on your

اگر یک بشقاب پر از غذا جلوی خود دارید و یک قورباغه بزرگ در

plate and you have to eat the frog, but you ignore the frog and eat all the other

بشقابتان است و باید قورباغه را بخورید، اما قورباغه را نادیده می گیرید و همه

foods around it, the yummy carrots and the beautifully cooked broccoli, the potatoes,

غذاهای اطراف آن را می خورید، هویج خوشمزه و کلم بروکلی که به زیبایی پخته شده است. سیب زمینی،

you eat all that, you ignore the frog, but you know the frog is on your plate

شما همه آن را می خورید، قورباغه را نادیده می گیرید، اما می دانید که قورباغه در بشقاب شماست

and at some point you have to eat it.

و در یک زمان باید آن را بخورید.

And once you eat that plate of food, then you get dessert.

و هنگامی که آن بشقاب غذا را می خورید، دسر می گیرید.

Mmm, dessert's going to be amazing.

ممم، دسر شگفت انگیز خواهد بود.

But you have to eat the frog.

اما شما باید قورباغه را بخورید.

Sometimes it's better to just eat the frog.

گاهی اوقات بهتر است فقط قورباغه را بخورید. از

Stop ignoring it.

نادیده گرفتن آن دست بردارید.

Just do the hard thing.

فقط کار سخت رو انجام بده

Do the hard thing.

کار سخت رو انجام بده

One thing that helped me was to write down my goal.

چیزی که به من کمک کرد نوشتن هدفم بود.

Something that reminded me of exactly why I was working hard.

چیزی که دقیقاً به من یادآوری کرد که چرا سخت کار می کردم.

And I would stick that on my monitor so that I saw it every single day

و آن را روی مانیتورم می چسباندم تا هر روز

when I sat down to my computer.

وقتی پای کامپیوترم می نشستم آن را ببینم.

Maybe it's your children.

شاید بچه های شما باشند.

Maybe you want a better life, not just for you, but for your children.

شاید شما خواهان زندگی بهتری هستید، نه فقط برای خود، بلکه برای فرزندانتان.

So have a picture of your kids sitting on your desk or somewhere where you'll

پس عکسی از بچه هایتان داشته باشید که روی میزتان نشسته اند یا جایی که

see them every single day with a little note saying, I'm doing this for them.

هر روز آنها را ببینید با یک یادداشت کوچک که می گوید، من این کار را برای آنها انجام می دهم.

And so then when you start to make excuses, when you try to avoid

و بنابراین وقتی شروع به بهانه‌تراشی می‌کنید، وقتی سعی می‌کنید از

taking action, you can look at that reminder and remind yourself

اقدامی اجتناب کنید، می‌توانید به آن یادآوری نگاه کنید و به خودتان یادآوری کنید که

why you have to eat the frog.

چرا باید قورباغه را بخورید.

Why you have to do the thing that's hard.

چرا باید کاری را انجام دهید که سخت است.

And I tell you what, when you start eating that frog, it's actually not so bad.

و من به شما می گویم که وقتی شروع به خوردن آن قورباغه می کنید، در واقع آنقدرها هم بد نیست.

I'm not advocating eating frogs.

من طرفدار خوردن قورباغه نیستم.

But once you start doing the difficult thing very quickly, it becomes easier and

اما وقتی خیلی سریع شروع به انجام کار سخت کردید، آسان تر و

easier and easier, and then you've cleared your plate, and along comes dessert.

آسان تر می شود، و بعد بشقاب خود را پاک کرده اید و دسر می آید.

So, get a really clear motivation in your mind, ask yourself

بنابراین، انگیزه ای واقعاً واضح در ذهن خود پیدا کنید، از خود بپرسید که

why you want to learn English.

چرا می خواهید انگلیسی یاد بگیرید.

Write it down, put it somewhere where you're going to see it every

آن را یادداشت کنید، آن را در جایی قرار دهید که قرار است هر روز آن را ببینید

single day, and then make a plan.

، و سپس برنامه ریزی کنید.

Stop delaying.

تاخیر را متوقف کنید.

Decide exactly how and what it is you're going to do in order to progress.

دقیقاً تصمیم بگیرید که چگونه و چه کاری قرار است انجام دهید تا پیشرفت کنید.

And then all you have to do is put one step in front of the other, get going.

و سپس تنها کاری که باید انجام دهید این است که یک قدم را جلوتر از دیگری قرار دهید، شروع کنید.

I would love to support you on your journey.

من دوست دارم از شما در سفرتان حمایت کنم. از

You are more than welcome to come and join in, in the ELAN Community.

شما خوش آمدید که بیایید و به انجمن ELAN بپیوندید.

I've made it very easy now.

الان خیلی راحتش کردم

In the past, it was a case of deciding which route was best for you within ELAN.

در گذشته، تصمیم گیری در مورد بهترین مسیر برای شما در داخل ELAN بود.

Now there are just two options.

اکنون فقط دو گزینه وجود دارد.

You can come in to practise joining the simple standard membership

می‌توانید پیوستن به عضویت استاندارد ساده را تمرین کنید،

where you can access live classes, speaking sessions, and bonus material

جایی که می‌توانید به کلاس‌های زنده، جلسات سخنرانی، و مطالب اضافی

for the podcasts to help with your listening and reading comprehension

برای پادکست‌ها برای کمک به درک شنیداری و خواندن خود دسترسی داشته باشید

or you can join the Plus Membership.

یا می‌توانید به عضویت پلاس بپیوندید.

And the Plus Membership is all about levelling up, taking

و عضویت پلاس همه چیز در مورد ارتقاء سطح، گذراندن

structured courses to get you to progress in your English language.

دوره های ساختاریافته برای پیشرفت شما در زبان انگلیسی است.

This includes live lessons — weekly live lessons.

این شامل درس های زنده - درس های زنده هفتگی است.

This includes help with your pronunciation, the pronunciation

این شامل کمک به تلفظ شما،

course, the level courses (B1, B2, C1, C2), a business course.

دوره تلفظ، دوره های سطح (B1، B2، C1، C2)، یک دوره تجاری است.

It includes a wealth of knowledge and resource.

این شامل انبوهی از دانش و منابع است.

All wrapped up in a social environment with support for you

همه در یک محیط اجتماعی با پشتیبانی از شما برای

to access and use however you need.

دسترسی و استفاده هر طور که نیاز دارید پیچیده شده است.

So if you want support, if you like the idea of having a community of

بنابراین، اگر حمایت می‌خواهید، اگر از ایده داشتن جامعه‌ای از

like-minded learners to progress with, then come and join the conversation.

یادگیرندگان همفکر برای پیشرفت می‌خواهید، بیایید و به گفتگو بپیوندید.

Come and join the club.

بیا و به باشگاه بپیوند.

I'll leave links to that down in the show notes.

من پیوندهای مربوط به آن را در یادداشت های نمایش می گذارم.

But if you don't join the club, there are many ways to improve your English

اما اگر به باشگاه نپیوندید، راه‌های زیادی برای بهبود زبان انگلیسی‌تان

using resources available online, and I wish you the very, very best, but

با استفاده از منابع موجود آنلاین وجود دارد، و من برای شما بهترین‌ها را آرزو می‌کنم، اما

please, please, please, please from today, make a plan and eat the frog.

لطفا، لطفا، لطفا، لطفا از امروز، برنامه‌ریزی کنید و بخورید. قورباغه

That's all from me until next time.

این همه از من تا دفعه بعد.

Take very good care.

خیلی خوب مراقبت کن

And goodbye.

و خداحافظ