Advanced English Listening And Vocabulary Practice - Conversational American English - Camping

Well, hello, and welcome to this month's Phrase Builder lesson.

خوب، سلام، و به درس عبارت ساز این ماه خوش آمدید .

It is a pleasure to welcome you back if you've been with us for a while, and hello if you

خوشحالم که اگر مدتی با ما بودید به شما خوش آمد می گویم و

are new.

اگر تازه کار هستید سلام.

This month I have another exciting lesson, something different that we haven't really

این ماه من یک درس هیجان انگیز دیگر دارم، چیزی متفاوت که قبلاً واقعاً

talked about before.

در مورد آن صحبت نکرده بودیم.

But I thought it would be a lot of fun to sit down with my younger sister, Emily, who

اما فکر می‌کردم که نشستن با خواهر کوچکترم، امیلی، که

has joined us on the program before.

قبلاً در برنامه به ما پیوسته است، بسیار سرگرم کننده است.

And just talk about camping, which she and I both enjoy doing, though I haven't really

و فقط در مورد کمپینگ صحبت کنید، که من و او هر دو از انجام آن لذت می بریم، هرچند

done so much of it lately.

اخیراً خیلی از آن را انجام نداده ام.

Anyway, so we'll be talking about not only just some interesting camping things, and

به هر حال، بنابراین ما نه تنها در مورد موارد جالب کمپینگ صحبت خواهیم کرد، و

you'll see that in the conversation.

شما آن را در گفتگو خواهید دید.

Uh, but in this lesson, we'll be talking as usual, uh, just about some of the shorter

اوه، اما در این درس، ما طبق معمول صحبت خواهیم کرد ، اوه، فقط در مورد برخی از کلمات کوتاه تر

words and even longer words and then phrases and expressions that you'll find in the conversation

و حتی کلمات طولانی تر و سپس عبارات و عباراتی که در مکالمه پیدا خواهید کرد

that are not specifically related to camping.

که به طور خاص مربوط به کمپینگ نیستند.

But it will prepare you for the conversation.

اما شما را برای گفتگو آماده می کند.

Then, in the Fluency Corner lesson coming up next, we will talk more about that, and

سپس، در درس Fluency Corner که بعداً در راه است، بیشتر در مورد آن صحبت خواهیم کرد، و

I'll explain more about the specific things, uh, related to camping and outdoors and other

من در مورد چیزهای خاص، آه، مربوط به کمپینگ و خارج از منزل و موارد دیگر

things like that.

مانند آن بیشتر توضیح خواهم داد.

So, let's get into the lesson.

بنابراین، بیایید وارد درس شویم.

First, we have upstage.

اول، ما بالای صحنه داریم.

To upstage someone.

بالا بردن کسی

Now, this is a phrase, or actually a word, excuse me, from the theater.

حالا این یک عبارت یا در واقع یک کلمه است، ببخشید، از تئاتر.

Uh, so if you think about being on a stage, like, being upstage or downstage, how close

اوه، پس اگر به روی صحنه بودن فکر می کنید ، مثلاً بالای صحنه یا پایین صحنه، چقدر

you are to the audience.

به تماشاگر نزدیک هستید.

So, when you're upstaging someone, you don't have to be in an actual play or some theater

بنابراین، وقتی کسی را به نمایش می گذارید، برای انجام این کار لازم نیست در یک نمایش واقعی یا یک

thing to do this.

تئاتر حضور داشته باشید.

This just means to take attention away from someone else because your performance is better

این فقط به این معنی است که توجه را از شخص دیگری دور کنید زیرا عملکرد شما به نوعی بهتر

in some way.

است.

Now again, this idea just comes from the theater.

حالا دوباره، این ایده فقط از تئاتر می آید.

But let's say you're in a conversation, or even if you're at some kind of business meeting

اما فرض کنید در حال مکالمه هستید، یا حتی اگر در نوعی جلسه

and you're talking with other people around you.

کاری هستید و با سایر افراد اطراف خود صحبت می کنید.

Uh, but your boss maybe is supposed to give a presentation, but you, maybe you're, like,

اوه، اما رئیس شما شاید قرار است ارائه دهد، اما شما، شاید

just an employee or, uh, working under your boss in some way.

فقط یک کارمند هستید یا به نوعی زیر نظر رئیس خود کار می کنید.

But you give a really good presentation or explain something that your boss couldn't

اما شما یک ارائه واقعاً خوب ارائه می دهید یا چیزی را توضیح می دهید که رئیس شما نمی تواند

explain.

توضیح دهد.

So, you upstage him.

بنابراین، شما او را از صحنه بالا می برید.

So, you're taking attention away from him and, usually, doing something better.

بنابراین، شما توجه را از او دور می کنید و معمولاً کار بهتری انجام می دهید.

Uh, although he might be mad at you for doing that or she might be mad at you for doing

اوه، اگرچه ممکن است او از تو عصبانی باشد که این کار را کردی یا او ممکن است از تو عصبانی باشد که این کار را کردی

that, uh, but this is to upstage someone.

، اوه، اما این برای بالا بردن یک نفر است.

To take attention away from someone else just like in a conversation.

برای دور کردن توجه از شخص دیگری درست مانند یک مکالمه.

Uh, but typically, it's when maybe you're not expected to be doing that.

اوه، اما معمولاً زمانی است که شاید از شما انتظار نمی رود که این کار را انجام دهید.

To upstage someone.

بالا بردن کسی

Next, to enlighten someone.

بعد، برای روشن کردن کسی.

To enlighten someone.

برای روشن کردن کسی

To bring light to someone just means to help them understand something.

روشن کردن کسی فقط به معنای کمک به او برای درک چیزی است.

So, if you want to sound more intelligent, and it's still a conversational thing you

بنابراین، اگر می‌خواهید باهوش‌تر به نظر برسید، و هنوز هم یک چیز محاوره‌ای است،

can say as I do use it in an everyday conversation with my sister.

می‌توانید بگویید همانطور که من از آن در مکالمه روزمره با خواهرم استفاده می‌کنم.

Uh, but it's a more intelligent way of saying, “Oh please, tell me how to do something,”

اوه، اما این یک روش هوشمندانه تر برای گفتن است، "اوه لطفا، به من بگویید چگونه کاری انجام دهم"

or, “Please explain to me something.”

یا "لطفاً چیزی را برای من توضیح دهید."

So, instead of doing that, you replace that with the more intelligent sounding enlighten.

بنابراین، به جای انجام این کار، آن را با روشنگری هوشمندتر جایگزین کنید.

So, please enlighten me.

پس لطفا منو روشن کن

So, give me light.

پس به من نور بده

Kind of, if you think about when you're not knowing something, you are in the darkness.

به نوعی، اگر به زمانی فکر کنید که چیزی را نمی دانید، در تاریکی هستید.

Like, you are in a cave, and you can't see.

مثلاً در غار هستید و نمی توانید ببینید.

So, you need understanding or light.

بنابراین، شما نیاز به درک یا نور دارید.

So, enlighten me.

پس منو روشن کن

Please enlighten me.

لطفا منو روشن کن

Tell me what I'm doing wrong.

به من بگو چه غلطی می کنم.

Enlighten me.

حالیم کن.

Next, related to this, we have retain.

بعد، مربوط به این، ما را حفظ کنید.

To retain something.

نگه داشتن چیزی

Now, the typical thing you can use in a conversation is remember, and this is perfectly fine.

اکنون، چیزی که می توانید در مکالمه استفاده کنید ، به خاطر سپردن است، و این کاملاً خوب است.

But if you want to sound a bit more educated, you can say retain.

اما اگر می خواهید کمی تحصیل کرده تر به نظر برسید، می توانید بگویید حفظ کنید.

So, you can say, “I don't remember much of what I learned in college.”

بنابراین، می توانید بگویید: "من چیزهای زیادی از آنچه در کالج یاد گرفتم را به خاطر نمی آورم ."

Or, you can sound a bit more educated and say, “I don't retain much of that.”

یا می توانید کمی تحصیل کرده تر به نظر برسید و بگویید: "من خیلی از آن را حفظ نمی کنم."

So, I don't remember much of that.

بنابراین، من چیز زیادی از آن به یاد ندارم.

I don't really retain that information, or I haven't retained that information that I

من واقعاً آن اطلاعات را حفظ نمی‌کنم، یا اطلاعاتی را که

learned in college.

در دانشگاه آموخته‌ام حفظ نکرده‌ام.

Again, it's the same meaning, just to remember something.

باز هم به همین معناست، فقط به خاطر آوردن چیزی.

Retain also means, in a basic sense, to hold something.

Retain همچنین به معنای اصلی، نگه داشتن چیزی است.

So, you might have, uh, like, a river, uh, and you put a dam there.

بنابراین، شما ممکن است، آه، مانند، یک رودخانه، اوه، و شما یک سد را در آنجا قرار دهید.

So, that dam might be called a retaining wall.

بنابراین، آن سد را می توان دیوار حائل نامید.

So, you’re stopping the water, and the water starts to pool up and make a little lake.

بنابراین، شما آب را متوقف می کنید، و آب شروع به جمع شدن می کند و دریاچه ای کوچک می سازد.

So, when you're trying to make a dam, that's what you do.

بنابراین، وقتی می‌خواهید یک سد بسازید، این کاری است که انجام می‌دهید.

You have a retaining wall to stop something from moving, so you hold that information.

شما یک دیوار حائل برای جلوگیری از حرکت چیزی دارید، بنابراین آن اطلاعات را نگه می دارید.

To retain.

برای حفظ.

Next, one of my favorite words, stickler.

بعد، یکی از کلمات مورد علاقه من، چسبنده.

A stickler.

یک چسبنده.

Now, this is a perfect example.

در حال حاضر، این یک مثال کامل است.

I'll give you one from real life that just happened to me.

من یکی از زندگی واقعی را که برای من اتفاق افتاده است به شما می دهم.

So, when I come here for my recording studio time, uh, I come here almost every week because

بنابراین، وقتی برای زمان استودیوی ضبط خود به اینجا می آیم، تقریباً هر هفته به اینجا می آیم زیرا

I record lots of videos.

ویدیوهای زیادی ضبط می کنم.

And when I come here, I have to sign in every time.

و وقتی به اینجا می آیم، باید هر بار وارد سیستم شوم .

So, I show the staff, and they know who I am, almost everybody.

بنابراین، من به کارکنان نشان می دهم و آنها تقریباً همه می دانند من کی هستم.

Uh, but some people they don't, they don't make me show my little receipt that says,

اوه، اما بعضی‌ها این کار را نمی‌کنند، مجبورم نمی‌کنند رسید کوچکم را نشان دهم که می‌گوید،

yes, I have a reservation for today because they have a record of it, and I'm really the

بله، من برای امروز رزرو دارم، زیرا آنها سابقه آن را دارند، و من واقعاً

only foreigner that's coming here to do this anyway.

تنها خارجی هستم که به اینجا می‌آیم. برای انجام این کار به هر حال

So, most people know who I am, but one guy, in particular, he was saying, “Hey, can

بنابراین، بیشتر مردم می‌دانند من کی هستم، اما یکی از پسرها، به‌ویژه، می‌گفت: «هی،

you please, you know, show me your receipt.”

می‌توانی، لطفاً رسیدت را به من نشان بده.»

And I said, “Really, you guys are pretty strict today.”

و من گفتم: "واقعا، شما بچه ها امروز خیلی سختگیر هستید."

And he’s like, “Well, you know, it's a rule.”

و او می گوید، "خب، می دانید، این یک قانون است."

So, I showed him the receipt, and it's not a big deal to show the receipt.

بنابراین، رسید را به او نشان دادم، و نشان دادن رسید کار مهمی نیست.

But I was just saying, “Well, you guys know who I am, right?”

اما من فقط می‌گفتم: «خب، بچه‌ها می‌دانید من کی هستم، درست است؟»

I mean, I'm, I'm the same guy coming every week.

یعنی من هستم، من همان پسری هستم که هر هفته می آید.

There's no confusion here.

اینجا هیچ سردرگمی نیست

Uh, and just like at a restaurant or something, you would expect maybe they know you, and

اوه، و درست مثل یک رستوران یا چیزی دیگر، انتظار دارید که شاید شما را بشناسند و

they give you maybe slightly better treatment.

شاید کمی بهتر رفتار کنند.

Or, you know, they don't make you follow the rules as closely.

یا می دانید، آنها شما را مجبور نمی کنند که قوانین را به دقت دنبال کنید.

Anyway, a person who is a stickler is someone that always follows the rules even if they

به هر حال، فردی که چسبنده است، کسی است که همیشه از قوانین پیروی می کند، حتی اگر

don't really have to.

واقعاً مجبور نباشند.

So, this guy is a stickler.

بنابراین، این مرد یک گیره است.

A stickler.

یک چسبنده.

So, he's sticking to the rules in that way.

بنابراین، او در این راه به قوانین پایبند است.

A stickler.

یک چسبنده.

A stickler.

یک چسبنده.

Next, solitude, another ‘s’ word.

بعد، تنهایی، یک کلمه دیگر.

Solitude.

تنهایی.

You've probably heard this before, but listen carefully for it in the conversation.

احتمالاً قبلاً این را شنیده اید، اما در گفتگو با دقت به آن گوش دهید.

The solitude of nature and solitude just means you are alone like solo.

خلوت طبیعت و تنهایی فقط به این معناست که شما مانند انفرادی تنها هستید.

Solitude.

تنهایی.

So, solo, meaning by itself, and we have solitude from this same idea.

پس انفرادی یعنی به خودی خود و ما از همین ایده خلوت داریم.

So, solitude.

پس تنهایی

I like to enjoy solitude.

دوست دارم از تنهایی لذت ببرم.

Right now, in my recording studio, I have solitude.

در حال حاضر، در استودیوی ضبط صدا، خلوت دارم.

So, I have, uh, it's very peaceful.

بنابراین، من دارم، اوه، خیلی آرام است.

No one else is here.

هیچ کس دیگری اینجا نیست.

I can just enjoy having a conversation with you and enjoy my solitude.

من فقط می توانم از گفتگو با شما لذت ببرم و از تنهایی ام لذت ببرم.

Solitude.

تنهایی.

Next, accessible.

بعد، قابل دسترس

Accessible.

در دسترس.

Now, you probably know this word already.

اکنون احتمالاً این کلمه را قبلاً می دانید.

To access something means to enter it or to get it in some way.

دسترسی به چیزی به معنای وارد شدن به آن یا به نوعی به دست آوردن آن است.

So, you might have access to a building, or I might have, uh, access to certain information

بنابراین، شما ممکن است به یک ساختمان دسترسی داشته باشید، یا من ممکن است به اطلاعات خاصی در رایانه دسترسی داشته باشم

on a computer.

.

If I'm working at a company, you might have different levels of access like top-level

اگر من در شرکتی کار می‌کنم، ممکن است سطوح مختلفی از دسترسی مانند دسترسی سطح بالا

access or something.

یا موارد دیگر داشته باشید.

But you can say something is X accessible like wheelchair accessible if you're talking

اما اگر می‌گویید می‌توانید از ویلچر برای این کار استفاده کنید، می‌توانید بگویید که چیزی X مانند قابل دسترسی

about you're able to use a wheelchair for this.

با ویلچر است .

So, there might be a ramp to get into some buildings.

بنابراین، ممکن است یک سطح شیب دار برای ورود به برخی ساختمان ها وجود داشته باشد.

So, that building becomes wheelchair accessible.

بنابراین، آن ساختمان قابل دسترسی با ویلچر می شود.

So, listen for this, accessible, in the conversation.

بنابراین، به این، در دسترس، در گفتگو گوش دهید.

So, Emily is talking about when we go into a park, there are some places that are not

بنابراین، امیلی در مورد این صحبت می کند که وقتی به پارک می رویم ، مکان هایی وجود دارد

accessible for, for people driving in cars.

که برای افرادی که در اتومبیل رانندگی می کنند، قابل دسترسی نیست.

So, it's not car accessible.

بنابراین، ماشین در دسترس نیست.

It's only accessible by walking.

فقط با پیاده روی قابل دسترسی است.

Next, dedicated.

بعد، اختصاص داده شده است.

Dedicated.

اختصاصی.

Listen carefully to the pronunciation.

با دقت به تلفظ گوش کنید.

Dedicated.

اختصاصی.

Dedicated.

اختصاصی.

Dedicated just means you care a lot about doing something, and you're very focused on

اختصاص داده شده فقط به این معنی است که شما به انجام کاری اهمیت زیادی می دهید، و روی آن بسیار متمرکز هستید

that, and you want to make sure you complete that object.

و می خواهید مطمئن شوید که آن شی را تکمیل کرده اید.

So, I'm very dedicated to helping people learn.

بنابراین، من بسیار وقف کمک به مردم در یادگیری هستم.

That's why we've been doing this for over six years now.

به همین دلیل است که ما بیش از شش سال است که این کار را انجام می دهیم.

We have over, I can't believe it, over six years of lesson sets that we've been producing.

باورم نمی‌شود بیش از شش سال مجموعه درسی داریم که تولید می‌کنیم.

So, I’m very dedicated.

بنابراین، من بسیار فداکار هستم.

Every month I'm continuing to help you improve.

هر ماه به شما کمک می کنم تا بهتر شوید.

And the learners that follow the lessons each month as well, those dedicated learners, the

و فراگیرانی که هر ماه دروس را دنبال می کنند، آن یادگیرندگان فداکار،

people dedicated to improving their English are the ones who get fluent.

افرادی که برای بهبود زبان انگلیسی خود متعهد هستند، کسانی هستند که مسلط می شوند.

Dedicated.

اختصاصی.

Next, we have a couple of words related to each other.

بعد، ما چند کلمه مرتبط با یکدیگر داریم.

In the conversation, I'm speaking with my sister about what I think is the quality of

در این گفتگو، من با خواهرم در مورد کیفیت تجهیزات کمپینگ صحبت می کنم

camping equipment that is maybe different from what we had when I was a kid.

که شاید با آنچه در دوران کودکی ما داشتیم متفاوت باشد.

So, we're talking about, uh, the ways we describe different materials.

بنابراین، ما در مورد روش هایی صحبت می کنیم که مواد مختلف را توصیف می کنیم.

And so, we talk about durable, sturdy and flimsy.

و بنابراین، ما در مورد بادوام، محکم و سست صحبت می کنیم .

Durable, sturdy and flimsy.

بادوام، محکم و سست.

So, we'll talk about all three of these things.

بنابراین، ما در مورد هر سه مورد از این موارد صحبت خواهیم کرد.

Durable means it lasts for a long time.

بادوام یعنی ماندگاری طولانی مدت.

So, if I buy something, like a new car, it's going to last me, you know, many, many years.

بنابراین، اگر من چیزی بخرم، مثلاً یک ماشین جدید ، سال‌ها برایم دوام خواهد آورد.

Now, a lot of companies are producing things that are not very durable.

در حال حاضر، بسیاری از شرکت ها در حال تولید چیزهایی هستند که دوام چندانی ندارند.

And this means that they're producing something with the hope that it breaks or breaks down

و این به این معنی است که آنها چیزی را تولید می کنند با این امید که سریع خراب شود یا خراب

quickly, so that you have to buy a new version of that thing.

شود، به طوری که شما باید نسخه جدیدی از آن چیز را بخرید.

So, it becomes, uh, less, uh, well, it's basically just less, less valuable and less durable.

بنابراین، اوه، کمتر، اوه، خوب، اساساً کمتر، ارزش کمتری دارد و دوام کمتری دارد.

So, you can't use it as long over time.

بنابراین، در طول زمان نمی توانید از آن استفاده کنید.

And the business term for that, although you don't need to remember this, is planned obsolescence.

و اصطلاح تجاری برای آن، اگرچه لازم نیست این را به خاطر بسپارید، منسوخ شدن برنامه ریزی شده است.

Planned obsolescence.

منسوخ شدن برنامه ریزی شده

So, it just means businesses are intentionally trying to produce something that's not very

بنابراین، این فقط به این معنی است که کسب‌وکارها عمداً سعی می‌کنند چیزی تولید کنند که

good quality, so that it breaks and then you have to get a new version of that thing.

کیفیت چندان خوبی ندارد، به طوری که خراب شود و سپس شما باید نسخه جدیدی از آن چیز را تهیه کنید.

To keep spending, keep buying more things.

برای ادامه هزینه کردن، به خرید چیزهای بیشتر ادامه دهید.

So, next, we are talking about flimsy.

بنابراین، در مرحله بعد، ما در مورد ضعیف صحبت می کنیم.

So, we have durable, and now flimsy.

بنابراین، ما بادوام و در حال حاضر سست شده ایم.

Flimsy means it's kind of bendable.

شل و ول به معنای خم شدن است.

It doesn't really, um, kind of stay in the same shape that it should be.

واقعاً به همان شکلی که باید باشد نمی ماند.

You can move it easily or bend it or flex it.

می توانید آن را به راحتی حرکت دهید یا خم کنید یا خم کنید.

And typically, when something is flimsy, we talk about that as being not very good quality.

و به طور معمول، وقتی چیزی ضعیف است، در مورد آن صحبت می کنیم که کیفیت چندان خوبی ندارد.

So, if we want something sturdy, which is the opposite of that, we want something strong

بنابراین، اگر چیزی محکم می‌خواهیم، ​​که برعکس آن است، چیزی قوی

like this.

مانند این می‌خواهیم.

I have a sturdy chair, and not, like, a flimsy one that can bend like this.

من یک صندلی محکم دارم و نه یک صندلی سست که بتواند اینطور خم شود.

So, if you take a credit card, you can bend it.

بنابراین، اگر یک کارت اعتباری بگیرید، می توانید آن را خم کنید.

Uh, if that card is really thin, then it's usually very flimsy like a piece of paper.

اوه، اگر آن کارت واقعاً نازک است، معمولاً مانند یک تکه کاغذ بسیار سست است.

It can move around easily, and it's not very sturdy.

می تواند به راحتی در اطراف حرکت کند و خیلی محکم نیست.

So, durable, sturdy and flimsy.

بنابراین، بادوام، محکم و سست است.

Next, you'll hear Emily talking about specialized gear.

بعد، صحبت های امیلی در مورد تجهیزات تخصصی را می شنوید .

Now, gear is just a term for any tools or equipment that you might be using.

اکنون، چرخ دنده فقط یک اصطلاح برای هر ابزار یا تجهیزاتی است که ممکن است استفاده کنید.

But this is one of those things where you sound much more native if you're asking about

اما این یکی از مواردی است که اگر بخواهید

instead of equipment, you talk about gear.

به جای تجهیزات، در مورد تجهیزات صحبت کنید، بسیار بومی‌تر به نظر می‌رسد.

So, you can say, “Hey, I bought some new camping gear.”

بنابراین، می توانید بگویید: "هی، من چند وسیله جدید برای کمپینگ خریدم."

Or, “I bought some new gear for my band,” you know, maybe some microphones or electronic

یا، "من برای گروهم وسایل جدیدی خریدم "، شاید چند میکروفون یا

cables or something like that.

کابل الکترونیکی یا چیزی شبیه به آن.

But it's, it, it's the exact same thing as tools or equipment, but you're just talking

اما این دقیقاً همان ابزار یا تجهیزات است، اما شما فقط در

about it in a more casual and conversational way.

مورد آن به شیوه‌ای معمولی و محاوره‌ای صحبت می‌کنید .

Gear, gear.

دنده، دنده.

Next, massive.

بعد، عظیم.

Massive.

عظیم

If you think about mass as maybe having some kind of space or size.

اگر در مورد جرم به عنوان داشتن نوعی فضا یا اندازه فکر می کنید.

We're talking about the weight of something.

ما در مورد وزن چیزی صحبت می کنیم.

How much pressure there is to that thing.

چقدر به آن چیز فشار می آید.

Lots of different ideas connected with mass.

بسیاری از ایده های مختلف مرتبط با توده.

Uh, but if you want to talk about massive, it just means something that's really big.

اوه، اما اگر می خواهید در مورد عظیم صحبت کنید، این فقط به معنای چیزی است که واقعاً بزرگ است.

So, I might have a big problem, but I can sound even more native and conversational,

بنابراین، ممکن است مشکل بزرگی داشته باشم، اما می‌توانم حتی بومی‌تر و محاوره‌ای‌تر به نظر برسم،

or I just wanted to say the problem is really big by just saying it's massive.

یا فقط می‌خواستم بگویم که مشکل واقعاً بزرگ است و فقط می‌گویم بزرگ است.

We have a massive problem at the office.

ما یک مشکل بزرگ در دفتر داریم.

We're losing sales, and customers are really angry at us because we did something stupid.

ما در حال از دست دادن فروش هستیم و مشتریان واقعاً از دست ما عصبانی هستند زیرا ما کار احمقانه ای انجام دادیم.

And so now it's a big problem.

و بنابراین اکنون یک مشکل بزرگ است.

Massive, massive.

عظیم، عظیم

Next, another word you’ve probably heard before, but I recommend you use it, is spectacular.

بعد، کلمه دیگری که احتمالا قبلاً شنیده اید، اما توصیه می کنم از آن استفاده کنید، دیدنی است.

Spectacular.

دیدنی و جذاب - تماشایی.

There are really interesting ways of improving your language and very small ways.

راه های بسیار جالبی برای بهبود زبان شما وجود دارد و راه های بسیار کوچکی نیز وجود دارد.

You can do this just by changing a few words.

فقط با تغییر چند کلمه می توانید این کار را انجام دهید.

And instead of using something like good or great, you can start using a bit more interesting

و به جای استفاده از چیزی مانند خوب یا عالی، می توانید از زبان کمی جالب تر

language like wonderful.

مانند فوق العاده استفاده کنید.

Or, something that's not as frequently used, spectacular.

یا، چیزی که زیاد استفاده نمی شود، دیدنی است.

So, something that's wow, it's amazing.

بنابراین، چیزی که وای، شگفت انگیز است.

You’ll often see this for movies or a Broadway musical.

شما اغلب این را برای فیلم ها یا موزیکال برادوی خواهید دید .

Something that has a lot of dancing, and it's just an amazing thing to see.

چیزی که رقص زیادی دارد و دیدن آن فقط یک چیز شگفت انگیز است.

So, more than great or amazing, you can say spectacular.

بنابراین، بیشتر از عالی یا شگفت انگیز، می توان گفت تماشایی است.

That's just an amazing thing that you saw.

این فقط یک چیز شگفت انگیز است که شما دیدید.

Wow, that thing was spectacular.

عجب چیز فوق العاده ای بود

And my sister is talking about this as the great views she sees when she goes camping

و خواهرم در مورد این موضوع صحبت می‌کند چون مناظری عالی که وقتی به کمپینگ می‌رود

and is in places like Yosemite National Park.

و در مکان‌هایی مانند پارک ملی یوسمیتی می‌بیند، می‌بیند.

And so, this is a place, wow, it's just spectacular views and beautiful mountains and flowers

و بنابراین، این یک مکان است، وای، فقط مناظر دیدنی و کوه ها و گل های زیبا

and all of those things.

و همه این چیزها است.

Spectacular.

دیدنی و جذاب - تماشایی.

Next, to startle something.

بعد، مبهوت کردن چیزی.

To startle something.

مبهوت کردن چیزی

If you just think of the idea of start like moving very quickly.

اگر فقط به ایده شروع فکر می کنید مانند حرکت بسیار سریع.

So, you're beginning something, you're starting something.

بنابراین، شما چیزی را شروع می کنید، چیزی را شروع می کنید.

So, to startle something is to get that thing moving quickly.

بنابراین، مبهوت کردن چیزی است که آن چیز را به سرعت حرکت دهید.

So, if I'm walking in the woods, and I startle a bear.

بنابراین، اگر من در جنگل قدم می زنم و یک خرس را مبهوت می کنم.

So, a bear is maybe sleeping next to the path I'm walking on, and the bear wakes up.

بنابراین، ممکن است یک خرس در کنار مسیری که من در آن قدم می‌زنم بخوابد و خرس از خواب بیدار شود.

I startled the bear.

من خرس را مبهوت کردم.

Or, if I walk into an office, uh, and someone is standing there, and I don't notice them

یا، اگر وارد دفتری شوم، اوه، و کسی آنجا ایستاده باشد، و من متوجه او نشوم

and then they say, “Hello.”

و بعد بگوید: «سلام».

I say, “Oh, you startled me.”

من می گویم: "اوه، تو مرا غافلگیر کردی."

You startled someone.

کسی را مبهوت کردی

So, you, to startle someone, again, just means to maybe get them excited.

بنابراین، شما، دوباره مبهوت کردن کسی، فقط به این معنی است که شاید او را هیجان زده کنید.

They notice, and usually, they move in almost a fearful way.

آنها متوجه می شوند و معمولاً تقریباً ترسناک حرکت می کنند.

To startle someone.

مبهوت کردن کسی

Next, impenetrable.

بعد، غیر قابل نفوذ.

Impenetrable.

غیر قابل نفوذ

Now, this is another longer word that you can look at the pieces of it.

حالا این کلمه طولانی‌تری است که می‌توانید به تکه‌های آن نگاه کنید.

So, ‘im’ meaning the opposite of being able to do something.

بنابراین، «من» به معنای مخالف توانایی انجام کاری است.

And then we have ‘penetrate,’ to go into something.

و سپس «نفوذ» داریم تا به چیزی برویم.

So, the opposite of being able to enter something.

بنابراین، برعکس این که بتوانیم چیزی را وارد کنیم.

Something is impenetrable.

چیزی غیر قابل نفوذ است.

Impenetrable.

غیر قابل نفوذ

So, you cannot penetrate that thing.

بنابراین، شما نمی توانید به آن چیز نفوذ کنید.

You cannot enter that thing in some way.

شما نمی توانید به طریقی وارد آن چیز شوید.

So, you might have a castle that has, uh, like, the, the walls are really well protected,

بنابراین، ممکن است قلعه‌ای داشته باشید که دیوارهای آن واقعاً به خوبی محافظت می‌شوند

and no army can get into that castle.

و هیچ ارتشی نمی‌تواند وارد آن قلعه شود.

So, that castle is impenetrable.

بنابراین، آن قلعه غیر قابل نفوذ است.

Impenetrable.

غیر قابل نفوذ

And you'll hear my sister talking about this as maybe a bit more…

و شما می شنوید که خواهرم در این مورد صحبت می کند، شاید کمی بیشتر...

She's using this as an exaggeration.

او از این به عنوان اغراق استفاده می کند.

So, she's saying, “Well, some of the parts of a forest are impenetrable.”

بنابراین، او می‌گوید: «خب، برخی از بخش‌های یک جنگل غیرقابل نفوذ هستند.»

Now, you probably could get in there if you had, you know, some saws and knives and other

حالا، اگر مقداری اره و چاقو و

things to cut through the plants.

چیزهای دیگر برای بریدن گیاهان داشتید، احتمالاً می‌توانید وارد آنجا شوید.

Uh, but in general, we can just describe this as impenetrable.

اوه، اما به طور کلی، ما فقط می توانیم این را غیرقابل نفوذ توصیف کنیم.

Impenetrable.

غیر قابل نفوذ

Next, an enthusiast.

بعد، یک مشتاق.

Enthusiast.

علاقهمند.

Now, to be enthusiastic about something just means to be excited about it.

اکنون، مشتاق بودن در مورد چیزی فقط به معنای هیجان زده شدن در مورد آن است.

I'm very enthusiastic about teaching.

من خیلی مشتاق تدریس هستم.

So, I'm always excited when I get into the studio and can record these lessons.

بنابراین، وقتی وارد استودیو می شوم و می توانم این درس ها را ضبط کنم، همیشه هیجان زده می شوم.

So, I am a teaching enthusiast.

بنابراین، من یک علاقه مند به تدریس هستم.

And an, an enthusiast, enthusiast.

و یک مشتاق، مشتاق.

So, you can be a baseball enthusiast or a soccer enthusiast or a jazz music enthusiast.

بنابراین، شما می توانید یک مشتاق بیسبال یا یک علاقه مند به فوتبال یا یک علاقه مندان به موسیقی جاز باشید.

It just means someone who appreciates or likes or really likes even a particular thing.

این فقط به معنای کسی است که حتی یک چیز خاص را قدردانی می کند یا دوست دارد یا واقعاً دوست دارد.

Enthusiast.

علاقهمند.

Enthusiast.

علاقهمند.

Next, to activate.

بعد، برای فعال کردن.

To activate something.

برای فعال کردن چیزی

This is another word you've probably heard before, but again, it's a way of making you

این کلمه دیگری است که احتمالاً قبلاً شنیده‌اید، اما باز هم راهی است برای اینکه

sound a bit more…

صدای شما را کمی بیشتر کند...

Well, it’s, it helps you sound more native and natural but also more educated.

خوب، این به شما کمک می‌کند که بومی‌تر و طبیعی‌تر به نظر برسید، اما همچنین تحصیل کرده‌تر.

So, instead of saying to turn on something, you can talk about activating it.

بنابراین، به جای اینکه بگویید چیزی را روشن کنید، می توانید در مورد فعال کردن آن صحبت کنید.

But, just be careful.

اما، فقط مراقب باشید.

Activate was usually used for more technical kind of things, like, you have to activate

Activate معمولاً برای موارد فنی تر استفاده می شد، مثلاً باید

a machine.

یک ماشین را فعال کنید.

Uh, but in a casual conversational way, you can just say turn on the machine.

اوه، اما در یک مکالمه معمولی، فقط می توانید بگویید دستگاه را روشن کنید.

So, we don't say for the lights in a room, we don't activate the lights.

بنابراین، ما نمی گوییم برای چراغ های یک اتاق، ما چراغ ها را فعال نمی کنیم.

Uh, you might activate lights if you're working at a studio.

اوه، اگر در استودیو کار می کنید، ممکن است چراغ ها را فعال کنید.

Like, if you have, uh, some equipment or you're at a theatre, and you have lots of different

مثلاً، اگر تجهیزاتی دارید یا در یک تئاتر هستید، و نورهای مختلف زیادی دارید

lights and there's more power.

و قدرت بیشتری وجود دارد.

We might call that activating.

ممکن است آن را فعال سازی بنامیم.

But really, you're still just turning something on.

اما در واقع، شما هنوز هم فقط چیزی را روشن می کنید .

To activate something.

برای فعال کردن چیزی

Activate.

فعال کنید.

Next, your itinerary.

بعد، برنامه سفر شما.

Itinerary.

برنامه سفر.

And itinerary is what you have, it's just a more complicated way of saying a schedule

و برنامه سفر همان چیزی است که شما دارید، این فقط یک راه پیچیده تر برای گفتن یک برنامه

or a list of things you have to do.

یا لیستی از کارهایی است که باید انجام دهید.

So, we're on a trip, and I say, “What's our itinerary?”

بنابراین، ما در یک سفر هستیم، و من می گویم: " برنامه سفر ما چیست؟"

So, what are the things we're planning to do today?

بنابراین، کارهایی که امروز در نظر داریم انجام دهیم چیست؟

I'm going on a trip to Brazil, and our itinerary is we are going to go to Rio de Janeiro.

من به یک سفر به برزیل می روم و برنامه سفر ما این است که به ریودوژانیرو برویم.

And we're going to go to Sao Paolo and, like, other places like that.

و ما به سائو پائولو و مانند جاهای دیگر مانند آن می رویم.

Uh, and I don't really know much about Brazil.

اوه، و من واقعا چیز زیادی در مورد برزیل نمی دانم.

I've actually never been there, but that's why I need an itinerary.

من در واقع هرگز آنجا نرفته ام، اما به همین دلیل است که به یک برنامه سفر نیاز دارم.

So, I need someone to explain to me what exactly we're doing.

بنابراین، من به کسی نیاز دارم که به من توضیح دهد که ما دقیقا داریم چه کار می کنیم.

Itinerary.

برنامه سفر.

Itinerary.

برنامه سفر.

Next, a temptation.

بعد، یک وسوسه.

Temptation.

وسوسه.

Now, listen carefully because the ‘p’ is in this word.

اکنون، با دقت گوش دهید زیرا "p " در این کلمه است.

We can say temptation.

می توان گفت وسوسه.

Temptation.

وسوسه.

But people typically know what this word is, so we just say temtation.

اما مردم معمولاً می دانند این کلمه چیست، بنابراین ما فقط می گوییم وسوسه.

Temtation.

وسوسه.

The ‘p’ is basically silent.

«p» اساساً ساکت است.

Temptation.

وسوسه.

A temptation is something that is pulling you towards it.

وسوسه چیزی است که شما را به سمت خود می کشاند.

It is tempting you.

شما را وسوسه می کند.

Like, maybe you have a, uh, love of chocolate or other sweet things, and you see something.

مثلاً شاید شما عاشق شکلات یا چیزهای شیرین دیگر هستید و چیزی می بینید.

Wow, that looks really delicious.

وای واقعا خوشمزه به نظر میاد

It is tempting you.

شما را وسوسه می کند.

So, it's pulling you here.

بنابراین، شما را به اینجا می کشاند.

It's trying to get your attention and say, “Please eat me.

سعی می کند توجه شما را جلب کند و بگوید: «لطفا مرا بخور.

Please eat me.”

لطفا مرا بخور.»

And, in this way, this becomes a temptation.

و به این ترتیب، این به یک وسوسه تبدیل می شود.

So, a temptation.

بنابراین، یک وسوسه.

Anything, maybe you're on a diet, and you've got some delicious food at your house.

هر چیزی، شاید شما رژیم گرفته اید، و در خانه خود غذای خوشمزه ای دارید.

But oh, I don't want to eat that.

اما اوه، من نمی خواهم آن را بخورم.

I, I know I shouldn't, but I really want to.

من، می دانم که نباید، اما واقعاً می خواهم.

That food is a temptation.

آن غذا یک وسوسه است.

So, if you're on a diet, it's best to remove those temptations from your house.

بنابراین، اگر رژیم دارید، بهتر است این وسوسه ها را از خانه خود حذف کنید.

Temptation.

وسوسه.

Next, admirable.

بعد، قابل تحسین

Admirable.

قابل تحسین.

Admirable means you can admire something about someone.

قابل تحسین به این معنی است که می توانید چیزی را در مورد کسی تحسین کنید.

So, if I say, “Wow, that person is a really brave soldier.”

بنابراین، اگر بگویم، "وای، آن شخص واقعاً سرباز شجاعی است."

Or, “That's a, like, a really smart businessman that's very hard working.”

یا، "این یک تاجر واقعاً باهوش است که بسیار سخت کار می کند."

These are all admirable qualities.

اینها همه ویژگی های قابل تحسین است.

So, things you can admire about someone.

بنابراین، چیزهایی که می توانید در مورد کسی تحسین کنید.

That's admirable.

این قابل تحسین است.

Or, you can also talk about when someone does something good, and you'll see this in the

یا، شما همچنین می توانید در مورد زمانی که شخصی کار خوبی انجام می دهد صحبت کنید، و این را در گفتگو خواهید دید

conversation.

.

Like, maybe it's not perfect, but it's admirable.

مانند، شاید کامل نباشد، اما تحسین برانگیز است.

So, you appreciate what they're trying to do even if they don't succeed at something.

بنابراین، شما قدردان تلاش آنها هستید حتی اگر در کاری موفق نباشند.

Or, you just want to support someone or encourage someone.

یا فقط می خواهید از کسی حمایت کنید یا کسی را تشویق کنید.

Yeah, that's very admirable.

بله، این بسیار تحسین برانگیز است.

So, maybe you, uh, like, you do something bad.

بنابراین، شاید شما، اوه، دوست دارید کار بدی انجام دهید .

You lied about something, but then you confessed, and you told the truth.

در مورد چیزی دروغ گفتی، اما بعد اعتراف کردی و حقیقت را گفتی.

So, you're still in trouble, but you still confessed.

بنابراین، شما هنوز در مشکل هستید، اما همچنان اعتراف کردید.

So, that's admirable.

بنابراین، این قابل تحسین است.

Admirable.

قابل تحسین.

And the last of our individual words is metaphorical.

و آخرین کلمه تک تک ما استعاری است.

Metaphorical.

استعاری.

Now, listen carefully.

حالا با دقت گوش کن

Again, the pronunciation of this, we don't say metaphorical, at least not in American

باز هم تلفظ این را ، حداقل به انگلیسی آمریکایی نمی گوییم استعاری

English.

.

We say medaphorical.

ما می گوییم مدافوریک.

The ‘t’ becomes more of a ‘d’ sound.

"t" بیشتر به صدای "d" تبدیل می شود.

Medaphorical, medaphorical.

مدافوریک، مدافوریک.

Now, a metaphor is just a comparison between two things.

حال، استعاره فقط مقایسه بین دو چیز است.

You're trying to say that one thing is like something else.

شما سعی می کنید بگویید که یک چیز شبیه چیز دیگری است.

And in the conversation, I'm talking about, uh, having Emily climb a physical mountain.

و در مکالمه، من در مورد بالا رفتن امیلی از یک کوه فیزیکی صحبت می کنم.

So, the metaphor of that is the mountains that she might climb in her career.

بنابراین، استعاره از آن کوه هایی است که او ممکن است در حرفه خود از آنها صعود کند.

So, you might have, like, instead of a physical mountain, you might want to, like, if you're

بنابراین، ممکن است به جای کوه فیزیکی ، بخواهید، مثلاً اگر

a professional athlete.

یک ورزشکار حرفه ای هستید.

The mountain you're trying to climb is winning the championship for your sport, whatever

کوهی که می‌خواهید از آن بالا بروید، قهرمانی را برای ورزش خود به دست می‌آورید، هر چه

that is.

که باشد.

So, that's a, uh, metaphorical mountain.

بنابراین، این یک کوه استعاری است.

It's a metaphor.

این یک استعاره است.

Now, another word that's connected with this that you don't hear in the conversation is

حال، کلمه دیگری که با این مرتبط است و در گفتگو نمی شنوید،

simile.

تشبیه است.

Simile.

تشبیه

Now, a simile is a connection with something, again in the same way, but using the words

حال، تشبیه ارتباطی است با چیزی، باز هم به همان صورت، اما با استفاده از کلمات

‘like’ or ‘as’.

«مانند» یا «مانند».

So, if I say, “He was as fast as lightning.”

بنابراین، اگر بگویم، "او به سرعت رعد و برق بود."

I'm making a connection, a comparison, between saying, “Wow, that person was really fast

من یک ارتباط برقرار می‌کنم، مقایسه می‌کنم، بین گفتن، "وای، آن شخص واقعاً

like lightning.”

مثل رعد و برق سریع بود."

Or, “He was as big as a tree.”

یا "او به اندازه یک درخت بود."

So, this is a simile.

بنابراین، این یک تشبیه است.

I’m connecting something.

دارم یه چیزی رو وصل میکنم

It's like a metaphor, but I'm just specifically using the words ‘like’ or ‘as’.

این مانند یک استعاره است، اما من فقط از کلمات "مانند" یا "مانند" استفاده می کنم.

Now, let's move onto the longer phrases and expressions for this month.

حالا بیایید به عبارات و عبارات طولانی تر این ماه برویم.

There are quite a lot of them, so I hope you enjoy this part of the lesson.

تعداد آنها بسیار زیاد است، بنابراین امیدوارم از این بخش از درس لذت ببرید.

The first one is camera shy.

اولین مورد خجالتی دوربین است.

Camera shy.

دوربین خجالتی

Now, I am not camera shy right now.

در حال حاضر، من در حال حاضر خجالتی دوربین نیستم.

I really enjoy being in front of the camera, and it's a lot of fun, uh, in the same way

من واقعاً از بودن در مقابل دوربین لذت می برم، و بسیار سرگرم کننده است، همان طور

that I enjoy teaching people live when I actually have some students I can work with personally.

که از آموزش زنده به مردم لذت می برم در حالی که واقعاً شاگردانی دارم که می توانم شخصاً با آنها کار کنم.

But when I began, I was quite camera shy.

اما وقتی شروع کردم، کاملاً از دوربین خجالتی بودم.

And if you go back to the YouTube videos I created a few years ago, uh, the original

و اگر به ویدیوهای YouTube که چند سال پیش ایجاد کردم برگردید، اوه،

YouTube videos did not have me in them.

ویدیوهای اصلی YouTube من را در آنها نداشتند.

It was just information on a screen because I was camera shy.

این فقط اطلاعات روی صفحه نمایش بود زیرا من از دوربین خجالتی بودم.

Camera shy.

دوربین خجالتی

Next, nothing wrong with that.

بعد، هیچ مشکلی با آن وجود ندارد.

Now, listen to this pronunciation and the way I’m, the, the intonation I use for this.

حالا، به این تلفظ و حالت من، لحنی که برای این استفاده می‌کنم گوش کنید.

Nothing wrong with that.

ایرادی نداره

Nothing wrong with that.

ایرادی نداره

You can also say there's nothing wrong with that.

شما همچنین می توانید بگویید هیچ ایرادی در آن وجود ندارد .

There's nothing wrong with that.

هیچ اشکالی ندارد.

Now, this is a way of almost agreeing with someone, or yeah, it's, it’s basically agreeing

اکنون، این روشی است برای توافق تقریباً با کسی، یا بله، این است، اساساً

with someone.

با کسی موافق است.

Uh, or you're saying maybe a person is describing something.

اوه، یا می گویید شاید یک نفر چیزی را توصیف می کند.

They're saying, yeah, I, I, like, I went and, you know, got a job doing this thing.

آنها می گویند، بله، من، من، مانند، من رفتم و، می دانید، کار پیدا کردم که این کار را انجام دهم.

And maybe it's not as great as I wanted it to be, but you're like, yeah, that's, that’s,

و شاید آنطور که من می‌خواستم عالی نباشد، اما شما مثل این هستید، بله، همین است، این به

that sounds, that sounds good.

نظر می‌رسد، به نظر خوب می‌رسد.

There's nothing wrong with that.

هیچ اشکالی ندارد.

So, I'm saying it's okay that you can do something.

بنابراین، من می گویم اشکالی ندارد که شما می توانید کاری انجام دهید.

I'm agreeing with that person, or I'm just giving my support for that person.

من با آن شخص موافق هستم یا فقط از آن شخص حمایت می کنم.

So, wow, there's nothing wrong with that.

بنابراین، وای، هیچ مشکلی با آن وجود ندارد.

And again, there's nothing wrong with that is typically used for something that's average

و دوباره، هیچ اشکالی ندارد که معمولاً برای چیزی که متوسط

and okay.

و خوب است استفاده می شود.

So, in the example I just gave about a person, maybe they're 50 years old and they think,

بنابراین، در مثالی که من در مورد یک نفر آوردم، شاید آنها 50 سال دارند و فکر می کنند،

wow, I wish I had a better career.

وای، ای کاش من شغل بهتری داشتم.

But they had a pretty good one.

اما آنها یک مورد بسیار خوب داشتند.

I can say, wow, there's nothing wrong with that.

می توانم بگویم وای، هیچ ایرادی ندارد.

Or, I can use that as almost a joking way for maybe a friend of mine says, “Hey, I

یا، می‌توانم از آن به عنوان شوخی استفاده کنم، شاید یکی از دوستانم بگوید: «هی، من به

just married a model.”

تازگی با یک مدل ازدواج کردم.»

Like, a famous model, and I say, “Wow, there’s nothing wrong with that.”

مثل یک مدل معروف، و من می گویم: "وای، هیچ اشکالی ندارد."

So, I’m, he knows I mean, like, wow, that was an amazing thing.

بنابراین، من، او می داند منظورم این است که، وای، این چیز شگفت انگیزی بود.

But I'm almost using it in a joking way.

اما من تقریبا دارم از آن به شکل شوخی استفاده می کنم.

There's nothing wrong with that because it's so obvious that, wow, he, he made a good decision

هیچ ایرادی در آن وجود ندارد، زیرا بسیار واضح است که، وای، او تصمیم خوبی گرفت

because he married a model or, you know, did something else that was amazing.

زیرا با یک مدل ازدواج کرد یا، می دانید، کار دیگری انجام داد که شگفت انگیز بود.

There's nothing wrong with that.

هیچ اشکالی ندارد.

Next, on occasion.

بعد، به مناسبت.

On occasion.

به مناسبت.

Now, this is a more intelligent and educated way of saying sometimes.

حالا، این گاهی اوقات روشی هوشمندانه تر و تحصیل کرده تر است.

Now, you could use the word sometimes, and that's perfectly fine for conversations.

اکنون، می‌توانید گاهی از این کلمه استفاده کنید، و این برای مکالمات کاملاً خوب است.

But if you want to take your language to the next level, it's all these little things.

اما اگر می خواهید زبان خود را به سطح بعدی ببرید، همه این چیزهای کوچک هستند.

Again, you're changing one word here, one word there, and that, wow.

دوباره، شما یک کلمه را اینجا تغییر می دهید، یک کلمه را آنجا، و آن، وای.

Not only does it make you sound more native, but it also makes you just sound more intelligent.

نه تنها شما را بومی تر می کند، بلکه باعث می شود شما باهوش تر به نظر برسید.

And really, that's going to be more impressive to other people you're speaking with.

و واقعاً، این برای سایر افرادی که با آنها صحبت می کنید تأثیرگذارتر خواهد بود.

So, on occasion, I like to go to the zoo.

بنابراین، گاهی اوقات، من دوست دارم به باغ وحش بروم.

Or, on occasion, at work, I will be doing something.

یا، گاهی در محل کار، کاری انجام خواهم داد .

So, occasionally is the same thing, but it's, uh, on occasion is a little bit more, maybe

بنابراین، گاهی اوقات همین موضوع وجود دارد، اما گاهی اوقات کمی بیشتر،

a little bit more educated, a little bit more advanced than just saying occasionally.

شاید کمی تحصیلکرده‌تر، کمی پیشرفته‌تر از این است که گاهی اوقات بگوییم.

So, again it's basically the same thing as sometimes, or occasionally, but it just sounds

بنابراین، باز هم اساساً همان چیزی است که گاهی اوقات، یا گاهی اوقات، اما

a bit stronger, a bit more impressive when you're speaking.

زمانی که صحبت می‌کنید کمی قوی‌تر به نظر می‌رسد، کمی تأثیرگذارتر .

On occasion.

به مناسبت.

On occasion.

به مناسبت.

Next, that's an exaggeration.

بعد، این یک اغراق است.

That's an exaggeration.

این یک اغراق است.

Now, I mentioned the word exaggerate earlier.

حالا قبلاً کلمه اغراق را ذکر کردم.

I'm talking about to exaggerate something.

من در مورد اغراق در مورد چیزی صحبت می کنم.

Meaning, like, wow, like, he was as big as a house.

یعنی مثل وای مثل یک خانه بزرگ بود.

Now, I don't actually mean the person was as big as a house.

حالا منظورم این نیست که آن شخص به اندازه یک خانه بزرگ بود.

So, I'm exaggerating, but I'm saying that, you know, the guy was pretty big, and I'm

بنابراین، من اغراق می‌کنم، اما می‌گویم که، می‌دانید، آن پسر خیلی بزرگ بود، و من

trying to paint a more interesting picture for you.

سعی می‌کنم تصویر جالب‌تری برای شما ترسیم کنم.

So, if you're talking about exaggerating or you can say, “Well, that's an exaggeration.”

بنابراین، اگر در مورد اغراق صحبت می کنید یا می توانید بگویید: "خب، این اغراق است."

You'll hear this in the conversation, and you will hear this often maybe in movies or

این را در مکالمه خواهید شنید، و این را اغلب در فیلم‌ها یا در

raver, uh, regular, everyday conversations when people are speaking.

مکالمات معمولی و روزمره وقتی مردم صحبت می‌کنند، خواهید شنید.

And they'll say, they'll explain something, and they'll say, “Wow, it was, like, we…

و آنها می گویند، آنها چیزی را توضیح می دهند، و می گویند: "وای، این بود، مثل ما

There was so much rain, and there was almost a flood.”

... خیلی باران آمد و تقریباً سیل آمد."

And then they say, “Well, that's an exaggeration, but…” something.

و سپس آنها می گویند، "خب، اغراق آمیز است، اما..." چیزی.

And typically we use this if we, if we actually want to communicate some important information

و معمولاً اگر واقعاً بخواهیم اطلاعات مهمی را در اختیار دیگران بگذاریم

or, or want people to know the truth.

یا بخواهیم مردم حقیقت را بدانند، از این استفاده می‌کنیم.

So, I begin, I'm excited telling a story.

بنابراین، من شروع می کنم، من هیجان زده هستم که داستانی تعریف کنم.

Say, “Wow, there was so much rain.

بگو: "وای، چقدر باران آمد.

There was almost a flood.”

تقریباً سیل آمد.»

And people are listening, like, “Wow.

و مردم در حال گوش دادن هستند، مانند، "وای.

Is everyone okay?”

همه خوبن؟»

I say, “Well that, that's an exaggeration, but there was still a lot of rain.”

من می گویم، "خب، اغراق آمیز است، اما هنوز باران زیادی می بارید."

So, this is a phrase you can use if you begin, you kind of get people interested in a story.

بنابراین، این عبارتی است که می توانید از آن استفاده کنید، اگر شروع کنید، به نوعی مردم را به یک داستان علاقه مند می کنید.

But maybe you get excited, you get carried away.

اما شاید هیجان زده شوید، از خود دور شوید.

This is another great phrasal verb where you're talking about being pulled by a story.

این یکی دیگر از فعل های عبارتی عالی است که در آن شما در مورد کشیده شدن توسط یک داستان صحبت می کنید.

Like, wow, I'm getting carried away.

مثل، وای، من دارم از دست می‌روم.

I'm telling this story about this amazing thing that happened.

من این داستان را در مورد این اتفاق شگفت انگیز می گویم .

But, I think I'm getting it, I'm getting excited.

اما، فکر می کنم دارم آن را می فهمم، هیجان زده می شوم.

I'm exaggerating.

دارم اغراق می کنم.

So, that's an exaggeration, but…

بنابراین، اغراق آمیز است، اما...

And then you begin explaining maybe a more kind of simple, or the accurate thing, what

و سپس شروع می کنید به توضیح شاید یک چیز ساده تر یا دقیق تر، آنچه

really happened.

واقعاً اتفاق افتاده است.

That's an exaggeration.

این یک اغراق است.

Next, every something counts.

بعد، هر چیزی مهم است.

Now, this is a really great thing you can use in conversations, or you're talking about

اکنون، این یک چیز واقعاً عالی است که می‌توانید از آن در مکالمات استفاده کنید، یا

in a professional setting where, uh, as an example I could say, “Every, like, every

در یک محیط حرفه‌ای در مورد آن صحبت می‌کنید، به عنوان مثال می‌توانم بگویم: «هر

dollar we earn counts.”

دلاری که به دست می‌آوریم، مهم است».

So, we shouldn't be thinking about, like, it's, it’s important to focus only on sales

بنابراین، ما نباید به این فکر کنیم، مثلاً ، مهم است که فقط روی فروش

from over here.

از اینجا تمرکز کنیم.

We don't really care about sales from this department or something.

ما واقعاً به فروش این بخش یا چیز دیگری اهمیت نمی دهیم.

Every sale counts.

هر فروش مهم است.

So, to count means it's important.

بنابراین، شمارش به این معنی است که مهم است.

It matters.

مهم است.

There's a reason for it, and because of that, like, it's a thing that we should be thinking

دلیلی برای آن وجود دارد، و به همین دلیل، مثلاً، این چیزی است که ما باید به آن

about.

فکر کنیم.

So, every little bit counts or every little bit helps or every little bit makes a difference.

بنابراین، هر ذره ای مهم است یا هر ذره ای کمک می کند یا هر ذره ای تفاوت ایجاد می کند.

So, if I'm going out and I'm getting, maybe, money from some people.

بنابراین، اگر من بیرون می روم و از برخی افراد پول می گیرم.

If I'm asking for donations, you'll hear this a lot.

اگر من درخواست کمک مالی داشته باشم، این را زیاد خواهید شنید .

Um, so if, if, if people are coming to me and they say, “I'm sorry.

اوم، پس اگر، اگر، اگر مردم به سراغ من می آیند و می گویند، «متاسفم.

I only have 25 cents,” or something which is not very much money.

من فقط 25 سنت دارم، یا چیزی که پول زیادی نیست.

And they say, “I only have 25 cents.”

و آنها می گویند: "من فقط 25 سنت دارم."

I say, “That's fantastic.

من می گویم: "خیلی عالی است.

Every little bit counts.”

هر ذره ای مهم است.»

So, every little bit helps.

بنابراین، هر ذره کمک می کند.

Every little bit is important.

هر ذره ای مهم است.

It doesn't matter if it's $10,000 or 25 cents.

فرقی نمی کند 10000 دلار باشد یا 25 سنت.

We want all of that, so we can help, you know, for our cause or whatever we're getting donations

ما همه آن‌ها را می‌خواهیم، ​​بنابراین، می‌دانید، می‌توانیم برای هدفمان یا هر چیزی که برای آن کمک‌های مالی دریافت می‌کنیم، کمک کنیم

for.

.

Every little bit helps.

هر ذره کمک می کند.

So, every X helps, or every X counts.

بنابراین، هر X کمک می کند، یا هر X مهم است.

Next, here's a really fantastic phrase, in my X days.

بعد، در اینجا یک عبارت واقعا فوق العاده است، در روزهای X من.

So, in my camping days, in my baseball playing days, in my, my youth, uh, but you're talking

بنابراین، در روزهای کمپینگ، در روزهای بیسبال بازی ، در جوانی ام، اما شما در

about specific days as when I was doing a particular thing.

مورد روزهای خاصی صحبت می کنید که من در حال انجام یک کار خاص بودم.

So, when I was in college, like, in my college days or in my college years.

بنابراین، زمانی که در دانشگاه بودم، مثلاً در دوران دانشگاه یا در سال های دانشگاه.

You can use that as well.

می توانید از آن نیز استفاده کنید.

Uh, but this sounds a bit more interesting and educated and really just more poetic.

اوه، اما این کمی جالب تر و تحصیل کرده تر و واقعاً شاعرانه تر به نظر می رسد.

And this is what I'm trying to help you do.

و این چیزی است که من سعی می کنم به شما کمک کنم.

Not only learn to communicate fluently as basic speech, but how you can sound more interesting

نه تنها برقراری ارتباط روان را به عنوان گفتار اصلی یاد بگیرید، بلکه یاد بگیرید چگونه می توانید

and colorful and impressive when you speak, so that you can really just, again, you're

هنگام صحبت کردن، جالب تر، رنگارنگ تر و چشمگیرتر به نظر برسید، به طوری که واقعاً می توانید دوباره

impressing people.

مردم را تحت تأثیر قرار دهید.

And you're actually communicating in a more interesting way, uh, that really captures

و شما در واقع به روش جالب تری ارتباط برقرار می کنید ، اوه، که واقعاً

people's attention.

توجه مردم را به خود جلب می کند.

So, when you're just saying, “I went to the store yesterday.”

بنابراین، وقتی فقط می گویید، " دیروز به فروشگاه رفتم."

That's perfectly fine, but if you can say, uh, like, “I went to this really interesting

این کاملاً خوب است، اما اگر می توانید بگویید، اوه، مانند "من به این چیز بسیار جالب رفتم

thing.”

."

And you can describe it in detail and use similes and metaphors and all of that.

و می توانید آن را با جزئیات توصیف کنید و از تشبیهات و استعاره ها و همه اینها استفاده کنید.

So, that's why you could say, “When I was in school.”

بنابراین، به همین دلیل است که می توانید بگویید: "وقتی من در مدرسه بودم."

That's perfectly fine in a conversation.

این در یک مکالمه کاملاً خوب است.

But you sound more educated and impressive and you can say, “In my school days.”

اما شما تحصیل‌کرده‌تر و تاثیرگذارتر به نظر می‌رسید و می‌توانید بگویید: «در دوران مدرسه‌ام».

Or, in my baseball playing days, or in the conversation you'll hear, “In my camping

یا، در روزهای بیسبال بازی من، یا در مکالمه، "در روزهای کمپینگ من

days,” like, when I was camping.

"، مانند زمانی که در کمپینگ بودم، خواهید شنید.

So, that's something again you do.

بنابراین، این کاری است که دوباره انجام می دهید.

Uh, you maybe don't do now, but you did, uh, many years ago, uh, or just some time in the

اوه، شاید الان این کار را نکنی، اما سالها پیش، اوه، یا مدتی در

past.

گذشته انجام دادی.

But you're describing that as in my working days or my camping days.

اما شما آن را مانند روزهای کاری یا روزهای کمپینگ من توصیف می کنید.

Or, you can say days or years even.

یا حتی می توان گفت روزها یا سال ها.

Next, I want to explain something that's important for casual conversational speech, but maybe

بعد، می‌خواهم چیزی را توضیح دهم که برای گفتار محاوره‌ای گاه به گاه مهم است، اما

you shouldn't use it very often, but again, it's better than using, uh, something in your

شاید نباید زیاد از آن استفاده کنید، اما باز هم، بهتر از استفاده از چیزی به

native language.

زبان مادری‌تان است.

Like, a filler word, like, ‘um’ or ‘uh’ in English is better than using a filler word

مانند، یک کلمه پرکننده، مانند، "um" یا "uh" در انگلیسی بهتر از استفاده از یک کلمه پرکننده

in your native language.

در زبان مادری شما است.

Uh, so this is if I'm trying to explain something, you’ll often hear native speakers, especially

اوه، بنابراین اگر بخواهم چیزی را توضیح دهم، اغلب می شنوید که زبان مادری، به ویژه

Americans, use the word ‘like’.

آمریکایی ها، از کلمه "مانند" استفاده می کنند.

And they're saying, like, when I did this.

و آنها می گویند، مانند زمانی که من این کار را کردم.

And they're not using it as the actual formal definition of like.

و آنها از آن به عنوان تعریف رسمی واقعی مانند استفاده نمی کنند.

It's a filler word.

این یک کلمه پرکننده است.

It's a placeholder.

این مکان نگهدارنده است.

So, I'm, I can't think of something.

بنابراین، من، نمی توانم به چیزی فکر کنم.

So, when I was, like, in school, you don't really want to speak like that.

بنابراین، زمانی که من در مدرسه بودم، شما واقعاً نمی خواهید اینطور صحبت کنید.

But again, it's better than using filler words in your native language.

اما باز هم بهتر از استفاده از کلمات پرکننده در زبان مادری خود است.

If you can stop using yourself like that, uh, or stop, uh, using that in your conversations,

اگر بتوانید استفاده از آن را در مکالمات خود متوقف کنید،

then that's ideal.

پس این ایده آل است.

But you will hear it a lot, and so I want to prepare you for that in conversations because

اما شما آن را زیاد خواهید شنید، و بنابراین من می‌خواهم شما را برای آن در مکالمات آماده کنم،

a lot of people do speak like that.

زیرا بسیاری از مردم اینطور صحبت می‌کنند.

And you will hear me, and my sister as well, uh, using the word like in this way.

و شما می شنوید که من و خواهرم را نیز به این شکل استفاده می کنیم.

So, you can say, like, how when something.

بنابراین، شما می توانید بگویید، مانند، چگونه وقتی چیزی.

So, people will hear, you'll hear a couple different words like this.

بنابراین، مردم خواهند شنید، شما چند کلمه مختلف مانند این را خواهید شنید.

Listen for this in the conversation.

این را در گفتگو گوش دهید.

If I'm explaining something, uh, you can use it correctly when you say, “You know how

اگر من چیزی را توضیح می دهم، اوه، می توانید وقتی می گویید: «وقتی کاری را انجام می دهی، می دانی چگونه» از آن درست

when you do something.”

استفاده کنی.

You know how, like, when, or you know how, like, how.

شما می دانید چگونه، مانند، زمانی، یا می دانید چگونه، مانند، چگونه.

You'll hear people use these different combinations of, you know.

می شنوید که مردم از این ترکیبات مختلف استفاده می کنند.

Uh, so, ya know, or you know how when I'm trying to explain someone.

اوه، پس، می‌دانی، یا می‌دانی چگونه وقتی می‌خواهم به کسی توضیح دهم.

Like, you know, like, you know what I'm talking about because I can't quite explain it well.

می‌دانید، می‌دانید، می‌دانید در مورد چه چیزی صحبت می‌کنم، زیرا نمی‌توانم آن را به خوبی توضیح دهم.

I'm looking for a connection with someone, like, “Ah!

من به دنبال ارتباط با کسی هستم ، مانند: "آه!

I can't quite explain it, but you know what I'm talking about.”

من نمی توانم آن را کاملاً توضیح دهم، اما می دانید که من در مورد چه چیزی صحبت می کنم.

You know what I'm talking about.

شما می دانید من در مورد چه صحبت می کنم.

And you'll see this in conversations when people are, they’re trying to make a connection

و این را در مکالمات مشاهده خواهید کرد ، زمانی که افراد در تلاشند با کسی ارتباط برقرار

with someone.

کنند.

They're trying to explain something but can't quite find the words.

آنها سعی می کنند چیزی را توضیح دهند اما نمی توانند کلمات را کاملاً پیدا کنند.

And I know this is a problem for a lot of learners, but it's something that happens

و می‌دانم که این مشکل برای بسیاری از زبان‌آموزان است، اما این چیزی است که همیشه

in native speakers all the time.

در زبان‌آموزان بومی اتفاق می‌افتد.

So, you can say, you know how when you're doing something.

بنابراین، می توانید بگویید، وقتی کاری را انجام می دهید، می دانید چگونه .

So, I give an example.

بنابراین، من یک مثال می زنم.

You know how when you’re, you’re out riding your bike, and, uh, maybe you're not paying

شما می‌دانید که چگونه وقتی هستید، در حال دوچرخه‌سواری هستید، و اوه، شاید حواستان نباشد

attention and a car almost hits you.

و ماشینی تقریباً به شما برخورد کند.

So, you, you give an example of that.

بنابراین، شما، مثالی از آن می زنید.

You'll see this in standup comedy in America and other countries as well when people say,

شما این را در استندآپ کمدی در آمریکا و کشورهای دیگر خواهید دید وقتی که مردم بگویند:

“You know how when you're doing something?”

"می‌دانی وقتی کاری را انجام می‌دهی چطور؟"

They're, they’re trying to get you to connect with, uh, a particular experience without

آنها سعی می کنند شما را وادار کنند تا با یک تجربه خاص ارتباط برقرار کنید، بدون اینکه

really having to explain that.

واقعاً آن را توضیح دهید.

So, you know how when or you know how, like, you're doing something.

بنابراین، شما می‌دانید که چه زمانی یا می‌دانید چگونه، مثلاً، دارید کاری را انجام می‌دهید.

Next, a close call.

بعد، یک تماس نزدیک.

A close call.

یک تماس نزدیک.

You can also call this a close encounter, or a close shave.

شما همچنین می توانید این را یک برخورد نزدیک یا یک اصلاح نزدیک بنامید.

So, if I'm shaving really close, it just means I get the hair as close as possible to my

بنابراین، اگر من واقعاً نزدیک اصلاح می‌کنم، به این معنی است که موها را تا حد امکان به پوستم نزدیک می‌کنم

skin.

.

It's a close shave or a close call.

این یک اصلاح نزدیک یا تماس نزدیک است.

Now, this is something and related to this we also have in a more serious way, a life

حالا این چیزی است و مربوط به این است که ما نیز به شکل جدی تری تجربه زندگی

or death experience.

یا مرگ داریم.

It was a life or death experience.

این یک تجربه مرگ یا زندگی بود.

Like, uh, like, almost, uh, like a life-changing experience because I almost died.

مثل، آه، شبیه، تقریباً، آه، مثل یک تجربه تغییر دهنده زندگی چون نزدیک بود بمیرم.

Like, a near-death experience.

مانند یک تجربه نزدیک به مرگ.

A near-death experience.

تجربه ای نزدیک به مرگ

And in these ways, all of these things are describing where maybe something almost happened

و به این روش ها، همه این چیزها توضیح می دهند که شاید چیزی تقریباً برای شما اتفاق افتاده است

to you.

.

There was almost some problem.

تقریباً یک مشکل وجود داشت.

You almost got attacked by a bear or bit by a snake or something, but you were saved.

تقریباً مورد حمله یک خرس یا نیش زدن مار یا چیزی قرار گرفتید، اما نجات پیدا کردید.

So, maybe, uh, some lightning struck, like, three feet from me.

بنابراین، شاید، اوه، یک رعد و برق در فاصله سه فوتی من اصابت کرد.

And I thought, wow!

و من فکر کردم، وای!

I was almost struck by lightning, but I actually wasn't.

نزدیک بود رعد و برق به من بخورد، اما در واقع اینطور نبودم.

So, I was safe, but almost.

بنابراین، من امن بودم، اما تقریبا.

So, it was a, it was a close shave.

بنابراین، آن یک اصلاح نزدیک بود.

It was, uh, uh, almost, uh, a near-death experience.

آه، اوه، تقریباً، اوه، تجربه ای نزدیک به مرگ بود.

So, I thought I was going to die, or I thought there was going to be some problem, but I

بنابراین، فکر می‌کردم می‌میرم، یا فکر می‌کردم مشکلی پیش خواهد آمد، اما

was safe.

در امان بودم.

Next, a great phrasal verb, to go down.

بعد، یک فعل عبارتی عالی، to go down.

And to go down is a more conversational way of saying that something happens.

و پایین رفتن روش محاوره‌ای تری برای گفتن این است که چیزی اتفاق می‌افتد.

So, if I ask someone, “Hey, what happened at the party?”

بنابراین، اگر از کسی بپرسم: "هی، در مهمانی چه اتفاقی افتاد ؟"

I could say in a more casual and conversational way, “What went down at the party?”

می‌توانم به شیوه‌ای معمولی‌تر و محاوره‌ای‌تر بگویم: «در مهمانی چه اتفاقی افتاد؟»

Or “What went down at the office?”

یا "چه اتفاقی در دفتر افتاد؟"

Now, typically this is not a professional way of describing this, but even at an office

اکنون، معمولاً این یک روش حرفه‌ای برای توصیف این موضوع نیست، اما حتی در یک دفتر،

when you're talking with someone in a casual conversational way, you can say, “Oh, what

وقتی با کسی به روش مکالمه‌ای معمولی صحبت می‌کنید، می‌توانید بگویید: "اوه،

went down at the meeting yesterday?”

دیروز در جلسه چه اتفاقی افتاد؟"

So, I'm talking with a friend of mine, he's a colleague at work, and we can communicate

بنابراین، من با یکی از دوستانم صحبت می کنم، او یک همکار در محل کار است، و ما می توانیم

in a casual conversational way.

به روش مکالمه معمولی ارتباط برقرار کنیم.

But maybe my boss, I wouldn't talk about that.

اما شاید رئیس من، من در مورد آن صحبت نمی کنم.

Or, if I'm giving a presentation or selling something, unless it's a casual situation,

یا، اگر من یک ارائه ارائه می کنم یا چیزی را می فروشم، مگر اینکه یک موقعیت معمولی باشد

I probably wouldn't do that.

، احتمالاً این کار را نمی کنم.

But it's a great way of de, describing something happening in a casual way.

اما این یک روش عالی برای توصیف چیزی است که اتفاق می افتد به روشی معمولی.

What went down, or what's going down tomorrow.

چه چیزی پایین آمد، یا چه چیزی فردا پایین می آید.

Next, to have your wits about you.

در مرحله بعد، عقل خود را در مورد شما.

Now, we, you can talk about something being around you or about you.

حالا، ما، شما می‌توانید درباره چیزی که در اطرافتان است یا درباره شما صحبت کنید.

It just means near you in some way, uh, and this just means we're taking a physical idea

این فقط به نوعی به معنای نزدیک بودن به شما است، اوه، و این فقط به این معنی است که ما یک ایده فیزیکی

of having something near you or about you or around you.

از داشتن چیزی در نزدیکی شما یا در مورد شما یا اطراف شما داریم.

But we're talking about your wits.

اما ما در مورد عقل شما صحبت می کنیم.

And having your wits about you just means you're, you’re smart and you're ready to,

و داشتن عقل در مورد شما فقط به این معنی است که شما باهوش هستید و آماده

to think and to react to something if there is a problem.

اید که اگر مشکلی وجود دارد فکر کنید و به چیزی واکنش نشان دهید .

So, if I'm camping and I'm walking around, I'm listening to music.

بنابراین، اگر در کمپینگ هستم و در اطراف قدم می زنم، به موسیقی گوش می دهم.

Uh, I'm maybe going out traveling in the woods, and I, I, I'm not really paying attention.

اوه، من شاید برای مسافرت در جنگل بیرون می روم، و من، من، واقعاً توجه نمی کنم.

I'm not paying attention to what's happening around me.

من به اتفاقات اطرافم توجه نمی کنم.

I don't have my wits about me.

من عقلم را در مورد خودم ندارم

So, maybe a bear can jump and grab me, and then, oh no!

بنابراین، شاید یک خرس بتواند بپرد و مرا بگیرد، و سپس، اوه نه!

I, I, I had no idea because I wasn't listening for the bear.

من، من، هیچ نظری نداشتم چون به خرس گوش نمی دادم .

To have your wits about you.

تا عقل خود را در مورد شما داشته باشید.

To have your wits about you.

تا عقل خود را در مورد شما داشته باشید.

Next, who can say?

بعد کی میتونه بگه

Who can say?

کی میتونه بگه؟

Now, who can say is a great response you can give someone when they say, “Well…”

حالا، چه کسی می‌تواند بگوید پاسخ خوبی است که می‌توانید به کسی بدهید وقتی می‌گوید: «خب…»

Maybe something happened, or we don't really know or we’re guessing about something.

شاید اتفاقی افتاده است، یا ما واقعاً نمی‌دانیم یا چیزی را حدس می‌زنیم.

Like, which do you think would better?

مثلا به نظر شما کدام بهتر است؟

Like, we’re, like, who would win in a fight?

مثلاً ما چه کسی در دعوا پیروز می شود؟

Like, Superman, or, you know, some other superhero or something.

مانند سوپرمن، یا، می دانید، یک ابرقهرمان دیگر یا چیزی دیگر.

And maybe you don't really know.

و شاید شما واقعاً نمی دانید.

You know, their powers are pretty similar, and there really is no answer for it.

می دانید، قدرت آنها تقریباً مشابه است و واقعاً هیچ پاسخی برای آن وجود ندارد.

You could say, “Well, who can say?”

می توانید بگویید: "خب، چه کسی می تواند بگوید؟"

It just means, well, I don't know, or maybe we can guess about something.

این فقط به این معنی است، خوب، من نمی دانم، یا شاید بتوانیم چیزی را حدس بزنیم.

But we don't really know.

اما ما واقعا نمی دانیم.

Who can say?

کی میتونه بگه؟

Who can say?

کی میتونه بگه؟

Next, when you're talking about groups of people, especially when you're camping or

بعد، وقتی در مورد گروه‌هایی از مردم صحبت می‌کنید، به‌ویژه زمانی که در حال کمپینگ

you're going to a restaurant, you can talk about a party of something.

یا رفتن به رستوران هستید، می‌توانید در مورد یک مهمانی صحبت کنید.

So, a party of two, a party of three, a party of four, and again, it just means a group,

بنابراین، یک مهمانی دو نفره، یک مهمانی سه نفره، یک مهمانی چهار نفره، و دوباره، فقط به معنای یک گروه است،

but it's a more elegant way, a more advanced way of describing that group.

اما روشی زیباتر، روشی پیشرفته‌تر برای توصیف آن گروه است.

So, when you go to a restaurant, uh, usually at a, at maybe, like, you know, like, an,

بنابراین، وقتی به یک رستوران می روید، اوه، معمولاً در یک، شاید، می دانید، مانند

an everyday restaurant that's not very expensive, they would just say, “How many people in

یک رستوران روزمره که خیلی گران نیست، آنها فقط می گویند: "چند نفر در

your group?” or “How many people?”

گروه شما هستند؟" یا "چند نفر؟"

“How many?” even.

"چند تا؟" زوج.

You walk in, they say, “How many?”

وارد می شوید، آنها می گویند: "چند؟"

And they, they’re meaning how many people are in your group.

و آنها به این معنی هستند که چند نفر در گروه شما هستند.

And you say, “Oh, you know, just me.”

و شما می گویید، "اوه، می دانید، فقط من."

Or, you know, there's two of us or something.

یا، می دانید، ما دو نفر هستیم یا چیزی.

But at a more fancy restaurant, so a nicer place, a fancier restaurant they would say,

اما در یک رستوران شیک تر، بنابراین یک مکان زیباتر، یک رستوران شیک تر، آنها می گویند:

“How many in your party?”

"چند نفر در مهمانی شما هستند؟"

How many in your party?

چند نفر در حزب شما؟

And again, it just means, like, you're not having an actual party.

و دوباره، این فقط به این معنی است که شما یک مهمانی واقعی ندارید.

They just mean how many in your group.

آنها فقط به این معنی هستند که چند نفر در گروه شما هستند.

And it's the same thing with camping.

و در کمپینگ هم همینطور است.

So, there's a party of 20 people traveling, you know, somewhere.

بنابراین، یک مهمانی 20 نفره در حال سفر است، می دانید، جایی.

So, on the news, you'll see this sometimes if people are, are camping somewhere and there's

بنابراین، در اخبار، گاهی اوقات این را خواهید دید اگر مردم در جایی کمپ می زنند

a disaster.

و فاجعه ای رخ می دهد.

Like, uh, there's an avalanche, and all the snow falls down and covers the people and

مثلاً، یک بهمن وجود دارد، و همه برف می‌بارد و مردم را می‌پوشاند و

they need to rescue them.

آنها باید آنها را نجات دهند.

On the news, you'll hear there was a party of 20 people, and they were doing something.

در اخبار، شما می شنوید که یک مهمانی 20 نفره بود و آنها داشتند کاری می کردند.

So, there was a party of people, but it means the same thing as a group.

بنابراین، یک حزب مردم وجود داشت، اما معنای آن یک گروه است.

Next, to turn up.

بعد، به نوبه خود.

To turn up.

برای ظهور.

Now, this is the exact same thing as just to appear, uh, but you'll hear this as a phrasal

اکنون، این دقیقاً همان چیزی است که فقط ظاهر می شود، اوه، اما شما این را به عنوان یک فعل عبارتی

verb in a more casual and conversational way.

به شیوه ای معمولی و محاوره ای خواهید شنید.

If you think about a card, like, right now I have, maybe this is a table in front of

اگر به کارت فکر می کنید، مثلاً همین الان من دارم، شاید این یک میز جلوی

me, and I turn the card over like this.

من باشد و من کارت را اینطور برگردانم.

You can also call this turning a card up.

شما همچنین می توانید این را تبدیل کارت به بالا نامید.

So, you're showing the face of the card and not the back of the card.

بنابراین، شما چهره کارت را نشان می دهید و نه پشت کارت.

So, I'm turning the card up, and you can say, “What turned up?”

بنابراین، من کارت را بالا می‌برم، و شما می‌توانید بگویید: «چه چیزی پیدا شد؟»

So, it just means you found something or something appeared, or you could see something that

بنابراین، این فقط به این معنی است که شما چیزی را پیدا کرده اید یا چیزی ظاهر شده است، یا می توانید چیزی را ببینید که

you could not see before.

قبلاً نمی توانستید ببینید.

So, when something turns up.

بنابراین، هنگامی که چیزی به نظر می رسد.

So, I was out looking for my keys, or maybe I lost something and a friend of mine says,

بنابراین، من به دنبال کلیدهایم بودم، یا شاید چیزی را گم کردم و یکی از دوستانم می‌گوید:

“Hey, did your keys turn up?”

"هی، کلیدهایت پیدا شد؟"

Did your keys turn up, or did something turn up?

آیا کلیدهای شما روشن شد یا چیزی روشن شد؟

It just means were they visible.

این فقط به این معنی است که آیا آنها قابل مشاهده بودند.

And it just means could you find that thing.

و این فقط به این معنی است که آیا می توانید آن چیز را پیدا کنید.

To turn up.

برای ظهور.

To turn up.

برای ظهور.

Next, legit.

بعد، قانونی.

Legit.

قانونی

This is something I've covered on the conversation before, but it does appear a lot in conversations,

این چیزی است که قبلاً در گفتگو به آن پرداخته بودم، اما در مکالمات زیاد ظاهر می شود

and it's quite casual.

و کاملاً معمولی است.

So, you wouldn't really use it at an office.

بنابراین، شما واقعاً از آن در دفتر استفاده نمی کنید.

But legit just means it's legitimate.

اما legit فقط به این معنی است که مشروع است.

So, that's the longer word.

بنابراین، این کلمه طولانی تر است.

So, legit is the shorter version, and this just means if it's accurate or true or real.

بنابراین، legit نسخه کوتاهتر است، و این فقط به این معنی است که آیا دقیق یا واقعی یا واقعی است.

Maybe if I go out to a store and I don't really know is this a real Rolex watch?

شاید اگر به فروشگاهی بروم و واقعاً ندانم آیا این ساعت رولکس واقعی است؟

Is this watch legit, or is this a fake?

آیا این ساعت قانونی است یا تقلبی است؟

So, I can't really tell.

بنابراین، من واقعا نمی توانم بگویم.

So, I'm asking someone is this a legit watch.

بنابراین، من از کسی می پرسم که آیا این ساعت قانونی است؟

Is this a real one or a fake?

آیا این واقعی است یا تقلبی؟

Legit.

قانونی

Legit.

قانونی

Next, no joke.

بعد، بدون شوخی.

No joke.

بدون شوخی.

Now, this is another one where you're saying you're not messing around with something.

حالا این یکی دیگر است که می گویید با چیزی قاطی نمی کنید.

And to mess around, that's another great phrasal verb, where you're joking in some way or you're

و به هم ریختن، این یکی دیگر از فعل های عبارتی عالی است ، که در آن به نوعی شوخی می کنید یا

not being serious.

جدی نیستید.

You're not doing what you should be doing, so you're messing around or you're playing

شما کاری را که باید انجام می‌دهید انجام نمی‌دهید، بنابراین در حال گند زدن هستید یا در حال بازی کردن هستید

around.

.

And I say, well, something is no joke.

و من می گویم، خوب، چیزی شوخی نیست.

It just means you have to treat that thing with care and respect.

این فقط به این معنی است که باید با دقت و احترام با آن چیز رفتار کنید .

Like, if I am maybe carrying some expensive vase for some reason, and a friend of mine

مثلاً اگر به دلایلی گلدان گران قیمتی را حمل می کنم و یکی از دوستانم

says, “Hey, don't drop that.

می گوید: «هی، آن را رها نکن.

That's no joke.”

این شوخی نیست.»

If you drop that thing, there's going to be, you'll have to pay a lot of money or something.

اگر آن چیز را رها کنید، وجود خواهد داشت ، باید پول زیادی یا چیزی بپردازید.

So, I'm, okay, I'm very serious.

پس، من، خوب، من خیلی جدی هستم.

And I want to make sure I don't drop that thing.

و من می خواهم مطمئن شوم که آن چیز را رها نمی کنم.

No joke.

بدون شوخی.

No joke.

بدون شوخی.

And the last of our words and expressions for today is multifaceted.

و آخرین حرف و عبارات ما برای امروز چندوجهی است.

You also hear this as multifaceted.

شما هم این را چندوجهی می شنوید.

When you hear the word multi, multi means many.

وقتی کلمه مولتی را می شنوید، مولتی به معنای بسیاری است.

Like, you have a multiple, or you want to multiply something.

مثلاً یک مضرب دارید یا می خواهید چیزی را ضرب کنید.

But you can hear it as multi or multi.

اما می توانید آن را به صورت مولتی یا مولتی بشنوید.

It doesn't really matter, but you will hear that as both.

این واقعا مهم نیست، اما شما آن را به عنوان هر دو خواهید شنید.

So, having a facet, a facet just means, like, a face of something.

پس وجه داشتن، وجه فقط به معنای صورت چیزی است.

So, maybe you look at the facets of a diamond, what the different faces are on that diamond.

بنابراین، شاید شما به وجوه یک الماس نگاه کنید، چه چهره های مختلف روی آن الماس است.

Uh, but the facets of something, it could mean the physical faces of that thing or the,

اوه، اما جنبه‌های یک چیزی، می‌تواند به معنای چهره‌های فیزیکی آن چیز

the different sides of it in a more metaphorical kind of way.

یا جنبه‌های مختلف آن به شکلی استعاری‌تر باشد.

So, you could describe a person as being multifaceted or multifaceted, or an experience as being

بنابراین، شما می توانید یک فرد را به عنوان چند وجهی یا چندوجهی، یا یک تجربه را به عنوان

multifaceted.

چند وجهی توصیف کنید.

Like, you can go camping, but you learn lots of different skills like survival skills and

مثلاً می‌توانید به کمپینگ بروید، اما مهارت‌های مختلفی مانند مهارت‌های بقا،

physical fitness things and mental training.

چیزهای آمادگی جسمانی و تمرینات ذهنی را یاد می‌گیرید.

And you learn lots of whatever, but, like, the training is multifaceted.

و شما چیزهای زیادی را یاد می گیرید، اما، مانند ، آموزش چند وجهی است.

Or, a person is multifaceted, so that person has maybe some interesting hobbies, or they

یا، یک فرد چند وجهی است، به طوری که آن فرد شاید سرگرمی های جالبی داشته باشد، یا

like doing lots of things.

انجام کارهای زیادی را دوست دارد.

Maybe they do business, but they also maybe they do children's birthday parties as a clown

شاید آنها تجارت کنند، اما همچنین ممکن است جشن تولد کودکان را به عنوان یک دلقک

or something, you know, whatever.

یا چیز دیگری برگزار کنند، می دانید، هر چه باشد.

Uh, but you're talking about someone being multifaceted like they have many faces.

اوه، اما شما در مورد کسی صحبت می کنید که چند وجهی است، انگار که چهره های زیادی دارد.

And that just means, again, they can do many different things, or they have an interesting

و این فقط به این معنی است که، دوباره، آنها می توانند کارهای مختلف زیادی انجام دهند ، یا مجموعه جالبی

collection of different par, personality traits or something like that.

از همترازهای مختلف، ویژگی های شخصیتی یا چیزی شبیه به آن دارند.

Multifaceted or multifaceted.

چند وجهی یا چند وجهی.

Well, that's it for the Phrase Builder lesson.

خوب، این برای درس Phrase Builder تمام شد.

I hope you have enjoyed it.

امیدوارم از آن لذت برده باشید.

Do go back, as always, and remember there are a lot of lessons in each lesson set.

مثل همیشه به عقب برگردید و به یاد داشته باشید که در هر مجموعه درس، درس های زیادی وجود دارد.

So, you can focus on just a few things if you like.

بنابراین، اگر دوست دارید می توانید فقط روی چند چیز تمرکز کنید.

Maybe you prefer the Phrase Builder to something else, and you can get through the Grammar

شاید شما Phrase Builder را به چیز دیگری ترجیح می دهید و می توانید

Focus lesson very quickly.

خیلی سریع درس Grammar Focus را پشت سر بگذارید.

That's perfectly fine.

این کاملاً خوب است.

You don't have to go through the, the schedule strictly.

شما مجبور نیستید برنامه را به شدت دنبال کنید.

You don't have to be a stickler.

شما لازم نیست که یک گیره دار باشید.

I know a lot of people like to.

می دانم که خیلی ها دوست دارند.

They want to follow the system, but really, I want you to design the system, so it works

آنها می خواهند سیستم را دنبال کنند، اما واقعاً، من از شما می خواهم که سیستم را طراحی کنید، بنابراین

for you.

برای شما کار می کند.

So, we give you as many lessons as you need.

بنابراین، ما به هر تعداد که شما نیاز دارید به شما درس می دهیم.

But again, if you can go through something and you master a grammar point very quickly,

اما دوباره، اگر می‌توانید چیزی را مرور کنید و خیلی سریع به یک نکته گرامری تسلط پیدا کردید

then move on to the next thing.

، به سراغ مورد بعدی بروید.

And focus on things that you need more time with, especially this vocabulary.

و روی چیزهایی تمرکز کنید که به زمان بیشتری نیاز دارید ، به خصوص این واژگان.

So, that way you can prepare yourself for the Master Class lesson.

بنابراین، به این ترتیب می توانید خود را برای درس مستر کلاس آماده کنید.

Well, I will see you in the Fluency Corner lesson coming up next.

خوب، من شما را در درس Fluency Corner که در آینده برگزار می شود، می بینم.

I hope you have a fantastic day.

امیدوارم روز عالی داشته باشی.

Go back and practice, and I'll see you then.

برگرد و تمرین کن، بعد تو را می بینم.

Bye bye.

خداحافظ.