Are You KIDDING me? / English Addict LIVE chat & Learning / Sun 30th JANUARY 2022 - with Mr Duncan

Yes, I know

I am a little bit late for which I apologise, but at least we are here.

بله،

می دانم که کمی دیر آمدم و از این بابت عذرخواهی می کنم، اما حداقل ما اینجا هستیم.

It is better to be late than never, is what they say.

دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است، این است که می گویند.

Here we go again.

دوباره شروع کنیم.

Yes, hello there. Welcome.

بله سلام. خوش آمدی.

It is a rather cloudy, murky cold,

سرمای نسبتاً ابری و کدر است

and I suppose I would say dry.

و فکر می‌کنم می‌گویم خشک است.

At least it's dry.

حداقل خشک است.

We haven't had any rain yet today.

امروز هنوز باران نباریده ایم.

Here we go.

Then yes, it's English and we are back together again.

در اینجا ما می رویم.

سپس بله، انگلیسی است و ما دوباره با هم برگشتیم.

Live from the birthplace of the English language,

زندگی از زادگاه زبان انگلیسی،

which just happens to be.

که اتفاقاً وجود دارد.

Oh my goodness, it's England.

خدای من، اینجا انگلیس است.

Everybody.

همه

Hi, everybody.

سلام به همه.

This is Mr. Duncan in England.

این آقای دانکن در انگلیس است.

How are you today? Are you OK?

امروز چطوری؟ خوبی؟

I hope so.

امیدوارم.

Are you happy?

آیا شما خوشحال هستید؟

I hope you are feeling happy today. I'm not too bad.

امیدوارم امروز احساس خوشبختی کرده باشید. زیاد بد نیستم.

Thank you for asking.

ممنون که پرسیدید

I'm OK here in England.

من اینجا در انگلیس خوبم.

Everything is all right.

همه چیز درست است.

I was slightly late.

کمی دیر آمدم.

I don't know what happens during my morning.

نمی دانم در صبح چه اتفاقی می افتد.

I normally have about three or maybe four hours

من معمولاً حدود سه یا شاید چهار

free to prepare this,

ساعت فرصت دارم تا این را تهیه کنم،

but I always seem to run out of time very quickly.

اما به نظر می رسد همیشه خیلی سریع وقتم تمام می شود.

Time goes by so fast.

زمان خیلی زود میگذرد.

one moment you are a child,

یک لحظه شما یک کودک هستید

the next moment you are this.

، لحظه دیگر شما این هستید.

Where did it all go wrong?

کجا همه چیز اشتباه شد؟

I will never know.

من هرگز نمی دانم.

Sir, my name is Mr.

آقا اسم من آقای

Duncan. Duncan

دانکن است. دانکن

is what people call me.

همان چیزی است که مردم به من می گویند.

Besides other words,

علاوه بر کلمات دیگر،

and I talk about the English language, I like English.

و من در مورد زبان انگلیسی صحبت می کنم، من انگلیسی را دوست دارم.

You might say that I am an English addict and I have a feeling that you might be as well.

ممکن است بگویید من یک معتاد انگلیسی هستم و این احساس را دارم که ممکن است شما هم باشید.

How was your week?

هفته ات چطور بود؟

Have you had a good week?

هفته خوبی داشتی؟

Has it been a good one? Has it been a nice week?

خوب بوده؟ آیا هفته خوبی بود؟

Have you had a moment where you were smiling

آیا لحظه ای داشته اید که در این هفته در حال لبخند زدن

or maybe even laughing

یا شاید حتی خندیدن

something perhaps that made you laugh this week?

چیزی بوده اید که باعث خنده شما شده است؟

My voice once again is a little bit croaky.

صدای من یک بار دیگر کمی غرغر است.

I don't know why my voice seems a little strange at the moment.

نمی دانم چرا صدایم در این لحظه کمی عجیب به نظر می رسد.

We went out yesterday for a lovely walk into town.

دیروز برای یک پیاده روی دوست داشتنی در شهر بیرون رفتیم.

It was very pleasant.

خیلی دلنشین بود

I want to say

میخوام

it reminded me of spring yesterday.

بگم دیروز منو یاد بهار انداخت.

It really did feel like spring was in the air, but today very cold again.

واقعاً انگار بهار در هوا بود، اما امروز دوباره بسیار سرد بود.

And as you can see the view behind me,

و همانطور که می‌توانید منظره پشت سر من

you will see the cars, you will see the fans

را ببینید، ماشین‌ها را خواهید دید، طرفداران را

and maybe you will see something unexpected

خواهید دید و شاید شاهد

occur behind my back.

اتفاق غیرمنتظره‌ای در پشت سر من باشید.

So so that is life for those asking

بنابراین این زندگی برای کسانی است که می پرسند

that is the view right now out of the window.

این منظره در حال حاضر از پنجره بیرون است.

Mr. Duncan, have you ever thought of moving,

آقای دانکن، آیا تا به حال به این فکر کرده اید که

moving from where you are now?

از جایی که اکنون هستید، حرکت کنید؟

Well, at the moment the answer is no, I love living here.

خوب، در حال حاضر پاسخ منفی است، من عاشق زندگی در اینجا هستم.

However, sometimes there are

با این حال، گاهی اوقات

things that are annoying

چیزهایی وجود دارد که آزاردهنده است

and of course we are talking about neighbours.

و البته در مورد همسایه ها صحبت می کنیم.

What about you? How are your neighbours?

تو چطور؟ همسایه های شما چطور هستند؟

Do you get on with your neighbours?

آیا با همسایگان خود سر و کار دارید؟

Do you ever talk to your neighbours?

آیا تا به حال با همسایگان خود صحبت می کنید؟

So have you ever thought of moving from where you live now?

بنابراین آیا تا به حال به این فکر کرده اید که از جایی که اکنون زندگی می کنید نقل مکان کنید؟

Have you ever thought of moving to another area or another place?

آیا تا به حال به مهاجرت به منطقه یا مکان دیگری فکر کرده اید؟

Is there a reason why that might happen?

آیا دلیلی وجود دارد که ممکن است چنین اتفاقی بیفتد؟

Perhaps you have a family.

شاید شما خانواده دارید.

Maybe you have some kids that you didn't have a couple of years ago,

شاید بچه هایی داشته باشید که چند سال پیش نداشتید،

and now your house is too small to fit everyone in.

و حالا خانه شما کوچکتر از آن است که همه را در آن جای دهید.

So maybe you are going to move house because you don't have enough room where you live now.

بنابراین شاید به دلیل نداشتن فضای کافی در جایی که اکنون در آن زندگی می کنید، قصد تغییر خانه را دارید.

But at the moment, yes, I suppose we are happy here.

اما در حال حاضر، بله، فکر می کنم ما اینجا خوشحال هستیم.

I'm happy.

من خوشحالم.

Mr Steve is happy, even though sometimes

آقای استیو خوشحال است، حتی اگر گاهی

there are things that annoy him.

اوقات چیزهایی وجود دارد که او را آزار می دهد.

That's all I'm saying.

این تمام چیزی است که من می گویم.

Sometimes there are things that annoy

گاهی اوقات چیزهایی وجود دارد که

Mr Steve now and again.

آقای استیو را هرازگاهی آزار می دهد.

Talking with Mr Steve, he will be coming later on.

در صحبت با آقای استیو، او بعداً می آید.

For those wondering, Yes, we do have Steve.

برای کسانی که می‌پرسند، بله، ما استیو را داریم.

He is here today.

او امروز اینجاست.

We also have a subject to talk about as well.

ما همچنین موضوعی برای صحبت داریم.

Yes, we are talking about the subject today.

بله، ما امروز در مورد موضوع صحبت می کنیم.

We are talking about stages of life

ما در مورد مراحل زندگی

from when you are a little baby.

از زمانی که شما کودک کوچک هستید صحبت می کنیم.

Go, go, go, go.

برو برو برو برو

Get this to when you are an old person

وقتی

like me.

مثل من پیرمردی هستی این را انجام بده.

A lot of people ask, How old are you, Mr.

خیلی ها می پرسند آقای

Duncan? Well, I will give you a clue. This year

دانکن چند سالته؟ خوب، من به شما یک سرنخ می دهم.

I will be three years away.

امسال من سه سال دیگر خواهم بود.

From the age that Mr Steve was last year,

از سنی که سال گذشته آقای استیو بود

is that clear?

، آیا این واضح است؟

So think of how old Mr Steve was last year on his birthday

پس به این فکر کنید که آقای استیو سال گذشته در روز تولدش چند ساله بود و سپس سه سال را کنار بگذارید

and then take three off fact

and that will be my age this year.

و این سن من امسال خواهد بود.

Does it bother me?

اذیتم میکنه؟

Not really, no.

نه واقعا نه

As they always say, you are only as old as you feel.

همانطور که همیشه می گویند، شما فقط به اندازه ای که احساس می کنید پیر هستید.

It's true.

درسته.

You are if you feel young, if you have a young outlook on life,

اگر احساس جوانی می کنید، اگر دیدگاهی جوان به زندگی دارید،

if you see things in a positive way.

اگر چیزها را مثبت می بینید، هستید.

If you see yourself in a positive way, you you often find that you feel better.

اگر خود را مثبت می بینید، اغلب احساس بهتری دارید.

You feel quite young.

شما کاملا احساس جوانی می کنید.

In fact,

در واقع

hello to the live chat.

سلام به چت زنده.

We have the live chat up and running right now.

ما در حال حاضر چت زنده را آماده کرده ایم.

Nice to see you here as well.

خوشحالم که شما را اینجا می بینم.

Oh hello there.

اوه سلام.

Very interesting.

بسیار جالب.

It's also nice to know that we have made it

همچنین خوب است بدانید که ما

to the end of another week and also almost

به پایان یک هفته دیگر و همچنین

the end of another weekend and almost

تقریباً پایان یک آخر هفته دیگر و

the end of January.

تقریباً پایان ژانویه رسیده ایم.

Yes, it's Sunday.

بله، یکشنبه است.

Do you mean,

یعنی

do you believe, beep beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep beep beep beep.

باور می کنی بیپ بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ بیپ بیپ بیپ.

Sun has returned,

خورشید برگشت،

I hope you are feeling good today.

امیدوارم امروز حالتون خوب باشه.

I hope you are feeling good today.

امیدوارم امروز حالتون خوب باشه

If you are not feeling good, then I hope we will cheer you up.

اگر احساس خوبی ندارید، امیدوارم که ما شما را خوشحال کنیم.

Maybe there's something on your mind.

شاید چیزی در ذهن شما باشد.

Maybe there is a problem that you have to sort out next week.

شاید مشکلی وجود داشته باشد که هفته آینده باید آن را حل کنید.

So if there is, I hope I will cheer you up somehow, and I'm pretty sure Mr.

بنابراین اگر وجود داشته باشد، امیدوارم به نحوی به شما روحیه بدهم، و مطمئنم که آقای

Steve will cheer us up as well.

استیو نیز ما را خوشحال خواهد کرد.

I'm sure he will try his best.

من مطمئن هستم که او تمام تلاش خود را خواهد کرد.

So we have a lovely day here.

بنابراین ما یک روز دوست داشتنی را اینجا داریم.

We have a nice time to come.

زمان خوبی برای آمدن داریم.

We are talking about the stages of life.

ما در مورد مراحل زندگی صحبت می کنیم.

We also have some nice photographs to show as well.

ما همچنین چند عکس خوب برای نشان دادن داریم.

We have an English show

for two hours.

دو ساعت نمایش انگلیسی داریم.

I know what you're thinking. It's impossible.

میدونم به چی فکر میکنی غیر ممکنه.

There is no way on Earth that you're going to be able

هیچ راهی روی زمین وجود ندارد که بتوانید این

to do that for two hours, but I will try my best.

کار را برای دو ساعت انجام دهید، اما من تمام تلاشم را خواهم کرد.

Hello again to the live chat.

سلام مجدد به چت زنده.

Oh hello, live chat.

سلام، چت زنده.

Nice to see you here as well on this Sunday and

خوشحالم که شما را در این یکشنبه اینجا می بینم و

oh, very interesting.

اوه، بسیار جالب است.

It looks as if we have a new champion

به نظر می رسد که ما یک قهرمان جدید

on the live chat with their very first finger.

در چت زنده با انگشت اول خود داریم.

Congratulations once again to euphonium.

یک بار دیگر به یوفونیوم تبریک می گویم.

888 Guess what

888

you are first on today's live chat.

در چت زنده امروز اول حدس بزنید که چه چیزی هستید.

Well done, and also, we have Vitesse in second place.

آفرین، و همچنین، ما ویتسه را در رتبه دوم داریم.

Also, we have Olga as well.

همچنین، ما اولگا را نیز داریم.

Mo Sun is here.

مو سان اینجاست.

Nice to see you as well.

از دیدن شما هم خوشحالم

Also, we have Luis Mendez is here today.

همچنین، ما داریم که لوئیس مندز امروز اینجاست.

Thank you also, Luis, for your lovely photograph that you sent last week.

همچنین از شما متشکرم، لوئیس، برای عکس دوست داشتنی شما که هفته گذشته ارسال کردید.

The weather is getting better across Europe,

آب و هوا در سراسر اروپا،

not only here in England, but also across France as well.

نه تنها در انگلستان، بلکه در سراسر فرانسه نیز در حال بهتر شدن است.

Thank you, Louis, for your lovely photograph that you sent last week.

از شما، لوئیس، برای عکس دوست داشتنی شما که هفته گذشته ارسال کردید، متشکرم.

Isn't that lovely?

دوست داشتنی نیست؟

I do like being near water.

من دوست دارم نزدیک آب باشم

I will be honest with you.

من با شما صادق خواهم بود.

I do like being close to a river

من دوست دارم نزدیک یک رودخانه

or a lake, or even by the sea.

یا دریاچه یا حتی کنار دریا باشم.

So thank you, Louis, for that lovely photograph.

پس از شما، لوئیس، برای آن عکس زیبا سپاسگزارم.

And as you can see, the trees are still looking rather bare

و همانطور که می بینید ، درختان هنوز نسبتاً برهنه به نظر می رسند

because it is still winter, after all.

زیرا در نهایت هنوز زمستان است.

In fact, those trees in that photograph

در واقع، آن درختان در آن عکس

look very similar to the tree

بسیار شبیه به درختی هستند

that is behind me on my life.

که پشت سر من در زندگی من است.

You if you look closely.

شما اگر دقت کنید.

Yes, it does.

بله، این کار را می کند.

It looks a little bit like that.

کمی شبیه آن به نظر می رسد.

That particular tree there, it looks very similar.

اون درخت خاص اونجا خیلی شبیهه.

Let's have another look.

بیایید یک نگاه دیگر داشته باشیم.

Mm-Hmm.

مم-هوم

Yes, they do look very similar.

بله، آنها بسیار شبیه به هم هستند.

I think they might be the same tree, you know?

فکر می کنم ممکن است همان درخت باشند، می دانید؟

Thank you, Louis, for your lovely photograph.

ممنون لویی بابت عکس قشنگت

Today we are talking about being young,

امروز از جوان

being middle aged, being old.

بودن، میانسالی، پیر بودن صحبت می کنیم.

But as I always say, you are only as old as you feel.

اما همانطور که همیشه می گویم، شما فقط به اندازه ای که احساس می کنید پیر هستید.

There are lots of words connected to all of the stages of life

کلمات زیادی در ارتباط با تمام مراحل زندگی

as we grow up from our childhood

از دوران کودکی

to adulthood to

تا بزرگسالی تا

our twilight years.

سال های گرگ و میش وجود دارد.

There are many words we can use to describe it.

کلمات زیادی وجود دارد که می توانیم برای توصیف آن استفاده کنیم.

Hello to everyone.

سلام به همگی.

Hello also to Oh hello, Tommy.

سلام به اوه سلام، تامی.

Hello, Tomic. Nice to see you here.

سلام تومیک خوشحالم که شما را اینجا می بینم.

Hello, also, Christina.

سلام، همچنین کریستینا.

Christina, we also have Maria.

کریستینا، ما ماریا هم داریم.

Oh, Maria, I'm saying hello

اوه، ماریا، من به ماریا سلام می کنم

to Maria.

.

Thank you very much for joining me today.

از اینکه امروز به من پیوستید بسیار سپاسگزارم.

We also have Colonel.

سرهنگ هم داریم.

Hello, Colonel.

سلام جناب سرهنگ

It's nice to see you back as well.

خوشحالم که دوباره شما را می بینم.

We had a big surprise last week.

هفته گذشته یک سورپرایز بزرگ داشتیم.

We had Soup Cat.

ما سوپ گربه داشتیم.

I haven't seen Soup Cat for a very long time on the live chat,

من مدت زیادی است که سوپ گربه را در چت زنده ندیده ام،

but we did have Soup Cat last week on the live chat.

اما هفته گذشته سوپ گربه را در چت زنده داشتیم.

Another one of our regular viewers who we haven't seen for a long time.

یکی دیگر از بینندگان همیشگی ما که خیلی وقت است ندیده ایم.

Hello. Also to ring sac.

سلام. همچنین به کیسه حلقه.

Hello room sac. Nice to see you here as well.

سلام کیسه اتاق. خوشحالم که شما را اینجا می بینم.

Another one of my regular viewers, but also one of my regular posters

یکی دیگر از بینندگان همیشگی من و همچنین یکی از پوسترهای همیشگی من

on the comment section as well.

در بخش نظرات.

Thank you very much for joining me once more.

از اینکه یک بار دیگر به من ملحق شدید بسیار سپاسگزارم.

We have Nestle.

ما نستله داریم.

We have Alessandra.

ما الساندرا داریم.

Oh my goodness. It's a busy one today.

اوه خدای من. امروز شلوغ است

It's very busy.

خیلی شلوغه

Can I just say it looks as if today's live chat

فقط می توانم بگویم که به نظر می رسد چت زنده امروز

is going to be rather busy?

نسبتاً شلوغ باشد؟

So what about you?

درمورد شما چطور؟

Have you ever thought about moving house?

آیا تا به حال به تغییر خانه فکر کرده اید؟

Have you ever thought about moving to another place?

آیا تا به حال به مهاجرت به مکان دیگری فکر کرده اید؟

Maybe another area, maybe to another town,

شاید منطقه دیگری، شاید به شهر دیگری،

maybe to another city, maybe to another country?

شاید به شهر دیگری، شاید به کشوری دیگر؟

Wow. Let me know, please.

وای. به من خبر بده لطفا

Being a good neighbour, having neighbours around you

همسایه خوبی بودن، داشتن همسایه هایی در اطرافتان

who will take care of you if you have a difficulty, or maybe if you are in trouble,

که اگر مشکلی دارید از شما مراقبت می کنند، یا شاید اگر در مشکل هستید،

sometimes it is good to have a neighbour nearby who will help you out.

گاهی اوقات خوب است همسایه ای در نزدیکی خود داشته باشید که به شما کمک کند.

I think so.

من هم اینچنین فکر میکنم.

Hello also to hello to XKR.

سلام به XKR.

Nice to see you back as well on the live chat.

خوشحالم که دوباره شما را در چت زنده می بینم.

It is a very busy one today.

امروز خیلی شلوغه

Lots of people are here.

افراد زیادی اینجا هستند.

Hello to Forest Forest Leprechaun.

سلام به Forest Forest Leprechaun.

Hello to you.

درود بر تو.

Now is there a difference between a leprechaun

حالا فرقی بین جذام

and a dwarf?

و کوتوله هست؟

Leprechauns all these different, I think they are on me.

Leprechaun ها همه اینها متفاوت هستند، فکر می کنم آنها روی من هستند.

I often think of leprechauns as being

من اغلب فکر می کنم که leprechaun ها

something from Irish folklore,

چیزی از فرهنگ عامه ایرلندی هستند،

but dwarfs are something different.

اما کوتوله ها چیز دیگری هستند.

And of course, a lot of people talking about that at the moment because there is a new version

و البته، بسیاری از مردم در حال حاضر در مورد آن صحبت می کنند، زیرا نسخه جدیدی

of Snow White and the seven Dwarves, but apparently

از سفید برفی و هفت دورف وجود دارد، اما ظاهراً

they are going.

آنها می روند.

I don't understand this.

من این را نمی فهمم

There are going to be no dwarves.

هیچ کوتوله ای وجود نخواهد داشت.

In Snow White and the seven Dwarfs.

در سفید برفی و هفت کوتوله.

Apparently, there is a new film version, but

ظاهراً نسخه فیلم جدیدی وجود دارد، اما

some people are unhappy about it.

برخی از مردم از آن ناراضی هستند.

They are saying, How dare you?

می گویند چطور جرات می کنی؟

How dare you depict small people, little people as dwarfs?

چطور جرات می کنی آدم های کوچک، آدم های کوچک را به صورت کوتوله به تصویر بکشی؟

That's that's sized.

این اندازه است.

Is there such a thing as sizes?

آیا چیزی به نام اندازه وجود دارد؟

Can you be size fist?

آیا می توانید سایز مشت باشید؟

Is it possible to be sizes?

آیا امکان اندازه گیری وجود دارد؟ وقتی جوان بودم

People used to be so mean and horrible to me

مردم برای من بسیار بد و وحشتناک بودند

when I was young because I was really tall,

، زیرا واقعاً قد بلندی

so I actually had the opposite problem.

داشتم، بنابراین در واقع مشکل برعکس داشتم.

I was not a dwarf.

من کوتوله نبودم.

I was actually a big, lanky beanpole.

من در واقع یک لوبیای بزرگ و لاغر بودم.

And that's what people used to call me.

و این همان چیزی است که مردم به من می گفتند.

So even if you're not small, even if you're not short, you can still have problems

بنابراین حتی اگر شما کوچک نباشید، حتی اگر کوتاه قد نباشید، باز هم ممکن است مشکل داشته باشید

because I was really tall at school and everyone used to pick on me.

زیرا من در مدرسه واقعاً قد بلندی داشتم و همه به من سر می زدند.

They used to call me lanky and beanpole.

به من می گفتند لاغر و لوبیا.

Horrible in skinny

وحشتناک در

skinny ribs is another one they used to call me horrible.

دنده های لاغر یکی دیگر از آنها است که آنها به من می گفتند وحشتناک.

Isn't that horrible?

این وحشتناک نیست؟

So just because you are tall, just because you have a lot of height

بنابراین فقط به این دلیل که شما قد بلند هستید، فقط به این دلیل که قد شما زیاد است

does not mean that your life is easier.

به این معنی نیست که زندگی شما راحت تر است.

Trust me, it doesn't.

به من اعتماد کن، اینطور نیست.

So you can be short and have problems.

بنابراین می توانید کوتاه قد باشید و مشکل داشته باشید.

You can be tall, very tall and have difficulty as well.

شما می توانید قد بلند، بسیار بلند و همچنین مشکل داشته باشید.

It doesn't mean anything, Palmira says.

پالمیرا می‌گوید، این هیچ معنایی ندارد.

I trust my nearest neighbours.

من به نزدیکترین همسایگانم اعتماد دارم.

We even have the keys to both of our flats.

ما حتی کلید هر دو آپارتمانمان را داریم.

So you have your neighbours key and your neighbour as your key.

بنابراین شما کلید همسایگان و کلید همسایه خود را دارید.

Well, I think that is a great idea.

خوب، من فکر می کنم این یک ایده عالی است.

And one of the reasons why I think that is good is because

و یکی از دلایلی که فکر می کنم خوب است این است که

you can make sure that the other person is always safe.

می توانید مطمئن شوید که طرف مقابل همیشه در امان است.

So maybe if you don't see your neighbour

بنابراین شاید اگر برای چند روز همسایه خود را نبینید

for a couple of days, you might become concerned.

، ممکن است نگران شوید.

You might think What is wrong with my neighbour?

شاید فکر کنید مشکل همسایه من چیست؟

I haven't seen my neighbour for two or three days,

من دو سه روز است که همسایه ام را

so you can go round, you can open the door and make sure they are OK.

ندیدم، شما می توانید دور بزنید، در را باز کنید و مطمئن شوید که حالشان خوب است.

Perhaps they've had an accident in the house.

شاید آنها در خانه تصادف کرده اند.

Maybe they've fallen over.

شاید زمین خورده اند

Maybe they've got stuck in the bathtub.

شاید در وان حمام گیر کرده اند.

Maybe they climbed into the bath to have a lovely bath

شاید آنها برای داشتن یک حمام دوست داشتنی به داخل حمام

and they stayed in there so long.

رفتند و مدت زیادی در آنجا ماندند.

Their body has expanded in the water

بدن آنها در آب منبسط

and soaked up all the water, and now they are stuck in the bathtub.

شده و تمام آب را خیس کرده است و اکنون در وان حمام گیر کرده اند.

So if you have the key

بنابراین اگر کلید

to their house, you can go in and you can help them get out of the bathtub.

خانه آنها را دارید، می توانید وارد شوید و به آنها کمک کنید تا از وان حمام خارج شوند.

Can I just tell you once once I got stuck on the toilet,

می‌توانم فقط یک بار به شما بگویم که یک بار در توالت گیر کردم،

it wasn't this toilet in my house, so it wasn't here,

این توالت در خانه من نبود، بنابراین اینجا نبود،

but it was somewhere else and I actually got stuck on the toilet .

اما جای دیگری بود و در واقع روی توالت گیر کردم.

Don't ask me what happened.

از من نپرس چی شده

Don't ask me how I got off the toilet.

از من نپرس چطور از توالت پیاده شدم.

It's all very embarrassing, but I did once get stuck on the toilet.

همه چیز خیلی خجالت آور است، اما من یک بار در توالت گیر کردم.

That's all I'm

من فقط همین را

saying, I'm saying nothing else, nothing else.

می گویم، هیچ چیز دیگری نمی گویم، هیچ چیز دیگری.

Hello, Victoria, hello.

سلام، ویکتوریا، سلام.

And and I am.

و من هستم.

I'll go or Anele Aldo

من می روم یا آنله آلدو

AG now doe.

آ.گ.

There we go.

ما میرویم آنجا.

If I just try it three or four times, I will get it right.

اگر فقط سه یا چهار بار آن را امتحان کنم، درست می‌شوم.

I will.

من خواهم.

Agnello Rodriguez says.

آنیلو رودریگز می گوید.

Hello, I am from Brazil.

سلام من اهل برزیل هستم

A big hello to Brazil.

یک سلام بزرگ به برزیل.

We have a lot of people watching in South America, across Brazil,

ما افراد زیادی در آمریکای جنوبی، برزیل،

Argentina, Chile, all of those places.

آرژانتین، شیلی و همه آن مکان‌ها تماشا می‌کنند.

We have a lot of people watching Peru as well.

ما افراد زیادی داریم که پرو را تماشا می کنند.

So hello to everyone watching in South America.

پس سلام به همه کسانی که در آمریکای جنوبی تماشا می کنند.

Can I say a big hello to you?

می توانم یک سلام بزرگ به شما بگویم؟

Mr Steve is coming soon.

آقای استیو به زودی می آید.

Euphonium says, Oh Olga, you have very good neighbours.

یوفونیوم می گوید، اوه اولگا، تو همسایه های خیلی خوبی داری.

I'm not sure if I would give my key.

مطمئن نیستم که کلیدم را بدهم یا نه.

To one of my neighbours,

برای یکی از همسایه‌هایم،

especially if I was going away on holiday,

مخصوصاً اگر برای تعطیلات

I really wouldn't do it because I would be too afraid

بروم، واقعاً این کار را نمی‌کردم، زیرا خیلی می‌ترسیدم

that they would come into the house and have a look around.

که وارد خانه شوند و به اطراف نگاهی بیندازند.

They might search the house, they might have a look around the house

آنها ممکن است خانه را جستجو کنند، ممکن است به اطراف خانه نگاهی بیندازند

to see if they can find anything.

تا ببینند آیا می توانند چیزی پیدا کنند.

They might look in my drawers.

آنها ممکن است در کشوهای من نگاه کنند.

They might decide to try on my clothes.

آنها ممکن است تصمیم بگیرند که لباس های من را امتحان کنند.

They might steal my underwear and sell it on eBay.

آنها ممکن است لباس زیر مرا بدزدند و در eBay بفروشند.

You see, so you have to be very careful who you give your key to.

می بینید، پس باید خیلی مراقب باشید که کلید خود را به چه کسی می دهید.

Hello, Italian Italy.

سلام ایتالیا ایتالیایی

Hello, italiana.

سلام ایتالیایی

I love you all and I missed the UK.

من همه شما را دوست دارم و دلم برای انگلستان تنگ شده بود.

Oh, you've been here?

اوه، تو اینجا بودی؟

Have you been to the UK?

آیا شما به انگلستان رفته اید؟

Which part of the UK have you been to?

کدوم قسمت از بریتانیا بوده اید؟

Have you been? Being somewhere nice?

آیا شما بوده اید؟ جای خوب بودن؟

There are many places, many lovely places to visit here in the UK

مکان‌های زیادی، مکان‌های دوست‌داشتنی زیادی برای بازدید در اینجا در بریتانیا وجود دارد

so you can go to the north.

تا بتوانید به شمال بروید.

You can visit Scotland.

می توانید از اسکاتلند دیدن کنید.

Lots of beautiful places, castles,

مکان‌های زیبا، قلعه‌ها

some beautiful scenic places to visit in Scotland.

، مکان‌های دیدنی و زیبای اسکاتلند برای بازدید.

You can go to some of the very remote parts

می توانید به برخی از نقاط بسیار

of Scotland and enjoy all of the sights.

دورافتاده اسکاتلند بروید و از همه مناظر لذت ببرید.

You can go to Wales.

می توانید به ولز بروید.

one of my favourite parts of the UK is Wales.

یکی از مناطق مورد علاقه من در بریتانیا ولز است.

Some stunning, amazing scenery

برخی از مناظر خیره کننده و شگفت انگیز

in Wales as well and of course, England.

در ولز و البته انگلستان.

You can come to England and have a visit.

می توانید به انگلستان بیایید و یک بازدید داشته باشید.

Maybe you can come to much wenlock

شاید بتوانید به خیلی ونلاک بیایید

and say hello to me.

و به من سلام کنید.

We can have a cup of tea one day together, perhaps.

شاید بتوانیم یک روز با هم یک فنجان چای بخوریم.

Hello, the real prissy.

سلام پریسی واقعی

Hello, the real prissy watching in India.

سلام، تماشاگر واقعی در هند.

Can I say a big hello to you as well?

آیا می توانم یک سلام بزرگ به شما هم بگویم؟

Hello to India.

سلام به هند.

I hope you're having a good day so far and I hope your weekend is going well.

امیدوارم تا اینجای کار روز خوبی را سپری کرده باشید و آخر هفته تان به خوبی پیش رفته باشد.

We have Mr Steve coming in a few moments.

چند لحظه دیگر آقای استیو را داریم.

We have some photographs to show you.

ما چند عکس داریم که به شما نشان می دهیم.

We also have today's topic.

موضوع امروز هم داریم.

We are talking about all of the different stages of life.

ما در مورد تمام مراحل مختلف زندگی صحبت می کنیم.

We will have some funny moments.

لحظات خنده‌داری خواهیم داشت.

We will have some serious moments.

لحظات جدی خواهیم داشت.

So I hope you will stay with us.

پس امیدوارم با ما بمونی

It's time now to take a look at one of my full English lessons.

اکنون وقت آن است که به یکی از درس های کامل انگلیسی خود نگاهی بیندازیم .

We'll have a little break and then Mr Steve

کمی استراحت خواهیم داشت و سپس آقای استیو

will be with us live on YouTube.

به صورت زنده در یوتیوب با ما خواهد بود.

Yes, we are right now at 2:30 p.m.

بله، ما الان ساعت 14:30 هستیم.

on Sunday, the 30th of January 2022.

در یکشنبه، 30 ژانویه 2022.

Happy New Year, everyone.

سال نو بر همه مبارک.

Just in case I haven't

فقط اگر

wished you Happy New Year already, I hope you have a good new year.

قبلاً سال نو را به شما تبریک نگفتم، امیدوارم سال جدید خوبی داشته باشید.

Has it been good so far?

تا الان خوب بوده؟

I hope so. Don't go away.

امیدوارم. نرو

Mr Steve is on his way.

آقای استیو در راه است.

You know,

می دانید

the world of English is a fun and exciting place to be,

، دنیای انگلیسی مکانی سرگرم کننده و هیجان انگیز برای بودن است،

especially today, because I'm back with another full English lesson

به خصوص امروز، زیرا من با یک درس کامل انگلیسی دیگر

coming to you from the birthplace of

از زادگاه

Eric Clapton,

اریک کلاپتون،

Kate Winslet, David Beckham,

کیت وینسلت، دیوید بکهام،

Richard Branson and of course ,

ریچارد برانسون و البته بازگشته ام.

the English language, which is the thing we all have in common.

، زبان انگلیسی که وجه اشتراک همه ماست.

A passionate love of this lovely thing called English.

عشق پرشور این چیز دوست داشتنی به نام انگلیسی.

So without any more dawdling or annoying hold ups,

بنابراین، بدون هیچ هول‌آپ مزاحم یا مزاحم دیگری،

let's get on with today's full English lesson,

بیایید به درس کامل انگلیسی امروز بپردازیم،

right? Now.

درست است؟ اکنون.

Can you see what I have in my hand?

آیا می توانی ببینی چه چیزی در دست دارم؟

It's a hook.

این یک قلاب است.

This might look like a simple object, but it has many uses,

این ممکن است یک شی ساده به نظر برسد، اما کاربردهای زیادی

both inside and outside the house.

هم در داخل و هم در خارج از خانه دارد.

It is useful for hanging things

برای آویزان کردن وسایل

either from a wall or ceiling.

از دیوار یا سقف مفید است.

The word hook can be used in many ways, too.

کلمه قلاب را می توان در بسیاری از موارد نیز به کار برد.

As a noun, it names a piece of metal or plastic

به عنوان یک اسم، یک قطعه فلز یا پلاستیک را نام می برد

that is curved at one end.

که در یک انتها منحنی است.

It is an object used for hanging things from

این شیئی است که برای آویزان کردن اشیاء از

hooks come in many different shapes and sizes.

قلاب ها در اشکال و اندازه های مختلف استفاده می شود.

You can also use a hook to catch a fish.

برای صید ماهی نیز می توانید از قلاب استفاده کنید.

You put a hook on the end of a fishing line

قلاب را در انتهای نخ ماهیگیری قرار می دهید

or an object for hanging clothes on is also called a hook.

یا به شیئی که برای آویزان کردن لباس به آن قلاب می گویند قلاب می گویند.

Once more, these come in many different shapes and sizes.

یک بار دیگر، این ها در اشکال و اندازه های مختلف هستند.

A hook can also describe an eye catching thing.

یک قلاب همچنین می تواند یک چیز چشم نواز را توصیف کند.

Something that is used to get attention from people is a hook.

چیزی که برای جلب توجه مردم استفاده می شود قلاب است.

For example, a sales hook,

به عنوان مثال، یک قلاب فروش،

a short swinging punch pitcher

یک پارچ پانچ با نوسان کوتاه

is also a hook as a verb.

نیز به عنوان یک فعل یک قلاب است.

The word hook can mean the action of attaching

کلمه قلاب می تواند به معنای عمل اتصال

two or more hooks together.

دو یا چند قلاب به یکدیگر باشد.

You can hook one thing to another.

شما می توانید یک چیز را به چیز دیگر متصل کنید.

You can hook onto something.

شما می توانید به چیزی قلاب کنید.

He managed to hook his leg onto the branch

او توانست پای خود را به شاخه قلاب کند

to prevent himself from falling.

تا از سقوط خود جلوگیری کند.

A person who has become over reliant on

شخصی که بیش از حد به چیزی متکی شده

something is hooked to hook someone on a thing.

است، می خواهد کسی را به چیزی قلاب کند.

So is to get them addicted.

معتاد کردن آنها نیز همینطور است.

The person who is addicted is hooked.

فردی که معتاد است قلاب شده است.

My brother became hooked on drugs during his teen years

برادرم در سال‌های نوجوانی خود به مواد مخدر

to lure someone towards something such as an image

گره خورد تا کسی را به سمت چیزی مانند تصویری

a person or a song is hook.

که از یک شخص یا آهنگی قلاب است جذب کند.

The thinking question is attractive.

سوال تفکر جذاب است.

It hooks you. You

شما را قلاب می کند. شما

can hook up with someone

می توانید با فردی

to meet a person with a view to starting a relationship is hook up

برای ملاقات با یک فرد با هدف شروع یک رابطه

to connect electrical equipment together with wires is hook up.

ارتباط برقرار کنید.

He came over last night to hook up my hi fi speakers.

او دیشب آمد تا بلندگوهای hi fi من را وصل کند.

To catch something with a hook is to hook something.

گرفتن چیزی با قلاب قلاب کردن چیزی است.

I hope we will hook our selves a nice big fish

من امیدوارم که خودمان را به یک ماهی بزرگ خوب قلاب کنیم

to bend something into a hook, shape his hook.

تا چیزی را به قلاب خم کنیم، قلاب او را شکل دهیم.

He hooked his thumbs under his belt.

انگشت شستش را زیر کمربندش قلاب کرد.

The phrase off the hook means to be no longer a suspect

عبارت off the hook به معنای دیگر مظنون

or to become blameless and out of trouble.

نبودن یا بی تقصیر و رهایی از مشکل است.

His wife's statement got him off the hook.

اظهارات همسرش او را از قلاب خارج کرد.

There is also by hook or by crook,

همچنین با قلاب یا با کلاهبردار وجود دارد، به

which means to succeed no matter what happens or whatever it takes,

این معنی که برای موفقیت مهم نیست چه اتفاقی بیفتد یا هر چه که لازم باشد،

I will make this business grow by hook or by crook

من این تجارت را با قلاب یا کلاهبردار رشد می‌دهم

to tell a person to go away.

تا به یک نفر بگویم برو.

You can say.

می توانی بگویی.

Sling your hook.

قلاب خود را زنجیر کنید.

It's now time to take a look at another buzz word,

اکنون زمان آن رسیده است که نگاهی به کلمه وزوز دیگری بیندازیم، کلمه

a buzz word is a word or phrase that is used often

buzz کلمه یا عبارتی است که اغلب

during a certain period or is genuinely popular.

در یک دوره خاص استفاده می شود یا واقعاً محبوب است.

Today's buzz word is

شعار امروز

embargo.

تحریم است.

The word embargo can be used as a noun and as a verb.

کلمه تحریم را می توان به عنوان اسم و فعل به کار برد.

As a noun.

به عنوان یک اسم.

An embargo means to block something from being imported from another country.

تحریم به معنای جلوگیری از واردات چیزی از کشور دیگر است.

An import ban can be described as an embargo.

ممنوعیت واردات را می توان به عنوان تحریم توصیف کرد.

The weapons embargo begins at midnight.

تحریم تسلیحاتی از نیمه شب آغاز می شود.

A dispute between two nations might result in an embargo.

اختلاف بین دو کشور ممکن است منجر به تحریم شود.

An official ban on all activity is an embargo.

ممنوعیت رسمی هرگونه فعالیت تحریم است.

There is an embargo on taking photographs in the courtroom.

عکسبرداری در دادگاه ممنوع است.

Historically, an embargo names the state of ships

از لحاظ تاریخی، تحریم وضعیت کشتی‌هایی را

being unable to enter or leave a country's port.

که قادر به ورود یا خروج از بندر یک کشور نیستند، نام می‌برد.

We sometimes include an embargo with the word sanction.

ما گاهی اوقات تحریم را با کلمه تحریم وارد می کنیم.

one country might sanction an embargo on another as punishment.

ممکن است یک کشور تحریم دیگری را به عنوان مجازات اعمال کند.

An embargo aimed at a country often involves much needed commodities.

تحریم یک کشور اغلب شامل کالاهای بسیار مورد نیاز است.

The most common being oil and gas.

رایج ترین آنها نفت و گاز است.

The word sanction can also mean a threat

کلمه تحریم همچنین می تواند به معنای تهدید

to block or cut off trade as a verb.

به مسدود کردن یا قطع تجارت به عنوان یک فعل باشد.

The word embargo is the action of placing the block.

کلمه تحریم، عمل قرار دادن بلوک است.

A nation will ban bar

یک ملت محدودیت نوار

limit, prohibit, restrict, stop.

، ممنوع، محدود، متوقف خواهد کرد.

It's a fact of life that we all have to work.

این یک واقعیت زندگی است که همه ما باید کار کنیم.

It is how we earn our bread and butter.

نان و کره خود را از این طریق به دست می آوریم.

It is a means to an end.

وسیله ای برای رسیدن به هدف است.

We must do it to survive.

برای زنده ماندن باید این کار را انجام دهیم.

There are many ways of expressing regular work.

راه های زیادی برای بیان کار منظم وجود دارد.

It is a job.

یک شغل است.

It's an occupation.

این یک شغل است.

It is your profession.

حرفه شماست

It is your livelihood.

امرار معاش شماست.

It's what you do for a living.

این کاری است که شما برای امرار معاش انجام می دهید.

The word profession also helps to name the type of job you do.

کلمه حرفه همچنین به نام بردن نوع شغلی که انجام می دهید کمک می کند.

What is your profession?

حرفه شما چیست؟

I'm a sales assistant.

من یک دستیار فروش هستم.

We can also ask What do you do for a living?

همچنین می توانیم بپرسیم برای امرار معاش چه کار می کنی؟

I work as a sales assistant in a shop.

من به عنوان فروشنده در یک مغازه کار می کنم.

We can ask who a person works for.

می توانیم بپرسیم که یک شخص برای چه کسی کار می کند.

This often relates to a big company or public sector service.

این اغلب به یک شرکت بزرگ یا خدمات بخش عمومی مربوط می شود.

I work at Google, I work for the fire department.

من در گوگل کار می کنم، من برای آتش نشانی کار می کنم.

You can work full time or part time.

می توانید تمام وقت یا پاره وقت کار کنید.

The average hours worked each week here in the UK is around 40 hours.

میانگین ساعات کار در هر هفته در اینجا در بریتانیا حدود 40 ساعت است.

However, some people work very long hours.

با این حال، برخی از افراد ساعات بسیار طولانی کار می کنند.

Hospital employees might work very long shifts.

کارمندان بیمارستان ممکن است در شیفت های بسیار طولانی کار کنند.

Some workers might have to be on the job.

برخی از کارگران ممکن است مجبور باشند سر کار باشند.

Around the clock, the amount of work

در تمام ساعات شبانه روز، میزان کاری

a person is willing to do varies.

که فرد مایل به انجام آن است متفاوت است.

A hard working person might be willing to work long hours.

یک فرد سخت کوش ممکن است مایل باشد ساعت های طولانی کار کند.

While some people might avoid work at any cost.

در حالی که برخی افراد ممکن است به هر قیمتی از کار اجتناب کنند.

They are work shy.

آنها خجالتی هستند.

A work shy person might be described

یک فرد خجالتی از کار را می توان به عنوان یک فرد سست و کم کار توصیف کرد

as a layabout slacker.

.

Bone idle lazy.

استخوان بیکار تنبل.

Why don't you go out and get a job,

چرا بیرون نمی روید و شغلی پیدا نمی کنید،

you're just a bone idle, lazy lie about negative

شما فقط یک دروغ بیکار و تنبل در مورد

slang terms for regular work include daily grind

اصطلاحات عامیانه منفی برای کار معمولی هستید که شامل

nine to five rat race daily slog

مسابقه روزانه 9 تا 5 موش

An interesting job can be rewarding while dull or an interesting job

صحرایی می شود. شغل

might be described as tedious, laborious and rewarding.

ممکن است خسته کننده، پر زحمت و پر ارزش توصیف شود.

To work hard, you must slog your guts out.

برای کار سخت، باید شهامت خود را از دست بدهید.

Keep your nose to the grindstone.

بینی خود را به سنگ آسیاب نگه دارید.

Sweat, give your all.

عرق کن، تمام توانت را بده

Having a job is a necessity.

داشتن شغل یک ضرورت است.

It is what brings in your livelihood, the income,

این چیزی است که معیشت، درآمد

your source of revenue, your earnings.

، منبع درآمد و درآمد شما را به ارمغان می آورد.

It is a fact of life that we all have to work.

این یک واقعیت زندگی است که همه ما باید کار کنیم.

It is how we earn our bread and butter.

نان و کره خود را از این طریق به دست می آوریم.

It is a means to an end.

وسیله ای برای رسیدن به هدف است.

We must do it to survive.

برای زنده ماندن باید این کار را انجام دهیم.

Mm hmm.

مم هوم

Mm hmm.

مم هوم

And I hope you enjoyed that, that is one of my many, many

و امیدوارم از آن لذت برده باشید، این یکی از بسیاری از

English lessons because that's what I do.

درس های انگلیسی من است، زیرا این کاری است که من انجام می دهم.

You see, I talk about English here on YouTube,

ببینید، من اینجا در یوتیوب در مورد انگلیسی صحبت می کنم،

and sometimes I do it live

و گاهی اوقات درست مثل الان این کار را به صورت زنده انجام می دهم

just like now.

.

G David, David, David,

جی دیوید، دیوید، دیوید،

he is.

او است.

Hello.

سلام.

Hello, Mr. Duncan.

سلام آقای دانکن

Hello, lovely viewers from around the world.

سلام، بینندگان دوست داشتنی از سراسر جهان.

It's lovely to be here again.

دوست داشتنی است که دوباره اینجا هستم.

And I hope you're all very well and excited

و من امیدوارم که همه شما خیلی خوب باشید و

about learning more English.

برای یادگیری بیشتر انگلیسی هیجان زده باشید.

In fact,

در واقع،

somebody said Amarjeet

یکی گفت آمارجیت

Chua said that she wants some new words today.

چوا گفته است که امروز چند کلمه جدید می خواهد.

Well, we've got a lot of new words coming for you later on.

خب، ما بعداً کلمات جدید زیادی برای شما داریم.

So hang fire.

پس آتش را آویزان کنید.

As we say, some of some of the words are so new

همانطور که می گوییم، برخی از کلمات آنقدر جدید

that they haven't even got definitions yet.

هستند که هنوز تعریفی برای آنها پیدا نکرده اند.

They're not even in the dictionary, they're not in the dictionary.

آنها حتی در فرهنگ لغت نیستند، آنها در فرهنگ لغت نیستند.

They haven't even been created yet.

آنها حتی هنوز ایجاد نشده اند.

They're so new.

They're hot, they're hot straight out of the oven.

آنها خیلی جدید هستند.

آنها گرم هستند، آنها مستقیماً از فر گرم می شوند.

We've got a lot of,

well, people that just don't recognise watching today.

خوب، ما افراد زیادی داریم که تماشای امروز را تشخیص نمی دهند.

I think we have a lot of new viewers we have.

فکر می‌کنم بیننده‌های جدید زیادی داریم.

And I mean, I recognise you found him, obviously from Azerbaijan.

و منظورم این است که می دانم شما او را پیدا کردید، مشخصا اهل آذربایجان است.

We've also got Zo'or, who I don't recognise who is also from

زعور را هم داریم که نمی‌دانم او هم اهل

Azerbaijan, the land of fire.

آذربایجان، سرزمین آتش است.

Oh, they say that.

اوه، این را می گویند.

That's very interesting.

خیلی جالبه.

We also have somebody from Rajasthan.

ما همچنین یک نفر از راجستان داریم.

Rajasthan as well.

راجستان هم همینطور

The real Prithvi.

پریتوی واقعی.

So we've got lots of people with living in the countries that and in stand

بنابراین ما افراد زیادی را داریم که در کشورهایی زندگی می کنند که

at the end of their words.

در پایان سخنان خود ایستاده اند.

Well, the roles we have, we have people from Afghanistan, lots of people

خوب، نقش‌هایی که ما داریم، مردمی از افغانستان داریم، افراد زیادی

from those countries, which is brilliant. Yes.

از آن کشورها، که بسیار عالی است. آره.

So yes, if you are new

بنابراین بله، اگر شما جدید

and you want to be recognised and your country ends with stan or anything,

هستید و می خواهید شناخته شوید و کشور شما با stan یا هر چیز دیگری به پایان می رسد،

please let us know and we will read your name out.

لطفاً به ما اطلاع دهید و ما نام شما را خواهیم خواند.

And what we found last week is that lots of the new people were starting

و چیزی که هفته گذشته متوجه شدیم این است که بسیاری از افراد جدید شروع

to interact in the live chat, which is ideal

به تعامل در چت زنده کرده‌اند، که ایده‌آل است

because that's going to help you learn English, and it's going to just help everything move along.

زیرا به شما کمک می‌کند زبان انگلیسی را بیاموزید، و فقط به پیشبرد همه چیز کمک می‌کند.

So lots of new people on the live chat, which is fantastic

بنابراین تعداد زیادی از افراد جدید در چت زنده، که در ابتدا فوق العاده است

at first you might feel shy, you see.

، ممکن است احساس خجالتی کنید.

So I have the same feeling sometimes, and you might not believe this.

بنابراین من گاهی اوقات همین احساس را دارم و شما ممکن است این را باور نکنید.

Sometimes I like to watch other people's

گاهی اوقات دوست دارم

live streams, and quite often I feel nervous.

پخش زنده دیگران را تماشا کنم و اغلب اوقات عصبی می شوم.

I feel afraid to actually type something on the live chat is going to make.

من می ترسم در چت زنده ای که قرار است چیزی را تایپ کنم.

I've got to correct a mistake I've made already.

من باید اشتباهی را که قبلاً مرتکب شده ام اصلاح کنم.

Meghan says Rajasthan is a state in India, not a separate country.

مگان می گوید راجستان یک ایالت در هند است، نه یک کشور جداگانه.

So I've got that wrong already.

بنابراین من قبلاً این اشتباه را کردم.

So I'm already on Mr.

بنابراین من در حال حاضر روی مستر

Dunk and I'm making mistakes, so I've got to be careful.

دانک هستم و اشتباه می کنم، بنابراین باید مراقب باشم.

Yes, but anyway, that's good to know.

بله، اما به هر حال، دانستن آن خوب است.

So much must remember that note to self.

خیلی باید آن یادداشت را برای خود به خاطر بسپارید.

Rajasthan is a state in India, not a separate country, but nevertheless

راجستان یک ایالت در هند است، نه یک کشور مجزا، اما با این

so euphonium and zwar are watching from India, and we know that we have lots of people

وجود یوفونیوم و زوار از هند تماشا می‌کنند، و ما می‌دانیم که افراد زیادی داریم که

watching from India literally in the car in the first minute.

از هند به معنای واقعی کلمه در ماشین در دقیقه اول تماشا می‌کنند.

We will let let let us just just just get past that and move on, Mr. Yes.

ما به ما اجازه می دهیم فقط از کنار آن عبور کرده و ادامه دهیم، آقای بله.

Erm, thank you for letting us know we have, erm, our guests.

ارم، متشکرم که به ما اطلاع دادید که مهمان‌هایمان را داریم.

Irma David Seville civilly.

ایرما دیوید سویل متمدنانه.

I hope I pronounce your name right.

امیدوارم اسمت رو درست تلفظ کنم

I am new on the live chat.

من تازه وارد چت زنده هستم.

Hello, Irma.

سلام ایرما

Nice to see you here today and welcome if it's your first time.

خوشحالم که امروز شما را اینجا می بینم و اگر برای اولین بار است خوش آمدید.

Welcome and if it is your first time speaking and typing on the live chat.

خوش آمدید و اگر اولین بار است که در چت زنده صحبت می کنید و تایپ می کنید.

Welcome as well.

همچنین خوش آمدید.

No problem.

مشکلی نیست

Yes. Oh, I guess I was waiting to hear it.

آره. اوه، حدس می زنم منتظر شنیدنش بودم.

Steve was Steve was busy writing so much stuff.

استیو بود استیو مشغول نوشتن خیلی چیزها بود.

I thought you had lots of things to tell us.

فکر کردم چیزهای زیادی برای گفتن داری

So what's happening?

پس چه اتفاقی می افتد؟

What people are sharing keys? Yes.

چه افرادی کلیدها را به اشتراک می گذارند؟ آره.

In different parts of the country, Palmira

در نقاط مختلف کشور، پالمیرا

said that

گفت

there must be so friendly.

که باید آنقدر دوستانه وجود داشته باشد.

Everybody must be so friendly and trusting with their neighbours,

همه باید آنقدر با همسایه‌ها و همسایه‌های خود دوستانه و قابل اعتماد

with their neighbours that they just give each other their keys

باشند که فقط کلیدهای خود را به یکدیگر بدهند

so that if they get away and maybe the flat or the house needs looking after.

تا اگر فرار کردند و شاید آپارتمان یا خانه نیاز به مراقبت داشته باشد.

That would be quite a rare thing in this country.

این یک چیز کاملاً نادر در این کشور خواهد بود.

You would really have to trust your neighbours.

شما واقعا باید به همسایگان خود اعتماد کنید.

You would normally give a key to maybe a relative.

شما معمولاً یک کلید را به یکی از بستگان خود می دهید.

But I actually thought this the other day, the other day, Mr.

اما من در واقع یک روز به این فکر کردم، یک روز دیگر، آقای

Duncan, because we don't go away that often. No.

دانکن، زیرا ما آنقدرها دور نمی شویم. نه.

And when you do, if you go away for two weeks, say, you know, when we do this

و وقتی رفتی، اگر برای دو هفته رفتی، بگو ، می‌دانی، وقتی این

big meetup, okay, Paris, is there a point?

جلسه بزرگ را برگزار می‌کنیم، باشه، پاریس، آیا فایده‌ای دارد؟

Yes. Well, what happens if something happens to your house while you are away?

آره. خوب، اگر در زمان غیبت برای خانه شما اتفاقی بیفتد چه اتفاقی می افتد؟

Maybe there's a flood pipe burst or it burns down?

شاید لوله سیل ترکیده یا می سوزد؟

Well, there's a fire or something happens.

خوب، یک آتش سوزی است یا چیزی اتفاق می افتد.

A tile falls off the roof.

یک کاشی از پشت بام می افتد.

I think if it burns down, it doesn't matter.

فکر کنم اگه بسوزه مهم نیست.

Yes, it's too late.

بله، خیلی دیر شده است.

It's nice to know that there is somebody there

خوب است بدانید که کسی وجود دارد

that could look after it for you that you trust.

که می تواند از شما مراقبت کند که به او اعتماد دارید.

But I don't think we wouldn't trust anyone would be around here.

اما من فکر نمی کنم که ما به کسی اعتماد نکنیم که اینجا باشد.

I'm not sure.

مطمئن نیستم.

Well, I know our solicitor

خوب، من می دانم که وکیل

has a key to the house just in case.

ما برای هر موردی یک کلید خانه دارد.

Yes. Do not close down, you know? Yes.

آره. تعطیل نکن، میدونی؟ آره.

When we moved moved house, we wrote our wills.

وقتی به خانه نقل مکان کردیم، وصیت نامه خود را نوشتیم.

Oh, that's right.

اوه، درست است.

How did you forget she's retired, by the way?

راستی چطور فراموش کردی که او بازنشسته شده است؟

So I don't know what's happened to that key now.

بنابراین من نمی دانم چه اتفاقی برای آن کلید افتاده است.

Oh, I see.

اوه می فهمم.

So what happens to our will when you write it?

پس با نوشتن وصیت نامه ما چه می شود؟

Well, then I don't know. It was bizarre.

خب، پس من نمی دانم. عجیب بود

She asked for a key. Did just take the time?

او یک کلید خواست. فقط وقت گذاشتی؟

Did you just take them to it, to a litter bin in the town and just dump everything into a bin?

آیا آنها را به آنجا بردی، به سطل زباله در شهر و همه چیز را در سطل زباله ریختی؟

I don't know why she needed a key.

من نمی دانم چرا او به یک کلید نیاز داشت.

Why was it?

چرا بود؟

Was it when we die?

زمانی بود که ما مردیم؟

Oh, it was in case both of us, that was it.

اوه، در مورد هر دوی ما، همین بود.

The scenario was if we both dies, we both died

سناریو این بود که اگر هر دو بمیریم، هر دو

at the same time, for example, in a plane crash.

در یک زمان می میریم، مثلاً در یک سانحه هوایی.

And you don't trust anybody else.

و شما به هیچ کس دیگری اعتماد ندارید.

Well, in any circumstance, and she would be there to come into the house

خوب، در هر شرایطی، و او آنجا بود تا به خانه بیاید

and sort everything sound anyway, we've we've already gone down a dark path.

و همه چیز را مرتب کند، ما قبلاً مسیری تاریک را طی کرده ایم.

Well, we're going to have to do by going down a very dark one today because we're talking about age

خوب، امروز باید به یک نقطه بسیار تاریک برویم، زیرا در مورد سن

and different words and phrases, so

و کلمات و عبارات مختلف صحبت می کنیم، بنابراین هوا

it's going to get very dark.

بسیار تاریک خواهد شد.

But Pedro, we're still going to have fun as well.

اما پدرو، ما هنوز هم از آن لذت خواهیم برد.

We're still going to have fun.

ما همچنان به تفریح ​​خواهیم پرداخت.

But what's Pedro been up to?

اما پدرو چه کار کرده است؟

Well, thank you very much for admiring my T-shirt, by the way.

خب، خیلی ممنون که تی شرت من را تحسین کردید، اتفاقا .

Polo shirt, by the way. There, Steve

اتفاقاً پیراهن یقه دار. در آنجا، استیو

Pedro Belmont is here today.

پدرو بلمونت امروز اینجاست.

Pedro, have you been a naughty boy again?

پدرو، تو دوباره پسر شیطونی شدی؟

Yes. I read something on the live chat,

آره. من چیزی را در چت زنده خواندم

which would suggest that, well, we don't mind.

که نشان می دهد، خوب، ما مشکلی نداریم.

We're not judging anyone.

ما کسی را قضاوت نمی کنیم

Well, what is all this stream?

خوب، این همه جریان چیست؟

Yes. What is what is all this?

آره. این همه چیست؟

Well, you know what's supposed to happen?

خوب، می دانید قرار است چه اتفاقی بیفتد؟

We don't need to know.

لازم نیست بدانیم

We don't need to know.

لازم نیست بدانیم

Well, Pedro has told us. Well, yes, but you know this.

خوب، پدرو به ما گفته است. خوب، بله، اما شما این را می دانید.

Yeah.

It's just nice that he's admired my T-shirt.

آره

فقط خوب است که او تی شرت من را تحسین می کند.

And I think, well, you know, guess what Pedro wants?

و من فکر می کنم، خوب، می دانید، حدس بزنید پدرو چه می خواهد؟

I am not sure he desperately needs it.

من مطمئن نیستم که او به شدت به آن نیاز دارد.

He is something he wants more than anything else.

او چیزی است که بیش از هر چیز دیگری می خواهد.

Is it the same thing you read?

آیا همان چیزی است که شما خوانده اید؟

Is it the same thing you need desperately?

آیا همان چیزی است که شما به شدت به آن نیاز دارید؟

I don't think we could align in that way.

فکر نمی‌کنم بتوانیم به این شکل هماهنگ شویم.

OK, I'm talking things that flutter in the breeze.

خوب، من چیزهایی را می گویم که در نسیم بال می زند.

OK, ten pound notes. ten pound notes.

باشه، اسکناس ده پوندی اسکناس ده پوندی

Well, yes, we could all do with ten pound notes

خب، بله، همه ما می‌توانیم با اسکناس‌های ده پوندی

or whatever currency is,

یا هر ارزی که باشد،

what currency it is and where Pedro is.

چه ارزی است و پدرو کجاست کار کنیم.

That's interesting.

جالبه.

I wonder what the currency is.

من تعجب می کنم که ارز چیست؟

But yes, no cloth

اما بله، هیچ پارچه ای

with with art, they go up on poles and they flutter in the wind.

با هنر، روی میله ها بالا می روند و در باد بال می زنند.

But you would know all about poles.

اما شما همه چیز را در مورد قطب ها می دانید.

They flutter in the wind, Mr. Duncan.

آنها در باد بال می زنند، آقای دانکن.

And they're different in every country. Oh, I say

و آنها در هر کشوری متفاوت هستند. اوه میگم

cool.

باحاله

I'm so tired. I'm starting to flag.

من خیلی خسته ام. من شروع به پرچم گذاری می کنم.

I think we know what it is.

من فکر می کنم ما می دانیم که چیست.

Well, I'm not sure whether we've got that today, Pedro, but we might.

خوب، من مطمئن نیستم که امروز این را داریم، پدرو، اما ممکن است.

We might.

ما ممکن است.

We might.

We might.

ما ممکن است.

ما ممکن است.

So hang on.

پس صبر کن

We might not hang on.

ما ممکن است معطل نشویم.

It's up to Mr. Duncan.

این به آقای دانکن بستگی دارد.

He makes all the key decisions on the live stream.

او تمام تصمیمات کلیدی را در جریان مستقیم می گیرد.

I have no influence. What so ever?

من هیچ تاثیری ندارم تا حالا چی؟

If it was my way, you would get what you want and you may anyway.

اگر راه من بود، به آنچه می خواهید می رسید و به هر حال ممکن است.

So let's wait and see.

پس بیایید منتظر بمانیم و ببینیم.

Pedro says, I do not understand why you have accepted me as a moderator.

پدرو می‌گوید، نمی‌فهمم چرا مرا به‌عنوان ناظم پذیرفته‌ای.

Well, we don't judge anyone. You say no.

خب ما کسی رو قضاوت نمیکنیم شما می گویید نه.

We don't judge people like that.

ما مردم را اینطور قضاوت نمی کنیم.

If you if you have

اگر

anything from your past

چیزی از گذشته

or even your present, then it doesn't matter.

یا حتی حال خود دارید، مهم نیست.

We don't judge people like that.

ما مردم را اینطور قضاوت نمی کنیم.

So don't worry, Pedro, you are very welcome.

پس نگران نباش پدرو خیلی خوش اومدی.

And yes, we might have

و بله، ما ممکن است

flags of the world at around about 3:00.

حدود ساعت 3:00 پرچم های جهان را داشته باشیم.

Really? Does that sound good

واقعا؟ آیا این

just for you personally?

فقط برای شما شخصاً خوب به نظر می رسد؟

Just for you?

فقط برای شما؟

I'm so glad that they didn't throw away the key.

خیلی خوشحالم که کلید را دور نینداختند.

That's all I can say.

این تمام چیزی است که می توانم بگویم.

So we are talking about different stages of life

بنابراین ما امروز در مورد مراحل مختلف زندگی صحبت می کنیم

today, from being a little sticky baby

، از یک بچه چسبنده کوچک گرفته

to being

تا

a big, stinky old person because both get very sticky.

یک پیرمرد بزرگ و بدبو، زیرا هر دو بسیار می چسبند.

You see, I've noticed that as you get older, you spill more

می بینید، من متوجه شده ام که با افزایش سن ، غذای بیشتری

food down your clothing and over your face.

روی لباس و روی صورتتان می ریزید.

By the way, a lot of people are asking about my mother.

اتفاقا خیلی ها در مورد مادرم می پرسند.

My mother is still in care.

مادرم هنوز تحت مراقبت است.

And unfortunately, we can't go to see her at the moment

و متأسفانه، فعلاً نمی‌توانیم برای دیدن او برویم

because they've actually had an outbreak of COVID in the care home.

زیرا آنها در واقع یک شیوع کووید در خانه مراقبت داشته‌اند.

So we can't go for at least another two weeks, possibly another two weeks.

بنابراین ما نمی توانیم حداقل دو هفته دیگر، احتمالاً دو هفته دیگر برویم.

So because there have been cases there

بنابراین چون مواردی وجود داشته

where my mother is being taken care of, we can't go.

که مادرم تحت مراقبت است، نمی توانیم برویم.

So that's all I can say for now about my mom.

پس این تنها چیزی است که فعلاً در مورد مادرم می توانم بگویم.

Mr. Duncan and Mr.

آقای دانکن و آقای

Steve, yesterday we had our first online encounter with Marsha

استیو، دیروز اولین برخورد آنلاین خود را با مارشا

and also Claudia and also Sandra on the internet.

و همچنین کلودیا و همچنین ساندرا در اینترنت داشتیم.

So it would appear that the girls, you know, the girls I'm talking about,

بنابراین به نظر می رسد که دختران، می دانید ، دخترانی که من در مورد آنها صحبت می کنم،

they have all grouped together and they have their own little chat now together.

همه با هم جمع شده اند و اکنون با هم گپ کوچک خود را دارند.

Fantastic. Yes.

خارق العاده. آره.

And they can all see each other on their cameras.

و همه آنها می توانند یکدیگر را در دوربین های خود ببینند.

So it's like a Zoom meeting or

بنابراین مانند یک جلسه زوم است یا

can you do that with face time?

می توانید این کار را با زمان چهره انجام دهید؟

You must be a similar app to Zoom.

شما باید برنامه ای مشابه زوم باشید.

I think these teams, yes, I'm not sure.

فکر می کنم این تیم ها، بله، مطمئن نیستم.

I'm not sure about face time.

در مورد زمان چهره مطمئن نیستم. اگر بتوانید افراد زیادی داشته

I don't know how face time actually works if you can have lots of people.

باشید، نمی‌دانم زمان چهره واقعاً چگونه کار می‌کند .

But I know with things like Zoom because you. You use it

اما من با چیزهایی مانند زوم به خاطر شما می دانم. شما از آن

and also teams, and there are many others as well.

و همچنین تیم ها استفاده می کنید و بسیاری دیگر نیز وجود دارند.

Skype, of course, Skype still quite popular as well.

اسکایپ، البته، اسکایپ هنوز هم بسیار محبوب است.

So yes, it's great.

پس بله، عالی است.

What a great idea, I have to say.

چه ایده خوبی، باید بگویم.

Well done.

And I think that's a brilliant idea.

آفرین.

و من فکر می کنم این یک ایده درخشان است.

Zoom. Yet these the good.

بزرگنمایی. با این حال اینها خوب هستند.

Tomic says he's got COVID.

تومیک می گوید که به کووید مبتلا شده است.

Oh, I hope you're feeling all right, Tom.

اوه، امیدوارم حالت خوب باشد، تام.

Yes, that's a bit.

بله، این کمی است.

Hopefully, it's this new variant that is milder than the others and that you will soon feel better.

امیدواریم این نوع جدید نسبت به بقیه ملایم تر باشد و به زودی احساس بهتری داشته باشید.

Interestingly enough, my on the subject of COVID under lots of people

به اندازه کافی جالب است که من در مورد کووید در مورد بسیاری از

that have had this variant, what's it called Omicron,

افرادی که این نوع را داشته اند، به نام Omicron،

Omicron, Omicron

Omicron، Omicron

or Omicron,

یا Omicron،

depending on how you, how you want to pronounce it?

بسته به اینکه شما چگونه، چگونه می خواهید آن را تلفظ کنید، صحبت می کنم؟

And a lot of people have had very mild illnesses.

و بسیاری از مردم بیماری های بسیار خفیف داشته اند.

In fact, I know some people that have tested positive and they didn't even know they'd got it.

در واقع، من برخی از افراد را می شناسم که آزمایش آنها مثبت بوده و آنها حتی نمی دانستند که آن را دریافت کرده اند.

I haven't had a single symptom

من هیچ علامتی نداشتم

that fully vaccinated,

که کاملاً واکسینه شده باشد،

but you know, yes, hopefully you're going to be all right.

اما می دانید، بله، امیدوارم که حالتان خوب باشد.

OK, everything will be all. Good.

باشه همه چی درست میشه خوب

That's it. Yes.

Oh, it was lovely yesterday, by the way.

خودشه. آره.

اتفاقا دیروز قشنگ بود

We went into the shops yesterday in much wenlock and you don't have to wear your masks anymore.

ما دیروز خیلی شلوغ به مغازه ها رفتیم و دیگر لازم نیست ماسک بزنی.

It was lovely walking around the supermarket

قدم زدن در سوپرمارکت

without my glasses steaming up for the past three or four months.

بدون بخار کردن عینک در سه چهار ماه گذشته بسیار زیبا بود.

In fact, longer than that every time we go to the shops.

در واقع، هر بار که به مغازه ها می رویم، بیشتر از آن.

I have to put my mask on and Mr Steve does.

من باید ماسکم را بزنم و آقای استیو این کار را می کند.

But the problem is if you wear glasses, you lose your glasses will steam up

اما مشکل این است که اگر عینک بزنید، عینکتان بخار می‌شود

and then you can't see where you're going.

و نمی‌توانید ببینید به کجا می‌روید.

So it was lovely yesterday.

پس دیروز قشنگ بود

Now they have ended all of the restrictions.

اکنون آنها به تمام محدودیت ها پایان داده اند.

You can now go into the shops once again without your mask,

اکنون می توانید یک بار دیگر بدون ماسک به مغازه ها بروید ،

you can breathe, you can do everything, you can go in, hug everyone.

می توانید نفس بکشید، می توانید همه کارها را انجام دهید، می توانید وارد شوید، همه را در آغوش بگیرید.

I went up to the shop assistant yesterday

دیروز رفتم پیش فروشنده

and I gave her a big hug

و او را در آغوش گرفتم

and then she sprayed herself down with every known disinfectant.

و بعد او با هر ماده ضدعفونی کننده شناخته شده به خودش پاشید.

Oh, OK.

آهان باشه.

Is that is that anything

آیا این

to do with COVID or just because of my personal hygiene?

ربطی به کووید دارد یا فقط به دلیل بهداشت شخصی من است؟

Oh, good.

خوب است.

Mild symptoms, headaches, sniffles, coughing. A lot.

علائم خفیف، سردرد، بوییدن، سرفه. زیاد.

Oh yes, that's what I do. Do we?

اوه بله، این کاری است که من انجام می دهم. آیا ما؟

Yes, Pedro, I do know Stephen King and I noticed earlier

بله، پدرو، من استیون کینگ را می شناسم و قبلاً متوجه شدم

you said you were reading The Shining, which I think is quite a scary yes.

که گفتی درخشش را می خوانی، که فکر می کنم بله کاملاً ترسناک است.

Film the shark. Yes. Well, The Shining.

از کوسه فیلم بگیرید. آره. خوب، درخشش.

The film is based on the book, but apparently the book is much better.

فیلم بر اساس کتاب ساخته شده است، اما ظاهرا کتاب بسیار بهتر است.

There are quite a few differences with the movie,

تفاوت های زیادی با فیلم وجود دارد،

but apparently some of the iconic scenes in the movie

اما ظاهراً برخی از صحنه های نمادین فیلم

were actually added, and they are not in the book.

در واقع اضافه شده اند و در کتاب نیستند.

So there are some scenes in The Shining.

بنابراین صحنه هایی در The Shining وجود دارد.

I like the film. I've never seen it all the way through.

من فیلم را دوست دارم. من هرگز آن را تا آخر ندیده ام.

It's one of those movies that I've always wanted to see,

این یکی از آن فیلم‌هایی است که من همیشه دوست داشتم آن را ببینم،

but never actually had the chance to watch a bit like Citizen Kane.

اما در واقع هرگز این شانس را نداشتم که کمی شبیه همشهری کین ببینم.

That's another one I've always wanted to watch the movie, but never had the chance to do it.

این یکی دیگر از مواردی است که من همیشه دوست داشتم فیلم را ببینم، اما هرگز فرصت انجام آن را نداشتم.

But yes, very good.

ولی بله خیلی خوبه

Right now, we don't have to wear masks anymore.

در حال حاضر، دیگر لازم نیست ماسک بزنیم.

It's not mandatory.

اجباری نیست

No, that's anymore.

نه، این دیگر است.

And it isn't.

و اینطور نیست.

If you know the person anyway and you've been tested, that's fine.

اگر به هر حال شخص را می شناسید و آزمایش شده اید ، خوب است.

So we're fine because obviously, you know,

بنابراین ما خوب هستیم زیرا بدیهی است، شما می دانید،

and but eve, anywhere in the UK now, you don't have to wear a mask

و اما حوا، در هر کجای بریتانیا در حال حاضر، شما مجبور نیستید ماسک بزنید

because the levels have gone down

زیرا سطوح به اندازه کافی پایین آمده است

sufficiently for them to say that we don't need to do that.

که آنها بگویند ما نیازی به انجام این کار نداریم. .

Mm-Hmm.

مم-هوم

So we're fine. Don't worry about that.

پس ما خوب هستیم نگران این نباش.

Yes, we're OK.

بله، ما خوب هستیم.

I haven't had COVID and no worries, Mr Steve.

من به کووید مبتلا نشده ام و نگران نیستم، آقای استیو.

Well, not as far as we know.

خوب، نه تا آنجا که ما می دانیم.

Well, well, I'm pretty sure I haven't.

خوب، خوب، من تقریباً مطمئن هستم که نکرده ام.

Yes, exactly.

بله دقیقا.

Yes. Right.

آره. درست.

So what are we going to talk about today? Mr.

پس امروز در مورد چه چیزی صحبت خواهیم کرد؟ آقای

Well, I've already said,

خوب، قبلاً گفتم،

Oh yes, the stages of being young.

اوه بله، مراحل جوانی.

Yes, the all of the the life stages and the stages of life.

بله، تمام مراحل زندگی و مراحل زندگی.

I've got some lovely photographs to show as well.

من چند عکس دوست داشتنی هم برای نشان دادن دارم.

Would you like to see something funny?

آیا دوست دارید چیز خنده دار ببینید؟

As you know, Steve, I like to see things I like to be near things

همانطور که می دانید، استیو، من دوست دارم چیزهایی را که دوست دارم نزدیک چیزهایی ببینم

that are much larger than they should be.

که خیلی بزرگتر از آنچه باید باشند.

Well, you're very similar.

خوب شما خیلی شبیه هستید

You like to be near very large things

دوست دارید نزدیک چیزهای بسیار بزرگی باشید

that are larger than they normally are.

که بزرگتر از حد معمول هستند.

But I love having my photograph taken next to things that are really big.

اما من عاشق عکس گرفتن در کنار چیزهایی هستم که واقعاً بزرگ هستند.

That's true for, for example, out sized objects.

این برای مثال، برای اشیاء با اندازه‌های کوچک صادق است.

If something is outsized, it's bigger than it normally is.

اگر چیزی بزرگتر باشد، بزرگتر از حد معمول است.

For example,

برای مثال،

maybe this this apparently this looks like a howling dog.

شاید این ظاهراً شبیه یک سگ زوزه‌کش است.

So this is up on the strip stones, and it's big.

بنابراین این روی سنگ های نواری است، و بزرگ است.

A big rock formation, but it also looks like a dog

یک سازند صخره ای بزرگ، اما به نظر می رسد که سگ

really is howling at the Moon.

واقعاً در ماه زوزه می کشد.

But it's big and I love it.

اما بزرگ است و من آن را دوست دارم.

I also love

من همچنین عاشق

big haystacks.

انبارهای کاه بزرگ هستم.

There I am, sitting on the haystack. Yes.

من آنجا هستم، روی انبار کاه نشسته ام. آره.

And so I like that.

و بنابراین من آن را دوست دارم.

And and also

و همچنین

I like big lumps is not great.

من دوست دارم توده های بزرگ عالی نیست.

And that that is not a trick.

و اینکه این یک ترفند نیست.

No thing is an actual lump lump desk lamp.

هیچ چیز یک چراغ رومیزی توده ای واقعی نیست.

That is some kind of sort of, would you call it?

این نوعی است، آیا آن را صدا می کنید؟

Would you call it a what would you call that?

آیا آن را چه می نامید؟

A sculpture sculpture?

یک مجسمه مجسمه سازی؟

Yes, it's a sculpture in Birmingham. Hmm.

بله، این یک مجسمه در بیرمنگام است. هوم

But guess what?

اما حدس بزنید چی؟

Claudia has sent a photograph, and she said, Mr.

کلودیا عکسی فرستاد و گفت: آقای

Duncan, I knew you would love this photograph.

دانکن، می‌دانستم که این عکس را دوست خواهید داشت.

I knew you would love it.

میدونستم دوستش خواهی داشت

So, so here is the photograph that Claudia has sent.

بنابراین، این عکسی است که کلودیا ارسال کرده است.

Look at that. Isn't that great?

به آن نگاه کنید. این عالی نیست؟

I love that.

من آن را دوست دارم.

Can you tell me where it is because I want to go there?

میشه بگید کجاست چون میخوام برم اونجا؟

Now this is a photograph that one of Claudia's friends sent.

حالا این عکسی است که یکی از دوستان کلودیا فرستاده است.

But I love that because it reminds me of of the big lamp.

اما من آن را دوست دارم زیرا من را به یاد لامپ بزرگ می اندازد.

So there is my big desk lamp,

بنابراین چراغ میز بزرگ من

and there is Claudia's friend with

وجود دارد و دوست کلودیا با

a big lamp that looks like a table lamp.

یک چراغ بزرگ که شبیه یک چراغ رومیزی است.

So thank you very much for that.

پس از این بابت بسیار متشکرم.

I was quite that made me laugh this morning.

امروز صبح خیلی خنده ام گرفت.

I must admit I needed cheering up.

باید اعتراف کنم که به شادی نیاز داشتم.

I didn't mean to be that.

قصدم این نبود

Who is in the movie

The Shining, who was I can't think of the star.

چه کسی در

فیلم درخشش است، که بود من نمی توانم به ستاره فکر کنم.

Jack Nicholson, Jack Nicholson, that's it. Hi, there.

جک نیکلسون، جک نیکلسون، همین. سلام.

My name is Jack Nicholson, and I was a bit crazy when I was young.

اسم من جک نیکلسون است و در جوانی کمی دیوانه بودم.

It's true. Did you know that he had a terrible childhood?

درسته. آیا می دانستید که او کودکی وحشتناکی داشته است؟

His father used to regularly beat him up,

پدرش مرتب او را مورد ضرب و شتم قرار می داد

and it caused him a lot of mental stress.

و این باعث استرس روحی زیادی برای او می شد.

And apparently, he got into acting as a way of relieving all of the anxiety.

و ظاهراً او به عنوان راهی برای رهایی از همه اضطراب وارد عمل شد.

And the tension is not strange, but it's true.

و تنش عجیب نیست، اما حقیقت دارد.

I was watching a documentary last week about his life.

هفته پیش داشتم مستندی از زندگی او می دیدم.

So it's very interesting to maybe playing those sort of evil parts in films.

بنابراین شاید بازی کردن این نوع نقش های شیطانی در فیلم ها بسیار جالب است.

It's a way for him to get that

این راهی است که او

instead of acting out

به جای

his vengeful feelings in the real world.

اینکه احساسات انتقام جویانه خود را در دنیای واقعی به نمایش بگذارد، به آن دست یابد.

He does it in acting.

او این کار را در بازیگری انجام می دهد.

Yes. Well, in the real world as well, he's a bit of a Hellraiser.

آره. خب، در دنیای واقعی نیز، او کمی اهل جهنم است.

So, so he is.

پس او هم همینطور است.

He is a larger than life character

او یک شخصیت بزرگتر از زندگی

on screen, but also off screen as well.

در صفحه نمایش است، اما همچنین در خارج از صفحه نمایش.

He is he. He's had a very wild life.

او اوست. او یک زندگی بسیار وحشی داشته است.

Rip Torn was a bit like that, wasn't he? Yes.

ریپ تورن کمی اینطور بود، نه؟ آره.

one of these larger than life characters.

یکی از این شخصیت های بزرگتر از زندگی.

And I do.

و من انجام می دهم.

I do see how that can happen, because if you're depending on

من می بینم که چطور ممکن است این اتفاق بیفتد، زیرا اگر

I mean, my personality, my personality is one that tends to keep things in.

به شخصیت من وابسته باشید، شخصیت من شخصیتی است که تمایل دارد همه چیز را حفظ کند.

If I've got issues with people,

I don't tend to tell them, I tend to keep it all bottled up.

من تمایل دارم همه چیز را در بطری نگه دارم.

And what I found is that when I'm doing acting

و چیزی که دریافتم این است که وقتی

in my amateur, dramatic various societies that I'm with,

در جوامع مختلف آماتور و دراماتیکی که با آنها هستم بازیگری انجام می دهم، می بینم که

I find it's really therapeutic

to be able to play the part of a nasty character.

بتوانم نقش یک شخصیت بد را بازی کنم واقعاً درمانی است.

Mm-Hmm.

I love playing nasty characters because on the stage

مم-هوم

من عاشق بازی در نقش شخصیت های بد هستم زیرا روی صحنه

you can say the most horrible things to people that are it's in the script .

می توانید وحشتناک ترین چیزها را به مردم بگویید که در فیلمنامه آمده است.

Yes, and

بله، و

you can say it because it's just not.

می توانید آن را بگویید زیرا اینطور نیست.

It's not real. Mm-Hmm.

این واقعی نیست. مم-هوم

But it somehow makes you feel better and sort of I think it is therapy.

اما به نوعی باعث می شود احساس بهتری داشته باشید و به نظر من این یک درمان است.

Mm-Hmm.

مم-هوم

So I do like playing sort of nasty parts on the stage.

بنابراین من دوست دارم نقش های بدی را روی صحنه بازی کنم.

I don't know what that says about my personality.

نمی‌دانم در مورد شخصیت من چه می‌گوید.

But, you know, one day, maybe I'll be a hell raiser one day, Mr.

اما، می دانید، یک روز، شاید من یک روز جهنم کننده باشم، آقای

Doom.

دووم.

And that's that is never going to happen.

و این چیزی است که هرگز اتفاق نخواهد افتاد.

You be a Hellraiser at my age.

تو در سن من جهنم کن.

You are just a little kitten.

شما فقط یک بچه گربه کوچک هستید.

You are a little a little kitten

تو یه بچه گربه کوچولو هستی که

purring away.

خرخر میکنه

I just said you didn't see the batteries is at.

فقط گفتم ندیدی باتری روشن است.

That photo was sent to me by a friend who lives in Sweden.

آن عکس را یکی از دوستان ساکن سوئد برای من فرستاده است.

Oh, so that is Sweden.

اوه، پس آن سوئد است.

We have to go to Sweden on our world tour

ما باید در تور جهانی خود به سوئد برویم

so I can stand next to that big table lamp.

تا بتوانم کنار آن چراغ رومیزی بزرگ بایستم.

Ukrainians got to go in a bit, so

اوکراینی‌ها باید کمی وارد شوند، بنابراین

they said, Lovely to see you.

گفتند، از دیدن شما خوشحالم.

And and I hope to see you again next week.

و امیدوارم هفته آینده دوباره شما را ببینم.

Yes. These are the better you.

آره. اینا شما بهترن

Press the intro button by mistake. I did.

دکمه intro را به اشتباه فشار دهید. من کردم.

I pressed it by mistake.

اشتباهی فشارش دادم

I should have had the the one that just goes.

من باید آنی را می داشتم که تازه می رود.

Sure, sure.

حتما حتما.

But it didn't.

اما نشد.

I pressed the wrong button.

من دکمه را اشتباه فشار دادم.

Hey, guess what? It's just after 3:00.

هی، حدس بزن چیه؟ درست بعد از ساعت 3:00 است.

Petro Belmont has made a request.

پترو بلمونت درخواستی ارائه کرده است.

And who are we to argue with someone

و ما چه کسی هستیم که با کسی

who's just

که

not going to argue with hydro?

قرار نیست با آب بحث کند بحث کنیم؟

I'm not arguing with kind reputation.

من با شهرت مهربان بحث نمی کنم.

Pedro, Pedro, whatever you want, whatever you want, whatever you want, you can have it.

پدرو، پدرو، هر چه می خواهی، هر چه می خواهی، هر چه می خواهی، می توانی آن را داشته باشی.

We're not going to argue with you.

ما با شما بحث نمی کنیم.

So I say it is.

بنابراین من می گویم که این است.

Although just this once, just for Pedro, it's flanks of the world.

اگرچه فقط همین یک بار، فقط برای پدرو، این دو طرف جهان است.

And. You.

و. شما.

You. You.

شما. شما.

You. You.

شما. شما.

Mm hmm, hmm, hmm, hmm, hmm, hmm, hmm.

Hmm, hmm, hmm. Hmm, hmm, hmm. Hmm, hmm. Hmm. Hmm, hmm. Hmm. Hmm hmm. Hmm.

مم هوم، هوم، هوم، هوم، هوم، هوم، هوم.

هوم، هوم، هوم. هوم، هوم، هوم. هوم، هوم هوم هوم، هوم هوم هوم هوم هوم

Hmm hmm. Hmm. Hmm hmm.

Hmm. Hmm hmm.

هوم هوم هوم هوم هوم

هوم هوم هوم

Did you enjoy that? The flags of the world?

آیا از آن لذت بردید؟ پرچم های دنیا؟

I wasn't watching. It's been a long time.

من تماشا نمی کردم خیلی وقته.

We haven't had the flags of the world for a very long time.

ما خیلی وقت است که پرچم های دنیا را نداریم .

So I hope you enjoyed it.

پس امیدوارم لذت برده باشید.

Pedro, just for you,

پدرو، اتفاقاً فقط برای

by the way.

تو.

Send us a picture. We want to know what you look like now.

برای ما عکس بفرستید ما می خواهیم بدانیم که اکنون چه شکلی هستید.

If you still get the long hair we want to know, are you still in?

اگر هنوز موهای بلندی را دارید که می خواهیم بدانیم ، آیا هنوز در آن هستید؟

Are you still in the handcuffs?

هنوز در دستبند هستی؟

Uh, tell.

اوه، بگو

Mike says, don't go to Sweden

مایک می گوید به سوئد نرو

because I think he wants us to go to France.

چون فکر می کنم می خواهد ما به فرانسه برویم.

Oh, so that we can all meet up. I think that's what.

آه، تا همه بتوانیم همدیگر را ملاقات کنیم. فکر می کنم همین است.

Well, you know.

خوب میدونی.

Well, Tomic is in the Netherlands, I know, but I think what we want

خوب، تومیک در هلند است، می‌دانم، اما فکر می‌کنم آنچه ما

is large, oversized objects for Mr.

می‌خواهیم اجسام بزرگ و بزرگی است که آقای

Duncan to be photographed near.

دانکن در نزدیکی آنها عکس گرفته شود.

So do you have any sort of oversized objects

بنابراین آیا شما هر نوع شیء

that we could be photographed next to?

بزرگی دارید که بتوانیم از آنها عکس بگیریم؟

Nothing rude.

هیچ چیز بی ادبانه ای نیست.

And then, you know, that might sway

و سپس، می دانید، این ممکن

or might influence our decision on whether to meet up.

است بر تصمیم ما در مورد ملاقات با هم تأثیر بگذارد یا تأثیر بگذارد.

Because if anyone's watching that doesn't know, we are

از آنجا که اگر کسی آن را تماشا می کند نمی داند، ما به

seriously thinking about a meetup sometime this year

طور جدی در مورد ملاقاتی در سال جاری

for some of our lovely YouTube

برای تعدادی از دنبال کنندگان دوست داشتنی YouTube خود

followers, and we're going to pick a destination

فکر می کنیم و احتمالاً مقصدی را

at probably France and probably Paris.

در فرانسه و احتمالاً پاریس انتخاب خواهیم کرد.

Yes, it is.

بله همینطور است.

I think I think it's probably where we're probably going to actually say

فکر می‌کنم احتمالاً جایی است که احتمالاً می‌خواهیم بگوییم

it probably will be Paris in France.

که احتمالاً پاریس در فرانسه خواهد بود.

Why do they say that?

چرا چنین می گویند؟

They always say, I've noticed Americans always say Paris, France,

آنها همیشه می گویند، من متوجه شده ام که آمریکایی ها همیشه می گویند پاریس، فرانسه

as if it's another Paris in another country.

، گویی پاریس دیگری در کشور دیگری است.

There is, of course, yes.

وجود دارد، البته، بله.

I think there's a Paris in the United States.

من فکر می کنم پاریس در ایالات متحده وجود دارد.

So I was in Paris, France.

بنابراین من در پاریس، فرانسه بودم.

Yes, I think most people know that Paris is

بله، من فکر می کنم بیشتر مردم می دانند که

is in France, and it is that what with the Eiffel Tower?

پاریس در فرانسه است، و این است که با برج ایفل چه؟

However, there are Eiffel Tower is everywhere now.

با این حال، برج ایفل در همه جا وجود دارد در حال حاضر.

Did you know that?

آیا می دانستید که؟

Yes, they're not quite as spectacular.

بله، آنها کاملاً تماشایی نیستند.

So there are full towers all over the place.

بنابراین برج های کامل در همه جا وجود دارد.

There's one in been copied. There's one in Las Vegas.

یکی هست کپی شده یکی در لاس وگاس وجود دارد.

A lot of people like to be photographed in front of it, and then they pretend that they've been to Paris.

خیلی ها دوست دارند جلوی آن عکس بگیرند و بعد وانمود می کنند که به پاریس رفته اند.

There's there's one in China.

یکی در چین وجود دارد.

I'm not joking.

شوخی نمی کنم.

There is an eyeful tower.

یک برج چشمی وجود دارد.

There is a recreation of the whole area

کل منطقه ای

where the Eiffel Tower sits.

که برج ایفل در آن قرار دارد، تفریحی است.

And it's in China and a lot of people go there

و در چین است و افراد زیادی به آنجا می روند

and they have their photograph taken in front of the Chinese Eiffel Tower.

و عکس خود را در مقابل برج ایفل چین می گیرند.

And then they tell their friends that they went to Paris.

و بعد به دوستانشان می گویند که به پاریس رفته اند.

Pierre,

پیر

a vaccine, has moved to Normandy, apparently this year last year.

، واکسن، ظاهراً در سال گذشته به نرماندی نقل مکان کرده است .

Yes, very interesting part of the

بله، بخش بسیار جالبی از

part of Europe.

قسمت اروپا.

Isn't that where your family were from?

مگه خانواده شما اهل اونجا نبودن؟

No, that's Brittany, Brittany.

نه، آن بریتنی است، بریتنی.

But anyway, that means there's somebody else.

اما به هر حال، این بدان معناست که شخص دیگری وجود دارد.

You know, Pierre, we will be, you know, if we ever do decide to go to Paris, you're not very far away.

می دانی، پیر، ما خواهیم بود، می دانی، اگر روزی تصمیم بگیریم به پاریس برویم، تو خیلی دور نیستی.

So you could be you could come a meter's as well along with whoever else wants to come.

بنابراین شما می توانید با هر کس دیگری که می خواهد بیاید، یک متر هم بیایید.

But we'll

اما هرچه سال پیش می‌رود،

we'll plan and talk about that more

برنامه‌ریزی می‌کنیم و در مورد آن بیشتر

and more as we go on as the year progresses.

و بیشتر صحبت خواهیم کرد.

Mm-Hmm.

مم-هوم

So Mr.

بنابراین آقای

Duncan Nassau asks, what is the difference between

دانکن ناسائو می پرسد که تفاوت

the words kin and sibling?

بین کلمات kin و sibling چیست؟

Well, kin is just you.

خوب، خویشاوندان فقط شما هستند.

Your relatives.

خویشاوندان شما.

Would I be fair in saying that?

آیا من در گفتن آن منصف هستم؟

Yes, you can say your kith and kin. Yes.

بله، شما می توانید به اقوام و خویشاوندان خود بگویید. آره.

So your kin, generally speaking,

بنابراین، به طور کلی، نزدیکان شما

is is the people in your family.

، افراد خانواده شما هستند.

But siblings refers to your brothers or sisters,

اما خواهر و برادر به برادران یا خواهران شما اطلاق می شود،

so your siblings are the other children in your family.

بنابراین خواهر و برادر شما سایر فرزندان خانواده شما هستند.

So, for example, I have I have two siblings,

به عنوان مثال، من دارم دو خواهر و برادر

I have two sisters, I have a young sister and an elder sister.

دارم، دو خواهر دارم، یک خواهر کوچک و یک خواهر بزرگتر دارم.

Mr. Steve, Mr.

آقای استیو، آقای

Steve only has one sibling as far as he knows,

استیو تا آنجا که می داند فقط یک خواهر و برادر دارد،

as far as I know, because his father did go to see a lot.

تا آنجا که من می دانم، زیرا پدرش برای دیدن خیلی ها رفت.

That's right, he was a sailor, so I have a feeling around the world.

درست است، او یک ملوان بود، بنابراین من احساسی در سراسر جهان دارم.

If you see anyone in your country who looks like

اگر کسی را در کشور خود می بینید که شبیه

Mr Steve, it might be one of Mr Steve's secret

آقای استیو است، ممکن است یکی از برادران مخفی آقای استیو

brothers looks like me, but about ten years, 20 years younger than normal.

شبیه من باشد، اما حدود ده سال، 20 سال جوانتر از حد معمول.

Now they look the same age as me because obviously I don't go anywhere near my age.

حالا آنها هم سن من هستند، زیرا مشخص است که من به سن خودم نمی روم.

But yes, you know what they say about people that go to see

اما بله، می‌دانید که آنها در مورد افرادی که می‌روند تا ببینند

they often have a woman in every port

که اغلب یک زن در هر

put up bullet hole,

پورت، سوراخ گلوله،

every port,

هر پورت، دارند،

although I could have been right.

چه می‌گویند، اگرچه می‌توانستم درست بگویم.

That's a rude

این یک سرهنگ بی ادب است

colonel says that the flags video flags of the world VIDEO

که می گوید که پرچم های ویدیویی پرچم های جهان VIDEO

She gave that to her students as a pronunciation exercise.

او آن را به عنوان تمرین تلفظ به دانش آموزانش داد.

Pronunciation exercises a strange

تلفظ کنایه عجیبی را در

irony there that you can't pronounce pronunciation of her name.

آنجا اعمال می کند که نمی توانید تلفظ نام او را تلفظ کنید.

Pronounce the names of the countries correctly. Yes.

نام کشورها را به درستی تلفظ کنید. آره.

Well, that's yeah, you did that once.

خوب، بله، شما این کار را یک بار انجام دادید.

What did I?

من چیکار کردم

You had to try and pronounce all of the flags of the world.

شما باید تلاش می‌کردید و همه پرچم‌های جهان را تلفظ کنید.

Oh, yes, that's right. It was hilarious. I was hilarious.

اوه، بله، درست است. خنده دار بود من خنده دار بودم

I must find that and repeat it because it was one of the funniest things I've ever seen over.

من باید آن را پیدا کنم و تکرار کنم زیرا یکی از خنده دارترین چیزهایی بود که تا به حال دیده بودم.

Yes. Tomic, my father was at sea for many, many years,

آره. تومیک، پدرم سال‌های بسیار زیادی در دریا بود

and we have no idea what he got up to. No.

و ما نمی‌دانیم که او به چه کاری دست زده است. نه

He was away a lot.

او خیلی دور بود.

Yes. Well, it was before I was born.

آره. خوب، قبل از تولد من بود.

So I think my parents got married.

بنابراین فکر می کنم پدر و مادرم ازدواج کردند.

And then it was about ten years before I was born.

و پس از آن حدود ده سال قبل از تولد من بود.

But my father spent most of that time.

اما پدرم بیشتر آن زمان را صرف کرد.

I think he was at sea for about 20 years.

فکر کنم حدود 20 سال در دریا بود.

He was a sailor for about 20 years.

او حدود 20 سال دریانورد بود.

That's a lot, and that's a lot of little, Mr Steve.

این خیلی است، و خیلی کم است، آقای استیو.

Maybe it wasn't. Yeah.

شاید اینطور نبود. آره

So you know

پس می دانید

what they say about sailors? Yes,

در مورد ملوانان چه می گویند؟ بله

it's probably

، احتمالاً

the main reason that people go into that profession

دلیل اصلی این است که مردم به سمت آن

is it's probably it's well, you might say it's one of the perks.

حرفه می روند، احتمالاً خوب است ، ممکن است بگویید این یکی از امتیازات است.

I'm joking, of course.

شوخی میکنم البته

But yes, who knows?

اما بله، چه کسی می داند؟

I could have brothers and sisters.

من می توانستم برادر و خواهر داشته باشم.

Yeah, my father has.

آره پدرم داره

Did you two keep a diary?

شما دوتا دفتر خاطرات داشتید؟

When he died, it vanished.

وقتی مرد، ناپدید شد.

It wasn't.

It wasn't a phone book, was it?

این نبود.

دفترچه تلفن نبود، نه؟

We've just numbers.

ما فقط اعداد داریم

Well, I'm wondering whether my mother found it and got rid of it.

خوب، من فکر می کنم که آیا مادرم آن را پیدا کرده و از شر آن خلاص شده است؟

I don't know.

من نمی دانم.

But maybe it's hidden somewhere at home and I might buy

اما شاید جایی در خانه پنهان شده باشد و ممکن است

my parents home and then I will find it one day.

پدر و مادرم را خانه بخرم و روزی آن را پیدا کنم.

And there will be all these details about what my father used to do

و تمام این جزئیات در مورد کارهایی که پدرم

when he was sailing around the world and

در زمان سفر به دور دنیا انجام می‌داد

in what he used to do.

و کارهایی که قبلا انجام می‌داد وجود خواهد داشت.

He loved it. Did you have a position?

او آن را دوست داشت. سمتی داشتی؟

What was his rank?

رتبه اش چند بود؟

He was our first mate. Wow.

او اولین همسر ما بود. وای.

He got two first mate and he was going to be a captain.

او دو یار اول داشت و قرار بود کاپیتان شود.

I don't know about me.

من در مورد من نمی دانم.

So we were.

پس ما بودیم.

It's it's it's the one down from the captain.

این همان چیزی است که از کاپیتان پایین آمده است.

So he was very clever.

بنابراین او بسیار باهوش بود.

My father, he worked his way up.

پدرم، او راهش را بالا برد.

I think he went to. See, when he was 16,

فکر کنم رفت. ببینید، زمانی که او 16 ساله بود،

joined the merchant navy

به نیروی دریایی بازرگانی پیوست

and then worked his way through the ranks to become.

و پس از آن راه خود را برای تبدیل شدن به رتبه‌ها طی کرد.

He was a navigator, is very good at navigation.

او یک ناوبر بود، در ناوبری بسیار خوب است.

And but he worked his way up to first mate

و اما او به جفت اول رسید

and he was taking his captain's

و در معاینه چشم پرنده کاپیتانش شرکت می کرد

birds eye exams.

.

Captain Birdsong can't remember what you call it now.

کاپیتان Birdsong نمی تواند به یاد داشته باشد که شما آن را در حال حاضر چه می نامید.

There's a name for it now is I think it's masked

اکنون یک نام برای آن وجود دارد این است که فکر می‌کنم وقتی

as you take your master's in seamanship and then you can become a captain.

کارشناسی ارشد خود را در دریانوردی می‌گیرید و سپس می‌توانید کاپیتان شوید، پوشیده شده است.

But for some reason,

اما

my parents decided to start a family.

پدر و مادرم بنا به دلایلی تصمیم به تشکیل خانواده گرفتند.

So he gave it all up for me.

بنابراین او همه چیز را به خاطر من رها کرد.

And I think he bitterly regretted it.

و من فکر می کنم او به شدت پشیمان شد.

My mother said that he was never happy.

مادرم گفت که او هرگز خوشحال نیست.

Well, that's not true.

خب این درست نیست.

I think he missed it because that he loved it.

من فکر می کنم او آن را از دست داده است، زیرا او آن را دوست داشت.

So all he wanted to do.

بنابراین تمام کاری که او می خواست انجام دهد.

And I mean, you know, missed.

و منظورم این است که از دست رفته.

He missed all of the gut stopping off at the ports, thinking about it.

او دلش برای توقف در بنادر و فکر کردن به آن تنگ شده بود.

I mean, if you if you give up something to have a family, you know,

منظورم این است که اگر برای داشتن خانواده از چیزی صرف نظر کنید، می دانید،

that's a pretty high expectation for the children, isn't it?

این توقع بسیار زیادی برای بچه هاست، اینطور نیست؟

They've got to.

آنها مجبورند.

I mean, I never felt any pressure, but I never I always thought it was a bit disappointed,

منظورم این است که من هیچ وقت فشاری را احساس نکردم، اما همیشه فکر نمی کردم که کمی ناامید است،

you know, because I didn't well, I didn't like all the things that he liked.

می دانید، چون خوب نبودم، همه چیزهایی را که او دوست داشت دوست نداشتم.

I was the total opposite to my father.

من کاملا برعکس پدرم بودم.

He had, you know, my father was a real man's man.

او می دانست، پدرم یک مرد واقعی بود.

Yes. And that means he will never told he was in the navy.

آره. و این بدان معناست که او هرگز نخواهد گفت که در نیروی دریایی بوده است.

He looked a lot of men in the Navy.

او در نیروی دریایی مردان زیادی به نظر می رسید.

We were a man's man.

ما مردی بودیم

He loved football, cricket, all sports, and I didn't like any of them.

او عاشق فوتبال، کریکت، همه ورزش ها بود و من هیچ کدام را دوست نداشتم.

You know,

میدونی،

I just, you know, we were total opposite.

من فقط، میدونی، ما کاملا برعکس بودیم.

I think he was overcompensating.

من فکر می کنم او بیش از حد جبران می کرد.

So I think that I was a bit of a disappointment.

بنابراین فکر می کنم که کمی ناامید شدم.

I felt sorry for his friend, though.

هر چند برای دوستش متاسف شدم.

I felt sorry for your dad's friend.

برای دوست پدرت متاسف شدم.

I don't. The semen stains.

من این کار را نمی کنم. لکه های منی

I was so sorry for him.

خیلی براش متاسف شدم

That's very rude.

خیلی بی ادبه

But this is a huge who brings you to bring his name is name was not

اما این بزرگ است که شما را می آورد تا نام او را بیاورید نامش

appropriate to his name was Robert Staines. Yes.

مناسب نبود نامش رابرت استینز بود. آره.

And he was in the Navy with you, dad.

و او در نیروی دریایی با تو بود، پدر.

You're making it.

داری درستش میکنی

Mr. Duncan's making this so much about my.

آقای دانکن اینقدر در مورد من صحبت می کند.

My father used to tell me all these wonderful stories about when he was on

پدرم تمام این داستان‌های شگفت‌انگیز را درباره زمانی که

on ships and they would sink and things like that.

در کشتی‌ها غرق می‌شدند و چیزهایی از این قبیل برای من تعریف می‌کرد.

And he wasn't one.

و او یکی نبود.

He was rescued.

او نجات یافت.

It was a very good was.

خیلی خوب بود

He was it wasn't your dad crashing them into icebergs?

آیا پدرت آنها را به کوه های یخ کوبیده نبود؟

I don't know.

من نمی دانم.

I mean, you know, in those days, they didn't have all the electronic

منظورم این است که می دانید، در آن روزها، آنها همه

wizardry would like ships like AIS.

جادوگری الکترونیکی را که کشتی هایی مانند AIS می خواستند، نداشتند.

But yeah, he had fantastic eyes.

اما آره، او چشمان فوق العاده ای داشت.

My father, even when he was old, OK, he could spot things.

پدرم، حتی وقتی پیر بود، خوب ، می‌توانست چیزهایی را تشخیص دهد.

You know, you have these because he'd have to, you know, watching out.

می‌دانی، تو این‌ها را داری چون او باید مراقبش باشد.

All right.

خیلی خوب.

All right.

It was the only part you got it.

خیلی خوب.

این تنها بخشی بود که آن را گرفتید.

Work properly.

درست کار کن

Pedro, he must have gone to another world.

پدرو، او باید به دنیای دیگری رفته باشد.

He must have been 250 years old and not sure what that means.

او باید 250 سال سن داشته باشد و مطمئن نباشد که این به چه معناست.

But I think I think probably people are talking about something else. Hmm.

اما من فکر می کنم احتمالاً مردم در مورد چیز دیگری صحبت می کنند. هوم

Right, Mr.

درست است، آقای

Duncan, we haven't got that much time left to talk about our subject

دانکن،

to the 45 minutes I feel as I'm just babbling about nothing.

تا 45 دقیقه ای که احساس می کنم فقط درباره هیچ چیز غرغر می کنم، زمان زیادی برای صحبت در مورد موضوع خود نداریم.

You all babbling today.

همه شما امروز غرغر می کنید

You've got a bit of a babble. You're like, you're like the local brother.

تو یه ذره حرف زدن شما مثل برادر محلی هستید.

You need to take over Mr. Duncan.

شما باید آقای دانکن را تحویل بگیرید.

I'm direct this live stream in the direction that you wanted to go in.

من این استریم زنده را به سمتی هدایت می‌کنم که شما می‌خواستید وارد شوید. در

Actually, it's funny you just mentioned your father giving up his his work

واقع، خنده‌دار است که به پدرتان اشاره کردید که کار خود را

on the ocean sailing the ocean waves to to have a family.

در اقیانوس در حال حرکت بر روی امواج اقیانوس برای داشتن خانواده کنار گذاشته است.

A lot of people nowadays, apparently a lot of people now are choosing

امروزه بسیاری از مردم، ظاهراً بسیاری از مردم اکنون تصمیم

not to have children.

می گیرند که بچه دار نشوند.

So they're married in a relationship, for example,

مثلاً آنها در یک رابطه ازدواج

and they are making the choice not to have children,

کرده‌اند و تصمیم می‌گیرند بچه دار نشوند،

which I find quite interesting

که به نظر من بسیار جالب است

because you would often assume and I think this is it, it's a little

زیرا شما اغلب تصور می‌کنید و فکر می‌کنم همین است،

maybe it's a little bit old fashioned

شاید کمی قدیمی باشد.

in some ways, but you would always assume that a couple would get married

از جهاتی، اما همیشه فرض می‌کنید که یک زوج ازدواج

and then maybe after to two years or three years, they would decide to start a family.

می‌کنند و شاید بعد از دو سال یا سه سال ، تصمیم به تشکیل خانواده بگیرند.

But nowadays, a lot of young people are waiting

اما امروزه بسیاری از جوانان منتظرند

or they are deciding now not to have any children.

یا تصمیم می گیرند که بچه دار نشوند.

They just want to enjoy their company, each other's company,

آنها فقط می خواهند از همراهی خود، همراهی یکدیگر لذت ببرند،

without all of the hassle and the nightmare of raising children.

بدون این که همه دردسرها و کابوس های بزرگ کردن بچه ها را داشته باشند.

Some some couples are also deciding

برخی از زوج‌ها نیز تصمیم می‌گیرند

to start a family much later, so women are now

خیلی دیرتر تشکیل خانواده بدهند، بنابراین زنان در حال حاضر قبل از

getting qualifications and getting a career

اینکه واقعاً بچه‌دار شوند، مدارک تحصیلی و شغلی پیدا

before they actually start having children.

می‌کنند.

So in the past, of course, I suppose we are talking

بنابراین، در گذشته، البته، فکر می کنم که ما در حال صحبت

well the time of your your father.

با زمان پدر شما هستیم.

I suppose that people would get married

فکر می کنم مردم ازدواج کنند

and within a couple of years they'd start a family.

و در عرض چند سال تشکیل خانواده بدهند.

But of course, women, now I think the modern woman,

اما البته، زنان، اکنون به نظر من زن مدرن،

which is a great idea, by the way,

که ایده بسیار خوبی است، به هر حال،

they see the priority as being much

آنها اولویت را به عنوان شغلی بسیار متفاوت می بینند

different career, getting a career qualifications career.

، کسب یک شغل با شرایط شغلی.

You get a job, you get something that you can fall back onto after

شما شغلی پیدا می کنید، چیزی به دست می آورید که بعد از بزرگ شدن بچه ها می توانید دوباره به

the children have got older, so they will wait now.

آن بیفتید، بنابراین آنها اکنون منتظر خواهند بود.

So the average age that a woman would have a child would be about 21 early twenties,

بنابراین میانگین سنی که یک زن بچه دار می شود حدود 21 سال اوایل دهه بیست است،

but now it's much older. Is this in the UK?

اما اکنون بسیار بزرگتر شده است. آیا این در انگلستان است؟

I think this is in the UK, but also it's a trend that's happening in the western world.

من فکر می کنم این در بریتانیا است، اما همچنین روندی است که در دنیای غرب در حال وقوع است.

Apparently, they are saying within the next couple of years there was going to be a crisis.

ظاهراً می گویند ظرف یکی دو سال آینده بحرانی پیش خواهد آمد.

Where the population will tip with the age,

جایی که جمعیت با افزایش سن کاهش می‌یابد،

so there will be far fewer younger people in the world

بنابراین تعداد افراد جوان‌تر در جهان بسیار

than there was ten or 15 years ago,

کمتر از ده یا 15 سال پیش خواهد بود،

and they think it's going to be they're going to call it the population implosion.

و آنها فکر می‌کنند که آن را انفجار جمعیت می‌خوانند.

Apparently, it's where suddenly the

ظاهراً اینجاست که به طور

the scale, the balance is tipped

ناگهانی ترازو تعادل به هم می‌خورد،

because of course, people are living longer, longer

زیرا مسلماً مردم به

and longer, particularly in developed countries.

ویژه در کشورهای توسعه‌یافته طولانی‌تر، طولانی‌تر و طولانی‌تر زندگی می‌کنند.

And so the average age of the population,

و بنابراین میانگین سنی جمعیت

the mean age is going up and up and up.

، میانگین سنی بالا و بالا و بالا می رود.

And of course, it takes a lot of money and resources

و البته،

to keep older people alive for longer.

برای زنده نگه داشتن افراد مسن برای مدت طولانی تری به پول و منابع زیادی نیاز است.

And so you need to have lots of young people

و بنابراین شما نیاز دارید که تعداد زیادی از

coming along to carry on working and paying taxes to pay

جوانان برای ادامه کار و پرداخت مالیات برای پرداخت هزینه

for the health care on older people.

مراقبت های بهداشتی افراد مسن همراه شوند.

I mean, we all so yes, what is going to happen?

یعنی همه ما بله، قرار است چه اتفاقی بیفتد؟

Apparently in China, there's quite a going

ظاهراً در چین،

to be quite a crisis because of course, for many years

یک بحران کاملاً وجود دارد، زیرا البته، برای سال‌های متمادی

in China, there were restrictions on how many children you could have.

در چین محدودیت‌هایی در مورد تعداد فرزند وجود داشت.

Well, you could only have one. That's right.

خوب، شما فقط می توانید یکی داشته باشید. درست است.

So and quite often they would have girls.

بنابراین و اغلب آنها دختر دارند.

And if you had one girl, that's it.

و اگر یک دختر داشتی، همین است.

You had to have one girl.

تو باید یک دختر داشته باشی

But but many Chinese people favoured having a son.

اما بسیاری از مردم چین دوست داشتند پسر داشته باشند.

They wanted to have a son and heir.

آنها می خواستند یک پسر و وارث داشته باشند.

And what's happened over the years is when it's very similar to

و آنچه در طول سال‌ها اتفاق افتاده، زمانی است که بسیار شبیه به

what's happening in the West is is the the balance has tipped.

آنچه در غرب اتفاق می‌افتد، تعادل به هم خورده است.

And now there are not enough young people

و اکنون تعداد جوانان

and there are not enough young females.

و زنان جوان به اندازه کافی وجود ندارد.

So apparently when males or men are trying to find a female partner,

بنابراین ظاهراً وقتی مردان یا مردان در تلاش برای یافتن یک شریک زن هستند،

apparently that it's much harder because there are more males than females.

ظاهراً این کار بسیار دشوارتر است زیرا تعداد مردان از زنان بیشتر است.

I'm sure the same thing happened in Japan as well.

مطمئنم در ژاپن هم همین اتفاق افتاد.

I think there was there was a sort of population crisis in Japan.

من فکر می کنم نوعی بحران جمعیت در ژاپن وجود داشت.

Imbalance? Yes.

عدم تعادل؟ آره.

So yes, it'll be very interesting to see what happens in, you know, in the decades to come.

بنابراین بله، بسیار جالب خواهد بود که ببینیم در دهه‌های آینده چه اتفاقی می‌افتد.

It is interesting.

جالبه.

I mean, we all want to live as long as we can,

منظورم این است که همه ما می‌خواهیم تا زمانی که می‌توانیم زندگی کنیم،

but maybe we will have to pay for it when we do

اما شاید زمانی که بزرگ‌تر می‌شویم مجبور به پرداخت هزینه‌های آن باشیم

get older, rather than rely on younger people to pay the taxes

، نه اینکه به افراد جوان‌تر برای پرداخت مالیات

and pay for the NHS that we have here that keeps us all alive for longer.

و پرداخت هزینه NHS که در اینجا داریم متکی باشیم. همه ما برای مدت طولانی تری زنده ایم

It is interesting to think that a lot of people now are holding off,

جالب است که فکر کنیم بسیاری از مردم در حال حاضر خودداری می کنند،

or some people are just choosing not to have kids at all.

یا برخی افراد فقط تصمیم می گیرند که اصلا بچه دار نشوند.

Instead, they might have a dog instead.

در عوض، ممکن است به جای آن یک سگ داشته باشند.

I have.

I've got a friend.

من دارم.

من یک دوست دارم

Thank you, Miles, for your comment, by the way.

به هر حال، مایلز، از نظر شما متشکرم.

No, I don't think, you know, my father never gave me.

نه، فکر نمی‌کنم، می‌دانی، پدرم هرگز به من نداد.

He's not here any more, but he never gave me the impression he was ever disappointed in me.

او دیگر اینجا نیست، اما هرگز این تصور را به من نداد که از من ناامید شده است.

Never. Not once.

هرگز. نه یکبار.

So that I think he was quite proud of me

به طوری که فکر می‌کنم او به من افتخار می‌کرد

because I went into sales, and

زیرا من وارد فروش شدم، و

I think he saw that as as something good because

فکر می‌کنم او این کار را خوب می‌دید،

it's, you know, something quite difficult to do was for me when I was younger.

زیرا می‌دانید، وقتی جوان‌تر بودم، انجام آن کاری بسیار دشوار برای من بود.

So I think he saw that I was trying to overcome my sort of shyness.

بنابراین فکر می‌کنم او دید که من سعی می‌کردم بر نوعی کمرویی‌ام غلبه کنم.

And so yet, oh no, I never felt that.

و با این حال، اوه نه، من هرگز آن را احساس نکردم.

So I think I think you're right.

بنابراین فکر می کنم حق با شماست.

I was going to say something.

قرار بود یه چیزی بگم

I asked them to remember.

از آنها خواستم به خاطر بسپارند.

Mr. Dang good.

آقای دانگ خوبه

That's good, that lots of people don't have children.

این خوب است که بسیاری از مردم بچه ندارند.

I've got a friend. I've got a couple of friends who

من یک دوست دارم من چند دوست

who have decided not to have children.

دارم که تصمیم گرفته اند بچه دار نشوند.

I mean, she can't have children now. It's too.

یعنی الان نمیتونه بچه دار بشه همینطور است.

She's too old now, even if she wanted to,

او الان خیلی پیر شده است، حتی اگر بخواهد،

and they spend all their money

و همه پولشان را خرج

on hotel, on holidays and things like that.

هتل، تعطیلات و این چیزها می کنند.

I don't think they've ever regretted it.

من فکر نمی کنم آنها هرگز از این کار پشیمان شده باشند.

In fact, a few weeks ago,

در واقع، چند هفته پیش،

they were thinking of getting a dog.

آنها در فکر گرفتن یک سگ بودند.

And I thought at the time it was interesting.

و من در آن زمان فکر کردم جالب بود.

It's near. Yes.

نزدیک است آره.

There were a lot of similarities between a dog and a baby.

شباهت های زیادی بین سگ و نوزاد وجود داشت.

They make a mess.

آشفتگی درست می کنند.

They take a lot of attention.

آنها توجه زیادی را به خود جلب می کنند.

They keep you up at night because of their noise.

به خاطر سر و صدایشان شما را شب ها بیدار نگه می دارند.

It's yeah, there are a lot of you just have a baby.

بله، بسیاری از شما هستند که فقط یک بچه دارید.

You're so close.

تو خیلی نزدیکی

You're so close. Why not just have a baby?

تو خیلی نزدیکی چرا فقط بچه دار نمیشی؟

You're so near.

تو خیلی نزدیکی

You're so close. Well, I said to her,

تو خیلی نزدیکی خوب، به او گفتم، هفته گذشته

I spoke to her

با او صحبت کردم

last week and I said, Oh, have you decided to get a dog?

و گفتم: اوه ، تصمیم گرفتی سگ بگیری؟

And she said, No, we've changed our mind.

و او گفت: نه، ما نظرمان را تغییر دادیم.

She said we're not getting a dog for the same reasons.

او گفت ما به همین دلایل سگ نمی گیریم.

We didn't have a baby.

ما بچه دار نشدیم

Oh, I see.

اوه می فهمم.

So some people would disagree.

بنابراین برخی افراد مخالف خواهند بود.

Described that as selfish behaviour, but I think there's enough people in the world.

آن را به عنوان یک رفتار خودخواهانه توصیف کرد، اما من فکر می کنم به اندازه کافی مردم در جهان وجود دارند.

Well, some people, but some people might say having five or six children is selfish.

خوب، برخی افراد، اما برخی ممکن است بگویند داشتن پنج یا شش فرزند خودخواهی است.

Yes. You.

آره. شما.

So there are always ways of looking at these things from from different angles.

بنابراین همیشه راه هایی برای نگاه کردن به این موارد از زوایای مختلف وجود دارد.

So if you if you choose not to have children, then then

بنابراین اگر تصمیم گرفتید بچه دار نشوید، پس

OK, OK, if you want to have children, OK, fine.

خوب، خوب، اگر می خواهید بچه دار شوید، خوب، خوب.

I think it's I think it's an individual choice.

فکر می کنم این یک انتخاب فردی است.

Well, I think the thing is, nobody, nobody

خب، من فکر می‌کنم موضوع این است که هیچ‌کس، هیچ‌کس

feels that

احساس نمی‌کند

they probably need to have children because I think it's a natural

که احتمالاً نیاز به بچه‌دار شدن دارد، زیرا فکر می‌کنم این یک

thing that happens when populations get very large.

اتفاق طبیعی است که وقتی جمعیت بسیار زیاد می‌شود اتفاق می‌افتد.

I think it's it's natural that you would you don't feel the urgency

من فکر می‌کنم طبیعی است که

to have a baby because

برای بچه دار شدن احساس فوریت نداشته باشید، زیرا

from an evolutionary point of view, you don't feel as though

از دیدگاه تکاملی، احساس نمی‌کنید

you feel as though the species is doing quite well.

که این گونه به خوبی عمل می‌کند.

I don't think it does.

من فکر نمی کنم این کار را انجام دهد.

I don't need to have a children

من نیازی به بچه دار شدن ندارم چون نیازی به بچه دار شدن

because I don't need to have any because there's lots and lots of people around.

ندارم چون آدم های زیادی در اطراف هستند.

Maybe if there was a big anyway, Steve.

شاید اگر به هر حال یک مورد بزرگ وجود داشت، استیو.

Yeah, but I think, well, Bob just comes, just take these anyway.

بله، اما من فکر می کنم، خوب، باب تازه می آید، به هر حال اینها را بردارید.

Oh, it's a good point.

اوه، نکته خوبی است.

Fine for carry on.

خوب برای ادامه دادن

Then it just becomes a TED talk.

سپس فقط به یک سخنرانی TED تبدیل می شود.

Maybe I should do that. Yes, maybe you should.

شاید من باید این کار را انجام دهم. بله، شاید شما باید.

It's just over there.

فقط اونجاست

I was going to say I'm trying

من می خواستم بگویم که سعی

to make some point to see so we can get into today's subject.

می کنم نکته ای را بیان کنم تا بتوانیم وارد موضوع امروز شویم.

It's like I'm trying to sort of push the door open and I forgot I was judging.

انگار دارم سعی می‌کنم در را فشار بدهم و فراموش کردم که دارم قضاوت می‌کنم.

We're not judging, we're not judging either way.

ما قضاوت نمی کنیم، در هر دو صورت قضاوت نمی کنیم.

I children don't have children. Yes.

من بچه ها بچه ندارم آره.

We're not judging judging anybody.

ما در مورد قضاوت کسی قضاوت نمی کنیم.

We're not making comment.

ما اظهار نظر نمی کنیم

No one's judging on this making.

هیچ کس در مورد این ساخت قضاوت نمی کند.

There's no judging taking place. Yes.

هیچ قضاوتی در کار نیست آره.

But I think people that don't have kids just don't want to have them

اما من فکر می‌کنم افرادی که بچه ندارند، نمی‌خواهند بچه‌ها را داشته باشند،

because they just don't want the hassle and the trouble and the screaming

زیرا آنها دردسر و دردسر و جیغ

and the shouting and the tantrums and the constant tears.

و داد و عصبانیت و اشک‌های مداوم را نمی‌خواهند.

And and that's just the parents.

و این فقط والدین هستند.

That's not even the children.

این حتی بچه ها هم نیستند.

That's just the parents.

این فقط والدین هستند.

Some people want children. Some people don't.

بعضی ها بچه می خواهند. بعضی ها این کار را نمی کنند.

Did I? Yes, I

آیا من؟ بله،

think I think we've made that point.

فکر می کنم به این نکته اشاره کرده ایم.

I think I think we are very clear on that point.

من فکر می کنم که ما در این مورد کاملاً واضح هستیم.

If you want to have them, have them, if you don't want to have them, don't have them.

اگر می خواهید آنها را داشته باشید، آنها را داشته باشید، اگر نمی خواهید آنها را داشته باشید، آنها را نداشته باشید.

I mean, there are people in same-sex relationships

منظورم این است که افرادی در روابط همجنس گرا هستند

having kids adopting them.

که بچه ها آنها را به فرزندی قبول می کنند.

Well, you know, that's it.

خوب، می دانید، همین است.

I mean, if people give up children for adoption, then why ruin a good thing

منظورم این است که اگر مردم بچه ها را برای فرزندخواندگی رها می کنند، پس چرا یک چیز خوب را خراب کنیم

anyway? Right.

؟ درست.

Carry on, Mr Duncan.

ادامه بده آقای دانکن

Why spoil a good thing?

چرا یک چیز خوب را خراب کنیم؟

We're talking about different words

ما در مورد کلمات و عبارات مختلفی صحبت می کنیم

and phrases that you can use

که شما می توانید

as they all refer to, to something that I suppose is is.

همانطور که همه آنها به آن اشاره می کنند، به چیزی که فکر می کنم چنین است استفاده کنید.

Well, I was going to say personal, but I suppose it isn't personal.

خب، می خواستم بگویم شخصی است، اما فکر می کنم شخصی نیست.

But we are talking about age words and phrases.

اما ما در مورد کلمات و عبارات سن صحبت می کنیم.

So I suppose we're talking about different stages of age,

بنابراین من فکر می کنم ما در مورد مراحل مختلف سن صحبت می کنیم

the stages of your ages,

، مراحل سن شما،

from childhood to adulthood.

از کودکی تا بزرگسالی.

So there are many words, maybe more words than you realise.

بنابراین کلمات زیادی وجود دارد، شاید کلمات بیشتر از آنچه شما تصور می کنید.

So we are going to look at some of the words, Steve, right now.

بنابراین ما در حال حاضر به برخی از کلمات، استیو نگاه می کنیم.

So we start off at the beginning.

بنابراین ما از ابتدا شروع می کنیم.

Well, not at the beginning, because that's

خوب، نه در ابتدا، زیرا

some thinking something else entirely.

برخی به طور کامل به چیز دیگری فکر می کنند.

But we have birth birth.

اما ما زایمان داریم.

Now this is a word that is used quite a lot.

حالا این کلمه ای است که بسیار استفاده می شود.

Yeah. Carry on, Mr Juncker.

آره ادامه بده آقای یونکر

I went to what you were laughing at.

رفتم سراغ چیزی که می خندیدی

We use it quite a lot to say that that new life

ما از آن بسیار استفاده می کنیم تا بگوییم که آن زندگی جدید ایجاد

has been produced, so birth can be something you do,

شده است، بنابراین تولد می تواند کاری باشد که شما انجام می دهید،

something you actually do, or it is the state of being born.

کاری که در واقع انجام می دهید، یا حالت تولد است.

So we can use this as a verb and also a noun as well.

بنابراین می توانیم از این به عنوان فعل و همچنین اسم استفاده کنیم.

So you will give birth,

پس به دنیا می آیی،

you are born.

تو متولد می شوی.

So to be born is to be the person

پس به دنیا آمدن یعنی فردی

who is born, to be born.

که متولد می شود، به دنیا می آید.

You are born, you are pushed out.

به دنیا می آیی، بیرون رانده می شوی.

I can say safely, Mr Steve,

می توانم با خیال راحت بگویم، آقای استیو،

I am glad that I don't have to do that.

خوشحالم که مجبور نیستم این کار را انجام دهم.

You mean you wouldn't be a very good midwife?

یعنی ماما خیلی خوبی نمی شدی؟

No, I wouldn't be a very good person pushing the baby out.

نه، من آدم خیلی خوبی برای بیرون راندن بچه نخواهم بود.

Yes. So somebody that that assists in the birth process

آره. بنابراین به کسی که در روند زایمان

and nurse is called a midwife.

و پرستاری کمک می کند ماما می گویند.

That's the name we give them.

این نامی است که ما به آنها می دهیم.

Push. You push harder, Mr Duncan.

فشار دادن. شما بیشتر فشار می آورید، آقای دانکن.

Push harder so we can just say that somebody has popped out.

بیشتر فشار بیاورید تا بتوانیم بگوییم کسی بیرون آمده است.

If you want to be fun, if you want to have a bit of a humorous

اگر می‌خواهید سرگرم‌کننده باشید، اگر می‌خواهید یک

phrase, you can say that you popped out,

عبارت طنز داشته باشید، می‌توانید بگویید که شما بیرون

your baby popped out, it

زدید، بچه‌تان بیرون آمد،

popped out.

بیرون زد.

Is that we need this?

آیا ما به این نیاز داریم؟

We need the sound. Thanks, Mr.

ما به صدا نیاز داریم ممنون آقای

I like the sound effects.

من جلوه های صوتی را دوست دارم.

I like them.

من آنها را دوست دارم.

I like them all.

همه شان را دوست دارم.

Every single one of them.

تک تک آنها.

So a baby is born.

بنابراین یک نوزاد متولد می شود.

We often describe a baby as newborn.

ما اغلب یک نوزاد را به عنوان نوزادی توصیف می کنیم.

Are you looking at me now because you got very quiet?

الان به من نگاه می کنی چون خیلی ساکت شدی؟

Newborn baby?

نوزاد؟

A newborn baby, so baby, that is born, a newborn baby,

یک نوزاد تازه متولد شده، پس بچه، که متولد شده است، یک نوزاد تازه متولد شده،

or of course, you can describe your baby as a little bundle of joy.

یا البته، شما می توانید کودک خود را به عنوان یک بسته کوچک شادی توصیف کنید.

That's what they normally say, isn't it?

این چیزی است که آنها معمولاً می گویند، اینطور نیست؟

Well, not for you there didn't, but not for me.

خوب، نه برای تو وجود نداشت، اما نه برای من.

Yes. Yes.

آره. آره.

A newborn, a newborn baby. Yes,

یک نوزاد، یک نوزاد تازه متولد شده. بله،

you can give birth to an idea, can't you, as well?

شما هم می توانید ایده ای را به وجود بیاورید، نه؟

Well, that's a good one, Steve.

خوب، استیو خوب است.

You can a new company can be born from

شما می توانید یک شرکت جدید از آن متولد شود

and you affirm an idea. Hmm.

و شما یک ایده را تایید کنید. هوم

You know, you can say that.

میدونی، میتونی اینو بگی

Yeah, you can say that an idea gave birth to

بله، می توانید بگویید که یک ایده

maybe a new religion or a new company.

شاید یک دین جدید یا یک شرکت جدید را به وجود آورد.

So you can use that in you can use the phrase in that way,

بنابراین شما می توانید از آن در می توانید از عبارت در آن راه استفاده کنید

the word in that way as an industry.

، کلمه در آن راه به عنوان یک صنعت.

Maybe a new way of producing things.

شاید یک روش جدید برای تولید چیزها.

You can have the birth of a new industry.

شما می توانید تولد یک صنعت جدید را داشته باشید.

We often talk about the birth of the industrial revolution

ما اغلب در مورد تولد انقلاب صنعتی صحبت می کنیم

that actually started here in this area where we live around the world.

که در واقع از اینجا در این منطقه که ما در سراسر جهان زندگی می کنیم آغاز شد.

So what happened here in this area?

پس اینجا در این منطقه چه اتفاقی افتاد؟

Steve affected everything you did around the world. Yes.

استیو بر هر کاری که در سرتاسر دنیا انجام دادید تأثیر گذاشت. آره.

So you might talk about the start of the creation of something, Ironbridge.

بنابراین شما ممکن است در مورد شروع ایجاد چیزی صحبت کنید، Ironbridge.

Yes, you can look that up.

بله، می توانید آن را جستجو کنید.

The start of the industrial revolution happened in Ironbridge.

شروع انقلاب صنعتی در آیرونبریج اتفاق افتاد.

I think it was also simultaneously happening

فکر می‌کنم این اتفاق به طور همزمان

in other parts of the world as well.

در سایر نقاط جهان نیز رخ می‌دهد.

But we like to attribute

اما ما دوست داریم

all the success to I am rich in the UK,

تمام موفقیت ها را به من نسبت دهیم که در بریتانیا ثروتمند هستم،

but I think it was happening in other parts of the world as well.

اما فکر می کنم این اتفاق در سایر نقاط جهان نیز رخ می داد.

I am.

من هستم.

Which, of course, is the place, not not just the bridge.

که، البته، مکان است، نه فقط پل.

Louie Louie, the 17th it says birth of a nation.

Louie Louie، هفدهمین می گوید تولد یک ملت.

Yes. Birth of a nation.

آره. تولد یک ملت

Something new starting a new beginning. A new life.

یک چیز جدید شروع یک شروع جدید. زندگی جدید.

A new idea.

یک ایده جدید

Hmm. You can have the birth of a new nation.

هوم شما می توانید تولد یک ملت جدید را داشته باشید.

Yeah.

آره

So as a young person growing up, you are, first of all, a baby.

بنابراین به عنوان یک فرد جوان در حال بزرگ شدن، شما اول از همه یک نوزاد هستید.

So a person who is with a child

بنابراین فردی که دارای فرزندی است

that hasn't been born yet, we might say that they are pregnant.

که هنوز به دنیا نیامده است ، ممکن است بگوییم حامله است.

They have a bun in the oven.

آنها یک نان در فر دارند.

Well, Louis, the 17th is just put that on the live chat.

خوب، لویی ، هفدهم فقط آن را در چت زنده قرار داده است.

That's it.

خودشه.

So to be pregnant is before you have the baby.

بنابراین باردار بودن قبل از بچه دار شدن است.

And then afterwards you, you push the baby out and it says, Hello world.

و بعد از آن، بچه را هل می‌دهی بیرون و می‌گوید: سلام دنیا.

Nice to see you all.

از دیدن همه شما خوشحالم

And then after that, after you have been through your your baby heard

و بعد از آن، بعد از اینکه کودکتان را گذراندید شنیدید که

we have infant had too late to make.

ما برای بچه دار شدن خیلی دیر شده ایم.

I saw the comment, but it is safe.

کامنت رو دیدم ولی بی خطره

I'm not going to repeat it, but carry on, Mr.

من تکرار نمی کنم، اما ادامه دهید، آقای

Was it rude?

بی ادبی بود؟

Yes. Oh, OK. Well, brood.

آره. آهان باشه. خب بچه

Yeah, I don't how you want to look at it.

بله، من نمی دانم آنطور که شما می خواهید به آن نگاه کنید.

But yeah, infant had. So this is still

اما بله، نوزاد داشت. بنابراین این هنوز

someone who is very young, a young person.

کسی است که بسیار جوان است، یک فرد جوان.

We often describe this person as an infant infant.

ما اغلب این فرد را به عنوان یک نوزاد شیرخوار توصیف می کنیم.

I love that word infant or toddler,

من این کلمه نوزاد یا کودک نوپا را دوست دارم،

because quite often when you see a very young child, they they sort of do this.

زیرا اغلب وقتی کودک بسیار کوچکی را می بینید، آنها این کار را انجام می دهند.

They know that when they're walking, they they total toddler.

آنها می دانند که وقتی در حال راه رفتن هستند، کاملاً نوپا هستند.

So to walk in an unsteady way is total.

بنابراین راه رفتن در راه ناپایدار کامل است.

So what age would you say for an infant infant?

بنابراین چه سنی برای نوزاد شیرخوار می گویید؟

Normally, we're told.

به طور معمول، به ما گفته می شود.

We're talking from, I would say, from 33 years

ما از 33

old to to maybe six.

سالگی تا شاید شش سالگی صحبت می کنیم.

Is it until you can walk properly?

آیا تا زمانی که بتوانید درست راه بروید؟

Yes, I think I think it's after the baby has has has started to grow.

بله، فکر می کنم بعد از شروع رشد کودک است.

So infant herd is the early development

بنابراین گله شیرخوار رشد اولیه

into, I don't know, becoming able to walk.

است و نمی‌دانم قادر به راه رفتن است.

And when you start to talk.

و وقتی شروع به صحبت کردی

Expecting there's another word.

انتظار یک کلمه دیگر وجود دارد.

Oh, yes.

آه بله.

If you are expecting a baby, it means you are now pregnant

اگر منتظر بچه هستید ، یعنی الان باردار

and you are waiting to give birth, you are expecting a baby.

هستید و منتظر زایمان هستید، منتظر بچه هستید.

I like that one.

من آن را دوست دارم.

That's a good one.

Yes, Victoria says.

این یکی خوب است.

بله، ویکتوریا می گوید.

Never heard of the word tot little tot.

هرگز در مورد کلمه tot little tot نشنیده بودم.

Yes, it's quite a common word, certainly in the UK.

بله، این یک کلمه کاملا رایج است، قطعا در بریتانیا.

Yeah, it's something small is tot.

بله، این یک چیز کوچک است.

Something tiny is tucked.

یک چیز کوچک جمع شده است.

So you will say a small child, you will describe them

بنابراین، شما می گویید یک کودک کوچک، شما آنها را

as a tot tucked two to four, says

به عنوان یک نوزاد دو تا چهار نفره توصیف می کنید، می گوید

Louis.

لوئیس.

The 17th is what you would describe.

هفدهمین چیزی است که شما توصیف می کنید.

Yeah, I would agree.

آره موافقم

Yes, up until you can walk properly.

بله، تا زمانی که بتوانید درست راه بروید.

An infant, a toddler.

یک نوزاد، یک کودک نوپا.

Yeah, topped until they are able to amble.

بله، تا زمانی که آنها قادر به سوار شدن هستند، در بالای صفحه قرار گرفتند.

So we often talk about preamble.

بنابراین ما اغلب در مورد مقدمه صحبت می کنیم.

The preamble stage is when a child can not walk and then afterwards they can walk.

مرحله مقدمه زمانی است که کودک نمی تواند راه برود و سپس می تواند راه برود.

They they they can start walking and then they start to develop speech as well.

آنها می توانند راه رفتن را شروع کنند و سپس شروع به توسعه گفتار می کنند.

When did you start talking, Mr Steve?

از کی شروع به صحبت کردی آقای استیو؟

I don't know.

من نمی دانم.

I think it's easy.

به نظر من آسان است.

I think once you get

فکر می کنم زمانی که

beyond that stage of three, then you.

از آن مرحله سه فراتر رفتید، پس از آن می توانید.

Well, people often say, when is your first memory?

خوب، مردم اغلب می گویند، اولین خاطره شما کی است؟

And what age people don't.

و چه سنی که مردم ندارند.

I think on average people don't remember because the brain hasn't developed properly.

من فکر می کنم به طور متوسط ​​مردم به خاطر نمی آورند زیرا مغز به درستی رشد نکرده است.

You don't really, really remember anything

شما واقعاً چیزی را

below the age of sort of two or three.

در سنین زیر دو یا سه سالگی به یاد نمی آورید.

I think my first memory,

فکر می کنم اولین خاطره

my first memory actually was yesterday.

من، اولین خاطره من در واقع دیروز بود.

Going for a walk into town was

وقتی برای قدم زدن به شهر می

I was falling into my father's rose bushes.

رفتم، در بوته های گل رز پدرم می افتادم.

When I was about, I was probably two and a half or three, something like that.

وقتی نزدیک بودم، احتمالاً دو و نیم یا سه ساله بودم، چیزی شبیه به آن.

I would imagine that that's one of the reasons why you thought about going back to see

تصور می‌کنم این یکی از دلایلی است که شما به این فکر کرده‌اید که برای دیدن برگردید

and probably and also

و احتمالاً و همچنین

I was also probably wasn't quite three.

من هم احتمالاً سه ساله نبودم.

And I remember a song on the radio that for some reason

و آهنگی را در رادیو به یاد می آورم که به

I still remember to this day downtown.

دلایلی هنوز در مرکز شهر به یاد دارم.

What an incredible

چه

downtown Disneyland and sandy shore, wasn't it?

مرکز شهر دیزنی لند و ساحل شنی باورنکردنی، اینطور نیست؟

Or Petula Clark is Petula Clark.

یا پتولا کلارک پتولا کلارک است.

And for some bizarre reason, that's one of my first,

و به دلایلی عجیب، این یکی از اولین خاطرات من است،

if not the first, memory because my mother always had the radio one.

اگر نگوییم اولین، زیرا مادرم همیشه رادیو را در اختیار داشت.

She always loved having the Radio one for company.

او همیشه دوست داشت رادیو را برای شرکت داشته باشد.

And I just remember that song.

و من فقط آن آهنگ را به یاد دارم.

I think Steve's first word was Carl.

فکر می کنم اولین کلمه استیو کارل بود.

I think so.

من هم اینچنین فکر میکنم.

And going into my father's rosebushes is all about memories.

و رفتن به بوته های گل رز پدرم همه چیز در مورد خاطرات است.

Car, car, car.

ماشین، ماشین، ماشین.

So I was around three at the time, and most people,

بنابراین من در آن زمان حدود سه ساله بودم، و اکثر مردم،

I think their first memories are around the age of three.

فکر می کنم اولین خاطرات آنها در حدود سه سالگی است.

Mm-Hmm.

مم-هوم

So actually, if you're if you have a baby and has a lot of pain and distress

بنابراین در واقع، اگر شما یک بچه دارید و درد و ناراحتی زیادی دارید در

when it's very maybe even if it's, you know, one or two years old or just being born,

حالی که بسیار ممکن است، حتی اگر یک یا دو ساله باشد یا تازه متولد شده باشید،

whatever that pain and distress that they have, they're not going to remember it.

هر درد و ناراحتی که دارند، آنها آن را به خاطر نمی آورند

So it probably isn't something to worry.

بنابراین احتمالاً جای نگرانی نیست.

I mean, you're always going to worry if your baby's in distress,

منظورم این است که اگر کودکتان در مضیقه باشد همیشه نگران خواهید بود،

but they're not going to remember it.

اما آنها آن را به خاطر نمی آورند.

So maybe it's not so bad. Hmm.

پس شاید خیلی هم بد نباشد. هوم

So, so you're saying Petula Clark's

بنابراین، شما می گویید

downtown is a distressing thing to listen to?

مرکز شهر پتولا کلارک یک چیز ناراحت کننده برای گوش دادن است؟

Well, I just remember it.

خب من تازه یادم میاد

I just remember that song.

تازه اون آهنگ یادمه

I don't remember any other song.

آهنگ دیگه ای یادم نیست

It must have connected somehow.

حتما یه جورایی وصل شده

Good. Okay.

خوب باشه.

Anyway, we've got to move on. We are.

به هر حال، ما باید ادامه دهیم. ما هستیم.

We are rapidly running out of time.

زمان ما به سرعت در حال اتمام است.

Not shutting you down, Steve.

شما را خاموش نمی کند، استیو.

And I'm not telling you not to.

و من به شما نمی گویم که این کار را نکنید.

Valentine said that the word of my first son was Tractor Tractor.

ولنتاین گفت حرف پسر اولم تراکتورسازی بود.

There you go.

شما بروید.

Is your husband the farmer?

شوهرت کشاورزه؟

He might grow up to be a farmer.

او ممکن است بزرگ شود تا یک کشاورز شود.

Well, I should have grown up to be

خوب، من باید بزرگ می شدم که

a singer or a horticulturalist,

یک خواننده یا باغبان

but neither of that, mind you, I like being in the garden , but anyway, yes, but

می شدم، اما هیچ کدام از اینها، توجه داشته باشید، من دوست دارم در باغ باشم، اما به هر حال، بله، اما

let me the 17th

بگذارید 17 سالگی بگویم

says the cake from my third birthday is one of my earliest memories.

کیک تولد سوم من یکی از این کیک هاست. اولین خاطرات من

Do you still have it?

آیا شما هنوز آن را دارید؟

The candles are still burning.

شمع ها هنوز می سوزند.

I don't remember having birthday parties as a child.

یادم نمی آید در کودکی جشن تولد گرفته باشم.

I don't think I did.

فکر نمی کنم انجام دادم.

I don't think our family did because we were so poor.

فکر نمی‌کنم خانواده ما این کار را بکنند، زیرا ما خیلی فقیر بودیم.

We couldn't afford birthday cakes

ما نمی توانستیم کیک تولد

or candles or matches to light the candles with.

یا شمع یا کبریت برای روشن کردن شمع ها بپردازیم.

It's interesting to know what

جالب است بدانید که چه چیزی

from the people watching us.

از مردمی که ما را تماشا می کنند.

What are your first memories?

اولین خاطراتت چیه؟

Yes, we've had one or two, but it would be

بله، ما یکی دو مورد داشته ایم، اما

it would be very nice to know, you know, whether

خیلی خوب است که بدانیم،

what those early memories are be interesting to.

آیا آن خاطرات اولیه برای چه چیزهایی جالب هستند یا خیر.

What are they?

آنها چه هستند؟

Are they things that happened that hurt you?

آیا آنها چیزهایی هستند که به شما آسیب رسانده اند؟

Are they things that happened that you liked?

آیا آنها چیزهایی هستند که شما دوست دارید؟

Yeah, please, please let us know. We've got time.

بله، لطفاً به ما اطلاع دهید. ما وقت داریم

Nothing too distressful, though I don't want to get all sad

هیچ چیز خیلی ناراحت کننده ای نیست، اگرچه من نمی خواهم تمام

and unhappy childhood childhood.

دوران کودکی غمگین و ناراحت را تجربه کنم.

This is it.

این است.

This is the one. This is the big part of your life.

این یکی است. این بخش بزرگی از زندگی شماست.

This is the part of your life that decides

این بخشی از زندگی شماست که تصمیم می‌گیرد

whether you are going to be a success in life or or as

آیا شما در زندگی موفق خواهید بود یا

many people, of

بسیاری از افراد

course, really never leave childhood, even when they're adults.

، البته واقعاً هرگز دوران کودکی را ترک نمی‌کنند، حتی در بزرگسالی.

That's true.

درست است.

I think you I think, yeah, they often say it's good to try and remember

من فکر می کنم شما فکر می کنم، بله، آنها اغلب می گویند خوب است که سعی کنید و به یاد بیاورید

how to be like a child when you're an adult.

که چگونه در بزرگسالی مانند یک کودک باشید.

It's nice to have a bit of fun.

این خوب است که کمی سرگرم شوید.

Just let yourself go and not worry, because when you're when you're a child, you don't.

فقط خودتان را رها کنید و نگران نباشید، زیرا وقتی کودک هستید، نگران نباشید.

You don't worry about what people think of you.

شما نگران این نیستید که مردم در مورد شما چه فکری می کنند.

You haven't developed that self-awareness yet.

شما هنوز آن خودآگاهی را توسعه نداده اید.

You haven't developed that worry of what people think of you.

شما این نگرانی را در مورد اینکه مردم در مورد شما چه فکر می کنند ایجاد نکرده اید.

That awareness.

آن آگاهی

So that's why children can play and they just do

بنابراین به همین دلیل است که کودکان می توانند بازی کنند و فقط کارهایی را انجام می دهند

what comes naturally because they're not worrying about all.

که به طور طبیعی اتفاق می افتد زیرا نگران همه چیز نیستند.

Should I do that or not?

آیا باید این کار را انجام دهم یا نه؟

Anyway, people think, Steve,

به هر حال، مردم فکر می کنند، استیو،

that's what to do with brain development.

این کاری است که باید با رشد مغز انجام داد.

But yeah, so here we go. Childhood to be a child.

اما بله، پس ما به اینجا می رویم. کودکی برای کودک بودن.

We often describe childhood as your early years.

ما اغلب دوران کودکی را به عنوان سال های اولیه شما توصیف می کنیم.

Often we use the word formative.

اغلب ما از کلمه سازنده استفاده می کنیم.

I like that word.

من آن کلمه را دوست دارم.

Your formative years, your development

سال های شکل گیری شما، سال های رشد

years, your shaping years.

شما، سال های شکل گیری شما.

So your childhood.

پس دوران کودکی شما

It is amazing how many things that happen in your childhood,

شگفت آور است که چگونه بسیاری از چیزهایی که در دوران کودکی شما اتفاق می افتد،

even if they seem like simple things can can resonate throughout your life.

حتی اگر چیزهای ساده ای به نظر برسند، می توانند در طول زندگی شما طنین انداز شوند.

And one of my memories that has affected me

و یکی از خاطرات من که تا این لحظه روی من تأثیر گذاشته است، وقتی

to this very moment in time as we stand here in front of that camera,

اینجا جلوی آن دوربین ایستاده ایم،

I remember the first time I heard my voice,

اولین باری که صدایم را شنیدم،

my voice played back on a tape recorder and I was it.

صدایم روی یک ضبط صوت پخش شد و من بودم.

My Uncle Vic's and my uncle Vic had this amazing stereo system,

عمو ویک و عموی من ویک این سیستم استریوی شگفت انگیز را داشتند

and he had a microphone plugged into it and you could record your voice.

و او یک میکروفون به آن وصل کرده بود و شما می توانستید صدای خود را ضبط کنید.

And I was 18, very young. I was about maybe five or six

و من 18 ساله بودم، خیلی جوان. من حدوداً پنج یا شش ساله بودم

and we were all.

و همه بودیم.

We were all playing around recording our voices, and

ما همگی مشغول ضبط صدایمان بودیم و

he gave me the microphone and he recorded my voice and I just said something.

او میکروفون را به من داد و او صدای من را ضبط کرد و من فقط چیزی گفتم.

I can't remember what I said.

یادم نمیاد چی گفتم

How old were you?

چند سالتان بود؟

About five, five, nine, five or six.

حدوداً پنج، پنج، نه، پنج یا شش.

And I recorded it, and then he played it back.

و من آن را ضبط کردم و سپس او آن را پخش کرد.

And I still remember the feeling

و من هنوز

of absolute amazement

احساس شگفتی مطلق از

hearing my own voice played back.

شنیدن صدای خودم را به یاد دارم.

And that moment of time affected me for the rest of my life

و آن لحظه از زمان بر من تا پایان عمر تأثیر گذاشت

because I always knew that I wanted to do something where I was using my voice.

زیرا همیشه می دانستم که می خواهم کاری انجام دهم که از صدایم استفاده می کنم.

I was using it in some way, whether it was in radio.

من به نوعی از آن استفاده می کردم، چه در رادیو.

That was one of my dreams as a child to be a radio presenter.

این یکی از آرزوهای من در کودکی بود که مجری رادیو باشم.

But look, here we are now.

اما ببینید، ما اکنون اینجا هستیم.

I'm still doing it now.

الان هم دارم انجامش میدم

Yes. Still doing years.

آره. هنوز در حال انجام سالها.

So from that one moment of time as a child,

بنابراین از همان لحظه کودکی،

hearing my own voice for the first time,

شنیدن صدای خودم برای اولین بار،

it gave me that that feeling

این احساس را به من داد که

of wanting to do something using my voice.

می‌خواهم با صدایم کاری انجام دهم.

True.

درست است، واقعی.

So we often think of childhood as being your

بنابراین ما اغلب دوران کودکی را به عنوان

your formative years, that years when you are developing,

سال‌های شکل‌گیری شما در نظر می‌گیریم، سال‌هایی که در حال رشد هستید

we might describe a child as a kid.

، ممکن است کودکی را به عنوان یک کودک توصیف کنیم.

A lot of people don't like that word.

بسیاری از مردم این کلمه را دوست ندارند.

They say it's disrespectful to children,

آنها می گویند این بی احترامی به کودکان است،

but you might say a child, a kid

اما شما ممکن است بگویید یک کودک، یک بچه

here in the UK, British English, we often say Spragg.

اینجا در بریتانیا، انگلیسی بریتانیایی، ما اغلب می گوییم Spragg.

I love that word. Yes,

من عاشق این کلمه هستم بله،

sometimes that means just that can mean baby is welcome to anything.

گاهی اوقات این بدان معناست که کودک از هر چیزی استقبال می کند.

Anything? Well, a child. Our child?

هر چیزی؟ خب بچه کودک ما؟

Yes. Yes.

آره. آره.

Well, a child is just anything you give birth to you.

خوب، بچه فقط هر چیزی است که شما به دنیا بیاورید.

Give birth to a child, a kid. A Spragg.

بچه به دنیا بیار، بچه. یک اسپراگ

I love that.

من آن را دوست دارم.

Or a youngster as well, youngster.

یا یک جوان نیز، جوان.

I suppose there are other ones you can use as well.

من فکر می کنم موارد دیگری نیز وجود دارد که می توانید از آنها استفاده کنید.

Then we have oh, dear Steve.

سپس آه، استیو عزیز داریم.

A troublesome year is not a good time for me.

یک سال پر دردسر زمان خوبی برای من نیست.

I will be honest with you, I hated my teenage years.

من با شما صادق خواهم بود، من از سالهای نوجوانی متنفر بودم.

I hated everything, everything

از همه چیز، از همه چیز متنفر

about it.

I know if I could go back in time to a part of my life.

بودم.

می دانم که آیا می توانم به بخشی از زندگی ام به گذشته برگردم.

The one time I would not go back to is my teenage years.

زمانی که دیگر به آن بر نمی گردم سال های نوجوانی ام است.

Maybe, maybe after that, maybe my twenties.

شاید، شاید بعد از آن، شاید بیست سالگی من.

I would like to go back to my twenties because I realise now looking back how much,

من می خواهم به دهه بیستم برگردم زیرا اکنون متوجه می شوم

how much power you have as a young person in your twenties because you've learnt a lot.

که به عنوان یک جوان بیست ساله چقدر قدرت دارید، زیرا چیزهای زیادی یاد گرفته اید.

You have. You have some confidence.

شما دارید. کمی اعتماد به نفس داری

You are able to communicate, but you don't realise just how much power you have

شما قادر به برقراری ارتباط هستید، اما

when you are, when you are that young, when you are in your twenties.

وقتی که هستید، وقتی آنقدر جوان هستید و در دهه بیست سالگی خود هستید، متوجه نمی شوید که چقدر قدرت دارید.

It's like, it's all there. All this, this

انگار همه چیز آنجاست. همه اینها، این

potential is there,

پتانسیل وجود دارد،

but quite often you waste it because you don't realise you only realise it when you were about, well.

اما اغلب اوقات شما آن را هدر می‌دهید، زیرا متوجه نمی‌شوید که آن را فقط زمانی متوجه می‌شوید که نزدیک بودید، خوب.

All right. That's when you realise it.

خیلی خوب. آن وقت است که متوجه می شوید.

But to be the 17 says a kid is a goat. Yes.

اما 17 بودن می گوید که بچه یک بز است. آره.

Yes, a goat can be called a kid as well.

بله، بز را می توان بچه نامید.

Yes, that presumably it is a baby goat.

بله، احتمالاً بچه بز است.

A kid? Yes, a kid.

یک بچه؟ بله یک بچه

But yes, that's you know, the words.

اما بله، این کلمات است.

The word can be used to describe

این کلمه را می توان برای توصیف

a small human child as well.

یک کودک کوچک انسان نیز به کار برد.

Teenage years to be a teenager,

سال‌های نوجوانی برای نوجوانی،

we often describe a teenager as an adolescent adolescent.

ما اغلب یک نوجوان را یک نوجوان نوجوان توصیف می‌کنیم .

It's that difficult time when everything is happening to you.

آن زمان سخت است که همه چیز برای شما اتفاق می افتد.

Your emotions are going all over the place.

احساسات شما همه جا را فرا می گیرد.

Quite often when you are a teenager, you will find it very hard to communicate

اغلب اوقات وقتی نوجوان هستید، برقراری ارتباط

with your parents to get along with your parents.

با والدینتان برای هماهنگی با والدینتان برایتان سخت است.

You will often want your own time to yourself.

شما اغلب وقت خود را برای خودتان می خواهید.

So we often talk about teenage angst.

بنابراین ما اغلب در مورد اضطراب نوجوانان صحبت می کنیم.

We often see your teenage years as being difficult.

ما اغلب سال های نوجوانی شما را سخت می بینیم.

Emotional things are happening to your body.

چیزهای احساسی در بدن شما اتفاق می افتد.

You're getting urges.

اصرار پیدا می کنی

I don't know anything about that, Mr.

من چیزی در مورد آن نمی دانم، آقای

Duncan.

دانکن.

You are going through puberty, so everything, all your hormones

شما در حال گذراندن دوران بلوغ هستید، بنابراین همه چیز، همه هورمون‌های

are getting mixed up inside your brain and through your body.

شما در مغز و بدن شما مخلوط می‌شوند.

So we often talk about teenage years, quite often in a negative way.

بنابراین ما اغلب در مورد سال های نوجوانی صحبت می کنیم، اغلب به شیوه ای منفی.

They are often difficult years, and I know for me

آن‌ها اغلب سال‌های سختی هستند، و می‌دانم که

they were they were the worst years of my life because I was completely

آن‌ها برای من بدترین سال‌های زندگی من بودند، زیرا من

completely self-conscious of everything, myself, everything.

کاملاً نسبت به همه چیز، خودم، همه چیز آگاه بودم.

I hate myself so much as as a teenager, I was too thin.

من در نوجوانی از خودم متنفرم، خیلی لاغر بودم.

I was told.

به من گفته شد.

I had a strange squeaky voice

صدای جیرجیر عجیبی داشتم

and all the things I did not like it.

و همه چیزهایی که دوست نداشتم.

It's a difficult time, very difficult time for a lot of people who go through.

زمان سختی است، زمان بسیار سختی برای بسیاری از افرادی که از آن عبور می کنند.

When people go through puberty, it can be very difficult.

وقتی افراد بلوغ را پشت سر می گذارند، می تواند بسیار سخت باشد.

And of course, people react in different ways.

و البته مردم به شیوه های مختلف واکنش نشان می دهند.

I mean, I know friends that have had children where it's a nightmare for the parents

منظورم این است که من دوستانی را می‌شناسم که بچه‌دار شده‌اند که برای والدینشان یک کابوس است،

because their teenagers are being very,

زیرا زندگی نوجوانانشان

very difficult to live with misbehaving,

با بدرفتاری بسیار بسیار دشوار است،

which of course, is all to do

که البته همه اینها

with the adjustments of going into adulthood

به تعدیل رفتن به بزرگسالی مربوط می‌شود

. And it can be a very difficult time for parents

. و این می تواند زمان بسیار دشواری برای والدین

as well as the as the adolescents as well.

و همچنین برای نوجوانان باشد.

I don't even remember

اصلاً یادم نمی آید

going through

که

puberty at all.

دوران بلوغ را طی کرده باشم.

It was just it was very my voice was very late

فقط خیلی دیر بود که صدای من خیلی دیر شد،

because obviously what happens with men, of course, is that voices break.

زیرا بدیهی است که اتفاقی که برای مردان می افتد، این است که صداها شکسته می شوند.

It goes very, very

به

deep due to hormonal changes.

دلیل تغییرات هورمونی بسیار بسیار عمیق می شود.

And mine was I was the latest one of the fact

و مال من این بود که من آخرین مورد از این واقعیت

I think I was the latest in my year.

بودم که فکر می کنم آخرین نفر در سال خودم بودم.

I was well into 16 before my voice broke. OK?

قبل از اینکه صدایم در بیاید، 16 سالم بود. خوب؟

And this used to create a few problems for me because the other boys at school,

و این برای من چند مشکل ایجاد می کرد چون بقیه پسرهای مدرسه

some of which their voices had broken and they've gone

که صدای بعضی از آنها شکسته بود و

through puberty two years earlier than me.

دو سال زودتر از من بلوغ را پشت سر گذاشتند.

So it was like I was in the wrong class.

پس انگار در کلاس اشتباهی بودم.

I never thought I was going to ever, ever, ever.

من هرگز فکر نمی کردم که قرار است همیشه، هرگز، هرگز.

My voice was never going to break.

قرار نبود صدایم بشکند.

I was sort of very slow developer.

من به نوعی توسعه دهنده بسیار کند بودم.

I always felt.

من همیشه احساس می کردم.

I always felt sad after my voice broke because I used to have this beautiful, beautiful.

من همیشه بعد از شکسته شدن صدایم غمگین بودم زیرا قبلاً این زیبا و زیبا را داشتم.

You hear a choir boy singing.

آواز پسر گروه کر را می شنوید.

I used to have the best, the sweetest voice as a singer, really when I was a child.

من به عنوان یک خواننده بهترین و شیرین ترین صدا را داشتم، واقعاً وقتی بچه بودم.

And then my voice broke and then it sounded like this.

و بعد صدام شکست و بعد اینجوری شد.

I was I was very disappointed.

من بودم خیلی ناامید شدم

I had to leave the choir because of it.

به خاطر آن مجبور شدم گروه کر را ترک کنم.

They want to.

آنها می خواهند.

Oh hello, Louis.

اوه سلام، لویی.

Louis, the 17th.

لویی، هفدهم.

Thank you very much.

بسیار از شما متشکرم.

Giving you a lovely donation.

اهدای کمکی زیبا به شما

Thank you very much.

بسیار از شما متشکرم.

It's nice to know that you appreciate

خوشحالم که از

what Mr. Duncan is doing.

کاری که آقای دانکن انجام می دهد قدردانی می کنید.

Teenagers are the rebels without a cause.

نوجوانان شورشیان بی دلیل هستند.

I think that's good, as also a very good film starring James Dean

به نظر من این خوب است، همچنین یک فیلم بسیار خوب با بازی جیمز دین

as well with his leather jacket.

و همچنین با ژاکت چرمی اش.

And he would always wear his collar up like this.

و همیشه یقه‌اش را همین‌طور بالا می‌برد.

This is James Dean.

این جیمز دین است.

You say, Hi, I'm James Dean.

شما می گویید، سلام، من جیمز دین هستم.

I'm a cool guy.

من آدم باحالی هستم.

He was. He was very cool. Yes.

او بود. او خیلی باحال بود. آره.

Sadly, his life was cut short in a motorcycle accident.

متأسفانه جانش در تصادف با موتورسیکلت قطع شد.

Well, we saw something on television last night.

خب دیشب یه چیزی تو تلویزیون دیدیم.

I know yesterday we were watching a playback of

می دانم دیروز داشتیم پخش

a show that we like to see, sometimes from America.

یک نمایش را تماشا می کردیم که دوست داریم گاهی اوقات از آمریکا ببینیم.

What's it called?

اسمش چیه

I don't know.

من نمی دانم.

Sunday morning we watch it. Don't worry.

یکشنبه صبح آن را تماشا می کنیم. نگران نباشید.

You know that that talk show host

می دانید که آن مجری برنامه

American talk show host Saturday

گفتگوی آمریکایی، مجری برنامه تاک شوی آمریکایی،

morning almost seemed like

صبح شنبه تقریباً شبیه

I was.

من بود.

This is this is so off topic. Yeah.

این خیلی خارج از موضوع است. آره

Well, it's not off topic.

خب خارج از موضوع نیست

I'm just bill mama.

من فقط بیل مامانم

That said Bill Maher when HBO, I think.

من فکر می کنم که بیل ماهر در زمان HBO گفت.

And he had somebody on who was in their eighties and

و او یک نفر را داشت که در دهه هشتادشان بود و

they were talking about their adolescent years

آنها در مورد سالهای نوجوانی

or their childhood years that

یا کودکی خود صحبت می کردند که

their parents used to.

والدینشان قبلاً داشتند.

They used to leave the house to go to school or wherever.

برای رفتن به مدرسه یا هر جای دیگر از خانه بیرون می رفتند.

And then the parents never knew what they got up to, but they were doing all sorts of crazy stuff.

و سپس والدین هرگز نمی‌دانستند که به چه چیزی دست زده‌اند، اما انواع کارهای دیوانه‌کننده را انجام می‌دهند.

We were the same. Yeah.

ما هم همینطور بودیم. آره

When you think about it, when you were a child, you do all sorts of crazy stuff

وقتی به آن فکر می کنید، وقتی بچه بودید، انواع کارهای دیوانه وار انجام

that your parents never find out about unless something goes wrong.

می دهید که والدینتان هرگز متوجه آن نمی شوند، مگر اینکه مشکلی پیش بیاید.

So you're climbing up on buildings

بنابراین شما از ساختمان‌ها بالا می‌روید

and you're doing all sorts, you're finding out what the world is like and how it works

و همه کارها را انجام می‌دهید، متوجه می‌شوید که دنیا چگونه است و چگونه کار می‌کند

and what you can do and what you can't do and getting the limits of your physicality.

و چه کاری می‌توانید انجام دهید و چه کاری را نمی‌توانید انجام دهید و محدودیت‌های فیزیکی خود را به دست می‌آورید.

Okay. Okay.

باشه. باشه.

Yes, I'm trying to move on, Steve.

بله، من سعی می کنم ادامه دهم، استیو.

Yeah, I know.

آره میدونم

But I'm just just trying to make that point.

اما من فقط سعی می کنم این نکته را بیان کنم.

It's got

این به

well made that, you know, you have to go through that.

خوبی ساخته شده است، می دانید، شما باید از آن عبور کنید.

Anyway, right, carry on, Mr Don't.

به هر حال، درست است، ادامه بده، آقای نکن.

It's all right.

همه چیز درست است.

I was going to make a point, but I mean, carry on.

می خواستم به نکته ای اشاره کنم، اما یعنی ادامه دهید.

Now can't remember now. Oh OK.

الان یادم نمیاد آهان باشه.

Tomic said he used to sing in a choir before his voice broke.

تومیک گفت که قبل از اینکه صدایش خراب شود در یک گروه کر آواز می خواند .

Yeah, well, that's good to know

بله، خوب، این خوب است که بدانید این

what sort of a choir was it? Yes.

چه نوع گروه کر بود؟ آره.

Tell us about it. Yeah. Okay, right?

It was a choir Judith Beach is watching is from Cheshire in England.

درمورد آن به ما بگو. آره باشه، درسته؟

این گروه کری بود که جودیت بیچ از چشایر در انگلستان تماشا می کند.

Oh, we have. We have a Judith Beach. Hello, Judith.

اوه، ما داریم. ما ساحل جودیت داریم. سلام جودیت

Are you new to Mr Duncan's channel

آیا تازه وارد کانال آقای دانکن شده

or have you watched before and you are just now taking part in the live chat?

اید یا قبلاً آن را تماشا کرده اید و اکنون در چت زنده شرکت می کنید؟

Or maybe, maybe

یا شاید، شاید

you're

just a person who lives in the UK who speaks English

شما

فقط فردی هستید که در بریتانیا زندگی

and you've decided to click on my face

می‌کنید و انگلیسی صحبت می‌کنید و تصمیم گرفته‌اید روی صورت من کلیک کنید

for which I thank you a lot, to be honest.

، که صادقانه بگویم، از شما بسیار تشکر می‌کنم.

So we're talking about your teenage years.

بنابراین ما در مورد سال های نوجوانی شما صحبت می کنیم.

I didn't enjoy my teenage years

من فقط به این دلیل که خودآگاه بودم از دوران نوجوانی ام لذت نمی بردم

just just because I was self-conscious.

.

That's it.

خودشه.

I don't really.

من واقعا اینطور نیست.

I don't really remember. No, I think we.

واقعا یادم نیست نه، من فکر می کنم ما.

But anyway, we've already done that one schooling.

اما به هر حال، ما قبلاً آن یک مدرسه را انجام داده ایم.

So now this this only applies to here in the UK.

بنابراین در حال حاضر این فقط برای اینجا در بریتانیا اعمال می شود.

So I know different countries have different names.

بنابراین می دانم که کشورهای مختلف نام های متفاوتی دارند.

For example, you can have kindergarten

مثلا می توانید مهدکودک داشته باشید

and kindergarten has become very popular.

و مهدکودک بسیار محبوب شده است.

When I was a kid, we we had something called nursery school.

وقتی بچه بودم، چیزی به نام مهد کودک داشتیم.

So nursery school was where very young kids would go

پس مهدکودک جایی بود که بچه‌های خیلی جوان می‌رفتند

and they would mix together

و با هم مخلوط

and they would just they it was like babysitting, really, wasn't it?

می‌شدند و مثل بچه‌داری بود، واقعاً، اینطور نیست؟

Yes, babysitting for mothers who who just thought

بله، نگهداری از بچه ها برای مادرانی که فکر می کردند

I can get rid of that kid all morning and I can do something else.

من می توانم تمام صبح از شر آن بچه خلاص شوم و کار دیگری انجام دهم.

I can have some wine and smoke.

می توانم کمی شراب بخورم و سیگار بکشم.

Nice cigarette.

سیگار خوب

It's a nursery school.

این یک مهد کودک است.

I didn't go to nursery school, did you? Yes.

من مهد کودک نرفتم، شما؟ آره.

Oh, oh, I did fancy pants.

اوه، اوه، من شلوار فانتزی کردم.

Well, I don't think it's fancy. Why not?

خب، فکر نمی‌کنم شیک باشد. چرا که نه؟

Why didn't you go to nursery?

چرا مهد کودک نرفتی؟

Why didn't your mother send you to nurse?

چرا مادرت تو را برای پرستاری نفرستاد؟

I was just I was clinging on too tightly to my mum.

من فقط خیلی محکم به مادرم چسبیده بودم.

I loved my mum so much and I wouldn't let her go.

من مادرم را خیلی دوست داشتم و اجازه نمی دادم برود.

So I didn't go to nursery school like you seen as monkeys clinging on to their mothers,

بنابراین من به مهدکودک نرفتم که شما می‌بینید که میمون‌ها به مادرانشان

swinging through the trees and and wildlife programme.

چسبیده‌اند و در میان درختان و برنامه حیات وحش تاب می‌خورند.

I have to be honest that you was it.

باید صادق باشم که تو بودی

I have to be on my own.

من باید خودم باشم.

I have to be honest, I wasn't

باید صادقانه بگویم،

expecting to be likened to a clinging monkey.

انتظار نداشتم که من را به یک میمون چسبیده تشبیه کنند.

It's lovely and it's lovely when you see that in nature, isn't it

دوست داشتنی است و دوست داشتنی است وقتی می بینید که در طبیعت، آیا

the baby hanging on to their mothers like that?

بچه اینطوری به مادرشان آویزان نیست؟

Yeah, that was you. I'm picturing you.

آره اون تو بودی من تو را به تصویر می کشم.

I don't like being in that situation.

دوست ندارم تو اون موقعیت باشم

I don't like monkeys, bums.

من از میمون ها، ادم ها خوشم نمی آید.

There are certain monkeys and they have that horrible sort of bright orange bum.

میمون‌های خاصی وجود دارند و آن نوع وحشتناک نارنجی روشن را دارند.

I don't want to be reminded of that.

من نمی خواهم این را به خاطر بسپارم.

It looks like it looks like it's melted.

به نظر می رسد که آب شده است.

And so they look lovely from the front and then they turn around

و بنابراین آنها از جلو دوست داشتنی به نظر می رسند و سپس می

and they've got that big orange backside.

چرخند و پشت نارنجی بزرگی دارند.

And it's sort of really scary that like it? Yes.

و این واقعاً ترسناک است؟ آره.

Louie Louie, the 17th, has pointed out that kindergarten is a German word

لویی لویی، هفدهم، اشاره کرده است که مهدکودک یک کلمه آلمانی

or derived from a German word that means children's garden.

یا برگرفته از یک کلمه آلمانی به معنای باغ کودکان است.

Oh yes, that's right.

اوه بله، درست است.

That's right.

Yeah, that's it.

درست است.

درسته خودشه.

Kinda Child Garden Garden. Yeah.

باغ کودک مهربان. آره

Kin to eggs.

خویشاوندی با تخم مرغ

We have Kinder Eggs here, don't we? That children eat?

ما اینجا Kinder Egg داریم، اینطور نیست؟ که بچه ها بخورند؟

They're designed to choke young children. Yes.

آنها برای خفه کردن کودکان خردسال طراحی شده اند. آره.

If you want to get rid of your child, just give them a kinder egg

اگر می‌خواهید از شر فرزندتان خلاص شوید، فقط یک تخم مرغ مهربان‌تر

and tell them to put the whole thing in their mouth.

به او بدهید و به او بگویید که تمام آن را در دهانش بگذارد.

And then they will.

و سپس آنها خواهند شد.

That will eventually choke on a toy that's hidden inside.

این در نهایت در یک اسباب بازی که در داخل پنهان است خفه می شود.

Due to that, says the English was her favourite lesson at school.

به همین دلیل، می گوید که انگلیسی درس مورد علاقه او در مدرسه بود.

Oh, good luck.

اوه، موفق باشید.

Mine, too. I love it.

مال منم همینطور. عاشقشم.

I loved learning English.

من عاشق یادگیری زبان انگلیسی بودم.

So after nursery Steve, you will go to Infants School, which I did.

بنابراین بعد از مهد کودک استیو، شما به مدرسه نوزادان خواهید رفت، که من انجام دادم.

I started infants at five,

من نوزادان را از پنج سالگی

so I started going to school at five.

شروع کردم، بنابراین از پنج سالگی به مدرسه رفتم.

A lot of people might say, Mr. Duncan, that was very late.

خیلی ها ممکن است بگویند آقای دانکن خیلی دیر شده بود.

That might that might explain why you are, you know, a bit, you know.

این ممکن است توضیح دهد که چرا شما، می دانید، کمی، می دانید.

Thanks a lot.

خیلی ممنون.

Infant school.

کودکستان.

And then of course, after that you go to primary school,

و البته بعد از آن به دبستان می روید

which I believe nowadays is called middle school.

که من معتقدم امروزه به آن مدرسه راهنمایی می گویند.

OK, so as I understand it, primary school

خوب، پس همانطور که فهمیدم، دبستانی

that I went to is now called middle school.

که من رفتم، اکنون به آن مدرسه راهنمایی می گویند.

So they don't call it primary school anymore.

پس دیگر اسمش را دبستان نمی گذارند.

I might be wrong, but there are some people that say it's middle school

من ممکن است اشتباه کنم، اما برخی از مردم می گویند که این مدرسه راهنمایی است

and other people say it's primary school nurseries I didn't used to be.

و دیگران می گویند این مهد کودک های دبستان است که من قبلا نبودم.

They're more popular now nurseries, aren't they, because they're basically

آنها در حال حاضر مهدکودک‌ها محبوب‌تر هستند، اینطور نیست، زیرا اساساً

for mothers who want to go back to work or the both parents of going to work,

برای مادرانی هستند که می‌خواهند سر کار برگردند یا هر دو والدینی که به سر کار می‌روند،

and they want someone to look after the child, the baby,

و می‌خواهند کسی از کودک مراقبت کند ، نوزاد،

don't they? Mm-Hmm.

آنها نه؟ مم-هوم

So nursery school is nursery.

پس مهد کودک مهد کودک است.

I would say up to the age of five is a nursery.

من می گویم تا پنج سالگی مهد کودک است.

I don't know.

Yes, the nursery is when they're walking, before they go to primary school.

من نمی دانم.

بله، مهد کودک زمانی است که آنها در حال پیاده روی هستند، قبل از رفتن به دبستان.

Senator is right up to primary school, well, nursery is now in nurseries to infants.

سناتور درست تا مدرسه ابتدایی است، خوب، مهد کودک اکنون در مهد کودک برای نوزادان است.

Yes, that's what I mean just before you go to primary school.

بله، درست قبل از رفتن به دبستان منظورم همین است.

Yeah, so.

آره پس

And they've become very popular.

و بسیار محبوب شده اند.

It's big business.

این یک تجارت بزرگ است.

A nursery in the UK,

یک مهد کودک در انگلستان،

I don't think I went to nursery because my mother wasn't working.

فکر نمی کنم به خاطر کار نکردن مادرم به مهد کودک رفتم.

So if your mother's not working, you probably wouldn't go to nursery, would you?

بنابراین اگر مادر شما کار نمی کند ، احتمالاً به مهد کودک نمی روید؟

Because you don't need to.

چون نیازی نداری

Yeah, but you need a nursery if you're both your parents are working

بله، اما اگر هر دوی شما پدر و مادرتان کار می کنند

and there's no one to look after you and you haven't got a relative to look after you.

و کسی نیست که از شما مراقبت کند و بستگانی ندارید که از شما مراقبت کند، به مهد کودک نیاز دارید.

So maybe you have a baby

بنابراین شاید شما بچه دار شوید

and then after a couple of years, you decide you want to go back to work.

و بعد از چند سال تصمیم بگیرید که می خواهید به سر کار برگردید.

So you put your child in nursery

بنابراین شما فرزند خود را در مهد کودک می گذارید

and you organise your work around that

و کار خود را بر اساس آن سازماندهی می کنید

and then you pick up your baby on the way back from work.

و سپس نوزاد خود را در راه بازگشت از محل کار برمی دارید.

Maybe. Of course.

شاید. البته.

What also happens nowadays, you normally have a relative to look after the kids.

اتفاقی که امروزه نیز می افتد، شما معمولاً یکی از اقوام دارید که از بچه ها مراقبت می کند.

So if you have a baby or an infant, so quite often

بنابراین اگر نوزاد یا نوزادی دارید، اغلب

they will bring the baby or the young child to their to their own parents.

آنها نوزاد یا کودک خردسال را نزد والدین خود می آورند.

So we're talking about grandparents, so the grandparents quite often

بنابراین ما در مورد پدربزرگ و مادربزرگ صحبت می کنیم، بنابراین پدربزرگ و مادربزرگ

will look after the children.

اغلب از بچه ها مراقبت می کنند.

These days, it does happen quite a lot, actually.

این روزها، در واقع، خیلی اتفاق می افتد.

And then, of course, after primary school, we have high school,

و البته بعد از دبستان، دبیرستان داریم،

another period of my life that I hated.

دوره دیگری از زندگی من که از آن متنفر بودم.

And that's one of the reasons why I don't like my teenage years

و این یکی از دلایلی است که من دوران نوجوانی خود را دوست ندارم

because I had to go to high school and I was forced to mix with some of the worst people,

زیرا مجبور شدم به دبیرستان بروم و مجبور شدم با برخی از بدترین افراد،

the most unruly,

بی ضابطه ترین و

spiteful people

کینه توزترین افرادی

that you could possibly imagine having to actually be near.

که ممکن است تصور کنید مجبور به انجام آنها می شوید مخلوط شوم. نزدیک باش.

So that was great.

پس عالی بود

From the age of eleven to 16, I was at high school

از یازده سالگی تا 16 سالگی دبیرستان

and I hated every moment of it.

بودم و از لحظه لحظه آن متنفر بودم.

There were moments where I loved it, but there were many moments

لحظاتی بود که من آن را دوست داشتم، اما لحظات زیادی بود

where I really did want to jump off the roof of the school.

که واقعاً می خواستم از پشت بام مدرسه بپرم.

Lovely. Happy memories.

دوست داشتني. خاطرات خوش

That's it.

خودشه.

And then after that

و بعد از آن

college, when you were eleven or twelve, you going to high school?

کالج، وقتی یازده یا دوازده ساله بودید، به دبیرستان می روید؟

Or that can be called as people have pointed at elementary school as well.

یا می توان آن را همانطور که مردم به مدرسه ابتدایی نیز اشاره کرده اند نامید.

That's another name for high school that we didn't.

این نام دیگری برای دبیرستان است که ما نکردیم.

We didn't call it high school when I was growing up.

وقتی بزرگ شدم اسمش را دبیرستان نمی گذاشتیم.

And typically, that's yeah,

و به طور معمول، بله،

you in the UK, you could have gone to two types of high school

شما در بریتانیا، می توانستید به دو نوع دبیرستان بروید

and you could have if you were posh and you were clever.

و اگر شیک و باهوش بودید، می توانستید .

Elementary school is primary school.

دبستان دبستان است.

Right. Okay.

درست. باشه.

So if you were posh and clever,

بنابراین، اگر شیک و باهوش

you would have gone to

بودید، به چیزی

what what is

posh people get and they are their brains gone today.

می‌رفتید که افراد شیک به دست می‌آورند و امروز مغزشان از بین رفته است.

You keep telling me to think, how can I know what you're thinking

مدام به من می گویی فکر کنم، چگونه می توانم بدانم به چه فکر می کنی

and not psychic grammar school, grammar school?

و نه مدرسه گرامر روانی، مدرسه گرامر؟

That's it.

خودشه.

If you were posh, you went to a grammar school in the UK

اگر شیک بودید، به یک مدرسه گرامر در انگلستان

and which you had to be,

می رفتید و باید می بودید،

you had to pass a certain exam,

باید امتحان خاصی را می دادید

the eleven plus in order to go to, they called it the eleven Plus and I.

، یازده بعلاوه برای رفتن به آن، اسمش را گذاشتند یازده پلاس و من.

I failed miserably.

من بدبختی شکست خوردم. .

My eleven plus I just turned my eleven

یازده بعلاوه من فقط

plus exam into a little paper aeroplane and threw it around.

امتحان یازده بعلاوه ام را به یک هواپیمای کاغذی کوچک تبدیل کردم و پرتش کردم.

And that was a fail.

و این یک شکست بود.

Apparently, although I was very good at making paper

ظاهراً با وجود اینکه در ساخت هواپیماهای کاغذی خیلی

aeroplanes, I could have been my my profession in life.

مهارت داشتم، اما می توانستم حرفه ام در زندگی باشم.

But it wasn't Mr Steve, you passed yours, didn't you?

اما آقای استیو نبود، تو از خودت گذشتی، نه؟

No, I didn't. Oh, OK, I didn't.

نه، نداشتم. اوه، خوب، من این کار را نکردم.

There wasn't a grammar school near where I was.

نزدیک جایی که من بودم، یک دبیرستان وجود نداشت.

So you could. You took the eleven plus.

بنابراین شما می توانید. یازده پلاس را گرفتی.

I don't think obviously the eleven refers to the year means what you're going to do after year eleven.

من فکر نمی کنم واضح است که یازده به سال اشاره دارد به این معنی که شما بعد از سال یازدهم چه کار خواهید کرد.

I didn't pass it.

من از آن عبور نکردم.

No, actually, no.

نه، در واقع، نه.

You're right, I did so because they thought I was going to fail.

حق با شماست، من این کار را کردم زیرا آنها فکر می کردند که من شکست خواهم خورد.

They already put me in a lower grade in high school,

آنها من را قبلاً در دبیرستان در یک کلاس پایین تر قرار دادند،

which was what was if you didn't get to a grammar school, why did you go?

این بود که اگر شما به یک دبیرستان نمی رسیدید، چرا می رفتید؟

There wasn't another name for it. Wasn't there was sir.

نام دیگری برای آن وجود نداشت. نبود آقا

Yeah, for a high school that wasn't a grammar school, I comprehensive.

بله، برای دبیرستانی که مدرسه گرامر نبود، من جامع هستم.

That's it.

خودشه.

You went to a comprehensive school.

تو مدرسه جامع رفتی.

I'm glad. I'm glad that you're here.

من خوشحالم. من خوشحالم که شما اینجایی.

I just love the fact that Steve didn't remember that passages eleven plus.

من فقط این واقعیت را دوست دارم که استیو آن قسمت یازده پلاس را به خاطر نداشت.

Well, because what they put me into a low grade and then afterwards, I'd actually passed it.

خوب، چون چیزی که آنها مرا در نمره پایین قرار دادند و بعد از آن، در واقع آن را قبول کرده بودم.

So I had to go to another grade after six months because again, I was a slave developer.

بنابراین من مجبور شدم بعد از شش ماه به کلاس دیگری بروم زیرا دوباره توسعه دهنده برده بودم.

I think

فکر

you're still developing the but there wasn't a grammar school near where I live,

می‌کنم هنوز در حال توسعه هستید، اما در نزدیکی محل زندگی من مدرسه گرامر وجود نداشت،

so you had to go to the comprehensive school that that used to be a grammar school, but it was good.

بنابراین مجبور شدید به مدرسه جامعی بروید که قبلاً یک دبیرستان بود، اما خوب بود.

It was okay, Steve.

خوب بود استیو.

But yeah, just, you know, this is this doesn't sound like a conversation anymore.

اما بله، فقط، می دانید، این دیگر شبیه یک مکالمه به نظر نمی رسد.

So yes, you can call it comprehensive school.

پس بله، می توانید آن را مدرسه جامع بنامید.

Grammar school is where you sent the the intelligent kids.

Grammar School جایی است که شما بچه های باهوش را فرستادید.

Yes, I didn't go to grammar school.

بله، من مدرسه گرامر نرفتم.

As you can tell, because I was really stupid.

همانطور که می توانید بگویید، زیرا من واقعا احمق بودم.

I was an idiot at school.

من در مدرسه یک احمق بودم.

I'm going to say no.

من می خواهم بگویم نه.

No way that Steve and I was going to agree.

به هیچ وجه قرار نبود من و استیو با هم موافق باشیم.

I was put in one of the classes

من را در یکی از کلاس‌ها گذاشتند

with all of the people who were seen as,

با همه افرادی که به این شکل دیده می‌شدند

What's the word we can use nowadays?

، کلمه‌ای که امروزه می‌توانیم استفاده کنیم چیست؟

Is it?

آیا این است؟

We can't say.

نمی توانیم بگوییم.

We can't say that word anymore.

ما دیگر نمی توانیم آن کلمه را بگوییم.

Can we put remedial?

آیا می توانیم ترمیم کننده بگذاریم؟

I was put in one of the thick glasses

من را در یکی از لیوان های ضخیم گذاشتند

because I was so shy.

چون خیلی خجالتی بودم.

I was actually shy, incredibly self-conscious and introverted

من در واقع خجالتی، به طرز باورنکردنی خودآگاه و درونگرا

that I was really afraid ever to speak or say or answer questions.

بودم که واقعاً از صحبت کردن یا گفتن یا پاسخ دادن به سؤالات می ترسیدم.

So they just assumed I was an idiot. I was thick.

بنابراین آنها فقط من را یک احمق فرض کردند. من کلفت بودم

They thought now is thick.

آنها فکر می کردند اکنون غلیظ است.

Put him in there with the rest of them.

او را با بقیه آنها در آنجا قرار دهید.

But I wasn't.

I was inside. I was.

اما من نبودم.

من داخل بودم من بودم.

I wanted to explore the world.

می خواستم دنیا را کشف کنم.

And so it's not all about you, Mr. Duncan.

و بنابراین همه چیز به شما مربوط نیست، آقای دانکن.

What it is, it's my show.

آنچه هست، نمایش من است.

Fortunately, because in this country,

خوشبختانه، زیرا در این کشور،

probably like in other parts of the world, we have faith schools as well,

احتمالاً مانند سایر نقاط جهان، ما مدارس مذهبی نیز داریم،

where you send your child to a school that is of your religious faith

که در آن شما فرزند خود را به مدرسه ای می فرستید که مذهبی

so you can have Catholic schools,

شما باشد تا بتوانید مدارس کاتولیک، مدارس

Church of England schools, schools for Muslims.

کلیسای انگلستان، مدارس داشته باشید. برای مسلمانان

You know, there are lots of faith schools, Hindus, yeah, what you name it.

می دانید، مدارس مذهبی زیادی وجود دارد، هندوها، بله، آنچه شما نام آن را می گذارید.

Whatever the religion, there will be a there will be a school

هر دینی که باشد، مدرسه ای وجود خواهد داشت

that if your parents want you just to go to that and not mix with other faiths,

که اگر والدین شما بخواهند که شما فقط به آنجا بروید و با ادیان دیگر مخلوط نشوید،

you can send your children to those you know in a mix with other faiths.

می توانید فرزندان خود را نزد کسانی که می شناسید در ترکیب با ادیان دیگر بفرستید.

Isn't that lovely? Well, it is effectively what you're saying.

دوست داشتنی نیست؟ خوب ، عملاً همان چیزی است که شما می گویید.

Yes, I'm trying to say something, Steve.

بله، من سعی می کنم چیزی بگویم استیو.

Okay, I'm not arguing with you.

باشه من باهات بحث نمیکنم

I'm not arguing with what you say.

من با آنچه شما می گویید بحث نمی کنم.

Yes, it's very interesting. What about the Jewish people?

بله، خیلی جالب است. در مورد قوم یهود چطور؟

Well, you have to have the Jewish people.

خب، شما باید قوم یهود را داشته باشید.

Well, I can't mention every religion.

خوب، من نمی توانم هر دینی را ذکر کنم.

What's wrong with you? I can't mention.

چه بلایی سرت اومده؟ نمی توانم اشاره کنم.

You know, there's a time for that.

می دانی، زمانی برای آن وجود دارد.

Is this a bit of anti-Semitism? Correct?

آیا این کمی یهودستیزی است؟ درست؟

Yes. A crash is like a nursery. That's the same word.

آره. تصادف مانند یک مهد کودک است. همین کلمه است.

What's the difference?

تفاوت در چیست؟

Somebody asked between college and university?

یکی پرسید بین کالج و دانشگاه؟

They can be interchanged. But no.

می توان آنها را تعویض کرد. اما نه.

I mean, when I was growing up, a college was somewhere

منظورم این است که وقتی بزرگ شدم، یک دانشکده جایی

between the school and the university.

بین مدرسه و دانشگاه بود.

Yes. Well, I called it further education. Yes.

آره. خب اسمش را گذاشتم آموزش بیشتر. آره.

So a college can be for anybody.

بنابراین یک کالج می تواند برای هر کسی باشد.

A college can be for adults as well as going to university.

یک کالج می تواند برای بزرگسالان و همچنین رفتن به دانشگاه باشد.

But doing a college used to be just a place of learning for older people, really.

اما گذراندن دانشگاه در گذشته فقط مکانی برای یادگیری افراد مسن بود.

But I went to college because I didn't pass my or the A-levels

اما من به کالج رفتم زیرا سطح A خود یا سطح A

I wanted at school, at high school.

را که می خواستم در مدرسه، در دبیرستان گذراندم.

So I went to college for a year

بنابراین یک سال به دانشگاه رفتم تا

to retake them, and then I went to university.

دوباره آنها را قبول کنم و سپس به دانشگاه رفتم.

So there were, you know, a college. But you could.

بنابراین، می دانید، یک کالج وجود داشت. اما تو تونستی

When I was at the college,

وقتی من در کالج

there were people of, you know, I was still there, just learning all sorts of courses.

بودم، مردمی بودند، می‌دانید، من هنوز آنجا بودم و فقط انواع دروس را یاد می‌گرفتم.

Well, college is for everyone.

خب، دانشگاه برای همه است.

Colleges forever.

کالج ها برای همیشه

You can go when you're 16, 18, 105, it doesn't matter.

وقتی 16، 18، 105 ساله هستید می توانید بروید، مهم نیست.

You can go to college to learn something at any time.

هر زمان که بخواهید می توانید برای یادگیری چیزی به دانشگاه بروید.

Of course, a lot of colleges now here in the UK have become universities,

البته، بسیاری از کالج‌ها اکنون در بریتانیا تبدیل به دانشگاه شده‌اند،

so it's very interesting how that's changed.

بنابراین بسیار جالب است که چگونه این تغییر کرده است.

They're also also used to be something called polytechnic.

آنها همچنین از چیزی به نام پلی تکنیک استفاده می کنند.

Yes, Polytechnic

بله، پلی تکنیک

was always seen as the poor person's university.

همیشه به عنوان دانشگاه بینوایان دیده می شد.

There was always that joke wasn't there.

همیشه این جوک وجود نداشت.

Like in Stafford, we had Stafford Polytechnic,

مانند استافورد، ما پلی‌تکنیک استافورد داشتیم،

and it was never really taken seriously because it wasn't Stanford University.

و هرگز واقعاً جدی گرفته نشد، زیرا دانشگاه استنفورد نبود.

But now, of course it is.

اما الان، البته که هست.

It became a university quite a few years ago,

خیلی سال پیش دانشگاه شد

but it's it's interesting that there was a bit of snobbery.

ولی جالبه که یه ذره فضولی هم داشت.

If you went to polytechnic, it wasn't quite that is correct.

اگر به پلی تکنیک رفتید، کاملاً درست نبود.

And that was at a time when there were lots, lots

و این در زمانی بود که افراد بسیار زیادی

more people going

for higher education wanting to take degrees,

برای تحصیلات عالی می‌رفتند و می‌خواستند مدرک بگیرند،

and there weren't enough universities to take everybody.

و دانشگاه‌های کافی برای گرفتن همه وجود نداشت.

So they introduced polytechnics.

بنابراین پلی تکنیک را معرفی کردند.

I think I'm correct in in how that how they were formed.

فکر می کنم در نحوه شکل گیری آنها درست می گویم.

And but yes, you went to a polytechnic.

و اما بله، شما به پلی تکنیک رفتید.

If you're to take a degree, if you couldn't quite get a high

اگر می خواهید مدرک بگیرید، اگر نتوانستید

enough grade to go to one of the universities.

نمره کافی برای رفتن به یکی از دانشگاه ها بگیرید.

I didn't go to university.

من دانشگاه نرفتم

Well, okay, I know that.

خوب، من این را می دانم.

No, but yeah, but I know, you know, that there are lots of things you know about me, Steve.

نه، اما بله، اما می دانم ، استیو، چیزهای زیادی در مورد من می دانی.

But but there are other people watching us on the internet at the moment.

اما در حال حاضر افراد دیگری نیز ما را در اینترنت تماشا می کنند.

So I didn't go to university because because of all of all of the stupid stuff

بنابراین من به دانشگاه نرفتم زیرا به دلیل همه چیزهای احمقانه ای

that happened at school, stop me from from going anywhere else.

که در مدرسه اتفاق افتاد ، من را از رفتن به جای دیگری باز داشت.

It's great, isn't it?

عالی است، اینطور نیست؟

I was offered a scholarship at art college as well.

در کالج هنر هم به من پیشنهاد شد.

Do you know that? I bet you didn't know that, did you?

آیا می دانید که؟ شرط می بندم تو این را نمی دانستی، نه؟

I was offered a scholarship at art college

به من بورسیه تحصیلی در کالج هنر پیشنهاد شد

and my parents would not let me do it.

و والدینم اجازه انجام این کار را به من ندادند.

Yes, it did.

بله، این کار را انجام داد.

And that what your parents do, the influence your parents have is very important, isn't it?

و اینکه کاری که والدین شما انجام می دهند، تأثیر والدین شما بسیار مهم است، اینطور نیست؟

So if your parents don't support you, then it can have a devastating effect

بنابراین اگر والدینتان از شما حمایت نکنند ، می‌تواند تأثیر مخربی

on where you end up in life. Yes.

بر جایی که در زندگی شما به پایان می‌رسد داشته باشد. آره.

The first years of my life, from being a teenager to early

سال‌های اول زندگی‌ام، از نوجوانی تا اوایل

twenties was really all messed

دهه بیست، واقعاً همه چیز به هم ریخته

up, messed up about by the education system,

بود، سیستم آموزشی بهم ریخته بود،

making the wrong decisions and choices and pushing me in the wrong direction .

تصمیم‌ها و انتخاب‌های اشتباه می‌گرفت و من را به مسیر اشتباه سوق می‌داد.

Horrible. Yes and yes. Anyway, yeah. Yeah.

ناگوار. بله و بله. به هر حال آره آره

I think one of the biggest responsibility, I mean, I'm saying this

فکر می کنم یکی از بزرگترین مسئولیت هاست ، یعنی این را می

and I don't know anything about parenting at all.

گویم و اصلاً چیزی در مورد فرزندپروری نمی دانم.

But I, you know, my belief is that one of the

اما من، می دانید، اعتقاد من این است که یکی از

the main responsibilities of a parent

وظایف اصلی پدر و مادر

is to realise what talents that you have,

این است که بفهمد شما چه استعدادهایی دارید،

what their children have and to encourage them in that.

فرزندانشان چه چیزهایی دارند و آنها را در این امر تشویق کنید.

Because if parents don't do that, children get lost

زیرا اگر والدین این کار را انجام ندهند، بچه ها گم می شوند

and then it can have a serious effect on

و بعد از آن می تواند تأثیر جدی

what kind of adults they are and how successful they can become.

بر نوع بزرگسالانی که آنها هستند و چقدر می توانند موفق شوند، داشته باشد.

Well, parents are the biggest influences of a child's life.

خوب، والدین بزرگترین تأثیرات زندگی کودک هستند.

I mean, I think nowadays parents seem to

منظورم این است که فکر می‌کنم امروزه به نظر می‌رسد که والدین

to want to to push the responsibility onto the teachers.

می‌خواهند مسئولیت را بر دوش معلمان بگذارند.

So anything that goes wrong nowadays in their child's life, they will automatically blame

بنابراین هر اتفاقی که امروزه در زندگی فرزندشان رخ دهد، به طور خودکار

the teachers and the school and say it's the school.

معلمان و مدرسه را سرزنش می کنند و می گویند مدرسه است.

But in fact, the responsibility is also

اما در واقع مسئولیت نیز

the parents, the first responsibility parents.

بر عهده والدین است، اولین مسئولیت والدین.

The second responsibility are those who are teaching your children.

مسئولیت دوم کسانی هستند که به فرزندان شما آموزش می دهند.

I think I think that's the order parents, first school and teachers second.

فکر می‌کنم این دستور والدین، اول مدرسه و بعد معلمان است.

But do you turn that OK?

اما آیا آن را درست می کنید؟

Says Bamboo, you're not a serial killer.

می گوید بامبو، تو یک قاتل زنجیره ای نیستی.

Yeah.

آره

Trust me, I still to this day, Steve, I know I've said this probably before.

به من اعتماد کن، من هنوز تا امروز، استیو، می دانم که احتمالاً قبلاً این را گفته ام.

I don't know how I've actually got to this point.

من نمی دانم واقعا چگونه به این نقطه رسیده ام.

I really don't.

من واقعا این کار را نمی کنم.

I don't know how I've done it.

من نمی دانم چگونه آن را انجام داده ام.

I've done it because I can say that no one helped me.

من این کار را انجام دادم زیرا می توانم بگویم هیچکس به من کمک نکرد.

I received zero help.

من صفر کمک دریافت کردم.

Was there anyone in your life that maybe did give you support and,

آیا کسی در زندگی شما وجود داشت که از شما حمایت کرده باشد و

you know, might have helped you on your way?

می دانید، ممکن است در راه شما به شما کمک کرده باشد؟

Anyone you know you can think of?

کسی را می شناسید که می توانید به او فکر کنید؟

Not really quite nearby.

واقعاً در این نزدیکی نیست.

Maybe not in my formative years.

شاید نه در سالهای شکل گیری من.

We didn't know each other when I was a child.

وقتی من بچه بودم همدیگر را نمی شناختیم.

They know what it feels like.

آنها می دانند که چه حسی دارد.

The other interesting thing about your brain the way your brain develops,

نکته جالب دیگر در مورد مغز شما به نحوی که مغز شما رشد می کند،

there are certain things that

چیزهای خاصی وجود دارد که

your brain is hard wired, gets hard wired into your brain.

مغز شما به سختی سیم کشی می کند، به سختی به مغز شما متصل می شود.

So that means that your brain is quite plastic.

بنابراین این بدان معناست که مغز شما کاملاً پلاستیکی است.

When you're when you're a young baby, a young child, an infant

هنگامی که شما یک نوزاد خردسال هستید، یک کودک خردسال، یک نوزاد

and your brain becomes

و مغز شما ثابت تر می شود

more fixed, apparently after the age of seven.

، ظاهراً بعد از هفت سالگی.

So if you really put some strong ideas

بنابراین، اگر شما واقعاً ایده‌های قوی

into somebody into a child's head before they're seven, it becomes

را قبل از هفت سالگی در ذهن یک کودک قرار دهید، وقتی بزرگسال می‌شود،

almost fixed and unable to change when they become adults.

تقریباً ثابت می‌شود و نمی‌تواند تغییر کند .

So which is where religions come in because religions are very

پس مذاهب از کجا وارد می‌شوند، زیرا ادیان کاملاً

they know that if you put these habits

می‌دانند که اگر این عادات را

in these ideas into a child's head when they're very young, it's

در این ایده‌ها در زمانی که بسیار جوان هستند در ذهن کودک

going to stay there forever because it gets hardwired into the brain

قرار دهید، برای همیشه در آنجا باقی می‌ماند زیرا بعد از آن به مغز متصل

after that.

So that's that's one thing I've always.

می‌شود.

پس این همان چیزی است که من همیشه داشته ام.

one thing I can say about my parents, particularly my father, is

یک چیزی که می توانم در مورد پدر و مادرم، به ویژه پدرم بگویم، این است

he let me find out what the world was all about myself.

که او به من اجازه داد تا بفهمم جهان در مورد خودم چیست.

He never got any fixed ideas into my head,

او هرگز هیچ ایده ثابتی به ذهن من

never tried to impose his ideas or his beliefs.

نرسید، هرگز سعی نکرد عقاید یا باورهایش را تحمیل کند.

I always remember.

He always used to say, you know,

من همیشه به یاد دارم.

او همیشه می گفت، می دانید،

explore the world yourself.

خودتان دنیا را کشف کنید.

Find out what you thought you never never said to the world like this.

آنچه را که فکر می کردید هرگز اینطور به دنیا نگفتید را پیدا کنید.

This is what you've got to know. This is what you've got to believe in.

این چیزی است که شما باید بدانید. این چیزی است که شما باید به آن اعتقاد داشته باشید.

You never tried to impose beliefs on to me,

and neither did my mother.

So I mean, you can say that helps you or hinders you.

بنابراین منظورم این است که می توانید بگویید که به شما کمک می کند یا مانع شما می شود.

But anyway.

ولی به هر حال.

Well, my parents didn't tell me what to think.

خوب، پدر و مادرم به من نگفتند که چه فکری کنم.

They just they just didn't allow me to explore my my talents and possibilities.

آنها فقط به من اجازه ندادند استعدادها و امکاناتم را کشف کنم.

No, they sent you to work on a building site.

نه، آنها شما را برای کار در یک سایت ساختمانی فرستادند.

Well, they didn't, actually.

خوب، آنها این کار را نکردند.

They didn't.

They didn't say me to work on a building site at first,

آنها این کار را نکردند.

اول نگفتند در سایت ساختمانی کار کنم،

but they said that I had to learn the building trade.

اما گفتند که باید صنعت ساختمان را یاد بگیرم.

They thought the.

آنها فکر می کردند.

It was much better to have a trade.

تجارت خیلی بهتر بود.

And yet you had all this talent.

و با این حال تو این همه استعداد را داشتی.

Can you imagine Mr. Duncan?

آیا می توانید آقای دانکن را تصور کنید؟

five How tall are you? 5:11?

پنج قد شما چقدر است؟ 5:11؟

No, I'm not. 5:11. Thanks.

نه من نیستم. 5:11. با تشکر.

No, I'm just over six foot, just over six foot.

نه، من کمی بیشتر از شش پا هستم، کمی بیشتر از شش پا.

And you only weighed about eight stone.

و شما فقط حدود هشت سنگ وزن داشتید.

I was.

I was eight and a half stone at that age eight and a half stone.

من بودم.

من در آن سن هشت و نیم سنگ هشت و نیم بودم.

And I was on a boat and he was shy and withdrawn.

و من در یک قایق بودم و او خجالتی و گوشه گیر بود.

And OK, you know, everyone beat him up at school.

و خوب، می دانید، همه او را در مدرسه کتک زدند.

OK, I'm just, you know, that's to get that black people get that impression and

خوب، من فقط، می دانید ، برای این است که سیاه پوستان این تصور را داشته باشند و

sending you onto a building site.

شما را به یک سایت ساختمانی بفرستند.

And yet you had this talent for art and for radio, and they didn't encourage you at all.

و با این حال تو این استعداد را در هنر و رادیو داشتی و اصلاً تشویقت نکردند.

That's disgraceful that you were totally let down.

این شرم آور است که شما کاملا ناامید شدید.

This is you.

این تویی.

This is turning into.

این در حال تبدیل شدن به

Mr. Duncan criticises his parents, but it isn't.

آقای دانکن از والدینش انتقاد می کند، اما اینطور نیست.

It isn't.

But they they sometimes did did let me down.

این نیست.

اما آنها گاهی اوقات مرا ناامید می کردند.

Tabula rasa.

Tabula Rasa.

Yes, Christina, that is correct.

بله، کریستینا، درست است.

A blank sheet. Hmm.

یک ورق خالی هوم

Uh, that's it.

اوه، همین.

And what goes in? You know, that is very important.

و چه چیزی وارد می شود؟ می دانید، این بسیار مهم است.

So your parents are so important because they give you, they give you the confidence to do things.

بنابراین والدین شما بسیار مهم هستند زیرا آنها به شما اعتماد می کنند، آنها به شما اعتماد به نفس انجام کارها را می دهند.

Yeah.

آره

You know, my parents used to always encourage me to do things.

می‌دانی، والدینم همیشه مرا تشویق به انجام کارها می‌کردند.

And it's so important, so important.

و خیلی مهم است، خیلی مهم است.

Well, it was lucky that I was able to push myself and give myself

خوب، خوش شانس بودم که توانستم به خودم فشار بیاورم و آن فرصت ها را به خودم بدهم

those opportunities, so I created my own opportunities.

، بنابراین فرصت های خودم را ایجاد کردم.

No opportunities came to my front door and said, Hello, this is opportunity.

هیچ فرصتی به درب ورودی من نرسید و گفت: سلام، این فرصت است.

Hello. Would you like to have all of these things

سلام. آیا دوست دارید همه این چیزهایی را داشته باشید

that never happened?

که هرگز اتفاق نیفتاده اند؟

So I had to find my own opportunity, for example, going

بنابراین باید فرصت خودم را پیدا می‌کردم، مثلاً

to China with something that wasn't offered to me.

با چیزی که به من پیشنهاد نشده بود، به چین بروم.

I pursued it.

دنبالش رفتم

I pushed myself.

به خودم فشار آوردم.

I got on a plane and I flew all the way to China,

سوار هواپیما شدم و تا چین پرواز کردم

and then I spent a large part of my life there teaching.

و بعد بخش زیادی از عمرم را در آنجا صرف تدریس کردم.

And it changed my life completely.

و زندگی من را به کلی تغییر داد.

And it also allowed me to gain a lot of confidence.

و همچنین به من اجازه داد تا اعتماد به نفس زیادی به دست بیاورم.

See that Judith says that her dad supported me, saying,

ببین که جودیت می گوید که پدرش از من حمایت می کند و می گوید، چون معلوم است

because obviously due to his being a woman,

که به خاطر زن بودن او،

because, you know, in England, I don't know how old you are, Judith.

چون، می دانی، در انگلیس، من نمی دانم چند سال داری، جودیت.

But certainly the when I was growing up,

اما مطمئناً زمانی که من بزرگ

it was, yeah, well, probably not so much that it was beginning to change then,

شدم، بله، خوب، احتمالاً آنقدر نبود که در آن زمان شروع به تغییر کرد،

but it didn't really start changing in England to the sixties and the seventies,

اما واقعاً در انگلستان تا دهه شصت و هفتاد شروع

whereby the perception was the woman stayed at home and the man went out to work.

به تغییر نکرد. زن در خانه ماند و مرد برای کار بیرون رفت.

That's all changed now, obviously for the better.

اکنون همه چیز تغییر کرده است، بدیهی است که برای بهتر شدن.

And Judith said her father was saying, You know,

و جودیت گفت که پدرش می‌گفت، می‌دانی،

maybe I don't know how old you are, Judith,

شاید من نمی‌دانم چند سال داری، جودیت،

but you got that support to say that you can do anything as as a woman.

اما تو این حمایت را گرفتی که به عنوان یک زن می‌توانی هر کاری انجام دهی.

Yeah, of course.

بله، البته.

And well, I don't see why Judith's father could have said is,

و خوب، نمی‌دانم چرا پدر جودیت می‌توانست بگوید

you know, get married, have children,

، می‌دانی، ازدواج کن، بچه‌دار شو،

which probably won't be.

که احتمالاً چنین نخواهد شد.

Certainly when my mother grew up was growing up in the 1930s and forties.

مطمئناً وقتی مادرم بزرگ شد، در دهه 1930 و 40 بزرگ شد.

That was very much what she was told.

این چیزی بود که به او گفته شد.

You know, your place is you get married, you have kids, you do the housework.

میدونی جای تو اینه که ازدواج کنی، بچه داری، کار خونه رو انجام میدی.

That's it.

خودشه.

And my, my mother, my

و مادربزرگ من، مادرم،

grandmother

was very bitter, according to my mother, because she was very talented.

به قول مادرم بسیار تلخ بود، زیرا او بسیار با استعداد بود.

She could have gone to university,

میتونست

but her father wouldn't let her go

بره دانشگاه ولی پدرش نمیذاشت بره

because he said, no, you know, she passed to go, but she wasn't allowed to go

چون میگفت نه میدونی قبول شد که بره ولی

because you couldn't in those days, you know, and she was.

چون تو اون روزها نمیتونستی اجازه رفتن نداشت. و او بود.

So she was really clever. My grandmother

بنابراین او واقعاً باهوش بود. مادربزرگم

and she could have done it.

و او می توانستند این کار را انجام دهند.

She could have done anything,

او می توانست هر کاری بکند،

but she was held back and she was bitter about it when she got older.

اما او را عقب نگه داشتند و وقتی بزرگتر شد از این کار تلخ بود.

Understand that this is this is what happens nowadays.

درک کنید که این چیزی است که امروزه اتفاق می افتد.

People have the choice.

مردم حق انتخاب دارند

So you don't have to conform.

بنابراین شما مجبور نیستید مطابقت داشته باشید.

You don't have to go down a certain path in your life if you want to get married and have kids, yes,

اگر می خواهید ازدواج کنید و بچه دار شوید، لازم نیست مسیر خاصی را در زندگی خود طی کنید ، بله،

if you want to stay independent and have your own job and career. Yes.

اگر می خواهید مستقل بمانید و شغل و حرفه خود را داشته باشید. آره.

So there are more opportunities,

بنابراین فرصت های بیشتری وجود دارد،

more avenues to pursue, whether you're male or female.

راه های بیشتری برای پیگیری وجود دارد، چه مرد باشید و چه زن.

Judith is a year younger than me. OK.

جودیت یک سال از من کوچکتر است. خوب.

So I reckon you were born

بنابراین من حدس می زنم که شما

in 19, around 1962, I'm guessing.

در سال 19، حدود سال 1962 متولد شده اید.

So yes, we are a similar age.

پس بله، ما هم سنی هستیم.

So yes, I deleted somebody, then Mr.

بنابراین بله، من یک نفر و سپس آقای

Duncan on that live chat.

دانکن را در آن چت زنده حذف کردم.

So yes, we are the same generation.

پس بله، ما یک نسل هستیم.

So, yeah, you will now have stories

بنابراین، بله، اکنون

probably of of your parents or grandma or your grandparents that probably wanted to do things

احتمالاً داستان هایی از والدین یا مادربزرگ یا پدربزرگ و مادربزرگتان خواهید داشت که احتمالاً می خواستند کارهایی انجام دهند

and weren't allowed to because of society's constraints.

و به دلیل محدودیت های جامعه اجازه انجام این کار را نداشتند.

And of course, this is still prevalent and in large parts of the world

و البته این امر هنوز هم به دلایل مختلف در مناطق وسیعی از جهان رایج

for various reasons.

است.

But yes,

اما بله

it's all very interesting, isn't it?

، همه چیز بسیار جالب است، اینطور نیست؟

Well, life is interesting and that's that's the point

خب، زندگی جالب است و این چیزی است که امروز به آن اشاره

I'm making today, I suppose, is we all go through stages in life.

می کنم، فکر می کنم این است که همه ما مراحلی را در زندگی پشت سر می گذاریم.

Some some of those stages, some of those times,

برخی از آن مراحل، برخی از آن زمان‌ها،

some of those periods are difficult and some of them not so difficult.

برخی از آن دوره‌ها سخت هستند و برخی دیگر چندان دشوار نیستند.

But I think everyone develops in their own way.

اما من فکر می کنم هر کسی به روش خودش پیشرفت می کند.

So you can't be Einstein at school.

بنابراین شما نمی توانید در مدرسه انیشتین باشید.

However, you might have the occasional situation where a child is

با این حال، ممکن است موقعیت‌هایی داشته باشید که کودکی

exceptionally gifted or incredibly clever,

فوق‌العاده با استعداد یا فوق‌العاده باهوش است

and they have some gift that they are able to to use.

و استعدادی دارد که می‌تواند از آن استفاده کند.

And hopefully they will be people around them

و امیدوارم آنها افرادی در اطراف خود

who will be able to recognise it and encourage them to do that.

باشند که بتوانند آن را تشخیص دهند و آنها را به انجام آن تشویق کنند.

So it does happen in different ways.

بنابراین به طرق مختلف اتفاق می افتد.

Everyone is individual and all of our experiences

هر کسی فردی است و همه تجربیات

are different and varied.

ما متفاوت و متنوع است.

So, yeah, I'm a I was always quite envious of people

بنابراین، بله، من همیشه نسبت به افرادی

who knew what they wanted to do in life.

که می دانستند می خواهند در زندگی چه کاری انجام دهند، حسادت می کردم.

I never sort of really knew I was good at what I was.

من هرگز واقعاً نمی دانستم که در آنچه هستم خوب هستم.

I'm the sort of person that's good at a lot of things, but not not brilliant at anything,

من از آن دسته افرادی هستم که در خیلی چیزها خوب هستم، اما در هیچ کاری درخشان نیستم،

which is which is fine.

که خوب است.

That's, you know, I've got my place in society,

این است، می دانید، من جایگاه خود را در جامعه دارم،

but to be supremely talented in one thing I know that has its downsides as well.

اما استعداد فوق العاده در یک چیز می دانم که معایب خود را نیز دارد.

But, you know,

اما، می دانید

to have that amazing talent in one area and then you know what you want to do.

، داشتن آن استعداد شگفت انگیز در یک زمینه و سپس می دانید که می خواهید چه کار کنید.

My father always knew what he wanted to do when he was young.

پدرم در جوانی همیشه می دانست که می خواهد چه کار کند.

He wanted to go to see. He wanted to be a sailor.

می خواست برود ببیند. او می خواست ملوان شود.

He knew that from a very young age, and that's what he did when he was 15.

او این را از کودکی می دانست و این کاری بود که در 15 سالگی انجام داد.

But I sort of I did not want to be there.

اما من به نوعی نمی خواستم آنجا باشم.

I wouldn't want to work in horticulture.

من نمی خواهم در باغبانی کار کنم.

Did I want the science?

آیا من علم می خواستم؟

I love biology and science.

من عاشق زیست شناسی و علم هستم.

I wanted to be a chemist, but I wasn't clever enough at lots of things.

من می خواستم شیمیدان شوم، اما در بسیاری از چیزها به اندازه کافی باهوش نبودم.

And I never really

و من واقعاً هیچ

settled on anything.

وقت روی چیزی راضی نشدم.

I liked lab work.

من کارهای آزمایشگاهی را دوست داشتم.

I ended up doing that.

من در نهایت این کار را انجام دادم.

But anyway, that's all about me now.

اما به هر حال، الان همه چیز مربوط به من است.

This is the this is Mr.

این

Steve's new autobiography.

زندگینامه جدید آقای استیو است.

But I'm just saying I always envy people who read, I do

اما من فقط می گویم که من همیشه به افرادی که کتاب می خوانند حسادت می کنم، من

really know what they want to do from a young age,

واقعاً می دانم که آنها از سنین پایین می خواهند چه کار کنند،

you know, because you don't have to worry, Oh, what shall I do to do that?

می دانید، زیرا لازم نیست نگران باشید، اوه، من برای انجام این کار چه کنم؟

I just said to him, Okay, you lose.

من فقط به او گفتم: باشه، تو باختی.

The only energy is wasted. So it's a Steve.

تنها انرژی هدر می رود. پس این یک استیو است.

Steve has made the same point there that ends up being in sales.

استیو همان نکته ای را در آنجا مطرح کرده است که در نهایت در فروش قرار می گیرد.

Most Americans having a wasted tablet.

اکثر آمریکایی ها تبلت هدر رفته دارند.

Yes. Well, at least you can have a little bit of my glamour.

آره. خوب، حداقل می توانید کمی از زرق و برق من داشته باشید.

I like to give you a little bit of my glamour, Steve.

من دوست دارم کمی از زرق و برق خودم را به تو بدهم، استیو.

Thank you for being here in show business, on the internet,

از حضور شما در تجارت نمایشی، در اینترنت،

with my with my super show.

با نمایش فوق العاده من سپاسگزارم.

So, so I will let you have a little bit

بنابراین، من به شما اجازه می دهم که کمی

of my my star light.

از نور ستاره من داشته باشید.

If it's already says I'm still trying to understand what is Mr.

اگر قبلاً گفته شده است که من هنوز در تلاشم تا بفهمم آقای

Steve do?

استیو چه می کند؟

Yes, I look at people wonder that Mr.

بله، من به مردم نگاه می کنم که تعجب می کنند که آقای

Steve is still trying to work out what he does.

استیو هنوز در تلاش است تا کاری که انجام می دهد انجام دهد.

I have Mr.

من آقای

Duncan. No sales. Sales is my job.

دانکن را دارم. بدون فروش فروش کار من است

Sales are

فروش

a very interesting area of sales. Yes.

بخش بسیار جالبی از فروش است. آره.

We can't go into that.

ما نمی توانیم وارد آن شویم.

I know I wasn't going to.

میدونم که قرار نبودم

Do you want me just to say it?

میخوای فقط بگم؟

No, no, I wasn't going to.

نه، نه، قرار نبود.

No. But it's very interesting.

نه ولی خیلی جالبه

I think your work

من فکر می کنم کار شما پیش

seems mundane,

پا افتاده به نظر می رسد،

but I think the area that you're in is is very interesting.

اما فکر می کنم منطقه ای که در آن هستید بسیار جالب است.

I must admit, I am good at it.

باید اعتراف کنم، من در آن خوب هستم.

So I suppose I've fallen on.

بنابراین من فکر می کنم من افتاده است.

I've been doing it for 33 years, so I must be good at it.

من 33 سال است که این کار را انجام می دهم، بنابراین باید در آن خوب باشم.

So I've got to accept that that is my lot in life.

پس باید بپذیرم که سهم من در زندگی همین است.

The thing is going to be a famous singer.

چیزی که قرار است یک خواننده مشهور باشد.

No. Well, what I wanted to be here was he wasn't nearly 61, so.

نه. خوب، چیزی که می خواستم اینجا باشم این بود که او 61 سالش نبود، بنابراین.

So you have to accept your lot in life and be grateful for what you have

بنابراین شما باید سهم خود را در زندگی بپذیرید و برای چیزهایی که دارید سپاسگزار باشید

because we haven't got a bad life, have we , Mr.

زیرا ما زندگی بدی نداریم، آیا ما آقای

Duncan? It's all right.

دانکن؟ همه چیز درست است.

I mean, my life is pretty crap.

یعنی زندگی من خیلی مزخرف است.

He's joking, right? It's time.

او شوخی می کند، درست است؟ وقتشه.

Is it not for a cup of tea? Yes.

آیا برای یک فنجان چای نیست؟ آره.

And to settle down and watch a Columbo episode that we've seen umpteen times before.

و برای نشستن و تماشای یک قسمت کلمبو که قبلاً بارها دیده‌ایم.

If you say umpteen times to even,

اگر بارها به زوج بگویید،

I can't pronounce my words today

امروز که 18 ساله هستم نمی توانم کلماتم را تلفظ

I'm 18.

کنم.

But what's the word? I can't pronounce it? Go on.

اما کلمه چیست؟ نمی توانم آن را تلفظ کنم؟ ادامه دادن.

I don't know what's wrong.

من نمی دانم چه مشکلی دارد.

I something wrong.

من یه چیزی اشتباه کردم

I've been in the garden.

من در باغ بوده ام

I've exhausted umpteen that said umpteen times.

من بیش از یک بار که گفته شد خسته شده ام.

It just means uncountable.

این فقط به معنای غیرقابل شمارش است.

Yes, lots and lots of time.

بله، زمان بسیار زیادی.

So many times I can't count them. It's a good job.

خیلی وقت ها نمی توانم آنها را بشمارم. کار خوبی است.

This isn't my English teaching channel. It is a good job.

این کانال آموزش زبان انگلیسی من نیست. کار خوبی است.

It is as good. I'm so glad.

به همین خوبی است. خیلی خوشحالم.

Lovely to be here as ever

دوست دارم مثل همیشه اینجا

and hope to see you all next Sunday,

باشم و امیدوارم همه شما را یکشنبه

next Sunday, Saturday, which you can come here next Saturday, if you will.

آینده، یکشنبه آینده، شنبه ببینم ، که اگر بخواهید می توانید شنبه آینده اینجا بیایید.

We won't be on. You might be.

ما روشن نخواهیم شد شما ممکن است.

You could stand here next Saturday.

شما می توانید شنبه آینده اینجا بایستید.

Are you doing a live stream in the week?

آیا در هفته پخش مستقیم پخش می کنید؟

I will be here on Wednesday.

من چهارشنبه اینجا خواهم بود.

I will be here. You know that?

من اینجا خواهم بود. تو می دانی که؟

Can I just

آیا می توانم فقط

give the view?

نظر بدهم؟

You are really in a crazy mood today?

شما واقعا امروز در حال و هوای دیوانه وار هستید؟

I think why can't you be like this on Saturdays? Why?

فکر میکنم چرا نمیتونی شنبه ها اینجوری باشی؟ چرا؟

Why would you like this?

چرا این را دوست دارید؟

Just miserable yesterday?

فقط دیروز بدبختی؟

It was such a remote community is so miserable on Saturdays.

چنین جامعه ای دور افتاده بود که شنبه ها بسیار بدبخت است.

I don't know why, and on Sundays, he's like, It's like he's taken some sort of sort of sort of drug

نمی‌دانم چرا، و یکشنبه‌ها، مثل این است که نوعی

or something and drugs just half term life, Steve.

دارو یا چیزی مصرف کرده و فقط نیمی از عمرش را مصرف کرده است، استیو.

OK. T

خوب. تی

Colombo.

کلمبو.

I hope it's a good episode.

امیدوارم قسمت خوبی باشه

I hope they don't show that awful Leonard Nimoy episode again.

امیدوارم آن قسمت افتضاح لئونارد نیموی را دیگر نمایش ندهند.

They keep showing that one too many times.

آنها مدام آن را بارها نشان می دهند.

I hope it's ransom for a dead man.

امیدوارم باج یک مرده باشد.

Our favourite Colombo episode.

قسمت مورد علاقه ما در کلمبو.

We love it.

ما خوشمون میاد.

What channel is it on?

در چه کانالی است؟

Just, you know, we might interest you within watching Colombo.

فقط، می دانید ، ممکن است با تماشای کلمبو به شما علاقه مند شویم.

It is on five

این در پنج

finished.

به پایان رسید.

It's on five. USA

روی پنج است. ایالات متحده آمریکا

is the Channel five USA.

کانال پنج ایالات متحده است.

Every Sunday, they show lots of Colombo for some bizarre reason.

هر یکشنبه، آنها تعداد زیادی کلمبو را به دلایلی عجیب نشان می دهند.

We just like to sit down and watch it, even though.

ما فقط دوست داریم بنشینیم و آن را تماشا کنیم، هرچند.

But the crazy thing is we have the DVDs.

اما چیز دیوانه کننده این است که ما دی وی دی ها را داریم.

Yes, we have all of the DVDs of every single Colombo episode,

بله، ما همه دی‌وی‌دی‌های تک تک قسمت‌های کلمبو را داریم،

but we're so lazy we can't even be bothered

اما آنقدر تنبل هستیم که حتی حوصله نمی‌کنیم

to put the the DVD into the VCR watching it when the programmes

دی‌وی‌دی را در VCR بگذاریم و آن را تماشا کنیم، وقتی برنامه‌ها

actually on the time it's on, but it has stupid adverts all the way through.

واقعاً در زمان روشن بودن آن هستند. تبلیغات احمقانه در تمام طول مسیر

It seems more real if you watch it at the time it's broadcast.

اگر در زمان پخش آن را تماشا کنید واقعی تر به نظر می رسد.

If you recorded and watch it later, it doesn't seem the same to me.

اگر ضبط کردید و بعداً تماشا کنید، به نظر من یکسان نیست.

When I record it, it's on DVD talking about programmes in general.

وقتی آن را ضبط می کنم، روی دی وی دی است که در مورد برنامه ها به طور کلی صحبت می کند.

Oh okay, certain programmes.

اوه خوب، برنامه های خاص.

It's like watching the Queen at Christmas, is it?

مثل تماشای ملکه در کریسمس است، درست است؟

You watch the The Queen at 3:00.

شما ملکه را در ساعت 3:00 تماشا می کنید.

If you record it and watch it later, it doesn't.

اگر آن را ضبط کنید و بعداً تماشا کنید، اینطور نیست.

Doesn't seem the same.

به نظر یکسان نیست

Steve, I don't want to break this to you, Brianna, but it is Ricky's dad.

استیو، من نمی‌خواهم این را برای تو بشکنم، برایانا، اما پدر ریکی است.

The Queen's Speech is recorded anyways when it's broadcast, but that's what I'm talking about.

سخنرانی ملکه به هر حال وقتی پخش می شود ضبط می شود، اما این چیزی است که من در مورد آن صحبت می کنم.

She's not doing it line. I know she's not doing it live.

او این کار را انجام نمی دهد. من می دانم که او این کار را زنده انجام نمی دهد.

You know, it's broadcast.

میدونی پخش میشه

Tell the only import. That's all that matters.

تنها وارداتی را بگویید. این همه چیز مهم است.

I was worried.

Then I was worried that Steve thought that the Queen's Speech was live

من نگران بودم.

سپس من نگران بودم که استیو فکر می کند که سخنرانی ملکه

just to be silly, right?

فقط برای احمق بودن پخش می شود، درست است؟

Love you.

دوستت دارم.

See you again next week.

هفته آینده دوباره می بینمت.

Good person.

انسان خوب.

And hopefully you will learn some English of Mr Jenkins wonderful lesson.

و امیدوارم شما مقداری از درس فوق العاده انگلیسی آقای جنکینز را یاد بگیرید .

Next week, you're a bit more.

هفته آینده، شما کمی بیشتر هستید.

I don't know.

من نمی دانم.

Not so. Well, I don't have to come on here, Mr. Duncan.

اینطور نیست. خب، من مجبور نیستم اینجا بیایم، آقای دانکن.

You know, I've got better things to do.

میدونی، من کارهای بهتری برای انجام دادن دارم.

OK, I'm only joking.

باشه من فقط شوخی میکنم

There's nothing more enjoyable than spending time with friends across the world.

هیچ چیز لذت بخش تر از گذراندن وقت با دوستان در سراسر جهان نیست.

Okay,

باشه

we'll see you next.

بعد می بینمت

We'll see you next.

بعد شما را می بینیم.

Sunday can have a light on Steve.

یکشنبه می تواند روشنایی بر استیو داشته باشد.

I think you've deserved.

Are you fading me away?

من فکر می کنم تو لیاقتش را داشتی

منو محو میکنی؟

I can't keep up this smile forever.

من نمی توانم این لبخند را برای همیشه حفظ کنم.

Goodbye, Mr Steve.

خداحافظ آقای استیو.

Do you want to go to the beach?

آیا می خواهید به ساحل بروید؟

Oh, I'll just go George.

اوه، من فقط می روم جورج.

Go to the beach.

برو به ساحل.

What beach? The beach do you want to go there?

چه ساحلی؟ ساحل میخوای بری اونجا؟

Just say yes. Yes.

فقط بگو بله. آره.

I'm a big boy now.

من الان پسر بزرگی هستم.

Oh, dear, Mr Steve didn't want to go.

اوه، عزیز، آقای استیو نمی خواست برود.

He was saying, I want to stay here.

می گفت می خواهم اینجا بمانم.

Can I stay?

می توانم بمانم؟

Steve will be back next Sunday.

استیو یکشنبه آینده برمی گردد.

I don't know why he was so excited today, but one point

نمی‌دانم چرا او امروز اینقدر هیجان‌زده بود، اما یک نکته

I thought I was going to have to get my special

فکر می‌کردم که باید

sticky tape to put over his mouth.

نوار چسب مخصوصم را روی دهانش بگذارم.

Anyway, we will be back with you and next Sunday, I will be back with you on Wednesday.

به هر حال، ما با شما برمی گردیم و یکشنبه آینده، چهارشنبه پیش شما خواهم بود.

I am with you on Wednesday from 2:00 p.m.

چهارشنبه از ساعت 14 با شما هستم.

UK time if you love learning English.

وقت انگلستان اگر عاشق یادگیری زبان انگلیسی هستید.

If you love listening to English being spoken like this

اگر عاشق گوش دادن به زبان انگلیسی هستید که اینطور

from my mouth, then please join me on Wednesday from 2:00 p.m.

از دهان من صحبت می شود، لطفا چهارشنبه از ساعت 14:00 به من بپیوندید.

UK time.

به وقت انگلستان

Thanks for your company. Thank you to Mr Steve.

با تشکر از شرکت شما با تشکر از آقای استیو.

Can I just tell you now I had many words

می‌توانم فقط به شما بگویم که کلمات

and phrases connected to your your stages of life,

و عبارات زیادی با مراحل زندگی شما مرتبط است

and we didn't even get through half of them

و ما حتی نیمی از آن‌ها را پشت سر

because Mr Steve just kept giving it lots of that.

نگذاشتیم، زیرا آقای استیو فقط مقدار زیادی از آن را به آن می‌گفت.

So I might do some of them on Wednesday.

بنابراین من ممکن است برخی از آنها را در روز چهارشنبه انجام دهم.

We will see what happens. Thanks for your company.

ما خواهیم دید که چه اتفاقی می افتد. با تشکر از شرکت شما

It is going dark outside, starting to go dark.

بیرون تاریک می شود، شروع به تاریک شدن می کند.

22 minutes past 4:00, I've been with you

22 دقیقه و 4:00، من

for around about two hours and twelve minutes.

حدود دو ساعت و دوازده دقیقه با شما هستم.

I hope you've enjoyed this.

امیدوارم از این کار لذت برده باشید.

I hope you will join me on Wednesday.

امیدوارم چهارشنبه به من بپیوندید.

Or, of course, next Sunday, I'm back with you from 2:00 p.m.

یا البته یکشنبه آینده از ساعت 14 با شما هستم.

UK time. Thanks for your company.

به وقت انگلستان با تشکر از شرکت شما

See you soon.

به زودی میبینمت.

Take care of yourselves wherever you are in the world.

در هر کجای دنیا که هستید مراقب خود باشید.

Have a super duper week and I will see you

هفته ای فوق العاده داشته باشید و

very soon right here on YouTube.

به زودی شما را همین جا در یوتیوب می بینم.

And of course, until the next time we meet, you know what's coming next?

و البته، تا دفعه بعد که همدیگر را ملاقات می کنیم، می دانید بعد از آن چه می شود؟

Yes, you do.

بله، شما انجام می دهید.

Stay safe.

ایمن بمان.

Take care and keep that smile upon your face, and of course.

مراقب باشید و آن لبخند را بر لبان خود نگه دارید، و البته.

ta ta for now.

تا تا فعلا