Back in Time (remembering the past) English Addict - 213 - LIVE chat + learning / Sun 4th Sept 2022

And we are live.

و ما زنده هستیم

Here we go again.

دوباره شروع کنیم.

Hope you're feeling good.

امیدوارم حالتون خوب باشه

I hope you're feeling happy, too.

امیدوارم شما هم احساس خوشبختی کنید

We are here once more with another

ما یک بار دیگر اینجا هستیم با

live stream coming to you from the birthplace of the English language,

پخش زنده دیگری که از زادگاه زبان انگلیسی برای شما می آید ،

which just happens to be, oh, my goodness, it is

که اتفاقاً، خدای من،

England. Hmm.

انگلیس است. هوم

Oh. Hi, everybody.

اوه سلام به همه.

This is Mr. Duncan in England.

این آقای دانکن در انگلیس است.

How are you today?

امروز چطوری؟

Are you okay? I hope so.

حالت خوبه؟ امیدوارم.

Are you happy?

آیا شما خوشحال هستید؟

I really hope you are feeling good today.

واقعا امیدوارم امروز حالتون خوب باشه

We are back again.

ما دوباره برگشتیم.

Gain as life.

به عنوان زندگی به دست آورید.

As life can be

همانطور که زندگی می تواند

from the birthplace of the English language.

از زادگاه زبان انگلیسی باشد.

A lot of people ask, is it true?

بسیاری از مردم می پرسند، آیا این درست است؟

Yes, it is true.

بله این درست است.

England is where English comes from.

انگلستان جایی است که زبان انگلیسی از آن سرچشمه می گیرد.

You might be surprised to find out

شاید تعجب کنید اگر متوجه شوید

that a lot of people think English is American.

که بسیاری از مردم فکر می کنند انگلیسی آمریکایی است.

It is not American.

آمریکایی نیست.

Originally, it came from here.

در اصل از اینجا آمده است.

This chunk of mossy rock

این تکه سنگ خزه‌ای

otherwise known as

که با نام

the U.K., which is where I'm coming to you live from right now.

دیگر بریتانیا شناخته می‌شود، جایی است که من در حال حاضر از آنجا به شما مراجعه می‌کنم.

My name is Mr. Duncan.

اسم من آقای دانکن است.

I talk about English.

من در مورد انگلیسی صحبت می کنم.

You might say that I am one of those up there.

ممکن است بگویید من یکی از آن بالا هستم.

A lot of people do say that.

بسیاری از مردم این را می گویند.

They say that Mr.

آنها می گویند که آقای

Duncan, he is one of those he is an English addict.

دانکن، او یکی از کسانی است که یک معتاد انگلیسی است.

And I have a feeling you might be as well.

و من احساس می کنم ممکن است شما نیز باشید.

I love English. I love everything about it.

من عاشق زبان انگلیسی هستم. من همه چیزش را دوست دارم.

All of the big words, many of the small words

همه کلمات بزرگ، بسیاری از کلمات کوچک

and everything in between.

و همه چیز در این بین.

Even the naughty words.

حتی حرف های ناپسند.

We all use them.

همه ما از آنها استفاده می کنیم.

Don't pretend that you never swear.

وانمود نکنید که هرگز قسم نمی‌خورید.

We all swear.

همه قسم میخوریم

We all say rude words either

همه ما در

to ourselves when we are frustrated or angry,

مواقعی که ناامید یا عصبانی هستیم به خودمان کلمات رکیک می گوییم

or maybe to other people when we are feeling

یا شاید وقتی

in a very similar situation or with a similar emotion.

در موقعیتی بسیار مشابه یا با احساساتی مشابه به دیگران احساس می کنیم.

We swear we all say bad words from time to time.

ما قسم می خوریم که هر از گاهی کلمات بد می گوییم.

I think that's the thing that makes us human beings, to be honest.

من فکر می کنم این چیزی است که ما را به انسان تبدیل می کند .

We all swear. We all say bad words.

همه قسم میخوریم همه ما کلمات بد می گوییم.

But I still love them all because they are part of the English language.

اما من هنوز همه آنها را دوست دارم زیرا آنها بخشی از زبان انگلیسی هستند.

So that is the introduction out of the way.

بنابراین این مقدمه خارج از راه است.

I hope you are feeling good on this weekend.

امیدوارم در این آخر هفته احساس خوبی داشته باشید.

Yes, the weekend is here

بله، آخر هفته اینجاست

unless you haven't already noticed.

مگر اینکه قبلاً متوجه نشده باشید.

Perhaps you've been sleeping for some reason.

شاید شما به دلایلی خوابیده اید.

Maybe you've spent the whole weekend in bed.

شاید تمام آخر هفته را در رختخواب گذرانده باشید.

Who knows?

Well, we have made it to the end of another weekend.

چه کسی می داند؟

خوب، ما به پایان یک آخر هفته دیگر رسیدیم.

Yes, it is Sunday.

بله، یکشنبه است.

Beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep,

بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ،

beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep,

بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ،

beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep, beep.

بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ، بیپ

It is Sunday.

یکشنبه است.

Welcome to Sunday.

به یکشنبه خوش آمدید

It's ever so nice to see you here.

خیلی خوشحالم که تو را اینجا می بینم.

It's always nice to see you here.

همیشه خوشحالم که شما را اینجا می بینم.

Of course.

البته.

Live every Sunday from 2 p.m.

پخش زنده هر یکشنبه از ساعت 2 بعد از ظهر

UK time.

به وقت انگلستان

People already asking when can I watch you?

مردم از قبل می پرسند چه زمانی می توانم شما را تماشا کنم؟

Quite often in the comments under my videos.

اغلب در نظرات زیر ویدیوهای من.

When are you live?

کی زنده هستی؟

Well, if you are watching now, I'm live right now.

خوب، اگر الان دارید تماشا می کنید، من در حال حاضر زنده هستم.

But if you are watching the recording that I'm not live.

اما اگر در حال تماشای ضبط هستید که من زنده نیستم.

But I have a feeling if you are watching now at 2:09

اما من احساس می کنم اگر اکنون در ساعت 2:09 به وقت انگلستان تماشا می کنید،

o'clock UK time then it is live.

پس زنده است.

Who all of this time stuff really does

چه کسی این همه چیز واقعاً

become quite confusing after a while.

بعد از مدتی کاملاً گیج کننده می شود.

Talking of time, we are talking

صحبت از زمان، ما امروز داریم صحبت می کنیم

and looking at the past today.

و به گذشته نگاه می کنیم.

Everything to do with looking back, remembering,

همه چیز مربوط به نگاه کردن به گذشته، یادآوری،

thinking of the past for various reasons.

اندیشیدن به گذشته به دلایل مختلف است.

Now we do have some things

حالا ما چیزهایی داریم

to tell you.

که به شما بگوییم.

We've decided that today is the day when we reveal what is happening.

ما تصمیم گرفته ایم که امروز روزی است که آنچه را که اتفاق می افتد فاش می کنیم.

Because I have been saying over the past couple of weeks,

از آنجایی که در چند هفته گذشته گفته ام، در حال حاضر

a lot of things have been going on and are going on at the moment.

چیزهای زیادی در حال انجام است و در حال انجام است.

So we will be talking all about those later on.

بنابراین ما بعداً در مورد آنها صحبت خواهیم کرد.

I don't like to keep secrets from you.

من دوست ندارم از تو راز نگه دارم.

So what we are doing, we are spilling the beans.

پس کاری که می کنیم، حبوبات را می ریزیم.

Later we are going to tell you what is happening in our lives.

بعداً می خواهیم به شما بگوییم که در زندگی ما چه می گذرد.

Some of it nice, some of it exciting and some of it not so nice.

برخی از آن زیبا، برخی از آن هیجان انگیز و برخی از آن نه چندان زیبا.

So there is my little warning.

بنابراین هشدار کوچک من وجود دارد.

It isn't all good news.

این همه خبر خوب نیست.

Coming up later on.

بعدا میاد بالا

And of course, we have the live chat.

و البته، ما چت زنده را داریم.

Hello? Live chat. Hi.

سلام؟ چت زنده. سلام.

Nice to see you here as well.

خوشحالم که شما را اینجا می بینم.

Of course, without you, there would be no live stream.

البته بدون شما پخش زنده وجود نخواهد داشت.

I would just be standing here on my own talking to no one.

من فقط اینجا می ایستم و با کسی صحبت نمی کنم.

I hope I'm not doing that now.

امیدوارم الان این کار را نکنم.

By the way, please don't forget to give me a lovely like.

در ضمن لطفا یادتون نره یه لایک دوست داشتنی بهم بدید.

You might not realise how important it is

شاید متوجه نشوید که چقدر مهم

to like my lessons and my live streams.

است که درس‌های من و پخش‌های زنده من را دوست داشته باشید.

It is a very important thing because if you do that then YouTube

این یک چیز بسیار مهم است زیرا اگر این کار را انجام دهید، یوتیوب

will promote my live streams more on the site.

استریم های زنده من را بیشتر در سایت تبلیغ می کند.

So everything nowadays is controlled by computers

بنابراین امروزه همه چیز توسط کامپیوترها

with their algorithm.

با الگوریتم آنها کنترل می شود.

So more of these means

بنابراین بیشتر از این به معنای

more of this.

بیشتر از این است.

Is that a good thing or a bad thing? I'm not sure.

این چیز خوبیه یا چیز بدیه؟ مطمئن نیستم.

So we are looking back in time.

بنابراین ما به گذشته نگاه می کنیم.

Today we have some very embarrassing photographs to show you as well.

امروز عکس های بسیار شرم آور برای شما نیز داریم.

You may have noticed from the thumbnail on today's live stream,

ممکن است از تصویر کوچک در پخش زنده امروز متوجه شده باشید ،

we are talking about the past things

ما در مورد چیزهای گذشته

from a distant time in our lives.

از زمان های دور زندگی خود صحبت می کنیم.

And of course, hopefully you will be sharing

و البته، امیدوارم

some of your memories today as well.

امروز نیز برخی از خاطرات خود را به اشتراک بگذارید.

Can I also say hello to September?

آیا می توانم به شهریور هم سلام کنم؟

September is here.

سپتامبر اینجاست.

Isn't it nice

آیا

for some people anyway?

به هر حال برای برخی افراد خوب نیست؟

Because in certain countries spring is arriving.

زیرا در برخی کشورها بهار در حال فرا رسیدن است.

However, here

با این حال،

Autumn is arriving.

اینجا پاییز از راه می رسد.

So we are now feeling a little unhappy,

بنابراین ما اکنون کمی احساس ناخشنودی می کنیم،

maybe down slightly

شاید کمی پایین آمده

because summer is almost over.

زیرا تابستان تقریباً به پایان رسیده است.

Winter is approaching.

زمستان نزدیک است.

But before then of course, we have autumn, which is not so bad.

اما قبل از آن البته، ما پاییز داریم که چندان بد نیست.

As you know, I like Autumn very much.

همانطور که می دانید من پاییز را خیلی دوست دارم.

It is a great time of year

زمان خوبی از سال است

because everything looks very nice and colourful.

زیرا همه چیز بسیار زیبا و رنگارنگ به نظر می رسد.

Hello. Also to the live chat.

سلام. همچنین به چت زنده.

Yes, as I said, it wouldn't be this without you.

بله، همانطور که گفتم، بدون شما اینطور نخواهد بود.

We would have nothing to talk about.

ما حرفی برای گفتن نخواهیم داشت.

So hello to the live chat.

پس سلام به چت زنده.

Oh, very interesting.

اوه خیلی جالبه

Congratulations, Mohsin.

مبارکت باشه محسن.

Guess what?

حدس بزن چی شده؟

You are first on today's Live chat.

شما اولین نفر در چت زنده امروز هستید.

Congratulations to Mosul.

به موصل تبریک می گویم.

Your first today on the live stream and the live chat.

اولین بار امروز شما در جریان مستقیم و چت زنده.

Hello. Also, Vitus.

سلام. همچنین ویتوس.

You are in second place.

شما در رتبه دوم هستید.

In third place we have.

در جایگاه سوم قرار داریم.

Oh, very interesting.

اوه خیلی جالبه

Lewis Monday

لوئیس دوشنبه

is here today.

امروز اینجاست.

I know already that we do not have Claudia.

من از قبل می دانم که ما کلودیا را نداریم.

There is no Claudia today because she is busy with her own things.

امروز کلودیا وجود ندارد زیرا او مشغول کارهای خودش است.

So there is no Claudia, unfortunately.

پس متاسفانه کلودیا وجود ندارد.

Unless, of course, she decides to pop in for a few moments.

البته، مگر اینکه او تصمیم بگیرد برای چند لحظه وارد خانه شود.

We will see what happens.

ما خواهیم دید که چه اتفاقی می افتد.

Paolo is here.

پائولو اینجاست.

We also have Beatrice.

بئاتریس هم داریم.

We also have Jemmy.

ما هم جمی داریم.

Hello to Jemmy from Hong Kong.

سلام به جمی از هنگ کنگ.

Hello to you.

درود بر تو.

Thank you for joining me today.

از اینکه امروز به من ملحق شدید متشکرم.

Very nice to see you here as well.

خیلی خوشحالم که شما را اینجا هم می بینم.

Valentine, go see a Zika.

ولنتاین برو زیکا ببین

Ko lwin is here as well.

کو لوین هم اینجاست.

Nice to see you here. I don't recognise your name.

خوشحالم که شما را اینجا می بینم. من اسم شما را نمی شناسم

Where were you watching from at the moment?

در آن لحظه از کجا تماشا می کردید؟

Beatriz.

بئاتریز.

We also have Marois.

مارویس هم داریم.

Marois?

مارویس؟

Watching from

از

so far away.

خیلی دور تماشا کردن

Hello, Sandra.

سلام ساندرا

Hello. Also to

سلام. همچنین برای

who else is here?

چه کسی دیگر اینجاست؟

Oh, Bieber.

اوه، بیبر.

Hello, Bieber. Sunny. Hello to you.

سلام بیبر آفتابی. درود بر تو.

Where were you watching?

کجا تماشا می کردی؟

I have noticed over the past couple of weeks, we have some new viewers,

من در طی دو هفته گذشته متوجه شده ام، ما بینندگان جدیدی داریم،

not just new, but also new, regular viewers.

نه فقط جدید، بلکه بینندگان جدید و معمولی.

So it's great to see new faces, a new names, but it's even better

بنابراین دیدن چهره‌های جدید، نام‌های جدید بسیار خوب است، اما

when I see regular viewers who have decided to come back

وقتی بینندگان عادی را می‌بینم که تصمیم گرفته‌اند دوباره برگردند

and watch all of this again.

و همه این‌ها را تماشا کنند، بهتر است.

Yes, we do have Mr.

بله، ما آقای

Steve coming up.

استیو را داریم.

Don't worry, Steve will be here today.

نگران نباش، استیو امروز اینجا خواهد بود.

We have a lot of news for you.

خبرهای زیادی برای شما داریم.

Some of it good.

بعضیاش خوبه

Some of it not so good.

برخی از آن چندان خوب نیست.

A lot of things going on at the moment in our lives.

اتفاقات زیادی در این لحظه در زندگی ما می گذرد.

Hello, Katia.

سلام کتیا

Hello, Hamed.

سلام حامد

Ooh, a lot of new names.

اوه، بسیاری از نام های جدید.

I I'm getting a bit excited here, to be honest.

راستش من اینجا کمی هیجان زده می شوم.

By the way, it is exciting outside.

اتفاقاً بیرون هیجان انگیز است.

We have some lovely weather.

هوای خوبی داریم

Would you like to have a look?

آیا دوست دارید نگاهی بیندازید؟

Oh, it's a sunny day.

اوه، این یک روز آفتابی است.

It started off gloomy and wet, but then the sun came out

تاریک و خیس شروع شد، اما بعد خورشید بیرون آمد

and then everything started looking rather nice.

و بعد همه چیز نسبتاً خوب به نظر می رسید.

You can see there the garden looking rather lovely with some flowers in the background.

شما می توانید در آنجا باغ را ببینید که نسبتاً زیبا به نظر می رسد با چند گل در پس زمینه.

In fact, I think

در واقع، من فکر می کنم

in the background, if you look closely, you can see some small pink flowers.

در پس زمینه، اگر از نزدیک نگاه کنید، می توانید چند گل صورتی کوچک ببینید.

Those flowers are Japanese

آن گل ها ژاپنی هستند

and enemies growing in the garden.

و دشمنانی که در باغ می رویند.

So at this time of year they start to come out

بنابراین در این زمان از سال آنها شروع به بیرون آمدن می

and they normally last until the end of October.

کنند و معمولاً تا پایان اکتبر ادامه می یابند.

So they always bring some nice colour.

بنابراین آنها همیشه رنگ های خوبی به ارمغان می آورند.

Into the garden and in the front of the picture.

داخل باغ و جلوی عکس.

The live stream that you can see now from my garden, you can see

پخش زنده ای که اکنون می توانید از باغ من ببینید، می توانید ببینید

there are some beautiful flowers

coming through from the thistles

که از خارهایی

that particular plant is called are called Don't Kill US.

که گیاه خاصی به نام آن ها Don't Kill US نامیده می شود، گل های زیبایی وجود دارد.

Named after

به نام

me, they named a plant after me.

من، گیاهی را به نام من نامگذاری کردند.

I can't believe it.

من نمی توانم آن را باور کنم.

How lovely.

چقدر دوست داشتنی.

How nice of them to do that.

چقدر خوبه که اینکارو میکنن

Isn't that nice? Lovely.

این خوب نیست؟ دوست داشتني.

Tomek? Hello, Tomek.

تومک؟ سلام تومک

Nice to see you back.

خوشحالم می بینم برگشتی.

We haven't seen you for a long time.

خیلی وقته ندیدمت

It seems like ages since you were last here.

به نظر می رسد از آخرین باری که اینجا بودی، گذشت.

I would imagine you've been rather busy in your life as well, so it's good to see you back.

تصور می‌کنم در زندگی‌تان نیز نسبتاً شلوغ بوده‌اید ، بنابراین خوشحالم که دوباره شما را می‌بینم.

Hello, Maria.

سلام ماریا.

Maria.

ماریا

And say hello to Maria.

و به ماریا سلام کن.

Nice to see you as well.

از دیدن شما هم خوشحالم

Hello, Anna.

سلام آنا.

Anna, wa is here.

آنا، وا اینجاست.

Wow. So many people joining already.

وای. افراد زیادی در حال پیوستن هستند.

Thank you very much.

بسیار از شما متشکرم.

Bruno, 25, is here as well.

برونو 25 ساله نیز اینجاست.

It's a busy one already. Wow.

قبلاً شلوغ است. وای.

I wonder what

من تعجب می کنم

is cooking.

که پختن چیست؟

Oh, I see.

So Luis is asking Santa Reno what

اوه می فهمم.

بنابراین لوئیس از سانتا رنو می‌پرسد که

she is cooking today.

امروز چه می‌پزد.

What are you cooking today?

امروز چی میپزی؟

Santa Reno.

سانتا رنو

What are you cooking today?

امروز چی میپزی؟

Hey, it's Matt. Matt Lindahl.

هی، مت است. مت لیندال.

I haven't seen you on the live chat for a very long time.

مدت زیادی است که شما را در چت زنده ندیده ام .

Nice to see you as well.

از دیدن شما هم خوشحالم

Learning maths and science is here. Wow.

یادگیری ریاضی و علوم اینجاست. وای.

It's a busy one.

این یک شلوغ است.

I could spend the rest of the day

می‌توانم بقیه روز را با

saying hello to everyone in the live chat.

سلام کردن به همه در چت زنده بگذرانم.

I could because there are so many people here.

من می توانم زیرا افراد زیادی اینجا هستند.

Olga We also have trunk as well

اولگا ما نیز صندوق عقب

and we have Monika also joining us

داریم و مونیکا نیز

at this very moment in time.

در همین لحظه به ما می پیوندد.

Would you like to see a funny photograph?

آیا دوست دارید یک عکس خنده دار ببینید؟

Yesterday we had a busy day.

دیروز روز شلوغی داشتیم.

We will explain more about it. Yesterday.

در مورد آن بیشتر توضیح خواهیم داد. دیروز.

Today, rather, I will tell you what we were doing yesterday

بلکه امروز به شما می گویم که دیروز چه می کردیم تا

in a few moments.

چند لحظه دیگر.

Uh, all of the words are there.

اوه، همه کلمات وجود دارد.

They are just not in the right order.

آنها فقط در ترتیب درستی نیستند.

So here I am yesterday.

پس من دیروز اینجا هستم.

Can you guess what I'm doing here?

آیا می توانید حدس بزنید که من اینجا چه کار می کنم؟

I'm doing something that I really enjoy doing, and I look rather pleased about it.

من کاری را انجام می دهم که واقعا از انجام آن لذت می برم و نسبتاً از آن راضی به نظر می رسم.

But what am I actually doing?

اما من در واقع چه کار می کنم؟

Can anyone guess what I'm doing there?

آیا کسی می تواند حدس بزند که من آنجا چه کار می کنم؟

What do I have in my hand

چه چیزی در دست دارم

and what am I eating?

و چه می خورم؟

I don't think this is very difficult.

من فکر نمی کنم این کار خیلی سختی باشد.

I think this is rather easy to answer. But

من فکر می کنم پاسخ دادن به این نسبتاً آسان است. اما

if you think you know, please let me know.

اگر فکر می کنید می دانید، لطفا به من اطلاع دهید.

So what am I doing and what am I eating?

پس من چه می کنم و چه می خورم؟

And that is what I was doing yesterday. Mr.

و این همان کاری است که من دیروز انجام می دادم.

Steve and myself were feeling rather hungry, so we went somewhere

من و آقای استیو نسبتاً احساس گرسنگی می‌کردیم، بنابراین به جایی رفتیم

to have something to eat.

تا چیزی بخوریم.

But can you guess where it is and what I was eating at that moment?

اما آیا می توانید حدس بزنید کجاست و من در آن لحظه چه می خوردم؟

I don't think it's too difficult to work out.

فکر نمی کنم کار کردن خیلی سخت باشد.

Oh, Bruno asks, is it ice cream?

اوه، برونو می پرسد، آیا این بستنی است؟

Well, that is a very good answer.

خوب، این پاسخ بسیار خوبی است.

A very, very good answer.

یک جواب خیلی خیلی خوب

It could be ice cream,

ممکن است بستنی باشد،

but it isn't.

اما اینطور نیست.

It isn't ice cream. It's something else.

بستنی نیست چیز دیگری است.

So think of something that I love eating.

پس به چیزی فکر کنید که من عاشق خوردنش هستم.

Think of something that I love putting in my mouth.

به چیزی فکر کن که دوست دارم در دهانم بگذارم.

Something that

چیزی که

something creamy

کرمی است

and something that I can't get enough of.

و چیزی که من از آن سیر نمی شوم.

And it is.

و هست.

No, it's not banana ice cream.

نه، این بستنی موزی نیست.

I can tell you now. It is definitely not ice cream.

الان میتونم بهت بگم قطعا بستنی نیست.

It is not fruit salad.

سالاد میوه نیست.

It is not custard.

کاسترد نیست

You might be surprised, actually, to find out what it is.

ممکن است در واقع تعجب کنید که بفهمید چیست.

I will give you the answer in a few seconds time.

تا چند ثانیه دیگر جواب شما را خواهم داد.

It's coming up.

داره بالا میاد

Don't worry.

نگران نباشید.

Oh, dear.

اوه عزیزم.

So what am I eating?

پس من چی میخورم؟

And where do you think I am?

و به نظر شما من کجا هستم؟

I am in a certain place eating a certain thing.

من در یک مکان خاص هستم و یک چیز خاص را می خورم.

I'm eating something very nice.

من دارم یه چیز خیلی خوب میخورم

There he is, keeping fit with his

او اینجاست و با ورزش روزانه خود تناسب اندام دارد

daily exercise.

.

Mr. Steve will be coming up in a few moments time.

آقای استیو تا چند لحظه دیگر ظاهر خواهد شد.

But what is it?

اما این چی هست؟

What am I doing? Where am I?

دارم چیکار میکنم؟ من کجا هستم؟

And what am I putting into my mouth?

و چه چیزی در دهانم می گذارم؟

If you think you know what it is, give me the answer because I'm about to tell you what it is.

اگر فکر می‌کنید می‌دانید چیست، پاسخ من را بدهید زیرا می‌خواهم به شما بگویم که چیست.

Oh, Tomic is very close.

اوه، تومیک خیلی نزدیک است.

And also I think we have the correct answer.

و همچنین فکر می کنم ما پاسخ صحیح را داریم.

Hello to royal royal tant.

سلام بر رویال سلطنتی.

Oh yes.

آه بله.

Well, if you are like me and you love eating

خوب، اگر شما هم مثل من هستید و عاشق خوردن

mashed potato,

پوره سیب زمینی هستید،

then there is one place that I love going to and that is KFC. KFC.

پس یک مکان وجود دارد که من عاشق رفتن به آن هستم و آن KFC است. KFC.

Besides making lovely chicken, they also make

آنها علاوه بر درست کردن مرغ دوست داشتنی،

very nice mashed potato.

پوره سیب زمینی بسیار خوبی نیز درست می کنند.

So that's what I'm eating there.

پس این چیزی است که من آنجا می خورم.

And of course you can't have them mashed potato with

و البته شما نمی توانید آنها را با پوره سیب زمینی

without having their gravy.

بدون سس آنها میل کنید.

So that's what I was eating yesterday.

پس دیروز همین را می خوردم.

I had not one I had to pots

من یکی نداشتم که مجبور باشم به گلدان

of mashed potato

های پوره سیب زمینی

and some delicious onion gravy as well.

و مقداری سس پیاز خوشمزه نیز بپردازم.

And as you know, I do like mashed potatoes

و همانطور که می دانید، من عاشق پوره سیب زمینی

and I don't know why or I don't know how they do it,

هستم و نمی دانم چرا یا نمی دانم چگونه این کار را انجام می دهند،

but the mashed potatoes

اما پوره سیب زمینی

at KFC are very nice, so I couldn't resist.

در KFC بسیار خوب است، بنابراین نتوانستم مقاومت کنم.

That's what we did yesterday.

این کاری است که ما دیروز انجام دادیم.

One of the many things we did

یکی از کارهای زیادی که دیروز انجام دادیم

yesterday that I will tell you about in a few moments time.

که تا چند لحظه دیگر به شما خواهم گفت .

But yes, it's okay.

اما بله، اشکالی ندارد.

You don't have to get it right.

شما لازم نیست آن را به درستی دریافت کنید.

It's not a test.

امتحان نیست

It's not a contest. Don't worry.

مسابقه نیست نگران نباشید.

But I have to say, I did enjoy it very much.

اما باید بگم که خیلی لذت بردم.

Would you like to see a mystery photograph?

آیا دوست دارید یک عکس مرموز ببینید؟

Here's another one, another mystery for you to solve.

در اینجا یک راز دیگر وجود دارد که باید آن را حل کنید.

So this is a mystery photograph.

بنابراین این یک عکس مرموز است.

I'm going to show you something, and I want you to tell me what it is.

من می خواهم چیزی را به شما نشان دهم و می خواهم به من بگویید که چیست.

You might be surprised when I give you the answer.

شاید وقتی جواب شما را می دهم تعجب کنید.

What is this?

این چیه؟

I might also say, Who is this?

شاید هم بگویم این کیست؟

Oh, Mr.

اوه، آقای

Duncan, you are giving us some clues straight away.

دانکن، شما فوراً سرنخ هایی به ما می دهید.

So the mystery photograph.

بنابراین عکس مرموز.

Do you know what this is? It is something

آیا میدانید این چیست؟ این

it is

چیزی است که

perhaps even some body, some person

شاید حتی یک بدن، یک شخص

or some thing.

یا یک چیز باشد.

I've just realised that my clue is not a very good clue.

من تازه متوجه شدم که سرنخ من سرنخ چندان خوبی نیست.

So it's something that is, shall I say, alive.

پس این چیزی است که باید بگویم زنده است.

Something alive.

چیزی زنده

Any ideas what it could be.

نظری داری که چی میتونه باشه.

Let me know on the live chat

در چت زنده به

and I will tell you the answer a little bit later on.

من اطلاع دهید و پاسخ را کمی بعد به شما خواهم گفت.

This is English Addicts on a Sunday and I have some big news for you.

این معتادان انگلیسی در یک یکشنبه است و من یک خبر مهم برای شما دارم.

Next week,

هفته آینده،

there will be a new lesson.

یک درس جدید وجود دارد.

A new lesson, an English lesson

یک درس جدید، یک درس انگلیسی

out and about.

در مورد.

In fact, I will show you a photograph from

در واقع عکسی

the production while I was filming.

از تولید را در حین فیلمبرداری به شما نشان خواهم داد.

So here it is. So this is me.

پس اینجاست. پس این منم

Last week I was out and about filming right here in much Wenlock

هفته گذشته من بیرون بودم و در مورد فیلمبرداری دقیقاً در اینجا در ونلاک بیشتر بودم

and you can see that I am in one of the main streets in the town where I live

و می توانید ببینید که در یکی از خیابان های اصلی شهر محل زندگیم هستم

and this week I will be posting.

و این هفته پست خواهم گذاشت.

I will be publishing a new English lesson

من یک درس انگلیسی جدید

all about a particular subject.

در مورد یک موضوع خاص منتشر خواهم کرد.

In fact, the clue is in the photograph.

در واقع، سرنخ در عکس است.

So there is a clue in that photograph

بنابراین سرنخی در آن عکس وجود

about what the lesson is all about.

دارد که این درس در مورد چیست.

So this week there will be a new English

بنابراین این هفته یک درس انگلیسی جدید

lesson published on my YouTube channel.

در کانال یوتیوب من منتشر خواهد شد.

I will probably publish it on Tuesday

من احتمالاً آن را روز سه شنبه منتشر خواهم کرد

and then that will give you plenty of time to watch it and hopefully watch it.

و سپس به شما زمان زیادی برای تماشای آن و امیدوارم که آن را تماشا کنید.

Many, many times.

بارها و بارها.

So there is the news.

پس این خبر هست.

I'm going to be giving you a lot of news today.

امروز قرار است اخبار زیادی به شما بدهم.

Some of it good and some of it not so good.

برخی از آن خوب و برخی از آن نه چندان خوب.

But yes, there is a new lesson

اما بله، یک درس جدید

coming up on my YouTube channel on Tuesday.

در کانال یوتیوب من در روز سه شنبه در راه است.

That is when I'm going to publish that lesson

در آن زمان است که می خواهم آن درس را منتشر کنم و بگویم

and says, your mystery photograph,

، عکس مرموز شما

we think it might be a clam. Hmm.

، فکر می کنیم ممکن است صدف باشد. هوم

Let's have a look, shall we?

بیایید نگاهی بیندازیم، آیا؟

Yes, I think that's quite a good guess.

بله، من فکر می کنم این حدس خوبی است.

It does look like the. The opening

به نظر می رسد.

of a clam.

باز شدن صدف.

Very good guess.

حدس خیلی خوبیه

Interesting.

جالب هست.

I will give you the answer a little bit later on.

پاسخ را کمی بعد به شما خواهم داد.

I will also ask Mr.

همچنین بعداً از آقای

Steve later as well if he knows what the answer is.

استیو می‌پرسم که آیا می‌داند پاسخ چیست؟

We are looking at some unusual photographs today as well of Mr.

امروز نیز به چند عکس غیرمعمول نگاه می کنیم از آقای

Steve and myself when we were young coming up today as well.

استیو و من زمانی که ما جوان بودیم، امروز نیز می آییم.

So a lot of things coming your way.

بنابراین چیزهای زیادی در راه است.

We have some photographs of Mr.

ما چند عکس از آقای

Steve when he was young, of myself when I was young.

استیو در جوانی داریم، از خودم زمانی که من جوان بودم.

We will be remembering we are going to reminisce

ما به یاد می آوریم که به خاطرات

and think about the past.

گذشته و فکر کردن به گذشته خواهیم پرداخت.

We are going to have a few happy memories

قرار است چند خاطره خوش داشته باشیم

and maybe some that are not so happy as well.

و شاید هم خاطره ای که چندان خوشایند نباشد.

All of that coming up in a few moments time.

همه اینها در چند لحظه به دست می آید.

And yes,

و بله،

Mr Steve will be here in the studio.

آقای استیو اینجا در استودیو خواهد بود.

I know you like the cows.

میدونم گاوها رو دوست داری

Would you like to see some more cows?

آیا دوست دارید چند گاو دیگر ببینید؟

Okay.

باشه.

Oh, don't worry.

اوه، نگران نباش.

It's not snowing.

برف نمی بارد

Not yet, anyway.

به هر حال هنوز نه

Although autumn is coming and winter is also not far away as well.

اگرچه پاییز در راه است و زمستان نیز دور از دسترس نیست.

Welcome to English addicts on a Sunday afternoon UK time

به معتادان انگلیسی در بعدازظهر یکشنبه به وقت انگلستان

in Italy.

در ایتالیا خوش آمدید.

Here he comes.

اینجا او می آید.

Hello. Hello, Mr. Duncan. Hello.

سلام. سلام آقای دانکن سلام.

Wonderful views across the globe, across the universe, in fact, because, you know, in millions of years

مناظر شگفت انگیز در سراسر جهان، در سراسر جهان، در واقع، زیرا، می دانید، میلیون ها سال

time, people will be watching this Samhain saying hello to you across the universe.

دیگر، مردم این Samhain را تماشا خواهند کرد که در سراسر جهان به شما سلام می کند.

I wasn't sure what language that was.

من مطمئن نبودم چه زبانی است.

Well, that was you know, that was a strange language that I picked up from the aether.

خوب، می دانید، این زبان عجیبی بود که من از اتر برداشتم.

Okay, that's great.

باشه، عالیه

That's a good way to start.

این یک راه خوب برای شروع است.

Yes. From about 20 million light years away, a planet

آره. از حدود 20 میلیون سال نوری دورتر، سیاره ای

that's connecting with me every night in my dreams.

که هر شب در رویاهایم با من ارتباط برقرار می کند.

Well, at least somebody is.

خوب، حداقل کسی است.

No one else is not on this planet anyway.

به هر حال هیچ کس دیگری در این سیاره نیست.

So Mr.

بنابراین آقای

Steve is here for those who don't realise, Steve

استیو اینجا برای کسانی است که متوجه نیستند،

is our regular guest on Sunday's, but

استیو مهمان همیشگی ما در یکشنبه است،

we might be seeing a little bit more of Mr.

اما ممکن است کمی بیشتر از آقای

Steve.

استیو ببینیم.

Why? Mr.

Duncan From now on.

چرا؟ آقای

دانکن از این به بعد.

I know I've got no excuse now, have I? Mr..

میدونم الان هیچ بهانه ای ندارم، نه؟ آقای.

No. Well, this is one of the things I have mentioned

نه. خب، این یکی از مواردی است که

over the past couple of weeks that many things have been going on behind the scenes.

در چند هفته گذشته به آن اشاره کردم که خیلی چیزها در پشت صحنه اتفاق افتاده است.

And to be honest with you, I don't like to keep secrets or things from you

و صادقانه با شما بگویم، من دوست ندارم راز یا چیزهایی را از شما

because you are the community, you are our family, our English family out there.

پنهان کنم، زیرا شما جامعه هستید، شما خانواده ما، خانواده انگلیسی ما هستید.

So first of all, one big thing that has happened,

بنابراین اول از همه، یک اتفاق بزرگ که رخ داده است،

I suppose we would call this something that is life changing.

فکر می‌کنم این را چیزی بنامیم که در حال تغییر زندگی است .

Well, there's been a lot happening at the moment. Yes.

خوب، در حال حاضر اتفاقات زیادی افتاده است. آره.

I just explain about work.

من فقط در مورد کار توضیح می دهم.

So I'm no longer working.

بنابراین من دیگر کار نمی کنم.

Mr. Steve is now not working.

آقای استیو اکنون کار نمی کند.

Let's just say there have been some changes at work and I'm no longer employed.

فقط بگوییم تغییراتی در کار ایجاد شده و من دیگر شاغل نیستم.

Let's leave it at that.

اجازه دهید آن را به حال.

So if there is anyone out there who has a job that Mr.

بنابراین، اگر کسی وجود داشته باشد که کاری داشته باشد که آقای

Steve can do may be sweeping the floors in a supermarket, it's all amicable. He's

استیو می تواند انجام دهد، ممکن است کف یک سوپرمارکت را جارو کند، همه چیز دوستانه است. او

very good at chopping wood.

در خرد کردن چوب بسیار خوب است.

So if you have anything that if you have

بنابراین اگر چیزی دارید که

any trees that need chopping down.

اگر درختی دارید که نیاز به قطع کردن دارد.

I've been doing that Mr.

من این کار را کردم که آقا

John have been chopping wood this afternoon but.

جان امروز بعدازظهر در حال خرد کردن چوب بوده است.

Yes, yes.

بله بله.

So I've been working for nearly 40 years.

بنابراین من نزدیک به 40 سال است که کار می کنم.

Continue really.

ادامه بده واقعا

And it's going to be very strange, but I won't go into the details.

و بسیار عجیب خواهد بود، اما من وارد جزئیات نمی شوم.

But let's just say the company I've been working for, for the last 26 years, I myself

اما بیایید بگوییم شرکتی که من در 26 سال گذشته در آن کار کرده ام، من

have parted company on amicable terms

خودم با شرایط دوستانه از شرکت جدا شده ام به این دلیل

in that already there is trouble already.

که قبلاً مشکلی وجود دارد.

Steve on the live chat really Tomic says did they sack you

استیو در چت زنده واقعاً تومیک می‌گوید آیا شما را اخراج کردند،

can we just.

They didn't actually Mr.

ما فقط می‌توانیم.

آنها واقعاً نمی‌دانستند که آقای

Steve was not sacked so can we just see this is a problem wouldn't you say?

استیو اخراج نشده است، بنابراین آیا می‌توانیم بگوییم این یک مشکل است؟

Say one thing.

یک چیزی بگو

When you say one thing, everyone else will jump to the conclusion.

وقتی یک چیز را می گویید ، بقیه به سرعت نتیجه می گیرند.

Yes, absolutely.

بله کاملا.

Now let's just say I've retired and leave it at that.

حالا بیایید بگوییم من بازنشسته شده ام و آن را رها کنیم.

Even though Steve does not want to use that word, let's just say you've decided.

حتی اگر استیو نمی خواهد از این کلمه استفاده کند، بیایید بگوییم که شما تصمیم گرفته اید.

You said you said a couple of weeks ago, didn't you?

گفتی چند هفته پیش گفتی، نه؟

No, I was not sacked. We'll leave it at that.

نه من اخراج نشدم ما آن را رها می کنیم.

I've got for legal reasons, I've got to be a little careful what I say.

من به دلایل قانونی دارم، باید کمی مراقب حرفم باشم.

Well, that's it. Well, but I think you've explained it enough.

خب همین. خوب، اما فکر می کنم به اندازه کافی توضیح داده اید .

Let's just say we have parted on amicable terms.

بیایید بگوییم که ما با شرایط دوستانه از هم جدا شده ایم.

So if I say that it means good.

پس اگر بگویم یعنی خوب.

Both parties are happy of the arrangement.

هر دو طرف از این توافق خوشحال هستند.

Yes, it's anyone that works for a company knows that restructures take place from time to time.

بله، هر کسی که برای یک شرکت کار می‌کند می‌داند که بازسازی‌ها هر از گاهی انجام می‌شود.

And Mr.

و آقای

Steve is not getting any younger exactly exact,

استیو دقیقاً جوان‌تر نمی‌شود،

but he does not want to use the word retire.

اما نمی‌خواهد از کلمه بازنشستگی استفاده کند.

He doesn't he doesn't want to really use that word.

او نمی خواهد او واقعاً نمی خواهد از آن کلمه استفاده کند.

So at the moment you're going to take it easy for a while, but it is a big change.

بنابراین در حال حاضر شما برای مدتی آن را آسان خواهید گرفت، اما این یک تغییر بزرگ است.

It really is.

واقعا هست.

I'm going to be here all the time.

من قرار است همیشه اینجا باشم.

Mr. Duncan, how are you going to like that?

آقای دانکن، چطور می‌خواهید آن را دوست داشته باشید؟

Well, to be honest with you, you've been here all the time for the past two years. Yes.

خوب، راستش را بخواهم، شما در دو سال گذشته همیشه اینجا بوده اید. آره.

So because of lockdown and coronavirus, Steve has been here.

بنابراین به دلیل قرنطینه و ویروس کرونا، استیو اینجا بوده است.

But of course, he's been working.

اما البته، او کار می کند.

But from last week

اما از هفته

it all stopped.

گذشته همه چیز متوقف شد.

Mr. Steve is no longer working, been building up for a few months.

آقای استیو دیگر کار نمی کند ، چند ماه است که دارد کار می کند.

So, you know, I've known that this is going to be happening

بنابراین، می دانید، من می دانستم که این قرار است

for the last two months and I'm fine with it.

در دو ماه گذشته اتفاق بیفتد و من با آن خوب هستم.

So, you know, there's been a lot of changes in lots of companies

بنابراین، می دانید، تغییرات زیادی در بسیاری از شرکت ها رخ داده است،

because the pandemic people are working in different ways now.

زیرا مردم همه گیر اکنون به روش های مختلف کار می کنند.

Companies don't need so many people.

شرکت ها به این همه افراد نیاز ندارند.

What are you laughing at? Mr.. I'm not laughing.

به چی میخندی آقا من نمی خندم.

Smiling so happy because you are here all the time forever.

خیلی خوشحال می خندی چون همیشه برای همیشه اینجا هستی.

And I say, just let's just say I had a choice and I've chosen this path

و من می گویم، فقط بیایید بگوییم من یک انتخاب داشتم و این راه را انتخاب کرده ام

and I hope it's the right one, but we only time will tell.

و امیدوارم راه درستی باشد، اما ما فقط زمان مشخص خواهد کرد.

But no, I don't intend to retire.

اما نه، من قصد بازنشستگی ندارم.

Don't want to use that word that makes me feel old.

نمی خواهم از آن کلمه ای استفاده کنم که باعث می شود احساس پیری کنم.

I think I think retire is an interesting word.

فکر می کنم بازنشستگی کلمه جالبی است.

Means you're going to do nothing because it is it is like I don't want anyone to get the wrong idea.

یعنی هیچ کاری نمی‌کنی، چون نمی‌خواهم کسی ایده اشتباهی داشته باشد.

But I think the perception of retiring is giving up.

اما من فکر می کنم تصور بازنشستگی تسلیم شدن است.

Giving up on life or giving up

دست کشیدن از زندگی یا دست کشیدن از

on trying to do new things.

تلاش برای انجام کارهای جدید.

So I don't think retire is a really good word.

بنابراین فکر نمی‌کنم بازنشستگی کلمه خوبی باشد.

You you might be taking a rest

شما ممکن است استراحت کنید

or having a transition, but yes, the transition,

یا در حال گذار باشید، اما بله، انتقال،

although nowadays that means other things, nowadays you have to be careful.

اگرچه امروزه این به معنای چیزهای دیگری است، امروزه باید مراقب باشید.

So Mr.

Steve is going through a period of transition

بنابراین آقای

استیو در حال گذر از یک دوره گذار

from one thing which is full time employment

از یک چیز است که یک کار تمام وقت است

to another thing which is nothing, which

به چیز دیگری که هیچ است، که

I don't know what that would be at the moment.

من نمی دانم در حال حاضر چه خواهد بود.

But one of the reasons I've made this decision as well

اما یکی از دلایلی که من این تصمیم را گرفتم،

is because of another big change. Yes.

تغییر بزرگ دیگری است. آره.

And so that's good news, unfortunately.

و بنابراین این خبر خوبی است، متاسفانه.

Yeah. You can't have good news without bad news.

آره بدون خبر بد نمی توانید خبرهای خوبی داشته باشید.

And the bad news, the sad news is that your mum is not very well.

و خبر بد، خبر غم انگیز این است که حال مادرت خیلی خوب نیست.

You look not very well at all. So.

ظاهرت اصلا خوب نیست بنابراین.

So I won't

بنابراین من

go into too many details, but let's just say she's in hospital,

زیاد وارد جزئیات نمی شوم، اما بیایید بگوییم که او در بیمارستان است،

she's being cared for very well.

او به خوبی تحت مراقبت قرار می گیرد.

They're looking at treatment options, but I now will be able to spend

آنها به دنبال گزینه های درمانی هستند، اما من اکنون می توانم

a lot more time with my mother.

زمان بیشتری را با مادرم بگذرانم.

You know, in what could be a limited period of time.

می دانید، در چه زمانی می تواند محدود باشد.

So let's just keep it at that. Yes.

پس بیایید فقط همین را حفظ کنیم. آره.

Because I don't want to get upset.

چون نمیخوام ناراحت بشم

But we wanted to mention that because of all of the changes that have been happening

اما می خواستیم به این نکته اشاره کنیم که به دلیل همه تغییراتی که اتفاق افتاده است

and of course, there might be a few changes happening in the future as well.

و البته ممکن است در آینده نیز تغییرات کمی رخ دهد.

So we might not always be here.

بنابراین ممکن است همیشه اینجا نباشیم.

So yesterday we went to see your mother.

پس دیروز به دیدن مادرت رفتیم.

We did, and we had a great time.

این کار را کردیم و به ما خوش گذشت.

We spent a long time.

خیلی وقت گذاشتیم.

The only problem there was one slight problem.

تنها مشکلی که وجود داشت یک مشکل جزئی بود.

We realised that your mother had nothing to read in the hospital board.

ما متوجه شدیم که مادرت چیزی برای خواندن در هیئت مدیره بیمارستان ندارد.

In the hospital board your mother said, I am so bored.

در هیئت مدیره بیمارستان مادرت گفت، من خیلی حوصله ام سر رفته است.

And so I just we decided to try

و بنابراین من فقط تصمیم گرفتیم سعی کنیم

and find a place that sold newspapers or magazines.

مکانی را پیدا کنیم که روزنامه یا مجلات بفروشد.

And there was there was nothing there at the hospital.

و چیزی در بیمارستان وجود نداشت.

So I decided

بنابراین تصمیم گرفتم

just to walk outside.

فقط بیرون قدم بزنم.

I went down the road and I carried on walking until I found a place

جاده را پایین رفتم و به پیاده روی ادامه دادم تا جایی که جایی پیدا کردم

that sold magazines and I had to walk for quite a while.

که مجلات می فروخت و مجبور شدم مدت زیادی پیاده روی کنم.

So I walked and walked and walked.

پس راه می رفتم و راه می رفتم و راه می رفتم.

And then eventually I found a place.

و بالاخره جایی پیدا کردم.

So I bought lots of magazines and a newspaper.

بنابراین تعداد زیادی مجله و روزنامه خریدم.

The mum to read and I walked all the way back.

مامان برای خواندن و من تمام راه برگشت.

The only problem was I didn't realise

تنها مشکلم این بود که متوجه

just how far I had walked.

نشدم چقدر راه رفته ام.

So by the time I got back to the hospital feeling ill, I really did not feel very well.

بنابراین تا زمانی که با احساس بیماری به بیمارستان برگشتم، واقعاً احساس خوبی نداشتم.

You were going to have to get into bed with my mother and put a drip on you.

قرار بود با مادرم به رختخواب بروی و قطره ای روی تو بگذاری.

I thought I thought maybe I would be spending the night

فکر کردم شاید شب را هم

in the hospital as well, because I think I overdid it.

در بیمارستان بگذرانم، چون فکر می کنم زیاده روی کردم.

I was carrying all of this shopping.

من تمام این خریدها را حمل می کردم.

I had to get some water for your mother because your mother does not like the water in the hospital.

مجبور شدم برای مادرت آب بیاورم چون مادرت آب بیمارستان را دوست ندارد.

It's not very nice out of the tap.

بیرون از شیر خیلی خوب نیست.

I'm not as bad as in some parts of America at the moment where they can't drink the water.

من در حال حاضر به اندازه برخی از مناطق آمریکا بد نیستم که آنها نمی توانند آب بنوشند.

I think Louisiana is is that's been on the news a lot.

من فکر می کنم لوئیزیانا است که در اخبار زیاد بوده است.

Something about it is interesting when you hear these stories from a country

زمانی که این داستان‌ها را از کشوری

certainly like the USA when you hear stories like that

مانند ایالات متحده می‌شنوید، جالب است وقتی داستان‌هایی از این قبیل می‌شنوید که

where there are water shortages, whole regions

در آن کمبود آب وجود دارد، کل

in the United States have have no clean water or water that is drinkable.

مناطق ایالات متحده آب تمیز یا آب قابل شرب ندارند.

Well, at least at least I have my water today, Steve.

خوب، حداقل من امروز آبم را دارم، استیو.

I've made sure that I've got plenty of water.

من مطمئن شدم که مقدار زیادی آب دارم.

Goodness.

خوبی.

So this is my water bottle today

پس این بطری آب امروز من است

to make sure that I don't become too thirsty.

تا مطمئن شوم زیاد تشنه نمی شوم.

I can't wait to see you drink from that.

من نمی توانم صبر کنم تا ببینم شما از آن نوشیدنی می نوشید.

Okay, I'll do it now. Here we go.

باشه الان انجامش میدم در اینجا ما می رویم.

I can do this.

من می تونم این کار را انجام دهم.

I don't think there will be any problems, so I'm just going to have a little drink of water.

فکر نمی کنم مشکلی پیش بیاید، بنابراین من فقط می خواهم کمی آب بنوشم.

Thirsty? I am very thirsty, actually.

تشنه؟ راستش من خیلی تشنه ام

So on and off you go.

بنابراین هر روز و خاموش می شوید.

Mr. Duncan, quite a lot of comments.

آقای دانکن، نظرات بسیار زیادی.

It's interesting, the people who think I've been sacked,

جالبه، اونایی که فکر میکنن اخراج

you know, I'm a very alum.

شدم، میدونی من خیلی زلفم.

I do that go.

من این کار را انجام می دهم.

I feel like taking it and pouring it over your head. Mr.

دلم میخواد بگیرمش و بریزم روی سرت. آقای

Duncan.

دانکن

Carry on.

ادامه دادن.

By the way, Pedro's on.

به هر حال، پدرو روشن است.

Hello, Pedro.

سلام پدرو

Was it your birthday?

تولدت بود؟

Was it last week of the week before

آیا هفته آخر هفته قبل از

I saw something on Facebook, which led me to believe,

اینکه چیزی در فیس بوک دیدم بود، که باعث شد باور کنم،

Pedro, that it was your birthday last week or the week before?

پدرو، هفته گذشته تولد شما بود یا هفته قبل؟

In fact, I don't normally go on Facebook,

در واقع، همانطور که می دانید من معمولاً در فیس بوک نمی روم

as you know, but I saw this and I left you a little comment.

، اما این را دیدم و یک نظر کوچک برای شما گذاشتم.

Is it true?

Was it your birthday last week or the week before?

آیا حقیقت دارد؟

هفته پیش تولدت بود یا هفته قبل؟

We all want to know.

همه ما می خواهیم بدانیم.

Yes, we want to know.

بله، ما می خواهیم بدانیم.

We want to know how old you are.

ما می خواهیم بدانیم شما چند سال دارید.

Yeah, 21, I would say, judging by the pictures we've seen.

بله، 21 ساله ، با قضاوت در مورد تصاویری که دیده ایم، می گویم.

So, yeah.

پس آره.

Tomek mentions earlier as well about a word which I thought was very interesting

تومک قبلاً در مورد کلمه ای که به نظر من بسیار جالب بود

and I haven't seen Tomic for a while.

و مدتی است که تومیک را ندیده ام اشاره کرده است.

So how do you two

پس چگونه شما دو نفر

in Australia they are using the word juice.

در استرالیا از کلمه آبمیوه استفاده می کنید.

Juice.

آب میوه.

Oh is this the same as the word gravy, huh?

اوه آیا این همان کلمه سس است، ها؟

We can talk about gravy related to something that you had yesterday to eat.

ما می توانیم در مورد سس مربوط به چیزی که دیروز برای خوردن داشتید صحبت کنیم.

Yes, well, I've already talked about that.

بله، من قبلاً در مورد آن صحبت کرده ام.

Oh, right. Yes, yes.

درسته. بله بله.

Well, juice or juice, I think they pronounce it juice is a kind of gravy.

خوب، آبغوره یا آبمیوه، من فکر می کنم که آنها آن را آبغوره یک نوع سس است.

I think it's just like the like the the juice.

من فکر می کنم آن را دقیقا مانند آب میوه است.

Yeah. From sort of meat.

آره از نوعی گوشت

Hmm. It's what comes out of things when they cook the liquid that comes out isn't it.

هوم این چیزی است که وقتی از چیزها بیرون می‌آید، مایعی که خارج می‌شود، بیرون می‌آید.

Yeah.

آره

So we don't, we often when you cook meat there is normally a lot of liquid comes out

بنابراین ما این کار را نمی کنیم، ما اغلب وقتی گوشت می پزید ، معمولاً مایع زیادی از آن خارج می شود

and it's normally just referred to as the juice of the meat, the gravy.

و معمولاً به آن آب گوشت، سس می گویند.

I think I think that I think is good gravy is more sort of a thing

من فکر می کنم که فکر می کنم سس خوب بیشتر چیزی است

where you turn those juices into something

که در آن آب میوه ها را به چیزی تبدیل کنید

that you then pour onto your finished meal so it can also be thickeners and things like that.

که سپس روی غذای تمام شده خود بریزید، بنابراین می تواند غلیظ کننده و چیزهایی از این قبیل باشد.

It can also be called stock.

می توان آن را سهام نیز نامید.

Yes, I think stock and juice are similar,

بله، من فکر می کنم استاک و آب میوه شبیه به هم هستند،

so it's all the flavour.

بنابراین همه طعم آن است.

Like a lot of the juice from the meat.

مانند مقدار زیادی از آب گوشت.

It might of of course be pronounced just because that sounds more Australian.

البته ممکن است فقط به این دلیل تلفظ شود که بیشتر استرالیایی به نظر می رسد.

One of the things about Australian English is you find

یکی از چیزهایی که در مورد انگلیسی استرالیایی وجود دارد این است که متوجه می‌شوید

there are a lot of words that are completely unique to Australian English

بسیاری از کلمات کاملاً منحصر به فرد انگلیسی استرالیایی هستند

that you don't use anywhere else in the world like Bonzo.

که در هیچ کجای دنیا مانند Bonzo از آنها استفاده نمی‌کنید .

If something is Bonzo, it means it's good or great,

اگر چیزی Bonzo باشد، به این معنی است که خوب یا عالی است،

but no one anywhere else in the world says Bonzo.

اما هیچ‌کس در هیچ جای دنیا نمی‌گوید Bonzo.

Only in Australia.

فقط در استرالیا

Another one is grog,

یکی دیگر گروگ است،

g r og grog, which is alcohol?

g r og grog، که الکل است؟

Alcohol.

الکل.

So beer, spirits.

بنابراین آبجو، ارواح.

Anything that you drink to get drunk

به هر چیزی که برای مست شدن می نوشید گروگ می گویند

is called grog.

.

So there are there are many.

بنابراین تعداد زیادی وجود دارد.

There are the. Oh, another one Steve Denny

وجود دارد. اوه، یکی دیگر از استیو دنی

Denny is toilet.

دنی توالت است.

So if you go to the Denny in Australia

بنابراین اگر به دنی در استرالیا

it means you go to the toilet and yes, the Denny is the toilet.

می روید به این معنی است که به توالت می روید و بله ، دنی همان توالت است.

By the way, it was Pedro's birthday last Thursday on the 27th.

اتفاقا روز پنجشنبه 27 روز تولد پدرو بود.

Finally, we know the mystery of

سرانجام، ما می دانیم

you kept that secret from us.

که راز شما این راز را از ما پنهان کرده است.

It was such a mystery. Why?

چنین معمایی بود. چرا؟

And what do we normally do when it's somebody birthday?

و ما معمولاً وقتی تولد کسی است چه کار می کنیم؟

We normally.

ما به طور معمول

But what do we do?

اما چه کنیم؟

Do we clap? I can't remember. We do something well.

کف می زنیم؟ من نمی توانم به یاد بیاورم. ما یه کاری رو خوب انجام میدیم

Normally I will give a little song like this.

به طور معمول من یک آهنگ کوچک مانند این خواهم داد.

Hello, Pedro.

سلام پدرو

It was your birthday last week,

هفته گذشته تولد شما بود،

but unfortunately you were not here at the time.

اما متأسفانه در آن زمان اینجا نبودید.

So now I would like to send you

بنابراین اکنون می خواهم

a belated happy birthday

با تاخیر تولدت

and we can all celebrate together.

را تبریک بگویم و همه با هم جشن بگیریم.

What did you get for your birthday, Pedro? What presents?

پدرو برای تولدت چی گرفتی؟ چه چیزی ارائه می کند؟

Did you get?

آیا گرفتی؟

Something nice.

یه چیز خوب

And Pedro says he's 31.

و پدرو می گوید که او 31 سال دارد.

Well, you don't look a day over 21. 31.

خوب، شما یک روز هم بیشتر از 21 سال به نظر نمی رسید

No, that I've seen any recent pictures, but I'm

okay.

.

Oh, it's lovely. We like we like birthdays.

اوه، دوست داشتنی است. ما دوست داریم تولدها را دوست داشته باشیم.

We've got somebody new on, I think as well.

ما یک نفر جدید داریم، فکر می کنم همینطور.

I saw somebody earlier, if I can find that.

من قبلاً کسی را دیدم، اگر بتوانم آن را پیدا کنم.

We've had quite a few new viewers today watching,

ما امروز تعداد زیادی بیننده جدید داشتیم که تماشا می کردند،

in which case I would like to say welcome

در این صورت می خواهم بگویم خوش

welcome to.

آمدید.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

You will be able to pronounce that, Mr.

شما می توانید آن را تلفظ کنید، آقای

Duncan.

دانکن.

My opinion, no.

نظر من نه

On watching in Vietnam.

در حال تماشا در ویتنام

Welcome.

خوش آمدی.

If you haven't been on before, welcome. You have welcome.

اگر قبلاً حضور نداشتید، خوش آمدید. خوش آمدید

Anyway, we have a lot of people watching a lot of viewers in Vietnam.

به هر حال، ما افراد زیادی داریم که بینندگان زیادی را در ویتنام تماشا می کنند.

So welcome to you.

پس به شما خوش آمدید.

Welcome one and all.

یکی و همه خوش آمدید.

And Mohammed as well, I think is a new subscriber.

و محمد نیز، فکر می کنم یک مشترک جدید است.

Mohammed Haneef, Aquila, a new subscriber.

محمد حنیف، آکیلا، یک مشترک جدید.

I want you to. Hello.

از شما میخواهم که. سلام.

We have a mystery photographs, Steve.

ما یک عکس مرموز داریم، استیو.

I'm going to give the answer to this right now.

من همین الان جواب این را می دهم.

I showed this photograph earlier.

این عکس رو قبلا نشون دادم

Look at that, Steve.

به آن نگاه کن، استیو.

Now, the question was, what do you think this is?

حال سوال این بود که به نظر شما این چیست؟

Or maybe who do you think this is?

یا شاید به نظر شما این کیست؟

Well, they're not very well, really.

خوب، واقعاً حالشان خوب نیست.

If that is their pictures, a part of somebody's body, I would say that they

اگر این عکس‌ها، بخشی از بدن کسی است، می‌توانم بگویم

they're not in the peak of health we had.

که او در اوج سلامتی ما نیست.

We had a few answers.

ما چند پاسخ داشتیم.

A clam.

صدف.

It isn't a clam, although we did have some that were very close.

این صدف نیست، اگرچه ما برخی از آنها را داشتیم که بسیار نزدیک بودند.

In fact, that particular

در واقع، آن

thing has a name and its name is

چیز خاص یک نام دارد و نام آن

Jonathan.

جاناتان است.

I'm not joking, Steve.

شوخی نمیکنم استیو.

That's Jonathan.

این جاناتان است.

That is, that's Jonathan.

یعنی جاناتان است.

The taught voice.

صدای آموزش داده شده

So the next question is how old

بنابراین سوال بعدی این است که

is Jonathan, the tall toys?

جاناتان، اسباب بازی های بلند چند ساله است؟

How old do you think Jonathan is?

فکر می کنید جاناتان چند سال دارد؟

Somebody I saw something I think somebody guessed that early

کسی که چیزی را دیدم، فکر می‌کنم کسی آن‌قدر زود حدس زد،

because I've I've noticed that there were one or two comments about turtles.

زیرا متوجه شده‌ام که یکی دو نظر درباره لاک‌پشت‌ها وجود دارد.

So I think somebody did get that right.

بنابراین من فکر می کنم کسی آن را درست متوجه شده است.

Not a turtle, but a toy.

نه یک لاک پشت، بلکه یک اسباب بازی.

Toy soldiers were very similar, by the way.

اتفاقاً سربازان اسباب بازی بسیار شبیه بودند.

Thank you, Lewis, for your comments.

از شما، لوئیس، برای نظرات شما متشکرم.

It is yes.

بله است.

It does look a bit like Mr.

کمی شبیه آقای

Steve.

استیو است.

Well, it may be maybe I'll look like that in another 50 years time.

خب، شاید 50 سال دیگر اینطور به نظر بیایم.

But talking of age, how old is Jonathan?

اما در مورد سن، جاناتان چند سال دارد؟

The Taught Voice three hundreds.

صدای آموخته سیصد.

As Vitesse Arnhem says, 190.

همانطور که Vitesse Arnhem می گوید، 190.

Anna. Anna, you are right.

آنا. آنا حق با شماست

Wow, that two toys is

وای اون دوتا اسباب بازی

190 years old.

190 سال قدمت داره.

It's been verified.

تایید شده است

There are photographs taken of the store toys over the years.

عکس هایی از اسباب بازی های فروشگاه در طول سال ها گرفته شده است.

So in the 1800s, this total voice was wandering around.

بنابراین در دهه 1800، این صدای کامل در اطراف سرگردان بود.

So all of the things that have happened in history

بنابراین همه چیزهایی که در تاریخ

have happened whilst Jonathan I love the name by the way, it's

اتفاق افتاده است، در حالی که جاناتان من این نام را دوست دارم اتفاق افتاده است، این نام

not a very well, in fact, a lot of people were called

خیلی خوب نیست، در واقع، افراد زیادی

Jonathan in the 1800s.

در دهه 1800 جاناتان نامیده می شدند.

It's not that it's not strange.

اینطور نیست که عجیب نباشد.

So Jonathan for the toy toys

بنابراین جاناتان برای اسباب بازی های اسباب بازی

is 190 years old.

190 ساله است.

I've got to say, he looks it

باید بگویم، او به نظر می رسد

it looks like he's been doing it looks 190.

به نظر می رسد که او این کار را انجام داده است، به نظر می رسد 190 است

He looks fossilised.

.

Isn't that amazing, though?

آیا این شگفت انگیز نیست؟

And of course, certain animals do or can live for a long time.

و البته، برخی از حیوانات زندگی می کنند یا می توانند برای مدت طولانی زندگی کنند.

There are certain types of sea creatures as well.

انواع خاصی از موجودات دریایی نیز وجود دارد.

Steve There are that that can virtually live forever.

استیو چیزهایی هستند که عملاً می توانند برای همیشه زندگی کنند.

Jonathan 890 you don't look a day over 150.

جاناتان 890 شما یک روز بیش از 150 به نظر نمی رسد.

That's very funny. That is not a compliment.

این خیلی خنده دار است. این تعارف نیست.

It's like when somebody says to you, my mother says,

مثل اینکه وقتی یکی بهت میگه مامانم

she's 91 and somebody says to her, Oh,

میگه 91 سالشه و یکی بهش میگه

she's going to the hospital Oh, this is hard for you.

اوه میره بیمارستان آه این برات سخته.

You don't look a day over 80.

شما یک روز بالای 80 سال به نظر نمی رسید.

It's not really a compliment

این واقعاً یک تعریف

because you still you know, to my mother,

نیست، زیرا هنوز می دانید، به مادرم،

you know, if somebody said, oh, you only look 40, that's fine.

می دانید، اگر کسی بگوید، اوه، شما فقط 40 سال دارید، خوب است.

Yeah, because then use 40 still sounds young.

بله، چون استفاده از 40 هنوز جوان به نظر می رسد.

But when you start to get into a nineties, 11 year, 170 says you only look 70.

اما وقتی وارد دهه نود می‌شوید، 11 سالگی، 170 می‌گوید شما فقط 70 ساله به نظر می‌رسید.

Okay, so really a compliment.

بسیار خوب، واقعاً یک تعریف و تمجید است.

Well, it is, but you still look 77.

خوب، اینطور است، اما شما هنوز 77

You know that there's this this that when I get there, apparently somebody said it looks like 80.

ساله به نظر می رسید. می دانید که این چیزی است که وقتی من به آنجا رسیدم، ظاهراً یکی گفت که شبیه

It does a bit.

That's a bit.

80 است.

این کمی است.

Yeah. I wouldn't be surprised if if when they designed it.

آره من تعجب نمی کنم اگر زمانی که آنها آن را طراحی کردند.

Monica says he looks like it looks like it.

مونیکا می گوید که به نظر می رسد شبیه آن است.

Definitely.

قطعا.

So today we're looking at the past, Mr.

بنابراین امروز ما به گذشته نگاه می کنیم، آقای

Steve. The past.

استیو. گذشته.

And I thought it would be interesting today to do that because, well,

و فکر می‌کردم امروز انجام این کار جالب باشد ، زیرا، خوب،

I suppose this morning we were looking through some old photographs, weren't we?

فکر می‌کنم امروز صبح در حال بررسی چند عکس قدیمی بودیم، اینطور نیست؟

Some old pictures of Mr.

چند عکس قدیمی از آقای

Steve when he was young.

استیو در جوانی.

Would you like to see

آیا دوست دارید

one of the most embarrassing photographs ever, if not embarrassing of Mr.

یکی از شرم آورترین عکس های تاریخ را ببینید، اگر خجالت آور آقای

Steve?

استیو نباشد؟

Well, you see, I was looking at photographs because we went to see

خوب، می بینید، من داشتم عکس ها را نگاه می کردم، زیرا برای دیدن

some friends of mine from when I was at, you know, college days.

برخی از دوستانم از زمانی که در دوران دانشگاه بودم، رفتیم.

And she said, Have you got any old photographs of me?

و او گفت: آیا از من عکس قدیمی داری؟

When we were at college 40 years ago and I said, Yes, I have.

وقتی 40 سال پیش در دانشگاه بودیم و گفتم: بله، دارم.

I'll send them to you.

من آنها را برای شما ارسال می کنم.

But of course, when you start going through all your old photographs, you start opening them all up.

اما مطمئناً، وقتی شروع به مرور تمام عکس های قدیمی خود می کنید، شروع به باز کردن همه آنها می کنید.

And mine are not organised in any way.

و مال من به هیچ وجه سازماندهی نشده است.

So you know what should have been a five minute task turned

بنابراین می دانید که یک کار پنج دقیقه ای باید

look in

a box with all the photographs and I found these photographs that my mother gave me.

در جعبه ای با تمام عکس ها تبدیل شود و من این عکس هایی را که مادرم به من داده بود، پیدا کردم.

Yes. I think last year of me when I was younger.

آره. فکر می کنم سال گذشته به خودم که جوان تر بودم.

Well, here we are.

خوب، ما اینجا هستیم.

Here we are. A picture, in fact, two photographs.

اینجا هستیم. یک عکس، در واقع دو عکس.

You get two photographs of Mr.

شما دو عکس از آقای

Steve as a little child

استیو به عنوان یک کودک کوچک دریافت می کنید

and I have to say, all I can

و باید بگویم، تنها چیزی که می

say, Steve, is you were quite chubby.

توانم بگویم، استیو، این است که شما کاملاً چاق بودید.

Well, children are. Yes.

خب بچه ها هستند آره.

So there he is.

پس او آنجاست.

There is Mr..

آقای استیو وجود دارد.

So he had Rafe, so that's Mr.

پس او راف را داشت، پس این آقای

Steve that looks like a school photograph.

استیو است که شبیه یک عکس مدرسه است.

And the other one

و

over there, I think that one is a bit younger.

دیگری آنجا، من فکر می کنم که آن یکی کمی جوان تر است.

But you were you were a chubby baby.

اما تو که بودی بچه چاق بودی

Well, I was a bouncing baby.

خوب، من یک بچه تندرست بودم.

Oh, I see. I was a bouncing back.

اوه می فهمم. من به عقب برگشته بودم.

Yes, I think I was obviously I was in my those jumpers as well.

بله، فکر می کنم واضح است که در آن جامپرهای خودم هم بودم .

My mother used to knit all my clothes.

مادرم تمام لباس هایم را می بافت.

Look at that.

به آن نگاه کنید.

I could have been a model. I could have been a model baby.

من می توانستم یک مدل باشم. من می توانستم یک بچه مدل باشم.

Mr. Duncan, I think I was probably about, I don't know, three or four in that one on the right.

آقای دانکن، فکر می‌کنم احتمالاً در مورد سه یا چهار نفر در سمت راست بودم، نمی‌دانم.

Yeah.

آره

And probably about seven do you think on the one on the left with the school.

و احتمالاً حدود هفت نفر در سمت چپ مدرسه فکر می کنید.

Yes, I would say because the school uniform, in fact I have a similar photograph as well to that one.

بله، می گویم چون لباس مدرسه، در واقع عکسی مشابه آن عکس دارم.

I mean, I have a very similar photograph

منظورم این است که من یک عکس بسیار مشابه

that I haven't loaded into my computer because I'm stupid.

دارم که به دلیل احمق بودن در رایانه خود بارگذاری نکرده ام .

Never mind. It's all about me today. Mr. Duncan. Yeah,

بیخیال. همه چیز امروز به من مربوط است. آقای دانکن بله،

although I do have one.

اگرچه من یکی را دارم.

I have a young picture of myself.

من یک عکس جوان از خودم دارم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

So there is me.

پس من هستم.

Just two.

فقط دو.

Even things out.

حتی همه چیز.

We've seen that before.

ما قبلاً آن را دیده بودیم.

Yes, well, some people haven't seen it before. Okay.

بله، خوب، بعضی ها قبلاً آن را ندیده اند. باشه.

There are many, many people in the world, Steve.

افراد بسیار زیادی در جهان وجود دارند، استیو.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

So this is me taken.

بنابراین این من گرفته شده است.

I must have been around five years old when this was taken.

من باید حدود پنج ساله بودم که این را گرفتند.

And if I go to their. Do I. Yes.

و اگر به سراغ آنها بروم. آیا من. بله.

Oh, like I wasn't.

اوه، مثل اینکه من نبودم.

Okay, five or six. It's okay.

خوب، پنج یا شش. مشکلی نیست.

I think. I know.

من فکر می کنم. میدانم.

I think I know how old I was.

فکر می کنم می دانم چند ساله بودم.

You wasn't you wasn't there, Steve?

تو نبودی، استیو نبودی؟

I was I was there in that photograph. So there is me.

من آنجا بودم در آن عکس. پس من هستم.

And yes, I know what you're going to say, Mr.

و بله، من می دانم که شما چه خواهید گفت، آقای

Duncan.

دانکن.

You have no glasses.

عینکی نداری

That is true.

این درست است.

I didn't start wearing glasses until I was seven.

من تا هفت سالگی شروع به عینک زدن نکردم.

And that's one of the reasons why I know that that photograph is before

و این یکی از دلایلی است که می دانم آن عکس قبل از

I was seven, because seven is when I started wearing glasses.

هفت سالگی من است، زیرا هفت زمانی است که من شروع به عینک زدن کردم.

So that is before then I must have been about

بنابراین قبل از آن من باید حدود

five or six, I think maybe six.

پنج یا شش ساله بودم، فکر می کنم شاید شش.

So we agree on six. Go on. Okay, then six.

پس ما روی شش توافق داریم. ادامه دادن. باشه پس شش

Another thing you will notice as well.

نکته دیگری که متوجه خواهید شد.

I have lots of hair. Yes, I know. I know.

من موهای زیادی دارم بله میدانم. میدانم.

Before you say it, it's the same with Steve as well.

قبل از اینکه آن را بگویید، در مورد استیو نیز همینطور است.

Another photograph of Mr. Steve. He is a bit older.

عکس دیگری از آقای استیو. او کمی بزرگتر است.

Oh, my God.

اوه خدای من.

Where did you get that from? Mr.

از کجا آوردی؟ آقای

Steve, you don't look very happy there.

استیو، شما آنجا خیلی خوشحال به نظر نمی رسید.

Look at that hair.

به اون موها نگاه کن

I'm so jealous.

من خیلی حسودیم

I think I was probably about

فکر می کنم شاید حدود

16 or something like that.

16 سال یا چیزی شبیه آن بودم.

15 maybe.

15 شاید

Why was that taken? I don't know.

چرا گرفته شد؟ من نمی دانم.

I don't know either.

من هم نمی دانم.

I wasn't there.

من آنجا نبودم

God doesn't what this time do to look at those colours.

خدا این بار برای نگاه کردن به آن رنگ ها چه کاری انجام نمی دهد.

I think it was a 1970s look.

فکر می کنم ظاهر دهه 1970 بود.

You don't look you look like you're just thinking of something.

به نظر نمی رسد، به نظر می رسد که فقط به چیزی فکر می کنید.

Maybe. Maybe you've been left.

شاید. شاید جا مانده ای

Actually, it looks like you're on a boat sink.

در واقع، به نظر می رسد که شما در یک غرق قایق هستید.

I was at school with. I think you're on a boat.

من در مدرسه بودم با فکر کنم تو قایق هستی

Oh, yes, I'm with my.

اوه، بله، من با خودم هستم.

Yes, you've you've enlarge that you've blown it up haven't you.

بله، شما بزرگ کرده اید که آن را منفجر کرده اید، نه.

From a picture somewhere. Look at my thick hair.

از یک عکس در جایی. به موهای پرپشتم نگاه کن

The hairdressers used to say to me the barbers

آرایشگرها به من می گفتند آرایشگر

rather, because men go to barber shops. Yes.

، چون مردها به آرایشگاه می روند. آره.

Not hairdressers in the set.

نه آرایشگران در مجموعه

Well, they go to hairdressers now, but they didn't.

خب الان آرایشگاه می روند ولی نرفتند.

When I grew up, my hair was so thick I couldn't get the comb through it.

وقتی بزرگ شدم، موهایم آنقدر ضخیم بود که نمی توانستم شانه را از بین ببرم.

And now

و حالا

you don't need a comb at all?

اصلا به شانه نیاز ندارید؟

No, it goes through like butter.

نه، مثل کره می گذرد.

Exactly.

دقیقا.

Yes. No, that one.

آره. نه اون یکی

That was 1970. Something that picture. Yeah.

آن سال 1970 بود. آره

I would say I was probably about

می‌توانم بگویم احتمالاً در

early teens.

اوایل نوجوانی بودم.

Mm. Probably about 15 or something.

مم احتمالا حدود 15 یا بیشتر.

Oh my goodness.

16. I don't know.

اوه خدای من.

16. نمی دانم.

So we're talking. Yeah.

پس داریم حرف میزنیم آره

Late seventies there.

اواخر دهه هفتاد آنجا.

So this is Mr.

Steve in the late 1970s with lots and lots of hair

بنابراین این آقای

استیو در اواخر دهه 1970 است با موهای زیاد

and the largest colours

و بزرگ‌ترین رنگ‌ها

on, on the shirt that you've ever seen in your life.

، روی پیراهنی که تا به حال در زندگی‌تان دیده‌اید.

But then it was the style at the time, wasn't it?

اما در آن زمان این سبک بود، اینطور نیست؟

Rose says. Early seventies, I think it was.

رز می گوید. اوایل دهه هفتاد فکر کنم همینطور بود.

I think I was told I must have been about how old these look.

فکر می‌کنم به من گفته شده بود که اینها چند ساله هستند.

They're 15, yes.

آنها 15 ساله هستند، بله.

I would say early teens.

من می گویم اوایل نوجوانی.

So it was early seventies. Yes.

پس اوایل دهه هفتاد بود. آره.

And here's another one of Mr. Steve.

و این هم یکی دیگر از آقای استیو.

This is Mr.

این آقای

Steve.

As a Boy Scout brief Boy Scout,

استیو است.

به عنوان یک پیشاهنگ مختصر،

you've been rooting through my photographs.

شما در حال بررسی عکس های من بوده اید.

If you root through something, it means you're searching something.

اگر چیزی را روت کنید، به این معنی است که در حال جستجوی چیزی هستید.

It's a good phrase to use that. Yeah.

استفاده از آن عبارت خوبی است. آره

If you're you've got a box full of things and you're looking for something you root through,

اگر جعبه‌ای پر از چیزها دارید و به دنبال چیزی هستید که ریشه‌یابی کنید، به

it means that you're sort of

این معنی است که

in a sort of enthusiastic way you're rooting through.

به نوعی مشتاقانه در حال ریشه‌یابی هستید.

It's Bening It's spelt the same way as something that grows on the ground from a plant.

این بنینگ است مانند چیزی که از یک گیاه روی زمین رشد می کند نوشته می شود.

Are 00t you root

آیا شما ریشه

going down, diving into something, searching for something.

در پایین رفتن، شیرجه رفتن در چیزی، جستجوی چیزی دارید.

So it really does express the fact that you're going into something, you're digging deep down,

بنابراین واقعاً بیانگر این واقعیت است که شما در حال رفتن به چیزی هستید، شما در حال حفاری عمیق

you're searching for something, you are rooting through

هستید، شما به دنبال چیزی هستید، شما در حال ریشه‌یابی در

something you are looking for something.

چیزی هستید و به دنبال چیزی هستید.

Yes, sir.

That was probably about six or probably about seven there, I would say that would have been

بله قربان.

احتمالاً حدود شش یا احتمالاً حدود هفت آنجا بود، من می‌توانم بگویم که

about 1968 or something like that.

حدود سال 1968 یا چیزی شبیه به آن بود.

1968. Yes. Goodness me.

1968. بله. خدایا من

Uh, right. Yes.

اوه، درسته آره.

Oh, it's it's nice to look back.

اوه، چه خوب است که به گذشته نگاه کنم.

And I did find those photographs.

و من آن عکس ها را پیدا کردم.

So if Sonia is watching or Brent is watching

بنابراین اگر سونیا دارد تماشا می کند یا برنت امروز تماشا

today, I know Sonia is not very good

می کند، می دانم که سونیا

at looking at emails or text messages.

در نگاه کردن به ایمیل ها یا پیام های متنی خیلی خوب نیست.

Okay.

But if she has a look if you have a look, you will find some photographs

باشه.

اما اگر او نگاهی بیندازد، اگر شما نگاهی بیندازید، چند عکس

of you from 40 years ago

از خود را مربوط به 40 سال پیش

which will probably make a depressed.

خواهید دید که احتمالاً باعث افسردگی می شود.

This sounds like a personal message. It is, yes.

این به نظر یک پیام شخصی است. این است، بله.

So here's me just to even things out, Steve, concentrating on me for something,

پس اینجا من فقط برای یکسان کردن همه چیز هستم، استیو، برای چیزی روی من تمرکز می کند،

you know, I'm invoking I'm just being all about you, actually joking.

می دانید، من به شما متوسل می شوم که فقط در مورد شما هستم، در واقع شوخی می کنم.

Okay.

باشه.

Here's me with my mum, you skinny runt.

اینم من با مامانم، ای لاغر.

Yes. Thank you, Steve.

آره. متشکرم، استیو.

Thank you for reminding me of all the bullies, what they used to say to me.

متشکرم که همه قلدرها را به من یادآوری کردی، آنچه به من می گفتند.

I was so and skinny as a teenager and there I am.

من در نوجوانی بسیار لاغر و لاغر بودم و هستم.

That is me.

آن من هستم.

I was around.

من در اطراف بودم.

I must have been about 15

من باید حدود 15

or maybe 16 when that was taken.

یا شاید 16 ساله بودم که آن را گرفتند.

In fact, I may have been 17.

در واقع، من ممکن است 17 ساله بوده

I think I was actually 17 in that photograph, you can see how thin I was.

باشم. فکر می کنم در آن عکس 17 ساله بودم، می توانید ببینید چقدر لاغر بودم.

I was so I was so skinny as a child.

من از بچگی خیلی لاغر بودم.

I really was very, very thin.

من واقعا خیلی خیلی لاغر بودم

And there, of course, is my lovely mum as well.

و البته، مادر دوست داشتنی من نیز آنجاست.

When she was young and

وقتی جوان بود و

standing outside our

بیرون از

house, which we had to say goodbye to this year.

خانه ما ایستاده بود که امسال باید با آن خداحافظی می کردیم.

So my mother is now in care,

بنابراین، متأسفانه مادرم اکنون تحت مراقبت است

unfortunately, so she is also not very well

، بنابراین او نیز خیلی خوب نیست

and that is a lovely memory of my mum and also me

و این خاطره دوست داشتنی از مادرم و همچنین من است،

when I had hair and I was so thin.

زمانی که مو داشتم و خیلی لاغر بودم.

Have you got photographs of yourself

آیا در جوانی عکس هایی از خود

when you are younger that you would be willing to share with us?

دارید که بخواهید با ما به اشتراک بگذارید؟

Oh, probably.

اوه، احتمالا.

We probably won't be doing that.

ما احتمالاً این کار را نخواهیم کرد.

If somebody wants to, we can always say, you know, this is Tomek.

اگر کسی بخواهد، همیشه می توانیم بگوییم، می دانید، این تومک است.

When he was six, he was Pedro and he was full.

وقتی شش ساله بود پدرو بود و سیر بود.

It's a bit of a it's a bit it's a bit of a grey area with YouTube.

با یوتیوب این یک کمی یک منطقه خاکستری است.

The Toria Beatrice anyone that wants to say if you want to, you want to, but we won't show them.

توریا بئاتریس هر کسی که می خواهد بگوید اگر می خواهی، می خواهی، اما ما به او نشان نمی دهیم.

Why not?

But we can't. Well, just a face, head shot.

چرا که نه؟

اما ما نمی توانیم. خوب، فقط یک صورت، شلیک سر.

I mean, we're not you know, we're not asking for a naked face. Sorry.

منظورم این است که ما نیستیم، نمی‌خواهیم صورت برهنه داشته باشیم. متاسف.

Okay, Steve.

باشه، استیو.

Alright, Steve.

باشه، استیو.

Steve, it's just, I think, you know, just.

استیو، فقط، فکر می کنم، می دانید، فقط.

What.

No, we're not, we're not asking for those.

چی.

نه، ما نیستیم، ما آن ها را نمی خواهیم.

Oh, my goodness.

اوه خدای من.

Please filter, filter things before you say anything.

لطفاً قبل از اینکه چیزی بگویید، موارد را فیلتر کنید.

What's wrong with that? Look, we've shown pictures of me.

چه اشکالی دارد؟ ببینید، ما عکس های من را نشان داده ایم.

YouTube, 16 years, Steve.

یوتیوب، 16 سال، استیو.

No years on YouTube.

بدون سال در YouTube.

But you send pictures of me. Yes, because that's Earth.

اما شما عکس های من را بفرستید. بله، چون زمین است.

Oh, my goodness. Why can't you understand that?

اوه خدای من. چرا نمی توانید آن را درک کنید؟

I'm sorry. I don't understand.

متاسفم. من نمی فهمم.

Anyway, it's YouTube. It can decide whatever it wants.

به هر حال یوتیوب است. هر چه بخواهد می تواند تصمیم بگیرد.

It changes its rules every month about how does it know it's me or you?

قوانینش را هر ماه تغییر می دهد که از کجا می داند من هستم یا شما؟

Well, because we're saying it is.

خوب، چون ما می گوییم اینطور است.

What you mean. Someone's watching. Yeah, but I could say.

منظورت چیه. کسی داره تماشا میکنه آره ولی میتونم بگم

Please, Steve.

لطفا استیو

Anyway, let's move on now. This stuff.

به هر حال بیایید همین الان ادامه دهیم. این چیزها

Oh, my goodness. Just.

اوه خدای من. فقط

Just trust me when I say things about YouTube.

فقط وقتی چیزهایی در مورد YouTube می گویم به من اعتماد کنید.

Trust me. I'm right about it.

به من اعتماد کن. من در مورد آن حق دارم.

Just trust me. Please.

فقط به من اعتماد کن. لطفا.

YouTube is a very strange place to be.

یوتیوب مکان بسیار عجیبی است.

Here is another one of Mr. Steve

در اینجا یکی دیگر از آقای استیو

Oh is this is a more recent photograph.

اوه است، این یک عکس جدیدتر است.

This is when Mr.

این زمانی بود که آقای

Steve was starring in a musical

استیو در یک موزیکال

and he was playing the part of Prospero in a stage

بازی می کرد و در یک موزیکال صحنه ای

musical called Return to the Forbidden Planet.

به نام بازگشت به سیاره ممنوعه نقش پروسپرو را بازی می کرد.

And I have to say, it's probably one of the best things you've ever done

و باید بگویم، این احتمالاً یکی از بهترین کارهایی است که تا به حال انجام داده اید

and been in.

و در آن بوده اید.

I was an evil scientist. Yes.

من دانشمند بدی بودم. آره.

If anyone has ever watched,

اگر کسی تا به حال تماشا کرده است،

uh, return to return to the Forbidden Planet, the film. Yes.

اوه، برای بازگشت به سیاره ممنوعه، فیلم برگردد. آره.

Then they will know that there is a well, he is not really evil.

آن وقت خواهند دانست که چاهی هست، او واقعاً شرور نیست.

He does evil things, but he's a scientist.

او کارهای بد می کند، اما دانشمند است.

Okay. And yes, that was I enjoyed that. It was good.

باشه. و بله، من از آن لذت بردم. خوب بود.

But the thing I love about this is Steve had to I had to memorise

اما چیزی که من در این مورد دوست دارم این است که استیو مجبور بود به خاطر

he had to memorise lots and lots of Shakespearean dialogue.

بسپارد که او مجبور بود بسیاری از دیالوگ های شکسپیر را حفظ کند.

So loads and loads of Shakespeare he had to remember

بنابراین بارها و بارهای شکسپیر را باید به یاد می آورد

and and recite on stage.

و روی صحنه می خواند.

I have to say, I was so impressed by that.

باید بگویم که من بسیار تحت تأثیر آن قرار گرفتم.

It was quite amazing.

کاملا شگفت انگیز بود.

And the sad thing is we have no video

و نکته غم انگیز این است که ما هیچ

evidence or anything to show Mr.

مدرک ویدیویی یا چیزی برای نشان دادن آقای

Steve in that role.

Lots of pictures because lots of photographs, but but no video.

استیو در آن نقش نداریم.

تعداد زیادی عکس به دلیل تعداد زیادی عکس، اما بدون ویدیو.

And fortunately, because they didn't allow us to film it.

و خوشبختانه چون به ما اجازه فیلمبرداری ندادند.

Yes, Mr.

Trump says you showed a picture of Pedro. Yes.

بله، آقای

ترامپ می گوید شما عکس پدرو را نشان دادید. آره.

But he was old, older as an adult.

اما او پیر بود و در بزرگسالی بزرگتر بود.

It's okay if it's what you have to remember.

اگر آن چیزی باشد که باید به خاطر بسپارید، اشکالی ندارد.

I don't really want to explain all this because it's so tedious.

من واقعاً نمی خواهم همه اینها را توضیح دهم زیرا بسیار خسته کننده است.

But YouTube has a problem with showing

اما یوتیوب با نشان دادن

anyone under the age of 16,

افراد زیر 16 سال مشکل دارد،

even if it's someone else who's sent to photograph.

حتی اگر شخص دیگری برای عکاسی فرستاده شده باشد.

But if it's us, it's okay because there's Steve and there's me, you see?

اما اگر ما هستیم، اشکالی ندارد چون استیو و من هستم، می‌بینی؟

Why am I explaining this?

چرا این را توضیح می دهم؟

Well, you have to.

خب مجبوری

Because we need people to understand so that the picture of the picture of Pedro

چون ما نیاز داریم که مردم بفهمند تا عکس

was when he was older, not a child.

پدرو بزرگتر باشد نه کودکی.

How does YouTube know that?

یوتیوب از کجا این را می داند؟

That picture we got you just showed Steve, because it is

آن تصویری که به شما دادیم، به استیو نشان دادید، زیرا

all surely the algorithms

مطمئناً همه اینها

just pick up a picture of algorithms.

فقط یک تصویر از الگوریتم‌ها را انتخاب می‌کنند.

Somebody watching it then. Yes.

اونوقت یکی داره نگاه میکنه آره.

Oh, my God.

اوه خدای من.

Well, somebody is watching everything that we do.

خوب، یک نفر تمام کارهای ما را تماشا می کند.

Yes. People people out there can report

آره. افرادی که در آنجا هستند می توانند

any video on YouTube for anything you do.

هر ویدیویی را در YouTube برای هر کاری که انجام می دهید گزارش دهند.

I want I want to explain this.

من می خواهم این را توضیح دهم.

We want to know we want to understand this is actually a bit to get upset.

ما می‌خواهیم بدانیم که می‌خواهیم بفهمیم این در واقع کمی ناراحت شدن است.

There is a button underneath every video on YouTube that says report note to self.

در زیر هر ویدیو در یوتیوب دکمه ای وجود دارد که می گوید گزارش یادداشت به خود.

Yes, note to self.

بله، به خود توجه کنید.

All right. Don't get upset.

خیلی خوب. ناراحت نشو

Not explaining, not getting upset.

توضیح ندادن، ناراحت نشدن.

Just want you to just believe me, understand what I'm saying?

فقط می خواهم حرفم را باور کنی، بفهمی چه می گویم؟

Well, I don't know, because we can't show pictures of minus.

خوب، من نمی دانم، زیرا ما نمی توانیم تصاویر منفی را نشان دهیم.

I don't hate Mr.

من از آقای دنت متنفر نیستم

Dent, but I don't didn't know the bit about people being able to report your videos. Yes.

، اما نمی دانستم که مردم می توانند ویدیوهای شما را گزارش کنند. آره.

This is what I think a lot of people probably don't realise.

این چیزی است که من فکر می کنم بسیاری از مردم احتمالاً متوجه نمی شوند.

I think everyone knows.

فکر کنم همه میدونن

Oh, I don't know.

اوه، من نمی دانم.

Underneath every video on YouTube, the billions and billions of videos

زیر هر ویدیویی در یوتیوب ، میلیاردها و میلیاردها ویدیویی

that are on YouTube, everyone says report underneath.

که در یوتیوب وجود دارد، همه می‌گویند گزارش زیر.

I've never seen that fake.

من هرگز آن جعلی را ندیده ام

Well, they might report it because they don't like seeing pictures of me.

خوب، آنها ممکن است آن را گزارش کنند زیرا آنها دوست ندارند تصاویر من را ببینند.

Oh, yes, but that doesn't matter.

اوه، بله، اما این مهم نیست.

That's stupid. Reason for it.

این احمقانه است. دلیل آن.

People don't report it because they don't like the look of something.

مردم آن را گزارش نمی کنند زیرا ظاهر چیزی را دوست ندارند.

Anyway, moving on, Mr. Duncan.

به هر حال ادامه بده، آقای دانکن.

I think we've dealt with that subject.

فکر می کنم به این موضوع پرداخته ایم.

I think I'll think I'll get another job.

فکر می کنم فکر کنم کار دیگری پیدا کنم.

What? He spent too much time with Mr. Duncan.

چی؟ او زمان زیادی را با آقای دانکن گذراند.

You might see the YouTube university might be a good place to go to

ممکن است ببینید دانشگاه YouTube ممکن است مکان خوبی برای

see. It's

دیدن باشد. این

not an event.

یک رویداد نیست.

I don't know what to say after that.

بعد از آن نمی دانم چه بگویم.

So what are we talking about today, Mr. Duncan?

پس امروز در مورد چه چیزی صحبت می کنیم، آقای دانکن؟

To get us to please just accept things sometimes

برای اینکه ما را وادار به اینکه لطفاً گاهی اوقات

when I say something, just to say, okay, Duncan, fine.

وقتی چیزی می گویم، چیزهایی را بپذیریم، فقط برای اینکه بگویم، باشه، دانکن، خوب.

And that's okay.

و این اشکالی ندارد.

Yes, fine, fine.

بله، خوب، خوب.

Let's move on. That's it. Let's move on.

بیایید ادامه دهیم. خودشه. بیایید ادامه دهیم.

Mr. Duncan.

Oh, I know, but

آقای دانکن

اوه، می دانم، اما ادامه دهید

move on.

.

So, so exhausting.

بنابراین، بسیار طاقت فرسا.

Today we are looking at the past.

امروز ما به گذشته نگاه می کنیم.

We've already done that.

ما قبلاً این کار را انجام داده ایم.

No, we're looking at words now.

نه، ما اکنون به کلمات نگاه می کنیم.

Memory and remembering words

حافظه و به خاطر سپردن کلمات

and phrases.

و عبارات.

I remember many years ago, when I was young and innocent,

یادم می آید سال ها پیش، زمانی که جوان و بی گناه

I still have come to think of it that I doubt very much.

بودم، هنوز به آن فکر می کنم که بسیار شک دارم.

It isn't a fight, Trump says.

ترامپ می گوید این دعوا نیست.

Fight.

But then, Nick, Trump is always trying to cause triple.

مبارزه کردن.

اما پس از آن، نیک، ترامپ همیشه در تلاش است تا سه برابر شود.

I hear he's not the only one.

شنیده ام که او تنها نیست.

I've noticed that it's not an argument we're not fighting.

من متوجه شده ام که این بحثی نیست که ما با هم دعوا نمی کنیم.

I'm just trying to make it clear because we have to sometimes.

من فقط سعی می کنم آن را روشن کنم زیرا گاهی اوقات مجبوریم.

Yeah. Anyway.

آره به هر حال.

Oh no, I'm not continuing the conversation.

اوه نه من بحث رو ادامه نمیدم

I'm just saying you have to be careful because

من فقط می گویم که باید مراقب باشید زیرا

I like being here on YouTube.

من دوست دارم اینجا در YouTube باشم.

I love it.

عاشقشم.

Please note record some phrases connected with the past.

لطفاً توجه داشته باشید برخی از عبارات مرتبط با گذشته را ضبط کنید.

That's how I would pronounce it. Okay.

من آن را اینگونه تلفظ می کنم. باشه.

Memory and remembering.

حافظه و خاطره.

How do you say memory?

چگونه می گویید خاطره؟

Pausing.

مکث.

How do you say it? Memory.

چگونه این را می گویید؟ حافظه

That's it.

خودشه.

And I say it's memory.

و من می گویم این خاطره است.

Oh, I say, well, that's good

اوه، من می گویم، خوب، این خوب است

remembering.

.

Do we say it the same?

آیا ما هم همین را می گوییم؟

Remembering. Remembering.

به یاد آوردن. به یاد آوردن.

Oh, good.

Okay, we share that one.

خوب است.

خوب، ما آن یکی را به اشتراک می گذاریم.

Well, it's the thing but not past.

خوب، این موضوع است اما گذشته نیست.

It's things like and it's. Yeah.

این چیزهایی مانند و آن است. آره

So Mr.

بنابراین آقای

Duncan would say passed.

دانکن می گوید گذشت.

Yes, I would say passed. Hmm.

بله، من می گویم گذشت. هوم

Just depends on what you were taught as a child.

فقط به آنچه در کودکی به شما یاد داده اند بستگی دارد.

Pass common.

عبور مشترک.

You see, I was raised by

می بینید، من توسط متخصص حیوانات وحشی

I was raised in the woods by wild animals expert with an it

در جنگل بزرگ شدم، با این

like if you like to dance if you like going dancing but Mr.

جمله اگر دوست دارید رقصید اگر دوست دارید رقصید، اما آقای

Duncan would say dancing and other parts in

دانکن می گفت رقصیدن و سایر نقاط در

other parts of the country.

نقاط دیگر کشور.

London Londoners would probably say dancing.

لندنی های لندن احتمالاً می گویند رقصیدن.

People up north would probably say dancing.

مردم شمال احتمالا می گویند رقصیدن.

I mean, that's, you know, don't take that as an absolute rule up north.

منظورم این است که می دانید، آن را به عنوان یک قانون مطلق در شمال نگیرید.

Yeah sort of north of London

بله، یک جورهایی از گذشته گذشته شمال لندن،

last past

can all turn into past or last,

همه می توانند به گذشته یا آخرین تبدیل شوند،

depending on if you want to pronounce

بسته به اینکه آیا می خواهید

the A is a, R and R or an R. Hmm.

A است، R و R یا R. Hmm تلفظ کنید.

And it doesn't matter. Both are right.

و مهم نیست. هر دو حق دارند.

But if I was to ever pronounce my A's the way Mr.

اما اگر روزی بخواهم حرف A را به روشی که آقای دانکن تلفظ می‌کند تلفظ کنم

Duncan does, my mother would wrap me over the knuckles and say,

، مادرم مرا روی بند انگشتانم می‌پیچید و می‌گفت،

I did not bring you up to speak like that.

من تو را نیاوردم که اینطور صحبت کنی.

Stephen Hmm.

استیون هوم

She would insist that I elongate my A's, I hope.

او اصرار داشت که A را طولانی کنم، امیدوارم.

Open your eyes. Yes.

چشماتو باز کن آره.

Last night I slept

دیشب

very well.

خیلی خوب خوابیدم.

If I said last night, my mother said, Pardon?

اگر دیشب گفتم مادرم گفت ببخشید؟

What did you say?

چی گفتی؟

I didn't bring you up to speak like that.

من تو رو نیاوردم که اینطوری حرف بزنی

The common way.

راه رایج

Hello.

Now remain now remains has finally Mr.

سلام.

اکنون باقی مانده است که بالاخره آقای

Duncan, I can attend your live stream.

دانکن، من می توانم در پخش زنده شما شرکت کنم.

How are you both? We are well.

حال هر دوی شما چطور است؟ ما خوبیم.

Even though there is a lot going on at the moment

با وجود اینکه در حال حاضر اتفاقات زیادی در

around us, lots of things are happening

اطراف ما می گذرد، اتفاقات زیادی به

generally in our lives and also right here in the studio.

طور کلی در زندگی ما و همچنین همین جا در استودیو در حال رخ دادن است.

It's as you see alive now, memory and remembering

همانطور که اکنون زنده می بینید، حافظه و به خاطر سپردن

words and phrases.

کلمات و عبارات.

We often say

ما اغلب می

that we remember something to remember something.

گوییم که چیزی را به خاطر می آوریم تا چیزی را به خاطر بسپاریم.

It can be anything, any information that you've stored in your brain.

این می تواند هر چیزی باشد، هر اطلاعاتی که در مغز خود ذخیره کرده اید.

And it has stayed there, maybe something from the distant past

و آنجا مانده است، شاید چیزی از گذشته های دور

or maybe something from this morning,

یا شاید چیزی از امروز صبح،

maybe some information that you received this morning.

شاید اطلاعاتی که امروز صبح دریافت کرده اید.

You were told all about it this morning and you remember it.

امروز صبح همه چیز را به شما گفته اند و آن را به خاطر می آورید.

So remember, it has two meanings

بنابراین به یاد داشته باشید، یادآوری دو معنی

to remember, to put information into your brain,

دارد، قرار دادن اطلاعات در مغز شما،

but also it means to recall information as well.

اما همچنین به معنای به یاد آوردن اطلاعات است.

So you are remembering something.

پس یه چیزی یادت میاد

You memorise and then you remember

شما حفظ می کنید و سپس به یاد می

you bring that information back out from your brain.

آورید که آن اطلاعات را از مغز خود بیرون می آورید.

You remember it.

شما آن را به یاد داشته باشید.

But of course, remembering things can be

اما مطمئناً، به خاطر سپردن چیزها می تواند

all sorts of things from your past, maybe your childhood,

همه چیز از گذشته شما باشد، شاید دوران کودکی شما،

maybe your first day at school, maybe your final day at school,

شاید اولین روز در مدرسه، شاید آخرین روز در مدرسه،

maybe the first person you ever fell in love with.

شاید اولین کسی که عاشق او شده اید.

Yeah, that's very nice.

آره خیلی خوبه

Thank you, Giovanni Revathi, for your kind words

از شما، جووانی رواتی، برای سخنان محبت آمیز شما

towards me.

Thank you very much for that.

نسبت به من سپاسگزارم.

بابت آن بسیار ممنونم.

So Steve now is an employed

بنابراین استیو اکنون یک چاه شاغل است

well, let's just say I'm not working at the moment.

، بیایید بگوییم من در حال حاضر کار نمی کنم.

That's what they say in acting by the, you know, actors.

این چیزی است که آنها در بازیگری توسط بازیگران می گویند.

When actors aren't working, they say they are resting.

وقتی بازیگران کار نمی کنند، می گویند در حال استراحت هستند.

So maybe that's a good one. Steve.

پس شاید این یکی خوب باشد. استیو

Yes, well, I let's just say it was my choice. Yes.

بله، خوب، بگذارید بگویم این انتخاب من بود. آره.

You know, let's just say it was my Steve is now resting.

می دانی، بیایید بگوییم که استیو من اکنون در حال استراحت است.

I'm not retired.

من بازنشسته نیستم

Something about Palmira.

چیزی در مورد پالمیرا

I'll try and find out what that is.

من سعی خواهم کرد و بفهمم آن چیست.

Uh oh. Right now.

اوه اوه همین الان.

Right. Okay.

درست. باشه.

Carry on, Mr. Duncan. Okay, carry on.

ادامه بده، آقای دانکن. باشه ادامه بده

I am here

من اینجا هستم

to remember something.

تا چیزی را به خاطر بسپارم.

You can also

شما همچنین می توانید

express it as thinking back.

آن را به عنوان فکر کردن به عقب بیان کنید.

You think back.

شما به عقب فکر کنید.

You think back into the past.

شما به گذشته فکر می کنید.

So all of these words very,

بنابراین همه این کلمات خیلی

very clearly describe something

خیلی واضح چیزی را

not from now, but something from the past.

نه از الان، بلکه چیزی از گذشته را توصیف می کنند.

You think back.

شما به عقب فکر کنید.

We can also say

ما همچنین می توانیم

another word I like, Steve, is to reminisce.

کلمه دیگری را که من دوست دارم، استیو بگوییم، یادآوری خاطرات است.

I think that's what we were doing this morning when we were looking at your old photographs.

فکر می‌کنم این همان کاری است که امروز صبح وقتی به عکس‌های قدیمی شما نگاه می‌کردیم، انجام می‌دادیم.

Yes. To reminisce, to look back on the past.

آره. برای یادآوری خاطرات، نگاه کردن به گذشته.

Normally in a nice way.

به طور معمول به روشی خوب.

If you're reminiscing, you would know you would you would say you were looking back

اگر در حال یادآوری خاطرات هستید، می دانید که می گویید

possibly on the nice things that happened.

احتمالاً به اتفاقات خوبی که رخ داده به گذشته نگاه می کنید.

I think I'm correct that Mr.

فکر می‌کنم درست می‌گویم که آقای

Duncan, generally speaking, reminisce is to remember

دانکن، به‌طور کلی، خاطره‌سازی برای یادآوری

the good times. Yes.

روزهای خوب است. آره.

And it's you know, some people like to do that quite often.

و می دانید، برخی افراد دوست دارند این کار را اغلب انجام دهند.

I think as people get older, as they have more years behind them,

فکر می‌کنم با بزرگ‌تر شدن افراد، از آنجایی که سال‌های بیشتری پشت سرشان می‌مانند،

they tend to look back more and reminisce and talk with friends

بیشتر به گذشته نگاه می‌کنند و خاطراتشان را به یاد می‌آورند و با دوستان

and family about

و خانواده درباره

events that happened in the past.

رویدادهایی که در گذشته اتفاق افتاده صحبت می‌کنند.

You might have a photograph

ممکن است یک عکس داشته باشید

and it's you and

و آن شما و

a friend together somewhere at a party, and then you will chat about that.

یکی از دوستانتان در یک مهمانی با هم باشید، و سپس در مورد آن چت کنید.

You would reminisce about a nice event

شما یک اتفاق خوب را

that happened in the past.

که در گذشته رخ داده است را به یاد می آورید.

Pelosi says that she's been chopping onions while listening to the lesson.

پلوسی می گوید که در حال گوش دادن به درس پیاز را خرد کرده است.

Hello, Claudia.

سلام، کلودیا.

Because you've been busy today.

چون امروز سرت شلوغ بود

Claudia is doing a lot like this, like hers.

کلودیا خیلی این کار را انجام می دهد، مثل او.

Her life is very busy behind the scenes, so it's nice to see that you are cooking

زندگی او در پشت صحنه بسیار شلوغ است، بنابراین خیلی خوب است که می بینم شما دارید

something, chopping some onions, cooking a stew, I believe Claudia said earlier.

چیزی درست می کنید، پیاز را خرد می کنید، یک خورش درست می کنید، فکر می کنم کلودیا قبلا گفته بود.

Oh, her father, she's looking after a father, cooking a stew, watching us.

آخه باباش مواظب یه باباه، خورش میپزه، نگاهمون میکنه.

Her brother's coming over later.

برادرش بعداً می آید.

Ravioli even better.

راویولی حتی بهتر است.

So food is a central thing

بنابراین غذا یک چیز اصلی

in your lives, and it's fantastic.

در زندگی شما است و فوق العاده است.

You know, life revolves around meals. Yes.

می دانید، زندگی حول وعده های غذایی می چرخد. آره.

I think it's safe to say food

من فکر می‌کنم می‌توان گفت که

is part of everyone's life in some way or another finding.

غذا بخشی از زندگی هر فرد به نوعی یا یافته دیگری است .

Fraser is new as well today. Apparently so.

فریزر امروز نیز جدید است. ظاهرا همینطور است.

Welcome to you. Faizan

به شما خوش آمدید. فیزان

from Malawi we.

از مالاوی ما.

Oh hello Malawi.

اوه سلام مالاوی.

So people have been saying hello to you

بنابراین مردم به شما سلام کرده اند،

so we'll say hello as well.

بنابراین ما نیز سلام خواهیم کرد.

We are talking about memory

ما در مورد حافظه

and remembering words and phrases that we can use.

و به خاطر سپردن کلمات و عباراتی صحبت می کنیم که می توانیم از آنها استفاده کنیم.

We also can say that we look back.

همچنین می توان گفت که به گذشته نگاه می کنیم.

You can look back so physically you can look back.

شما می توانید آنقدر به عقب نگاه کنید که بتوانید به عقب نگاه کنید.

You can look

شما می توانید به

behind you, you can look back,

پشت سر خود نگاه کنید، می توانید به عقب نگاه کنید،

but also figuratively you can look back as well.

اما به طور مجازی نیز می توانید به عقب نگاه کنید.

If you remember the past, you look back over the years.

اگر گذشته را به یاد بیاورید، به سال ها نگاه می کنید.

A person will remember.

یک نفر به یاد خواهد آورد.

They will remember. Things that happened.

به یاد خواهند آورد. اتفاقاتی که افتاد.

May be moments that they want to remember, maybe significant moments of time

ممکن است لحظاتی باشد که آنها بخواهند به خاطر بسپارند، شاید لحظات مهمی از

as well to look back you look back over your life.

زمان برای نگاه کردن به گذشته شما به زندگی خود نگاه کنید.

And one thing I do remember when your mother was staying with us

و یک چیز را به یاد دارم زمانی که

the last time she was here for a few days, I remember you spent a couple of afternoons

مادرت آخرین باری که برای چند روز اینجا بود، پیش ما بود، یادم می‌آید که چند روز بعدازظهر را صرف

talking about lots and lots of memories from your childhood

صحبت در مورد خاطرات بسیار از دوران کودکی

and even memories from your childhood as well, going back many, many years.

و حتی خاطرات دوران کودکی ات کردی. ، بازگشت به سالهای بسیار زیادی

So it is always nice to do that, to to remember

بنابراین انجام این کار همیشه خوب است، به یاد

the good times, remember the times from the past.

آوردن اوقات خوب، به یاد آوردن زمان های گذشته.

You flick through the pages of your memory.

صفحات خاطراتت را ورق میزنی.

And that's what you've been doing this morning.

و این همان کاری است که شما امروز صبح انجام داده اید.

Yes. Can say yes.

آره. می تواند بگوید بله.

Flicking through the memories pages of your past.

ورق زدن در صفحات خاطرات گذشته خود.

Actually, Louis makes an interesting comment.

در واقع لویی اظهار نظر جالبی می کند.

It is very similar comment, Louis, that my mother has made many times

این نظر بسیار شبیه به لویی است که مادرم بارها

that as you get older and older

گفته است که هر چه بزرگتر و بزرگتر می شوی

and then many of your friends from when you were younger

و بعد از آن بسیاری از دوستانت از دوران جوانی شما

start to die, sadly.

متأسفانه شروع به مرگ می کنند.

And my mother has said the same thing that unfortunately,

و مادرم هم همین را گفته است که متأسفانه

I mean, most of my mother's friends are dead,

منظورم این است که اکثر دوستان مادرم

virtually all of them.

تقریباً همه مرده اند.

So that's why it's important, I think, throughout your life to carry

به همین دلیل است که فکر می‌کنم در طول زندگی‌تان مهم است

on making new friends, particularly friends that are younger than yourself.

که دوستان جدید پیدا کنید، به‌ویژه دوستانی که جوان‌تر از خودتان هستند.

And of course, we're a big friendly community here.

و البته، ما اینجا یک جامعه دوستانه بزرگ هستیم.

People of all ages watching.

مردم در هر سنی تماشا می کنند.

And I think you it it's very important, I think, not to just stick

و فکر می‌کنم برای شما بسیار مهم است که فقط به

with your old friends that you've known for many years.

دوستان قدیمی‌تان که سال‌ها می‌شناسید پایبند نباشید.

You went to school with maybe went to college with.

شاید باهاش ​​به مدرسه رفتی.

Because if you just stick with those friends and it's sad when they die, but if you end up being

زیرا اگر فقط به آن دوستان بچسبید و وقتی آنها بمیرند غم انگیز است، اما اگر در

the one that's living a long time,

نهایت کسی باشید که مدت زیادی زنده است،

then they'll all die and you'll have no friends. So.

آنگاه همه آنها خواهند مرد و شما هیچ دوستی نخواهید داشت. بنابراین.

Well, all I would say is, Louis, you have lots of friends here,

خوب، تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است، لویی، شما دوستان زیادی در اینجا دارید،

and they're all new friends, relatively new friends, and hopefully we'll all be around for a long time.

و همه آنها دوستان جدید، دوستان نسبتاً جدیدی هستند، و امیدوارم که همه ما برای مدت طولانی در اطراف باشیم.

And still, hopefully, while still

و هنوز، امیدوارم، در حالی که هنوز

sticking to our promise of meeting up one day. Yes.

به وعده خود برای ملاقات یک روز پایبند هستیم. آره.

And we decided that Paris was going to be the place.

و ما تصمیم گرفتیم که پاریس این مکان باشد.

And I think maybe we'll be doing that next year.

و من فکر می کنم شاید سال آینده این کار را انجام دهیم.

But now I'm not working. Yeah.

ولی الان کار نمیکنم آره

Who knows of flexibility, Mr. Duncan? Not Gavin.

چه کسی از انعطاف پذیری می داند، آقای دانکن؟ نه گاوین

We want Mr.

ما می خواهیم آقای

Steve is free all the time. So?

استیو همیشه آزاد باشد. بنابراین؟

So there is nothing holding us back now.

بنابراین در حال حاضر چیزی مانع ما نیست.

We Can, we can have our big get together any time.

ما می توانیم، ما می توانیم هر زمان که بخواهیم گردهمایی بزرگ خود را داشته باشیم.

I remember a period of time where your mother would phone and every time

من یک دوره زمانی را به یاد می آورم که مادرت تلفن می کرد و هر بار

your mother phoned another had died.

مادرت تلفن می کرد دیگری مرده بود.

I know, I know.

میدونم میدونم.

It was almost, almost regular, wasn't it? Yeah.

تقریباً تقریباً معمولی بود، اینطور نیست؟ آره

Every time your mother phoned you at the weekend or you phoned her during the week,

هر بار که مادرتان آخر هفته با شما تماس می گرفت یا در طول هفته با او تماس می گرفتید،

there was always another person in your mum's life.

همیشه یک نفر دیگر در زندگی مادرتان وجود داشت.

Or maybe someone she used to know in the place where she used to live who had passed away.

یا شاید کسی که قبلاً در محلی که قبلاً زندگی می کرد می شناخت و فوت کرده بود.

Yeah, I know.

آره میدونم

It is sad.

That's why you've got to carry on making new friends

آن غم انگیز است.

به همین دلیل است که باید همیشه به یافتن دوستان جدید

all the time.

ادامه دهید.

I think, you know, as soon as one dies, you have to make another one.

من فکر می کنم، می دانید، به محض اینکه یکی بمیرد ، باید یکی دیگر را بسازید.

You can only have so many friends, can't you?

شما فقط می توانید این همه دوست داشته باشید، نه؟

Because it becomes very difficult to

از آنجا که

meet up, talk to.

ملاقات، صحبت کردن با آنها بسیار دشوار می شود.

What is the limit, I wonder?

من تعجب می کنم محدودیت چیست؟

I've often wondered about this with friends.

من اغلب در مورد این با دوستان تعجب کرده ام.

What is the maximum limit?

حداکثر محدودیت چقدر است؟

Is there a maximum limit?

آیا حداکثر محدودیت وجود دارد؟

Maybe it's different from person to person whereby you have so many that you start to neglect them a bit.

شاید این از فردی به فرد دیگر متفاوت باشد که شما آنقدر زیاد دارید که شروع به غفلت از آنها می کنید.

Because in order to remain friends with somebody, you have to a certain amount of contact, don't you?

چون برای اینکه با کسی دوست بمانید، باید مقدار مشخصی ارتباط برقرار کنید، اینطور نیست؟

Yeah, I think so.

آره، من اینطور فکر می کنم.

Is it once a week? Once a month.

هفته ای یکبار است؟ یکبار در ماه.

And if you get to but I found this in life you get new friends

و اگر به آن برسید اما من در زندگی متوجه شدم دوستان جدیدی پیدا می کنید

and then some of the older ones, you stop contacting them and you gradually lose that.

و سپس با برخی از قدیمی ترها تماس نمی گیرید و به تدریج آن را از دست می دهید.

And sometimes they don't necessarily die, but you just

و گاهی اوقات آنها لزوما نمی میرند، اما شما

wouldn't say get

نمی گویید از

bored with them, but you somehow you just gradually drift away.

آنها خسته شوید، اما به نوعی فقط به تدریج دور می شوید.

I suppose it's similar to the people you went to school with quite often as your lives

فکر می کنم شبیه به افرادی است که اغلب با آنها به مدرسه می رفتید، زیرا زندگی

emerge from the other side of your period of education,

شما از طرف دیگر دوره تحصیلی شما بیرون می آید،

then you find that you will drift apart.

سپس متوجه می شوید که از هم دور خواهید شد.

You drift apart from the people you went to school with,

شما از افرادی که با آنها به مدرسه می رفتید دور می شوید،

even if they were best friends or close friends.

حتی اگر آنها بهترین دوستان یا دوستان صمیمی باشند.

So that's one of the things you were trying to do, wasn't it, Steve?

پس این یکی از کارهایی بود که شما سعی داشتید انجامش دهید ، اینطور نیست، استیو؟

Trying to remember some of the girls

آیا می خواهید چند دختر

and boys you went to university with? Yes.

و پسری را که با آنها به دانشگاه رفته اید به یاد بیاورید؟ آره.

I think you've just yes.

من فکر می کنم شما فقط بله.

You can only have so many friends there.

شما فقط می توانید دوستان زیادی در آنجا داشته باشید.

I went through a period in my life when I had lots of friends and even thoughts.

دوره ای از زندگیم را پشت سر گذاشتم که دوستان و حتی افکار زیادی داشتم.

You can't keep meeting up.

شما نمی توانید به ملاقات ادامه دهید.

I've people at work.

من افراد سر کار دارم

At work where they were

در محل کار که آنها

always every weekend.

همیشه هر آخر هفته بودند.

They were going away somewhere to stay with friends and they

آن‌ها می‌رفتند جایی برای ماندن با دوستانشان و

she used to get quite a bit not upset

او قبلاً خیلی ناراحت نمی‌شد،

but she said was just like a weekend at home to ourselves.

اما او می‌گفت درست مثل یک آخر هفته در خانه برای خودمان بود.

Always being invited out somewhere to meet up with friends.

همیشه برای ملاقات با دوستان به جایی دعوت می شوید.

Well, that proves that you can have too many friends.

خوب، این ثابت می کند که شما می توانید دوستان زیادی داشته باشید.

I think you can have too.

فکر می کنم شما هم می توانید داشته باشید.

Can you have too many friends? That is the question.

آیا می توانید دوستان زیادی داشته باشید؟ مساله این است.

Can have too many friends?

آیا می توان دوستان زیادی داشت؟

Do you know another thing that happens?

آیا می دانید اتفاق دیگری می افتد؟

I think a lot of people like to keep certain individuals or friends in their lives

من فکر می کنم بسیاری از مردم دوست دارند افراد یا دوستان خاصی را در زندگی خود نگه دارند،

just so have someone that they can call their friend

فقط به این دلیل که کسی را داشته باشند که

even if they don't like them 100%.

حتی اگر صددرصد دوستش نداشته باشند، بتوانند دوستشان را صدا کنند.

So you might find that there are people who you want to keep in your life,

بنابراین ممکن است متوجه شوید که افرادی هستند که می خواهید آنها را در زندگی خود نگه دارید،

but you don't necessarily like them 100%.

اما لزوما آنها را 100٪ دوست ندارید.

So that can also happen from time to time as well.

بنابراین این نیز می تواند هر از گاهی اتفاق بیفتد.

But yes, it is true.

اما بله درست است.

It is true. Yes, Giovanni says

درست است. بله، جیووانی می‌گوید

Giovanni, I should

جیوانی، باید

say it says it's difficult to make friends after 30.

بگویم که می‌گوید دوست‌یابی بعد از 30 سالگی سخت است.

Any tips?

آیا راهنمایی؟

Yes. Things? Yes.

آره. چیزهایی؟ آره.

Whatever your hobbies are, interests are.

سرگرمی های شما هر چه که هستند، علایق شما هستند.

Join a society where you can meet up with people. Yes.

به جامعه ای بپیوندید که در آن بتوانید با مردم ملاقات کنید. آره.

And that would be the I'd say that would be one tip, I would say,

و این همان نکته‌ای است که می‌توانم بگویم که می‌تواند یک نکته باشد، من می‌توانم بگویم،

because I'm in a choir about a couple of things,

زیرا من در یک گروه کر درباره چند چیز

a couple of choirs and musical societies, and you make lots of friends that way.

، چند گروه کر و انجمن موسیقی حضور دارم، و شما دوستان زیادی از این طریق پیدا می‌کنید.

Well, you make lots of acquaintances, and then you might make one

خوب، شما آشنایی های زیادی پیدا می کنید، و سپس ممکن است

or two friends that you meet up with and go for meals with.

یکی دو دوست پیدا کنید که با آنها ملاقات کنید و برای صرف غذا با آنها بروید.

Maybe in a group.

شاید در یک گروه.

So, yes, I would say join something,

بنابراین، بله، من می گویم به چیزی بپیوندید،

something you're interested in, join a group.

چیزی که به آن علاقه دارید، به یک گروه بپیوندید.

And because it's better, it's fine here, all friends here,

و چون بهتر است، اینجا خوب است، همه دوستان اینجا هستند،

but we're not

really we're interacting on the live chat room.

اما

ما واقعاً در اتاق گفتگوی زنده با هم تعامل نداریم.

It's nice to meet people physically.

ملاقات فیزیکی با مردم خوب است.

That's what I was about to say.

این چیزی بود که می خواستم بگویم.

Nowadays I think people do prefer to have friends

امروزه فکر می کنم مردم ترجیح می دهند دوستانی داشته باشند

who are not physical friends.

که دوستان فیزیکی نیستند.

It's so anything that distracts you from your day to day life,

بنابراین هر چیزی که شما را از زندگی روزمره تان منحرف می کند،

anything that makes you feel as if you have contact,

هر چیزی که باعث می شود احساس کنید با هم تماس دارید،

it doesn't necessarily have to be physical nowadays.

این روزها لزوماً نباید فیزیکی باشد.

For example, on my Facebook page, I think I have around

به عنوان مثال، در صفحه فیس بوک من، فکر می کنم حدود

15,000 followers and friends

15000 فالوور و دوست

on Facebook, 15,000, but I don't know all of those people personally.

در فیس بوک دارم، 15000، اما من همه آن افراد را شخصا نمی شناسم.

I have, in fact, many of them I've never met ever in my life.

من در واقع بسیاری از آنها را دارم که هرگز در زندگی ام ندیده ام.

And yet there we are, all together on Facebook. Yes.

و با این حال ما اینجا هستیم، همه با هم در فیس بوک. آره.

If people ask you out as well, sometimes you don't want to go out in the evening,

اگر مردم هم از شما خواستند بیرون بروید، گاهی اوقات نمی خواهید عصر بیرون بروید،

but sometimes in the week, particularly if you're working, it's good to make an effort

اما گاهی اوقات در هفته، به خصوص اگر کار می کنید، خوب است تلاش کنید،

because if you don't if you if you keep refusing invites

زیرا اگر این کار را نکنید، اگر دعوت

to parties and friends, houses,

به مهمانی ها و دوستان، خانه ها را رد کنید،

they'll stop inviting you and then you might get a bit lonely.

آنها دیگر شما را دعوت نمی کنند و آن وقت ممکن است کمی احساس تنهایی کنید.

Another phrase we

عبارت دیگری که

often use when we remember we take a walk down memory lane,

معمولاً وقتی به یاد می‌آوریم به خاطر می‌آوریم از خط حافظه پیاده‌روی

we take a little stroll, we walk down memory lane again.

می‌کنیم، کمی قدم می‌زنیم، دوباره به سمت پایین می‌رویم استفاده می‌کنیم.

This is figurative.

این فیگوراتیو است.

So we are remembering things from our past.

بنابراین ما چیزهایی از گذشته خود را به یاد می آوریم.

We take a walk down memory lane.

ما در خط حافظه قدم می زنیم.

I actually made a video, a lesson all about memory

من در واقع یک ویدیو ساختم، یک درس در مورد حافظه

and it is on my YouTube channel and the link.

و در کانال یوتیوب من و لینک آن وجود دارد.

I've actually put the link underneath this video.

من در واقع لینک را زیر این ویدیو قرار داده ام.

So if you look underneath in the description you will find the link

بنابراین، اگر به توضیحات زیر نگاه کنید،

to my lesson all about memory.

پیوند درس من در مورد حافظه را پیدا خواهید کرد.

It's one of my favourite lessons as well

این یکی از درس های مورد علاقه من است

because it's all filmed in the beautiful landscape of Shropshire.

زیرا همه در چشم انداز زیبای Shropshire فیلمبرداری شده است.

Very nice.

بسیار خوب.

Yes, it's nice to have friends.

بله، داشتن دوستان خوب است.

I mean, Lewis says that he's got his virtual friends here, old friends

منظورم این است که لوئیس می گوید که او دوستان مجازی خود را اینجا دارد، دوستان قدیمی

and also his son's friends from high school and university.

و همچنین دوستان پسرش از دبیرستان و دانشگاه.

So, yes, it's good to have friends of all ages

بنابراین، بله، خوب است که دوستانی در هر سنی داشته باشید،

because then you stay in touch.

زیرا در این صورت در ارتباط خواهید بود.

It's good to have younger friends and have conversations with younger people

خوب است که دوستان جوان‌تری داشته باشید و با افراد جوان‌تر صحبت کنید،

because then you stay in touch with what's happening in the world.

زیرا در این صورت با آنچه در جهان اتفاق می‌افتد در ارتباط هستید.

If you only have friends of your own age,

اگر فقط دوستان هم سن و سال

then you and you can get stuck in the past all the time.

خود دارید، می توانید همیشه در گذشته گیر کنید.

You need to know what is in fluency in people,

شما باید بدانید که چه چیزی در افراد روان است،

what people are interested in, because the world changes.

مردم به چه چیزهایی علاقه دارند، زیرا دنیا تغییر می کند.

It's always changing.

همیشه در حال تغییر است.

It never stay still.

هرگز ساکن نمی ماند.

So it's good to have younger friends for that reason.

بنابراین خوب است به همین دلیل دوستان جوانتری داشته باشید.

Yes, friends of all ages.

بله دوستان در هر سنی

And it's a good way of keeping in touch with current trends.

و این یک راه خوب برای حفظ ارتباط با روندهای فعلی است.

And I think also it's not just a

و من فکر می کنم که این فقط یک

one way street, it works both ways.

خیابان یک طرفه نیست، بلکه به هر دو صورت کار می کند.

So if you have younger friends, you are also imparting or passing on some of your

بنابراین اگر دوستان جوان‌تری دارید، در عین حال بخشی از

your own knowledge and maybe some wisdom at the same time,

دانش و شاید خرد خود را نیز به دیگران منتقل می‌کنید،

maybe

شاید

helping each other along.

به یکدیگر کمک کنید.

That's what friends are about, helping each other out.

این چیزی است که دوستان در مورد کمک به یکدیگر هستند.

A true friend

یک دوست واقعی

has got your best interests at heart.

بهترین علایق شما را در دل دارد.

Whereas I mean, I've got one or two friends and I do wonder whether they're really friends

در حالی که منظورم این است که من یک یا دو دوست دارم و نمی دانم که آیا آنها واقعاً با هم دوست هستند

because as you say, sometimes you can see people

زیرا همانطور که شما می گویید، گاهی اوقات می توانید افرادی را ببینید

who you've known for a long time.

که برای مدت طولانی می شناسید.

It's like a habit.

مثل یک عادت است.

You've known them for like 40 years, and you just carry on seeing them and you wonder why.

شما حدود 40 سال است که آنها را می شناسید، و فقط به دیدن آنها ادامه می دهید و تعجب می کنید که چرا.

Sometimes because sometimes conversations are a bit staid,

گاهی اوقات به دلیل اینکه گاهی مکالمات کمی آرام هستند

be boring, or you just don't think that they really

، خسته کننده باشید، یا فکر نمی کنید که آنها واقعاً

want to meet up with you, but you just sort of go through the motions sets.

می خواهند با شما ملاقات کنند، اما شما فقط به نوعی از مجموعه حرکت ها عبور می کنید.

But as I said, I think sometimes as well, people don't want to let go of their friends,

اما همانطور که گفتم، من فکر می کنم گاهی اوقات نیز مردم نمی خواهند دوستان خود را رها کنند،

even if they don't like them because they don't want to lose

حتی اگر آنها را دوست نداشته باشند، زیرا نمی خواهند

the number of friends around them.

تعداد دوستان اطراف خود را از دست بدهند.

So I think sometimes that happens.

بنابراین من فکر می کنم گاهی اوقات این اتفاق می افتد.

It is a very delicate balance, I think.

به نظر من این یک تعادل بسیار ظریف است.

Matt, Matt Lyndall, Colin

مت، مت لیندل، کالین

Lyndall says it's not enjoyable to become old farts.

لیندال می‌گویند که تبدیل شدن به گوزهای قدیمی لذت‌بخش نیست.

That's a good phrase. Speak for yourself.

این جمله خوبی است. برای خودت صحبت کن

If you're an old fart, it you're old person

اگر شما یک گوز قدیمی هستید، این شما یک فرد مسن هستید

who is sort of set in their ways

که به نوعی در مسیر خود قرار گرفته اید

and isn't willing to be open, new ways

و حاضر نیستید باز باشید، روش های جدید

of working, new ways of doing things just stuck in the past.

کار، روش های جدید انجام کارها که در گذشته گیر کرده اند.

An old fart.

یک گوز قدیمی

They might not be a nasty person.

آنها ممکن است فرد بدی نباشند.

In fact, they probably won't be a nasty person.

در واقع، آنها احتمالاً فرد بدی نخواهند بود.

It's almost a term of endearment, isn't it?

این تقریباً یک اصطلاح دوست داشتنی است، اینطور نیست؟

Almost, you old fart.

تقریباً، شما پیر گوز.

It just means I'm not sure you're stuck your way.

این فقط به این معنی است که من مطمئن نیستم که شما در مسیر خود گیر کرده اید.

It is.

این است.

It is an insult as well.

توهین هم هست

You haven't moved with the times.

تو با زمان حرکت نکردی

It is it so? Yeah.

آیا اینطور است؟ آره

You might say, for example to somebody.

ممکن است مثلاً به کسی بگویید.

Oh can I have your email address.

آه می توانم آدرس ایمیل شما را داشته باشم.

And they might say oh I don't do email

و آنها ممکن است بگویند اوه من به

social media, you won't get me on that.

رسانه های اجتماعی ایمیل نمی زنم، شما مرا در این مورد متوجه نخواهید شد.

And you might say were you old farts. Yeah.

و ممکن است بگویید آیا شما گوزهای قدیمی بودید. آره

So somebody that doesn't keep up with the times. Yes.

بنابراین کسی که با زمان همگام نیست. آره.

But never called anyone that because you can call yourself

اما هرگز کسی را صدا نکردید که چون شما می توانید

of course you can say, oh,

خود را صدا بزنید، البته می توانید بگویید، اوه،

I can't keep I can't keep up with all this modern technology.

من نمی توانم نگه دارم، نمی توانم با این همه فناوری مدرن همراه باشم.

I am such an old fart.

من یک گوز قدیمی هستم.

You can say to people, as long as you say it in a sort of a joking.

شما می توانید به مردم بگویید، به شرطی که آن را به نوعی شوخی بگویید.

Yeah. And you know them. Yes.

آره و شما آنها را می شناسید. آره.

And you know then it's sort of it's a little insulting,

و می‌دانید که این کمی توهین‌آمیز است،

but not to not too much.

اما نه خیلی زیاد.

So that's a good phrase. So thank you for that, Matt.

پس این عبارت خوبی است. پس برای آن متشکرم، مت.

Nick Tram.

نیک ترام.

I think this might be a song with Let's have a look.

من فکر می کنم این ممکن است یک آهنگ با Let's have a look باشد.

Keep smiling, keep shining

به لبخند زدن ادامه بده، به درخشش ادامه بده چون می

knowing you can always count on me for sure.

دانی که همیشه می توانی با اطمینان روی من حساب کنی.

That's what friends are for For good times and bad times

این چیزی است که دوستان برای روزهای خوب و بد

I'll be on your side forever more

من برای همیشه در کنار شما خواهم بود

That's what friend is also for.

.

Who's that man who wrote that?

اون مرد کیه که اینو نوشته؟

Stevie Wonder

استیوی واندر

cabbie.

تاکسی.

I know there was a charity song a few years ago

من می دانم که چند سال پیش یک آهنگ خیریه

with that song. I remember.

با آن آهنگ وجود داشت. یادم می آید.

I want to say I want to say Diana Ross.

می خواهم بگویم می خواهم بگویم دایانا راس.

I don't know why.

نمی دانم چرا.

I want to say Diana Ross Turner's had the original hit.

می خواهم بگویم که دیانا راس ترنر موفقیت اصلی را داشت.

That's what friends for or maybe Aretha

این همان چیزی است که دوستان به خاطر یا شاید

how me Ross says it's a pleasure when after a long time

آرتا من راس می‌گوید، خوشحالی است که بعد از مدت‌ها

you find a friend from your youth on Facebook.

دوستی از دوران جوانی خود را در فیس بوک پیدا می‌کنید.

See, I'm not on Facebook, so.

ببینید، من در فیس بوک نیستم، بنابراین.

Well, I sort of am. Hmm.

خب من یه جورایی هستم هوم

I occasionally have a little look, but now I've got more time on my hands.

من گاهی اوقات کمی نگاه می کنم، اما اکنون زمان بیشتری در اختیار دارم.

I've got time on my hands.

من وقت دارم

That means I've got lots of free time. Yes.

یعنی وقت آزاد زیادی دارم. آره.

Then I.

Maybe I can get into Facebook. Mr.

سپس من.

شاید بتوانم وارد فیس بوک شوم. آقای

Duncan and find some friends from my youth.

دانکن و دوستانی از دوران جوانی من پیدا کن.

I would like to do that.

من دوست دارم این کار را انجام دهم.

I'd like to meet up with some of my old school friends because I'm not in touch with any of them.

من می خواهم با برخی از دوستان مدرسه قدیمی خود ملاقات کنم زیرا با هیچ یک از آنها در تماس نیستم.

Be interesting to see how many of them are still alive.

جالب است که ببینید چند نفر از آنها هنوز زنده هستند.

Oh, by the way, it was Dionne Warwick.

اوه، اتفاقا، دیون وارویک بود.

I was near.

نزدیک بودم

I know it was Diana Ross, Stephen Warwick, Aretha Franklin,

می دانم که دایانا راس، استیون وارویک، آرتا فرانکلین،

one of those great singers from the past.

یکی از آن خوانندگان بزرگ گذشته بودند.

Dame or.

خانم یا.

Yes, a lovely singer.

بله خواننده دوست داشتنی

She's one my favourites as well.

او یکی از مورد علاقه های من نیز هست.

Yes, Dionne Warwick. That's what friends are for.

بله، دیون وارویک. دوست به همین درد میخوره.

But it's first recorded by Rod Stewart

اما اولین بار توسط راد استوارت

in 1982

در سال 1982

and Stevie Wonder.

و استیوی واندر ضبط شد.

So I was right. Yes, it has been done.

پس حق با من بود. بله انجام شده است.

Well, it's been covered by everyone.

خوب، همه آن را پوشش داده اند.

I think it's nice.

به نظر من خوب است.

Elton John, it's one of those songs that has been covered by many people,

التون جان، این یکی از آن آهنگ هایی است که توسط بسیاری از افراد پوشش داده شده است،

but there was a charity song as well of that with lots of different people singing along,

اما یک آهنگ خیریه نیز وجود داشت که افراد مختلف در کنار آن می خواندند،

very similar to Band Aid, very similar to that.

بسیار شبیه به Band Aid، بسیار شبیه به آن.

Yeah, it's

آره،

very nice chat about old times.

چت خیلی خوبی در مورد دوران قدیم است.

There's nothing nicer.

هیچ چیز قشنگتر نیست

There's nothing better than sitting down with a relative or friend

هیچ چیز بهتر از این نیست که با یکی از اقوام یا دوستان خود بنشینید

and you just chat about old times.

و فقط در مورد دوران قدیم گپ بزنید.

Maybe, maybe two people actually know each other and they have a connexion.

شاید، شاید دو نفر واقعاً همدیگر را بشناسند و با هم ارتباط داشته باشند.

Well, we do it sometimes that way. Yes.

خوب، ما گاهی اوقات این کار را به این صورت انجام می دهیم. آره.

All of the things that we've done in our lives and things that we've together

تمام کارهایی که در زندگی‌مان انجام داده‌ایم و چیزهایی که

in our lives, the places we've been, people we've met,

در زندگی‌مان با هم بوده‌ایم، مکان‌هایی که بوده‌ایم، افرادی که ملاقات کرده‌ایم

the adventures that we've had

، ماجراهایی که

and we have lived quite, quite a fast

داشته‌ایم و کاملاً زندگی کرده‌ایم.

paced life in certain ways.

زندگی سریع از طرق خاصی

Yes, you can. I often do that with

بله، تو میتونی. من اغلب این کار را با

one of my friends from college days.

یکی از دوستانم در دوران دانشگاه انجام می دهم.

We meet up and chat about old times.

همدیگر را می بینیم و در مورد دوران قدیم گپ می زنیم.

In fact, we always do that when we go and meet our my friend Sonya. Hmm.

در واقع، ما همیشه وقتی می رویم و دوستم سونیا را ملاقات می کنیم، این کار را انجام می دهیم. هوم

We chat about old times, uni days,

ما در مورد زمان های قدیم، روزهای اتحاد،

past relationships, things like that.

روابط گذشته، چیزهایی از این قبیل چت می کنیم.

It's quite nice to do that

انجام این کار بسیار خوب است

because I think it helps to keep the memories going.

زیرا فکر می کنم به حفظ خاطرات کمک می کند.

Yes, because I mean, we've got Facebook now, we've got photographs,

بله، چون منظورم این است که ما الان فیسبوک داریم، عکس داریم،

but I mean, my mother always

اما منظورم این است که مادرم همیشه

repeats lots of stories throughout my childhood.

در طول دوران کودکی من داستان های زیادی را تکرار می کند.

There's a certain set of

یک سری

circumstances, these events that happened

شرایط وجود دارد، این اتفاقات رخ داده

that she always tells you, that always repeats them.

که او همیشه به شما می گوید، که همیشه آنها را تکرار می کند.

But of course, that's the only way in the past

اما البته، این تنها راهی است که در گذشته

or the past that you would be able to remember

یا گذشته می‌توانید

these things is to carry on repeating them at regular intervals, because that's

این چیزها را به خاطر بسپارید، تکرار آن‌ها در فواصل زمانی معین است، زیرا به

how it's passed on from one generation to the next, because you might not have been writing it down,

این ترتیب از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود، زیرا ممکن است در حال نوشتن آن بوده‌ام،

there'd be no way of recording it on social media or maybe with a photograph even.

هیچ راهی برای ضبط آن در رسانه‌های اجتماعی یا حتی با یک عکس وجود نخواهد داشت.

But so constantly repeating a story is a way of remembering.

اما تکرار مداوم یک داستان راهی برای به خاطر سپردن است.

I can remember all the stories Mum told me about her

من می‌توانم تمام داستان‌هایی را که مادر درباره

past working life and things that she's done.

زندگی کاری گذشته‌اش و کارهایی که انجام داده بود به من گفت.

Little bits of advice.

یه نصیحت کوچولو

I mean, when you think of tribes years ago,

منظورم این است که وقتی به قبایل سال‌ها پیش فکر می‌کنید

they would all the advice and information would be passed on by word of mouth,

، همه توصیه‌ها و اطلاعات دهان به دهان منتقل می‌شد،

important things for survival,

چیزهای مهم برای بقا،

how to cook food, how to kill an animal to eat it, things like that.

نحوه پختن غذا، نحوه کشتن حیوان برای خوردن آن، چیزهایی از این قبیل.

And so older generations tend to repeat stories a lot to you because that was the only way

و بنابراین، نسل‌های قدیمی‌تر تمایل دارند داستان‌ها را برای شما تکرار کنند ، زیرا این تنها

of passing the information reliably on to the next generation.

راه انتقال اطلاعات قابل اعتماد به نسل بعدی بود.

It seemed to have gone into a bit of a monologue. Mr.

به نظر می رسید که کمی به یک مونولوگ تبدیل شده است. آقای

Duncan Of course, these days there are many ways of passing information on through email.

دانکن البته این روزها راه های زیادی برای انتقال اطلاعات از طریق ایمیل وجود دارد.

You can take photographs, you can take video.

می توانید عکس بگیرید، می توانید فیلم بگیرید.

So maybe you can tell your life story on video, you can record it and reminisce.

بنابراین شاید بتوانید داستان زندگی خود را روی ویدیو تعریف کنید، بتوانید آن را ضبط کنید و خاطرات را مرور کنید.

And then after, after you've gone after, you are no more.

و بعد، بعد از اینکه رفتی، دیگر نیستی.

That memory will still be there and it can be relived

آن خاطره همچنان وجود خواهد داشت و تا آنجا که ممکن است می توان آن را دوباره زنده کرد

as many times as possible.

.

Vittoria makes a good point.

ویتوریا به نکته خوبی اشاره می کند.

It's alright to look back at the past, but you have to live in the present moment is true.

خوب است که به گذشته نگاه کنید، اما باید در لحظه حال زندگی کنید درست است.

Something is a lesson that I need to.

چیزی درسی است که به آن نیاز دارم.

To learn more is to live in the present moment, which

برای یادگیری بیشتر، زندگی در لحظه حال است، که

When I'm on the live stream here, you have to live in the present moment.

وقتی من در جریان زنده اینجا هستم ، باید در لحظه حال زندگی کنید.

Otherwise, if you're not, you can only live in the present moment.

در غیر این صورت، اگر نیستید، فقط می توانید در لحظه حال زندگی کنید.

This is the present now, right now.

این هم اکنون، همین الان است.

So when I'm not here, I might be thinking back to the past.

بنابراین وقتی اینجا نیستم، ممکن است به گذشته فکر کنم.

Somebody that's wronged me, that's a popular pastime of mine.

کسی که به من ظلم کرده، این یک سرگرمی محبوب من است.

I'm thinking of people that have wronged me and how I'm going to get my revenge.

من به افرادی فکر می کنم که به من ظلم کرده اند و چگونه می خواهم انتقام خود را بگیرم.

Not very healthy, but I do do a lot of that. Yes.

خیلی سالم نیست، اما من خیلی از این کارها را انجام می دهم. آره.

Living in the present moment,

زندگی در لحظه حال،

which is what this is very good for, for me,

چیزی که این برای من بسیار خوب است،

you know, having another slug of water. Mr.

می دانید، داشتن یک گلوله آب دیگر. آقای

Duncan, I'm thirsty.

دانکن من تشنه ام.

If you have a slug of something,

اگر شما یک حلزون از چیزی،

a drink, it means you have a large quantity of it.

یک نوشیدنی، به این معنی است که شما مقدار زیادی از آن را دارید.

You can have a slug of whisky.

می توانید یک لیوان ویسکی بخورید.

It means a a big fat

این به معنای مقدار زیادی چربی

amount of alcohol.

الکل است.

I'm having a slug.

من دارم یک حلزون میخورم

A slug of whisky.

یک لیوان ویسکی

Yes, or a slug of gin.

بله، یا یک حلزون جین.

Another word is gulp slug.

کلمه دیگر gulp slug است.

It just means a large amount.

این فقط به معنای مقدار زیادی است.

Straight down, straight down.

مستقیم پایین، مستقیم پایین.

Neat.

مرتب

That's how tall Mackenzie drinks, I'm sure.

مطمئنم مکنزی قد بلند همینطور می نوشد.

I don't know.

من نمی دانم.

All right, Mr.

بسیار خوب، آقای

Maxwell, have you actually run out of things to say this?

ماکسول ، آیا واقعاً چیزهایی برای گفتن این حرف تمام شده است؟

This might be the first time ever in the history of Earth

این ممکن است اولین بار در تاریخ زمین باشد

being on the live stream that you've just stopped talking.

که در جریان مستقیم صحبت نمی‌کنید.

Well, I just ran something to say.

خوب، من فقط یک چیزی برای گفتن دویدم.

I was hoping you would take up the baton, Mr.

من امیدوار بودم آقای دانکن باتوم را به دست بگیرید

Duncan, and be professional.

و حرفه ای باشید.

Don't let us.

به ما اجازه نده

Let us now. Cast our minds back.

حالا اجازه بده ذهنمان را به عقب برگردانیم

Cast our minds back.

ذهنمان را به عقب برگردانیم

Back in time into the distant past.

بازگشت در زمان به گذشته های دور.

So you might

بنابراین ممکن است

cast your mind back when you were looking into the past

وقتی به گذشته نگاه

you remember things from your childhood.

می کنید و چیزهایی را از دوران کودکی خود به یاد می آورید، ذهن خود را به عقب برگردانید.

We remember things from the distant past.

ما چیزهایی را از گذشته های دور به یاد می آوریم.

You cast your mind back and sometimes it does take a while.

شما ذهن خود را به عقب برمی گردانید و گاهی اوقات کمی طول می کشد.

Sometimes it takes a while to remember things from your past.

گاهی اوقات کمی طول می کشد تا چیزهایی از گذشته خود به یاد آورید.

You have to be.

باید باشی

I think you have to have the right moment to do it,

فکر می‌کنم باید لحظه‌ای مناسب برای انجام آن

because I think you remember things easier in certain situations.

داشته باشید، زیرا فکر می‌کنم در شرایط خاص چیزها را راحت‌تر به خاطر می‌آورید.

Maybe if you are relaxed, if you're worried or anxious

شاید اگر آرام هستید، اگر نگران یا مضطرب

or upset, it's very hard to remember anything,

یا ناراحت هستید، به خاطر سپردن چیزی بسیار سخت باشد،

know your brain becomes scrambled in that moment,

بدانید مغزتان در آن لحظه به هم می‌ریزد،

but if you are in a relaxed moment with pleasant,

اما اگر در یک لحظه آرام با شرکتی دلپذیر و

lovely company

دوست‌داشتنی

like Mr.

مانند آقای

Steve or your mum, and we might be talking about the past

استیو یا مادر شما، و ما ممکن است در مورد گذشته صحبت کنیم

and everything is very relaxed and then suddenly all of these memories start to come back.

و همه چیز بسیار آرام باشد و ناگهان همه این خاطرات شروع به بازگشت کنند.

It's a phrase that can be used

این عبارتی است که می توان از آن

to mean the recent past as well.

به معنای گذشته نزدیک نیز استفاده کرد.

It's quite often a phrase that can be used at work.

اغلب این عبارتی است که می توان در محل کار استفاده کرد.

I know I've been in meetings at work and someone will say, Cast your mind back

می‌دانم که در محل کارم در جلسات شرکت کرده‌ام و یکی می‌گوید،

six months ago when we said blah, blah, blah, blah, blah,

شش ماه پیش که ما گفتیم بلا، بل، بلا، بلا، بلا،

or cast your mind back last week when we all had a meeting about.

ذهنت را به عقب برگردان، یا هفته گذشته که همه ما جلسه‌ای در موردش داشتیم، فکر خود را برگردانید.

So it can be used as a phrase to trigger somebody

بنابراین می توان از آن به عنوان عبارتی استفاده کرد تا کسی را

to think back about a meeting, a work meeting.

به فکر کردن درباره یک جلسه، یک جلسه کاری وادار کند.

It's a phrase it often is used

این عبارتی است که

quite a lot in, in, in, in the work environment

اغلب در، در، در، در محیط کار بسیار استفاده می شود،

maybe to get you to think about a meeting or something that happened

شاید برای اینکه شما را به فکر کردن درباره یک جلسه یا اتفاقی که

maybe in the recent past it could be last week

شاید در گذشته نزدیک می تواند هفته گذشته

or a month ago or six months ago.

یا یک ماه پیش یا شش ماه گذشته باشد، بیاندازد. پیش.

But yeah, cast your mind

اما بله، فکر خود

back to last week when we talked about

را به هفته گذشته برگردانید که در مورد آن صحبت کردیم،

can be used in that way

می‌توان از آن به این طریق استفاده کرد

you might remember something fondly.

که ممکن است چیزی را با علاقه به خاطر بسپارید.

I like that word fond something you are fond of

من آن کلمه را دوست دارم چیزی که شما به آن علاقه دارید

or maybe something you remember fondly.

یا شاید چیزی را که با علاقه به یاد دارید.

It is something you remember.

چیزی است که شما به یاد دارید.

And when you do, when the memory comes back to you use.

و هنگامی که این کار را انجام می دهید، زمانی که حافظه به شما باز می گردد از آن استفاده کنید.

Oh yeah, I remember that.

اوه آره یادم میاد

Oh, what a wonderful time that was.

اوه، چه دوران فوق العاده ای بود.

Remember that day we went for that lovely walk and we picked blueberries

یادت باشد آن روز برای آن پیاده روی دوست داشتنی رفتیم و زغال اخته چیدیم

and the bees were buzzing around and the butterflies

و زنبورها در اطراف وزوز می کردند و پروانه

were fluttering and everything was perfect.

ها در حال بال زدن بودند و همه چیز عالی بود.

You remember that moment fondly, always

شما آن لحظه را با علاقه و همیشه

with pleasure and love. Yes.

با لذت و عشق به یاد می آورید. آره.

You would tend to use that maybe with somebody that's quite fondly.

شما تمایل دارید از آن استفاده کنید، شاید با کسی که کاملاً دوست دارد.

It means if you're fond of somebody, it means you.

یعنی اگر کسی را دوست داری، یعنی تو.

You like them very much.

شما آنها را خیلی دوست دارید.

You're fond of somebody.

تو عاشق کسی هستی

You may even be in love with them.

حتی ممکن است عاشق آنها باشید.

So maybe you wouldn't say that.

پس شاید شما این را نمی گویید.

Maybe a man wouldn't say that to his male friend.

شاید یک مرد این را به دوست مرد خود نگوید.

I probably wouldn't use that to my male friends.

من احتمالاً از آن برای دوستان مردم استفاده نمی کنم.

I remember fondly the time when we went for a drive

زمانی را به خاطر می آورم که برای رانندگی رفتیم

and then got drunk at the pub.

و سپس در میخانه مست شدیم.

But you you might use it.

اما شما ممکن است از آن استفاده کنید.

Your mother might use it to you.

ممکن است مادرتان از آن برای شما استفاده کند.

Your mother might say, Oh, I remember fondly when you were a young boy and I was knitting

مادرت ممکن است بگوید، اوه، به یاد دارم زمانی که تو پسر جوانی بودی و من برایت

clothes for you and you loved the zips and you loved to go

لباس می بافتم و تو عاشق زیپ

to school in my knitted clothes.

بودی و دوست داشتی با لباس بافتنی من به مدرسه بروی.

So maybe a mother would say to a child

بنابراین شاید مادری به کودکی بگوید

or maybe maybe a child would say it about their parents.

یا شاید کودکی درباره والدینش بگوید.

I remember fondly, Mother, when you used to cook his meals or every Sunday or something

به یاد دارم، مادر، وقتی غذای او را درست می‌کردی یا هر یکشنبه یا چیزی

like that, men probably wouldn't say that to each other, would not use the term

شبیه به آن، مردها احتمالاً این را به هم نمی‌گفتند،

unless unless they are maybe in a relationship. Yes.

مگر اینکه ممکن است در یک رابطه باشند، از این اصطلاح استفاده نمی‌کردند. آره.

Or they are very fond of each other.

یا خیلی همدیگر را دوست دارند.

He's a he's a good phrase. A good.

او یک عبارت خوب است. خوب.

Thank you, Inaki, thinking

متشکرم، ایناکی، فکر کردن

continuously of the future leads to anxiety.

مداوم به آینده منجر به اضطراب می شود.

I'm thinking continuously of the past, leads to depression. Hmm.

من به طور مداوم به گذشته فکر می کنم که منجر به افسردگی می شود. هوم

The only real thing is the present. Yes.

تنها چیز واقعی زمان حال است. آره.

And that is no to a word has been said on today's livestream.

و این نه به یک کلمه در پخش زنده امروز گفته شده است.

That thank you very much for that is important because now is the only time that really matters.

این بسیار متشکرم برای آن مهم است زیرا اکنون تنها زمانی است که واقعاً مهم است.

We are all on the same journey.

همه ما در یک سفر هستیم.

We are all sitting

همه ما

in the same seat, going alone,

روی یک صندلی نشسته ایم، تنها می رویم، در

travelling through time.

زمان سفر می کنیم.

That's, that's the best you can make of it really I suppose.

این بهترین چیزی است که می توانید از آن بسازید واقعاً فکر می کنم.

Yes. So thank you for that.

آره. بنابراین برای آن از تو متشکرم.

Those wise words, Inaki, so you can remember the good times and also bad times.

این کلمات حکیمانه، ایناکی، تا بتوانید زمان های خوب و همچنین زمان های بد را به یاد آورید.

There might be moments that you remember that

ممکن است لحظاتی را به یاد بیاورید که

you don't want to remember, but they are still important memories.

نمی خواهید به خاطر بسپارید، اما هنوز هم خاطرات مهمی هستند.

So some memories that are not so nice

بنابراین برخی از خاطرات که چندان خوب نیستند

might be also how you learnt

ممکن است این باشد که چگونه در

about something, what to do and what not to do.

مورد چیزی یاد گرفتید، چه کاری را انجام دهید و چه کاری را نباید انجام دهید.

So good memories, bad memories

بنابراین خاطرات خوب و خاطرات بد

can be equally significant.

می توانند به همان اندازه مهم باشند.

Ni ni trams are always coming up, but only chance come up

ترامواهای نی نی همیشه بالا می آیند، اما فقط شانس

with a nice phrase as well.

با یک عبارت زیبا نیز می آید.

Well, it was Neil deGrasse Tyson said.

خوب، نیل دگراس تایسون گفت.

In some ways we are travelling in time now.

از برخی جهات ما اکنون در زمان سفر می کنیم.

We just happen to be prisoners of the present

ما اتفاقاً

in the eternal transition from the past to the future.

در گذار ابدی از گذشته به آینده اسیر زمان حال هستیم.

Hmm. Yes.

هوم آره.

You are holding on

شما به

as a fellow philosophical.

عنوان یک همکار فلسفی ادامه می دهید.

You see, even I have problems with English words.

ببینید، حتی من با کلمات انگلیسی مشکل دارم.

A philosophical phrase or sentence.

یک عبارت یا جمله فلسفی.

I would say

من می

so just like life time is, is relative.

گویم درست مانند زمان زندگی، نسبی است.

And it depends how you look at it.

و این بستگی دارد که چگونه به آن نگاه کنید.

It's all it's in here.

این همه چیز اینجاست

At the end of the day, it's how you perceive it

در پایان روز، این است که چگونه آن را درک می کنید

and what you do with it.

و با آن چه می کنید.

I spend too much time thinking about the past.

من زمان زیادی را صرف فکر کردن به گذشته می کنم.

And I do. Yeah. And getting depressed.

و من انجام می دهم. آره و افسرده شدن

I don't think there's any problem with remembering the past

فکر نمی‌کنم به یاد آوردن گذشته

as long as you don't let it colour your future or your present.

تا زمانی که اجازه ندهید آینده یا حال شما را رنگ کند، هیچ مشکلی ندارد.

I think so.

من هم اینچنین فکر میکنم.

Something can jog your memory.

چیزی می تواند حافظه شما را تضعیف کند.

Oh, something jogs your memory.

اوه، چیزی حافظه شما را تسخیر می کند.

Maybe a certain thing.

شاید یه چیز خاصی

Maybe a certain sound or a certain smell will bring back

شاید یک صدا یا بوی

a memory from your past.

خاصی خاطره ای از گذشته شما را زنده کند.

Or maybe something you were trying to remember.

یا شاید چیزی که سعی می کردید به خاطر بسپارید.

And you are trying to find some sort of suggestion

و شما در تلاش برای یافتن نوعی پیشنهاد

or hint to help you remember.

یا اشاره برای کمک به یادآوری هستید.

To jog your memory means help someone

دویدن در حافظه به معنای کمک به کسی است

remember something in a certain way, or a person might suddenly remember something

که چیزی را به روشی خاص به خاطر بسپارد، یا ممکن است یک فرد ناگهان چیزی را

just because of a certain sound

فقط به خاطر یک صدا

or a certain smell or a certain taste.

یا بوی خاص یا طعم خاصی به خاطر بیاورد.

Sometimes those memories can can come flooding back.

گاهی اوقات آن خاطرات ممکن است دوباره به حالت اول برگردند.

A photograph can jog a memory.

یک عکس می تواند یک خاطره را تکان دهد.

Yes. Past event, definitely.

آره. رویداد گذشته، قطعا.

So you might see a photograph of some friends or together

بنابراین ممکن است عکسی از چند دوست یا با هم ببینید

and you've forgotten that particular event when you were all together.

و آن رویداد خاص را زمانی که همه با هم بودید فراموش کرده باشید.

The photograph has jog your memory.

عکس حافظه شما را تسخیر کرده است.

It has made you suddenly remember that past event.

باعث شده است که ناگهان آن رویداد گذشته را به یاد آورید.

And as Mr.

و همانطور که آقای

Duncan says, it is normally physical things that will

دانکن می‌گوید، معمولاً چیزهای فیزیکی هستند

revive a memory that's deep

که خاطره‌ای را

in your brain, somewhere normally something physical, like a sight, a smell, a sound,

در اعماق مغز شما زنده می‌کنند، جایی که معمولاً چیزی فیزیکی است، مانند یک منظره، یک بو، یک صدا،

something like that or a song or a song or item.

چیزی شبیه به آن یا یک آهنگ یا یک آهنگ یا آیتم.

But you remember that song when we were standing on the beach

اما شما آن آهنگ را به یاد دارید زمانی که ما در ساحل

in Acapulco or something like that, the night we met.

در آکاپولکو ایستاده بودیم یا چیزی شبیه به آن، شبی که ملاقات کردیم.

The night we met, we were dancing to a certain song

شبی که همدیگر را دیدیم داشتیم با آهنگ خاصی می رقصیدیم

and maybe that that song becomes becomes your song.

و شاید آن آهنگ تبدیل به آهنگ تو شود.

Maybe if you're in a relationship, maybe you have a certain

شاید اگر در یک رابطه هستید، شاید یک

piece of music you both remember.

قطعه موسیقی خاص داشته باشید که هر دو به یاد دارید.

Maybe it was playing at the disco whilst you were dancing together.

شاید در حالی که با هم می رقصید در دیسکو بازی می کرد.

Mm hmm.

مم هوم

Mm. Always possible.

مم همیشه ممکن است.

Yes. We need to come up with a way of travelling close

آره. نی تراموا می گوید ما باید راهی برای سفر نزدیک

to the speed of light, says Ni tram, because then we can travel into the future.

به سرعت نور پیدا کنیم، زیرا در این صورت می توانیم به آینده سفر کنیم.

Yes, yes, yes.

بله بله بله.

But trouble is, when you.

اما مشکل زمانی است که شما.

When you come back, everyone's dead.

وقتی برگردی همه مرده اند

Yes. That's the problem.

آره. مشکل همینه

That's the only trouble with that. That that

تنها مشکلش همینه این نظریه

Einstein

اینشتین در

theory of travelling near the speed of light in a spaceship.

مورد سفر نزدیک به سرعت نور در یک سفینه فضایی.

Yeah.

آره

If you travel for a sort of 30 years, you come back.

اگر یک جورایی 30 سال سفر کنی، برمی گردی.

Everyone's dead. It's.

همه مرده اند این است.

Which is good if you want to get away from people.

اگر بخواهید از مردم دور شوید خوب است.

Yeah, I think it's the distance but also the speed as well.

بله، من فکر می کنم مسافت و همچنین سرعت است.

It so as you as you travel faster did you know that

بنابراین وقتی سریعتر سفر می کنید، آیا می دانستید که

if you go in an aeroplane on a long journey

اگر ساعت ها با هواپیما در یک

for many hours you actually do travel in time?

سفر طولانی بروید، واقعاً در زمان سفر می کنید؟

Yes, you do it in fantastic, infinitesimal amounts.

بله، شما این کار را در مقادیر فوق العاده و بی نهایت کوچک انجام می دهید.

It's so tiny.

خیلی ریزه

It's so tiny of fractions of a second.

در کسری از ثانیه بسیار کوچک است.

But you are you've actually travelled in time very slightly.

اما شما واقعاً در زمان بسیار کمی سفر کرده اید.

Time has altered around you because of the speed of the aeroplane,

زمان در اطراف شما به دلیل سرعت هواپیما تغییر کرده است،

but because the speed isn't very fast, because it has to be thousands

اما به این دلیل که سرعت آن خیلی سریع نیست، زیرا باید هزاران

and thousands and thousands, hundreds of thousands of miles an hour,

و هزاران و هزاران، صدها هزار مایل در ساعت،

maybe millions of miles an hour before anything can actually alter that you would notice.

شاید میلیون ها مایل در ساعت قبل از هر چیزی باشد. در واقع می تواند چیزی را که شما متوجه می شوید تغییر دهد.

But yes, it's true.

اما بله، درست است.

So you could probably if you had a very accurate clock,

بنابراین احتمالاً اگر یک ساعت بسیار دقیق

you could set it to the millisecond

داشتید، می‌توانید آن را روی میلی‌ثانیه تنظیم کنید

and you can get on a plane and then get to the other end.

و می‌توانید سوار هواپیما شوید و سپس به انتهای دیگر برسید.

And if there is someone at the other end who also has

و اگر کسی در انتهای دیگر وجود داشته باشد که یک ساعت نیز داشته باشد

a clock, it's set to the same.

، روی همان تنظیم شده است.

You will find that there will be a difference, but

متوجه خواهید شد که تفاوتی وجود خواهد داشت، اما

it might only be a fraction of a second difference.

ممکن است تنها کسری از ثانیه تفاوت باشد.

But that difference is you travelling through time,

اما این تفاوت این است که شما در زمان،

Einsteins, theories and all that.

اینشتین ها، نظریه ها و همه اینها سفر می کنید.

Lewis says that

لوئیس می گوید که

Mr. Duncan spoke about time in his 17th lesson.

آقای دانکن در درس هفدهم خود در مورد زمان صحبت کرده است.

Yes, that was a long time ago, sir, one remembered Lewis.

بله، خیلی وقت پیش بود، آقا، یکی به یاد لوئیس افتاد.

I was a long time ago.

من خیلی وقت پیش بودم.

Even I didn't know that. I bet you didn't remember.

حتی من هم این را نمی دانستم. شرط می بندم یادت نبود

It was lesson 17.

درس 17

I didn't. I didn't remember the lesson number.

بود. نداشتم. شماره درس یادم نبود

But I do remember during the lesson, my lollipop, I'm eating a big lollipop.

اما یادم می آید در طول درس، آبنبات چوبی من، دارم یک آبنبات چوبی بزرگ می خورم.

And that the sweet, the candy that I'm eating

و شیرینی و آب نباتی که من

gets actually larger as the video goes on.

می خورم در واقع با ادامه ویدیو بزرگتر می شود.

So it gets larger and larger.

بنابراین بزرگتر و بزرگتر می شود.

Najam says that GPS systems need to correct

نجم می گوید که سیستم های GPS باید

for General Relativity's effects.

اثرات نسبیت عام را تصحیح کنند.

Incredible.

باور نکردنی

Is that? Yes.

آیا این؟ آره.

In order to get accurate

به منظور دستیابی به

fixes, presumably

اصلاحات دقیق،

it's incredible because they obviously the satellites are up in space orbiting.

احتمالاً باورنکردنی است زیرا واضح است که ماهواره‌ها در مدار فضا قرار دارند.

Yes, that's incredible so they all have

بله، این باورنکردنی است، بنابراین همه آنها باید

to keep synchronising themselves to make sure that there isn't any drift.

به همگام سازی خود ادامه دهند تا مطمئن شوند که هیچ جابجایی وجود ندارد.

So it is true. I'm not I'm not making that up. By the way.

پس درست است. من نیستم این را نمی سازم. راستی.

You can travel through time even if you even if you travel by plane.

شما می توانید در زمان سفر کنید حتی اگر با هواپیما سفر کنید.

I'm obviously very knowledgeable in this subject,

بدیهی است که من در این موضوع بسیار آگاه هستم

and it would be very interesting to have a conversation with you about that.

و بسیار جالب است که در این مورد با شما گفتگو کنیم.

Not knowledge.

نه دانش

Oh, right. Yes.

درسته. آره.

You. Well, any more words, Mr.

شما. خوب، حرف دیگری دارید، آقای

Lincoln? Yes.

لینکلن؟ آره.

Well, there's plenty more.

خوب، چیزهای بیشتری وجود دارد.

We do it.

ما انجامش میدیم.

We never run out of anything to say here.

ما هیچ وقت حرفی برای گفتن در اینجا تمام نمی کنیم.

What is your earliest memory?

اولین خاطره شما چیست؟

Well, we're talking about this, so cast your mind

خوب، ما در مورد این صحبت می کنیم، پس ذهن خود

back into the distance. Mr.

را به دوردست ها برگردانید. آقای

Steve tried to cast your mind back to maybe yesterday or the day before.

استیو سعی کرد ذهن شما را به شاید دیروز یا روز قبل برگرداند.

What I can remember further back than that, Mr.

چیزی که بیشتر از آن به یاد دارم، آقای

Duncan, we're just making fun of Mr.

دانکن، ما فقط آقای استیو را مسخره می کنیم

Steve because he just forget things sometimes.

زیرا او گاهی اوقات چیزهایی را فراموش می کند.

So what's your earliest memory?

پس اولین خاطره شما چیست؟

Mr. Duncan My earliest memory is playing in the garden of the house that we originally lived in,

آقای دانکن اولین خاطره من بازی در باغ خانه ای است که در ابتدا در آن زندگی

and we used to have chickens running around in the garden.

می کردیم و جوجه هایی در باغ می دویدند.

So they would they would often we would often let them out and they would run around the garden

بنابراین آنها اغلب ما آنها را رها می کردیم و آنها در اطراف باغ می دویدند

and then we we would lock them back up in, in its little

و سپس آنها را در

house, chicken house.

خانه کوچکش، خانه مرغ، حبس می کردیم.

But I also remember another thing I used to play

اما چیز دیگری را هم به یاد دارم

with with my my grandmother

که با مادربزرگم

or my mother's handbag quite a lot,

یا کیف دستی مادرم خیلی با آن بازی می‌کردم،

which explains a lot when you think about it.

که وقتی به آن فکر می‌کنید چیزهای زیادی توضیح می‌دهد.

It really does.

واقعا اینطور است.

So that's an early memory. Another another early memory.

پس این یک خاطره اولیه است. یکی دیگر از خاطرات اولیه.

I suppose.

گمان میکنم.

One of my earliest memories is waving goodbye

یکی از اولین خاطرات من خداحافظی

to my mother on my first day at school when I was five.

با مادرم در اولین روز مدرسه ام در پنج سالگی است.

Very horrible memory having to wave to your mother and she's walking away.

خاطره بسیار وحشتناکی که باید برای مادرت دست تکان بدهی و او در حال رفتن است.

And I still remember the last little moment that I could see my mother before

و من هنوز آخرین لحظه کوچکی را به یاد می آورم که می توانستم مادرم را قبل از

she went around the corner and it was very, quite terrifying at the time.

اینکه به گوشه ای برود ببینم و در آن زمان بسیار بسیار وحشتناک بود.

So I remember that.

بنابراین من آن را به خاطر می آورم.

So these are early memories, but I do remember playing in the garden.

بنابراین اینها خاطرات اولیه هستند، اما من بازی در باغ را به یاد دارم.

We used to have this huge garden in the first house that we lived in

ما قبلاً در اولین خانه ای که در آن زندگی

and we had chickens and every night

می کردیم این باغ بزرگ را داشتیم و جوجه داشتیم و هر شب

or every morning

یا هر صبح

we would always find that one of the chickens was missing.

همیشه متوجه می شدیم که یکی از جوجه ها گم شده است.

They slowly we had ten chickens,

آنها آرام آرام ده جوجه داشتیم

and then every day or every other week,

و بعد هر روز یا هر هفته

one of the chickens would suddenly vanish

یکی از جوجه ها ناگهان ناپدید می شد

because they were predators taking them away.

زیرا شکارچیان آنها را می بردند.

Yes, one of my.

بله یکی از من

Oh, my early memories are bad ones.

اوه، خاطرات اولیه من خاطرات بدی هستند.

Oh, okay.

اوه، باشه

Yes, I remember.

بله یادم هست

I think I must have been nice.

فکر می کنم باید خوب بوده باشم.

People can remember something from around the age of three.

مردم می توانند چیزی را از حدود سه سالگی به یاد بیاورند.

I think that's when your brain becomes developed enough

فکر می‌کنم آن زمان است که مغز شما به اندازه‌ای رشد می‌کند

that it can actually store memories before the age of sort of two and a half.

که می‌تواند در واقع خاطرات را قبل از سن دو و نیم سالگی ذخیره کند.

I don't or to I don't think your brain has formed enough for you to be able to things.

من فکر نمی کنم مغز شما به اندازه کافی شکل گرفته است که بتوانید کارها را انجام دهید.

But I do remember falling into my father's rose bushes.

اما یادم می آید که در بوته های گل رز پدرم افتادم.

I've recalled this story before I was about to

من این داستان را قبل از رسیدن به

and half of three and getting a big whack

سه و نیم سالگی و گرفتن یک ضربه بزرگ

for eight.

برای هشت سالگی به یاد آورده ام.

I also remember

یادم می آید

playing with my mother's pram

که با کالسکه مادرم بازی کردم

and smashing it into my father's greenhouse and breaking a pane of glass.

و آن را به گلخانه پدرم کوبیدم و شیشه ای را شکستم.

I was probably about three years old at the time.

من در آن زمان احتمالاً سه ساله بودم.

I can also remember and again getting a hit for that.

من همچنین می توانم به خاطر بیاورم و دوباره برای آن یک ضربه خوردم.

I can also remember, uh,

من همچنین می توانم

a song, a song, a memory of a song.

یک آهنگ، یک آهنگ، یک خاطره از یک آهنگ را به یاد بیاورم.

So whenever I hear downtown.

بنابراین هر زمان که در مرکز شهر می شنوم.

Oh, yes.

آه بله.

Who sang downtown. Petula Clark.

چه کسی در مرکز شهر آواز خواند. پتولا کلارک.

Petula Clark.

پتولا کلارک.

That's the first song I remember that being played in.

این اولین آهنگی است که به یاد دارم که در آن نواخته شد.

Well, I must have only been about three three and a half maybe, or could have been younger.

خوب، من باید فقط حدود سه سال و نیم بودم، شاید، یا می توانستم جوانتر باشم.

I can still remember that being played in the kitchen when I was probably in a pram or something.

من هنوز می توانم به یاد بیاورم که وقتی احتمالاً در کالسکه یا چیز دیگری بودم، در آشپزخانه بازی می کردم.

I don't know. So I do remember that.

من نمی دانم. بنابراین من آن را به یاد دارم.

Oh, oh,

اوه، اوه،

so tempting.

خیلی وسوسه انگیز

So tempting. You'd have loved to have seen that, wouldn't you?

خیلی وسوسه انگیز. دوست داشتی اینو ببینی، نه؟

And that they would go so

و اینکه آن‌ها می‌رفتند

that whenever ever I hear that song that jogs a memory of

تا هر وقت آن آهنگ را می‌شنوم

going back to the house that I first remember us living in.

خاطره بازگشت به خانه‌ای را که در آن زندگی می‌کردیم به یاد می‌آورم.

So yes, jogging memory.

پس بله، خاطره دویدن.

And that was my earliest memory.

و این اولین خاطره من بود.

Yes. You start to store memories when you speak says to make

آره. وقتی صحبت می‌کنی می‌گوید پاریس را بساز، شروع به ذخیره کردن خاطرات می‌کنی

Paris.

.

Neo says, my earliest memory

نئو می گوید، اولین خاطره من

is oh, I don't know.

اوه است، نمی دانم.

Can't quite read that

going to school for the first day, says Inaki,

ایناکی، حدوداً چهار ساله، می‌گوید که نمی‌توانم برای اولین روز مدرسه رفتن را بخوانم

around four years old.

.

I also remember when I went to Cub Scout, um, lots of memories there.

من همچنین به یاد دارم زمانی که به Cub Scout رفتم، اوم، خاطرات زیادی در آنجا داشتم.

But one in particular was like you had with your mother taking you to school for the first time.

اما یکی از آن‌ها به‌ویژه مانند این بود که مادرتان برای اولین بار شما را به مدرسه بردند.

And there is Steve as a as a Cub Scout?

و استیو به عنوان پیشاهنگ توله وجود دارد؟

Well, the first time I went, I was very upset.

خب اولین بار که رفتم خیلی ناراحت شدم.

My mother left me because I think it was the first time had ever been left on my own.

مادرم مرا ترک کرد، زیرا فکر می‌کنم این اولین باری بود که تنها بودم.

And I was happy there.

و من آنجا خوشحال بودم.

But obviously I was being a bit tearful earlier

اما بدیهی است که اوایل کمی اشک می ریختم

on, people recalling

، مردم

that earliest memories.

آن خاطرات اولیه را به یاد می آوردند.

Beatrice at with her brother in her grandfather's yard

بئاتریس با برادرش در حیاط پدربزرگش

with a homemade car.

با یک ماشین دست ساز.

Maybe it was a maybe a model toy.

شاید یک اسباب بازی مدل بود.

We were three and four years old.

ما سه و چهار ساله بودیم.

Lots of happy memories.

خاطرات خوش زیاد.

Strange. All my memories.

عجیب. تمام خاطراتم

Bad ones.

بدها

It would appear that your father used to beat you a lot now he didn't, actually.

به نظر می رسد که پدرت قبلاً تو را زیاد کتک می زد و در واقع این کار را نمی کرد.

Oh, okay.

اوه، باشه

At all.

I'm giving this impression that so father regularly beat me.

اصلا

من این تصور را دارم که پدر مرتباً مرا کتک می زد.

But it is not true to random stories from your memory and both the men and your father beating you.

اما این درست نیست که داستان های تصادفی از حافظه شما و هم مردان و هم پدرتان شما را کتک بزنند.

But he didn't.

اما او این کار را نکرد.

But I was older. Okay.

اما من بزرگتر بودم. باشه.

Well, couldn't you had beat him back?

خوب، نمی توانستی او را شکست بدهی؟

No, he didn't.

نه، او این کار را نکرد.

You did then? I don't know.

اونوقت انجام دادی؟ من نمی دانم.

I stopped, actually.

در واقع متوقف شدم

You obviously thought I wasn't going to remember that.

واضح است که فکر می کردی من آن را به خاطر نمی آورم.

That you probably grew up.

که احتمالا بزرگ شدی

Wouldn't become as big as your dad.

به اندازه پدرت نمی شد

It's very hard for him to beat you.

شکست دادن شما برای او بسیار سخت است.

Yeah, but I mean, you know, not when you're five or six.

آره، اما منظورم این است که می‌دانی، نه زمانی که پنج یا شش ساله‌ای.

No, that's true.

نه، این درست است.

I every go.

من هر میرم

Yes. BELLUCCI

آره. بلوچی

Claudia says my earliest memory was a baby. Yes.

کلودیا می گوید اولین خاطره من یک نوزاد بود. آره.

One year old.

یکساله.

Well, you might. Maybe you're special. Hmm.

خوب، شما ممکن است. شاید شما خاص هستید. هوم

Maybe.

شاید.

Especially if you remember that far back.

به خصوص اگر آن دوران را به خاطر داشته باشید.

Steve remembers

استیو به یاد

being breastfed.

می آورد که از شیر مادر تغذیه می کرد.

Breastfed by his mum.

توسط مادرش شیر می خورد.

But then he was seven at the time.

اما در آن زمان او هفت ساله بود.

This is a discussion we had to remember the time we talked about that on here

این بحثی است که ما مجبور بودیم زمانی را که در اینجا در مورد آن

and we talked for a long time about because I had felt or I sensed

صحبت کردیم به خاطر بیاوریم و مدت زیادی در مورد آن صحبت کردیم زیرا احساس کرده بودم یا به نوعی احساس می کردم

somehow that maybe your mother breastfed

که شاید مادرت

you until you were about seven.

تا حدود هفت سالگی به تو شیر داده است.

I was quite late.

من خیلی دیر رسیدم

My mother always told me that she did breastfeed me to quite a long time because the nurses at the time,

مادرم همیشه به من می‌گفت که مدت زیادی به من شیر داده است، زیرا پرستارهای آن زمان

the midwife used to say, Don't put your son on solid food until I tell you.

، ماما می‌گفتند : پسرت را غذای جامد نخور تا به تو بگویم.

So I think I was quite ill.

بنابراین فکر می کنم کاملاً بیمار بودم.

I don't know how long can you breastfeed a child for?

نمیدونم تا کی میشه به بچه شیر داد؟

Two years before it becomes weird. Two years.

دو سال قبل از اینکه عجیب شود. دو سال.

Three years?

سه سال؟

I don't know. I have seen some.

من نمی دانم. من برخی را دیده ام.

Well, well, there are some trendy parents nowadays who don't want to take away the breast from the baby.

خوب، خوب، امروزه برخی از والدین شیک پوش هستند که نمی خواهند سینه را از کودک بگیرند.

So as the baby.

بنابراین به عنوان کودک.

As the child grows up, they still they still allow the child just to go up

همانطور که کودک بزرگ می شود، آنها هنوز هم به کودک اجازه می دهند فقط بالا برود

and have a little a little cycle.

و کمی چرخه داشته باشد.

So so we are talking maybe eight or nine years old.

بنابراین ما در مورد هشت یا نه سالگی صحبت می کنیم.

It's it's it's almost it's almost becoming indecent,

to be honest, at that stage, Giovani

راستش را بخواهید، در آن مرحله، جیوانی

was remembers falling into fountains in search of little coins.

به یاد می آورد که در جستجوی سکه های کوچک در فواره ها افتاده است.

Oh, I know what you were doing. You were.

اوه میدونم چیکار میکردی تو بودی.

You were trying to rob the wishing well

تو سعی می کردی

people with ferrying coins into the into the fountain to make a wish.

با بردن سکه به داخل چشمه از مردم چاه آرزو غارت کنی تا آرزویی کنی.

The shiny shiny coins that attracted you I think it was the cash.

سکه های براق براق که شما را جذب کرد فکر می کنم پول نقد بود.

I mean, I was there as well, but we've got 5 minutes left, Mr.

یعنی من هم اونجا بودم، اما آقای دانکن 5 دقیقه وقت داریم

Duncan. I'm feeling hungry and faint

. من احساس گرسنگی و بیهوشی

because I've been standing for the last two.

می‌کنم چون دو بار آخر ایستاده‌ام.

Well and a half, and before that, I was chopping logs.

خوب یک و نیم، و قبل از آن، من در حال خرد کردن الوارها بودم.

You guys, we need.

شما بچه ها، ما نیاز داریم.

We need to burn more wood this winter because electricity

ما باید در زمستان امسال چوب بیشتری بسوزانیم، زیرا

and gas field are too expensive, so we need to burn more logs. Mr.

میدان برق و گاز بسیار گران است، بنابراین باید کنده های بیشتری بسوزانیم. آقای

Duncan So I'm going to be out there chopping around.

دانکن پس من می روم بیرون و اطراف را تکه تکه می کنم.

Who knows if the electricity becomes too expensive?

چه کسی می داند که آیا برق خیلی گران می شود؟

Mr. Steve and myself, we will.

من و آقای استیو، این کار را خواهیم کرد.

We'll just have a candle.

ما فقط یک شمع خواهیم داشت.

Yeah, just candle light.

آره فقط نور شمع

Although I don't know how we're going to power the studio.

اگرچه من نمی دانم چگونه می خواهیم استودیو را تقویت کنیم.

Well, nature and nature is very philosophical way of thinking today.

خب، طبیعت و طبیعت امروز طرز تفکر بسیار فلسفی است.

What if we live in a simulation?

اگر در یک شبیه سازی زندگی کنیم چه؟

Hmm? Like a matrix, and all our memories are programmed.

هوم؟ مانند یک ماتریس، و تمام خاطرات ما برنامه ریزی شده است.

But, yes, that is.

اما، بله، این است.

That was the story on Star Trek Next Generation.

این داستان در Star Trek Next Generation بود.

About that.

درباره ی آن.

And but it is that is one explanation

و اما این یکی از توضیحاتی است

that people have for the existence of the universe, is that we don't really exist

که مردم برای وجود جهان دارند، این است که ما واقعاً وجود

are in some computer programme the aliens invented

you know, billions of years ago and we just think we do.

نداریم.

This is not the this isn't the usual output that we do, by the way.

به هر حال، این خروجی معمولی نیست که ما انجام می دهیم.

So so that one, we will just leave leave on the shelf

بنابراین، ما فقط مرخصی را در قفسه می گذاریم،

because because a nation will understand this

زیرا

if you develop computer power to the point where it's

اگر شما قدرت کامپیوتر را تا حدی توسعه دهید که

infinite because computing power is doubling, isn't it?

بی نهایت باشد، زیرا قدرت محاسباتی دو برابر می شود، ملتی این را درک خواهند کرد، اینطور نیست؟

There's a you know this, Mr. Jenkins?

آیا شما این را می دانید، آقای جنکینز؟

Yes. There's a law of doubling.

آره. قانون دو برابر شدن وجود دارد.

So every time, every time computer power or memory

بنابراین هر بار، هر بار که قدرت کامپیوتر یا فضای حافظه

space

increases, it's always double.

افزایش می‌یابد، همیشه دو برابر می‌شود.

That's it.

خودشه.

So if it keeps on doing that, eventually it would become powerful.

بنابراین اگر به این کار ادامه دهد، در نهایت قدرتمند خواهد شد.

It's virtually infinite power.

این قدرت عملا بی نهایت است.

And when if it got infinite power, it could create a universe.

و زمانی که اگر قدرت بی نهایت می گرفت، می توانست یک جهان بسازد.

Anything's possible.

هر چیزی ممکن است

So we could just be living in a simulation.

بنابراین ما فقط می توانیم در یک شبیه سازی زندگی کنیم.

We just wouldn't do it. So why worry?

ما فقط این کار را نمی کنیم. پس چرا نگرانی؟

Why think about what's happening in the past?

چرا به آنچه در گذشته اتفاق افتاده است فکر کنید؟

Why worry such a stupid thing to worry about the past?

چرا نگران یک چیز احمقانه باشید که نگران گذشته باشید؟

All I can say to that is my programme that I'm running on

تنها چیزی که می توانم به آن بگویم این است که برنامه من که روی آن اجرا می کنم

is has been corrupted.

خراب شده است.

Well, maybe it's just Windows 97.

خوب، شاید فقط ویندوز 97 باشد.

I don't know.

من نمی دانم.

Maybe my programme needs updating.

شاید برنامه من نیاز به آپدیت داشته باشد.

Tech Channel have often asked your name correctly.

Tech Channel اغلب نام شما را به درستی پرسیده است.

My earliest memory when I was three years old

اولین خاطره من وقتی سه ساله بودم که

at the bazaar of my Day-Care centre

در بازار مرکز مراقبت روزانه ام مشغول

eating amazing carrot cake loop

خوردن کیک هویج شگفت انگیز حلقه

and I remember the aroma of cinnamon.

بودم و عطر دارچین را به خاطر می آورم.

Oh, there we go.

اوه، ما می رویم.

You say a song for me.

تو برای من آهنگ بگو

A snack for my father?

یک میان وعده برای پدرم؟

Yes. And Cinnamon for Tacker.

آره. و دارچین برای تاکر.

I would rather have the cinnamon, you know, than a smack from Mr.

راستش من ترجیح می‌دهم دارچین بخورم به جای یک طعم از

Steve's dad, to be honest.

طرف پدر آقای استیو.

Oh, Lewis has won that.

اوه، لوئیس آن را برده است.

Yes, my earliest memory.

بله، اولین خاطره من.

My earliest memory was the birth of a younger brother.

اولین خاطره من تولد یک برادر کوچکتر بود.

And I was six at the time and it was about 8 p.m.

و من در آن زمان شش سالم بود و ساعت حدود 8 شب بود.

and I heard Cry and I asked my father, what was that?

و صدای گریه را شنیدم و از پدرم پرسیدم این چه بود؟

And he answered, It is a rooster.

و او پاسخ داد: خروس است.

Oh, right.

درسته.

Uh, so it wasn't, it wasn't there a brother then?

اوه، پس اینطور نبود، آن موقع برادری نبود؟

I think it may have been. Right.

فکر می کنم ممکن است بوده باشد. درست.

Okay. Right.

باشه. درست.

I had just.

That's a very vivid memory.

من فقط داشتم

این یک خاطره بسیار زنده است.

That's been a very loud cry. Mm hmm.

این یک گریه بسیار بلند بود. مم هوم

Yeah.

آره

Lovely.

دوست داشتني.

Well, Mr. Duncan, 2 minutes to go. Yes, it's obvious.

خب، آقای دانکن، 2 دقیقه مانده به پایان. بله، واضح است.

You know what that means. It's almost time to say goodbye.

میدونی یعنی چی تقریباً زمان خداحافظی فرا رسیده است.

We are going to have a cup of tea.

قرار است یک فنجان چای بخوریم.

Do you believe in aliens as Mohammed Mohammed Haneef?

آیا شما به بیگانگان به عنوان محمد محمد حنیف اعتقاد دارید؟

Aquila Well,

آکیلا خب

do you mean me?

منظورت منه؟

Let's not get into that subject.

وارد این موضوع نشویم.

I used to then I didn't. Now I'm not sure.

من عادت داشتم اون موقع نداشتم حالا مطمئن نیستم.

I think I'd.

من فکر می کنم می خواهم.

We're going to cover that subject in 60 seconds.

ما این موضوع را در 60 ثانیه پوشش خواهیم داد.

It seems like.

مثل اینکه.

Seems like another 2 hours.

انگار 2 ساعت دیگه

Well, somewhere there's definitely life somewhere else. Yes.

خوب، در جایی قطعا زندگی در جای دیگری وجود دارد. آره.

I guarantee you.

من به شما تضمین می کنم.

Don't forget the word alien is always misused.

فراموش نکنید که کلمه بیگانه همیشه مورد سوء استفاده قرار می گیرد.

Alien is just something unknown or something from the outside,

بیگانه فقط چیزی ناشناخته یا چیزی از بیرون است،

not belonging in one place from from somewhere else.

نه متعلق به یک مکان از جایی دیگر.

So it is often used in that way.

بنابراین اغلب در این روش استفاده می شود.

The other one that annoys me is when people talk about UFOs.

مورد دیگری که من را آزار می دهد زمانی است که مردم در مورد بشقاب پرنده ها صحبت می کنند.

When a person says UFO No, they don't mean a spaceship from Mars,

وقتی شخصی می‌گوید یوفو نه، منظورشان یک سفینه فضایی از مریخ نیست

they just mean something they've seen that they can't identify.

، بلکه منظور چیزی است که دیده است و نمی‌تواند آن را شناسایی کند.

So it isn't necessarily a spaceship,

بنابراین لزوماً یک سفینه فضایی نیست،

you see, and it becomes synonymous, hasn't it?

می بینید، و مترادف می شود، اینطور نیست؟

But it's a silly notion because UFO is not a spaceship.

اما این یک تصور احمقانه است زیرا یوفو یک سفینه فضایی نیست.

It is just something you see in the car.

این چیزی است که در ماشین می بینید.

No, I don't know what that was.

نه، من نمی دانم آن چه بود.

It was it's a bit like the SpaceX rocket that did not take off yesterday.

این کمی شبیه موشک اسپیس ایکس بود که دیروز به پرواز در نیامد.

Again, Artemus Ultima Swan is supposed to be going to the moon in

باز هم Artemus Ultima Swan قرار است در

round the moon and it failed again yesterday.

دور ماه به ماه برود و دیروز دوباره شکست خورد.

Not a good start, is it? It's another leak.

شروع خوبی نیست، اینطور است؟ این یک نشت دیگر است.

They having leaks?

آنها نشتی دارند؟

Not a good start.

شروع خوبی نیست

The hydrogen high.

هیدروژن بالاست

You don't want hydrogen leaks.

شما نشت هیدروژن نمی خواهید.

You don't want a hydrogen leak because what happened to the challenger?

شما نشت هیدروژن نمی خواهید زیرا چه اتفاقی برای رقیب افتاده است؟

If you remember when the challenger blew up in the mid

اگر به یاد داشته باشید زمانی که رقیب در اواسط

eighties, that was that was all about hydrogen.

دهه هشتاد منفجر شد، همه چیز درباره هیدروژن بود.

You do not want hydrogen to ignite, right?

شما نمی خواهید هیدروژن مشتعل شود، درست است؟

I'm going to go into the kitchen, Mr. Duncan.

من می روم داخل آشپزخانه، آقای دانکن.

Uh, it's been interesting being here today.

اوه، امروز اینجا بودن برایم جالب بود.

It's been lovely. It has good most of it.

دوست داشتنی بوده بیشترش خوبه

So I'll hopefully see you next week, maybe on Wednesday even.

بنابراین امیدوارم هفته آینده شما را ببینم، شاید حتی چهارشنبه.

I don't know.

من نمی دانم.

But, you know, I don't know whether people want me to be here on a regular basis.

اما، می دانید، من نمی دانم که آیا مردم می خواهند که من به طور منظم اینجا باشم.

Steve is having to adjust to his new life of freedom.

استیو باید با زندگی جدید خود در آزادی سازگار شود.

And you know what I saving three days.

و شما می دانید که من در چه چیزی سه روز پس انداز کردم.

Well, that's what I'm saying.

It's still adjusting.

خب منم همینو میگم

هنوز در حال تنظیم است.

Yeah. Three days of this.

آره سه روز از این.

Thank you, Bruno.

ممنون برونو

Bruno, thank you very much for your super chat.

برونو، از شما بسیار سپاسگزارم برای چت فوق العاده شما.

Yours your sticker saying thank you to us.

برچسب شما مال شماست که از ما تشکر می کند.

Thank you. It's very kind of you.

متشکرم. این از شما بسیار مهربان است.

Thank you. Beatrice Maria Marshmello, Alessandra muhammad.

متشکرم. بئاتریس ماریا مارشملو، الساندرا محمد.

Thank you, Maria, thank you for your wish.

مرسی ماریا، ممنون از آرزوت.

Good wishes. And I will see you.

آرزوهای خوب. و من تو را خواهم دید.

I'm not going to see you next Sunday. It could be sooner.

من یکشنبه آینده نمی بینمت. میتونه زودتر باشه

Yes, but I will see you all very soon.

بله، اما به زودی همه شما را خواهم دید.

And Enjoy your week and enjoy your time that we spend apart.

و از هفته خود لذت ببرید و از زمانی که جدا از هم می گذرانیم لذت ببرید.

And don't forget also there was a new lesson.

و فراموش نکنید که یک درس جدید نیز وجود دارد.

A new lesson I have filled out and about in the local town where I live.

درس جدیدی را که در شهر محلی که در آن زندگی می کنم پر کرده ام.

I've made a lesson and I will be posting that

من یک درس ساخته ام و آن را

early on Tuesday, very early on Tuesday.

در اوایل سه شنبه، سه شنبه خیلی زود پست خواهم کرد.

And then of course, I am with you on Wednesday.

و البته من چهارشنبه با شما هستم.

And we might see the first appearance

و ما ممکن است اولین حضور

on his face, the first appearance of Mr.

در چهره او را ببینیم، اولین حضور آقای

Steve in the week on Wednesday.

استیو در هفته چهارشنبه.

We will see what's happening.

خواهیم دید چه اتفاقی می افتد.

He might be pretty busy.

ممکنه خیلی شلوغ باشه

We might be outside busy with his shop.

شاید بیرون مشغول مغازه اش باشیم.

But thank you, Giovanni.

اما متشکرم، جیووانی.

Thank you for your comments that were right off into the kitchen.

ممنون از نظرات شما که به آشپزخانه رفتند.

See you soon.

به زودی میبینمت.

Bye bye.

خداحافظ.

Mr. Steve is going there.

آقای استیو به آنجا می رود.

Bye bye, Mr. Steve. Bye bye.

خداحافظ آقای استیو. خداحافظ.

He's going there.

اون داره میره اونجا

It's.

این است.

It's. It's

این است.

next time.

Steve, can you wear some underpants?

دفعه بعده

استیو، می تونی چندتا شلوار زیر بپوشی؟

That would be very nice.

خیلی خوب میشه.

It was rather distracting, to say the least.

حداقل می گویند حواس پرت کننده بود.

It's time to go.

وقت رفتن است.

Look at that.

به آن نگاه کنید.

4:02 o'clock.

ساعت 4:02

We've been here for 2 hours.

ما 2 ساعت اینجا هستیم

I hope you've enjoyed today's live stream.

امیدوارم از پخش زنده امروز لذت برده باشید.

There is a new lesson coming on Tuesday.

سه شنبه درس جدیدی در راه است.

A brand new lesson.

یک درس کاملا جدید

Ooh, very nice.

اوه، خیلی خوبه

And also, don't forget, I'm back with you on Wednesday

و همچنین، فراموش نکنید، من چهارشنبه با شما بازگشتم

and we might see the first appearance of Mr.

و ممکن است اولین حضور آقای

Steve.

استیو را ببینیم.

Now he has lots and lots of leisure time,

اکنون او اوقات فراغت بسیار زیادی دارد،

so we will see what happens there.

بنابراین خواهیم دید که در آنجا چه اتفاقی می افتد.

I hope you've enjoyed today's live stream.

امیدوارم از پخش زنده امروز لذت برده باشید.

It's been interesting.

جالب بوده

I hope it has been educational.

امیدوارم آموزشی بوده باشه

I hope you have learnt something new today.

امیدوارم امروز چیز جدیدی یاد گرفته باشید.

If you have, then my job is done

اگر دارید، پس کار من

for this particular live stream.

برای این پخش زنده خاص تمام شده است.

Anyway, catch you later.

به هر حال بعدا گیرتون میاد

See you soon.

به زودی میبینمت.

Thank you very much for your company today.

از شرکت امروز شما بسیار سپاسگزارم.

I will leave you for a few moments to say goodbye

من شما را برای چند لحظه ترک می کنم تا با هم خداحافظی

to each other because I know how important that is.

کنید زیرا می دانم چقدر مهم است.

This is Mr.

Duncan in the birthplace of English, saying, Thanks for watching.

این آقای

دانکن در زادگاه انگلیسی است که می گوید، از تماشای شما متشکرم.

See you soon.

به زودی میبینمت.

Take care of yourself wherever you are in the world.

در هر کجای دنیا که هستید مراقب خود باشید.

And of course, until the next time we meet here, you know what's coming next.

و البته، تا دفعه بعد که در اینجا ملاقات می کنیم، می دانید که چه چیزی در راه است.

Yes, you do. Oh,

بله، شما انجام می دهید. اوه،

I can hear Mr.

من می‌شنوم که آقای

Steve

استیو در

preparing a lovely cup of tea

حال حاضر یک فنجان چای

ta ta for now

تا تا تا را آماده می‌کند