Advanced English Conversation About Travel [The Fearless Fluency Club]

Vanessa: Hi, I'm Vanessa from the website, SpeakEnglishWithVanessa.com.

ونسا: سلام، من ونسا هستم از وب سایت SpeakEnglishWithVanessa.com.

Welcome to the sample conversation video lesson from the course The Fearless Fluency Club.

به نمونه درس ویدیویی مکالمه از دوره The Fearless Fluency Club خوش آمدید.

In this video, you'll see myself and my sister Cherise having a conversation, a natural,

در این ویدیو، من و خواهرم چریس را در حال گفتگو خواهید دید، یک گفتگوی طبیعی و

real conversation about reverse culture shock.

واقعی در مورد شوک فرهنگی معکوس.

If you don't know what this term is, watch the video.

اگر نمی دانید این اصطلاح چیست، ویدیو را تماشا کنید.

If you'd like to hear natural conversations, I'm sure you'll enjoy it, and to analyze and

اگر دوست دارید مکالمات طبیعی بشنوید، مطمئنم که از آن لذت خواهید برد و برای تجزیه و تحلیل و

learn about the vocabulary, the grammar, the pronunciation that we use in this video, make

یادگیری واژگان، گرامر، تلفظی که در این ویدیو استفاده می کنیم،

sure that you watch the other videos in this series.

مطمئن شوید که ویدیوهای دیگر را در این ویدیو تماشا کنید. این سریال

That way you can more completely and fully understand the conversation and use the English

به این ترتیب می توانید مکالمه را کاملتر و کاملتر درک کنید و خودتان از زبان انگلیسی استفاده

yourself.

کنید.

To join The Fearless Fluency Club, you can click the link here in the description or

برای پیوستن به The Fearless Fluency Club، می‌توانید روی پیوند اینجا در توضیحات کلیک کنید

up here at the top, the little I in the corner.

یا اینجا در بالا، من کوچک در گوشه.

Thanks so much and let's get started.

خیلی ممنون و بیایید شروع کنیم.

Hi everyone.

سلام به همه.

I want to introduce you to my sister, Charisse.

من می خواهم شما را با خواهرم، کاریس آشنا کنم.

Charisse: Hi everyone.

چاریس: سلام به همه.

Vanessa: Today we're going to talk about a cool topic, reverse culture shock, but first

ونسا: امروز می خواهیم در مورد یک موضوع جالب صحبت کنیم، شوک فرهنگی معکوس، اما ابتدا

I want to introduce my sister, because you probably don't know her.

می خواهم خواهرم را معرفی کنم، زیرا احتمالاً او را نمی شناسید.

Can you tell us first a little bit about where you've lived or different countries you've

می‌توانید ابتدا کمی در مورد محل زندگی‌تان یا کشورهای مختلفی که در آن زندگی می‌کردید

lived in?

به ما بگویید؟

Cherise: Yeah, sure.

چریس: بله، حتما.

Well, I lived in France.

خب من در فرانسه زندگی می کردم.

I lived in Argentina, and I recently returned from South Korea.

من در آرژانتین زندگی می کردم و اخیراً از کره جنوبی برگشتم.

Vanessa: Cool, cool.

ونسا: باحال، باحال.

What were you doing in France?

در فرانسه چه کار می کردید؟

Cherise: In France, I was an au pair.

Cherise: در فرانسه، من یک au pair بودم.

In Argentina, I had multiple jobs actually.

در آرژانتین، من در واقع چندین شغل داشتم.

First, I worked at a volunteer organization, then I taught English, every odd job.

ابتدا در یک سازمان داوطلبانه کار کردم، سپس انگلیسی تدریس کردم، هر شغل عجیب و غریب.

Then, I moved directly to South Korea, where I also taught English.

سپس مستقیماً به کره جنوبی رفتم و در آنجا زبان انگلیسی نیز تدریس کردم.

Vanessa: Yeah, so you're also an English teacher or yo used to be an English teacher.

ونسا: بله، پس شما هم معلم انگلیسی هستید یا قبلاً معلم انگلیسی بودید.

That's really cool.

واقعا عالیه

We have something in common.

ما یک چیز مشترک داریم.

Cherise: Yeah.

چریس: آره.

Yeah, we do.

بله، ما انجام می دهیم.

Vanessa: The topic for today is reverse culture shock, and maybe some people know about what

ونسا: موضوع امروز شوک فرهنگی معکوس است ، و شاید برخی از مردم بدانند

culture shock is, but how would you describe culture shock?

شوک فرهنگی چیست، اما شوک فرهنگی را چگونه توصیف می کنید؟

Cherise: Reverse culture shock is when you go from the country you've been living in,

Cherise: شوک فرهنگی معکوس زمانی است که از کشوری که در آن زندگی می کرده اید،

a foreign country, let's say, South Korea, you come back to your home country, and then

یک کشور خارجی، مثلاً کره جنوبی ، به کشور خود باز می گردید، و

all of a sudden everything feels foreign, as if you're returning to a foreign country

ناگهان همه چیز غریبه به نظر می رسد، انگار که شما به یک کشور خارجی برمی گردم

and not your home country.

و نه کشور خود.

You don't connect with people.

شما با مردم ارتباط ندارید

You feel very different from everything around you.

احساس می کنید با همه چیزهای اطرافتان تفاوت زیادی دارید.

Vanessa: Yeah, you feel kind of disconnected from what used to be really normal for you.

ونسا: بله، شما احساس می کنید که از چیزی که قبلا برای شما عادی بود، جدا شده اید.

Cherise: Exactly.

چریس: دقیقا.

Vanessa: Yeah, and that's a terrible feeling because you feel like, "Oh, I should be going

ونسا: بله، و این احساس وحشتناکی است، زیرا احساس می‌کنید، "اوه، من باید به

home.

خانه بروم.

I should be really comfortable," and then you feel really weird.

من باید واقعا راحت باشم" و بعد احساس می‌کنید واقعاً عجیب است.

Cherise: Exactly.

چریس: دقیقا.

You don't expect it.

تو انتظارش را نداری

You hear of culture shock, but reverse culture shock is something you're not expecting.

شما در مورد شوک فرهنگی می شنوید، اما شوک فرهنگی معکوس چیزی است که انتظارش را ندارید.

Because you don't prepare for it, it hits you harder.

از آنجایی که برای آن آماده نمی‌شوید، بیشتر به شما ضربه می‌زند.

Vanessa: Yeah, that's a good point.

ونسا: بله، این نکته خوبی است.

I don't know.

من نمی دانم.

Have you ever felt culture shock, regular culture shock when you moved to Argentina

آیا تا به حال وقتی به آرژانتین یا فرانسه یا کره نقل مکان کردید، شوک فرهنگی، شوک فرهنگی معمولی را احساس کرده

or France or Korea?

اید؟

Did you feel like, "This is a new culture"?

آیا احساس کردید "این یک فرهنگ جدید است"؟

Cherise: I definitely did to an extent, because you're preparing for it.

چریس: من قطعاً تا حدی این کار را کردم، زیرا شما در حال آماده شدن برای آن هستید.

You know you're going to another country.

شما می دانید که به کشور دیگری می روید.

You're going to feel discomfort of some sort, and you're expecting to feel it, so I think

شما به نوعی احساس ناراحتی خواهید کرد، و انتظار دارید آن را احساس کنید، بنابراین فکر

you prepare more for this culture shock, but reverse culture shock, you're not ready, you're

می کنم شما برای این شوک فرهنگی بیشتر آماده می شوید، اما شوک فرهنگی معکوس، شما آماده نیستید،

not prepared, and it just hits you.

آماده نیستید، و این فقط شما را می زند

Vanessa: Yeah, especially when you go to another country and you know you're going to live

ونسا: بله، به خصوص وقتی به کشور دیگری می روید و می دانید که قرار است مدتی در آنجا زندگی کنید

there for a while, you probably do a lot of preparation.

، احتمالاً آماده سازی زیادی انجام می دهید .

I know when we moved to Korea, I was watching videos all the time about Korea and what's

می‌دانم وقتی به کره نقل مکان کردیم، همیشه ویدیوهایی درباره کره و

life like, some of the language, some culture different stuff, but when we came back to

زندگی، برخی از زبان‌ها، برخی فرهنگ‌های مختلف تماشا می‌کردم، اما وقتی

the US, I didn't think about that at all.

به ایالات متحده برگشتیم، اصلاً به این موضوع فکر نکردم. .

It's just like, "Oh, it's just the US.

این دقیقاً مانند "اوه، فقط ایالات متحده است.

It's my home country."

این کشور زادگاه من است."

Cherise: Exactly, right.

چریس: دقیقاً، درست است.

It's definitely real.

قطعا واقعی است.

It's definitely there and it's something that you don't think about.

قطعا وجود دارد و چیزی است که شما به آن فکر نمی کنید.

Vanessa: Yeah, especially when you've been living away for a while.

ونسا: آره، مخصوصاً وقتی مدتی دور زندگی می کنی. قبل از اینکه برگردی

How long were you living away from the US before you came back?

چه مدت دور از آمریکا زندگی می کردی؟

Cherise: Four years.

چریس: چهار سال.

Vanessa: So Argentina, and then- Cherise: First Argentina for a year, then

ونسا: پس آرژانتین، و سپس چریس: ابتدا آرژانتین برای یک سال، سپس

South Korea for three years.

کره جنوبی برای سه سال.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

That's a long time.

زمان زیادی است.

Cherise: It had been a long time.

چریس: خیلی وقت بود.

I hadn't made any trips, just to visit friends or family.

من هیچ سفری انجام نداده بودم، فقط برای دیدار دوستان یا خانواده.

My friends weren't even American, I would say, so I wasn't even getting some culture

من می گویم دوستان من حتی آمریکایی هم نبودند ، بنابراین من حتی

from my American friends.

از دوستان آمریکایی ام فرهنگ نمی گرفتم.

Vanessa: Yeah, you're culturally disconnected.

ونسا: آره، تو از نظر فرهنگی قطع ارتباط هستی.

Cherise: Most of my friends were foreign or from the country I was living in.

چریس: بیشتر دوستان من خارجی یا از کشوری بودند که من در آن زندگی می کردم.

Vanessa: Yeah, so when you lived in Argentina and Korea, you didn't really have American

ونسا: بله، پس زمانی که در آرژانتین و کره زندگی می کردید، واقعاً

friends so much.

دوستان آمریکایی چندانی نداشتید.

Maybe some.

شاید برخی.

Cherise: There were a few, but they weren't the majority, or I wasn't even looking to

چریس: تعداد کمی بودند، اما اکثریت نبودند، یا من حتی به دنبال

make those connections with American people.

ایجاد این ارتباط با مردم آمریکا نبودم.

Vanessa: Yeah, you wanted to make friends that are from the country.

ونسا: آره، تو می خواستی دوستانی از کشور پیدا کنی.

Cherise: I wanted to, yeah, acclimate to the country and to the culture.

Cherise: من می‌خواستم، بله، با کشور و فرهنگ سازگار شوم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I think a lot of people, at least a lot of my students, if they're living in an English-speaking

من فکر می کنم بسیاری از مردم، حداقل بسیاری از دانش آموزان من، اگر در یک کشور انگلیسی زبان زندگی می

country, that's a huge question, "How can I meet people who are from the local culture?"

کنند، این یک سوال بزرگ است، "چگونه می توانم با افرادی که از فرهنگ محلی هستند ملاقات کنم؟"

But you did it.

اما تو این کار را کردی.

What do you think helped you?

فکر می کنید چه چیزی به شما کمک کرد؟

That's kind of off topic, but what do you think helped you to make friends with people

این به نوعی خارج از موضوع است، اما فکر می کنید چه چیزی به شما کمک کرد تا با افرادی

who weren't American?

که آمریکایی نبودند دوست شوید؟

Was it your jobs or you just learned the language?

آیا این شغل شما بود یا زبان را یاد گرفتید؟

Cherise: I think what helped was going to events that weren't for foreigners.

چریس: فکر می کنم چیزی که کمک کرد رفتن به رویدادهایی بود که برای خارجی ها نبود.

I went to those types of things where you know you're going to meet locals who live

من به آن دسته از چیزهایی رفتم که می‌دانید با مردم محلی که در آنجا زندگی می‌کنند ملاقات خواهید کرد

there, and then just connecting with them and then a lot of times, they're very receptive.

، و سپس فقط با آنها ارتباط برقرار می‌کنید و بعد از آن بارها، آنها بسیار پذیرا هستند.

They want to be your friend, too, and then that brings you into their friend group.

آن‌ها هم می‌خواهند دوست شما باشند، و سپس این شما را به گروه دوستانشان می‌آورد.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

You mean dances or concerts, or what kind of events did you go to?

منظورتان رقص یا کنسرت است یا چه مراسمی رفتید؟

Cherise: Yeah, concerts, a lot of concerts in Argentina mainly, and then in South Korea,

Cherise: بله، کنسرت ها، کنسرت های زیادی در آرژانتین و سپس در کره جنوبی،

I would say it was with my work because I was the only foreigner at the school I worked

می توانم بگویم که با کار من بود، زیرا من تنها خارجی در مدرسه ای بودم که

at.

در آن کار می کردم.

Everyone I worked with was a local, was Korean, and that's how I connected with them.

همه کسانی که با آنها کار کردم محلی بودند، کره ای بودند و اینگونه با آنها ارتباط برقرار کردم.

Vanessa: Yeah, so if you wanted to learn more about the culture, they were already around

ونسا: بله، پس اگر می‌خواستید بیشتر در مورد فرهنگ بیاموزید، آنها قبلاً در اطراف

you.

شما بودند.

That's really cool.

واقعا عالیه

I think it takes a lot of guts, though, because when you are the only person who's American

با این حال، فکر می‌کنم جرات زیادی می‌طلبد، زیرا وقتی شما تنها فردی هستید که آمریکایی

or from your country in an area, maybe you would be more likely to seclude yourself or

یا اهل کشور خود در یک منطقه هستید ، احتمالاً به احتمال زیاد خود را منزوی می‌کنید یا می‌گویید

be like, "I feel really uncomfortable talking to them.

: «از صحبت کردن با آنها واقعاً احساس ناراحتی می‌کنم .

Do they want to talk to me?"

آیا آنها می خواهند با من صحبت کنند؟"

Cherise: Yeah, but they were very nice.

Cherise: بله، اما آنها بسیار خوب بودند.

I never felt that awkward situation where maybe they don't want me here.

من هرگز آن وضعیت ناخوشایند را احساس نکردم که شاید آنها من را اینجا نمی خواهند.

I felt very welcomed, and this is in South Korea.

احساس می‌کردم که بسیار مورد استقبال قرار گرفتم و این در کره جنوبی است.

Vanessa: In Argentina, was it different?

ونسا: در آرژانتین فرق داشت؟

Cherise: No, it wasn't different.

چریس: نه، فرقی نداشت.

This is coming from the experience of working in South Korea.

این از تجربه کار در کره جنوبی ناشی می شود.

In Argentina, as well, but definitely in South Korea because I was the only foreign teacher,

در آرژانتین همینطور، اما قطعاً در کره جنوبی چون تنها معلم خارجی

but luckily I was with my husband, Toddo.

بودم، اما خوشبختانه با شوهرم تودو بودم.

Vanessa: Yeah, so can you tell us a little bit about Toddo because Cherise's husband

ونسا: بله، پس می‌توانید کمی در مورد تادو به ما بگویید زیرا شوهر Cherise

also plays an important role in I think this culture shock or acclimating to a new culture,

نیز نقش مهمی در این شوک فرهنگی یا عادت دادن به یک فرهنگ جدید بازی می‌کند،

so can you tell us about him?

بنابراین می‌توانید درباره او به ما بگویید؟

His name's Toddo, so if you hear Toddo, it's not an English word you don't know.

نام او Toddo است، بنابراین اگر Toddo را می شنوید، این یک کلمه انگلیسی نیست که شما نمی دانید.

It's just his name.

فقط اسمش هست

Cherise: Sure.

چریس: حتما.

He's Colombian and we met in Argentina.

او کلمبیایی است و ما در آرژانتین با هم آشنا شدیم.

We got married in Argentina and then together we moved to South Korea, so he's been with

ما در آرژانتین ازدواج کردیم و سپس با هم به کره جنوبی نقل مکان کردیم، بنابراین او

me through basically- Vanessa: A lot of changes.

اساساً با من بوده است- ونسا: تغییرات زیادی.

Cherise: ... everywhere, in Argentina, in Korea, and then back to the US right now.

Cherise: ... همه جا، در آرژانتین، در کره، و سپس به ایالات متحده در حال حاضر.

I think he's really helped me acclimate better just because I have somebody who's been with

فکر می‌کنم او واقعاً به من کمک کرد تا بهتر عادت کنم فقط به این دلیل که کسی را دارم که در

me through all these experiences, and if no one else connects with me, I know he will

تمام این تجربیات با من بوده است، و اگر هیچ کس دیگری با من ارتباط نداشته باشد، می‌دانم که او این کار را انجام می‌دهد

and I know he'll understand what I've been through because he's been through it, too,

و می‌دانم که او آنچه را که تجربه کرده‌ام درک خواهد کرد، زیرا او از آن عبور

and we can kind of hash it out together.

کرده‌ایم، و ما می‌توانیم با هم آن را هش کنیم.

That has helped a lot.

که کمک زیادی کرده است.

Vanessa: I think that makes a big difference too because I know when I've traveled alone

ونسا: فکر می‌کنم این نیز تفاوت زیادی ایجاد می‌کند، زیرا می‌دانم وقتی به تنهایی به جایی سفر کرده‌ام

somewhere and then I came back to the US, no one understood what I'd seen or the cool

و سپس به ایالات متحده بازگشتم، هیچ‌کس آنچه را که دیده‌ام یا تجربیات جالبی

experiences, so I felt really lonely.

را متوجه نشد، بنابراین واقعاً احساس تنهایی می‌کردم.

There's no one I can talk to about this, and if I said, "Oh, I went here and I went there

کسی نیست که بتوانم در این مورد با او صحبت کنم، و اگر بگویم: "اوه، من اینجا رفتم و آنجا رفتم

and this was really cool, and oh, in Germany, it's like this," they'd just be like, "Oh,

و این واقعاً باحال بود، و اوه، در آلمان، اینطور است." اوه،

that's really cool."

این واقعا عالی است."

Maybe they thought it was cool, but they just can't get it.

شاید آنها فکر می کردند که جالب است، اما آنها نمی توانند آن را دریافت کنند.

Cherise: Right.

چریس: درست است.

Exactly.

دقیقا.

Either I feel like I'm talking too much about Korea and they're like, "Oh shut up, please

یا احساس می کنم دارم زیاد در مورد کره صحبت می کنم و آنها می گویند: "اوه خفه شو، لطفا

stop."

بس کن."

Vanessa: That's hard because it's part of your past.

ونسا: سخت است زیرا بخشی از گذشته شماست.

Cherise: I want someone to tell.

چریس: من می خواهم کسی به او بگوید.

Yeah, I want someone to be able to appreciate or just even listen.

بله، من می‌خواهم کسی بتواند قدردانی کند یا حتی گوش کند.

You've been somewhere and you want to be able to share what you've seen, what you've learned.

شما جایی بوده‌اید و می‌خواهید آنچه را که دیده‌اید، آموخته‌اید به اشتراک بگذارید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

We're like grandmas.

ما مثل مادربزرگ ها هستیم

We want to just tell our stories.

ما می خواهیم فقط داستان هایمان را بگوییم.

Cherise: Exactly.

چریس: دقیقا.

It's really helped having Toddo around and being able to connect with him stronger just

این واقعاً به تودو کمک کرد و توانستیم قوی‌تر با او ارتباط برقرار کنیم، فقط

because we've been everywhere together.

به این دلیل که همه جا با هم بوده‌ایم.

Vanessa: Yeah, you guys have a closer bond because you've been through a lot.

ونسا: آره، شما بچه ها پیوند نزدیک تری دارید چون خیلی چیزها را گذرانده اید.

Cherise: Right, right.

چریس: درست است، درست است.

Vanessa: I think there's something ... Oh, what was I going to say?

ونسا: فکر کنم یه چیزی هست... اوه، چی میخواستم بگم؟

There's something cool about, oh, you guys' relationship that we haven't mentioned yet,

یک چیز جالب در مورد رابطه شما بچه ها وجود دارد که ما هنوز به آن اشاره نکرده ایم،

that part of that reverse culture shock that we'll talk about in just a second is a language

بخشی از آن شوک فرهنگی معکوس که فقط در یک ثانیه در مورد آن صحبت خواهیم کرد، یک

thing, going from not being in an English speaking country to being in the US, where

موضوع زبانی است، از نبودن در یک کشور انگلیسی زبان برای حضور در ایالات متحده، جایی

there's English everywhere.

که همه جا انگلیسی وجود دارد.

You speak Spanish, so can you tell us a little bit about your language experience with him?

شما اسپانیایی صحبت می کنید، پس می توانید کمی در مورد تجربه زبان خود با او به ما بگویید؟

I think this is so cool.

به نظر من این خیلی باحاله

Cherise: Okay, sure.

چریس: باشه، حتما.

Well, before I was going to Argentina because I wanted to learn Spanish, and I met Toddo.

خوب، قبل از اینکه به آرژانتین بروم چون می‌خواستم اسپانیایی یاد بگیرم و تودو را ملاقات کردم.

Well, when we met, we didn't speak Spanish immediately together.

خوب، وقتی همدیگر را دیدیم، بلافاصله با هم اسپانیایی صحبت نکردیم.

We spoke English.

ما انگلیسی صحبت کردیم.

He also speaks perfect English, but then as time grew on I was getting more like, "I really

او همچنین انگلیسی عالی صحبت می‌کند، اما با گذشت زمان، بیشتر می‌گفتم: «من واقعاً

want to learn Spanish, and let's speak Spanish together," which is actually really hard,

می‌خواهم اسپانیایی یاد بگیرم و بیایید با هم اسپانیایی صحبت کنیم» که در واقع واقعاً سخت است،

especially with a couple, with a pair to be like, "Okay, we're going to speak only"-

مخصوصاً با یک زوج، با یک جفت شبیه‌بودن "خوب، ما فقط صحبت می کنیم" -

Vanessa: And change languages in the middle of your relationship.

ونسا: و زبان خود را در میانه رابطه خود تغییر دهید.

Cherise: Exactly, yeah, but we somehow managed to do that somewhat successfully I would say.

چریس: دقیقاً، بله، اما می‌توانم بگویم ما به نوعی موفق شدیم این کار را با موفقیت انجام دهیم.

I would speak Spanish almost I would say 90% of the time.

من تقریباً 90٪ مواقع اسپانیایی صحبت می کنم .

Vanessa: That's awesome.

ونسا: عالیه.

Cherise: Which is really good.

چریس: که واقعاً خوب است.

It's helped me a lot.

خیلی به من کمک کرده

It's helped our relationship.

این به رابطه ما کمک کرده است.

I don't know why.

نمی دانم چرا.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

That's part of his native language though, so maybe for him too, he can connect better.

اگرچه این بخشی از زبان مادری اوست، بنابراین شاید برای او نیز بهتر بتواند ارتباط برقرار کند.

Cherise: I agree.

چریس: موافقم.

I think it has to do something with that.

من فکر می کنم باید با آن ربطی داشته باشد.

All around, it's been great, so yeah.

همه جا، عالی بود، پس آره.

Vanessa: That's cool that you have that connection, but coming back to the US, if you didn't want

ونسا: خیلی خوب است که شما این ارتباط را دارید، اما اگر به ایالات متحده بازگردید، اگر

to speak English, you could speak Spanish together.

نمی‌خواستید انگلیسی صحبت کنید، می‌توانید با هم اسپانیایی صحبت کنید.

Cherise: Right.

چریس: درست است.

Oh yeah, I didn't mention that.

اوه بله، من به آن اشاره نکردم.

When we came back to the US, I felt like everyone was listening to my conversations and it was

وقتی به ایالات متحده برگشتیم، احساس می کردم همه به مکالمات من گوش می دهند و این

just uncomfortable.

فقط ناراحت کننده بود.

I didn't want to speak out loud because I thought, "Everyone's listening to me."

من نمی خواستم با صدای بلند صحبت کنم زیرا فکر می کردم "همه به من گوش می دهند."

Vanessa: Yeah, that's a really weird feeling.

ونسا: آره، این احساس واقعا عجیبی است.

Cherise: We would speak in Spanish everywhere, but then again also, there's a lot of people

Cherise: ما همه جا به زبان اسپانیایی صحبت می کنیم، اما باز هم، افراد زیادی هستند

who speak Spanish, so it doesn't work all the time.

که اسپانیایی صحبت می کنند، بنابراین همیشه کار نمی کند.

Vanessa: Kind of an illusion.

ونسا: نوعی توهم.

Cherise: You feel like you're speaking a secret language.

Cherise: شما احساس می کنید که به یک زبان مخفی صحبت می کنید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I feel like that's a good segue to the next thing of when have you experienced reverse

من احساس می‌کنم که این نشانه خوبی برای موضوع بعدی است که چه زمانی شوک فرهنگی معکوس را تجربه

culture shock?

کرده‌اید؟

Coming back from the Argentina Korea experience to the US, did you experience any of that?

با بازگشت از تجربه کره آرژانتین به ایالات متحده، آیا هیچ یک از آن را تجربه کردید؟

Cherise: Definitely.

چریس: قطعا.

I felt a longing for the Argentinian lifestyle I had when I was in Korea for at least a few

زمانی که حداقل برای چند ماه در کره بودم، اشتیاق به سبک زندگی آرژانتینی داشتم

months, like, "Oh, we can just go out to all these restaurants and they have a lot more

، مثلاً «اوه، ما فقط می‌توانیم به همه این رستوران‌ها برویم و

varieties of food," so that was hard.

غذاهای متنوع‌تری دارند». سخت.

Maybe public transportation, although Korea also has fantastic public transportation.

شاید حمل و نقل عمومی، اگرچه کره نیز حمل و نقل عمومی فوق العاده ای دارد.

It just stops at a certain time so you have to know what your-

فقط در یک زمان خاص متوقف می شود، بنابراین شما باید بدانید که چه چیزی دارید -

Vanessa: Oh, Argentinian transportation went longer?

ونسا: اوه، حمل و نقل آرژانتینی طولانی تر شد؟

Cherise: It's all night, all day, 24/7.

Cherise: تمام شب است، تمام روز، 24/7.

Vanessa: Whoa.

ونسا: اوه

Cherise: You don't have to think, "Okay, I've got to go home now."

چریس: لازم نیست فکر کنی، "باشه، الان باید برم خونه."

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Cherise: There were some things that I missed about Argentinian life that-

چریس: چیزهایی بود که در مورد زندگی آرژانتینی ها حسرت خوردم -

Vanessa: Weren't in Korea.

ونسا: در کره نبودم.

Cherise: Yeah, that didn't exist in Korea, and also, at least in Argentina, I understood

چریس: بله، در کره وجود نداشت، و همچنین، حداقل در آرژانتین، من می‌دانستم

what people were saying and I could communicate.

که مردم چه می‌گویند و می‌توانم ارتباط برقرار کنم.

Even though it wasn't my first language, at least I could communicate with people.

با اینکه زبان اول من نبود، حداقل می توانستم با مردم ارتباط برقرار کنم.

Vanessa: That makes a huge difference, though, connecting with the culture, if you can understand

ونسا: اگر بتوانید زبان را بفهمید، این تفاوت بزرگی ایجاد می کند ، ارتباط با فرهنگ

the language.

.

Cherise: I know.

چریس: می دانم.

It opened a lot of doors.

درهای زیادی را باز کرد.

When I went to Korea, I felt very closed.

وقتی به کره رفتم خیلی احساس بسته بودن می کردم.

I couldn't communicate with anyone.

نتونستم با کسی ارتباط برقرار کنم

I didn't really know what was going on.

من واقعا نمی دانستم چه خبر است.

There was a lot of cultural differences, too.

تفاوت های فرهنگی زیادی هم وجود داشت.

Eventually, you adapt to any circumstance.

در نهایت با هر شرایطی سازگار می شوید.

I was able to adapt to living in Korea, and then-

من توانستم خود را با زندگی در کره تطبیق دهم، و سپس

Vanessa: You probably learned some of the language, enough to read or enough to minimally

ونسا: شما احتمالاً مقداری زبان را یاد گرفته اید، به اندازه کافی برای خواندن یا به اندازه کافی برای

communicate.

برقراری ارتباط حداقلی.

Cherise: Right, I could read, and also, yes, communicate with the students, communicate

Cherise: درست است، من می توانستم بخوانم، و همچنین، بله، با دانش آموزان ارتباط برقرار

with my coworkers.

کنم، با همکارانم ارتباط برقرار کنم.

Sometimes some of them spoke English.

گاهی برخی از آنها انگلیسی صحبت می کردند.

Anyway, when I went from Korea to the US, there was another level of culture shock just

به هر حال، وقتی از کره به ایالات متحده رفتم، سطح دیگری از شوک فرهنگی وجود داشت، فقط

because America was my home country and then all of a sudden, I felt like a foreigner in

به این دلیل که آمریکا وطن من بود و بعد ناگهان احساس کردم که در

my own country.

کشور خودم یک خارجی هستم.

Vanessa: That's a really weird feeling.

ونسا: این احساس واقعا عجیبی است.

Cherise: I still feel that way to an extent, not as strongly as when I first arrived.

چریس: هنوز هم تا حدی چنین احساسی دارم، نه به شدتی که اولین باری که وارد شدم.

Vanessa: Yeah, and how long have you been back now?

ونسا: آره، و الان چند وقته برگشتی؟

Sorry to interrupt you.

متاسفم که حرف شما را قطع می کنم.

Cherise: I think it's been four months.

چریس: فکر می کنم چهار ماه گذشته است.

Vanessa: Four months.

ونسا: چهار ماه.

That's not long.

این طولانی نیست.

Cherise: I came in March 1st of 2016.

Cherise: من در 1 مارس 2016 آمدم.

Vanessa: Yeah, March, April, May, June, yeah, about four months.

ونسا: بله، مارس، آوریل، می، ژوئن، بله، حدود چهار ماه.

It's still fresh.

هنوز تازه است.

Cherise: Yeah, it's still fresh, but it was definitely hard the first month.

چریس: بله، هنوز تازه است، اما قطعا ماه اول سخت بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

What did you experience?

چه چیزی را تجربه کردید؟

Tell us about that first month, if you don't mind rehashing those deep days.

اگر برایتان مهم نیست که آن روزهای عمیق را دوباره مرور کنید، درباره آن ماه اول به ما بگویید .

Cherise: Sure.

چریس: حتما.

I'm trying to think of some very good examples.

من سعی می کنم به چند نمونه بسیار خوب فکر کنم.

Well, when I first arrived, I arrived in Jackson Hartfield Airport, which is in Atlanta, which

خوب، وقتی برای اولین بار وارد شدم، به فرودگاه جکسون هارتفیلد رسیدم، که در آتلانتا است،

is one of the biggest airports.

که یکی از بزرگترین فرودگاه ها است.

I just remember arriving there, and all of a sudden hearing everyone speaking English

من فقط به یاد دارم که به آنجا رسیدم، و ناگهان شنیدم که همه انگلیسی صحبت می کنند

and just the interactions between the workers in the airport and the interactions with them

و فقط تعامل بین کارگران در فرودگاه و تعامل با آنها

with me and Toddo, and it just felt so strange.

با من و تودو، و خیلی عجیب بود.

I don't know how to explain it.

نمیدونم چطوری توضیح بدم

That's the thing about reverse culture shock.

این موضوع در مورد شوک فرهنگی معکوس است.

Vanessa: Yeah, it's just a strange feeling.

ونسا: آره، این فقط یک احساس عجیب است.

Cherise: You can't explain it unless you've experienced it, and maybe you can prepare

Cherise: شما نمی توانید آن را توضیح دهید مگر اینکه آن را تجربه کرده باشید، و شاید بتوانید

for it, but some other examples, I remember going to get a cell phone in the US.

برای آن آماده شوید، اما برخی از نمونه های دیگر، به یاد دارم که رفتم یک تلفن همراه در ایالات متحده تهیه کنم.

I wasn't prepared for so much social interaction.

من برای این همه تعامل اجتماعی آماده نبودم.

Vanessa: In English, or just- Cherise: In English.

ونسا: به انگلیسی، یا فقط- Cherise: به انگلیسی.

I think that's what it was.

فکر کنم همین بود.

There's so many people and I kept feeling like people were listening to me or watching

افراد زیادی هستند و من مدام احساس می‌کردم که مردم به من گوش می‌دهند یا به

me strangely because in Korea, people would look at me at least, at least notice, "There's

طرز عجیبی به من نگاه می‌کنند، زیرا در کره، مردم حداقل به من نگاه می‌کنند، حداقل متوجه می‌شوند که "

a foreigner."

یک خارجی وجود دارد."

Vanessa: Because you're not Korean.

ونسا: چون تو کره ای نیستی.

Cherise: Right, and so I guess I assumed that people were still doing that, although now

Cherise: درست است، و بنابراین حدس می‌زنم که مردم هنوز این کار را انجام می‌دهند، اگرچه اکنون

I'm not standing out as a foreigner, but I still felt like these eyes were watching me.

من به عنوان یک خارجی برجسته نیستم، اما هنوز احساس می‌کردم که این چشم‌ها مرا تماشا می‌کنند.

It just was a strange moment of life.

فقط لحظه عجیبی از زندگی بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

You realize you do look like other people here.

متوجه می‌شوید که اینجا شبیه دیگران هستید .

Cherise: Right.

چریس: درست است.

I realized I'm not actually standing out like I was in Korea.

متوجه شدم که در واقع مثل کره ای که بودم برجسته نیستم .

Vanessa: You're not special anymore.

ونسا: تو دیگه خاص نیستی.

Cherise: Not special.

چریس: خاص نیست.

That's okay.

اشکالی ندارد.

Vanessa: Even though that's something negative, I think reverse culture shock in general is

ونسا: اگرچه این یک چیز منفی است، من فکر می‌کنم شوک فرهنگی معکوس به طور کلی

something negative, for me, it's nit-picking small things about American culture because

چیزی منفی است، برای من، انتخاب چیزهای کوچک در مورد فرهنگ آمریکایی است، زیرا

that's our home culture that I didn't nit-pick about before.

این فرهنگ خانگی ما است که من قبلاً درباره‌اش نگفته بودم.

A big thing that got me, I don't know why this was a big deal, but for some reason when

یک چیز بزرگ که مرا به خود مشغول کرد، نمی‌دانم چرا این یک معامله بزرگ بود، اما به دلایلی وقتی

I came back from France, living in France for a year, for some reason it really bothered

از فرانسه برگشتم و یک سال در فرانسه زندگی کردم ، به دلایلی واقعاً من را آزار می‌داد

me that people mowed their lawns.

که مردم چمن‌های خود را می‌تراشند.

When I saw people mowing their lawns, it's such a waste.

وقتی دیدم مردم چمن‌هایشان را چمن‌زنی می‌کنند، ضایع است.

Why don't you just grow something else or why don't we have something else here?

چرا چیز دیگری رشد نمی کنید یا چرا ما چیز دیگری در اینجا نداریم؟

Why are you mowing a lawn, or why are you using 100 grocery bags?

چرا چمن کاری می کنی یا چرا از 100 کیسه مواد غذایی استفاده می کنی؟

Just bring your own bag.

فقط کیف خودت را بیاور

Don't use these plastic bags.

از این کیسه های پلاستیکی استفاده نکنید.

Cherise: That's something I don't understand, either.

چریس: این چیزی است که من هم نمی فهمم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

It's just such a small thing that shouldn't bother me and I feel like I'm generally easygoing

این فقط یک چیز کوچک است که نباید من را آزار دهد و احساس می کنم که معمولاً راحت هستم

or little things don't bother me like that, but I think it was reverse culture shock,

یا چیزهای کوچک اینطور مرا آزار نمی دهند، اما فکر می کنم این شوک فرهنگی معکوس بود،

that comparing it to good things from the culture that I came from and being like, "Why

مقایسه آن با چیزهای خوب فرهنگ که من از آنجا آمده ام و اینطور هستم که "

is my culture like this?

چرا فرهنگ من اینگونه است؟

Ugh," so pissed off about it.

اوه"، خیلی از این موضوع عصبانی هستم.

Cherise: Right, and you realize, well, they don't know that maybe it's better to bring

چریس: درست است، و متوجه می‌شوی، خوب، آنها نمی‌دانند که شاید بهتر است

your own bag, bring a little cart.

کیف خودت را بیاوری، یک گاری کوچک بیاور.

It just isn't part of the American culture at this point.

این فقط بخشی از فرهنگ آمریکایی در این مرحله نیست.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Cherise: Another thing about grocery stores is there are so many options.

Cherise: چیز دیگری در مورد فروشگاه های مواد غذایی این است که گزینه های زیادی وجود دارد.

I realized, "This is why we have a problem with obesity maybe."

من متوجه شدم، "شاید به همین دلیل است که ما با چاقی مشکل داریم."

It could be the fact that you have 100 different types of cereal to choose from, or I don't

ممکن است این واقعیت باشد که شما 100 نوع غلات مختلف برای انتخاب دارید، یا من نمی

know how many types of cereal there are.

دانم چند نوع غلات وجود دارد.

Vanessa: Hundreds.

ونسا: صدها.

Cherise: Too many.

چریس: خیلی زیاد.

I want to buy milk.

من میخوام شیر بخرم

Why do I have to choose from 20 different types of milk?

چرا باید از بین 20 نوع شیر انتخاب کنم؟

Why are there so many options?

چرا این همه گزینه وجود دارد؟

There shouldn't ... I don't know.

نباید ... نمی دانم.

Vanessa: It's overwhelming.

ونسا: بسیار زیاد است.

Today we went to the store to look at coconut oil, and it's a small grocery store and there's

امروز ما به فروشگاه رفتیم تا روغن نارگیل را بررسی کنیم ، و این یک خواربارفروشی کوچک است و

what, like 30 choices, 20 choices?

چه چیزی، مانند 30 انتخاب، 20 انتخاب وجود دارد؟

Cherise: Americans have a lot of options.

چریس: آمریکایی ها گزینه های زیادی دارند.

A lot of countries don't have that many options to choose from.

بسیاری از کشورها گزینه های زیادی برای انتخاب ندارند.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

In a way, it's neither here nor there, but it's one of those things that when you come

به نوعی، نه اینجاست و نه آنجا، اما یکی از آن چیزهایی است که وقتی

back to your own culture and see that, you can feel overwhelmed.

به فرهنگ خودت برگردی و آن را ببینی، می‌توانی احساس غرق شدن کنی.

I think that's a sign of reverse culture shock is being overwhelmed by something you thought

من فکر می‌کنم این نشانه شوک فرهنگی معکوس است که تحت تأثیر چیزی که فکر

would be normal, like going to the grocery store, something really normal.

می‌کردید عادی است، مانند رفتن به خواربارفروشی، چیزی واقعاً عادی، غرق شده‌اید.

Cherise: Something you do all the time, and all of a sudden, it's something that is a

Cherise: کاری که شما همیشه انجام می دهید، و ناگهان، چیزی است که یک

small struggle.

مبارزه کوچک است.

Vanessa: Yeah, yeah.

ونسا: آره، آره.

Cherise: Choosing what you want to eat.

Cherise: انتخاب چیزی که می خواهید بخورید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Do you think that reverse culture shock is avoidable?

آیا فکر می کنید شوک فرهنگی معکوس قابل اجتناب است؟

Is it possible to make it any better than it is?

آیا می توان آن را بهتر از آنچه هست ساخت؟

This could apply to culture shock, too, but like we already said, I think we kind of prepare

این می تواند در مورد شوک فرهنگی نیز صدق کند، اما همانطور که قبلاً گفتیم، فکر می کنم ما به نوعی خود را برای شوک فرهنگی آماده می کنیم

for culture shock.

.

When you go to a foreign country, you prepare more, so reverse culture shock-

وقتی به یک کشور خارجی می‌روید، بیشتر آماده می‌شوید ، پس شوک فرهنگی معکوس کنید

Cherise: Right, you're saying, "I don't need to prepare.

I'm going back to my home country."

.

I think there are certain things you can do to prepare for it.

من فکر می کنم کارهای خاصی وجود دارد که می توانید برای آماده شدن برای آن انجام دهید.

I don't think you can completely avoid it, but at least know that these things are going

فکر نمی‌کنم بتوانید به طور کامل از آن اجتناب کنید، اما حداقل بدانید که این چیزها

to be issues for me, so what can I do to ease the difficulty?

برای من مشکل خواهند بود، بنابراین برای کاهش سختی چه کاری می‌توانم انجام دهم ؟

For example, public transportation in Korea is fantastic.

به عنوان مثال، حمل و نقل عمومی در کره فوق العاده است.

I never drove a car.

من هیچ وقت ماشین نرفتم

I biked, I took the bus or I took the subway.

دوچرخه سواری کردم، اتوبوس یا مترو رفتم.

I thought for me, it's going to be very important to live somewhere and be able to either walk,

من به جای من فکر کردم، بسیار مهم است که در جایی زندگی کنم و بتوانم حداقل پیاده روی،

bike, or drive a car minimally.

دوچرخه سواری یا رانندگی با ماشین داشته باشم.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Oh, that sounds a lot like me.

اوه، این خیلی شبیه من است.

Cherise: Buying a car, you have to get a car if you're in the US.

Cherise: با خرید یک ماشین، اگر در ایالات متحده هستید، باید یک ماشین بگیرید.

It's unavoidable.

اجتناب ناپذیر است.

Vanessa: Unless you live downtown New York, but that's not going to be many people.

ونسا: مگر اینکه در مرکز شهر نیویورک زندگی کنید، اما این تعداد افراد زیاد نخواهد بود.

Cherise: Right.

چریس: درست است.

Vanessa: Unless you're a millionaire.

ونسا: مگر اینکه میلیونر باشی.

Cherise: I need to realize that this is going to be a problem for me and prepare for it

چریس: باید بفهمم که این برای من مشکل ساز خواهد شد و تا جایی

as best I can, although I'm still going to have to drive, I'm still going to have to

که می توانم برای آن آماده شوم، اگرچه هنوز باید رانندگی کنم، هنوز هم باید

face this difficulty, you could say.

با این مشکل روبرو شوم، شما می توانید گفتن.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

You're still going to have to do something you don't want to do.

شما هنوز هم باید کاری را انجام دهید که نمی خواهید انجام دهید.

Cherise: Right, that I'm not comfortable or used to doing, but it is the only way.

چریس: درست است که من راحت نیستم یا به آن عادت ندارم، اما این تنها راه است.

I guess you can prepare for it, but you can't avoid it.

من حدس می زنم که می توانید برای آن آماده شوید، اما نمی توانید از آن اجتناب کنید.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I think for me coming back to the US, I had a lot of fears.

فکر می کنم برای بازگشت به ایالات متحده، ترس های زیادی داشتم.

I don't think if they were irrational or not, but I knew that I had a great time living

فکر نمی‌کنم آنها غیرمنطقی باشند یا نه، اما می‌دانستم که در

abroad and in France and in Europe and in Korea.

خارج از کشور و فرانسه و اروپا و کره لحظات خوبی را سپری کردم.

It was so fun and really enjoyable.

خیلی سرگرم کننده و واقعا لذت بخش بود.

Every day there's something different and new, and then coming back to the US, a big

هر روز چیزهای متفاوت و جدیدی وجود دارد، و پس از بازگشت به ایالات متحده، یک

thing was, is every day just going to be a daily routine?

چیز بزرگ این بود که آیا هر روز فقط یک روال روزانه خواهد بود؟

Am I just going to feel like there's not new surprises around every corner?

آیا من فقط می خواهم احساس کنم که در هر گوشه ای شگفتی های جدیدی وجود ندارد؟

When you're abroad, even if you're just traveling or visiting, you find a new market around

وقتی در خارج از کشور هستید، حتی اگر فقط در حال سفر یا بازدید هستید، بازار جدیدی در

the corner or there's someone playing street music or just fun little things.

گوشه و کنار پیدا می‌کنید یا شخصی در حال پخش موسیقی خیابانی یا چیزهای کوچک سرگرم کننده است.

Cherise: There's always something new, right.

چریس: همیشه چیز جدیدی وجود دارد، درست است.

Vanessa: Yeah, so that was a big deal for us is finding somewhere where there is new

ونسا: بله، پس این برای ما خیلی مهم بود، یافتن جایی که چیزهای جدیدی

stuff going on or there's maybe some diversity or some new cultures or something more than

در جریان است یا شاید تنوع یا فرهنگ های جدید یا چیزی فراتر

just a boxed lifestyle where you have franchises and suburban lifestyle.

از یک سبک زندگی ساده که در آن حق رای دادن و سبک زندگی حومه شهر وجود دارد.

You've got some city life.

تو زندگی شهری داری

Cherise: Right.

چریس: درست است.

I think that would be very difficult to go from living in Korea to going and living in

من فکر می کنم که رفتن از زندگی در کره به رفتن و زندگی در

suburbia, where you have to drive 20 minutes just to go to the supermarket and there's

حومه شهر بسیار دشوار است، جایی که فقط برای رفتن به سوپرمارکت باید 20 دقیقه رانندگی کنید

nothing really going on around where you're living.

و در اطراف جایی که زندگی می کنید واقعاً هیچ اتفاقی نمی افتد .

That would be really hard.

واقعاً سخت خواهد بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

I think that's something that was a priority for us, it seems like for you guys, too-

فکر می‌کنم این چیزی است که برای ما اولویت داشت ، به نظر می‌رسد برای شما هم

Cherise: Right, definitely.

همینطور است- چریس: درست است، قطعا.

Vanessa: Live close to the city.

ونسا: نزدیک شهر زندگی کنید.

Cherise: Yes.

چریس: بله.

I think I realized I like living in bigger cities and it's going to be really difficult

فکر می‌کنم فهمیدم زندگی در شهرهای بزرگ‌تر را دوست دارم

to go and live in the countryside or live in a little neighborhood way far away from

و رفتن و زندگی در حومه شهر یا زندگی در یک محله کوچک به دور از

everything.

همه چیز واقعاً دشوار خواهد بود.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Maybe that's something that could happen in the future.

شاید این چیزی باشد که در آینده ممکن است اتفاق بیفتد .

I don't know.

من نمی دانم.

I would like to have a garden or like to live ... It's maybe more idealistic, but at the

من دوست دارم یک باغ داشته باشم یا دوست دارم زندگی کنم... شاید ایده آل گرایانه تر باشد، اما در

moment, it's not really something that I want, so maybe in the future, but I think that's

حال حاضر، واقعاً چیزی نیست که من می خواهم، بنابراین شاید در آینده، اما فکر می کنم این

an important point, knowing what you want.

یک نکته مهم است، دانستن آنچه می خواهید .

Cherise: Right.

چریس: درست است.

Everyone wants something different.

هر کس چیزی متفاوت می خواهد.

They have their own ... What's important to you is different than what's important to

آنها خود را دارند ... آنچه برای تو مهم است با آنچه برای من مهم است متفاوت

me, than somebody else, to know what you want.

است تا شخص دیگری که بدانم چه می خواهی.

Vanessa: And taking some time to analyze that, like, "Oh, what do I like about living where

ونسا: و وقت گذاشتن برای تجزیه و تحلیل آن ، مانند: "اوه، من از زندگی در جایی

I'm living now?"

که اکنون زندگی می کنم چه چیزی را دوست دارم؟"

In Korea, you really liked transportation, so how can I make that happen in my home country?

در کره، شما واقعا حمل و نقل را دوست داشتید، پس چگونه می توانم این کار را در کشور خود انجام دهم؟

For me, I liked having little surprises around every corner.

برای من، من دوست داشتم در هر گوشه ای سورپرایزهای کوچک داشته باشم .

It's not going to be exactly the same.

قرار نیست دقیقاً یکسان باشد.

It's not a foreign country, but how can I make that happen somehow or find the right

این یک کشور خارجی نیست، اما چگونه می توانم آن را به نحوی انجام دهم یا

place?

مکان مناسب را پیدا کنم؟

Cherise: Yeah.

چریس: آره.

Vanessa: At least for Americans, I don't know, maybe it's different for other countries,

ونسا: حداقل برای آمریکایی‌ها، من نمی‌دانم، شاید برای کشورهای دیگر متفاوت باشد،

but for us, it's not a big deal if you don't go back and live in your hometown.

اما برای ما، اگر برنگردید و در شهر خود زندگی نکنید، مشکل بزرگی نیست.

Cherise: Yeah.

چریس: آره.

You can go [crosstalk 00:21:22].

می توانید بروید [crosstalk 00:21:22].

Exactly.

دقیقا.

Vanessa: I know some people, at least some people I've talked to who aren't American,

ونسا: من برخی از مردم را می شناسم، حداقل با برخی از افرادی که با آنها صحبت کرده ام، آمریکایی نیستند،

they're really surprised that maybe you've lived in California, like Dan, who's my husband.

آنها واقعا تعجب می کنند که شاید شما در کالیفرنیا زندگی کرده اید، مانند دن، که شوهر من است.

Maybe some of you have met him.

شاید برخی از شما او را ملاقات کرده باشید.

Dan lived in California, then Colorado, then Pennsylvania, then he went to school in Tennessee.

دن در کالیفرنیا زندگی کرد، سپس کلرادو، سپس پنسیلوانیا، سپس به مدرسه در تنسی رفت.

That's all over the US, east, west, middle, south, everywhere, and it's totally normal.

این در سراسر ایالات متحده، شرق، غرب، میانه، جنوب، همه جا وجود دارد، و کاملا طبیعی است.

Most people have lived in several places.

اکثر مردم در چندین مکان زندگی کرده اند.

Even for us, we lived in the north and then the south and we have roots in both places.

حتی برای ما هم شمال و بعد جنوب زندگی می کردیم و از هر دو جا ریشه داریم.

Cherise: Yeah, so I feel like it's hard to come back and feel super connected immediately.

چریس: بله، بنابراین احساس می‌کنم برگشتن و احساس ارتباط فوق‌العاده بلافاصله سخت است.

That's not going to happen.

اون اتفاق نمی افته.

Vanessa: Yeah, but that's okay.

ونسا: بله، اما اشکالی ندارد.

I think knowing about it, that's probably the biggest thing to avoid it is being knowledgeable

فکر می‌کنم دانستن در مورد آن، احتمالاً بزرگترین چیزی است که می‌توان از آن اجتناب کرد، دانستن

that you might feel shocked about it and how to avoid that, or just have more patience

این است که ممکن است در مورد آن احساس شوکه کنید و چگونه از آن اجتناب کنید، یا فقط

with yourself.

با خود صبر بیشتری داشته باشید.

Cherise: Yeah.

چریس: آره.

You know it's going to get better.

میدونی که بهتر میشه

You'll feel more connected and integrated as time goes on.

با گذشت زمان احساس ارتباط و یکپارچگی بیشتری خواهید داشت.

Vanessa: Yeah, or be more patient with your partner.

ونسا: آره، یا با همسرت صبورتر باش.

If I was upset at Dan about something, I'd be like, "Wait, this is probably just because

اگر از دن در مورد چیزی ناراحت بودم، می‌گفتم : "صبر کن، این احتمالاً فقط به این دلیل است که

I'm adjusting.

من در حال تطبیق هستم.

I shouldn't get frustrated or snippy about little things because I'm adjusting, so sorry

من نباید در مورد چیزهای کوچک ناامید یا اهانت کنم زیرا در حال تنظیم هستم، بنابراین

to put this on you."

متاسفم که این را بیان می کنم. روی تو."

Cherise: At least you realize it.

چریس: حداقل شما متوجه می شوید.

Vanessa: Yeah, and you're not perfect, but I think that's something that just being aware

ونسا: بله، و تو کامل نیستی، اما فکر می‌کنم این چیزی است که فقط آگاهی

of it is a big deal.

از آن کار بزرگی است.

Thanks so much for talking about reverse culture shock.

خیلی ممنون که در مورد شوک فرهنگی معکوس صحبت کردید.

Cherise: Yeah.

چریس: آره.

No problem.

مشکلی نیست

Vanessa: Thanks everyone for watching this conversation with Cherise, my sister.

ونسا: از همه برای تماشای این گفتگو با چریس، خواهرم، متشکرم.

If you'd like to see any more conversations with her in the future, let us know.

اگر مایلید در آینده گفتگوهای بیشتری با او داشته باشید، به ما اطلاع دهید.

Bye.

خدا حافظ.

Cherise: Bye.

چریس: خداحافظ.

Vanessa: Thanks so much for watching this sample conversation lesson for The Fearless

ونسا: از تماشای این نمونه درس مکالمه برای باشگاه تسلط بی باک بسیار سپاسگزارم

Fluency Club.

.

I hope you learned something new and if we were speaking too quickly, if there's some

امیدوارم چیز جدیدی یاد گرفته باشید و اگر خیلی سریع صحبت می کردیم، اگر دستور زبانی وجود دارد

grammar you would like to learn about, some vocabulary or pronunciation you want to improve

که می خواهید در مورد آن یاد بگیرید، واژگان یا تلفظی وجود دارد که می خواهید

for yourself so that you can use it, I recommend watching the other videos in this series,

خودتان آن را بهبود ببخشید تا بتوانید از آن استفاده کنید، توصیه می کنم ویدیوهای دیگر را تماشا کنید. سری،

the sample videos for the course, The Fearless Fluency Club.

فیلم های نمونه دوره، باشگاه تسلط بی باک .

If this is a good fit for you, I recommend joining our club, where you can get lesson

اگر این برای شما مناسب است، توصیه می‌کنم به باشگاه ما بپیوندید، جایی که می‌توانید

sets like this every month.

هر ماه مجموعه‌های درسی مانند این را دریافت کنید.

You can click here to join the club.

برای عضویت در باشگاه می توانید اینجا کلیک کنید.

Click up here.

اینجا را کلیک کنید

There's a little I in the corner, or in the description below.

یک من کوچک در گوشه یا در توضیحات زیر وجود دارد.

I'm really glad that you're here with me and I'll see you later.

واقعا خوشحالم که اینجا با من هستی و بعدا میبینمت.

Bye.

خدا حافظ.