Advanced English Conversation: Daily Routine English

Vanessa: Today's lesson was created by you, I  

ونسا: درس امروز توسط شما ایجاد شد، من از

asked you to ask us your top questions about daily  routines. So today, I'm here with my husband, Dan.

شما خواستم که سوالات اصلی خود را در مورد کارهای روزمره از ما بپرسید . بنابراین امروز، من با شوهرم، دن، اینجا هستم.

Dan: Hello.

Vanessa: And we're going to be answering your questions.  

دن: سلام.

ونسا: و ما به سوالات شما پاسخ خواهیم داد.

Will your question be featured in today's lesson?  I don't know. We'll watch to find out. Hi,  

آیا سوال شما در درس امروز مطرح خواهد شد؟ من نمی دانم. ما تماشا خواهیم کرد تا بفهمیم سلام،

I'm Vanessa from speakenglishwithvanessa.com. And  like always, I have created a free PDF worksheet,  

من ونسا هستم از speakenglishwithvanessa.com. و مانند همیشه، من یک کاربرگ PDF رایگان ایجاد کرده‌ام

which is here over Dan's face. And it is going  to include all of the wonderful questions,  

که در اینجا روی صورت دن قرار دارد. و شامل همه سؤالات فوق‌العاده،

all of the vocabulary that we're going to use  today, definitions, extra sample sentences so that  

همه واژگانی است که امروز استفاده می‌کنیم، تعاریف، جملات نمونه اضافی تا

you can use this vocabulary yourself. Because the  goal of today's lesson is to help you understand  

خودتان بتوانید از این واژگان استفاده کنید. زیرا هدف درس امروز این است که به شما کمک کند

real conversations, but also be able to have  real conversations yourself. So please download  

مکالمات واقعی را درک کنید، اما همچنین بتوانید خودتان مکالمات واقعی داشته باشید. بنابراین لطفاً

this free worksheet, expand your vocabulary  and your speaking skills so that you can go  

این کاربرگ رایگان را دانلود کنید، دایره لغات و مهارت‌های گفتاری خود را گسترش دهید تا بتوانید

into the world with confidence. You can click on  the link in the description to download that free  

با اطمینان به دنیا بروید. امروز می‌توانید روی پیوند موجود در توضیحات کلیک کنید تا

PDF worksheet today. All right, are you ready to  get started with our first category of questions?

کاربرگ PDF رایگان را دانلود کنید. بسیار خوب، آیا آماده هستید که با اولین دسته از سوالات ما شروع کنید؟

Dan: I'm  

دن: من

ready. I'm coming in blind too,  so this should be interesting.

آماده ام. من هم نابینا می‌آیم، بنابراین این باید جالب باشد.

Vanessa: Yeah. Dan has  

ونسا: آره. دن

no idea what these questions are. The first  category are questions about daily routine.  

نمی‌داند این سؤالات چیست. دسته اول سؤالاتی درباره روال روزانه هستند.

The second category are questions about  food, and the third category are questions  

دسته دوم سؤالاتی درباره غذا و دسته سوم سؤالاتی

about activities or hobbies. And there  are a lot of questions, so we're going to  

درباره فعالیت ها یا سرگرمی ها هستند. و سؤالات زیادی وجود دارد، بنابراین ما

try to whip through these lightning speed,  and just see what happens. Are you ready?

سعی خواهیم کرد این سرعت برق آسا را ​​بررسی کنیم و فقط ببینیم چه اتفاقی می‌افتد. اماده ای؟

Dan: I'm ready.

دن: من آماده ام.

Vanessa: All right. Questions  

ونسا: خیلی خب. سوالات

about daily routine. The first question  is, "What is your routine every morning?"

درباره روال روزانه. اولین سوال این است، "روتین هر روز صبح شما چیست؟"

Dan: My routine every morning. Well,  

دن: روال من هر روز صبح. خب،

as you know, I get out of bed, I look in the  mirror for two seconds, and I go like this.

همانطور که می دانید، از رختخواب بلند می شوم، برای دو ثانیه در آینه نگاه می کنم و همینطور می روم.

Vanessa: And I always laugh  

ونسا: و من همیشه می‌خندم،

because I think that is such a non-woman way to  get ready in the morning. Just, "Okay, I'm good."

زیرا فکر می‌کنم این روشی غیرزنانه برای آماده شدن در صبح است. فقط "باشه، من خوبم."

Dan: Yeah, okay, nothing on my face, all right,  

دن: آره، باشه، چیزی روی صورتم نیست، باشه،

go. And then maybe brush my teeth sometimes, and  then go make breakfast. So I make breakfast for  

برو. و بعد شاید گاهی دندان‌هایم را مسواک بزنم و بعد برو صبحانه درست کنم. بنابراین من برای

both my kids, but not you, because you like to eat  later. And then I pack my son a lunch, and myself  

هر دو بچه‌ام صبحانه درست می‌کنم، اما برای شما نه، زیرا دوست دارید بعداً غذا بخورید . و سپس ناهار را برای پسرم بسته‌بندی می‌کنم، و برای خودم

a lunch. And then we go to school, we drive to  school together. So gather all this stuff and go.

ناهار. و سپس به مدرسه می‌رویم، با هم به مدرسه می‌رویم. پس این همه چیز را جمع کن و برو.

Vanessa: Yep, that's a morning routine.

ونسا: بله، این یک روال صبحگاهی است.

Dan: How about you?

دن: تو چطور؟

Vanessa: Well, while Dan is making breakfast,  

ونسا: خوب، در حالی که دن در حال درست کردن صبحانه است،

I wake up, I nurse our baby, and walk into the  kitchen, try to spend a little time with our  

من از خواب بیدار می‌شوم، به نوزادمان شیر می‌دهم و به آشپزخانه می‌روم، سعی می‌کنم زمان کمی را با

kids. I make some tea, we eat breakfast together,  and I help our oldest get out the door with Dan.

بچه‌هایمان بگذرانم. من چای درست می‌کنم، با هم صبحانه می‌خوریم، و به پیرترمان کمک می‌کنم با دن از در بیرون بروند.

Dan: That could be a challenge.

دن: این می تواند یک چالش باشد.

Vanessa: And then I spend some time with our three-year-old  

ونسا: و سپس قبل از رفتن به پیش دبستانی، مدتی را با کودک سه ساله خود می گذرانم

before we go to preschool. So our carpool friends  pick him up to take him to preschool, about 30  

. بنابراین دوستان کارپول ما او را می‌برند تا او را به پیش دبستانی ببرند، حدود 30

minutes after they leave. So we have a nice 30  minutes of quality time together. And usually, I  

دقیقه پس از خروج. بنابراین ما 30 دقیقه وقت با کیفیتی با هم داریم. و معمولاً

push him on the swing outside, that's his favorite  thing. Then he goes to preschool with our carpool  

او را روی تاب در بیرون هل می‌دهم، این چیز مورد علاقه‌اش است . سپس او با دوستان کارپول ما به پیش دبستانی می رود

friends, and I put our baby down for a nap, and my  day begins. All right, question number two, "How  

، و من کودکمان را برای چرت زدن زمین گذاشتم و روز من شروع می شود. بسیار خوب، سؤال شماره دو، "

has your morning routine changed now that you have  three kids?" What hasn't changed is the question.

الان که سه فرزند دارید، روال صبحگاهی شما چگونه تغییر کرده است ؟" چه چیزی تغییر نکرده است این سوال است.

Dan: Well,  

دن: خب،

the biggest thing is school, for me. We  never had to get ready for school before,  

بزرگترین چیز برای من مدرسه است. قبلاً هرگز مجبور نبودیم برای مدرسه آماده شویم،

and I work at the school too. So pretty  much everything has changed about the  

و من نیز در مدرسه کار می‌کنم. بنابراین تقریباً همه چیز در مورد

morning routine because of the children.  But as far as three children go, I mean-

روال صبحگاهی به خاطر بچه‌ها تغییر کرده است. اما در مورد سه فرزند، منظورم

Vanessa: Two, three-

ونسا: دو، سه-

Dan: Yeah.  

دن: آره.

Our third baby's so easy. She doesn't  really count as far as a lot of work yet.

بچه سوم ما خیلی راحته او هنوز به اندازه کار زیاد حساب نمی‌شود.

Vanessa: Yeah, I feel like the routine changing was more  

ونسا: آره، من احساس می‌کنم تغییر روال بیشتر

no kids or kids. When you don't have kids, your  morning routine is really different, we just spent  

بدون بچه‌ها یا بچه‌ها بود. وقتی بچه ندارید، روال صبحگاهی‌تان واقعاً متفاوت است، فقط

more time, it was quieter. I don't even know what  life was like... drank my tea quietly. But now,  

زمان بیشتری را صرف کردیم، خلوت‌تر بود. من حتی نمی دانم زندگی چگونه بود... بی سر و صدا چایم را نوشید. اما اکنون،

you're always multitasking, I'm reading a book,  nursing a baby, and drinking my tea at the same  

شما همیشه چندوظیفه ای انجام می دهید، من در حال خواندن کتاب، شیر دادن به نوزاد و نوشیدن چایم در همان

time. There's just more going on all the time.  Yeah, I'd say that's the biggest thing for me.  

زمان هستم. همیشه چیزهای بیشتری در جریان است. بله، من می گویم این بزرگترین چیز برای من است.

All right. Next question, "What is the best part  of your daily routine that you really enjoy?"

خیلی خوب. سوال بعدی، "بهترین قسمت از برنامه روزانه خود که واقعا از آن لذت می برید چیست؟"

Dan: Coffee.

دن: قهوه.

Vanessa: It doesn't have  

ونسا: لازم نیست این

to be morning routine. It could be like-

روال صبحگاهی باشد. ممکن است اینطور باشد -

Dan: I thought you said morning routine?

دن: فکر کردم گفتی روال صبحگاهی؟

Vanessa: Daily routine.  

ونسا: روال روزانه

That's the thing that's changed  the most since having three kids.

این چیزی است که از زمان داشتن سه فرزند بیشتر تغییر کرده است.

Dan: The most about-

دن: مهمترین چیز -

Vanessa: Anything that routinely  

ونسا: هر چیزی که به طور معمول

happens in your day is considered your daily  routine. So something that happens regularly.

در روز شما اتفاق می افتد، به عنوان روال روزانه شما در نظر گرفته می شود . بنابراین چیزی که به طور منظم اتفاق می افتد.

Dan: It might still be coffee. Yeah,  

دن: ممکنه هنوز قهوه باشه. بله،

I don't know. I have a morning coffee and an  afternoon coffee, and try to cling to those  

نمی دانم. من یک قهوه صبح و یک قهوه بعد از ظهر می‌خورم و سعی می‌کنم تا

moments when I can. Yeah, I also like lunchtime.  Food and drink are really nice. It's routine,  

زمانی که می‌توانم به آن لحظات بچسبم. آره من هم وقت ناهار رو دوست دارم غذا و نوشیدنی واقعا عالیه این یک روال است،

it's like, this is what I do every day. The  ride to and from school is nice as well,  

مثل این است که این کاری است که من هر روز انجام می دهم. رفت و آمد به مدرسه نیز خوب است،

because I usually listen to something  with my son, either music or an audiobook,  

زیرا معمولاً با پسرم به چیزی گوش می‌دهم ، موسیقی یا کتاب صوتی،

and we chat together as well. And so that's  a nice routine that we have going every day.

و همچنین با هم چت می‌کنیم. و بنابراین این یک روال خوب است که ما هر روز انجام می دهیم.

Vanessa: Yeah, some quality time together. Yeah.

ونسا: آره، چند وقت با کیفیت. آره

Dan: And how about you?

دن: و تو چطور؟

Vanessa: 

ونسا:

Well, I had the privilege of reading these  questions in advance, so I had a moment to think  

خب، من این امتیاز را داشتم که این سؤالات را از قبل بخوانم، بنابراین یک لحظه فرصت داشتم تا

about them. I think one of the parts of my day  that I enjoy the most is, at the end of the day,  

درباره آنها فکر کنم. فکر می‌کنم یکی از قسمت‌های روزم که بیشتر از همه از آن لذت می‌برم این است که در پایان روز،

when we sit at the table and we eat dinner, we  often ask each other a very simple question,  

وقتی سر میز می‌نشینیم و شام می‌خوریم، اغلب یک سوال بسیار ساده از یکدیگر می‌پرسیم:

"What was the best part of your day?" Sometimes we  also ask, "What was the most challenging part of  

«بهترین بخش چه بود؟ از روز شما؟" گاهی اوقات ما همچنین می‌پرسیم: "چالش‌برانگیزترین بخش

your day?" If a day was particularly challenging,  or just if we remember it. And it's interesting  

روز شما چه بوده است؟" اگر روزی به‌خصوص چالش‌برانگیز بود، یا فقط آن را به خاطر می‌آوریم. و

to hear what everyone has to say. For our kids,  sometimes it's this meal right now. They only  

شنیدن آنچه همه برای گفتن دارند جالب است. برای بچه‌های ما، گاهی اوقات این وعده غذایی است. آنها فقط

live in the moment, they don't remember  what happened 10 minutes ago. It's just,  

در لحظه زندگی می کنند، آنچه را که 10 دقیقه پیش اتفاق افتاده به خاطر نمی آورند. این فقط،

"What was the best part of your day?" "Right now."  So I like that, kind of a moment together. Yeah,  

"بهترین بخش روز شما چه بود؟" "همین الان." بنابراین من آن را دوست دارم، یک جور لحظه با هم بودن. بله،

I think that's something that I look forward  to, coming together at the end of the day. Next  

فکر می‌کنم این چیزی است که مشتاقانه منتظرش هستم و در پایان روز گرد هم می‌آیم.

question is, "What do you do at night when you are  going to sleep?" So what's your nighttime routine?

سوال بعدی این است: "شب وقتی می خواهید بخوابید چه کار می کنید ؟" پس برنامه شبانه شما چیست؟

Dan: A nighttime routine  

دن: یک روال شبانه

for me? I don't really think I have much of a  nighttime routine... I mean, I brush my teeth.

برای من؟ من واقعاً فکر نمی‌کنم که برنامه‌های روتین شبانه زیادی داشته باشم... منظورم این است که دندان‌هایم را مسواک می‌زنم.

Vanessa: Good.

ونسا: خوب.

Dan: And sometimes,  

دن: و گاهی

I shower. These are things I sometimes do every  night, or most nights. Yeah. But other than that,  

دوش می‌گیرم. اینها کارهایی است که من گاهی هر شب یا بیشتر شب ها انجام می دهم. آره اما به غیر از این،

I am the kind of guy who just hits the pillow  and falls asleep pretty quickly. Before kids,  

من از آن دسته افرادی هستم که فقط به بالش می زند و خیلی سریع به خواب می رود. قبل از بچه‌ها،

I had trouble going to sleep, and wouldn't  fall asleep. But now that I have children,  

برای خوابیدن مشکل داشتم و نمی‌خوابیدم . اما حالا که بچه دارم،

when I go to bed, I'm just  going to sleep, typically.

وقتی به رختخواب می روم، معمولاً فقط می خواهم بخوابم.

Vanessa: You're just really tired.

ونسا: تو واقعا خسته ای.

Dan: Yeah, not too much of a bedtime routine. I've  

دن: آره، خیلی هم یک روال قبل از خواب نیست.

tried to throw some stuff in there before, like  trying to do breathing exercises and meditation,  

قبلاً سعی کرده‌ام چیزهایی مانند انجام تمرین‌های تنفسی و مدیتیشن را در آنجا بیاندازم،

but I would say, I'm not consistent enough in  those practices to say it's a routine, as of now.

اما می‌توانم بگویم، از الان به اندازه کافی در آن تمرین‌ها ثابت نیستم که بگویم این یک روال است.

Vanessa: Okay. All right. Well,  

ونسا: باشه. خیلی خوب. خب،

that's maybe the goal in the future at some point.

شاید هدف در آینده در مقطعی این باشد.

Dan: Yes. And for you?

دن: بله. و برای تو؟

Vanessa: Nighttime routine,  

ونسا: روال شبانه،

what do you do at night when you're going to  sleep? I think, usually, after the kids go to bed,  

وقتی می‌خواهی بخوابی، شب‌ها چه می‌کنی ؟ فکر می‌کنم، معمولاً بعد از اینکه بچه‌ها به رختخواب می‌روند،

I tidy up a little bit, like you do the  dishes a little bit, I read a book usually,  

من کمی وسایل را مرتب می‌کنم، مثل اینکه شما کمی ظرف‌ها را می‌شوید، معمولاً کتابی می‌خوانم،

or sometimes lately, I've been listening to a  book, very exciting. And usually, like Dan said,  

یا گاهی اخیراً به یک کتاب گوش می‌دهم که بسیار هیجان‌انگیز است. و معمولاً، همانطور که دن گفت،

I'm zonked by the end of the day, and brush my  teeth, maybe take a shower, and go to sleep.

تا پایان روز، من را درگیر می‌کنند، و دندان‌هایم را مسواک می‌زنم، شاید دوش بگیرم و بخوابم.

Dan: Maybe take a shower.

دن: شاید دوش بگیر.

Vanessa: Maybe take a shower,  

ونسا: شاید دوش بگیر،

I don't know. They say it's not  healthy to take a shower every day-

نمی‌دانم. آنها می گویند دوش گرفتن هر روز سالم نیست-

Dan: Somebody says that.

دن: یکی این را می گوید.

Vanessa: That's what we're going with.  

ونسا: این چیزی است که ما با آن می رویم.

But I feel like that's pretty much it. Nighttime  is a little bit more relaxed than mornings,  

اما من احساس می کنم که تقریباً همین است. شب‌ها کمی آرام‌تر از صبح‌ها است،

because in the morning, you're trying to manage  multiple people and get started in the day,  

زیرا صبح‌ها سعی می‌کنید چند نفر را مدیریت کنید و روز را شروع کنید،

and there's more energy. So the end of the  day is just kind of more... All right. The  

و انرژی بیشتری دارید. بنابراین پایان روز خیلی بیشتر است... بسیار خوب.

question we touched on just a second ago, "Who  helps you?" So I think they're talking about me,  

سؤالی که فقط یک ثانیه پیش به آن پرداختیم، «چه کسی به شما کمک می‌کند؟» بنابراین فکر می‌کنم آنها در مورد من صحبت می‌کنند،

"Who helps me in your daily chores?" So  let's talk about what chores means first,  

"چه کسی در کارهای روزانه شما به من کمک می‌کند؟" بنابراین بیایید ابتدا در مورد معنای کارهای روزمره صحبت کنیم،

and then we can talk about who does daily chores.

و سپس می توانیم در مورد اینکه چه کسی کارهای روزانه را انجام می دهد صحبت کنیم.

Dan: 

The chores are any work that you have to do to  make the household run. So the classic example  

دن:

کارهای خانه هر کاری است که باید انجام دهید تا خانه را اداره کنید. بنابراین مثال کلاسیک

is laundry and dishes. Doing the dishes,  that's my job. I don't know if it's 50/50,  

لباس‌شویی و ظروف است. شستن ظروف، این کار من است. نمی‌دانم 50/50 است یا نه،

but we split the chores. We try to be relatively  even about it. So yeah, I do the dishes and-

اما ما کارها را تقسیم کردیم. ما سعی می کنیم نسبتاً یکنواخت باشیم. پس آره، من ظرف ها را می شستم و

Vanessa: I do the laundry.

ونسا: من لباس ها را می شستم.

Dan: You do the laundry. Those are  

دن: تو لباس می شویی. آن‌ها

the big ones. There's a lot of kid chores, you got  to give them a bath, you got to put them to bed-

بزرگ‌ترین‌ها هستند. کارهای بچه‌ها زیاد است، باید آنها را حمام کنید، باید آنها را بخوابانید -

Vanessa: You make breakfast.

ونسا: شما صبحانه درست می‌کنید.

Dan: Those are chores.

دن: اینها کارها هستند.

Vanessa: I make lunch.

Dan: Oh, cooking as well. Yeah.

ونسا: من ناهار درست می کنم.

دن: اوه، آشپزی هم همینطور. آره

Vanessa: And then we both make dinner. I  

ونسا: و بعد هر دو شام درست می کنیم. فکر می‌کنم

think instead of saying, "Every other day we make  dinner," it's more that there's specific meals  

به جای اینکه بگویم "یک روز در میان ما شام درست می‌کنیم"، بیشتر این است که غذاهای خاصی وجود دارد

that I cook and specific meals that you cook. And  depending on what we've scheduled for the week,  

که من می‌پزم و غذاهای خاصی که شما می‌پزید. و بسته به آنچه برای هفته برنامه‌ریزی کرده‌ایم،

we try to schedule two weeks of meal plans. And  that way, we know Monday... We have different  

سعی می‌کنیم برنامه‌های غذایی دو هفته‌ای را برنامه‌ریزی کنیم. و به این ترتیب، دوشنبه را می‌دانیم... روزهای مختلف داریم،

days, miso Monday, taco Tuesday, soup Saturday,  stuff like this, fish Friday. And that way,  

دوشنبه میسو، سه‌شنبه تاکو، شنبه سوپ، چیزهایی مانند این، جمعه ماهی. و به این ترتیب،

we have some routine about food, because when  you have kids, especially when you have kids,  

ما مقداری روال در مورد غذا داریم، زیرا وقتی بچه دارید، مخصوصاً وقتی بچه دارید،

just feeding them can feel really overwhelming  because they're always hungry, there's always  

فقط غذا دادن به آنها ممکن است واقعاً احساس ناراحتی کند زیرا آنها همیشه گرسنه هستند، همیشه

something more to make. And then you're also  trying to spend time with them while you're  

چیز دیگری برای درست کردن وجود دارد. و سپس سعی می‌کنید در حین آشپزی با آن‌ها وقت بگذرانید

cooking, and sometimes they want to help,  and that is good, but it's also chaotic. 

، و گاهی اوقات آنها می‌خواهند کمک کنند، و این خوب است، اما آشفتگی نیز دارد.

So I think having that routine for what you're  going to eat, when you're going to eat it,  

بنابراین فکر می‌کنم داشتن این روال برای چیزی که می‌خواهید بخورید، زمانی که قرار است آن را بخورید،

who's going to make it, I think that's  really important. And I would say one  

چه کسی آن را درست می‌کند، فکر می‌کنم این واقعاً مهم است. و من یک

more thing about sharing chores. The  way that our lives work... we both work,  

چیز دیگر درباره به اشتراک گذاشتن کارهای خانه می گویم. روشی که زندگی ما کار می‌کند... هر دو کار می‌کنیم،

we both have a job, and we also are parents.  So our professional and personal lives are  

هر دو شغل داریم، و همچنین پدر و مادر هستیم. بنابراین زندگی حرفه ای و شخصی ما

very similar. I have some friends who, for  example, their husband works, and the mother,  

بسیار شبیه است. من دوستانی دارم که مثلاً شوهرشان کار می‌کند و مادر،

her 100% job is the home and the children. So  she cooks every meal because that is her job,  

شغل 100% او خانه و بچه‌ها است. بنابراین او هر وعده غذایی را می‌پزد زیرا این شغل اوست،

that is her professional job to do that.  And it's a lot, it's very difficult.

کار حرفه‌ای او انجام آن است. و این بسیار است، بسیار دشوار است.

Dan: A lot of times,  

دن: خیلی وقت‌ها،

it's harder than a real job, "a real job."

سخت‌تر از یک شغل واقعی است، «یک شغل واقعی».

Vanessa: A moneymaking  

ونسا:

job is usually easier than taking care of the  home and the children. So in that situation,  

شغل پول‌سازی معمولاً آسان‌تر از مراقبت از خانه و فرزندان است. بنابراین در آن موقعیت،

their roles would be a little bit different,  

نقش‌های آن‌ها کمی متفاوت خواهد بود،

but for us, we can split it a little more evenly  because our lives are just set up like that.

اما برای ما، می‌توانیم آن را کمی مساوی‌تر تقسیم کنیم زیرا زندگی‌های ما فقط به همین شکل تنظیم شده است.

Dan: Yep. You are home more now,  

دن: بله. اکنون بیشتر در خانه هستید،

so you probably pick up more little stuff than I  do. Literally, picking up little stuff everywhere.

بنابراین احتمالاً چیزهای کوچک بیشتری نسبت به من برمی‌دارید . به معنای واقعی کلمه، چیدن چیزهای کوچک در همه جا.

Vanessa: Yeah, that's a good phrase. It means you also  

ونسا: آره، این جمله خوبی است. این بدان معناست که شما همچنین

do more things, but also, in the home, you have  to tidy up a lot. So you have to pick up books,  

کارهای بیشتری انجام می دهید، اما همچنین، در خانه، باید خیلی چیزها را مرتب کنید. پس باید کتاب،

and toys, and I don't know what... raisins on  the floor. Anyway, let's go to our next question.

و اسباب‌بازی بردارید، و نمی‌دانم چه کشمشی روی زمین است. به هر حال بریم سراغ سوال بعدی.

Dan: Raisins.

دن: کشمش.

Vanessa: There's a  

lot of raisins on the floor. This is  the last one for daily routine and  

ونسا:

مقدار زیادی کشمش روی زمین است. این آخرین مورد برای کارهای روزمره است و

then we'll go to food. The question is,  "How much TV do your kids watch per day?"

سپس ما به سمت غذا می رویم. سؤال این است، "کودکان شما چقدر در روز تلویزیون تماشا می کنند؟"

Dan: 

دن:

So our children don't watch any TV if they are  going to school. So they don't watch any TV that  

پس بچه‌های ما اگر به مدرسه می‌روند، تلویزیون تماشا نمی‌کنند . بنابراین آن‌ها هیچ تلویزیونی را در آن روز تماشا نمی‌کنند

day, because they've had enough stimulation at  school and they don't need anymore after that.  

، زیرا در مدرسه به اندازه کافی تحریک شده‌اند و بعد از آن دیگر نیازی ندارند.

And we usually just read a book to them,  or do something outside for the evening-

و ما معمولاً فقط برای آنها کتاب می‌خوانیم، یا برای شب کاری بیرون انجام می‌دهیم -

Vanessa: And they get home late,  

ونسا: و آنها دیر به خانه می‌رسند،

and I don't want them to just watch TV and  then go to bed. There's not much time together.

و من نمی‌خواهم که فقط تلویزیون تماشا کنند و بعد به رختخواب بروند. وقت زیادی با هم نیست

Dan: Yeah. And because  

دن: آره و از آنجایی که

it's not a habit for them during school days, they  don't really beg for it, which is what you want.

در روزهای مدرسه برای آنها عادت نیست، آنها واقعاً برای آن التماس نمی کنند، چیزی که شما می خواهید.

Vanessa: They're also young,  

ونسا: آنها هم جوان هستند،

six years old and three years old, so they don't  know. Maybe later when they get older, they'll  

شش ساله و سه ساله، بنابراین  نمی دانند. شاید بعداً وقتی بزرگتر شدند،

beg, "Please, I want to do this, I want to watch  this." So I don't know what the future holds.  

التماس کنند، "لطفا، من می خواهم این کار را انجام دهم، می خواهم این را تماشا کنم." بنابراین نمی دانم آینده چه خواهد بود.

Maybe they'll do that in the future, but for right  now, this is the routine and they're okay with it.

شاید در آینده این کار را انجام دهند، اما فعلاً، این روال است و با آن مشکلی ندارند.

Dan: Yes. And then  

دن: بله. و سپس

so on non-school days, they're allowed to watch  30 minutes, and maybe an hour on one day a week,  

بنابراین در روزهای غیر مدرسه، آنها مجاز هستند 30 دقیقه و شاید یک ساعت در یک روز در هفته،

like Sunday, we let them watch a little more.  But typically, it's no more than 30 minutes.

مانند یکشنبه، به آنها اجازه می دهیم کمی بیشتر تماشا کنند. اما معمولاً 30 دقیقه بیشتر نیست.

Vanessa: Usually, I would say it's an hour, because  

ونسا: معمولاً، من می‌گویم یک ساعت است، زیرا

they each get to choose one show. And I think the  important thing for us with TV is choosing which  

هر کدام یک نمایش را انتخاب می‌کنند. و من فکر می‌کنم مهم‌ترین چیز برای ما در تلویزیون این است که انتخاب کنیم کدام

shows are okay. Because there's a lot of shows  that they say they're for kids, but it's just  

برنامه خوب است. چون نمایش‌های زیادی وجود دارد که می‌گویند برای بچه‌ها هستند، اما

not good for kids. It's too fast, it's too much  violence, or bad attitudes, or bad role models,  

برای بچه‌ها خوب نیست. خیلی سریع است، خشونت بیش از حد ، یا نگرش بد، یا الگوهای بد،

or whatever it might be. So we want to make  sure our kids are being exposed to good stuff.

یا هر چیزی که ممکن است باشد. بنابراین می‌خواهیم مطمئن شویم که فرزندانمان در معرض چیزهای خوب قرار می‌گیرند.

Dan: Our children watch educational cartoons.

دن: بچه های ما کارتون های آموزشی می بینند.

Vanessa: Well, it can be entertaining too,  

ونسا: خب، می‌تواند سرگرم‌کننده هم باشد،

but they each get to choose one thing, so 20  minutes, 20 minutes. And I think not watching  

اما هر کدام یک چیز را انتخاب می‌کنند، بنابراین 20 دقیقه، 20 دقیقه. و فکر می‌کنم تماشا نکردن

it on school days has been a really good routine  for us, because they get home from school... And  

آن در روزهای مدرسه یک روال بسیار خوب برای ما بوده است، زیرا آن‌ها از مدرسه به خانه برمی‌گردند... و

for me, when I've had a really busy day, I need  to decompress and process what's happened. And if  

برای من، وقتی یک روز واقعاً شلوغ داشتم، باید آن‌چه را که اتفاق افتاده است، از حالت فشرده خارج کنم و پردازش کنم. و اگر

I jump into just media and watching a movie, or  TV, or looking at my phone, I just don't feel as  

فقط به رسانه‌ها و تماشای فیلم، یا تلویزیون یا نگاه کردن به تلفنم بپرم، احساس

calm. It doesn't help. And I don't want my kids  to learn that the way that you can decompress at  

آرامش نمی‌کنم. این کمکی نمی کند. و من نمی‌خواهم بچه‌هایم یاد بگیرند که راهی که می‌توانید در پایان روز از فشار خارج شوید،

the end of the day is by watching TV. I think  it's better to connect with them, at least at  

تماشای تلویزیون است. من فکر می‌کنم بهتر است حداقل در

this young age, when they're still okay with  that. I understand when Theo is 13 years old,  

این سن کم، زمانی که هنوز با آن مشکلی ندارند، با آنها ارتباط برقرار کنیم. می فهمم وقتی تئو 13 ساله است،

he's not going to say, "Mom, let's read a story  together." That would be nice, but that's okay,  

نمی خواهد بگوید، "مامان، بیا با هم داستان بخوانیم." خوب است، اما اشکالی ندارد،   می‌دانم که

I understand it won't happen. So while they're  young, I think that's important to focus on  

این اتفاق نخواهد افتاد. بنابراین، در حالی که آنها جوان هستند، فکر می‌کنم تمرکز روی

connecting with them at the end of the day. All right, next category. Questions about  

ارتباط با آنها در پایان روز مهم است. بسیار خوب، دسته بعدی. سؤالاتی درباره

food. We talked a little bit about who  cooks what, but this is, "What kind of  

غذا. ما کمی در مورد اینکه چه کسی چه چیزی را می‌پزد صحبت کردیم، اما این این است که "چه نوع

meals specifically for breakfast, specifically  for lunch, and for dinner, do you cook for  

وعده‌های غذایی مخصوصاً برای صبحانه، مخصوصاً برای ناهار، و برای شام، برای خانواده‌تان آشپزی می‌کنید

your family?" So let's start with breakfast.  What kind of things do we eat for breakfast?

؟" پس بیایید با صبحانه شروع کنیم. برای صبحانه چه غذاهایی می خوریم؟

Dan: Okay, well-

دن: باشه، خب

Vanessa: Breakfast man.

ونسا: مرد صبحانه.

Dan: When the chickens  

دن: وقتی جوجه‌ها تخم‌گذاری می‌کردند

were laying eggs, because we have chickens, and  they've stopped laying eggs because it got cold,  

، چون ما جوجه داریم، و آنها تخم‌گذاری را متوقف کردند چون هوا سرد شد،

and they molted, and whatnot. So now, we're  getting one egg every two days. Anyway,  

و پوست‌اندازی کردند، و چه چیز دیگری. بنابراین اکنون، هر دو روز یک تخم‌مرغ دریافت می‌کنیم. به هر حال،

but before that, I cooked eggs every single day.  I would make either scrambled eggs, or fried eggs,  

اما قبل از آن، هر روز تخم مرغ می پختم. یا تخم‌مرغ‌های همزده یا تخم‌مرغ سرخ‌شده

and a piece of toast with some jam. And then  if not that, then I make oatmeal. And those  

و یک تکه نان تست با مقداری مربا درست می‌کردم. و سپس اگر نه، بلغور جو دوسر درست می کنم. و آن

are the two breakfasts, works every time. Then  for lunch, I'll make a sandwich of some kind-

دو صبحانه است که هر بار کار می کند. سپس برای ناهار، یک نوع ساندویچ درست می‌کنم-

Vanessa: Especially on the school day-

ونسا: مخصوصاً در روز مدرسه-

Dan: ... or I'll bring leftovers  

دن: ... یا باقیمانده غذا را

from home, which is probably what I prefer. But  sandwiches are good too. Classic American meals.

از خانه می‌آورم، که احتمالاً ترجیح می‌دهم. اما ساندویچ ها هم خوب هستند. غذاهای کلاسیک آمریکایی

Vanessa: Yeah,  

ونسا: بله،

when I make lunch for Freddy, or when we're  all home, like on a vacation, for lunch,  

وقتی برای فردی ناهار درست می‌کنم، یا وقتی همه در خانه هستیم، مثلاً در تعطیلات، برای ناهار،

because I usually make lunches if we're all home,  some type of bread, some type of spread or dip,  

چون معمولاً اگر همه در خانه باشیم ناهار درست می‌کنم، نوعی نان، نوعی اسپری یا دیپ ،

so maybe it's peanut butter, or almond butter  bread, or hummus, and olives, and carrots,  

پس شاید کره بادام زمینی، یا نان کره بادام، یا هوموس، و زیتون، و هویج،

and apples, stuff like that, like little  munchies, little things like that, usually.

و سیب، چیزهایی از این قبیل، مثل مونچ های کوچک، چیزهای کوچکی مانند آن، معمولاً.

Dan: She is the queen of munchy lunch, that's for sure.

دن: او ملکه ناهار است، مطمئناً.

Vanessa: Yeah, just one big  

ونسا: بله، فقط یک

plate with lots of stuff on it and everyone eats  it. It doesn't have to be anything spectacular,  

بشقاب بزرگ با چیزهای زیادی روی آن و همه آن را می‌خورند. لازم نیست چیز دیدنی و جذابی باشد،

but you just choose what you want. Little  pieces of cheese cut up, whatever it might be,  

اما شما فقط آنچه را که می خواهید انتخاب کنید. تکه های کوچک پنیر، هر چه که باشد،

you just eat it. I think for dinner, usually,  we have, like I said, a meal plan. So we have  

فقط آن را بخورید. فکر می‌کنم برای شام، معمولاً، همانطور که گفتم، یک برنامه غذایی داریم. بنابراین ما

specific things that we make. So every Monday, Dan  is miso man, miso soup, we have fish-based miso,  

چیزهای خاصی داریم که می‌سازیم. بنابراین هر دوشنبه، دن  یک میسو مرد است، سوپ میسو، ما میسو مبتنی بر ماهی،

and then there's a beef-based miso. So there's  a couple of different types. We make tacos  

و سپس یک میسو مبتنی بر گوشت گاو وجود دارد. بنابراین چند نوع مختلف وجود دارد. ما سه‌شنبه‌ها تاکو درست می‌کنیم

on Tuesdays. They're not really Mexican  tacos, they're just Vanessa style tacos.

. آنها واقعاً تاکوهای مکزیکی نیستند ، بلکه فقط تاکوهایی به سبک ونسا هستند.

Dan: I like Taco Tuesday.

دن: من تاکو سه شنبه را دوست دارم.

Vanessa: So we make  

ونسا: بنابراین ما

breakfast tacos with sausage, and eggs, and  potatoes. There's beef tacos, fish tacos,  

تاکوهای صبحانه را با سوسیس، تخم‌مرغ و سیب‌زمینی درست می‌کنیم. تاکوی گوشت گاو، تاکوی ماهی،

I'm sure I've made sweet potato tacos, tons  of different types. We make lots of soup.  

مطمئنم که تاکوی سیب زمینی شیرین درست کرده‌ام، تن‌ها انواع مختلف. سوپ زیادی درست می کنیم.

Some salads, depending on if it's the summertime,  and we have a lot of fresh stuff in our garden.

برخی از سالادها، بسته به اینکه تابستان است یا نه، و ما چیزهای تازه زیادی در باغ خود داریم.

Dan: Borscht.

دن: بورش.

Vanessa: Oh, we made borscht yesterday. Yeah,  

ونسا: اوه، ما دیروز برشت درست کردیم. بله،

lots of different things. I think in the US, it's  unusual because we don't have "American cuisine,"  

خیلی چیزهای مختلف. من فکر می‌کنم در ایالات متحده، غیرمعمول است، زیرا ما «آشپزی آمریکایی» نداریم،

we don't have a long history of the same type  of food. So I know that when we lived in Korea-

ما سابقه طولانی از همان نوع غذا نداریم. بنابراین من می دانم که زمانی که ما در کره زندگی می کردیم -

Dan: Sure we do, it's called hot dogs and hamburgers.

دان: مطمئناً، به آن هات داگ و همبرگر می گویند.

Vanessa: But our ancestors 100 years ago, were  

ونسا: اما اجداد ما 100 سال پیش،

not eating that. It's not like something that's  been passed down. So when we lived in Korea-

آن را نمی‌خوردند. این مانند چیزی نیست که منتقل شده باشد. بنابراین زمانی که ما در کره زندگی می کردیم -

Dan: I got some German heritage.

دان: من میراث آلمانی به دست آوردم.

Vanessa: Okay, maybe they've been  

ونسا: باشه، شاید

eating sausage for a long time. They ate Korean  food at every meal, and there's no question.

مدت‌هاست که سوسیس می‌خورند. آنها غذای کره ای را در هر وعده غذایی می خوردند، و جای هیچ سوالی نیست.

Dan: Yeah, it's very different.

Vanessa: "Are we going to eat  

دن: آره، خیلی فرق داره.

ونسا: "آیا

tacos today? Are we going to eat..." I don't know-

امروز تاکو می خوریم؟ آیا قرار است بخوریم..." نمی دانم-

Dan: Miso soup.

Vanessa: "Miso soup. What are we going to eat?" No,  

دن: سوپ میسو.

ونسا: سوپ میسو چی بخوریم؟ نه،

it was always Korean food. So there's that food  tradition. And so I think in the US, that's a  

همیشه غذای کره ای بود. بنابراین این سنت غذایی وجود دارد . و بنابراین، من فکر می‌کنم در ایالات متحده، این یک   یک

pro and a con, that people often struggle with  knowing, "What should I eat? What should I make?"  

طرفدار و یک مخالف است، که مردم اغلب با دانستن اینکه "چه بخورم؟ چه چیزی درست کنم؟"

And also, maybe not having that food tradition  makes people, this is my theory, more susceptible  

و همچنین، شاید نداشتن آن سنت غذایی باعث می‌شود مردم، این تئوری من، بیشتر مستعد

to fad diets, because they don't have a strong  culture of, oh yeah, wheat, rice and kimchi,  

رژیم‌های غذایی مد شوند، زیرا آنها فرهنگ قوی‌ای از گندم، برنج و کیمچی،

and seaweed every day for breakfast. You're more  susceptible to being, "I'm going to eat four  

و جلبک دریایی هر روز برای صبحانه ندارند. شما بیشتر مستعد این هستید که "من

pounds of watermelon for breakfast because that's  the new diet." Okay, well, that's not healthy.

برای صبحانه چهار پوند هندوانه می خورم زیرا این رژیم جدید است." خوب، خوب، این سالم نیست.

Dan: That's Vanessa diet for sure.

دن: مطمئناً این رژیم ونسا است.

Vanessa: Well, I do love watermelon,  

ونسا: خب، من هندوانه را دوست دارم،

that was an example. But anyway, so that's  stuff that we make. And I think we spend a  

این یک مثال بود. اما به هر حال، بنابراین این چیزهایی است که ما می سازیم. و من فکر می‌کنم که ما

lot of time cooking, but we try to include our  kids, and we try to prioritize healthy food,  

زمان زیادی را صرف آشپزی می‌کنیم، اما سعی می‌کنیم بچه‌هایمان را در نظر بگیریم ، و سعی می‌کنیم غذای سالم،

eating together. It seems hectic  sometimes, but trying to slow  

خوردن با هم را در اولویت قرار دهیم. گاهی اوقات گیج کننده به نظر می رسد ، اما تلاش برای کاهش سرعت

down and prioritize those essentials in  life, especially when our kids are young,

و اولویت دادن به آن موارد ضروری در زندگی، به خصوص زمانی که بچه های ما جوان هستند،

Dan: You try to include the kids.

دن: شما سعی می کنید بچه ها را هم شامل کنید.

Vanessa: I try to include kids.

ونسا: من سعی می‌کنم بچه‌ها را هم شامل کنم.

Dan: I'm like,  

دن: من می گویم،

"No, I need to be able to chop something  without cutting off a finger or whatnot."

"نه، باید بتوانم چیزی را بدون قطع کردن انگشت یا چیزهای دیگر ریز کنم."

Vanessa: Yeah. It is definitely  

ونسا: آره. قطعاً

a specific task to try to cook with children.  You have to manage them, it's not a solo quiet-

تلاش برای آشپزی با کودکان کار خاصی است. شما باید آنها را مدیریت کنید، این یک سکوت انفرادی نیست-

Dan: On your average day,  

دن: در روز متوسط ​​شما،

it's not something I want to do just because  it's the end of the day kind of thing.

این کاری نیست که من بخواهم انجام دهم، فقط به این دلیل که این یک نوع کار آخر روز است.

Vanessa: Yeah, that makes  

ونسا: بله،

sense. All right, let's go to the next question,  this is a fun one, "What meals make your family  

منطقی است. بسیار خوب، اجازه دهید به سؤال بعدی برویم، این یک سؤال سرگرم کننده است، "چه وعده های غذایی باعث می شود خانواده شما

say that they think they've died and gone to  heaven?" So what's our family's favorite meals?

بگویند فکر می کنند مرده اند و به بهشت ​​رفته اند؟" پس غذای مورد علاقه خانواده ما چیست؟

Dan: For Theo and Freddy, it's half  

دن: برای تئو و فردی، نیمی

of them. They'll be like, "This is amazing.  This is the greatest thing I've ever had."

از آنهاست. آنها چنین خواهند گفت: "این شگفت انگیز است. این بهترین چیزی است که تا به حال داشته ام."

Vanessa: They love food.

ونسا: آنها عاشق غذا هستند.

Dan: Yeah, they are very good, non-picky eaters.

دن: آره، اونا خیلی خوب و بی ذوق میخورن.

Vanessa: Yeah,  

I think there's a term we often say for kids  that they're good eaters. If a kid is not picky,  

ونسا: بله،

فکر می‌کنم اصطلاحی وجود دارد که ما اغلب برای بچه‌ها می‌گوییم که آنها غذاخور خوبی هستند. اگر بچه‌ای حساس نباشد،

we'd say, "Oh, they're such good eaters. I'm so  grateful." And that's true for our kids. They  

می‌گوییم: "اوه، آنها خیلی خوب غذا می‌خورند. من بسیار سپاسگزارم." و این برای بچه های ما صادق است. آنها

ate everything. We made borsch yesterday, and they  said, "This is so good. I love this." And I think-

همه چیز را خوردند. ما دیروز برش درست کردیم، و آنها گفتند: "این خیلی خوب است. من این را دوست دارم." و من فکر می‌کنم-

Dan: I'm trying  

دن: دارم سعی می‌کنم

to remember the last thing they were  like, "This is the best thing ever."

آخرین چیزی که آنها بودند را به یاد بیاورم: "این بهترین چیز است."

Vanessa: I think the  

ونسا: فکر می‌کنم

only meals they don't like...  Theo doesn't like fried rice.

تنها وعده‌های غذایی که دوست ندارند... تئو برنج سرخ‌شده را دوست ندارد.

Dan: He doesn't like shiitake mushrooms.

Vanessa: He doesn't like shiitake mushrooms-

دن: او قارچ شیتاکه را دوست ندارد.

ونسا: او قارچ شیتاکه را دوست ندارد -

Dan: ... or  

دن: ... یا

mushrooms in general. Oh,  they really like my pizza.

به طور کلی قارچ. اوه، آنها واقعا پیتزای من را دوست دارند.

Vanessa: Yeah, your pizza-

ونسا: آره، پیتزای تو-

Dan: Hard not to like that.

دن: سخته که دوست نداشته باشی.

Vanessa: ... they love miso,  

ونسا: ... آنها عاشق میسو هستند،

they love tacos, they love soups, and  salads, and they'll grab handfuls of  

آنها عاشق تاکو هستند، آنها عاشق سوپ و سالاد هستند، و مشتی از

anything in the garden, like raw kale and  cabbage. They'll just grab it and eat it.

هر چیزی را در باغ می‌برند، مانند کلم پیچ خام و کلم. آنها فقط آن را می گیرند و می خورند.

Dan: Yeah, they enjoy  

دن: بله،

it a lot more if they pick it themselves.

اگر خودشان انتخاب کنند خیلی بیشتر از آن لذت می برند.

Vanessa: Yeah. And they say, "Oh, there's a bug on  

ونسا: آره. و آنها می گویند، "اوه، یک اشکال روی آن وجود دارد

it. Okay, it doesn't really matter." Yeah, they're  really not picky. And I think for us too, we enjoy  

. بسیار خوب، واقعاً مهم نیست." بله، آنها واقعاً حساس نیستند. و من فکر می کنم برای ما هم، از غذا لذت می بریم

food. So whenever we go on a date, something  that we like to do is go to a restaurant that  

. بنابراین هر زمان که به یک قرار می‌رویم، کاری که دوست داریم انجام دهیم این است که به رستورانی برویم که از

we enjoy the food. It's special food, food that  we don't cook at home, because we cook a lot of  

غذا لذت می‌بریم. این یک غذای خاص است، غذایی که ما در خانه نمی‌پزیم، زیرا

special food at home. So something that's unique  and different, and that's an interest for us as  

غذاهای مخصوص زیادی را در خانه می‌پزیم. بنابراین چیزی که منحصر به فرد و متفاوت است و برای ما به عنوان بزرگسالان جالب است

adults. So I think it's something fun to share  with our kids that, "Oh, we're excited to try  

. بنابراین فکر می‌کنم این موضوع سرگرم‌کننده‌ای است که با بچه‌هایمان به اشتراک بگذاریم، «اوه، ما هیجان‌زده‌ایم که

this." And they're actually excited too. That's  nice. So we'll see for our baby. Hopefully, she's  

این را امتحان کنیم». و آنها در واقع هیجان زده هستند. خوبه. بنابراین ما برای کودک خود خواهیم دید. امیدواریم که او

not picky too. Hopefully, she loves food. We'll  see. All right, let's go to the next one. This is  

هم حساس نباشد. امیدوارم او عاشق غذا باشد. خواهیم دید. باشه بریم سراغ بعدی این

the last question about food. It is, "What is your  favorite type/style of coffee to drink daily?"

آخرین سؤال در مورد غذا است. این است: " نوع/سبک قهوه مورد علاقه شما برای نوشیدن روزانه چیست؟"

Dan: Oh, coffee.

دن: اوه، قهوه.

Vanessa: This is for you.

ونسا: این برای توست.

Dan: We're going to coffee.

دن: میریم قهوه.

Vanessa: Yeah. What kind  

of coffee, type or style of coffee do you like?

ونسا: آره. چه نوع

قهوه، نوع یا سبک قهوه ای را دوست دارید؟

Dan: So I like a medium roast coffee. Yeah,  

دن: پس من قهوه متوسط ​​روست دوست دارم. بله،

right in the middle. And I like Colombian  coffees. It's a very cliche kind of coffee.

درست در وسط. و من قهوه های کلمبیایی را دوست دارم . این یک نوع قهوه بسیار کلیشه است.

Vanessa: For reference, if someone doesn't know anything  

ونسا: به عنوان مرجع، اگر کسی

about any of those, what would you label Starbucks  as? Because most people are familiar with-

درباره هیچ یک از آنها چیزی نداند، استارباکس را چه برچسبی می‌زنید ؟ چون اکثر مردم با-

Dan: Burnt. They just... over roasted. Yeah.

دان: سوخته آشنا هستند. آنها فقط... بیش از حد برشته شدند. آره

Vanessa: Okay. So it's like dark, dark, dark, roast.

ونسا: باشه. بنابراین مانند تیره، تیره، تاریک، کباب است.

Dan: They have a couple that are okay, but for  

دن: آنها زوجی دارند که مشکلی ندارند، اما در

the most part, if you want to make Starbucks taste  any good, you got to put a bunch of stuff in it.

اکثر موارد، اگر می‌خواهید طعم استارباکس را خوب کنید، باید یک سری چیزها را در آن قرار دهید.

Vanessa: That's what people usually do.

ونسا: این کاری است که مردم معمولا انجام می دهند.

Dan: And that's what a lot of  

people who go to Starbucks do. Although  there are some people who like dark roast  

دن: و این همان کاری است که بسیاری از

افرادی که به استارباکس می روند، انجام می دهند. اگرچه برخی از افراد هستند که کباب تیره را دوست دارند

and they just... I don't know. Like my dad,  his taste buds have been burnt for ages,  

و آنها فقط... من نمی دانم. مانند پدرم، جوانه‌های چشایی او برای سال‌ها سوخته است،

and so he'll drink just about any coffee and be  like, "Yeah, it's coffee." I feel a little bit  

و بنابراین او تقریباً هر قهوه‌ای را می‌نوشد و مانند «آره، قهوه است». من

like that sometimes too. Coffee drinkers, if you  need coffee, you just go and get coffee, right?

هم گاهی اوقات کمی این احساس را دارم. افرادی که قهوه می‌نوشند، اگر به قهوه نیاز دارید، فقط می‌روید و قهوه می‌خورید، درست است؟

Vanessa: I've definitely  

ونسا: مطمئناً

seen you drink gas station coffee before on a-

قبلاً دیده ام که قهوه پمپ بنزین می نوشید -

Dan: Yeah, and I like it  

too. But I pictured gas station coffee  like it's been made in a lab somewhere,  

دان: بله، و من هم آن را دوست دارم

. اما من قهوه پمپ بنزین را تصویر کردم که انگار در آزمایشگاهی در جایی درست شده است،

and they're like, "How can we make this a  little more appealing to the truck drivers?"  

و آنها می‌گویند: "چگونه می‌توانیم این قهوه را برای رانندگان کامیون جذاب‌تر کنیم؟"

They drop in a little something. It has  that flavor to it. Gas station coffee.

آنها یک چیزی کوچک می اندازند. آن طعم را دارد. قهوه پمپ بنزین.

Vanessa: Well, I don't like coffee, so that's it.

ونسا: خب، من قهوه دوست ندارم، پس همین.

Dan: But at home, I like a  

دن: اما در خانه، من

variety, but yeah, I like typically Colombian  coffee, classic nutty, roasty, chocolatey.

انواع مختلفی را دوست دارم، اما بله، من معمولاً قهوه کلمبیایی، آجیلی کلاسیک، برشته، شکلاتی را دوست دارم.

Vanessa: If any of  

ونسا: اگر یکی از

you are from Columbia and you want to send Dan  whole roasted coffee beans, he would love that.

شما اهل کلمبیا هستید و می‌خواهید دانه‌های قهوه بو داده کامل را برای دان بفرستید، دوستش دارد.

Dan: 

دن:

Actually, the coffee from Costa Rica  was very good too. You even liked that.

در واقع، قهوه کاستاریکا هم خیلی خوب بود. شما حتی آن را دوست داشتید.

Vanessa: Yeah. I was going to say,  

ونسا: آره. می‌خواستم بگویم،

the only time I've ever liked coffee and  drank a full cup of coffee, because in the US,  

تنها باری است که قهوه دوست داشتم و یک فنجان قهوه کامل نوشیده‌ام، زیرا در ایالات متحده،

we don't just have little espresso shots  of coffee, we have full cups of coffee-

ما فقط قهوه اسپرسو نداریم ، بلکه فنجان‌های کامل قهوه می‌خوریم -

Dan: Well, people do the little K-cup things.

دن: خب ، مردم کارهای کوچک کی کاپ را انجام می دهند.

Vanessa: Well,  

ونسا: خب،

it becomes a big cup though in the end. It becomes  a mug of coffee. I'm thinking about how in Italy,  

در نهایت به یک فنجان بزرگ تبدیل می‌شود. تبدیل به یک فنجان قهوه می شود. دارم به این فکر می‌کنم که چطور در ایتالیا،

there's just a little tiny espresso,  and that's your coffee for the day.

فقط یک اسپرسو کوچک وجود دارد، و این قهوه شما برای آن روز است.

Dan: That drove me nuts.  

دن: این مرا دیوانه کرد.

In Italy, it's like, "I want  coffee. Can I have a coffee?  

در ایتالیا، مانند این است: "من قهوه می خواهم . آیا می توانم یک قهوه بنوشم؟ آیا

Can I get your biggest coffee?" And it'd  be like, this is their biggest coffee.

می توانم بزرگترین قهوه شما را تهیه کنم؟" و شاید این بزرگترین قهوه آنها باشد.

Vanessa: It's like the most American thing ever.

ونسا: این شبیه آمریکایی ترین چیز است.

Dan: Yeah, I was very American. Yes.

دن: آره، من خیلی آمریکایی بودم. آره.

Vanessa: Well,  

at the farm we stayed at in Costa  Rica, they grew their own coffee beans,  

ونسا: خب،

در مزرعه ای که ما در کاستاریکا در آن اقامت داشتیم، آنها دانه های قهوه خود را پرورش دادند،

and something about it was just perfect,  it was smooth, it wasn't bitter.

و چیزی در مورد آن عالی بود، صاف بود، تلخ نبود.

Dan: Not too acidic.

دن: خیلی اسیدی نیست.

Vanessa: Not too acidic, I think that's  

ونسا: خیلی اسیدی نیست، فکر می‌کنم این

the big thing. And I don't like the way that  coffee makes me feel. The amount of caffeine is  

مهم‌ترین چیز است. و من از احساسی که قهوه به من می‌دهد خوشم نمی‌آید. مقدار کافئین

just too much for me. I drink tea, I drink black  tea, and that has caffeine in it. But coffee on  

برای من خیلی زیاد است. من چای می‌نوشم، چای سیاه می‌نوشم و کافئین در آن وجود دارد. اما قهوه به‌طور

a regular basis, makes me feel too jittery and  anxious. And I've met other people like this,  

منظم باعث می‌شود بیش از حد عصبانی و مضطرب شوم. و من با افراد دیگری از این دست ملاقات کرده ام،

and it's like my soulmates, we just understand  that feeling. Because a lot of people that drink  

و مانند همنوعانم است، ما فقط آن احساس را درک می کنیم. از آنجا که بسیاری از افرادی که به

coffee regularly, like you, you're like, "I don't  know what that feels like. What do you mean?"

طور منظم قهوه می نوشند، مانند شما، اینگونه می گویند: "نمی دانم چه حسی دارد. منظورت چیست؟"

Dan: I'm very acclimated, I guess.

دن: حدس می‌زنم من خیلی عادت دارم.

Vanessa: Yeah, I think so. So anyway,  

ونسا: آره، فکر می کنم. بنابراین به هر حال،

that's my answer is, only the coffee from  a specific farm in Costa Rica, otherwise-

پاسخ من این است، فقط قهوه از مزرعه خاصی در کاستاریکا، در غیر این صورت-

Dan: Must be grown in your backyard in Costa Rica.

دن: باید در حیاط خلوت شما در کاستاریکا کشت شود.

Vanessa: Yes,  

ونسا: بله،

I'm the pickiest of all. All right,  let's go to our next category,  

من از همه مهمتر هستم. بسیار خوب، بیایید به دسته بعدی خود برویم،

which are questions about hobbies and activities.  The first question is, "Do you have much time  

که سؤالاتی درباره سرگرمی ها و فعالیت ها است. اولین سوال این است، "آیا زمان زیادی

for reading?" What goes along with that is,  "What's the last book you read?" And there's  

برای مطالعه دارید؟" آنچه همراه با آن است، «آخرین کتابی که خوانده‌اید چیست؟» است. و

a couple others that are just questions for me.  Yeah. Do you have much time for reading, Dan?

چند نفر دیگر برای من فقط سوال هستند. آره وقت زیادی برای مطالعه داری دن؟

Dan: Yeah, technically, I do.

دن: آره، از نظر فنی، من دارم.

Vanessa: What was the last book you read?

ونسا: آخرین کتابی که خواندی چه بود؟

Dan: 

دن:

Oh, goodness, it's probably a nonfiction book  of some kind. I don't know, I haven't finished  

به خدا، احتمالاً این یک نوع کتاب غیرداستانی است. نمی دانم،

a book in a long time, honestly. I start a lot of  books, and then I scan the footnotes and all that.

راستش خیلی وقت است که کتابی را تمام نکرده ام. کتاب‌های زیادی را شروع می‌کنم ، و سپس پاورقی‌ها و همه این‌ها را اسکن می‌کنم.

Vanessa: That's okay. I read enough for four people.

ونسا: اشکالی نداره. برای چهار نفر خوندم

Dan: Yeah. Honestly, I don't read that much,  

دن: آره راستش را بخواهید، من آنقدرها نمی خوانم،

but I like reading when I do, I just don't. I  just tend to watch videos and do other stuff.

اما دوست دارم وقتی مطالعه می کنم، فقط مطالعه نمی کنم. من فقط تمایل به تماشای ویدیوها و انجام کارهای دیگر دارم.

Vanessa: Yeah. Yeah. Take care of kids.

ونسا: آره. آره مراقب بچه ها باش

Dan: 

Well, yeah, there's that too. I listen  to audiobooks, children's audiobooks,  

دن:

خب، آره، اون هم هست. من با پسرم به کتاب‌های صوتی، کتاب‌های صوتی کودکان،   گوش می‌دهم

with my son. And I read a lot of stories to  them, but these are children's books. Yeah,  

. و من داستان های زیادی برای آنها خواندم، اما اینها کتاب های کودکان هستند. بله،

I don't really even remember the last book I  read. But I am going in blind on these questions.

من واقعاً آخرین کتابی را که خوانده‌ام به یاد نمی‌آورم . اما من در مورد این سوالات کور می روم.

Vanessa: If you think of it later, let us know.

ونسا: اگر بعداً به آن فکر کردید، به ما اطلاع دهید.

Dan: Okay. But  

دن: باشه. اما

I do know somebody who reads  a lot, and that's my wife.

من کسی را می شناسم که زیاد می خواند ، و آن همسر من است.

Vanessa: That's me.  

ونسا: اون منم.

So I think at any given time, I'm  probably reading three books. Right now,  

بنابراین فکر می‌کنم در هر زمان، احتمالاً دارم سه کتاب می‌خوانم. در حال حاضر،

I just finished listening to one of the most  amazing books that I've ever listened to.

من به‌تازگی گوش دادن به یکی از شگفت‌انگیزترین کتاب‌هایی را که تا به حال به آن گوش داده‌ام، به پایان رساندم.

Dan: Oh, yeah,  

she tells me all about them too,  so I don't need to read them.

دن: اوه، بله،

او هم همه چیز را در مورد آنها به من می گوید، بنابراین من نیازی به خواندن آنها ندارم.

Vanessa: Yeah, he reads vicariously  

ونسا: آره، او به صورت نایب

through me. So this book is actually one that I  want to listen to together. It's called Endurance,  

از من می خواند. بنابراین این کتاب در واقع کتابی است که می‌خواهم با هم به آن گوش دهم. این استقامت نام دارد،

and it's about Earnest Shackleton's failed  Antarctic exploration. And it's considered  

و درباره اکتشاف ناموفق ارنست شاکلتون در قطب جنوب است. و این

the greatest survival story of all time, and it  is so incredibly unbelievable. It is 100% true.  

بزرگترین داستان بقا در تمام دوران در نظر گرفته می شود، و بسیار باورنکردنی است. 100% درست است.

It includes so many of their diary segments,  so their individual thoughts, and their words,  

این شامل بسیاری از بخش‌های خاطرات آن‌ها است، بنابراین افکار فردی آنها، و کلماتشان

and the way that the guy reads it, he's such a  good reader. I think reading the book yourself  

و روشی که آن مرد آن را می‌خواند، خواننده خوبی است. من فکر می‌کنم خواندن کتاب خودتان

would be nice, but the way that his voice... he  has a different accent for each of the people  

خوب خواهد بود، اما صدای او... او برای هر یک از مردم لهجه متفاوتی دارد

because they're from a lot of different British  Isles countries, another guy's from Australia  

زیرا آنها از بسیاری از کشورهای مختلف جزایر بریتانیا هستند ، پسر دیگری از استرالیا

in the story. So he just reads it so well. So if  you have, for example, like an Audible account,  

در داستان. بنابراین او آن را خیلی خوب می خواند. بنابراین ، اگر مثلاً یک حساب کاربری Audible دارید،

I highly recommend listening to Endurance,  about Ernest Shackleton. It's so good.

به شدت توصیه می‌کنم به Endurance درباره ارنست شاکلتون گوش دهید. این خیلی خوب است.

Dan: So you're  

counting that as reading, even  though you listened to it?

دن: پس شما

آن را خواندن حساب می‌کنید، حتی اگر به آن گوش داده‌اید؟

Vanessa: Yes, it is consuming a book, not just short form  

ونسا: بله، یک کتاب مصرف می‌کند، نه فقط

content, like an article or something like that.  Yeah, I read a lot. I feel like the times that I  

محتوای کوتاه، مانند یک مقاله یا چیزی شبیه به آن. آره خیلی خوندم احساس می‌کنم زمان‌هایی که

read a lot are when I'm nursing. Because I have a  small baby, so I nurse her a lot, and oftentimes,  

زیاد مطالعه می‌کنم، زمانی است که در حال شیردهی هستم. از آنجایی که من یک بچه کوچک دارم، بنابراین زیاد از او شیر می‌دهم، و اغلب،

while I'm nursing her, she's almost asleep.  So if the other children are taken care of,  

وقتی از او شیر می‌دهم، تقریباً خواب است. بنابراین اگر از بچه‌های دیگر مراقبت می‌شود،

and I'm not trying to nurse her and take care  of them, if I'm in the quiet of the bedroom,  

و من سعی نمی‌کنم از او پرستاری کنم و از آنها مراقبت کنم، اگر در خلوت اتاق خواب باشم،

I have a Kindle, which is great, it has a little  light. So I can read on my Kindle and I have 30  

من یک کیندل دارم، که عالی است، نور کمی دارد. . بنابراین می‌توانم در کیندلم بخوانم و 30

minutes, maybe 15 minutes sometimes, and I  can read my book, or I deleted social media  

دقیقه، شاید گاهی اوقات 15 دقیقه وقت دارم، و می‌توانم کتابم را بخوانم، یا چیزهای شبکه‌های اجتماعی را

stuff off of my phone. So that really helped. I  upped my reading when I did that because I found  

از تلفنم پاک کردم. بنابراین واقعا کمک کرد. وقتی این کار را انجام دادم، مطالعه‌ام را افزایش دادم، زیرا

myself just in those spare moments, especially  because my life is so busy, there's just always  

خودم را در آن لحظات فراغت یافتم، به‌ویژه به این دلیل که زندگی‌ام خیلی شلوغ است، فقط همیشه

kids and there's work, and then there's our house. There's always something demanding my attention,  

بچه‌ها هستند و کار وجود دارد، و سپس خانه ما. همیشه چیزی توجه من را می طلبد،

that in those precious free moments, my animal  brain just wanted a hit of dopamine. Like,  

اینکه در آن لحظات ارزشمند آزاد، مغز حیوان من فقط یک ضربه دوپامین می خواست. مانند،

"Oh, watch a YouTube video." "Oh, look at social  media." And it was difficult to resist. So I had  

"اوه، یک ویدیوی YouTube تماشا کنید." "اوه، به رسانه های اجتماعی نگاه کنید ." و مقاومت سخت بود. بنابراین من

an interesting conversation with my sister, and we  both decided just to delete all social media off  

مکالمه جالبی با خواهرم داشتم و هر دو تصمیم گرفتیم همه رسانه‌های اجتماعی را از

our phones. And both of us since then have read so  much. It was like as if this veil had been lifted,  

تلفن‌هایمان حذف کنیم. و هر دوی ما از آن زمان تاکنون بسیار خوانده‌ایم . انگار این حجاب برداشته شده بود،

and all of a sudden, you have more time than  you think you do. So if you're feeling like  

و ناگهان، شما بیشتر از آن چیزی که فکر می کنید وقت دارید . بنابراین، اگر احساس می‌کنید

you don't have much time to learn English, maybe  you do, just delete social media off your phone,  

زمان زیادی برای یادگیری زبان انگلیسی ندارید، شاید دارید، فقط رسانه‌های اجتماعی را از تلفن خود حذف کنید،

and watch my YouTube videos on your  computer, on a laptop, and something that's-

و ویدیوهای YouTube من را روی رایانه، لپ‌تاپ، و چیزی که اینطور است-

Dan: Have YouTube somewhere.

دان: داشته باشید یوتیوب یه جایی

Vanessa: Something that's not instantly accessible,  

ونسا: چیزی که فوراً در دسترس نیست،

something where you have to consciously choose  to sit down and open it up. I think the phone is  

چیزی که باید آگاهانه انتخاب کنید که بنشینید و آن را باز کنید. فکر می‌کنم تلفن

the dangerous part, that has helped me so much to  have time to read, and I read so many books now.  

قسمت خطرناکی است که به من کمک کرده است تا زمانی برای خواندن داشته باشم، و اکنون کتاب‌های زیادی می‌خوانم.

I'm also reading another book called Braiding  Sweetgrass. I'm reading another book called The  

من همچنین در حال خواندن کتاب دیگری به نام Braiding Sweetgrass هستم. من در حال خواندن کتاب دیگری به نام «

Highly Sensitive Person, which is a psychology  book. A lot going on. And depending on, "Oh,  

افراد بسیار حساس» هستم که یک کتاب روانشناسی است . چیزهای زیادی در جریان است. و بسته به این که "اوه،

I feel like reading this now. I feel like  reading this." I've got lots of options.

الان دلم می‌خواهد این را بخوانم. دلم می‌خواهد این را بخوانم." من گزینه های زیادی دارم

Dan: Well, if we're counting audiobooks,  

دن: خوب، اگر کتاب‌های صوتی را حساب کنیم،

the last impactful audiobook I listened to  with Theo was Little House on the Prairie.

آخرین کتاب صوتی تاثیرگذاری که با تئو گوش دادم، خانه کوچک در دشت بود.

Vanessa: Classic.

Dan: Yeah. And we  

ونسا: کلاسیک.

دن: آره و ما

started Anne of Green Gables too, but that one  was a little bit over his head. Very verbose.

Anne of Green Gables را نیز شروع کردیم، اما آن یکی کمی بالای سر او بود. خیلی پر حرف

Vanessa: Yeah,  

ونسا: بله،

it's probably better for a  10-year-old than a 6-year-old.

احتمالاً برای یک کودک 10 ساله بهتر از یک کودک 6 ساله است.

Dan: Yeah.  

دن: آره

But Little House on the Prairie, that was  very entertaining for an adult, I think.

اما خانه کوچک در دشت، فکر می‌کنم برای یک بزرگسال بسیار سرگرم‌کننده بود.

Vanessa: Yeah, I love those books.

ونسا: آره، من آن کتاب ها را دوست دارم.

Dan: Very  

historically interesting, and all  that. So yeah, that was great.

دن: از نظر

تاریخی بسیار جالب است، و همه اینها. پس آره، عالی بود

Vanessa: There's a  

ونسا:

part two to this question, which  is talking about reading. It says,  

بخش دوم این سوال وجود دارد که درباره خواندن صحبت می کند. می‌گوید:

"Do you have time to read your students' comments?  Do you consider this distracting or extra work?"

«آیا وقت دارید نظرات دانش‌آموزانتان را بخوانید؟ آیا این کار را منحرف‌کننده یا اضافی می‌دانید؟»

Dan: I don't.

Vanessa: You don't read the comments. I  

دن: من نه.

ونسا: شما نظرات را نمی خوانید. من

feel like reading YouTube comments, I generally  read the comments on the most recent videos,  

دوست دارم نظرات YouTube را بخوانم، من معمولاً نظرات مربوط به جدیدترین ویدیوها را می خوانم،

and I don't read 100% of the comments, but I  read most of them and respond to some of them-

و 100٪ نظرات را نمی خوانم، اما اکثر آنها را می خوانم و به برخی از آنها پاسخ می دهم -

Dan: I have noticed,  

going to some videos, I see your  responses more than your average YouTuber.

دن: متوجه شده ام،   می

روم به برخی از ویدیوها، من پاسخ‌های شما را بیشتر از میانگین YouTuber شما می‌بینم.

Vanessa: Yeah. I try to  

ونسا: آره. سعی می‌کنم

respond to 10 comments or so for all the videos.  And yeah, I enjoy reading them. I don't read them  

به 10 نظر یا بیشتر برای همه ویدیوها پاسخ دهم. و بله، از خواندن آنها لذت می برم.

for hours every day. And it says, "Do you consider  it distracting or extra work?" I try to consider  

هر روز ساعت‌ها آنها را نمی‌خوانم. و می‌گوید: «آیا آن را حواس‌پرتی یا کار اضافی می‌دانید؟» سعی می‌کنم

everything related to my job to be work, and it  doesn't mean it has to be annoying or difficult  

هر چیزی که به شغلم مربوط می‌شود را کار بدانم، و این بدان معنا نیست که باید کاری آزاردهنده یا دشوار باشد

work, but I try my best. I don't always succeed.  I try to separate my personal life from my work.  

، اما تمام تلاشم را می‌کنم. من همیشه موفق نمی شوم سعی می کنم زندگی شخصی ام را از کارم جدا کنم.

So when I'm spending time with my kids, I'm not  looking at the YouTube comments on my video,  

بنابراین وقتی با بچه‌هایم وقت می‌گذرانم، به نظرات YouTube روی ویدیوی خود نگاه نمی‌کنم،

or when I'm cooking, I'm not spending time looking  at the comments on YouTube, or if I'm waiting to  

یا وقتی در حال آشپزی هستم، وقت نمی‌گذارم به نظرات در YouTube نگاه کنم، یا اگر منتظر باشم. برای   برای

pick up my kid from school, I'm not looking at  the comments. I only do that during my work time. 

بردن فرزندم از مدرسه، به نظرات نگاه نمی کنم . من فقط در زمان کارم این کار را انجام می دهم.

And I think that really helps me to just feel more  at ease. Because I'm really good at multitasking,  

و فکر می‌کنم این واقعاً به من کمک می‌کند تا احساس راحتی بیشتری داشته باشم. چون من در انجام چند کار بسیار خوب هستم،

but after I multitask, I feel really  totally beat, just really drained of  

اما پس از انجام چند کار، احساس می‌کنم واقعاً کاملاً شکسته‌تر هستم، فقط  واقعاً انرژی تلف شده است

energy. Because I've been working so hard  to multitask and do all these things,  

. از آنجایی که من خیلی سخت کار کرده‌ام تا چند کار را انجام دهم و همه این کارها را انجام دهم،

so it's better for me, and I think  it's better for the people around me,  

بنابراین برای من بهتر است، و فکر می‌کنم برای اطرافیانم بهتر است،

if I focus on one thing instead of trying to do  it all at the same time. So if that makes sense.

اگر به جای تلاش برای انجام همه آن‌ها به طور همزمان روی یک کار تمرکز کنم. . پس اگر منطقی باشد.

Dan: Yeah. I would say, Vanessa probably has less  

دن: آره من می‌توانم بگویم، ونسا احتمالاً

interest in YouTube comments than probably your  average YouTuber. You don't seem to really care  

نسبت به یوتیوب‌بر معمولی شما علاقه کمتر   به نظرات YouTube دارد . به نظر می رسد که شما واقعاً اهمیت

that much about what people say, positively. She's  not looking for praise is what I'm trying to say.

چندانی به آنچه که مردم می گویند، ندارید. او به دنبال ستایش نیست، چیزی است که می‌خواهم بگویم.

Vanessa: I feel like I try not to base my worth,  

ونسا: احساس می‌کنم سعی می‌کنم ارزش خود،

my individual personal worth, on the comments  and other people's opinions. I appreciate when  

ارزش شخصی شخصی‌ام را بر اساس نظرات و نظرات دیگران قرار ندهم. وقتی

people write nice comments... and especially my  favorite types of comments are when people say,  

افراد نظرات خوبی می نویسند خوشحالم... و مخصوصاً انواع نظرات مورد علاقه من زمانی است که مردم می گویند:

"I've been watching your videos and my English has  improved," that is my goal as a teacher, I want  

"من ویدیوهای شما را تماشا کرده ام و انگلیسی من پیشرفت کرده است "، این هدف من به عنوان یک معلم است، من می خواهم که

you to improve. So when I see that kind of change  and the dedication of watching and studying,  

شما پیشرفت کنید. . بنابراین وقتی آن نوع تغییر و فداکاری تماشا کردن و مطالعه را می بینم،

and that something that I provided actually helped  you, that makes me feel really good. So I think  

و چیزی که ارائه کردم واقعاً به شما کمک کرده است، احساس بسیار خوبی به من می دهد. بنابراین فکر می‌کنم   آن

that detailed personal type of comment is really  important to me. But it is true, I try not to-

نوع اظهارنظر شخصی دقیق برای من بسیار مهم است. اما درست است، من سعی می‌کنم این کار را نکنم -

Dan: I don't  

want to make it sound like you don't care at all.

دن: نمی‌خواهم

اینطور به نظر برسد که اصلاً برایت مهم نیست.

Vanessa: Yeah. I'm not  

ونسا: آره. من

the kind of person that's like,  "Oh, we got 3000 likes, yay."

آدمی نیستم که بگوید: "اوه، ما 3000 لایک گرفتیم، اوه."

Dan: That's what I mean.

دن: منظورم همینه.

Vanessa: Yeah. Those  

ونسا: آره. این

kinds of social media markers don't matter  to me as much, but personal change, that's  

نوع نشانگرهای رسانه‌های اجتماعی برای من اهمیتی ندارند، اما تغییر شخصی،

really special. So please keep sharing things  like that. The next question is mainly for me,  

واقعاً خاص است. بنابراین لطفاً به اشتراک گذاری مواردی از این دست ادامه دهید. سؤال بعدی عمدتاً برای من است،

"How do you have time to prepare videos  and still be present with your family?"

«چگونه وقت دارید که ویدیوها را آماده کنید و همچنان در کنار خانواده خود حضور داشته باشید؟»

Dan: I ask that all the time, honestly.

دن: من همیشه این را می‌پرسم، صادقانه.

Vanessa: So the question is, how is your work  

ونسا: پس سوال این است که تعادل شغلی شما چگونه است

life balance? How do you work and have a family?  I think the only way that my job still exists with  

؟ چگونه کار می کنید و خانواده دارید؟ فکر می‌کنم تنها راهی که هنوز شغل من با

having kids is that there's other people on my  team who help to make that happen. So there's  

داشتن بچه وجود دارد این است که افراد دیگری در تیم من وجود داشته باشند که به تحقق آن کمک می‌کنند. بنابراین

someone who helps with my emails, there's someone  who helps to edit the PDFs that are downloaded for  

یک                                                            که به ویرایش PDFهایی که رایگان برای شما دانلود می‌شوند کمک می‌کند

free for you, you can download today's free  PDF, there's someone who helps to edit these  

videos. All of that makes it possible because  I don't have 40 hours every day to do it all.

. همه این‌ها این امکان را فراهم می‌کند زیرا من 40 ساعت در روز برای انجام همه این کارها ندارم.

Dan: Yeah.  

دن: آره

Her team used to be me, but since we've  changed that, it's gotten better actually.

تیم او قبلاً من بودم، اما از آنجایی که ما آن را تغییر دادیم، در واقع بهتر شده است.

Vanessa: Well,  

I've certainly been able to diversify. Different  people can specialize in different types of  

ونسا: خب،

من مطمئناً توانسته ام تنوع ایجاد کنم. افراد مختلف می توانند در انواع مختلف

jobs. So that really helps everything to  run smoothly. Before this school year,  

مشاغل تخصص داشته باشند. بنابراین این واقعاً کمک می‌کند همه چیز به آرامی اجرا شود. قبل از این سال تحصیلی،   فرزند

my three-year-old went to preschool this year  for the first time. So he's at school from nine  

سه ساله من امسال برای اولین بار به پیش دبستانی رفت . بنابراین او از ساعت نه تا یک در مدرسه است

to one o'clock. Before that, we had a babysitter  come over to our house for three mornings a week,  

. قبل از آن، ما یک پرستار بچه داشتیم سه صبح در هفته،   از

9 o'clock to 12 o'clock for three mornings a week.  So I had, what is that, nine hours? Nine hours to  

ساعت 9 تا 12 برای سه صبح در هفته به خانه ما می آمد. پس من نه ساعت وقت داشتم، آن چیست؟ نه ساعت

work every week. Sometimes it wasn't exactly  nine hours, sometimes it was like seven hours.

کار در هفته. گاهی اوقات دقیقاً 9 ساعت نبود، گاهی اوقات شبیه به هفت ساعت بود.

Dan: Well, that's  

not including anything in the evening that you do.

دن: خب، این

شامل هیچ کاری در عصر نیست که شما انجام می دهید.

Vanessa: Yeah. My goal is to  

ونسا: آره. هدف من این است که

try to not work in the evening after the kids go  to bed, but sometimes I would be pressed to have  

سعی کنم بعد از ظهرها بعد از خواب بچه ها کار نکنم ، اما گاهی اوقات مجبور می شوم

to do that. And now, I try to delegate tasks. That  means give tasks to other people so that I'm not  

این کار را انجام دهم. و اکنون، من سعی می کنم وظایف را محول کنم. این بدان معناست که وظایفی را به افراد دیگر بسپارید تا

feeling too overwhelmed, or stressed, and I can  focus on the things that I do best, like making  

بیش از حد تحت فشار یا استرس نباشم و بتوانم روی کارهایی که به بهترین شکل انجام می‌دهم تمرکز کنم، مانند ساختن

these videos for you. The next question goes also  with managing, but it involves you, "With managing  

این ویدیوها برای شما. سؤال بعدی با مدیریت هم مرتبط است ، اما شما را درگیر می‌کند: «با مدیریت

your house, YouTube channel, your teaching  job, and kids, do you have time to work out?"

خانه، کانال YouTube، شغل معلمی و بچه‌ها، آیا وقت دارید که ورزش کنید؟»

Dan: Oh, work out,  

دن: اوه، ورزش کن،

huh? Actually, yes. So lately, I have  been running, which is pretty new for me.

ها؟ در واقع، بله. بنابراین اخیراً من در حال دویدن هستم که برای من بسیار جدید است.

Vanessa: It's been a couple of months.

ونسا: چند ماه گذشته.

Dan: Yeah, I've slacked a bit lately, but-

دن: آره، اخیراً کمی سست شده‌ام، اما-

Vanessa: When the  

ونسا: وقتی

time changed and it got dark early,  that made it really hard for you.

زمان تغییر کرد و هوا زود تاریک شد، این کار را برایت سخت کرد.

Dan: Yeah. I  

دن: آره من

don't like running in the pitch black, but-

دوست ندارم در زمین سیاه بدوم، اما-

Vanessa: There's a lot of bears where we live.

ونسا: جایی که ما زندگی می کنیم خرس های زیادی وجود دارد.

Dan: Yeah, I have time for sure. It's  

دن: آره، مطمئنا وقت دارم.

obviously hard to find the motivation sometimes  after a long day. That's the main thing. But I  

واضح است که پیدا کردن انگیزه گاهی بعد از یک روز طولانی سخت است. نکته اصلی همین است. اما

found that if I go for a run and I just start,  it actually feels good. Especially if I'm like,  

متوجه شدم که اگر برای دویدن بروم و تازه شروع کنم، در واقع احساس خوبی دارم. مخصوصاً اگر بخواهم،

"I'm going to put on some headphones," or  even if just to get some fresh air and-

«می‌خواهم هدفون بگذارم»، یا حتی اگر فقط هوای تازه بخورم و-

Vanessa: You're actually alone.

ونسا: تو واقعاً تنها هستی.

Dan: I don't  

دن: من نمی‌خواهم

want this to sound like I want to  be away from my kids, but sometimes,  

اینطور به نظر برسد که می‌خواهم از بچه‌هایم دور باشم، اما گاهی اوقات،

when you go for a run and they're not  there, it's kind of nice. So, yeah.

وقتی برای دویدن می‌روی و آنها آنجا نیستند، به نوعی خوب است. پس آره.

Vanessa: That's how I feel about going to the  

ونسا: این احساسی است که من از رفتن به

gym. So last year, I was pregnant for the whole  year. And then when our baby was born in June,  

ورزشگاه دارم. بنابراین سال گذشته، من تمام سال باردار بودم . و سپس وقتی کودک ما در ژوئن به دنیا آمد،

I had some recovery time over the summer. And then  at the end of the summer, I started going to the  

در تابستان مدتی بهبودی داشتم. و سپس در پایان تابستان،

gym a couple of times a week. I got sick for a  little bit and had to take a pause. But I think  

چند بار در هفته شروع به رفتن به باشگاه کردم. برای مدتی مریض شدم و مجبور شدم کمی مکث کنم. اما من فکر می کنم

this same idea of doing something by yourself...  When you're surrounded by people a lot-

همین ایده انجام کاری توسط خودت... وقتی زیاد در محاصره مردم هستی-

Dan: When you're a parent-

دن: وقتی پدر و مادر هستی-

Vanessa: ... or your job  

ونسا: ... یا شغلت

is teaching with lots of kids, and your  responsibilities are just pulling at you all  

تدریس با بچه های زیادی است، و مسئولیت‌ها این است که همیشه شما را به سمت خود بکشانند

the time, going to the gym and just listening  to music, or an audiobook, like I like to do,  

، به باشگاه بروید و فقط به موسیقی گوش دهید، یا یک کتاب صوتی،

and running or lifting some weights, it  feels actually pretty calming, like a break-

مثل

Dan: You might go to the gym  

من ممکن است به باشگاه بروید

and find Vanessa just punching a punching  bag. I didn't know she had that in her.

و متوجه شوید که ونسا فقط به کیسه‌ی مشت می‌زند. من نمی دانستم که او این را در خود دارد.

Vanessa: It feels  

ونسا:

really good to just be... especially at night  when it's dark outside and I go to the gym,  

واقعاً احساس خوبی دارد... به خصوص در شب وقتی بیرون تاریک است و من به باشگاه می روم،

it's just around the corner from our house,  and I see other people out, and I think, "Oh,  

همین گوشه ای از خانه ما فاصله دارد، و من افراد دیگر را بیرون می بینم، و فکر می کنم، "اوه،

it's only eight o'clock, but other people's  days is not ending. It's going still." Yeah,  

فقط ساعت هشت است، اما روزهای دیگران تمام نمی‌شود. همچنان ادامه دارد." بله،   فکر می‌کنم

it's really nice, I think, to be able to do  something like that, especially when you're  

واقعاً خوب است که بتوانی چنین کاری را انجام دهی، مخصوصاً وقتی که در

around a lot of people all day. All right, next  question. "What kind of weather do you like?"

تمام طول روز در اطراف افراد زیادی هستید. بسیار خوب، سؤال بعدی. "چه جور هوایی دوست داری؟"

Dan: Sunny weather. I mean, really.

دن: هوای آفتابی. یعنی واقعا

Vanessa: Yeah. Where we live,  

ونسا: آره. جایی که ما زندگی می کنیم،

it's really mild. So our summers are hot,  but one hour south from where we live,  

واقعاً خفیف است. بنابراین تابستان‌های ما گرم است، اما یک ساعت در جنوب محل زندگی‌مان،

in South Carolina where I grew up, it's like  10 degrees hotter all the time, in Fahrenheit.

در کارولینای جنوبی جایی که من بزرگ شدم، همیشه ۱۰ درجه گرم‌تر است، در فارنهایت.

Dan: It feels significant. Yeah.

دن: این احساس قابل توجهی است. آره

Vanessa: Yeah. So here, it's pretty mild.  

ونسا: آره. بنابراین در اینجا، بسیار ملایم است.

We get a couple of days of snow in the winter,  but it's pretty good. You get a couple of weeks  

در زمستان چند روز برف می‌باریم، اما خیلی خوب است. چند هفته‌ای

where it feels like spring in the middle of winter  too, so it's not unbearable, where you get snow  

در وسط زمستان احساس بهار می‌کنید ، بنابراین غیرقابل تحمل نیست، جایی که

in October and the snow doesn't melt until May.  We don't live somewhere like that, thankfully.

در ماه اکتبر برف می‌بارید و برف تا ماه می آب نمی‌شود. ما در جایی چنین زندگی نمی کنیم، خوشبختانه.

Dan: Yeah. To  

دن: آره برای اینکه

put a little more detail on it, I like  mild weather. I don't like anything too  

کمی جزئیات بیشتری در مورد آن قرار دهم، هوای معتدل را دوست دارم. من هیچ چیز خیلی

hot or too cold. Although a nice snowy day  is fun, but it's only fun twice. But yeah,  

گرم یا خیلی سرد را دوست ندارم. اگرچه یک روز برفی خوب سرگرم کننده است، اما فقط دو بار سرگرم کننده است. اما بله،

a little bit of clouds in the sky to  give you some shade every now and then.

کمی ابر در آسمان به شما سایه می‌دهد.

Vanessa: Yeah. Nice little breeze.

ونسا: آره. نسیم کوچک خوب

Dan: Breezy.

دن: نسیمی.

Vanessa: Yeah, not too many mosquitoes.

ونسا: آره، پشه زیاد نیست.

Dan: No mosquitoes yet.

دن: هنوز پشه ای نیست.

Vanessa: Basically,  

ونسا: اساساً،

perfect, that would be nice. All right,  next question. Going from outside to inside,  

عالی، خوب است. بسیار خوب، سؤال بعدی. از بیرون به داخل می روی،

"What kind of movies do you watch?" This is  what kind of movies do you watch on Netflix,  

"چه نوع فیلم هایی تماشا می کنی؟" این چه نوع فیلم‌هایی را در نتفلیکس تماشا می‌کنید،

but what kind of movies do you watch,  TV shows do you watch? Stuff like that.

اما چه نوع فیلم‌هایی را تماشا می‌کنید، برنامه‌های تلویزیونی را تماشا می‌کنید؟ مسائل مثل این.

Dan: Oh, TV shows too?

دان: اوه، برنامه های تلویزیونی هم؟

Vanessa: Movies, TV shows, media.

ونسا: فیلم، نمایش تلویزیونی، رسانه.

Dan: Yeah, we don't really watch movies.

دن: آره، ما واقعاً فیلم نمی بینیم.

Vanessa: I was trying  

to think of the last movie that we saw.

ونسا: داشتم سعی می کردم

به آخرین فیلمی که دیدیم فکر کنم.

Dan: Man. Well,  

دن: مرد. خب،

so I'm not the most fun person to watch a movie  with, I think. I tend to have trouble not making  

بنابراین فکر می‌کنم من سرگرم‌کننده‌ترین فردی برای تماشای فیلم نیستم . من معمولاً در

comments during the movie, especially  one-on-one with... Sometimes it's fun.

اظهار نظر در طول فیلم مشکل دارم، مخصوصاً یک به یک با... گاهی اوقات جالب است.

Vanessa: 

ونسا:

Yeah. I can't remember the last movie  that we watched. Probably a kids movie.

آره. آخرین فیلمی که تماشا کردیم را به خاطر نمی‌آورم. احتمالا فیلم بچه هاست

Dan: Oh, I know what it was, it was the Bohemian  

دن: اوه، می دانم چه بود،

Rhapsody one, the Freddie Mercury one. And I was  quiet for it, I didn't make too many comments.

راپسودی بوهمی، فردی مرکوری بود. و من برای آن سکوت کردم، زیاد نظر ندادم.

Vanessa: How did you enjoy it?

ونسا: چگونه از آن لذت بردی؟

Dan: It was okay.

دن: خوب بود.

Vanessa: Okay. All right. That's a glowing review from Dan.

ونسا: باشه. خیلی خوب. این یک بررسی درخشان از دن است.

Dan: I'm a bit of a  

tough critic, except for silly humor. So we  watched Bob's Burgers, a silly cartoon on-

دن: من کمی

منتقد سرسخت هستم، به جز طنز احمقانه. بنابراین ما باب برگرز را تماشا کردیم، یک کارتون احمقانه در

Vanessa: We watched the Great British baking show.

ونسا: ما نمایش بزرگ شیرینی پزی بریتانیا را تماشا کردیم.

Dan: ... Hulu, and we watched The  

Great British baking show.

دن: ... هولو، و ما

نمایش «بزرگ شیرینی پزی بریتانیا» را تماشا کردیم.

Vanessa: It's a tongue twister.

ونسا: این یک پیچش زبان است.

Dan: Yeah.  

دن: آره

And that's just fun. I don't  know, I like stuff like that.

و این فقط سرگرم کننده است. نمی‌دانم ، من چنین چیزهایی را دوست دارم.

Vanessa: Yeah, I think we don't really-

ونسا: آره، فکر می‌کنم واقعاً اینطور نیستیم-

Dan: Let's have a little more low  

دن: بیایید کمی تعهد کمتری داشته باشیم

commitment too. You don't have to  watch a movie a really long movie.

. مجبور نیستید یک فیلم را تماشا کنید که یک فیلم واقعا طولانی است.

Vanessa: Yeah. Especially at the end of the day,  

ونسا: آره. مخصوصاً در پایان روز،

when our kids go to bed and it's eight o'clock,  a movie's like two hours. I don't want to watch  

وقتی بچه‌های ما به رختخواب می‌روند و ساعت هشت است، یک فیلم تقریباً دو ساعت است. نمی‌خواهم

something for two hours. So I think when our  kids get older and they want to watch movies, I  

دو ساعت چیزی را تماشا کنم. بنابراین فکر می‌کنم وقتی بچه‌های ما بزرگتر شوند و بخواهند فیلم ببینند، من از

will enjoy watching movies with them. But at this  point, they don't watch movies, so it's kind of-

تماشای فیلم با آنها لذت خواهم برد. اما در این مرحله، آن‌ها فیلم تماشا نمی‌کنند، بنابراین به نوعی-

Dan: Yeah, unless it's Thomas the Tank Engine.

دن: آره، مگر اینکه موتور تانک توماس باشد.

Vanessa: It's not  

ونسا: این

really a movie movie. So I feel like,  yeah, we don't really watch an awful lot  

واقعاً یک فیلم سینمایی نیست. بنابراین احساس می‌کنم، بله، ما واقعاً

of movies or TV shows, but I do watch  YouTube videos and stuff like that.

فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی زیادی تماشا نمی‌کنیم، اما من ویدیوهای YouTube و مواردی از این قبیل را تماشا می‌کنم.

Dan: Yeah. I also don't  

دن: آره همچنین

like modern Hollywood movies. I just don't like  how they feel. I don't like the way the action...  

فیلم‌های مدرن هالیوود را دوست ندارم. من فقط از احساس آنها خوشم نمی آید. من از روش عمل خوشم نمی‌آید...

Something happens and it's not explained, and it's  too much... I don't know, it's not a clear vision.

اتفاقی می‌افتد و توضیح داده نمی‌شود، و خیلی زیاد است... نمی‌دانم، چشم‌انداز روشنی نیست.

Vanessa: Well,  

ونسا: خوب،

I have a recommendation for you, or a request  for you. If you have a movie that you love,  

من یک توصیه برای شما، یا یک درخواست برای شما دارم. اگر فیلمی دارید که دوستش دارید،

let us know in the comments, and maybe  it's a movie that we could watch-

در نظرات به ما اطلاع دهید، و شاید این فیلمی باشد که بتوانیم آن را تماشا کنیم-

Dan: And just disregard my opinion.

دان: و فقط نظر من را نادیده بگیرید.

Vanessa: ... and we could  

enjoy. So if there's something that you think  we should watch, let us know in the comments  

ونسا: ... و ما می‌توانیم

لذت ببریم. بنابراین اگر چیزی است که فکر می‌کنید باید آن را تماشا کنیم، در نظرات به ما اطلاع دهید

because we're not the experts when it comes  to movies and TV shows. I think most of the  

زیرا در مورد فیلم‌ها و نمایش‌های تلویزیونی ما متخصص نیستیم. فکر می‌کنم بیشتر

movies that I like are not ones that I watch  regularly, but classic movies that I like,  

فیلم‌هایی که دوست دارم، آن‌هایی نیستند که به طور منظم تماشا می‌کنم، بلکه فیلم‌های کلاسیکی هستند که دوستشان دارم،

I don't know, like Forrest Gump, or Shawshank  Redemption, stuff like that. That's classics.

نمی‌دانم، مانند فارست گامپ یا Shawshank Redemption، چیزهایی از این دست. این کلاسیک است.

Dan: Yeah. The  

دن: آره

last time I went through a movie phase, the  movie Eternal Sunshine of the Spotless Mind-

آخرین باری که مرحله فیلم را پشت سر گذاشتم، فیلم «آفتاب ابدی ذهن پاک» -

Vanessa: In college?

ونسا: در دانشگاه؟

Dan: Yeah.

دن: آره

Vanessa: 15 years ago.

ونسا: 15 سال پیش.

Dan: Was  

دن:

like a semi modern movie that  I thought was cool and I liked.

مثل یک فیلم نیمه مدرن بود که به نظرم جالب بود و دوستش داشتم.

Vanessa: Yeah, I enjoyed watching that. We watched that  

ونسا: بله، از تماشای آن لذت بردم. ما آن

one a lot in college. All right, let's go to our  next question, which is... oh, we only have two  

یکی را در کالج زیاد تماشا کردیم. بسیار خب، بیایید به سؤال بعدی خود برویم، که این است... اوه، ما فقط دو

more questions, we're almost there. "What do you  do in your free time with the kids?" So there's a  

سؤال دیگر داریم، تقریباً رسیده ایم. " در اوقات فراغت با بچه ها چه کار می کنی؟" بنابراین،

little bit of a weirdness to this question because  it doesn't feel like free time when you're with  

این سؤال کمی عجیب است، زیرا وقتی با بچه‌ها هستید، احساس وقت آزاد ندارد

the kids. Free time is when it's quiet and you're  by yourself, and you can do whatever you want. But  

. اوقات فراغت زمانی است که ساکت است و شما تنها هستید و می توانید هر کاری که بخواهید انجام دهید. اما

I understand, it means when you're not cooking,  or taking them to school, and stuff like that.

می‌فهمم، یعنی وقتی آشپزی نمی‌کنی، یا آنها را به مدرسه نمی‌بری، و مواردی از این قبیل.

Dan: When you're just having fun with your kids.

دن: وقتی فقط با بچه هات خوش میگذرونی.

Vanessa: What do we do  

ونسا: ما

as a family? What kind of free  time things do we do as a family?

به عنوان خانواده چه کار می کنیم؟ چه نوع کارهای وقت آزاد را به عنوان خانواده انجام می دهیم؟

Dan: Yeah. Well, for my children,  

دن: آره خوب، برای فرزندان من،

even when you're having free time with them,  a lot of times it's child management. Like  

حتی زمانی که با آنها وقت آزاد می گذرانید، اغلب اوقات این مدیریت کودک است.

my youngest son, he needs some physical time, so  I'll wrestle with him, I'll throw him on the bed,  

او هم مانند کوچکترین پسرم به زمان فیزیکی نیاز دارد، بنابراین با او کشتی می‌گیرم، او را روی تخت می‌اندازم،

and whatnot. So he needs a little bit of that. And  Theo will jump in sometimes too. But Theo's a lot  

و هر چیز دیگری. بنابراین او به مقدار کمی از آن نیاز دارد. و تئو هم گاهی وارد می‌شود. اما تئو

more crafty. So he likes to do puzzles, and play  board games, and stuff like that... and color,  

بسیار حیله‌گرتر است. بنابراین او دوست دارد پازل انجام دهد، و بازی های رومیزی انجام دهد، و مواردی از این قبیل... و رنگ،

color, color, color. And so I'll sit down and do  that with him a lot of times. Although you usually  

رنگ، رنگ، رنگ. و بنابراین من می نشینم و این کار را بارها با او انجام می دهم. اگرچه معمولاً

do that with him because the other one needs some  action, or he might go a little crazy on you.

این کار را با او انجام می‌دهید، زیرا دیگری نیاز به اقدامی دارد، یا ممکن است کمی دیوانه شما شود.

Vanessa: So usually, Dan is throwing  

ونسا: بنابراین معمولاً، دن

Freddie on the bed while I am coloring with Theo.  I would say, also, we do lots of, I would say,  

در حالی که من با تئو رنگ می‌کنم، فردی را روی تخت می‌اندازد. من می‌توانم بگویم، همچنین، می‌توانم بگویم،

dirt stuff, like digging in the dirt, planting  things, pulling weeds, walking in the woods,  

کارهای کثیفی زیادی انجام می‌دهیم، مانند حفاری در خاک، کاشت چیزها، کشیدن علف‌های هرز، راه رفتن در جنگل،

and uncovering things under the leaves, this kind  of earthy play. Which is also, it's something that  

و کشف چیزهای زیر برگ‌ها، این نوع بازی‌های خاکی. که همچنین، این کاری است که

we like to do, but I think that that is usually  when we go outside and we try to be outside,  

ما دوست داریم انجام دهیم، اما من فکر می‌کنم که معمولاً وقتی بیرون می‌رویم و سعی می‌کنیم بیرون باشیم،

like 80% of the day at home, we're outside a  lot. And we're really lucky, we have a nice  

مانند 80٪ روز در خانه، زیاد بیرون هستیم . و ما واقعاً خوش شانس هستیم،

yard and area that we can play in. The last couple  of days, our kids spent hours digging a trench and  

حیاط و محوطه خوبی داریم که می‌توانیم در آن بازی کنیم. چند روز گذشته، بچه‌های ما ساعت‌ها وقت صرف کردند تا سنگر را حفر کنند و

filling it with water, and pulling up the mud,  and making a mud wall. And at the same time,  

آن را با آب پر کنند، و گل را بالا بکشند، و دیواری گلی درست کنند. . و در همان زمان،

I was weeding the garden, pulling up weeds  and preparing it for the winter. And you were-

باغ را وجین می کردم، علف های هرز را می کشیدم و آن را برای زمستان آماده می کردم. و تو بودی-

Dan: Sometimes, they help us a little bit.

دن: گاهی اوقات، کمی به ما کمک می کنند.

Vanessa: Yeah, it's like being together in the same area-

ونسا: آره، مثل اینه که تو یه منطقه با هم بودن-

Dan: It improves their mood to be outside as well.

دن: بیرون بودن هم حالشون رو بهتر میکنه.

Vanessa: Yeah. Yeah. I think  

ونسا: آره. آره فکر می‌کنم

when I want to do something fun with the kids,  usually, we'll go to a park that has nature,  

وقتی می‌خواهم با بچه‌ها کار سرگرم‌کننده‌ای انجام دهم، معمولاً به پارکی می‌رویم که طبیعت دارد،

so like a creek, and you'll skip rocks,  and the kids will splash in the creek,  

مثل نهر، و شما از صخره‌ها رد می‌شوید، و بچه‌ها در نهر می‌پاشند،

and I'll be with the baby, or you'll  be with the baby, and we'll play.

و من. با کودک خواهم بود، یا شما با کودک خواهید بود، و ما بازی خواهیم کرد.

Dan: Yeah. They love  

دن: آره آنها

going to a creek, playing in water, in general.

به طور کلی عاشق رفتن به نهر، آب بازی کردن هستند.

Vanessa: Yeah. I think it's not really my favorite thing to  

ونسا: آره. فکر می‌کنم

do kid specific things, like go to a kid's museum,  or go to... I don't know, even a playground  

انجام کارهای خاص برای کودکان، مانند رفتن به موزه کودکان، یا رفتن به... نمی‌دانم، حتی یک زمین بازی هم

is okay. Our kids don't really playgrounds  that much, I think they're more into go see-

مشکلی ندارد. بچه‌های ما واقعاً آنقدرها به زمین‌بازی نمی‌روند، من فکر می‌کنم آنها بیشتر به دیدن زمین‌بازی علاقه‌مند هستند-

Dan: They go all around  

دن: آنها به همه جای

where the other stuff around the playground.

زمین بازی می‌روند.

Vanessa: ... go see the ducks by the lake.

ونسا: ... برو اردک های کنار دریاچه را ببین.

Dan: They like swings a lot, though.

دن: با این حال، آنها تاب بازی را بسیار دوست دارند.

Vanessa: Swings are okay. Yeah,  

ونسا: تاب ها اشکالی ندارد. بله،

I think that those really busy type of  places where there's just so many activities,  

من فکر می‌کنم آن مکان‌های واقعاً شلوغی که در آن‌ها فعالیت‌های زیادی وجود دارد،

you could do painting here, and then  there's light shine things here,  

می‌توانید اینجا نقاشی انجام دهید، و سپس چیزهای درخشنده نور در اینجا وجود دارد

and there's animal puppets here, like kids  museums, I feel overwhelmed, my kids feel  

و عروسک‌های حیوانات اینجا هستند، مانند موزه‌های کودکان، من احساس می‌کنم غرق شده‌ام، بچه‌هایم احساس  می‌کنند

overwhelmed... Can you guess why I'm reading  the book The Highly Sensitive Person? And yeah,  

... آیا می توانید حدس بزنید که چرا من کتاب «افراد بسیار حساس» را می خوانم؟ و بله،

afterwards, they just cry, or fuss, and it's no  good. That's not fun for anyone. So generally,  

بعد، آنها فقط گریه می کنند، یا هیاهو می کنند، و این خوب نیست. این برای کسی جالب نیست. بنابراین به طور کلی،

the slower activities, invite a friend to go on  a hike with us, that type of stuff is generally  

فعالیت‌های آهسته‌تر، از یک دوست دعوت کنید تا با ما پیاده‌گردی کند، این نوع کارها معمولاً   کاری است که

what I prefer to do. Yeah, that's about it.  All right, are you ready for the last question?

من ترجیح می‌دهم انجام دهم. بله، در مورد آن است. بسیار خوب، آیا برای سوال آخر آماده هستید؟

Dan: I'm ready.

دن: من آماده ام.

Vanessa: Drum roll...  

ونسا: رول طبل...

"Do you feel like you're a different  woman after having three children?"

«آیا بعد از داشتن سه فرزند احساس می‌کنید زن دیگری هستید؟»

Dan: Oh,  

دن: اوه،

yes I do, as a matter of fact. After the  third, I finally became a woman. Yes.

بله، در واقع دارم. بعد از سوم، بالاخره زن شدم. آره.

Vanessa: This question is obviously for me,  

ونسا: واضح است که این سوال برای من است،

but they gave some very specific things here.  "Do you feel like you're a different woman after  

اما آنها چیزهای بسیار خاصی را در اینجا مطرح کردند. «آیا بعد از

having three kids, more mature, more empathetic,  changes in your hobbies, media, daily decisions-

داشتن سه فرزند، بالغ‌تر، همدل‌تر، تغییرات در سرگرمی‌ها، رسانه‌ها، تصمیم‌های روزانه‌تان احساس می‌کنید زن دیگری هستید-

Dan: Estrogen levels."

دان: سطح استروژن؟»

Vanessa: It is true  

ونسا: درست است

that they say that when a man is near  a baby, or you're around children,  

که آنها می گویند وقتی مردی نزدیک یک نوزاد است، یا شما در کنار بچه ها هستید،

that your testosterone levels go down, and  you thus become more caring and tender.

سطح تستوسترون شما پایین می آید و در نتیجه مراقبت و مهربان تر می شوید.

Dan: One might say, womanly.

دن: شاید بتوان گفت، زنانه.

Vanessa: Ooh. All right. So yes,  

ونسا: اوه خیلی خوب. بنابراین بله،

the answer is obviously, yes, I am a different  woman after having three kids. But I think  

پاسخ واضح است، بله، من بعد از داشتن سه فرزند یک زن متفاوت هستم. اما فکر می‌کنم

there's a really beautiful, I don't know if  it's a proverb, or a phrase that I've heard,  

واقعاً یک ضرب‌المثل یا جمله‌ای که من شنیده‌ام، نمی‌دانم،   وجود دارد

that when a baby is born, a mother is born too. So  it's like this page turning event. And I remember,  

که می‌گوید وقتی بچه به دنیا می‌آید، مادر هم به دنیا می‌آید. بنابراین مثل این است که این رویداد تبدیل صفحه است. و یادم می‌آید،

when we were taking a birth class for our first  son, when I was pregnant with our first son,  

وقتی برای اولین پسرمان در کلاس زایمان شرکت می‌کردیم، زمانی که من اولین پسرمان را باردار بودم،

the teacher, she gave this idea of thinking about  your life, different events that you felt were a  

معلم، او این ایده را مطرح کرد که به زندگی شما فکر کند، رویدادهای مختلفی که فکر می‌کردید

before and after. So maybe it was like your first  day of school was really impressionable for you,  

قبل و بعد از آن هستند. بنابراین شاید اینطور بود که اولین روز مدرسه‌تان واقعاً برایتان تأثیرگذار بود،

and you felt like that was a big change for you,  or maybe when you first went to high school,  

و احساس می‌کردید که این یک تغییر بزرگ برای شما بود، یا شاید وقتی برای اولین بار به دبیرستان رفتید،

you thought, "I have my little friends and  it's fine." Then you went to high school,  

فکر کردید: "من دوستان کوچکم را دارم و خوب است. " سپس به دبیرستان رفتید،

and there was a big school and you just felt  really different, or you move to a new city.  

و مدرسه بزرگی وجود داشت و احساس می‌کردید واقعاً متفاوت هستید، یا به شهر جدیدی نقل مکان می‌کنید.

Those are kind of these page turning events. And she framed it as, when you have,  

اینها نوعی از این رویدادهای عطف صفحه هستند. و او آن را قاب کرد که وقتی شما،

especially your first child, a page has been  turned. And there's no going back, there's no  

مخصوصاً فرزند اولتان، صفحه ای باز شده است. و هیچ بازگشتی وجود ندارد، هیچ

changing. There's a lot of obviously physical  changes, and emotional, and hormonal changes,  

تغییری وجود ندارد. واضح است که تغییرات فیزیکی، و تغییرات احساسی و هورمونی زیادی وجود دارد،

but it's also just you're a different person. You  are still you, but this page has turned, and you  

اما فقط شما یک فرد متفاوت هستید. شما هنوز خودتان هستید، اما این صفحه برگشته است، و شما

are Vanessa, the mother. So yeah, I think that's  the positive way to look at your life is not the  

ونسا، مادر هستید. بنابراین بله، من فکر می‌کنم این راه مثبت برای نگاه کردن به زندگی‌تان است،

same, you are not the same, but there's a lot of  these instances in life that change you, and it's  

یکسان نیست، شما مثل هم نیستید، اما موارد زیادی در زندگی وجود دارند که شما را تغییر می‌دهند، و این

your choice if they will change you for the better  or the worse, and so you try to make the most of  

انتخاب شماست که شما را به سمت بهتر شدن تغییر دهند. یا بدتر، و بنابراین سعی می کنید از

it. So yes, I would say I'm a different person.  I'm still me, but I am a different flavor of me.  

آن نهایت استفاده را ببرید. بنابراین بله، من می گویم که من یک فرد متفاوت هستم. من هنوز من هستم، اما من یک طعم متفاوت از خودم هستم.

Yeah. Do you think that I am a different woman  after having three kids, or just kids in general?

آره آیا فکر می کنید که من بعد از داشتن سه فرزند، زن متفاوتی هستم یا به طور کلی فقط بچه هستم؟

Dan: Certainly, kids. Yeah. After the third... Well,  

دن: حتما بچه ها. آره بعد از سومی... خب،

because pregnancy is so difficult for you, I  think you just seem like you have a burden lifted.

چون بارداری برای شما خیلی سخت است، فکر می کنم انگار باری از دوش برداشته شده است.

Vanessa: Yeah, not being pregnant is great.

ونسا: بله، باردار نشدن عالی است.

Dan: Yeah. But  

دن: آره اما

as far as a third child... I don't know.  I can only speak for myself because it  

در مورد فرزند سوم... نمی دانم. من فقط می توانم از جانب خودم صحبت کنم زیرا به

just feels like our family's complete. She's  like the little cherry on top to our family.

نظر می رسد خانواده ما کامل شده است. او مانند گیلاس کوچک بالای خانواده ماست.

Vanessa: Oh, our baby.

Dan: Yeah, she's  

ونسا: اوه، عزیزم.

دن: آره، او

really sweet. But yeah, I can't say for the third  child that I've noticed a huge change in you.

واقعاً شیرین است. اما بله، نمی توانم برای فرزند سوم بگویم که متوجه تغییر بزرگی در شما شده ام.

Vanessa: Yeah. I think the biggest change is having  

ونسا: آره. فکر می‌کنم بزرگ‌ترین تغییر، داشتن

your first kid. Just going from not being a mother  to being a mother, that's the biggest change.

اولین فرزندتان است. فقط رفتن از مادر نبودن به مادر شدن، این بزرگترین تغییر است.

Dan: Yeah, for sure.

دن: آره، حتما.

Vanessa: All right,  

well thank you so much for joining  me for all of these questions.

ونسا: خیلی خب،

خیلی ممنون که برای همه این سوالات به من پیوستید.

Dan: You're welcome.

دن: خوش اومدی.

Vanessa: If you have other questions that  

ونسا: اگر سؤالات دیگری دارید که

we have not answered, this is your challenge, in  the comments, ask us a question about daily life,  

ما به آنها پاسخ نداده‌ایم، این چالش شماست، در نظرات، سؤالی در مورد زندگی روزمره،

daily routines. Maybe you have questions about  life in the US, maybe you have questions about  

روال روزانه از ما بپرسید. شاید درباره زندگی در ایالات متحده سؤالاتی داشته باشید، شاید سؤالاتی درباره

us personally that we can answer from our own  personal experiences. Leave that in the comments,  

ما شخصاً داشته باشید که می توانیم از تجربیات شخصی خود به آنها پاسخ دهیم. آن را در نظرات بگذارید،

and maybe we'll make another video like this.  And there will be a vocabulary version of this  

شاید ویدیو دیگری مانند این بسازیم. و چند هفته دیگر نسخه واژگانی از این

video coming out in a few weeks. So all of  the expressions that you saw come up here,  

ویدیو منتشر خواهد شد. بنابراین تمام عباراتی که دیدید در اینجا آمده است،

I will be explaining those in that vocabulary  video. So make sure you subscribe to the Speak  

من آن‌ها را در آن ویدیوی واژگان توضیح خواهم داد . بنابراین مطمئن شوید که در

English with Vanessa YouTube channel so that  you can get a notification when that video  

کانال YouTube با ونسا صحبت کنید انگلیسی مشترک شوید تا بتوانید هنگام پخش آن ویدیو اعلان دریافت کنید

goes live. Boost your vocabulary, your skills,  have great conversation skills, you can do it. 

. دایره لغات، مهارت های خود را تقویت کنید، مهارت های مکالمه عالی داشته باشید، می توانید این کار را انجام دهید.

And don't forget to download the free PDF  worksheet, here on Dan's face, with all of  

و فراموش نکنید که کاربرگ PDF رایگان را در اینجا روی صورت دن دانلود کنید، با تمام

the great questions that you all asked today,  the vocabulary, the definitions, extra sample  

سوالات عالی که امروز همه پرسیدید، واژگان، تعاریف، نمونه

sentences so that you can use them yourself. And  at the bottom of this free PDF worksheet, you can  

جملات اضافی تا بتوانید خودتان از آنها استفاده کنید. و در پایین این کاربرگ PDF رایگان، می‌توانید به

answer Vanessa's challenge question, so that you  never forget what you've learned. You can click on  

سؤال چالشی ونسا پاسخ دهید تا هرگز آموخته‌های خود را فراموش نکنید. امروز می‌توانید روی

the link in the description to download that free  PDF worksheet today. Well, thank you so much, Dan.

پیوند موجود در توضیحات کلیک کنید تا آن کاربرگ PDF رایگان را دانلود کنید. خب، خیلی ممنون دن.

Dan: You're welcome.

دن: خوش اومدی.

Vanessa: We've been on a journey today.

ونسا: امروز در سفر بودیم.

Dan: Yes. It was fun. I liked going in blind.

دن: بله. سرگرم کننده بود. من دوست داشتم کور بروم

Vanessa: Oh,  

yeah. Okay. Well, maybe we'll do this  again, let us know. Thanks so much,  

ونسا: اوه،

آره. باشه. خب، شاید دوباره این کار را انجام دهیم ، به ما اطلاع دهید. خیلی ممنون،

and I'll see you again next Friday for a  new lesson here on my YouTube channel. Bye.

و جمعه آینده دوباره شما را برای یک درس جدید در اینجا در کانال YouTube من می بینم. خدا حافظ.

Dan: Bye.

دن: خداحافظ.

Vanessa: But wait, do you want more? I  

ونسا: اما صبر کن، آیا بیشتر می خواهی؟

recommend watching this video next, a conversation  with Dan about education. Do you know why Dan did  

توصیه می‌کنم در ادامه این ویدیو را تماشا کنید، گفتگو با دن درباره آموزش. آیا می دانید چرا دن

not go to school until he was 13 years old?  Find out in that video and I'll see you there.

تا 13 سالگی به مدرسه نرفت؟ در آن ویدیو پیدا کنید و من شما را آنجا می بینم.