5 MORE ENGLISH EXPRESSIONS YOU MUST KNOW

Hey in today's English lesson, I'm going to teach you five English

سلام، در درس انگلیسی امروز، پنج عبارت انگلیسی را به شما آموزش

expressions that you must know in order to sound like a native English speaker.

می‌دهم که باید آن‌ها را بدانید تا شبیه یک انگلیسی زبان مادری باشید.

Now, before we jump into the lesson, I need to remind you if your goal is

اکنون، قبل از اینکه وارد درس شویم، لازم است به شما یادآوری کنم که اگر هدف شما

to go from the intermediate level, to the advanced English level, you need

رفتن از سطح متوسط ​​​​به سطح پیشرفته انگلیسی است، باید

to go to www.dailyenglishlessons.com.

به www.dailyenglishlessons.com بروید.

If you wanna speak English with confidence, if you.

اگر می خواهید با اعتماد به نفس انگلیسی صحبت کنید، اگر می خواهید.

Follow a plan, a proven plan that will help you achieve your English goals.

یک برنامه را دنبال کنید، یک برنامه اثبات شده که به شما کمک می کند به اهداف انگلیسی خود برسید.

All you have to do is go to www.dailyenglishlessons.com

تنها کاری که باید انجام دهید این است که به www.dailyenglishlessons.com بروید

or hit the link in the Des.

یا روی لینک موجود در Des کلیک کنید.

I have created and prepared lessons specifically for you

من به طور خاص برای شما درس هایی ایجاد و آماده کرده ام

to help you achieve your goal.

تا به شما در رسیدن به هدفتان کمک کنم.

And finally speak English with confidence.

و در نهایت با اعتماد به نفس انگلیسی صحبت کنید.

So go to www.dailyenglishlessons.com.

بنابراین به www.dailyenglishlessons.com بروید.

Now are you ready?

حالا آماده ای؟

Well then I'm teacher.

خب پس من معلمم

Tiffani let's jump right in.

تیفانی بیا بریم داخل. خیلی

All right.

Our first expression is to lose track.

خب.

اولین بیان ما گم کردن مسیر است.

To lose track of now this expression just means to fail, to stay

از دست دادن مسیر اکنون این عبارت فقط به معنای شکست خوردن،

fully aware or informed about.

آگاهی کامل یا مطلع ماندن است.

So basically at one time you were very aware of something you knew what

بنابراین اساساً زمانی از چیزی که می‌دانستید

was going on, but then as time went on, you started focusing on other

در حال وقوع است بسیار آگاه بودید، اما با گذشت زمان ، شروع به تمرکز روی

things and you lost track of something you no longer know a lot about it.

چیزهای دیگر کردید و چیزی را که دیگر اطلاعات زیادی در مورد آن ندارید از دست دادید.

So here's the first example sentence.

بنابراین در اینجا اولین جمله مثال است.

I lose track of my wallet all the time in the beginning.

من همیشه در ابتدا رد کیف پولم را گم می کنم .

I know where my wallet is, but then as time goes on, I forget where it is.

می دانم کیف پولم کجاست، اما با گذشت زمان، فراموش می کنم کجاست.

I lose track of my wallet all the time.

من مدام رد کیف پولم را گم می کنم.

Next we have this example sentence.

در ادامه این جمله مثال را داریم.

I lost track of time.

حس زمان را از دست دادم

And before I knew it, it was 1:00 AM.

و قبل از اینکه بفهمم ساعت 1:00 بامداد بود.

I knew what time it was, but then I got busy doing something

می دانستم ساعت چند است، اما بعد مشغول انجام کار

else and I lost track of time.

دیگری شدم و زمان را از دست دادم.

Makes sense.

منطقی است.

Right.

All right.

درست.

خیلی خوب.

Here's the other example, sentence.

در اینجا مثال دیگر، جمله است.

I keep my important documents in a safe, so I don't lose track of them.

من اسناد مهمم را در گاوصندوق نگه می دارم تا رد آنها را گم نکنم.

I always know where they are.

من همیشه می دانم کجا هستند.

So again, I keep my important documents in a safe, so I don't lose track of.

بنابراین دوباره، من اسناد مهم خود را در یک گاوصندوق نگه می‌دارم تا ردیابی آن را گم نکنم.

You see how useful this expression is, right?

می بینید که این عبارت چقدر مفید است، درست است؟

Literally, we use this expression all the time.

به معنای واقعی کلمه، ما همیشه از این عبارت استفاده می کنیم.

You'll hear native English, speakers, Americans saying this all the time.

شما همیشه می‌شنوید که انگلیسی‌های بومی، سخنرانان، آمریکایی‌ها این را می‌گویند.

Shoot.

I lost track of time.

شلیک.

حس زمان را از دست دادم

I need to go.

من باید برم.

I'm late for my meeting.

من برای جلسه ام دیر آمده ام.

Shoot.

I lost track of time.dot do so you can start using this expression today as well.

شلیک.

من مسیر time.dot را از دست دادم، بنابراین می توانید از امروز نیز از این عبارت استفاده کنید.

To sound more like a native English speaker.

برای اینکه بیشتر شبیه یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسد.

Now the second expression is another good.

حال عبارت دوم حسن دیگری است.

To have a taste for again, to have a taste for now, this just means to acquire

دوباره ذوق داشتن، فعلاً ذائقه داشتن، این فقط به معنای

a preference for something again, to acquire a preference for something.

ترجیح دادن دوباره برای چیزی، به دست آوردن ترجیح برای چیزی است.

Let me give you an example.

بگذارید برای شما مثالی بزنم.

I love Indian food and you know that right?

من عاشق غذاهای هندی هستم و می دانید درست است؟

I've talked about it.

من در مورد آن صحبت کرده ام.

Many.

زیاد.

There's a really good Indian restaurant in Columbia, Maryland.

یک رستوران هندی واقعا خوب در کلمبیا، مریلند وجود دارد.

It's called Chuney.

اسمش چونی است.

If you live in Maryland, you have to visit it.

اگر در مریلند زندگی می کنید ، باید از آن دیدن کنید.

Chuney.

چونی.

Now I remember the very first time I went to chutney, some other friends

حالا یادم می آید اولین باری که به چاتنی رفتم، برخی از دوستان دیگر

had recommended the restaurant because they knew that I love Indian food.

رستوران را توصیه کرده بودند، زیرا می دانستند که من عاشق غذاهای هندی هستم.

So I went to the restaurant and I remember the first bite.

بنابراین به رستوران رفتم و اولین لقمه را به یاد دارم.

Woo.

وو

The Curry was amazing.

کاری شگفت انگیز بود.

So the food was so good.

پس غذا خیلی خوب بود

I found myself craving it.

متوجه شدم که هوس آن را دارم.

So I would call my friends sometimes and say, Hey, I have a taste for Indian food.

بنابراین گاهی اوقات به دوستانم زنگ می زدم و می گفتم: هی، من طعم غذاهای هندی را دارم.

Do you wanna go to chutney again?

آیا می خواهید دوباره به چاتنی بروید؟

I acquired a taste for their food.

من طعم غذای آنها را به دست آوردم.

I prefer their Indian.

من هندی آنها را ترجیح می دهم.

To have a taste for makes sense, right?

داشتن ذائقه منطقی است، درست است؟

Ooh.

Mmm.

اوه

ممم

I want to eat a certain thing.

میخوام یه چیز خاصی بخورم

I've acquired a preference for something.

من برای چیزی ترجیح داده ام.

I prefer their Indian food.

من غذاهای هندی آنها را ترجیح می دهم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

An example, sentence.

یک مثال، جمله.

She has a taste for more power.

او میل به قدرت بیشتر دارد.

It's not always food now that she has become the head manager.

الان که مدیر ارشد شده همیشه غذا نیست .

She became the manager and all of a sudden, ho ho she had this

او مدیر شد و ناگهان، هو هو او این

power, she acquired a preference for that feeling of power.

قدرت را داشت، او ترجیحی برای آن احساس قدرت پیدا کرد.

So again, she has a taste for more power now that she has become the head manager.

بنابراین، او اکنون که مدیر ارشد شده است، دوباره ذوق قدرت بیشتر را دارد.

Next example, sentence.

مثال بعدی، جمله.

I have a taste for cold drinks on hot days.

من ذائقه نوشیدنی های سرد در روزهای گرم را دارم.

Woo man.

وای مرد

When it's hot outside and I'm sweating, I really prefer cold drinks.

وقتی بیرون هوا گرم است و من عرق می کنم، واقعاً نوشیدنی های سرد را ترجیح می دهم.

I have a taste for cold drinks on hot days.

من ذائقه نوشیدنی های سرد در روزهای گرم را دارم.

And what about this example?

و در مورد این مثال چطور؟

Sentence?

جمله؟

I have a taste for traveling first class.

من ذوق سفر درجه یک دارم.

Again, I prefer being in the nicer seats, having the better service.

باز هم ترجیح می دهم در صندلی های زیباتر باشم و خدمات بهتری داشته باشم.

I have a taste for traveling first class.

من ذوق سفر درجه یک دارم.

Maybe you have a taste for traveling first class.

شاید شما هم ذوق سفر درجه یک دارید.

All right.

خیلی خوب.

So now we understand to have a taste for, and you can use it today.

بنابراین اکنون می‌دانیم که یک ذائقه برای آن داشته باشیم و امروز می‌توانید از آن استفاده کنید.

Now the third expression is also a really good one.

در حال حاضر عبارت سوم نیز بسیار خوب است.

The third expression is to sort out.

سومین عبارت، مرتب کردن است.

Two sort out and it just means to resolve a problem.

دو مرتبه و این فقط به معنای حل یک مشکل است.

There's a problem and we need to resolve it.

مشکلی وجود دارد و باید آن را حل کنیم.

We need to fix it.

باید درستش کنیم.

We need to figure out what the issue is.

باید بفهمیم موضوع چیست.

So, and remember a friend and I, we had a, a disagreement and we were not

بنابراین، و به یاد داشته باشید من و یکی از دوستان ، اختلاف نظر داشتیم و مدت زیادی

speaking to each other for quite a while.

با هم صحبت نمی کردیم.

And I realized, Hey, there's a problem.

و من متوجه شدم، هی، یک مشکل وجود دارد.

I've been friends with her for a long time and I don't wanna lose this friendship.

من مدت زیادی است که با او دوست هستم و نمی خواهم این دوستی را از دست بدهم.

So Hey, we need to sort out this issue.

بنابراین هی، ما باید این موضوع را حل کنیم.

We need to resolve the problem because this friendship is important.

ما باید مشکل را حل کنیم زیرا این دوستی مهم است.

So we sorted it out and we're friends to this day, we had to resolve

بنابراین ما آن را مرتب کردیم و تا به امروز با هم دوست هستیم، باید مشکل را حل می

the issue, resolve the problem.

کردیم، مشکل را حل می کردیم.

So let me give you some examples and ins that will help you.

بنابراین اجازه دهید چند مثال و نکاتی را برای شما بیان کنم که به شما کمک کند.

Here's the first one.

در اینجا اولین مورد است.

I need to sort out my finances.

من باید امور مالی خود را مرتب کنم.

You see how we can use this expression in many different situ.

می بینید که چگونه می توانیم از این عبارت در موقعیت های مختلف استفاده کنیم.

My finances are, are a mess.

وضعیت مالی من به هم ریخته است.

They're not organized.

آنها سازماندهی نشده اند.

Hey, I, I need to sort out my finances.

هی، من باید امور مالی خود را مرتب کنم.

I need to get them organized and to resolve the issues I'm having next.

من باید آنها را سازماندهی کنم و مشکلاتی را که بعداً دارم حل کنم.

Philip needs to sort out his travel plans before it's too late.

فیلیپ باید قبل از اینکه خیلی دیر شود برنامه های سفر خود را مرتب کند.

Listen, Philip, there's a problem with your travel plans.

گوش کن، فیلیپ، مشکلی در برنامه سفرت وجود دارد.

Something's not right.

یه چیزی درست نیست

You need to sort out your travel plans, resolve the.

شما باید برنامه های سفر خود را مرتب کنید، مشکلات را حل کنید.

It's starting to make sense, right?

شروع به معنا شدن کرده است، درست است؟

A very useful expression.

یک عبارت بسیار مفید

And the third example is she left the country without sorting

و سومین مثال این است که بدون

out her responsibilities.

تفکیک مسئولیت هایش کشور را ترک کرد.

Again, she left the country without sorting out her responsibilities.

باز هم بدون تفکیک مسئولیت هایش کشور را ترک کرد.

Well, listen, you have responsibilities.

خوب گوش کن تو وظایفی داری

There are problems right now because you are the one in charge.

در حال حاضر مشکلاتی وجود دارد زیرا شما مسئول هستید.

You can't just leave.

شما نمی توانید فقط ترک کنید.

She said I'm gone.

گفت من رفتم

She did not resolve the problems.

او مشکلات را حل نکرد.

She left the country without sorting out her responsibilities.

بدون اینکه مسئولیتش را مشخص کند کشور را ترک کرد.

Now the fourth expression is also another good one behind somebody's back.

اکنون عبارت چهارم نیز یک عبارت خوب دیگر در پشت سر کسی است.

Again, behind somebody's back.

باز هم پشت سر کسی

Now, this is a very commonly used expression.

اکنون، این یک عبارت بسیار رایج است.

It literally means without a person's knowledge in a dishonorable

در لغت به معنای بدون علم شخص به صورت ناپسند

way without a person's knowledge.

بدون اطلاع شخص است.

Now you may find it tricky to pronounce the first part behind.

حالا ممکن است تلفظ قسمت اول پشت سرتان دشوار باشد.

Now, if you want help with your pronunciation again,

اکنون، اگر دوباره برای تلفظ خود کمک

you can get my app English.

می‌خواهید، می‌توانید اپلیکیشن من را به زبان انگلیسی دریافت کنید.

Tiffani the link is in the description, or you can go to your

Tiffani لینک در توضیحات است، یا می توانید به

cell phone and you can find English with Tiffani in the app store.

تلفن همراه خود بروید و می توانید انگلیسی را با Tiffani در فروشگاه برنامه پیدا کنید. دروس

You'll find pronunciation lessons to help you sound more

تلفظ را خواهید دید که به شما کمک می کند بیشتر

like a native English speaker.

شبیه یک انگلیسی زبان مادری باشید.

So behind somebody's back without a person's knowledge and usually in a

بنابراین پشت سر کسی بدون اطلاع یک نفر و معمولاً به

dishonorable way, making them look bad.

شکلی ناموسس باعث بد جلوه دادن او می شود.

Ooh, I heard that Samantha told the.

اوه، شنیدم که سامانتا به او گفت.

What Sarah did.

کاری که سارا انجام داد

She did it behind her back.

او این کار را پشت سرش انجام داد.

Sarah didn't know.

سارا نمی دانست.

So again, behind somebody's back, let me give you an example sentence.

بنابراین دوباره، پشت سر کسی، اجازه دهید یک جمله مثال بزنم.

Dennis went behind Bridget's back and texted his ex-girlfriend again.

دنیس پشت سر بریجت رفت و دوباره به دوست دختر سابقش پیام داد.

Think about it.

در مورد آن فکر کنید.

You can't see behind you, right?

پشت سرت را نمی بینی، درست است؟

So someone is doing something without your knowledge.

بنابراین شخصی بدون اطلاع شما کاری انجام می دهد.

And usually it's a negative thing, actually, always it's a negative thing.

و معمولاً این یک چیز منفی است، در واقع همیشه یک چیز منفی است.

So Dennis went behind Bridget's.

بنابراین دنیس پشت سر بریجت رفت.

And he texted his ex-girlfriend well, he knew Bridget would have been

و او به خوبی به دوست دختر سابقش پیام داد، او می دانست که بریجت به

extremely upset, so he did it without her knowledge behind Bridget's back.

شدت ناراحت می شود، بنابراین بدون اطلاع او این کار را پشت سر بریجت انجام داد.

Now, what about this example?

حالا این مثال چطور؟

Sentence in the future, please.

جمله در آینده لطفا

Don't go behind my back.

پشت سر من نرو

If you need something, just come to me.

اگر چیزی نیاز دارید، فقط به من مراجعه کنید.

Don't go to someone else behind my back without my knowledge, making

پشت سر من بی خبر نرو پیش یکی دیگه

me look bad again, this expression.

، این تعبیر.

I need you to try to understand it, and I want you to use it because this

من به شما نیاز دارم که سعی کنید آن را درک کنید، و می خواهم از آن استفاده کنید زیرا این

expression, we use it all the time.

عبارت، ما همیشه از آن استفاده می کنیم.

Now here's the third example sentence.

حالا این سومین جمله مثال است.

Claire went behind Amy's back and spoke to HR.

کلر پشت سر امی رفت و با HR صحبت کرد.

Now imagine Amy was probably her boss and Claire should have went to

حالا تصور کنید امی احتمالا رئیس او بود و کلر باید ابتدا به

her boss first, or maybe Amy was her coworker that she had an issue with.

سراغ رئیسش می رفت، یا شاید امی همکار او بود که با او مشکل داشت.

And instead of speaking to Amy directly, she went to HR human resources.

و به جای صحبت مستقیم با امی ، به منابع انسانی منابع انسانی رفت.

So again, this, and it says, Claire went behind Amy's back

پس دوباره، این، و می‌گوید، کلر پشت سر امی رفت

and spoke to HR directly.

و مستقیماً با HR صحبت کرد.

You see what's happening.

می بینید که چه اتفاقی می افتد.

Right.

So our fourth expression behind somebody's.

درست.

بنابراین چهارمین بیان ما در پشت بیان دیگران.

Now our fifth expression is another good one.

اکنون بیان پنجم ما یک عبارت خوب دیگر است.

The fifth expression is to look up to somebody.

پنجمین عبارت، نگاه کردن به کسی است.

Again, to look up to somebody.

باز هم نگاه کردن به کسی.

Now, this just means to admire and respect someone again, to

حالا، این فقط به معنای تحسین و احترام دوباره به کسی،

admire and respect someone.

تحسین و احترام به کسی است.

For example, yesterday, true story.

مثلا دیروز، داستان واقعی.

I went to my niece's, um, basketball practice slash clinic.

من به کلینیک اسلش تمرین بسکتبال خواهرزاده ام رفتم.

She was learning some basketball drills and I was watching.

او چند تمرین بسکتبال یاد می گرفت و من تماشا می کردم.

Now many people learning how to play basketball, look up to NBA players.

اکنون بسیاری از افرادی که نحوه بازی بسکتبال را یاد می گیرند، به بازیکنان NBA نگاه می کنند.

She loves to watch Curry.

او عاشق تماشای کری است.

Curry has that nice three point shot.

کری آن ضربه سه امتیازی خوب را به دست آورد.

He, she loves the way he dribbles.

او، او شیوه دریبل زدن او را دوست دارد.

She looks up to Curry.

او به کری نگاه می کند.

She looks up to him because he plays very well.

او به او نگاه می کند زیرا او خیلی خوب بازی می کند.

Now check out this example, sentence.

حالا این مثال، جمله را بررسی کنید.

Kai looks up to his older brother, Noah Kai really admires his older brother.

کای به برادر بزرگترش نگاه می کند، نوح کای واقعا برادر بزرگترش را تحسین می کند.

Next, we have the other teachers really look up to her.

بعد، ما معلمان دیگر واقعاً به او نگاه می کنند.

They really admire her.

آنها واقعا او را تحسین می کنند.

They look up to her and finally, I tend to look up to successful people

آنها به او نگاه می کنند و در نهایت، من تمایل دارم دوباره به افراد موفق نگاه

again, admire and respect them.

کنم، آنها را تحسین کنم و به آنها احترام بگذارم.

You see this expression is very easy.

می بینید که این عبارت بسیار آسان است.

You can use it right.

می توانید درست استفاده کنید.

Who do you look up to?

دنبال کی می گردید؟

You know what, actually in the comment section, let us know who do you look up

می‌دانید، در واقع در بخش نظرات ، به ما بگویید چه کسی را دنبال می‌کنید

to let us know that person's name and maybe why you look up to that individual.

تا نام آن شخص را بدانیم و شاید چرا به آن فرد نگاه می‌کنید.

So I hope you enjoy today's lesson.

بنابراین امیدوارم از درس امروز لذت ببرید.

I hope you start using these expressions so that you can sound

امیدوارم شروع به استفاده از این عبارات کنید تا بتوانید

like a native English speaker.

مانند یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسید.

Don't forget to go to da www.dailyenglishlessons.com.

فراموش نکنید که به سایت www.dailyenglishlessons.com بروید.

If you'd like to continue studying with me and I'll talk to you in

اگر می‌خواهید با من به مطالعه ادامه دهید و در درس بعدی با شما صحبت خواهم کرد

the next lesson, do do, do, do, do.

، انجام دهید، انجام دهید، انجام دهید، انجام دهید.

You still there?

هنوز اونجایی؟

you know what time it is?

میدونی ساعت چنده؟

It's story time eight.

زمان داستان هشت است.

I said it's story time.

گفتم وقت داستان است.

all right.

خیلی خوب.

Today's story is about someone I look up to.

داستان امروز درباره کسی است که به او نگاه می کنم.

You caught it, that last expression we learned.

شما آن را گرفتید، آخرین عبارتی که ما یاد گرفتیم.

So you know that I teach English and I love teaching you English.

بنابراین می دانید که من انگلیسی تدریس می کنم و دوست دارم انگلیسی را به شما آموزش دهم.

You also know that I used to work at NASA.

شما همچنین می دانید که من قبلا در ناسا کار می کردم.

I was a web designer for NASA.

من یک طراح وب برای ناسا بودم.

I enjoyed that job as well.

من هم از آن کار لذت بردم.

You know, that I lived in Korea, teaching English as a missionary.

می‌دانید که من در کره زندگی می‌کردم و به عنوان مبلغان انگلیسی تدریس می‌کردم.

I've done many different things, but one common point that has

من کارهای مختلفی انجام داده ام، اما یک نقطه مشترک که

been with me throughout every aspect of my journey through life.

در تمام جنبه های سفرم در زندگی با من بوده است.

I've used it for every.

من آن را برای هر مورد استفاده کردم.

is my artistic ability.

توانایی هنری من است

I can draw, I can paint.

من می توانم نقاشی بکشم، می توانم نقاشی کنم.

I love art.

من هنر را دوست دارم.

When I worked at NASA, I used my artistic skills to build beautiful websites.

زمانی که در ناسا کار می کردم، از مهارت های هنری خود برای ساختن وب سایت های زیبا استفاده می کردم.

When I worked in South Korea, I used my artistic skills to build and create

زمانی که در کره جنوبی کار می کردم، از مهارت های هنری خود برای ساختن و ایجاد

beautiful presentations when I had to speak in front of the students.

ارائه های زیبا در زمانی که مجبور بودم در مقابل دانش آموزان صحبت کنم، استفاده می کردم.

And even now I use my artistic ability to make the lessons more visually appealing.

و حتی اکنون نیز از توانایی هنری خود استفاده می کنم تا دروس را از نظر بصری جذاب تر کنم.

So why am I talking about my artistic?

پس چرا در مورد هنرم صحبت می کنم؟

because the person I look up to was the first artist.

زیرا کسی که به او نگاه می کنم اولین هنرمند بود.

She's not an artist anymore, but she was the first artist that I.

او دیگر هنرمند نیست، اما او اولین هنرمندی بود که من.

I'm actually talking about my sister.

در واقع در مورد خواهرم صحبت می کنم.

So I remember I was about nine years old and my sister at the time was 14.

بنابراین به یاد دارم که من حدود نه ساله بودم و خواهرم در آن زمان 14 سال داشت.

And my sister at that time would draw all the time.

و خواهرم در آن زمان همیشه نقاشی می کشید.

She would draw in her notebook.

او در دفترش نقاشی می کرد.

She would have sketchbooks, she would have notebooks for school.

او دفترهای نقاشی داشت، دفترهایی برای مدرسه داشت.

She was always drawing.

او همیشه در حال نقاشی بود.

So as her younger sister, I admired her.

بنابراین به عنوان خواهر کوچکترش، او را تحسین می کردم.

I looked up to her so much and I remember just wishing I would

من خیلی به او نگاه کردم و یادم می آید که آرزو داشتم می

be able to draw like her one.

توانستم مانند او نقاشی بکشم.

so I remember one specific specific day she was in her room.

بنابراین یادم می آید یک روز خاص او در اتاقش بود.

Now as the younger sister, I knew that I wasn't supposed to go in her room,

حالا به عنوان خواهر کوچکتر، می دانستم که قرار نیست به اتاق او بروم،

but I wanted to be around my sister.

اما می خواستم کنار خواهرم باشم.

So I slowly opened up her door and I walked into her room.

پس به آرامی درش را باز کردم و وارد اتاقش شدم.

She didn't hear me though.

هر چند او صدای من را نشنید.

And as I slowly tiptoe into her room, I saw her sketchbook and I saw

و همانطور که به آرامی وارد اتاقش می‌شدم، دفترچه نقاشی‌اش را دیدم و

that she was drawing in her sketch.

دیدم که در طرحش نقاشی می‌کشد.

So I kind of peeked over her shoulder and I saw that she was drawing

بنابراین من به نوعی از روی شانه اش نگاه کردم و دیدم که او در حال

a picture of her best friend.

کشیدن تصویری از بهترین دوستش است.

Now my sister was 14 at the time.

حالا خواهرم در آن زمان 14 سال داشت.

And even though now, literally several decades later, I'm a better artist.

و حتی اگر اکنون، به معنای واقعی کلمه چندین دهه بعد، من هنرمند بهتری هستم.

She's also, she can draw a little bit, she stopped, but even now I

او همچنین، او می تواند کمی نقاشی بکشد، او متوقف شد، اما حتی اکنون می

recognize that at that age, what she drew was absolutely amazing.

دانم که در آن سن، چیزی که او کشیده بود کاملا شگفت انگیز بود.

It looked just like her best.

دقیقا شبیه بهترینش به نظر می رسید.

And I looked up to her even more.

و من حتی بیشتر به او نگاه کردم.

I wanted to be able to draw people just as good as my sister.

من می خواستم بتوانم به خوبی خواهرم مردم را ترسیم کنم.

I looked up to her because she was an amazing artist.

من به او نگاه کردم زیرا او هنرمند شگفت انگیزی بود.

Now I look up to her now for many other different reasons.

اکنون به دلایل مختلف دیگر به او نگاه می کنم .

She's a very good mom.

او مادر بسیار خوبی است.

She's a good wife to her husband.

او همسر خوبی برای شوهرش است.

She really is a nice friend to all of her friends.

او واقعاً دوست خوبی برای همه دوستانش است.

And there are so many other reasons why I look up to my sister, but I

و دلایل بسیار دیگری وجود دارد که چرا من به خواهرم نگاه می کنم، اما

never will forget that moment that I saw my sister drawing her best.

هرگز آن لحظه را فراموش نمی کنم که دیدم خواهرم بهترین نقاشی هایش را می کشد.

And I promised myself that I would become an artist, just like my sister,

و به خودم قول دادم که مثل خواهرم هنرمند

because I looked up to her so much.

شوم، چون خیلی به او نگاه می‌کردم.

Now maybe you look up to someone.

حالا شاید شما به کسی نگاه کنید.

I want you to let us know in the common section, who you look up to.

از شما می خواهم در بخش مشترک به ما اطلاع دهید که چه کسانی را دنبال می کنید.

I hope you enjoyed this story and I'll talk to you in the next lesson.

امیدوارم از این داستان لذت برده باشید و در درس بعدی با شما صحبت خواهم کرد.