5 ENGLISH IDIOMS YOU MUST KNOW

Hey today, I'm going to teach you five English, idioms.

سلام امروز پنج اصطلاح انگلیسی را به شما آموزش می دهم.

You must know.

تو باید بدانی.

After this lesson, you will be able to use the idioms, like a native English speaker.

پس از این درس، شما می توانید از اصطلاحات، مانند یک انگلیسی زبان مادری استفاده کنید.

Are you ready?

اماده ای؟

Well, then I'm teacher.

خب پس من معلمم

Tiffani let's jump right in.

تیفانی بیا بریم داخل. خیلی

All right.

خب.

Our first English idiom is be in a tight spot.

اولین اصطلاح انگلیسی ما be in a tight spot است.

I want you to repeat it after me for pronunciation practice.

می خواهم بعد از من برای تمرین تلفظ آن را تکرار کنید.

Be in a tight spot.

در تنگنا قرار بگیرید

Excellent.

عالی

Very good.

خیلی خوب.

Now this idiom is very commonly used and it just means to

اکنون این اصطلاح بسیار رایج است و فقط به معنای قرار گرفتن

be in a difficult situation.

در شرایط دشوار است.

I want to explain it to you.

من می خواهم آن را برای شما توضیح دهم.

Think about tight when something is really tight.

وقتی چیزی واقعا تنگ است به تنگ فکر کنید.

Think about when you were a kid, right.

به زمانی که بچه بودی فکر کن، درست است.

And your mom would buy clothes for you that were a little bit too.

و مامانت برایت لباس هایی می خرید که کمی هم بودند.

You'd put on the shirt, but you just felt restricted.

پیراهن را می پوشیدی، اما فقط احساس محدودیت می کردی.

Like you could not move.

مثل اینکه نمیتونستی حرکت کنی

It was very difficult for you to move because the clothes were too tight.

حرکت کردن برایت سخت بود چون لباس خیلی تنگ بود.

Well, the same idea applies to this idiom being in a difficult

خوب، همین ایده در مورد این اصطلاح که در شرایط سخت

situation or being in a tight spot.

یا در تنگنا قرار گرفتن نیز صدق می کند.

Now let's look at an example sentence.

حالا بیایید به یک جمله مثال نگاه کنیم.

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

You have put me in a tight spot.

مرا در تنگنا قرار دادی

I think I need to let you go, Hey, you you've made my situation very difficult.

فکر می کنم باید تو را رها کنم، هی، تو شرایط مرا خیلی سخت کردی.

And I think I'm going to have to let you go.

و من فکر می کنم باید تو را رها کنم.

Imagine you were a manager or a boss and you were speaking to your employee that

تصور کنید که یک مدیر یا رئیس بودید و با کارمند خود صحبت می‌کردید

did something really bad for the company and the company was negatively affected.

که واقعاً برای شرکت بد بود و شرکت تحت تأثیر منفی قرار گرفت.

That's a difficult situation.

این یک وضعیت دشوار است.

You are in a tight spot, so you have to let him or her go make sense.

شما در تنگنا قرار دارید، بنابراین باید اجازه دهید او معقول شود.

Right?

درست؟

Okay.

باشه.

Let's look at the second sentence using this idiom, her divorce, put her in a

بیایید به جمله دوم با استفاده از این اصطلاح نگاه کنیم، طلاق او، او را در

tight spot, but she is doing better.

تنگنا قرار داد، اما او بهتر است.

Now.

اکنون.

I want you to think about this.

می خواهم در این مورد فکر کنید.

Divorce is never a good situation for.

طلاق هرگز موقعیت خوبی برای آن نیست.

Even when two people decide mutually to divorce, there are lots of difficulties

حتی زمانی که دو نفر تصمیم به طلاق می‌گیرند،

that come up after that divorce, financial difficulties, dealing with

پس از آن طلاق، مشکلات زیادی پیش می‌آید، مشکلات مالی، برخورد

the children, who's going to have custody, lots of difficult situations,

با بچه‌ها، حضانت به عهده چه کسی ، موقعیت‌های سخت

and many of them relate to finances.

و بسیاری از آنها به مسائل مالی مربوط می‌شود.

You go from a two person household with income to income household

شما از یک خانوار دو نفره با درآمد به خانوار درآمدی می‌روید

to now one income only one salary.

به یک درآمد فقط یک حقوق.

So that's a very difficult situation.

پس این وضعیت بسیار سختی است.

You've put me in a tight spot.

تو مرا در تنگنا قرار دادی

The divorce, put her in a tight spot.

طلاق او را در تنگنا قرار داد.

Makes sense?

منطقی است؟

Alright.

بسیار خوب.

Now what about this example sentence right here?

حالا در مورد این جمله مثال در اینجا چطور؟

Jeremy put me in a tight spot, a difficult situation.

جرمی مرا در یک موقعیت سخت قرار داد.

When he brought up the bankruptcy in front of everyone.

وقتی ورشکستگی را جلوی همه مطرح کرد.

Oh my goodness.

اوه خدای من.

It was a very difficult situation.

شرایط بسیار سختی بود.

Put him in a tight spot.

او را در تنگنا قرار دهید.

All right.

So one more time after me be in a tight spot.

خیلی خوب.

پس یک بار دیگر بعد از من در تنگنا باشید.

Excellent.

عالی

Very good.

خیلی خوب.

Now the next English idiom that will really help you out is this one, right?

حالا اصطلاح بعدی انگلیسی که واقعاً به شما کمک می کند این است، درست است؟

Be off the mark.

دور از خط باشید.

Be off the mark after me be off the mark.

از علامت بعد از من دور باش.

Excellent.

عالی

Now this just means not achieving the desired result due to in accuracy.

حالا این فقط به معنی عدم دستیابی به نتیجه مطلوب به دلیل دقت است.

I want to show you this visually.

من می خواهم این را به صورت بصری به شما نشان دهم.

I want you to think about a goal, maybe a goal that you have in your life.

می خواهم به هدفی فکر کنی، شاید هدفی که در زندگی داری.

Your goal is what to speak English fluently, right?

هدف شما این است که چه چیزی را روان انگلیسی صحبت کنید، درست است؟

And maybe your goal is to do that within this year or maybe next year.

و شاید هدف شما انجام این کار در سال جاری یا شاید سال آینده باشد.

That is your.

این شماست.

So I wanted to imagine I have my marker.

بنابراین می خواستم تصور کنم که نشانگر خود را دارم.

I'm going to get a sheet of paper.

من می روم یک ورق کاغذ بیاورم.

And I want you to imagine that this sheet of paper, I'm going

و می‌خواهم تصور کنید که این ورق کاغذ، می‌خواهم

to write down your goal in the middle, speak English fluently.

هدف شما را در وسط بنویسم ، انگلیسی را روان صحبت کنید.

That is your goal.

این هدف شماست.

That is your target.

این هدف شماست.

And your target is right in the center of this paper right here.

و هدف شما درست در مرکز این مقاله در اینجا قرار دارد.

You see.

می بینید.

Speak English fluently.

انگلیسی را روان صحبت کنید.

That is your target.

این هدف شماست.

However, you miss your target and you're not able to speak

با این حال، شما هدف خود را از دست می دهید و هنوز نمی توانید

English fluently just yet.

انگلیسی را روان صحبت کنید.

Keep watching these lessons.

به تماشای این درس ها ادامه دهید.

You are off the mark.

شما دور از خط هستید.

You did not hit the target that can happen in business or in other aspects of life.

شما به هدفی که می تواند در تجارت یا سایر جنبه های زندگی اتفاق بیفتد، نرسیدید.

So let's look at an example sentence again, being off the mark

پس بیایید دوباره به یک جمله مثال نگاه کنیم ، دور بودن از علامت

means not achieving the desired.

به معنای نرسیدن به خواسته است.

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

I was really off the mark on my exams.

من واقعاً در امتحاناتم از حد معمول خارج شده بودم.

So think about it, your exams, your tests, maybe you want

بنابراین در مورد آن فکر کنید، امتحانات خود، تست های خود، شاید

to get an, a, you want an A+.

می خواهید یک، a، A+ بگیرید.

But instead of A+, on your test, you get a B minus.

اما به جای A+، در آزمون شما یک B منهای دریافت می کنید.

So in this situation, your goal was to get an A+, but you got a,

بنابراین در این شرایط، هدف شما این بود که A+ بگیرید، اما شما یک،

B minus, you were off the mark.

B منهای دریافت کردید، شما خارج از علامت بودید.

You caught it, right?

گرفتی، درسته؟

Excellent.

عالی

Now the second example, sentence, his efforts were off the mark.

حالا مثال دوم، جمله، تلاش‌های او بی‌معنا بود.

She was too hysteric to console.

او بیش از حد هیستریک بود که نمی توانست دلداری دهد.

She couldn't comfort him.

او نتوانست او را آرام کند.

His efforts were off the mark.

تلاش های او بی نتیجه بود.

He made an effort, but she was too hysterical.

او تلاش کرد، اما او بیش از حد هیستریک بود.

He could not actually comfort her off the mark, his goal comfort, but

او در واقع نمی‌توانست او را از نقطه‌نظر، آسایش هدفش آرام کند، اما

he was not able to off the mark.

نتوانست از نقطه‌نظر خارج شود.

All right.

What about this third example?

خیلی خوب.

در مورد این مثال سوم چطور؟

Sentence?

جمله؟

The weather forecast was really off the mark today.

هواشناسی امروز واقعاً غیرممکن بود.

They said it was going to be a really hot day to day, but instead it was, it

آنها گفتند که قرار است یک روز واقعاً گرم باشد، اما در عوض،

was really brisk outside, really cold.

بیرون واقعاً تند بود، واقعاً سرد.

The weather forecast was really off the mark today.

هواشناسی امروز واقعاً غیرممکن بود.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Okay.

باشه.

Excellent.

So one more time after me be off the mark.

عالی

بنابراین یک بار دیگر بعد از من از علامت خود خارج شوید.

Excellent.

عالی

Now this third example, idiom is very, very important.

حالا این مثال سوم، اصطلاح بسیار بسیار مهم است.

The idiom is bend over backwards.

اصطلاح خمیده به عقب است.

One more time after me bend over backwards.

یک بار دیگر بعد از اینکه به عقب خم شدم.

Excellent.

I want you to think about this.

عالی

می خواهم در این مورد فکر کنید.

Bending over is not difficult, but bending backwards can be a little bit challenging.

خم شدن کار سختی نیست، اما خم شدن به سمت عقب می تواند کمی چالش برانگیز باشد.

This idiom actually means to work extra hard in an effort to make someone happy.

این اصطلاح در واقع به معنای تلاش بیشتر برای خوشحال کردن کسی است.

I want you to be happy.

میخوام که تو شاد باشی.

I want you to achieve your goals.

ازت میخوام به اهدافت برسی

I'm working hard.

من سخت کار می کنم.

I'm actually bending over backwards to make sure.

من در واقع به عقب خم می شوم تا مطمئن شوم.

You achieve your English goals, make sense?

شما به اهداف انگلیسی خود می رسید، منطقی است؟

Right.

درست.

Okay.

باشه.

Excellent.

Now I want us to look at the first example sentence.

عالی

اکنون می خواهم به اولین جمله مثال نگاه کنیم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Jamie's husband constantly bends over backwards for her.

شوهر جیمی مدام برای او خم می شود.

He's trying to make an extra effort to make his wife happy, bend over backwards.

او سعی می کند تلاش بیشتری برای خوشحال کردن همسرش انجام دهد، به عقب خم شود.

You see how useful this idiom actually is.

می بینید که این اصطلاح در واقع چقدر مفید است.

Next.

بعد.

I bent over backwards for that guy.

برای آن پسر خم شدم.

And he still treats me poorly.

و او همچنان با من بد رفتار می کند.

You went over above and over all that you had to do.

شما بیش از همه چیزهایی که باید انجام می دادید، بیش از پیش رفتید.

You worked extra hard to make him happy, but he still treats you poorly.

شما برای خوشحال کردن او سخت کار کردید ، اما او همچنان با شما بد رفتار می کند.

We say bend over backwards.

می گوییم به عقب خم شوید.

And the third one, I only bend over backwards for my family.

و سومی، من فقط برای خانواده ام خم می شوم.

I only make an extra effort for my family to make them happy.

من فقط برای خانواده ام تلاش بیشتری می کنم تا آنها را خوشحال کنم.

Again, I only bend over backwards for my family.

باز هم فقط برای خانواده ام خم می شوم.

Now I want to talk to you about something really quickly because

اکنون می‌خواهم در مورد چیزی خیلی سریع با شما صحبت کنم زیرا

this idiom is so important.

این اصطلاح بسیار مهم است.

Again, bending over backwards, you all know that I bend over backwards to

باز هم، خم شدن به عقب، همه شما می دانید که من به عقب خم می شوم تا

help you achieve all of your English goals, but actually the sponsor

به شما کمک کنم تا به تمام اهداف انگلیسی خود دست یابید ، اما در واقع

of today's video also bends over backwards for you each and every.

اسپانسر ویدیوی امروز نیز برای هر یک از شما به عقب خم می شود.

Cambly, right here.

کمبلی، همینجا

I want to thank Cambly so much for sponsoring this video.

من می خواهم از کمبلی برای حمایت مالی از این ویدیو بسیار تشکر کنم.

You see Cambly offers English tutors to English learners

می بینید که کمبلی به زبان آموزان انگلیسی

like you around the world.

مانند شما در سراسر جهان معلمان انگلیسی ارائه می دهد.

They offer English tutors from America, Canada, Australia, and the UK.

آنها معلمان انگلیسی را از آمریکا، کانادا، استرالیا و بریتانیا ارائه می دهند.

And they are available 24 7 every day.

و هر روز 24 7 در دسترس هستند.

Every time of day, every week for you, they are bending over backwards because

در هر زمان از روز، هر هفته برای شما، آنها به عقب خم می شوند زیرا

they want to help you achieve your.

می خواهند به شما کمک کنند تا به خواسته خود برسید.

Now, you all know how much I love Cambly, because Cambly wants to help you by

اکنون، همه شما می دانید که من چقدر کمبلی را دوست دارم، زیرا کمبلی می خواهد با

giving you a free 10 minute lesson, they want to help you reach your goal.

دادن یک درس 10 دقیقه ای رایگان به شما کمک کند، آنها می خواهند به شما کمک کنند تا به هدف خود برسید.

They want to help you finally speak English fluently.

آنها می خواهند به شما کمک کنند که در نهایت انگلیسی را روان صحبت کنید.

And they said, Tiffani, we want your students to get an opportunity to practice

و آنها گفتند، تیفانی، ما می خواهیم دانش آموزان شما فرصتی پیدا کنند تا

with an English tutor an amazing English.

با یک معلم انگلیسی یک زبان انگلیسی شگفت انگیز را تمرین کنند.

Now if you're really serious about truly taking your English to the next

اکنون اگر واقعاً در مورد ارتقای زبان انگلیسی خود به سطح بعدی جدی هستید

level, they have a 40% off in the 12 month plan coupon just for you.

، آنها 40٪ تخفیف در کوپن طرح 12 ماهه فقط برای شما دارند.

Now, the link is in the description again.

حالا، لینک دوباره در توضیحات است.

Remember Cambly has English tutors that bend over backwards

به یاد داشته باشید که کمبلی معلمان انگلیسی دارد که به عقب خم می شوند

to help you reach your English.

تا به شما در رسیدن به زبان انگلیسی کمک کنند.

Cambly thank you so much.

کمبلی خیلی ممنون

I want to encourage everyone to click that link in the description

من می خواهم همه را تشویق کنم که روی آن پیوند در توضیحات کلیک

and get your English tutor today and start speaking English fluently.

کنند و معلم زبان انگلیسی خود را همین امروز دریافت کنند و شروع به صحبت روان انگلیسی کنند.

Thanks again Cambly.

بازم ممنون کمبلی

All right, guys, let's jump back into the lesson.

بسیار خوب، بچه ها، بیایید به درس برگردیم.

Remember hit the link in the description.

به یاد داشته باشید که لینک داخل توضیحات را بزنید.

Now our fourth English idiom is right here.

اکنون چهارمین اصطلاح انگلیسی ما درست اینجاست.

Bite off more than you can chew again, bite off more than you can.

بیشتر از چیزی که می توانید دوباره بجوید گاز بگیرید، بیشتر از آنچه می توانید گاز بگیرید.

Excellent.

Very good.

عالی

خیلی خوب.

Now this just means to make a commitment, you cannot fulfill to make a commitment,

حالا این فقط به معنای تعهد دادن است، شما نمی توانید به تعهد عمل کنید

a promise that you cannot fulfill.

، قولی که نمی توانید به آن عمل کنید.

I want you to think about a big sandwich, right?

می خواهم به یک ساندویچ بزرگ فکر کنید، درست است؟

Maybe you like burgers, right?

شاید همبرگر را دوست دارید، درست است؟

And there's a huge burger and you want to eat this burger.

و یک همبرگر بزرگ وجود دارد و شما می خواهید این برگر را بخورید.

So you go to take a bite.

پس تو برو لقمه بخوری

But you're not able to eat this entire burger, but you try to stuff it in

اما شما نمی توانید تمام این برگر را بخورید، اما سعی می کنید آن را در

your mouth and you're not able to talk.

دهان خود فرو کنید و نمی توانید صحبت کنید.

You've bitten off more than you can chew.

شما بیشتر از چیزی که بتوانید بجوید گاز گرفته اید.

And your commitment was to eat the whole thing, but you're not able to.

و تعهد شما این بود که همه چیز را بخورید، اما نمی توانید.

So in the idiom, it's the same taking on a commitment, making a

بنابراین در اصطلاح، این همان تعهد گرفتن است،

promise that you can not fulfill.

قولی دادن که نمی توانید به آن عمل کنید.

So I'm actually kind of hungry.

بنابراین من در واقع یک جورهایی گرسنه هستم.

Now, here we go.

حالا، ما به اینجا می رویم.

Here's the first example.

در اینجا اولین مثال است.

I think I bit off more than I can chew with this new job.

فکر می‌کنم با این کار جدید، بیشتر از چیزی که بتوانم جویدن آن را گاز گرفتم.

I thought I could handle it, but there's too much responsibility.

فکر می‌کردم می‌توانم از پس آن بربیایم، اما مسئولیت بیش از حد است.

I really bit off, more than I could chew.

من واقعا گاز گرفتم، بیشتر از آن که بتوانم بجوم.

Makes sense?

منطقی است؟

All right.

Now the second example sentence is I need to expand to build my company, but I don't

خیلی خوب.

حالا جمله دوم این است که برای ساختن شرکتم نیاز به گسترش دارم، اما

want to bite off more than I can chew.

نمی‌خواهم بیش از آن چیزی که بتوانم بجوم، گاز بگیرم.

I don't want to make a commitment that I cannot fulfill bite

من نمی‌خواهم تعهدی بدهم که نتوانم آن

off more than I can chew.

را بیش از جویدن بجوم.

Don't forget that big burger.

آن همبرگر بزرگ را فراموش نکنید.

All right.

خیلی خوب.

And the third example sentence is right here.

و جمله مثال سوم درست اینجاست.

He is about to bite off more than he can chew by marrying Sabrina.

او با ازدواج با سابرینا بیشتر از چیزی که بتواند بجود در آستانه گاز گرفتن است.

She's a wild one.

او یک وحشی است.

Now I'll say it again.

حالا بازم میگم

She's a wild one just means, whew.

او یک وحشی است فقط به این معنی است، وای.

She's a little bit much for him to handle.

او کمی سخت است که او را اداره کند.

She's a little wild.

او کمی وحشی است.

She's a little excited and a little bit too much.

او کمی هیجان زده و کمی بیش از حد است.

So again, he is about to bite off more than he can chew by marrying Sabrina.

بنابراین دوباره، او با ازدواج با سابرینا، بیشتر از چیزی که بتواند بجود، نزدیک است.

She's a wild one.

او یک وحشی است.

He's trying to commit to her, but I don't know if he's going to stay in this

او سعی می‌کند به او متعهد شود، اما نمی‌دانم قرار است در این

marriage bite off more than you can chew.

ازدواج بیشتر از چیزی که شما بجوید، بماند یا نه.

All right.

Last time.

خیلی خوب.

آخرین بار.

Bite off more than you can chew.

بیشتر از چیزی که بتوانید بجوید گاز بگیرید.

Excellent.

عالی

All right.

Now the fifth idiom, you must know this idiom is bitter pill to

خیلی خوب.

در حال حاضر اصطلاح پنجم، شما باید بدانید که این اصطلاح، قرص

swallow bitter pill to swallow.

تلخ قرص به بلع است.

Excellent.

عالی

Think of a pill.

به یک قرص فکر کنید.

You know, you have to take a pill as medicine and you swallow it, right.

میدونی باید یه قرص دارو بخوری و قورتش بدی درسته.

Usually pills are small, right?

معمولا قرص ها کوچک هستند، درست است؟

Not huge because they're too difficult.

بزرگ نیستند چون خیلی سخت هستند.

To swallow when they're big.

برای قورت دادن زمانی که آنها بزرگ هستند.

So doctors and companies make them small.

بنابراین پزشکان و شرکت ها آنها را کوچک می کنند.

Now a bitter pill means when you actually take the pill in, oh my goodness.

حالا قرص تلخ یعنی وقتی واقعا قرص رو بخوری، خدای من.

I can't take this pill.

من نمیتونم این قرص رو بخورم

It's difficult.

مشکل است.

The meaning is an unpleasant happening that is difficult to endure and unpleasant

معنی یک اتفاق ناخوشایند است که تحمل آن دشوار است و

situation that is difficult to proceed forward in, difficult to endure.

موقعیت ناخوشایندی که ادامه آن دشوار است، تحمل آن دشوار است.

So let's look at an example sentence.

بنابراین بیایید به یک جمله مثال نگاه کنیم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

The first one moving away from family.

اولین نفری که از خانواده دور می شود.

This situation was a bitter pill to swallow unpleasant, not

این وضعیت یک قرص تلخ برای بلعیدن ناخوشایند بود، نه

something that you would like to do.

چیزی که شما دوست دارید انجام دهید.

I don't want to move away from my family.

من نمی خواهم از خانواده ام دور شوم.

I'll miss them a bitter pill to swallow.

دلم براشون تنگ میشه یه قرص تلخ برای قورت دادن

Very difficult.

I don't want to accept this bitter pill to swallow.

خیلی سخت.

نمی خواهم این قرص تلخ را بپذیرم تا قورت بدهم.

The pandemic is a bitter pill to swallow, but we will overcome this.

همه‌گیری قرص تلخی است که می‌توان آن را بلعید، اما ما بر آن غلبه خواهیم کرد.

It's not something that you like.

این چیزی نیست که شما دوست داشته باشید.

It's not something that you enjoy.

این چیزی نیست که از آن لذت ببرید.

It's unpleasant, it's a bitter pill to swallow.

ناخوشایند است، قرص تلخی است که باید بلعیده شود.

And finally this one failing the bar exam again, was a bitter pill to swallow, but

و در نهایت این یکی که دوباره در آزمون وکالت مردود شد، قرص تلخی بود، اما

I will make sure I pass next time again.

من مطمئن خواهم شد که دفعه بعد دوباره موفق می شوم.

I wanted to pass the bar exam to become a lawyer.

می خواستم در آزمون وکالت قبول شوم تا وکیل شوم.

But I didn't, and that was unpleasant, but I had to accept it.

اما من این کار را نکردم و این ناخوشایند بود، اما باید آن را می پذیرفتم.

It was a bitter pill to swallow.

قرص تلخی بود که باید بلعید.

Makes sense.

منطقی است.

Right.

So again, after me bitter pill to swallow.

درست.

پس دوباره، بعد از من قرص تلخ به قورت دادن.

Excellent.

Very good job.

عالی

کار خیلی خوبیه

Now, you know what time it is?

حالا میدونی ساعت چنده؟

It's time for your quiz.

زمان مسابقه شما فرا رسیده است.

I want to see how much you remember out of these five idioms

می‌خواهم ببینم چقدر از این پنج اصطلاح را به خاطر می‌آورید

here's question number one.

، سؤال شماره یک اینجاست.

And I'm going to start the timer.

و من تایمر را شروع می کنم.

The pandemic is a...

همه گیری یک...

But we will overcome this five seconds

اما ما بر این پنج ثانیه غلبه خواهیم

time.

کرد.

What's the answer?

جواب چیست؟

Excellent.

The pandemic is a bitter pill to swallow, but we will overcome this excellent job.

عالی

این بیماری همه گیر قرص تلخی است، اما ما بر این کار عالی غلبه خواهیم کرد.

Very good.

خیلی خوب.

What about this second quiz question?

در مورد این سوال مسابقه دوم چطور؟

I know.

میدانم.

Jeremy.dot dot.

Jeremy.dot dot.

When he brought up the bankruptcy in front of everyone.

وقتی ورشکستگی را جلوی همه مطرح کرد.

Five seconds time.

زمان پنج ثانیه

What's the answer.

جواب چیه

Come on.

بیا دیگه.

Yes.

آره.

Put me in a tight, a difficult spot.

مرا در یک نقطه تنگ و دشوار قرار دهید.

Excellent job.

کارت عالی بود.

Now what about this question right here?

حالا در مورد این سوال در اینجا چطور؟

Question number three.

سوال شماره سه.

I need to expand my company, but I don't want to five seconds starting now

من باید شرکتم را گسترش دهم، اما نمی‌خواهم پنج ثانیه از این لحظه شروع

time I gave you an extra second.

کنم، زمانی که یک ثانیه اضافی به شما دادم.

What's the answer.

جواب چیه

I don't want to bite off more than I can chew.

من نمی خواهم بیش از حد توانم گاز بگیرم.

Excellent.

عالی

You're so smart.

شما خیلی زرنگی.

Now what about this fourth question?

حالا این سوال چهارم چطور؟

The fourth quiz question.

سوال امتحانی چهارم

The weather forecast was really dot, dot.today.

پیش بینی آب و هوا واقعا نقطه ای بود، dot.today.

Five seconds

پنج

time I gave you another extra second.

ثانیه که من یک ثانیه دیگر به شما دادم.

What's the answer?

جواب چیست؟

Yes.

آره.

Off the mark.

خارج از علامت.

Not accurate.

دقیق نیست.

Excellent.

عالی

And what about question number five?

و سوال شماره پنج چطور؟

I dot.dot.

من dot.dot.

For that guy and he still treats me poorly five seconds.

برای آن مرد و او هنوز هم پنج ثانیه با من بد رفتار می کند.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Time.

What's the answer.

زمان.

جواب چیه

Excellent.

عالی

I bent over backwards for that guy and he still treats me poorly.

من برای آن پسر خم شدم و او هنوز با من بد رفتار می کند.

Excellent job.

کارت عالی بود.

You are amazing today.

شما امروز شگفت انگیز هستید.

You learned five English, idioms that you must know in order to finally

شما پنج زبان انگلیسی را یاد گرفتید، اصطلاحاتی که باید بدانید تا در نهایت

sound like a native English speaker.

مانند یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسید.

I hope you understood them.

امیدوارم آنها را درک کرده باشید.

I hope you enjoyed them and I hope you use them.

امیدوارم لذت برده باشید و استفاده کنید.

Don't forget to click the link in the description because Cambly tutors

فراموش نکنید که روی پیوند در توضیحات کلیک کنید زیرا معلمان کمبلی

are waiting to bend over backwards to help you reach your English goals,

منتظرند تا به عقب خم شوند تا به شما در رسیدن به اهداف انگلیسی خود کمک کنند،

hit that link in the description, and I will see you next time.

آن لینک در توضیحات را بزنید و دفعه بعد شما را می بینم.

You still there, you know what time it is?

هنوز آنجایی، می‌دانی ساعت چند است؟

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

It's story time.

زمان داستان است

Hey, I said it's story time.

هی گفتم وقت داستانه

All right.

خیلی خوب.

So today's story is actually connected to one of the idioms that you learned.

بنابراین داستان امروز در واقع به یکی از اصطلاحاتی که شما یاد گرفتید مرتبط است.

The idiom that we're going to be talking about is be in a tight spot.

اصطلاحی که قرار است در مورد آن صحبت کنیم این است که در تنگنا باشید.

So I want to tell you about when I was in South Korea.

بنابراین می خواهم در مورد زمانی که در کره جنوبی بودم به شما بگویم.

Now during my time in South Korea, I was an English teacher as a missionary.

اکنون در طول مدتی که در کره جنوبی بودم، معلم زبان انگلیسی به عنوان مبلغ بودم.

I also was a student studying Oriental painting and also learning Korean.

من همچنین دانشجویی بودم که در حال تحصیل در نقاشی شرقی و همچنین یادگیری زبان کره ای بودم.

And I started this YouTube channel to help you speak English.

و من این کانال یوتیوب را راه اندازی کردم تا به شما کمک کنم انگلیسی صحبت کنید.

So I was a very busy individual.

بنابراین من فردی بسیار پرمشغله بودم.

But I always had a passion for helping people in need.

اما من همیشه علاقه داشتم به افراد نیازمند کمک کنم.

And during my time in Korea, I saw many different individuals.

و در طول مدتی که در کره بودم ، افراد مختلفی را دیدم.

You know that no matter where you go, you're going to find someone in need.

می‌دانی که مهم نیست کجا بروی، فرد نیازمند را پیدا می‌کنی.

And I saw lots of homeless people when I went downtown.

و وقتی به مرکز شهر رفتم تعداد زیادی بی خانمان را دیدم.

Even in America, when you go downtown in the city, you'll

حتی در آمریکا، وقتی به مرکز شهر بروید،

see quite a few homeless people.

تعداد زیادی بی خانمان را خواهید دید.

And Korea was the same.

و کره هم همینطور بود.

And I felt like I needed to do something.

و احساس کردم که باید کاری انجام دهم.

I didn't just want to enjoy this wonderful country and

من فقط نمی خواستم از این کشور شگفت انگیز لذت ببرم و

teach English and learn Korean.

انگلیسی تدریس کنم و کره ای یاد بگیرم.

I wanted to do something.

می خواستم کاری کنم.

So as you know, I'm a Christian, I prayed and I said, God, what can

پس همانطور که می دانید من یک مسیحی هستم، دعا کردم و گفتم

I do to help the homeless people?

خدایا برای کمک به بی خانمان ها چه کنم؟

I see when I go downtown, he said, okay, I want you to start something.

میبینم وقتی میرم مرکز شهر گفت باشه میخوام یه کاری رو شروع کنی.

And I started this monthly group.

و این گروه ماهانه را شروع کردم.

We would raise money and then take food to people downtown that were in need.

پول جمع می‌کردیم و سپس برای مردمی که در مرکز شهر نیازمند بودند، غذا می‌بردیم.

Now I had actually done the same thing when I lived in

حالا من در واقع زمانی که قبل از رفتن به کره در آمریکا زندگی می کردم، همین کار را کرده بودم

America prior to going to Korea.

.

So I was continuing the same thing I did when I was in America.

بنابراین من همان کاری را که زمانی که در آمریکا بودم ادامه می دادم.

So every month we would raise money and we would, our goal was

بنابراین هر ماه پول جمع می‌کردیم و می‌کردیم، هدف ما این

to hand out 100 meals every month.

بود که هر ماه 100 وعده غذایی توزیع کنیم.

It was so inspiring.

خیلی الهام بخش بود

People inspired me by how excited they were to help.

مردم از این که چقدر برای کمک کردن هیجان زده بودند به من الهام دادند.

It was so nice to talk to the homeless people.

صحبت کردن با بی خانمان ها خیلی خوب بود.

Again, I spoke Korean so I could have conversations with them and it

دوباره کره ای صحبت کردم تا بتوانم با آنها صحبت کنم و

was very interesting to learn their life stories and what happened.

یاد گرفتن داستان زندگی آنها و اتفاقاتی که افتاده بسیار جالب بود.

So every month, our goal was 100 meals, which meant we had

بنابراین هر ماه، هدف ما ۱۰۰ وعده غذایی بود، یعنی باید

to raise about four to $500.

حدود ۴ تا ۵۰۰ دلار جمع آوری می‌کردیم.

And every month, you know, we'd send out messages to our friends and say,

و هر ماه، می‌دانید، ما برای دوستانمان پیام می‌فرستیم و می‌گفتیم،

Hey, we're trying to raise money.

هی، ما در تلاشیم پول جمع کنیم.

People in America, my family and friends would donate money.

مردم آمریکا، خانواده و دوستانم پول اهدا می کردند.

My Korean friends in Korea would donate money because we all wanted to help.

دوستان کره ای من در کره پول اهدا می کردند زیرا همه ما می خواستیم کمک کنیم.

But one month we went out at the end of it.

ولی یک ماه آخرش رفتیم بیرون.

We were scheduled to go out at the end of the month.

قرار شد آخر ماه بریم بیرون.

And it was about maybe a week away the day that we were going to

و شاید حدود یک هفته از روزی که قرار بود برای

leave to go out, there was about a week period prior to that date.

بیرون رفتن بیرون بیاییم فاصله بود، حدود یک هفته قبل از آن تاریخ بود.

And we didn't have the money.

و ما پول نداشتیم.

We only had about $300.

ما فقط حدود 300 دلار داشتیم.

So we needed about 100 to $150 more and the money wasn't coming in.

بنابراین ما به 100 تا 150 دلار بیشتر نیاز داشتیم و پول وارد نمی شد.

So I said, God, you know, I am doing this to help you.

بنابراین گفتم، خدایا، می دانی، من این کار را برای کمک به تو انجام می دهم.

You your people, Lord, I want to feed people.

شما قوم خود، خداوند، من می خواهم به مردم غذا بدهم.

That's what I'd like to do, but God, I'm in a tight spot.

این کاری است که من دوست دارم انجام دهم ، اما خدایا در تنگنا هستم.

I don't have the money.

من پول ندارم

We need to actually purchase the meals.

ما باید واقعاً غذاها را بخریم.

I was in a tight spot.

در تنگنا بودم

So I prayed and I said, God, I don't know how you're going to do it, but

پس دعا کردم و گفتم: خدایا، نمی‌دانم چطور می‌خواهی این کار را انجام دهی،

you have seven days to figure it out.

اما هفت روز فرصت داری تا بفهمی.

I prayed hard.

سخت دعا کردم

Then I went to work.

بعد رفتم سر کار.

I was still teaching.

هنوز مشغول تدریس بودم.

And a few days later I got.

و چند روز بعد گرفتم.

Salary.

حقوق.

I received my notice that said, Tiffani, you've received your salary

اخطاریه ام را دریافت کردم که در آن نوشته شده بود، تیفانی، شما

for the month from the Institute that I worked at now, we had a set salary

حقوق یک ماه خود را از مؤسسه ای که من در حال حاضر در آن کار می کردم دریافت کرده اید، ما

every single month as missionaries.

هر ماه یک حقوق مشخص به عنوان مبلغ داشتیم.

We made a certain amount of money and we received at the same time every month.

ما یک مقدار پول درآوردیم و هر ماه در همان زمان دریافت می کردیم.

So I wasn't looking for any extra money, but then I went to the bank

بنابراین من به دنبال پول اضافی نبودم، اما بعد به بانک

and I looked at my stub that had the paper that showed me how much.

رفتم و به خردم نگاه کردم که کاغذی داشت که به من نشان می داد چقدر است.

And it was exactly what I needed to get the food for the homeless.

و این دقیقا همان چیزی بود که برای تهیه غذای بی خانمان ها نیاز داشتم.

It was about $150, the exact amount I needed to add to what we

حدود 150 دلار بود، دقیقاً مبلغی که من باید به آن

had raised to get food for that month for the homeless people.

چیزی که برای تهیه غذای آن ماه برای افراد بی خانمان جمع کرده بودیم اضافه کنم.

And I was in shock that God answers prayers like that, the simple prayers.

و من در شوک بودم که خدا دعاها را به همین شکل، دعاهای ساده، مستجاب می کند.

And so quickly come to find out that my job at the time

و خیلی سریع متوجه شدم که شغل من در آن زمان

decided to give us all a bonus.

تصمیم گرفت به همه ما یک جایزه بدهد.

Randomly...

به طور تصادفی...

And this bonus, I use the bonus to help feed the homeless that month.

و این پاداش، من از پاداش برای کمک به غذا دادن به بی خانمان ها در آن ماه استفاده می کنم.

We were all able to go out and we were able to hand out a hundred meals and

همه ما می توانستیم بیرون برویم و توانستیم صد وعده غذایی تقسیم کنیم و

I will never forget that situation because when I was in such a tight

من هرگز آن موقعیت را فراموش نمی کنم زیرا وقتی در چنین شرایط تنگی

spot, God came through and gave me what I needed to help somebody else.

قرار داشتم، خدا از راه رسید و آنچه را که برای کمک به دیگری نیاز داشتم به من داد.

Maybe you've also been in a tight spot and someone, God or

شاید شما هم در تنگنا قرار گرفته اید و کسی، خدا یا

someone else has helped you.

شخص دیگری به شما کمک کرده است.

If so, let us know in the comment section, I hope you enjoyed today's story

اگر چنین است، در بخش نظرات به ما اطلاع دهید ، امیدوارم از داستان امروز لذت برده باشید

and I can't wait to see you next time.

و من بی صبرانه منتظر دیدار بعدی شما هستم.