Learning English is...? - English Addict - 283 - 🔴LIVE Learning from England / Sun 3rd March 2024

As you can see, the weather outside is looking rather nice.

همانطور که می بینید، هوای بیرون نسبتا خوب به نظر می رسد.

We have a beautiful day.

روز زیبایی داریم.

The sun is out.

خورشید بیرون است.

The birds are very happy because the weather is lovely.

پرندگان بسیار خوشحال هستند زیرا هوا دوست داشتنی است.

It's not too bad.

خیلی هم بد نیست.

And guess where Mr. Steve is at the moment?

و حدس بزنید آقای استیو در حال حاضر کجاست؟

He is outside in the garden and doing some work.

او بیرون در باغ است و مشغول انجام کارهایی است.

I'm sure he will tell us all about that a little bit later on.

من مطمئن هستم که او همه چیز را کمی بعد به ما خواهد گفت .

Here we are, English addict is back with you again.

اینجا هستیم، معتاد انگلیسی دوباره با شما بازگشته است.

And yes, we are coming to you live from the birthplace

و بله، ما به صورت زنده از زادگاه

of the English language, which just happens to be England.

زبان انگلیسی، که اتفاقا انگلستان است، به شما می آییم.

We are back together again.

ما دوباره با هم برگشتیم.

It is so nice to have you here

خیلی خوب است که شما اینجا هستید و به صورت

joining me live on YouTube.

زنده در یوتیوب به من ملحق می شوید.

It is very nice to be back, in fact.

در واقع برگشتن خیلی خوب است.

Hi, everybody.

سلام به همه.

This is Mr. Duncan in England.

این آقای دانکن در انگلستان است.

How are you today? Are you okay?

امروز چطوری؟ حالت خوبه؟

I hope so.

امیدوارم.

Are you happy?

آیا شما خوشحال هستید؟

I hope you are feeling happy.

امیدوارم احساس خوشبختی کنید

I hope everything in your world is super duper.

امیدوارم همه چیز در دنیای شما بسیار احمقانه باشد.

I really do.

من حتما انجام میدم.

My name is Duncan.

اسم من دانکن است.

I talk about the English language.

من در مورد زبان انگلیسی صحبت می کنم.

You might say I am an English addict.

شاید بگویید من یک معتاد انگلیسی هستم.

We have lots of things to talk about.

ما چیزهای زیادی برای گفتگو داریم.

A big subject, a big topic,

یک موضوع بزرگ، یک موضوع بزرگ

and also one that might be interesting to some of you

و همچنین موضوعی که ممکن است برای برخی از شما جالب باشد

if you are learning English or of course, if you are learning anything,

اگر در حال یادگیری زبان انگلیسی هستید یا البته اگر چیزی یاد می گیرید،

because in this world there are many interesting things around.

زیرا در این دنیا چیزهای جالب زیادی در اطراف وجود دارد.

Maybe something that is not interesting

شاید چیزی که

to one person might be interesting to another.

برای یک نفر جالب نیست برای دیگری جالب باشد.

So because human beings are all different, maybe we have different likes,

بنابراین چون انسان ها همه متفاوت هستند، شاید ما علایق متفاوت،

different interests, different things that we enjoy.

علایق مختلف، چیزهای متفاوتی داشته باشیم که از آنها لذت می بریم.

And of course, maybe things we are interested

و البته، شاید چیزهایی که ما علاقه مند

in learning more about.

به یادگیری بیشتر در مورد آنها هستیم.

So that is one of the things we are looking at today.

بنابراین این یکی از چیزهایی است که ما امروز به آن نگاه می کنیم. فکر می کنم

Learning, I think,

یاد گرفتن

and this is my

و این

own opinion, by the way, it doesn't have to be true.

نظر خودم است، اتفاقاً لزومی ندارد که درست باشد.

It is just what I feel.

این همان چیزی است که من احساس می کنم.

And who knows? It might be real.

و چه کسی می داند؟ ممکنه واقعی باشه

It might be true.

ممکنه درست باشه

It might be very, very important even.

حتی ممکن است بسیار بسیار مهم باشد.

But I think we never stop learning.

اما من فکر می کنم ما هرگز از یادگیری دست نمی کشیم.

I don't think there is a period in our life where we stop learning

من فکر نمی کنم دوره ای در زندگی ما وجود داشته باشد که از یادگیری

something new.

چیزهای جدید دست بکشیم. فکر می

I think today you might learn something new

کنم امروز شما ممکن است چیز جدیدی یاد بگیرید

and perhaps I will learn something new as well.

و شاید من نیز چیز جدیدی یاد بگیرم.

So every day is a new XP areas

بنابراین هر روز یک بخش جدید XP

and of course new opportunities

و البته فرصت های جدید

to learn new things.

برای یادگیری چیزهای جدید است.

And I think it is true a day without learning

و من فکر می کنم درست است که روزی که

something new is a day wasted.

چیز جدیدی یاد نگیرد، روزی تلف شده است.

And I think that is a very good phrase to remember.

و من فکر می کنم این عبارت بسیار خوبی برای به خاطر سپردن است.

So whenever you go outside,

بنابراین، هر زمان که به بیرون بروید،

whenever you explore somewhere new,

هر زمان که مکان جدیدی را کشف کردید،

I can guarantee I am pretty sure

می‌توانم تضمین کنم که مطمئن هستم

you will learn something new.

چیز جدیدی یاد خواهید گرفت.

I think so.

من هم اینچنین فکر میکنم.

So as we all go through life, there are things that we don't know.

بنابراین همانطور که همه ما در زندگی می گذریم، چیزهایی وجود دارد که نمی دانیم.

Things we are unsure of.

چیزهایی که مطمئن نیستیم

And of course, these days it is so easy to get

و البته، این روزها دستیابی

hold of information.

به اطلاعات بسیار آسان است.

You can find out things very easily.

خیلی راحت می توانید چیزها را بفهمید.

We have the Internet.

ما اینترنت داریم.

We have many places where you can find out about things.

ما مکان های زیادی داریم که می توانید در مورد چیزهایی باخبر شوید.

I used to spend

من

a lot of time

زمان زیادی را

at the library, so where I lived,

در کتابخانه می گذراندم، بنابراین جایی که زندگی می کردم،

I was very lucky because just a few yards from my house there was a library

بسیار خوش شانس بودم، زیرا فقط چند متری خانه من یک کتابخانه بود

and it was filled with all sorts of books,

و پر از انواع کتاب،

stories, novels, fiction, non-fiction.

داستان، رمان، داستان و غیره بود. -داستان.

And of course, lots of great information

و البته، اطلاعات بسیار خوبی

was contained within that library.

در آن کتابخانه وجود داشت.

So I used to spend a lot of time in the library,

بنابراین زمان زیادی را در کتابخانه می گذراندم،

and also I used to take some books out as well.

و همچنین برخی کتاب ها را بیرون می آوردم.

And that is the great thing about libraries.

و این نکته بزرگ در مورد کتابخانه ها است.

You can borrow the books,

شما می توانید کتاب ها را امانت بگیرید،

you can take them home with you, you can read them whenever you want.

می توانید آنها را با خود به خانه ببرید، می توانید آنها را هر زمان که بخواهید بخوانید.

So I still think there is a certain amount of value

بنابراین من هنوز فکر می‌کنم

in things like or places such as libraries, places

در مواردی مانند یا مکان‌هایی مانند کتابخانه‌ها، مکان‌هایی

where you can go along to spend time

که می‌توانید

without having to stare at the internet.

بدون نیاز به خیره شدن به اینترنت برای گذراندن وقت در آن‌ها بروید، ارزش خاصی وجود دارد.

And I am a very big believer

و من

in books and also things that can give you information

به کتاب‌ها و همچنین چیزهایی که می‌توانند اطلاعات

in a different way besides the Internet.

دیگری را در کنار اینترنت به شما بدهند بسیار اعتقاد دارم.

But of course, I suppose it's worth mentioning Also,

اما البته، فکر می‌کنم شایان ذکر است همچنین،

if you go to the local library, you will also find these days

اگر به کتابخانه محلی بروید، این روزها متوجه خواهید شد

that many libraries will have computers in them as well.

که بسیاری از کتابخانه‌ها نیز رایانه‌هایی در خود دارند.

So some of them will be connected to the Internet and some of them

بنابراین برخی از آنها به اینترنت متصل خواهند شد و برخی از آنها

will have their own database, which will allow you to find out

پایگاه داده خود را خواهند داشت، که به شما امکان می دهد بفهمید که در

where certain types of information

کجا انواع خاصی از اطلاعات

is contained within that place.

در آن مکان وجود دارد.

So I am a very big believer in encyclopaedias.

بنابراین من به دایره المعارف ها اعتقاد زیادی دارم.

Any sort of book, any sort of exercise

هر نوع کتاب، هر نوع

book, something to help you learn something new.

کتاب تمرین، چیزی که به شما کمک کند چیز جدیدی یاد بگیرید.

That is one of the reasons why I always say

این یکی از دلایلی است که من همیشه می گویم

one of the best things to have is a dictionary, an English dictionary.

یکی از بهترین چیزها یک فرهنگ لغت است، یک فرهنگ لغت انگلیسی.

If you are learning.

اگر در حال یادگیری هستید.

It is a great thing to have, and I would always recommend

داشتن این یک چیز عالی است و من همیشه توصیه می کنم

that you buy maybe a large dictionary.

شاید یک دیکشنری بزرگ بخرید.

But of course these days, if you want to be able to walk around

اما مطمئناً این روزها، اگر می خواهید بتوانید راه بروید

and carry something in your bag,

و چیزی در کیف خود حمل کنید،

you can also buy a concise

می توانید یک

English dictionary as well.

فرهنگ لغت انگلیسی مختصر نیز بخرید.

And of course, you can buy one that easily translates

و البته، می توانید یکی را بخرید که به راحتی

between your local language or your native language

بین زبان محلی یا زبان مادری شما

and the other language you are learning,

و زبان دیگری که در حال یادگیری آن هستید، ترجمه کند،

which in this case will be English.

که در این صورت انگلیسی خواهد بود.

So there are many ways of learning, many ways of picking up information.

بنابراین راه های زیادی برای یادگیری وجود دارد، راه های زیادی برای جمع آوری اطلاعات.

You pick up information.

شما اطلاعات را دریافت می کنید.

I like that expression.

من این بیان را دوست دارم.

So if you pick up something,

بنابراین اگر چیزی را انتخاب می کنید، به این

it means you are gathering

معنی است که در حال جمع آوری

or you are absorbing some sort of information.

یا جذب نوعی اطلاعات هستید.

And I think every day we

و من فکر می کنم هر روز

learn something new, even as an adult.

چیز جدیدی یاد می گیریم، حتی در بزرگسالی.

And I know it is a cliche,

و من می دانم که این یک کلیشه است،

something that lots of people say all the time.

چیزی که بسیاری از مردم همیشه می گویند.

But I do believe you are never too old to learn.

اما من معتقدم که شما هرگز برای یادگیری آنقدر پیر نیستید.

And I do know that I have lots of people

و من می دانم که امروز افراد زیادی

watching on here today who are learning.

در اینجا تماشا می کنند که در حال یادگیری هستند.

They continue to learn and they want to learn more.

آنها به یادگیری ادامه می دهند و می خواهند بیشتر بیاموزند.

Always be hungry.

همیشه گرسنه باش

That's what I say.

این چیزی است که من می گویم.

Not just food, but also information.

نه فقط غذا، بلکه اطلاعات.

Things you can learn.

چیزهایی که می توانید یاد بگیرید.

It makes the world a little bit more interesting

when you learn more about it.

وقتی در مورد آن بیشتر بدانید، جهان را کمی جالب تر می کند.

I think so.

من هم اینچنین فکر میکنم.

Hello to the live chat, by the way.

سلام به چت زنده، اتفاقا.

Hello, live chat.

سلام چت زنده

If you want to give me a lovely like please,

اگر می خواهید به من یک لایک دوست داشتنی بدهید ،

please send me a link and I will be ever so thankful.

لطفاً یک لینک برای من ارسال کنید و من همیشه سپاسگزار خواهم بود.

Congratulations to Mohsin.

تبریک به محسن.

Congratulations.

تبریک می گویم.

You are first on today's live chat.

شما اولین نفر در چت زنده امروز هستید.

Mohsin is at the top.

محسن در اوج است.

Also, we have Beatrice and we have

همچنین، ما بئاتریس را داریم و می‌دانیم که می‌خواهم

you know what I'm going to say?

چه بگویم؟

You know who it is.

میدونی کیه

Lewis Davis

لوئیس دیویس

is here today. Hello, Lewis.

امروز اینجاست. سلام، لوئیس.

Nice to see you back. Paul Mirror is here.

خوشحالم می بینم برگشتی. پل آینه اینجاست.

Also, we have Vitesse.

همچنین، ما Vitesse را داریم.

Hello, Vitesse. Nice to see you back.

سلام، ویتسه. خوشحالم می بینم برگشتی.

Normally, you are at the top,

به طور معمول، شما در اوج هستید،

but today you are a little bit lower down bus.

اما امروز کمی پایین تر از اتوبوس هستید.

I have a feeling next time.

دفعه بعد یه حسی دارم

Next time I am on here, I think you will be number one again.

دفعه بعد که من اینجا هستم، فکر می کنم شما دوباره شماره یک خواهید بود.

I think so, yes.

من فکر می کنم اینطور است، بله.

Because you have a very fast finger.

زیرا شما انگشت بسیار سریعی دارید.

You do?

شما انجام می دهید؟

Mary.

مريم.

Hello, Mary.

سلام مریم

Nice to see you here.

خوشحالم که شما را اینجا می بینم.

We also have Beatrice.

ما بئاتریس را هم داریم.

Hello, Beatrice.

سلام بئاتریس

I believe you are up in the mountains,

من معتقدم که شما در کوهستان هستید، به این

which means that you might not have a very good signal on your.

معنی که ممکن است سیگنال خیلی خوبی روی خود نداشته باشید.

Your Internet connection.

اتصال به اینترنت شما

But please stick with me for as long as you can Stay with me.

اما لطفا تا زمانی که می توانید با من بمانید.

Who knows?

چه کسی می داند؟

You might learn something new as well.

ممکن است چیز جدیدی نیز یاد بگیرید.

So today we are looking at learning, learning things, learning new things,

بنابراین امروز ما به دنبال یادگیری، یادگیری چیزها، یادگیری چیزهای جدید،

or maybe learning one

یا شاید یادگیری یک

particular thing subjects.

موضوع خاص هستیم.

There are many subjects around.

موضوعات زیادی در اطراف وجود دارد.

It is amazing.

شگفت انگیز است. مردم به

What sort of things people become interested in.

چه چیزهایی علاقه مند می شوند.

We all have different interests, but I'm always fascinated

همه ما علایق متفاوتی داریم، اما من همیشه مجذوب

by some of the more a unusual interests that people have.

برخی از علایق غیرعادی تر مردم هستم.

So we can think of lots of things, maybe things genuinely in the world,

بنابراین ما می‌توانیم به چیزهای زیادی فکر کنیم، شاید چیزهایی واقعاً در جهان باشند،

maybe if you are interested in a particular type of thing or subject,

شاید اگر به نوع خاصی از چیز یا موضوع علاقه دارید،

maybe you are a very big fan of of nature.

شاید شما از طرفداران طبیعت باشید.

Maybe you love nature very much, maybe a certain type of animal.

شاید شما طبیعت را خیلی دوست دارید، شاید نوع خاصی از حیوانات را.

Maybe you are crazy about a particular type of animal such as a dog.

شاید شما دیوانه نوع خاصی از حیوانات مانند سگ هستید.

Maybe you are a dog owner,

شاید شما صاحب سگ هستید،

maybe you have a cat,

شاید گربه دارید،

maybe you are interested in all sorts of animals.

شاید به انواع حیوانات علاقه مند هستید.

Maybe you have a general interest

شاید شما هم

in nature like I do.

مثل من به طبیعت علاقه دارید.

I'm very interested in nature.

من به طبیعت خیلی علاقه دارم.

And I was looking out of my window this morning and I noticed.

و امروز صبح داشتم از پنجره به بیرون نگاه می کردم و متوجه شدم.

Well, first of all, I suppose I should explain yesterday, because we did

خب، اول از همه، فکر می کنم باید دیروز را توضیح دهم، زیرا

have a nice event take place yesterday,

دیروز یک رویداد خوب داشتیم،

a lovely natural event yesterday.

یک رویداد طبیعی دوست داشتنی دیروز.

We had some snow. And guess what?

مقداری برف داشتیم. و حدس بزنید چه؟

I couldn't resist filming it for you.

من نتونستم مقاومت کنم که برات فیلم بگیرم

there it was, The View.

آنجا بود، The View.

Yesterday morning I woke up to snow fall

دیروز صبح با بارش برف از خواب بیدار شدم

and I was very excited,

و همانطور که احتمالاً تصور می کنید بسیار هیجان زده بودم،

as you can probably imagine, because I like snow.

زیرا من برف را دوست دارم.

I like being outside in the snow when it is snowing.

من دوست دارم وقتی برف می بارد بیرون در برف باشم .

But I also like to be in the house

اما من همچنین دوست دارم وقتی برف می بارد در خانه باشم و از

looking out of the window when it's snowing as well.

پنجره بیرون را نگاه کنم .

I have to say, sometimes it is a nice place to be when you are in the house.

باید بگویم، گاهی اوقات وقتی در خانه هستید، مکان خوبی است.

It is nice and warm and you can look out and watch

خوب و گرم است و می توانید به بیرون نگاه کنید و

the weather

آب و هوا را تماشا کنید که اتفاق می

taking place and doing its thing.

افتد و کار خود را انجام می دهد.

And nature is one of the things I am fascinated by.

و طبیعت یکی از چیزهایی است که من شیفته آن هستم.

Animals, plant life, weather events, anything really.

حیوانات، زندگی گیاهان، رویدادهای آب و هوایی، هر چیزی واقعاً.

I woke up this morning and I noticed in the distance

امروز صبح از خواب بیدار شدم و از دور متوجه شدم

there was a lot of snow that had fallen on the mountains in the distance.

برف زیادی روی کوه های دور افتاده بود.

So near where I live, there are also mountains.

بنابراین در نزدیکی محل زندگی من، کوه هایی نیز وجود دارد. می

I know, Beatrice, You like going to the mountains, but guess what?

دانم، بئاتریس، تو دوست داری به کوه بروی، اما حدس بزن چی؟

I have mountains near my house.

نزدیک خانه ام کوه دارم.

And this morning I noticed that some of them

و امروز صبح متوجه شدم که برخی از آنها

were covered with snow.

پوشیده از برف است.

so that is what I woke up to this morning.

پس این همان چیزی است که امروز صبح از خواب بیدار شدم.

The weather is rather nice. Lots of sun.

هوا نسبتا خوب است آفتاب زیاد.

And in the distance we have snow as well.

و در دوردست هم برف داریم.

English addict is with you today

معتاد انگلیسی امروز با شماست

and I shall give you your five minute warning

و من به شما اخطار پنج دقیقه ای می دهم که

to be prepared because in around

آماده باشید زیرا

about 5 minutes from now, this guy will be on your screens.

حدود 5 دقیقه دیگر این مرد روی صفحه نمایش شما خواهد بود.

What has Mr.

آقای

Steve been doing this week?

استیو این هفته چه کار کرده است؟

So there he is, warming up, getting himself in the mood

پس او اینجاست که خودش را گرم می کند و حال و هوای خودش را پیدا می کند تا چند لحظه دیگر به

to join us all on the live stream in a few moments.

همه ما در جریان زنده بپیوندد .

I suppose it is unusual to have snow at this time of year,

فکر می‌کنم برف در این زمان از سال غیرعادی است،

but to be honest with you, we can have snow much later than this.

اما اگر با شما صادق باشم، می‌توانیم خیلی دیرتر از این برف بباریم.

So it isn't unusual to have snow in early April.

بنابراین وجود برف در اوایل آوریل غیرعادی نیست.

So it is possible to have snow quite late.

بنابراین ممکن است تا دیر وقت برف ببارد.

I think in the past we've had snowfall

من فکر می کنم در گذشته ما در

around Easter as well.

حوالی عید پاک نیز بارش برف داشته ایم.

Mr. Steve will be with us in a few moments for those worried.

آقای استیو تا چند لحظه دیگر با ما برای کسانی که نگران هستند خواهد بود.

I know a lot of you will wait patiently for Mr.

می دانم که بسیاری از شما صبورانه منتظر

Steve to arrive.

آمدن آقای استیو خواهید بود.

We are looking at learning today, learning things.

ما امروز به دنبال یادگیری هستیم، چیزهایی یاد می گیریم.

My own experience of learning, Mr.

تجربه خود من از یادگیری، آقای

Steve and his experience of learning.

استیو و تجربه یادگیری او.

And also another question I will be asking today, quite a serious one.

و همچنین سوال دیگری که امروز خواهم پرسید ، کاملاً جدی.

We like to look at all sorts of things.

ما دوست داریم به همه چیز نگاه کنیم. یکی

Another thing I would like to ask today is

دیگر از چیزهایی که امروز می خواهم بپرسم این است که

why can't we all just get along

چرا همه ما نمی توانیم فقط برای کنار آمدن با هم

to get along?

کنار بیاییم؟

Means to be friends.

یعنی دوست بودن

To be acquaintances.

آشنا بودن. با هم کنار می آیی

You get along.

And to get along means to be in a situation

و کنار آمدن یعنی قرار گرفتن در موقعیتی

where you both feel comfortable.

که هر دو احساس راحتی کنید.

Why can't we all just get along?

چرا همه ما نمی توانیم با هم کنار بیاییم؟

And when I say that, I mean human beings.

و وقتی این را می گویم، منظورم انسان است.

Me, you, everyone.

من، تو، همه

The whole world.

کل جهان.

Apparently.

ظاهرا

Very.

خیلی تعداد

Quite a few people on this planet, around a billion people

بسیار کمی از مردم روی این سیاره، حدود یک میلیارد نفر در حال

right now

حاضر

are all walking around, breathing, eating.

همه در حال راه رفتن هستند، نفس می کشند، غذا می خورند.

However, quite a few of us

با این حال، تعداد کمی از ما با هم

don't get along.

کنار نمی آییم.

And I think it is an interesting question

و من فکر می کنم این یک سوال جالب است،

because, well, why?

زیرا، خوب، چرا؟

Why can't people just get along?

چرا مردم نمی توانند با هم کنار بیایند؟

Why can't we all just agree that we are on the same ride?

چرا همه ما نمی توانیم قبول کنیم که در یک سواری هستیم؟

We are on the same trip,

ما در یک سفر هستیم،

we are all experiencing

همه ما یک

the same exist stance in different ways.

موضع وجودی یکسان را به طرق مختلف تجربه می کنیم.

And talking of learning, I suppose we can all learn from each other as well.

و در مورد یادگیری صحبت می کنیم، فکر می کنم همه ما می توانیم از یکدیگر نیز یاد بگیریم.

There are things we can learn from each other.

چیزهایی هست که می توانیم از یکدیگر یاد بگیریم.

So I think it is a great question and it might be one

بنابراین من فکر می کنم این یک سوال عالی است و ممکن است کمی

we will be talking about a little bit later on when Mr.

بعداً وقتی آقای

Steve joins us on the live chat.

استیو در چت زنده به ما ملحق شود، درباره آن صحبت خواهیم کرد.

Another thing I was quite excited

چیز دیگری که من

yesterday for a certain reason.

دیروز به دلیل خاصی بسیار هیجان زده بودم. آیا

Can you guess why I was excited yesterday?

می توانید حدس بزنید چرا دیروز هیجان زده بودم؟

There is one particular reason

یک دلیل خاص وجود دارد

and it has something to do with food.

و ربطی به غذا دارد.

I know what you are going to say.

میدونم چی میخوای بگی

You are going to say, Mr.

شما می خواهید بگویید آقای

Duncan, you always talk about food.

دانکن، شما همیشه در مورد غذا صحبت می کنید.

We think

ما فکر می کنیم

you might be addicted to food.

ممکن است به غذا معتاد شده باشید.

Well, guess what? You might be right.

خوب حدس بزن چی؟ ممکن است حق با شما باشد.

I might be.

من ممکن است باشم.

We are talking about food as well.

در مورد غذا هم صحبت می کنیم.

Lots of things to talk about today.

امروز چیزهای زیادی برای صحبت کردن.

And yes, Mr.

و بله، آقای

Steve will be with us in around about 3 minutes from now.

استیو تا حدود 3 دقیقه دیگر با ما خواهد بود.

3 minutes. Count them.

3 دقیقه. بشمارشون.

Mr. Steve will be here.

آقای استیو اینجا خواهد بود.

Don't go away.

دور نشو

English addict is with you on this Sunday afternoon from a bright

معتاد انگلیسی در این بعد از ظهر یکشنبه از

and sunny England.

انگلستان روشن و آفتابی با شماست.

English addicts.

معتادان انگلیسی

It is a beautiful day, by the way.

اتفاقاً روز زیبایی است. حال و

We are having some gorgeous weather.

هوای خوبی داریم

Look at that.

به آن نگاه کنید.

It's such a lovely day.

چنین روز دوست داشتنی است.

We should be outside.

باید بیرون باشیم

Well, there is one person who was outside earlier

خوب، یک نفر است که قبلاً بیرون بود

and I'm sure you know who it is.

و مطمئن هستم که می دانید او کیست.

He's back in his comfortable corner, looking rather bright today.

او به گوشه راحت خود بازگشته است و امروز نسبتاً درخشان به نظر می رسد.

We have so much sunshine coming into the studio.

ما آفتاب زیادی داریم که وارد استودیو می شود. در

I actually had to put something up to

واقع مجبور شدم چیزی برای

to cover the window because there was so much light coming in.

پوشاندن پنجره بگذارم، زیرا نور زیادی به داخل می آمد.

Yes. You know who I'm talking about?

بله. میدونی در مورد کی حرف میزنم؟

It is the one and only he is the man

این تنها و تنها اوست

who can help.

که می تواند کمک کند.

Quite often a busy man.

اغلب یک مرد شلوغ است.

It is, of course, Mr.

البته این آقای

Steve.

استیو است.

Hello.

سلام.

Hello, everybody.

سلام به همه.

Hello.

سلام.

Wonderful viewers from across the globe.

بینندگان شگفت انگیز از سراسر جهان.

It is a beautiful day today, Mr. Duncan.

امروز روز زیبایی است آقای دانکن.

I have been outside in the gorgeous spring sunshine

من بیرون در آفتاب زیبای بهاری بوده‌ام

because I think it is officially spring

زیرا فکر می‌کنم

after the 1st of March.

بعد از اول مارس رسماً بهار است.

And it's gorgeous out there.

و آنجا زرق و برق دار است.

We had a frost this morning.

امروز صبح سرما خوردیم.

It's about minus one around here last night.

دیشب اینجا تقریباً منفی یک است.

But that frost has gone and I've been wading through mud

اما آن یخ زدگی از بین رفته است و من

and cutting back plants

before the weeds cover them, trying to do some some good work out there.

قبل از اینکه علف‌های هرز گیاهان را بپوشانند در گل و لای می‌چرخند و سعی می‌کنم کارهای خوبی در آنجا انجام دهم.

I've had some really good exercise. Mr. Duncan.

من واقعاً ورزش خوبی داشته ام. آقای دانکن

I feel fighting fit, ready to tackle whatever

احساس می‌کنم آمادگی مبارزه را دارم، آماده‌ام تا با هر آنچه که

the live chat will throw at me today.

امروز چت زنده به سرم می‌زند، مقابله کنم.

Well, you know what it's like, Steve.

خوب، شما می دانید که چگونه است، استیو.

Sometimes the the live chat can get quite, quite busy,

گاهی اوقات چت زنده می تواند کاملاً شلوغ شود

and there is always something to talk about.

و همیشه چیزی برای صحبت وجود دارد.

Today, by the way, we have a very interesting subject.

اتفاقا امروز موضوع بسیار جالبی داریم.

We are talking about learning how to learn.

ما در مورد یادگیری نحوه یادگیری صحبت می کنیم.

And I know it seems like an obvious subject,

و من می دانم که به نظر یک موضوع واضح است،

but actually we very rarely talk about it.

اما در واقع ما به ندرت در مورد آن صحبت می کنیم.

You and I, and here on the live chat,

من و شما، و اینجا در چت زنده،

we rarely talk about how we learn

به ندرت در مورد نحوه یادگیری

and and the things we enjoy learning

و چیزهایی که از یادگیری لذت می بریم

and when we learn.

و زمانی که یاد می گیریم صحبت می کنیم.

Now, as I said earlier, Steve wasn't here,

اکنون، همانطور که قبلاً گفتم، استیو اینجا نبود،

but as I said earlier, we learn all the time.

اما همانطور که قبلاً گفتم، ما همیشه یاد می‌گیریم.

I think we never stop learning.

من فکر می کنم ما هرگز از یادگیری دست نمی کشیم.

I think learning is something we constantly do,

من فکر می کنم یادگیری چیزی است که ما دائماً انجام می دهیم،

even if we don't think we're doing it, we are learning.

حتی اگر فکر نکنیم در حال انجام آن هستیم، در حال یادگیری هستیم.

Things may be something you you overhear in a conversation.

چیزهایی ممکن است چیزی باشد که شما در یک مکالمه می شنوید.

You might find out something new, maybe some information you

ممکن است چیز جدیدی بیابید، شاید اطلاعاتی که

you weren't aware of before, or maybe a little bit of local gossip.

قبلاً از آن بی اطلاعید، یا شاید کمی شایعات محلی.

Even so, learning is not just about knowledge.

با این حال، یادگیری فقط در مورد دانش نیست.

Remembering things. It might.

به یاد آوردن چیزها ممکن است.

It might also just be something that you didn't know before

همچنین ممکن است چیزی باشد که قبلاً

about a certain person or maybe something like that.

در مورد یک شخص خاص نمی دانستید یا شاید چیزی شبیه به آن.

Today, we might reveal something about ourselves

امروز، ممکن است

when we answer these questions about what we learn and how we like to learn.

وقتی به این سؤالات درباره چیزهایی که یاد می‌گیریم و چگونه دوست داریم یاد بگیریم پاسخ می‌دهیم، چیزی درباره خودمان آشکار کنیم.

So. Mr.

Steve, you look great today, by the way.

بنابراین. آقای

استیو، اتفاقاً امروز عالی به نظر می رسید.

Can I just say you look so, so radiant.

فقط میتونم بگم خیلی درخشان به نظر میای به این

It's because I've been outside.

دلیل است که من بیرون بوده ام.

I love to be outside in the garden and Charlotte.

من دوست دارم بیرون در باغ و شارلوت باشم.

Martin Hello, Charlotte seems to think that I've been skiing now.

مارتین سلام، به نظر می رسد شارلوت فکر می کند که من اکنون در حال اسکی هستم.

I've just been in the garden.

من تازه وارد باغ شدم

but it was frosty Outside, I

اما بیرون یخبندان بود، فکر می‌کنم

think is probably the point that you were referring to it.

احتمالاً همان چیزی است که شما به آن اشاره می‌کنید.

We didn't have any snow, although we did have sleet yesterday.

ما هیچ برف نداشتیم، هرچند دیروز برف داشتیم.

But yeah, I'm feeling fighting fit.

اما آره، احساس می کنم در حال مبارزه هستم.

Mr. Duncan, because I've been out in the garden, I've been using my lappers.

آقای دانکن، چون من در باغ رفته ام، از لپه هایم استفاده کرده ام.

My lappers. Yes.

لپه های من آره.

To to cut back a particular bush, which is being annoying me for some time.

برای بریدن یک بوته خاص، که مدتی است من را آزار می دهد.

Okay.

باشه.

It's a Laura Bush, which is just got a bit too big.

این یک لورا بوش است که کمی بیش از حد بزرگ شده است.

Good.

خوب

But there you go.

اما شما بروید.

The great thing about Laurel is you can cut it right back and it grows back again.

نکته جالب در مورد لورل این است که می توانید بلافاصله آن را برش دهید و دوباره رشد می کند.

So if I've ever done it, it'll come back.

بنابراین اگر تا به حال این کار را انجام داده باشم، برمی گردد.

That's it. But it's amazing, though.

خودشه. اما شگفت انگیز است.

Even during the winter, So you wouldn't think that

حتی در طول زمستان، بنابراین شما فکر نمی کنید که

things would grow during the winter.

چیزها در طول زمستان رشد کنند.

But they are sort of some things carry on growing,

اما آنها چیزهایی هستند که در حال رشد هستند،

especially evergreen trees, trees that are always green.

به خصوص درختان همیشه سبز، درختانی که همیشه سبز هستند.

So they are always doing something.

بنابراین آنها همیشه کاری انجام می دهند. شارلوت می‌گوید

Even during those cold winter

حتی در آن ماه‌های سرد زمستان،

months, Charlotte says, I've got white circles around my eyes.

من دایره‌های سفید دور چشم‌هایم دارم.

You do.

You, you. Well, you know why I.

شما انجام می دهید.

تو، تو خوب، می دانید چرا من.

The lighting's wrong.

نورپردازی اشتباه است.

No, it's all those years of you wearing sunglasses.

نه، این همه سالی است که شما عینک آفتابی زده اید.

Now. It's not that, Mr..

اکنون. اینطور نیست آقای...

It isn't.

اینطور نیست.

No, I can't.

نه، نمی توانم.

I can't change the colour if I didn't look like this in real life.

اگر در زندگی واقعی اینطور به نظر نمی رسیدم نمی توانم رنگ را تغییر دهم.

Charlotte,

شارلوت،

I think I need more light on me.

فکر می کنم به نور بیشتری نیاز دارم.

Mr. Ball.

آقای توپ.

Okay, that's just. See, let's just see if.

خوب، همین است. ببین، فقط ببینیم که آیا.

Yeah. I can't change your skin. Steve.

آره من نمیتونم پوستت رو عوض کنم استیو

This isn't what it looks like in real life, okay?

این چیزی نیست که در زندگی واقعی به نظر می رسد، خوب؟

Is this what we're doing now? Is this what we're doing today? Is this.

آیا این همان کاری است که ما اکنون انجام می دهیم؟ آیا این همان کاری است که ما امروز انجام می دهیم؟ آیا این است. آیا

Is this where we're going with today's life?

ما با زندگی امروز به اینجا می رویم ؟

I'm beginning to look like Donald Trump

من شروع به شبیه شدن به دونالد ترامپ کرده ام،

because he has these weird white patches around his eyes.

زیرا او دارای این لکه های سفید عجیب در اطراف چشمانش است. آیا

Isn't this because he wears sunglasses all the time?

این به این دلیل نیست که او همیشه از عینک آفتابی استفاده می کند ؟

So it's when people protect the circle around their eyes.

بنابراین زمانی است که افراد از دایره دور چشم خود محافظت می کنند.

Well, it's not like Mr. Duncan.

خوب، مثل آقای دانکن نیست.

I don't look like this in real life. Otherwise.

من در زندگی واقعی اینطور به نظر نمی رسم. در غیر این صورت.

You just said to me, you look white around the eyes.

فقط به من گفتی دور چشمت سفید به نظر میرسه

Anyway, let's not go into that.

به هر حال اجازه دهید وارد این موضوع نشویم.

How's that, Steve?

چطور است، استیو؟

I don't know. I can't see what you. Right.

من نمی دانم. من نمی توانم ببینم شما چیست. درست.

There's a monitor with your face on it.

یک مانیتور با صورت شما روی آن وجود دارد.

Yeah, but I can't see what other people are saying.

بله، اما من نمی توانم ببینم دیگران چه می گویند.

Okay. How's that then? Is that.

باشه. اونوقت چطوره؟ آیا آن است.

Is that better?

آیا این بهتر است؟

Yeah, that's fine.

آره خوبه.

That's perfect. Mr. Duncan,

این کامل است. آقای دانکن،

I can't.

I can't sort of.

من نمی توانم.

من نمی توانم مرتب کنم.

I can't change the actual structure of your skin.

من نمی توانم ساختار واقعی پوست شما را تغییر دهم.

That's.

That's what I'm saying. It's.

یعنی.

این چیزی است که من می گویم. این است.

It's very hard to do that.

انجام این کار بسیار سخت است.

So now you look like you're standing under a thousand watt light.

بنابراین اکنون به نظر می رسد که زیر نور هزار وات ایستاده اید.

It looks very strange.

خیلی عجیب به نظر می رسد.

Is that better viewers?

آیا این بینندگان بهتر است؟

Is that better, actually?

آیا این بهتر است، در واقع؟

Well, please don't start saying that. Mr.

خوب، لطفاً شروع به گفتن آن نکنید. آقای

Steve looks green.

استیو سبز به نظر می رسد.

What colour would you like, Mr.

چه رنگی دوست دارید آقای

Steve? To look.

استیو؟ نگاه كردن.

So would you like him

پس آیا دوست دارید که او

to look green like that or would you like, like him to look purple?

اینطور سبز به نظر برسد یا دوست دارید که او بنفش به نظر برسد؟

Maybe.

شاید.

That's quite nice.

خیلی خوبه

I think you look great. Purple.

من فکر می کنم تو عالی به نظر می آیی. رنگ بنفش.

Well, maybe we can just have you.

خب، شاید بتوانیم شما را داشته باشیم.

Is your is your usual colour, Jenkins always fiddling with his knobs. Yes.

آیا رنگ همیشگی شماست، جنکینز همیشه با دستگیره هایش دست و پنجه نرم می کند. آره.

Well, the thing is, you constantly say I make you look bad on camera.

خب، مسئله این است که مدام می گویید من باعث می شوم جلوی دوربین بد بنظر بیای.

Well, I didn't say that.

خب من اینو نگفتم

The viewers said that I wouldn't make I wasn't making any comments at all.

بیننده ها گفتند که من نمی گذارم، اصلاً نظری نمی دهم.

But you've said those to the past.

اما شما اینها را به گذشته گفته اید.

So you say, why do you make the like, make me look bad?

پس می گویید چرا مثل این را می کنید، من را بد جلوه می دهید؟

I don't I can't I can't control the way you look.

من نمی توانم نمی توانم ظاهر شما را کنترل کنم.

Maybe you should start wearing makeup.

شاید باید آرایش کردن را شروع کنید.

Maybe that said, maybe we are at the stage of life

شاید این گفته، شاید ما اکنون در مرحله ای از زندگی هستیم

now where you have to start wearing makeup anyway.

که به هر حال باید آرایش کردن را شروع کنید.

Mister, is that better?

آقا بهتره؟

I don't know. It's up to the viewers.

من نمی دانم. این به بینندگان بستگی دارد.

What do you think? Viewers?

شما چی فکر میکنید؟ بینندگان؟

Do I look better now? Yes.

الان بهتر به نظر میرسم؟ آره.

Please tell.

لطفا بگویید.

I really don't know what I can do

من واقعاً نمی دانم چه کاری می توانم انجام دهم

because in my corner of the studio, it's a little darker, you see.

زیرا در گوشه استودیو من کمی تاریک تر است.

And in your part of the studio, it's very lights.

و در قسمت شما از استودیو، بسیار روشن است.

So. So I can do the same thing with me.

بنابراین. بنابراین من می توانم همین کار را با خودم انجام دهم.

If you want. I can make myself look much lighter.

اگر بخواهید. می توانم خودم را خیلی سبک تر نشان دهم.

I think you're paying too much attention to this, Mr. Duncan.

من فکر می کنم شما بیش از حد به این موضوع توجه می کنید، آقای دانکن.

Well, you mentioned it.

خب اشاره کردی

Now you go.

حالا تو برو

See, I didn't mention it was not line light.

ببینید، من اشاره نکردم که نور خط نیست.

Now I'm lighter as well, so it is possible to do it,

الان من هم سبک ترم، پس امکانش هست،

but that's it.

اما همین.

You see both.

شما هر دو را می بینید.

But sometimes if you are

اما گاهی اوقات اگر

if you're covering your eyes with sunglasses

چشم‌هایتان را با عینک آفتابی می‌پوشانید

and you are constantly getting the sun on you,

و دائماً نور خورشید به شما می‌خورد، در

you can actually have a little bit of white around your eyes.

واقع می‌توانید کمی سفیدی اطراف چشمانتان داشته باشید. راستش

I don't think it's a bad thing, to be honest.

فکر نمی کنم چیز بدی باشد .

It doesn't bother me.

من را اذیت نمی کند.

I think Mr. Steve always looks amazing.

من فکر می کنم آقای استیو همیشه شگفت انگیز به نظر می رسد.

And you tell me as well, Steve, that whenever you meet people,

و تو هم به من بگو، استیو، که هر وقت با مردم ملاقات می کنی،

they always say how great you look.

همیشه می گویند که چقدر عالی به نظر می آیی.

Especially I didn't say you've got white circles and your eyes.

مخصوصاً نگفتم که دایره های سفید و چشم هایت داری.

Well, no, they're not going to say that, are they?

خوب، نه، آنها این را نمی گویند، درست است؟

Well, because I haven't. It's.

خوب، چون من این کار را نکرده ام. این است.

It's something to do anyway.

به هر حال این کاری است که باید انجام داد.

Anyway, let's move on, Mr. Duncan. Let's move on.

به هر حال، بیایید ادامه دهیم، آقای دانکن. بیایید ادامه دهیم.

Whatever you did, people said it looks better now.

هر کاری کردی، مردم گفتند الان بهتر به نظر می رسد.

So you've obviously done something

بنابراین شما مشخصاً کاری انجام داده اید

to. To

make me look a bit better, which is good.

. برای اینکه

من کمی بهتر به نظر برسم، که خوب است.

I thought I did.

فکر کردم انجام دادم.

Anyway, after talking about technical things for the past 5 minutes.

به هر حال بعد از صحبت در مورد مسائل فنی در 5 دقیقه گذشته.

We are with you today.

ما امروز با شما هستیم.

We have lots of things to talk about, Steve.

ما چیزهای زیادی برای صحبت داریم، استیو.

Some heavy subjects, by the way,

به هر حال، برخی از موضوعات سنگین،

learning, but also we're

یادگیری هستند، اما همچنین در

talking about conflicts as well.

مورد درگیری ها نیز صحبت می کنیم.

We've just had a conflict.

ما فقط یک درگیری داشتیم.

So there's one I wouldn't call Steve.

پس یکی هست که من اسمش را استیو نمی گذارم.

That was not a conflict.

این درگیری نبود.

That was nothing.

این چیزی نبود.

When you think about it, like mild,

وقتی به آن فکر می کنی، مثل خفیف،

it was nothing.

چیزی نبود.

It wasn't just anything.

این فقط چیزی نبود.

It was merely a disagreement on the

این صرفاً یک اختلاف نظر در مورد

the technical issues surrounding today's live stream.

مسائل فنی پیرامون پخش زنده امروز بود.

Anyway, Steve,

به هر حال استیو، پیش

stay with me. I'm here.

من بمان. من اینجا هستم.

I'm not going anywhere and I can see you drifting away.

من جایی نمی روم و می توانم تو را در حال دور شدن ببینم.

Well, I'm looking at the live chat, Mr. Duncan.

خوب، من به چت زنده نگاه می کنم ، آقای دانکن.

That's my job. We have lots of things to talk about today. Steve

اون کار منه. امروز چیزهای زیادی برای گفتن داریم. استیو

Jaco on learning conflicts.

جاکو در مورد تعارضات یادگیری

And the big question today is

و سوال بزرگ امروز

a big question that lots of people ask for those wondering.

سوال بزرگی است که بسیاری از مردم برای کسانی که متعجب هستند می پرسند.

By the way, that is Mr. Steve over there.

به هر حال، آقای استیو آنجاست.

I will put his name on the screen.

اسمش را روی صفحه می گذارم.

So you know, that is Mr. Steve.

پس می دانید، آن آقای استیو است.

He is the handsomest man in this room.

او خوش تیپ ترین مرد این اتاق است.

Apparently, according to Steve.

ظاهراً طبق گفته استیو.

A big question today, Steve, is

امروز یک سوال بزرگ، استیو، این است که

why can't we all just get along?

چرا همه ما نمی‌توانیم کنار بیاییم؟

Do you ever ask that question?

آیا تا به حال این سوال را می پرسید؟

Yes, I think we we often do that, don't we?

بله، من فکر می کنم ما اغلب این کار را انجام می دهیم، اینطور نیست؟

Particularly when there's conflicts around the world,

به خصوص وقتی در سراسر جهان درگیری وجود دارد،

we say, why just why can't we all just get along?

ما می گوییم، چرا فقط چرا نمی توانیم همه با هم کنار بیاییم؟

Why can't we all just get along and be friendly?

چرا همه ما نمی توانیم با هم کنار بیاییم و دوستانه باشیم؟

There's a great film that was released many years ago,

یک فیلم عالی وجود دارد که سال ها پیش اکران شد،

I think it was in the 1990s called Mars Attacks.

فکر می کنم در دهه 1990 بود به نام حملات مریخ.

Do you remember that film? I do, yes.

آن فیلم را به خاطر دارید؟ دارم، بله. فکر می‌کنم

I think a lot of people have forgotten it, but it's Tony Jones in that

خیلی‌ها آن را فراموش کرده‌اند، اما از این جهت متاسفم که تونی جونز است

it's sorry.

.

Did Tom Jones make make a cameo appearance in that?

آیا تام جونز در آن ظاهر کوتاهی داشت؟

He did didn't he was only singing a song. Yes.

او این کار را نکرد و فقط یک آهنگ می خواند. آره.

Tom Jones was in Mars attacks.

تام جونز در حملات مریخ حضور داشت. باشه

Okay, good.

خوبه

I'm glad we've established that Jack Nicholson was also in it.

خوشحالم که ثابت کردیم جک نیکلسون نیز در آن حضور داشت.

And I think if I remember rightly, he he played

و فکر می‌کنم اگر درست به خاطر بیاورم، او نقش

the president of the world or the US that he did didn't do.

رئیس‌جمهور جهان یا ایالات متحده را بازی کرد که این کار را نکرد.

And there were always all these aliens came from Mars.

و همیشه همه این بیگانگان از مریخ آمده بودند.

And I think it's a great story

و من فکر می کنم این یک داستان عالی است

because there is a wonderful scene towards the end of the film

زیرا یک صحنه فوق العاده در انتهای فیلم وجود دارد

where Jack Nicholson is his character

که در آن جک نیکلسون شخصیت او است که

just wants everyone to live in peace,

فقط می خواهد همه در آرامش زندگی کنند

and he asks the aliens

و او از بیگانگانی

who who seem to have

که به نظر می رسد

a habit of Vaporising people,

عادت دارند مردم را بخار کنند می پرسد

and he asks, Why can't we all just get along?

و او می پرسد، چرا همه ما نمی توانیم با هم کنار بیاییم؟

And guess what the alien does?

و حدس بزنید بیگانه چه می کند؟

It kills him.

او را می کشد.

Vaporises him.

او را بخار می کند.

Yeah, because.

آره، چون

Because you have

زیرا شما

sometimes enemies like those aliens.

گاهی اوقات دشمنانی مانند آن بیگانگان دارید.

And maybe in other conflicts that we have around the world.

و شاید در کشمکش های دیگری که در سرتاسر دنیا داریم.

Sometimes your enemy is like a crocodile.

گاهی اوقات دشمن شما مانند یک تمساح است.

You try to be nice to a crocodile,

شما سعی می کنید با یک کروکودیل خوب رفتار کنید،

and it would just sit there and look at you and take no notice whatsoever.

و او فقط آنجا می نشیند و به شما نگاه می کند و هیچ توجهی نمی کند.

And eventually, given the chance, it'll just bite your head off

و در نهایت، با توجه به این فرصت، فقط سر شما را گاز می گیرد

because some people are just bad and they have no feeling.

زیرا برخی از افراد فقط بد هستند و هیچ احساسی ندارند.

Also for other human beings or anybody else,

همچنین برای انسان های دیگر یا هر کس دیگری،

and you can be as nice to them as you want and as tolerant of them as you want,

و شما می توانید تا دلتان بخواهد با آنها مهربان باشید و تا دلتان بخواهد با آنها مدارا کنید،

and they'll just laugh behind your back and given the chance,

و آنها فقط پشت سر شما می خندند و به این فرصت،

I'll bite your head off.

سر شما را گاز می گیرم. .

So and that's the problem we've got.

بنابراین و این مشکلی است که ما داریم.

I like that film in particular, that film in particular, Mars attacks.

من آن فیلم را به طور خاص دوست دارم، آن فیلم را به طور خاص، حملات مریخ را دوست دارم.

If you ever get the chance to see it, watch it.

اگر فرصت دیدن آن را پیدا کردید، آن را تماشا کنید.

I think most people have almost forgotten about it.

فکر می کنم بیشتر مردم تقریباً آن را فراموش کرده اند.

But it is a very good study

اما مطالعه بسیار خوبی

of relationships between people

از روابط بین افرادی است

who don't understand each other

که یکدیگر را درک نمی کنند

and that that can happen in any situation.

و این که در هر شرایطی ممکن است اتفاق بیفتد.

You see any situation with human beings between humans,

شما هر موقعیتی را در مورد انسان بین انسان ها می بینید،

but also in in nature generally,

اما به طور کلی در طبیعت،

there might be misunderstandings between animals when when you watch

ممکن است بین حیوانات سوء تفاهم هایی وجود داشته باشد، زمانی که وقتی

feeding in the garden, you might think, why can't they all just stop fighting?

غذا خوردن را در باغ تماشا می کنید، ممکن است فکر کنید، چرا همه آنها نمی توانند مبارزه را متوقف کنند؟

Because there's lots of food there in the garden.

چون غذای زیادی در باغ وجود دارد.

But the birds will still fight each other,

اما پرندگان همچنان با یکدیگر می جنگند،

even though there's lots and lots of food around in the garden.

حتی اگر غذای زیادی در اطراف باغ وجود داشته باشد. متأسفانه

You can't reason with animals, unfortunately.

نمی توانید با حیوانات استدلال کنید .

And I think sometimes you can't reason with other people.

و من فکر می کنم گاهی اوقات نمی توانید با دیگران استدلال کنید.

Yeah, but some some other human beings are like

بله، اما برخی از انسان های دیگر مانند

animals and behave like animals. And.

حیوانات هستند و مانند حیوانات رفتار می کنند. و.

And that's why you can't reason with them.

و به همین دلیل است که نمی توانید با آنها استدلال کنید.

And my they unfortunately

و من متاسفانه

sometimes have to be eliminated.

گاهی اوقات باید حذف شوند.

Sorry.

متاسف.

Because you can't reason with them. Yes.

چون نمی توانید با آنها استدلال کنید. آره.

Well, I'm not talking about eliminating anyone.

خب، من در مورد حذف کسی صحبت نمی کنم.

I'm just talking about the reason why that that happens.

من فقط در مورد دلیل این اتفاق صحبت می کنم.

So apparently in the movie they're saying that.

بنابراین ظاهراً در فیلم آنها این را می گویند.

Yes. Yes, that's right. Yes.

آره. بله درست است. آره.

The alien does kill the president.

بیگانه رئیس جمهور را می کشد.

He does Nick Trump. It does happen.

او نیک ترامپ را انجام می دهد. این اتفاق می افتد.

Maybe slightly misremembered the film, but it doesn't end well.

شاید فیلم را کمی به خاطر بسپارم، اما پایان خوبی ندارد.

That's what I'm saying.

این چیزی است که من می گویم.

But I think it's a good way of looking at misunderstandings between people

اما من فکر می کنم این روش خوبی برای بررسی سوء تفاهم بین مردم است

and I think it happens between human beings.

و فکر می کنم بین انسان ها اتفاق می افتد.

Generally speaking, I don't think people

به طور کلی، من فکر نمی‌کنم مردم

are as sociable

آنقدر

as they like to pretend they are.

که دوست دارند وانمود کنند اجتماعی هستند، اجتماعی نیستند.

I think we all enjoy our own space.

فکر می کنم همه ما از فضای خود لذت می بریم.

I know I do.

من می دانم که انجام می دهم.

I love my own space.

من عاشق فضای خودم هستم.

I like being in a situation where I have my environment around me

من دوست دارم در شرایطی باشم که محیط اطرافم باشد

and sometimes I get very annoyed when when that environment is invaded in some way.

و گاهی اوقات وقتی آن محیط به نوعی مورد تهاجم قرار می گیرد، خیلی اذیت می شوم.

You do. That's very true.

شما انجام می دهید. آن کاملا درست است.

Dogs barking, for example.

به عنوان مثال سگ ها پارس می کنند.

Maybe if you want to sit outside in the garden and there is some noise

شاید اگر می خواهید بیرون در باغ بنشینید و صدایی

coming from somewhere else and it can be annoying.

از جای دیگری می آید و می تواند آزاردهنده باشد.

It's not the worst thing in the world.

این بدترین چیز در جهان نیست.

I do understand that there are worse things happening on the planet,

من می‌دانم که اتفاقات بدتری روی کره زمین می‌افتد،

but it can be annoying.

اما می‌تواند آزاردهنده باشد.

Why can't we all just get along?

چرا همه ما نمی توانیم با هم کنار بیاییم؟

Because people are selfish.

چون مردم خودخواه هستند.

That's another reason people are selfish.

این دلیل دیگری است که مردم خودخواه هستند.

They lack

آنها

respect for other people that live around them

برای سایر افرادی که در اطراف

and near them.

و نزدیک آنها زندگی می کنند، احترام قائل نیستند.

And I think that causes a lot of problems with

و من فکر می کنم که این باعث مشکلات زیادی

not just neighbours but also with other countries

نه تنها با همسایگان، بلکه با سایر کشورها

and other people because people lack respect.

و افراد دیگر می شود، زیرا مردم احترام زیادی ندارند.

But then of course, if the if they if the people that

اما مطمئناً، اگر مردم

in other countries don't see your point of view

کشورهای دیگر دیدگاه شما را نمی‌بینند

or don't don't share your values,

یا ارزش‌های شما را به اشتراک نمی‌گذارند،

then you've got a real problem.

مشکل واقعی دارید. پس

so jeez.

جان

So do you think that's one of the reasons maybe.

پس آیا فکر می کنید این یکی از دلایل ممکن است.

Maybe people each person has their own individual view of the world. So.

شاید مردم هر فردی دیدگاه فردی خود را نسبت به جهان داشته باشد. بنابراین.

So maybe sometimes conflict

بنابراین ممکن است گاهی اوقات تعارض

can come from from one person's view of the world

از دیدگاه یک فرد نسبت به

being different from someone else's.

متفاوت بودن جهان با دیگران ناشی شود.

So maybe that is one of the main reasons why you can have conflict.

بنابراین شاید این یکی از دلایل اصلی درگیری شما باشد.

One of the places that I often think of when I think of conflict

یکی از مکان هایی که اغلب وقتی به درگیری

between people is the workplace.

بین افراد فکر می کنم به آن فکر می کنم، محل کار است.

I think that has to be

من فکر می کنم این باید

one of the worst places for human behaviour.

یکی از بدترین مکان ها برای رفتار انسان باشد.

What do you think, Steve?

نظرت چیه استیو؟

Yes, it can be.

بله، می تواند باشد.

I mean, you've experienced

منظورم این است که شما

the worst forms of human behaviour because at work now

بدترین شکل های رفتار انسانی را تجربه کرده اید، زیرا در محل کار

there are lots of rules and regulations, which means it does

قوانین و مقررات زیادی وجود دارد، به این معنی که

tend to kerb people's bad behaviour

رفتار بد افراد را مهار می کند

because you can just go along to the human resources department.

زیرا می توانید فقط به بخش منابع انسانی بروید.

Yes. H.R.

آره. H.R

and complain, particularly for sort of sexist remarks

و شکایت، به ویژه برای اظهارات جنسی جنسی

or misogynist remarks or

یا اظهارات زن ستیزانه یا

inappropriate sexual advances, things like that.

پیشرفت های جنسی نامناسب، چیزهایی از این قبیل.

Workplaces are quite good at protecting their employees.

محل کار در محافظت از کارکنان خود بسیار خوب است.

They have to by law, that's it.

آنها طبق قانون مجبورند، همین.

But then when you, for example, you've often told me

اما زمانی که شما، برای مثال، اغلب به من

stories of when you used to work in a shop,

داستان می‌گفتید که در یک مغازه کار می‌کردید،

you used to be treated appallingly by a lot of members of the public.

بسیاری از مردم با شما رفتار وحشتناکی داشتند.

You came in. Yes.

تو آمدی. بله.

And also other members of staff, people I worked with.

و همچنین سایر اعضای کارکنان، افرادی که با آنها کار کردم.

right.

So is one particular woman a lady who was really she was always so mean to me.

درست.

همینطور یک زن خاص، خانمی که واقعاً همیشه نسبت به من بد رفتار می کرد.

And I don't know why I didn't do anything to her.

و نمیدونم چرا هیچ کاری باهاش ​​نکردم

I never did anything to harm her or hurt her.

من هرگز کاری نکردم که به او آسیب برسانم یا به او صدمه بزنم.

But she was always so nasty to me.

اما او همیشه برای من بسیار بد بود.

In fact, I was transferred to another place

در واقع من را به جای دیگری منتقل کردند

because she had moved to another place

زیرا او به جای دیگری نقل مکان کرده بود

and I went to work in the same place and I couldn't stand it

و من در همان مکان برای کار رفتم و نتوانستم تحمل کنم

because she was even worse there towards me.

زیرا او در آنجا نسبت به من بدتر بود.

She kept picking on me and bullying me

او مدام مرا مورد آزار و اذیت قرار می داد

and I don't know why So I actually went back to where I was.

و من نمی دانم چرا، بنابراین من در واقع به همان جایی که بودم برگشتم.

I went to the back to the original place I was working because I couldn't

من به محل اصلی که کار می کردم رفتم، زیرا نمی توانستم

stand working with this particular person because she made my life so difficult.

کار با این شخص خاص را تحمل کنم زیرا او زندگی من را بسیار سخت کرده بود.

And even to this very day.

و حتی تا به امروز.

Now, as I stand here talking to you,

حالا که اینجا ایستاده‌ام و با شما صحبت می‌کنم،

I still don't know why she was so horrible to me.

هنوز نمی‌دانم چرا او برای من اینقدر وحشتناک بود.

No idea.

نظری ندارم.

I never found out.

من هرگز متوجه نشدم.

Yes. What I've always found.

آره. چیزی که همیشه پیدا کردم

And that was your manager, was it Mr. Duncan?

و آن مدیر شما بود، آیا آقای دانکن بود؟

She was actually a supervisor. Supervisor?

او در واقع یک سرپرست بود. سرپرست؟

Then she went to work somewhere else.

سپس او برای کار به جای دیگری رفت.

So from the place I was, I was actually at, she went somewhere else.

بنابراین از جایی که من بودم، در واقع در آن بودم، او به جای دیگری رفت.

And then I went to that place as well to work.

و سپس برای کار به آن مکان نیز رفتم.

And once again I was working with her.

و یک بار دیگر با او کار کردم.

But this time she was a supervisor and she was above me

اما این بار او یک سرپرست بود و بالاتر از من بود

and she used to treat me really badly.

و خیلی بد رفتار می کرد.

And even now, sometimes at night

و حتی الان، گاهی شب ها از خواب

I wake up and I think to myself, Why was she so horrible to me?

بیدار می شوم و با خودم فکر می کنم، چرا او برای من اینقدر وحشتناک بود؟

I still don't know.

من هنوز نمی دانم.

And yes, that is one of the things.

و بله، این یکی از موارد است.

So I think sometimes conflict between people, sometimes you can't even it.

بنابراین من فکر می کنم گاهی اوقات بین مردم درگیری وجود دارد، گاهی اوقات شما حتی نمی توانید آن را.

It just happens.

فقط اتفاق می افتد.

It's organic, it just happens.

این ارگانیک است، این اتفاق می افتد.

It's working on a level we don't understand.

در سطحی کار می کند که ما نمی فهمیم.

And sometimes, I mean, I find that sometimes I just

و گاهی اوقات، منظورم این است که من متوجه می شوم که گاهی اوقات فقط با

I meet somebody and I just don't like them

کسی ملاقات می کنم و او را دوست ندارم

and I don't know why, but sometimes

و نمی دانم چرا، اما گاهی اوقات

it's almost like a gut instinct.

تقریباً مانند یک غریزه است.

I think we make when we meet people.

فکر می‌کنم وقتی با مردم ملاقات می‌کنیم درست می‌کنیم.

We make very, very quick

ما

judgements of them based on our own experience of the world.

بر اساس تجربه خودمان از جهان، خیلی سریع درباره آنها قضاوت می کنیم.

I think we make very, very within a few seconds

من فکر می‌کنم که ما در عرض چند ثانیه خیلی خیلی خیلی

we pretty much judge people and buy them

آدم‌ها را قضاوت می‌کنیم و آنها را می‌خریم

and put them into some kind of pigeonhole within our brain.

و در نوعی کبوترچاله در مغزمان قرار می‌دهیم.

Yeah.

آره

they're that type of person or they're that type of person.

آنها از آن نوع افراد هستند یا از آن نوع افراد هستند.

I think we automatically do it.

فکر می کنم ما به طور خودکار این کار را انجام می دهیم.

Our brains are gathering lots of information about

مغز ما در حال جمع‌آوری اطلاعات زیادی درباره

people's expressions, the tone of their voice,

حالات افراد، لحن صدای آن‌ها،

their mannerisms, or even their appearance and their appearance.

رفتارشان یا حتی ظاهر و ظاهرشان است.

And we very quickly make an assessment of that person as to whether we like them

و ما خیلی سریع از آن شخص ارزیابی می کنیم که آیا او را دوست داریم

or not based other people that we've met in the past that are like them.

یا نه، بر اساس افراد دیگری که در گذشته ملاقات کرده ایم و شبیه او هستند.

I think we always do it automatically.

من فکر می کنم ما همیشه این کار را به صورت خودکار انجام می دهیم.

We're often wrong, of course, but often right.

ما اغلب اشتباه می کنیم، البته، اما اغلب درست است.

Yeah.

So so I think that this is

آره

بنابراین من فکر می کنم که این

a type of defence mechanism.

یک نوع مکانیسم دفاعی است.

I think we are all protective of ourselves to a certain degree.

من فکر می کنم همه ما تا حدی از خودمان محافظت می کنیم .

Some people are very protective

برخی افراد بسیار محافظه کار هستند

and maybe they don't want other people to know about their

و شاید نمی خواهند دیگران در مورد

their private life or the things they do and others are quite open.

زندگی خصوصی یا کارهایی که انجام می دهند بدانند و برخی دیگر کاملاً باز هستند.

So, so it is strange when you meet another person

بنابراین، عجیب است وقتی با شخص دیگری ملاقات می کنید

and sometimes you like them straight away and other times you might be a little

و گاهی اوقات بلافاصله او را دوست دارید و گاهی ممکن است کمی

maybe suspicious of them or maybe you don't like them at all,

به او مشکوک شوید یا اصلاً دوستش نداشته باشید،

even if there is no reason.

حتی اگر دلیلی نداشته باشد.

You just you just don't get along.

تو فقط با هم کنار نمی آیی

If you you're referring to your supervisor.

اگر به سرپرست خود مراجعه می کنید.

I know in my line of work, probably in most people's

من می دانم که در زمینه کاری من، احتمالاً در

work environment, if you've got a manager you don't like or a manager

محیط کار اکثر افراد، اگر مدیری داشته باشید که دوست ندارید یا مدیری

that doesn't like you, then you're going to have a pretty miserable time at work.

که شما را دوست ندارد، در این صورت زمان بسیار بدی را در محل کار خواهید داشت. .

And that is in my line of work,

و این در خط کاری من است،

particularly if you've got a manager, a direct line manager

به خصوص اگر مدیری داشته باشید، مدیر خط مستقیمی

that you don't get on with and doesn't like you,

که با او کار نمی کنید و از شما خوشش نمی آید،

then it's pretty much over you.

آن وقت تقریباً از شما سر می زند.

Unless they do something that warrants a complaint, then

مگر اینکه کاری انجام دهند که شاکی باشد، پس

then in my experience, you're better off just leaving because

از نظر تجربه من، شما بهتر است فقط آن را ترک کنید، زیرا

it's all it's just going to be miserable otherwise.

در غیر این صورت فقط بدبختی خواهد بود.

Yeah. Like your situation. Yeah, I would.

آره مثل وضعیت شما بله، من می خواهم.

Can I just.

میتونم فقط

Can I just say I always feel bad

آیا می توانم فقط بگویم

when I'm defeated by those situations.

وقتی در آن موقعیت ها شکست می خورم همیشه احساس بدی دارم.

So I will try to to stay in that situation,

بنابراین سعی می‌کنم در آن موقعیت بمانم،

even though it's making me feel uncomfortable or awkward.

حتی اگر احساس ناراحتی یا ناخوشایندی به من بدهد.

But after a while you have to give up.

اما پس از مدتی باید تسلیم شوید.

And that's what happened in that situation.

و این همان چیزی است که در آن موقعیت اتفاق افتاد.

So this woman was so this she was so cruel to me, horrible

پس این زن آنقدر با من ظالم بود، وحشتناک

that I had to go back to the other place I was working at.

که مجبور شدم به جایی که در آن کار می کردم برگردم.

I just and I told people why I didn't

من فقط به مردم گفتم که چرا

keep it a secret, but I actually did complain about this person.

آن را مخفی نکردم، اما در واقع از این شخص شکایت کردم.

I said this person was was literally bullying

من گفتم این شخص به معنای واقعی کلمه

me and harassing me and making my life really difficult.

مرا مورد آزار و اذیت قرار می دهد و زندگی من را واقعاً سخت می کند.

And that's the reason why I went back to the other place.

و به همین دلیل است که به جای دیگر برگشتم.

And and it did caused quite a stir at the time.

و در آن زمان سر و صدای زیادی به پا کرد.

But I never found out why.

اما هیچ وقت نفهمیدم چرا

She was like towards me.

او مثل من بود.

I it but it happens.

من آن را اما این اتفاق می افتد.

I know that there are people watching now

من می دانم که اکنون افرادی هستند

who might not like me.

که من را دوست ندارند.

They might just be watching because maybe there's something interesting happening.

آنها ممکن است فقط تماشا کنند زیرا شاید اتفاق جالبی در حال رخ دادن باشد.

But surely not Mr. Duncan, who couldn't like you.

اما مطمئناً نه آقای دانکن، که نمی توانست شما را دوست داشته باشد.

You might not like me.

ممکنه منو دوست نداشته باشی

You might go, no, not him, not that guy.

شما ممکن است بروید، نه، نه او، نه آن مرد.

He's been on YouTube for so many years.

او سال ها در یوتیوب بوده است.

So many years. Many, many years.

خیلی سال. خیلی سالها

Not him again, is he still is he still around?

دوباره او نیست، آیا او هنوز در اطراف است؟

He certainly can't.

او قطعا نمی تواند.

Rose has asked me to pronounce a sentence, which I will do

رز از من خواسته است که جمله ای را تلفظ کنم که من آن را در

where and were where, and were

کجا و کجا انجام خواهم داد و

not sure why you want me to pronounce that,

مطمئن نبودم که چرا می خواهید آن را تلفظ کنم،

but I've done it anyway.

اما به هر حال این کار را انجام دادم.

Where and were

کجا و بودند

so where is often asked as an inquiry?

بنابراین کجا اغلب به عنوان پرس و جو پرسیده می شود؟

Where. Where are you going?

جایی که. کجا میری؟

To a place, A certain location or direction

به یک مکان، یک مکان یا جهت معینی که در آن زمان

where w h e r e and then of course were,

و البته پس از آن بود،

were something referring to the past or something

چیزی بود که به گذشته اشاره می کرد یا چیزی

that was going to happen but is no longer happening.

که قرار بود اتفاق بیفتد اما دیگر اتفاق نمی افتد.

We were going to go to the cinema

قرار بود امشب بریم سینما

tonight, were at the party last night.

، دیشب در مهمانی بودیم.

So I hope that helps.

بنابراین امیدوارم که کمک کند.

Where were that is the difference.

این تفاوت کجا بود.

And of course where.

و البته کجا.

So yes, where can also be an abbreviation of

بنابراین بله، کجا می تواند مخفف

We are so aware going out tonight.

We are so aware going out tonight باشد.

So that particular one is an abbreviation of We are.

بنابراین آن یک مخفف We are است.

So I think it's a it's a pretty big subject.

بنابراین من فکر می کنم این یک موضوع بسیار بزرگ است.

I know it's a big subject, but I do worry sometimes why people don't get along.

می دانم موضوع بزرگی است، اما گاهی نگران هستم که چرا مردم با هم کنار نمی آیند.

And it can be misunderstanding.

و ممکن است سوء تفاهم باشد.

It can also be different points of view, I suppose when we talk about things

همچنین می‌تواند دیدگاه‌های متفاوتی باشد، فکر می‌کنم وقتی در مورد مسائلی

like politics as well, political points of view,

مانند سیاست، دیدگاه‌های سیاسی،

your way of looking at the world around you.

نحوه نگاه شما به جهان اطرافتان صحبت می‌کنیم.

So from your own,

بنابراین از دیدگاه خود شما،

your own perspective, which I think is a great word,

که به نظر من کلمه بسیار خوبی است،

perspective is just the view that you have,

پرسپکتیو فقط دیدگاهی است که شما دارید،

the way you see the world around you through your eyes

روشی است که شما جهان اطراف خود را از طریق چشمان خود می بینید

and also the way you process everything you see around you appear in your brain.

و همچنین نحوه پردازش هر چیزی که در اطراف خود می بینید ظاهر می شود. مغز تو.

It's a lot of things going on at the same time.

خیلی چیزها همزمان در جریان است.

So maybe that's another reason why people don't get along.

پس شاید این دلیل دیگری باشد که مردم با هم کنار نمی آیند.

Steve Different opinions or different opinions.

استیو نظرات متفاوت یا نظرات متفاوت.

That's right. Yes. A lot of times

درست است. آره. اغلب اوقات

you take your

شما

opinions and values from your parents, don't you, Quite often. yes.

نظرات و ارزش های خود را از والدین خود می گیرید، اینطور نیست. آره.

And so pretty much if your

و خیلی زیاد اگر منظورم شماست،

I mean, your parents have a huge influence on you.

والدینتان تأثیر زیادی روی شما دارند.

Good one. Much,

یکی خوبه خیلی،

you know, whatever your parents are telling you

می دانید، هرچه والدینتان

before the age of seven, your is hardwiring itself

قبل از هفت سالگی به شما می گویند، شما خود را

into your brain.

به مغزتان متصل می کنید. پس

So yeah.

آره.

So if they're in there, they're pretty much going to stay there. Yes.

بنابراین اگر آنها در آنجا باشند، تقریباً در آنجا خواهند ماند. آره.

Unless you are the sort of person who's prepared to read

مگر اینکه از آن دسته افرادی باشید که آماده خواندن

and take a broad perspective on the world

و دید گسترده ای نسبت به جهان

and what is happening in the world

و آنچه در جهان می گذرد

and which is something often

و چیزی است که اغلب می

we see that religious people often don't do.

بینیم که افراد مذهبی اغلب انجام نمی دهند، باشید.

Well, that's interesting things before you go on stage.

خوب، قبل از اینکه روی صحنه بروید چیزهای جالبی است.

Very narrow perspective.

دیدگاه بسیار باریک

Steve, wait, though, before you go on.

استیو، قبل از اینکه ادامه بدهی صبر کن.

When we talk about things you've learnt as a as a child,

وقتی در مورد چیزهایی صحبت می کنیم که در دوران کودکی یاد گرفته اید،

I think that's very important.

فکر می کنم این خیلی مهم است.

I think that is so.

من فکر می کنم که اینطور است.

So maybe the things that your parents instruct to you as a child

بنابراین شاید چیزهایی که والدینتان در دوران کودکی به شما دستور می دهند

can have quite a long lasting effect on your life.

بتواند تأثیر طولانی مدتی بر زندگی شما داشته باشد.

And you did briefly mentioned religion, but it can be anything really as well.

و شما به طور خلاصه به دین اشاره کردید، اما واقعاً می تواند هر چیزی باشد.

Maybe the politics of your family.

شاید سیاست خانواده شما.

Yes, maybe, maybe that can have an effect on you.

بله، شاید، شاید این می تواند روی شما تأثیر بگذارد.

However, the effect

با این حال، تأثیر

can either be negative or positive.

می تواند منفی یا مثبت باشد.

So something that your parents do

بنابراین کاری که والدین شما انجام می دهند

won't

necessarily mean that you will follow it.

لزوماً به این معنی نیست که شما آن را دنبال خواهید کرد.

You might actually go the opposite way.

شما ممکن است در واقع راه برعکس بروید.

A very good example, I suppose, is both of my parents used to smoke all the time.

یک مثال بسیار خوب، فکر می کنم، این است که هر دو والدین من همیشه سیگار می کشیدند.

My father would smoke, my mother used to smoke all the time when I was younger.

پدرم سیگار می‌کشید، مادرم وقتی من کوچکتر بودم همیشه سیگار می‌کشید.

She would always have a cigarette in her hand.

او همیشه یک سیگار در دست داشت.

Now you would imagine that that would

حالا شما تصور می کنید که این

encourage me to smoke because that is the thinking.

من را تشویق به سیگار کشیدن می کند زیرا این تفکر است.

Most people think if your parents smoke, there is a good chance

اکثر مردم فکر می کنند اگر والدین شما سیگار می کشند، احتمال زیادی وجود دارد

that your child will eventually take up smoking.

که فرزند شما در نهایت سیگار را شروع کند.

In fact, it has the opposite effect.

در واقع اثر معکوس دارد.

It put me off smoking,

این باعث شد من سیگار نکشم،

so I did not smoke and I didn't start smoking at all.

بنابراین سیگار نکشیدم و اصلاً شروع به سیگار نکردم.

I've never smoked in my life because of my parents.

من هرگز به خاطر پدر و مادرم در زندگیم سیگار نکشیده ام.

So it doesn't necessarily mean the things

بنابراین لزوماً به معنای کارهایی نیست

that your parents do or tell you or the things you will follow.

که والدینتان انجام می دهند یا به شما می گویند یا چیزهایی که شما از آنها پیروی خواهید کرد. در

You might actually still go the opposite way, which I find even more fascinating.

واقع ممکن است شما همچنان برعکس بروید، که به نظر من حتی جذاب تر است.

Yes, that that yes,

بله، این بله،

that might be a bit different because that's something

ممکن است کمی متفاوت باشد، زیرا این چیزی است

that obviously, you know, you find out later on in life is bad for you.

که بدیهی است، می دانید، بعداً در زندگی متوجه می شوید برای شما بد است.

Well, habits are learnt, habits and learn, but

خب، عادات آموخته می‌شوند، عادت‌ها و یاد می‌گیرید، اما

things like opinions and and and

چیزهایی مانند عقاید، و و

sort of political bias and things like that, you're

نوعی سوگیری‌های سیاسی و چیزهایی از این قبیل،

definitely going to pick those up from your parents.

قطعاً آن‌ها را از والدین خود خواهید گرفت.

But yeah, I mean they do say

اما بله، منظورم این است که آنها می گویند

that if your parents smoke, you are more likely to smoke.

که اگر والدین شما سیگار می کشند، احتمال سیگار کشیدن شما بیشتر است.

Definitely.

But I think yeah, pretty much.

قطعا.

اما من فکر می کنم بله، تقریبا.

I mean parents have a huge responsibility,

منظورم این است که والدین مسئولیت بزرگی دارند

to, to teach their children the right way to live.

که به فرزندان خود راه درست زندگی را بیاموزند.

But I mean,

اما منظورم این است که

I'm, I'm hearing cases now of teachers.

الان دارم پرونده های معلمان را می شنوم.

We know people who are teachers and the children now are going to school

ما افرادی را می شناسیم که معلم هستند و بچه ها الان به مدرسه می روند

and they don't even know how to use a knife and fork

و حتی استفاده از چاقو و چنگال را هم بلد نیستند

or they don't know how to write or clean their teeth or clean their teeth.

بنویسند یا دندان هایشان را تمیز کنند یا دندان هایشان را تمیز کنند.

Yes, I know.

بله میدانم.

They want to now have people go into the schools here in the UK

آن‌ها می‌خواهند اکنون افرادی را به مدارس اینجا در بریتانیا بروند

to to teach children

تا به کودکان

how to clean their teeth because because a lot of kids

نحوه تمیز کردن دندان‌های خود را آموزش دهند، زیرا بسیاری از بچه‌ها

now are going to school and they're not even cleaning their teeth.

اکنون به مدرسه می‌روند و حتی دندان‌های خود را هم تمیز نمی‌کنند.

So we have to then teach them once more all of these basic

بنابراین ما باید یک بار دیگر همه این

things that you would expect the parents to actually teach.

موارد اساسی را که انتظار دارید والدین واقعاً آموزش دهند را به آنها آموزش دهیم.

So I think teaching comes from it comes from all over the place.

بنابراین من فکر می کنم که آموزش از همه جا حاصل می شود.

So learning and being taught

بنابراین یادگیری و آموزش

or being a teacher, of course, they all have their own,

یا معلم بودن، البته همه آنها

their own successes and their own failures

موفقیت‌ها و شکست‌های خاص خود را دارند

and also their own strong points and also weaknesses as well.

و همچنین نقاط قوت خود را دارند و همچنین ضعف‌هایی نیز دارند.

So I think I think it is difficult these days being a teacher,

بنابراین فکر می کنم این روزها معلم بودن سخت است،

but parents are very influential.

اما والدین بسیار تأثیرگذار هستند.

I think.

من فکر می کنم.

So one of the things I always remember about my parents is

بنابراین یکی از چیزهایی که همیشه در مورد والدینم به یاد دارم این است که

they were quite open minded with other things.

آنها نسبت به چیزهای دیگر کاملاً باز بودند .

So even though they like smoking all the time, they were quite open

بنابراین، اگرچه آنها همیشه سیگار کشیدن را دوست دارند ، اما در مورد چیزهای دیگر کاملاً باز بودند

minded with other things.

.

They never pushed me in any particular direction with with thought

آنها هرگز مرا به سمت خاصی سوق ندادند با فکر

or how to think maybe religion that you mentioned a few moments ago.

یا نحوه تفکر شاید دینی که چند لحظه پیش به آن اشاره کردید.

I was never really pushed in any direction with religion.

من واقعاً هرگز با مذهب به هیچ سمتی فشار نیاوردم .

Even though my parents would sometimes go to church, I would go to church

با اینکه پدر و مادرم گاهی به کلیسا می رفتند، من به کلیسا می رفتم

and I was aware of religion

و مثلاً از دین و مسیحیت آگاه بودم،

and Christianity, for example, but it never caught on.

اما هیچ وقت به آن توجهی نشد.

I never felt anything from it

من هرگز چیزی از آن احساس نکردم

because my parents never really pushed me towards it.

زیرا والدینم هرگز واقعاً مرا به سمت آن سوق ندادند.

So I was able to to look at all aspects

بنابراین من توانستم به تمام جنبه های

of that particular subject, not just one.

آن موضوع خاص نگاه کنم، نه فقط یکی.

And then you come to your own conclusion.

و بعد خودت به نتیجه میرسی

So that's what happened to me.

پس این اتفاقی برای من افتاد.

I know in your family, Steve, your mother, your mother was quite, quite religious.

من می دانم که در خانواده شما، استیو، مادر شما، مادر شما کاملاً مذهبی بود.

She was a very committed Christian woman.

او یک زن مسیحی بسیار متعهد بود.

All her.

همه او

But my father wasn't.

اما پدرم اینطور نبود.

So Mum used to go to church on Sunday.

بنابراین مامان روز یکشنبه به کلیسا می رفت.

Dad didn't go.

بابا نرفت

He wasn't a believer.

او مؤمن نبود

But so I got both perspectives in my family.

اما بنابراین من هر دو دیدگاه را در خانواده ام داشتم.

I got my father's.

من مال پدرم را گرفتم

I mean, my father never used to denounce religion.

منظورم این است که پدرم هرگز دین را تقبیح نمی کرد.

I don't really know what my father's view was.

من واقعاً نمی دانم نظر پدرم چه بود.

I think he was an atheist, but I don't know.

من فکر می کنم او یک آتئیست بود، اما نمی دانم.

He never really voiced it.

او واقعاً هرگز آن را صدا نکرد.

It's probably an agnostic, but I mean, certainly

این احتمالاً یک آگنوستیک است، اما منظورم این است که مطمئناً

my father thought my mother right to the end

پدرم فکر می‌کرد که مادرم تا آخر

was a true believer.

یک مؤمن واقعی است.

but then that's how she was brought up.

اما پس از آن او چگونه بزرگ شد. می

You know, have mother instilled that very strongly

دانید، آیا مادر آن را به شدت

into her and took them to church.

به او القا کرده و آنها را به کلیسا برده است.

And so, you know, if your parents are very religious,

و بنابراین، می دانید، اگر والدین شما بسیار مذهبی هستند،

then chances are if you take it to church from an early age

پس احتمال دارد اگر از سنین پایین آن را به کلیسا ببرید

and that's drummed into you, chances are that's how you're going to be as well,

و این در ذهن شما نقش بسته باشد، به احتمال زیاد شما نیز چنین خواهید بود،

because it'll be hardwired into your brain.

زیرا اینطور خواهد شد. به مغز شما وارد شده است.

Yeah.

آره

but I did sort of

اما من هم

go to Sunday school like you and I went to church a bit, but it was,

مثل شما به مدرسه یکشنبه رفتم و کمی به کلیسا رفتم، اما این بود، نمی‌دانم

I don't know when I stopped going, actually, I don't know.

چه زمانی از رفتن بازماندم، در واقع نمی‌دانم. می‌دانی

You know, I think I got both influences

، فکر می‌کنم هر دو تأثیر را

with my parents.

از والدینم گرفتم.

Yes, it's quite interesting. So.

بله، خیلی جالب است. بنابراین.

So these things are all there in your past

بنابراین همه این چیزها در گذشته شما وجود دارند

and they do have the ability to form

و این توانایی را دارند که

you as an individual

شما را به عنوان یک فرد شکل دهند

and maybe those, those differences of opinion

و شاید اینها، تفاوت عقاید

or feeling or perception

یا احساسات یا ادراک در

is actually what causes the conflict.

واقع همان چیزی باشد که باعث تعارض می شود.

So I find that I find it quite an interesting subject.

بنابراین به نظرم موضوع بسیار جالبی است.

We're going to talk a little bit more about learning in a few moments.

تا چند لحظه دیگر کمی بیشتر در مورد یادگیری صحبت خواهیم کرد.

Steve,

استیو،

on a lighter note,

با یک یادداشت سبک تر،

something arrived yesterday, didn't it?

دیروز چیزی رسید، اینطور نیست؟

Steve We went out for a meal in town

استیو ما برای صرف غذا به شهر رفتیم

and we were very pleased to find out that

و از اینکه فهمیدیم

they all back.

همه آنها برگشته اند بسیار خوشحال شدیم.

The hot cross buns have returned.

نان های کراس داغ برگشته اند.

Everyone.

هر کس.

I'm very pleased to say that my favourite snack,

من بسیار خوشحالم که بگویم میان وعده مورد علاقه من،

other than cheese scones,

به جز پنیر اسکون،

have returned the hot cross burn.

سوختگی متقاطع داغ را برگردانده است.

Of course, as we approach Easter, a lot of people will be

البته با نزدیک شدن به عید پاک، افراد زیادی به

will be making and also buying

درست کردن و همچنین خرید

and preparing hot cross buns.

و تهیه نان های کراس داغ می پردازند.

They are absolutely delicious.

آنها کاملا خوشمزه هستند.

And yesterday in our local cafe we were able to sample them

و دیروز در کافه محلی ما توانستیم از آنها نمونه برداری کنیم

and I can safely say they were as nice as they always are.

و به جرات می توانم بگویم که آنها مثل همیشه خوب بودند.

And Mr.

Steve, I think you are at some point, maybe next week

و آقای

استیو، فکر می‌کنم شما در نقطه‌ای هستید، شاید هفته آینده

you're going to try and make a large hot cross bun.

سعی کنید یک نان کراس داغ درست کنید.

That's right.

درست است.

I'm going to I did make it last year.

من میرم سال گذشته درستش کردم

The mixture.

مخلوط.

You can just you don't

شما فقط می توانید

I mean, the bun itself is is a religious sort of symbol isn't it.

منظورم این است که نان خود یک نماد مذهبی است، اینطور نیست.

For Easter with a cross on it.

برای عید پاک با یک صلیب روی آن.

But the actual recipe itself

اما خود دستور العمل واقعی این

is it can be adapted into other forms.

است که می توان آن را به اشکال دیگر تطبیق داد.

It's just bread.

فقط نان است.

So I'm going to make a hot I'm going to make one not a hot cross,

بنابراین من می خواهم یک غذای داغ درست کنم، یکی را درست کنم نه صلیب داغ،

but I'm going to make the same mixture, which is it's basically a bread mix

اما می خواهم همان مخلوط را درست کنم، که در اصل یک مخلوط نان است،

with, with some mixed spice in it and some fruit and a little bit of sugar.

با مقداری ادویه مخلوط در آن و مقداری میوه و کمی شکر

And it so it rises in the same way as bread does.

و به همین ترتیب مانند نان بالا می رود.

So it's not a cake as such.

بنابراین این یک کیک نیست.

So it's a mixed spice in the sauce.

بنابراین یک ادویه مخلوط در سس است.

Mixed by spicy would put in a cake.

مخلوط با تند را در یک کیک قرار داده است.

I'm not talking about the sort of spice you would put in a curry.

من در مورد نوع ادویه ای که در یک کاری قرار می دهید صحبت نمی کنم.

I'm talking about other spice.

من در مورد ادویه های دیگر صحبت می کنم. یک

It would put in a in like a, a cake, cinnamon, cinnamon

کیک، دارچین، دارچین

and a bit of nutmeg and, but a ginger maybe.

و کمی جوز هندی و، اما شاید یک زنجبیل در آن قرار می‌داد.

I think a bit of ginger goes in there as well.

فکر می کنم کمی زنجبیل نیز در آنجا می رود.

And, and that will go in there with some fruit,

و با مقداری میوه،

some dried fruits and currants and raisins, not too many.

مقداری میوه‌های خشک و مویز و کشمش، نه خیلی زیاد، وارد آنجا می‌شود.

And you just cook it like bread, but it's sort of more like a sweet.

و شما فقط آن را مانند نان میپزید، اما بیشتر شبیه یک شیرینی است.

Yeah. Flavour.

آره طعم.

And I

و من

won't put a big cross on that on the top.

یک صلیب بزرگ روی آن بالای آن قرار نمی دهم.

There's no need to do that, but it's the same mixture.

نیازی به این کار نیست، اما همان مخلوط است.

But we can cut it and slice it like normal bread.

اما می توانیم آن را برش دهیم و مانند نان معمولی برش دهیم.

So make it into a large loaf.

بنابراین آن را به شکل یک نان بزرگ در آورید.

You will bake a loaf.

شما یک نان می پزد.

I was going to do it this morning, Mr.

امروز صبح قرار بود این کار را انجام دهم، آقای

Duncan, but we needed some normal bread, so I ran out of time.

دانکن، اما به مقداری نان معمولی نیاز داشتیم، بنابراین وقتم تمام شد.

That's all right.

مشکلی نیست.

Don't worry about that. And Mr.

نگران این نباش. و آقای

Steve, it doesn't really, to be honest, when you think about all the other things

استیو، صادقانه بگویم، واقعاً اینطور نیست، وقتی به همه چیزهای دیگر

happening in the world.

در جهان فکر می کنید.

And I think it matters that much.

و فکر می کنم خیلی مهم است.

We're having a quick break so I can drink some water and soothe my throat.

ما در حال استراحت سریع هستیم تا بتوانم کمی آب بنوشم و گلویم را آرام کنم.

And then we are back asking some direct questions

و سپس ما دوباره چند سؤال مستقیم

about learning.

در مورد یادگیری می‌پرسیم.

What do you learn?

چه چیزی یاد می گیرید؟

Is there a certain subject you are learning at the moment?

آیا در حال حاضر موضوع خاصی وجود دارد که در حال یادگیری آن هستید؟

Is there something you are learning right now?

آیا چیزی هست که در حال حاضر یاد می گیرید؟

Is there a subject that you are interested in all of that?

آیا موضوعی وجود دارد که به همه اینها علاقه داشته باشید؟

Coming up in a few moments from now,

تا چند لحظه دیگر،

An English addict is with you.

یک معتاد انگلیسی با شماست.

It is Sunday.

یکشنبه است.

I hope you are having a good one.

امیدوارم حالتون خوب باشه

We are back together.

ما دوباره با هم هستیم.

English addicts.

معتادان انگلیسی

Please give me a lick if you like what you see.

لطفا اگر چیزی را که می بینید دوست دارید به من لیس بزنید.

Give me one of these and I will be ever so happy it would be lovely.

یکی از اینها را به من بدهید و من همیشه خوشحال خواهم شد که دوست داشتنی باشد.

Really helps Mr.

واقعا به کانال آقای دانکن کمک می کند

Duncan's channel if you give Mr. Duncan.

اگر به آقای دانکن بدهید.

I like that voice you can hear in the distance.

من آن صدایی را که از دور می شنوید دوست دارم.

It is.

این است.

Mr. Steve is with us as well today,

آقای استیو نیز امروز با ما است و از

enjoying his comfortable.

راحتی خود لذت می برد.

And I have to say, you look lovely today because we did

و باید بگویم، شما امروز دوست داشتنی به نظر می رسید زیرا ما

have the sunshine coming right into the studio.

آفتاب را مستقیماً به استودیو می دیدیم.

And one of the things I always get excited about at this

و یکی از چیزهایی که من همیشه در این

time of year is when, when the days get longer

زمان از سال در مورد آن هیجان زده می شوم این است که وقتی روزها طولانی تر می شوند

and the sun is much higher

و خورشید در آسمان بسیار بلندتر می شود

in the sky and everything starts to look lovely,

و همه چیز شروع به دوست داشتنی می کند،

all the daffodils are starting to come out

همه نرگس ها شروع به بیرون آمدن می کنند

and you really feel like going outside.

و شما واقعاً حس رفتن به بیرون

Which I did. Yeah, you did today.

که من انجام دادم. آره امروز انجام دادی

And it's lovely outside.

و بیرون دوست داشتنی است.

A quick view outside looking towards Shrewsbury.

منظره ای سریع از بیرون که به سمت شروزبری می نگرد.

Look at that.

به آن نگاه کنید.

So there it is at the moment, looking out of the window right now

بنابراین در حال حاضر اینجاست، از پنجره به بیرون به

over towards Shrewsbury and everything is looking lovely.

سمت شروزبری نگاه می کنم و همه چیز دوست داشتنی به نظر می رسد.

I just noticed Mr.

من فقط متوجه شدم که آقای

Steve was yawning.

استیو خمیازه می کشد.

I like keeping you awake Steve, that you're not.

من دوست دارم تو را بیدار نگه دارم استیو، که تو نیستی.

Thank you for your comment.

ممنون از نظر شما.

Lewis Hello Lewis Mader made a very interesting

لوئیس سلام لوئیس میدر نکته بسیار جالبی را بیان کرد

what a very pertinent point that

که

religion is a separate thing

دین یک چیز جداگانه است

or should be a separate thing to belief in a creator.

یا باید چیزی جدا از اعتقاد به یک خالق باشد.

And that really I think what Lewis is saying is that I

و واقعاً من فکر می کنم آنچه لوئیس می گوید این است که من

don't want to put words into Lewis's math, but I think he's saying that, you know,

نمی خواهم کلمات را در ریاضیات لوئیس قرار دهم، اما فکر می کنم او می گوید که، می دانید،

there could be a creator, but religion is manmade

ممکن است خالق وجود داشته باشد، اما دین ساخته دست بشر است

and that they are two separate things, I think, which is

و این دو چیز جداگانه هستند. من فکر می کنم که

which is the perspective of my father, because my father was in the Navy.

دیدگاه پدرم همین است، چون پدرم در نیروی دریایی بود.

Okay.

باشه.

So he travelled all over the world.

بنابراین او به تمام دنیا سفر کرد.

So he was what you would call a man of the world.

بنابراین او چیزی بود که شما آن را مرد دنیا می نامید.

So he saw many different cultures all over the world.

بنابراین او فرهنگ های مختلف زیادی را در سراسر جهان دید.

So I think that helped him to gain the perspective

بنابراین فکر می‌کنم این به او کمک کرد تا دیدگاهی را به دست آورد که

of, you know, what life's really about.

می‌دانید واقعاً زندگی چیست.

Because if you only stay in your own country or your own village

زیرا اگر فقط در کشور خود یا روستای خود

with some people never leave the village they're born in,

با برخی افراد بمانید، هرگز روستایی را که در آن متولد شده‌اند ترک نمی‌کنید،

then you can't possibly get a picture of

احتمالاً نمی‌توانید از آن عکس بگیرید

or get

یا

an opinion of what other people believe.

نظری در مورد اعتقاد دیگران داشته باشید.

And I think once you do, you begin to realise that everybody believes

و فکر می‌کنم وقتی این کار را انجام دادی، متوجه می‌شوی که همه

so many different things,

چیزهای متفاوتی

like my father did.

مانند پدرم باور دارند.

You know, you went to visit it all cultures

می دانید، شما برای بازدید از آن رفتید، همه فرهنگ ها

saw all cultures, all religions, all everything.

همه فرهنگ ها، همه ادیان، همه چیز را دیدند.

And I think you something

و فکر می کنم چیزی که

my father instilled in me was that,

پدرم به من القا کرد این بود که

there isn't one right way.

یک راه درست وجود ندارد.

The can't be.

نمی تواند باشد.

Because if everyone believes different things, then you would be

زیرا اگر همه چیزهای متفاوتی را باور داشته باشند،

extremely arrogant if you were to believe that yours was right.

اگر باور داشته باشید که حق با شماست، به شدت مغرور خواهید بود.

Yeah. Anyway, but we won't go into that.

آره به هر حال، اما ما وارد این موضوع نمی شویم.

But I think that's what your, your, your father's experience is would

اما من فکر می کنم این همان چیزی است که شما، شما، تجربه پدرتان را تجربه کرده اید،

it would have been something that would shape his view of the world.

اگر این چیزی بود که دیدگاه او را نسبت به جهان شکل می داد.

Yes. It but that is what learning is.

آره. اما یادگیری همین است.

Learning is things going into here and sometimes you keep them and use them

یادگیری چیزهایی است که در اینجا وارد می شوند و گاهی اوقات آنها را نگه می دارید و از آنها استفاده می کنید

and sometimes you forget about them pretty quickly and that is it.

و گاهی اوقات خیلی سریع آنها را فراموش می کنید و بس.

That is what learning is all about.

منظور از یادگیری همین است.

Learning is about shaping your own existence.

یادگیری در مورد شکل دادن به وجود خود است.

And that quite often

و این اغلب به این

means that you will take things

معنی است که شما چیزهایی را

from from from around you and use them in some way.

از اطراف خود می گیرید و به نحوی از آنها استفاده می کنید.

They form a basis of your own personality.

آنها اساس شخصیت شما را تشکیل می دهند.

Hey, I suppose that's the most basic way of looking at it.

هی، فکر می کنم این ابتدایی ترین راه برای نگاه کردن به آن باشد.

Another thing I've realised is your father was in the forces and so was my dad.

چیز دیگری که فهمیدم این است که پدرت در نیروها بودند و پدرم هم همینطور.

So my dad was in the army.

پس پدرم در ارتش بود.

So isn't that interesting?

پس جالب نیست؟

I think that's quite interesting.

من فکر می کنم که بسیار جالب است.

We were talking about the other day how, how we have a lot of things in common.

روز گذشته داشتیم در مورد اینکه چگونه، چگونه چیزهای مشترک زیادی داریم صحبت می کردیم.

You, I and that's another one we have in common is that your father

من، شما و این یکی دیگر از موارد مشترک ما این است که پدر شما

was in the Navy and my father was was serving in the Army as well.

در نیروی دریایی بود و پدر من نیز در ارتش خدمت می کرد. به طوری که

So that that's very strange.

بسیار عجیب است.

In fact, my dad this is interesting.

در واقع، پدر من این جالب است.

I've never mentioned this before.

من قبلاً هرگز به این موضوع اشاره نکرده ام.

My dad wanted me

پدرم از من خواست

to join the army.

که به ارتش بروم.

Now, think about that for a moment.

حالا یک لحظه به آن فکر کنید.

Me in the Army.

من در ارتش

I know, because when I met you, you.

میدونم، چون وقتی با تو آشنا شدم، تو.

What did you race?

چه مسابقه ای دادی؟

Eight stone?

هشت سنگ؟

I was very skinny, very thin.

من خیلی لاغر بودم، خیلی لاغر.

I, I think actually, if I tried to join the army

من، فکر می کنم در واقع، اگر سعی می کردم

when I was younger, I don't think I would have passed the medical exam.

در جوانی به ارتش بپیوندم، فکر نمی کنم در امتحان پزشکی قبول شده باشم.

I think they would have just told me to go away, do something else,

فکر می‌کنم فقط به من می‌گفتند برو، کار دیگری بکن،

try to try to find something else to do with your life.

سعی کن چیز دیگری برای زندگیت پیدا کنم. راستش

You are not an army type of man,

شما یک ارتشی نیستید. به نظرم

to be honest.

I find that quite interesting.

خیلی جالبه

But that is this, isn't it?

اما این همان است، اینطور نیست؟

There were many ways of learning things

راه های زیادی برای یادگیری چیزهایی

around you and this leads me to my question.

در اطراف شما وجود داشت و این من را به سوال من سوق می دهد.

Steve, today is an interesting question, right?

استیو، امروز یک سوال جالب است، درست است؟

Not that one.

That's the later that one.

نه اون یکی

اونم بعدش

How do you learn?

چگونه یاد می گیرید؟

How do you learn?

چگونه یاد می گیرید؟

And I've never looked at this before, so you would imagine, Steve,

و من هرگز قبلاً به این موضوع نگاه نکرده‌ام، بنابراین تصور می‌کنید، استیو، این کار را

that I would have done this before in the past, but I've never actually

قبلاً در گذشته انجام می‌دادم، اما هرگز به طور

directly approached this subject.

مستقیم به این موضوع نپرداخته‌ام.

So how do you learn it? Generally speaking?

پس چگونه آن را یاد می گیرید؟ به طور کلی ؟

Now, I know in the past growing up I would often read

اکنون، می‌دانم که در گذشته، وقتی بزرگ شدم، اغلب

encyclopaedias, books, things like that.

دایره‌المعارف‌ها، کتاب‌ها و چیزهایی از این قبیل را می‌خواندم.

So that's where I got a lot of my knowledge and ability from

بنابراین من بسیاری از دانش و توانایی خود را از آنجا به دست آوردم

and I suppose some of it, some of it I got from school.

و گمان می‌کنم بخشی از آن، بخشی از آن را از مدرسه گرفته‌ام.

But as we will be talking about later,

اما همانطور که بعداً در مورد آن صحبت خواهیم کرد،

that is not always the case.

همیشه اینطور نیست.

So how do you learn?

پس چگونه یاد می گیرید؟

Mr. Steve

آقای استیو

There are many things I imagine are a person who is always interested

چیزهای زیادی وجود دارد که من تصور می کنم فردی است که همیشه

in things.

به چیزها علاقه دارد.

You like to gather information and find out new things.

دوست دارید اطلاعات جمع آوری کنید و چیزهای جدیدی پیدا کنید.

So how do you normally learn something new?

بنابراین چگونه به طور معمول چیز جدیدی یاد می گیرید؟

If you approach something

اگر به کاری نزدیک شوید که

you've never done before, how would you normally do it?

قبلا هرگز انجام نداده اید، معمولاً چگونه آن را انجام می دهید؟

Well, you see, in the old days, and I say the old days, pre-internet,

خوب، می بینید، در قدیم، و من می گویم قدیم، قبل از اینترنت،

I, I'd go to a library and look at a book on a subject

if I wanted to learn about it.

اگر می خواستم در مورد آن چیز یاد بگیرم، به کتابخانه می رفتم و کتابی را در مورد موضوعی نگاه می کردم.

But now we can just hop on to the internet currently and,

اما اکنون می‌توانیم به اینترنت دسترسی داشته باشیم و

I must admit, YouTube is a very

باید اعتراف کنم که یوتیوب

well, it's a good source of

منبع

information, but you have to be very aware that it might not always be accurate.

اطلاعات خوبی است، اما باید بسیار آگاه باشید که ممکن است همیشه دقیق نباشد.

But if you want to do things, for example,

اما اگر می خواهید کارهایی را انجام دهید، مثلاً

I wanted to drain a radio.

من می خواستم یک رادیو را تخلیه کنم. می

I wanted to do something.

خواستم کاری کنم.

What was what is a drain to write now that said no?

چی بود زهکشی که الان بنویسم که نه؟

When I was doing my repairing the wall outside

زمانی که مشغول تعمیر دیوار بیرون از

the house and I wanted to learn

خانه بودم و می‌خواستم

how to mix the correct

نحوه اختلاط درست،

way, to mix mortar and concrete, I just went on to YouTube

مخلوط کردن ملات و بتن را یاد بگیرم، فقط به یوتیوب رفتم

and there were all these videos there

و همه این ویدیوها آنجا بود که به

telling me how to do it, and if I want to do anything

من می‌گفتند چگونه این کار را انجام دهم. اگر الان بخواهم کاری انجام دهم،

now, that's my first place I go now to find information.

این اولین جایی است که اکنون برای یافتن اطلاعات می روم.

Wikipedia, which I know these sources aren't always 100% accurate,

ویکی‌پدیا، که می‌دانم این منابع همیشه 100% دقیق نیستند،

but as long as you cross-reference it with other sources,

اما تا زمانی که آن را با منابع دیگر ارجاع دهید،

you can pretty much soon find out what's true and what isn't.

می‌توانید خیلی زود متوجه شوید که چه چیزی درست است و چه چیزی نیست.

Yeah, I think that's interesting, actually,

بله، من فکر می کنم که در واقع جالب است،

because things that are practical. So.

زیرا چیزهایی که عملی هستند. بنابراین.

So what you're talking about there.

بنابراین در مورد آنچه شما در آنجا صحبت می کنید.

All right, I'll things that are practical, a practical thing that you have to do

بسیار خوب، من کارهایی را انجام می دهم که کاربردی هستند، یک کار عملی که باید

quite often with your hands, maybe you want to build something

اغلب با دستان خود انجام دهید، شاید بخواهید چیزی بسازید

or maybe you want to repair something.

یا شاید بخواهید چیزی را تعمیر کنید.

So you have to find out how to do it.

پس باید دریابید که چگونه این کار را انجام دهید.

So from that point of view, it is more practical how to do something

بنابراین از این منظر، نحوه انجام کاری عملی تر است

and you are right, Steve YouTube is a pretty great place.

و حق با شماست، استیو یوتیوب مکان بسیار خوبی است.

If you want to come in, learn something, maybe English, maybe you are

اگر می خواهید وارد شوید، چیزی یاد بگیرید، شاید انگلیسی، شاید

to my English right now and you are learning

همین الان به زبان انگلیسی من هستید و یاد می گیرید که

how to listen and understand so you can learn very easily on YouTube.

چگونه گوش کنید و بفهمید، بنابراین می توانید به راحتی در YouTube یاد بگیرید.

And there are so many resources, so many ways of learning.

و منابع بسیار زیادی وجود دارد، راه های بسیار زیادی برای یادگیری وجود دارد.

So I think that's that's a that's a that's a good one.

بنابراین من فکر می کنم که این یک چیز خوب است.

Steve Think so.

استیو اینطور فکر کن

One of the things I always regret,

یکی از چیزهایی که همیشه پشیمانم این است که

I wish I had been born a little bit later.

ای کاش کمی دیرتر به دنیا می آمدم.

So instead of 1965,

بنابراین به جای سال 1965،

I would have loved to have been born

دوست داشتم

maybe in the late 1970s.

شاید در اواخر دهه 1970 به دنیا بیایم.

And then then I could have enjoyed slightly more

و سپس می‌توانستم کمی بیشتر از

the technology that came along later, because I always felt in my life,

فناوری‌ای که بعداً به وجود آمد لذت ببرم، زیرا همیشه در زندگی‌ام احساس می‌کردم،

I always felt as I was waiting

همیشه احساس می‌کردم که منتظر

for these things to be developed.

توسعه این چیزها هستم. آیا

Does that sound weird?

این به نظر عجیب می رسد؟

Does that sound strange?

عجیب به نظر می رسد؟

I always had in my mind things I wanted to do.

من همیشه در ذهنم کارهایی را داشتم که می خواستم انجام دهم.

I wanted to create things I was always interested in photography.

من می خواستم چیزهایی خلق کنم که همیشه به عکاسی علاقه داشتم.

I always thought that filming would be great because my uncle

من همیشه فکر می کردم که فیلمبرداری عالی خواهد بود زیرا عمویم

had had a Sydney camera and he would always film things.

یک دوربین سیدنی داشت و همیشه از چیزها فیلم می گرفت.

So that got me very interested in that.

بنابراین من را بسیار به آن علاقه مند کرد.

The only problem was none of that technology existed,

تنها مشکل این بود که هیچ یک از آن فناوری وجود نداشت،

so I always felt as if, as if

بنابراین من همیشه احساس می کردم که انگار

I wish I'd been born a little bit later, maybe ten or 15 years later.

ای کاش کمی دیرتر به دنیا می آمدم، شاید ده یا 15 سال بعد.

And then in my younger years, I could have used those things

و سپس در سال‌های جوانی‌ام، می‌توانستم از آن چیزها

to, to, to help myself to to be more creative.

برای کمک به خودم برای خلاقیت بیشتر استفاده کنم.

But instead what I had to do was wait

اما در عوض کاری که من باید انجام می‌دادم این بود که منتظر بمانم

until I was in my late thirties

تا در اواخر سی سالگی

and or early forties before I could begin to learn

و یا اوایل چهل سالگی‌ام پیش بروم تا بتوانم

how to do it, because before then there was no technology.

نحوه انجام آن را یاد بگیرم، زیرا قبل از آن هیچ فناوری وجود نداشت.

I had to wait for that technology to be developed.

باید منتظر می ماندم تا آن فناوری توسعه یابد.

Point of view.

نقطه نظر.

You could have done something else in the meantime,

می توانستید در این مدت کار دیگری انجام دهید،

but yes.

اما بله.

Yeah, you could have done something else in the.

آره، تو می تونستی کار دیگه ای انجام بدی

You can't wish Mr.

شما نمی توانید آرزو کنید

Duncan that you would have been born in different time.

که آقای دانکن در زمان دیگری به دنیا می آمدید.

Well, it's it's the feeling is just that waiting.

خوب، این احساس فقط همین انتظار است.

I was always aware that there were things I wanted to do,

من همیشه می‌دانستم که کارهایی وجود دارد که می‌خواهم انجام دهم،

but there was no there was no physical way of doing it.

اما هیچ راهی فیزیکی برای انجام آن وجود نداشت.

So music always interested me filming

بنابراین موسیقی همیشه برای فیلمبرداری

and photography always interested me.

و عکاسی همیشه به من علاقه داشت.

But but back then

اما در آن زمان

the equipment was was rare and also incredibly expensive.

تجهیزات کمیاب و همچنین فوق العاده گران بود.

But of course nowadays you can, you can have a phone or maybe a camera.

اما مطمئناً امروزه می توانید، می توانید یک تلفن یا شاید یک دوربین داشته باشید.

Many things now are not that expensive and it's much easier.

بسیاری از چیزها در حال حاضر آنقدر گران نیستند و بسیار ساده تر هستند.

And of course we have this wonderful thing called the Internet, which didn't exist

و البته ما این چیز شگفت انگیز به نام اینترنت را داریم که

before the mid-nineties.

قبل از اواسط دهه نود وجود نداشت.

And so I had to wait and be patient.

و بنابراین مجبور شدم صبر کنم و صبور باشم.

And now

و الان

made up for it now. Mr.

جبرانش کن آقای

Duncan I think so.

دانکن من اینطور فکر می کنم.

I think you've made up for it now.

فکر کنم الان جبران کردی

But you do like your technology, though?

اما شما فناوری خود را دوست دارید؟

I do.

I love technology very much, whereas I'm not a fan.

انجام میدهم.

من تکنولوژی را خیلی دوست دارم، در حالی که طرفدار آن نیستم.

So really, you know, I could have been

بنابراین واقعاً، می‌دانید،

I could have been brought up in the 1950s really out of being quite happy.

من می‌توانستم در دهه 1950 به دلیل خوشحالی بزرگ شده باشم.

You would have, although you can't wish, you know, you were born in another time.

می خواهی، اگرچه نمی توانی آرزو کنی، می دانی، در زمانی دیگر به دنیا آمده ای.

You have to make the most of

شما باید

the most of the time, if only because that's all you've got.

از زمان حداکثر استفاده را ببرید، البته فقط به این دلیل که این تنها چیزی است که دارید.

Rosie says, I've noticed you now sit in a comfortable chair.

رزی می‌گوید، متوجه شدم که اکنون روی یک صندلی راحت نشسته‌ای.

Yes, I've been in this comfortable chair for a few weeks now

بله، من الان چند هفته است که روی این صندلی راحت نشسته ام،

because, well, you know, because I'm always active outside doing things.

زیرا، خوب، می دانید، زیرا من همیشه در خارج از خانه فعال هستم و کارها را انجام می دهم.

So I don't really want to be standing up for an hour and a half. No.

بنابراین من واقعاً نمی خواهم یک ساعت و نیم سرپا باشم. نه.

During the live stream, Mr.

در طول پخش زنده، آقای

Duncan, it stands up all the time.

دانکن، همیشه ایستاده است.

Now. He's got his death. New desk.

اکنون. او مرگش را گرفته است میز نو.

I always stand.

من همیشه ایستاده ام.

He's standing all the time, which is very healthy.

او همیشه ایستاده است که بسیار سالم است.

He used to sit all the time and now he stands all the time during the day.

او همیشه می نشست و اکنون در طول روز تمام وقت ایستاده است.

I have to explain. I don't like sitting.

باید توضیح بدهم. من از نشستن خوشم نمیاد

I'm not a big fan of sitting down, but but normally, if I'm working

من طرفدار زیاد نشستن نیستم، اما به طور معمول، اگر

in front of the desk, I'm normally editing and that takes a very long time.

جلوی میز کار می‌کنم، معمولاً در حال ویرایش هستم و این خیلی طول می‌کشد.

But recently, well, about about well, almost a year ago

اما اخیراً، تقریباً خوب، تقریباً یک سال پیش

I bought a new desk that I can I can raise and lower.

میز جدیدی خریدم که بتوانم آن را بلند و پایین کنم.

So most of the time now, even if I'm editing

بنابراین اکثر اوقات، حتی اگر در حال ویرایش

or working here at the desk, I will stand.

یا کار در اینجا پشت میز باشم، می ایستم.

So I spend most of my time actually standing.

بنابراین بیشتر وقتم را در واقع ایستاده می گذرانم. در

Here's an interesting question, Steve.

اینجا یک سوال جالب است، استیو.

What was the most recent thing you learned?

تازه ترین چیزی که یاد گرفتی چی بود؟

right.

درست.

I well, the thing is, I'm always I'm reading

خوب، مسئله این است که من همیشه در حال مطالعه هستم،

I read the news a lot, so I'm always learning something.

اخبار را زیاد می خوانم، بنابراین همیشه چیزی یاد می گیرم.

You mean, do you mean something specific?

یعنی منظورتون چیز خاصی هست؟

Anything.

هر چیزی.

something I've learned.

چیزی که یاد گرفته ام

Just.

Just maybe a piece of information or maybe a thing you didn't know, and now you do.

فقط

فقط شاید یک تکه اطلاعات یا شاید چیزی که شما نمی دانستید و اکنون می دانید.

For example, this morning, you were interested in finding out what would work.

به عنوان مثال، امروز صبح، شما علاقه مند بودید که بدانید چه چیزی موثر است.

yes, that's. It's. There we go.

بله، همین است. این است. ما میرویم آنجا. پس

So now it was this morning.

حالا امروز صبح بود.

Even this morning you were learning something new

حتی امروز صبح داشتید چیز جدیدی یاد می گرفتید

because we were curious to find out what woodworm actually is. Yes.

زیرا ما کنجکاو بودیم که بفهمیم کرم چوب چیست. آره.

I remember growing up, everyone had woodworm

یادم می آید وقتی بزرگ شدم، همه در مبلمانشان کرم چوب داشتند

in their furniture, little things growing.

، چیزهای کوچک رشد می کردند.

And they would they would eat literally eat the wood.

و آنها دوست داشتند که به معنای واقعی کلمه چوب را بخورند.

Well, my grandparents are the same.

خب پدربزرگ و مادربزرگ من هم همینطور.

They're furniture all had holes in it. Yes.

مبلمان آنها همه سوراخ داشتند. آره.

And you were always

و شما همیشه

worried about my parents, Always worried about taking a bit of furniture in

نگران پدر و مادر من بودید، همیشه نگران برداشتن مقداری مبلمان در آن بودید که

that would have woodworm because it would spread

کرم چوبی داشته باشد زیرا ممکن است

maybe to the floorboards and other places of the house.

به تخته‌های کف و جاهای دیگر خانه سرایت کند.

And I was curious because woodworm was mentioned

و من کنجکاو بودم چون

in an old programme that we saw was made in the 1960s, a comedy programme,

در یک برنامه قدیمی که دیدیم در دهه 1960 ساخته شده بود، یک برنامه طنز،

and they were talking about woodworm in there

و آنها در مورد کرم چوب

and this comedy programme that suddenly I suddenly struck me

و این برنامه کمدی صحبت می کردند که ناگهان به من ضربه زد

that you don't really hear of woodworm anymore.

که واقعاً نمی شنوید، به کرم چوب اشاره شده بود. از کرم چوبی دیگر

Nobody mentions it.

هیچ کس به آن اشاره نمی کند.

We don't get woodworm in furniture anymore.

ما دیگر در مبلمان کرم چوبی نمی گیریم .

And I was curious to know why we don't any where I've discovered it was because

و من کنجکاو بودم که بدانم چرا ما هیچ جایی که من کشف کرده ام به دلیل

central heating basically.

گرمایش مرکزی بود.

Well the thing is we didn't I didn't even know what woodworm was.

خوب مسئله این است که ما نمی دانستیم من حتی نمی دانستم کرم چوب چیست.

So it turns out it's a type of beetle.

پس معلوم شد که این یک نوع سوسک است.

It's the larvae of a beetle

این لارو یک سوسک

and the larvae which,

و لارو است که

which you would get in in wood that was, you know, trees.

در چوبی که، می دانید، درختی وارد می کنید.

Naturally.

به طور طبیعی.

That's part of the process of a of, of the

این بخشی از فرآیند یک از

the wood being recycled some would be.

چوب بازیافت شده است.

But of course houses used to be very damp, they didn't have central heating.

اما البته خانه ها قبلا خیلی نم دار بودند، گرمایش مرکزی نداشتند.

But since we've all a lot of places now have central heating,

اما از آنجایی که همه ما اکنون بسیاری از مکان‌ها دارای گرمایش مرکزی هستند،

then the air is very dry, the wood, the furniture is dry,

هوا بسیار خشک است، چوب، مبلمان خشک است

and that the Beatles can't survive in that.

و بیتلز نمی‌تواند در آن دوام بیاورد.

It's very strange, isn't the larvae? I shouldn't say beetles.

خیلی عجیبه، لارو اینطور نیست؟ نباید بگم سوسک.

They're larvae. Yes.

آنها لارو هستند آره.

So the larvae is is the small grub.

بنابراین لاروها همان دانه های کوچک هستند.

Quite often people refer to it as a grub.

اغلب مردم از آن به عنوان یک گراب یاد می کنند.

It is.

It is what happens before the animal emerges and becomes the actual adult.

این است.

این چیزی است که قبل از ظهور حیوان و تبدیل شدن به بالغ واقعی اتفاق می افتد. من

I was just interested.

فقط علاقه داشتم.

I was curious to know why we don't have woodworm any more.

کنجکاو شدم بدانم چرا ما دیگر کرم چوب نداریم.

Yes, it's I've never heard of any one that has it.

بله، من هرگز در مورد کسی که آن را داشته باشد نشنیده ام. به

It does seem like something from from the past that you never hear any more.

نظر می رسد چیزی از گذشته است که دیگر هرگز نمی شنوید.

But I'm sure it still exists.

اما من مطمئن هستم که هنوز وجود دارد.

And certain countries. Maybe.

و کشورهای خاصی شاید.

Maybe. Yes.

شاید. آره.

If you live in a damp, if you live near the tropics or

اگر در یک مرطوب زندگی می کنید، اگر در نزدیکی مناطق گرمسیری یا

tropical areas or like Malaysia for example,

مناطق گرمسیری یا مانند مالزی زندگی می کنید،

just be a random country off the top of my head.

فقط یک کشور تصادفی از بالای سر من باشید.

It's damp, it's warm.

مرطوب است، گرم است.

I would imagine if your house is

من تصور می کنم اگر خانه شما

it's not air conditioned or something, then you might get woodworm.

تهویه مطبوع یا چیز دیگری نباشد، ممکن است به کرم چوب مبتلا شوید.

But but yeah, my grandparents, I mean, I always remember my parents

اما بله، پدربزرگ و مادربزرگ من، منظورم این است که من همیشه به یاد دارم که پدر و مادرم در

talking about woodwork

مورد کارهای چوبی صحبت می کردند

and they've got woodworm and I used to look at their furniture

و آنها کرم چوبی دارند و من عادت داشتم به مبلمان آنها

and what holes in it, just literally the holes

و چه سوراخ هایی در آنها نگاه می کردم، فقط به معنای واقعی کلمه سوراخ هایی را

where the little grubs had actually eaten the wood.

که گربه های کوچک در آن خورده بودند. چوب

Imagine that.

تصور کنید که.

Imagine that's your diet, living on wood.

تصور کنید این رژیم غذایی شماست و روی چوب زندگی می کنید.

Amazing. Thank.

حیرت آور. ممنون

Yes. Please tell us, do you have woodworm in your

آره. لطفاً به ما بگویید، آیا کرم چوبی در خود دارید،

I mean, it's a very random subject to talk about.

منظورم این است که این یک موضوع بسیار تصادفی برای صحبت است.

It is, but we'd be interested to know.

این است، اما ما علاقه مندیم که بدانیم.

Can I say also thank you to,

می توانم از شما هم تشکر کنم،

I think it was Shepley and

فکر می کنم این شپلی و

Andrew who were talking about my shirt.

اندرو بودند که در مورد پیراهن من صحبت می کردند.

Yes, Andrew said it reminds him of the 1990s, and I had a shirt like that.

بله، اندرو گفت که او را به یاد دهه 1990 می اندازد، و من همچین پیراهنی داشتم.

And Shipley said

و شیپلی گفت

that black and white really suits which are Thank you very much for that.

که سیاه و سفید واقعاً مناسب است که از این بابت بسیار متشکرم.

A black, white and red.

یک سیاه، سفید و قرمز.

Maybe red is the same colours my eyes after a night out, but thank you for that.

شاید قرمز همان رنگی باشد که چشمانم بعد از یک شب بیرون رفت، اما از شما ممنونم. به

It looks like no one wants to talk about woodwork.

نظر می رسد هیچ کس نمی خواهد در مورد کارهای چوبی صحبت کند.

I'm not surprised.

من متعجب نشدم.

It's a bit of a boring subject.

موضوع کمی خسته کننده است.

It's like us anyway.

به هر حال مثل ماست

But at least, at least that is the most recent thing

اما حداقل، این آخرین چیزی است که

you've learnt is what woodworm is

شما آموخته اید این است که کرم چوب چیست

and why we don't get it any more.

و چرا ما دیگر آن را نمی دانیم.

I'm trying to think of what the most recent thing I learned

من سعی می کنم به آخرین چیزی که یاد گرفتم فکر کنم

because I'm always learning things every day, especially when we are talking

زیرا همیشه هر روز چیزهایی یاد می گیرم، به خصوص وقتی در

about technology, because this this thing you are looking at now,

مورد فناوری صحبت می کنیم، زیرا این چیزی که اکنون به آن نگاه می کنید،

it might look very simple, but it's incredibly technical.

ممکن است بسیار ساده به نظر برسد، اما فوق العاده فنی

There is a whole study here full of all sorts of equipment

اینجا یک مطالعه کامل پر از انواع تجهیزات وجود دارد

and all of it I have to maintain by myself.

و همه آنها را باید خودم نگهداری کنم.

And as you know, technology is always updated.

و همانطور که می دانید، تکنولوژی همیشه به روز می شود.

There is always something new coming along.

همیشه چیز جدیدی در راه است.

So I have to learn things almost

بنابراین تقریباً

every day, almost every hour.

هر روز، تقریباً هر ساعت باید چیزهایی یاد بگیرم.

Yeah.

آره

And you actually the problem I find today is that

و در واقع مشکلی که من امروز پیدا کردم این است که

there's too much information coming at you.

اطلاعات زیادی به شما می رسد.

Ooh, you can learn.

اوه، شما می توانید یاد بگیرید.

I get to the point where I'm.

به نقطه ای می رسم که هستم.

You can literally never take yourself away from the internet

شما به معنای واقعی کلمه هرگز نمی توانید خودتان را از اینترنت

or the mobile phone there is or if you are the sort of person

یا تلفن همراهی که در آنجا وجود دارد دور کنید یا اگر از آن دسته افرادی هستید

who likes to learn about the world and about things yet actually becomes

که دوست دارید در مورد دنیا و چیزهایی یاد بگیرید، اما در واقع تبدیل به آنها می شوید.

I find it becomes stressful

after a while because I go from one news story to the next,

داستان خبری به بعد،

and then that will trigger something for me

و سپس آن چیزی را تحریک می کند که من

to go and somewhere else to go and look at something else.

بروم و جایی دیگر بروم و به چیز دیگری نگاه کنم.

And you just got this this.

و تو همین الان اینو گرفتی

I mean, you've you've mentioned this before,

منظورم این است که شما قبلاً به این موضوع اشاره کرده اید،

and I think it can become a problem, but you can't sort of switch off.

و فکر می کنم می تواند مشکل ساز شود، اما شما نمی توانید به نوعی آن را خاموش کنید.

You almost become

تقریباً

addicted to watching things and learning about things on the Internet.

به تماشای چیزها و یادگیری چیزهایی در اینترنت معتاد می شوید.

So and I'm trying to recognise

بنابراین و من سعی می‌کنم تشخیص دهم که

now when I know I've overdone it,

وقتی می‌دانم زیاده‌روی کرده‌ام،

I start to feel a bit of stress coming on. Yes.

شروع به احساس کمی استرس می‌کنم . آره.

Why am I obviously my brain is getting too much information coming at it.

چرا واضح است که مغز من اطلاعات زیادی را دریافت می کند.

I don't think you're alone with that feeling.

فکر نمی کنم با این احساس تنها باشید.

I think a lot of people do complain that there is too much to absorb,

من فکر می کنم بسیاری از مردم شکایت دارند که چیزهای زیادی برای جذب وجود دارد،

and I feel like that sometimes because I have to do all of this by myself.

و من گاهی اوقات چنین احساسی دارم زیرا مجبورم همه این کارها را خودم انجام دهم.

So everything you see, I'm the only person that works and does all of this.

بنابراین هر چیزی که می بینید، من تنها کسی هستم که کار می کنم و همه اینها را انجام می دهم.

It's all created by me.

این همه توسط من ایجاد شده است.

So everything you see, if it's if it's if it appears in my video, anything nearby.

بنابراین هر چیزی که می‌بینید، اگر در ویدیوی من ظاهر می‌شود، هر چیزی که در این نزدیکی است باشد.

And if I appear on a video or life,

و اگر در یک ویدیو یا زندگی ظاهر شوم،

everything involved has been created by me.

همه چیز مربوط به آن توسط من ایجاد شده است.

I have to do all the work and that includes the technical side.

من باید همه کارها را انجام دهم و این شامل جنبه فنی نیز می شود.

And sometimes I find it hard to keep up

و گاهی برای من سخت است که

with all of the developments especially over the past

با همه پیشرفت‌ها به‌ویژه در

few months, because now we have artificial intelligence coming in

چند ماه گذشته همراهی کنم، زیرا اکنون ما هوش مصنوعی داریم که

to all of the the different types of technology.

به انواع مختلف فناوری وارد می‌شود.

If you blink now,

اگر الان پلک بزنید،

if you blink for 3 seconds or whatever now, then

اگر الان 3 ثانیه یا هر چیز دیگری پلک بزنید ، آن وقت

the world will pass you by. Yes.

دنیا از کنار شما می گذرد. آره.

And I mean you're very good at this. Mr.

و منظورم این است که شما در این کار خیلی خوب هستید. آقای

Duncan, keeping

دانکن،

keeping up to date

with new technology about what's going on

در مورد آنچه که

in the world of technology, mobile phones, things like that.

در دنیای فناوری می گذرد، تلفن های همراه و چیزهایی از این قبیل، با فناوری های جدید به روز باشید.

And I think if it wasn't for work for me,

و فکر می‌کنم اگر برای من کار نمی‌کرد،

then I don't think I'd have had a mobile phone.

فکر نمی‌کنم تلفن همراه داشته باشم.

No, Well, at least not a modern one.

نه، خوب، حداقل نه مدرن.

I probably wouldn't have bothered with the Internet or the I would have been.

من احتمالاً با اینترنت زحمت نمی‌کشیدم یا می‌بودم.

I'm always very slow to adopt new technology.

من همیشه در پذیرش فناوری جدید بسیار کند هستم.

You're very quick to adopt because you like it.

شما خیلی سریع قبول می کنید زیرا دوست دارید.

It's something you're interested in. Yeah.

این چیزی است که شما به آن علاقه دارید.

And somebody else mentioned earlier, I think it was Catarina.

و شخص دیگری که قبلاً ذکر شد، فکر می کنم کاتارینا بود.

I can't remember now about in the car.

الان در ماشین یادم نمیاد

Yes, it was Catarina about

بله، کاتارینا در مورد

too much technology in the car can be very distracting and confusing.

تکنولوژی بیش از حد در ماشین می تواند بسیار حواس پرتی و گیج کننده باشد.

And I agree with you there.

و در آنجا با شما موافقم.

Well, one of the frustrations you have now is when you get into the car,

خوب، یکی از ناراحتی‌هایی که الان دارید این است که وقتی سوار ماشین می‌شوید،

there are so many things you have to do before you can even drive away.

کارهای زیادی وجود دارد که باید قبل از اینکه حتی بتوانید رانندگی کنید، انجام دهید.

You just get into the car, turn the key into gear.

شما فقط سوار ماشین می شوید، کلید را به دنده تبدیل می کنید.

Off you go.

تو برو

But now you have to you have to turn you have to press a button

اما حالا باید بچرخید، باید دکمه ای را فشار دهید

for for the for the dashboard to come on.

تا داشبورد روشن شود.

And then you have to you have to adjust settings

و سپس شما باید تنظیماتی را

that you might like and then you have to plug your phone in

که ممکن است دوست دارید انجام دهید و سپس باید گوشی خود را وصل کنید

and then wait for that to connect and then set your satnav.

و سپس منتظر بمانید تا وصل شود و سپس satnav خود را تنظیم کنید.

And that takes a while and then it might go wrong.

و این مدتی طول می کشد و سپس ممکن است اشتباه شود.

And then if you're trying to do it, when you're moving along, it's distracting.

و سپس اگر سعی می کنید این کار را انجام دهید، وقتی در حال حرکت هستید، حواس شما را پرت می کند.

It drives you crazy, it drives you crazy.

شما را دیوانه می کند، شما را دیوانه می کند.

Yeah, everything's become

بله، همه چیز پیچیده‌تر شده است،

more complicated because we were promised that technology

زیرا به ما قول داده شده بود که فناوری

would make our lives simpler, but it's had the exact opposite effect.

زندگی ما را ساده‌تر می‌کند، اما دقیقاً نتیجه معکوس داشته است.

So I agree.

پس موافقم

But, you know, that's that's my mode for the day.

اما، می دانید، این حالت من برای آن روز است.

If you are lucky enough to be interested in technology

اگر به اندازه کافی خوش شانس هستید که به فناوری

and things like this, because I love it, I love anything that's electric,

و چیزهایی مانند این علاقه دارید، زیرا من آن را دوست دارم، هر چیزی که برقی باشد،

something that blinks or something that carries out a certain task.

چیزی که چشمک می زند یا کاری که وظیفه خاصی را انجام می دهد را دوست دارم.

Camera's machine, things, computers.

ماشین دوربین، چیزها، کامپیوترها.

I even managed eventually to build my own computer,

من حتی در نهایت موفق شدم کامپیوتر خود را بسازم

and I never thought I would ever be able to do that.

و هرگز فکر نمی کردم که بتوانم این کار را انجام دهم.

So I had to learn how to do that, and I built my own computer.

بنابراین من باید یاد می گرفتم که چگونه این کار را انجام دهم و کامپیوتر خودم را ساختم.

In fact, it is the computer

در واقع این رایانه است

that is sending this stream to you now.

که اکنون این جریان را برای شما ارسال می کند.

And so I felt very pleased about that, to be honest.

و بنابراین، صادقانه بگویم، از این بابت بسیار خوشحال شدم .

So it is possible to learn.

بنابراین امکان یادگیری وجود دارد.

And the other thing I wanted to mention, Steve

و نکته دیگری که می خواستم به آن اشاره کنم، استیو به

age our

age, yes, age is quite often used

سن ما می رسد، بله، سن اغلب به

as a barrier

عنوان یک مانع استفاده می شود

when.

. من معتقدم که

We are talking about learning now, I believe, because we are not young Mr.

ما اکنون در مورد یادگیری صحبت می کنیم، زیرا

Steve and myself.

من و آقای استیو جوان نیستیم.

We are not young.

ما جوان نیستیم.

Speak for yourself yet

از طرف خودتان صحبت کنید، اما

we are still able to learn new things.

ما هنوز می توانیم چیزهای جدیدی یاد بگیریم.

It might become a little bit a little more stressful sometimes doing it

گاهی اوقات با افزایش سن ممکن است کمی استرس زاتر شود،

as you get older, but you're never too old.

اما شما هرگز خیلی پیر نیستید.

You are never too old to learn new things.

شما هرگز برای یادگیری چیزهای جدید آنقدر پیر نیستید.

And we have somebody, of course,

و البته یک نفر

from France who who is, let's say,

از فرانسه داریم که مثلاً

a mature age called Lewis,

یک سن بالغ به نام لوئیس است،

who is he is always learning something new and he's very keen to learn.

که او همیشه در حال یادگیری چیزهای جدید است و بسیار مشتاق یادگیری است.

And that's what I want to be as I get older.

و این همان چیزی است که من می خواهم با افزایش سن باشم.

I always want to be willing

من همیشه می‌خواهم حاضر باشم

to keep up to date with what's going on in the world. Yes.

از آنچه در جهان می‌گذرد به‌روز باشم. آره.

And not not, not just stop

و نه، نه فقط توقف کنید

and then just sort of live in the past

و سپس یک جورهایی در گذشته زندگی کنید

and then keep moaning about what's going on.

و سپس در مورد آنچه در حال وقوع است ناله کنید.

Because, I mean, air is here

چون منظورم این است که هوا اینجاست که

to stay.

بماند.

So I've got to at least know what that is about.

بنابراین من باید حداقل بدانم که در مورد چیست.

And and how it might be able to say, help me.

و چگونه ممکن است بتواند بگوید، به من کمک کن.

It's certainly helping you already.

مطمئناً در حال حاضر به شما کمک می کند.

And in the production of your videos.

و در تولید ویدیوهای شما.

Yes, it speeds up.

بله سرعتش زیاد میشه

It doesn't replace it doesn't replace me.

جایگزین نمی شود جای من را نمی گیرد.

I still have to be involved.

من هنوز باید درگیر باشم.

But the way in which I can do things now has has sped up.

اما روشی که اکنون می توانم کارها را انجام دهم سرعت گرفته است.

So it's not it's not taking my place

بنابراین جای من نیست

because I still have to be there doing the work.

زیرا هنوز باید آنجا باشم و کار را انجام دهم.

But the processes are much and simpler and faster.

اما فرآیندها بسیار ساده تر و سریعتر هستند.

Yes. And much faster, Much faster.

آره. و خیلی سریعتر، خیلی سریعتر.

And this is the thing.

و این موضوع است.

And if companies don't keep up to date with, they will

و اگر شرکت‌ها به‌روز نباشند،

they will become less efficient because this is all about efficiency.

کارایی کمتری خواهند داشت، زیرا همه چیز به کارایی مربوط می‌شود.

The reason business will want to take on AI

دلیل اینکه کسب‌وکارها می‌خواهند هوش مصنوعی را بپذیرند،

is to increase their productivity

افزایش بهره‌وری

in their efficiency in order for them to become more competitive. Yes.

در کارایی‌شان است تا رقابتی‌تر شوند. آره.

And any business that doesn't do this

و هر کسب و کاری که این کار را به خوبی انجام ندهد دیگر

well will cease to exist because their profits will be less.

وجود نخواهد داشت زیرا سود آنها کمتر خواهد بود.

And in certain fields, not not in all fields, obviously, but

و در برخی زمینه‌ها، نه در همه زمینه‌ها، بدیهی است، بلکه

but in most fields of business,

در بیشتر زمینه‌های تجاری،

then companies will have to take this on board.

شرکت‌ها باید این را در نظر بگیرند.

Otherwise they'll they'll just they'll just fail to compete.

در غیر این صورت آنها فقط در رقابت شکست خواهند خورد.

People will always need to learn things.

مردم همیشه نیاز به یادگیری چیزهایی دارند.

Machines.

ماشین آلات.

Now, I think this is interesting because I don't think machines will

حالا، فکر می‌کنم این جالب است، زیرا فکر نمی‌کنم ماشین‌ها

ever take over, but what I think is processes

هرگز تسلط پیدا کنند، اما آنچه فکر می‌کنم فرآیندها

and things that people have to do will become easier.

و کارهایی است که مردم باید انجام دهند آسان‌تر می‌شوند.

So you will always need a human being somewhere involved

بنابراین شما همیشه به یک انسان در جایی درگیر

in that particular thing.

آن موضوع خاص نیاز خواهید داشت.

It doesn't necessarily mean the human being will be taken away, removed.

لزوماً به این معنا نیست که انسان از بین خواهد رفت.

What it means is you have a person

معنی آن این است که شما فردی دارید

and that person will be able to do things quicker, easier

و آن شخص می‌تواند کارها را سریع‌تر، آسان‌تر انجام دهد

or of course there will be more options to do things as well.

یا البته گزینه‌های بیشتری برای انجام کارها نیز وجود خواهد داشت.

So I'm not afraid of machines, to be honest.

بنابراین صادقانه بگویم من از ماشین ها نمی ترسم .

I have such a fear because I think there is always a use.

من چنین ترسی دارم زیرا فکر می کنم همیشه فایده ای دارد.

And of course AI has been around for many,

و البته هوش مصنوعی برای

many years, not just last year,

سال‌های بسیار زیادی وجود داشته است، نه فقط سال گذشته،

maybe the last 50 or 60 years. Yes.

شاید 50 یا 60 سال گذشته. آره.

So in a less advanced form, Yes.

بنابراین در شکل کمتر پیشرفته، بله.

In various forms, allowing people to do things or

به اشکال مختلف، اجازه دادن به افراد برای انجام کارها یا

process things or appear

پردازش چیزها یا به نظر می رسد که

to have some sort of intelligence.

دارای نوعی هوش هستند.

But in fact, it's all human beings that are doing that.

اما در واقع، این همه انسان ها هستند که این کار را انجام می دهند.

They are telling the machine to do that or how to do it.

آنها به دستگاه می گویند که این کار را انجام دهد یا چگونه آن را انجام دهد. به

I remember back in the 1970s when when a computer was playing

یاد دارم در دهه 1970 زمانی که یک کامپیوتر

chess, I mean, you could have call that artificial intelligence.

شطرنج بازی می کرد، منظورم این است که شما می توانستید آن را هوش مصنوعی بنامید.

Exactly. At the time. And that's since the seventies.

دقیقا. به هنگام. و این از دهه هفتاد است.

That's obviously just become more sophisticated, as everything does.

بدیهی است که مانند همه چیز پیچیده تر شده است.

Thank you for your lovely comment, Inaki.

ممنون از نظر قشنگت ایناکی

It's not easy to find relaxing videos such as yours.

یافتن ویدیوهای آرامش بخش مانند شما کار آسانی نیست.

Well, we're glad we were relaxing you

خوب، خوشحالیم که به شما آرامش دادیم

because we certainly don't want to stress you

زیرا مطمئناً نمی‌خواهیم به شما استرس وارد کنیم.

on that.

You know, we're trying to trying to help people learn English.

می دانید، ما سعی می کنیم به مردم کمک کنیم انگلیسی را یاد بگیرند.

At least Mr.

حداقل آقای

Duncan is.

I'm just here as as a guest on a Sunday.

دانکن چنین است.

من فقط یک یکشنبه به عنوان مهمان اینجا هستم.

But Mr.

اما آقای

Duncan's been doing this for is it 15 years this year now?

دانکن امسال 15 سال است که این کار را انجام می دهد؟

This year it will be 18,

امسال 18،

18 years.

18 سال می شود. پس

So, yes, sir. Well, thank you for that comment.

بله قربان خب ممنون از این نظر

I can't believe I've been doing this for 18 years

من نمی توانم باور کنم که 18 سال است که این کار را

on YouTube.

But it's true.

در یوتیوب انجام می دهم.

اما این حقیقت دارد. فکر می‌کنم

It's I think it's what if you stop learning,

اگر از یادگیری دست بکشی،

if you stop showing an interest in what's going on in the world, I think,

اگر علاقه‌ای به اتفاقات دنیا نشان ندهی، فکر می‌کنم،

yeah, I don't want to become one of those sort of

آره، من نمی‌خواهم یکی از آن

old fuddy duddies

آدم‌های قدیمی فاضل شوم که به

that sort of live in the past.

نوعی در جهان زندگی می‌کنند. گذشته

That's a great phrase.

این یک عبارت عالی است.

And a fuddy duddy. Yes.

و یک آدم بداخلاق. آره.

Somebody who you know, there are plenty of examples

کسی که می‌شناسید، نمونه‌های زیادی وجود دارد

and I've mentioned one already on a live stream where

و من قبلاً در یک پخش زنده به یکی اشاره کرده‌ام که

there are lots of apparently I was reading somebody now that

ظاهراً در حال خواندن یک نفر بودم که

there are more mobile phones in the hand,

in the hands of elderly people than there are in young people now.

در دست افراد مسن بیشتر از تلفن‌های همراه است تا آنجا. اکنون در جوانان هستند.

Lots and lots of sort of more.

خیلی و خیلی چیزهای دیگر.

L.G. Retired, shall we say.

L.G. بازنشسته، بگوییم.

Retired people mature, have got phones are on the Internet,

افراد بازنشسته بالغ می‌شوند، تلفن‌هایی در اینترنت دارند، از

are embracing technology and but we have to do it.

فناوری استقبال می‌کنند و ما باید این کار را انجام دهیم.

Yes, I think it is really about not having a choice.

بله، من فکر می‌کنم این واقعاً به دلیل نداشتن انتخاب است.

And then you adapt human beings are very good

و سپس شما سازگار می شوید، انسان ها در سازگاری بسیار خوب هستند

at adapting, just like everything in nature.

، درست مثل همه چیز در طبیعت.

And we of course are part of nature.

و ما البته بخشی از طبیعت هستیم.

So people, people can always adapt.

بنابراین مردم، مردم همیشه می توانند سازگار شوند.

It might not happen straight away and it might happen over generations.

ممکن است بلافاصله اتفاق نیفتد و ممکن است در طول نسل‌ها اتفاق بیفتد.

So maybe you you won't be the person who will

بنابراین شاید شما فردی نباشید که

take the step forward, but maybe you will think about

قدم رو به جلو بردارید، اما شاید به

taking the step forward and then other people who come afterwards

برداشتن گام رو به جلو فکر کنید و سپس افراد دیگری که بعد از آن می آیند،

will be the ones that actually make the change.

کسانی باشند که در واقع تغییر را ایجاد می کنند.

So I think he makes a good point.

بنابراین فکر می کنم او به نکته خوبی اشاره می کند.

It's always possible.

همیشه امکان پذیر است.

Sorry, Mr. Good.

ببخشید آقای خوب

Tom makes a good point. Yes.

تام به نکته خوبی اشاره می کند. آره.

I mean, new tech has its benefits.

منظورم این است که فناوری جدید مزایای خود را دارد.

Yes, we moan about it, but in a car and some of this new tech might, well,

بله، ما در مورد آن ناله می کنیم، اما در یک ماشین و برخی از این فناوری جدید ممکن است

save your life.

زندگی شما را نجات دهد.

And that's very true.

و این بسیار درست است.

I mean, with my car, my car's about six years old now.

منظورم این است که با ماشین من، ماشین من الان حدوداً شش ساله است.

Five, six years old.

پنج، شش ساله

But it's got this anti braking technology in it.

اما این فناوری ضد ترمز را در خود دارد.

I don't have to set it.

من مجبور نیستم آن را تنظیم کنم.

It's there.

آنجاست.

But, you know, on

اما، می دانید، در

a few occasions and in fact, it happened the other day, Mr.

چند مورد و در واقع، آن روز اتفاق افتاد، آقای

Duncan,

دانکن،

suddenly I was distracted by something

ناگهان چیزی حواس من را پرت کرد

and the car in front must have braked

و ماشین جلویی باید ترمز کرده باشد

or I thought it was going to turn and it didn't.

یا فکر کردم قرار است بپیچد و نشد. .

And all of a sudden I felt my seatbelt tighten up and the car beeping at me.

و ناگهان احساس کردم کمربندم بسته شد و ماشین به من بوق می‌زند.

And and it's and it was it was breaking.

و این بود و در حال شکستن بود.

It was it

thought I was going

to crash into the car in front because the car in front did something.

فکر می کردم با

ماشین جلویی تصادف می کنم چون ماشین جلویی کاری کرد.

And I might have been perhaps too close.

و شاید من خیلی نزدیک بودم.

But I mean, you imagine that in a much higher speed

اما منظورم این است که شما تصور کنید که در سرعت بسیار بالاتری

that was just in the town and.

که فقط در شهر بود و.

Blimey. Yes.

بلیمی. آره. بنابراین، با

So yet technology can very much save your life, particularly in cars.

این حال، فناوری می‌تواند جان شما را به‌ویژه در خودروها نجات دهد.

The technology has got very, very good in fact there now.

این فناوری در واقع در حال حاضر بسیار بسیار خوب شده است .

In fact people

در واقع مردم

are now having fun.

اکنون سرگرم هستند.

Some naughty people on the road are having fun with people

برخی از افراد بدجنس در جاده ها با افرادی

that drive modern cars, particularly Teslas.

که ماشین های مدرن، به ویژه تسلا را رانندگی می کنند، سرگرم می شوند.

They are deliberately doing things to make them brake.

آنها عمداً کارهایی انجام می دهند که ترمز کنند.

you you can do that.

شما می توانید این کار را انجام دهید

You can drive in a certain way. Apparently.

شما می توانید به روش خاصی رانندگی کنید. ظاهرا

Now that will sort of almost make

اکنون این تقریباً باعث می شود که

make modern cars like Tesla's, for example.

اتومبیل های مدرنی مانند تسلا تولید شوند.

You have lots and lots of technology.

شما فناوری های بسیار زیادی دارید.

If you sort of drive at them, they they will react. Yes.

اگر به نوعی به آنها رانندگی کنید، آنها واکنش نشان خواهند داد. آره.

And apparently the so also people are actually sort of

و ظاهراً مردم نیز به نوعی

doing it on purpose to make to make the car do these things.

عمداً این کار را انجام می دهند تا ماشین را وادار به انجام این کارها کنند.

Well, of course, we have driverless cars now.

خب، البته ما الان ماشین های بدون راننده داریم.

I realise in certain areas,

من می دانم که در مناطق خاصی،

I think in the USA, in certain areas they have driverless cars.

فکر می کنم در ایالات متحده، در مناطق خاصی آنها ماشین های بدون راننده دارند.

Now I think this is a type of trial that is taking place

اکنون فکر می‌کنم این یک نوع آزمایشی است که در حال انجام است

and I know in China as well, they are really speeding ahead

و می‌دانم که در چین نیز، آنها واقعاً

with driverless technology with with cars.

با فناوری بدون راننده و با ماشین‌ها به سرعت جلو می‌روند.

It's incredible.

باورنکردنیه.

So all of that is still moving forward quite quickly.

بنابراین همه اینها هنوز به سرعت در حال پیشرفت هستند .

I did you see what happened in America?

دیدی در آمریکا چه گذشت؟

Some I think it was.

بعضی ها فکر می کنم این بود.

Was it

آیا

San Francisco or some of the I can't remember where it was, but

سانفرانسیسکو بود یا برخی از آنها که یادم نیست کجا بود، اما

they tried to introduce driverless cars and the local people attacked this

آنها سعی کردند ماشین های بدون راننده را معرفی کنند و مردم محلی به آن حمله کردند

and burnt it still. Yes.

و هنوز آن را سوزاندند. آره.

Did they was this something to do with them?

آیا آنها این چیزی بود که با آنها انجام شود؟ آیا

Worried about the cars taking over the world?

نگران اتومبیل هایی هستید که دنیا را در اختیار گرفته اند؟ نمی

I don't know what it was, but there was this taxi

دانم چه بود، اما این

company introduced driverless cars.

شرکت تاکسیرانی خودروهای بدون راننده را معرفی کرد.

Yeah, in the city.

آره تو شهر

I don't know which city it was.

نمیدونم کدوم شهر بود

And some of the locals, because they were so afraid of this

و عده ای از اهالی چون از این امر بسیار می ترسیدند

or didn't want it, they they attacked it and set it on fire.

یا نمی خواستند به آن حمله کردند و آن را به آتش کشیدند.

If it sounds like almost something out of a film.

اگر تقریباً شبیه چیزی خارج از یک فیلم به نظر می رسد.

Yes, they probably thought it was sent by the devil or something.

بله، آنها احتمالاً فکر می کردند که توسط شیطان فرستاده شده است یا چیز دیگری.

It is the devil's car.

ماشین شیطان است.

It did seem a little extreme, although, of course they.

کمی افراطی به نظر می رسید، اگرچه، البته آنها.

Yeah, haven't perfected this technology yet.

بله، هنوز این فناوری را کامل نکرده‌ام.

Interesting.

But yeah, they they literally attacked this car and

جالب هست.

اما بله، آنها به معنای واقعی کلمه به این ماشین حمله کردند

and it's it like it was like it was from another planet

و مثل این است که انگار از سیاره دیگری آمده است،

there is it, there is a genuine fear and we laugh about this,

یک ترس واقعی وجود دارد و ما به این موضوع می خندیم،

but there is a genuine fear of technology and there are people who are afraid.

اما یک ترس واقعی از فناوری وجود دارد و افرادی هستند که می ترسند

So I remember in this country during the COVID outbreak,

بنابراین به یاد می‌آورم که در این کشور در طول شیوع کووید،

there were all sorts of crazy ideas going around

انواع ایده‌های احمقانه

about certain types of technology that might be involved,

درباره انواع خاصی از فناوری وجود داشت که ممکن است درگیر باشد،

and they were attacking certain things around them.

و آنها به چیزهای خاصی در اطراف خود حمله می‌کردند.

They were setting fire to, these telephone masts

آنها در حال آتش زدن این دکل‌های تلفن

that were that were sending out 5G signals

بودند که سیگنال‌های 5G را ارسال می‌کردند،

because they believed that that had something to do with it.

زیرا معتقد بودند که ارتباطی با آن دارد. به

They thought of something to do with. Yes.

فکر کاری افتادند. آره.

Okay.

They didn't they there are people who who are really afraid of technology.

باشه.

آنها نبودند افرادی هستند که واقعاً از فناوری می ترسند.

They fear technology greatly.

آنها به شدت از فناوری می ترسند.

So these are not Luddites.

پس اینها لودیت نیستند.

These are not people refusing to accept modern things.

اینها افرادی نیستند که از پذیرش چیزهای مدرن امتناع کنند.

They just have a complete fear of it

آنها فقط یک ترس کامل از آن دارند

and don't want it, you know?

و آن را نمی خواهند، می دانید؟

Yes. Yeah.

آره. آره

I mean, there are, there's a big disparity now in the,

منظورم این است که در حال حاضر یک نابرابری بزرگ

in levels of education, even in this country

در سطح تحصیلات وجود دارد، حتی در این کشور

where

که

people just don't have a grasp of, of certain basic things.

مردم آن چیزهای اساسی را درک نمی کنند.

But I don't know why that is.

اما نمی دانم چرا اینطور است.

I think there's so much to learn now, particularly at school with children.

من فکر می کنم در حال حاضر چیزهای زیادی برای یادگیری وجود دارد ، به خصوص در مدرسه با کودکان.

I mean, syllabuses.

منظورم برنامه های درسی است.

When we were growing were very, very simple. Yes.

وقتی ما در حال رشد بودیم خیلی خیلی ساده بودیم. آره.

So when we talk about syllabus, we're talking about a section

بنابراین وقتی در مورد برنامه درسی صحبت می کنیم، در مورد بخشی

of learning normally concerning a particular subject.

از یادگیری به طور معمول در مورد یک موضوع خاص صحبت می کنیم.

So but this is interesting what you've just said, that because

بنابراین، اما این جالب است که شما گفتید، زیرا

teaching in school and learning in school

تدریس در مدرسه و یادگیری در مدرسه

is often seen as the most crucial thing in your life.

اغلب به عنوان مهمترین چیز در زندگی شما دیده می شود.

But one thing I learned, Steve, is after I left school,

اما یک چیزی که یاد گرفتم، استیو، این است که بعد از ترک مدرسه،

I realised there was still a lot of life.

متوجه شدم که هنوز زندگی زیادی وجود دارد.

It's still a lot of things I didn't really know and understand,

هنوز خیلی چیزها هستند که من واقعاً نمی دانستم و نمی فهمیدم،

and it was the experience that came after that

و این تجربه ای بود که بعد از آن به وجود آمد

that gave me the biggest education.

که بزرگترین آموزش را به من داد.

And it's not just myself saying that a lot of people do

و این فقط خودم نیستم که می گویم بسیاری از مردم می

say that they they learnt more

گویند که

after they left school

بعد از ترک مدرسه بیشتر

than, than when they were actually at school.

از زمانی که واقعاً در مدرسه بودند یاد گرفتند.

And another thing to mention is more people

و نکته دیگری که باید به آن اشاره کرد این است که اکنون افراد بیشتری

now are educating their kids at home because they don't

فرزندان خود را در خانه آموزش می دهند زیرا به

trust the education systems in their country.

سیستم های آموزشی کشور خود اعتماد ندارند.

I know it's very big in the USA.

من می دانم که در ایالات متحده آمریکا بسیار بزرگ است.

A lot of people now are homeschooling their kids for that reason.

اکنون بسیاری از مردم به همین دلیل فرزندان خود را در خانه آموزش می دهند.

Yes, since the pandemic people have sort of got used to

بله، از آنجایی که مردم به این بیماری همه گیر عادت کرده اند

or they might not even be homeschooling them at all.

یا حتی ممکن است اصلاً آنها را در خانه آموزش ندهند.

They've just decided they're not going to bother sending them to school at all.

آنها تازه تصمیم گرفته اند که اصلاً برای فرستادن آنها به مدرسه زحمت نخواهند داد.

And that's very bad.

و این خیلی بد است.

It's very bad. And it it's okay.

آن خیلی بد است. و اشکالی ندارد به

I think it's okay if the parents decide to to homeschool the child.

نظر من اگر والدین تصمیم بگیرند کودک را در خانه مکتب کنند، اشکالی ندارد. فکر

I don't think there's any problem with that because I think it is

نمی‌کنم مشکلی در این مورد وجود داشته باشد، زیرا فکر می‌کنم این کار

becoming more and more normal for parents to do that.

برای والدین عادی‌تر و عادی‌تر می‌شود.

However, I think maybe

با این حال، من فکر می کنم شاید

just neglecting your child.

فقط به فرزند خود بی توجهی کنید.

Well, that's

خوب، این

that's a whole different thing, isn't it, really, when you think about it,

یک چیز کاملاً متفاوت است، اینطور نیست، واقعاً وقتی به آن فکر می کنید،

That's probably why kids can't read

احتمالاً به همین دلیل است که بچه ها نمی توانند بخوانند

or adult or or clean their teeth.

یا بزرگسالان یا دندان های خود را تمیز کنند. می

I know that's we live in dangerous times.

دانم که ما در دوران خطرناکی زندگی می کنیم.

Says or can't remember your name.

می گوید یا نام شما را به خاطر نمی آورد.

Now they've been suggesting that I should be drinking vodka as well.

حالا آنها به من پیشنهاد کردند که ودکا هم بخورم.

Well, how do you know there isn't vodka in here?

خوب، از کجا می دانید که اینجا ودکا نیست؟

That would be Lena, is it Lena?

این می تواند لنا باشد، آیا این لنا است؟ آیا

is it Lena?

این لنا است؟

I'm not, is it?

من نیستم، اینطور است؟

But second, Second one. Up next. I know.

اما دوم، دوم. تا بعدی. میدانم.

It's like I can see it.

انگار میتونم ببینمش

I think it's Lena, isn't it?

فکر کنم لنا باشه، نه؟

But if it's Lena, she's been suggesting that I should be drinking vodka.

اما اگر لنا باشد، او به من پیشنهاد کرده است که ودکا بنوشم.

I might say.

Well.

Well, all I can say is what could be in here.

من ممکن است بگویم.

خوب.

خوب، تنها چیزی که می توانم بگویم این است که چه چیزی می تواند در اینجا باشد.

It looks like water.

شبیه آب است.

You do realise that's what Lena used to say all the time.

شما متوجه می شوید که این همان چیزی است که لنا همیشه می گفت.

That was the joke, wasn't it?

این شوخی بود، نه؟

We always used to talk about vodka as a thing.

ما همیشه در مورد ودکا به عنوان یک چیز صحبت می کردیم.

Or was that Lena? Sorry. Yes

یا اون لنا بود؟ متاسف. آره

Fine.

خوبه.

But it is interesting how you learn things

اما جالب است که چگونه چیزهایی را یاد می گیرید

even when you're not in a learning environment.

حتی زمانی که در یک محیط آموزشی نیستید.

So I these days I learn things all the time.

بنابراین من این روزها همیشه چیزهایی یاد می‌گیرم.

There's always something that pops up

همیشه چیزی

from the internet or maybe something I hear, or

از اینترنت ظاهر می شود یا شاید چیزی که من می شنوم، یا

even just something you see around you in nature.

حتی چیزی که در اطراف خود در طبیعت می بینید.

You might see an unusual moment of time

ممکن است یک لحظه غیرمعمول زمانی

occur between two animals, maybe

بین دو حیوان رخ دهد، شاید

a kind of interaction between animals.

نوعی تعامل بین حیوانات.

And you think, that that's unusual.

و شما فکر می کنید، این غیرعادی است.

That's very strange.

این خیلی عجیب است.

There was a very unusual interaction between two whales that I saw.

یک تعامل بسیار غیرعادی بین دو نهنگ که من دیدم وجود داشت. آیا

Is this the other day?

این روز دیگر است؟

I think it was two.

فکر کنم دوتا بود

It was it was a blue whales.

این یک نهنگ آبی بود.

I don't know.

من نمی دانم.

yes. Look, you said no use.

آره. ببین گفتی فایده نداره

You told me, Steve.

تو به من گفتی استیو

You told me that there were humpback whales.

تو به من گفتی که نهنگ های گوژپشت وجود دارند .

Humpback.

گوژپشت.

That's it.

There were humpback whales and they were gay.

خودشه.

نهنگ‌های گوژپشت وجود داشتند و همجنس‌گرا بودند.

They were humpback whales.

آنها نهنگ های گوژپشت بودند.

And. And this, this, these naturalists, these.

و. و این، این، این طبیعت گرایان، اینها.

Be careful what you're saying now.

مواظب باش الان چی میگی

I'm just saying these sort of naturalists have been following this

من فقط می گویم این نوع طبیعت گرایان سال هاست که

this this group of humpback whales for many, many years.

این گروه از نهنگ های گوژپشت را دنبال می کنند.

you know what naturalists are like?

می دانید طبیعت گرایان چگونه هستند؟

They always wanted they were going to film animals copulating.

آن‌ها همیشه می‌خواستند از جفت‌گیری حیوانات فیلم بگیرند.

Yeah, that's their ultimate aim. Faster.

بله، این هدف نهایی آنهاست. سریعتر.

And if they can get a shot of two animals copulating there,

و اگر آنها بتوانند عکسی از دو حیوان در حال جفت گیری در آنجا بگیرند، فکر می

I think they know that that's what they want to show is isn't it?

کنم آنها می دانند که این چیزی است که می خواهند نشان دهند، اینطور نیست؟

And they've been following this group of whales for years

و آنها سالها این گروه از نهنگ ها را دنبال می کنند

and they've never seen them having sex.

و هرگز آنها را در حال رابطه جنسی ندیده اند.

So they finally got a picture of these two whales having sex.

بنابراین آنها در نهایت عکسی از این دو نهنگ در حال رابطه جنسی گرفتند.

And you'll never guess it out.

و شما هرگز آن را حدس نمی زنید.

They were both male. Yes.

هر دو مرد بودند. آره.

And so they were rather shocked not only to discover

و بنابراین، آنها نه تنها از کشف

this particular behaviour in, whales, and they don't know why

این رفتار خاص در نهنگ ها شوکه شدند، و نمی دانند چرا این گونه بوده

they were, but but you know.

اند، اما شما می دانید.

Well, what made me laugh had been following them for years. And

خوب، چیزی که من را به خنده می انداخت سال ها دنبال آنها بود. و

and then they found two gay whales.

سپس دو نهنگ همجنس گرا پیدا کردند.

It was quite it was hilarious.

خیلی خنده دار بود

But it just happened in nature, you see.

اما می بینید که فقط در طبیعت اتفاق افتاده است.

So when we talk about gay whales, we're not talking about the country.

بنابراین وقتی در مورد نهنگ های همجنس گرا صحبت می کنیم، در مورد کشور صحبت نمی کنیم.

We're not saying everyone in Wales is gay.

ما نمی‌گوییم همه در ولز همجنس‌گرا هستند.

W h a l e we mean the big whales.

منظور ما نهنگ های بزرگ است.

Well, as you said, Mr.

خب همانطور که گفتید آقای

Duncan,

دانکن به

they are called humpback whales, and the word hump is not in there.

آنها نهنگ گوژپشت می گویند و کلمه قوز در آن وجود ندارد. بر حسب

It's by by any accident.

تصادف است به نظر می رسد که

They certainly seem to like humping, let's just say.

آنها قطعا از قوز کردن خوششان می آید .

Yes, But if you look at humpback whales, there was an article

بله، اما اگر به نهنگ های گوژپشت نگاه کنید، مقاله ای وجود داشت که

I read only a couple of days ago.

من فقط چند روز پیش خواندم.

It's very interesting, but it happens.

خیلی جالب است، اما این اتفاق می افتد.

Monkeys, monkeys quite often will will indulge

میمون‌ها، میمون‌ها اغلب

in the love that dare not speak its name.

در عشقی که جرات نمی‌کنند نامش را به زبان بیاورند، غرق می‌شوند.

It does happen from time to time anyway.

به هر حال هر از گاهی این اتفاق می افتد.

10 minutes to go.

10 دقیقه مانده است.

Only have 10 minutes left.

فقط 10 دقیقه فرصت دارید

So I would say that learning is something we never stop doing

بنابراین من می گویم که یادگیری چیزی است که ما هرگز از انجام آن دست نمی کشیم

and that is one of the reasons why I love doing this here for you.

و این یکی از دلایلی است که من دوست دارم این کار را اینجا برای شما انجام دهم.

Because I learn from you

چون من از تو یاد می‌گیرم

and you learn from myself

و تو هم گاهی اوقات از خودم یاد می‌گیری،

also sometimes, Steve, as well.

استیو، همینطور.

We learn from each other,

sometimes have a little bit of competition between us, isn't there?

ما از یکدیگر یاد می گیریم،

گاهی اوقات کمی رقابت بین خود داریم، اینطور نیست؟

With the learning?

با یادگیری؟

I sometimes I sometimes think, you know,

من گاهی اوقات فکر می کنم، می دانید،

particularly with news articles and things,

به خصوص در مورد مقالات و چیزهای خبری،

because you're obviously reading the news and I am.

زیرا شما آشکارا اخبار را می خوانید و من هستم.

And then we, you know, I disappear upstairs for a couple of hours

و بعد ما، می دانید، من برای چند ساعت در طبقه بالا ناپدید می شوم

and you're in here, I go to work and then

و شما اینجا هستید، من می روم سر کار و بعد

I'll suddenly mention a news story and you say, yes, I saw that one.

ناگهان یک خبر را ذکر می کنم و شما می گویید، بله، آن یکی را دیدم.

Yeah.

آره

And vice versa, because there's so much to learn all the time

و بالعکس، زیرا همیشه چیزهای زیادی برای یادگیری

about what's going on in the world. It's.

در مورد آنچه در جهان می گذرد وجود دارد. این است. این

It's you just you can't keep up to date with everything.

شما هستید که نمی توانید همه چیز را به روز نگه دارید.

It just would be impossible.

فقط غیرممکن خواهد بود. آیا

Don't you find that one of the things I've noticed, too, is people

متوجه نمی شوید که یکی از چیزهایی که من نیز متوجه شده ام این است که مردم

always like to compete, but between groups

همیشه دوست دارند رقابت کنند، اما بین گروه ها

or individuals as to what they know.

یا افراد در مورد آنچه که می دانند.

So the worst thing you can do, Steve, is join

بنابراین، بدترین کاری که می توانید انجام دهید، پیوستن به

a group of people who have an interest in something.

گروهی از افرادی است که به چیزی علاقه دارند.

And then when you join immediately, they will try to

و سپس وقتی فوراً به آن ملحق می شوید، آنها تلاش خواهند کرد تا

they will try to work out.

تلاش کنند.

They will look at you and try to work out what you actually know

آنها به شما نگاه می‌کنند و سعی می‌کنند بفهمند شما واقعاً در

about that particular thing, How does he know?

مورد آن چیز خاص چه می‌دانید، او چگونه می‌داند؟

And then you always get some people who will show off

و سپس شما همیشه افرادی را دریافت می کنید که

with their knowledge because they they have to say that

با دانش خود نشان می دهند زیرا آنها باید بگویند که

I'm the

من

one who who knows the most in this group.

کسی هستم که بیشتر از همه در این گروه می دانم.

There's something interesting, Mr.

یک چیز جالب وجود دارد، آقای

Duncan, we've noticed this when we are in groups of people with groups of people.

دانکن، ما وقتی در گروه‌هایی از مردم با گروه‌هایی از مردم هستیم متوجه این موضوع شده‌ایم.

Now, people fact check you.

حالا، حقیقت مردم شما را بررسی می کنند.

So you might say something, you might see, you might give some information

بنابراین ممکن است چیزی بگویید، ممکن است ببینید، ممکن است اطلاعاتی را

to somebody.

به کسی بدهید.

And instead of accepting what you said, then actually go on their phone

و به جای اینکه آنچه شما گفتید را بپذیرید، در واقع با تلفن آنها

right in front of you and check that what you've said is right.

روبروی خود بروید و بررسی کنید که آنچه گفته اید درست است.

This has happened to me many times.

این برای من بارها اتفاق افتاده است.

We've been in company with other people.

ما با افراد دیگر در شرکت بوده ایم.

Yes. I've said something

آره. من چیزی را

as a as a fact.

به عنوان یک واقعیت گفته ام.

And then the person like, well, look at that phone

و سپس آن شخص می‌خواهد، خوب، به آن تلفن نگاه کند

and check to check that what you said is right fact checking.

و بررسی کند که آنچه شما گفتید راستی آزمایی واقعیت است.

Yeah.

آره

I mean, do you get that viewers, where people

منظورم این است که آیا شما بینندگانی را دریافت می کنید که مردم

are fact checking you right in front of you on their phones?

دقیقاً در مقابل شما از طریق تلفن هایشان شما را بررسی می کنند؟

I started to think that it was only me this was happening to.

شروع کردم به فکر کردن که این فقط برای من اتفاق می افتد.

I think I think people just don't trust me.

فکر می کنم مردم به من اعتماد ندارند.

I know.

میدانم.

I mean, they might do it later, but to do it right in front of you

منظورم این است که ممکن است بعداً این کار را انجام دهند، اما انجام آن درست جلوی چشم شما

is rather rude.

نسبتاً بی ادبانه است.

and, but of course, there are

و، البته،

some people that want to know more than you, and they don't like it.

برخی از افراد هستند که می خواهند بیشتر از شما بدانند و آن را دوست ندارند.

If you know something that they don't know.

اگر چیزی می دانید که آنها نمی دانند.

I'm talking about knowledge and learning.

من در مورد دانش و یادگیری صحبت می کنم.

There is a certain type of person that

نوع خاصی از افراد وجود دارند که

rather than accept what you say, they don't like the fact

به جای اینکه آنچه شما می گویید را بپذیرند، از این

that you know something that they don't. Yes.

که شما چیزی را بدانید که آنها نمی دانند، خوششان نمی آید. آره.

Because they think that they will know

زیرا آنها فکر می کنند که می دانند

and they get quite upset if you know something that they don't.

و اگر شما چیزی را بدانید که آنها نمی دانند بسیار ناراحت می شوند.

So they will often check.

بنابراین آنها اغلب بررسی می کنند.

And of course, you know what they say, knowledge is power.

و البته می دانید چه می گویند، دانش قدرت است.

And it is even in small situations with small groups of people,

و حتی در موقعیت‌های کوچک با گروه‌های کوچکی از مردم،

there is always one person in that group

همیشه یک نفر در آن گروه وجود دارد

who might appear more knowledgeable than all the rest, and they normally

که ممکن است از بقیه داناتر به نظر برسد، و آنها معمولاً

are the one that they are normally the person

کسانی هستند که به طور معمول

who trying to get the power in that group.

تلاش می‌کنند تا قدرت را به دست آورند. آن گروه

So. So yes, I think I think knowledge is often seen as a type of power.

بنابراین. بنابراین بله، من فکر می کنم که دانش اغلب به عنوان یک نوع قدرت در نظر گرفته می شود.

So that is why many people go to university

بنابراین به همین دلیل است که بسیاری از افراد به دانشگاه می روند

and they study and they get fancy names or

و درس می خوانند و نام ها

or letters after their name, like Mr.

یا حروف شیک پس از نام خود می گیرند، مانند آقای

Steve does seem.

استیو.

Mr. Stevens has letters after his name.

آقای استیونز بعد از نامش حروف دارد.

I've got a few.

من چند تا دارم

Yes. Are

آره.

yeah, they did say yeah.

بله، آنها گفتند بله.

I mean, I read something the other day by somebody

منظورم این است که من روز گذشته مطلبی را از شخصی خواندم که می‌توان گفت

a quite famous

یک سرمایه‌گذار کاملاً معروف، که

sort of investor

shall we say, quite well known in the field of

در زمینه

sort of investing in portfolios and all that sort of thing.

سرمایه‌گذاری در پرتفوی و همه چیز کاملاً شناخته شده است.

And he said that to 99% of all degrees now

و او گفت که در حال حاضر 99٪ از تمام مدارک تحصیلی

are still useless in the modern world

هنوز در دنیای مدرن بی فایده هستند

and that he said he, would never take anybody on board

و او گفت که او هرگز کسی را

from his on his company who'd got certain degrees

از شرکت خود که مدارک خاصی گرفته باشد را سوار نخواهد کرد

because they were pretty much a waste of time.

زیرا آنها تقریباً وقت تلف کردن هستند. .

And and he said that university and school

و او گفت که دانشگاه و مدرسه

it really it's all about teaching you how to learn.

واقعاً همه چیز این است که به شما یاد بدهند چگونه یاد بگیرید.

You really learn when you start going to the real world. Yes.

وقتی شروع به رفتن به دنیای واقعی می کنید واقعاً یاد می گیرید. آره.

And that is very true.

و این بسیار درست است.

Yes, that's true.

بله، این درست است.

I mean, obviously certain things have you want to become a doctor?

منظورم این است که مشخصا چیزهای خاصی می خواهید پزشک شوید؟

You know you don't to be picking that up as you go along.

می‌دانی که نباید هرچه پیش می‌روی آن را انتخاب کنی.

You want to

you ought to pretty much know if you go to a doctor,

اگر به دکتر مراجعه می‌کنید، باید بدانید،

you want them to have some letters after their name.

می‌خواهید بعد از نامشان حروفی باشد.

Okay, Yes, for a lawyer.

خوب، بله، برای یک وکیل.

But people expect that in that situation,

اما مردم توقع دارند که در آن شرایط،

if you are cutting the person open and taking their heart out,

اگر شما در حال باز کردن آن شخص هستید و قلب او را بیرون می آورید،

you want to know that that person knows how to do it.

می خواهید بدانید که آن شخص می داند چگونه این کار را انجام دهد.

But there are many they call them junk degrees

اما تعداد زیادی وجود دارد که آنها را

because they are worthless.

به دلیل بی ارزش بودن درجه های ناخواسته می نامند.

So that person will go to university.

بنابراین آن شخص به دانشگاه می رود.

Humanities is a good one.

علوم انسانی رشته خوبی است.

Social studies is another.

مطالعات اجتماعی یکی دیگر از این موارد است.

I think humanities art

فکر می‌کنم هنر علوم انسانی

maybe to a degree,

شاید تا حدی باشد،

as it were, if you excuse the pun,

اگر جناس را بهانه کنید،

but did you know the most valuable,

اما آیا می‌دانید با ارزش‌ترین،

the most valuable degree you can have?

با ارزش‌ترین مدرکی که می‌توانید داشته باشید؟

And here is a great bit of advice for those out there

و در اینجا یک توصیه عالی برای کسانی وجود دارد

who aren't sure what they want to study.

که مطمئن نیستند چه چیزی می خواهند مطالعه کنند.

Engineering is the one

مهندسی

apparently engineering a degree

ظاهراً مدرک

in engineering or skill in engineering apparently is the most powerful

مهندسی یا مهارت در مهندسی است، ظاهراً قوی‌ترین

of all the degrees you can have because it allows you

مدرکی است که می‌توانید داشته باشید، زیرا به شما امکان می‌دهد

to move into big industries, very big industries.

به صنایع بزرگ، صنایع بسیار بزرگ بروید.

They are always looking for fresh brains

آنها همیشه به دنبال مغزهای تازه ای هستند

that are interested in engineering, and the reason is because they always

که به مهندسی علاقه دارند و دلیل آن این است که آنها همیشه

want to have a fresh outlook

می خواهند دیدی تازه

or a fresh way of looking at things.

یا نگاه تازه ای به مسائل داشته باشند.

So they always want people who have engineering degrees

بنابراین آنها همیشه افرادی را می خواهند که دارای مدرک مهندسی باشند

and it can move you into all sorts of fields.

و این می تواند شما را به همه رشته ها منتقل کند.

Yeah, of course, weaponry,

بله، البته، تسلیحات، نیازهای

weapon development

توسعه سلاح

needs, engineering.

، مهندسی.

People who have have graduated

افرادی که

from university with engineering degree.

از دانشگاه با مدرک مهندسی فارغ التحصیل شده اند.

So apparently that's the one if you want the most valuable of all the degrees

بنابراین ظاهراً اگر می‌خواهید باارزش‌ترین مدرک

engineering, the one apparently

مهندسی را داشته باشید، همان مدرکی است که ظاهراً در

where it is.

آنجاست.

Yes, you're right. Engineering.

بله حق با شماست. مهندسی.

Beatrice is saying that her family are always fact

بئاتریس می‌گوید که خانواده‌اش همیشه در

checking on Google of what she's saying.

حال بررسی حقایق صحبت‌های او در گوگل هستند.

It must be very difficult these days to be because knowledge is now.

این روزها بودن باید خیلی سخت باشد زیرا دانش اکنون است.

Knowledge used to be if you were to teach

دانش قبلاً این بود که اگر قرار بود در

university or something

دانشگاه یا چیزی

like that, you are like a God because you know

شبیه به آن تدریس کنید، مانند یک خدا هستید زیرا می دانید که

you built all this knowledge up over all these years.

این همه دانش را در طول این سال ها ایجاد کرده اید.

But now you can just find out this knowledge

اما اکنون می توانید این دانش را

in seconds by just Googling virtually anything.

در عرض چند ثانیه با جستجوی مجازی هر چیزی دریابید.

I mean, I don't think you could find out from Google how to do heart transplant.

منظورم این است که فکر نمی کنم شما بتوانید از گوگل بفهمید که چگونه پیوند قلب را انجام دهید.

No, But, you know, there are certain things.

نه، اما، می دانید، چیزهای خاصی وجود دارد.

You know, probably I mean, for all I know, you can if you Google

می‌دانید، احتمالاً منظورم این است که با تمام آنچه می‌دانم، اگر در گوگل جستجو کنید که

how to do a heart transplant, it may even beyond that.

چگونه پیوند قلب انجام شود، ممکن است فراتر از این باشد.

I don't know.

من نمی دانم.

I don't think people are trying it, though, are they?

من فکر نمی کنم مردم آن را امتحان کنند، اینطور است؟

But I think they're not going into the kitchen.

اما من فکر می کنم آنها به آشپزخانه نمی روند.

They're not they're not getting someone to lie on the table

آنها نمی‌خواهند کسی را روی میز دراز بکشد

and then start performing open heart surgery on them.

و بعد شروع به انجام عمل جراحی قلب باز روی آنها کند.

So I don't think that's actually happening.

بنابراین من فکر نمی کنم که واقعاً این اتفاق بیفتد.

But generally speaking, I think I think knowledge

اما به طور کلی، فکر می‌کنم دانش

is a very strange thing nowadays because we don't need to learn.

امروزه چیز بسیار عجیبی است، زیرا ما نیازی به یادگیری نداریم.

It's almost the opposite.

تقریبا برعکس است.

I think people are becoming

من فکر می کنم مردم

more stupid because

احمق تر می شوند زیرا

knowledge or information

دانش یا اطلاعات

is so available, so you don't need to remember it.

بسیار در دسترس است، بنابراین نیازی به یادآوری آن نیست.

All you need is your phone.

تنها چیزی که نیاز دارید تلفنتان است.

So if you need to know something, you just get the information straight away.

بنابراین اگر نیاز به دانستن چیزی دارید، بلافاصله اطلاعات را دریافت می کنید.

It doesn't mean that you are learning that thing.

این بدان معنا نیست که شما در حال یادگیری آن چیزی هستید.

It just at that moment you have that particular information,

فقط در آن لحظه شما آن اطلاعات خاص را دارید، در

whereas in the

حالی که در

past you had to learn it, you had to remember it,

گذشته باید آن را یاد می گرفتید، باید آن را به خاطر می داشتید،

you couldn't an encyclopaedia

نمی توانستید یک دایره المعارف

or a large, thick book around with you all the time.

یا یک کتاب بزرگ و قطور همیشه همراه خود داشته باشید.

But nowadays, of course, the world.

اما امروزه، البته، جهان.

Is it your fingertip up.

آیا این نوک انگشت شماست

It's an impressive there

when you talk to somebody and they know they know about a subject.

وقتی با کسی صحبت می‌کنید و او می‌داند که در مورد موضوعی می‌داند، بسیار تاثیرگذار است.

There's only

فقط چیزهای

so much you can learn from going on the internet.

زیادی می توانید از رفتن به اینترنت بیاموزید.

That's true.

درست است.

And I think there'll always be a place

و من فکر می کنم همیشه جایی

for for lecturers and and things like that.

برای استادان و چیزهایی از این دست وجود خواهد داشت.

But yes, knowledge learning sets aside.

اما بله، یادگیری دانش کنار گذاشته می شود.

It just just keeps your brain active, doesn't it?

این فقط مغز شما را فعال نگه می دارد، اینطور نیست؟

Learning something new, particularly as I'm getting to that point in my life

یادگیری چیزهای جدید، به ویژه زمانی که در حال رسیدن به نقطه ای از زندگی خود هستم

when I might be thinking of retiring from work.

که ممکن است به بازنشستگی از کار فکر کنم.

You can't, you know, I don't want to just stop and do nothing.

تو نمی‌توانی، می‌دانی، من نمی‌خواهم متوقف شوم و کاری انجام ندهم.

I've got to do something

من باید کاری انجام دهم

that keeps my brain active, that keeps me,

که مغزم را فعال نگه دارد، می‌دانی که از

you know, stops my brain deteriorating. Yes.

تحلیل رفتن مغزم جلوگیری کند. آره.

Well that that's that's something that should always be there

خوب این چیزی است که همیشه باید تا

to a certain degree or a certain amount

حدی یا مقدار مشخصی وجود داشته باشد

that you are never too old to learn.

که شما هرگز برای یادگیری آن پیر نیستید.

I would like to leave today with something positive.

من می خواهم امروز را با یک چیز مثبت ترک کنم.

You say positive so we can take something positive away from that,

شما مثبت می گویید تا بتوانیم چیز مثبتی را از آن حذف کنیم،

which is you're never too old to learn.

که این است که شما برای یادگیری هیچ وقت آنقدر پیر نیستید.

There is no point in your life where you should sit down and say, That's enough.

هیچ نقطه ای در زندگی شما وجود ندارد که بنشینید و بگویید بس است.

I, I can't learn new in this world.

من، من نمی توانم در این دنیا چیزهای جدیدی یاد بگیرم.

There is always something.

همیشه چیزی هست.

There is always an opportunity somewhere.

همیشه در جایی فرصت وجود دارد.

Quite often you have to look for it.

اغلب اوقات باید به دنبال آن باشید.

It doesn't

نمی شود

and say Hello, I'm your new opportunity.

و سلام، من فرصت جدید شما هستم.

Sometimes you have to search for it or find it.

گاهی باید آن را جستجو کرد یا پیدا کرد.

You have to look.

باید نگاه کنی

And that is part of the fun.

و این بخشی از سرگرمی است.

Part of the fun is finding out what interests you, what what,

بخشی از سرگرمی این است که بفهمید چه چیزی به شما علاقه دارد، چه چیزی،

what makes you excited what gets you out of bed in the morning

چه چیزی شما را هیجان زده می کند، چه چیزی شما را صبح از رختخواب بیرون می آورد

and makes you feel excited to face the day, that sort of thing.

و باعث می شود برای رویارویی با روز هیجان زده شوید، این نوع چیزها.

So one of the things I love doing is this.

بنابراین یکی از کارهایی که من انجامش را دوست دارم این است.

So this always makes me excited

بنابراین این همیشه باعث می‌شود که من هیجان‌زده شوم

and playing around with all the technology involved as well.

و با تمام فناوری‌های موجود در آن بازی کنم.

So you are never to

بنابراین شما هرگز مجبور نیستید

to learn new things that.

چیزهای جدیدی یاد بگیرید.

Can you believe it?

می تونی باور کنی؟

Steve We have come to the end of today's livestream.

استیو ما به پایان پخش زنده امروز رسیدیم.

2 hours.

2 ساعت.

I'm feeling hungry, so it makes sense that an hour and a half has passed. Yes.

من احساس گرسنگی می کنم، پس منطقی است که یک ساعت و نیم گذشته است. آره.

So I've been on for 2 hours.

بنابراین من 2 ساعت روشن هستم.

I hope you've enjoyed today's live stream.

امیدوارم از پخش زنده امروز لذت برده باشید.

Lots of things to talk about.

چیزهای زیادی برای صحبت کردن. اگر احساس شجاعت می کنید

You can watch this again, all of this if you are feeling brave.

می توانید دوباره این را تماشا کنید.

And later on there will be lovely caption

و بعداً زیرنویس دوست داشتنی

underneath as well.

نیز وجود خواهد داشت.

It might take a few hours for YouTube

ممکن است چند ساعت طول بکشد تا یوتیوب

to process this video, but in meantime, you can you can watch Mr.

این ویدیو را پردازش کند، اما در عین حال، می‌توانید

Duncan's video on on the phrase an elephant in the room. Yes.

ویدیوی آقای دانکن را روی عبارت an elephant in the room تماشا کنید. آره.

And and

و

then something about sending a short video so you can learn something from that.

سپس چیزی در مورد ارسال یک ویدیوی کوتاه تا بتوانید چیزی از آن بیاموزید.

Did you enjoy my video, by the way, where I was dressed as an elephant?

اتفاقاً از ویدیوی من که در آن لباس فیل پوشیده بودم لذت بردید؟

That is the only time.

این تنها زمان است.

The one time you will ever see me

زمانی که من را با

dressed as an elephant.

لباس فیل خواهید دید.

So if you haven't seen it, check out that video.

بنابراین اگر آن را ندیده اید، آن ویدیو را ببینید.

Thank you, Mr. Steve. Thank you, Mr. Duncan.

متشکرم، آقای استیو. ممنون آقای دانکن

Thank you.

متشکرم.

It's wonderful viewers.

بینندگان فوق العاده ای است خیلی

It's been lovely and I look forward to seeing you all again next week.

خوب بود و من مشتاقانه منتظر دیدار دوباره شما در هفته آینده هستم.

And there he was, Mr.

و او آنجا بود، آقای

Steve, have a good week and I hope you will join us again next Sunday.

استیو، هفته خوبی داشته باشید و امیدوارم یکشنبه آینده دوباره به ما بپیوندید.

Thank you, Mr. Steve. Isn't that lovely?

متشکرم، آقای استیو. دوست داشتنی نیست؟

So there he goes Mr.

بنابراین او آنجا می رود آقای

Steve, and he will be back with us next Sunday.

استیو، و یکشنبه آینده با ما بازخواهد گشت.

Of course, we are into March.

البته وارد اسفند ماه هستیم.

Don't forget this is March now.

فراموش نکنید که الان مارس است.

We are in

ما در

a brand new month, a very busy month for all of us.

یک ماه کاملاً جدید هستیم، یک ماه بسیار شلوغ برای همه ما.

As the days become longer and everything

همانطور که روزها طولانی تر می شوند و همه چیز

becomes milder

ملایم تر

and more lovely,

و دوست داشتنی تر می شود،

I hope you will enjoy the month

امیدوارم از این ماه لذت ببرید

and I hope we will all make the best of.

و امیدوارم همه ما بهترین استفاده را ببریم.

Thank you very much for watching.

از تماشای شما بسیار سپاسگزارم.

Thank you for joining me today.

از اینکه امروز به من ملحق شدید متشکرم.

It's been a very busy one. Big subjects.

خیلی شلوغ بوده سوژه های بزرگ

Sometimes we like to talk about those big subjects

گاهی اوقات ما دوست داریم در مورد آن موضوعات بزرگ صحبت کنیم

and I think it is a good idea to do it as well.

و فکر می کنم ایده خوبی است که آن را نیز انجام دهیم.

Thank you for your company.

ممنون از همراهی شما

Thank you for joining me.

از این که من را همراهی میکنید متشکرم.

It's been lovely having you here and I will see you on Wednesday.

حضور شما در اینجا بسیار خوب است و من شما را چهارشنبه می بینم.

I'm back with you on Wednesday.

من چهارشنبه با شما برگشتم

So as usual, there will be another live stream on Wednesday.

بنابراین طبق معمول، روز چهارشنبه یک پخش زنده دیگر وجود خواهد داشت.

More things to talk about.

چیزهای بیشتری برای صحبت کردن

And of course, you are very welcome to join in 2 p.m.

و البته، شما بسیار خوش آمدید به عضویت در 14:00.

UK time is when I'm back with you.

زمان انگلستان زمانی است که من با شما برگشتم.

This is Mr.

Duncan in the birthplace of English, saying Thanks for watching.

این آقای

دانکن در زادگاه انگلیسی است که می گوید ممنون از تماشا کردن.

Don't forget to give me a lovely like underneath this video

فراموش نکنید که اگر می توانید یک لایک دوست داشتنی زیر این ویدیو به من بدهید

if you can.

.

It would be very very nice.

خیلی خیلی خوب میشه

See you on Wednesday 2 p.m.

چهارشنبه ساعت 14 میبینمت

UK time is when I'm back with you and of course

زمان بریتانیا زمانی است که من با شما برمی گردم و البته

until the next time we meet here, right here on YouTube.

تا دفعه بعدی که اینجا همدیگر را ملاقات می کنیم، درست اینجا در یوتیوب.

You know what's coming next.

میدونی بعدش چی میشه

Yes you do

بله، شما از

enjoy the rest of your week.

بقیه هفته خود لذت می برید.

Try to learn something new.

سعی کنید چیز جدیدی یاد بگیرید.

Maybe today

شاید امروز

you learnt something new from me

چیز جدیدی از من یاد گرفتی

and to to for now.

و فعلا.

ta ta for now...

تا تا فعلا...

See you a Wednesday.

چهارشنبه می بینمت.