How to improve your English conversation skills

Hi, James from EngVid.

سلام، جیمز از EngVid.

I'm going to help you today and this is a kiss from me to you because I'm going to give

من امروز می خواهم به شما کمک کنم و این بوسه ای است از طرف من برای شما، زیرا می خواهم به

you the kiss of good luck and that's going to be in your conversation skills.

شما بوسه خوشبختی بدهم و این در مهارت های مکالمه شما خواهد بود.

A lot of students, you know, they want to improve their English and one of the best

می دانید، بسیاری از دانش آموزان می خواهند انگلیسی خود را بهبود بخشند و یکی از بهترین

ways to improve your English is speaking to a native speaker.

راه ها برای بهبود زبان انگلیسی صحبت کردن با یک زبان مادری است.

That's difficult.

این سخت است.

Let's face facts.

بیایید با واقعیت ها روبرو شویم.

If you're lucky, you're in Canada, Britain, Ireland, Australia, where there are native

اگر خوش شانس هستید، در کانادا، بریتانیا، ایرلند، استرالیا هستید، جایی که افراد بومی

speakers walking all around you.

در اطراف شما قدم می زنند.

They're in abundance.

آنها به وفور هستند.

Abundance means a lot of them.

فراوانی یعنی تعداد زیادی از آنها.

But if you're in a foreign country like India or Turkey, France, Germany, okay, there's

اما اگر در یک کشور خارجی مانند هند یا ترکیه، فرانسه، آلمان هستید، خوب

not as many English people, so this advice is going to apply to you, but you're going

، تعداد انگلیسی‌ها به این تعداد نیست، بنابراین این توصیه برای شما صدق می‌کند، اما

to have to apply it, okay?

باید آن را اعمال کنید، خوب؟

And what I mean by that is if you're in a country that's not natively English, you're

و منظور من از آن این است که اگر در کشوری هستید که به طور بومی انگلیسی نیست،

going to have to look for tourists.

باید به دنبال گردشگران باشید.

Now, please do not harass the tourists or at least say James ESL is telling me I need

حالا لطفا توریست ها را اذیت نکنید یا حداقل بگویید جیمز ESL به من می گوید

to practice, can you help me, okay?

باید تمرین کنم، می توانید به من کمک کنید، باشه؟

But outside of that, what I want you to do is think of it this way.

اما خارج از آن، چیزی که من از شما می خواهم این است که به این موضوع فکر کنید.

You need to interact with natural native speakers and if you want to speak naturally.

شما باید با افراد بومی طبیعی تعامل داشته باشید و اگر می خواهید به طور طبیعی صحبت کنید.

I mean, you can watch the television all you like, but it's the practice that's necessary.

منظورم این است که شما می توانید هر چه دوست دارید تلویزیون تماشا کنید ، اما این تمرین است که لازم است.

So, the first thing I'm going to stress for you is go to a school to learn to speak and

بنابراین، اولین چیزی که من برای شما تاکید می کنم این است که برای یادگیری صحبت کردن به مدرسه بروید و

what you want to do there is when you're there, you want to find a teacher who corrects your

کاری که می خواهید در آنجا انجام دهید این است که وقتی آنجا هستید، می خواهید معلمی پیدا کنید که انگلیسی شما را تصحیح کند

English because a lot of times, native speakers, if they're talking to you, even if they're

زیرا بسیاری از بارها، افراد بومی زبان، اگر با شما صحبت می کنند، حتی اگر

in Canada or Britain or United States, they'll just speak to you, but they don't correct

در کانادا یا بریتانیا یا ایالات متحده باشند، فقط با شما صحبت می کنند، اما انگلیسی شما را تصحیح نمی کنند،

your English because it's kind of impolite to do, or they don't care, they understand

زیرا این کار به نوعی بی ادبانه است، یا اهمیتی نمی دهند، می فهمند

so it's good enough, but you'll always sound like you're not native, understand?

پس به اندازه کافی خوب است، اما شما همیشه به نظر می رسد که بومی نیستید، فهمیدید؟

So I've got a little...

بنابراین من کمی ...

I've got some advice for you, and if you follow this advice, within six months, you can really

من برای شما توصیه هایی دارم، و اگر این توصیه را دنبال کنید، در عرض شش ماه، واقعاً می توانید

clean up your English.

انگلیسی خود را تمیز کنید.

You ready?

آماده ای؟

Let's go to the board.

بریم سراغ هیئت.

I was watching a movie the other day, it's called Danny the Dog in Europe, or in Canada

روز پیش داشتم یک فیلم می دیدم، آن را دنی سگ در اروپا، یا در کانادا

it's called Unleashed, and it's about, well Jet Li plays this man who is treated like

به نام رها شده، و در مورد، خوب جت لی نقش این مرد را بازی می کند که با او مانند یک سگ رفتار می شود و

a dog and acts like a dog, and he's brought into a family, you know, he's got a violent

مانند یک سگ رفتار می کند، و او را به داخل آورده اند. یک خانواده، می‌دانی، او

background, he's brought into a family, and he starts learning about love and everything

پس‌زمینه‌ای خشونت‌آمیز دارد، او را به خانواده‌ای آورده‌اند، و شروع به یادگیری در مورد عشق و هر چیز

else, and in this one scene in the movie, some girl kisses him, and Morgan Freeman's

دیگری می‌کند، و در این صحنه از فیلم ، دختری او را می‌بوسد و مورگان فریمن

in the movie, and he says to him, "What was the kiss like?"

در فیلم، و به او می گوید: بوسه چگونه بود؟

And he goes, "The kiss was sweet, the kiss was nice."

و او می گوید: "بوسه شیرین بود ، بوسه خوب بود."

Well, we're going to learn kiss to make your life sweeter and nicer.

خوب، ما می خواهیم بوسه را یاد بگیریم تا زندگی شما را شیرین تر و زیباتر کنیم.

Now, the first thing we're going to take is K-I-S, K-I-S.

حالا، اولین چیزی که می‌خواهیم بگیریم، K-I-S، K-I-S است.

In English, we have a saying, a kiss is keep it simple, stupid, and that's what I want

در انگلیسی ضرب‌المثلی داریم که می‌گوید بوسه این است که آن را ساده نگه دارید، احمقانه، و این چیزی است که از

you to do.

شما می‌خواهم.

Keep the information I give you simple.

اطلاعاتی را که به شما می دهم ساده نگه دارید.

Follow it directly, and you'll find you'll get a lot of advantage out of it.

مستقیماً آن را دنبال کنید، و خواهید دید که از مزایای زیادی بهره خواهید برد.

But the first kiss is K-I-S, and what I want to say is this, oh, okay, key in, sorry, not

اما اولین بوسه K-I-S است، و چیزی که می خواهم بگویم این است، اوه، باشه، کلید در، ببخشید،

on, key in, okay?

نه، کلید در، باشه؟

And the other one is this.

و دیگری این است.

Now, I'm going to waste your time for a second or two and change this to red, because what

حالا یک یا دو ثانیه وقت شما را تلف می کنم و آن را به رنگ قرمز تغییر می دهم، زیرا کاری

I wanted to do was this.

که می خواستم انجام دهم این بود.

I want to keep these in red for you so you remember these two, because these are the

من می خواهم اینها را برای شما قرمز نگه دارم تا این دو را به خاطر بسپارید، زیرا این

two simple pieces of information I want you to remember, okay?

دو اطلاعات ساده ای هستند که می خواهم شما به خاطر بسپارید، باشه؟

So let's do this and keep it.

پس بیایید این کار را انجام دهیم و آن را حفظ کنیم.

I'll explain in a second or two, and I'm going to do it by characters I used to like when

یکی دو ثانیه دیگر توضیح خواهم داد، و قرار است این کار را توسط شخصیت هایی انجام دهم که قبلاً دوست

I, well, used to, I still love them.

داشتم، زمانی که قبلاً دوست داشتم، هنوز آنها را دوست دارم.

Three characters I used to, and I do like, are superheroes.

سه شخصیتی که قبلا داشتم و دوستش دارم، ابرقهرمان هستند.

One of them I'm sure you've heard of, Batman, okay?

مطمئنم نام یکی از آنها را شنیده اید، بتمن، باشه؟

Another one you probably haven't heard of, but I'm going to do this, because it's like

یکی دیگر که احتمالاً نامش را نشنیده اید، اما من این کار را انجام می دهم، زیرا مانند

question mark, and his name was the Question.

علامت سؤال است و نام او سؤال بود.

And the final one, if you liked Wolverine, you probably saw this guy in the X-Men, and

و آخرین مورد، اگر ولورین را دوست داشتید، احتمالاً این مرد را در مردان ایکس دیده‌اید، و

it's Professor Xavier, so I'm going to put the Prof, Prof X, okay, Professor Xavier.

این پروفسور خاویر است، بنابراین من پروفسور، پروفسور ایکس را قرار می‌دهم، باشه، پروفسور خاویر.

Now, each one of these characters is going to be sort of like a metaphor for an idea

حالا، هر یک از این شخصیت‌ها به نوعی شبیه استعاره‌ای از ایده‌ای هستند

that I want you to keep in mind when you try and do these ones.

که می‌خواهم هنگام تلاش و انجام این کارها در ذهن داشته باشید.

How do you talk to a native speaker?

چگونه با یک زبان مادری صحبت می کنید؟

Well, let's just assume you're in North America, excuse me, and you're not in your country

خوب، فرض کنید شما در آمریکای شمالی هستید، ببخشید، و در کشور خود

with tourists.

با گردشگران نیستید.

Even if you're with tourists, what you want to do, now, don't case them.

حتی اگر با توریست ها هستید ، حالا چه کاری می خواهید انجام دهید، آنها را مورد بررسی قرار ندهید.

In North America, casing means checking someone out to see if you can steal from them.

در آمریکای شمالی، غلاف به این معنی است که کسی را چک کنید تا ببینید آیا می توانید از او سرقت کنید یا خیر.

I don't want you casing them out, but be a detective.

من نمی خواهم آنها را محاکمه کنید، اما کارآگاه باشید.

Batman is a detective.

بتمن یک کارآگاه است.

I'm sorry, that's too high for you guys, so let's put it down here.

متاسفم، این برای شما خیلی زیاد است، پس بیایید آن را اینجا بگذاریم.

What do I mean?

منظورم چیست؟

Before you even walk up to somebody, I'm sorry, I got detective, detective, my English is

حتی قبل از اینکه به سراغ کسی بروی، متاسفم، کارآگاه، کارآگاه، انگلیسی من

so good, detective, detective, okay, sorry, detective, detect means to find and look.

خیلی خوب است، کارآگاه، کارآگاه، خوب، متاسفم، کارآگاه، تشخیص یعنی پیدا کردن و جستجو کردن.

When you see somebody, imagine they're carrying a Starbucks cup.

وقتی کسی را می بینید، تصور کنید که او یک فنجان استارباکس را حمل می کند.

My hands are dirty, so I'm just going to say, "Pretend this is a book," okay, and they're

دست‌هایم کثیف است، بنابراین می‌خواهم بگویم: «تظاهر کن که این یک کتاب است»، خوب، و آنها در

walking down the street.

خیابان راه می‌روند.

Now, most people will say when they want to talk to somebody, "Excuse me, do you have

حالا، اکثر مردم وقتی می خواهند با کسی صحبت کنند، می گویند: "ببخشید، آیا

the time?

وقت دارید؟ می

Can you give me the time, please?"

توانید به من وقت بدهید، لطفا؟"

Don't do this.

این کار را نکن

Even if you're in a country that speaks English, look at the Starbucks cup, look at the book,

حتی اگر در کشوری هستید که انگلیسی صحبت می کند، به جام استارباکس نگاه کنید، به کتاب نگاه کنید،

detect.

کشف کنید.

Be a detective.

کارآگاه باشید

You see the Starbucks, first thing, where's the Starbucks?

شما استارباکس را می بینید، اول، استارباکس کجاست؟

You can walk up and say, "Excuse me," they'll hear your accent, they'll know you're not

می‌توانید بلند شوید و بگویید «ببخشید» ، آن‌ها لهجه‌تان را می‌شنوند، می‌دانند که

from this country, and you say, "Is there a Starbucks around here?

اهل این کشور نیستید، و شما می‌گویید: «این اطراف استارباکس هست؟

I love their coffee."

من عاشق قهوه‌شان هستم».

Right then, the person has to say something, not just yes or no, but they can go, "Yes,

در آن زمان، شخص باید چیزی بگوید، نه فقط بله یا نه، بلکه می تواند بگوید، "بله،

it's around the corner over there," and you go, "That smells good.

این گوشه است" و شما بگویید "این بوی خوبی دارد.

What is that?"

آن چیست؟"

You've initiated a conversation.

شما یک مکالمه را آغاز کرده اید.

The thing about initiating the conversation, and this is where sincere comes from in select,

نکته در مورد شروع گفتگو، و این همان جایی است که صمیمیت در منتخب نشات می گیرد،

so first thing we did as a detective is we selected.

بنابراین اولین کاری که ما به عنوان کارآگاه انجام دادیم این بود که ما انتخاب شدیم.

We looked at something.

ما به چیزی نگاه کردیم.

There was a book.

یک کتاب بود.

There's coffee.

قهوه هست

We looked at something and selected something that would bear conversation.

ما به چیزی نگاه کردیم و چیزی را انتخاب کردیم که بتواند گفتگو را تحمل کند.

The sincere part came from, and this is what's important, you've got to be sincere.

بخش صمیمانه از آنجا ناشی شد، و این چیزی است که مهم است، شما باید صادق باشید.

Don't look at something that you think makes a guy look like a clown.

به چیزی که فکر می کنید یک پسر را شبیه دلقک می کند نگاه نکنید.

He's wearing big red shoes.

کفش های قرمز بزرگ پوشیده است.

He looks like Ronald McDonald.

او شبیه رونالد مک دونالد است.

You know McDonald's, the hamburger?

مک دونالد ، همبرگر را می شناسید؟

They've got a clown.

آنها یک دلقک دارند.

You don't want to be looking at something that makes him look like a clown and say,

شما نمی خواهید به چیزی که او را شبیه یک دلقک می کند نگاه کنید و بگویید:

"Hey, I like your shoes," because you won't be able to follow up on that, and that's the

"هی، من کفش هایت را دوست دارم"، زیرا نمی توانید آن را پیگیری کنید، و این

important part of conversation.

بخش مهم گفتگو است.

This is where, my friend, the question comes in.

اینجاست که دوست من سوال مطرح می شود

The question was a superhero who was a reporter who had no face.

. سوال یک ابرقهرمان بود که یک خبرنگار بود که چهره نداشت.

Imagine that's you.

تصور کن این تو هستی

You have no face to this person, so there's no reason for them to speak to you, no reason,

شما هیچ چهره ای با این شخص ندارید، بنابراین دلیلی وجود ندارد که آنها با شما صحبت کنند، دلیلی ندارد،

but he was also a reporter because he would take off his mask, and you could see his face,

اما او خبرنگار هم بود زیرا نقاب خود را برمی داشت و شما می توانستید چهره او را ببینید،

but he would get information by asking people questions of, well, W5, so you were a reporter.

اما او با پرسیدن اطلاعات به دست می آورد. سوال مردم از، خوب، W5، پس شما یک خبرنگار بودید.

Now you're not on TV, unfortunately, and you're not Brad Pitt or Angelina Jolie, sorry.

متأسفانه اکنون شما در تلویزیون نیستید، متأسفانه براد پیت یا آنجلینا جولی نیستید.

You might be, and if so, hi, didn't know you were a fan.

شما ممکن است، و اگر چنین است، سلام، نمی دانستید که طرفدار هستید.

But what you want to be is a reporter, and that is meaning open-ended question.

اما چیزی که شما می خواهید باشید یک خبرنگار است و این به معنای سوالی است که پایانی ندارد.

Ask open-ended questions, like where is there a Starbucks around here?

سؤالات باز بپرسید، مثلاً استارباکس در اینجا کجاست؟

You can't say yes and no to that.

شما نمی توانید به آن بله و نه بگویید.

You have to say, "Oh, the Starbucks is down the street, blah, blah, blah, blah, blah."

شما باید بگویید، "اوه، استارباکس پایین خیابان است، بل، بل، بل، بل، بل، بلا، بله، بلا، بله، بی‌بی‌سی!

That gets you to work on your listening skills to understand English, but it makes them actually

این باعث می‌شود که روی مهارت‌های شنیداری خود برای درک انگلیسی کار کنید، اما باعث می‌شود که آنها در واقع

speak to you for more than five seconds.

بیش از پنج ثانیه با شما صحبت کنند .

By turning around and going, "Mm, that smells like, oh, I don't speak Starbucks, I'm sorry.

با برگشتن و رفتن، "مم، این بویی می دهد، اوه، من استارباکس صحبت نمی کنم، متاسفم.

That smells like, which is my, like, mochaccino, tall, grande, skinny, fat, whatever," they

این بویی شبیه موکاچینوی من است ، قد بلند، بزرگ، لاغر، چاق، هر چه باشد." آنها

might go, "No, no, it's this," and then you've initiated a conversation showing we share

ممکن است بگویند، "نه، نه، این است" و سپس شما مکالمه ای را آغاز کرده اید که نشان می دهد ما

a common like because I'm being sincere, I like this stuff, you like this stuff.

یک لایک مشترک داریم زیرا من صادقانه صحبت می کنم، من این چیزها را دوست دارم، شما این چیزها را دوست دارید.

There's something similar without actually saying it.

چیزی مشابه بدون گفتن آن وجود دارد.

So now you've engaged the person who speaks English into a conversation with you, okay?

خب حالا شما فردی را که انگلیسی صحبت می کند درگیر مکالمه با شما کرده اید، خوب؟

So we've been sincere.

بنابراین ما مخلص بوده ایم.

We ask open-ended questions, right, like the reporter.

ما سوالات باز می پرسیم، درست است، مثل خبرنگار.

We detect before we even walk up to them, we look and say, "Okay, I'm going to look

ما حتی قبل از اینکه به آنها نزدیک شویم، تشخیص می دهیم، نگاه می کنیم و می گوییم: "خوب، من به

at somebody and I'm going to look for something that's unique about that person."

کسی نگاه می کنم و به دنبال چیزی می گردم که در مورد آن شخص منحصر به فرد باشد."

Once you're looking at something unique about that person, here's the thing.

هنگامی که به چیزی منحصر به فرد در مورد آن شخص نگاه می کنید، موضوع اینجاست.

By saying that and saying it sincerely, you create a bond.

با گفتن آن و گفتن آن صادقانه، یک پیوند ایجاد می کنید.

We call that rapport.

ما به آن ارتباط می گوییم.

There's a bond between us because we've initiated something and they know you're being real

بین ما پیوندی وجود دارد زیرا ما چیزی را آغاز کرده ایم و آنها می دانند که شما در مورد آن واقعی هستید

about it.

.

When people know you're being real, they're generally more honest and open with you as

وقتی مردم می دانند که شما واقعی هستید، به طور کلی با شما صادق تر و بازتر هستند

well.

.

See?

دیدن؟

It works both ways.

به هر دو صورت کار می کند.

Okay?

باشه؟

So we've been a reporter.

پس ما خبرنگار بوده ایم.

We've been a detective.

ما کارآگاه بوده ایم

What does Professor X do?

پروفسور ایکس چه می کند؟

Well, Professor X can, and you're going to say, "Okay, James, life is not a comic book.

خب، پروفسور X می تواند، و شما می خواهید بگویید، "باشه، جیمز، زندگی یک کتاب کمیک نیست

I cannot read minds.

. من نمی توانم ذهن ها را بخوانم.

I don't have that mental power.

من آن قدرت ذهنی را

And I am not going to sit in front of people and go, 'Oh, the coffee is hot.'"

ندارم. و قرار نیست جلوی آن بنشینم. مردم و برو، "اوه، قهوه داغ است.""

Okay?

باشه؟

Of course not.

البته که نه.

But what we can say is reading minds.

اما آنچه می توانیم بگوییم خواندن ذهن است.

If you're being sincere and you've selected something, you've chosen something that appeals

اگر صادق هستید و چیزی را انتخاب کرده اید، چیزی را انتخاب کرده اید که

to you, you can understand what they're going to say to you or you can almost predict what's

برای شما جذاب باشد، می توانید بفهمید که آنها به شما چه می گویند یا تقریباً می توانید پیش بینی کنید که چه

going to happen because you would feel the same.

اتفاقی می افتد زیرا شما هم همین احساس را خواهید داشت. .

You might even have a couple of different ideas about it, but that doesn't matter.

حتی ممکن است چند ایده متفاوت در مورد آن داشته باشید، اما این مهم نیست.

You both like coffee.

هر دوی شما قهوه دوست دارید.

You both know what good coffee is, bad coffee, or you have different ideas of what good coffee

هر دوی شما می دانید قهوه خوب چیست، قهوه بد، یا ایده های متفاوتی درباره قهوه خوب

and bad coffee is.

و قهوه بد دارید.

Right?

درست؟

So from there, you can have a conversation.

بنابراین از آنجا می توانید گفتگو کنید.

You can anticipate areas you would talk about, and that can elongate the conversation.

شما می توانید زمینه هایی را که در مورد آنها صحبت می کنید پیش بینی کنید و این می تواند گفتگو را طولانی تر کند.

Okay?

باشه؟

Now, that's right off the street.

در حال حاضر، آن درست خارج از خیابان است.

But you might be saying, "James, okay, look, I'm a foreigner.

اما ممکن است بگویید، "جیمز، باشه، ببین، من یک خارجی هستم.

My English not so good.

انگلیسی من خیلی خوب نیست.

I don't want to talk on the street in Paris."

من نمی خواهم در خیابان در پاریس صحبت کنم."

Okay?

باشه؟

If you didn't understand me, I was saying, "Maybe you're thinking my English is not good.

اگر منظورم را نمی فهمید، می گفتم: "شاید فکر می کنید انگلیسی من خوب نیست.

I really don't have the confidence."

من واقعاً اعتماد به نفس ندارم."

Well, let's make it easy.

خوب، بیایید آن را آسان کنیم.

This method will work off the street, but what happens if we want to use this method

این روش خارج از خیابان جواب می دهد، اما اگر بخواهیم از این روش در

somewhere else to make it easier for us?

جای دیگری استفاده کنیم تا برایمان راحت تر شود، چه اتفاقی می افتد؟

Well, let me recommend a couple of places for you.

خوب، اجازه دهید چند مکان را به شما توصیه کنم.

It seems to me that you're intelligent.

به نظر من تو باهوشی

It seems to me that you're curious.

به نظرم کنجکاو هستی

So really, what you need to do is find English people who want to speak back to you, and

بنابراین واقعاً، کاری که باید انجام دهید این است که انگلیسی‌هایی را پیدا کنید که می‌خواهند با شما صحبت کنند،

they would also have to be intelligent and curious.

و همچنین باید باهوش و کنجکاو باشند.

So why don't we go to areas that you would probably be?

پس چرا به مناطقی نرویم که احتمالاً شما هستید؟

So we're going to keep this here.

بنابراین ما قصد داریم این را در اینجا نگه داریم.

Actually, I'm going to erase this.

در واقع، من قصد دارم این را پاک کنم.

Have you got it down?

آیا آن را پایین آورده اید؟

Make sure you write it down.

حتما یادداشتش کنید

Maybe I have some room here.

شاید من اینجا اتاق داشته باشم.

So let's look at locations you can go to.

بنابراین بیایید به مکان هایی که می توانید به آنها بروید نگاه کنیم.

One location would be based on you.

یک مکان بر اساس شما خواهد بود.

You're probably a student of English.

احتمالا شما دانشجوی زبان انگلیسی هستید.

If you're in a foreign country learning, you're a student of some type.

اگر در یک کشور خارجی در حال یادگیری هستید، یک نوع دانشجو هستید.

So why don't we do what's really smart for students?

پس چرا ما کاری را که واقعاً هوشمندانه برای دانش آموزان است انجام نمی دهیم؟

We're going to go here.

قراره بریم اینجا

Okay?

باشه؟

All right.

خیلی خوب.

Okay, yes, I said it, Starbucks.

خوب، بله، من آن را گفتم، استارباکس.

Yeah, you better be sending me money, Starbucks.

آره، بهتر است برای من پول بفرستید، استارباکس.

I'm advertising for you.

من برای شما تبلیغ می کنم.

Why Starbucks?

چرا استارباکس؟

Well, look, when I mention each of these places, there's four of them on the board here.

خوب، نگاه کنید، وقتی به هر یک از این مکان ها اشاره می کنم ، چهار مورد از آنها روی تابلوی اینجا وجود دارد.

These are just four.

اینها فقط چهار نفر هستند.

There could be many more.

ممکن است خیلی بیشتر باشد.

But as a student, really, a good place for a student to go is to an art gallery.

اما به عنوان یک دانشجو، واقعاً یک مکان خوب برای یک دانش آموز برای رفتن به یک گالری هنری است.

Think about it.

در مورد آن فکر کنید.

Here you've got people who must have money because they don't got a job, because if you're

در اینجا شما افرادی را دارید که باید پول داشته باشند زیرا شغلی ندارند، زیرا اگر

at the art gallery in the middle of the day, you better have money.

وسط روز در گالری هنری هستید، بهتر است پول داشته باشید.

I'm joking.

من شوخی میکنم.

But what I'm saying is you've got people who want to, you know, they open their mind.

اما چیزی که من می گویم این است که شما افرادی دارید که می خواهند، می دانید، آنها ذهن خود را باز می کنند.

Think about this.

بهش فکر کن.

They're open-minded.

آنها ذهن باز هستند.

They're interested in different things, different time periods.

آنها به چیزهای مختلف، دوره های زمانی متفاوت علاقه مند هستند.

So if you're saying museum, they're looking at different periods.

بنابراین اگر می گویید موزه، آنها به دوره های مختلف نگاه می کنند.

They're open-minded.

آنها ذهن باز هستند.

They want to learn.

آنها می خواهند یاد بگیرند.

If you come across and you're asking something, like you walk up to, let's say there's an

اگر به چیزی برخورد کردید و چیزی پرسیدید، مثلاً به سمت بالا می روید، فرض کنید یک

armor or a suit of armor, and you're asking them a question, like you're looking there

زره یا لباس زره وجود دارد، و از آنها سؤالی می کنید، مثل اینکه شما آنجا را نگاه می کنید

and they're looking, you go, "Hi, why is this armor important?"

و آنها دارند نگاه می کنند، شما برو، "سلام، چرا این زره مهم است؟"

They're probably open-minded enough to go, "You know what?

آنها احتمالا به اندازه کافی ذهن باز دارند که می گویند "می دانی چیست؟

I don't know."

من نمی دانم."

Maybe number one.

شاید شماره یک

Or number two, go, "Oh, this is from the 16th period, 16th century."

یا شماره دو، بروید، "اوه، این مربوط به دوره شانزدهم، قرن شانزدهم است."

And this was during the time of, you just started a conversation.

و این در زمان بود، شما تازه یک مکالمه را شروع کردید.

You don't have to do anything because the museum provides all the things you need to

شما مجبور نیستید کاری انجام دهید زیرا موزه همه چیزهایی را که باید

talk about.

در مورد آنها صحبت کنید فراهم می کند.

You just need to be able to say, "Excuse me, why is this?"

شما فقط باید بتوانید بگویید: "ببخشید، چرا اینطور است؟"

You don't ask what the time is, okay?

نمی پرسی ساعت چند است، باشه؟

You don't walk up and go, "Excuse me, what time?"

نمیری بالا و میری ببخشید ساعت چنده؟

They'll go, "This is a museum, buddy.

آنها خواهند گفت: "این یک موزه است، رفیق.

Look, time is all over the place.

ببین، زمان همه جاست

There's a clock over there."

. یک ساعت آنجاست."

But most people are happy to answer your questions because they are open-minded.

اما اکثر مردم از پاسخگویی به سوالات شما خوشحال می شوند زیرا ذهن باز هستند.

Same with the art gallery.

در گالری هنری هم همینطور.

Art reflects our intellectual curiosity or our curiosity about different times or just

هنر منعکس کننده کنجکاوی فکری ما یا کنجکاوی ما در مورد زمان های مختلف یا

a general fascination with different forms of expression.

فقط شیفتگی کلی به اشکال مختلف بیان است.

Open-minded, intelligent people, much like yourself.

افراد روشنفکر و باهوش، بسیار شبیه خودتان.

Remember, you're learning a language.

به یاد داشته باشید، شما در حال یادگیری یک زبان هستید.

That tells them automatically when you say, "Hey, you know what, I'm curious about that

وقتی می گویید: "هی، می دانی، من در مورد آن کنجکاو

and I'm just in town for six months because I'm here to learn English and I'm really fascinated

هستم و فقط شش ماه است که در شهر هستم، به طور خودکار به آنها می گوید، زیرا من اینجا هستم تا انگلیسی یاد بگیرم و واقعاً

by your culture."

مجذوب فرهنگ شما هستم."

They'll be happy to talk to you.

آنها خوشحال خواهند شد که با شما صحبت کنند.

Bookstores, well, intellectuals read books.

کتابفروشی ها، خوب، روشنفکران کتاب می خوانند.

You are an intellectual.

شما یک روشنفکر هستید.

You can say, "I'm looking for grammar books, but I was curious.

می‌توانید بگویید، "من به دنبال کتاب‌های دستور زبان هستم، اما کنجکاو بودم.

I need something to study at home on my own and I want to know something you could probably

من به چیزی نیاز دارم که خودم در خانه مطالعه کنم و می‌خواهم چیزی را بدانم که احتمالاً می‌توانید

recommend that you might have read."

توصیه کنید که احتمالاً بخوانید."

And they'll be happy to tell you.

و آنها خوشحال خواهند شد که به شما بگویند.

Starbucks, okay.

استارباکس، باشه.

Be careful with this one.

مراقب این یکی باشید

You cannot go into Starbucks, walk up to tables and go, "Hello, I'm here to learn English.

شما نمی توانید به استارباکس بروید، به سمت میزها بروید و بگویید: "سلام، من اینجا هستم تا انگلیسی یاد بگیرم.

Hello, I'm here to learn English."

سلام، من اینجا هستم تا انگلیسی یاد بگیرم."

It's not going to go well.

قرار نیست خوب پیش بره

But what I'm getting at is a lot of people go to Starbucks, they sit there for a while,

اما چیزی که من به آن می پردازم این است که افراد زیادی به استارباکس می روند، مدتی آنجا می نشینند،

they read and whatnot.

می خوانند و چه چیز دیگری.

This is when you go back to playing detective.

این زمانی است که دوباره به کارآگاه بازی می کنید.

You look at what they're reading.

شما به آنچه می خوانند نگاه کنید.

If they've got a computer and they look very busy, leave them alone.

اگر کامپیوتر دارند و خیلی شلوغ به نظر می رسند، آنها را به حال خود رها کنید.

But if they're casually reading a book, you can always peek at the title and go, "Hey,

اما اگر آنها به طور معمولی کتابی را می خوانند، همیشه می توانید به عنوان آن نگاه کنید و بگویید: "هی،

cool book.

کتاب باحالی.

I need something to learn in my English class, my reading and writing.

من به چیزی نیاز دارم که در کلاس انگلیسی خود یاد بگیرم، خواندن و نوشتن.

I was wondering what this is about.

من فکر می کردم این در مورد چیست.

Maybe it's something I want to read.

شاید. این چیزی است که من می خواهم بخوانم.

Could you explain?"

ممکن است توضیح دهید؟"

And they'll take two minutes.

و دو دقیقه طول می کشد.

The whole thing here is to open the door to start a conversation, so you can get practice,

همه چیز در اینجا این است که در را برای شروع مکالمه باز کنید، تا بتوانید تمرین کنید،

right?

درست است؟

So we want to open that door, get some practice talking, and that's the one way we can do

بنابراین ما می‌خواهیم آن در را باز کنیم، تمرین کنیم و این تنها راهی است که می‌توانیم

it.

آن را انجام دهیم.

And that's that.

همینه که هست.

That's for you as a student.

این برای شما به عنوان یک دانش آموز است.

Now, want to see how cool I am?

حالا میخوای ببینی چقدر باحالم؟

I'm going to be so cool, I'm going to teach you from their perspective, okay?

من خیلی باحال خواهم شد، از دیدگاه آنها به شما آموزش می دهم، باشه؟

And here's what we want to do if you're talking about, thinking about them, okay?

و اگر در مورد آنها صحبت می کنید، به آنها فکر می کنید، ما می خواهیم چه کاری انجام دهیم، خوب؟

Go to where they are in a different way.

به روش دیگری به جایی که آنها هستند بروید.

If you go to a yoga or Pilates class, these are also people who are open-minded, but now

اگر به کلاس یوگا یا پیلاتس می روید، اینها نیز افرادی هستند که ذهن باز دارند، اما اکنون

you can ask for instruction, and guess what, they're happy to do it for you.

می توانید آموزش بخواهید، و حدس بزنید چه چیزی، آنها خوشحال می شوند که این کار را برای شما انجام دهند.

The other way is you're seeking something out, and it's natural for you to be there.

راه دیگر این است که شما به دنبال چیزی هستید ، و طبیعی است که آنجا باشید.

But if you say you go to a yoga class, and people are doing the, I don't know, onja pose

اما اگر بگویید که به کلاس یوگا می روید، و مردم در حال انجام ژست، نمی دانم، اونجا

or whatever that is, you know, and you're having some trouble, it's not that bad, and

یا هر چیز دیگری هستند، می دانید، و شما کمی مشکل دارید، آنقدرها هم بد نیست، و

they're going to be helpful and turn around and you go, "Hey, look, I'm from a foreign

آنها مفید خواهد بود و برمی گردی و می روی، "هی، ببین، من اهل یک کشور خارجی

country.

I'm from Germany.

هستم. من اهل آلمان هستم.

I've never seen this pose before.

این ژست را قبلاً ندیده بودم.

Please help me.

لطفا کمکم کنید.

These three poses are so difficult."

این سه ژست خیلی سخت است. "

Okay?

باشه؟

They'll probably go, "Germany, cool, blah, blah, blah.

آنها احتمالاً خواهند گفت: "آلمان، باحال، بل، بل، بل، بلا.

How long have you been doing yoga?"

چند وقت است که یوگا می کنی؟"

You'll ask, "My first time.

شما می‌پرسید، "اولین بار است. از

I'm trying new things since I've been here."

زمانی که اینجا هستم، چیزهای جدیدی را امتحان می‌کنم."

They'll want to help you out, all right?

آنها می خواهند به شما کمک کنند ، خوب است؟

Pilates is a little different.

پیلاتس کمی متفاوت است.

That's a bit what we call sketchy.

این چیزی است که ما آن را طرحی می نامیم.

I'm not too sure.

من زیاد مطمئن نیستم.

But yoga, sure.

اما یوگا، مطمئنا.

I've been there.

من اونجا بودم.

I've done it myself.

من خودم این کار را کرده ام.

Music festivals.

جشنواره های موسیقی

You know?

میدونی؟

They're jamming.

دارن پارازیت میکنن

They're rocking, man.

اونا دارن تکون میخورن مرد

You go, "I like this music so much.

شما بروید، "من این موسیقی را خیلی

You Canadians love interesting music."

دوست دارم. شما کانادایی ها موسیقی جالب را دوست دارید."

Okay?

باشه؟

You can say, "I'm interested.

می توانید بگویید "من علاقه مند هستم.

I'm from Germany."

من اهل آلمان هستم."

And they'll turn around and they'll go, "Wow, man.

و آن‌ها برمی‌گردند و می‌گویند: "وای مرد.

This is this rock band.

این گروه راک است.

It's called, like, Headley."

به آن می‌گویند هدلی."

And they'll talk to you, because they'll figure if you're at this music performance, you're

و آنها با شما صحبت خواهند کرد، زیرا آنها متوجه خواهند شد که اگر در این اجرای موسیقی حضور داشته باشید، شما

into it as well.

نیز به آن علاقه دارید.

Caveats, or a special note.

هشدارها یا یک یادداشت خاص.

Don't do this during opera or anything like that.

این کار را در طول اپرا یا هر چیز دیگری انجام ندهید.

They don't appreciate you saying, "I am from" in the middle of a performance.

آنها از شما قدردانی نمی کنند که وسط اجرا بگویید "من اهلی هستم".

But afterwards, if you're standing there and you're saying, "I've never been to an opera,"

اما پس از آن، اگر آنجا بایستید و بگویید: "من هرگز به اپرا نرفته ام

a lot of these people will love to talk to you.

"، بسیاری از این افراد دوست دارند با شما صحبت کنند.

Same with seminars.

سمینارها هم همینطور.

Science.

علوم پایه.

Political.

سیاسی.

Or don't -- I'm not going to say religious, so please, religious people, don't get offended

یا نه -- من نمی گویم مذهبی، پس لطفاً مذهبی ها از من

on me.

ناراحت نشوید.

But it's a little different.

اما کمی متفاوت است.

When we're looking at science and we're looking at literary seminars, people are wanting to

وقتی به علم نگاه می کنیم و به سمینارهای ادبی نگاه می کنیم، مردم مایل به

exchange ideas.

تبادل نظر هستند.

And they're not really wanting to say, "Okay, this one's right," or, "This one's wrong,"

و آن‌ها واقعاً نمی‌خواهند بگویند، "باشه، این درست است" یا "این یکی اشتباه است"

or try and convert you.

یا سعی کنند شما را تغییر دهند.

They just want to exchange ideas and see what else is available.

آنها فقط می خواهند ایده های خود را تبادل کنند و ببینند چه چیز دیگری در دسترس است.

So this way, you can go to them.

بنابراین از این طریق می توانید به سراغ آنها بروید.

The first one is about you as being a student.

اولین مورد در مورد شما به عنوان یک دانش آموز است.

Things you should naturally be doing, right?

کارهایی که به طور طبیعی باید انجام دهید، درست است؟

You're exploring a new country.

شما در حال کاوش در یک کشور جدید هستید.

Or them, places where they'll be.

یا آنها، مکان هایی که در آن خواهند بود.

Now, of course, when I say this, if you're in a country where it's not natural for English

حالا، البته، وقتی این را می گویم، اگر در کشوری هستید که برای انگلیسی

speakers, it reverts some of this to tourist attractions, right?

زبانان طبیعی نیست، برخی از این موارد را به جاذبه های گردشگری برمی گرداند، درست است؟

Because you're not going to be necessarily a student in your own country.

چون قرار نیست لزوماً در کشور خود دانشجو باشید.

You're going to be a worker.

قراره کارگر بشی

But you can still do the activities I mentioned, going to the art gallery and whatnot, because

اما شما هنوز هم می توانید فعالیت هایی را که ذکر کردم، رفتن به گالری هنری و غیره انجام دهید، زیرا

tourists will go there, okay?

گردشگران به آنجا خواهند رفت، خوب؟

And yoga and whatnot, depending on the country you're at, people will -- so when I say this

و یوگا و غیره، بسته به کشوری که در آن هستید، مردم این کار را خواهند کرد -- پس وقتی این

one, think of something that's special about your country.

یکی را می گویم، به چیزی که در مورد کشور شما خاص است فکر کنید.

If you're in Amsterdam, people are going to go to the beer markets or the red light district.

اگر در آمستردام هستید، مردم به بازارهای آبجو یا منطقه چراغ قرمز می روند.

Don't disturb them there.

اونجا مزاحمشون نشو

They're kind of busy.

یه جورایی سرشون شلوغه

But there are things in your country that obviously, like the Louvre in France, that

اما چیزهایی در کشور شما وجود دارد که بدیهی است، مانند موزه لوور در فرانسه،

people will gravitate towards, which you can use to your advantage.

مردم به سمت آنها گرایش پیدا می کنند که می توانید از آنها به نفع خود استفاده کنید.

Anyway, this is the KISS theory of meeting people to improve your conversation.

به هر حال، این تئوری KISS برای ملاقات با افراد برای بهبود مکالمه شما است.

Number one, go to a school, because you need a teacher to correct you.

شماره یک، به مدرسه بروید، زیرا به یک معلم نیاز دارید تا شما را اصلاح کند.

So I'm telling you that right off the bat.

بنابراین من به شما می گویم که بلافاصله.

But number two, the best thing to do is talk to native speakers.

اما شماره دو، بهترین کار این است که با افراد بومی صحبت کنید.

And this is one of the best methods to do it.

و این یکی از بهترین روش ها برای انجام آن است.

It's easy, because, like I said, you're a bright person.

آسان است، زیرا، همانطور که گفتم، شما آدم باهوشی هستید.

I'm sure you'd go to these places.

مطمئنم به این مکان ها می روید.

You may not do yoga, but you like seminars or music or the art gallery.

ممکن است یوگا انجام ندهید، اما سمینارها یا موسیقی یا گالری هنری را دوست دارید.

Starbucks has taken over the world, so I'm sure you've at least had one cup, or you might

استارباکس جهان را تسخیر کرده است، بنابراین مطمئن هستم که شما حداقل یک فنجان خورده اید، یا ممکن است

think about it now.

اکنون به آن فکر کنید.

If it's a little too expensive, you do it once a week, not every day.

اگر کمی گران است، یک بار در هفته این کار را انجام می دهید، نه هر روز.

Or if you're seeing them off the street, you can just do the detective method here.

یا اگر آنها را در خیابان می بینید، فقط می توانید روش کارآگاهی را در اینجا انجام دهید.

Use our little superheroes.

از ابرقهرمانان کوچک ما استفاده کنید.

Look for something special.

به دنبال چیز خاصی باشید

Because, to be honest, people love themselves, and if you're going to take the time to actually

زیرا، صادقانه بگویم، مردم خودشان را دوست دارند، و اگر بخواهید زمان بگذارید و به این موضوع

look at who they are and what's special about them and take that time, they appreciate that.

نگاه کنید که آنها چه کسانی هستند و چه ویژگی‌هایی در مورد آنها خاص است و آن زمان را اختصاص دهید، از آن قدردانی می‌کنند.

Because if I'm wearing a shirt that I think is cool, and you walk up and go, "I love that

چون اگر من پیراهنی بپوشم که فکر می کنم باحال است، و شما بلند شوید و بروید، "من آن

shirt.

پیراهن را دوست

I always wanted to get one like that.

دارم. همیشه می خواستم یکی از آن را بگیرم.

Where did you pick it up?"

آن را از کجا برداشتی؟"

I'm going to smile and go, "Wow, well, I bought it five years ago.

من می روم لبخند می زنم و می گویم: وای، خوب، من آن را پنج سال پیش خریدم

It's kind of old, but thank you."

، یک جورهایی قدیمی است، اما ممنون.

You've just opened the door.

تازه در را باز کردی

You've opened your mind now by listening to this.

اکنون با گوش دادن به این، ذهن خود را باز کرده اید.

You've opened the door to conversation.

شما در را برای گفتگو باز کرده اید.

I'd like to open something to you, for you.

من می خواهم چیزی را برای شما باز کنم، برای شما.

And what I want you to do, play detective, go on the net, and try this.

و کاری که من از شما می خواهم انجام دهید، کارآگاه بازی کنید، به شبکه بروید و این را امتحان کنید.

Put these words, or letters, into a computer, like this, and put this in.

این کلمات یا حروف را مانند این در رایانه قرار دهید و این را در آن قرار دهید.

You're going to be a detective.

شما کارآگاه خواهید شد.

Go check out what you think this is.

برو ببین فکر میکنی این چیه

Be Batman.

بتمن باش

Now, be the questioner or reporter.

حالا سوال کننده یا گزارشگر باشید.

Go there and investigate.

برو اونجا تحقیق کن

What are you learning there?

اونجا چی یاد میگیری؟

What are you being taught?

چه چیزی به شما آموزش داده می شود؟

There must be something that's going on there that you can learn.

باید چیزی در آنجا اتفاق بیفتد که بتوانید یاد بگیرید.

And Professor X, mind reading?

و پروفسور ایکس، ذهن خوانی؟

Well, you'll be able to understand me once you learn what's available here, which is

خوب، وقتی آنچه را که در اینجا موجود است، که انگلیسی است، یاد بگیرید، می توانید مرا درک کنید

English.

.

There's myself, whoops, that's my "I gotta go" cue, the bell, it's English you can learn.

من خودم هستم، اوه، این نشانه "من باید بروم" من است، زنگ، انگلیسی است که می توانید یاد بگیرید.

So I want you to have a good day.

پس من می خواهم روز خوبی داشته باشید.

Go to engVid.

به engVid بروید.

Remember, detective, reporter, read minds.

به یاد داشته باشید، کارآگاه، گزارشگر، ذهن ها را بخوانید.

Be selective, and be sincere, you can get what you want, and you can improve your conversation.

انتخابگر باشید و صمیمانه رفتار کنید، می توانید به آنچه می خواهید برسید و می توانید مکالمه خود را بهبود ببخشید.

Have a good day.

روز خوبی داشته باشید.