BOX SET: 6 Minute English - 'Work 2' English mega-class! 30 minutes of new vocab!

6 Minute English.

6 دقیقه انگلیسی

From BBC Learning English.

از BBC Learning English.

Hello. This is 6 Minute English from BBC Learning English. I'm Neil.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من نیل هستم.

And I'm Beth.

و من بث هستم.

Have you ever had a horrible boss, not been paid enough,

آیا تا به حال یک رئیس وحشتناک داشته اید، حقوق کافی دریافت نکرده اید،

or simply got tired of doing the same old boring jobs?

یا به سادگی از انجام همان کارهای خسته کننده قدیمی خسته شده اید؟ البته

I love presenting 6 Minute English, of course,

من عاشق ارائه 6 دقیقه انگلیسی هستم،

but some of my previous jobs have been pretty awful, Neil.

اما برخی از کارهای قبلی من خیلی افتضاح بوده اند، نیل.

When I waitressed in cafés, I was on my feet ten hours a day. It was exhausting!

وقتی در کافه ها پیشخدمت می کردم، روزی ده ساعت روی پا بودم. طاقت فرسا بود!

Most people have had bad work experiences at one time or another —

اکثر مردم در یک زمان یا آن زمان تجربه‌های کاری بدی داشته‌اند -

maybe a job that was boring, badly paid,

شاید شغلی کسل‌کننده، با دستمزد بد،

or just working too much and getting 'burned out' —

یا صرفاً زیاد کار کردن و «سوختگی» -

'lacking energy or enthusiasm because of working too hard'.

«فقدان انرژی یا اشتیاق به دلیل سخت‌کوشی کردن».

But does it have to be like this?

اما آیا باید اینگونه باشد؟

Since most of our waking day is spent at work,

از آنجایی که بیشتر روز بیداری ما در محل کار می گذرد،

how can we make sure our job doesn't make us unhappy?

چگونه می توانیم مطمئن شویم که شغل ما را ناراضی نمی کند؟

That's what we'll be discussing in this programme,

این چیزی است که در این برنامه در مورد آن بحث خواهیم کرد

and, as usual, we'll be learning some useful new vocabulary as well.

و طبق معمول، واژگان مفید جدیدی را نیز یاد خواهیم گرفت.

Sounds good, Beth, but first I have a question for you.

خوب به نظر می رسد، بت، اما ابتدا یک سوال از شما دارم.

The worst job I ever had was the summer I spent

بدترین شغلی که تا به حال داشتم تابستانی بود که

working as a portable toilet cleaner at music festivals,

به عنوان یک تمیزکننده توالت های قابل حمل در فستیوال های موسیقی کار می کردم،

but according to a recent survey by Forbes magazine,

اما طبق نظرسنجی اخیر مجله فوربس،

what was voted the worst job in the UK?

چه شغلی به عنوان بدترین شغل در بریتانیا انتخاب شد؟

Was it a) A call centre worker? b) A bartender? Or c) A traffic warden?

الف) کارمند مرکز تماس بود؟ ب) ساقی؟ یا ج) راهنمایی و رانندگی؟

Hm, I think the answer might be a call centre worker.

هوم، من فکر می کنم پاسخ ممکن است یک کارگر مرکز تماس باشد.

OK, Beth, I'll reveal the answer later in the programme.

باشه، بث، جواب را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد.

Now, it's interesting that survey was carried out in the UK,

اکنون، جالب است که نظرسنجی در بریتانیا انجام شده است،

because being unhappy at work

زیرا ناراضی بودن در محل کار

could be related to the British working culture,

می تواند به فرهنگ کاری بریتانیا مرتبط باشد

which emphasises working at a fast pace.

که بر کار با سرعت بالا تاکید دارد.

Here's Damian Grimshaw,

در اینجا دامیان گریمشاو،

a Professor of Employment Studies at King's College, London,

استاد مطالعات استخدامی در کالج کینگ، لندن،

speaking with BBC Radio 4 programme Analysis.

با تحلیل برنامه رادیو بی بی سی 4 صحبت می کند .

Really, it's all about pace, cost efficiencies,

واقعاً، همه چیز در مورد سرعت، کارآیی هزینه است، می‌دانید،

you know, meeting targets, deadlines,

رسیدن به اهداف، ضرب‌الاجل‌ها،

so this is why when people do surveys of what we call work intensity,

بنابراین به همین دلیل است که وقتی مردم نظرسنجی‌هایی را درباره آنچه ما شدت کار می‌نامیم انجام می‌دهند،

right, so how hard you work, are you driven on pace?

درست است، پس چقدر سخت کار می‌کنید، با سرعت پیش می‌روید؟

Is there a supervisor breathing down your neck?

آیا سرپرستی از گردن شما نفس می کشد؟

We score really badly compared to European countries.

ما در مقایسه با کشورهای اروپایی امتیاز خیلی بدی داریم.

Compared to some European countries,

در مقایسه با برخی از کشورهای اروپایی،

British workers have to meet more targets and 'deadlines' —

کارگران بریتانیایی باید به اهداف و «مهلت‌های» بیشتری دست یابند -

'a time or date by which a particular job must be finished'.

«زمان یا تاریخی که یک کار خاص باید در آن تمام شود».

The pressure to work quickly

فشار برای سریع کار کردن

means you might have your boss 'breathing down your neck', an idiom meaning that

به این معنی است که ممکن است رئیس‌تان را مجبور کنید «تنفس شما را پایین بیاورد»، اصطلاحی به این معنی که

'someone is watching you very closely and checking everything you do'.

«کسی از نزدیک شما را زیر نظر دارد و هر کاری را که انجام می‌دهید بررسی می‌کند».

Not a nice feeling to have at work!

احساس خوبی در کار نیست!

That's right.

درست است.

A good job is about more than pay and conditions.

شغل خوب چیزی فراتر از حقوق و شرایط است.

It's one that uses your talents

این چیزی است که از استعدادهای شما استفاده می کند

and gives you some choice over how and when you work.

و به شما امکان انتخاب نحوه و زمان کار را می دهد.

In 2022, Britain's biggest employer, the National Health Service, or NHS,

در سال 2022، بزرگترین کارفرمای بریتانیا، سرویس بهداشت ملی یا NHS،

lost more than 15,000 nurses,

بیش از 15000 پرستار را از دست داد که

many quitting because of the long and inflexible working hours.

بسیاری از آنها به دلیل ساعات کاری طولانی و غیر قابل انعطاف، کار را ترک کردند.

Another sector with long working hours is the construction industry.

یکی دیگر از بخش هایی که ساعات کاری طولانی دارد، صنعت ساختمان است. کارگران ساختمانی با

Low paid, dirty and physically demanding,

دستمزد کم، کثیف و از نظر فیزیکی پرمشقت

construction workers also risk high levels of work-related injury.

نیز در معرض خطر آسیب های ناشی از کار هستند.

Here, Emma Stewart, co-founder of social business TimeWise,

در اینجا، اما استوارت، یکی از بنیانگذاران تجارت اجتماعی TimeWise، به

tells BBC Radio 4 programme Analysis

برنامه تحلیلی رادیو بی بی سی 4

about her trial project to help builders enjoy their jobs more.

درباره پروژه آزمایشی خود می گوید تا به سازندگان کمک کند از شغل خود بیشتر لذت ببرند.

In the work that we've done within the construction industry,

در کاری که در صنعت ساخت‌وساز انجام داده‌ایم،

we have trialled what we would call an 'output-based' way of working,

روشی را آزمایش کرده‌ایم که آن را «مبتنی بر خروجی» می‌نامیم، به

which means we shift away from this sense of presenteeism,

این معنی که از این حس ارائه‌گرایی دور می‌شویم،

this sense of you are paid by the day,

این حس از شما روز به روز دستمزد می‌گیرید،

you are on site from seven in the morning until the last person leaves,

شما از هفت صبح تا زمانی که آخرین نفر می‌رود،

maybe seven in the evening, to a 'task-based' way of working,

شاید هفت بعد از ظهر، به یک «تکلیف محور»

which means you are going to do five tasks over the course of this day.

یعنی روشی که پنج روز را انجام می‌دهید، در محل هستید.

When you've done those tasks, and you've done them well, you can go home,

وقتی آن وظایف را انجام دادید، و آنها را به خوبی انجام دادید، می توانید به خانه بروید،

but we will still pay you the same amount for the day.

اما ما همچنان همان مبلغ را برای روز به شما پرداخت می کنیم.

They were able to deliver the projects that we worked on with them on time,

آنها می‌توانستند پروژه‌هایی را که ما روی آن‌ها کار می‌کردیم به موقع و با

on budget, but critically, the feedback from workers

بودجه ارائه کنند، اما بازخوردهای انتقادی کارگران این

was that work-life balance scores doubled,

بود که امتیازات تعادل بین کار و زندگی دو برابر شد

and they were able to reduce the amount of overtime that they did — it's a win-win.

و آنها توانستند مقدار اضافه کاری را که انجام می‌دادند کاهش دهند - این یک برد-برد است.

Emma describes the current working patterns using the word 'presenteeism' —

اما الگوهای کاری فعلی را با استفاده از کلمه «حضور در کار» توصیف می کند -

'staying at work longer than usual',

«بیش از حد معمول در محل کار ماندن»

or 'going to work when you're ill to show that you work hard'.

یا «وقتی بیمار هستید سر کار می روید تا نشان دهید که سخت کار می کنید».

But this isn't an effective way to work.

اما این روش موثری برای کار نیست.

Emma thinks a task-based approach is better, both at getting the job done,

اما فکر می‌کند رویکرد مبتنی بر وظیفه، هم در انجام کار

and for improving 'work-life balance' —

و هم برای بهبود «تعادل کار و زندگی» -

'the amount of time you spend at work,

«مدت زمانی که در محل کار می‌گذرانید،

'compared with the amount of time you spend relaxing with your family,

«در مقایسه با مدت زمانی که برای استراحت با خانواده‌تان می‌گذرانید،

'and doing things you enjoy'.

«و انجام کارهایی که از آن لذت می‌برید» بهتر است.

In other words, flexible working is a 'win-win' —

به عبارت دیگر، کار منعطف یک "برد-برد" است -

'a situation that's good for everyone involved'.

"وضعیتی که برای همه افراد درگیر خوب است".

Maybe more flexible working

شاید کار انعطاف پذیرتر به

would help some of the jobs I mentioned earlier in my question, Beth —

برخی از مشاغلی که قبلاً در سؤالم بث اشاره کردم کمک کند -

according to a recent Forbes magazine survey,

طبق نظرسنجی اخیر مجله فوربس،

what was voted the worst job in the UK?

چه شغلی بدترین شغل در بریتانیا انتخاب شد؟

I guessed it was a job I've done myself — working in a call centre.

حدس می‌زدم این کاری بود که خودم انجام داده‌ام - کار در مرکز تماس.

That was the correct answer,

این پاسخ درست بود،

although I think my summer job cleaning toilets was even worse!

اگرچه فکر می‌کنم کار تابستانی من در تمیز کردن توالت‌های بهداشتی حتی بدتر بود!

Right, let's recap the vocabulary we've learned from this programme,

درست است، بیایید واژگانی را که از این برنامه آموخته‌ایم،

starting with 'burnout' —

با «فرسودگی شغلی» شروع کنیم -

'lack of energy or enthusiasm because of working too hard'.

«کمبود انرژی یا اشتیاق به دلیل کار زیاد».

A 'deadline' is 'the time by which a particular job must be done'.

"مهلت" "زمانی است که یک کار خاص باید انجام شود".

If someone is 'breathing down your neck',

اگر کسی "تنفس شما را پایین می آورد"،

they're 'watching you very closely and checking everything you do'.

"شما را از نزدیک تماشا می کند و هر کاری را که انجام می دهید بررسی می کند".

'Presenteeism' means 'staying at work longer than usual to show your employer

«حضور گرایی» یعنی « بیش از حد معمول در محل کار بمانید تا به کارفرمای خود نشان دهید

'that you work hard and are important to them'.

که سخت کار می کنید و برای او مهم هستید».

'Work-life balance' is 'the amount of time spend doing your job,

«تعادل بین کار و زندگی» عبارت است از «مقدار زمانی که صرف انجام کارتان می‌کنید،

'compared with the amount of time you spend doing things you enjoy'.

در مقایسه با مدت زمانی که صرف انجام کارهایی می‌کنید که از آن لذت می‌برید».

And finally, a 'win-win' is 'a situation or result that is good for everyone'.

و در نهایت، "برد-برد" "موقعیت یا نتیجه ای است که برای همه خوب است".

Once again, our six minutes are up.

یک بار دیگر، شش دقیقه ما تمام شد.

Join us again next time, but for now, get back to work! Goodbye!

دفعه بعد دوباره به ما بپیوندید، اما در حال حاضر، به کار خود بازگردید! خداحافظ

Bye!

خداحافظ

6 Minute English.

6 دقیقه انگلیسی

From BBC Learning English.

از BBC Learning English.

Hello and welcome to 6 Minute English. I'm Alice.

سلام و به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید. من آلیس هستم.

And I'm Rob.

و من راب هستم.

So, Rob, did you have a part-time job while you were at university?

خب، راب، آیا زمانی که در دانشگاه بودی، کار نیمه وقت داشتی؟

Ah, yes, I worked in the student bar.

آه، بله، من در بار دانشجویی کار می کردم.

Ooh! Did you learn anything from the experience?

اوه از تجربه چیزی یاد گرفتی ؟

I learned how to pull a decent pint.

من یاد گرفتم که چگونه یک پینت مناسب بکشم. مم

Mm. Did you learn anything else?

چیز دیگه ای یاد گرفتی؟

Yes, I learned how to add up.

بله، من یاد گرفتم که چگونه جمع کنم.

Didn't they teach you that at school?

در مدرسه به شما یاد ندادند؟

I wasn't good at doing sums in my head, you know, mental arithmetic.

من در انجام جمع بندی در ذهنم خوب نبودم، می دانید، حساب ذهنی.

But I got pretty good at it as a barman.

اما من به عنوان یک بارمن در آن خیلی خوب بودم.

They didn't have computerised cash registers in my day, you see.

آنها در زمان من صندوق های پول کامپیوتری نداشتند، می بینید.

Oh, I didn't realise you were that old, Rob!

اوه، من متوجه نشدم که تو انقدر پیر شدی، راب! به

Anyway, the subject of today's show is young business entrepreneurs.

هر حال موضوع برنامه امروز کارآفرینان کسب و کار جوان است.

So, can you answer this question?

بنابراین، می توانید به این سوال پاسخ دهید؟

How young were the founders of Facebook and Microsoft

بنیانگذاران فیس بوک و مایکروسافت

when they first set up their companies?

در اولین راه اندازی شرکت های خود چقدر جوان بودند؟

Were they a) Junior high school students?

آیا آنها الف) دانش آموزان دبیرستانی بودند؟

b) High school students? Or c) University students?

ب) دانش آموزان دبیرستانی؟ یا ج) دانشجویان دانشگاه؟

And Alice, in case you think I don't know,

و آلیس، اگر فکر می کنید من نمی دانم،

Facebook is an online social networking service

فیس بوک یک سرویس شبکه اجتماعی آنلاین است

and Microsoft is a computer software company. OK?

و مایکروسافت یک شرکت نرم افزار کامپیوتری است. باشه؟

Very good. Well done.

خیلی خوبه آفرین.

Well, I'm going to say they were b) High school students.

خوب، من می خواهم بگویم آنها ب) دانش آموزان دبیرستانی بودند.

Well, we'll find out if you chose the right answer later on in the programme.

خوب، در ادامه برنامه متوجه خواهیم شد که آیا پاسخ مناسب را انتخاب کرده اید یا خیر.

But let's talk now about what 'drawbacks' — or 'disadvantages' —

اما بیایید اکنون در مورد چه "معایب" - یا "معایب" -

there are for young entrepreneurs.

برای کارآفرینان جوان صحبت کنیم.

What do you think, Rob?

نظرت چیه راب؟

Hmm. Well, I suppose one of the drawbacks of being young and your own boss

هوم خب، فکر می کنم یکی از ایرادهای جوان بودن و رئیس خودت

is that everyone who works for you is older than you!

این است که همه کسانی که برای شما کار می کنند از شما بزرگتر هستند!

Is that a drawback?

آیا این یک ایراد است؟

Well, let's consider a real case.

خوب، بیایید یک مورد واقعی را در نظر بگیریم. سلیمان ساکرانی،

Young British entrepreneur Suleman Sacranie

کارآفرین جوان بریتانیایی،

started his first company when he was 17,

اولین شرکت خود را در 17 سالگی راه اندازی کرد و

followed by another business shortly afterwards.

مدت کوتاهی پس از آن، کسب و کار دیگری را دنبال کرد.

Then, whilst studying chemistry at university, he started his third company,

سپس، در حالی که در دانشگاه در رشته شیمی تحصیل می کرد، شرکت سوم خود را راه اندازی کرد،

an online version of the pound shop — or dollar store in the US —

یک نسخه آنلاین از فروشگاه پوند - یا فروشگاه دلار در ایالات متحده - که

where everything in the shop is priced at one pound.

در آن همه چیز در مغازه یک پوند قیمت دارد.

Let's listen to Suleman Sacranie talking about his company.

بیایید به صحبت های سلیمان ساکرانی در مورد شرکتش گوش دهیم.

I'm actually quite fortunate now, compared to what I was six months ago,

من در واقع در مقایسه با شش ماه پیش بسیار خوش شانس هستم،

cos now I've got two additional directors who have grey hair.

زیرا اکنون دو کارگردان دیگر دارم که موهای خاکستری دارند.

Actually, commercial meetings are excellent now, you know.

در واقع، جلسات تجاری در حال حاضر عالی هستند، می دانید.

But, before that, I think I came across quite professional,

اما، قبل از آن، فکر می‌کنم کاملاً حرفه‌ای برخورد کردم،

but you could still tell they were thinking in the back of their heads,

اما هنوز هم می‌توان گفت که آنها در پشت سرشان فکر می‌کردند:

"I've got a kid sitting in front of me".

"من یک بچه جلوی من نشسته است".

So, young entrepreneur Suleman Sacranie

بنابراین، سلیمان ساکرانی، کارآفرین جوان، اکنون

has got two grey-haired directors working with him now.

دو کارگردان مو خاکستری با او کار می کنند.

That's right, but how does having grey-haired executives on board help, Rob?

درست است، اما راب، وجود مدیران مو خاکستری در هیئت مدیره چه کمکی می کند؟

Well, 'executives' are 'people who run a business'

خوب، «مدیران» «افرادی هستند که یک کسب و کار را اداره می کنند»

and 'on board' means 'being part of a team'.

و «در هیئت مدیره» به معنای «عضو یک تیم بودن» است.

Well, to answer your question, Alice, they bring experience to the table.

خوب، برای پاسخ به سوال شما، آلیس، آنها تجربه را روی میز می آورند.

I have a few grey hairs, you know — you could learn a lot from me.

می‌دانی که من چند تار موی خاکستری دارم - می‌توانی چیزهای زیادی از من یاد بگیری.

Oh, I do, Rob. Every day.

اوه، راب. هر روز

And if you 'bring something to the table', it means you 'provide something useful'.

و اگر «چیزی را سر میز بیاورید»، به این معنی است که «چیزی مفید ارائه کرده‌اید».

Well, what do you bring to the table, Rob?

خوب، راب، چه چیزی سر میز می آوری؟

Well, bad jokes, peanuts, crisps, cups of coffee, that sort of thing

خوب، جوک های بد، بادام زمینی، چیپس، فنجان های قهوه، از این جور چیزها که می

I was going to say a 'keen mind', in other words, a 'well-developed mind',

خواستم بگویم یک «ذهن مشتاق»، به عبارت دیگر، یک «ذهن توسعه یافته»،

and great business acumen!

و هوش تجاری عالی!

Oh, come on, you weren't going to say that!

اوه، بیا، تو قرار نبود این حرف را بزنی!

You're right, I wasn't.

حق با شماست، من نبودم.

'Acumen' means 'good judgement'.

"Acumen" به معنای "قضاوت خوب" است.

But don't worry, you have an abundant enthusiasm that makes up for it.

اما نگران نباشید، شما اشتیاق فراوانی دارید که آن را جبران می کند.

But moving on now, do you think that school prepared you well for working life?

اما در حال حاضر، آیا فکر می کنید که مدرسه شما را به خوبی برای زندگی کاری آماده کرده است؟

No, not really.

نه، نه واقعا.

I studied Latin at school, and I don't use that much.

من در مدرسه لاتین خواندم و آنقدر استفاده نمی کنم.

And maths — well, I never use trigonometry or calculus,

و ریاضیات - خوب، من هرگز از مثلثات یا حساب دیفرانسیل و انتگرال استفاده نمی کنم،

so I'm not sure how useful maths lessons were.

بنابراین مطمئن نیستم که درس های ریاضی چقدر مفید بوده اند.

Mm, yes, and you only learned to add up in the university bar, after all!

مم، بله، و شما فقط جمع کردن را در نوار دانشگاه یاد گرفتید، بالاخره!

Ah, yes, but I'm very good at it!

آه، بله، اما من در آن بسیار خوب هستم!

And the point is that I've got a fantastic job now.

و نکته این است که من اکنون یک کار فوق العاده دارم.

And if you're really interested in something,

و اگر واقعاً به چیزی علاقه دارید،

you can always 'acquire' — or 'get' — the skills you don't have.

همیشه می‌توانید مهارت‌هایی را که ندارید «کسب» یا «به‌دست آورید» .

Let's listen to successful young entrepreneur Jessica Rose

بیایید به صحبت های جسیکا رز، کارآفرین جوان موفق

talking about her experience.

در مورد تجربه خود گوش دهیم.

She works with jewellery.

او با جواهرات کار می کند.

I didn't need all these previous skills and experience

من به همه این مهارت‌ها و تجربه‌های قبلی نیاز نداشتم

to go out there and start on my own.

تا خودم به آنجا بروم و شروع کنم.

When I first started, I had no business training whatsoever,

وقتی برای اولین بار شروع کردم، هیچ آموزش کسب و کار نداشتم،

no jewellery training whatsoever, but I kind of woke up one day

هیچ آموزش جواهرات نداشتم، اما یک روز از خواب بیدار شدم

and thought I'd really love to be a jewellery designer.

و فکر کردم واقعا دوست دارم یک طراح جواهرات باشم. موقعیتی که به

Which is kind of a tricky position to be in,

نوعی دشوار است،

because it's, you know, a lot of people would say, and did say,

زیرا، می دانید، بسیاری از مردم می گویند، و می گویند،

well, you know, you're mad.

خوب، می دانید، شما دیوانه هستید.

So Jessica Rose used her savings to learn jewellery making

بنابراین جسیکا رز پس انداز خود را برای یادگیری جواهرسازی استفاده کرد

and then set up her own jewellery-making business.

و سپس کسب و کار جواهرسازی خود را راه اندازی کرد.

And, despite setting out with no business experience and no jewellery training,

و، علیرغم اینکه بدون تجربه تجاری و آموزش جواهرات شروع به کار کرد،

her enthusiasm for the article 'paid off'.

اشتیاق او برای مقاله "مثلا" نتیجه داد.

And that means 'it was successful'.

و این بدان معنی است که "موفق بود".

A bit like me.

کمی شبیه من بله

Yes. OK, I think it's time for the answer to today's quiz question.

. خوب، فکر می کنم زمان پاسخ به سوال مسابقه امروز فرا رسیده است.

I asked how young were the founders of Facebook and Microsoft

من پرسیدم بنیانگذاران فیس بوک و مایکروسافت

when they first set up their companies?

در اولین راه اندازی شرکت های خود چقدر جوان بودند؟

Were they a) Junior high school students?

آیا آنها الف) دانش آموزان دبیرستانی بودند؟

b) High school students? Or c) University students?

ب) دانش آموزان دبیرستانی؟ یا ج) دانشجویان دانشگاه؟

Mm, I said b) High school students.

مم گفتم ب) دانش آموزان دبیرستانی.

Hmm, and you were wrong, I'm afraid, Rob. Sorry.

هوم، و تو اشتباه کردی، می ترسم راب. متاسفم

— Ah, again. — Yes.

- آه، دوباره. - بله.

Mark Zuckerberg and Bill Gates were both university students

مارک زاکربرگ و بیل گیتس هر دو

when they started their companies.

در زمان راه اندازی شرکت خود دانشجو بودند.

Zuckerberg was studying at Harvard in the US when he launched Facebook in 2004.

زاکربرگ در سال 2004 در هاروارد در ایالات متحده تحصیل می کرد که فیس بوک را راه اندازی کرد.

And Bill Gates took a break from Harvard to launch Microsoft in 1976,

و بیل گیتس از هاروارد فاصله گرفت و مایکروسافت را در سال 1976 راه اندازی کرد،

but never returned to his studies.

اما هرگز به تحصیلات خود بازنگشت.

Ah, both at Harvard — that's a coincidence.

آه، هر دو در هاروارد - این یک تصادف است.

— Mm. — I wonder if the bar there was any good?

- مم - من نمی دانم آیا نوار آنجا چیز خوبی بود؟

Now can we hear the words we learned today?

حالا آیا می توانیم کلماتی را که امروز یاد گرفتیم بشنویم؟ بله

Yes. OK.

. باشه

They are:

آنها عبارتند از:

drawbacks,

اشکالات،

executives,

مدیران،

on board,

در هیئت مدیره،

bring something to the table,

آوردن چیزی به میز،

keen,

مشتاق،

business acumen,

زیرکی تجاری،

acquire,

کسب،

paid off.

پرداخت.

Thanks, Alice.

ممنون، آلیس.

Well, that's the end of today's 6 Minute English.

خب، این پایان 6 دقیقه انگلیسی امروز است.

We hope you've enjoyed the new vocabulary that we brought to the table.

امیدواریم از واژگان جدیدی که در جدول آورده ایم لذت برده باشید.

Very good.

خیلی خوبه

Please join us again soon!

لطفا به زودی دوباره به ما بپیوندید!

— Bye-bye! — Bye!

- خداحافظ! - خداحافظ!

6 Minute English.

6 دقیقه انگلیسی

From BBC Learning English.

از BBC Learning English.

Hello and welcome to 6 Minute English. I'm Sophie.

سلام و به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید. من سوفی هستم.

And I'm Neil. Sophie, did you go to the corporate awayday last week?

و من نیل هستم. سوفی، آیا هفته گذشته به شرکتی رفتی؟

Yes, you didn't miss anything.

بله، چیزی را از دست ندادید.

A team building guru lectured us on how to work more effectively with each other.

یک استاد سازنده تیم به ما در مورد چگونگی کار موثرتر با یکدیگر سخنرانی کرد.

We gave some presentations, had a few drinks after.

چند سخنرانی ارائه کردیم، بعد از آن چند نوشیدنی خوردیم.

Right. OK.

درسته باشه

An 'awayday' is 'a day that employees spend together,

«دور از محل کار» «روزی است که کارمندان با هم می‌گذرانند،

'away from their usual workplace'.

«دور از محل کار معمولی‌شان».

And a 'guru' is 'an expert in something'.

و یک "گورو" "متخصص در چیزی" است.

So, did this guru teach you anything new, Sophie?

خب، سوفی، این مرشد چیز جدیدی به شما یاد داد ؟

No, not really.

نه، نه واقعا.

Ah, shame.

آه، شرمنده

I was hoping for some tips on how to work more effectively with my co-presenter.

من امیدوار بودم که نکاتی در مورد چگونگی کار موثرتر با همکارم ارائه شود.

I think we work very effectively already, Neil.

من فکر می کنم ما در حال حاضر بسیار موثر کار می کنیم، نیل.

Now, today's show is about 'team building' —

اکنون، نمایش امروز درباره "تیم سازی" است -

or 'encouraging employees to work well together as a team

یا "تشویق کارمندان به همکاری خوب به عنوان یک تیم

'by getting them to engage in different types of activities'.

" با ترغیب آنها به شرکت در انواع مختلف فعالیت ها.

And apparently, some companies in the UK are offering their employees activities

و ظاهراً، برخی از شرکت‌ها در بریتانیا به کارمندان خود فعالیت‌هایی

such as Hunger Games-style combat days

مانند روزهای رزمی به سبک بازی‌های گرسنگی را پیشنهاد می‌کنند که در

where teams must work together to "kill" as many of the opposing team as possible.

آن تیم‌ها باید با هم همکاری کنند تا هر چه بیشتر تیم مقابل را "کشتن" کنند.

Have you seen the Hunger Games movies, Sophie?

آیا فیلم بازی های گرسنگی را دیده ای، سوفی؟ بله

Yes.

.

There are also zombie boot camps

همچنین اردوگاه‌های بوت زامبی وجود دارد

where military instructors train you on how to fight 'zombies' —

که در آن مربیان نظامی به شما آموزش می‌دهند که چگونه با «زامبی‌ها» مبارزه کنید -

that's 'dead people who have come back to life'.

یعنی «مردم مرده‌ای که دوباره زنده شده‌اند».

For the more 'cerebral' — or 'brainy' — among us,

برای افراد "مغز" - یا "مغز" - در میان ما،

there are crime investigations modelled on popular TV dramas like Sherlock Holmes.

تحقیقات جنایی از درام های تلویزیونی محبوبی مانند شرلوک هلمز الگوبرداری شده است.

Well, I'm not sure about the zombie boot camp —

خوب، من در مورد اردوگاه بوت زامبی مطمئن نیستم -

'a boot camp' is 'a short course of hard physical training' —

"یک اردوی بوت" "یک دوره کوتاه تمرین بدنی سخت" است -

but the Sherlock Holmes awayday sounds like fun.

اما روز دور شرلوک هلمز سرگرم کننده به نظر می رسد.

I'd definitely go for the zombie experience,

من قطعاً به سراغ تجربه زامبی خواهم رفت،

though I'm not sure how it connects with most people's working lives.

اگرچه مطمئن نیستم که چگونه با زندگی کاری بیشتر مردم ارتباط برقرار می کند.

Violence, death, the living dead?

خشونت، مرگ، مرده زنده؟

Good point.

نکته خوبیه

So let's move on and have today's quiz question.

پس بیایید ادامه دهیم و سوال مسابقه امروز را داشته باشیم.

What did Chairman Mao introduce in China in 1951

رئیس مائو در سال 1951 چه چیزی را در چین

as a compulsory activity for workers

به عنوان یک فعالیت اجباری برای کارگران معرفی کرد

and was reintroduced by the government a few years ago?

و چند سال پیش توسط دولت مجدداً معرفی شد؟

Was it a) Calisthenics?

الف) کالیستنیک بود؟

b) Calligraphy? Or c) English language lessons?

ب) خوشنویسی؟ یا ج) درس زبان انگلیسی؟

'Calisthenics', by the way, is 'a type of gentle physical exercise'.

به هر حال، «کالیستنیک» «نوعی تمرین بدنی ملایم» است.

And 'calligraphy', by the way, is 'the art of writing by hand with a special brush'.

و اتفاقاً «خوشنویسی» «هنر نوشتن با دست با قلم موی خاص» است.

Well, I'm going for a) Calisthenics.

خوب، من برای الف) Calisthenics.

Not English language lessons, Sophie?

نه درس زبان انگلیسی، سوفی؟

No. I'll stick with calisthenics, thanks.

نه. من به کالیستنیکس پایبند هستم، متشکرم.

OK. Well, we'll find out later if you're right or not.

باشه خب بعدا متوجه میشیم که درست میگی یا نه.

Now, whilst English lessons might sound like hard work,

اکنون، در حالی که درس‌های انگلیسی ممکن است کار سخت به نظر برسد،

ukulele lessons are apparently catching on.

درس‌های یوکلله ظاهراً در حال جذب هستند.

A 'ukulele' is a 'musical instrument'.

"یوکلل" یک "ابزار موسیقی" است.

Top businessmen Bill Gates and Warren Buffett both do it,

تاجران برجسته بیل گیتس و وارن بافت هر دو این کار را انجام می دهند

and stressed-out city workers are following their lead.

و کارگران شهری که تحت فشار قرار گرفته اند از آنها پیروی می کنند.

Here in the UK, a number of companies

در اینجا در بریتانیا، تعدادی از شرکت ها

have been holding ukulele team building sessions.

جلسات تیم سازی یوکلله را برگزار کرده اند.

That sounds amazing.

این شگفت انگیز به نظر می رسد.

And is there anything about the ukulele in particular

و آیا چیزی در مورد یوکلل به طور خاص وجود دارد

that leaves people feeling better after they've played it?

که باعث می شود افراد پس از بازی آن احساس بهتری داشته باشند؟

Let's hear more about this from Lorraine Bow,

بیایید بیشتر در مورد این از Lorraine Bow بشنویم

who teaches people to play the instrument.

که به مردم نواختن ساز را آموزش می دهد.

But listen with attention,

اما با دقت گوش کنید،

because she spoke on the phone and the line wasn't great.

زیرا او با تلفن صحبت می کرد و خط عالی نبود.

Well, I guess it's just the fact that, you know,

خوب، حدس می‌زنم این فقط این واقعیت است که، می‌دانید،

people don't often sing in their everyday lives

مردم اغلب در زندگی روزمره‌شان آواز نمی‌خوانند

and it's the fact that you can play and sing — play a musical instrument —

و این واقعیت است که شما می‌توانید در عرض یک ساعت بنوازی و آواز بخوانید - یک ساز موسیقی بزنید،

within an hour, it's quite a, you know, it's quite a fulfilling thing really.

این واقعاً یک چیز کاملاً رضایت‌بخش است.

It's not competitive, it's quite easy to do

این رقابتی نیست، انجام آن بسیار آسان است

and it's a bit less intimidating than a guitar.

و نسبت به گیتار کمی ترسناک تر است.

Lorraine, the ukulele teacher,

لورین، معلم یوکلل،

also says her classes aren't competitive or 'intimidating'.

همچنین می‌گوید کلاس‌های او رقابتی یا "ترعناک" نیستند.

Which means 'something that makes you feel nervous'.

این به معنای "چیزی است که شما را عصبی می کند".

Now, before we hear the answer to today's quiz question,

اکنون، قبل از اینکه پاسخ سوال مسابقه امروز را بشنویم،

let's hear about a company in Abu Dhabi

بیایید در مورد شرکتی در ابوظبی بشنویم که

where leadership is taught through horse training.

در آن رهبری از طریق آموزش اسب آموزش داده می شود.

Basically, you have to go in the yard with a horse

اصولاً باید با یک اسب به حیاط بروید

and persuade it that you're the boss by using body language.

و با استفاده از زبان بدن او را متقاعد کنید که رئیس هستید.

Here's Kelly Eide, co-founder of the company,

در اینجا کلی ایدی، یکی از بنیانگذاران شرکت،

explaining why she thinks this approach works.

توضیح می دهد که چرا فکر می کند این روش کارآمد است. برای

The horses don't care if your hair is purple, if you're a man or a woman,

اسب ها فرقی نمی کند موهایت ارغوانی باشد، مرد باشی یا زن،

if you're old or young, if you are what religion.

پیر باشی یا جوان، چه دینی داری.

So it transcends all of those cultural boundaries.

بنابراین از تمام آن مرزهای فرهنگی فراتر می رود.

It transcends age, gender, religion, tradition, et cetera,

این فراتر از سن، جنسیت، مذهب، سنت، و غیره است،

so that's a perfect fit.

بنابراین این یک تناسب کامل است.

And in an organisation where you really need groups of people to gel,

و در سازمانی که واقعاً به گروه‌هایی از افراد نیاز دارید که

who come from backgrounds which have no common norms,

از پس‌زمینه‌هایی بیایند که هنجارهای مشترکی ندارند،

you can teach that most efficiently with a horse.

می‌توانید این کار را به بهترین نحو با اسب آموزش دهید.

To 'gel' with someone means 'to connect or get on well with someone'.

ژل کردن با کسی به معنای "ارتباط یا خوب بودن با کسی" است.

So you try and get the horse to do what you want using body language

بنابراین سعی می کنید با استفاده از زبان بدن اسب را وادار به انجام آنچه می خواهید کنید

and the horse feels instinctively whether or not you are a natural leader,

و اسب به طور غریزی احساس می کند که آیا شما یک رهبر طبیعی هستید یا نه،

because it doesn't recognise cultural differences, hair colour and age.

زیرا تفاوت های فرهنگی، رنگ مو و سن را تشخیص نمی دهد.

Probably easier said than done.

احتمالا گفتنش راحت تر از انجام دادن است.

Indeed!

در واقع!

Now, remember I asked what did Chairman Mao introduce in China in 1951

حالا، به یاد داشته باشید که پرسیدم رئیس مائو در سال 1951 چه چیزی را در چین

as a compulsory activity for workers

به عنوان یک فعالیت اجباری برای کارگران معرفی کرد

and was reintroduced by the government a few years ago?

و چند سال پیش توسط دولت مجدداً معرفی شد؟

Was it a) Calisthenics? b) Calligraphy? Or c) English language lessons?

الف) کالیستنیک بود؟ ب) خوشنویسی؟ یا ج) درس زبان انگلیسی؟

I said a) Calisthenics.

گفتم الف) کالیستنیک.

Well, you're right on the button! Well done there, Sophie!

خوب، شما درست روی دکمه هستید! آفرین، سوفی!

Calisthenics are used at schools as a warm-up for physical education classes,

کالیستنیکس در مدارس به عنوان گرم کردن کلاس های تربیت بدنی،

during sports day activities,

در طول فعالیت های روزانه ورزشی

and by some companies as a way of building morale and a sense of group unity,

و توسط برخی شرکت ها به عنوان راهی برای ایجاد روحیه و احساس وحدت گروهی و

as well as to raise energy levels and encourage good health.

همچنین برای بالا بردن سطح انرژی و تشویق سلامتی استفاده می شود.

Now 'shake a leg' — or in other words 'get moving' —

حالا "یک پا را تکان دهید" - یا به عبارت دیگر "حرکت کنید" -

and tell us the words we learned today.

و کلماتی را که امروز یاد گرفتیم به ما بگویید.

They are:

آنها عبارتند از:

awayday,

روز رفت،

guru,

گورو،

team building,

تیم سازی،

cerebral,

مغزی،

bootcamp,

بوت کمپ،

calisthenics,

کالیگرافی،

calligraphy,

خوشنویسی،

synchronise,

همگام سازی،

intimidating,

ترساندن،

gel,

ژل،

shake a leg.

تکان دادن پا.

Well, that's the end of this 6 Minute English.

خب، این پایان این 6 دقیقه انگلیسی است.

We hope you enjoyed it and don't forget to join us again soon!

امیدواریم از آن لذت برده باشید و فراموش نکنید که به زودی دوباره به ما بپیوندید!

— Goodbye. — Bye-bye.

- خداحافظ - خداحافظ

6 Minute English.

6 دقیقه انگلیسی

From BBC Learning English.

از BBC Learning English.

Hello, I'm Rob. Welcome to 6 Minute English.

سلام من راب هستم به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید.

With me in the studio today is Neil. Hello, Neil!

با من در استودیو امروز نیل است. سلام نیل!

Hello there, Rob.

سلام، راب.

Now, I bet you have an impressive CV, Neil.

حالا، شرط می بندم که تو یک CV چشمگیر داری، نیل.

'CV' is short for 'curriculum vitae' —

'CV' مخفف 'curriculum vitae' است -

that's a Latin expression we use for the document

این عبارت لاتینی است که ما برای سندی استفاده می کنیم که

in which people list their work history, education, interests and abilities.

در آن افراد سابقه کاری، تحصیلات، علایق و توانایی های خود را فهرست می کنند.

In other parts of the English-speaking world, it's called a resumé.

در سایر نقاط جهان انگلیسی زبان به آن رزومه می گویند.

Now, Neil, I know you're a very good teacher and producer,

حالا، نیل، می دانم که شما معلم و تهیه کننده بسیار خوبی هستید،

but does your CV actually shine?

اما آیا CV شما واقعاً می درخشد؟

Well, I hope it's good enough to impress hiring managers,

خوب، امیدوارم برای تحت تاثیر قرار دادن مدیران استخدام کننده به اندازه کافی خوب باشد،

but it's a challenge to prove on a piece of paper or online document

اما این یک چالش است که روی یک تکه کاغذ یا سند آنلاین ثابت کنید

that you're really better than the other people

که واقعاً بهتر از سایر افرادی هستید

who are competing for the same position.

که برای همان موقعیت رقابت می کنند.

Hm. Today we're talking about CVs

هوم امروز ما در مورد رزومه صحبت می کنیم

and you'll learn some words related to this topic,

و کلمات مرتبط با این موضوع را یاد می گیرید

which will especially interest 'jobseekers' —

که به ویژه "جویندگان کار" را مورد توجه قرار می دهد -

that's what we call 'people looking for work'.

این همان چیزی است که ما آن را "افراد جویای کار" می نامیم.

Yes, and jobseekers have to worry about having an impressive CV,

بله، و جویندگان کار باید نگران داشتن یک رزومه چشمگیر باشند،

so they get that call for a job interview.

بنابراین برای مصاحبه شغلی این تماس را دریافت می کنند.

Yes, the CV is just the beginning.

بله، رزومه فقط آغاز کار است.

And, as you mentioned job interviews, I'll ask you a question all about this.

و همانطور که به مصاحبه های شغلی اشاره کردید، من از شما یک سوال در مورد این موضوع می پرسم.

According to a recent survey, managers decide quite quickly

طبق یک نظرسنجی اخیر، مدیران خیلی سریع تصمیم می گیرند که

if they're going to really consider giving a candidate a job or not.

آیا واقعاً به یک نامزد شغلی می دهند یا خیر.

So, when you go for a job interview how long do you have, on average,

بنابراین، زمانی که برای مصاحبه شغلی می روید، به طور متوسط ​​چقدر زمان دارید که به

to make a good enough impression for an employer to hire you?

اندازه کافی تأثیر خوبی داشته باشید تا یک کارفرما شما را استخدام کند؟

Do you have a) Less than three minutes?

آیا الف) کمتر از سه دقیقه وقت دارید؟

b) Less than five minutes? c) Less than ten minutes?

ب) کمتر از پنج دقیقه؟ ج) کمتر از ده دقیقه؟

Well, I think it's probably quite short, so I'm going to go for b) Five minutes.

خوب، من فکر می کنم احتمالاً بسیار کوتاه است، بنابراین من می روم ب) پنج دقیقه.

Well, you'll have the correct answer — the result of this survey —

خوب، شما پاسخ صحیح - نتیجه این نظرسنجی - را

at the end of the programme.

در پایان برنامه خواهید داشت.

But people have done all sorts of unusual things to reach the interview level.

اما مردم برای رسیدن به سطح مصاحبه انواع کارهای غیرعادی انجام داده اند.

One of them is Briton Daniel Conway,

یکی از آنها دنیل کانوی بریتانیایی است

who went from posing shirtless in the street

که از ژست گرفتن بدون پیراهن در خیابان

with the phrase "employ me" written on his chest

که عبارت «من را استخدام کن» روی سینه‌اش نوشته بود،

to uploading a video on social media asking to be hired.

به آپلود ویدیویی در شبکه‌های اجتماعی مبنی بر استخدام شدن رسید.

Ah, this video went 'viral' — it means 'became popular very quickly'.

آه، این ویدیو "ویروسی" شد - به معنای "بسیار سریع محبوب شد".

In it, his daughter appears next to the phrase "give my dad a job".

در آن، دخترش در کنار عبارت «به بابام کار بده» آمده است. بله

Yes. Daniel Conway tells us about his experience looking for work.

. دنیل کانوی از تجربه خود در جستجوی کار برای ما می گوید.

Which word does he use when he says he wanted to be noticed?

وقتی می گوید می خواهد مورد توجه قرار بگیرد از کدام کلمه استفاده می کند؟

I just thought as a young naive kid that I would kind of walk into a job,

من به عنوان یک بچه ساده و جوان فکر می‌کردم که به نوعی وارد شغلی می‌شوم،

but the truth is, you know,

اما حقیقت این است که، می‌دانید،

there are a lot of good people out there who've got just as great skills

افراد خوب زیادی در آنجا هستند که به همان اندازه مهارت‌های عالی دارند

and I realised at that point,

و در آن مرحله متوجه شدم،

you've got to stand out and get your strengths across.

شما باید برجسته باشید و نقاط قوت خود را نشان دهید.

He uses the phrasal verb 'to stand out' —

او از فعل عبارتی «موضوع کردن» استفاده می کند - به

it means 'to be more visible than others in a group' so that he can be noticed.

معنای «بیشتر از دیگران در یک گروه قابل مشاهده بودن» به طوری که او قابل توجه باشد.

Dan Conway uses another phrasal verb — get your strengths across —

دن کانوی از یک فعل عبارتی دیگر استفاده می‌کند - نقاط قوت خود را دریابید -

to 'get something across' means to 'make something clear'.

به معنای «به چیزی شفاف کردن» است.

In this case, he wants the employer to understand how good he is

در این مورد، او از کارفرما می خواهد تا بفهمد که

as a potential employee, his strengths and his good qualities.

به عنوان یک کارمند بالقوه چقدر خوب است، نقاط قوت و ویژگی های خوب او.

And did he get the job?

و آیا او کار را به دست آورد؟

Well, yes, he did

خوب، بله، او انجام داد

and I'm glad to say that after four years,

و خوشحالم که بگویم بعد از چهار سال،

this 29-year-old man got a job marketing vitamins!

این مرد 29 ساله ویتامین های بازاریابی شغلی گرفت!

Well, we can say he was good at marketing himself.

خوب، می توان گفت که او در بازاریابی خودش خوب بود.

Yes, we can.

بله، ما می توانیم.

Well, he was bold and courageous

خوب، او

in his attempts to catch potential employers' attention.

در تلاش هایش برای جلب توجه کارفرمایان بالقوه جسور و شجاع بود.

He showed a quality described by career coach Corinne Mills.

او ویژگی توصیف شده توسط مربی حرفه ای کورین میلز را نشان داد.

Listen to what she says and tell me

به حرف های او گوش دهید و به من بگویید که

what is the quality jobseekers have to show for sure?

جویندگان کار باید مطمئناً چه کیفیتی را نشان دهند؟

Oh, you've got to be confident!

اوه، شما باید اعتماد به نفس داشته باشید!

I mean, if you are not confident about your skills and abilities,

منظورم این است که اگر به مهارت ها و توانایی های خود اطمینان ندارید،

then why should an employer have faith in you? So, don't be modest.

پس چرا یک کارفرما باید به شما ایمان داشته باشد؟ پس متواضع نباش

This is your opportunity to really show your skills and experience

این فرصتی است که واقعاً مهارت ها و تجربیات خود را نشان دهید

and what a great performer you're gonna be in the job.

و در این کار چه بازیگر خوبی خواهید بود.

The career coach says you've got to be 'confident'!

مربی حرفه ای می گوید باید "اعتماد به نفس" داشته باشید!

It means 'self-assured, believe in your capacity to do things'.

این به معنای "با اعتماد به نفس، به توانایی خود برای انجام کارها ایمان داشته باشید".

And sometimes we feel that it isn't nice to say, "I'm very good at this,"

و گاهی اوقات ما احساس می کنیم که خوب نیست بگوییم "من در این کار خیلی خوب هستم"

or, "I'm wonderful at that," but she advises you not to be modest.

یا "من در آن فوق العاده هستم"، اما او به شما توصیه می کند که متواضع نباشید.

Exactly. 'Modest' means 'humble, moderate when talking about your abilities'.

دقیقا. «متواضع» به معنای «متواضع، میانه‌رو هنگام صحبت درباره توانایی‌های خود» است.

You know, Rob, I've got some top tips for people writing their CV.

می دانی، راب، من چند نکته مهم برای افرادی که رزومه خود را می نویسند، دارم.

OK, well, let's have them.

خوب، خوب، بیایید آنها را داشته باشیم. بله

Yes. Here is the first one.

. اینجا اولین مورد است.

You have to be 'concise' —

شما باید "مختصر" باشید -

it means 'brief, give the information in a few words'.

یعنی "مختصر، اطلاعات را در چند کلمه ارائه دهید".

Maybe you could write a brief profile at the top and keep the CV to just two pages.

شاید بتوانید یک نمایه مختصر در بالا بنویسید و رزومه را فقط در دو صفحه نگه دارید.

Thank you. That's a good bit of advice.

متشکرم. این یک نصیحت خوب است.

And I think you should give evidence of success in previous jobs.

و من فکر می کنم شما باید مدرک موفقیت در مشاغل قبلی را ارائه دهید.

If a presentation you did helped you to get a client, you should include it there.

اگر ارائه‌ای که انجام داده‌اید به شما کمک کرده تا مشتری دریافت کنید، باید آن را در آنجا قرار دهید.

And be 'accurate', in other words, be 'precise and tell the truth'.

و «دقیق» باشد، به عبارت دیگر «دقیق باشد و حقیقت را بگوید».

Don't invent things.

چیزهایی را اختراع نکنید

And you should also remember to check your spelling and grammar!

و همچنین باید به یاد داشته باشید که املا و دستور زبان خود را بررسی کنید!

Oh, yes, that's very important.

اوه، بله، این خیلی مهم است.

Well, we wish everybody success when writing and sending out their CV,

خوب، ما برای همه در نوشتن و ارسال رزومه خود آرزوی موفقیت داریم

and we hope they are called for a job interview,

و امیدواریم که برای یک مصاحبه شغلی دعوت شوند که

in which they have a very short period of time to leave a good impression.

در آن مدت زمان بسیار کوتاهی برای به جا گذاشتن یک اثر خوب داشته باشند.

Indeed! So how long after all is this period of time, according to your survey?

در واقع! بنابراین، طبق نظرسنجی شما، پس از همه این مدت زمان چقدر است؟

Did I get the answer to the question you asked

آیا پاسخ سوالی که

at the beginning of the programme right?

در ابتدای برنامه پرسیدید را درست دریافت کردم؟

Well, I asked you how long do you have, on average,

خوب، من از شما پرسیدم که به طور متوسط ​​چقدر زمان دارید که به

to make a good enough impression for an employer to hire you?

اندازه کافی تأثیر خوبی داشته باشید تا یک کارفرما شما را استخدام کند؟

Do you have less than three minutes,

کمتر از سه دقیقه،

less than five minutes, or less than ten minutes?

کمتر از پنج دقیقه یا کمتر از ده دقیقه وقت دارید؟

And I said less than five minutes.

و من گفتم کمتر از پنج دقیقه.

And you're wrong.

و شما در اشتباه هستید.

The correct answer is actually less than ten minutes,

پاسخ صحیح در واقع کمتر از ده دقیقه است،

so you have a little bit longer.

بنابراین شما کمی بیشتر وقت دارید.

Jobseekers have, on average, just six minutes and 25 seconds

جویندگان کار، به طور متوسط، تنها شش دقیقه و 25 ثانیه

during the first meeting to impress potential employers.

در طول اولین جلسه فرصت دارند تا کارفرمایان بالقوه را تحت تاثیر قرار دهند.

That's according to a new study from the website monster dot co dot uk.

این بر اساس یک مطالعه جدید از وب سایت monster dot co dot UK است.

And we're almost out of time,

و زمان ما تقریباً تمام شده است،

so let's remember some of the words we said today, Neil.

بنابراین برخی از کلماتی را که امروز گفتیم به یاد بیاوریم، نیل.

CV, viral,

CV، ویروسی،

to stand out,

برای برجسته کردن،

get your strengths across,

نشان دادن نقاط قوت خود،

confident,

مطمئن،

modest,

متواضع،

concise,

مختصر،

accurate.

دقیق.

Thank you. Well, that is it for today.

متشکرم. خب برای امروز همین است.

Do log on to BBC Learning English dot com to find more 6 Minute English programmes.

برای یافتن برنامه‌های انگلیسی 6 دقیقه‌ای بیشتر به BBC Learning English dot com وارد شوید.

— Until next time, goodbye! — Bye!

- تا دفعه بعد، خداحافظ! - خداحافظ!

6 Minute English.

6 دقیقه انگلیسی

From BBC Learning English.

از BBC Learning English.

Welcome to 6 Minute English.

به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید.

I'm joined today by Finn. Hello, Finn.

امروز فین به من پیوست. سلام فین.

Finn?

فین؟

Hello, Finn?

سلام فین؟

— Oh, sorry, Rob, you caught me napping. — Ah!

- اوه، ببخشید راب، تو منو چرت زدی. - آه!

It's that time of day when I need to 'nod off' — or in other words, 'fall asleep'.

این زمانی از روز است که باید «سر تکان دهم » - یا به عبارت دیگر، «به خواب بروم».

Well, 'sleeping on the job' — or 'sleeping at work' — is no bad thing

خوب، "خوابیدن در محل کار" - یا "خوابیدن در محل کار" - چیز بدی نیست

and I hope today's programme will wake you up

و امیدوارم برنامه امروز شما را

to the idea that sleeping in the workplace might be a good thing.

با این ایده بیدار کند که خوابیدن در محل کار ممکن است چیز خوبی باشد.

Oh, really! Well, that's good to hear.

اوه، واقعا! خوب، شنیدن آن خوب است.

I would have thought that sleeping at work was against the rules.

من فکر می کردم که خوابیدن در محل کار خلاف قوانین است.

Not in every office, Finn,

نه در هر دفتری، فین،

and I'll tell you why soon as well as explaining some sleep-related vocabulary.

و من به زودی به شما می گویم چرا و همچنین برخی از واژگان مربوط به خواب را توضیح می دهم.

But now you're wide awake, how about a question?

اما حالا شما کاملاً بیدار هستید، یک سوال چطور؟

Mm, OK, let's hear it.

مام، باشه، بیا بشنویم.

Right, well, when the former British Prime Minister, Margaret Thatcher, was in power,

درست است، خوب، زمانی که مارگارت تاچر، نخست وزیر سابق بریتانیا، در قدرت بود،

she did her job with very little sleep.

او کار خود را با خواب بسیار کم انجام داد.

But do you know how many hours of sleep she is said to have had each night?

اما آیا می دانید که او هر شب چند ساعت می خوابد؟ الف

Was it a) Three hours? b) Four hours? Or c) Five hours?

) سه ساعت بود؟ ب) چهار ساعت؟ یا ج) پنج ساعت؟

I always thought she 'got by', she 'managed' her job,

من همیشه فکر می‌کردم که او "از پسش بر می‌آید"، او کارش را "مدیریت" می‌کند،

with just four hours of sleep a night, Rob.

فقط با چهار ساعت خواب در شب، راب.

— Right, not much, is it? — Mm, yeah.

- درسته، زیاد نیست؟ - مم، آره.

Well, we'll find out if you're right or wrong later on.

خوب، بعداً متوجه خواهیم شد که درست می گویید یا اشتباه می کنید.

I'm not sure if she chose not to sleep for long

من مطمئن نیستم که او ترجیح داده برای مدت طولانی نخوابد

or she just wasn't able to sleep for long.

یا فقط نمی تواند برای مدت طولانی بخوابد. به

Someone who can't sleep is called an 'insomniac'.

کسی که نمی تواند بخوابد "بی خواب" می گویند.

And I'm certainly not an insomniac!

و من مطمئناً بی خواب نیستم!

I enjoy sleeping all night and some of the day too.

من از خوابیدن در تمام شب و همچنین بخشی از روز لذت می برم.

And Rob, you said napping during the day is a good thing?

و راب، گفتی چرت زدن در طول روز چیز خوبی است؟ بله

Yes. It's always nice to have a short sleep — or what I call '40 winks' —

. همیشه داشتن یک خواب کوتاه - یا چیزی که من آن را "40 چشمک" می نامم -

during the day, but when you're at work, this can be a problem.

در طول روز خوب است، اما زمانی که سر کار هستید، این می تواند مشکل ساز باشد.

In some companies, like Google and the Huffington Post,

در برخی از شرکت ها، مانند گوگل و هافینگتون پست،

workplace naps are positively encouraged.

چرت زدن در محل کار به طور مثبت تشویق می شود.

They're seen as a way to make staff more productive.

آنها به عنوان راهی برای افزایش بهره وری کارکنان در نظر گرفته می شوند.

Yes, so you mean they work harder and are more creative

بله، بنابراین منظور شما این است که آنها سخت‌تر کار می‌کنند و خلاق‌تر هستند،

because a 'power-nap' — or a 'quick sleep' —

زیرا یک «چرت کوتاه» - یا «خواب سریع» -

can make workers feel refreshed and more alert.

می‌تواند باعث شود کارگران احساس شادابی و هوشیاری بیشتری داشته باشند.

I really like the sound of this, Rob!

من صدای این را خیلی دوست دارم، راب!

Yeah, me too! And an Australian health writer called Thea O'Connor

آره منم همینطور! و یک نویسنده سلامت استرالیایی به نام Thea O'Connor

is a founder of a campaign called Nap Now

بنیانگذار کمپینی به نام Nap Now است

which is trying to make sleeping at work more acceptable.

که سعی دارد خواب در محل کار را قابل قبول تر کند.

She calls herself a 'naptivist'! Let's hear from her now.

او خود را "ناپتیویست" می نامد! حالا از او بشنویم.

What does she say is stopping us from doing this?

او می گوید چه چیزی ما را از انجام این کار باز می دارد؟

I think that our culture is a bit crazy not to embrace it,

من فکر می‌کنم که فرهنگ ما کمی دیوانه‌کننده است که آن را نپذیریم،

and one of the reasons we don't is our attitude, you know,

و یکی از دلایلی که ما آن را قبول نمی‌کنیم، نگرش ماست، می‌دانید،

it's quite counter-cultural to do nothing in order to get ahead.

این کاملاً ضدفرهنگی است که برای پیشرفت کاری انجام ندهیم.

I just really see that it's time to disrupt the prevailing work ethic

من واقعاً می بینم که زمان آن فرا رسیده است که اخلاق کاری رایج را

which is all about work longer and harder.

که به کار طولانی تر و سخت تر می پردازد، برهم بزنیم.

Right, so she wants us to 'embrace' — that's to 'accept' —

درست است، بنابراین او از ما می‌خواهد که ایده یک چرت در محل کار را «در آغوش بگیریم» - یعنی «بپذیریم»

the idea of a workplace power-nap.

.

But it is our 'attitude' — 'the way we think about work' —

اما این «نگرش» ما - «نحوه تفکر ما در مورد کار» است

that stops society from accepting this.

که جامعه را از پذیرش این امر باز می دارد.

Yes, she explains that it's 'counter-cultural' —

بله، او توضیح می‌دهد که این «ضدفرهنگی» است -

so 'going against the normal way of thinking' —

بنابراین «برخلاف طرز تفکر عادی» - در

to actually do nothing and have a snooze.

واقع هیچ کاری انجام ندهید و چرت بزنید. به

That's why she's trying to 'change' — or to 'disrupt' —

همین دلیل است که او تلاش می‌کند تا اخلاق کاری فعلی ما را که طولانی‌تر و سخت‌تر کار می‌کند، «تغییر» کند - یا «برهم بزند».

our current work ethic of working longer and harder.

She believes this doesn't necessarily bring better results.

او معتقد است که این لزوماً نتایج بهتری به همراه ندارد.

But Rob, is this idea just a 'fad' —

اما راب، آیا این ایده فقط یک "مد" است -

'something that's popular for a short while'?

"چیزی که برای مدت کوتاهی محبوب است"؟

Maybe, but research has certainly shown that good quantity and quality of sleep

شاید، اما تحقیقات مطمئناً نشان داده است که کمیت و کیفیت خوب خواب

— is important for our wellbeing. — Mm.

برای سلامتی ما مهم است. - مم

A few years ago, research by the East of England Development Agency

چند سال پیش، تحقیقات آژانس توسعه شرق انگلستان

found 30% of people have their best ideas in bed,

نشان داد که 30٪ از مردم بهترین ایده های خود را در رختخواب دارند،

compared to just 11% who have them at their desk.

در حالی که فقط 11٪ آنها را پشت میز خود دارند.

It called for companies to install beds in the workplace.

این درخواست از شرکت ها برای نصب تخت در محل کار شد.

Right, well, there aren't any in our office that I can see yet, Rob.

خوب، خوب، راب، هنوز هیچ موردی در دفتر ما وجود ندارد که بتوانم ببینم.

— No, no. — But I think putting beds

- نه، نه - اما من فکر می‌کنم قرار دادن تخت‌ها

or areas for naps in the office

یا مکان‌هایی برای چرت زدن در دفتر به

would help us workers feel more able to rest and recharge our minds.

ما کمک می‌کند تا احساس کنیم که بیشتر می‌توانیم استراحت کنیم و ذهن خود را شارژ کنیم.

Yes, but an alternative idea would be to change our working hours.

بله، اما یک ایده جایگزین این است که ساعات کاری خود را تغییر دهیم.

The UK's Sleep Council claims the nine-to-five work culture

شورای خواب بریتانیا مدعی است که فرهنگ کاری 9 تا 5 با الگوی

doesn't fit into the natural sleeping pattern of the human race

خواب طبیعی نژاد بشر مطابقت ندارد

and bosses need to introduce a more sleep-friendly working day.

و روسا باید یک روز کاری راحت‌تر برای خواب معرفی کنند.

Ooh, yes, that sounds like a 'siesta' to me —

اوه، بله، این برای من شبیه یک «سیستا» به نظر می رسد -

'a short period of sleep in the middle of the day'

«یک دوره خواب کوتاه در وسط روز»

that people in warm places like Spain often have.

که مردم در مکان های گرم مانند اسپانیا اغلب دارند.

Well, my problem with a siesta

خب، مشکل من با سیستا

is that if I have a sleep in the afternoon I'd never wake up!

این است که اگر بعد از ظهر بخوابم، هرگز بیدار نمی شوم!

— Never at all? — No!

- اصلاً هرگز؟ - نه!

Well, before you nod off now, Rob,

خوب، قبل از اینکه الان سرت را تکان بدهی، راب، می‌توانی

could you please tell me the answer to today's question?

لطفاً جواب سؤال امروز را به من بگو؟ بله

Yes. I asked you if you knew how many hours of sleep

. از شما پرسیدم آیا می دانید که گفته می شود مارگارت تاچر،

the former British Prime Minister, Margaret Thatcher,

نخست وزیر سابق بریتانیا،

is said to have had each night? Was it three, four or five hours?

هر شب چند ساعت می خوابد؟ سه، چهار یا پنج ساعت بود؟

I said four hours, Rob. Was I right?

گفتم چهار ساعت، راب. درست گفتم؟

— Indeed, Finn. You are right. — Wow.

- در واقع، فین. حق با شماست. - عجب

— Four hours. — For once!

- چهار ساعت - برای یک بار!

Yes, it's often been said she needed just four hours of sleep —

بله، اغلب گفته می شود که او فقط به چهار ساعت خواب نیاز دارد -

— but only on weekdays, OK? Not weekends. — OK, long lie-in at weekends.

اما فقط در روزهای هفته، خوب؟ نه آخر هفته ها - باشه، آخر هفته ها دراز بکش.

Well, before you have another power-nap,

خوب، قبل از اینکه دوباره چرت بزنید،

could you remind us of some of the vocabulary we've heard today?

می توانید برخی از واژگانی را که امروز شنیده ایم به ما یادآوری کنید؟

Of course. We heard:

البته. شنیدیم:

napping,

چرت زدن،

nod off,

تکان دادن سر،

sleeping on the job,

خوابیدن در محل کار،

insomniac,

بی خوابی،

40 winks,

40 چشمک،

power-nap,

چرت با قدرت،

naptivist,

attitude,

نگرش،

counter-cultural,

ضدفرهنگی،

work ethic,

اخلاق کاری،

wellbeing,

رفاه،

nine-to-five,

9 تا 5،

siesta.

استراحت.

Well, we hope you've enjoyed today's programme.

خوب، امیدواریم از برنامه امروز لذت برده باشید .

Please join us again soon for another 6 Minute English from BBC Learning English.

لطفاً به زودی دوباره به ما بپیوندید تا 6 دقیقه انگلیسی دیگر از BBC Learning English.

Bye-bye.

خداحافظ

— Bye! — Back to sleep!

- خداحافظ! - برگرد بخواب!

6 Minute English.

6 دقیقه انگلیسی

From BBC Learning English.

از BBC Learning English.