Personal Things You Wanted To Know About Me | Hadar Shemesh| Q&A

Hey there, it's Hadar. And today we have a slightly different video because today I will

سلام، این هادر است. و امروز یک ویدیو کمی متفاوت داریم زیرا امروز به

be answering personal questions that you asked me. So a few days ago I posted a question,

سوالات شخصی که از من پرسیده اید پاسخ خواهم داد . بنابراین چند روز پیش یک سوال پست کردم،

uh, what are the 10 things you'd like to know about me, 10 personal questions. And I got

اوه، 10 چیزی که دوست دارید درباره من بدانید، 10 سوال شخصی چیست. و من

like a billion questions about different aspects of life and business.

حدود یک میلیارد سوال در مورد جنبه های مختلف زندگی و تجارت داشتم.

And I was so humbled and thrilled to talk about these things and kind of like... unveil

و من خیلی متواضع و هیجان زده بودم از صحبت کردن در مورد این چیزها و چیزهایی مانند ... از زندگی من پرده برداری کنید

my, my life cause I feel that I'm so connected to you, but maybe you don't know a lot of

زیرا احساس می کنم که من خیلی به شما متصل هستم ، اما شاید شما

things about me and about my life. So I decided to be more open and to share more things with

چیزهای زیادی در مورد من ندانید و درباره ی زندگی من. بنابراین تصمیم گرفتم بازتر باشم و چیزهای بیشتری را با شما به اشتراک بگذارم

you. And that's it. Here we go. So let's begin with the basics.

. و بس. در اینجا ما می رویم. پس بیایید با اصول اولیه شروع کنیم.

"Where are you from?" I was born and raised in Israel. I grew up in Petah Tikva, and now

"شما اهل کجا هستید؟" من در اسرائیل به دنیا آمدم و بزرگ شدم . من در پتاه تیکوا بزرگ شدم و اکنون

I live in Tel Aviv. I haven't lived abroad for over 15 years.

در تل آویو زندگی می کنم. من بیش از 15 سال است که در خارج از کشور زندگی نکرده ام .

"How many languages do you speak?" Okay, so I speak Hebrew, of course, English, and then

"به چند زبان صحبت میکنی؟" خوب، پس من عبری صحبت می کنم، البته انگلیسی، و سپس

I speak Italian, Japanese, German, French, of course, Arabic, Russian, and little bit

ایتالیایی، ژاپنی، آلمانی، فرانسوی، البته عربی، روسی، و کمی

of Brazilian Portuguese. No, I'm kidding. I just speak English.

پرتغالی برزیلی صحبت می کنم. نه، من دارم شوخی می کنم. من فقط انگلیسی صحبت می کنم.

A lot of you have asked me about my family, if I have a family or to tell you a little

بسیاری از شما در مورد خانواده ام از من پرسیده اید که آیا من خانواده ای دارم یا

bit about it. So yes, I have a beautiful family. I live with my partner, his name is Gil. We've

کمی در مورد آن به شما بگویم. پس بله، من خانواده زیبایی دارم. من با شریک زندگیم، اسمش گیل است. ما

been together for eight years. We are not officially married, but we are bound to each

هشت سال است که با هم هستیم. ما به طور رسمی ازدواج نکرده ایم، اما به یکدیگر وابسته ایم

other. We have two beautiful daughters. The eldest one is Amalia. She's six years old,

. ما دو دختر زیبا داریم. بزرگ ترین آنها آمالیا است. او شش سال دارد

and we have Asia, is three and a half years old.

و ما آسیا داریم، سه سال و نیم است .

Isis wanted to know how I met my husband/partner. So actually it's a really interesting story.

داعش می خواست بداند چگونه با همسر/شریکم آشنا شدم. بنابراین در واقع این یک داستان واقعا جالب است.

So we met exactly eight years ago during the social protest in Israel. It followed The

بنابراین ما دقیقا هشت سال پیش در جریان اعتراض اجتماعی در اسرائیل ملاقات کردیم. به دنبال

Arab Spring and Occupy Wall Street. So here as well, we had weekly demonstrations, fighting

بهار عربی و اشغال وال استریت بود. بنابراین اینجا نیز تظاهرات هفتگی داشتیم،

for social justice, and are resenting the crazy housing situation.

برای عدالت اجتماعی مبارزه می‌کردیم و از وضعیت دیوانه‌کننده مسکن رنجیدیم.

And what we did is we actually lived in tents in the middle of the city. And yes, I had

و کاری که ما انجام دادیم این بود که در واقع در چادرهای وسط شهر زندگی می کردیم. و بله، من

my own tent, and we would protest and actually sit every evening. And then a bunch of us

چادر خودم را داشتم و هر روز عصر اعتراض می‌کردیم و می‌نشستیم. و بعد یک دسته از ما

got together and we wanted to do something more, something to, uh, show the injustice

دور هم جمع شدیم و می خواستیم کار بیشتری انجام دهیم، کاری برای نشان دادن بی عدالتی

that is happening in the city. And we discovered that there are a lot of

که در شهر اتفاق می افتد. و ما متوجه شدیم که تعداد زیادی

apartments or buildings owned by the municipality that are completely deserted. And we wanted

آپارتمان یا ساختمان متعلق به شهرداری وجود دارد که کاملاً متروک هستند. و ما می خواستیم

to raise awareness around that. So we created a group, an action group, and in that group

در مورد آن آگاهی را افزایش دهیم. بنابراین ما یک گروه ایجاد کردیم، یک گروه اکشن و در آن گروه با

I met Gil, who is now my partner. Now, it's a fun story, so I'm going to tell

گیل آشنا شدم که اکنون شریک زندگی من است. حالا، این یک داستان سرگرم کننده است، بنابراین می خواهم

you about what we've done. And we actually found this incredible, huge building. Like,

در مورد کارهایی که انجام داده ایم به شما بگویم. و ما در واقع این ساختمان باورنکردنی و عظیم را پیدا کردیم. مثلاً باید

you had to like, it would take you 20 minutes to just walk through the entire building in

دوست داشته باشید، 20 دقیقه طول می‌کشد تا کل ساختمان

the middle of the city in one of the most expensive areas. And what we did is we found

وسط شهر در یکی از گران‌ترین مناطق را طی کنید. و کاری که ما انجام دادیم این بود که

our way in, we cleaned up the house and we like, there was one event, we planned it out.

راه خود را پیدا کردیم، خانه را تمیز کردیم و دوست داشتیم، یک رویداد وجود داشت، ما آن را برنامه ریزی کردیم.

We said, "Okay, there is a secret action going on. There was a secret event going on, a meet

ما گفتیم: "خوب، یک اقدام مخفیانه در حال انجام است. یک رویداد مخفی در حال انجام است، ساعت

us at 8:00 PM on this and that date". And we picked up like thousands of people from

20:00 این و آن تاریخ با ما ملاقات کنید." و ما مانند هزاران نفر از

around the city. And, uh, we had like a few meeting points of hundreds of people from

اطراف شهر را انتخاب کردیم. و اوه، ما چند نقطه ملاقات صدها نفر از

around the city and we led them into that building.

اطراف شهر داشتیم و آنها را به داخل آن ساختمان هدایت کردیم .

And it was like magical, like, like the, at that moment we felt like, you know, we are

و مثل جادویی بود، مثل، مثل، در آن لحظه که احساس می کردیم، می دانید،

really taking our destiny in our hands. And people connected. And we declared it as a

واقعاً داریم سرنوشت خود را در دستان خود می گیریم. و مردم ارتباط برقرار کردند. و ما آن را

liberated building, and the news was there. And we were, kind of like, we were in euphoria.

بنای آزاد شده اعلام کردیم و خبر آنجا بود. و ما به نوعی در سرخوشی بودیم.

And then at 4:00 AM the police came in and we said, "No, we're not going to move from

و سپس در ساعت 4 صبح پلیس وارد شد و ما گفتیم، "نه، ما از اینجا حرکت نمی کنیم

here. They're going to have to evacuate us". And then, you know, they just talked to one

. آنها باید ما را تخلیه کنند." و بعد، می دانید، آنها فقط با یکی

of the people and we're like, "Oh, okay, so let's go".

از افراد صحبت کردند و ما می گوییم، "اوه، باشه، پس بیا بریم".

So that was kind of lame, but it was a lot of fun. And actually, a few years later, the

بنابراین این یک جور لنگ بود، اما بسیار سرگرم کننده بود. و در واقع، چند سال بعد،

municipality has turned it into, um, a public building for the people. They created a bunch

شهرداری آن را به یک ساختمان عمومی برای مردم تبدیل کرده است. آنها یکسری

of kindergartens there, after school programs, and it's like, it's really beautiful. And

مهدکودک در آنجا ایجاد کردند، بعد از برنامه های مدرسه، و واقعاً زیباست. و

we are very proud, I have to say. And that's how we met. So next time you're debating whether

باید بگویم ما بسیار افتخار می کنیم. و اینگونه با هم آشنا شدیم. بنابراین دفعه بعد که در حال بحث هستید که آیا

or not you should go to this or that protest, I say 'go' because you never know where it's

باید به این یا آن اعتراض بروید یا نه، من می گویم "برو" زیرا هرگز نمی دانید که این اعتراض

going to take you. Lulu is asking, "So, which things make you

شما را به کجا خواهد برد. لولو می پرسد، "پس، چه چیزهایی شما را

crazy to the point of screaming - people chewing gum, people being rude, coming home to a messy

تا حد فریاد دیوانه می کند - افرادی که آدامس می جوند ، مردم بی ادب هستند، به خانه ای درهم می آیند

house?" Okay. Yes, definitely, coming home to a messy house, ask Gil. And um, especially

؟" باشه. بله، قطعا، به خانه در یک خانه درهم و برهم، از گیل بپرسید. و اوم، مخصوصاً

like dishes in the sink and like filthy food. I'm not the cleanest and the most organized

مثل ظروف داخل سینک و مانند غذای کثیف. من تمیزترین و منظم ترین

person I have to say, but coming home after a long day like that can drive me crazy.

فردی نیستم که باید بگویم، اما آمدن به خانه بعد از یک روز طولانی مانند آن می تواند من را دیوانه کند.

Also, people being rude on the road. I mean, in Israel, you'll find a lot of them. Also,

همچنین بی ادبی مردم در جاده. منظورم این است که در اسرائیل، تعداد زیادی از آنها را خواهید یافت. همچنین،

I think injustice drives me crazy. I actually got into a fist fight once. I mean, you see

فکر می کنم بی عدالتی مرا دیوانه می کند. من در واقع یک بار با مشت درگیر شدم. منظورم این است که شما

me all cool and chill, but I have a short temper when it comes to being rude or aggressive,

همه من را خونسرد و خونسرد می بینید، اما در مورد گستاخی یا پرخاشگری،

or uh, or to injustice. And I remember when I was a bartender in New

یا اوه، یا در مورد بی عدالتی، خلق و خوی کوتاهی دارم. و به یاد دارم زمانی که در نیویورک بارمن بودم،

York, I was like, it was like 3:00 AM and we were at the bar, and someone just walked

ساعت 3 صبح بود و ما در بار بودیم، و یک نفر وارد شد

in and started being really aggressive with one of the women. And I walked out of the

و با یکی از خانم ها بسیار پرخاشگر شد. و من از بار بیرون رفتم

bar and I actually kicked him out with my hands and I pushed him out, uh, away from

و در واقع با دستانم او را بیرون انداختم و او را از

her. And I think he punched me. So a lot of you have asked me about my hair.

او دور کردم. و فکر می کنم او به من مشت زد. بنابراین بسیاری از شما در مورد موهایم از من پرسیده اید. از

What products do I use? What do I do with it? And, uh, how did I inherit it? So yes,

چه محصولاتی استفاده کنم؟ با آن چه کنم ؟ و اوه، چگونه آن را به ارث بردم؟ بنابراین بله،

I was blessed with thick, middle Eastern hair. My grandma is from Tripoli, and she had this

من دارای موهای پرپشت و خاورمیانه‌ای بودم. مادربزرگ من اهل طرابلس است و

really thick, dark, long hair. I, as I remember, and my grandma on my dad's

موهای پرپشت، تیره و بلندی داشت. من که به یاد دارم و مادربزرگم از

side, is from Iraq. And she also had this like beautiful long hair when she was young.

طرف پدرم اهل عراق هستیم. و او همچنین در جوانی موهای بلند زیبایی داشت.

And that's it. Like I got there, great genes. And the secret is that I only wash it twice

و بس. مثل اینکه به آنجا رسیدم، ژن های عالی. و راز این است که من فقط دو بار

a week and I rarely brush my hair. And if I do, it's just before I go to bed. Otherwise

در هفته آن را می شوم و به ندرت موهایم را برس می کشم. و اگر این کار را بکنم، درست قبل از رفتن به رختخواب است. وگرنه

it would look like this. And um, and yeah, that's it.

اینجوری میشه و اوم، و بله، همین است.

Now, a few people also asked me about, um, the fact that I quit acting. And, um, if,

حالا چند نفر هم از من درباره اینکه بازیگری را کنار گذاشتم پرسیدند. و ام، اگر،

and if I miss it. So the answer is, uh, in the first few years after I stopped acting,

و اگر آن را از دست بدهم. بنابراین پاسخ این است که، اوه، در چند سال اول پس از اینکه بازیگری را متوقف کردم،

I definitely missed it and I felt like it was a huge loss.

قطعا آن را از دست دادم و احساس کردم که این یک ضرر بزرگ بود.

Um, I felt like I was not fulfilling my dream, I was not fulfilling my calling. It had been

اوم، احساس می‌کردم رویایم را برآورده نمی‌کنم، دعوتم را برآورده نمی‌کنم. این

my dream for, you know, like for 10 years, between the age of 20, even before that. And,

رویای من بود، می دانید، برای 10 سال، بین 20 سالگی، حتی قبل از آن. و

uh, until I hit 30, uh, and when I moved back to Israel.

اوه، تا زمانی که به 30 رسیدم، اوه، و زمانی که به اسرائیل برگشتم.

So, uh, now I don't miss it cause I feel that the reason why I wanted to pursue acting is

بنابراین، اوه، اکنون من آن را از دست نمی دهم زیرا احساس می کنم دلیل اینکه می خواستم بازیگری را دنبال کنم این است که می

I wanted to connect and to, uh, be in front of people, and to get them to feel and to

خواستم ارتباط برقرار کنم و جلوی مردم باشم و آنها را وادار کنم احساس کنند و

think and to experience something. And I think that I was able to find this.

فکر کنند و چیزی را تجربه کن و من فکر می کنم که من توانستم این را پیدا کنم.

This is my niche of doing what I love and being passionate about what I love. Uh, and

این جایگاه من برای انجام کاری است که دوست دارم و علاقه مند به کاری که دوست دارم. اوه، و

still finding that space of standing in front of people and, uh, getting them to feel and

هنوز هم آن فضای ایستادن در مقابل مردم و وادار کردن آنها به احساس و

to experience something with me. So I think that it wasn't the need to be an actress or

تجربه چیزی با من. بنابراین فکر می کنم نیازی به بازیگر یا مشهور بودن نبود

famous. It was the need to communicate and to, to feel the people that are in front of me.

. این نیاز به برقراری ارتباط و احساس کردن افرادی بود که در مقابل من هستند.

And, uh, I have been doing that. And also I've been coaching a lot of actors.

و اوه، من این کار را انجام داده ام. و همچنین مربی بسیاری از بازیگران بوده ام.

And I think working on texts with them, uh, has really, uh, fulfilled the place of working

و من فکر می‌کنم کار بر روی متون با آنها، واقعاً، اوه، جایگاه کار

with language. And I do work with and like, and as an actress, I loved working with language

با زبان را تکمیل کرده است. و من کار می کنم و دوست دارم، و به عنوان یک بازیگر، دوست داشتم با زبان کار کنم

and dissecting sounds and words, and understanding the emotional baggage each word has. And I

و صداها و کلمات را تشریح کنم و بار احساسی هر کلمه را درک کنم. و

think I still do that, but slightly differently from a different angle.

فکر می‌کنم هنوز این کار را انجام می‌دهم، اما از زاویه‌ای متفاوت کمی متفاوت است.

So I think that passion was, uh, accomplished. To say that I don't miss it that I don't feel

بنابراین من فکر می کنم که آن اشتیاق، اوه، محقق شد. اینکه بگم دلم براش تنگ نمیشه که حوصله

like working on a role or a character. I would like to say that I don't, but I don't have

کار کردن روی یک نقش یا شخصیت رو ندارم. می خواهم بگویم که ندارم، اما

time for it right now in my life. And if I had to choose between what I do now or to

فعلاً در زندگی ام برای آن وقت ندارم. و اگر بخواهم بین کاری که اکنون انجام می‌دهم یا

have a a career as a successful actress, I would, hands down, choose what I'm doing right now.

حرفه‌ای به عنوان یک بازیگر موفق یکی را انتخاب کنم، دست به کار می‌شوم، کاری را که در حال حاضر انجام می‌دهم انتخاب کنم.

So I guess the answer is no. Mishelle is asking, "How do you manage your

بنابراین حدس می‌زنم که پاسخ منفی باشد. میشل می پرسد، "چگونه وظایف روزانه خود را مدیریت می کنید

day-to-day tasks and increase your productivity?" Actually, that's a great question. I'm obsessed

و بهره وری خود را افزایش می دهید؟" در واقع، این یک سوال عالی است. من

with productivity methods and techniques. I read a lot of books about that. Not only

به روش ها و تکنیک های بهره وری وسواس دارم. من کتاب های زیادی در این مورد خواندم. نه تنها به این

because I want to improve the quality of my life, but also I incorporate that in my training,

دلیل که می‌خواهم کیفیت زندگی‌ام را بهبود بخشم ، بلکه آن را در آموزش‌هایم

and as a in in the way I teach English, because I feel like you have to be very productive

و به عنوان یکی از روش‌های آموزش زبان انگلیسی به کار می‌برم، زیرا احساس می‌کنم باید

about how you learn English, especially these days.

در مورد نحوه یادگیری زبان انگلیسی، به خصوص، بسیار سازنده باشید. این روزها.

So first of all, I, I don't have a lot of distractions in my life, so I don't have a

پس اول از همه، من، من در زندگی ام چیزهای حواس پرتی زیادی ندارم، بنابراین

TV, I don't watch television, I don't watch shows. I rarely do. Um, I, you know, I, I

تلویزیون ندارم، تلویزیون نگاه نمی کنم، برنامه ها را تماشا نمی کنم . من به ندرت انجام می دهم. اوم، من، می دانید، من، من

only consume... I try to stay off social media, even though it's hard. I mean, that's my weakness,

فقط مصرف می کنم... سعی می کنم از شبکه های اجتماعی دوری کنم، هرچند سخت است. یعنی این نقطه ضعف من است،

I guess. And it's hard cause that's where my community is. That's where I work and live

حدس می‌زنم. و سخت است زیرا جامعه من اینجاست. آنجاست که من کار می کنم و زندگی می کنم

and create content. So, but I try to stop myself if I see that

و محتوا تولید می کنم. بنابراین، اما اگر ببینم

whatever I'm doing is not super productive or is not getting me somewhere, I'm just like

هر کاری که انجام می‌دهم فوق‌العاده سازنده نیست یا من را به جایی نمی‌رساند، سعی می‌کنم جلوی خودم را بگیرم، درست مثل

scrolling up and down. Um, I say 'no' to a lot of things, even exciting things. Uh, even

بالا و پایین رفتن هستم. ام، من به خیلی چیزها، حتی چیزهای هیجان انگیز، "نه" می گویم. اوه، حتی

things that are very profitable. Because I feel like when I say yes to things

چیزهایی که بسیار سودآور هستند. چون احساس می‌کنم وقتی به چیزهایی بله می‌گویم

that are not taking in the direction of where I want to go, then I'm basically saying no

که در جهتی نیست که می‌خواهم بروم، پس اساساً

to other things. Like, uh, creating more content or developing my other programs. Uh, so I

به چیزهای دیگر نه می‌گویم. مثلاً ایجاد محتوای بیشتر یا توسعه برنامه های دیگرم. اوه، پس من

really try to be careful with what I say 'yes' to.

واقعاً سعی می‌کنم مراقب چیزی باشم که به آن «بله» می‌گویم .

And my task list is usually huge, but every day I try to decide on my main three things,

و لیست وظایف من معمولاً بزرگ است، اما هر روز سعی می کنم در مورد سه چیز اصلی خود تصمیم بگیرم

and I try to accomplish them. And actually that has worked for me. When I do it, when

و سعی می کنم آنها را به انجام برسانم. و در واقع این برای من کار کرده است. وقتی این کار را انجام می دهم، وقتی

I'm, I don't get distracted. I'm not perfect.

هستم، حواسم پرت نمی شود. من کامل نیستم

"Successful people usually go through major

"افراد موفق معمولاً

transformations in life. What was your biggest failure? Do you come from a place

دگرگونی‌های بزرگی را در زندگی تجربه می‌کنند. بزرگترین شکست شما چه بوده است ؟ آیا شما از جایی

of suffering and then succeeding or is that not the case?" So, I'm guessing the transition

رنج می‌برید و سپس موفق می‌شوید یا اینطور نیست؟" بنابراین، من حدس می‌زنم

that from being an actress to doing what I'm doing right now was very painful for me.

که گذار از بازیگری به کاری که الان انجام می‌دهم برای من بسیار دردناک بود.

Um, deciding to come here, to Israel, after five years in the US um, and it happened because

اوم، تصمیم گرفتم بعد از پنج سال اقامت در آمریکا به اینجا بیایم، به اسرائیل ، و این اتفاق افتاد زیرا

my visa expired, uh, was not something that I wanted. And, um, moving here already felt

ویزای من تمام شده بود، اوه، چیزی نبود که می خواستم. و اوم، حرکت به اینجا از قبل احساس می‌کردم که

like giving up on my dream. Because my dream was to become a successful actress in New York.

رویایم را رها کنم. چون آرزوی من این بود که در نیویورک بازیگری موفق شوم.

And then I moved here, and no one cared about

و سپس به اینجا نقل مکان کردم و هیچکس به

me and what I've done. And no one cared about the school that I went to, and, uh, and my

من و کاری که انجام داده ام اهمیتی نداد. و هیچ کس به مدرسه ای که من رفتم و

experience in theaters in the US. And I felt lost. I felt that no one wants me. I started

تجربه من در تئاتر در ایالات متحده اهمیت نمی داد. و احساس کردم گم شدم احساس کردم هیچ کس مرا نمی خواهد. شروع کردم

thinking really bad things about myself. I was struggling with communicating. I barely

به فکر کردن به چیزهای خیلی بدی درباره خودم. من در برقراری ارتباط مشکل داشتم. من به سختی

spoke up, I was so embarrassed around other people. I felt ashamed. Um, I felt like I

صحبت کردم، در اطراف دیگران خیلی خجالت زده بودم . احساس شرمندگی کردم. اوم، احساس کردم چیز

had nothing interesting to say. Like I was just like a shell of a person.

جالبی برای گفتن ندارم. مثل اینکه من مثل پوسته یک آدم بودم.

And really, I felt lost because I felt that I gave up on my passion. So I definitely

و واقعاً، احساس می کردم از دست رفته ام، زیرا احساس می کردم که از اشتیاق خود دست کشیده ام. بنابراین من قطعاً

felt like I was a failure. I did not know that it was all leading me

احساس می کردم که یک شکست خورده هستم. نمی دانستم همه اینها مرا به

to do what I'm doing right now. Right. I did not know that, um, acting and working with

انجام کاری که در حال حاضر انجام می دهم سوق می دهد. درست. نمی‌دانستم که، اوم، بازیگری و کار کردن با

texts and, uh, acquiring a new accent is something that is like, I needed all of that to be doing

متن‌ها و، اوه، به دست آوردن لهجه جدید چیزی است که به همه اینها نیاز داشتم تا کاری را که در

what I'm doing right now. But at that point, between those two careers,

حال حاضر انجام می‌دهم انجام دهم. اما در آن نقطه، بین آن دو شغل،

or different lifetimes, then I felt, uh, I, I definitely felt that I was a failure and

یا زندگی‌های مختلف، پس از آن احساس کردم، اوه، من، قطعاً احساس می‌کردم که شکست خورده‌ام و

it was really hard to come out of it. I went to therapy. Um, I went to a homeopath, I tried

بیرون آمدن از آن واقعاً سخت بود. رفتم درمان اوم، من به یک هومیوپات رفتم،

a whole bunch of things. I was depressed. So it was, it was really, really hard.

یک سری چیزها را امتحان کردم. من افسرده بودم. همینطور بود، واقعاً خیلی سخت بود.

It was really, really hard. I felt like, you know, my dream is gone. And, um, I think that

واقعا خیلی سخت بود احساس می کردم، می دانید، رویای من رفته است. و، اوم، من فکر می کنم که

through that, like, you know, when I got the job and I felt needed, that helped me a bit.

از این طریق، مثلاً، می دانید، وقتی کار را گرفتم و احساس نیاز کردم، کمی به من کمک کرد.

And then I started teaching privately because I just needed the extra cash.

و سپس تدریس خصوصی را شروع کردم زیرا فقط به پول نقد اضافی نیاز داشتم.

So I was like, "Okay, what can I do? Okay, I'll teach accent". It wasn't like my lifelong

بنابراین من می گفتم، "باشه، چه کاری می توانم انجام دهم؟ خوب، من لهجه را آموزش می دهم". مثل رویای همیشگی من نبود

dream. I didn't think about the fact that this is what I'm going to end up doing. Right.

. من به این واقعیت فکر نمی کردم که این همان کاری است که قرار است در نهایت انجام دهم. درست.

And, um, I discovered, I rediscovered my passion. And I was able to say, "Okay, I'm allowing

و اوم، کشف کردم، اشتیاقم را دوباره کشف کردم. و من توانستم بگویم، "خوب، من به

it to come in. I'm accepting this change and I'm surrendering to it, and let's see where

آن اجازه می‌دهم وارد شود. من این تغییر را می‌پذیرم و تسلیم آن هستم، و بیایید ببینیم

this takes me". And I'm very happy for having done that.

این من را به کجا می‌برد." و من بسیار خوشحالم که این کار را انجام دادم.

Hanza is asking, "How can you describe life in one or two words?"

هنزا می پرسد: چگونه می توانی زندگی را در یک یا دو کلمه توصیف کنی؟

A gift.

هدیه.

Marilyn is asking, "Where do you see yourself 10 years from today, both professionally and

مرلین می پرسد، " 10 سال بعد از امروز خودت را کجا می بینی، چه از نظر حرفه ای و چه از نظر

personally?" So, I have big dreams and I have big plans. I want to create this worldwide

شخصی؟" بنابراین، من رویاهای بزرگی دارم و برنامه های بزرگی دارم. من می‌خواهم این

community of non-native speakers from around the world that meet every year, and create

جامعه جهانی متشکل از سخنرانان غیربومی از سراسر جهان را ایجاد کنم که هر سال گرد هم می‌آیند و

events and empower each other. Uh, and we will have meetups around the world in different

رویدادهایی ایجاد می‌کنند و یکدیگر را توانمند می‌سازند. اوه، و ما در سرتاسر جهان در جاهای مختلف ملاقات خواهیم داشت

places. Um, and a community for each other with each other.

. ام، و یک جامعه برای یکدیگر با یکدیگر.

I'm also working on a training program for teachers who are non-native speakers of English.

من همچنین در حال کار بر روی یک برنامه آموزشی برای معلمانی هستم که زبان مادری زبان انگلیسی نیستند.

Um, so they'll get some tools on how to teach pronunciation and how to feel confident and

اوم، بنابراین آنها ابزارهایی در مورد نحوه آموزش تلفظ و چگونگی احساس اعتماد به نفس و

proud of who they are, understanding their advantages. And also, um, some tricks and

افتخار به آنچه که هستند، با درک مزایای آنها به دست خواهند آورد. و همچنین، اوم، چند ترفند و

tips on how to empower your students and, um, really help them achieve fluency.

نکته در مورد اینکه چگونه دانش آموزان خود را توانمند کنید و واقعاً به آنها کمک کنید تا به تسلط برسند.

And since I'm super passionate about online marketing and being an online entrepreneur,

و از آنجایی که من به بازاریابی آنلاین و کارآفرین آنلاین بودن بسیار علاقه دارم،

I also want to support English-preneurs, uh, English teachers that want to develop their

همچنین می‌خواهم از معلمان انگلیسی که می‌خواهند

own community and their own online business cause I know it's possible.

جامعه و تجارت آنلاین خود را توسعه دهند، حمایت کنم، زیرا می‌دانم این امکان وجود دارد.

And I think that if you are passionate about it, you can definitely do it. And I've been

و من فکر می کنم که اگر به آن علاقه دارید ، قطعاً می توانید آن را انجام دهید. و من

doing some business coaching to friends and people that I know, cause like I always have

به دوستان و افرادی که می شناسم، مربیگری تجاری انجام داده ام، زیرا همیشه

something to say. So I definitely see myself combining the business part and the everything

چیزی برای گفتن دارم. بنابراین من قطعاً خودم را در حال ترکیب بخش تجاری و همه چیزهایی

that I've learned doing what I do, um, with teaching English

که یاد گرفته ام در انجام کاری که انجام می دهم، با آموزش زبان انگلیسی

and supporting my community of teachers.

و حمایت از جامعه معلمانم می بینم.

So, Jefferson asked me, if some of my family

بنابراین، جفرسون از من پرسید که آیا برخی از اعضای خانواده من

members are also entrepreneurs. And the answer is 'yes'. I grew up with a dad who was a hard

نیز کارآفرین هستند؟ و پاسخ مثبت است'. من با پدری بزرگ شدم که

worker, a hardworking entrepreneur. He was a designer and he built a shoe factory. Like,

یک کارآفرین سخت کوش بود. او طراح بود و یک کارخانه تولید کفش درست کرد. مثلاً

at some point, it was like a big empire here in Israel. And, uh, he designs beautiful shoes.

در مقطعی، اینجا در اسرائیل مثل یک امپراتوری بزرگ بود . و او کفش های زیبایی طراحی می کند.

Of course, I only walk with sneakers and I don't take, uh, I don't wear any of his shoes.

البته من فقط با کفش کتانی راه می روم و کفش هایش را نمی گیرم.

I mean, maybe like I have a pair, but that's just me. So, um, he has this beautiful shoe

منظورم این است که شاید من یک جفت داشته باشم، اما این فقط من هستم. بنابراین، اوم، او این کارخانه کفش زیبا را دارد

factory. And actually, my sister is a designer there, and my brother in law, and my mom - they're

. و در واقع، خواهرم در آنجا طراح است ، برادر شوهرم و مادرم -

all in the family business except for me. I do English stuff.

همه آنها به جز من در تجارت خانوادگی هستند. من کارهای انگلیسی انجام می دهم.

So yes, I did grow up in house of entrepreneurs, of people who, and I think this is why growing

بنابراین بله، من در خانه کارآفرینان بزرگ شدم، افرادی که، و فکر می‌کنم به همین دلیل است که در بزرگ

up I always felt like I could never work for someone else. Like, I need to be my own boss.

شدن همیشه احساس می‌کردم هرگز نمی‌توانم برای شخص دیگری کار کنم. مثلا من باید رئیس خودم باشم.

I need to have my own schedule. Um, I don't want to have someone telling me what to do.

من باید برنامه خود را داشته باشم. اوم، من نمی خواهم کسی به من بگوید که چه کار کنم.

I have done it and I'm an excellent employee. But at some point I felt like I'm investing

من این کار را انجام داده ام و یک کارمند عالی هستم. اما در مقطعی احساس کردم که

all of my energy into someone else's business and that was just not okay with me.

تمام انرژی خود را در کسب و کار شخص دیگری سرمایه گذاری می کنم و این برای من خوب نبود.

Paula De Jesus is asking, a shout out to Paula - community member and a student of mine -

پائولا دی ژسوس می پرسد، یک فریاد به پائولا - عضو انجمن و شاگرد من -

I love you, Paula. "What would you say to people who want to achieve another career after years

دوستت دارم، پائولا. "به افرادی که می خواهند پس از سال ها

of working on his or her own profession? People who now, after getting older, want to pursue

کار روی حرفه خود به شغل دیگری دست یابند، چه می گویید؟ افرادی که اکنون، پس از بزرگ شدن، می خواهند

another career, but they're afraid of what others would think and about possible failure?"

شغل دیگری را دنبال کنند، اما از آنچه دیگران فکر می کنند و در مورد آنها می ترسند. شکست احتمالی؟"

Ah, don't get me started on this one. First of all, I don't believe that there is such

آه، من را در این مورد شروع نکنید. اول از همه، من اعتقاد ندارم که

thing as starting too late. I was just listening to a podcast of a woman who has been an executive

چیزی به نام دیر شروع کردن وجود دارد. من فقط به پادکست زنی گوش می دادم که

producer in the Oprah show, and at the age of 50 she decided to quit. And she reinvented

در برنامه اپرا تهیه کننده اجرایی بوده است و در سن 50 سالگی تصمیم گرفت این کار را ترک کند. و او خودش را دوباره اختراع کرد

herself and she started a totally different business.

و یک تجارت کاملاً متفاوت را شروع کرد .

And she started a podcast, and she started like, like this incredibly successful business

و او یک پادکست راه اندازی کرد، و مانند این تجارت فوق العاده موفق که

influencing, you know, hundreds of thousands of people around the world. Um, and she was

صدها هزار نفر در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار داد، شروع کرد. اوم، و او

just talking about like, there was no such thing as being too old to reinvent yourself.

فقط در مورد این صحبت می کرد، چیزی به عنوان پیر بودن برای اختراع مجدد وجود نداشت.

I reinvented myself at the age of 30, doing something that I had no... will, or I had

من خودم را در 30 سالگی دوباره اختراع کردم و کاری را انجام دادم که هیچ اراده ای نداشتم یا

no intention of doing. I did not want to be a teacher, if you were asking me at the age

قصد انجام آن را نداشتم. من نمی خواستم معلم شوم، اگر در سن 24 سالگی از من می پرسیدید.

of, you know, 24. So I think that if you're passionate about something, this is something

بنابراین فکر می کنم اگر به چیزی علاقه دارید، این چیزی است

that you should definitely pursue. This is something that you should like, people

که باید حتما دنبال کنید. این چیزی است که شما باید دوست داشته باشید، مردم

will always have something to say, right? But if you care so much about what other people

همیشه چیزی برای گفتن خواهند داشت، درست است؟ اما اگر خیلی به آنچه دیگران

think, then you are putting their opinions in front of your needs and your potential

فکر می کنند اهمیت می دهید، در این صورت نظرات آنها را در مقابل نیازها و پتانسیل ها

and your possibilities. Right? Because once you do something that you're

و امکانات خود قرار می دهید. درست؟ زیرا هنگامی که کاری را انجام می دهید که

passionate about, the universe will help you bring it to fruition. The universe will help

به آن علاقه دارید، جهان به شما کمک می کند تا آن را به ثمر برسانید. کائنات به شما کمک می کند تا

you succeed. I truly believe in it. I have seen it happen with me. So I, I think that

موفق شوید. من واقعاً به آن اعتقاد دارم. من این اتفاق را برای من دیده ام. بنابراین، من فکر می کنم که

not doing it is you are doing injustice to you and the people that you can help doing

انجام ندادن آن به معنای ظلم به شما و افرادی است که می توانید به انجام کاری که

what you love doing. Right? And, um. And again, like it doesn't matter

دوست دارید کمک کنید. درست؟ و اوم و دوباره، مثل اینکه مهم نیست

what people have to say because at the end of the day, you will have to face the consequences.

مردم چه می گویند زیرا در پایان روز، باید با عواقب آن روبرو شوید.

And regretting about something that you haven't done is the worst feeling in the world.

و پشیمانی برای کاری که انجام نداده ای بدترین حس دنیاست.

And at some point it will be too late. You will be too tired, you will be too caught

و در نقطه ای دیگر خیلی دیر خواهد شد. شما خیلی خسته خواهید شد، خیلی گرفتار خواهید شد

up, you'll have too much on your plate. Uh, so I, I really think that there is no such

، چیزهای زیادی در بشقاب خود خواهید داشت. اوه، پس من، واقعاً فکر می‌کنم که

thing as being too old, and you can always start fresh and start something.

چیزی به نام بیش از حد پیر بودن وجود ندارد، و همیشه می‌توانید تازه شروع کنید و کاری را شروع کنید.

And you can start a business and it can skyrocket within 18 months, really. And then you'd be

و شما می توانید یک کسب و کار راه اندازی کنید و در عرض 18 ماه واقعاً سر به فلک می کشد. و بعد می

like, "stupid me, why haven't I done it earlier?" So, my recommendation

گویید "من احمق، چرا این کار را زودتر انجام نداده ام؟" بنابراین، توصیه من

is if you're passionate about something, do it.

این است که اگر به چیزی علاقه دارید، آن را انجام دهید.

Because we live in a different age and in different era.

زیرا ما در عصری متفاوت و در دوران متفاوتی زندگی می کنیم.

And what our parents think, and what people around us think -

و آنچه والدین ما فکر می کنند، و آنچه مردم اطراف ما فکر می کنند - بر

it is based on something that used to be relevant like 30-40 years ago. Right?

اساس چیزی است که قبلاً مانند 30-40 سال پیش مرتبط بود. درست؟

Life today is fast-growing, changing, very very active,

زندگی امروز به سرعت در حال رشد است، در حال تغییر است، بسیار فعال است،

and you can reach a lot of people within a matter of, of hours, right?

و شما می توانید در عرض چند ساعت به افراد زیادی دسترسی پیدا کنید، درست است؟

If you have the right intention, and if you provide value.

اگر نیت درستی دارید و اگر ارزشی ارائه می کنید.

So, do what you love, give it a try.

بنابراین، کاری را که دوست دارید انجام دهید، آن را امتحان کنید.

Start doing it as a side hustle, or start doing it as you're doing something else

شروع به انجام آن به عنوان یک فشار جانبی، یا شروع به انجام آن را به عنوان شما در حال انجام کار دیگری

and allow it to grow. But do it!

و اجازه دهید آن را رشد کند. اما انجامش بده!

Okay. This was long. Thank you so much for watching and being here with me and listening to me in

باشه. این طولانی بود از اینکه تماشا می کنید و با من هستید و در اتاق نشیمن به صحبت های من گوش می دهید بسیار سپاسگزارم

my living room. I feel like I'm just like, I've just invited all of you to my living

. احساس می‌کنم مثل این هستم که همه شما را به اتاق نشیمنم دعوت کرده‌ام

room and I'm just like talking, telling you stories. Where's my glass of wine?

و مثل حرف زدن، قصه‌گویی برایتان هستم . لیوان شراب من کجاست؟

Anyway. Um, so, thank you so much for being here with me for asking all these beautiful

به هر حال. اوم، پس، خیلی ممنونم که با من بودید و این همه سوال زیبا را پرسیدید

questions. You really touched me, like wanting to learn more about me and about what I've

. شما واقعاً من را تحت تأثیر قرار دادید، مثل اینکه می خواستم درباره من و کارهایی که

done, and for all the rest of the questions that I haven't gotten to answer. I promise

انجام داده ام بیشتر بدانید، و برای بقیه سؤالاتی که نتوانسته ام به آنها پاسخ دهم. قول می دهم که

I will. Maybe on social media, on Instagram, or in another video.

خواهم کرد. شاید در رسانه های اجتماعی، در اینستاگرام یا در ویدیوی دیگری.

I love you all. Thank you for being here with me.

من همه شما را دوست دارم. ممنونم که اینجا با من هستی

Bye.

خدا حافظ.