Afraid of getting Stuck in English Conversations? Do this.

Are you afraid of getting stuck in English?

آیا از گیر افتادن در زبان انگلیسی می ترسید؟

Would you like to learn some strategies and tips on how to overcome situations

آیا می خواهید چند استراتژی و نکاتی را در مورد چگونگی غلبه بر موقعیت هایی که در آن

where you get stuck or feel frustrated because you can't express yourself?

گیر کرده اید یا احساس ناامیدی می کنید، یاد بگیرید زیرا نمی توانید خود را بیان کنید؟

If the answer is yes, then this video is for you.

اگر پاسخ مثبت است، پس این ویدیو برای شما مناسب است.

Hi, my name is Hadar.

سلام اسم من هادر هست

I'm a non native speaker of English, and I am here to help you speak English

من زبان مادری زبان انگلیسی نیستم و اینجا هستم تا به شما کمک کنم انگلیسی را

with clarity, confidence, and freedom.

با وضوح، اطمینان و آزادی صحبت کنید.

The idea for this video came about after I went live on Instagram and I asked my

ایده این ویدیو بعد از اینکه من در اینستاگرام لایو رفتم به وجود آمد و از

followers, what was their biggest fear when it comes to communicating in English.

فالوورهایم پرسیدم که بزرگترین ترس آنها از برقراری ارتباط به زبان انگلیسی چیست؟

And 80 percent of the people responded 'getting stuck when speaking'.

و 80 درصد از مردم پاسخ دادند «هنگام صحبت کردن گیر می کنند».

For some people, they actually use the words 'getting stuck', others just

برای برخی افراد، آنها در واقع از کلمات "گیر کردن" استفاده می کنند، برخی دیگر فقط می

said 'not finding the right words'.

گویند "لغات مناسب را پیدا نکردم".

And ultimately that fear of not being able to say what you want to say, and

و در نهایت این ترس از ناتوانی در گفتن آنچه می خواهید بگویید، و

that crippling feeling of silence that triggers a lot of people and makes

آن احساس فلج کننده سکوت که باعث تحریک بسیاری از مردم می شود و باعث می شود

them feel so afraid to communicate.

آنها از برقراری ارتباط بسیار ترس داشته باشند.

So, in this video, I'm going to talk about why this is so scary, so we

بنابراین، در این ویدیو، من قصد دارم در مورد اینکه چرا این خیلی ترسناک است صحبت کنم، تا

can understand the way we think and maybe overcome this fear, not by

بتوانیم طرز فکر خود را درک کنیم و شاید بر این ترس غلبه کنیم، نه با

improving our English, but simply by improving the way we think about it.

بهبود زبان انگلیسی، بلکه صرفاً با بهبود طرز فکرمان درباره آن.

But then I'm going to give you some strategies on how to come out of

اما سپس من به شما چند استراتژی می‌دهم که چگونه از

a situation where you get stuck: what words to use, what phrases to

موقعیتی که در آن گیر کرده‌اید خلاص شوید: از چه کلماتی استفاده کنید، چه عباراتی را

say, and some strategies on how to start over so you can actually say

بگویید، و چند استراتژی برای اینکه چگونه از نو شروع کنید تا بتوانید در واقع

what you want to say confidently.

آنچه را که می‌خواهید بگویید. با اطمینان بگویم

Now, I know that when you want to say something and your brain

حالا میدونم وقتی میخوای چیزی بگی و مغزت

goes blank, it is really scary.

خالی میشه واقعا ترسناکه.

I remember once when I was in acting school, I had a show and I

یادم هست یک بار که در مدرسه بازیگری بودم، نمایش داشتم و

was singing in front of everyone.

جلوی همه می خواندم.

And this was a song from a musical that I absolutely loved.

و این یک آهنگ از یک موزیکال بود که من کاملاً آن را دوست داشتم.

And I practiced it a lot, and of course I knew all the words by heart.

و خیلی تمرین کردم و البته همه کلمات را از زبان می دانستم.

But then when I stood in front of everyone, I sang the first verse and

اما بعد که جلوی همه ایستادم، اولین بیت را خواندم و

then I got to the verse that I loved the most, like it was so profound

بعد به شعری رسیدم که خیلی دوستش داشتم، انگار برایم خیلی عمیق بود

to me, and I forgot all the words.

و همه کلمات را فراموش کردم.

And the music kept playing.

و موسیقی همچنان پخش می شد.

And my teacher, who was accompanying me, and she was playing the piano, she

و معلمم که همراهم می‌کرد و پیانو می‌نواخت،

started singing for me, but I was already so stressed out that it didn't help.

شروع به خواندن برای من کرد، اما من از قبل آنقدر استرس داشتم که فایده‌ای نداشت.

I don't even remember how I came out of this entire situation, I just

حتی یادم نمی‌آید چطور از این وضعیت بیرون آمدم، فقط به

remember staring at people, singing a few more words, and then leaving

یاد دارم که به مردم خیره شدم، چند کلمه دیگر خواندم و بعد

the stage without looking at anyone.

بدون اینکه به کسی نگاه کنم صحنه را ترک کردم.

And I was so upset.

و من خیلی ناراحت شدم

And that's not the only time it actually happened to me.

و این تنها باری نیست که واقعاً برای من اتفاق افتاده است.

And it also happened to me in lives and in conversations.

و همچنین در زندگی ها و گفتگوها برای من اتفاق افتاده است.

So I know how it feels.

بنابراین می دانم چه حسی دارد.

But, I also want you to know that it's a natural part of

اما، همچنین می‌خواهم بدانید که این بخشی طبیعی از

speaking a second language.

صحبت کردن به زبان دوم است.

It's a natural part of speaking any language, your first language as well.

این بخشی طبیعی از صحبت کردن به هر زبانی است، زبان اول شما نیز.

You might black out at any given moment if you lose your train of

اگر رشته افکارتان را از دست بدهید

thought, or if you're overwhelmed, or if you're not focused, especially

، یا اگر غرق شده باشید، یا اگر تمرکز نداشته باشید، ممکن است در هر لحظه خاموش شوید، به خصوص

when it's not your first language.

وقتی که زبان اول شما نباشد.

So don't feel bad when it happens.

پس وقتی این اتفاق می افتد احساس بدی نداشته باشید.

Understand that it's a natural part of the language, and the more you practice, the

بدانید که این بخشی طبیعی از زبان است، و هر چه بیشتر تمرین کنید،

more you speak, the less it will happen.

بیشتر صحبت کنید، کمتر اتفاق می افتد.

But let's talk about why it triggers you so much, why it is so frightening.

اما بیایید در مورد اینکه چرا اینقدر شما را تحریک می کند ، چرا اینقدر ترسناک است صحبت کنیم.

First, because it's really frustrating to want to say something and

اول، به این دلیل که واقعاً ناامید کننده است که بخواهید چیزی بگویید و

not being able to say it, right?

نتوانید آن را بگویید، درست است؟ مثل این است که

It's like, we are creatures who like to communicate, and if we want to say

ما موجوداتی هستیم که دوست داریم ارتباط برقرار کنیم و اگر بخواهیم

something and we can't, we feel limited, we feel like we don't have the tools

چیزی بگوییم و نتوانیم احساس محدودیت می کنیم، احساس می کنیم ابزارهایی را

that we have in our first language, and it's really, really frustrating.

که در زبان اول داریم نداریم، و واقعاً واقعا ناامید کننده

And sometimes it can create anger and sadness even.

و حتی گاهی اوقات می تواند خشم و غم ایجاد کند.

So, wanting to say something and not having the tools to say it

بنابراین، تمایل به گفتن چیزی و نداشتن ابزار لازم برای گفتن آن

could be really, really frustrating.

می تواند واقعاً ناامید کننده باشد.

So that's the first thing.

پس این اولین چیز است.

The second thing is that sometimes if we get stuck, we start thinking about

نکته دوم این است که گاهی اوقات اگر گیر کنیم، شروع به فکر کردن به این می کنیم که

what people think about us, right?

مردم در مورد ما چه فکری می کنند، درست است؟

What is their opinion about us and our English?

نظر آنها در مورد ما و انگلیسی ما چیست؟

And we get into the loop of not feeling good enough: "Oh, they're

و ما وارد این حلقه می شویم که به اندازه کافی احساس خوبی نداریم: "اوه، آنها

thinking that I don't know English.

فکر می کنند که من انگلیسی نمی دانم.

They're thinking that I can't communicate."

آنها فکر می کنند که من نمی توانم ارتباط برقرار کنم."

And that creates more stress and anxiety because it really focuses on this fear

و این باعث ایجاد استرس و اضطراب بیشتر می شود زیرا واقعاً بر این ترس تمرکز می کند

that most of us experience of not being good enough, right, or being judged.

که اکثر ما از اینکه به اندازه کافی خوب نیستیم، درست نیستیم یا مورد قضاوت قرار نمی گیریم.

And we don't want to experience that because that triggers shame

و ما نمی‌خواهیم آن را تجربه کنیم زیرا باعث شرم

and humiliation, which are two emotions that us humans try to

و تحقیر می‌شود، که دو احساسی هستند که ما انسان‌ها سعی می‌کنیم

avoid as much as humanly possible.

تا حد ممکن از آنها دوری کنیم.

We don't want to experience that.

ما نمی خواهیم آن را تجربه کنیم.

Therefore, we don't want to get stuck because we know that it

بنابراین، ما نمی خواهیم گیر کنیم زیرا می دانیم که

might trigger these feelings.

ممکن است این احساسات را تحریک کند.

Even though again, it is perfectly okay to get stuck.

حتی اگر دوباره، گیر افتادن کاملاً اشکالی ندارد.

And usually people won't even think bad things about you because you get

و معمولاً مردم حتی درباره شما چیزهای بدی هم فکر نمی کنند زیرا شما گیر می کنید

stuck, they might not even notice it.

، حتی ممکن است متوجه آن نشوند.

Now, the third fear, and this is not a common fear, and I want you to think about

حالا، ترس سوم، و این یک ترس رایج نیست، و من می‌خواهم در مورد

it and to see maybe it actually hits home, is we don't wanna waste people's time.

آن فکر کنید و ببینید که شاید واقعاً به خانه شما برسد، این است که ما نمی‌خواهیم وقت مردم را تلف کنیم.

Especially when we speak to people whom we need something from, if we get stuck,

مخصوصاً وقتی با افرادی صحبت می کنیم که به چیزی نیاز داریم، اگر گیر بیفتیم،

we feel like we're wasting their time.

احساس می کنیم وقت آنها را تلف می کنیم.

We say to ourselves things like, "Oh, they're going to get impatient.

ما به خودمان می گوییم: "اوه، آنها بی تاب می شوند.

They're not going to want to talk to me.

آنها نمی خواهند با من صحبت کنند. می

You know, it's not fair for them that they need to wait for me."

دانید، برای آنها عادلانه نیست که باید منتظر من باشند."

And I understand that it's coming from a place of wanting the other person to feel

و من درک می کنم که از جایی می آید که می خواهید طرف مقابل احساس

good, but it's not helping you, right?

خوبی داشته باشد، اما به شما کمک نمی کند، درست است؟

So feeling like you're wasting someone's time can immediately impact how you

بنابراین احساس اینکه دارید وقت کسی را تلف می‌کنید می‌تواند فوراً بر

perform in English, and that fear could create a bigger fear around getting stuck.

عملکرد شما در زبان انگلیسی تأثیر بگذارد و این ترس می‌تواند ترس بزرگ‌تری در مورد گیر کردن ایجاد کند.

And I want to tell you that if this is a thought that you're

و من می خواهم به شما بگویم که اگر این فکری است که شما به آن

thinking, a hundred percent that it's compromising your ability to

فکر می کنید، صد در صد توانایی شما را برای برقراری

communicate freely and confidently.

ارتباط آزادانه و مطمئن به خطر می اندازد.

All the things I talked about right now are limiting beliefs – beliefs that limit

همه چیزهایی که در حال حاضر در مورد آنها صحبت کردم، باورهای محدود کننده هستند - باورهایی که

your full potential, limit your ability to communicate confidently and fluently.

پتانسیل کامل شما را محدود می کنند، توانایی شما را برای برقراری ارتباط مطمئن و روان محدود می کنند.

And the good thing about a limiting belief is that it's a thought,

و خوبی یک باور محدود کننده این است که یک فکر است،

and you can change thoughts, it's not a fact, it's not a reality.

و شما می توانید افکار را تغییر دهید، این یک واقعیت نیست، یک واقعیت نیست.

The tricky thing about limiting beliefs is that you think it's just you just

نکته دشوار در مورد محدود کردن باورها این است که شما فکر می کنید این فقط شما هستید که

interpreting the world around you.

دنیای اطراف خود را تفسیر می کنید.

This is your reality.

این واقعیت شماست.

"Oh, I'm wasting someone's time."

"اوه، من وقت کسی را تلف می کنم."

But it's not a fact, it's a belief.

اما این یک واقعیت نیست، یک باور است.

And as such, you can decide not to think it anymore.

و به این ترتیب، می توانید تصمیم بگیرید که دیگر به آن فکر نکنید.

You can change it to "People want to hear what I have to say.

می توانید آن را به "مردم می خواهند آنچه را که من می گویم بشنوند.

They are patient with me.

آنها با من صبور هستند.

They appreciate my attempt to communicate with them" – instead of, "I'm wasting

آنها از تلاش من برای برقراری ارتباط با آنها قدردانی می کنند" تغییر دهید - به جای "من

their time, they're going to think I'm stupid, they're going to think I

وقت آنها را تلف می کنم، آنها فکر می کنند که من دارم". من احمق هستم، آنها فکر می کنند من

don't know how to speak in English."

نمی دانم چگونه به انگلیسی صحبت کنم."

Okay?

باشه؟

So, try to understand which one of the three things that I've listed

بنابراین، سعی کنید بفهمید که کدام یک از سه موردی که فهرست کردم،

are things that you are thinking that make this fear of getting stuck

چیزهایی هستند که فکر می کنید این ترس از گیر افتادن را

a lot bigger than it should be.

بسیار بزرگتر از آنچه باید باشد می کند.

And of course, if you can come up with other limiting thoughts,

و البته، اگر می توانید افکار محدود کننده دیگری نیز داشته باشید،

then write them in the comments below and share them with us.

آنها را در نظرات زیر بنویسید و با ما به اشتراک بگذارید.

Okay.

باشه.

So now that we talked about the reasons why this is such a big fear, let's talk

بنابراین اکنون که در مورد دلایل این ترس بزرگ صحبت کردیم، بیایید

about what to do when you get stuck.

در مورد اینکه وقتی گیر کردید چه کاری باید انجام دهید.

When you get stuck, the first thing that you need to do is remind yourself

وقتی گیر می کنید، اولین کاری که باید انجام دهید این است که به خود یادآوری کنید

that you are doing the best you can.

که بهترین کار را انجام می دهید.

The more you get stressed out in a situation, the less likely you are to

هرچه در یک موقعیت استرس بیشتری داشته باشید ، احتمال اینکه

come out smoothly from this situation.

از این موقعیت راحت خارج شوید، کمتر می شود. به

Remind yourself that this is not your speech at the Oscars, or this

خود یادآوری کنید که این سخنرانی شما در اسکار نیست، یا این

is not your biggest interview, and it's okay to get stuck.

بزرگترین مصاحبه شما نیست، و اشکالی ندارد که گیر بیفتید. به

Give yourself permission to get stuck, because when you are not stressed, when

خودتان اجازه دهید گیر بیفتید، زیرا وقتی استرس ندارید، وقتی

your blood pressure is lower, you're more likely to come up with a next word.

فشار خونتان پایین‌تر است، احتمالاً کلمه بعدی را بیان می‌کنید. به

You're more likely to continue, as if nothing happened.

احتمال زیاد ادامه می دهید، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.

But when you get stressed out, you start thinking about it: "Oh, I'm stuck.

اما وقتی استرس دارید، شروع به فکر کردن در مورد آن می کنید: "اوه، من گیر کردم.

Oh, they're going to think this, they're going to think that."

اوه، آنها به این فکر می کنند، آنها به آن فکر می کنند."

And then your brain is so busy with the event of being stuck, then with

و سپس مغز شما آنقدر درگیر این اتفاق است که گیر کرده اید، سپس با

what you actually want to say, right?

آنچه واقعاً می خواهید بگویید، درست است؟

What is the word that I'm looking for?

کلمه ای که من به دنبال آن هستم چیست؟

So, take a deep breath, remind yourself it's okay to get stuck, and continue.

بنابراین، یک نفس عمیق بکشید، به خود یادآوری کنید که اشکالی ندارد گیر کنید و ادامه دهید.

And then, what I recommend for you to do is this: first, you can just

و سپس، آنچه به شما توصیه می‌کنم این است: اول، شما فقط می‌توانید

acknowledge it by saying, "Oh, I lost my train of thought", or "I

آن را با گفتن «اوه، رشته فکرم را گم کردم» یا «

think I'm confusing this, let me start over", or "Let me rephrase it".

فکر می‌کنم این را گیج می‌کنم، اجازه دهید از نو شروع کنم» تأیید کنید. یا "اجازه دهید آن را دوباره بیان کنم".

And then you want to start over from the beginning of the idea

و سپس می خواهید از اول ایده

or the beginning of the sentence.

یا ابتدای جمله شروع کنید.

Your brain will find a way to bypass the part where you got stuck

مغز شما راهی برای دور زدن بخشی که در آن گیر کرده اید پیدا می کند

and get to the end of the idea.

و به انتهای ایده می رسد.

Remember that you have a lot of words to use.

به یاد داشته باشید که کلمات زیادی برای استفاده دارید.

Don't focus on that one word you can't remember and feel like, "Oh,

روی آن کلمه ای که نمی توانید به خاطر بسپارید و احساس می کنید "اوه،

now I won't be able to say this".

اکنون نمی توانم این را بگویم" تمرکز نکنید.

You can find a word that is similar, you can find an entire sentence

شما می توانید کلمه ای مشابه پیدا کنید، می توانید یک جمله کامل را پیدا کنید

that explains it differently.

که آن را متفاوت توضیح دهد. می

You know how many times in the middle of a live or a video that I'm

دانید چند بار در وسط یک لایو یا ویدیویی که دارم

recording, I can't find a certain word that I'm thinking about or that

ضبط می کنم، نمی توانم کلمه خاصی را که به آن فکر می کنم یا

I want to say, and then I end up saying something slightly differently.

می خواهم بگویم پیدا کنم و بعد در نهایت چیزی متفاوت می گویم. .

Sometimes it's not as good as it could be.

گاهی اوقات آنقدر که می‌توانست خوب نیست.

Sometimes it actually takes me to a better place.

گاهی اوقات مرا به جای بهتری می برد.

So you never know, you just have to go with the flow.

بنابراین هرگز نمی دانید، فقط باید با جریان حرکت کنید.

Just like you're going on a tour and sometimes you want to make a right, and

درست مثل اینکه در حال رفتن به یک تور هستید و گاهی می خواهید به سمت راست بروید و

sometimes you will make a left, you'll end up getting to the same destination.

گاهی اوقات به سمت چپ می روید، در نهایت به همان مقصد خواهید رسید.

But if you find yourself on this path where you have two roads and you don't

اما اگر خود را در این مسیر پیدا کردید که در آن دو راه دارید و نمی

know what to do, if you just stay there and get stuck, nothing good is

دانید چه کاری باید انجام دهید، اگر فقط در آنجا بمانید و گیر کنید، هیچ چیز خوبی

going to come out of it, you're not going to get to your destination.

از آن بیرون نمی آید، به آن نخواهید رسید. مقصد شما.

So just find another way.

پس فقط راه دیگری پیدا کنید.

And one of the best ways to do that is to start over.

و یکی از بهترین راه ها برای انجام این کار، شروع دوباره است.

If you can't think of a specific word, let go.

اگر نمی توانید به کلمه خاصی فکر کنید، رها کنید.

Practice letting go of a thought or an idea or an entire sentence, and either

تمرین کنید که یک فکر یا ایده یا یک جمله کامل را رها کنید و یا از اول

start over, use a different word, or just say something completely different.

شروع کنید، از یک کلمه متفاوت استفاده کنید یا فقط چیزی کاملا متفاوت بگویید.

It's going to make things a lot lighter and also make you feel a

این کار باعث می‌شود همه چیز بسیار سبک‌تر شود و همچنین باعث می‌شود

lot more confident when speaking.

هنگام صحبت کردن احساس اعتماد به نفس بیشتری داشته باشید.

And the most important thing, don't try to hide it.

و مهمترین چیز این است که سعی نکنید آن را پنهان کنید.

You speak English as a second language.

شما انگلیسی را به عنوان زبان دوم صحبت می کنید.

You are entitled to make mistakes and to get stuck.

شما حق دارید که اشتباه کنید و گیر بیفتید.

So, sometimes just saying, "Oh, I'm totally stuck right now".

بنابراین، گاهی اوقات فقط می گویید: "اوه، من در حال حاضر کاملاً گیر کرده ام".

And even asking for help is the best strategy ever, and

و حتی درخواست کمک بهترین استراتژی تا کنون و

also an opportunity to learn.

همچنین فرصتی برای یادگیری است.

So, don't make a big deal out of it, don't make it more than what it

بنابراین، کار بزرگی از آن نسازید، آن را بیشتر از آنچه

is, and just understand that it's a natural part of the learning process.

هست نسازید، و فقط درک کنید که این بخشی طبیعی از فرآیند یادگیری است.

All right.

So now I have a question for you.

خیلی خوب.

خب حالا من یک سوال از شما دارم.

What do you do when you get stuck?

وقتی گیر میکنی چیکار میکنی؟

Let us know in the comments and let's start a conversation and

در نظرات به ما اطلاع دهید و بیایید گفتگو را شروع کنیم و

share our knowledge with everyone, with the entire community, because

دانش خود را با همه، با کل جامعه به اشتراک بگذاریم، زیرا

that's when the best ideas appear.

بهترین ایده ها در آن زمان ظاهر می شوند.

All right.

I hope you enjoyed it.

خیلی خوب.

امیدوارم ازش لذت برده باشی.

If you did, consider subscribing to my channel and sharing it with

اگر این کار را کردید، در نظر بگیرید که در کانال من مشترک شوید و آن را با

people you think might need it.

افرادی که فکر می کنید به آن نیاز دارند به اشتراک بگذارید.

You can also check out my website at hadarshemesh.com where I have a ton of

همچنین می‌توانید به وب‌سایت من در hadarshemesh.com مراجعه کنید، جایی که من

free resources for you to be able to speak English, practice English, and feel

منابع رایگان زیادی برای شما دارم تا بتوانید انگلیسی صحبت کنید، انگلیسی را تمرین کنید و

confident, clear and free when speaking.

هنگام صحبت کردن احساس اعتماد به نفس، شفاف و آزاد کنید.

Have a beautiful, beautiful rest of the day.

بقیه روز زیبا و زیبایی داشته باشید.

And I will see you next week in the next video.

و هفته آینده در ویدیوی بعدی شما را می بینم.

Bye.

خدا حافظ.