Advanced English Conversation Lesson #9: Living Abroad 🌇 (learn real English w/ subtitles)

- Hello, everybody.

- سلام به همه.

This is Jack from tofluency.com,

این جک از سایت tofluency.com به

along with my wife Kate.

همراه همسرم کیت است.

And if you have seen one of our lessons before,

و اگر قبلاً یکی از درس‌های ما را دیده‌اید

then you'll know that we have natural conversations

، می‌دانید که ما گفتگوهای طبیعی

about a variety of different topics.

درباره موضوعات مختلف داریم.

And that's what this video is about.

و این چیزی است که این ویدیو در مورد آن است.

So if you are new, then welcome to you.

بنابراین اگر تازه کار هستید، به شما خوش آمدید.

Please like this video and also subscribe.

لطفا این ویدیو را لایک کنید و همچنین سابسکرایب کنید.

And check out the description,

و توضیحات را بررسی کنید،

because I'm going to leave key vocabulary there

زیرا واژگان کلیدی را در آنجا می گذارم

so you can learn some new words and phrases.

تا بتوانید چند کلمه و عبارات جدید یاد بگیرید.

Okay, that was a long introduction.

خوب، این مقدمه طولانی بود.

What are we going to talk about?

قرار است در مورد چه چیزی صحبت کنیم؟

- (laughs) Okay.

- (می خندد) باشه.

So today, I'd like to talk about the experience

بنابراین امروز، من می خواهم در مورد

of living in a foreign country.

تجربه زندگی در یک کشور خارجی صحبت کنم.

- Yeah, the experience of living in a foreign country,

- آره، تجربه زندگی در یک کشور خارجی،

which is what I am doing right now,

کاری که من در حال حاضر انجام می دهم،

what we both did when we lived in Spain.

همان کاری که هر دوی ما در زمانی که در اسپانیا زندگی می کردیم انجام می دادیم.

- And if you're learning English,

- و اگر در حال یادگیری زبان انگلیسی

you're probably wondering, you know, what it would be like

هستید، احتمالاً از خود می‌پرسید، می‌دانید،

to live in America or the UK.

زندگی در آمریکا یا بریتانیا چگونه خواهد بود.

Maybe you've had an experience living or visiting

شاید تجربه زندگی یا بازدید از

one of these countries, so.

یکی از این کشورها را داشته باشید، بنابراین.

- Yeah.

- آره

And I know a lot of people who follow us here live in the UK

و من افراد زیادی را می شناسم که ما را در اینجا دنبال می کنند در بریتانیا

and live in America.

زندگی می کنند و در آمریکا زندگی می کنند.

We get a lot of emails from people,

ما ایمیل های زیادی از مردم دریافت می کنیم،

so it's kind of interesting to think about it in that way.

بنابراین فکر کردن در مورد آن به این شکل جالب است.

So we moved to Spain in 2008.

بنابراین ما در سال 2008 به اسپانیا نقل مکان کردیم.

- Wow.

- وای.

- 10 years ago.

- 10 سال پیش.

- Oh my goodness, I can't believe it's been 10 years.

- وای خدای من، باورم نمیشه 10 سال گذشته.

- It's been 10 years.

- 10 سال گذشت.

- Okay.

- باشه.

- And we first, we lived in Bilbao for a year

- و ما ابتدا یک سال در بیلبائو

and then we lived in Valencia, in Spain.

زندگی کردیم و سپس در والنسیا در اسپانیا زندگی کردیم.

How can we start this?

چگونه می توانیم این را شروع کنیم؟

What do you think is a good place to start?

به نظر شما چه مکان خوبی برای شروع است؟

- Yeah.

- آره

So I was thinking we could talk a little bit

بنابراین به این فکر می‌کردم که می‌توانیم کمی

about what it's like to be in a foreign country

در مورد چگونگی بودن در یک کشور خارجی

and some of the things that we missed.

و برخی از چیزهایی که از دست داده‌ایم صحبت کنیم.

- While living there.

- در حین زندگی در آنجا.

- Yes.

- آره.

- Right, yeah.

- درسته، آره

And some of the things that we miss

و برخی از چیزهایی که ما

about not being in Spain now.

در مورد عدم حضور در اسپانیا در حال حاضر از دست می دهیم.

- Yeah, yeah.

- آره آره.

Like some of the things that were the hardest at the time,

مانند برخی از چیزهایی که در آن زمان سخت ترین بودند،

and some of the best things that we took away

و برخی از بهترین چیزهایی که ما

from that experience.

از آن تجربه حذف کردیم.

- Okay, perfect.

- باشه عالیه

So one of the biggest challenges we faced when we got there

بنابراین یکی از بزرگترین چالش‌هایی که وقتی به آنجا رسیدیم

was finding somewhere to live.

، یافتن جایی برای زندگی بود.

And I do know that some people didn't want us

و من می دانم که برخی از مردم ما را

because we were foreign.

به دلیل خارجی بودن نمی خواستند.

They heard the accent, you know.

آنها لهجه را شنیدند، می دانید.

Shockingly, they didn't think I was Spanish

به طرز تکان دهنده ای، وقتی با آنها تلفنی صحبت می کردم، فکر نمی کردند من اسپانیایی

when I was speaking to them over the phone (laughs).

هستم (می خندد).

So it was quite difficult to find a place

بنابراین یافتن یک مکان بسیار دشوار بود،

but not just because of that

اما نه فقط به این

but because also we didn't know the regulations,

دلیل، بلکه به این دلیل که قوانین را

we didn't know how things worked.

نمی‌دانستیم، نمی‌دانستیم کارها چگونه کار می‌کنند.

- Yeah, I think that's a really big part

- آره، من فکر می کنم که این بخش واقعاً بزرگی

of living in a foreign country

از زندگی در یک کشور خارجی است

that people can find challenging

که مردم می توانند آن را چالش برانگیز بدانند

is like there's so much that you just don't know exactly

، مثل این است که چیزهای زیادی وجود دارد که شما دقیقاً نمی دانید

how to do things.

چگونه کارها را انجام دهید.

- Exactly.

- دقیقا.

- And little things.

- و چیزهای کوچک.

Like big things, like finding an apartment,

مانند چیزهای بزرگ، مانند پیدا کردن یک آپارتمان،

but also little things like getting food at the supermarket.

اما همچنین چیزهای کوچک مانند تهیه غذا در سوپرمارکت.

- Yeah.

- آره

Or one thing about Bilbao was when you are at a bar

یا یک چیز در مورد بیلبائو این بود که وقتی در یک بار

or a restaurant, you just throw napkins,

یا رستوران هستید، فقط دستمال

you throw the little toothpicks, the pinchos.

می‌اندازید، خلال دندان‌های کوچک، پینچوها را می‌اندازید.

- Oh, pinchos.

- اوه، پینچوس.

I miss pinchos, and the food in Spain.

دلم برای پینچو و غذای اسپانیا تنگ شده است.

- Yes.

- آره.

So pinchos are like these little snacks, usually bread

بنابراین پینچوها مانند این تنقلات کوچک هستند، معمولاً نان

and then something on top.

و سپس چیزی روی آن.

- Yes.

- آره.

- But when you are finished with whatever you're using,

- اما وقتی از هر چیزی که استفاده

you throw it on the floor.

می‌کنید تمام شد، آن را روی زمین می‌اندازید.

- In Bilbao.

- در بیلبائو

- In Bilbao.

- در بیلبائو

Yeah.

آره

The other thing about Bilbao, people drove really well

نکته دیگر در مورد بیلبائو، مردم در مقایسه با والنسیا واقعاً خوب رانندگی کردند

compared to Valencia.

.

- (laughs) We love Valencia though too, so yeah.

- (می خندد) ما والنسیا را هم دوست داریم ، پس بله.

- Oh yeah, I'm just saying in Valencia,

- اوه بله، فقط می گویم در والنسیا،

people were crazy on the roads.

مردم در جاده ها دیوانه بودند.

- True.

- درست است، واقعی.

- True.

- درست است، واقعی.

And you had to, when the green man came on

و مجبور بودی، وقتی مرد سبز

to cross the road, you had to be very quick.

برای عبور از جاده وارد شد، باید خیلی سریع بود.

- Yeah, you had to run.

- آره، باید فرار می کردی.

- (laughs) Yeah.

- (می خندد) بله.

Because it gave you like five seconds

زیرا پنج ثانیه به شما فرصت داد

to cross six lanes of traffic.

تا از شش خط ترافیک عبور کنید.

- True.

- درست است، واقعی.

- But going back to Bilbao, it took us a long time

- اما برگردیم به بیلبائو ، زمان زیادی طول کشید

to find a place.

تا جایی پیدا کنیم.

And one of the things I remember was having to pay

و یکی از چیزهایی که به یاد دارم این بود که مجبور شدم

the realtor a month's rent

یک ماه اجاره بها را به مسکن بپردازم

because they helped us find this apartment.

زیرا آنها به ما کمک کردند تا این آپارتمان را پیدا کنیم.

- This apartment.

- این آپارتمان

- We didn't know that.

- ما این را نمی دانستیم.

- Nope.

- جواب منفی.

- That was something new to us.

- برای ما چیز جدیدی بود.

- It was a surprise.

- سورپرایز بود.

- It was a surprise.

- سورپرایز بود.

So it took us a long time to find a place.

بنابراین زمان زیادی طول کشید تا جایی پیدا کنیم.

We also found it difficult to know

ما همچنین متوجه شدیم که

when there was a holiday

چه زمانی تعطیل است

and the fact that everything is closed.

و همه چیز تعطیل است.

Everything is closed. - Everything is closed.

همه چیز بسته است. - همه چیز بسته است.

Which is amazing, because people take that time

این شگفت‌انگیز است، زیرا مردم آن زمان

to go back to their villages,

را صرف بازگشت به روستاهای خود می‌کنند

to really close up stores and businesses

تا واقعاً فروشگاه‌ها و مشاغل را ببندند

and take that break.

و استراحت کنند.

But when you're foreign and you don't know

اما وقتی خارجی هستید و نمی

how those kind of cultural things work,

دانید این نوع کارهای فرهنگی چگونه کار می کنند،

it can be difficult.

ممکن است سخت باشد.

- Yes.

- آره.

And just a note on that, it helps protect family businesses,

و فقط یک یادداشت در مورد آن، به محافظت از مشاغل خانوادگی کمک می کند،

doesn't it, because they can take that time off

اینطور نیست، زیرا آنها می توانند با

knowing that everything else is closed.

دانستن اینکه همه چیز بسته شده است، از آن زمان استفاده کنند.

One thing as well, when we had to get furniture,

یک چیز هم اینکه وقتی باید اسباب

where did we go?

کشی می کردیم کجا رفتیم؟

- We went to Ikea.

- رفتیم آیکیا.

- What happened at Ikea?

- در Ikea چه اتفاقی افتاد؟

- We didn't know that the subway had closed

- ما نمی دانستیم که مترو بسته شده است

and we bought an entire apartment worth of furniture.

و کل یک آپارتمان را به ارزش اثاثیه خریدیم.

- Yeah.

- آره

- We had a bed and a table and some chairs already,

- ما قبلاً یک تخت و یک میز و چند صندلی

but we got everything else.

داشتیم، اما همه چیز را گرفتیم.

And so we just rolled out of Ikea

و بنابراین

with our shopping carts full,

ما با سبدهای خرید پر از Ikea خارج شدیم،

(laughs) no idea how to get it home.

(می خندد) نمی دانستیم چگونه آن را به خانه برسانیم.

- Yeah, so I remember standing there

- بله، پس یادم می‌آید که

after going through the checkout

بعد از گذراندن صندوق، همانجا ایستادم

and just looking at the delivery service as well,

و فقط به سرویس تحویل

which was closed.

که بسته بود نگاه کردم.

Subway had closed.

مترو بسته بود

And people were starting to look at us and talk.

و مردم شروع کردند به نگاه کردن به ما و صحبت کردن.

- And talk about us.

- و در مورد ما صحبت کن.

- They thought that we were from...

- فکر می کردند ما اهل...

- I don't remember.

- یادم نیست.

- Finland.

- فنلاند

- From Finland.

- از فنلاند

That's amazing.

این شگفت انگیز است.

That's really cool.

واقعا عالیه

- So what happened?

- پس چه اتفاقی افتاده؟

- Well, I think that all of these little experiences

- خب، من فکر می کنم که همه این تجربیات

are really what was hardest for me

کوچک واقعاً برای من سخت ترین

about living in a foreign country,

چیز در مورد زندگی در یک کشور خارجی است

which is just trying to be, you know, just trying to live

، که فقط سعی می کنم زندگی کنم

and have people see me as a person.

و مردم مرا به عنوان یک شخص ببینند.

- Right.

- درست.

- Who, you know.

- کی میدونی

And so many little things,

و خیلی چیزهای کوچک،

like it's hard to have a sense of humor

مثل

when you don't speak the language,

اینکه وقتی به این زبان صحبت نمی کنید، داشتن حس شوخ طبعی سخت است،

and probably you're finding this if you're learning English,

و احتمالاً اگر در حال یادگیری زبان انگلیسی هستید،

that your sense of humor may not translate.

این را پیدا می کنید، که حس شوخ طبعی شما ممکن است ترجمه نشود.

- Exactly.

- دقیقا.

- So jokes and things like that.

- پس شوخی و اینجور چیزا.

And then just trying to have a, you know, conversation

و پس از آن، فقط تلاش برای گفتگو

and take care of business is challenging.

و مراقبت از تجارت، چالش برانگیز است.

- Take care of business.

- مراقب تجارت باشید.

- Yeah.

- آره

- And just to finish the story, okay,

- و فقط برای تمام کردن داستان، خوب،

in case people are wondering.

در صورتی که مردم تعجب کنند.

- Yes.

- آره.

It has a happy ending.

پایان خوشی دارد.

- Yeah, at Ikea there was a guy who worked there

- آره، در Ikea مردی بود که آنجا کار می

and he saw that we were having problems

کرد و دید که ما مشکل داریم

and he took us with all our stuff back to our apartment.

و ما را با همه وسایلمان به آپارتمانمان برد.

- Yes.

- آره.

- Which was very nice.

- که خیلی خوب بود

- It was amazing.

- شگفتآور بود.

We're very thankful still.

هنوز هم بسیار سپاسگزاریم

- Still, definitely.

- با این حال، قطعا.

- 10 years later.

- 10 سال بعد.

- So yeah.

- پس آره.

What are two or three, you've got a question?

دو یا سه چیست، یک سوال دارید؟

- Yeah, I was just gonna say.

-آره فقط میخواستم بگم

So we talked about some things that were challenging

بنابراین ما در مورد چیزهایی صحبت کردیم که در ابتدا چالش برانگیز بود

at first.

.

But I almost forgot those now, it's been so long.

اما الان تقریباً آن ها را فراموش کرده بودم، خیلی وقت است.

What are some of the amazing things about living in Spain

چه چیزهای شگفت انگیزی در مورد زندگی در اسپانیا وجود دارد

that have really stuck with you?

که واقعاً برای شما جذاب بوده است؟

- That's the question I was gonna ask.

- این سوالی است که می خواستم بپرسم.

- Oh.

- اوه

- Yeah, so we had the same idea.

- بله، پس ما هم همین فکر را داشتیم.

Well, I think a big part of it for me was

خوب، فکر می کنم بخش بزرگی از آن برای من

it was the first time that I was working

این بود که اولین باری بود

and living on my own.

که به تنهایی کار می کردم و زندگی می کردم.

So I went to university and I was living on my own then,

بنابراین من به دانشگاه رفتم و آن زمان به تنهایی زندگی می کردم،

but when I was working in my hometown,

اما زمانی که در زادگاهم کار می کردم،

I was living with my parents.

با پدر و مادرم زندگی می کردم.

So it was the first time that I was living and working

بنابراین اولین بار بود که به تنهایی زندگی و کار

on my own.

می کردم.

And I remember getting to Bilbao and just being so excited.

و به یاد دارم که به بیلبائو رسیدم و خیلی هیجان زده بودم.

And we were really open to trying new things

و ما واقعاً آماده بودیم تا چیزهای جدید را امتحان کنیم

and really experiencing Spain.

و واقعاً اسپانیا را تجربه کنیم.

But some of the things I really enjoyed,

اما برخی از چیزهایی که من واقعاً از آن لذت بردم،

part of it is the bar hopping and going out with people

بخشی از آن، پریدن بار و بیرون رفتن با مردم

and the culture of having a little bit of alcohol

و فرهنگ خوردن کمی الکل

and a little bit of food, going to the next place.

و کمی غذا، رفتن به مکان بعدی است.

And the friends that we made there was part

و دوستانی که در آنجا پیدا کردیم نیز بخشی

of that experience too.

از این تجربه بودند.

The people were great.

مردم عالی بودند.

- So amazing.

- خیلی شگفت انگیز

- Really good fun.

- واقعا سرگرم کننده است.

And when we talk about a sense of humor,

و وقتی در مورد حس شوخ طبعی

where we could laugh and joke about things

صحبت می کنیم، اگر انگلیسی صحبت می کردند، می توانستیم در مورد چیزهایی بخندیم و شوخی کنیم

if, if they spoke English.

.

- (laughs) Yes.

- (می خندد) بله.

And by the end of the experience too,

و در پایان تجربه نیز،

we could understand more about the sense of humor and...

ما می‌توانیم در مورد حس شوخ طبعی و...

- Yeah, and have the context for that too.

- بله، و زمینه آن را نیز داشته باشیم.

Because a lot of the time you're learning

از آنجا که بسیاری از اوقات شما در

about the current political situation,

مورد وضعیت سیاسی کنونی

you have to learn about the local football team

یاد می گیرید، باید در مورد تیم فوتبال محلی

and the history of it and why that's important.

و تاریخچه آن و چرایی اهمیت آن بیاموزید.

You have to learn all these different things.

شما باید همه این چیزهای مختلف را یاد بگیرید.

The audio's still going.

صدا همچنان ادامه دارد

To like really get that context

دوست داشتن واقعاً این زمینه را داشته باشید

and to understand what is going on there.

و بفهمید آنجا چه خبر است.

- Yeah, absolutely.

- بله، قطعا.

- We worked as English teachers, didn't we?

- ما به عنوان معلم زبان انگلیسی کار می کردیم، نه؟

- We did, uh huh, both of us.

- ما این کار را کردیم، اوه، هر دوی ما.

- I also just enjoyed being in a big city

- من هم از بودن در یک شهر بزرگ

with lots of public transport.

با وسایل نقلیه عمومی بسیار لذت بردم.

- Yes.

- آره.

You know, some countries are a little bit harder

می‌دانید، برخی از کشورها کمی سخت‌تر

to kind of live a casual young life in

هستند که در آن‌ها زندگی جوانی معمولی داشته باشید

and I think that the United States in places

و من فکر می‌کنم که ایالات متحده در جاهایی

can be challenging if you don't have a car,

می‌تواند چالش‌برانگیز باشد ، اگر ماشین نداشته باشید،

if you don't have, you know, I guess savings

اگر ندارید، می‌دانید، من حدس می زنم پس انداز

for health insurance and things like that.

برای بیمه درمانی و چیزهایی از این قبیل.

Yes, so there were so many good things too.

بله، پس چیزهای خوب زیادی هم وجود داشت.

And now you've started this whole other chapter of your life

و اکنون شما این فصل دیگر از زندگی خود را

where you're living in a foreign country

در جایی که در یک کشور خارجی زندگی می کنید آغاز کرده اید

and I forget that sometimes.

و من گاهی اوقات آن را فراموش می کنم.

- Yeah, you do forget that.

-آره تو فراموشش میکنی

- Yeah, do you forget it too?

- آره، تو هم فراموشش می کنی؟

- Yeah.

- آره

I see where I live now as home.

جایی که الان زندگی می کنم را به عنوان خانه می بینم.

And one of the things here is that people don't talk

و یکی از چیزهایی که اینجا وجود دارد این است که مردم همیشه در

about the fact I'm English all the time.

مورد اینکه من انگلیسی هستم صحبت نمی کنند.

Whereas in other parts of the US, that can be quite novel

در حالی که در سایر نقاط ایالات متحده، این می تواند کاملاً جدید باشد

and people only want to talk about that.

و مردم فقط می خواهند در مورد آن صحبت کنند.

But here, people are more...

اما اینجا، مردم بیشتر هستند...

I guess, you know, we've been friends with people

حدس می زنم، می دانید، ما

for a long time.

برای مدت طولانی با مردم دوست بودیم.

I probably modified the way I speak a little bit

من احتمالاً نحوه صحبتم را کمی تغییر دادم

so people can understand.

تا مردم بفهمند.

And (laughs) like I say soccer.

و (می خندد) مثل اینکه می گویم فوتبال.

- He says soccer.

- I say soccer all the time.

- می گوید فوتبال.

- من همیشه می گویم فوتبال.

Because there's no point in saying football,

چون گفتن فوتبال فایده ای ندارد،

because then that creates confusion.

زیرا در این صورت سردرگمی ایجاد می کند.

- So much confusion.

- خیلی سردرگمی

- Yeah, I'm saying that to justify

- آره اینو میگم که

in case a friend from home is watching,

اگه دوستی از خونه داره میبینه توجیهش

because they don't like it.

کنم چون خوششون نمیاد.

(laughs)

(می خندد)

But yeah.

اما بله.

- You're American.

- شما آمریکایی هستید.

- I see it as home.

- من آن را به عنوان خانه می بینم.

- Practically.

- عملا.

- Well, not legally.

- خب قانونا نه.

- Yet.

- هنوز.

- Yet.

- هنوز.

What about you?

تو چطور؟

Do you notice anything about me living in a foreign country

آیا چیزی در مورد زندگی من در یک کشور خارجی

that, you know, is there anything that you pick up on still?

متوجه می شوید که، می دانید، آیا هنوز هم چیزی وجود دارد که از آن استفاده می کنید؟

Or do you feel like I'm just here?

یا احساس می کنید که من اینجا هستم؟

- Yeah, that's a really hard question to answer

- بله، پاسخ به این سوال واقعاً سخت است،

because we are together so much

زیرا ما خیلی با هم هستیم

and a lot of what we're doing, you know, parenting,

و بسیاری از کارهایی که انجام می‌دهیم، می‌دانی، پدر و مادر کردن،

just running our lives, where we don't really get a time

فقط زندگی‌مان را اداره می‌کنیم، جایی که واقعاً زمانی

to step back and to think about it.

برای عقب‌نشینی و انجام دادن نداریم. در مورد آن فکر کنید

I think when I really thought about it

فکر می کنم زمانی که واقعاً به آن فکر کردم

was when you mentioned that you were a little bit homesick

، زمانی بود که گفتید قبل از سفر ما کمی دلتنگ بودید

before our trip.

.

And so when you were feeling homesick,

و بنابراین وقتی احساس دلتنگی می کردید،

what occurred to you?

چه چیزی به ذهنتان خطور کرد؟

What were you thinking about and missing?

به چه چیزی فکر می کردی و چه چیزی را از دست می دادی؟

- Yeah, I think it's just being in an environment

- آره، من فکر می کنم این فقط در محیطی است

that you grew up in.

که در آن بزرگ شده ای.

More than anything.

- And so, what about that environment?

بیش از هر چیزی.

- و خب، در مورد آن محیط چطور؟

- The way people speak.

- نحوه صحبت مردم

The food.

غذا.

Television.

تلویزیون

The sense of humor, in certain ways.

حس شوخ طبعی، به طرق خاصی.

And just to experience it again,

و فقط برای اینکه دوباره آن را تجربه کنم،

that's what I was missing.

این چیزی بود که از دست داده بودم.

And it wasn't a really strong feeling.

و این احساس واقعاً قوی نبود.

I wasn't like "Oh, I need to go home, I miss it so much."

اینطور نبودم که "اوه، من باید برم خونه، خیلی دلم براش تنگ شده."

But it was more a feeling of wanting to go back,

اما این بیشتر احساس تمایل به بازگشت بود،

just to experience it again.

فقط برای اینکه دوباره آن را تجربه کنم.

And it's a good problem to have

و این مشکل خوبی است

because we talked about America and the UK.

زیرا ما در مورد آمریکا و بریتانیا صحبت کردیم.

It's a good problem to have.

داشتن مشکل خوبی است.

- Yeah, we're very lucky that we get

- بله، ما خیلی خوش شانسیم که

to kind of experience both cultures and you know,

هر دو فرهنگ را به نوعی تجربه می کنیم و می دانید،

to make our lives in this town or city that we chose,

زندگی خود را در این شهر یا شهری که انتخاب کرده ایم،

which is really neat.

که واقعاً تمیز است، بسازیم.

But your children are American.

اما فرزندان شما آمریکایی هستند.

- Yeah.

- آره

- Is that strange?

- عجیبه؟

- Well, the other day we were watching videos of Thomas

- خوب، روز قبل ما داشتیم ویدیوهای توماس را تماشا می کردیم

and he is now 4 1/2, and there was a video

و او اکنون 4 1/2 است، و یک ویدیو

of when he was about two.

از زمانی که او حدود دو سال داشت بود.

And I feel like his accent when he was two

و من احساس می کنم لهجه او در دو

was more British.

سالگی بیشتر انگلیسی بود.

Not more British than American,

نه بیشتر بریتانیایی تا آمریکایی،

but it sounded a little bit more British.

اما کمی انگلیسی تر به نظر می رسید.

- More British than it is?

- بریتانیایی تر از آنچه هست؟

- And then now it's American.

- و بعد حالا آمریکایی است.

But I think what happens is I don't hear an American accent

اما فکر می کنم اتفاقی که می افتد این است

when you speak, I just hear you because I'm used to it.

که وقتی شما صحبت می کنید لهجه آمریکایی نمی شنوم، فقط شما را می شنوم چون به آن عادت کرده ام.

And it's the same with my children.

و در مورد فرزندان من هم همینطور است.

I just hear them speak and I don't really think

من فقط صحبت آنها را می شنوم و واقعاً فکر نمی کنم

"Oh, you sound American."

"اوه، به نظر آمریکایی می آید."

- Sound American.

- صدای آمریکایی.

- Because I'm so used to the American accent now.

- چون الان خیلی به لهجه آمریکایی عادت کرده ام.

It's just normal.

این فقط عادی است.

It doesn't sound strange.

عجیب به نظر نمی رسد.

- So recently when we went back to the UK,

- اخیراً وقتی به بریتانیا برگشتیم،

what were some things that really stood out to you?

چه چیزهایی واقعاً برای شما جذاب بود؟

Either when we were in the UK or when we came back here?

یا زمانی که در بریتانیا بودیم یا زمانی که به اینجا برگشتیم؟

- It's hard to say.

- گفتنش سخته

I was gonna say the traffic.

میخواستم بگم ترافیک

I know that's not like a real big thing,

می دانم که این یک چیز بزرگ نیست،

but the traffic was crazy.

اما ترافیک دیوانه کننده بود.

- Yeah.

- آره

In the UK.

در بریتانیا.

- In the UK.

- در بریتانیا.

But then again, we live in a smaller city.

اما باز هم ما در یک شهر کوچکتر زندگی می کنیم.

And we spent hours, probably took us three hours

و ما ساعت ها وقت گذاشتیم، احتمالاً

instead of an hour and half to get to the airport

به جای یک ساعت و نیم سه ساعت طول کشید تا به

in New York, so we just had New York traffic.

فرودگاه نیویورک برسیم، بنابراین فقط ترافیک نیویورک داشتیم.

And there was nothing really that I can think of

و واقعاً چیزی وجود نداشت که بتوانم به آن فکر کنم

that stood out.

که برجسته باشد.

What about you?

تو چطور؟

- Okay, so we were in the north of England in December.

- باشه، پس ماه دسامبر در شمال انگلیس بودیم.

We knew the weather was not gonna be great

می دانستیم که هوا عالی نخواهد بود

and we were happy with that,

و از این خوشحال بودیم،

we just wanted to see family and friends.

فقط می خواستیم خانواده و دوستان را ببینیم.

But was the weather better than you remember,

اما آیا آب و هوا بهتر از آن چیزی بود که به یاد می آورید،

worse than you remember, or about the same?

بدتر از آن چیزی که به یاد می آورید، یا تقریباً مشابه؟

- When I was growing up, it was just what it was like.

- وقتی داشتم بزرگ می‌شدم، همینطور بود.

But after having this experience here, living here,

اما بعد از داشتن این تجربه در اینجا، زندگی در اینجا،

it was really bad.

واقعاً بد بود.

(laughs)

(می خندد)

- There you have it, yes.

- شما آن را دارید، بله.

- And maybe bad isn't the right word, but it was gray.

- و شاید بد کلمه مناسبی نباشد، اما خاکستری بود.

It rained every day.

هر روز باران می بارید.

And it never got super cold,

و هرگز فوق العاده سرد نشد،

because we had just been in Connecticut

زیرا ما به تازگی در کانکتیکات

where it was minus 20 degrees celsius.

بودیم که دمای آن منفی 20 درجه سانتیگراد بود.

- So cold.

- خیلی سرد.

- And we went back to Connecticut and it was minus 30,

- و ما به کانکتیکات برگشتیم و منهای 30

it was crazy.

بود، دیوانه کننده بود.

- So cold.

- خیلی سرد.

(laughs) So cold.

(می خندد) خیلی سرد.

- And I used to think that there wasn't a big difference

- و من قبلاً فکر می کردم که

between minus four and minus 10, minus 15, but there is.

بین منهای چهار و منهای 10 ، منهای 15 تفاوت زیادی وجود ندارد ، اما وجود دارد.

- Yes, your skin just hurts.

- بله، پوست شما فقط درد می کند.

And probably if there's anybody from Russia listening,

و احتمالاً اگر کسی از روسیه گوش کند،

they're laughing at us.

به ما می خندد.

But it does.

اما این کار را می کند.

- Yeah.

- آره

But it never got that cold,

اما هرگز آنقدر سرد نشد،

but it was just the gray atmosphere.

اما فقط فضای خاکستری بود.

- It's dreary.

- خسته کننده است.

- Yeah, and it never gets really light.

- بله، و هرگز واقعاً سبک نمی شود.

Especially in the north.

به خصوص در شمال.

It's not too much better in the south,

در جنوب خیلی بهتر نیست،

it's such a small island.

این جزیره بسیار کوچک است.

So that is definitely one thing that stood out.

پس این قطعا یکی از چیزهایی است که برجسته است.

- Would you want to ever go back and live in the UK?

- آیا دوست داری برگردی و در بریتانیا زندگی کنی؟

- Yeah.

- آره

- And what motivates that?

- و چه چیزی این انگیزه را دارد؟

- That's a good question.

- سوال خوبی است.

I think just to be closer to family

فکر می کنم فقط به خانواده

and friends, old friends.

و دوستان، دوستان قدیمی نزدیک تر باشم.

- Yes, Jack has this amazing group of friends

- بله، جک این گروه دوستان شگفت انگیز را

that he's had almost his entire life,

دارد که تقریباً تمام زندگی خود را داشته است،

since they were in primary school together.

زیرا آنها در مدرسه ابتدایی با هم بودند.

Is that right?

درست است؟

- Yeah, that is right, primary.

- آره، درسته، اولیه.

What's it called here?

اینجا اسمش چیه

- Elementary school.

- دبستان.

- Yeah.

- آره

So yeah, friends, family.

پس بله، دوستان، خانواده.

And just to experience the culture again

و فقط برای تجربه دوباره فرهنگ

after a pause, a break, moving somewhere else.

پس از مکث، استراحت، حرکت به جای دیگری.

- And you mentioned food and there was something else.

- و به غذا اشاره کردی و چیز دیگری بود.

But while we're on food, what food were you thinking of--

اما در حالی که ما مشغول غذا هستیم، به چه غذایی فکر می کردید

- Sauces.

--- سس ها.

- Sauces.

- سس ها

- Always sauces.

- همیشه سس.

Salad cream.

خامه سالاد.

- Salad cream, which is basically like sweet mayonnaise,

- خامه سالاد که در اصل مانند سس مایونز شیرین است،

if you're familiar with that.

اگر با آن آشنا هستید.

- Brown sauce.

- سس قهوه ای.

- Brown sauce, like steak sauce sort of.

- سس قهوه ای، مانند سس استیک.

- Yeah, brown sauce.

- آره، سس قهوه ای.

- Brown sauce.

- سس قهوه ای.

- And you can get those here but...

- و شما می توانید آنها را اینجا تهیه کنید، اما...

- Yeah, not in every grocery store.

- آره، نه در هر خواربار فروشی.

- No, you have to find it.

- نه، باید پیداش کنی.

- You have to really look for them.

- واقعا باید دنبالشون بگردی.

- They're more expensive.

- گران ترند.

But I also like to experience those sauces in the UK.

اما من همچنین دوست دارم آن سس ها را در بریتانیا تجربه کنم.

Yeah.

آره

Oh, another thing I miss.

آخه یه چیز دیگه که دلم تنگ شده

Another thing is football.

چیز دیگر فوتبال است.

Football, soccer football.

فوتبال، فوتبال.

- You can just say soccer.

- فقط می تونی بگی فوتبال.

- Soccer.

- فوتبال

(laughs)

(می خندد)

That's another thing I miss.

چیز دیگری است که دلم برای آن تنگ شده است.

And it's growing here,

و اینجا در حال رشد است،

but I went to a football game, soccer game, it's hard.

اما من به یک بازی فوتبال رفتم ، بازی فوتبال، سخت است.

This is the problem I have.

این مشکلی است که من دارم.

I'm gonna call it football for the rest of this video.

تا آخر این ویدیو اسمش را فوتبال می گذارم.

- What?

- چی؟

- It gives me a license.

- به من مجوز می دهد.

- Okay, that's fine.

- باشه، خوبه.

- I went to my local football team and watched them play

- من به تیم فوتبال محلی خودم رفتم و بازی آنها را تماشا

and it was an incredible experience.

کردم و این یک تجربه باورنکردنی بود.

- And you got to bring your son.

- و تو باید پسرت را بیاوری.

- Yeah.

- آره

My son went for the first time.

پسرم برای اولین بار رفت.

It was great.

عالی بود.

But it was cold and it was wet.

اما هوا سرد بود و خیس.

(laughs) It was great.

- Did you get a little choked up?

(می خندد) عالی بود.

- کمی خفه شدی؟

- Choked up, a little bit, yeah.

- خفه شدم، کمی، آره.

Which means emotional.

که به معنای احساسی است.

When we scored, I did a little bit, yeah.

وقتی گل زدیم، کمی کار کردم، بله.

So that was a lot of fun.

پس خیلی سرگرم کننده بود.

- Did you tell everybody what your hometown team is?

- به همه گفتی تیم شهرت چیست؟

- I mentioned it many times.

- بارها اشاره کردم.

If you're new here though or if you need a reminder,

اگر در اینجا تازه کار هستید یا اگر به یادآوری نیاز دارید، اینجا

it's Preston North End.

Preston North End است.

I'll leave a link to that Wikipedia page in the description.

من پیوندی به آن صفحه ویکی پدیا در توضیحات می گذارم.

- Great.

- So you can all check that out.

- عالی.

- پس همه شما می توانید آن را بررسی کنید.

Yeah?

- Yeah.

آره؟

- آره

It's funny the things that you miss, like sauces.

چیزهایی که دلت برایشان تنگ می شود، مانند سس، خنده دار است.

Like I missed strange little things

مثل وقتی که در اسپانیا زندگی می کردیم چیزهای کوچک عجیب و غریبی را از دست دادم

when we were living in Spain.

.

I missed peanut butter.

دلم برای کره بادام زمینی تنگ شده بود.

- Can you not get that in Spain?

- آیا نمی توانید آن را در اسپانیا دریافت کنید؟

- I think you can, but it's not as common.

- من فکر می کنم می توانید، اما آنقدرها هم رایج نیست.

So I missed like Reese's Pieces.

بنابراین من مثل قطعات ریس از دست دادم.

- Which you never eat.

- که هرگز نمی خورید.

- Which I never eat.

- که من هرگز نمی خورم.

And Thin Mints.

و نعناع نازک.

Like, the things that you crave are small.

مثلا چیزهایی که میل دارید کوچک هستند.

But the experience of living in a foreign country,

اما تجربه زندگی در یک کشور خارجی،

do you think that it changes just the way that you think

آیا فکر می کنید که فقط طرز فکر شما را

about the world?

در مورد جهان تغییر می دهد؟

- Yeah.

- آره

Well, it takes you out of your environment

خوب، این شما را از محیط

and your comfort zone.

و منطقه راحتی خود خارج می کند.

And it kind of resets certain things,

و به نوعی چیزهای خاصی را بازنشانی می کند

the way you think about the world,

، طرز فکر شما در مورد جهان،

which is always based on your environment

که همیشه بر اساس محیط

and your upbringing and your experiences.

شما و تربیت شما و تجربیات شما است.

So when you're thrown into a different country.

بنابراین وقتی به کشور دیگری پرتاب می شوید .

Thrown in, you know.

When you go to a different country.

پرتاب شده، می دانید.

وقتی به کشور دیگری می روید.

And one thing I will say as well is as English teachers

و یک چیز را نیز می گویم این است که به عنوان معلمان انگلیسی

living in Spain, people wanted to make friends with us.

ساکن اسپانیا، مردم می خواستند با ما دوست شوند.

Because they wanted to practice their English.

چون می خواستند انگلیسی خود را تمرین کنند.

And we knew that, but it was a really good relationship.

و ما این را می دانستیم، اما این رابطه واقعاً خوبی بود.

- And I think in general when you are, you know,

- و به طور کلی فکر می‌کنم زمانی که شما، می‌دانید،

somebody foreign living in a different country,

فردی خارجی هستید که در کشور دیگری زندگی می‌کند،

if you're open to making friends people are excited

اگر دوست دارید، مردم از

to have that cultural exchange and to kind of talk to you

داشتن آن تبادل فرهنگی و صحبت با شما

and learn more about your country and where you're from.

و کسب اطلاعات بیشتر در مورد کشورتان هیجان‌زده می‌شوند. و اهل کجا هستید

And I know people still do it with you.

و من می دانم که مردم هنوز این کار را با شما انجام می دهند.

Not as often, but they're excited.

نه اغلب، اما آنها هیجان زده هستند.

- I think people don't want to ask me where I'm from

- فکر می کنم مردم نمی خواهند از من بپرسند اهل کجا هستم

because they might be worried about...

زیرا ممکن است نگران باشند...

This is just my theory.

این فقط نظریه من است.

About me saying "Well, I'm in America.

درباره من که می گویم "خب، من در آمریکا هستم.

"What do you mean where am I from?"

"منظورت چیست من اهل کجا هستم؟"

- (laughs) Or that you're really Australian.

- (می خندد) یا اینکه شما واقعا استرالیایی هستید.

- That's it.

- Or South African or something that they don't really know.

- همین.

- یا آفریقای جنوبی یا چیزی که آنها نمی دانند. واقعاً می‌دانم

- Yeah, half of people who guess, they guess Australian.

- بله، نیمی از افرادی که حدس می‌زنند، استرالیایی را حدس می‌زنند.

- Yeah.

- بله.

- And, yeah.

- بله.

So I feel like people are worried about making

بنابراین من احساس می‌کنم مردم نگران

that wrong assumption.

این فرض اشتباه هستند. مثلاً

Like if I say "Oh, where in America are you from?"

اگر بگویم "اوه، شما اهل کجای آمریکا هستید. "

And the person says "I'm from Canada."

و فرد می گوید "من از کانادا هستم."

- Oh yeah.

- اوه بله.

- You know?

- می دانید

That has happened before.

؟ قبلاً اتفاق افتاده است.

- That has happened before.

- قبلاً اتفاق افتاده است.

- Especially traveling, because you meet a lot of people

- مخصوصاً در سفر، زیرا با افراد زیادی

from English speaking countries

از کشورهای انگلیسی زبان ملاقات

and you can make that mistake.

می کنید و شما می تواند آن اشتباه را مرتکب

So I feel like people are worried about that

شود.بنابراین من احساس می کنم که مردم نگران این موضوع هستند

and it's difficult for them to ask the question

و برای آنها دشوار است که سؤال را به گونه ای بپرسند

in a way that might be...

که ممکن است ...

In a way that isn't impolite in their own head.

به روشی که در ذهن خودشان بی ادبانه نباشد

- Yes, yeah.

- بله، بله.

And I think that, to be honest,

و من فکر می کنم که، صادقانه بگویم،

that's something that comes up again and again

این چیزی است که بارها و بارها

when you have these experiences in foreign countries.

وقتی این تجربیات را در کشورهای خارجی دارید مطرح می شود.

I think that people are more worried

من فکر می کنم که مردم بیشتر

about other people judging them than they need to be.

نگران دیگران هستند. آنها را بیش از آنچه که باید باشند، بیهوده کند.

You know, you go to a foreign country,

می‌دانی، به یک کشور خارجی می‌روی،

you put yourself out there, you know, and people see that

خودت را بیرون می‌آوری ، می‌دانی، و مردم آن را می‌بینند

and they recognize that and they like that,

و آن را تشخیص می‌دهند و دوست دارند،

they want to help you.

می‌خواهند به تو کمک کنند.

- Yeah.

- آره

But then there are also the people

اما پس از آن نیز افرادی هستند

who immediately do a British accent.

که بلافاصله لهجه بریتانیایی را انجام می دهند.

- Oh, yes.

- آه بله.

- And usually a bad one.

- و معمولاً بد است.

And I don't mind it in general.

و به طور کلی برایم مهم نیست.

- And now that we've spent some time in the UK,

- و حالا که مدتی را در بریتانیا گذرانده‌ایم،

(laughs) I can say that people also do

(می‌خندد) می‌توانم بگویم که مردم

a terrible American accent.

لهجه آمریکایی وحشتناکی هم دارند.

- Yeah.

- آره

They do.

انجام می دهند.

And it's just one of those things.

و این فقط یکی از آن چیزهاست.

- Yeah.

- آره

It sounds like a cowboy crossed with a gangster.

به نظر می رسد که یک گاوچران با یک گانگستر رد شده است.

- Can you do?

- می توانید انجام دهید؟

- No, no.

- نه نه.

- (laughs) Can you give an example

- (می خندد) می توانید مثالی بزنید

of what that would sound like?

که چه صدایی دارد؟

- No.

- نه.

But you can imagine it.

اما شما می توانید آن را تصور کنید.

Maybe.

شاید.

- That's funny.

- جالبه.

And if you could move to a foreign country that isn't Spain,

و اگر بتوانید به یک کشور خارجی نقل مکان کنید که اسپانیا نیست،

that isn't the UK--

آن بریتانیا نیست

- Isn't the UK?

--- آیا بریتانیا نیست؟

- Yeah.

- آره

- No!

- نه!

- Well, to experience another foreign culture,

- خوب، برای تجربه یک فرهنگ خارجی دیگر،

which one would it be?

کدام یک خواهد بود؟

- How about if you could move

- چه می شود اگر بتوانید

to any English speaking country for a while...

برای مدتی به یک کشور انگلیسی زبان مهاجرت کنید...

- No, any country.

- نه، هر کشوری.

- Okay.

- باشه.

- The question is any country.

- سوال هر کشوری است.

That isn't Spain or the UK or America.

این اسپانیا یا بریتانیا یا آمریکا نیست.

- Or America, okay.

- یا آمریکا، باشه.

- Where would you like?

- کجا علاقه داری؟

- Oh, me.

- اوه من.

- Yeah, I'm asking you a question.

-آره ازت یه سوال میپرسم

- Oh, I thought that we were asking them

- اوه من فکر کردم که ازشون میپرسیم

and I was like...

و مثل اینکه...

- No, no, no, no, I'm saying for you.

-نه نه نه نه من واسه تو میگم.

Like where would you like to experience?

دوست دارید کجا را تجربه کنید؟

- This is a really tricky question.

- این یک سوال واقعا مشکل است.

I think that I would be excited to experience

فکر می‌کنم برای تجربه

some of the European countries

برخی از کشورهای اروپایی

where people have really good chocolate

که مردم آن‌ها شکلات‌های بسیار خوبی دارند

and ride the bicycles a lot.

و دوچرخه سواری می‌کنند، هیجان‌زده خواهم بود.

(laughs)

(می خندد)

And...

و...

- So, cause I've got something in my head

- پس، چون چیزی در سرم هست

that I would choose.

که آن را انتخاب کنم.

- Okay, what would you choose?

- باشه، چی رو انتخاب می کنی؟

- Germany.

- آلمان

- Okay.

Maybe Germany, maybe Denmark.

- باشه.

شاید آلمان، شاید دانمارک.

Just to be somewhere.

فقط برای اینکه جایی باشم

And also somewhere where people don't speak English

و همچنین جایی که مردم انگلیسی صحبت نمی کنند،

so I could have that experience

بنابراین من می توانم این تجربه را داشته باشم

of being somebody who doesn't speak the language.

که کسی باشم که به این زبان صحبت نمی کند.

Because it's so uncomfortable at times

چون گاهی اوقات خیلی ناراحت کننده است

to not be able to express yourself,

که نتوانی خودت را بیان

but you learn so much.

کنی، اما خیلی چیزها را یاد می گیری.

And that's just amazing.

و این فقط شگفت انگیز است.

- And that's the lesson, isn't it?

- و این درس است، اینطور نیست؟

- Yeah.

- آره

- Yeah, and if people are going

- بله، و اگر مردم

to an English speaking country,

به یک کشور انگلیسی زبان می روند،

it's so easy to find that expat community

خیلی آسان است که آن جامعه مهاجر را پیدا کنید

and just stay there.

و فقط در آنجا بمانید.

And we fell into that trap where we did too much of that

و ما در آن تله افتادیم که شاید در اسپانیا خیلی از این کارها را انجام دادیم

maybe in Spain.

.

- Maybe.

- شاید.

- It was difficult because we were English teachers,

- سخت بود چون ما معلم زبان انگلیسی بودیم،

so our job was to only speak in English.

بنابراین وظیفه ما این بود که فقط به زبان انگلیسی صحبت کنیم.

- True.

- درست است، واقعی.

- But yeah, and I think that's a great question.

- اما بله، و من فکر می کنم این یک سوال عالی است.

Great question for them.

سوال بزرگ برای آنها

- Now that I tried to talk over your question from you

- حالا که سعی کردم در مورد سوال شما

with one.

با یکی صحبت کنم.

- It's always Kate's question.

- همیشه سوال کیت است.

- Okay, Kate's question!

- باشه، سوال کیت!

If you could move to any English speaking country,

اگر بتوانید به هر کشور انگلیسی زبان مهاجرت کنید،

so we've got Canada, the United States, Australia,

بنابراین ما کانادا، ایالات متحده، استرالیا را داریم،

I feel like we left out a lot.

احساس می کنم خیلی چیزها را کنار گذاشته ایم.

- New Zealand, Ireland, the UK.

- نیوزلند، ایرلند، بریتانیا.

- New Zealand, Ireland, the UK.

- نیوزلند، ایرلند، بریتانیا.

Which country would you choose and why,

کدام کشور را انتخاب می کنید و چرا،

and how long would you want to live there?

و چه مدت می خواهید در آنجا زندگی کنید؟

- Wow, great question.

- وای، سوال عالی.

- Yeah.

- آره

- Fantastic.

- خارق العاده.

Well, I hope you have enjoyed this episode

خب، امیدوارم از این قسمت

of our conversational lessons.

از درس مکالمه ما لذت برده باشید.

And again, if you are new,

و باز هم اگر تازه وارد هستید

like, subscribe to this channel.

لایک کنید این کانال را سابسکرایب کنید.

We have many more conversations coming up this year.

امسال گفتگوهای بیشتری داریم .

- Yes, it's very exciting.

- بله، خیلی هیجان انگیز است.

- And also like I said before, check the description

- و همچنین همانطور که قبلاً گفتم،

for lists of the key phrases and the vocabulary

برای لیست عبارات کلیدی و واژگانی

that we used.

که استفاده کردیم، توضیحات را بررسی کنید.

And thank you so much for watching and for being here.

و خیلی ممنون که تماشا کردید و اینجا بودید.

Bye for now.

فعلا خداحافظ.

(upbeat music)

(موسیقی شاد)