English Conversation Lesson: Work, Jobs, and Daily Life

Vanessa: Are you ready  

to immerse yourself in a real  English conversation? Hi,  

ونسا: آیا آماده هستید

که در یک مکالمه انگلیسی واقعی غرق شوید ؟ سلام،

I'm Vanessa from speakenglishwithvanessa.com  and today I'm here with my husband, Dan.

من ونسا هستم از speakenglishwithvanessa.com و امروز با شوهرم، دن، اینجا هستم.

Dan: Hello.

Vanessa: And we are going  

دن: سلام.

ونسا: و ما در

to be talking about work, some of our work  experiences, and some experiences that might  

مورد کار، برخی از تجربیات کاری خود ، و برخی از تجربیاتی که ممکن است

relate to you as well. During this lesson, you're  going to see some key vocabulary appear here,  

به شما نیز مربوط باشد، صحبت خواهیم کرد. در طول این درس، خواهید دید که برخی از واژگان کلیدی در اینجا ظاهر می‌شوند،

but I also want to encourage you, if you want to  understand every single word that we're saying,  

اما من همچنین می‌خواهم شما را تشویق کنم، اگر می‌خواهید تک تک کلماتی که می‌گوییم را بفهمید،

you can click CC to view the full  subtitles for this conversation.

می‌توانید روی CC کلیک کنید تا زیرنویس‌های کامل این مکالمه را مشاهده کنید. .

And like always, I have created a free PDF  worksheet, which is here over Dan's face.  

و مانند همیشه، من یک کاربرگ PDF رایگان ایجاد کرده ام که در اینجا روی صورت دن قرار دارد.

You can download this free worksheet  with all of today's key vocabulary,  

می‌توانید این کاربرگ رایگان  را با همه واژگان کلیدی امروز،

definitions, and sample sentences.  Plus, at the bottom of the worksheet,  

تعاریف و جملات نمونه دانلود کنید.  به‌علاوه، در پایین کاربرگ،

you can answer Vanessa's challenge question  so that you never forget what you've learned.  

می‌توانید به سؤال چالشی ونسا پاسخ دهید تا هرگز آموخته‌های خود را فراموش نکنید.

You can click on the link in the description  to download that free PDF worksheet today.

برای بارگیری کاربرگ PDF رایگان امروز می‌توانید روی پیوند در توضیحات کلیک کنید.

All right. Dan, are you ready to get started?

بسیار خوب. دن، برای شروع آماده ای؟

Dan: I'm ready. Let's do it.

دن: من آماده ام. بیایید آن را انجام دهیم.

Vanessa: Today, I  

have five work-related questions, including  a little quiz about some work vocabulary that  

ونسا: امروز، من                                          که

پنج سؤال مرتبط با کار دارم، از جمله یک مسابقه کوچک در مورد برخی از واژگان کاری که   نمی‌دانم

I don't know if Dan will know. Maybe he  will. Maybe you will know it. We'll see.

آیا دن بداند یا نه. شاید او این کار را انجام دهد . شاید شما آن را بدانید. خواهیم دید.

Dan: We'll see. We both have non-traditional jobs.

دن: خواهیم دید. هر دوی ما مشاغل غیر سنتی داریم.

Vanessa: Yeah.

Dan: So we'll see what I know about work vocabulary.

ونسا: آره.

دن: بنابراین، خواهیم دید که من در مورد واژگان کار چه می دانم.

Vanessa: Yep. All  

ونسا: بله. همه چیز

right. Let's start with our first question.

درست است. بیایید با اولین سوال خود شروع کنیم.

All right. Dan, my first question is,  tell us about your first job. What was it?

بسیار خوب. دن، اولین سوال من این است، درباره اولین شغل خود به ما بگویید. چی بود؟

Dan: My first job ever?

دن: اولین کارم؟

Vanessa: Yep.

ونسا: بله.

Dan: Well, my first job was a paper route,  

دن: خب، اولین کار من یک مسیر کاغذی بود،

which is where you take the newspaper and you  go and deliver it to your neighborhood. Now,  

جایی که روزنامه را می برید و می روید و آن را به محله خود تحویل می دهید. اکنون،

I'm pretty sure that this was probably a  job that my dad said, "Hey, the boys need  

من تقریباً مطمئن هستم که این احتمالاً شغلی بود که پدرم گفت: "هی، پسرها به

a job. Get them a paper route." I had no say  in this and I was probably... I think I was 12.

یک شغل نیاز دارند. برای آنها یک مسیر کاغذی تهیه کنید." من در این مورد حرفی نداشتم و احتمالاً... فکر می کنم 12 ساله بودم.

Vanessa: Okay.

Dan: 12 or 13,  

ونسا: باشه.

دن: 12 یا 13 ساله،

so I was kind of young. We didn't do it on  bikes or anything. We weren't able to chuck  

پس من جوان بودم. ما این کار را روی دوچرخه یا هر چیز دیگری انجام ندادیم. ما نتوانستیم

them out. You know how there's people  on a bike and they throw the newspaper?

آنها را بیرون کنیم. می‌دانی چگونه مردم روی دوچرخه هستند و روزنامه را پرت می‌کنند؟

Vanessa: Oh, yeah. In movies, I've seen that.

ونسا: اوه، آره. در فیلم ها این را دیده ام.

Dan: Yeah. We weren't  

allowed to do that. We were supposed  to gently set it on the doorstep.

دن: آره

اجازه انجام این کار را نداشتیم. قرار بود به آرامی آن را روی درب خانه بگذاریم.

Vanessa: Oh, that's real life.

ونسا: اوه، این زندگی واقعی است.

Dan: Yeah. I didn't like it,  

دن: آره من آن را دوست نداشتم،

though, because I had to wake up really early.  They deliver the newspaper in huge stacks and  

چون باید خیلی زود بیدار می شدم. روزنامه‌ها را در پشته‌های بزرگ تحویل می‌دهند و

we had to roll each one and put it in a bag, and  then I had to walk the neighborhood really early  

مجبور شدیم هر کدام را بغلطانیم و در یک کیسه بگذاریم، و سپس من مجبور شدم خیلی زود در محله قدم بزنم

in the morning. My least favorite part by far  was that people's dogs would just jump out and  

. کمترین قسمت مورد علاقه من این بود که سگ های مردم فقط بیرون می پریدند و

scare you. I remember one time I actually kicked a  dog because it scared me so bad and then... Yeah.

شما را می ترسانند. یادم می آید یک بار سگی را لگد زدم چون خیلی مرا ترساند و بعد... آره.

Vanessa: It just  

ونسا: فقط به سمت

jumped out at you and your reflex was to kick it?

شما پرید و رفلکس شما این بود که به آن ضربه بزنید؟

Dan: Right. And it  

دن: درسته و این هم به

was like this big, too, and I felt really  bad afterwards, but it really scared me.

این بزرگی بود، و بعد از آن احساس خیلی بدی داشتم، اما واقعاً من را می ترساند.

Vanessa: Okay. Okay.

ونسا: باشه. باشه

Dan: First job.

دن: اولین کار

Vanessa: Because you were 12 years old, this  

ونسا: از آنجایی که شما 12 ساله بودید، این سن

is under the age that you typically work. So were  you paid under the table or how did that work?

کمتر از سنی است که معمولاً کار می کنید. پس آیا به شما دستمزد زیر میز پرداخت می‌شد یا چگونه کار کرد؟

Dan: No, I don't  

دن: نه،

think we were. I don't remember the details of  getting paid. I remember it was not very much.

فکر نمی‌کنم ما بودیم. جزئیات دریافت حقوق را به خاطر ندارم . یادم هست زیاد نبود.

Vanessa: Were you motivated  

ونسا: آیا

by money at all at that point like, "Oh, I got a  job. I'll get some money. I can buy some toys"?

در آن لحظه اصلاً انگیزه شما از پول بود، مانند: "اوه، من شغل پیدا کردم . مقداری پول خواهم گرفت. می توانم چند اسباب بازی بخرم"؟

Dan: Yes. Yes,  

دن: بله. بله،

I was. I do remember that, with  that money, I bought a Nintendo 64.

من بودم. یادم می آید که با آن پول، یک نینتندو 64 خریدم.

Vanessa: Oh, really?  

ونسا: اوه، واقعا؟   باشه

Okay. So you made enough money to  actually buy something pretty big.

بنابراین به اندازه کافی پول به دست آوردید تا بتوانید چیزی بسیار بزرگ بخرید.

Dan: Yes. Yes, I mostly  

دن: بله. بله، من اکثراً

bought video games at that point in my life.

در آن مقطع از زندگی‌ام بازی‌های ویدیویی خریدم.

Vanessa: Okay. Okay.

ونسا: باشه. باشه

Dan: Yeah. Those were the big goals back then.

دن: آره اینها اهداف بزرگ آن زمان بودند.

Vanessa: Okay. Well, I think-

ونسا: باشه. خوب، فکر می کنم-

Dan: How about you? What was your first job?

دن: تو چطور؟ اولین کار شما چه بود؟

Vanessa: For me, my first job was pretty typical.  

ونسا: برای من، اولین کارم بسیار معمولی بود.

I feel like maybe it's mostly girls, but a lot  of Americans, when you're 13 or 14 years old,  

من احساس می‌کنم شاید اکثراً دختران باشند، اما بسیاری از آمریکایی‌ها، وقتی 13 یا 14 ساله هستید،

you start babysitting the neighborhood kids.  So I babysat the neighborhood kids, I think,  

شروع به نگهداری از بچه‌های محله می‌کنید. بنابراین، فکر می‌کنم

when I was 13 years old, the little girl  across the street who now is probably an  

وقتی 13 ساله بودم، از بچه‌های همسایه بچه‌داری می‌کردم، دختر کوچولوی آن طرف خیابان که اکنون احتمالاً یک

adult. She was just a baby. Not super little,  maybe one or two years old. I would go over to  

بزرگسال است. او فقط یک نوزاد بود. نه خیلی کم، شاید یک یا دو ساله.

her house when her parents went out on a date  for a couple hours and I just played with her.

وقتی پدر و مادرش برای چند ساعت برای قرار ملاقات بیرون می رفتند و من فقط با او بازی می کردم، به خانه او می رفتم.

I remember when she went to bed, when the baby  went to bed, I guess I somehow helped the baby  

یادم می‌آید وقتی او به رختخواب رفت، وقتی بچه به رختخواب رفت، حدس می‌زنم به نوعی به نوزاد کمک کردم که

go to bed. I would do the dishes for them. I  cleaned up their playroom. I did some chores  

بخوابد. من برای آنها ظرف ها را می شستم. اتاق بازی آنها را تمیز کردم. من کارهایی را

around the house that the parents didn't ask me to  do. Every single time when the parents came home,  

در خانه انجام دادم که والدین از من نخواستند انجام دهم. هر بار که والدین به خانه می آمدند، می

they were like, "Vanessa, you didn't  need to do this. This is amazing."  

گفتند: "ونسا، تو نیازی به انجام این کار نداشتی. این شگفت انگیز است."

And I always thought like, "Well, what  else am I supposed to do? You're paying  

و همیشه فکر می‌کردم، "خب، دیگر باید چه کار کنم؟ تو به

me to be here to watch your kid and your  kid's asleep." But now that I'm an adult-

من پول می‌دهی که اینجا باشم تا خواب فرزندت و فرزندت را ببینم ." اما حالا که بالغ شدم-

Dan: That's why Vanessa is a good worker.

دن: به همین دلیل ونسا کارگر خوبی است.

Vanessa: Now that I'm an adult,  

ونسا: حالا که بالغ شده‌ام،

if I paid a babysitter and my kids were  asleep and I came home to a clean house...

اگر به پرستار بچه پول می‌دادم و بچه‌هایم می‌خوابیدند و به خانه‌ای تمیز می‌رفتم...

Dan: I would get on  

دن: روی

the floor and bow to this person.  I'd be, "Thank you. I love you."

زمین می‌رفتم و به این شخص تعظیم می‌کردم. من می گفتم: "متشکرم. دوستت دارم."

Vanessa: I know. Whenever  

ونسا: میدونم. وقتی

our parents come and they do the dishes for  us at the end of the day, after we're eating  

والدین ما می‌آیند و در آخر روز، بعد از خوردن

dinner and we're giving the kids a bath, it's  so helpful. So those little things I think.

شام و حمام کردن بچه‌ها، برای ما ظرف می‌شویند، خیلی مفید است. بنابراین به آن چیزهای کوچک فکر می کنم.

Dan: Yeah. That's my job,  

too, so I would be extra thankful.

دن: آره این کار من

نیز هست، بنابراین بیشتر سپاسگزار خواهم بود.

Vanessa: Oh, the dishes?

ونسا: اوه، ظرف ها؟

Dan: Mm-hmm.

Vanessa: Yeah. Yeah.  

That was my first job and I think it was pretty  typical. I was just paid in cash under the table,  

دن: مممم.

ونسا: آره. آره

این اولین کار من بود و فکر می کنم بسیار معمولی بود. فقط پول نقد زیر میز به من پرداخت شد،

nothing official. And I babysat throughout  all of high school, various kids. To me,  

هیچ رسمی. و در تمام دوران دبیرستان، بچه‌های مختلف، بچه‌داری می‌کردم. برای من،

it always seemed like a pretty easy  job. Being a parent is not an easy job,  

همیشه کار بسیار آسانی به نظر می رسید . پدر و مادر بودن کار آسانی نیست،

but being a babysitter, you're playing  with kids, you're just doing the fun stuff.

اما پرستار کودک بودن، با بچه ها بازی می کنید، فقط کارهای سرگرم کننده انجام می دهید.

Dan: Depending on how many kids.

دن: بسته به تعداد بچه ها.

Vanessa: Yeah. And how nice they were.

ونسا: آره. و چقدر خوب بودند

Dan: It's get harder with every kid,  

دن: با هر بچه‌ای سخت‌تر می‌شود،

yeah, add to that equation.

بله، به این معادله اضافه کنید.

Vanessa: I feel like,  

ونسا: با این

though, parents, when they leave their  small children with a babysitter,  

حال، احساس می‌کنم والدین، وقتی بچه‌های کوچکشان را نزد یک پرستار بچه می‌گذارند،

they really try to... At least the families  I watched, they would be like, "All right.  

واقعاً سعی می‌کنند... حداقل خانواده‌هایی که من تماشا کردم، می‌گویند: "بسیار خوب.

Here's all the toys. We have a special snack,"  and it's like a special occasion and Vanessa,  

اینجا همه اسباب‌بازی‌ها هستند. ما داریم. یک میان وعده خاص،" و مثل یک موقعیت خاص است و ونسا،

the babysitter, is coming. It's not real  life. When you're a parent, it's real  

پرستار بچه، می آید. این زندگی واقعی نیست . وقتی پدر و مادر هستید، زندگی واقعی است

life and you're doing the hard stuff. But as a  babysitter, it was like fun times, party times.

و کارهای سخت را انجام می دهید. اما به‌عنوان یک پرستار بچه، مثل اوقات خوشی بود، اوقات مهمانی.

Dan: Yeah. I babysat four a couple times.

دن: آره من یکی دو بار چهار بار شیرخوارگی کردم.

Vanessa: Four kids?

ونسا: چهار بچه؟

Dan: Mm-hmm.

Vanessa: Oh, how'd that go?

دن: مممم.

ونسا: اوه، چطور شد؟

Dan: It was pretty crazy, mostly.

دن: خیلی دیوانه کننده بود.

Vanessa: Yeah?

Dan: Yeah.

Vanessa: How old were you when you did that?

ونسا: آره؟

دن: آره

ونسا: چند ساله بودی که این کار را کردی؟

Dan: 16, 17.

دن: 16، 17.

Vanessa: Okay. Okay.

ونسا: باشه. باشه

Dan: Yeah. I was a little bit older and-

دن: آره من کمی بزرگتر شده بودم و-

Vanessa: Was it like...

Dan: ... it's a family friend.

ونسا: اینطور بود...

دن: ... این یک دوست خانوادگی است.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: Yeah.

Vanessa: People that you knew?

دن: آره

ونسا: افرادی که می شناختی؟

Dan: Yeah.

Vanessa: All right. Well, let's go on  

دن: آره

ونسا: خیلی خب. خب، بیایید

to our second question. Our second question is a  little more of a modern question. I want to know,  

به سؤال دوم خود ادامه دهیم. سوال دوم ما کمی بیشتر یک سوال مدرن است. می خواهم بدانم،

would you rather work from home or at  a workplace? The workplace could be an  

ترجیح می دهید از خانه کار کنید یا در محل کار؟ محل کار می‌تواند یک

office or in a coffee shop or the location that  the job is set at. What would you rather do?

دفتر یا کافی‌شاپ یا مکانی باشد که کار در آن تنظیم شده است. ترجیح می دهید چه کاری انجام دهید؟

Dan: Well, that really,  

دن: خوب، واقعاً،

really depends on the workplace, right?  Because a lot of my jobs that I've had,  

واقعاً به محل کار بستگی دارد، درست است؟ از آنجا که بسیاری از مشاغلم را داشته‌ام،

I worked at a factory on an assembly  line. I'd rather work from home.

در کارخانه‌ای در خط مونتاژ کار می‌کردم . من ترجیح می دهم از خانه کار کنم.

Vanessa: Oh, than that. Yeah.

ونسا: اوه، بیشتر از این. آره

Dan: Maybe just  

like a standard office job. I kind of like the  idea of I work one day at the office and I work  

دن: شاید

مثل یک کار اداری استاندارد. من این ایده را دوست دارم که یک روز در دفتر کار می کنم و

the rest of the days at home. I like to get  a little bit of that variety, but in general,  

بقیه روزها را در خانه کار می کنم. من دوست دارم کمی از این تنوع داشته باشم، اما به طور کلی،   فکر می کنم

I think I would choose a workplace just so because  I like to be really active. Like my job now, I'm  

یک محل کار را فقط به این دلیل انتخاب می کنم که دوست دارم واقعاً فعال باشم. مثل کارم الان، به

teaching children, elementary kids. So when I'm  in a classroom, I got to be really moving on top  

بچه‌ها، بچه‌های ابتدایی آموزش می‌دهم. بنابراین وقتی در کلاس درس هستم، باید واقعاً در بالای

of it and basically on my A game. At home, I don't  get that same energy. I just kind of fall into...  

آن و اساساً در بازی A خود حرکت کنم. در خانه، انرژی مشابهی دریافت نمی‌کنم. من فقط یک جورهایی می افتم...

Maybe a rut is kind of too dramatic of a word,  but I can more easily get into a rut at home.

شاید یک لغت یک کلمه بیش از حد دراماتیک باشد، اما من راحت تر می توانم در خانه وارد یک شیار شوم.

Vanessa: So you feel  

ونسا: پس

more motivated when you're on the location?

وقتی در مکان هستید، انگیزه بیشتری دارید؟

Dan: Mm-hmm.

Vanessa: Dan had a  

دن: مممم.

ونسا: دن

summer job one time in high  school. Was it in high school?

یک بار در دبیرستان یک کار تابستانی داشت . دوران دبیرستان بود؟

Dan: What job are you talking about?

دان: در مورد چه شغلی صحبت می کنی؟

Vanessa: When you were working at Sony.

ونسا: زمانی که در سونی کار می کردید.

Dan: That was college. Yeah.

دن: اون دانشگاه بود. آره

Vanessa: Okay, a summer job where you just-

ونسا: باشه، یه کار تابستانی که تو فقط-

Dan: That was the factory.

Vanessa: ... tapped a TV for 10 hours a day to check it.

دن: اون کارخانه بود.

ونسا: ... روزی 10 ساعت به تلویزیون ضربه می زد تا آن را بررسی کند.

Dan: Or move it.  

دن: یا حرکتش بده.

There were some varieties. Sometimes, we got  to pick up the TV and put it on the table.

انواع مختلفی وجود داشت. گاهی باید تلویزیون را برداریم و روی میز بگذاریم.

Vanessa: Yes, that was a job.

ونسا: بله، این یک شغل بود.

Dan: 10 hours.

دان: 10 ساعت

Vanessa: Every day.

ونسا: هر روز.

Dan: Mm-hmm.

دن: مممم.

Vanessa: Yeah. That's a  

ونسا: آره. این

job that really makes you grateful for the other  jobs that you have in life. But this type of job,  

شغلی است که واقعاً شما را برای مشاغل دیگری که در زندگی دارید سپاسگزار می کند. اما این نوع شغل،

first of all, you'd rather not do, but  also if that's your comparison point,  

اول از همه، شما ترجیح می دهید انجام ندهید، اما اگر نقطه مقایسه شما این است،

you would rather work at home. But in general,  working in the workplace is better for you?

ترجیح می دهید در خانه کار کنید. اما به طور کلی، کار در محل کار برای شما بهتر است؟

Dan: Yes, for me it's better.  

دن: بله، برای من بهتر است.

I mean, in our scenario, we worked together  from home for a while. And because both of  

منظورم این است که در سناریوی ما، مدتی از خانه با هم کار می‌کردیم. و چون هر دوی

us were working at home, it really turned  into our entire life is just in this house.

ما در خانه کار می‌کردیم، واقعاً تبدیل شد به این که کل زندگی ما فقط در این خانه است.

Vanessa: Yeah. Especially because we had-

ونسا: آره. مخصوصاً چون داشتیم-

Dan: It's kind of old.

دن: یه جورایی قدیمیه.

Vanessa: ... young kids and  

ونسا: ... بچه‌های جوان و

we're working from home, it was really  hard to have a community and get out,  

ما از خانه کار می‌کنیم، داشتن یک انجمن و بیرون رفتن واقعاً سخت بود،

because to get out with small children is already  tricky and you're working. So I think you working  

زیرا بیرون رفتن با بچه‌های کوچک از قبل مشکل است و شما در حال کار هستید. بنابراین من فکر می‌کنم که شما

at the school now just adds another wonderful  layer to our family where we have a community.  

اکنون در مدرسه کار می‌کنید، فقط یک لایه فوق‌العاده دیگر به خانواده ما که در آن جامعه داریم اضافه می‌کند.

You have coworkers. There's more... Yeah, it's  also a nice community. It's a nice workplace.

شما همکاران دارید. موارد بیشتری وجود دارد... بله، این همچنین یک انجمن خوب است. محل کار خوبی است.

Dan: Yes.

Vanessa: Some workplaces are not nice.

دن: بله.

ونسا: بعضی از محل های کار خوب نیستند.

Dan: That makes a big difference, for sure.

دن: مطمئناً این تفاوت بزرگی ایجاد می کند.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: And how about you? Yes.

دن: و تو چطور؟ بله.

Vanessa: I think, for me, because  

ونسا: فکر می‌کنم برای من، چون

I work for myself, I have my own  business teaching you English,  

من برای خودم کار می‌کنم، کسب‌وکار خودم را دارم که به شما انگلیسی آموزش می‌دهم،

Speak English with Vanessa, I'm going to answer  neither. I don't want to work at home and I  

با ونسا انگلیسی صحبت کنید، به هیچ‌کدام پاسخ نمی‌دهم. من نمی خواهم در خانه کار کنم و

also don't want to work in a workplace.  This is my ideal scenario. Are you ready?

همچنین نمی خواهم در یک محل کار کار کنم. این سناریوی ایده آل من است. آیا شما آماده اید؟

Dan: 

دن:

She wants to be totally independent.  She wants to work in space.

او می‌خواهد کاملاً مستقل باشد. او می خواهد در فضا کار کند.

Vanessa: I want to work in a  

ونسا: من می‌خواهم در

castle overlooking a kingdom. No, I want to, and  I can probably do this in another couple years,  

قلعه‌ای مشرف به یک پادشاهی کار کنم. نه، من می‌خواهم، و احتمالاً تا چند سال دیگر می‌توانم این کار را انجام دهم،

work for my business, great, but not at home.  Last year when I was pregnant with my baby,  

برای کسب‌وکارم کار کنم، عالی است، اما نه در خانه. سال گذشته وقتی بچه‌ام را باردار بودم،

I worked at a coworking space. These exist all  around the world. Maybe you've heard of them,  

در یک محل کار مشترک کار می‌کردم. اینها در سرتاسر جهان وجود دارند . شاید نام آنها را شنیده باشید،

maybe you haven't, but it's like a really fun  office. They try to make it cool because they  

شاید هم نشنیده باشید، اما مثل یک دفتر  واقعاً سرگرم کننده است . آن‌ها سعی می‌کنند کار را باحال جلوه دهند، زیرا

want you to go there and everyone is working  just on their laptops for their own jobs.

می‌خواهند شما به آنجا بروید و همه فقط روی لپ‌تاپ‌هایشان برای شغل خودشان کار می‌کنند.

Dan: Freelancers.

دن: فریلنسرها.

Vanessa: Freelancers or maybe they're working for-

ونسا: فریلنسرها یا شاید برای آنها کار می کنند -

Dan: Or people like you.

دن: یا افرادی مثل شما.

Vanessa: ... various companies  

ونسا: ... شرکت های مختلف

or maybe they run a company. There's  events, there's food, there's food trucks,  

یا شاید آنها یک شرکت را اداره می کنند. رویدادهایی وجود دارد ، غذا وجود دارد، کامیون‌های غذا وجود دارد،

there's things going on. It's like  the fun place to be. This is, I think,  

چیزهایی در جریان است. مثل مکان سرگرم‌کننده‌ای است. فکر می‌کنم این

my ideal where I'm working at the job that I  want to work at to, being your English teacher,  

ایده‌آل من است، جایی که در شغلی که می‌خواهم در آن کار کنم، معلم زبان انگلیسی شما باشم،

and also in a location where I'm around other  people. Working from home is so convenient with  

و همچنین در مکانی که در اطراف افراد دیگر هستم، کار می‌کنم. کار از خانه برای کودکان کوچک بسیار راحت است

small children. My baby's napping in the other  room right now. I can nurse her. I can help my  

. کودک من در حال حاضر در اتاق دیگر چرت می‌زند . میتونم ازش پرستاری کنم من می توانم به بچه هایم کمک کنم

kids. I can do those types of things. But when  they're a little bit older, I'm out. I want to  

. من می توانم این نوع کارها را انجام دهم. اما وقتی کمی بزرگتر شدند، من بیرون هستم. من می‌خواهم

go and be out in a coworking space. This type of  environment, I think, is really healthy for me.

بروم و در یک فضای کاری بیرون باشم. فکر می‌کنم این نوع محیط برای من واقعاً سالم است.

Dan: If you couldn't tell, she is a people person.

دان: اگر نمی‌توانستید بگویید، او یک آدم مردمی است.

Vanessa: I like to be  

ونسا: من دوست دارم در

around other people, but I know some people  can work, for example, in a coffee shop or  

اطراف افراد دیگر باشم، اما می‌دانم که برخی افراد می‌توانند کار کنند، مثلاً در یک کافی‌شاپ یا در

this busy environment. I cannot. If it's  an absolute necessity, like a requirement-

این محیط شلوغ. من نمی توانم. اگر یک ضرورت مطلق است، مانند یک الزام -

Dan: A public place.

Vanessa: ... we have no  

دن: مکان عمومی.

ونسا: ... ما

internet at home and I have  to get something done, yes,  

در خانه اینترنت نداریم و باید کاری انجام دهم، بله،

I can go to a coffee shop and get some work  done, but that is not my ideal environment.

می توانم به یک کافی شاپ بروم و کارهایی را انجام دهم، اما این محیط ایده آل من نیست.

Dan: I'm not productive in that environment either.

دن: من هم در آن محیط سازنده نیستم.

Vanessa: Yeah. Some people are. Some people thrive with the  

ونسا: آره. برخی از مردم هستند. برخی از مردم با

chaos and lots of stuff going on, but that's not  my jam. All right. Now, are you ready for a quiz?

هرج و مرج و چیزهای زیادی که در جریان است، پیشرفت می کنند، اما این مشکل من نیست. بسیار خوب. حالا، برای یک مسابقه آماده هستید؟

Dan: Oh, to the quiz?

دن: اوه، به مسابقه؟

Vanessa: The next section is a quiz.

ونسا: بخش بعدی یک مسابقه است.

Dan: Yes.

Vanessa: All right.  

دن: بله.

ونسا: خیلی خب.

These are some office acronyms  and an acronym for example is BRB,  

اینها برخی از مخفف‌های اداری هستند و نام اختصاری آن برای مثال BRB است،

be right back. You might write this in a text  message. You might write this in an email.  

بلافاصله برگردید. ممکن است این را در یک پیام متنی بنویسید . شما ممکن است این را در یک ایمیل بنویسید.

These are specifically things that you would  write in an email in the office. Are you ready?

اینها به طور خاص چیزهایی هستند که در یک ایمیل در دفتر می نویسید. آیا شما آماده اید؟

Dan: I already  

دن: من قبلاً

think I'm not going to be very  good at this, but let's do it.

فکر می‌کنم در این کار خیلی خوب نیستم، اما بیایید این کار را انجام دهیم.

Vanessa: The first  

one is WFH. I'll give you a sample sentence.

ونسا: اولین

مورد WFH است. من یک جمله نمونه به شما می دهم.

Dan: Okay.

دن: باشه.

Vanessa: This is a W-

ونسا: این یک W-

Dan: Work from home.

Dan است: کار از خانه.

Vanessa: Yeah. This is a WFH position, or I'm looking  

ونسا: آره. این یک موقعیت WFH است یا من به دنبال

for a WFH position. This is work from home, which  is increasingly more common since the pandemic.  

موقعیت WFH هستم. این کار از خانه است، که از زمان همه‌گیری به طور فزاینده‌ای رایج‌تر شده است.

Yes, work from home. You got it. All  right. The next one. You might see  

بله، از خانه کار کنید. متوجه شدی خیلی خوب. بعدی. ممکن است

this at the bottom of an email, OOO.  This is the letter, not the number.

این را در پایین یک ایمیل ببینید، OOO. این حرف است نه عدد.

Dan: Ooh.

دن: اوه

Vanessa: Ooh.

Dan: OOO?

Vanessa: If you saw OOO...

ونسا: اوه

دن: OOO؟

ونسا: اگر دیدی OOO...

Dan: Orange, ostriches, orangutans, united.

دان: نارنجی، شترمرغ، اورانگوتان، متحد.

Vanessa: Yes, you got it. No, this is out of office.

ونسا: بله، متوجه شدید. نه، این خارج از دفتر است.

Dan: OOO.

Dan: OOO.

Vanessa: 

ونسا:

When someone is going to be gone during usual  business days, let's say you have a vacation  

وقتی قرار است فردی در روزهای کاری معمولی از بین برود، فرض کنید تعطیلات از

Monday through Wednesday, in your email system,  you might write an automated message that goes  

دوشنبه تا چهارشنبه دارید، در سیستم ایمیل خود، ممکن است پیامی خودکار بنویسید که

out to everyone. That's your OOO, your out  of office message that says, "I am sitting  

برای همه ارسال شود. این همان OOO شما است، پیام خارج از دفتر شما که می‌گوید: "من در حال

on a beach right now. Ha-ha, you're at the office.  I'll see you on Thursday," or something like this

حاضر روی ساحل نشسته‌ام. ها-ها، شما در دفتر هستید. من شما را پنجشنبه می‌بینم" یا چیزی شبیه به این

Dan: For our school in our chat,  

Dan: برای ما مدرسه در گپ ما،

there's the little red dot in the corner  that says they're out or not available.

نقطه قرمز کوچکی در گوشه وجود دارد که می‌گوید خارج هستند یا در دسترس نیستند.

Vanessa: Oh, okay. Same idea.

ونسا: اوه، باشه. همین ایده

Dan: We use Google  

Workplace, so you might be familiar, too.

دان: ما از Google

Workplace استفاده می‌کنیم، بنابراین ممکن است شما هم آشنا باشید.

Vanessa: Yeah. Yeah. OOO is  

ونسا: آره. آره OOO

a common... There's some really funny out of  office messages I've seen out there. Anyway,  

یک امر رایج است... پیام‌های بسیار خنده‌داری در دفتر وجود دارد که من در آنجا دیده‌ام. به هر حال،

you can look this up another  time. All right. The last one is-

می‌توانید یک بار دیگر این را جستجو کنید . بسیار خوب. آخرین مورد:

Dan: Only three?

Vanessa: There's only three. The last quiz is-

دن: فقط سه؟

ونسا: فقط سه تا هستند. آخرین مسابقه این است-

Dan: OOO.

Dan: OOO.

Vanessa: ... EOD.

ونسا: ... EOD.

Dan: EOD?

دن: EOD؟

Vanessa: Would you like a sample sentence?

ونسا: یک جمله نمونه می‌خواهی؟

Dan: Sure.

دن: حتما.

Vanessa: Okay.

ونسا: باشه.

Dan: EOD.

Vanessa: The sample sentence is,  

دن: EOD.

ونسا: جمله نمونه این است،

"I need this finished by EOD," or  "I will have this finished by EOD."

«I need this it finished by EOD» یا «I will have it finished by EOD».

Dan: Earliest. Earliest? No. Even?

دن: اولین. زودترین؟ نه. حتی؟

Vanessa: No.

ونسا: نه.

Dan: EOD?

Vanessa: Uh-huh. Can you have  

دن: EOD؟

ونسا: اوه ها. آیا می‌توانید

this finished by EOD? And you would not say this,  you would write this in an email or in a text.

این را با EOD تمام کنید؟ و شما این را نمی گویید، این را در یک ایمیل یا در یک متن می نویسید.

Dan: End of date.

دان: پایان تاریخ.

Vanessa: Oh, close. End of...

ونسا: اوه، نزدیک. پایان...

Dan: Day.

Vanessa: Yes. Yes. Yes.

Dan: End of day. End of day.

دن: روز.

ونسا: بله. بله. بله.

دن: آخر روز پایان روز.

Vanessa: Can you  

ونسا: آیا می‌توانید

have this finished by EOD? Can you  have this finished by end of day?

این را با EOD تمام کنید؟ آیا می‌توانید این کار را تا پایان روز تمام کنید؟

Dan: Oh.

دن: اوه

Vanessa: This is just  

talking about deadlines and you might see this  in an email. You might see this in a group chat,  

ونسا: این فقط

درباره ضرب‌الاجل‌ها صحبت می‌کند و ممکن است این را در یک ایمیل ببینید. ممکن است این را در یک گپ گروهی،

like Dan was saying, with your coworkers. There's  

همانطور که دن می‌گفت، با همکارانتان ببینید.

Google Workplaces kind of chat about EOD.  Great work. What, you got two out of three?

Google Workplaces نوعی گپ درباره EOD وجود دارد. کار عالی چی، دو تا از سه گرفتی؟

Dan: Got two out of three.

Vanessa: Two out of three,  

دن: دو تا از سه رو گرفتم.

ونسا: دو از سه،

great work. All right, let's go on to our-

کار عالی. خیلی خب، بیایید به سراغ خودمان برویم-

Dan: And I'm not an office-y kind of guy, so...

دان: و من یک مرد اداری نیستم، بنابراین...

Vanessa: Well,  

let's go on to our next question, which has to do  with being on the other side. Not just working but  

ونسا: خب،

اجازه دهید به سؤال بعدی خود ادامه دهیم، که مربوط به طرف مقابل بودن است. . نه فقط کار کردن، بلکه

being someone who is in charge of hiring other  people. At various times, we've each had to hire  

فردی که مسئول استخدام افراد دیگر است . در زمان‌های مختلف، هرکدام مجبور بوده‌ایم

people. I want to know, for you, tell us kind of  the circumstance of why you were hiring someone,  

افرادی را استخدام کنیم. من می‌خواهم بدانم، برای شما، به نوعی به ما بگویید که چرا کسی را استخدام می‌کردید،

but also what were some of the key reasons why  you hired someone or the character traits that  

اما همچنین برخی از دلایل کلیدی که چرا فردی را استخدام کردید یا ویژگی‌های شخصیتی که

you were looking for in those people and what  happened? Yeah, tell us about hiring people.

در آن افراد به دنبال آن بودید چه بود و چه اتفاقی افتاد؟ بله، در مورد استخدام افراد به ما بگویید.

Dan: When I hired people,  

دن: وقتی افراد را استخدام کردم،

I was working at a coffee shop in Downtown  Asheville. I got the manager's position there,  

در یک کافی شاپ در مرکز شهر اشویل کار می‌کردم. من سمت مدیر را در آنجا به دست آوردم،

so I was kind of like middle management, we  would say, where there was somebody above me.  

بنابراین به نوعی مانند مدیریت میانی بودم، می‌توان گفت، جایی که یک نفر بالاتر از من بود.

Not so fun, especially this guy. But then I had a  team working the coffee shop and so I had to hire  

خیلی جالب نیست مخصوصا این پسر اما بعداً یک تیم داشتم که در کافی شاپ کار می‌کرد و بنابراین مجبور شدم

basically baristas. The criteria I mainly looked  for was were they cheerful and presentable and did  

اساساً باریستا را استخدام کنم. معیاری که من عمدتاً به دنبال آن بودم این بود که آیا آنها شاد و قابل ارائه هستند و آیا

they seem with it? As in would they be on time?  Can they follow directions and orders? And then,  

با آن به نظر می رسیدند؟ همانطور که در زمان آنها خواهد بود؟  آیا آنها می توانند دستورالعمل ها و دستورات را دنبال کنند؟ و سپس،

of course, I always ask them about their  previous experience. And usually with the  

البته، همیشه از آنها در مورد تجربه قبلی‌شان می‌پرسم. و معمولاً در مورد

most recent job they had, I kind of ask  like, "Why did you leave that job," to  

جدیدترین شغلی که داشتند، به نوعی می‌پرسم: «چرا آن شغل را ترک کردی» تا

get their... You want to hear what their story  is and then pick up all those little signals  

آنها را به دست بیاورم... شما می‌خواهید داستان آنها را بشنوید و سپس همه آن سیگنال‌های کوچک را دریافت کنید.

that they're given out. So, yeah, I  actually thought hiring was really fun.

دوباره داده شد. بنابراین، بله، در واقع فکر می‌کردم استخدام واقعاً سرگرم‌کننده است.

Vanessa: If someone said,  

ونسا: اگر کسی بگوید،

"Oh, I left my last job because  the manager was awful," and they  

"اوه، من آخرین شغلم را رها کردم چون مدیر افتضاح بود" و او

say bad things about their manager,  then would you hire that person?

درباره مدیرش چیزهای بدی بگوید، آیا آن شخص را استخدام می‌کنید؟

Dan: No. No,  

دن: نه،

of course not. And I thought it was  fun, too, because it was kind of like,  

البته نه. و من فکر می‌کردم که سرگرم‌کننده بود، زیرا به نوعی شبیه این بود:

"Ooh, I get to curate my team. These  are the people I want to work with."

«اوه، من می‌توانم تیمم را سرپرستی کنم. اینها افرادی هستند که می‌خواهم با آنها کار کنم.»

Vanessa: Oh, yeah.  

ونسا: اوه، آره.

Yeah. And the people who you hired also  had to work well with the people who  

آره و افرادی که استخدام کردید نیز باید با افرادی که در

were currently working there, because  when you're working in a coffee shop,  

حال حاضر در آنجا کار می‌کردند خوب کار می‌کردند، زیرا وقتی در یک کافی‌شاپ کار می‌کنید،

everyone is working behind the counter.  It's a very tight space physically.

همه پشت میز کار می‌کنند.  از نظر فیزیکی فضای بسیار تنگی است.

Dan: Yeah. You're public,  

دن: آره شما عمومی هستید،

but you're also in that setting. You're  front-facing, you're seeing everybody,  

اما در آن تنظیم نیز هستید. شما رو به رو هستید، همه را می بینید،

and you have to be cheerful. But then when  people walk out, you're also... A lot of times,  

و باید شاد باشید. اما وقتی مردم بیرون می‌روند، شما نیز... خیلی وقت‌ها،

a lot of gossip builds up in these situations,  so you want to find people who are low drama,  

در این موقعیت‌ها شایعه‌های زیادی جمع می‌شود، بنابراین می‌خواهید افرادی را بیابید که درام پایینی دارند،

which can be difficult in the  coffee barista industry, I will say.

که می‌تواند در صنعت باریستای قهوه سخت باشد. من خواهم گفت.

Vanessa: But you did it.

ونسا: اما تو این کار را کردی.

Dan: I did.

Vanessa: Tell us about the  

دن: انجام دادم.

ونسا: درباره

people you hired. Did it work out? How did it go,  without saying any names in case they're watching?

افرادی که استخدام کردید به ما بگویید. نتیجه داد؟ چطور پیش رفت، بدون گفتن هیچ نامی در صورتی که تماشا می‌کنند؟

Dan: I think all  

دن: فکر می‌کنم همه

but maybe one of my hires were pretty good.  Some of them were like slam dunks, I thought.

اما شاید یکی از استخدام‌های من خیلی خوب بود. من فکر می کردم که برخی از آنها مانند اسلم دانک بودند.

Vanessa: Oh, okay. Okay. And what made them-

ونسا: اوه، باشه. باشه و چه چیزی باعث شد -

Dan: Just vary with the people.

Vanessa: They were with it?

دن: فقط با مردم فرق کنید.

ونسا: آنها با آن بودند؟

Dan: One of them was the manager when  

دن: زمانی که من رفتم یکی از آنها مدیر بود

I left. Some of them were kind of high strung,  but that meant they were with it, you know?

. برخی از آن‌ها تا حدودی بندکشی داشتند، اما این بدان معنا بود که با آن همراه بودند، می‌دانی؟

Vanessa: Yeah. Okay.

ونسا: آره. باشه

Dan: Yeah. And then  

دن: آره و سپس

also for that coffee shop, most of the  people who worked there were women. And  

همچنین برای آن کافی شاپ، بیشتر افرادی که در آنجا کار می کردند زن بودند. و

so I had to kind of be a little careful  who... That made actually hiring guys  

بنابراین باید کمی مراقب باشم چه کسی... این کار واقعاً استخدام پسرها   را

harder just because a lot of times if you get a  guy who's single and giving off these signals,  

سخت‌تر می‌کرد، فقط به این دلیل که خیلی از اوقات اگر مردی مجرد بود و این سیگنال‌ها را می‌داد، در

then it just ends up building this kind of  tension and drama. I was like the married  

نهایت منجر به ایجاد این نوع تنش می‌شد. و درام من مثل

guy there and Dan's taken, it doesn't matter,  whatever. I gave them relationship advice, but...

مرد متاهل آنجا بودم و دن برده شده است، مهم نیست، هر چه باشد. من به آنها مشاوره روابط دادم، اما...

Vanessa: You wanted to hire someone who wasn't-

ونسا: تو می خواستی کسی را استخدام کنی که نبود-

Dan: From the married guy perspective.

دن: از منظر مرد متاهل.

Vanessa: You didn't want someone who was  

ونسا: کسی را نمی‌خواستی که

just going to flirt with the coworkers the whole  time? You wanted a good environment for everybody?

تمام مدت با همکارانش معاشقه کند ؟ شما یک محیط خوب برای همه می خواستید؟

Dan: Yeah. Because guys would come in from  

دن: آره از آنجا که پسرها از

other shops and flirt with the girls there, so it  was like they're already messing up the jive, men.

مغازه‌های دیگر می‌آمدند و با دختران آنجا معاشقه می‌کردند، بنابراین مثل این بود که آن‌ها قبلاً در حال بهم ریختن جیو هستند، مردان.

Vanessa: Yeah. I think an important part about  

ونسا: آره. من فکر می‌کنم بخش مهمی در مورد

hiring someone is that, if you have to work with  a team, that they work well together. That was  

استخدام کسی این است که، اگر مجبورید با یک تیم کار کنید، آنها به خوبی با هم کار می‌کنند. این

actually something I was going to say about the  people who I've hired. I've hired several people  

در واقع چیزی بود که می خواستم در مورد افرادی که استخدام کرده ام بگویم. من چندین نفر را استخدام کرده ام

to work for Speak English with Vanessa, because  one person cannot make all of this magic happen  

تا برای صحبت کردن به زبان انگلیسی با ونسا کار کنند، زیرا یک نفر نمی تواند همه این جادو را به

by themselves. I'd say one of the key things that  I look for now... I've had some not completely  

تنهایی انجام دهد. می‌توانم بگویم یکی از چیزهای کلیدی که در حال حاضر به دنبال آن هستم... من تجربه‌های نه کاملاً

failed hiring experiences, but ones that didn't  work out as well. One of the things that I've  

ناموفق استخدامی داشته‌ام، اما تجربه‌هایی هم به نتیجه نرسیده‌اند. یکی از چیزهایی که من

learned from that is if somebody can understand  what you're asking for and then either ask the  

از آن آموخته ام این است که اگر کسی بتواند خواسته شما را بفهمد و سپس

right questions so that they can do it correctly  or do it correctly the first time, that is huge.

سؤالات درست را بپرسد تا بتواند آن را به درستی انجام دهد یا بار اول آن را به درستی انجام دهد، بسیار بزرگ است.

when I'm asking someone, for example, to help  write some sample sentences for an English course,  

برای مثال، وقتی از کسی می‌خواهم که در نوشتن چند جمله نمونه برای یک دوره انگلیسی کمک کند،

well, I can tell them, "Here's the vocabulary. Can  you write two sample sentences per vocabulary word  

خوب، می‌توانم به او بگویم: "این واژگان است. آیا می‌توانید دو جمله نمونه برای هر کلمه واژگانی

with a definition?" I can give them simple, small  instructions like that and see what happens. And  

با تعریف بنویسید؟" می‌توانم چنین دستورالعمل‌های ساده و کوچکی به آنها بدهم و ببینم چه اتفاقی می‌افتد. و

if they do it perfectly the first time, okay. If  they don't, I don't really care. It's that they  

اگر بار اول این کار را کاملاً انجام دهند، بسیار خوب. اگر آن‌ها این کار را نکنند، من واقعاً اهمیتی نمی‌دهم. این است که آنها

ask the right questions like, "Oh, do you want a  long definition or a short definition," or "Would  

سؤالات درستی می پرسند، مانند «اوه، تعریف طولانی می خواهی یا تعریف کوتاه» یا «آیا

you like it to be double space? Single space?" If  somebody is thinking about those types of things,  

دوست داری فضای دوتایی باشد؟ تک فاصله؟» اگر کسی به این نوع چیزها فکر می‌کند،

I think that, like you said, being with  it and on it... Great vocabulary words,  

فکر می‌کنم، همانطور که شما گفتید، همراه بودن با آن و روی آن... کلمات واژگانی عالی،

but those are the most important because you can  teach the other things oftentimes in various jobs.

اما اینها مهمترین هستند زیرا می‌توانید موارد دیگر را اغلب در مشاغل مختلف آموزش دهید.

Dan: So an openness to learning-

دن: باز بودن برای یادگیری -

Vanessa: Yeah, openness to learning.

ونسا: بله، باز بودن برای یادگیری.

Dan: ... and asking questions.

دن: ... و سوال پرسیدن.

Vanessa: Yeah. And when you give corrections like,  

ونسا: آره. و هنگامی که اصلاحاتی مانند،

"Oh, I would prefer if you did it like this," or  "Can you change this to be like this," the next  

«اوه، ترجیح می‌دهم اگر این‌طور عمل می‌کردی» یا «می‌توانی این را تغییر بدهی به این شکل باشد» را انجام می‌دهی،

time they also do that. So kind of the various  changes that you'd like and being able to do that.

دفعه بعد   نیز آن‌ها این کار را انجام می‌دهند. تغییرات مختلفی که دوست دارید و قادر به انجام آن هستید.

Dan: I know you've  

had somebody who didn't do that well.

دن: من می دانم که شما

یکی را داشته اید که این کار را به خوبی انجام نداده است.

Vanessa: Yeah, I think-

ونسا: آره، فکر می کنم-

Dan: I remember some conversations.

دن: چند مکالمه را به یاد دارم.

Vanessa: 

It's really tricky to hire someone,  especially for me because I've never...

ونسا:

واقعاً سخت است که کسی را استخدام کنم، مخصوصاً برای من چون هرگز...

Dan: It's kind of blind, really, to meet them.

دن: ملاقات با آنها واقعاً کور است.

Vanessa: Yeah.

Dan: I do talk to them I presume.

ونسا: آره.

دن: فکر می کنم با آنها صحبت می کنم.

Vanessa: Well, I talk to them on Zoom and  

ونسا: خوب، من با آنها در Zoom و چیزهای دیگر صحبت می کنم،

stuff but I've never really hired people. A lot of  these positions that I'm hiring people for, it's  

اما هرگز واقعاً افراد را استخدام نکرده ام. بسیاری از این موقعیت‌ها که من افراد را برای آن استخدام می‌کنم،

the first time I've ever hired someone for that  position. So I'm learning what exactly is the job  

اولین بار است که کسی را برای آن موقعیت استخدام می‌کنم. بنابراین من یاد می‌گیرم که موقعیت شغلی دقیقاً چیست، دقیقاً به

position, what exactly do I need? It's not this  company with a big long process for hiring various  

چه چیزی نیاز دارم؟ این شرکتی نیست که پروسه طولانی مدت زیادی برای استخدام

people in the same position, so I'm kind of  learning from scratch each time. But I think it's  

افراد مختلف در یک موقعیت دارد، بنابراین من هر بار به نوعی از ابتدا یاد می‌گیرم. اما من فکر می‌کنم این

a good skill, being able to hire the right people  and have a good situation. There is something  

مهارت خوبی است، توانایی استخدام افراد مناسب و داشتن موقعیت خوب. نکته

interesting that you did not mention and I didn't  mention about hiring people. Their qualifications.

جالبی وجود دارد که شما به آن اشاره نکردید و من درباره استخدام افراد به آن اشاره نکردم. صلاحیت آنها.

Dan: Oh, their qualifications.

دان: اوه، شرایط آنها.

Vanessa: So if you are a graphic designer, if you're,  

ونسا: بنابراین اگر شما یک طراح گرافیک هستید،

of course, a doctor or something like this, you  need some specific job-related qualifications.

البته اگر پزشک یا چیزی شبیه به این هستید، به مدارک خاص مرتبط با شغل نیاز دارید.

Dan: Yeah. That was always  

a little lower on the list  for what I was hiring for.

دن: آره

برای چیزی که من برای آن استخدام می کردم، همیشه در فهرست کمی پایین تر بود.

Vanessa: That's interesting.  

ونسا: جالب است.

Yeah. And I feel like, for me, when I hired,  for example, a writer, I want someone who has  

آره و برای من احساس می‌کنم وقتی مثلاً نویسنده‌ای را استخدام می‌کنم، کسی را می‌خواهم که

writing experience, but I didn't care if they  had a certificate or a degree. It was more,  

تجربه نویسندگی داشته باشد، اما برایم اهمیتی نداشت که گواهی یا مدرک داشته باشد. بیشتر بود،   آیا

can they do a good job? And I feel like this is a  little bit more of a modern hiring process. Lots  

آنها می توانند کار خوبی انجام دهند؟ و من احساس می‌کنم که این کمی بیشتر از یک فرآیند استخدام مدرن است. بسیاری

of traditional jobs still want you to have this  certificate, this degree, this qualification.

از مشاغل سنتی همچنان می خواهند که شما این گواهی، این مدرک، این مدرک را داشته باشید.

Dan: Well, it depends on the  

دن: خب، این به   فنی بستگی دارد

technicality. My dad is an engineer and he  works in a... What would you even call it? Not a  

. پدر من یک مهندس است و او در یک ... چه نامی می‌دهید؟

factory. A workshop with metals and big machinery  and stuff. And if he's going to hire an engineer,  

کارخانه نیست. کارگاهی با فلزات و ماشین آلات بزرگ و چیزهای دیگر. و اگر قرار است مهندس استخدام کند،

they need a certain kind of expertise to  even have a baseline knowledge. Because  

آنها به نوع خاصی از تخصص نیاز دارند تا حتی دانش پایه داشته باشند. چون

if I walked in there, I'd be like, "I  don't even understand what is happening."

اگر وارد آنجا می‌شدم، می‌گفتم: « حتی نمی‌فهمم چه اتفاقی دارد می‌افتد».

Vanessa: You would not be hired.

ونسا: تو استخدام نمیشی.

Dan: Right, exactly.

دن: درسته، دقیقا.

Vanessa: Yeah. For certain jobs,  

ونسا: آره. برای مشاغل خاص،

of course, you need some kind of experience  with the job itself, but I think a lot of jobs  

البته، شما به نوعی تجربه با خود شغل نیاز دارید، اما فکر می‌کنم بسیاری از مشاغل

nowadays, they are looking for character  traits, especially if you're young,  

امروزه به دنبال ویژگی‌های شخصیتی هستند، مخصوصاً اگر جوان هستید،

more than specific experiences. But there are so  many jobs out there, these many different things.

بیشتر از تجربیات خاص. اما مشاغل بسیار زیادی وجود دارد، این موارد بسیار متفاوت.

Dan: Yeah. Totally depends on the field.

دن: آره کاملا بستگی به رشته داره

Vanessa: Yeah. All  

right. Are you ready for our  final question of the day?

ونسا: آره. همه چیز

درست است. آیا برای آخرین سوال روز ما آماده هستید؟

Dan: Sure.

دن: حتما.

Vanessa: All right. I wrote it out here. Our final question  

ونسا: خیلی خب. اینجا نوشتمش سؤال نهایی ما

is one that many students have asked, maybe  hundreds of thousands, maybe bajillions of times.

سؤالی است که بسیاری از دانش‌آموزان، شاید صدها هزار، شاید باجیلیون‌ها بار، پرسیده‌اند.

Dan: Bajillions.

دن: باجیلیون.

Vanessa: Oftentimes,  

ونسا: اغلب،

this question is asked to me, but I think it  can relate to both of us. How can you have a  

این سؤال از من پرسیده می شود، اما فکر می کنم  می تواند به هر دوی ما مربوط باشد. چگونه می‌توانید

work-life balance with so much going on in your  life? We both work, we have three children,  

با این همه اتفاق در زندگی‌تان تعادل بین کار و زندگی داشته باشید ؟ ما هر دو کار می کنیم، سه بچه داریم،

we have two cats and nine chickens and a  house and a big garden, and, yes, all of this.

دو گربه و نه مرغ و یک خانه و یک باغ بزرگ داریم، و بله، همه اینها.

Dan: Boy, that garden.

دن: پسر، اون باغ.

Vanessa: I'm just saying right now it's pretty busy.

ونسا: فقط میگم الان خیلی شلوغه.

Dan: It does take a lot of work.

دن: کار زیادی می خواهد.

Vanessa: Yeah. So how can  

ونسا: آره. بنابراین چگونه می‌توانید

you personally have a work-life  balance? Then I can answer.

شما شخصاً یک تعادل بین کار و زندگی داشته باشید ؟ بعد میتونم جواب بدم

Dan: Yeah. For me, because we both work,  

دن: آره برای من، چون هر دوی ما کار می‌کنیم،

it's important for me not to really get, at  this point in my life, a full-time job. So  

برای من مهم است که در این مرحله از زندگی‌ام، شغل تمام‌وقت به دست نیاورم. بنابراین

I have pretty much the perfect situation for me  because it's professional but it's not strict in  

من تقریباً موقعیت عالی را برای خودم دارم زیرا حرفه ای است اما در ساعات کاری سختگیرانه نیست

its hours. That really helps because I was able  to negotiate getting Fridays off all the time.

. این واقعا کمک می‌کند زیرا می‌توانستم همیشه در مورد تعطیلی جمعه‌ها مذاکره کنم.

Vanessa: Today.

ونسا: امروز.

Dan: Yes. And it's  

دن: بله. و این

a non-traditional school, so they already  kind of do something different on Friday  

یک مدرسه غیرسنتی است، بنابراین آنها در حال حاضر به نوعی در روز جمعه   کاری متفاوت انجام می دهند

anyway. Just their flexibility for scheduling  was really perfect for our situation. While  

. فقط انعطاف‌پذیری آنها برای برنامه‌ریزی واقعاً برای شرایط ما عالی بود. اگرچه

it's not as great for making money, it's good  for work-life balance, so there's always costs  

برای کسب درآمد عالی نیست، برای تعادل بین کار و زندگی خوب است، بنابراین همیشه هزینه‌ها

and benefits. I'm not making as much money,  but I get to spend more time with my family.

و مزایا وجود دارد. من آنقدر پول در نمی‌آورم، اما می‌توانم زمان بیشتری را با خانواده‌ام بگذرانم.

Vanessa: 

And you get the same vacations as  our children because you have the  

ونسا:

و شما همان تعطیلات فرزندان ما را می‌گیرید، زیرا

same schedule and all of that, so you take the  kids to school and manage their school life,  

برنامه یکسانی دارید و همه اینها، بنابراین بچه‌ها را به مدرسه می‌برید و زندگی مدرسه آنها را مدیریت می‌کنید،

which, as parents know, managing your  children's school life is a big deal.

که همانطور که والدین می‌دانند، مدیریت زندگی مدرسه فرزندانتان کار بزرگی است. .

Dan: Yeah,  

دن: بله،

that's something that I kind of take  for granted because I take Theo to  

این چیزی است که من آن را بدیهی می دانم زیرا تئو را

school with me. Nobody has to drop him off or  anything because he just goes with me, so...

با خودم به مدرسه می برم. هیچ کس مجبور نیست او را رها کند یا چیز دیگری چون او فقط با من می رود، بنابراین...

Vanessa: And soon Freddie, too.

ونسا: و به زودی فردی نیز.

Dan: As far as a general tip, that's not really  

دن: تا آنجا که یک نکته کلی، واقعاً

going to work for a lot of people because this  very particular situation... But, yeah, I would  

برای بسیاری از افراد کارساز نیست، زیرا این موقعیت بسیار خاص... اما، بله، می‌توانم

say that to accomplish work-life balance, you need  to either have both people working a little less  

بگویم که برای ایجاد تعادل بین کار و زندگی، باید هر دو نفر را داشته باشید. کمی کمتر کار کنید

or one person working dramatically less to be able  to take care of all the stuff around the house.  

یا یک نفر به طور چشمگیری کمتر کار کند تا بتواند از همه چیزهای اطراف خانه مراقبت کند.   به همین

That's why it's common for the husband to work  and the woman not to work, not to work because-

دلیل معمول است که شوهر کار می کند و زن کار نمی کند، زیرا کار نمی کند -

Vanessa: Not to make money.

ونسا: نه برای پول درآوردن.

Dan: Yeah, not to make the money because well then you  

دن: بله، نه برای اینکه پول در بیاورید، زیرا در این صورت

might be able to get a better work-life balance.  Although for each person, it's out of balance.

ممکن است بتوانید تعادل کار و زندگی بهتری داشته باشید. اگر چه برای هر فرد، تعادل آن از بین رفته است.

Vanessa: Yeah.

ونسا: آره.

Dan: I don't know. It's actually pretty tricky.

دن: نمی دونم. در واقع بسیار مشکل است.

Vanessa: Yeah.

Dan: I think we do it,  

ونسا: آره.

دن: فکر می‌کنم ما این کار را انجام می‌دهیم،

but we are able to do it because we have  flexible jobs that we've sought out. We've  

اما می‌توانیم این کار را انجام دهیم زیرا مشاغل انعطاف‌پذیری داریم که به دنبال آن‌ها بوده‌ایم. ما

also gone through a lot of transitions in  our life where, "Oh, this isn't working.  

همچنین تغییرات زیادی را در زندگی خود پشت سر گذاشته‌ایم که در آن، "اوه، این کار نمی‌کند.

This is terrible," then you're reworking  stuff and then you get into a better place.

این وحشتناک است،" سپس شما در حال کار کردن چیزها هستید و سپس به مکان بهتری می‌روید.

Vanessa: Yeah, I do feel like-

ونسا: آره، احساس می‌کنم -

Dan: You got to be able to  

دن: تو باید

be willing to change directions like that as well.

بتونی همچین مسیری رو تغییر بدی.

Vanessa: Yeah. Our  

ونسا: آره.

parents had the very traditional husband  works outside the home, makes the money,  

والدین ما شوهر بسیار سنتی داشتند بیرون از خانه کار می‌کرد، پول در می‌آورد،

the wife stays home and takes care  of the kids. Both of those are very-

زن خانه می‌ماند و از بچه‌ها مراقبت می‌کرد. هر دوی اینها بسیار هستند -

Dan: It's an easy answer.

دن: پاسخ آسانی است.

Vanessa: Both of those are very difficult jobs, but I feel  

ونسا: هر دوی اینها مشاغل بسیار دشواری هستند، اما من احساس می‌کنم

like between their generation and our generation,  there was a shift of both people working full-time  

بین نسل آن‌ها و نسل ما، هر دو نفر به‌طور تمام وقت کار می‌کردند

and now we're kind of switching to... I feel  like a lot of Millennials, which is what we are-

و اکنون به نوعی در حال تغییر هستیم... هزاره ها، چیزی که ما هستیم-

Dan: How can we work less?

دن: چگونه می توانیم کمتر کار کنیم؟

Vanessa: ... trying to kind of do what  

ونسا: ... سعی می کنیم کاری را انجام دهیم که

we're doing. I do think there's a lot of people,  a lot of my friends who are our age in the US,  

انجام می دهیم. من فکر می کنم افراد زیادی هستند، بسیاری از دوستان من که هم سن و سال ما در ایالات متحده هستند،

they're both the wife and the husband are  kind of mixing these traditional roles  

هر دو زن و شوهر هستند، به نوعی این نقش های سنتی را با هم ترکیب می کنند

and not working both full-time jobs or just  trying to do things a little bit more outside  

و هر دو شغل تمام وقت کار نمی کنند یا فقط سعی می کنند کارها را کمی بیشتر خارج از جعبه انجام دهید

the box. I imagine our kids when they're  adults and the next generations are just  

. تصور می‌کنم بچه‌های ما وقتی بزرگسال هستند و نسل‌های بعدی

going to be constantly evolving and shifting  and trying to make things even more balanced.

دائماً در حال تکامل و تغییر هستند و سعی می‌کنند همه چیز را متعادل‌تر کنند.

Because for me, I work from home at the  moment, and technically my job could be  

زیرا برای من، من در حال حاضر از خانه کار می‌کنم و از نظر فنی شغلم می‌تواند

never-ending. I could always be coming up  with new courses and new lessons and new  

بی‌پایان باشد. همیشه می‌توانستم دوره‌های جدید و درس‌های جدید و

ideas. The way that my brain works, I always  have new ideas. I swear, every single time-

ایده‌های جدید را ارائه کنم. روشی که مغزم کار می‌کند، همیشه ایده‌های جدیدی دارم. قسم می خورم، هر بار -

Dan: She never stops.

Vanessa: ... that I take a walk  

دن: او هرگز متوقف نمی شود.

ونسا: ... که قدم بزنم

or I'm alone with my thoughts, I have a million  ideas. Dan's favorite thing is when I come to  

یا با افکارم تنها باشم، میلیون ها ایده دارم. چیز مورد علاقه دن این است که به سراغ

him and say, "Hey, hun, I had an idea." His eyes  go, "Oh." But I always have new ideas, but it's  

او می‌روم و می‌گویم: "هی، هان، من یک ایده داشتم." چشمانش می‌گویند: "اوه." اما من همیشه ایده های جدیدی دارم، اما

not always healthy for me to be outputting a lot  of work all the time because I have other things,  

همیشه برای من مفید نیست که همیشه کارهای زیادی انجام دهم، زیرا چیزهای دیگری، به خصوص

other people, my children especially, in my life  that bring me joy and need a lot of attention.

افراد دیگر، مخصوصاً فرزندانم، در زندگی ام دارم که به من شادی می دهند و به توجه زیادی نیاز دارند. . فکر می‌کنم

I think the key for me, and I don't do this  perfectly so I don't know if I'm the best person  

این کلید برای من است، و من این کار را کاملاً انجام نمی‌دهم، بنابراین نمی‌دانم که آیا بهترین فردی هستم که می‌توانم به آن

to answer this... I don't think there is a best  person to answer this, but I think the thing that  

پاسخ دهم یا نه... فکر نمی‌کنم بهترین فرد برای پاسخ به این سؤال وجود داشته باشد، اما من فکر کنید چیزی که

works for me is to be 100% present with whatever  I'm doing. If I'm working, I am in this room, this  

برای من مفید است این است که 100٪ با هر کاری که انجام می‌دهم حاضر باشم . اگر کار می کنم، در این اتاق هستم، اینجا

is our little office, the door is closed, I am  focused on work, nothing else is going on. Maybe  

دفتر کوچک ماست، در بسته است، من روی کار متمرکز هستم، هیچ چیز دیگری در کار نیست. شاید

the kids are playing with someone else, they're  always here, but they're with somebody else.  

بچه‌ها با شخص دیگری بازی می‌کنند، همیشه اینجا هستند، اما با شخص دیگری هستند.

Or if my kids come in here, I have to  stop what I'm working on and look at them,  

یا اگر بچه‌هایم به اینجا بیایند، باید کاری را که روی آن کار می‌کنم متوقف کنم و به آنها نگاه کنم،

work on whatever I'm doing with them, say hi to  them, and then when they leave, continue working.

روی هر کاری که با آنها انجام می‌دهم کار کنم، به آنها سلام کنم، و بعد از رفتن آنها، به کار خود ادامه دهم.

Just the other day, they were doing something else  and I was doing some work. And they busted in the  

همین روز دیگر، آنها کار دیگری انجام می‌دادند و من هم مشغول انجام کارهایی بودم. و آنها در اتاق کوبیدند

room, "Mommy, you're on the computer. Wow, I want  to sit on your lap." There were two children on  

، "مامان، تو سر کامپیوتر هستی. وای، من می خواهم روی بغلت بنشینم." دو کودک روی

my lap and I was halfway through finishing an  email that I really wanted to finish. There  

آغوشم بودند و من در نیمه راه تمام کردن ایمیلی بودم که واقعاً می‌خواستم آن را تمام کنم.

is no way that you can do that if you have  ever tried to do that, so in my mind, I say,  

هیچ راهی وجود ندارد که بتوانید این کار را انجام دهید، اگر تا به حال سعی کرده اید این کار را انجام دهید، بنابراین در ذهنم، می گویم:

"I'm not going to do that right now. I will wait  5 minutes, 10 minutes. It's going to be okay."

"در حال حاضر این کار را انجام نمی دهم. من 5 دقیقه، 10 دقیقه صبر می کنم. خوب باش."

Dan: 10 hours.

Vanessa: 10 hours,  

دان: 10 ساعت

ونسا: 10 ساعت،

it's okay. And focus on just whatever  they need at that second, and then I  

اشکالی ندارد. و فقط روی هر چیزی که در آن ثانیه به آن نیاز دارند تمرکز کنم، و سپس

can get back to it. Because I think if you  try to check your emails while you're also  

می‌توانم به آن بازگردم. چون فکر می‌کنم اگر سعی کنید ایمیل‌هایتان را در حالی که

talking to your kids or doing something  else, your brain is going to go crazy.

با بچه‌هایتان صحبت می‌کنید یا کار دیگری انجام می‌دهید بررسی کنید، مغزتان دیوانه می‌شود.

Dan: Well,  

دن: خب،

a lot of parents probably hand their  kids like an iPad or turn on the TV  

بسیاری از والدین احتمالاً به فرزندانشان مانند آی‌پد می‌دهند یا تلویزیون را روشن می‌کنند

or something. That's an option, but  probably not great for your kids.

. این یک گزینه است، اما احتمالاً برای فرزندان شما عالی نیست.

Vanessa: Yeah. For me,  

ونسا: آره. برای من،

usually I only do work whenever the kids are at  school, sleeping, or with someone else. They don't  

معمولاً فقط زمانی که بچه‌ها در مدرسه هستند، می‌خوابند یا با شخص دیگری کار می‌کنند. آن‌ها

really watch that much TV, so that's not really  an option for our family, but trying to focus  

واقعاً آنقدر تلویزیون تماشا نمی‌کنند، بنابراین این واقعاً گزینه‌ای برای خانواده ما نیست، اما تلاش برای تمرکز

100%. And that's also something I recommend with  English is when you are really studying English,  

100٪ است. و این چیزی است که من در مورد انگلیسی توصیه می‌کنم وقتی واقعاً در حال مطالعه انگلیسی هستید،

if you're listening to a song in English, if  you're listening to a podcast in English, that's  

اگر به آهنگی به زبان انگلیسی گوش می‌دهید، اگر در حال گوش دادن به پادکست به زبان انگلیسی هستید، این

fun stuff, right? That's great. You're immersing  yourself. But if you are studying vocabulary,  

چیزهای سرگرم‌کننده است، درست است؟ این عالی است. شما در حال غوطه ور شدن خودتان هستید. اما اگر در حال مطالعه واژگان هستید،

you are writing out those sentences, you are  practicing your pronunciation, focus on that.

دارید آن جملات را می نویسید، تلفظ خود را تمرین می کنید، روی آن تمرکز کنید.

Try to focus 100% of your attention and you'll  do your best at it and you'll actually improve.  

سعی کنید 100% توجه خود را متمرکز کنید و تمام تلاش خود را در آن انجام خواهید داد و در واقع پیشرفت خواهید کرد.

If you're trying to do a million things at  the same time, at the end you're just going  

اگر می‌خواهید میلیون‌ها کار را همزمان انجام دهید ، در پایان فقط

to feel frustrated. At least that's how  I feel, like I got nothing done because I  

احساس ناامیدی خواهید کرد. حداقل من اینطور احساس می‌کنم، مثل اینکه کاری از دستم برنمی‌آید چون

was trying to do everything at the same time.  So I'm constantly trying to simplify my life  

سعی می‌کردم همه کارها را همزمان انجام دهم. بنابراین من دائماً سعی می‌کنم زندگی‌ام را ساده کنم

because there's lots going on. Anyway, that's the  roundabout answer for this very tricky question.

زیرا چیزهای زیادی در جریان است. به هر حال، این پاسخی است برای این سوال بسیار پیچیده.

Dan: Yeah. In  

دن: آره به

other words, you just got  to figure it out somehow.

عبارت دیگر، شما فقط باید به نحوی آن را بفهمید.

Vanessa: Yeah.

Dan: There's not a one-size-fit-all answer.

ونسا: آره.

دن: یک پاسخ یکسان برای همه وجود ندارد.

Vanessa: Absolutely, not a one-size-fit-all.  

ونسا: کاملاً، نه یک اندازه برای همه.   فکر می‌کنم

I think if your goal is to really have a work-life  balance... I think for most people it is,  

اگر هدف شما واقعاً داشتن تعادل بین کار و زندگی باشد ... فکر می‌کنم برای اکثر مردم اینطور است،

but if that's something that you really want  to prioritize, like Dan said, I think you need  

اما اگر آن چیزی است که واقعاً می‌خواهید آن را در اولویت قرار دهید، همانطور که دن گفت، فکر می‌کنم باید

to dump out the bucket of all the things you have  going on and decide what is absolutely necessary.

سطل را کنار بگذارید. همه چیزهایی که دارید انجام می دهید و تصمیم بگیرید که چه چیزی کاملاً ضروری است.

Dan: That's a good strategy.

دن: این یک استراتژی خوب است.

Vanessa: What can we cut?  

ونسا: چه چیزی را می توانیم قطع کنیم؟

What expenses can we cut so we can work less?  What trips can we cut? What work trips? What  

چه هزینه هایی را می توانیم کاهش دهیم تا بتوانیم کمتر کار کنیم؟ چه سفرهایی را می توانیم کاهش دهیم؟ چه سفرهای کاری؟ چه

commitments? All of these things so that we can  get down to just the basics. And then you can  

تعهداتی؟ همه این موارد برای اینکه بتوانیم فقط به اصول اولیه بپردازیم. و سپس می‌توانید به

kind of build it up from there. But I think, a  lot of times, I know some people that feel like,  

نوعی آن را از آنجا بسازید. اما فکر می‌کنم، خیلی وقت‌ها، من افرادی را می‌شناسم که احساس می‌کنند،

"Well, I have to do this. I have to do this." And,  yes, sometimes you have to do things, but overall  

«خب، من باید این کار را انجام دهم. من باید این کار را انجام دهم.» و، بله، گاهی اوقات باید کارهایی انجام دهید، اما در کل

trying to really cut back and decide, "What do I  need to purchase? What expenses are necessary?"

سعی کنید واقعاً کاهش دهید و تصمیم بگیرید، "چه چیزی را باید بخرم؟ چه هزینه هایی لازم است؟"

Dan: Hobbies, too.

دن: سرگرمی ها هم.

Vanessa: What hobbies do I absolutely have to do?

ونسا: چه سرگرمی هایی باید انجام دهم؟

Dan: Some of them might  

دن: برخی از آنها ممکن است

be painful. I recently stopped watching  hockey, which is my favorite sport. That  

دردناک باشند. من اخیراً تماشای هاکی را که ورزش مورد علاقه من است، متوقف کردم.

kind of brought a little tear to my eye,  but I just don't have time for it anymore.

کمی اشک در چشمانم جاری شد، اما دیگر برای آن وقت ندارم.

Vanessa: 

ونسا:

And maybe at another point in  your life you'll have more.

و شاید در مقطعی دیگر از زندگی‌تان بیشتر داشته باشید.

Dan: I can watch all the hockey games I want.

دن: من می توانم تمام بازی های هاکی را که می خواهم تماشا کنم.

Vanessa: You'll have more figurative bandwidth,  

ونسا: شما پهنای باند مجازی بیشتری خواهید داشت،

but for now, maybe in your life, if you're feeling  really stressed by this work-life balance, lay  

اما در حال حاضر، شاید در زندگی‌تان، اگر واقعاً تحت فشار این تعادل کار و زندگی هستید،

everything out on the table. What is necessary?  How can I cut back so that I feel more balanced  

همه چیز را روی میز بگذارید. چه چیزی لازم است؟ چگونه می توانم کم کنم تا احساس تعادل

and happy? I think you owe it to yourself, you  owe it to your family, and you'll just be a better  

و شادی بیشتری داشته باشم؟ فکر می‌کنم این را مدیون خودتان هستید، به خانواده‌تان مدیون هستید و فقط

person for it. But I'm still working on that,  Dan's still working on that, so take it with a  

برای آن فرد بهتری خواهید بود. اما من هنوز روی آن کار می‌کنم، دن هنوز روی آن کار می‌کند، پس آن را با

grain of salt. All right. Well, thank you so much,  Dan, for joining me for this work conversation.

کمی نمک مصرف کنید. بسیار خوب. خب، خیلی از شما متشکرم، دن، که برای این گفتگوی کاری به من ملحق شدید.

Dan: Yes, you're welcome.

دن: بله، خوش اومدی.

Vanessa: Yes, we made it. Thank you so much for immersing  

ونسا: بله، ما موفق شدیم. از اینکه خود را در انگلیسی غرق کردید بسیار سپاسگزارم

yourself in English. These types of conversations  are excellent for improving your vocabulary,  

. این نوع مکالمات برای بهبود دایره لغات شما عالی هستند،

all the words you saw down here. But something  even better about these conversations is that it  

همه کلماتی که در اینجا دیدید. اما چیزی حتی بهتر از این گفتگوها این است که

has been absolutely proven. The best way to learn  a language is through immersion and acquisition.  

کاملاً ثابت شده است. بهترین راه برای یادگیری زبان از طریق غوطه وری و فراگیری است.

This means that you don't really even know you're  learning. You're just picking up on all of the  

این بدان معنی است که شما واقعاً حتی نمی دانید که در حال یادگیری هستید. در حین گوش دادن به این مکالمات، شما فقط از همه

rules and the nuances and the ideas of English  while you're listening to these conversations,  

قوانین و نکات ظریف و ایده های انگلیسی استفاده می کنید،

so you're welcome. I hope that you enjoyed this  lesson, you learned a lot. Feel free to watch it  

بنابراین خوش آمدید. امیدوارم از این درس لذت برده باشید ، چیزهای زیادی یاد گرفته باشید. با خیال راحت آن را

as many times as you want. Also, please download  the free PDF worksheets over Dan's face right here  

هر چند بار که می خواهید تماشا کنید. همچنین، لطفاً کاربرگ‌های PDF رایگان روی صورت دن را از اینجا دانلود کنید

with all of today's vocabulary, sample sentences,  ideas. You can answer Vanessa's challenge question  

با همه واژگان امروزی، جملات نمونه، ایده‌ها. می‌توانید به سؤال چالشی ونسا پاسخ دهید

so that you never forget what you've learned and  you can click on the link in the description to  

تا هرگز آموخته‌های خود را فراموش نکنید و می‌توانید روی پیوند در توضیحات کلیک کنید تا

download that free PDF worksheet today. It is  my gift to you. So thank you so much, dear.

آن کاربرگ PDF رایگان را امروز دانلود کنید. هدیه من به شماست. پس خیلی ممنون عزیزم

Dan: You're welcome.

دن: خوش اومدی.

Vanessa: I appreciate  

ونسا: از اینکه

you joining me for this conversation. These  are absolutely beneficial to our students.

برای این گفتگو به من ملحق شدید سپاسگزارم. اینها برای دانش آموزان ما کاملاً مفید است.

Dan: It's my pleasure.

دن: خوشحالم.

Vanessa: And it's  

fun to talk with you about these types of things.

ونسا: و

صحبت کردن با شما در مورد این نوع چیزها سرگرم کننده است.

Dan: Yes, indeed. Thank you.

دن: بله، واقعا. متشکرم.

Vanessa: You're welcome. Well,  

ونسا: خوش اومدی. خوب،

thanks so much for learning English with  me. And let me know in the comments,  

خیلی ممنون که با من انگلیسی یاد گرفتید . و در نظرات به من اطلاع دهید،

what is your job? Tell us  in the comments of your job.

شغل شما چیست؟ در نظرات شغلتان به ما بگویید.

Dan: Do you have work-life balance?

دن: آیا تعادل بین کار و زندگی داری؟

Vanessa: Do you have work-life balance and tips for the  

ونسا: آیا تعادل کار و زندگی و نکاتی برای

rest of us? And we'll see you again next Friday  for a new lesson here on my YouTube channel. Bye.

بقیه ما دارید؟ و جمعه آینده دوباره شما را برای یک درس جدید در کانال YouTube من می بینیم. خداحافظ

Dan: Bye.

Vanessa: But wait, do you want more? I recommend  

دن: خداحافظ.

ونسا: اما صبر کن، آیا بیشتر می خواهی؟ توصیه می‌کنم

watching this video next, where Dan and I will  talk about our daily routines, including something  

این ویدیوی بعدی را تماشا کنید، جایی که من و دن  در مورد کارهای روزمره خود صحبت خواهیم کرد، از جمله کاری

that Dan does every morning and I never do. What  is it? Well, I'll see you there to find out.

که دن هر روز صبح انجام می‌دهد و من هرگز انجام نمی‌دهم. چیست ؟ خوب، من شما را آنجا می بینم تا بفهمم.