ENGLISH MASTERCLASS | 40 ENGLISH EXPRESSIONS THAT WILL IMPROVE YOUR ENGLISH FLUENCY

Are you ready?

اماده ای؟

Well, then I'm teacher Tiffani.

خب، پس من معلم تیفانی هستم.

Let's jump right in the very first English expression.

بیایید به اولین عبارت انگلیسی بپریم.

You must know is.

باید بدانید که هست.

To catch up with, to catch up with now, as you listen to the story,

برای رسیدن به آن، برای رسیدن به هم اکنون، همانطور که به داستان گوش می‌دهید،

see if you can guess the meaning of the expression to catch up with

ببینید آیا می‌توانید معنای عبارت را حدس بزنید که به

it was their high school reunion.

آن برسند، دیدار مجدد آنها در دبیرستان بوده است.

It had been 20 years since the last time they spent time together and

20 سال از آخرین باری که آنها با هم گذرانده بودند می گذشت و از

they were excited to see each other, talk about their families, take

دیدن یکدیگر، صحبت در مورد خانواده خود، گرفتن

pictures and catch up with each other.

عکس و تماس با یکدیگر هیجان زده بودند.

They were having a wonderful time reminiscing about high school and

آنها با یادآوری خاطرات دبیرستان و

talking about everything that had happened over the last 20 years.

صحبت در مورد همه چیزهایی که در 20 سال گذشته اتفاق افتاده بود، اوقات فوق العاده ای را سپری می کردند.

They were catching up with each other, but in the midst of their conversations,

آنها در حال پیگیری با یکدیگر بودند، اما باربارا در بین صحبت هایشان،

Barbara, one of the friends said, Hey guys, have you all heard from Brian?

یکی از دوستان گفت: سلام بچه ها، آیا همه شما از برایان شنیده اید؟

And they all said, man, no, we haven't heard from Brian in years either.

و همه گفتند، نه، ما سال‌هاست که از برایان خبری نداریم.

And Barbara said, man, I would love to catch up with Brian.

و باربارا گفت، مرد، من دوست دارم با برایان برسم.

When we were in high school, we always hung out with each other,

در دوران دبیرستان همیشه با هم رفت و آمد داشتیم،

but I haven't been able to get in contact with him for years.

اما سال هاست که نمی توانم با او ارتباط برقرار کنم.

And as Barbara was speaking, guess who walked up behind her?

و در حالی که باربارا داشت صحبت می کرد، حدس بزنید چه کسی پشت سر او راه رفته است؟

Ryan, Brian tapped her on the shoulder and said, Hey, Barbara, how you doing?

رایان، برایان ضربه ای به شانه او زد و گفت: هی، باربارا، حالت چطور است؟

Barbara screamed, Brian, you're here.

باربارا فریاد زد، برایان، تو اینجایی.

And she gave him a big hug.

و او را در آغوش گرفت.

And he said, you know, Barbara, I'm looking forward to

و او گفت، می‌دانی، باربارا، من هم مشتاقانه منتظر هستم که

catching up with you as well.

با تو هم برسم.

Do you know the meaning?

آیا معنی آن را می دانید؟

Could you guess the meaning of the expression to catch up with?

آیا می توانید معنای عبارت را حدس بزنید ؟

Well, let me tell you the meaning.

خب بذار معنیشو بهت بگم

So the expression to catch up with, it means to speak to someone whom one has not

بنابراین تعبیر به دست آوردن، به معنای صحبت کردن با کسی است که

seen for some time or for a long time in order to find out what they've been doing.

برای مدتی یا مدت طولانی او را ندیده است تا بفهمد چه کار کرده است.

Just like Barbara in the story, missed speaking to Brian.

درست مثل باربارا در داستان، دلتنگ صحبت با برایان شد.

She wanted to catch up with Brian to find out what he had been

او می خواست با برایان تماس بگیرد تا بفهمد او

doing over the last 20 years.

در 20 سال گذشته چه کار کرده است.

Makes sense.

منطقی است.

Right now, let me give you some examples, sentences that will

در حال حاضر، اجازه دهید چند مثال، جملاتی را برای شما بیان کنم که به

help you use this in real life.

شما کمک می کند از این موضوع در زندگی واقعی استفاده کنید.

Sentence number one.

جمله شماره یک

It's always great to catch up with old friends, just like the high

رسیدن به دوستان قدیمی همیشه عالی است، درست مانند

school friends were catching up with each other during their reunion.

دوستان دبیرستانی که در حین ملاقات مجدد با یکدیگر ملاقات می کردند.

So again, it's always great to catch up with old friends.

بنابراین باز هم، همیشه خوب است که با دوستان قدیمی خود برسید.

Next, Samantha left to go catch up with some old friends from college.

بعد، سامانتا رفت تا با چند دوست قدیمی از دانشگاه ملاقات کند.

She wanted to catch up with her friends to find out what they had been doing.

او می خواست با دوستانش صحبت کند تا بفهمد آنها چه کار کرده اند.

And finally, the third one, high school reunions, like our story,

و در نهایت، مورد سوم، دیدارهای دبیرستانی، مانند داستان ما،

are great ways for old friends.

راه های بسیار خوبی برای دوستان قدیمی است.

And classmates to catch up with each other.

و همکلاسی ها به هم برسند.

All right.

So it makes sense.

خیلی خوب.

بنابراین منطقی است.

You can now use this expression to catch up with very good.

اکنون می توانید از این عبارت برای رسیدن به خیلی خوب استفاده کنید.

Now the next expression is also very important.

حال عبارت بعدی نیز بسیار مهم است.

The next expression is to get ripped off by, to get ripped off by.

عبارت بعدی این است که از دست، پاره شدن توسط.

Now, as you listen to the story, see if you again, can guess the meaning of

حالا، همانطور که به داستان گوش می دهید، ببینید آیا دوباره می توانید معنی عبارت را حدس بزنید که

the expression to get ripped off by it was their very first date, they were

اولین قرار ملاقات آنها بود، آنها از اینکه با هم

excited to be going out to a restaurant together, and she was holding her flowers

به یک رستوران می رفتند هیجان زده بودند و او او را در آغوش گرفته بود. گلها

excited because she had liked him for a long time and he was looking forward to

هیجان زده بودند زیرا مدتها بود که او را دوست داشت و او مشتاق بود که

taking her to his favorite restaurant.

او را به رستوران مورد علاقه خود ببرد.

So they finally arrived and he took her purse and he took the flowers and

پس بالاخره رسیدند و کیفش را گرفت و گلها را گرفت و

said, Hey, I'll let you sit down first.

گفت: هی، اول اجازه می‌دهم بنشینی.

And he let her sit down and he cleared his throat and said, um, um, uh, I

و اجازه داد بنشیند و گلویش را صاف کرد و گفت، اوم، اوم، اوه،

really have liked you for a long time.

خیلی وقت است که تو را دوست دارم.

And she said, I've liked you too.

و او گفت، من هم تو را دوست داشتم.

And they proceeded to talk for a long time after they ordered their food and they

و بعد از اینکه غذایشان را سفارش دادند و

were having a wonderful time together.

لحظات فوق العاده ای را با هم سپری کردند، مدت زیادی با هم صحبت کردند.

The food came and she enjoyed her meal and he enjoyed his meal.

غذا آمد و او از غذایش لذت برد و او هم از غذایش لذت برد.

But then the bill came now, it was his favorite restaurant.

اما حالا قبض رسید، رستوران مورد علاقه او بود.

So he knew the majority of the prices, but when the waiter brought the bill,

بنابراین او اکثریت قیمت ها را می دانست، اما وقتی پیشخدمت صورت حساب را آورد،

he looked at it and something was wrong.

به آن نگاه کرد و چیزی اشتباه بود.

He didn't want to reveal that the bill looked a little bit off.

او نمی خواست فاش کند که این صورت حساب کمی بد به نظر می رسد.

It didn't look correct, but he knew something was wrong.

درست به نظر نمی رسید، اما او می دانست که چیزی اشتباه است.

And he looked at the waiter and the waiter kind of had a...

و به گارسون نگاه کرد و گارسون یه جورایی

Smirk on his face.

پوزخندی روی صورتش داشت.

He said, this is your bill, sir.

گفت این قبض شماست قربان.

But the young man, he didn't want to be embarrassed in front of the young

اما مرد جوان، او نمی خواست در مقابل

lady he had invited out to dinner.

خانم جوانی که برای شام دعوت کرده بود، خجالت بکشد.

So he took out his card and he gave it to the waiter and the waiter said, thank you.

پس کارتش را بیرون آورد و به گارسون داد و گارسون گفت: ممنون.

The waiter took the bill back with his card and a wrong,

گارسون صورتحساب را با کارتش و یک اشتباه،

his card and swiped his card.

کارتش را پس گرفت و کارتش را کشید.

And then he brought it back to the young man and said, thank you, sir.

و سپس آن را برای مرد جوان آورد و گفت: آقا ممنون.

So the young man put his car back in his wallet, but the, the young

بنابراین مرد جوان ماشینش را در کیف پولش گذاشت، اما

girl could tell something was wrong.

دختر جوان می‌توانست بگوید چیزی اشتباه است.

And she said, are you okay?

و او گفت: حالت خوب است؟

He said, I'm fine.

گفت من خوبم

Let's just go.

فقط بریم

So she picked up her flowers.

پس گلهایش را برداشت.

She picked up her purse and she followed him outside of the restaurant

کیفش را برداشت و بیرون از رستوران دنبالش رفت

and they went to find their bikes.

و رفتند تا دوچرخه‌هایشان را پیدا کنند.

And she said, something is wrong.

و او گفت، چیزی اشتباه است.

He said, I just got ripped off.

او گفت: من تازه از خودم جدا شدم.

She said, what do you mean?

گفت منظورت چیه؟

The food was great.

غذا عالی بود.

I don't understand.

من نمی فهمم.

He said, I just got ripped off the waiter charged me much more than

او گفت، من تازه پاره شدم، گارسون خیلی بیشتر از چیزی که

was on, than what was on the menu.

در منو بود، از من پول گرفت.

She said, really, why didn't you say anything?

گفت واقعا چرا چیزی نگفتی؟

He said, well, honestly, I didn't want to cause a scene or make a scene in the

گفت خوب راستش من نمی خواستم در رستوران صحنه ساز شوم یا صحنه ای بسازم

restaurant, but I know he charged me more than I should have been charged.

اما می دانم که او بیشتر از آن چیزی که باید اتهام می گرفتم از من پول گرفت.

And I really got ripped off.

و من واقعاً منقلب شدم.

And the young lady said, listen, the meal was great.

و خانم جوان گفت، گوش کن، غذا عالی بود.

The company was great.

شرکت عالی بود

But I don't like that.

اما من این را دوست ندارم.

You got ripped off.

پاره شدی

Let's walk back in the restaurant and talk to the manager.

بیایید به رستوران برگردیم و با مدیر صحبت کنیم.

And the young man looked at her and said, you'd be okay with that.

و مرد جوان به او نگاه کرد و گفت، شما با آن مشکلی ندارید.

She said, listen, you're a great guy.

او گفت، گوش کن، تو پسر بزرگی هستی.

You don't deserve to get ripped off.

تو لیاقت اینو نداری

And he smiled and said, man, I like you even more.

و او لبخندی زد و گفت: مرد، من تو را بیشتر دوست دارم.

And they walked back into the restaurant and spoke with the manager and told the

و آنها به داخل رستوران برگشتند و با مدیر صحبت کردند و به

manager that they had gotten ripped off.

مدیر گفتند که آنها را پاره کرده اند.

And the manager took care of everything.

و مدیر به همه چیز رسیدگی کرد.

Do you know the meaning of the expression?

آیا معنی عبارت را می دانید؟

Come on, get ripped off.

بیا، پاره شو

You got it now, the expression get ripped off.

شما آن را در حال حاضر، بیان کند پاره شده است.

It means to cheat someone by charging them too much for something, just

این به معنای فریب دادن به کسی است که برای چیزی بیش از حد از او پول می گیرد، درست

like the waiter charged the young man more than he should have been charged.

مانند اینکه گارسون از مرد جوان بیش از آنچه باید هزینه می کرد، هزینه کرد.

Again, in English, we say to get ripped off by, so to cheat

باز هم در زبان انگلیسی می‌گوییم به کسی که از او جدا می‌شود، فریب می‌دهیم و

someone by charging them too much.

هزینه زیادی از او می‌گیریم.

Now I want to give you some example sentences using this expression.

حالا می‌خواهم با استفاده از این عبارت چند جمله مثال بزنم.

Here we go.

The first example, sentence, the man at the kiosk ripped me off by charging me too

در اینجا ما می رویم.

مثال اول، جمله، مردی که در کیوسک بود، با گرفتن هزینه بیش از

much for something that broke so easily.

حد برای چیزی که به راحتی شکسته شد، من را از پا درآورد.

Sentence number two, the restaurant is a rip off because it's price is

جمله شماره دو، این رستوران یک مزخرف است زیرا قیمت آن

over the moon with mediocre taste.

بر روی ماه با طعم متوسط ​​است.

The food's not even that good.

غذا حتی آنقدرها هم خوب نیست.

Now sentence number three, concession stands are a huge ripoff due to

در حال حاضر جمله شماره سه، غرفه های امتیازی به دلیل

the quality of food and snacks you could get for the same price.

کیفیت غذا و تنقلات که می توانید با همان قیمت تهیه کنید، یک مزیت بزرگ است. در

Elsewhere, again, in English, we say to get ripped off by, so it makes sense.

جای دیگر، دوباره، در انگلیسی، ما می گوییم به پاره شدن توسط، بنابراین منطقی است.

Right now, we're going to move on to our third expression, but

در حال حاضر، ما به سومین عبارت خود می رویم، اما

I want to let you know something.

می خواهم چیزی را به شما اطلاع دهم.

If you're enjoying this lesson, if you're enjoying the stories that go

اگر از این درس لذت می برید، اگر از داستان های

along with the expressions, you'll really like my English vocabulary

همراه با عبارات لذت می برید، از واژگان انگلیسی من

with Tiffani channel, that's right.

با کانال تیفانی واقعاً خوشتان می آید، درست است.

Every single day of the week, except for Saturday, I teach an English lesson.

هر روز هفته به جز شنبه یک درس انگلیسی تدریس می کنم.

I tell stories and I also help you understand how to pronounce

من داستان می گویم و همچنین به شما کمک می کنم که چگونه

the English vocabulary words.

کلمات واژگان انگلیسی را تلفظ کنید.

So if you want to improve your English vocabulary and learn a new word every day,

بنابراین اگر می خواهید دایره لغات انگلیسی خود را بهبود ببخشید و هر روز یک کلمه جدید یاد بگیرید،

go to English vocabulary with Tiffani, or hit the link in the description.

با تیفانی به سراغ واژگان انگلیسی بروید یا لینک موجود در توضیحات را بزنید.

And you can watch new videos every single day.

و می توانید هر روز ویدیوهای جدید تماشا کنید.

So let's keep moving on to expression number three.

پس بیایید به بیان شماره سه ادامه دهیم.

Now, the third expression is to go for a ride, to go for a ride.

حال سومین عبارت سواری رفتن، سواری رفتن است.

Now, as you listen to the story, once again, see if you can guess

حالا که به داستان گوش می دهید، یک بار دیگر ببینید آیا می توانید

the meaning of this expression.

معنای این عبارت را حدس بزنید یا خیر.

They had been together for almost 40 years.

آنها نزدیک به 40 سال با هم بودند.

They were high school sweethearts and they loved being together.

آنها عزیزان دبیرستانی بودند و دوست داشتند با هم باشند.

And today they were going for a ride just like they did every Sunday at 9 a.

و امروز هم مثل هر یکشنبه ساعت 9 صبح برای سواری می رفتند.

m.

متر

They would go for a ride down their favorite road and they look

آنها در جاده مورد علاقه خود سوار می شدند و

at the countryside and they see the animals and they would just

به حومه شهر نگاه می کردند و حیوانات را می بینند و فقط در

talk about their life together.

مورد زندگی مشترک خود صحبت می کردند.

But today was just a little bit different.

اما امروز فقط کمی متفاوت بود.

You see a few weeks prior.

چند هفته قبل میبینی

They had found out.

آنها متوجه شده بودند.

That the wife had dementia.

اینکه همسرش زوال عقل داشت.

So in a few short months, she would start forgetting things, but

بنابراین در چند ماه کوتاه، او شروع به فراموش کردن چیزها می کرد، اما

her husband did not want her to forget about their Sunday rides.

شوهرش نمی خواست او تعطیلات یکشنبه خود را فراموش کند.

So we said, baby, listen, I know we got some bad news and I know in a few

پس گفتیم، عزیزم، گوش کن، می‌دانم که خبرهای بدی به ما رسیده و می‌دانم تا چند

months, things are going to change, but do you want to go for a ride?

ماه دیگر، اوضاع تغییر خواهد کرد، اما آیا می‌خواهی سوار شوی؟

Do you want to go for a ride and see some new things and have our

آیا می‌خواهید سوار شوید و چیزهای جدیدی ببینید و

conversations like we used to?

مکالماتمان را مانند گذشته داشته باشیم؟

And she said, baby, yes.

و او گفت، عزیزم، بله.

Let's go for a ride.

بریم سواری.

So they went out to the car, got in and they went for their ride.

پس به سمت ماشین رفتند، سوار شدند و برای سوار شدن رفتند.

Do you know the meaning?

آیا معنی آن را می دانید؟

You know it exactly.

دقیقا میدونی

So here's the definition of the expression to go for a ride.

بنابراین در اینجا تعریف عبارت to go for a ride است. به

It literally just means to go for a brief.

معنای واقعی کلمه فقط به معنای کوتاهی است.

Leisurely outing as in a car or a motorcycle.

گردشی آرام مانند ماشین یا موتور سیکلت.

Again, just a brief ride, just like the older couple wanted to go

باز هم، فقط یک سواری کوتاه، درست مثل اینکه زوج بزرگتر می خواستند

out and look at the countryside, like they did every Sunday at 9.

بیرون بروند و به حومه شهر نگاه کنند، مثل هر یکشنبه ساعت 9.

Again, in English, we say to go for a ride, a brief, leisurely, relaxing

باز هم، در انگلیسی، ما می گوییم برای یک سواری، یک گردش کوتاه، آرام و آرام.

outing in a car or on a motorcycle.

در ماشین یا موتور سیکلت

Now, let me give you some examples and instances to help

اکنون، اجازه دهید چند مثال و نمونه برای شما در

you use this in real life.

استفاده از آن در زندگی واقعی به شما کمک کنم.

Jenny just got a new car for her birthday.

جنی برای تولدش یک ماشین جدید گرفت.

So I think we're going to go for a ride after school.

بنابراین من فکر می کنم ما قرار است بعد از مدرسه برای یک سواری برویم.

Think about how exciting it would be to go for a ride after

به این فکر کنید که چقدر هیجان انگیز خواهد بود که بعد از

school and your friend's new car.

مدرسه و ماشین جدید دوستتان سوار شوید.

Jenny just got a new car for her birthday.

جنی برای تولدش یک ماشین جدید گرفت.

So I think we're going to go for a ride after school.

بنابراین من فکر می کنم ما قرار است بعد از مدرسه برای یک سواری برویم.

Here's the second example sentence.

در اینجا مثال دوم جمله است.

My parents and I gotten to an argument.

من و پدر و مادرم با هم درگیر شدیم.

So I left for a ride to cool off.

بنابراین برای خنک شدن عازم یک سواری شدم.

This individual was angry with his or her parents.

این فرد از والدین خود عصبانی بود.

So he or she needed to go for a ride, take a leisurely ride in his or her

بنابراین او نیاز داشت که سوار ماشینش شود، با ماشینش راحت سوار شود

car to relax or cool off in English.

تا استراحت کند یا به زبان انگلیسی خنک شود.

We say go for a ride.

می گوییم برو سوار.

And third on Sundays, like the couple, I like to go for a ride on my bike

و سوم، یکشنبه ها، مثل زوج، دوست دارم

around town again, on Sundays, I like to go for a ride on my bike around town.

دوباره با دوچرخه در شهر بچرخم، یکشنبه ها، دوست دارم با دوچرخه به دور شهر بروم.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

The third expression, again, a commonly used expression to go for a ride.

عبارت سوم، دوباره، عبارتی است که معمولاً برای سواری استفاده می شود.

All right, now let's move on to expression number four, this

بسیار خوب، حالا بیایید به عبارت شماره چهار برویم، این

expression, you must also know.

عبارت، شما نیز باید بدانید.

The fourth expression is to fall apart, to fall apart.

چهارمین عبارت از هم افتادن، از هم پاشیدن است.

Now, as you listen to this story, try to guess the meaning of

حالا که به این داستان گوش می‌دهید، سعی کنید معنی

the expression to fall apart.

عبارت را حدس بزنید تا از هم پاشید.

It was a Friday afternoon and Caroline was sitting with her friends, telling them

بعد از ظهر جمعه بود و کارولین با دوستانش نشسته بود و به آنها می گفت که

what had happened between her and Mark.

بین او و مارک چه اتفاقی افتاده است.

You see, Caroline and Mark had been together for a long time.

ببینید، کارولین و مارک برای مدت طولانی با هم بودند.

They had been high school sweethearts and now they were in college.

آنها عزیزان دبیرستانی بودند و اکنون در دانشگاه بودند.

But Caroline said that her and Mike, her and Mark were breaking

اما کارولین گفت که او و مایک، او و مارک در حال جدا

up and she totally fell apart.

شدن هستند و او کاملاً از هم جدا شد.

She loved Mark.

او مارک را دوست داشت.

She didn't want to break up with Mark, but unfortunately things just

او نمی‌خواست از مارک جدا شود، اما متأسفانه همه چیز

weren't working out and our friends were standing around her trying to

درست نشد و دوستان ما دور او ایستاده بودند و سعی می‌کردند

encourage her saying that, listen, you are an amazing person, Caroline, don't

او را تشویق کنند که، گوش کن، تو آدم شگفت‌انگیزی هستی، کارولین،

worry, you'll find another guy, but.

نگران نباش، تو پسر دیگری پیدا می کنم، اما

As Caroline was falling apart and crying and saying how much she loved Mark.

در حالی که کارولین داشت از هم می پاشید و گریه می کرد و می گفت که چقدر مارک را دوست دارد.

Her phone rang as she picked up the phone.

با برداشتن گوشی تلفنش زنگ خورد.

She looked and she saw that it was Mark.

او نگاه کرد و دید که مارک است.

She said, hello, sniffling.

او گفت: سلام، خفه می کند.

Mark said, Caroline, are you okay?

مارک گفت، کارولین، حالت خوبه؟

She said, I'm fine, Mark.

او گفت، من خوبم، مارک.

How are you?

چطور هستید؟

He said, Caroline, I've been falling apart all day.

او گفت، کارولین، من تمام روز در حال از هم پاشیدن هستم.

I miss you so much.

دلم برات خیلی تنگ شده. آیا

Can we please work this out?

می توانیم این را حل کنیم؟

And suddenly a smile came across Caroline's face.

و ناگهان لبخندی بر لبان کارولین نشست.

She said, Mark, I love you too.

او گفت: مارک، من هم تو را دوست دارم.

Let's work it out.

بیایید آن را حل کنیم.

And she hung up the phone and suddenly another smile came across her face.

و تلفن را قطع کرد و ناگهان لبخند دیگری بر لبانش نشست.

And she told her friends, thank you so much for your comfort,

و او به دوستانش گفت، از راحتی شما بسیار متشکرم،

but we're going to work it out.

اما ما آن را حل خواهیم کرد.

She wasn't falling apart anymore.

او دیگر از هم نمی پاشید.

Did you guess the meaning I think you did now falling apart to fall apart, just

آیا معنی را حدس زدید که فکر می کنم اکنون از هم پاشیدید تا از هم جدا شوید، فقط به

means to lose one's capacity to cope.

معنای از دست دادن توانایی خود برای مقابله است.

All of a sudden, as Caroline was telling the story, she started

ناگهان، وقتی کارولین داشت ماجرا را تعریف می کرد، شروع به

crying and talking about what was happening between her and Mark.

گریه کرد و در مورد اتفاقاتی که بین او و مارک می گذشت صحبت کرد.

She fell apart.

او از هم پاشید.

She couldn't cope with the sadness anymore.

او دیگر نمی توانست با این غم کنار بیاید.

In English, we say to fall apart.

در انگلیسی می گوییم از هم پاشید.

So let me give you a few example sentences.

بنابراین اجازه دهید چند جمله مثال بزنم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

The first one, knowing how the groom is, their marriage is likely to fall apart.

اولی، با دانستن وضعیت داماد، احتمال دارد ازدواج آنها به هم بخورد.

Again, they're not going to be able to cope.

باز هم، آنها قادر به مقابله نیستند.

They're both going to quit again.

هر دوی آنها دوباره ترک خواهند کرد.

One more time, knowing how the groom is, their marriage is likely to fall apart.

یک بار دیگر، با دانستن وضعیت داماد، احتمال دارد ازدواج آنها از هم بپاشد.

Sentence number two, I was really close with my dad.

جمله شماره دو، من واقعاً با پدرم صمیمی بودم.

And I started to fall apart after his death.

و من بعد از مرگ او شروع به از هم پاشیدن کردم.

I couldn't cope with life.

من نمی توانستم با زندگی کنار بیایم.

I was crying.

I was distraught.

داشتم گریه میکردم.

من پریشان بودم.

I couldn't cope.

من نمی توانستم کنار بیایم.

I started to fall apart after his death.

بعد از مرگ او شروع به از هم پاشیدن کردم.

And number three, I was really falling apart during the breakup

و شماره سه، من واقعاً در طول جدایی

between my fiance and me, similar to Caroline and Mark situation before

بین نامزدم و من در حال از هم گسیختگی بودم، شبیه وضعیت کارولین و مارک قبل از اینکه

they decided to come back together.

تصمیم بگیرند با هم برگردند.

Again, I was really falling apart during the breakup between my fiance and me.

باز هم، من واقعاً در طول جدایی بین نامزدم و من واقعاً از هم می پاشیدم.

Makes sense.

Right?

منطقی است.

درست؟

In English, we say to fall apart.

در انگلیسی می گوییم از هم پاشید.

Now, one more English expression that you must know the fifth English expression

حال، یک عبارت انگلیسی دیگر که باید آن را بدانید، پنجمین عبارت انگلیسی است

that you must know in order to sound like a native English speaker is.

که باید بدانید تا شبیه یک انگلیسی زبان بومی به نظر برسد.

In denial, in denial.

در انکار، در انکار.

Now, as you listen to this story, just like the previous stories, I

حالا که به این داستان گوش می دهید، درست مانند داستان های قبلی، از

want you to try to guess the meaning of this expression in denial.

شما می خواهم سعی کنید معنای این عبارت را در انکار حدس بزنید.

He was leaving the office.

داشت دفتر را ترک می کرد.

He had been working there for about 10 years, and he thought he was

او حدود 10 سال در آنجا کار می کرد و فکر می کرد

the best employee they ever had.

بهترین کارمندی است که تا به حال داشته اند.

He was kind of arrogant.

یه جورایی مغرور بود.

And so many of the employees didn't like him.

و بسیاری از کارمندان او را دوست نداشتند.

So when he got the call from his manager telling him that he was

بنابراین وقتی از مدیرش تماس گرفت و به او گفت که

fired, he could not believe it.

اخراج شده است، باورش نمی شد.

He was completely in denial as he packed his bags and put his boxes together.

او در حالی که چمدان هایش را بسته بود و جعبه هایش را کنار هم می گذاشت، کاملا انکار می کرد.

You have got to be kidding me.

شما با من شوخی می کنید. من را

They're firing me.

اخراج می کنند.

No, I'm the best employee they've ever had.

نه، من بهترین کارمندی هستم که تا به حال داشته اند.

And as he was walking out the door, he was still in denial.

و همانطور که از در بیرون می رفت ، همچنان در انکار بود.

He said, this has to be a joke.

گفت: این باید شوخی باشد.

Look at all these employees.

به همه این کارمندان نگاه کنید.

None of them are better than me.

هیچکدام از من بهتر نیستند.

I am the best employee they've ever had.

من بهترین کارمندی هستم که آنها تا به حال داشته اند. می

I know they're going to call me back tomorrow and say, Oh, we're

دانم که فردا با من تماس می گیرند و می گویند، اوه، ما

so sorry, Scott, please come back.

خیلی متاسفیم، اسکات، لطفاً برگرد.

This man was in denial.

این مرد در حال انکار بود.

He could not believe that they would even think about firing him.

باورش نمی شد حتی به اخراجش فکر کنند.

Do you know the meaning?

آیا معنی آن را می دانید؟

I think you got it.

فکر میکنم متوجه موضوع شده باشی.

All right.

خیلی خوب.

In denial, another expression you need to know in denial means refusing to admit the

در انکار، عبارت دیگری که باید در انکار بدانید به معنای امتناع از اعتراف به

truth or reality of something unpleasant.

حقیقت یا واقعیت چیزی ناخوشایند است.

He got fired, but he didn't want to believe he didn't want

او اخراج شد، اما نمی خواست باور کند که نمی خواهد

to understand the truth of the situation that he was being let go.

حقیقت وضعیتی را که او را رها می کردند، درک کند.

He was in denial, refusing to admit the truth.

او در انکار بود و از اعتراف به حقیقت امتناع می کرد.

So let me give you some examples sentences for this expression.

بنابراین اجازه دهید چند مثال برای این عبارت برای شما بیاورم.

The first one, the patient came in to see the results and was immediately.

اولین مورد، بیمار برای دیدن نتایج وارد شد و بلافاصله بود.

In denial, couldn't believe what the doctor said.

در انکار، نمی توانستم حرف دکتر را باور کنم.

Number two, ever since the breakup, she's been in denial and sentence.

شماره دو، از زمان جدایی، او در انکار و محکومیت بوده است.

Number three, my parents are in denial and they still make breakfast for

شماره سه، پدر و مادرم در انکار هستند و هنوز برای

my brother who recently passed away.

برادرم که به تازگی فوت کرده است صبحانه درست می کنند.

They refuse to admit the truth that my brother is no longer alive.

آنها از اعتراف این حقیقت که برادرم دیگر زنده نیست، امتناع می کنند.

In English, we say in denial.

در انگلیسی در انکار می گوییم.

Now, before we jump into the lesson, I need to remind you if your goal is to

اکنون، قبل از اینکه وارد درس شویم، لازم است به شما یادآوری کنم که اگر هدف شما

go from the intermediate level to the advanced English level, you need to go to

رفتن از سطح متوسط ​​به سطح پیشرفته انگلیسی است،

www.dailyenglishlessons.com if you wanna speak English with confidence, if you

اگر می خواهید با اطمینان انگلیسی صحبت کنید، باید به www.dailyenglishlessons.com بروید.

want to follow a plan, a proven plan that will help you achieve your English goals.

می خواهید یک برنامه را دنبال کنید، یک برنامه اثبات شده که به شما کمک می کند به اهداف انگلیسی خود برسید.

All you have to do is go to www.dailyenglishlessons.com or

تنها کاری که باید انجام دهید این است که به www.dailyenglishlessons.com بروید یا

hit the link in the description.

لینک موجود در توضیحات را بزنید.

I have created and prepared lessons specifically for you

من به طور خاص برای شما درس هایی ایجاد و آماده کرده ام

to help you achieve your goal.

تا به شما در رسیدن به هدفتان کمک کنم.

And finally, speak English with confidence.

و در نهایت، انگلیسی را با اعتماد به نفس صحبت کنید.

So go to www.dailyenglishlessons.com now.

بنابراین اکنون به www.dailyenglishlessons.com بروید.

Are you ready?

اماده ای؟

Well, then I'm teacher Tiffani.

خب، پس من معلم تیفانی هستم.

Let's jump right in.

بیایید به داخل بپریم.

All right.

بسیار خوب.

Our first expression is to lose track of, to lose track of now, this

اولین عبارت ما از دست دادن مسیر، از دست دادن مسیر اکنون است، این

expression just means to fail, to stay.

عبارت فقط به معنای شکست خوردن، ماندن است.

Fully aware or informed about.

کاملاً آگاه یا مطلع.

So basically at one time, you were very aware of something.

بنابراین اساساً در یک زمان، شما از چیزی بسیار آگاه بودید. می

You knew what was going on, but then as time went on, you

دانستی چه خبر است، اما با گذشت زمان،

started focusing on other things and you lost track of something.

شروع به تمرکز روی چیزهای دیگر کردی و مسیر چیزی را از دست دادی.

You no longer know a lot about it.

شما دیگر چیز زیادی در مورد آن نمی دانید.

So here's the first example sentence.

بنابراین در اینجا اولین جمله مثال است.

I lose track of my wallet all the time.

من همیشه رد کیف پولم را گم می کنم.

In the beginning, I know where my wallet is, but then as time goes on.

در ابتدا می‌دانم کیف پولم کجاست، اما با گذشت زمان.

I forget where it is.

فراموش می کنم کجاست

I lose track of my wallet all the time.

من همیشه رد کیف پولم را گم می کنم.

Next we have this example sentence.

در ادامه این جمله مثال را داریم.

I lost track of time and before I knew it, it was 1 00 AM.

زمان را گم کردم و قبل از اینکه بفهمم ساعت 1 صبح بود.

I knew what time it was, but then I got busy doing something else.

می دانستم ساعت چند است، اما بعد مشغول انجام کار دیگری شدم.

And I lost track of time.

و زمان را گم کردم

Makes sense.

منطقی است.

Right?

درست؟

All right.

Here's the other example sentence.

خیلی خوب.

در اینجا یک جمله مثال دیگر است.

I keep my important documents in a safe, so I don't lose track of them.

من اسناد مهمم را در گاوصندوق نگه می دارم تا رد آنها را گم نکنم.

I always know where they are.

من همیشه می دانم کجا هستند.

So again, I keep my important documents in a safe, so I don't lose track of them.

بنابراین باز هم اسناد مهمم را در گاوصندوق نگه می دارم تا رد آنها را گم نکنم. می

You see how useful this expression is, right?

بینید که این عبارت چقدر مفید است، درست است؟

Literally we use this expression all the time.

به معنای واقعی کلمه ما همیشه از این عبارت استفاده می کنیم .

You'll hear native English speakers, Americans saying this all the time.

شما می شنوید که انگلیسی زبانان بومی، آمریکایی ها همیشه این را می گویند.

Shoot.

I lost track of time.

شلیک.

حس زمان را از دست دادم

I need to go.

من باید برم.

I'm late for my meeting.

من برای جلسه ام دیر آمده ام.

Shoot.

شلیک.

I lost track of time.

حس زمان را از دست دادم

Dot, dot, dot.

نقطه نقطه نقطه.

So you can start using this expression today as well to sound

بنابراین می‌توانید همین امروز از این عبارت استفاده کنید تا

more like a native English speaker.

بیشتر شبیه یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسد.

Now the second expression is another good one.

حالا عبارت دوم یک عبارت خوب دیگر است.

To have a taste for again, to have a taste for now, this just means to acquire

دوباره ذوق داشتن، فعلاً ذائقه داشتن، این فقط به معنای

a preference for something again, to acquire a preference for something.

ترجیح دادن دوباره برای چیزی، به دست آوردن ترجیح برای چیزی است.

Let me give you an example.

بگذارید برای شما مثالی بزنم.

I love Indian food and you know that, right?

من عاشق غذاهای هندی هستم و شما این را می دانید، درست است؟

I've talked about it many times.

من بارها در مورد آن صحبت کرده ام.

There's a really good Indian restaurant in Columbia, Maryland.

یک رستوران هندی واقعا خوب در کلمبیا، مریلند وجود دارد. به

It's called Chutney's.

آن چاتنی می گویند.

If you live in Maryland, you have to visit it.

اگر در مریلند زندگی می کنید، باید از آن دیدن کنید.

Chutney's.

چاتنی.

Now I remember the very first time I went to Chutney's, some other

حالا یادم می آید اولین باری که به چاتنی رفتم، چند

friends had recommended the restaurant because they knew that I love.

دوست دیگر رستوران را توصیه کرده بودند، زیرا می دانستند که من عاشق آن هستم.

Indian food.

غذای هندی.

So I went to the restaurant and I remember the first bite.

بنابراین به رستوران رفتم و اولین لقمه را به یاد دارم.

Oh, the curry was amazing.

اوه، کاری شگفت انگیز بود.

So the food was so good.

پس غذا خیلی خوب بود

I found myself craving it.

متوجه شدم که هوس آن را دارم.

So I would call my friends sometimes and say, Hey.

بنابراین گاهی اوقات به دوستانم زنگ می زدم و می گفتم: هی.

I have a taste for Indian food.

من ذائقه غذاهای هندی را دارم.

Do you want to go to chutneys?

آیا می خواهید به چاتنی بروید؟

Again, I acquired a taste for their food.

باز هم ذائقه غذای آنها را به دست آوردم.

I prefer their Indian food to have a taste for makes sense, right?

من ترجیح می دهم غذاهای هندی آنها طعم منطقی داشته باشد، درست است؟

Ooh, I want to eat a certain thing.

اوه، من می خواهم یک چیز خاصی بخورم.

I've acquired a preference for something.

من برای چیزی ترجیح داده ام.

I prefer their Indian food.

من غذاهای هندی آنها را ترجیح می دهم.

Here we go.

An example sentence.

در اینجا ما می رویم.

یک جمله مثال

She has a taste for more power.

او میل به قدرت بیشتر دارد.

It's not always food.

همیشه غذا نیست

Now that she has become the head manager, she became the manager.

حالا که مدیر ارشد شد، مدیر شد.

And all of a sudden, Oh, she had this power.

و ناگهان، اوه، او این قدرت را داشت.

She acquired a preference for that feeling of power.

او برای آن احساس قدرت ترجیح داد.

So again, she has a taste for more power now that she has become the head manager.

بنابراین، او اکنون که مدیر ارشد شده است، دوباره ذوق قدرت بیشتر را دارد .

Next example, sentence, I have a taste for cold drinks on hot days.

مثال بعدی جمله من ذوق نوشیدنی های سرد در روزهای گرم را دارم.

Woo, man, when it's hot outside and I'm sweating, I really prefer cold drinks.

وو ، مرد ، وقتی بیرون گرم است و من عرق می کنم ، من واقعاً نوشیدنی های سرد را ترجیح می دهم.

I have a taste for cold drinks on hot days.

من ذائقه نوشیدنی های سرد در روزهای گرم را دارم.

And what about this example sentence?

و در مورد این جمله مثال چطور؟

I have a taste for traveling first class.

من ذوق سفر درجه یک دارم.

Again, I prefer being in the nicer seats, having the better service.

باز هم ترجیح می دهم در صندلی های زیباتر باشم و خدمات بهتری داشته باشم.

I have a taste for traveling first class.

من ذوق سفر درجه یک دارم.

Maybe you have a taste for traveling first class.

شاید شما هم ذوق سفر درجه یک دارید.

All right.

So now we understand to have a taste for, and you can use it today.

خیلی خوب.

بنابراین اکنون می‌دانیم که یک ذائقه برای آن داشته باشیم و امروز می‌توانید از آن استفاده کنید.

Now the third expression is also a really good one.

در حال حاضر عبارت سوم نیز بسیار خوب است.

The third expression is to sort out.

سومین عبارت، مرتب کردن است.

To sort out, and it just means to resolve a problem.

مرتب کردن، و این فقط به معنای حل یک مشکل است.

There's a problem and we need to resolve it.

مشکلی وجود دارد و باید آن را حل کنیم.

We need to fix it.

باید درستش کنیم.

We need to figure out what the issue is.

باید بفهمیم موضوع چیست.

So I remember a friend and I, we had a disagreement and we were not speaking

پس یادم می آید من و یکی از دوستان با هم اختلاف داشتیم و

to each other for quite a while.

مدتی بود که با هم صحبت نمی کردیم.

And I realized, Hey, there's a problem here.

و من متوجه شدم، هی، اینجا یک مشکل وجود دارد.

I've been friends with her for a long time and I don't want to lose this friendship.

من مدت زیادی است که با او دوست هستم و نمی خواهم این دوستی را از دست بدهم.

So, Hey, we need to sort out this issue.

بنابراین، هی، ما باید این موضوع را حل کنیم.

We need to resolve the problem because this friendship is important.

ما باید مشکل را حل کنیم زیرا این دوستی مهم است.

So we sorted it out and we're friends to this day.

بنابراین ما آن را مرتب کردیم و تا به امروز با هم دوست هستیم.

We had to resolve the issue, resolve the problem.

ما باید مشکل را حل می کردیم، مشکل را حل می کردیم.

So let me give you some examples and instances that will help you.

بنابراین اجازه دهید چند مثال و نمونه برای شما بیاورم که به شما کمک کند.

Here's the first one.

در اینجا اولین مورد است.

I need to sort out my finances.

من باید امور مالی خود را مرتب کنم. می

You see how we can use this expression in many different situations.

بینید که چگونه می توانیم از این عبارت در موقعیت های مختلف استفاده کنیم.

My finances are a mess.

وضع مالی من به هم ریخته است.

They're not organized.

آنها سازماندهی نشده اند.

Hey, I need to sort out my finances.

سلام، من باید وضعیت مالی خود را مرتب کنم.

I need to get them organized and to resolve the issues I'm having next.

من باید آنها را سازماندهی کنم و مشکلاتی را که بعداً دارم حل کنم.

Phillip needs to sort out his travel plans before it's too late.

فیلیپ باید قبل از اینکه خیلی دیر شود برنامه های سفر خود را مرتب کند.

Listen, Phillip is a problem with your travel plans.

گوش کن، فیلیپ در برنامه های سفرت مشکل دارد.

Something's not right.

یه چیزی درست نیست

You need to sort out your travel plans, resolve the issue.

شما باید برنامه های سفر خود را مرتب کنید، مشکل را حل کنید.

It's starting to make sense, right?

شروع به معنا شدن کرده است، درست است؟

A very useful expression.

یک عبارت بسیار مفید

And the third example is she left the country without sorting

و سومین مثال این است که بدون تفکیک

out her responsibilities.

مسئولیت هایش کشور را ترک کرد.

Again, she left the country without sorting out her responsibilities.

باز هم بدون تفکیک مسئولیت هایش کشور را ترک کرد.

Well, listen, you have responsibilities.

خوب گوش کن تو وظایفی داری

There are problems right now because you are the one in charge.

در حال حاضر مشکلاتی وجود دارد زیرا شما مسئول هستید.

You can't just leave.

شما نمی توانید فقط ترک کنید.

She said, I'm gone.

او گفت، من رفتم.

She did not resolve the problems.

او مشکلات را حل نکرد.

Again, she left the country without sorting out her responsibilities.

باز هم بدون تفکیک مسئولیت هایش کشور را ترک کرد.

Now the fourth expression is also another good one.

اکنون عبارت چهارم نیز یک عبارت خوب دیگر است.

Behind somebody's back.

پشت سر کسی

Again, behind somebody's back.

باز هم پشت سر کسی

Now, this is a very commonly used expression.

اکنون، این یک عبارت بسیار رایج است. در

It literally means without a person's knowledge in a dishonorable way,

لغت به معنای بدون علم شخص به صورت ناپسند،

without a person's knowledge.

بدون علم شخص است.

Now you may find it tricky to pronounce the first part behind.

حالا ممکن است تلفظ قسمت اول پشت سرتان دشوار باشد.

Now, if you want help with your pronunciation, again, you

حالا، اگر برای تلفظ خود کمک می‌خواهید، دوباره

can get my app English with.

می‌توانید برنامه من را به زبان انگلیسی دریافت کنید.

Tiffani, the link is in the description, or you can go to your cell phone and

Tiffani، لینک در توضیحات است، یا می توانید به تلفن همراه خود بروید و

you can find English with Tiffani in the app store, you'll find

با Tiffani در فروشگاه برنامه انگلیسی را پیدا کنید،

pronunciation lessons to help you sound more like a native English speaker.

دروس تلفظ را خواهید یافت که به شما کمک می کند بیشتر شبیه یک انگلیسی زبان مادری باشید.

So behind somebody's back without a person's knowledge and

بنابراین پشت سر کسی بدون اطلاع یک نفر و

usually in a dishonorable way.

معمولاً به شکلی ناپسند.

Making them look bad.

بد جلوه دادن آنها

Ooh, I heard that Samantha told the teacher what Sarah did.

اوه، شنیدم که سامانتا به معلم گفته سارا چه کار کرده است.

She did it behind her back.

او این کار را پشت سرش انجام داد.

Sarah didn't know.

سارا نمی دانست.

So again, behind somebody's back, let me give you an example.

پس دوباره، پشت سر کسی ، اجازه دهید برای شما مثالی بزنم.

Sentence, Dennis went behind Bridget's back.

جمله، دنیس پشت سر بریجت رفت .

And texted his ex girlfriend again, think about it.

و دوباره به دوست دختر سابقش پیام داد ، فکرش را بکن.

You can't see behind you, right?

پشت سرت را نمی بینی، درست است؟

So someone is doing something without your knowledge.

بنابراین شخصی بدون اطلاع شما کاری انجام می دهد.

And usually it's a negative thing.

و معمولاً یک چیز منفی است.

Actually always it's a negative thing.

در واقع همیشه این یک چیز منفی است.

So Dennis went behind Bridget's back and he texted his ex girlfriend.

بنابراین دنیس پشت بریجت رفت و به دوست دختر سابقش پیام داد.

Well, he knew Bridget would have been extremely upset.

خوب، او می دانست که بریجت به شدت ناراحت می شود.

So he did it without her knowledge behind Bridget's back.

بنابراین بدون اطلاع او این کار را پشت سر بریجت انجام داد .

Now, what about this example sentence in the future, please

حالا این جمله مثالی در آینده چه می شود، لطفا

don't go behind my back.

پشت سر من نروید.

If you need something, just come to me, don't go to someone else behind my back

اگر به چیزی نیاز داری فقط بیا پیش من، بدون اطلاع من پشت سر من پیش دیگری نرو و

without my knowledge, making me look bad.

مرا بد جلوه دهد.

Again, this expression, I need you to try to understand it.

باز هم، این عبارت، من به شما نیاز دارم که سعی کنید آن را درک کنید.

And I want you to use it because this expression, we use it all the time.

و من از شما می خواهم که از آن استفاده کنید زیرا این عبارت، ما همیشه از آن استفاده می کنیم.

Now here's the third example.

حالا این مثال سوم است.

Sentence, Claire went behind Amy's back and spoke to HR directly.

جمله، کلر پشت سر امی رفت و مستقیماً با HR صحبت کرد.

Now, I imagine Amy was probably her boss and Claire should have went to

حالا، تصور می‌کنم امی احتمالاً رئیس او بود و کلر باید

her boss first, or maybe Amy was her coworker that she had an issue with.

ابتدا پیش رئیسش می‌رفت، یا شاید امی همکار او بود که با او مشکل داشت.

And instead of speaking to Amy directly, she went to HR human resources.

و به جای صحبت مستقیم با امی، به منابع انسانی منابع انسانی رفت.

So again, the sentence says, Claire went behind Amy's back

بنابراین دوباره، این جمله می گوید، کلر پشت سر امی رفت

and spoke to HR directly.

و مستقیماً با HR صحبت کرد.

You see what's happening, right?

می بینی چه اتفاقی می افتد، درست است؟

So our fourth expression behind somebody's back now, our fifth

بنابراین چهارمین بیان ما در پشت سر کسی اکنون، بیان پنجم ما یک

expression is another good one.

بیان خوب دیگر است.

The fifth expression is to look to somebody.

عبارت پنجم نگاه کردن به کسی است.

Again, to look up to somebody.

باز هم نگاه کردن به کسی.

Now this just means to admire and respect someone again, to

حالا این فقط به معنای تحسین کردن و احترام دوباره به کسی،

admire and respect someone.

تحسین کردن و احترام به کسی است.

For example, yesterday, true story.

مثلا دیروز، داستان واقعی.

I went to my niece's, um, basketball practice slash clinic.

من به کلینیک اسلش تمرین بسکتبال خواهرزاده ام رفتم.

She was learning some basketball drills and I was watching her.

او در حال یادگیری چند تمرین بسکتبال بود و من او را تماشا می کردم.

Now, many people learning how to play basketball, look up to NBA players.

اکنون، بسیاری از افرادی که نحوه بازی بسکتبال را یاد می گیرند ، به بازیکنان NBA نگاه می کنند.

She loves to watch Curry.

او عاشق تماشای کری است.

Curry has that nice three point shot.

کری آن ضربه سه امتیازی خوب را به دست آورد.

He, she loves the way he dribbles.

او، او شیوه دریبل زدن او را دوست دارد.

She looks up to Curry.

او به کری نگاه می کند.

She looks up to him because he plays very well.

او به او نگاه می کند زیرا او خیلی خوب بازی می کند.

Now check out this example sentence.

حالا این جمله مثال را بررسی کنید.

Kai looks up to his older brother, Noah.

کای به برادر بزرگترش نوح نگاه می کند.

Kai really admires his older brother.

کای واقعا برادر بزرگترش را تحسین می کند.

Next we have the other teachers really look up to her.

بعد ما معلمان دیگر را داریم که واقعاً به او نگاه می کنند.

They really admire her.

آنها واقعا او را تحسین می کنند.

They look up to her.

آنها به او نگاه می کنند.

And finally, I tend to look up to successful people again,

و در نهایت، من تمایل دارم دوباره به افراد موفق نگاه کنم،

admire and respect them.

آنها را تحسین کنم و به آنها احترام بگذارم.

You see, this expression is very easy.

ببینید، این بیان بسیار آسان است.

You can use it right now.

همین الان می توانید از آن استفاده کنید.

Who do you look up to?

دنبال کی می گردید؟

You know what?

Actually in the comment section, let us know, who do you look up to?

میدونی چیه؟

در واقع در بخش نظرات، به ما اطلاع دهید، چه کسی را دنبال می کنید؟

Let us know that person's name and maybe why you look up to that individual.

نام آن شخص را به ما اطلاع دهید و شاید چرا به آن فرد نگاه می کنید.

The first English expression is to look down on somebody.

اولین عبارت انگلیسی این است که به کسی از بالا نگاه کنید.

Good job.

آفرین.

Again, after me to look down on somebody.

باز هم بعد از من به کسی نگاه کنم.

Excellent.

عالی

Last time to look down on somebody.

آخرین بار برای نگاه کردن از بالا به کسی

Great job.

کارت عالی بود.

Now I'm helping you with your English pronunciation, but if you want to learn

اکنون من در تلفظ انگلیسی شما به شما کمک می کنم ، اما اگر می خواهید

even more about English pronunciation and English in general, you can

حتی بیشتر در مورد تلفظ انگلیسی و انگلیسی به طور کلی بدانید، می توانید برنامه

download my app English with Tiffani.

English app من را با Tiffani دانلود کنید.

The link is right in the description.

لینک درست در توضیحات موجود است.

Now, what does this expression mean?

حالا این عبارت به چه معناست؟

It means to think of, or treat someone or something we normally speak about someone.

این به معنای فکر کردن یا رفتار کردن با کسی یا چیزی است که معمولاً در مورد کسی صحبت می کنیم.

As unimportant or unworthy of respect.

به عنوان بی اهمیت یا بی ارزش برای احترام.

Think about middle school students.

به دانش آموزان دوره راهنمایی فکر کنید.

Sometimes they don't respect their teachers.

گاهی اوقات به معلمان خود احترام نمی گذارند.

Sometimes they think that their teachers don't know anything in these situations,

گاهی اوقات فکر می کنند که معلمانشان در این مواقع چیزی نمی دانند،

you can say, ah, Middle school students sometimes look down on their teachers.

می توان گفت آخ، دانش آموزان راهنمایی گاهی به معلمان خود نگاه می کنند.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Okay.

Here's an example sentence to help you learn how to use this in real life.

باشه. در

اینجا یک جمله مثال برای کمک به شما در یادگیری نحوه استفاده از آن در زندگی واقعی آورده شده است.

I've looked down on Timothy ever since I learned he cheated the company.

از زمانی که فهمیدم تیموتی شرکت را فریب داده است، به حقارت نگاه می کنم.

Prior to him cheating the company and stealing money from the company.

قبل از اینکه او شرکت را فریب دهد و از شرکت پول بدزدد. برای

I valued his opinion.

نظرش ارزش قائل بودم.

I respected him, but after he cheated the company.

من به او احترام گذاشتم، اما بعد از اینکه او شرکت را فریب داد.

I started looking down on him.

شروع کردم به نگاه کردن از بالا به او.

I don't respect him anymore.

من دیگه بهش احترام نمیذارم

Here's another example sentence.

در اینجا یک جمله مثال دیگر است.

Scott has looked down upon me upon is okay upon me ever since

اسکات از زمانی که

the scandal took place last year.

این رسوایی در سال گذشته رخ داد، به من بدبین شده است.

Prior to the scandal, Scott valued my opinion, but Scott has looked down

قبل از رسوایی، اسکات برای نظر من ارزش قائل بود، اما اسکات

upon me ever since the scandal took place last year, makes sense, right?

از زمانی که رسوایی در سال گذشته رخ داد، به من نگاه تحقیر آمیز داشت، منطقی است، درست است؟

Good.

Here's another example sentence.

خوب

در اینجا یک جمله مثال دیگر است.

His fans look down on him now that they've learned it's all a lie.

طرفداران او اکنون که فهمیده اند همه چیز دروغ است به او نگاه می کنند. به

They respected him, but now they don't.

او احترام می گذاشتند، اما حالا نمی گذارند.

His fans look down on him now that they've learned it's all a lie.

طرفداران او اکنون که فهمیده اند همه چیز دروغ است به او نگاه می کنند.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Again, expression number one, that you must know to look down on somebody.

باز هم عبارت شماره یک، که باید بدانید تا به کسی نگاه کنید.

Now the second expression is just as important after

حالا عبارت دوم بعد از من به همان اندازه مهم است که

me to frown upon something.

روی چیزی اخم کنم.

Ooh, good job again to frown upon something.

اوه، کار خوبی دوباره برای اخم کردن به چیزی.

Excellent.

Last time to frown upon something.

عالی

آخرین بار برای اخم کردن به چیزی.

Great job.

کارت عالی بود.

Now, this just means to have or express an unfavorable opinion of again, to

حالا این فقط یعنی دوباره داشتن یا ابراز نظر نامطلوب،

have or express an unfavorable opinion of, for example, I remember when I was

داشتن یا ابراز نظر نامطلوب مثلاً یادم می آید وقتی

in South Korea, right, my teacher, my friends and I, we were all teachers.

در کره جنوبی بودم، درست است، معلمم، دوستانم و من، همه ما معلم بودیم. .

Right.

And at the end of the day, we would, you know, close everything out, cut

درست.

و در پایان روز، می دانید ، همه چیز را تعطیل می کردیم،

the lights off and we'd leave our Institute and it would be late at night.

چراغ ها را خاموش می کردیم و موسسه خود را ترک می کردیم و شب دیر می شد.

So I remember walking home, walking back to our apartment, and we saw

بنابراین به یاد دارم که به خانه رفتیم، به آپارتمان خود برگشتیم، و

a group of teenage boys, teenagers, maybe 15 or 16, and they were smoking.

گروهی از پسران نوجوان، نوجوانان، شاید 15 یا 16 ساله را دیدیم که در حال سیگار کشیدن بودند.

Now we frown upon teenagers smoking because it's not good for their

حالا ما روی نوجوانانی که سیگار می کشند اخم می کنیم زیرا برای سلامتی آنها خوب نیست

health and they're too young.

و آنها خیلی جوان هستند.

So we frown upon that activity.

بنابراین ما نسبت به آن فعالیت اخم می کنیم.

We don't think it's good.

ما فکر نمی کنیم خوب باشد.

And my fellow teacher, my friend.

و معلم همکارم، دوستم.

She saw them smoking and she took off running and she chased them,

او آنها را دید که سیگار می کشند و او از جا بلند شد و آنها را تعقیب کرد و

yelling at them saying, don't smoke.

سر آنها فریاد زد که سیگار نکشید.

And she really did run.

و او واقعاً دوید.

It was quite funny, but again, because we frown upon teenagers smoking.

خیلی خنده دار بود، اما باز هم به این دلیل که ما روی نوجوانانی که سیگار می کشند اخم می کنیم.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Again, we don't think it's a favorable thing to do.

باز هم، ما فکر نمی کنیم که این کار مطلوبی باشد.

We have an unfavorable opinion of teenagers smoking.

ما در مورد سیگار کشیدن نوجوانان نظر نامطلوبی داریم.

Now check out this example sentence.

حالا این جمله مثال را بررسی کنید.

My building frowns upon smoking indoors.

ساختمان من از سیگار کشیدن در داخل خانه اخم می کند.

Makes sense.

منطقی است.

I spoke about teenagers smoking, but my building frowns upon smoking indoors.

من در مورد سیگار کشیدن نوجوانان صحبت کردم، اما ساختمان من از سیگار کشیدن در داخل خانه اخم می کند.

What about this example?

در مورد این مثال چطور؟

Sentence these days, most people frown upon not wearing a mask in public.

این روزها اکثر مردم از نقاب زدن در اماکن عمومی اخم می کنند.

You know, we experienced the COVID pandemic, right?

می دانید، ما همه گیری کووید را تجربه کردیم، درست است؟

So everyone had to start wearing masks.

بنابراین همه باید شروع به پوشیدن ماسک کنند.

So.

Most people these days frown upon not wearing a mask in public.

بنابراین.

اکثر مردم این روزها از نپوشیدن ماسک در اماکن عمومی اخم می کنند.

And finally, this example, sentence people have always frowned

و در نهایت، این مثال، جمله، مردم همیشه

upon burping out loud, right?

از آروغ زدن با صدای بلند اخم کرده اند، درست است؟

It seems a little bit rude.

کمی بی ادبانه به نظر می رسد.

So again, people have always frowned upon, have an unfavorable

بنابراین باز هم، مردم همیشه اخم کرده اند،

opinion of burping out loud.

نظر نامطلوبی به آروغ زدن با صدای بلند دارند.

It makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

The second expression, again, to frown upon something.

عبارت دوم، دوباره، اخم کردن به چیزی.

Excellent.

عالی

Now the third expression is very important for you to understand

اکنون عبارت سوم برای شما بسیار مهم است که بفهمید

and to know how to use it.

و بدانید چگونه از آن استفاده کنید.

The expression is to get away with something again,

تعبیر این است که دوباره از چیزی دور شوید،

to get away with something.

از چیزی دور شوید.

Good again, after me to get away with something.

خوب دوباره، بعد از من برای فرار از چیزی.

Woo.

Excellent.

وو

عالی

Last time.

آخرین بار.

To get away with something.

برای فرار از چیزی.

Very good.

خیلی خوب.

Now this just means to escape blame or punishment when you do something wrong

اکنون این فقط به معنای فرار از سرزنش یا مجازات است که وقتی دوباره کاری اشتباه انجام می دهید

again, to escape blame or punishment.

، فرار از سرزنش یا مجازات.

When you do something wrong.

وقتی کار اشتباهی انجام می دهید.

I remember when I was a counselor, I worked with some young people.

یادم هست زمانی که مشاور بودم با چند جوان کار می کردم.

Uh, they call it pathfinders at my church.

اوه، در کلیسای من به آن می گویند راه یاب.

It's basically girl scouts and boy scouts for church.

این اساساً پیشاهنگ دختر و پیشاهنگ پسر برای کلیسا است.

Right.

درست.

And we were working with the children and something happened.

و ما با بچه ها کار می کردیم و اتفاقی افتاد.

One of the children.

یکی از بچه ها

Actually disrespected one of the counselors.

در واقع به یکی از مشاوران بی احترامی کرد.

She was an older lady and he disrespected her, but we didn't know

او یک خانم بزرگتر بود و او به او بی احترامی کرد، اما ما

for sure if he had done it or not.

مطمئن نبودیم که آیا او این کار را کرده است یا نه.

And his friends were saying he didn't do it.

و دوستانش می گفتند که او این کار را نکرده است.

So he was getting away with what he did because no one knew for

بنابراین او از کاری که انجام می داد دور می شد زیرا هیچ کس به

a fact, if it was him or not.

درستی نمی دانست که آیا او بود یا نه.

He was escaping punishment or blame.

او از مجازات یا سرزنش فرار می کرد.

Now in the end, he did admit it, but at the beginning he was getting away with it.

حالا در پایان، او این را اعتراف کرد، اما در ابتدا از آن دور می شد.

Makes sense.

Right?

منطقی است.

درست؟

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Here's an example sentence.

در اینجا یک جمله مثال است.

The popular kids seem to get away with everything.

بچه های محبوب به نظر می رسد از همه چیز دور می شوند.

Again, the popular kids seem to escape blame or punishment.

باز هم، به نظر می رسد بچه های محبوب از سرزنش یا مجازات فرار می کنند.

They get away with everything.

آنها از همه چیز دور می شوند.

Second, the youngest sibling gets away with more than the older siblings.

دوم، کوچکترین خواهر و برادر بیشتر از خواهر و برادرهای بزرگتر دور می شود.

I wasn't a bad kid, but yes, this is the belief.

من بچه بدی نبودم، اما بله، این اعتقاد است.

The youngest sibling gets away with more than the older siblings.

کوچکترین خواهر و برادر بیشتر از خواهر و برادرهای بزرگتر فرار می کند.

My sister would say that.

خواهرم اینو میگفت

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Third, the third sentence is I can't believe we didn't get away with that.

سوم، جمله سوم این است که من نمی توانم باور کنم که ما از این موضوع فرار نکردیم. به

I thought it was a solid plan.

نظرم طرح محکمی بود.

All right.

We didn't get away with it.

خیلی خوب.

ما از این کار دور نشدیم. به

I thought it was a solid plan.

نظرم طرح محکمی بود.

So again, the third expression is to get away with something.

پس دوباره، عبارت سوم این است که از چیزی دور شوید.

Now we have more expressions, but I want to let you know, I am

اکنون عبارات بیشتری داریم، اما می‌خواهم به شما اطلاع بدهم، من

teaching you expressions used in real life by native English speakers.

عباراتی را به شما آموزش می‌دهم که در زندگی واقعی توسط انگلیسی زبانان بومی استفاده می‌شوند.

So if you really want to learn more and start sounding like a native

بنابراین اگر واقعاً می خواهید بیشتر بیاموزید و مانند یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسید

English speaker, I want to help you.

، می خواهم به شما کمک کنم.

I want to be your teacher moving forward.

من می خواهم معلم شما باشم که در حال پیشرفت است.

Go to english fluency plan.

به برنامه تسلط انگلیسی بروید.

com.

com

www.

www.

englishfluencyplan.

برنامه روانشناسی انگلیسی

com or hit the link in the description and you'll learn even

com یا لینک موجود در توضیحات را بزنید و حتی

more than you're learning right now.

بیشتر از آنچه در حال حاضر یاد می گیرید، یاد خواهید گرفت.

So here's the fourth expression in all honesty.

بنابراین در اینجا عبارت چهارم با صداقت است.

Good again, in all honesty.

بازم خوبه با صداقت

Excellent.

عالی

Last time.

آخرین بار.

In all honesty, great job.

انصافا کار عالیه

Now, this just means we use it when we're saying something that might

اکنون، این فقط به این معنی است که ما از آن زمانی استفاده می کنیم که چیزی می گوییم که ممکن است

be disappointing or upsetting.

ناامید کننده یا ناراحت کننده باشد.

Okay.

باشه.

In all honesty, like I need to be honest.

در کمال صداقت، مثل اینکه باید صادق باشم.

I know this might not come out, right.

من می دانم که این ممکن است بیرون نیاید، درست است.

It might not sound good to you, but I need to be honest.

ممکن است به نظر شما خوب نباشد ، اما من باید صادق باشم.

So again, it's used when you are saying something that might

بنابراین دوباره، زمانی استفاده می‌شود که شما چیزی می‌گویید که ممکن است

be disappointing or upsetting.

ناامیدکننده یا ناراحت‌کننده باشد.

So let's check out some example sentences.

پس بیایید چند جمله مثال را بررسی کنیم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

In all honesty, the real problem was me, in all honesty, it wasn't you.

با صداقت، مشکل اصلی من بودم، صادقانه بگویم، این شما نبودید.

I know we blamed you, but when I thought about it over again, I realized it was me.

می دانم که شما را سرزنش کردیم، اما وقتی دوباره به آن فکر کردم، متوجه شدم که این من بودم.

In all honesty, the real problem was me make sense.

صادقانه بگویم، مشکل اصلی این بود که من احساس کردم.

Right here we go.

همین جا می رویم.

Next example, sentence in all honesty, I wish it had never happened to begin with.

مثال بعدی، جمله در کمال صداقت، ای کاش هرگز شروع نمی شد.

I wish we had never gotten together.

کاش هیچ وقت با هم جمع نمی شدیم

I wish the real, this relationship right here.

آرزو می کنم این رابطه واقعی همین جا باشد.

I wish it had never started in all honesty.

کاش هیچ وقت صادقانه شروع نمی شد.

I know this might be uncomfortable for you.

من می دانم که این ممکن است برای شما ناراحت کننده باشد.

I wish it had never happened to begin with.

کاش هیچ وقت از ابتدا اتفاق نمی افتاد.

You see what's happening, right?

می بینی چه اتفاقی می افتد، درست است؟

And again, again, this is an expression we use as native English speakers,

و دوباره، دوباره، این عبارتی است که ما به عنوان انگلیسی زبانان بومی استفاده می کنیم،

and you want to sound like a native English speaker, another example, in

و شما می خواهید مانند یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسید، مثالی دیگر، با

all honesty, I know you, I know you're not going to want to hear this, but in

صداقت کامل، من شما را می شناسم، می دانم که شما نمی خواهید این را بشنوید ، اما

all honesty, you shouldn't date her.

صادقانه بگویم، شما نباید با او قرار ملاقات بگذارید.

I know you're attracted to her.

میدونم که جذبش شدی

I know you like being around her, but in all honesty, as your

می دانم که دوست داری در کنارش باشی ، اما صادقانه بگویم، به عنوان

friend, you shouldn't date her.

دوستت، نباید با او قرار بگذاری.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Okay, here we go.

خوب، ما می رویم.

The final expression, expression number five is to tell the truth.

عبارت آخر، عبارت شماره پنج برای گفتن حقیقت است.

Good again, to tell the truth.

بازم خوبه راستشو بگم

Excellent last time after me to tell the truth, great job.

آخرین باری که بعد از من حقیقت را بگویم عالی بود، کار عالی.

Now this just means we use it actually to say that one is

حالا این فقط به این معنی است که ما از آن استفاده می کنیم تا بگوییم که شخص

stating what one really thinks.

واقعاً چه فکری می کند بیان می کند.

So we use it.

بنابراین ما از آن استفاده می کنیم.

We want to say exactly what we are thinking to tell the truth.

ما دقیقاً می خواهیم بگوییم که به چه چیزی فکر می کنیم تا حقیقت را بگوییم.

To tell you the truth, both are okay.

راستش را بگویم هر دو مشکلی ندارند.

I want to tell you exactly what I'm thinking.

من می خواهم به شما بگویم دقیقا به چه چیزی فکر می کنم.

What's on my mind.

چه چیزی در نظر دارم.

Here's an example sentence.

در اینجا یک جمله مثال است.

Here we go.

The example sentence that I want you to understand so that you can use

در اینجا ما می رویم.

جمله مثالی که می خواهم آن را بفهمید تا بتوانید

it like a native English speaker.

مانند یک انگلیسی زبان مادری از آن استفاده کنید.

I didn't really like the movie to tell you the truth.

راستش را بگویم فیلم را خیلی دوست نداشتم.

Imagine a situation, you go to the mall, then you go to the movies with

موقعیتی را تصور کنید، به مرکز خرید می روید، سپس با دوستان خود به سینما می روید

your friends and you're watching this movie and your friends are

و در حال تماشای این فیلم هستید و دوستان شما

like, man, this movie is amazing.

مانند این هستند، مرد، این فیلم شگفت انگیز است.

You finished the movie and you walk out of the theater and everyone's like, whew,

تو فیلم را تمام کردی و از سالن بیرون رفتی و همه مثل این بودند، وای،

that was the best movie I have ever seen.

این بهترین فیلمی بود که تا به حال دیدم.

Um, I didn't really like the movie to tell you the truth.

اوم، راستش را بگویم فیلم را دوست نداشتم.

You want to give your true heart.

شما می خواهید قلب واقعی خود را بدهید.

You want to tell what you're really thinking.

شما می خواهید بگویید که واقعا به چه چیزی فکر می کنید.

Makes sense.

منطقی است.

Right?

درست؟

Here we go.

Another example, sentence.

در اینجا ما می رویم.

مثال دیگر، جمله.

To tell the truth, I couldn't hear a word.

راستش یک کلمه هم نمی شنیدم.

He said, I don't know what he was saying, even though it

گفت نمی دانم چه می گوید، با اینکه انگار دارم

looked like I was listening.

گوش می دهم.

I don't know what he was talking about to tell the truth.

نمی دونم از چی حرف می زد تا حقیقت رو بگم.

And finally, here we go to tell the truth.

و در نهایت، اینجا می رویم تا حقیقت را بگوییم. از

I was afraid to see him.

دیدنش می ترسیدم.

I was honestly afraid to meet my dad.

راستش از ملاقات با پدرم می ترسیدم.

I'd been adopted and then my dad came, not my story, but to tell

من به فرزندخواندگی گرفته شده بودم و بعد پدرم آمد، داستان من نبود، اما

the truth, I was afraid to see him.

راستش را بگویم از دیدن او می ترسیدم.

Makes sense.

منطقی است.

Right.

درست.

Excellent.

All right.

عالی

خیلی خوب.

So today you learned five new English expressions to help you

بنابراین امروز پنج عبارت جدید انگلیسی را یاد گرفتید که به شما کمک می کند

sound like a native English speaker.

مانند یک انگلیسی زبان مادری به نظر برسید.

Remember if you want to keep studying with me, all you have to do is go to www.

به یاد داشته باشید اگر می خواهید به مطالعه با من ادامه دهید، تنها کاری که باید انجام دهید این است که به www.

englishfluencyplan.

برنامه روانشناسی انگلیسی

com the link in the description.

com لینک در توضیحات.

I can't wait to see you All right.

من نمی توانم صبر کنم تا شما را ببینم.

So the very first expression is to talk trash about somebody.

بنابراین اولین عبارت این است که در مورد کسی به سطل زباله صحبت کنیم. می‌دانم

I know you're probably wondering, Tiffani, what does talking

احتمالاً از خود می‌پرسید، تیفانی، صحبت کردن درباره

trash about somebody even mean?

سطل زباله در مورد کسی اصلا به چه معناست؟

Well, let me explain talking trash about somebody.

خب، اجازه دهید صحبت کردن درباره سطل زباله در مورد کسی را توضیح دهم.

It literally means to say insulting things about someone.

در لغت به معنای توهین آمیز بودن به کسی است.

The best way to understand this is gossiping.

بهترین راه برای درک این موضوع شایعه پراکنی است.

You're talking trash about someone.

شما در مورد کسی صحبت می کنید زباله.

You're saying something about them.

شما در مورد آنها چیزی می گویید.

That's unkind.

این نامهربان است.

You're insulting them.

تو بهشون توهین میکنی

You are gossiping about them or talking about them.

شما در مورد آنها غیبت می کنید یا در مورد آنها صحبت می کنید.

In other words.

به عبارت دیگر.

You are talking trash about somebody.

شما در مورد کسی حرف آشغال میزنید.

Now, let me give you an example sentence.

حالا یک جمله مثال بزنم.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

I heard from a mutual friend that he's been talking trash about you.

من از یکی از دوستان مشترک شنیدم که او در مورد شما حرف های آشغال زده است.

He's been talking about you behind your back.

پشت سرت داره ازت حرف میزنه

He's been gossiping about you behind your back.

پشت سرت داره غیبت میکنه

Again, I heard from a mutual friend.

باز هم از یک دوست مشترک شنیدم.

That he's been talking trash about you.

این که او در مورد تو حرف های آشغال زده است.

The easiest way to remember this again, trash is something that's

ساده‌ترین راه برای یادآوری دوباره این، زباله‌ها چیزی است که

thrown out something that's not good.

چیزی که خوب نیست دور ریخته می‌شود.

It has a negative connotation, right?

مفهوم منفی دارد، درست است؟

So when someone is talking trash about you, they are something they're saying

بنابراین وقتی کسی در مورد شما حرف های آشغالی می زند ، چیزی است که

something negative about you, right?

در مورد شما چیز منفی می گوید، درست است؟

Again, we say talking trash about somebody.

باز هم می گوییم در مورد کسی به سطل زباله صحبت می کنیم.

Now here's another example sentence.

حالا این یک جمله مثال دیگر است.

Why are you talking trash when he's nothing but kind to everyone?

چرا حرف های آشغال میزنی در حالی که او چیزی جز مهربانی با همه ندارد؟

He's been nothing but kind to you, to our friends.

او چیزی جز مهربانی با شما و دوستان ما نداشته است.

Why are you talking about him?

چرا در مورد او صحبت می کنید؟

Why are you speaking negatively about him?

چرا در مورد او منفی صحبت می کنید؟

One more time.

یک بار دیگر

Why are you talking trash when he's been nothing but kind to everyone?

چرا حرف های آشغال میزنی در حالی که او چیزی جز مهربانی با همه نداشته است؟

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Okay.

باشه.

Here's the third example sentence.

در اینجا سومین جمله مثال است.

Stop talking trash if you can't back up your statement.

اگر نمی توانید از بیانیه خود نسخه پشتیبان تهیه کنید، از سطل زباله صحبت نکنید.

Now, this is something very interesting.

حالا این یک چیز بسیار جالب است.

This is another use of the same expression, but it's when you

این استفاده دیگری از همان عبارت است، اما زمانی است که

are, for example, playing a game.

مثلاً در حال انجام یک بازی هستید.

I love basketball.

من عاشق بسکتبال هستم.

Right?

درست؟

And sometimes when you play basketball, you say, listen, I'm better than you.

و گاهی وقتی بسکتبال بازی می کنی، می گویی، گوش کن، من از تو بهترم.

I can beat you in any game, anytime, any day.

من می توانم شما را در هر بازی، هر زمان و هر روز شکست دهم. می

I know my skills are better than yours.

دانم که مهارت های من از شما بهتر است.

So I, in this example, am talking trash to that person.

بنابراین من، در این مثال، دارم با آن شخص سطل زباله صحبت می کنم.

Right?

درست؟

I'm saying that my skills are better than their skills.

من می گویم که مهارت های من از مهارت های آنها بهتر است.

I'm in essence, speaking negatively about them.

من در اصل دارم درباره آنها منفی صحبت می کنم.

Right?

We say talking trash.

درست؟

می گوییم آشغال حرف می زنیم.

So again, stop talking trash.

پس باز هم صحبت از سطل زباله را متوقف کنید.

If you can't back up or support your statement makes sense.

اگر نمی توانید از بیانیه خود پشتیبان یا پشتیبانی کنید منطقی است.

Right?

درست؟

So again, the expression is to talk trash about somebody.

بنابراین، دوباره، عبارت این است که در مورد کسی به سطل زباله صحبت کنید.

Now this next expression is also a good one, a one, a one, one, the

حالا این عبارت بعدی نیز یک عبارت خوب است، یک، یک، یک،

native English speakers also use.

انگلیسی زبانان بومی نیز استفاده می کنند.

This one is concrete details.

این یکی جزئیات ملموس است.

Concrete details.

جزئیات بتنی

Now, concrete details.

حالا جزئیات ملموس می

I want you to repeat after me for pronunciation practice, concrete details.

خواهم بعد از من برای تمرین تلفظ، جزئیات دقیق تکرار کنید.

Excellent.

عالی

Now, concrete details.

حالا جزئیات ملموس

This just means a specific description.

این فقط به معنای یک توصیف خاص است.

Of a particular item, person, or setting.

از یک آیتم، شخص یا تنظیمات خاص.

So concrete details, it just refers to this term, this expression, giving

بنابراین جزئیات ملموس، فقط به این اصطلاح اشاره می‌کند، این عبارت، دادن

exact information, factual, something that a person can take away and say,

اطلاعات دقیق، واقعی، چیزی که انسان می‌تواند آن را از بین ببرد و بگوید،

Hey, this is truth, for example, let me give you concrete details.

هی، این حقیقت است، مثلاً اجازه دهید جزئیات ملموس را به شما بدهم.

My next class will be on this day at this time.

کلاس بعدی من در این روز در این ساعت خواهد بود.

Concrete details, date, and time, again, details that are factual, right?

جزئیات مشخص، تاریخ و زمان، دوباره، جزئیاتی که واقعی هستند، درست است؟

In English, we say con.

در انگلیسی می گوییم con.

Crete details.

جزئیات کرت

Now here's an example sentence.

حالا این یک جمله مثال است. قبل

I'm going to need concrete details before we detain him.

از اینکه او را بازداشت کنیم به جزئیات دقیق نیاز دارم.

Before we keep him, I need to know the facts.

قبل از اینکه او را نگه داریم، باید حقایق را بدانم.

Tell me the concrete details.

جزئیات دقیق را به من بگویید.

Give me the concrete details.

جزئیات دقیق را به من بدهید.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Next we have sentence two.

بعد جمله دو داریم.

A patient may need to have the research described in concrete detail,

یک بیمار ممکن است نیاز داشته باشد که تحقیق را با جزئیات مشخص و

all the facts to make his decision.

تمام حقایق برای تصمیم گیری خود شرح دهد.

He needs to know exactly what's going on.

او باید دقیقا بداند چه اتفاقی در حال رخ دادن است.

And finally, sentence three detectives must have concrete details of the

و در نهایت، حکم سه کارآگاه باید جزئیات مشخصی از

crime to start their investigation.

جنایت داشته باشند تا تحقیقات خود را آغاز کنند.

They can't go off of people's opinions or suggestions they need.

آنها نمی توانند از نظرات یا پیشنهادات مردمی که به آنها نیاز دارند رد شوند.

The facts, the concrete details make sense, right?

حقایق، جزئیات ملموس منطقی هستند، درست است؟

Again.

So this one is very helpful.

از نو.

بنابراین این یکی بسیار مفید است.

Con Crete details.

جزئیات Con Crete.

Now the third English expression is also one that will help you as you

اکنون سومین عبارت انگلیسی نیز یکی از مواردی است که به شما کمک می کند زیرا

are trying to speak English fluently.

سعی می کنید انگلیسی را روان صحبت کنید.

This expression is to hint at something again, to hint at something.

این عبارت برای اشاره به چیزی دوباره، اشاره به چیزی است.

Let me give you an example before I tell you the meaning.

اجازه دهید قبل از اینکه معنی را به شما بگویم یک مثال برای شما می زنم.

So imagine a little boy right before Christmas day, he's talking to his

پس تصور کنید یک پسر بچه درست قبل از روز کریسمس دارد با والدینش صحبت می‌کند

parents and he says, Hey, mommy and daddy, you look like you're doing well.

و می‌گوید: هی، مامان و بابا، به نظر می‌رسد که حالتان خوب است.

He said, you know, I was just thinking to myself, man, tomorrow's Christmas.

او گفت، می دانید، من فقط با خودم فکر می کردم، مرد، کریسمس فردا.

And woo.

و وو

How wonderful it would be to have something that I could ride on

چقدر عالی است که چیزی داشته باشم که بتوانم روی آن سوار شوم،

outside something that, um, is kind of electric and I could ride on it.

خارج از چیزی که، اوم، نوعی برقی است و من بتوانم روی آن سوار شوم.

Wow.

وای.

That would be so wonderful.

این خیلی فوق العاده خواهد بود.

I know that tomorrow's Christmas, you kind of caught it, right?

من می دانم که کریسمس فردا، به نوعی آن را گرفتی، درست است؟

The little boy is actually trying to give his parents some clues that

پسر کوچولو در واقع سعی می‌کند به والدینش سرنخ‌هایی بدهد که می‌خواهد

he wants an electric car, right?

یک ماشین الکتریکی داشته باشد، درست است؟

The little toy cars, kids driving.

ماشین های اسباب بازی کوچک، بچه ها در حال رانندگی.

He's actually hinting at something.

او در واقع به چیزی اشاره می کند.

And that just means that he's talking about something in an indirect way.

و این فقط به این معنی است که او در مورد چیزی به طور غیر مستقیم صحبت می کند.

You know, mommy and daddy tomorrow's Christmas.

میدونی، مامان و بابا فردا کریسمس.

And I would love, you know, something that moves and that's electric.

و من دوست دارم، می دانید، چیزی که حرکت می کند و آن الکتریکی است.

He is hinting at something, speaking about it in an indirect way.

او به چیزی اشاره می کند و به طور غیر مستقیم در مورد آن صحبت می کند.

Makes sense.

منطقی است.

Right?

درست؟

Okay.

Now here's the example sentence.

باشه.

حالا این جمله مثال است.

He's been hinting at the possibility of running for mayor.

او به احتمال نامزدی برای شهرداری اشاره کرده است.

Not saying that I want to be selected, but I could do the job well.

نمی گویم که می خواهم انتخاب شوم، اما توانستم کار را به خوبی انجام دهم.

Hinting at the possibility of running for mayor.

اشاره به احتمال نامزدی برای شهرداری

Next, my son has been hinting to me about going out for ice cream.

بعد، پسرم به من اشاره کرده است که برای بستنی بیرون برود.

Mom, ice cream would be great.

مامان بستنی عالی میشه

Wouldn't it?

What do you think mom saying these things over and over again, my son

اینطور نیست؟

فکر می‌کنی مامان این حرف‌ها را بارها و بارها می‌زند، پسرم

has been hinting to me about going for ice cream or going out for ice cream.

به من اشاره کرده است که برای بستنی یا بیرون رفتن برای بستنی بروم.

And finally, I tried hinting at my interests to Jane.

و در نهایت، سعی کردم به علایقم به جین اشاره کنم.

But she's not picking up any signals.

اما او هیچ سیگنالی را دریافت نمی کند.

I'm trying to speak about them in an indirect way, but she's

من سعی می کنم به طور غیرمستقیم در مورد آنها صحبت کنم ، اما او

not catching what I'm saying.

متوجه حرف من نمی شود.

Again, in English, we say to hint at something.

باز هم در انگلیسی می گوییم به چیزی اشاره کنیم.

Now this fourth expression, this fourth English expression will also help you

اکنون این چهارمین عبارت، این چهارمین عبارت انگلیسی نیز به شما کمک می کند که

sound more like a native English speaker.

بیشتر شبیه یک انگلیسی زبان مادری باشید.

The expression is.

بیان این است.

First of all, first of all, now, first of all, this one literally just means before

اول از همه، اول از همه، حالا، اول از همه، این یکی در لغت به معنای قبل از

doing anything else at the beginning.

انجام هر کار دیگری در آغاز است.

So first, I want you to do this first.

بنابراین اول، من از شما می خواهم که ابتدا این کار را انجام دهید.

I want to make this point first, first of all, before doing anything else.

من می خواهم قبل از هر کاری ابتدا این نکته را بیان کنم .

So for example, here's an example sentence.

بنابراین برای مثال، در اینجا یک جمله مثال است.

First of all, let me ask you something before you make your judgment.

قبل از هر چیزی اجازه دهید قبل از قضاوت از شما چیزی بپرسم .

Hey.

سلام.

I want to stop you really quickly before you move forward.

من می خواهم خیلی سریع جلوی شما را بگیرم قبل از اینکه به جلو بروید.

The first thing I want to do, first of all, let me ask you something again,

اولین کاری که می‌خواهم انجام دهم، اول از همه، اجازه دهید دوباره چیزی از شما بپرسم،

at the beginning, next, here we go.

در ابتدا، بعد، به اینجا می‌رویم.

First of all, I'd like to give you a little background information at the

اول از همه، من می خواهم

beginning, right now, before we do anything else, even for this lesson.

قبل از انجام هر کار دیگری، حتی برای این درس، اطلاعات کمی در ابتدا به شما بدهم.

First of all, I want to make sure you're able to pronounce the word properly.

اول از همه، می‌خواهم مطمئن شوم که می‌توانید کلمه را به درستی تلفظ کنید.

First after me first, excellent.

اول بعد از من اول عالی. می

You see, normally when I'm teaching vocabulary, I want to make sure

بینید، به طور معمول وقتی من واژگان تدریس می کنم، می خواهم مطمئن شوم که

you as an English learner can pronounce the word properly, right?

شما به عنوان یک زبان آموز انگلیسی می توانید کلمه را به درستی تلفظ کنید، درست است؟

First of all, let's go over the pronunciation.

اول از همه، بیایید به تلفظ بپردازیم.

You got it.

فهمیدی.

All right.

Here's another example sentence.

خیلی خوب.

در اینجا یک جمله مثال دیگر است.

First of all, you need to clean the wall before you start painting it.

ابتدا باید دیوار را قبل از شروع رنگ آمیزی تمیز کنید.

I think that's the best thing to do first, clean the wall again, in

من فکر می‌کنم این بهترین کاری است که ابتدا باید انجام داد، دوباره دیوار را تمیز کنید، به

English, we say first of all, before doing anything else at the beginning.

انگلیسی، اول از همه می‌گوییم، قبل از انجام هر کار دیگری در ابتدا.

Now we have four English expressions that are very helpful, but

اکنون چهار عبارت انگلیسی داریم که بسیار مفید هستند، اما

this fifth, this fifth English expression is also very good.

این پنجم، این پنجمین عبارت انگلیسی نیز بسیار خوب است.

It's to change one's mind.

این برای تغییر نظر است.

And it just means to adopt a different opinion or plan again, in

و فقط به این معنی است که دوباره نظر یا طرح دیگری را اتخاذ کنید، در

English, we say to change one's mind.

انگلیسی می گوییم نظر خود را تغییر دهید.

Hey, you know, normally.

هی، می دانید، به طور معمول.

I do one podcast episode a week, but you know what, I want to help my

من هفته‌ای یک قسمت پادکست انجام می‌دهم، اما می‌دانید، می‌خواهم

students more, so I'm going to actually have two podcast episodes every week.

بیشتر به دانش‌آموزانم کمک کنم، بنابراین در واقع هر هفته دو قسمت پادکست خواهم داشت.

I just changed my mind and actually it's true on my podcast, speak English

من فقط نظرم را تغییر دادم و در واقع در پادکست من درست است،

with Tiffani, there are two episodes.

با تیفانی انگلیسی صحبت کنید، دو قسمت وجود دارد.

Now there used to only be one.

حالا قبلا فقط یکی بود.

Now there are two episodes.

الان دو قسمت هست

You can check them out, but again, I changed my mind.

می توانید آنها را بررسی کنید، اما دوباره نظرم تغییر کرد.

I adopted a different opinion or plan.

من نظر یا طرح دیگری را اتخاذ کردم.

Now here's the first example sentence.

حالا این اولین جمله مثال است.

After showing her the evidence, she changed her mind about him.

پس از نشان دادن شواهد، او نظر خود را در مورد او تغییر داد.

You know what, Brandon, he's a good guy after seeing the evidence.

می دونی چی، براندون، اون با دیدن شواهد آدم خوبیه.

Now this next sentence is also good.

حالا این جمله بعدی هم خوب است.

I changed her mind after showing her the reviews of the restaurant.

بعد از اینکه نظرات رستوران را به او نشان دادم نظرش تغییر کردم .

I said, listen, look at the reviews.

گفتم گوش کن، نقدها را نگاه کن.

This restaurant is good.

این رستوران خوبه

I changed her mind.

نظرش را عوض کردم.

And finally, the third example sentence, after trying to plan a trip, Joe

و در نهایت، سومین جمله مثال، پس از تلاش برای برنامه ریزی برای سفر، جو

changed his mind due to this week's weather forecast, Joe looked online

نظر خود را به دلیل پیش بینی آب و هوای این هفته تغییر داد، جو به صورت آنلاین نگاه کرد

and noticed that it was going to be extremely cold where he wanted to go.

و متوجه شد که جایی که می خواهد برود به شدت سرد خواهد بود.

Nope.

جواب منفی.

I'm going to change my plans.

من قصد دارم برنامه هایم را تغییر دهم.

He changed his mind.

نظرش عوض شد.

So once again, the fifth expression, again, once again,

بنابراین یک بار دیگر، عبارت پنجم، دوباره، یک بار دیگر،

we have change one's mind.

ما نظر خود را تغییر دادیم.

Mind All right.

ذهن همه خوب.

The very first English expression is to hit the nail on the head,

اولین عبارت انگلیسی عبارت است از ضربه زدن به میخ،

to hit the nail on the head.

ضربه زدن به میخ به سر.

Now this just means to be exactly right about something again, to

حالا این فقط به این معنی است که دوباره در مورد چیزی دقیقاً درست باشد،

be exactly right about something.

دقیقاً در مورد چیزی درست باشد.

For example, yesterday, true story.

مثلا دیروز، داستان واقعی.

I was helping my niece out with her project.

من به خواهرزاده ام در پروژه اش کمک می کردم.

She had a project that she needed to complete for school and the project

او پروژه ای داشت که باید آن را برای مدرسه تکمیل می کرد و این پروژه

involved lots of calculations.

شامل محاسبات زیادی بود.

So I asked her a few times, Hey baby, can you calculate this?

بنابراین چند بار از او پرسیدم: هی عزیزم، می‌توانی این را محاسبه کنی؟ به

Tell me what this number multiplied by this number is.

من بگویید این عدد ضرب در این عدد چیست؟

And my niece was able to give me the exact numbers.

و خواهرزاده ام توانست اعداد دقیق را به من بدهد.

So when she gave me the exact.

بنابراین وقتی او دقیقاً به من داد.

Correct and right answer.

پاسخ صحیح و درست.

I said, you hit the nail on the head.

گفتم میخ به سرت زدی.

You got it exactly right.

دقیقا درست متوجه شدی

Makes sense.

Doesn't it?

منطقی است.

اینطور نیست؟

All right.

Let me give you some example sentences.

خیلی خوب.

اجازه بدهید چند جمله مثال بزنم.

All right, here's sentence number one, right here.

بسیار خوب، در اینجا جمله شماره یک، درست اینجاست.

Sam hit the nail on the head when he said that the company needs

سم وقتی گفت که شرکت باید

to invest more in marketing.

بیشتر در بازاریابی سرمایه گذاری کند، ضربه ای به سرش زد.

Sam got it exactly right.

سام دقیقا درست متوجه شد.

That's what we need to do.

این کاری است که ما باید انجام دهیم.

Again, Sam hit the nail on the head when he said that the company

باز هم سام وقتی گفت که شرکت

needs to invest more in marketing.

باید بیشتر در بازاریابی سرمایه گذاری کند، ضربه ای به سرش زد.

Now, sentence number two, Mary's analysis was spot on.

حالا، جمله شماره دو، تحلیل مری درست بود.

Her boss said that she really hit the nail on the head.

رئیسش گفت که او واقعاً میخ را به سرش زده است.

Wow.

وای.

Mary.

مريم.

That's exactly right.

دقیقا همینطوره.

That's exactly what we need to do.

این دقیقاً همان کاری است که ما باید انجام دهیم.

Your analysis, you hit the nail on the head with your analysis.

تحلیل شما، شما با تحلیل خود میخ به سر می زنید.

You got it.

فهمیدی.

All right.

خیلی خوب.

Sentence number three.

جمله شماره سه

The coach's comments hit the nail on the head about what the team needs

صحبت های مربی در مورد اینکه تیم باید

to improve before the next game.

قبل از بازی بعدی چه چیزی را بهبود ببخشد ضربه ای به سر می زد.

The coach made the correct assessment, the correct analysis.

مربی ارزیابی درست، تحلیل درست را انجام داد.

He was exactly right.

دقیقا درست می گفت.

This is what the team needs to do.

این کاری است که تیم باید انجام دهد.

So one more time, the coach's comments hit the nail on the head about what the team

بنابراین یک بار دیگر، نظرات مربی در مورد اینکه تیم

needs to improve before the next game.

باید قبل از بازی بعدی چه چیزی را بهبود ببخشد، ضربه به سر زد.

You got it.

فهمیدی.

All right.

Now let's move on to the second English expression.

خیلی خوب.

حال به سراغ عبارت دوم انگلیسی می رویم.

The second expression is to give someone the benefit of the doubt again, to

تعبير دوم اين است كه كسى را دوباره منفعت شك، به

give someone the benefit of the doubt.

كسى منفعت شك را بدهد.

Now this just means to believe someone's statement without proof, because you

حالا این فقط به این معنی است که گفته‌های کسی را بدون مدرک باور کنید، زیرا فکر می‌کنید

think they deserve to be trusted.

او شایسته اعتماد است.

Perfect example, I am your English teacher.

مثال عالی، من معلم انگلیسی شما هستم.

I love helping you achieve each and every one of your English goals.

من عاشق کمک به شما برای رسیدن به تک تک اهداف انگلیسی خود هستم.

And you've probably been with me for a while, or if it's your first time.

و احتمالاً برای مدتی با من بودید ، یا اگر اولین بار باشد.

Welcome.

So happy to be your English teacher now, but now you started to trust me, right?

خوش آمدی.

خیلی خوشحالم که الان معلم انگلیسی شما هستم، اما حالا شروع کردید به من اعتماد کنید، درست است؟

You've watched multiple English lessons from other English

شما چندین درس انگلیسی را از دیگر

teachers, and they are amazing.

معلمان انگلیسی تماشا کرده‌اید، و آنها شگفت‌انگیز هستند.

And maybe they help you with other parts of the English language.

و شاید در بخش های دیگر زبان انگلیسی به شما کمک کنند.

And then you come to my English lessons and you're like, man.

و بعد به درس های انگلیسی من می آیی و مثل این مرد می شوی.

I like teacher Tiffani.

من معلم تیفانی را دوست دارم.

I like her lessons so much so that when I come out with a new lesson,

من آنقدر از درس های او خوشم می آید که وقتی با یک درس جدید بیرون می آیم، به طور

you automatically give me the benefit of the doubt you automatically trust

خودکار به من این شک را می دهی که

what I am teaching you because of my past lessons, because of how my past

به خاطر درس های گذشته ام به طور خودکار به چیزی که به شما یاد می دهم اعتماد می کنم، به این دلیل که چگونه

lessons helped you improve your English.

درس های گذشته من به شما کمک می کند تا خود را بهبود بخشید. انگلیسی.

You give me the benefit of the doubt.

تو به من سود شک می دهی.

Oh, I see it.

اوه، من آن را می بینم.

Yes.

آره.

Again, to believe someone's statement without proof, you believe what I'm

باز هم، برای اینکه حرف کسی را بدون مدرک باور کنید، آنچه را که من به

teaching you, you haven't went to Google to check if this is the exact definition,

شما می‌آموزم باور می‌کنید، به گوگل نرفتید تا بررسی کنید که آیا این تعریف دقیق است یا خیر،

but you believe what I'm teaching you because of my past English lessons.

اما آنچه را که من به شما یاد می‌دهم به خاطر درس‌های انگلیسی گذشته‌ام باور دارید.

You think that I deserve to be trusted.

تو فکر می کنی که من سزاوار اعتماد هستم.

In other words, you give me the benefit of the doubt.

به عبارت دیگر شما به من سود شک می دهید.

That makes sense.

این منطقی است.

Doesn't it?

اینطور نیست؟

Oh, you're so smart.

اوه تو خیلی باهوشی

All right.

خیلی خوب.

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

Even though I didn't see him do it, I'll give Michael the benefit of the doubt

حتی اگر ندیدم که او این کار را انجام دهد، به مایکل شک می کنم

and assume he didn't steal her wallet.

و فرض می کنم که او کیف پول او را ندزدیده است.

I'll trust him.

من به او اعتماد خواهم کرد.

I don't have any proof, but I'll give him the benefit of the doubt.

من هیچ دلیلی ندارم، اما من به او منفعت شک را می دهم.

Good.

Now, this honestly is an expression that native English

خوب

اکنون، این صادقانه عبارتی است که انگلیسی

speakers use on a regular basis.

زبانان بومی به طور منظم از آن استفاده می کنند.

And when you start using it, man, Americans, even British

و وقتی شروع به استفاده از آن می کنید، مرد، آمریکایی ها، حتی بریتانیایی

people, people that speak English as their native language will

ها، افرادی که انگلیسی را به عنوان زبان مادری خود صحبت می کنند تحت

be impressed with your English.

تأثیر انگلیسی شما قرار می گیرند.

So please start using it.

پس لطفا شروع به استفاده از آن کنید.

Here's the other example sentence.

در اینجا یک جمله مثال دیگر است.

Michelle was late for the meeting, but I'll give her the benefit of the

میشل برای جلسه دیر آمد، اما من به او

doubt and assume she had a good reason.

شک می کنم و فرض می کنم که او دلیل خوبی داشته است.

Michelle was late for the meeting, but Hey, I'll give her the benefit of the

میشل برای جلسه دیر آمد، اما هی، من به او

doubt and assume she had a good reason.

شک می کنم و فکر می کنم دلیل خوبی داشت.

The third example, sentence, the teacher gave the students the benefit

مثال سوم، جمله، معلم به شاگردان

of the doubt and didn't punish them for not having their homework.

شک کرد و آنها را به خاطر نداشتن تکلیف تنبیه نکرد.

All right, guys, I'll give you the benefit of the doubt, and I won't punish

خیلی خب بچه ها، من به شما شک می کنم و

you for not having your homework ready.

شما را به خاطر آماده نبودن تکالیف تنبیه نمی کنم.

Makes sense.

Right in English, once again, we say, give someone the benefit of the doubt.

منطقی است.

درست در انگلیسی، یک بار دیگر، می گوییم، کسی را از شک بهره مند کنید.

All right.

Makes sense.

خیلی خوب.

منطقی است.

Good.

خوب

Let's move on to expression number three.

بیایید به بیان شماره سه برویم.

Another good one.

یکی دیگه خوبه

To be on the same page, to be on the same page.

در یک صفحه بودن، در یک صفحه بودن.

Now this just means to have the same understanding or agreement about

اکنون این فقط به معنای داشتن همان تفاهم یا توافق در مورد

something to have the same understanding or agreement about something now.

چیزی است که اکنون در مورد چیزی همان درک یا توافق را داشته باشید.

The students that follow me.

دانش آموزانی که من را دنبال می کنند.

So I have an Academy again, you're welcome to join.

بنابراین من دوباره یک آکادمی دارم، شما خوش آمدید به آن بپیوندید.

All you have to do, let me show you very quickly.

تنها کاری که باید انجام دهید، بگذارید خیلی سریع به شما نشان دهم.

If you're watching this video, if you'd like to join my Academy

اگر در حال تماشای این ویدیو هستید، اگر می خواهید به آکادمی من بپیوندید

and be a part of our family, all you have to do is go to www.

و عضوی از خانواده ما باشید، کافی است به www.

dailyenglishlessons.

دروس روزانه انگلیسی

com www.

com www.

dailyenglishlessons.

com.

دروس روزانه انگلیسی

com

Now the students that are with me, part of our family.

اکنون دانش آموزانی که با من هستند، بخشی از خانواده ما هستند.

They hear me say this all the time.

آنها همیشه از من می شنوند که این را می گویم.

Are we on the same page?

آیا ما در یک صفحه هستیم؟

Does everyone understand so much so that now our family members, the

آیا همه آنقدر درک می کنند که اکنون اعضای خانواده ما،

other students in the Academy use it so naturally again, it just means

سایر دانش آموزان آکادمی دوباره به طور طبیعی از آن استفاده می کنند، این فقط به معنای

to understand to be an agreement.

توافق است.

Hey, we're on the same page.

سلام، ما در یک صفحه هستیم.

We are thinking in the same way in English.

ما در انگلیسی هم به همین شکل فکر می کنیم.

We say we're on the same page, a very commonly used expression.

ما می گوییم که در یک صفحه هستیم، یک عبارت بسیار رایج است.

So here's some example sentences.

بنابراین در اینجا چند جمله مثال آورده شده است.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Sentence number one, we need to make sure everyone is on the same page

جمله شماره یک، قبل از شروع پروژه بعدی، باید مطمئن شویم که همه در یک صفحه هستند

before we start the next project.

.

Make sense.

معنی دارد.

You got it.

فهمیدی.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Sentence number two, the finance team had a meeting to discuss their goals and

جمله شماره دو، تیم مالی جلسه ای برگزار کردند تا در مورد اهداف خود صحبت کنند و

make sure they were all on the same page.

مطمئن شوند که همه آنها در یک صفحه هستند.

Are we all agreeing on this?

آیا همه ما در این مورد موافق هستیم؟

Do we all believe the same thing?

آیا همه ما به یک چیز اعتقاد داریم؟

Are we all?

آیا همه ما هستیم؟

On the same page and now sentence number three, the couple had a

در همین صفحه و جمله شماره سه، این زوج

disagreement yesterday, but now they are on the same page about

دیروز با هم اختلاف داشتند، اما اکنون در مورد

the future of their relationship.

آینده رابطه خود با یکدیگر اختلاف نظر دارند.

Yesterday they weren't agreeing, but now, Hey, they agree.

دیروز آنها موافق نبودند، اما اکنون، هی، آنها موافق هستند.

They are on the same page.

آنها در یک صفحه هستند.

You got it.

فهمیدی.

Excellent.

Excellent.

عالی

عالی

Now the fourth expression is really a good one as well.

اکنون عبارت چهارم نیز واقعاً یک عبارت خوب است.

To have a change of heart once again, to have a change of heart.

برای یک بار دیگر تغییر قلب ، برای داشتن یک تغییر قلب.

Now this just means to change one's mind or opinion about something to change

حالا این فقط به معنای تغییر نظر یا عقیده در مورد چیزی برای تغییر

one's mind or opinion about something.

نظر یا نظر خود در مورد چیزی است.

I remember.

یادم می آید.

When I went to South Korea, and I've told this story before during story time.

زمانی که به کره جنوبی رفتم و این داستان را قبلاً در زمان داستان تعریف کرده بودم.

Hey, don't worry.

هی نگران نباش

Story time is coming at the end.

زمان داستان به پایان می رسد.

So don't go anywhere.

پس جایی نرو

But when I first went to South Korea, I had what is known as tteokbokki.

اما وقتی برای اولین بار به کره جنوبی رفتم، چیزی به نام tteokbokki داشتم.

Tteokbokki is basically a rice cake that they make and it's a certain shape and

Tteokbokki در اصل یک کیک برنجی است که درست می کنند و شکل خاصی دارد و

they put this sweet, spicy sauce on it.

این سس شیرین و تند را روی آن می ریزند.

When I first went to Korea, I didn't like it.

وقتی برای اولین بار به کره رفتم، آن را دوست نداشتم. با

It didn't match my taste buds.

جوانه های چشایی من مطابقت نداشت.

It was something new, but I eventually had a change of heart.

این چیز جدیدی بود، اما در نهایت تغییری در ذهنم ایجاد شد.

Now I love it.

حالا من آن را دوست دارم.

By the time I finished my 10 years in Korea, I loved it.

زمانی که 10 سال زندگی ام را در کره به پایان رساندم، آن را دوست داشتم.

I had a change of heart.

حالم عوض شد

My taste buds changed.

ذائقه ام عوض شد

I started to desire it more again, to change one's mind or opinion

دوباره شروع کردم به آرزویش بیشتر، تغییر نظر یا نظر

about something in the beginning, it wasn't delicious to me.

در مورد چیزی در ابتدا، برای من خوشمزه نبود.

Now it is delicious.

حالا خوشمزه است.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

To have a change of heart.

برای داشتن یک تغییر قلب.

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

The first time I went to the new restaurant, I didn't like it, but after

اولین باری که به رستوران جدید رفتم، از آن خوشم نیامد، اما بعد از

trying it again, I had a change of heart.

امتحان مجدد، نظرم عوض شد.

I realized, Oh, this food is good.

متوجه شدم، اوه، این غذا خوب است.

I had a change of heart.

حالم عوض شد

Now here's sentence number two, the young politician had a change of heart

اکنون جمله شماره دو، این سیاستمدار جوان

about his stance on climate change.

در مورد موضع خود در مورد تغییرات آب و هوا تغییر کرده است. او

After seeing the effects firsthand, he saw what climate change was doing.

پس از مشاهده اثرات مستقیم، متوجه شد که تغییرات آب و هوایی چه می کند.

He had a change of heart.

او یک تغییر قلب داشت.

He changed his mind.

نظرش عوض شد.

And finally.

و در نهایت.

The customer had a change of heart and decided to buy the more expensive purse.

نظر مشتری تغییر کرد و تصمیم گرفت کیف گران‌تری را بخرد.

Initially, she was going to buy the cheaper purse, but she decided

در ابتدا قصد داشت کیف پول ارزان‌تری بخرد، اما تصمیم گرفت

to purchase the expensive one.

کیف گران‌تری را بخرد.

She had a change of heart.

او تغییر قلب داشت.

Makes sense.

منطقی است.

All right.

Excellent.

خیلی خوب.

عالی

Excellent.

Now, expression number five, another important one to be in the same boat.

عالی

حال، عبارت شماره پنج، یکی دیگر از موارد مهم برای بودن در همان قایق.

To be in the same boat.

در همان قایق بودن

Now, this just means to be in the same difficult situation as someone else.

اکنون، این فقط به این معنی است که در شرایط سختی مانند شخص دیگری قرار بگیرید.

To be in the same difficult situation.

قرار گرفتن در همان شرایط سخت.

We're both struggling.

هر دوی ما در حال تقلایم

We're both having a hard time.

هر دوی ما روزهای سختی را می گذرانیم.

For example, I remember when I was back in college, having to prepare for a final

به عنوان مثال، به یاد می‌آورم زمانی که به دانشگاه برگشتم، باید برای امتحان نهایی آماده می‌شدم،

exam, a difficult exam, studying late into the night, waking up early to review.

یک امتحان سخت، تا دیروقت درس می‌خواندم ، برای مرور زود از خواب بیدار می‌شدم.

But myself and my other classmates, we were in the same boat.

اما من و دیگر همکلاسی هایم در یک قایق بودیم.

We were all struggling to study, to make sure we passed the exam.

همه ما برای درس خواندن تلاش می‌کردیم تا مطمئن شویم که امتحان را پس داده‌ایم.

We were in the same boat again, to be in the same difficult situation

ما دوباره در همان قایق بودیم، قرار گرفتن در همان شرایط سخت

as someone else makes sense.

مانند دیگری منطقی است.

You got it.

فهمیدی.

You got it.

فهمیدی.

Here's an example sentence.

در اینجا یک جمله مثال است.

Number one, it is important to remember that we're all in the same boat.

شماره یک، مهم است که به یاد داشته باشید که همه ما در یک قایق هستیم.

We're all experiencing the same difficulties.

همه ما مشکلات مشابهی را تجربه می کنیم.

We're all in the same boat.

همه ما در یک قایق هستیم.

Next sentence, number two, the employees were all worried about losing their jobs.

جمله بعدی، شماره دو، کارمندان همه نگران از دست دادن شغل خود بودند.

So they were in the same boat.

بنابراین آنها در یک قایق بودند.

You caught it, right?

گرفتی، درسته؟

Excellent.

عالی

And finally, the passengers on the delayed flight were all in the same boat.

و بالاخره مسافران پرواز تاخیری همگی در یک قایق بودند.

They were all going to be late for their next flight or to

همه آنها قرار بود برای پرواز بعدی خود دیر بیایند یا

get to their next destination.

به مقصد بعدی برسند.

They were all in the same boat.

همه آنها در یک قایق بودند.

Makes sense.

منطقی است.

All right.

خیلی خوب.

Excellent.

Number one, cut to the chase.

عالی

شماره یک، به تعقیب و گریز.

Cut to the chase after me cut to the chase.

برید به تعقیب پس از من برید به تعقیب.

Excellent.

Now this just means to get to the main point or important

عالی

اکنون این فقط به معنای رسیدن سریع و مستقیم به نکته اصلی یا

information quickly and directly.

اطلاعات مهم است.

Just like I did with this lesson.

درست مثل کاری که با این درس انجام دادم.

I said who I was, I said what I was going to teach you.

گفتم من کی هستم، گفتم که قرار است به شما چه چیزی یاد بدهم.

And we jumped right in.

و ما درست پریدیم داخل

We cut to the chase.

.

You got it right.

درست متوجه شدید.

Excellent.

عالی

Excellent.

عالی

Now here's an example sentence that will help you understand how to

اکنون در اینجا یک جمله مثال آورده شده است که به شما کمک می کند بفهمید چگونه از

use this expression in real life.

این عبارت در زندگی واقعی استفاده کنید.

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Can you please cut to the chase and tell me what happened exactly?

آیا می توانید لطفاً تعقیب و گریز کنید و به من بگویید دقیقاً چه اتفاقی افتاده است؟

Can you please get to the main point?

میشه لطفا برید سر اصل مطلب؟

Tell me the most important information.

مهمترین اطلاعات را به من بگویید. به

Tell me what happened exactly.

من بگو دقیقا چه اتفاقی افتاده است.

You got it.

فهمیدی.

Excellent.

Here's the second example sentence.

عالی

در اینجا مثال دوم جمله است.

Let's cut to the chase and discuss more important issues.

بیایید تعقیب و گریز را قطع کنیم و در مورد مسائل مهمتر بحث کنیم. بیا

Let's discuss.

بحث کنیم.

The most important issues you see again, directly getting to

مهم ترین مسائلی که دوباره می بینید، مستقیماً به

the most important information.

مهم ترین اطلاعات می رسید. بیایید

Once again, let's cut to the chase and discuss the most important issues.

یک بار دیگر به تعقیب و گریز بپردازیم و در مورد مهمترین مسائل بحث کنیم.

You got it good.

خوب فهمیدی

Here's the next one.

اینم بعدی

I don't have much time, so can you.

من وقت زیادی ندارم، شما هم می توانید.

Cut to the chase and give me the key points.

دست به کار شوید و نکات کلیدی را به من بدهید.

Hey, I'm a little busy.

هی من یه کم سرم شلوغه

So can you just give me the main point or the most important information?

پس می توانید فقط نکته اصلی یا مهم ترین اطلاعات را به من بدهید؟

Can you cut to the chase?

آیا می توانید به تعقیب و گریز ادامه دهید؟

You got it.

فهمیدی.

Excellent.

عالی

Excellent.

So again, this is the first English expression that you must.

عالی

پس دوباره، این اولین عبارت انگلیسی است که شما باید.

Now, one thing I want to let you know is that after you learn these expressions,

اکنون، یک چیزی که می خواهم به شما اطلاع دهم این است که پس از یادگیری این عبارات،

you need to practice using them.

باید استفاده از آنها را تمرین کنید.

So what I've done for you is in my app, that's right.

بنابراین آنچه من برای شما انجام داده ام در برنامه من است، درست است.

The English with Tiffani app.

انگلیسی با برنامه تیفانی.

You can download it right now.

هم اکنون می توانید آن را دانلود کنید.

All you have to do is click the link in the description.

تنها کاری که باید انجام دهید این است که روی لینک در توضیحات کلیک کنید.

When you download the app and open it, you'll see weekly English fluency lessons,

وقتی برنامه را دانلود کردید و آن را باز کردید، درس های هفتگی تسلط انگلیسی را مشاهده خواهید کرد،

With teacher Tiffani, these lessons are connected to my YouTube lessons.

با معلم تیفانی، این درس ها به درس های یوتیوب من متصل می شوند.

So you can go right to the app after this lesson and practice what you are learning.

بنابراین می توانید بعد از این درس مستقیماً به برنامه بروید و آنچه را که یاد می گیرید تمرین کنید.

You'll even find the video within the app.

شما حتی ویدیو را در برنامه پیدا خواهید کرد.

This is going to help you so much because as you're learning,

این به شما کمک زیادی خواهد کرد زیرا در حین یادگیری،

you need to also practice.

باید تمرین کنید.

So you'll find tons of practice lessons connected to this lesson that will

بنابراین شما هزاران درس تمرینی مرتبط با این درس خواهید یافت که به

help you master these expressions.

شما در تسلط بر این عبارات کمک می کند.

So.

Once again, download the app by clicking the link in the

بنابراین.

یک بار دیگر برنامه را با کلیک بر روی لینک در

description, English with Tiffani.

توضیحات، انگلیسی با تیفانی دانلود کنید.

You got it.

فهمیدی.

Alright, let's keep going to number two.

خوب، اجازه دهید به شماره دو ادامه دهیم.

All right.

Expression number two.

خیلی خوب.

عبارت شماره دو

Keep someone in the loop.

کسی را در جریان نگه دارید

Keep someone in the loop after me.

کسی را بعد از من در جریان نگه دارید.

Keep someone in the loop.

کسی را در جریان نگه دارید

Excellent.

Now, this just means to inform someone.

عالی

حالا این فقط به معنای اطلاع دادن به کسی است.

And keep them updated about a situation or project.

و آنها را در مورد یک موقعیت یا پروژه به روز نگه دارید.

Hey, this person might've missed the meeting or, Hey, this person might

هی، این شخص ممکن است جلسه را از دست داده باشد یا، هی، این شخص ممکن است

not have heard the new information.

اطلاعات جدید را نشنیده باشد.

Don't worry.

نگران نباشید.

I'll tell them, don't worry.

من به آنها می گویم، نگران نباشید.

I'll give them the information.

من اطلاعات را به آنها می دهم.

I will keep them in the loop.

من آنها را در جریان نگه خواهم داشت.

Once again, to inform someone and keep them updated about a situation or project.

یک بار دیگر، برای اطلاع دادن به کسی و به روز نگه داشتن او در مورد یک موقعیت یا پروژه.

Make sense.

معنی دارد.

Right?

درست؟

Hey, I heard that there's going to be a birthday party for Samantha.

هی، شنیده ام که قرار است برای سامانتا جشن تولدی برگزار شود.

Please keep me in the loop as new information about the party comes up.

لطفا من را در جریان قرار دهید تا اطلاعات جدیدی در مورد مهمانی به دست آید.

Please keep me up to date.

لطفا مرا به روز نگه دارید.

Keep me in the loop.

مرا در جریان نگه دار

You got it.

فهمیدی.

All right, good.

باشه، خوبه

Here's an example sentence.

در اینجا یک جمله مثال است.

Please keep me in the loop about any changes to the new schedule.

لطفاً من را در جریان هرگونه تغییر در برنامه جدید قرار دهید.

Please keep me in the loop about any changes to the new schedule.

لطفاً من را در جریان هرگونه تغییر در برنامه جدید قرار دهید.

Next we have sentence two.

بعد جمله دو داریم.

It's important to keep everyone in the loop so that we're all on the same page.

مهم است که همه را در جریان نگه داریم تا همه در یک صفحه باشیم.

We all are aware of the same information.

همه ما از اطلاعات یکسانی آگاه هستیم.

We're all moving in the same direction.

همه ما در یک جهت حرکت می کنیم.

It's important to keep everyone in the loop so that we're all on the same page.

مهم است که همه را در جریان نگه داریم تا همه در یک صفحه باشیم.

You got it good.

خوب فهمیدی

Here we go.

در اینجا ما می رویم.

Finally, I'll keep you in the loop as we make progress on the project.

در نهایت، با پیشرفت پروژه، شما را در جریان خواهم داشت .

One more time.

یک بار دیگر با پیشرفت پروژه،

I'll keep you in the loop as we make progress on the project.

شما را در جریان خواهم داشت .

You got it.

فهمیدی.

Excellent.

عالی

So again, expression number two that you need to master and practice

پس مجدداً، عبارت شماره دو که باید

after this lesson using the app is keep someone in the loop.

بعد از این درس با استفاده از برنامه تسلط داشته باشید و تمرین کنید این است که کسی را در جریان نگه دارید.

All right.

خیلی خوب.

Expression number three that you need to master is break the ice, break.

عبارت شماره سه که باید به آن مسلط شوید، شکستن یخ، شکستن است.

The ice, all right, break the ice.

یخ، خیلی خب، یخ را بشکن.

Now, this is something that is also very important.

در حال حاضر، این چیزی است که همچنین بسیار مهم است.

Break the ice after me, break the ice.

بعد از من یخ را بشکن، یخ را بشکن.

Very good.

خیلی خوب.

Now this just means to initiate a conversation or interaction in order

اکنون این فقط به معنای شروع یک مکالمه یا تعامل است

to make people feel more comfortable.

تا مردم احساس راحتی بیشتری کنند.

Once again, to initiate a conversation or interaction in order to make

یک بار دیگر، برای ایجاد یک مکالمه یا تعامل به منظور ایجاد

people feel more comfortable.

احساس راحتی بیشتر در افراد.

So I'm your English teacher, right?

پس من معلم انگلیسی شما هستم، درست است؟

I love helping you speak English fluently.

من دوست دارم به شما کمک کنم انگلیسی را روان صحبت کنید.

I love helping you learn new words, expressions, and different

من دوست دارم به شما کمک کنم لغات، عبارات و

ways to think in English.

روش های مختلف فکر کردن به زبان انگلیسی را یاد بگیرید.

But when I worked in South Korea, I was more of an in person teacher, not virtual.

اما زمانی که در کره جنوبی کار می کردم، بیشتر یک معلم حضوری بودم، نه مجازی.

Right.

درست.

And I remember the first day of class was always the most uncomfortable

و من به یاد دارم که اولین روز کلاس

for students at the beginning.

در ابتدا همیشه برای دانش آموزان ناراحت کننده ترین روز بود.

They'd walk into class, not knowing each other.

آنها به کلاس می رفتند، بدون اینکه یکدیگر را بشناسند.

They'd sit down, they'd have their books open, or they'd have their

آنها می‌نشستند، کتاب‌هایشان را باز می‌کردند، یا

cell phones and they'd kind of be scrolling through their cell phones.

تلفن‌های همراهشان را می‌گرفتند و به نوعی در تلفن‌های همراهشان می‌چرخیدند.

One would come in two, three, four, 10, 15 students sitting in class quietly.

یکی در دو، سه، چهار، 10، 15 دانش آموز می آمد که آرام سر کلاس می نشستند.

At that moment, I knew I had to break the ice to make the students feel comfortable.

در آن لحظه می دانستم که باید یخ را بشکنم تا دانش آموزان احساس راحتی کنند.

So usually on the first day, we'd have some, some sort of activity to make

بنابراین معمولاً در روز اول، نوعی فعالیت برای ایجاد

the students feel more comfortable.

احساس راحتی بیشتر در دانش‌آموزان داریم.

I had to break the ice, initiating conversations or initiating activities.

من مجبور شدم یخ را بشکنم، شروع به گفتگو یا شروع فعالیت کنم.

Makes sense.

منطقی است.

All right, good.

باشه، خوبه

Here's the first example sentence.

در اینجا اولین جمله مثال است.

Let's break the ice and introduce ourselves.

بیایید یخ را بشکنیم و خودمان را معرفی کنیم.

You got it.

فهمیدی.

All right, here we go.

The second one.

بسیار خوب، ما می رویم.

دوم.

I always find it hard to break the ice with new people.

همیشه شکستن یخ با افراد جدید برایم سخت است.

It's a little bit challenging, a little bit tricky.

کمی چالش برانگیز است، کمی مشکل.

And finally, he told a joke to break the ice and lighten the mood.

و در نهایت برای شکستن یخ و سبک شدن روحیه شوخی گفت.

Everyone was a little bit nervous or uncomfortable in the environment until

همه در محیط کمی عصبی یا ناراحت بودند تا اینکه

he broke the ice by telling the joke.

با گفتن این جوک یخ را شکست.

Make sense.

معنی دارد.

All right.

Excellent.

So again, break the ice.

خیلی خوب.

عالی

پس دوباره یخ را بشکنید.

Now it's time to practice after this lesson.

حالا وقت تمرین بعد از این درس است.

All right.

خیلی خوب.

Expression number four, get the hang of, get the hang of after me, get the hang of.

عبارت شماره چهار، گرفتن هنگ از، گرفتن هنگ از بعد از من، گرفتن هنگ از.

Excellent.

عالی

Now stay till the end because for story time, I'm going to tell

حالا تا انتها بمانید چون برای زمان داستان،

you a story using this expression and talking about my niece.

با استفاده از این عبارت و صحبت در مورد خواهرزاده ام، داستانی را برای شما تعریف می کنم.

All right, so here we go.

بسیار خوب، پس ما به اینجا می رویم.

Don't miss the story.

داستان را از دست ندهید

The meaning of this expression to understand or become

معنی این عبارت فهمیدن یا

familiar with something.

آشنا شدن با چیزی.

Again, to understand or become familiar with something.

باز هم برای فهمیدن یا آشنا شدن با چیزی.

For example, I know how to play tennis, right?

به عنوان مثال، من می دانم چگونه تنیس بازی کنم، درست است؟

I learned back when I was in college and, you know, it's kind of an

من زمانی که در کالج بودم یاد گرفتم و، می دانید، این یک

easy game to learn how to play.

بازی آسان برای یادگیری نحوه بازی است.

Right.

But I learned the rules when I was in college, but my friend, maybe about

درست.

اما زمانی که در دانشگاه بودم قوانین را یاد گرفتم ، اما دوستم، شاید حدود

four, maybe three years ago, told me about a game called pickleball.

چهار، شاید سه سال پیش، در مورد یک بازی به نام pickleball به من گفت.

Maybe you've heard of it pickleball and it uses a racket that kind of looks like.

شاید نام آن را شنیده باشید و از راکتی به این شکل استفاده می کند.

Uh, ping pong paddle and a tennis paddle had a baby.

اوه، پارو پینگ پنگ و پارو تنیس بچه دار شدند.

It's a smaller paddle than a tennis racket, but it's not as small as

این یک پارو کوچکتر از یک راکت تنیس است، اما به اندازه

a ping pong paddle, but the shape.

یک پارو پینگ پنگ نیست، بلکه شکل آن است.

So anyways, he was explaining to me how to play pickleball, the different

بنابراین به هر حال، او به من توضیح می داد که چگونه توپ بازی بازی کنم،

rules and how to use the paddle.

قوانین مختلف و نحوه استفاده از پارو.

After a while, I got the hang of it.

بعد از مدتی به این موضوع پی بردم.

It started making sense.

شروع به معنا کرد.

I was able to understand you got it.

تونستم بفهمم که متوجه شدی

Excellent.

عالی من

I got the hang of pickleball.

هنگ ترشی بال را گرفتم.

All right.

So here's the first example sentence.

خیلی خوب.

بنابراین در اینجا اولین جمله مثال است.

It took me a while to get the hang of using this new computer.

مدتی طول کشید تا از این کامپیوتر جدید استفاده کنم.

It took me a while, but I got it next.

مدتی طول کشید، اما بعد به آن رسیدم.

Once you get the hang of it, this game is really fun.

وقتی به آن دست پیدا کنید، این بازی واقعا سرگرم کننده است.

You got it.

فهمیدی.

And finally, she's still trying to get the hang of driving an electric car.

و در نهایت، او هنوز در تلاش است تا از رانندگی یک ماشین الکتریکی لذت ببرد.

You got it.

فهمیدی.

Excellent.

عالی

In English, we say get the hang of again, master this expression so that you can

در انگلیسی، ما می گوییم دوباره دست به کار شوید، به این عبارت مسلط شوید تا بتوانید

sound like a native English speaker.

مانند یک انگلیسی زبان بومی صدا کنید.

And now we have English expression.

و اکنون بیان انگلیسی داریم.

Number five, get a taste of your own medicine after me, get

شماره پنج، بعد از من از داروی خود بچشید،

a taste of your own medicine.

داروی خود را بچشید.

Good, excellent.

خوب، عالی

Now this just means to experience the same negative treatment.

اکنون این فقط به معنای تجربه همان درمان منفی است.

Or behavior that one has given to others once again, to experience the

یا رفتاری که فرد یک بار دیگر به دیگران کرده است، تا

same negative treatment or behavior that one has given to others.

همان رفتار یا رفتار منفی را تجربه کند که با دیگران کرده است.

So imagine you're at a store and the cashier, you walk up to pay for your item.

بنابراین تصور کنید که در یک فروشگاه هستید و صندوقدار، برای پرداخت هزینه کالای خود به جلو می روید.

But the cashier is extremely rude, extremely unkind, snatching your money

اما صندوقدار بسیار بی ادب است، به شدت نامهربان است، پول شما را می رباید

and not looking at you in the eye.

و به چشم شما نگاه نمی کند.

Very rude.

بسیار گستاخ.

You walk away and five minutes later, that same cashier is called to the back.

شما راه می روید و پنج دقیقه بعد، همان صندوقدار به عقب فراخوانده می شود.

Her boss says, Oh, you want to be rude to customers?

رئیسش می گوید، اوه، می خواهی با مشتریان بی ادبی کنی؟

And the boss proceeds to treat her in a way that blows her mind in a bad way.

و رئیس به گونه ای با او رفتار می کند که ذهن او را به طرز بدی منفجر می کند.

Cursing at her, speaking negatively to her, disrespecting her, being rude to her.

فحش دادن به او، صحبت منفی با او، بی احترامی به او، بی ادبی با او.

She's getting a taste of her own medicine, a very extreme case of

او در حال چشیدن طعم داروی خودش است، یک مورد بسیار شدید از

being rude to people, and then someone else being rude to you, you're

بی ادبی با مردم، و سپس رفتار بی ادبانه دیگری با شما، شما

feeling the exact same feeling that others felt when you did it to them.

دقیقاً همان احساسی را دارید که دیگران وقتی این کار را با آنها انجام دادید.

Makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Get a taste of your own medicine.

طعم داروی خود را بچشید.

And this is always used for negative things.

و این همیشه برای چیزهای منفی استفاده می شود.

So here's some example sentences.

بنابراین در اینجا چند جمله مثال آورده شده است.

After years of being rude to her coworkers, she finally got a

بعد از سال ها بی ادبی با همکارانش، بالاخره

taste of her own medicine, similar to the example I gave, right?

طعم داروی خودش را چشید، شبیه مثالی که من زدم، درست است؟

Check out this other example sentence.

این جمله مثال دیگر را بررسی کنید.

He's always been a bully.

او همیشه یک قلدر بوده است.

But now that he's on the receiving end, he's getting a taste of his own medicine.

اما حالا که او در حال فروش است، طعم داروی خودش را می چشد.

Someone else is bullying him.

شخص دیگری او را آزار می دهد.

And finally, the company's unethical practices came back to haunt them when

و در نهایت، اقدامات غیراخلاقی این شرکت زمانی که

they got a taste of their own medicine.

طعم داروی خود را چشیدند، دوباره به آنها دامن زد.

It makes sense, right?

منطقی است، درست است؟

Again, getting a taste of your own medicine.

باز هم طعم داروی خود را بچشید.

You've done something negative to someone.

شما یک کار منفی با کسی انجام داده اید.

And now that same thing is being done to you in English.

و اکنون همین کار به زبان انگلیسی با شما انجام می شود.

We say, get a taste of your own medicine.

می گوییم طعم داروی خودت را بچش.

What's good, how you living in today's English lesson.

چه خوب، چگونه در درس انگلیسی امروز زندگی می کنید.

I am going to teach you English slang that starts with the letter F.

من قصد دارم به شما عامیانه انگلیسی را آموزش دهم که با حرف F شروع می شود.

Instead of saying, hello, I used some slang terms and I want to

به جای سلام، از اصطلاحات عامیانه استفاده کردم و می خواهم به

help you understand English slang so that you won't be lost and so

شما کمک کنم که عامیانه انگلیسی را درک کنید تا گم نشوید و

that you can start using them too.

بتوانید شروع به استفاده کنید. آنها نیز

You ready?

آماده ای؟

Well, then I'm teacher Tiffani.

خب، پس من معلم تیفانی هستم.

Let's jump right in.

بیایید درست وارد شویم.

Number one, slang starting with the letter F.

شماره یک، زبان عامیانه که با حرف F شروع می شود.

The first one is flex.

اولین مورد انعطاف پذیر است.

Good.

خوب

Again, after me.

بازم بعد از من

Flex, nice last time flex.

فلکس، آخرین بار فلکس خوب بود.

Excellent.

Now flex, it just means to show off or boast about one's

عالی

حالا منعطف، فقط به معنای خودنمایی یا لاف زدن در مورد

achievements, possessions, or skills to boast about these things.

دستاوردها، دارایی ها یا مهارت های خود برای لاف زدن در مورد این چیزها است.

So let's say for example, I have an iPad.

بنابراین بیایید به عنوان مثال بگوییم، من یک iPad دارم.

Now I use this iPad for work to help me teach you English better.

اکنون من از این iPad برای کار استفاده می کنم تا به من کمک کند انگلیسی را بهتر به شما آموزش دهم.

But I want you to imagine I got the first iPad that came out

اما می‌خواهم تصور کنید که من اولین آی‌پدی را که امسال عرضه شد گرفتم،

this year, brand new iPad, woo.

آی‌پد کاملاً جدید، وو.

Looking good.

خوب به نظر می رسد.

And I go up to my friend.

و من پیش دوستم می روم.

I wouldn't do this, but just as an example.

من این کار را نمی کنم، اما فقط به عنوان یک مثال.

And I say, you know, I got the new iPad.

و من می گویم، می دانید، من iPad جدید را دریافت کردم.

I mean, it's the top of, it's amazing.

منظورم این است که فوق العاده است.

It's new.

این جدیده.

I'm.

من هستم.

Flexing.

خم شدن.

You caught it, right?

گرفتی، درسته؟

Again, flexing just means you're boasting about your possessions, your skills,

باز هم، خم شدن فقط به این معنی است که شما به دارایی‌ها، مهارت‌ها

or your achievements, making it seem like you are better than other people.

یا دستاوردهایتان افتخار می‌کنید و به نظر می‌رسد بهتر از دیگران هستید.

You got it.

فهمیدی.

Now, you know, I'm not like that, but to understand the term

حالا میدونی من اینطوری نیستم اما برای درک این اصطلاح

I had to show you a little bit.

باید کمی به شما نشان میدادم.

So number one, we have flex.

بنابراین شماره یک، ما انعطاف پذیری داریم.

Now, what about the second slang term?

حالا اصطلاح عامیانه دوم چطور؟

Again, that starts with the letter F the second one is fire.

دوباره، که با حرف F شروع می شود، دومی آتش است.

Good again, fire.

خوب دوباره، آتش.

Excellent.

Now this just means we use it when we're trying to describe something as

عالی

حالا این فقط به این معنی است که وقتی می‌خواهیم چیزی را

excellent, amazing, or highly impressive.

عالی، شگفت‌انگیز یا بسیار چشمگیر توصیف کنیم، از آن استفاده می‌کنیم.

For example, true.

مثلا درسته

I would like another car.

من یک ماشین دیگر می خواهم.

My dream car right now is a Lexus.

ماشین رویایی من در حال حاضر یک لکسوس است.

I S sporty while at the same time being a four door car.

من اسپرت هستم و در عین حال یک ماشین چهار در هستم.

The car is fire.

ماشین آتش گرفته

Whenever I see it driving on the highway, I turn my head to follow it down the road.

هر وقت می بینم در بزرگراه در حال رانندگی است، سرم را بر می گردانم تا در جاده دنبالش کنم.

Why?

چرا؟

Because the car is amazing.

چون ماشین فوق العاده است.

The car is impressive.

ماشین چشمگیر است.

The car is fire.

ماشین آتش گرفته

You got it, right?

فهمیدی، درسته؟

Yes.

آره.

This slang term is extremely useful.

این اصطلاح عامیانه بسیار مفید است.

Again, in English, we say fire.

باز هم در انگلیسی می گوییم آتش.

Maybe you have a car that in your opinion is also fire.

شاید ماشینی داشته باشید که به نظر شما آتش سوزی هم هست.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

The next one.

بعدی.

Number three, the third slang term is fam.

شماره سه، سومین اصطلاح عامیانه فام است.

Yeah.

You're probably guessing what it means.

آره

احتمالاً حدس می زنید معنی آن چیست.

I hid it from you this time.

این بار از تو پنهان کردم.

Again, fam.

باز هم فام

Excellent.

عالی

Last time after me.

آخرین بار بعد از من

Fam.

فام.

Great job.

کارت عالی بود.

So what does this mean when we say fam, it is short for the word family,

بنابراین وقتی می گوییم فام به چه معناست ، مخفف کلمه خانواده است،

but it refers to family or close friends, and it's used to refer to a

اما به خانواده یا دوستان نزدیک اشاره دارد و برای اشاره به

group of people you are close with.

گروهی از افرادی که با آنها نزدیک هستید استفاده می شود.

For example, some of the friends I made while living in South Korea have become.

به عنوان مثال، برخی از دوستانی که در زمان زندگی در کره جنوبی پیدا کردم، شده اند.

Become more like family so I can say, Hey, what's good, fam.

بیشتر شبیه خانواده شو تا بتوانم بگویم، چه خوب، فامیل.

How you doing, fam?

چطوری، فامیل؟

They're not related to me by blood, but they're so close to me.

آنها با من نسبت خونی ندارند، اما آنها بسیار به من نزدیک هستند.

I feel like they're family.

من احساس می کنم آنها خانواده هستند.

I can say what's going on, fam.

می توانم بگویم چه خبر است، فام.

How you been fam?

چگونه شهرت داشتی؟

So if someone says, Hey fam, how are you?

پس اگر کسی بگوید، هی فام، چطوری؟

They feel close to you.

آنها احساس می کنند به شما نزدیک هستند.

Make sense.

معنی دارد.

All right.

خیلی خوب.

So the third slang term we have is fam.

بنابراین سومین اصطلاح عامیانه ای که داریم فام است.

Now let's go to number four.

حالا بریم سراغ شماره چهار.

The fourth one, again, using the letter F the fourth one is flaky.

چهارمی، دوباره با استفاده از حرف F، چهارمی پوسته پوسته است.

I wonder if you've heard this one again, flaky.

تعجب می کنم که آیا این یکی را دوباره شنیده اید.

Excellent.

Last time after me flaky.

عالی

آخرین بار بعد از من پوسته پوسته شدن.

Great job.

کارت عالی بود.

Now, what does this slang term flaky actually mean?

حال، این اصطلاح عامیانه flaky در واقع به چه معناست؟

Because bread can be flaky.

زیرا نان می تواند پوسته پوسته شود.

What does flaky mean?

پوسته پوسته شدن یعنی چی؟

It means someone who is unreliable, often canceling plans or not

این به معنای فردی غیرقابل اعتماد است که اغلب برنامه ها را لغو می کند یا به

following through on commitments.

تعهدات خود عمل نمی کند.

Let me, let me describe it like this.

اجازه دهید، اجازه دهید آن را اینگونه توصیف کنم.

Group of friends, you call one friend, Hey, uh, Barbara girl, this

گروه دوستان، شما به یکی از دوستان زنگ می زنید، هی، اوه، دختر باربارا، این

weekend, we are going to hang out.

آخر هفته، ما قرار است با هم باشیم.

We're going to meet Saturday night at 8.

ما قرار است شنبه شب راس ساعت 20 ملاقات کنیم

00 PM.

.

Barbara, can you come girl?

باربارا، میتونی بیای دختر؟

Yes, I'll be there.

بله، من آنجا خواهم بود.

Barbara says, yes, I will be there.

باربارا می گوید، بله، من آنجا خواهم بود.

Saturday rolls around 7 30 PM.

شنبه حدود ساعت 7 30 بعد از ظهر است.

Everyone's leaving their homes to head out to meet at the restaurant.

همه خانه هایشان را ترک می کنند تا برای ملاقات در رستوران بیرون بروند.

And it was like, Hey y'all, we'll be there.

و مثل این بود، سلام، ما آنجا خواهیم بود.

See you soon, Barbara.

به زودی می بینمت، باربارا.

Oh guys, I'm so sorry.

اوه بچه ها خیلی متاسفم فکر

I don't think I'll be able to make it everyone in the group.

نمی‌کنم بتوانم آن را به همه اعضای گروه برسانم.

Okay.

باشه.

Barbara, why they're not surprised.

باربارا، چرا آنها تعجب نمی کنند.

Barbara is very flaky.

باربارا بسیار پوسته پوسته است.

She'll say that she'll do something.

او می گوید که یک کاری انجام می دهد.

She'll say that she'll be somewhere and then she won't come.

او می گوید که او یک جایی خواهد بود و بعد نمی آید.

Barbara is very flaky, unreliable.

باربارا بسیار پوسته پوسته، غیر قابل اعتماد است.

You caught it.

گرفتی

All right.

So flaky don't be flaky flaky is not a good thing to be.

خیلی خوب.

پس پوسته پوسته شدن پوسته پوسته پوسته شدن چیز خوبی نیست.

All right, here we go.

بسیار خوب، ما می رویم.

Let's move on to number five.

بریم سراغ شماره پنج.

What is number five again, using the letter F we have this slang term.

دوباره عدد پنج چیست، با استفاده از حرف F این اصطلاح عامیانه را داریم.

Faded.

محو شد.

Good again, after me faded.

دوباره خوب، بعد از اینکه من پژمرده شدم.

Excellent.

Last time after me faded.

عالی

آخرین بار بعد از من پژمرده شد.

Great job.

کارت عالی بود.

Now you might've heard this term used in a movie or a television program.

حالا ممکن است این اصطلاح را در یک فیلم یا یک برنامه تلویزیونی شنیده باشید.

Why?

چرا؟

Because it literally means to be intoxicated, drunk, or under the

زیرا در لغت به معنای مست، مست یا تحت

influence of drugs or alcohol.

تأثیر مواد مخدر یا الکل است.

I want you to think about a television program you've seen, or

می‌خواهم در مورد یک برنامه تلویزیونی که دیده‌اید، یا

maybe a movie you've seen where the character or characters were drinking

شاید فیلمی که دیده‌اید، فکر کنید که در آن شخصیت یا شخصیت‌ها

a lot of alcohol or doing drugs.

مقدار زیادی الکل می‌نوشیدند یا مواد مخدر مصرف می‌کردند.

And after they did the drugs or drank the alcohol suddenly.

و بعد از اینکه داروها را مصرف کردند یا الکل را ناگهانی نوشیدند.

I mean their eyes kind of glazed over.

منظورم این است که چشمان آنها یک جورهایی براق است.

They kind of were sitting back in their seats or they just weren't all there.

آنها به نوعی روی صندلی های خود نشسته بودند یا فقط همه آنجا نبودند.

They weren't able to speak coherently.

آنها قادر به صحبت منسجم نبودند.

They weren't able to understand what was happening in those situations.

آنها نمی توانستند بفهمند در آن موقعیت ها چه اتفاقی می افتد.

You can say, ah, they're faded.

می توان گفت، آه، آنها پژمرده شده اند.

Intoxicated or under the influence makes sense, right?

مست یا تحت تأثیر منطقی است، درست است؟

Excellent.

عالی

Again, the real reason why I try to teach you these slang terms is so that

باز هم، دلیل واقعی اینکه من سعی می کنم این اصطلاحات عامیانه را به شما آموزش دهم این است که

when you watch programs, when you hear conversations between native English

هنگام تماشای برنامه ها، زمانی که مکالمات بین انگلیسی

speakers or in person, or maybe online.

زبانان مادری یا حضوری یا شاید آنلاین را می شنوید.

You won't be confused.

شما سردرگم نخواهید شد.

I got you.

گرفتمت

I care about you.

من به تو اهمیت میدهم.

All right, so we're going to move on to number six, but before we go to number

بسیار خوب، بنابراین ما به سمت شماره شش حرکت می کنیم، اما قبل از رفتن به شماره

six, I want to remind you, remember I have an app and this app, I want to put it on

شش، می خواهم به شما یادآوری کنم، به یاد داشته باشید که من یک برنامه و این برنامه دارم، می خواهم آن را

the screen for you, English with Tiffani.

برای شما روی صفحه نمایش بگذارم، انگلیسی با تیفانی

After each lesson, you can practice what you are learning.

بعد از هر درس می توانید آنچه را که یاد می گیرید تمرین کنید.

You can quiz yourself.

شما می توانید خود را امتحان کنید.

You can have fun rehearsing and reviewing what I am teaching you in the lesson.

می توانید از تمرین و مرور مطالبی که در درس به شما یاد می دهم لذت ببرید.

So if you don't already have the app, click the link in the description or go to

بنابراین اگر قبلاً برنامه را ندارید، روی پیوند در توضیحات کلیک کنید یا به

your phone and download the English with.

گوشی خود بروید و انگلیسی را با آن دانلود کنید.

Tiffani app and start practicing what you learn in each of my English lessons.

برنامه Tiffani و شروع به تمرین آنچه در هر یک از درس های انگلیسی من یاد می گیرید.

All right.

So don't forget to download the app and practice after this lesson, let's move on

خیلی خوب.

پس فراموش نکنید که اپلیکیشن را دانلود کرده و بعد از این درس تمرین کنید،

to number six, number six, starting with the letter F again, we have face plant.

به سراغ شماره شش، شماره شش می رویم، دوباره با حرف F شروع می کنیم، گیاه چهره داریم.

Good again, after me face plant.

خوب دوباره، بعد از من گیاه صورت.

Excellent.

عالی

Last time after me face plant.

آخرین بار بعد از من گیاه صورت.

Great job.

کارت عالی بود.

So what does this mean?

خوب این به چه معنا است؟

Face plant.

گیاه صورت. در

Here's the definition of face plant to fall forward and

اینجا تعریف گیاه صورت برای افتادن به جلو و

land face first on the ground.

فرود رو به رو ابتدا روی زمین است.

Face plant.

گیاه صورت.

Let's say you go somewhere with your friends and you're all running, right?

فرض کنید با دوستانتان به جایی می روید و همه در حال دویدن هستید، درست است؟

You're running together and you trip.

با هم می دوید و سفر می کنید.

Oh no.

وای نه.

Wow.

وای.

Sorry if that was loud for you, but you hit your face.

ببخشید اگر برای شما بلند بود ، اما به صورت خود ضربه زدید.

Oh, face planet.

آه، سیاره صورت.

That is a slang term.

این یک اصطلاح عامیانه است.

It means face plant.

به معنی گیاه صورت است. به

You literally hit the ground and your face hit the ground as well.

معنای واقعی کلمه به زمین خوردی و صورتت هم به زمین خورد.

In English, we say face plant.

در انگلیسی می گوییم face plant.

Makes sense.

منطقی است.

All right, good.

باشه، خوبه

Let's keep it moving.

بیایید به حرکت خود ادامه دهیم.

Here we go.

Let's move on to number seven.

در اینجا ما می رویم.

بریم سراغ شماره هفت. درک

Number six was a little bit easier to understand because it's kind of literal.

شماره شش کمی ساده تر بود زیرا به نوعی تحت اللفظی است.

Number seven.

شماره هفت.

Flop.

فلاپ.

Good again after me flop.

خوب دوباره بعد از من فلاپ.

Excellent.

Last time after me.

عالی

آخرین بار بعد از من

Flop.

فلاپ.

Great job.

کارت عالی بود.

Now this just means when you're describing something that is a complete failure or

حالا این فقط به این معنی است که وقتی چیزی را توصیف می کنید که یک شکست یا ناامیدی کامل است، از

disappointment, you use the term flop.

اصطلاح فلاپ استفاده می کنید.

We try to start a business.

ما سعی می کنیم یک کسب و کار راه اندازی کنیم.

We put so much money into the business.

ما پول زیادی برای کسب و کار گذاشتیم.

We bought a building.

یک ساختمان خریدیم.

We hired people, but it failed.

ما افراد را استخدام کردیم، اما شکست خورد.

It completely flopped again, failure or disappointment.

دوباره کاملاً شکست خورد، شکست یا ناامیدی.

I flopped.

من فلاپ کردم.

I thought I was going to do well, but I failed.

فکر می‌کردم خوب کار می‌کنم، اما شکست خوردم.

It was a complete flop.

این یک فلاپ کامل بود.

Makes sense.

منطقی است.

Again, you're going to hear these terms when you're looking at videos on Instagram

باز هم، زمانی که به ویدیوها در اینستاگرام

or Tik TOK, or watching a video on Netflix or YouTube, or even a movie on regular TV.

یا Tik TOK نگاه می کنید، یا در حال تماشای یک ویدیو در نتفلیکس یا یوتیوب، یا حتی یک فیلم در تلویزیون معمولی هستید، این اصطلاحات را خواهید شنید.

Now you'll know what these terms actually mean.

اکنون متوجه خواهید شد که این اصطلاحات واقعاً به چه معنا هستند.

Let's go on to number eight, number eight, again, starting with the letter F.

بریم سر عدد هشت، عدد هشت، دوباره با حرف اف شروع کنیم.

What does this slang term mean after me?

این اصطلاح عامیانه بعد از من به چه معناست؟

Fierce good.

خشن خوب

I guarantee you'll hear this on social media again, after me, fierce, excellent.

من تضمین می کنم که شما دوباره این را در رسانه های اجتماعی خواهید شنید ، بعد از من، خشن، عالی.

Last time after me, fierce, great job.

آخرین بار بعد از من، کار خشن و عالی.

Now this literally is used to describe someone or something

اکنون این به معنای واقعی کلمه برای توصیف کسی یا چیزی

as bold, intense, or powerful.

به عنوان جسور، شدید یا قدرتمند استفاده می شود.

For example, many people say Beyonce is fierce, bold, powerful, intense.

به عنوان مثال، بسیاری از مردم می گویند بیانسه خشن، جسور، قدرتمند و شدید است.

Someone that demands or commands respect.

کسی که خواهان یا فرمان بر احترام است.

They walk into a room.

آنها وارد یک اتاق می شوند.

Wow.

وای.

Wow.

وای.

Or someone walks into a room.

یا کسی وارد اتاق می شود.

Normally we say fierce when we're speaking about a female, about a woman.

معمولاً وقتی در مورد یک زن صحبت می کنیم، در مورد یک زن می گوییم خشن.

Right.

درست.

Okay.

Walks into the room.

باشه.

وارد اتاق می شود.

Great outfit, hair done, makeup looking good.

لباس عالی، آرایش مو، آرایش خوب.

Okay, girl, you are fierce, intense, powerful.

باشه دختر، تو خشن، شدید، قدرتمند هستی.

You got it.

فهمیدی.

All right.

Excellent.

Okay.

خیلی خوب.

عالی

باشه.

Let's move on to number nine.

بیایید به شماره نه برویم.

Again, slang terms starting with the letter F we have flexing.

باز هم، اصطلاحات عامیانه که با حرف F شروع می شوند، خم می شوند.

Good.

خوب

Good.

خوب

You got it right again.

دوباره درست متوجه شدی

Flexing.

خم شدن.

Excellent.

عالی

We're going to stop there.

ما در آنجا توقف خواهیم کرد.

Why?

Because number one was what do you remember flex, flexing and

چرا؟

از آنجا که شماره یک چیزی بود که شما به یاد دارید flex، flexing و

flex same meaning, but I wanted to make sure you understood

flex معنی یکسانی دارند، اما می‌خواستم مطمئن شوم که متوجه شده‌اید

someone might use it in this way.

ممکن است کسی از آن در این راه استفاده کند.

Okay.

You trying to flex on me.

باشه.

تو سعی میکنی به من دست بزنی

That's number one or number two.

این شماره یک یا شماره دو است.

I see you flexing.

من تو را در حال خم شدن می بینم.

I see you flexing.

من تو را در حال خم شدن می بینم.

You see same meaning, but different form of the word.

معنی کلمه را یکسان می بینید، اما شکل متفاوتی از کلمه را می بینید.

So again, similar to flex, but often used to describe someone who is showing off or

بنابراین دوباره، شبیه به فلکس، اما اغلب برای توصیف کسی که در حال خودنمایی یا

pretending to be something they're not.

تظاهر به چیزی است که نیست استفاده می شود.

Oh, you flexing.

اوه، شما خم می شوید.

That's not your car.

For example, pull up at a Lamborghini.

اون ماشین تو نیست

به عنوان مثال، با یک لامبورگینی بلند شوید.

Yeah.

You guys like my car.

آره

شما بچه ها ماشین من را دوست دارید.

Yeah.

آره

You flexing.

شما در حال خم شدن

That's not your car.

اون ماشین تو نیست

You're trying to act like it is, but it's not.

شما سعی می کنید همانطور که هست رفتار کنید، اما اینطور نیست.

You caught it.

گرفتی

Excellent.

So again, we say flexing, stop flexing.

عالی

پس باز هم می گوییم خم شدن، خم شدن را متوقف کنید.

All right.

And number 10, the 10th slang term using the letter F frontin.

خیلی خوب.

و شماره 10، دهمین اصطلاح عامیانه با استفاده از حرف F frontin.

Yes.

Do not say frontin.

آره.

نگو frontin.

We don't say frontin.

ما نمی گوییم frontin.

Remember this is slang after me frontin.

به یاد داشته باشید که این یک عامیانه پس از من است.

Good.

Last time after me frontin.

خوب

آخرین بار بعد از من frontin.

Excellent.

Now this just means similar to pretending or acting.

عالی

حالا این فقط به معنای شبیه به تظاهر یا عمل است.

It's used to describe someone who was putting up a false front

این برای توصیف شخصی استفاده می شود که یک جبهه دروغین ایجاد می کند

or trying to deceive others.

یا سعی می کند دیگران را فریب دهد.

Again, going back to the other example, I used someone driving a Lamborghini.

باز هم به مثال دیگر برمی گردم، من از شخصی که یک لامبورگینی رانندگی می کرد استفاده کردم.

Now they're driving a Jaguar.

الان دارند جگوار می‌رانند.

They're acting like they own the Jaguar when actually it belongs to their friend.

آنها طوری رفتار می کنند که انگار صاحب جگوار هستند در حالی که واقعاً متعلق به دوستشان است.

It's not theirs.

مال اونا نیست

They pull up.

بالا می کشند.

Y'all like my new car?

آیا ماشین جدید من را دوست دارید؟

No.

Stop frontin That's not yours.

نه.

Stop acting like it's yours.

دست بردارید که انگار مال شماست.

Stop frontin You caught it?

توقف frontin شما آن را گرفتار؟

Excellent.

عالی

All right.

Now these slang terms, again, they will help you understand TV, social

خیلی خوب.

حالا این اصطلاحات عامیانه، دوباره به شما کمک می‌کنند تلویزیون،

media, and so many other things.

رسانه‌های اجتماعی و خیلی چیزهای دیگر را درک کنید.

And you also can use them to not in a professional setting, but with your

و همچنین می توانید از آنها نه در یک محیط حرفه ای، بلکه با

friends, I hope you enjoyed this lesson.

دوستان خود استفاده کنید، امیدوارم از این درس لذت برده باشید.

I hope you start using these terms and don't forget, I will

امیدوارم شروع به استفاده از این اصطلاحات کنید و فراموش نکنید،

see you in the next lesson.

در درس بعدی شما را می بینم.

You still there.

هنوز اونجایی.

Ah, you know what time it is.

آه، می دانید ساعت چند است.

It's story time.

زمان داستان است

Hey, I said it's story time.

هی گفتم وقت داستانه

One more time.

یک بار دیگر

I said, it's story time.

گفتم وقت داستان است.

Hey, I said, it's story time.

هی، گفتم، وقت داستان است.

All right.

Now this one, this is a good one.

خیلی خوب.

حالا این یکی، این یکی خوب است.

This is a good one.

این یکی خوبه.

So.

بنابراین.

Two weeks ago, about a week ago, I had a class with my students, right?

دو هفته پیش، حدود یک هفته پیش، من با دانش آموزانم کلاس داشتم، درست است؟

Again, I have students in my program.

باز هم در برنامه ام شاگردان دارم.

If you want to join us, come join our family, please.

اگر می خواهید به ما بپیوندید، لطفا به خانواده ما بپیوندید.

All you have to do is go to dailyenglishlessons.

تنها کاری که باید انجام دهید این است که به درس های روزانه انگلیسی بروید.

com.

So anyways, we were having our monthly meeting and in our monthly meeting,

com

بنابراین به هر حال، ما جلسه ماهانه خود را داشتیم و در جلسه ماهانه خود،

I happened to bring up a slang term.

اتفاقاً یک اصطلاح عامیانه را مطرح کردم.

The slang term was referring to the other teacher, Teacher

اصطلاح عامیانه به معلم دیگر، معلم

Carly, an amazing teacher.

کارلی، یک معلم شگفت‌انگیز اشاره دارد.

She and I were chit chatting.

من و اون داشتیم چت میکردیم

Right?

درست؟

But I naturally said, Oh yeah, we were chit chatting it up.

اما من به طور طبیعی گفتم، اوه بله، ما داشتیم چت می کردیم.

And I said, Wait a minute, this is a slang term that the

و من گفتم: یک لحظه صبر کنید، این یک اصطلاح عامیانه است که

students have not heard before.

دانش آموزان تا به حال نشنیده اند.

So I brought everyone back to the main room.

بنابراین همه را به اتاق اصلی برگرداندم.

We were on Zoom.

ما روی زوم بودیم.

And I said, Okay everyone, I'm going to teach you a slang term.

و من گفتم، خوب همه، من یک اصطلاح عامیانه را به شما یاد می دهم.

It's expression is a little bit long, so just follow me.

بیان آن کمی طولانی است، پس فقط من را دنبال کنید.

And I started slow.

و آهسته شروع کردم

I said, Chit chatting it up.

گفتم چیت داره چت میکنه

All right.

Four words.

خیلی خوب.

چهار کلمه

Chit chatting it up.

چت کردن آن.

We started slow, right?

آهسته شروع کردیم، درست است؟

And I said, in the end, the purpose is for you to be able to say it like this.

و من گفتم در آخر هدف این است که شما بتوانید آن را اینگونه بیان کنید.

Chit chatting it up.

چت کردن آن.

Oh, we're just chit chatting it up.

اوه، ما فقط داریم چت می کنیم.

Very quickly, it just means to basically shoot the breeze,

خیلی سریع، این فقط به این معنی است که اساساً به نسیم شلیک کنید،

just talking to each other.

فقط با یکدیگر صحبت کنید.

Right?

درست؟

So I was going through and explaining it and I realized it

بنابراین من آن را مرور می کردم و توضیح می دادم و متوجه شدم که این یک

was kind of a tongue twister.

نوع پیچش زبان است.

I realized that I had to pick a different method to help the

متوجه شدم که باید روش متفاوتی را برای کمک به

students be able to say it.

دانش‌آموزان برای بیان آن انتخاب کنم.

So I said, all right guys, this is what I want you to do.

بنابراین من گفتم، بسیار خوب بچه ها، این همان کاری است که من می خواهم شما انجام دهید.

Think about rhythm.

به ریتم فکر کنید

I have students from all over the world, right?

من از سرتاسر دنیا شاگردان دارم ، درست است؟

I said, listen guys, don't focus on the words.

گفتم بچه ها گوش کنید روی کلمات تمرکز نکنید.

Focus on the sound and the rhythm.

روی صدا و ریتم تمرکز کنید.

They said, okay, teacher, what do you mean?

گفتند باشه استاد منظورت چیه؟

I said, all right, guys, chit chat, knit up, chit chat,

گفتم باشه بچه ها چیت چت ببافن چت چیت

knit up, chit chat, knit up.

ببافن چت چیت ببافن.

And as soon as I started snapping my fingers and moving my body,

و به محض اینکه شروع کردم به زدن انگشتانم و حرکت دادن بدنم،

I could see everyone, different cultures, different countries.

می‌توانستم همه را ببینم، فرهنگ‌های مختلف، کشورهای مختلف.

I said, okay, Tim, chit chat, knit up, chit chat, knit up.

گفتم باشه، تیم، چت چیت، بافتنی، چت چیت، گره بزن.

And they were getting it.

و آنها آن را دریافت می کردند.

So we were all smiling, like, okay, listen, music helps, rhythm helps.

بنابراین همه ما لبخند می زدیم، مثل، خوب، گوش کنید، موسیقی کمک می کند، ریتم کمک می کند.

And there was one student.

و یک دانش آموز بود.

And I could see on her face.

و من میتونستم صورتش رو ببینم

She said, Nope, Nope, Nope.

او گفت: نه، نه، نه.

Literally.

به معنای واقعی کلمه.

So I'm looking at everyone.

بنابراین من به همه نگاه می کنم.

I said, okay, everybody stop.

گفتم باشه همه بس کن

Everyone stop.

همه بس کن

So let's say her name was Samantha.

پس بیایید بگوییم نام او سامانتا بود.

I won't call her out and say her name was Samantha.

من او را صدا نمی زنم و نمی گویم نام او سامانتا بود.

I said, Samantha, I see you.

گفتم سامانتا می بینمت.

She said, Oh no.

او گفت: اوه نه.

I said, it's okay.

گفتم اشکالی نداره

I'm going to call you out.

من می خواهم شما را صدا کنم.

Samantha.

Let me know what's wrong.

سامانتا. به

من بگو چه مشکلی دارد.

She said, Tiffani, I can't do it.

او گفت، تیفانی، من نمی توانم این کار را انجام دهم.

I said, yes, you can.

گفتم بله می توانید.

I said, Samantha, listen, follow me, follow me, snap with me.

گفتم سامانتا، گوش کن، دنبالم بیا ، دنبالم بیا، با من تماس بگیر.

Chit chatting it up, chit chatting it up, chit chatting it up.

چیت چت کردنش، چیت چت کردنش، چیت چت کردنش.

And so slowly, but surely she was getting it.

و به آرامی، اما مطمئناً او آن را دریافت می کرد.

She said, okay, Tiff, I can try.

او گفت، باشه، تیف، می توانم امتحان کنم.

I said, now follow me again.

گفتم حالا دوباره دنبالم بیا.

Chit chatting it up.

چت کردنش

And she did it.

و او این کار را کرد.

So we're all like, yeah, Samantha, you did it.

پس همه ما مثل اینکه، بله، سامانتا، تو این کار را کردی.

You did it.

توانجامش دادی.

She said, Tiff, but there's one problem.

او گفت، تیف، اما یک مشکل وجود دارد.

I said, what, Samantha?

گفتم چی سامانتا؟

She said, I can't sing.

او گفت، من نمی توانم آواز بخوانم.

I said, but baby girl, you're wrapped today.

گفتم اما دختر عزیزم تو امروز پیچیدی.

She burst out laughing.

او از خنده منفجر شد.

I said, well, listen, you just wrapped today.

گفتم خوب، گوش کن، همین امروز پیچیدی.

Chit chatting it up.

چت کردن آن.

As long as you can follow the rhythm and the beat, you can say it.

تا زمانی که بتوانید ریتم و ضرب آهنگ را دنبال کنید، می توانید آن را بگویید.

So we all got a good laugh.

بنابراین همه ما به خوبی خندیدیم.

And I think that's something the students that attended that class.

و من فکر می کنم این چیزی است که دانش آموزانی که در آن کلاس شرکت کردند.

We'll never forget.

ما هرگز فراموش نخواهیم کرد

And I want to remind you as well, if there's ever something difficult to say,

و همچنین می‌خواهم به شما یادآوری کنم، اگر چیزی برای گفتن دشوار است،

you're trying to follow the intonation.

سعی می‌کنید از لحن آن پیروی کنید.

It's too quick or it's too long.

خیلی سریع است یا خیلی طولانی است.

Think about it like a song.

مثل یک آهنگ به آن فکر کنید.

Think about the sounds instead of the words and it will change your life.

به جای کلمات به صداها فکر کنید و زندگی شما را تغییر خواهد داد.

Hope you enjoyed this story and I'll talk to you in the next lesson.

امیدوارم از این داستان لذت برده باشید و در درس بعدی با شما صحبت خواهم کرد.