Learn English through story with subtitles l English stories

hello students and welcome back to the English  Danny Channel today I've got a new episode of 3  

سلام به دانشجویان و خوش آمدید به کانال انگلیسی دنی امروز من یک قسمت جدید از 3

Way English with dr. Dunn but before I get into  the story let me remind viewers to subscribe to  

Way English با dr. نمی دانم، اما قبل از اینکه وارد داستان شوم، اجازه دهید به بینندگان یادآوری کنم

our Channel if you're enjoying this content and  if you find this video helpful please like and  

که اگر از این محتوا لذت می برید، در کانال ما مشترک شوند و اگر این ویدیو را مفید می دانید، لطفاً آن را لایک کنید و

share it since it helps our channel a lot thank  you okay let's start the episode remember with  

آن را به اشتراک بگذارید، زیرا به کانال ما کمک زیادی می کند، متشکرم  باشه بیایید قسمت را شروع کنیم به یاد داشته باشید که

3-way English I will tell you a story three  different ways first in a very basic simple  

با   انگلیسی سه‌طرفه، داستانی را به سه روش مختلف برای شما تعریف می‌کنم، ابتدا به روشی بسیار ساده

way and then twice more with increasing difficulty  the idea is to help you learn English grammar and  

و سپس دو بار دیگر با دشواری فزاینده ایده این است که به شما کمک کنم گرامر انگلیسی و

vocabulary in context the first time through I  will use simple present tense only I will use  

واژگان را در متن یاد بگیرید، اولین بار از طریق از ساده استفاده خواهم کرد. فقط در زمان حال از

simple sentence structures and speak slowly with  no contractions today's story is another fable  

ساختار جملات ساده استفاده خواهم کرد و به آرامی بدون

in English fable means a story which is meant  to teach a moral lesson in fables you sometimes  

انقباض صحبت خواهم کرد.

see talking animals who represent different  human characteristics or failings this fable  

is about the Fox and the pheasants one night  a fox walks through the woods he sees several  

درباره روباه و قرقاول‌ها است که یک شب ، روباهی در جنگل قدم می‌زند و می‌بیند که چند

pheasants sitting out of his reach on the limb of  a tall old tree he looks around and finds an area  

قرقاول دور از دسترس او بر روی دست و پای او نشسته‌اند. درخت کهنسال بلندی به اطراف نگاه می‌کند و منطقه‌ای

of bright moonlight where the pheasants can see  him clearly there he stands up and dances around  

از نور مهتاب را پیدا می‌کند که قرقاول‌ها می‌توانند او را به وضوح ببینند، در آنجا می‌ایستد و به اطراف

he spins and hops and jumps about the pheasants  stare at him fearfully they can hardly even blink  

می‌رقصد.

their eyes because they are afraid to lose  sight of him at one moment the Fox acts like  

روباه از ترس از دست دادن او در یک لحظه طوری رفتار می کند

he will climb the tree at another he falls over  and lies down as if he is dead and then he gets  

که انگار از درخت بالا می رود و در لحظه دیگر می افتد و طوری دراز می کشد که انگار مرده است و سپس

up and jumps around again with his back in the  air the whole time the bird's heads are full of  

بلند می شود و دوباره با پشت به هوا می پرد. سر پرنده از اجرا پر از

fear at the performance they become dazed as they  watch him after a time the birds become so afraid  

ترس است و در حین تماشای او گیج می‌شوند پس از مدتی پرندگان چنان می‌ترسند

that when the Fox begins his performance once more  they lose control and fall out of the tree one by  

که وقتی روباه یک بار دیگر اجرای خود را آغاز می‌کند کنترل خود را از دست می‌دهند و یکی یکی از درخت

one they fall down into the paws of mr. Fox and he  eats them up okay that was the first time through  

به پایین می‌افتند. پنجه های آقای روباه و او آن‌ها را می‌خورند، خیلی خب، اولین بار بود،

now let's do the story again but this time we will  use different verb tenses and some new vocabulary  

حالا بیایید دوباره داستان را تکرار کنیم، اما این بار از زمان‌های افعال مختلف و واژگان جدید

I will speak a little faster this time and use  a few contractions as well all right one night  

استفاده می‌کنیم.

a fox was walking through the woods when he saw  several pheasants sitting just out of his reach  

شب روباهی در جنگل راه می‌رفت که چند قرقاول را دید که دور از دسترس او نشسته‌اند

on the limb of a tall old tree he looked around  and found an area of bright moonlight where the  

روی اندام یک درخت کهنسال بلند، به اطراف نگاه کرد و منطقه‌ای از نور مهتاب را پیدا کرد که در آن

pheasants could see him clearly there he stood up  and danced around he spun and hopped and jumped  

قرقاول‌ها می‌توانستند او را به وضوح ببینند، او ایستاد و رقصید. دور خودش می چرخید و می پرید

about while the pheasants stared at him fearfully  they could hardly even blink their eyes for fear  

در حالی که قرقاول ها با ترس به او خیره می شدند  آنها حتی به سختی می توانستند چشمان خود را

of losing sight of him at one moment the Fox  acts like he might climb the tree and get the  

از ترس اینکه در یک لحظه او را از دست بدهند

birds at another he falls over and plays dead and  then he jumps back up again and leaps around with  

پلک بزنند. و مرده بازی می کند و سپس دوباره به بالا می پرد و

his back in the air the birds watch in amazement  dazzled and afraid their heads begin to whirl as  

با پشت در هوا می پرد و پرندگان با تعجب خیره شده و می ترسند سرشان شروع به چرخیدن

they watch him after a while the pheasants have  become so fearful that when the Fox begins his  

می کند و پس از مدتی او را تماشا می کنند. آسانت‌ها آنقدر ترسیده‌اند که وقتی روباه

performance all over again they lose their  balance and fall out of the tree one by one  

اجرای خود را دوباره شروع می‌کند، تعادل خود را از دست می‌دهند و یکی یکی از درخت

they fall right into the waiting paws of mr. Fox  and he eats them up okay so now you know the story  

می‌افتند، درست در پنجه‌های منتظر آقا می‌افتند. فاکس و او آنها را می خورد خوب، بنابراین حالا شما داستان را می دانید

so this third time through I will use some more  at anced vocabulary and a few differents sentence  

بنابراین برای بار سوم از مقداری بیشتر در واژگان انسدادی و چند ساختار جملات متفاوت

structures I will also speak at more something  closer to a native level speed and at the end  

استفاده خواهم کرد، همچنین با چیزی نزدیک تر به سرعت سطح بومی صحبت خواهم کرد و در

of the story I'll tell you what the moral of the  story was so wait around till the end one moonlit  

پایان  داستان را به شما خواهم گفت که اخلاقیات داستان چه بود، پس تا پایان یک شب مهتابی صبر کنید

evening a fox was walking through the woods when  he spied a group of pheasants sitting just out of  

، روباهی در جنگل قدم می‌زد که گروهی از قرقاول‌ها را که دور از دسترس او نشسته بودند،

his reach on the limb of a tall old tree the Sly  Fox soon found a bright patch of moonlight where  

روی اندام یک پیرمرد بلندقد جاسوسی کرد. روباه حیله‌گر درخت به‌زودی تکه‌ای از نور مهتاب پیدا کرد، جایی

he knew the pheasants could see him clearly  there he got up on his hind legs and started  

که می‌دانست قرقاول‌ها می‌توانند او را به وضوح ببینند. آنجا روی پاهای عقبش بلند شد و شروع به

dancing around spinning and hopping and jumping  he whirled about while the pheasants fearfully  

رقصیدن کرد و چرخید و پرید و پرید.

gazed on at him they could hardly blink their  eyes for fear of losing sight of him for even  

به سختی چشم‌هایشان از ترس از دست دادن او حتی برای

an instant now the Fox pretends to climb the  tree now he falls over and feigns death now  

یک لحظه پلک می‌زند، حالا روباه وانمود می‌کند که از درخت بالا می‌رود، حالا او می‌افتد و تظاهر به مرگ می‌کند،

he's back on his feet again jumping and weeping  with his back in the air their heads in a whirl  

او دوباره روی پاهایش می‌پرد و با پشت می‌گرید در هوا سرهایشان در چرخشی

the pheasants watch him at once captivated and  petrified but still they can't stop watching for  

قرقاول ها به یکباره مجذوب و  متحجر او را تماشا می کنند، اما با این حال نمی توانند از تماشا کردن دست بردارند

fear he might snatch them when their backs are  turned so fearful if they become that when the  

از ترس   که مبادا آنها را ببرد وقتی پشتشان  آنقدر ترسناک شود که وقتی

Fox begins his show once more they start to lose  their balance on the limb one by one they plummet  

روباه یک بار دیگر نمایش خود را شروع می کند. آنها شروع به از دست دادن تعادل خود در اندام می کنند و یک به یک

right into the waiting paws of mr. Fox who happily  gobbles them up okay now the moral of this story  

به پنجه های منتظر آقا فرو می روند. روباهی که با خوشحالی آنها را می بلعد، خوب حالا اخلاقیات این داستان این

is that too much attention to danger may cause us  to become victims of it maybe you can think of a  

است که توجه بیش از حد به خطر ممکن است باعث شود ما قربانی آن شویم، شاید بتوانید به

similar story or example of this lesson from your  own life share some with us in the comment section  

داستان مشابه یا مثالی از این درس از زندگی خود فکر کنید. بخش نظرات   در

below don't forget to like and share this video  if you enjoyed it and subscribe to our channel  

زیر فراموش نکنید که اگر از این ویدیو لذت بردید لایک و به اشتراک بگذارید و

if you want to see more stay safe and healthy  and I hope to see you all in the next video

اگر می خواهید بیشتر ببینید سالم و سلامت باشید در کانال ما مشترک شوید و امیدوارم همه شما را در ویدیوی بعدی ببینم

you