12 Job Idioms and phrases in English | Improve your speaking skills

Hi there, this is teacher Harry and welcome back  to my English lessons where I try to help you to  

سلام، این معلم هری است و به درس‌های انگلیسی من خوش آمدید، جایی که سعی می‌کنم به شما کمک کنم تا زبان

get a better understanding of the English  language. So that you can communicate with  

انگلیسی را بهتر درک کنید . تا بتوانید با

your friends, your colleagues. Perhaps even get  through those first few stages of job interviews.  

دوستان و همکارانتان ارتباط برقرار کنید. شاید حتی مراحل اولیه مصاحبه شغلی را پشت سر بگذارید.

Any way in which you can improve your English,  

هر راهی که بتوانید انگلیسی خود را بهبود بخشید،

I'm here to help you. And if there's anything  you need, anytime you know where to contact me.

من اینجا هستم تا به شما کمک کنم. و اگر به چیزی نیاز دارید، هر زمان که می‌دانید کجا با من تماس بگیرید.

Please subscribe to our YouTube channel.

لطفا در کانال یوتیوب ما مشترک شوید.

And if you wish, you can always listen to me  on my podcast. Okay, I'll give you the contact  

و اگر بخواهید، همیشه می‌توانید در پادکست من به من گوش دهید . بسیار خوب،

details at the end. So what do we want to talk  to you about today? What's the lesson about?

در پایان جزئیات تماس را به شما می‌دهم. بنابراین امروز می خواهیم درباره چه چیزی با شما صحبت کنیم؟ درس در مورد چیست؟

Well, this is all about job idioms. Or you can  also refer to it as idioms connected with work  

خوب، این همه در مورد اصطلاحات شغلی است. یا می‌توانید به آن به عنوان اصطلاحات مرتبط با کار نیز اشاره کنید

because the word job and work they're  synonymous for each other. What do you  

زیرا کلمه کار و کار مترادف یکدیگر هستند. چه

work as? What's your job? They mean exactly  the same. So we're talking about job idioms.  

کاری انجام می دهید؟ شغل شما چیست؟ معنی آنها دقیقاً یکسان است. بنابراین ما در مورد اصطلاحات شغلی صحبت می کنیم.

Okay. So as always, I'm going to run down  through these individual idioms one by one,  

باشه. بنابراین مثل همیشه، من این اصطلاحات فردی را یکی یکی مرور می‌کنم

and I'm going to go back over them and  give you some examples so that you can  

و به آنها باز می‌گردم و نمونه‌هایی را به شما می‌دهم تا بتوانید

get a better understanding of how to  use them and what exactly they mean.

درک بهتری از نحوه استفاده از آنها و دقیقاً چه مواردی داشته باشید. منظور آنها این است که.

So here we go.

پس بزن که بریم.

To learn the ropes.

برای یادگیری طناب.

Carry the can.

قوطی را حمل کنید.

Burn the candle at both ends.

شمع را در دو انتها بسوزانید.

Cushy number, very British English, cushy number.

شماره cushy، انگلیسی بسیار بریتانیایی، شماره cushy.

Hanging by a thread. Hanging by a thread.

آویزان با نخ. آویزان با نخ.

To get the sack.

برای گرفتن گونی

Get the boot.

چکمه را بگیر

Off the hook.

خارج از قلاب.

Go with the flow.

با جریان برو.

A tall order.

یک سفارش بلند.

Up to the mark and

تا علامت و

then finally rat race.  

سپس در نهایت مسابقه موش.

Okay, so let's go down to them one by one.  As I said, I'll give you some examples.

خوب، پس بیایید یکی یکی سراغ آنها برویم. همانطور که گفتم چند مثال برای شما می زنم.

So the first one is to learn the ropes. learn  the ropes. This comes from a sailing or nautical  

بنابراین اولین مورد یادگیری طناب است. طناب ها را یاد بگیرید این از یک نوع مرجع قایقرانی یا دریایی است

type of reference because ropes are something  we use when people are sailing. I don't sail,  

زیرا طناب چیزی است که ما هنگام قایقرانی استفاده می کنیم. من قایقرانی نمی‌کنم،

but when people sail on yachts and boats they have  to tie up the boat in a certain way. They have to  

اما وقتی مردم با قایق‌ها و قایق‌ها حرکت می‌کنند، مجبورند قایق را به روشی ببندند. آنها باید

pull certain ropes to get the sails to move. So  to learn the ropes is when you're trying to learn  

طناب های خاصی را بکشند تا بادبان ها حرکت کنند. بنابراین، یادگیری طناب زمانی است که سعی می‌کنید

how to sail. So we use this now in a reference to  job and work. So when we're learning the ropes, we  

چگونه قایقرانی را یاد بگیرید. بنابراین ما اکنون از آن در ارجاع به شغل و کار استفاده می‌کنیم. بنابراین، وقتی در حال یادگیری طناب‌ها هستیم،

are learning the job for the first time. So you go  in perhaps for an early induction course or some  

برای اولین بار در حال یادگیری این کار هستیم. بنابراین ممکن است برای یک دوره مقدماتی اولیه یا

type of training, where they teach you what you  have to know. And that way they hope that after  

نوعی آموزش بروید، جایی که آنها چیزهایی را که باید بدانید به شما می آموزند. و به این ترتیب آنها امیدوارند که پس از

a few weeks or months, you will have learned the  ropes and you'll know what to do on your own.

چند هفته یا چند ماه، شما طناب‌ها را یاد گرفته‌اید و می‌دانید که خودتان چه کاری انجام دهید.

So somebody would have a conversation, 'He'll be  fine. Just give him a few weeks to learn the ropes  

بنابراین یک نفر صحبت می کند، "او خوب خواهد شد ." فقط چند هفته به او فرصت دهید تا طناب زدن را بیاموزد

and then he'll be as good as anybody else. He's  got a bright future here.' So to learn the ropes  

و سپس او به خوبی هر کس دیگری خواهد بود. او آینده درخشانی در اینجا دارد. بنابراین برای یادگیری طناب‌ها

to understand what you have to do, to understand  the business and then when you're off on your own,  

برای فهمیدن کارهایی که باید انجام دهید، برای درک کسب و کار و سپس هنگامی که به تنهایی می‌روید،

you can get out there and show them  what you can do. So to learn the ropes.

می‌توانید بیرون بروید و به آنها نشان دهید چه کاری می‌توانید انجام دهید. بنابراین برای یادگیری طناب.

Next is to carry the can. Okay. Carry the can. A  can, can be a can of petrol. So we have something  

بعدی حمل قوطی است. باشه. قوطی را حمل کنید. یک قوطی، می تواند یک قوطی بنزین باشد. بنابراین ما چیزی   داریم

that we put water into or petrol or something else  so we fill it up and it can be quite heavy. So  

که در آن آب یا بنزین یا چیز دیگری می‌ریزیم، بنابراین آن را پر می‌کنیم و می‌تواند بسیار سنگین باشد. بنابراین

we call it a can of petrol can of water so to  carry the can. Okay, so the can in this way is the  

آن را قوطی بنزین آب می نامیم تا بتوان قوطی را حمل کرد. بسیار خوب، بنابراین can به این صورت

the noun not can as a modal verb. The can that  you put, as I said, water and petrol into. So when  

اسم not can به عنوان یک فعل معین است. قوطی که همانطور که گفتم آب و بنزین در آن ریختید. بنابراین وقتی

somebody has to carry the can, it means  that somebody has to take the blame for  

شخصی مجبور است قوطی را حمل کند، به این معنی است که کسی باید تقصیر

something that goes wrong. Normally, it's  the boss, but it might not always be.

اشتباهی را که پیش می‌آید بپذیرد. به طور معمول، رئیس است، اما ممکن است همیشه اینطور نباشد.

So if something happens in the office,  something goes wrong with an order,  

بنابراین، اگر در دفتر اتفاقی بیفتد، اشتباهی در یک سفارش پیش بیاید،

we lose a client or a customer, whatever that  might be, somebody will say, 'Well, somebody is  

مشتری یا مشتری را از دست بدهیم، هر چه که باشد، کسی می‌گوید، "خب، کسی

going to have to carry the can for this mistake.  So who's going to take responsibility?' So  

باید قوطی را برای این اشتباه حمل کند." پس چه کسی قرار است مسئولیت را بر عهده بگیرد؟ بنابراین

carrying the can is taking responsibility  taking the responsibility for a mistake, taking  

حمل قوطی، مسئولیت پذیرفتن مسئولیت یک اشتباه است،

the responsibility for something that's gone  wrong, so he or she will have to carry the can.

مسئولیت اشتباهی که رخ داده است ، بنابراین او باید قوطی را حمل کند.

And somebody might complain, 'Oh, I always  have to carry the can. Why can't somebody else  

و کسی ممکن است شکایت کند، "اوه، من همیشه باید قوطی را حمل کنم." چرا شخص دیگری نمی تواند

make these key decisions? Why can't  somebody else step in instead of me?' Well,  

این تصمیمات کلیدی را بگیرد؟ چرا شخص دیگری نمی تواند به جای من وارد عمل شود؟ خب،

that's what you get paid for. You're  the boss you have to carry the can.

این چیزی است که برای آن پول می‌گیرید. شما رئیسی هستید که باید قوطی را حمل کنید.

Next is to burn the candle at both ends. Normally,  if you want to light the candle whether it's a  

بعد این است که شمع را در دو انتها بسوزانید. به طور معمول، اگر می‌خواهید شمع را روشن کنید، چه

candle on your birthday cake or it's a candle  to read by or candle for deco decoration you  

شمع روی کیک تولدتان باشد، چه شمعی برای خواندن یا شمع برای تزیین دکو،

you're light it with a cigarette lighter  or a match lighter at the top, okay.

آن را با فندک یا فندک کبریت در بالا روشن کنید، بسیار خوب.

So you're you're burning it  at one end and the candle  

بنابراین شما آن را از یک طرف می‌سوزی و شمع

will generally lower okay. But if we lit  the candle at both ends, it would burn  

معمولاً پایین می‌آید. اما اگر شمع را از دو طرف روشن کنیم،

into the middle. So when we use the expression to  burn the candle at both ends, what it really means  

تا وسط می‌سوزد. بنابراین وقتی از عبارت برای سوزاندن شمع در دو طرف استفاده می‌کنیم، معنای واقعی آن این

is somebody is working hard during  the day and playing hard at nighttime.

است که کسی در طول روز سخت کار می‌کند و در شب سخت بازی می‌کند.

So, guy gets up at six o'clock, has his breakfast,  goes to work gets there for eight o'clock,  

بنابراین، مرد ساعت شش بیدار می شود، صبحانه اش را می خورد، سرکار می رود،

works hard until six o'clock comes home, has a  bite to eat, goes out on the town with his friends  

ساعت هشت می رسد، سخت کار می کند تا ساعت شش به خانه می آید، لقمه ای برای خوردن دارد، با دوستانش به شهر می رود.

parties as a real party animal  for several days of the week.  

مهمانی‌ها به‌عنوان یک حیوان واقعی برای چند روز هفته.

And by the end of the week,  he's completely exhausted.

و در پایان هفته، او کاملاً خسته شده است.

And his mother or father said, 'Well, what do you  expect? You're burning the candle at both ends.'  

و مادر یا پدرش گفتند، "خب، چه انتظاری داری؟" شما شمع را از دو طرف می سوزانید. به

meaning you're working hard, but you're  also playing hard so something will give,  

این معنی که شما سخت کار می‌کنید، اما در عین حال سخت بازی می‌کنید تا چیزی به شما بدهد،

something will happen. Either your work will  start to deteriorate and that will be a problem,  

اتفاقی بیفتد. یا کار شما شروع به خراب شدن می‌کند و این یک مشکل خواهد بود،

or you'll get totally exhausted and you'll get  ill so be really careful. You shouldn't burn  

یا کاملاً خسته می‌شوید و بیمار می‌شوید، پس واقعا مراقب باشید. شما نباید

the candle at both ends. Go at the weekends,  but keep Monday to Friday free so that you're  

شمع را در دو انتها بسوزانید. آخر هفته ها بروید، اما دوشنبه تا جمعه را رایگان نگه دارید تا

just focused on your job. Don't  burn the candle at both ends. Okay,  

فقط روی کارتان متمرکز شوید. شمع را در دو طرف نسوزانید. بسیار خوب،

so burning the candle at both ends,  playing hard, partying hard, okay.

پس شمع را از هر دو طرف بسوزانید، سخت بازی کنید، سخت مهمانی کنید، باشه.

The next expression is a real British English  expression at cushy number. Cushy is a very,  

عبارت بعدی یک عبارت انگلیسی بریتانیایی واقعی با شماره دلخواه است. Cushy یک کلمه بسیار،

very slang word to mean easy, okay? Okay, so if  somebody says to you, 'Oh, it's a cushy number,'  

بسیار عامیانه به معنای آسان است، خوب؟ بسیار خوب، پس اگر یکی به شما بگوید، "اوه، این یک شماره جالب است"، به این

it means it's an easy number, it means it's  a relatively easy job. Okay, so somebody has  

معنی است که این شماره آسان است، به این معنی است که کار نسبتا آسانی است. بسیار خوب، پس یک نفر

a cushy number who doesn't have to start work  until 10am. And he leaves work at five o'clock.

شماره دلپذیری دارد که مجبور نیست تا ساعت 10 صبح کارش را شروع کند. و ساعت پنج از کار خارج می شود.

Or perhaps he gets a review every three months  and is getting bonuses and increases in his  

یا شاید او هر سه ماه یک بار بررسی می‌شود و به طور منظم پاداش و افزایش

salary on a regular basis, but doesn't seem to  be doing a lot of work. Or perhaps he goes off on  

حقوق دریافت می‌کند، اما به نظر می‌رسد که کار زیادی انجام نمی‌دهد. یا شاید او به

lots of interesting trips and the hotel expenses  are paid by his company, whatever it might be his

سفرهای جالب زیادی می‌رود و هزینه‌های هتل را شرکتش پرداخت می‌کند، هر چه ممکن است

friends say, 'Ha, Harry is a real cushy  number, that guy. Have you seen what he  

دوستانش بگویند: "هی، هری یک شماره دلپذیر است ، آن پسر." آیا دیده اید که او چه

does or in fact, what he doesn't do?  And he still gets paid, he gets paid  

می کند یا در واقع چه کاری انجام نمی دهد؟ و او همچنان حقوق می گیرد، او

more than we do. So he's on a cushy number.'  It's a real cushy number meaning as a really  

بیشتر از ما حقوق می گیرد. بنابراین او در یک شماره دلپذیر است. این یک عدد واقعی است که به معنای یک

easy job. And as I said, it's very British  English, not something you're likely to hear  

کار واقعا آسان است. و همانطور که گفتم، بسیار انگلیسی انگلیسی است، چیزی نیست که احتمالاً

in an American movie. But if you're watching BBC,  or some BBC productions or British made movies,  

در یک فیلم آمریکایی بشنوید. اما اگر در حال تماشای بی‌بی‌سی، یا برخی از تولیدات بی‌بی‌سی یا فیلم‌های ساخته شده در بریتانیا هستید،

then you're likely to hear that  reference to or it's a cushy number.

احتمالاً آن ارجاع به آن را می‌شنوید یا عدد دلپذیری است.

Next expression an idiom is hanging by a thread  when a thread is a little piece of material  

عبارت بعدی یک اصطلاح به یک نخ آویزان است وقتی نخ یک قطعه کوچک از مواد

or a little piece of something you stitched  the seam on your jumper Okay, I haven't got  

یا تکه کوچکی از چیزی است که درز را روی جامپر خود دوخته‌اید، بسیار خوب، من

one here. Thankfully, I have actually found  one. So this little thing here we can see it  

در اینجا یک  را ندارم. خوشبختانه، من واقعاً یکی را پیدا کردم . بنابراین این چیز کوچک در اینجا ما می‌توانیم آن را ببینیم

that is a thread little tiny  little thing, the blue thing here  

که یک نخ کوچک چیز کوچک است، چیز آبی اینجا

that is a thread so when something is hanging by  a thread, it means it's about to break off. Yeah,  

که یک نخ است، بنابراین وقتی چیزی به یک نخ آویزان است، به این معنی است که در شرف پاره شدن است. بله،

okay, because this thread here isn't very  strong. And if I pull it, it will break.

باشه، چون این تاپیک اینجا خیلی قوی نیست. و اگر آن را بکشم می شکند.

Okay, so when something is hanging by a thread,  it means it's, it's likely to break so if your  

بسیار خوب، پس وقتی چیزی به نخ آویزان است، به این معنی است که اینطور است، احتمالاً شکسته می‌شود، بنابراین اگر

job is hanging via thread, it might mean you're  on a little bit of thin ice where you know,

کارتان از طریق نخ آویزان است، ممکن است به این معنی باشد که روی کمی یخ نازک قرار گرفته‌اید، جایی که می‌دانید،

you've probably had a warning from your  boss if you don't improve your work,  

احتمالاً داشته‌اید. اگر کارتان را بهبود ندهید، یک هشدار از طرف رئیستان،

I'm going to have to fire, or we're going to have  to let you go. Or if you don't improve your work,  

مجبور می شوم اخراج کنم، یا مجبور می شویم شما را رها کنیم. یا اگر کارتان را بهبود ندهید،

we'd have to move you to another  department and you'll lose all your  

باید شما را به بخش دیگری منتقل می‌کنیم و همه مزایای خود را از دست خواهید داد

your benefits. Okay, so your future or the  future in that company is hanging by a thread.

. بسیار خوب، پس آینده شما یا آینده آن شرکت به یک نخ معلق است.

Okay, now it could also be relating  to an account you're trying to get  

بسیار خوب، اکنون ممکن است مربوط به حسابی باشد که می‌خواهید

a big account and the decision is hanging  by a thread. You're not sure whether  

حساب بزرگی به دست آورید و تصمیم در یک رشته معلق است. مطمئن نیستید   به

you've done enough to attract the customer.  You're not sure whether you've done enough to  

اندازه کافی برای جذب مشتری انجام داده اید یا خیر. مطمئن نیستید که به اندازه کافی برای

make it attractive enough for them to come to  your company. So it's all hanging by a thread,  

جذابیت کافی برای آمدن آنها به شرکت شما تلاش کرده اید یا خیر. بنابراین همه چیز به یک نخ آویزان است،

it could go either way. Yeah, so 50/50. It  might come our way it might not, it's hanging  

ممکن است به هر طرف برود. بله، پس 50/50. ممکن است به سرمان بیاید، ممکن است نه،

by a thread. So hanging by a thread some really  little small thing that that connects you and  

از یک نخ آویزان است. بنابراین یک چیز واقعاً کوچک را به یک نخ آویزان کنید که شما را به هم متصل می کند و

if it breaks well that's it. That's the  end of the story. Hanging by a thread.

اگر خوب پاره شد همین است. این پایان داستان است. آویزان با نخ.

The next two I'm going to take together to get the  sack and to get the boot Okay, so these are both  

دو مورد بعدی را که با هم می‌گیرم تا اخراج و چکمه را بگیرم بسیار خوب، بنابراین اینها هر دو

references to losing your job and again they're  very informal ways to refer to it Okay, so the  

اشاره‌ای به از دست دادن شغل شما هستند و دوباره راه‌های بسیار غیررسمی برای مراجعه به آن هستند، بسیار خوب، بنابراین

more formal ways are lose your job or to be made  redundant. Okay, so they have much more formal  

راه‌های رسمی‌تر شغل خود را از دست بدهید یا بیکار شوید. بسیار خوب، بنابراین آنها راه‌های رسمی‌تری دارند

ways. But when we talk about getting the sack or  getting the boot, it means that the job has gone.

. اما وقتی در مورد گرفتن گونی یا گرفتن چکمه صحبت می کنیم، به این معنی است که کار از بین رفته است.

Okay, so if the company has to downsize  because things are not going so well  

بسیار خوب، پس اگر شرکت مجبور به کوچک‌سازی شود، زیرا اوضاع به خوبی پیش نمی‌رود،

then somebody is going to get the sack.  Or somebody is going to get the boot.  

پس کسی اخراج می‌شود. یا کسی قرار است چکمه را بگیرد.

Or if your performance hasn't been up  to scratch, you haven't done as well as  

یا اگر عملکرد شما به اندازه کافی نبوده است، آنطور که

they thought you would, or you you don't meet the  requirements anymore. Well and yes, you could get  

آنها فکر می‌کردند خوب عمل نکرده‌اید یا دیگر شرایط لازم را ندارید. خوب و بله، می‌توانید

the sack or get the boot. Okay, so when you hear  references to get in the sack, it's not good news.

گونی یا چکمه را بگیرید. بسیار خوب، پس وقتی می شنوید ارجاعاتی برای وارد شدن به گونی، خبر خوبی نیست.

Yeah, so or we had a terrible time last  year. You know, those accounts that we lost,  

بله، یا سال گذشته روزهای بدی داشتیم . می‌دانید، آن حساب‌هایی که ما از دست داده‌ایم،

somebody's gonna have to pay for that somebody  will get sack, I hope it's not me that gets the  

کسی باید برای آن پول بپردازد اخراج می‌شود، امیدوارم این من نباشم که

boot; I can't afford to do without my job.  I've got a wife and family to support. So  

بوت را دریافت کنم. من نمی توانم بدون شغلم کار کنم. من یک زن و خانواده دارم که باید حمایت کنم. بنابراین

I hope it's nobody but at worst, I hope it's  not me. Okay, so to get the sack to get the boot  

امیدوارم هیچ کس نباشد، اما در بدترین حالت، امیدوارم  من نباشم. بسیار خوب، بنابراین برای گرفتن گونی برای گرفتن چکمه

to lose the job, you can also refer to getting  fired, which is another way to say it. So,  

برای از دست دادن کار، می توانید به اخراج شدن نیز مراجعه کنید، که راه دیگری برای بیان آن است. بنابراین،

you know, often people get fired and people  get fired all the time, whether it's because  

می‌دانید، اغلب مردم اخراج می‌شوند و افراد همیشه اخراج می‌شوند، چه به دلیل

of something they've done, or because of just  downsizing as we referred to before, but they're

کاری باشد که انجام داده‌اند، چه به دلیل صرفاً کوچک‌سازی همانطور که قبلاً به آن اشاره کردیم، اما

all references to job losses, get  fired, get the sack, get the boot.  

همه آنها به از دست دادن شغل اشاره دارند، اخراج می‌شوند. ، گونی را بگیر، چکمه را بگیر.

And even you can even give somebody the elbow,  which is another way to refer to the elbows,  

و حتی می‌توانید آرنج را به کسی بدهید، که روش دیگری برای اشاره به آرنج‌ها،

that pointed part of your arm and  when you give somebody the elbow,  

آن قسمت نوک تیز بازویتان است و وقتی آرنج را به کسی می‌دهید،

you push them out the way or you  you push them out of the company.

او را به سمت بیرون هل می‌دهید یا او را به بیرون از شرکت هل می‌دهید.

Okay, so I got the elbow last week, I'm gonna have  to look for another job. I didn't like it anyway,  

خوب، پس هفته گذشته آرنج گرفتم، باید دنبال کار دیگری بگردم. به هر حال از آن خوشم نیامد،

but it's never nice when it happened. So get the  elbow, get the sack, get the boot or get fired.

اما وقتی این اتفاق افتاد هرگز خوب نیست. پس آرنج را بگیرید، گونی را بگیرید، چکمه را بگیرید یا اخراج شوید.

The next job idiom I have is off the  hook. To be off the hook. The hook  

اصطلاح شغلی بعدی که من دارم این است . از قلاب خارج شدن. قلاب

is a thing that you might put behind the  door to put your coat on. Or it might be  

چیزی است که می‌توانید پشت در بگذارید تا کتتان را بپوشید. یا ممکن است

the hook they have in the kitchen to hang your  your mug or your cups on. Okay, so it's a hook  

قلابی باشد که در آشپزخانه دارند تا لیوان یا فنجان شما را به آن آویزان کنند. بسیار خوب، پس قلاب است

and you put it on there. So when you're off the  hook, it means that you're no longer attached  

و شما آن را در آنجا قرار می دهید. بنابراین وقتی از قلاب خارج می‌شوید، به این معنی است که دیگر

to it. Okay? So if there's a problem in in work,  and they're looking around to see what happened,  

به آن وابسته نیستید. باشه؟ بنابراین، اگر مشکلی در کار وجود داشته باشد، و آنها به اطراف نگاه کنند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است،

they're investigating the files are looking at the  emails, who took the call, who was the last one in  

آنها در حال بررسی پرونده‌ها هستند و به ایمیل‌ها نگاه می‌کنند، چه کسی تماس را دریافت کرده است، چه کسی آخرین نفری است که

touch with the client. So in some way, they're  trying to find out who was responsible for  

با مشتری تماس داشته است. بنابراین به نوعی، آنها سعی می‌کنند بفهمند چه کسی مسئول

whatever happened. And they check your emails  and they they check everything and say, Well,  

هر اتفاقی بوده است. و ایمیل‌های شما را چک می‌کنند و همه چیز را چک می‌کنند و می‌گویند، خب،

look, you're off the hook, meaning it's not your  responsibility. So when you're off the hook,  

نگاه کنید، شما از این کار خارج شده‌اید، یعنی این مسئولیت شما نیست . بنابراین، وقتی از قلاب خارج می‌شوید،

you're no longer responsible for something  okay? That you can be on the hook for something.

دیگر مسئول چیزی نیستید، خوب است؟ این که می توانید برای چیزی در قلاب باشید.

So the boss comes around and he's looking  for somebody to work overtime on Thursday,  

بنابراین رئیس می‌آید و دنبال کسی می‌گردد که پنجشنبه،

Friday and probably Saturday and say off God, here  we go again. I only did it last month. Why is it  

جمعه و احتمالاً شنبه اضافه کار کند و بگوید خدایا، دوباره برویم. من فقط ماه گذشته انجام دادم. چرا

always me? And then on the Thursday morning, the  boss, the boss comes to you said good news, you're  

همیشه من هستم؟ و سپس صبح پنجشنبه، رئیس، رئیس نزد شما می آید و به شما خبر خوبی می دهد، شما

off the hook for this weekend. I've got somebody  else to do it. So I don't need you on on Thursday,  

برای این آخر هفته آماده اید. من شخص دیگری را برای انجام آن دارم. بنابراین من در روزهای پنجشنبه، جمعه، شنبه به شما نیازی ندارم،

Friday, Saturday, thanks a lot, but we'll get  you again when we when we need to do it. Okay,  

بسیار متشکرم، اما زمانی که لازم باشد دوباره شما را دریافت خواهیم کرد. خوب،

so you were initially on the hook because they  had identified you as the person to do the work.  

پس شما در ابتدا درگیر بودید زیرا آنها شما را به عنوان فردی که باید کار را انجام دهید شناسایی کرده بودند.

And then the boss comes and tells you, 'Well, I  found somebody else. So don't worry, you're off  

و سپس رئیس می آید و به شما می گوید، "خب، من یکی دیگر را پیدا کردم. بنابراین نگران نباشید، به

the hook,' meaning you're free to do what you  want. So when you're off the hook, you're free,

این معنی است که شما آزاد هستید تا آنچه را که می خواهید انجام دهید. بنابراین وقتی از قلاب خارج می‌شوید، آزاد هستید،

just think of it as if you go fishing, okay, and  so when you put your fishing rod into the water,  

فقط به این فکر کنید که انگار می‌روید ماهیگیری، خوب، و وقتی چوب ماهیگیری خود را در آب می‌گذارید،

and if the fish takes the bait, it's on  the hook and you've got it and then you  

و اگر ماهی طعمه را گرفت، روی قلاب است. و شما آن را دریافت کرده‌اید و سپس

bring it in and you catch the fish, okay, but  if the fish gets the food and escapes, he's  

آن را وارد می‌کنید و ماهی را می‌گیرید، خوب، اما اگر ماهی غذا را بگیرد و فرار کند، او از

off the hook. Okay, he's gone so you can't  catch him. Okay, so we'll compare that to  

قلاب خارج شده است. خوب، او رفته است، بنابراین شما نمی توانید او را بگیرید. بسیار خوب، پس ما آن را با

the example I've given then you should be  able to understand the expression of the hook.

مثالی که آورده‌ام مقایسه می‌کنیم، سپس شما باید بتوانید بیان قلاب را درک کنید.

Next idiom is to go with the flow, this is  a very popular expression the moment to go  

اصطلاح بعدی رفتن با جریان است، این یک عبارت بسیار محبوب در لحظه رفتن

with the flow. Now the flow is  the way the air stream is going  

با جریان است. اکنون جریان به روشی است که جریان هوا می‌رود

or the way the water in the river is  going. Okay? So you don't want to swim  

یا مسیری که آب در رودخانه می‌رود . باشه؟ بنابراین نمی‌خواهید

against the flow of the water in the river because  it's very tiring but when you go with the flow,  

برخلاف جریان آب در رودخانه شنا کنید، زیرا بسیار خسته‌کننده است، اما وقتی با جریان حرکت می‌کنید، کار را

it makes it much much easier. Okay, so when  somebody from a job point of view tells you  

بسیار آسان‌تر می‌کند. بسیار خوب، پس وقتی یکی از نقطه نظر شغلی به شما می‌گوید

just go with the flow, it means just accept  the way things are, life will be a lot easier.

فقط به جریان بروید، به این معنی است که فقط شرایط را بپذیرید، زندگی بسیار آسان‌تر خواهد شد.

So if you're always arguing with the boss, why  me Why do I have to do this? Why is it always me,  

پس اگر همیشه با رئیس بحث می کنید، چرا من چرا باید این کار را انجام دهم؟ چرا همیشه من هستم،

then you're always fighting and you're everybody  gets a perhaps a bad impression of you. And it  

پس شما همیشه در حال دعوا هستید و همه هستید احتمالاً تصور بدی از شما می شود. و

makes life a little bit difficult. But if you  just go with the flow, and the boss says, Well,  

زندگی را کمی سخت می کند. اما اگر فقط به جریان بروید و رئیس بگوید، خوب، می‌دانید

you know, can you work late at night? Ah, sure,  no problem. At least you get paid for it? And  

، آیا می‌توانید تا دیروقت شب کار کنید؟ آه، مطمئنا، مشکلی نیست. حداقل برای آن پول می گیرید؟ و   آیا

will you mind staying for a little bit longer  during your lunch hour? Or can you change your  

برایتان مهم است که در ساعت ناهار کمی بیشتر بمانید؟ یا می‌توانید ساعت ناهار خود را تغییر دهید

lunch hour? Just go with the flow go with what  the boss wants, it will make life a lot easier,  

؟ فقط به جریان بروید و با آنچه که رئیس می‌خواهد بروید، این کار زندگی را بسیار آسان‌تر می‌کند،

okay? Or if the customer is looking for something  to be changed? There's no point arguing with them  

خب؟ یا اگر مشتری به دنبال چیزی برای تغییر است؟ بحث کردن با آنها فایده ای ندارد

because the customer is always right. Okay, so  if we go with the flow, except what the customer  

زیرا همیشه حق با مشتری است. بسیار خوب، پس اگر با جریان پیش برویم، به جز آنچه مشتری

says, Okay, I'll check it out. I'll come back  to you and make sure it doesn't happen again,  

می‌گوید، بسیار خوب، آن را بررسی می‌کنم. من به شما برمی گردم و مطمئن می شوم که دیگر تکرار نمی شود،

all the nice soft words go with the flow so that  the customer feels at ease. So when we go with the  

همه کلمات نرم و زیبا با جریان هستند تا مشتری احساس راحتی کند. بنابراین وقتی با جریان حرکت کنیم،

flow, life becomes a whole lot easier. Okay? So  it's the same in any part of life, whether it's  

زندگی بسیار آسان‌تر می‌شود. باشه؟ بنابراین، در هر بخشی از زندگی، چه

in family life and school life, but here when  we're talking about work, to go with the flow  

در زندگی خانوادگی و چه در زندگی مدرسه، همین‌طور است، اما اینجا وقتی درباره کار صحبت می‌کنیم، ادامه دادن به جریان کاری

is to do what other people do. Okay? Just follow  them. If they take their lunch and and only have  

است که دیگران انجام می‌دهند. باشه؟ فقط آنها را دنبال کنید . اگر ناهارشان را بخورند و فقط

30 minutes or 40 minutes, and  perhaps you need to do that as well,  

30 دقیقه یا 40 دقیقه وقت داشته باشند، و شاید شما هم لازم باشد این کار را انجام دهید،

that they're not late in the mornings, then  that's what you should do. as well, so you go  

چون صبح‌ها دیر نشده‌اند، این کاری است که باید انجام دهید. همچنین، بنابراین شما

with the flow, you follow other people, and then  life becomes a lot easier. Okay, go with the flow.

با جریان پیش می روید، افراد دیگر را دنبال می کنید و سپس زندگی بسیار آسان تر می شود. خوب، با جریان بروید.

Our next idiom is a tall order. Tall being  the height. Yeah. So when something is a tall  

اصطلاح بعدی ما یک دستور بلند است. قد بلند بودن . آره بنابراین، وقتی چیزی یک سفارش بلند است

order, it means you're not quite sure whether  it's true or whether it's achievable. Okay? So  

، به این معنی است که شما کاملاً مطمئن نیستید که درست است یا قابل دستیابی است. باشه؟ بنابراین

if somebody comes and asks you for what you think

اگر کسی بیاید و از شما بخواهد که چه چیزی را

is the impossible, I said, well, that's, that's  a tall order, how am I supposed to do it in that  

غیرممکن می‌دانید، من گفتم، خوب، این یک دستور طولانی است، چگونه باید در آن

time? So, you know, the boss, again, might say,  Well, look, we've got a deadline to complete this  

زمان این کار را انجام دهم؟ بنابراین، می دانید، رئیس، دوباره، ممکن است بگوید، خب، ببینید، ما یک مهلت داریم تا این

order by Wednesday, of next week. And you know,  today's already Friday, so, you know, Saturday  

سفارش را تا چهارشنبه هفته آینده تکمیل کنیم. و می‌دانید، امروز جمعه است، بنابراین، می‌دانید، شنبه

and Sunday out. So really, you're going to have  to get the work done on Monday and Tuesday, so we  

و یکشنبه بیرون است. بنابراین واقعاً، شما باید کار را دوشنبه و سه‌شنبه انجام دهید، بنابراین ما

can guaranteed to get it out the door and get it  delivered to the client by close of business on on  

می‌توانیم تضمین کنیم که آن را از درب منزل خارج کرده و تا پایان کار در روز چهارشنبه به مشتری تحویل دهیم

Wednesday. And you look at your, your colleagues,  and they look at you and think that it's going to  

. و شما به همکارانتان نگاه می‌کنید و آنها به شما نگاه می‌کنند و فکر می‌کنند که

take us forever to do that. I mean, that's a real  tall order. I mean, you know, so many pallets,  

این کار ما را برای همیشه به انجام خواهد رساند. منظورم این است که این یک سفارش بلند واقعی است. منظورم این است که می دانید، این همه پالت،

so many boxes. And do we even have that in stock?  Something that's probably not achievable? Okay.

این همه جعبه. و آیا ما حتی آن را در انبار داریم؟ چیزی که احتمالاً قابل دستیابی نیست؟ باشه.

It's a bit like trying to climb Mount Everest,  it's a real tall order, because you look at it  

کمی شبیه تلاش برای صعود به قله اورست است، این یک قله واقعاً بلند است، زیرا به آن نگاه می‌کنید

and think, well, how many people actually achieve  that. So a tall order from a work perspective  

و فکر می‌کنید، خوب، چند نفر واقعاً به آن دست می‌یابند . بنابراین یک سفارش بلند از منظر کاری

is something that is a little bit further away  than you thought a little bit out of your grasp.  

چیزی است که کمی دورتر از آن چیزی است که فکر می‌کردید کمی دور از دسترس شماست.

And something that's not quite achievable,  perhaps you'll do it, but it's a tall order.

و چیزی که کاملاً قابل دستیابی نیست، شاید شما آن را انجام دهید، اما این یک دستور بلند است.

And next, we have the expression up to the  mark. And somebody might ask the question Is he  

و در مرحله بعد، عبارت را تا علامت داریم. و کسی ممکن است این سوال را بپرسد که آیا

or she really up to the mark, and a mark can  be literally, a pencil line or a mark can be  

او واقعاً به نقطه مطلوب رسیده است، و یک علامت می‌تواند به معنای واقعی کلمه باشد، یک خط مداد یا یک علامت می‌تواند

the barrier of set or the bar that you've set to  measure people against? What is the performance  

سد مجموعه یا نواری باشد که برای سنجش افراد تعیین کرده‌اید؟ عملکرد

of that individual? Or those individuals? Yeah?  Are they really up to the mark? Means can they  

آن فرد چگونه است؟ یا آن افراد؟ آره؟ آیا آنها واقعاً در حد خود هستند؟ یعنی می‌توانند

come up to our expectations? Okay, so asking  the question, is he or is she up to the mark?  

انتظارات ما را برآورده کنند؟ بسیار خوب، پس با پرسیدن این سوال، آیا او در حد مطلوب است؟ آیا

Are they up to the standards that we have  set? Are these the right people for the job?

آنها مطابق با استانداردهایی هستند که ما تنظیم کرده ایم ؟ آیا این افراد برای این شغل مناسب هستند؟

So often, the reason why people have to go through  a probationary period, so they have a period  

بنابراین اغلب، دلیل اینکه افراد مجبورند دوره آزمایشی را پشت سر بگذارند، بنابراین آنها یک دوره

of three months or six months, or whatever the  probationary period happens to be where they join  

سه ماهه یا شش ماهه دارند، یا هر دوره آزمایشی در جایی که به

the company. And within that period of probation,  the boss can decide, well, no, they're not up to  

شرکت می‌پیوندند. و در آن دوره آزمایشی، رئیس می‌تواند تصمیم بگیرد، خوب، نه، آنها در حد

the mark, they're not going to make the cut. You  know, let's just cut our losses here, and we'll  

نقاط نیستند، نمی‌توانند برش را انجام دهند. می‌دانید ، بیایید فقط ضررهایمان را در اینجا کاهش دهیم، و

find somebody else, or alternatively, hopefully,  and you're approved to be up to the mark up to the  

فرد دیگری را پیدا می‌کنیم، یا به‌طور جایگزین، امیدواریم، و شما تأیید می‌شوید که به

job that you've you've been hired to do, then once  you get through to the end of the probationary  

شغلی که برای انجام آن استخدام شده‌اید، برسید، پس از پایان

period, your job becomes permanent. And then it's  much more difficult for employers to give you the  

دوره آزمایشی، شغل شما دائمی می شود. و سپس برای کارفرمایان بسیار دشوارتر است که چکمه را به شما بدهند

boot or to give you the sack Yeah. Okay. So to  be up to the mark is to make sure that you go  

یا به شما اخراج کنند بله. باشه. بنابراین، برای رسیدن به نقطه مطلوب، مطمئن شوید که

either up to eight or beyond to show the bosses  that you can achieve what they want, you can  

تا 8 یا فراتر از آن می‌روید تا به رئیس‌ها نشان دهید که می‌توانید به آنچه می‌خواهند برسید، می‌توانید

get to that level you do you have the skill  levels to to do the work. So to be up to the mark.

به آن سطحی برسید که مهارت‌های لازم برای انجام کار را دارید. . بنابراین برای رسیدن به هدف.

I'm really up to the mark. Yeah. So they,  they asked me lots of questions. They  

من واقعاً در حد امتیاز هستم. آره بنابراین، آنها سؤالات زیادی از من پرسیدند. آنها از

asked me how to do this, I was able to  answer them, they asked me how I would  

من پرسیدند که چگونه این کار را انجام دهم، من توانستم به آنها پاسخ دهم، آنها از من پرسیدند که چگونه

solve that problem. I was able to answer them.  So yeah, I think I am up to the mark. Okay.

این مشکل را حل می کنم. تونستم جوابشون رو بدم بنابراین بله، من فکر می کنم که من در حد امتیاز هستم. باشه.

Finally, in this particular idiom about jobs,  we're talking about the rat race. And this is a  

در نهایت، در این اصطلاح خاص در مورد مشاغل، در مورد نژاد موش صحبت می کنیم. و این یک

very, very well used idiom. And I think many and  most people that will be watching and listening  

اصطلاح بسیار بسیار خوب است. و من فکر می‌کنم بسیاری و اکثر افرادی که تماشا می‌کنند و گوش می‌کنند،

will have heard of the rat race. So the rat  race, literally his rats put in a tube, and  

درباره مسابقه موش‌ها شنیده‌اند. بنابراین، موش‌های نژاد، به معنای واقعی کلمه، موش‌هایش را در یک لوله قرار می‌دهند، و

they're encouraged with a bit of smell of food,  or a little bit of food to run through the tube.  

با کمی بوی غذا، یا کمی غذا تشویق می‌شوند تا از داخل لوله عبور کنند.

And people bet money to see which rat is going  to win first. Yeah, okay. And rats keep running  

و مردم برای اینکه ببینند کدام موش ابتدا برنده می‌شود، شرط می‌بندند. آره باشه و موش‌ها به دویدن

and running and running. But we refer to the rat  race as this eternal push to try and get better  

و دویدن و دویدن ادامه می‌دهند. اما ما به مسابقه موش‌ها به عنوان این فشار ابدی برای تلاش برای بهتر شدن

and better and faster and faster. So when we're  talking to our friends are, we're all in this,  

و بهتر شدن، سریع‌تر و سریع‌تر اشاره می‌کنیم. بنابراین وقتی با دوستانمان صحبت می کنیم، همه در این هستیم،

this rat race means we're all running and running.  We're just running to keep up. Yeah. So it's like  

این مسابقه موش به این معنی است که همه در حال دویدن و دویدن هستیم. ما فقط برای ادامه دادن می دویم. آره بنابراین مانند

on a treadmill, it goes round and round and round.  And if you stop, you're going to fall off. Okay?

روی تردمیل است، دور و بر و دور می‌شود. و اگر متوقف شوید، سقوط خواهید کرد. باشه؟

So when you're in the rat race, you have to, you  have to keep running, even if you don't want to,  

بنابراین وقتی در مسابقه موش هستید، مجبورید، باید به دویدن ادامه دهید، حتی اگر نخواهید،

okay, so the whole issue about technology is  making our lives move faster. We've got our  

خب، بنابراین کل مسئله در مورد فناوری باعث می‌شود زندگی ما سریع‌تر پیش برود. ما

mobile phones, we've got our laptops, we've got  a WhatsApp we have every application you could  

تلفن‌های همراه، لپ‌تاپ‌هایمان، یک واتس‌اپ داریم و هر برنامه‌ای داریم که

possibly think of. And what does it do, of  course, makes a life a little bit easier in  

ممکن است فکرش را بکنید. و کاری که انجام می‌دهد، البته، زندگی را از

terms of contacting people, but people know where  you are all the time, as your bosses know, your  

نظر تماس با مردم کمی آسان‌تر می‌کند، اما مردم می‌دانند که شما همیشه کجا هستید، همانطور که روسای شما می‌دانند،

colleagues know. So you're forever in this rat  race, I have to do better, I have to get promoted,  

همکارانتان می‌دانند. بنابراین شما برای همیشه در این مسابقه موش هستید ، من باید بهتر کار کنم، باید ترفیع بگیرم، باید

I have to get a salary increase, I have to take  the boss's job, I have to find another job and  

افزایش حقوق بگیرم، باید شغل رئیس را بگیرم، باید شغل دیگری پیدا کنم و

so on and so forth. So when you're part of the rat  race. You don't really notice it when you step out  

غیره و غیره. . بنابراین زمانی که در مسابقه موش‌ها شرکت می‌کنید . وقتی بیرون می‌روید

or off and you look at everybody else going 100  miles an hour, then you really look at this and  

یا پیاده می‌شوید و به دیگران نگاه می‌کنید که 100 مایل در ساعت می‌روند، واقعاً متوجه آن نمی‌شوید، سپس واقعاً به این نگاه می‌کنید و

think it really is a rat race and it's it's not so  enjoyable. Okay, so the rat race is what we're in  

فکر می‌کنید که واقعاً مسابقه موش است و آنقدرها لذت‌بخش نیست. بسیار خوب، پس مسابقه موش‌ها همان چیزی است که ما در آن هستیم   ساعت

our daily slog of getting up at five or six in  the morning, dragging ourselves to the office,  

پنج یا شش صبح از خواب بیدار می‌شویم، خودمان را به دفتر می‌کشانیم،

getting through that working day, waiting and  praying and hoping for the weekend to come around  

آن روز کاری را پشت سر می‌گذاریم،  منتظر می‌مانیم و دعا می‌کنیم و امیدواریم که آخر هفته فرا برسد

very, very quickly. And then yeah, it all starts  again on Sunday evening. Okay, so we are all part  

، خیلی سریع و سپس بله، همه چیز دوباره از یکشنبه عصر شروع می‌شود. خوب، پس همه ما بخشی

of the rat race, or we have all been part of the  rat race at some time in our lives. And it's one  

از نژاد موش هستیم، یا همه ما در زمانی از زندگی خود بخشی از نژاد موش بوده ایم. و این یکی

of those eternal treadmills has gone round and  round and round. So welcome to the rat race.

از آن تردمیل‌های ابدی است که دور و بر و دور شده است. پس به مسابقه موش خوش آمدید.

Okay, well that's the the idioms about  jobs. I hope you've enjoyed them. I hope  

خوب، این اصطلاحات مربوط به مشاغل است. امیدوارم از آنها لذت برده باشید. امیدوارم

my examples explain exactly what we're talking  about. As I said before, make sure that you  

مثال‌های من دقیقاً توضیح دهند که درباره چه چیزی صحبت می‌کنیم. همانطور که قبلاً گفتم، مطمئن شوید که

subscribe to our channel and you'll always  get to listen to me on the podcast and if  

در کانال ما مشترک شوید و همیشه در پادکست به صحبت های من گوش می دهید و اگر  می

you want to contact me whether you can do  so on www dot English lesson via skype.com.  

خواهید با من تماس بگیرید آیا می توانید این کار را در www.dot آموزش انگلیسی از طریق skype.com انجام دهید.

Really, really happy to hear from you. Really  happy for you to give me some suggestions that  

واقعاً از شنیدن نظر شما خوشحالم. واقعاً خوشحالم که چند پیشنهاد به من بدهید که

I can include where you're having some problems,  and it will help you help your friends and help  

من بتوانم در مواردی که مشکلاتی دارید درج کنم و این به شما کمک می کند به دوستانتان کمک کنید و به

all the people out there. Okay, well,  this is teacher Harry and join me again.

همه افراد آنجا کمک کنید. خوب، خوب، این معلم هری است و دوباره به من بپیوندید.