How To Talk About Obligations In English

In life, we often do the things we want to do,

در زندگی، ما اغلب کارهایی را که دوست داریم انجام می دهیم،

and we don't do the things we don't want to do.

و کارهایی را که نمی خواهیم انجام دهیم، انجام نمی دهیم.

But sometimes, there are things we don't want to do

اما گاهی اوقات، کارهایی وجود دارد که نمی‌خواهیم انجام دهیم،

where we can't decide not to do it.

جایی که نمی‌توانیم تصمیم به انجام آن نگیریم.

Are you following me here?

اینجا منو دنبال میکنی؟

There are certain things in life

چیزهای خاصی در زندگی وجود دارد

where we are obligated to do it.

که ما موظف به انجام آن هستیم.

There are things in life where we have no choice.

چیزهایی در زندگی وجود دارد که در آن چاره ای نداریم.

In this English lesson,

در این درس انگلیسی،

I'll teach you seven different ways

من به شما هفت روش مختلف

we talk about those kinds of things.

صحبت در مورد این نوع چیزها را آموزش می دهم.

(upbeat electronic music)

(موسیقی الکترونیکی شاد)

The first phrase I want to teach you,

اولین عبارتی که می‌خواهم به شما یاد بدهم، عبارتی

one that we use in these types of situations,

که در این نوع موقعیت‌ها استفاده می‌کنیم،

is the phrase, "I have to..."

عبارت "من باید..."

"I have to be at work on time."

"من باید سر وقت سر کار باشم."

"I have to be at work on time every day.

"من باید هر روز سر وقت سر کار باشم.

If I'm late day after day, eventually I will lose my job.

اگر روز به روز دیر بیام، در نهایت کارم را از دست خواهم داد. در

Eventually, my boss will fire me.

نهایت رئیسم مرا اخراج خواهد کرد.

I have to be at work on time every day."

من باید هر روز سر وقت سر کار باشم."

"My mom's birthday is soon, so I have to buy her a present.

"تولد مادرم به زودی است، بنابراین من باید برای او هدیه بخرم.

I have to buy her a present

باید برای او هدیه بخرم

because I don't want to be the only one at the party

زیرا نمی خواهم تنها کسی باشم که در مهمانی به او

not giving her a present.

هدیه نمی دهم.

That would be really awkward.

این واقعاً ناخوشایند است.

So I need to go to a store, I need to find something nice,

بنابراین. من باید به یک فروشگاه بروم، باید چیز خوبی پیدا کنم

and I have to buy her a present."

و باید برای او یک هدیه بخرم."

So one of the first phrases, "I have to..."

بنابراین یکی از اولین عبارات، "من باید ..."

"I have to be on time for work."

"من باید به موقع برای کار باشم."

"I have to buy my mom a birthday present."

"من باید برای مادرم یک هدیه تولد بخرم."

The next phrase we use to talk about these situations

عبارت بعدی که برای صحبت در مورد این موقعیت ها به کار می بریم،

is the phrase, "I must..."

عبارت "من باید..." است:

"I must do my homework tonight or tomorrow

"امشب باید تکالیفم را انجام دهم یا فردا

the teacher will be mad at me."

معلم با من عصبانی خواهد شد."

I don't have to do my homework, I'm the teacher,

من مجبور نیستم تکالیفم را انجام دهم ، من معلم هستم،

but that would be an example you would use as a student.

اما این مثالی است که شما به عنوان دانش آموز از آن استفاده می کنید.

"Ah, I must do my homework tonight,

"آه، من باید امشب تکالیفم را انجام دهم،

or the teacher's going to be annoyed

وگرنه معلم از اینکه دوباره

that I'm handing something in unfinished again."

چیزی را ناتمام تحویل می دهم اذیت می شود ."

You might also say this, "I must pay my taxes."

شما همچنین می توانید این را بگویید: "من باید مالیات خود را بپردازم."

In Canada, we have to pay taxes.

در کانادا باید مالیات بپردازیم.

We have income tax.

مالیات بر درآمد داریم

And I must pay my taxes every year

و من باید هر سال مالیاتم را بپردازم

or the government would get really annoyed with me,

وگرنه دولت واقعاً از من عصبانی می شود

and eventually they might put me in jail.

و در نهایت ممکن است مرا به زندان بیاندازند.

That wouldn't be a good thing.

این چیز خوبی نخواهد بود.

So if you were a student, you could say,

بنابراین اگر دانش آموز بودید، می توانید بگویید:

"I must do my homework tonight."

"امشب باید تکالیفم را انجام دهم."

As a person living in a country where we pay taxes,

به عنوان فردی که در کشوری زندگی می کند که در آن مالیات می پردازیم،

"I must pay my taxes.

"من باید مالیات خود را بپردازم.

I have no choice, I must pay them."

چاره ای ندارم، باید آنها را بپردازم."

Another phrase we use in situations like this

عبارت دیگری که در چنین موقعیت هایی به کار می بریم،

is the phrase, "I need to..."

عبارت "I need to..."

"I need to get my car fixed."

"I need to get my car fixed" است.

My car is making a funny noise,

ماشین من صدای خنده داری دارد،

so I need to get my car fixed.

بنابراین باید ماشینم را تعمیر کنم.

If I don't get my car fixed,

اگر ماشینم را تعمیر نکنم،

the noise will probably get louder.

احتمالاً صدا بلندتر می شود.

And eventually, when I do get it fixed,

و در نهایت، زمانی که من آن را تعمیر کنم،

it will cost even more,

هزینه آن حتی بیشتر خواهد شد،

so I need to get my car fixed.

بنابراین باید ماشینم را تعمیر کنم.

I need to get my car fixed now.

الان باید ماشینم را تعمیر کنم

Maybe my house has a leaky roof.

شاید خانه من سقف نشتی داشته باشد.

"I need to fix my roof."

"من باید سقفم را درست کنم."

I need to fix my roof because if I don't,

من باید سقفم را درست کنم زیرا اگر این کار را نکنم،

water will keep dripping in every time it rains.

هر بار که باران می بارد، آب همچنان می چکد.

And eventually, things will just start to rot

و در نهایت، همه چیز شروع به پوسیدگی خواهد کرد

and things will be wet all the time.

و همه چیز همیشه خیس خواهد بود.

So, "I need to fix my car, I have no choice."

بنابراین، "من باید ماشینم را تعمیر کنم ، چاره ای ندارم."

"I need to fix my roof, I have no choice."

"من باید سقفم را درست کنم، چاره ای ندارم."

This next phrase is one we use in more formal situations,

این عبارت بعدی عبارتی است که ما در موقعیت‌های رسمی‌تر،

like at work or when talking about the law in your country,

مانند محل کار یا زمانی که در مورد قانون کشور شما صحبت می‌کنیم، استفاده می‌کنیم:

"I'm required to call my boss if I'm sick.

"اگر مریض هستم،

I'm required to call my boss to let him know that I'm sick

باید با رئیسم تماس بگیرم. او می داند که من مریض هستم

and to ask for a sick day.

و درخواست یک روز مریضی دارم.

It's one of the rules at my job for employees."

این یکی از قوانین کار من برای کارمندان است."

"I'm required to wear a bike helmet in Canada.

"من در کانادا ملزم به استفاده از کلاه ایمنی هستم.

When I ride a bicycle, I'm required to wear a helmet.

وقتی دوچرخه سواری می کنم، باید کلاه ایمنی بپوشم.

It's the law."

این قانون است."

So again, in both those situations, I do not have a choice.

بنابراین باز هم، در هر دو آن موقعیت، من انتخابی ندارم.

If I'm sick, I'm required to call my boss

اگر مریض هستم، باید با رئیسم تماس بگیرم

and ask for a sick day.

و درخواست یک روز بیماری کنم.

When I go for a bike ride, I'm required to wear a helmet.

وقتی برای دوچرخه سواری می روم، باید کلاه ایمنی بپوشم.

This next one's a bit of a mouthful.

این بعدی کمی لقمه ای است.

That means it's kind of hard to say,

این بدان معناست که گفتن آن به نوعی سخت است،

and it's the phrase, "I have no choice but to..."

و این عبارت است، "من چاره ای ندارم جز اینکه..." در

Here's some examples.

اینجا چند نمونه آورده شده است. من

"As a teacher, if I see students doing something wrong,

به عنوان یک معلم، اگر ببینم دانش آموزان کار اشتباهی انجام می دهند،

I have no choice but to enforce the rules.

چاره ای جز اجرای قوانین ندارم.

I have no choice but to tell them to stop

چاره ای جز این ندارم که به آنها بگویم دست از کار بردارند

or to even have them go and talk to the principal."

یا حتی از آنها بخواهم بروند و با مدیر مدرسه صحبت کنند."

"I have no choice but to eat healthy food right now."

من در حال حاضر چاره ای جز خوردن غذای سالم ندارم.»

Sometimes, as you get older,

گاهی با بالا رفتن سن

you eat the wrong foods, and you don't exercise,

غذاهای اشتباه می خورید و ورزش نمی کنید

and then you have some health problems,

و بعد از آن دچار مشکلاتی می شوید

and the doctor says, "You must eat healthy food."

و دکتر می گوید: باید غذای سالم بخورید.

So in that case, you could say to a friend,

بنابراین در این صورت می توانید به یکی از دوستان خود بگویید:

"I have no choice but to eat healthy food.

"من چاره ای جز خوردن غذای سالم ندارم.

Eating unhealthy food is bad for me."

خوردن غذای ناسالم برای من مضر است."

So sometimes, you have no choice.

بنابراین گاهی اوقات، شما چاره ای ندارید.

As a teacher, when I see students doing something wrong,

به عنوان یک معلم، وقتی می بینم دانش آموزان کار اشتباهی انجام می دهند،

I have no choice but to talk to them

چاره ای جز صحبت با آنها

or to enforce the rules.

یا اجرای قوانین ندارم.

And because I'm older and I need to be healthy,

و چون سنم بالاست و باید سالم باشم،

I have no choice but to eat healthy food.

چاره ای جز خوردن غذای سالم ندارم.

This next phrase is also quite formal,

این عبارت بعدی نیز کاملاً رسمی است،

and it's the phrase, "It's imperative that..."

و این عبارت است، "این امر ضروری است که..."

You might hear something like this on the news.

ممکن است چیزی شبیه به این را در اخبار بشنوید.

Someone might say,

ممکن است کسی بگوید:

"It's imperative that we put a stop to pollution."

"ضروری است که آلودگی را متوقف کنیم."

Basically, what they're saying is, "We have no choice.

اساساً آنچه آنها می گویند این است: "ما چاره ای نداریم.

We need to make this a priority.

ما باید این را در اولویت قرار دهیم.

It's imperative that we put a stop to pollution."

ضروری است که آلودگی را متوقف کنیم."

They might also say something like this.

ممکن است آنها هم چنین چیزی بگویند.

"It's imperative that we clean up the world's oceans.

پاکسازی اقیانوس‌های جهان ضروری است.

We have a bad track record on this planet

ما سابقه بدی در این سیاره

of throwing stuff in the ocean,

در پرتاب مواد در اقیانوس داریم

and it's imperative that we clean up the world's oceans."

و پاکسازی اقیانوس‌های جهان ضروری است.»

So again, you would use these phrases

بنابراین دوباره، شما از این عبارات استفاده می‌کنید

when you're trying to say that there's no choice,

زمانی که می‌خواهید بگویید چاره‌ای نیست،

that it's something that we have to do,

این کاری است که باید انجام دهیم،

something we must do, something we need to do.

کاری است که باید انجام دهیم، کاری است که باید انجام دهیم.

"It's imperative that we put a stop to pollution."

ضروری است که آلودگی را متوقف کنیم.»

"It's imperative that we clean up the world's oceans."

این امری ضروری است که اقیانوس های جهان را پاکسازی کنیم.»

Okay, here's the last phrase for this lesson,

بسیار خوب، در اینجا آخرین عبارت برای این درس است،

and it's the phrase, "I'm obligated to..."

و این عبارت است، "من موظفم ..."

This is, again, quite formal,

این، دوباره، کاملا رسمی است،

and you would use it to describe something

و شما از آن برای توصیف چیزی استفاده می کنید

that you must go to.

که باید به آن بروید.

I might say this,

ممکن است این را بگویم:

"I'm obligated to go to my sister's wedding."

"من موظفم به عروسی خواهرم بروم."

Maybe I don't want to go to my sister's wedding.

شاید من نمی خواهم به عروسی خواهرم بروم.

By the way, I would totally go to my sister's wedding.

اتفاقا من کلا میرفتم عروسی خواهرم.

But, if I was someone who didn't want to go

اما اگر من کسی بودم که نمی خواستم بروم

but I knew that I had to go,

اما می دانستم که باید بروم،

I would say, "I'm obligated to go to my sister's wedding.

می گفتم: "مجبورم به عروسی خواهرم بروم.

Because I'm her brother and I'm part of her family,

چون برادر او هستم و عضوی از آن هستم. خانواده او،

I'm obligated to go."

من موظفم که بروم."

You might have a job and someone might say, "Hey,

ممکن است شغلی داشته باشید و یکی بگوید: "هی،

can you come out with me on Saturday to do something?"

می‌توانی شنبه با من بیرون بیایی تا کاری انجام دهیم؟"

You might say, "No, I'm obligated to work on Saturdays.

ممکن است بگویید نه، شنبه ها موظفم کار کنم،

I have a job, but I'm obligated to work.

کار دارم، اما موظفم،

I have to work on Saturdays."

شنبه ها باید کار کنم.

Normally, you don't work on Saturdays,

به طور معمول، شما شنبه ها کار نمی کنید،

but maybe you have a job

اما ممکن است شغلی داشته باشید

where you're obligated to work overtime

که در آن موظف به اضافه کاری

or you're obligated to work on Saturdays.

یا موظف به کار در روز شنبه باشید.

So again, two situations

بنابراین دوباره، دو موقعیت

where you really don't have a choice,

که در آن شما واقعاً انتخابی ندارید،

two situations where you have to do something

دو موقعیتی که باید کاری را انجام دهید

because it's sort of required.

زیرا این کار به نوعی ضروری است.

Well, hey, thank you so much

خوب، هی، خیلی ممنون که

for watching this English lesson.

این درس انگلیسی را تماشا کردید.

Remember, if this is your first time here,

به یاد داشته باشید، اگر اولین بار است که اینجا هستید،

you're not required to do this.

لازم نیست این کار را انجام دهید.

You don't have to do this,

شما مجبور نیستید این کار را انجام دهید،

but please click that red Subscribe button,

اما لطفا روی دکمه قرمز اشتراک کلیک کنید،

give me a thumbs up if you enjoyed this English lesson,

اگر از این درس انگلیسی لذت بردید به من کمک کنید،

leave a comment,

نظر بدهید،

and if you have some more time,

و اگر زمان بیشتری دارید،

why don't you stick around and watch another English lesson?

چرا نمی‌مانید و تماشا می‌کنید. یک درس انگلیسی دیگر؟

(upbeat electronic music)

(موسیقی الکترونیکی شاد)