Speak Like a Native: Essential Idioms for Advanced English Learners

- Do you sometimes feel stuck

- آیا گاهی اوقات احساس می کنید

at that intermediate level of English?

در آن سطح متوسط ​​انگلیسی گیر کرده اید؟

One key skill that makes advanced students stand out

یکی از مهارت های کلیدی که دانش آموزان پیشرفته را متمایز می کند،

is their ability to understand and use idioms

توانایی آنها در درک و استفاده از اصطلاحات

and idiomatic language.

و زبان اصطلاحی است.

Here I'm gonna show you lots of idioms

در اینجا من اصطلاحات زیادی را به شما نشان می دهم

that will help you sound more like a native speaker.

که به شما کمک می کند بیشتر شبیه یک زبان مادری باشید.

(upbeat music)

(موسیقی شاد)

(music fades)

(موسیقی محو می شود)

Hello, it's Keith from the Keith Speaking Academy

سلام، این کیث از آکادمی صحبت کردن کیت است که

here to help you become a more confident speaker of English.

در اینجا به شما کمک می کند تا به زبان انگلیسی با اعتماد به نفس بیشتری تبدیل شوید.

Today I'm gonna do that with idioms.

امروز این کار را با اصطلاحات انجام خواهم داد.

This is a compilation video

این یک ویدیوی تلفیقی

of lots of idioms that you can learn

از بسیاری از اصطلاحات است که می توانید یاد بگیرید

to help you become a more confident speaker.

تا به شما کمک کند سخنران مطمئن تری شوید.

As you're watching the video, make notes,

همانطور که در حال تماشای ویدیو هستید، یادداشت برداری کنید،

and then later, whenever you're listening to English,

و بعداً، هر زمان که به زبان انگلیسی گوش می دهید،

start to notice these idioms

متوجه این اصطلاحات شوید

and bit by bit you can start to practice them.

و می توانید ذره ذره آنها را تمرین کنید.

Right now, let's get straight into it.

در حال حاضر، بیایید مستقیماً وارد آن شویم. -خب من

- Well, I read a book and it was good.

کتاب خوندم خوب بود.

- Mm.

- مم

(yawns) Mm.

(خمیازه می کشد) مم.

- I read a book and it was a real gem.

- من یک کتاب خواندم و آن یک گوهر واقعی بود.

- Ooh.

- اوه

- Let me give you some exciting idioms

- اجازه بدهید چند اصطلاح هیجان انگیز به شما بدهم

so you can describe books

تا بتوانید کتاب ها را

in a more interesting way.

به شیوه ای جالب تر توصیف کنید.

So let's begin with idioms

بنابراین بیایید با اصطلاحات

about reading generally.

مربوط به خواندن به طور کلی شروع کنیم.

Number one, to be a bookworm.

شماره یک، کرم کتاب بودن.

And this just means to read a lot.

و این فقط به معنای خواندن زیاد است.

I'm a bit of a bookworm,

من کمی اهل کتاب هستم،

but actually I don't read

اما در واقع

as much as I would like to.

آنقدر که دوست دارم مطالعه نمی کنم.

You can also say I'm an avid reader.

شما همچنین می توانید بگویید من یک خواننده مشتاق هستم.

Avid, I'm an avid reader.

مشتاق، من یک خواننده مشتاق هستم.

It's the same, right?

همینطور است، درست است؟

You read a lot.

شما زیاد می خوانید.

Bookworm is interesting,

Bookworm جالب است، به

I think historically it was quite negative

نظر من از نظر تاریخی کاملاً منفی بود

because the worm is like a bug,

زیرا کرم مانند یک حشره است

and you know that the bugs

و می دانید که حشرات

used to live in the books

قبلاً در کتاب ها زندگی می کردند

and eat up the books.

و کتاب ها را می خوردند.

So it used to be quite negative,

بنابراین قبلاً کاملاً منفی بود،

but nowadays I'd say it's neutral,

اما امروزه می‌توانم بگویم که خنثی است،

it's neither positive nor negative,

نه مثبت است و نه منفی،

it's just a very neutral expression.

فقط یک عبارت بسیار خنثی است.

Number two, to have your nose in a book.

شماره دو، اینکه بینی خود را در یک کتاب قرار دهید.

Now, literally, right, you've got a book,

حالا، به معنای واقعی کلمه، درست است، شما یک کتاب دارید،

put your nose in the book,

بینی خود را در کتاب بگذارید،

but of course, idiomatically,

اما البته، به صورت اصطلاحی،

it just means you're always in the book,

فقط به این معنی است که شما همیشه در کتاب هستید،

you read a lot.

زیاد می خوانید.

Same meaning as a bookworm.

همان معنای کرم کتاب.

I always have my nose in a book,

من همیشه دماغم در کتاب است،

it means I read a lot.

یعنی زیاد مطالعه می کنم.

My friend Gareth, when I was growing up,

دوست من گرت، وقتی بزرگ شدم،

he was an avid reader.

او یک کتابخوان مشتاق بود.

He always had his nose in a book, all the time.

او همیشه دماغش را در یک کتاب گذاشته بود.

Whenever you saw him, he was reading.

هر وقت او را می دیدی داشت می خواند.

Number three, to leaf through a book.

شماره سه، برای ورق زدن یک کتاب.

So a leaf is a page in a book.

بنابراین یک برگ یک صفحه از یک کتاب است.

So to leaf through is just to flip through.

بنابراین ورق زدن فقط ورق زدن است.

You can also say to flip through, right?

شما همچنین می توانید بگویید ورق بزنید، درست است؟

You're turning the pages of the leaf.

داری ورق میزنی در

Really, it means that you're reading it quickly

واقع، به این معنی است که شما آن را به سرعت

without paying attention to detail.

بدون توجه به جزئیات می خوانید.

I'll just leaf through this book to find where I was.

من فقط این کتاب را ورق می زنم تا بفهمم کجا بودم.

Ah, yes.

آه، بله.

I guess typically,

حدس می‌زنم معمولاً،

you would leaf through a recipe book,

شما یک کتاب دستور غذا را ورق می‌زنید،

a bit like this one, right?

کمی شبیه به این، درست است؟

If you're looking for a recipe,

اگر به دنبال یک دستور غذا هستید،

you'll just leaf through and look for,

فقط ورق بزنید و به دنبال،

oh, yes, easy sausage carbonara.

اوه، بله، کاربونارا سوسیس آسان بگردید.

Can't go wrong.

نمیشه اشتباه کرد

Lovely.

دوست داشتنی

So to leaf through or to flip through,

بنابراین برای ورق زدن یا ورق زدن،

both of those are good.

هر دوی اینها خوب هستند.

Okay, let's talk now about idioms

خوب، بیایید اکنون در مورد اصطلاحات صحبت کنیم

to describe books as good.

تا کتاب ها را خوب توصیف کنیم.

So we've got to be a real gem, right?

پس ما باید یک جواهر واقعی باشیم، درست است؟

This book was a real gem.

این کتاب یک گوهر واقعی بود. به

Tell you what, this book was a real gem.

شما بگویم، این کتاب یک جواهر واقعی بود.

This idiom means that the book was valuable,

این اصطلاح به این معنی است که کتاب ارزشمند بود،

it gave you something valuable

چیزی ارزشمند

or/and highly enjoyable, right?

یا/و بسیار لذت بخش به شما داد، درست است؟

Now, this book, "The Echo Chamber,"

حالا، این کتاب، "اتاق پژواک"،

oh, it was a real gem.

اوه، یک جواهر واقعی بود.

I mean, it's hilarious.

منظورم این است که خنده دار است.

It's a comedy, right?

این یک کمدی است، درست است؟

It's a comedy about modern life, social media, and fame.

این یک کمدی درباره زندگی مدرن، رسانه های اجتماعی و شهرت است.

It had me in stitches, hilarious book,

من را در بخیه ها، کتاب خنده دار،

I highly recommend it.

من آن را به شدت توصیه می شود.

It was a real gem.

این یک گوهر واقعی بود.

Next, to be a breath of fresh air.

بعد، یک نفس تازه باشد.

To be a breath, (exhales sharply)

نفس بودن، هوای تازه (به شدت بازدم)

fresh air. (wind whooshing)

. (وزش باد)

Of course, we can use this expression

البته، ما می‌توانیم از این عبارت

actually to describe people,

در واقع برای توصیف افراد،

events, but also books,

رویدادها و همچنین کتاب‌ها استفاده کنیم،

and basically it's something

و اساساً این چیزی است

that is refreshing and new.

که طراوت و تازگی دارد.

Now, because I spend a lot of time

الان چون زمان زیادی را صرف

reading grammar books, vocabulary books,

خواندن کتاب های گرامر، کتاب لغات،

learning English books, teaching English books,

یادگیری کتاب های انگلیسی، آموزش کتاب های انگلیسی می کنم،

recently I read a novel

اخیراً یک رمان خواندم

and it was like a breath of fresh air,

و مثل یک نفس تازه بود

or it was a breath of fresh air.

یا یک نفس تازه بود.

This, "Death and Croissants,"

این، "مرگ و کروسانت"، یک کتاب

it's another funny book, quite interesting,

خنده دار دیگر است ، بسیار جالب،

just really an easy read.

فقط خواندنی است.

So that, yeah, for me,

به طوری که، بله، برای من،

'cause it was so different and refreshing,

چون بسیار متفاوت و با طراوت بود،

it was a breath of fresh air.

یک نفس تازه بود.

Next, to be a real eye-opener.

در مرحله بعد، یک چشم باز کننده واقعی باشید.

Eye, open, eye-opener.

چشم، باز، چشم باز.

To be a real eye-opener is, again,

بازکن واقعی بودن، دوباره

a book that gives you a new perspective on something

کتابی است که دیدگاه جدیدی در مورد چیزی به شما می دهد

or gives you new valuable information.

یا اطلاعات ارزشمند جدیدی به شما می دهد.

Recently I read this book,

اخیراً این کتاب

"The YouTube Formula."

"فرمول یوتیوب" را خوانده ام.

It was a real eye-opener,

این یک چشم انداز واقعی بود، به

gave me a whole new perspective

من دیدگاه جدیدی

on how to grow my YouTube channel.

در مورد چگونگی رشد کانال یوتیوب خود داد.

Well worth reading, if it stays in the cover. (chuckles)

ارزش خواندن دارد، اگر در جلد بماند. (می خندد)

It was a real eye-opener.

این یک چشم باز کننده واقعی بود.

Moving on, by the way,

به هر حال،

none of these books are sponsored,

هیچ یک از این کتاب ها حمایت مالی نمی شوند،

but I can highly recommend them.

اما من می توانم آنها را به شدت توصیه کنم.

Let's move on and talk about exciting books.

بیایید ادامه دهیم و در مورد کتاب های هیجان انگیز صحبت کنیم.

So, exciting books.

بنابراین، کتاب های هیجان انگیز. می‌توانیم

We can say it was a real page-turner,

بگوییم که یک صفحه‌گردان واقعی بود،

a real page-turner,

یک صفحه‌گردان واقعی،

which means it was so engaging and so interesting

به این معنی که آنقدر جذاب و جالب بود

that you couldn't stop turning the pages, right?

که نمی‌توانستید ورق زدن را متوقف کنید، درست است؟

You're turning the pages, it's so exciting.

دارید ورق میزنید، خیلی هیجان انگیز است.

It was a real page-turner.

این یک صفحه برگردان واقعی بود.

I think all of the Jack Reacher novels

من فکر می‌کنم همه رمان‌های جک ریچر

are real page-turners.

صفحه‌گردان واقعی هستند.

I've just noticed, (chuckles)

من تازه متوجه شدم، (خنده می زند)

I always go for the bargain.

من همیشه برای معامله می روم.

I buy so many books at the airport or the train station.

من کتابهای زیادی را در فرودگاه یا ایستگاه قطار می خرم.

But this one was a real page-turner.

اما این یکی یک صفحه ورق واقعی بود.

Next, to be a rollercoaster ride.

بعد، سوار شدن به ترن هوایی.

A rollercoaster ride

یک ترن هوایی

is full of ups and downs,

پر از فراز و نشیب است،

may be exciting, it may be a twist in the plot,

ممکن است هیجان انگیز باشد، ممکن است یک پیچش در داستان باشد،

it may be unexpected things happening in the book.

ممکن است اتفاقات غیرمنتظره ای در کتاب رخ دهد.

This one, "Firewatching,"

این یکی، "آتش نگری"،

wow, this was a real rollercoaster ride.

وای، این یک ترن هوایی واقعی بود.

You never know what's gonna happen next.

هیچوقت نمیدونی بعدش چی میشه

It's actually also a real page-turner,

این در واقع یک صفحه برگردان واقعی است،

but, oh, the ups and downs,

اما، اوه، فراز و نشیب ها،

the twists and turns in the plot, really exciting.

پیچش ها و چرخش ها در طرح، واقعاً هیجان انگیز است.

Yeah, it was a rollercoaster ride.

آره، این یک ترن هوایی بود.

Another expression,

تعبیر دیگر،

to have you on the edge of your seat.

اینکه شما را روی لبه صندلی خود داشته باشید.

Now, you may know to be on the edge of your seat

حالا، ممکن است بدانید که روی لبه صندلی خود بودن

means to be excited, in suspense,

به معنای هیجان زده شدن، در تعلیق،

when you're watching a suspense or a crime thriller,

زمانی که در حال تماشای یک فیلم تعلیق یا جنایی هیجانی،

also for books.

همچنین برای کتاب هستید، است.

But you can also say the book

اما شما همچنین می توانید بگویید که کتاب

had me on the edge of my seat, right?

من را روی لبه صندلی ام قرار داده بود، درست است؟

It made me be excited and on tenterhooks, if you like,

این باعث شد که من هیجان زده و

in suspense.

در حالت تعلیق باشم.

I read this book, "Mayflies," right?

من این کتاب "مگس های سرخپوست" را خواندم، درست است؟

Very nice book.

کتاب خیلی خوبیه

They've just made an adaptation for television.

آنها به تازگی یک اقتباس برای تلویزیون ساخته اند.

I think it's on Netflix.

فکر کنم تو نتفلیکس باشه

To be honest, I didn't like the adaptation very much,

صادقانه بگویم، من اقتباس را خیلی دوست نداشتم،

but I loved the book, right?

اما کتاب را دوست داشتم، درست است؟

And this book, yeah,

و این کتاب، آره،

it had me on the edge of my seat.

من را روی لبه صندلی ام داشت.

It's a story, it's not a crime or a thriller,

این یک داستان است، یک جنایی یا هیجان انگیز نیست،

but it's a story about everyday life.

بلکه داستانی است درباره زندگی روزمره.

Friends when they were young

دوستان در جوانی

meeting up again when they are 50

دوباره در 50 سالگی با هم ملاقات می کنند

and some strange twists in the plot.

و برخی پیچش های عجیب در داستان.

Yeah, it had me on the edge of my seat, this one.

آره، من رو لبه صندلیم داشت، این یکی.

Finally, we can say to be a fast-paced novel.

در نهایت، می توان گفت که یک رمان سریع است.

Fast-paced, to move quickly.

سریع، برای حرکت سریع.

So any kind of crime novel or spy novel

بنابراین هر نوع رمان جنایی یا رمان جاسوسی

is typically a fast-paced novel.

معمولاً رمانی سریع است.

Fast-paced novel.

رمانی سریع.

You get the nice stress, fast-paced novel.

شما یک رمان با استرس خوب و سریع دریافت می کنید.

Jo Nesbo, all of his books

جو نسبو، همه کتاب‌های او

are fast-paced novels.

رمان‌های سریعی هستند.

This is a translation,

این یک ترجمه است،

but obviously this the Harry Hole series. (chuckles)

اما بدیهی است که این سریال هری هول است. (می خندد)

What an interesting name for a detective.

چه اسم جالبی برای یک کارآگاه.

But most of his books,

اما بیشتر کتاب‌های او،

a bit like Jack Reacher,

کمی شبیه به جک ریچر، رمان‌هایی

they are fast-paced novels, really interesting.

سریع هستند ، واقعاً جالب.

Moving on.

در حال حرکت

Okay, talking about idioms

خوب، صحبت در مورد اصطلاحات

to describe a book as bad, right?

برای توصیف یک کتاب به عنوان بد، درست است؟

I've just got one for you here,

من به تازگی یکی را برای شما در اینجا تهیه کرده ام،

and that is to be a heavy read.

و آن خواندن سنگین است.

To be a heavy read

خواندنی بودن

means a book is not interesting.

به این معنی است که یک کتاب جالب نیست.

Maybe it's either,

شاید این یکی باشد، از

it's emotionally heavy or it's intellectually challenging

نظر احساسی سنگین باشد یا از نظر فکری چالش برانگیز باشد

or it's just boring, basically,

یا فقط کسل کننده باشد، اساساً

too much information, right?

اطلاعات بیش از حد، درست است؟

You may find, for example, this one,

برای مثال، ممکن است این یکی،

"Understanding Business Finance,"

"درک امور مالی کسب و کار" را بیابید،

this was a heavy read.

این یک خواندن سنگین بود.

I didn't finish it.

تمومش نکردم

I found it hard to read.

خواندن آن برایم سخت بود.

It's great bedtime reading,

خواندن قبل از خواب عالی است،

you'll be asleep in no time.

شما در کمترین زمان به خواب خواهید رفت.

The opposite would be an easy read, right?

برعکس، خواندنی آسان است، درست است؟

If something's an easy read,

اگر چیزی آسان خوانده شود،

well, it's really simple.

خوب، واقعاً ساده است.

I mean, take most of these crime books, right?

یعنی بیشتر این کتاب های جنایی را بردارید، درست است؟

Your Lee Child books.

کتاب های لی کودک شما

They're an easy read,

آنها آسان خواندن،

short sentences, simple language.

جملات کوتاه، زبان ساده هستند.

"I'm not going to lie, I didn't speak to the other guy.

"من قرار نیست دروغ بگویم، من با آن شخص صحبت نکردم.

There was no point.

فایده ای نداشت.

There are too many holes in the plan.

حفره های زیادی در طرح وجود دارد.

It's DOA.

این DOA است.

We need to find an alternative."

ما باید جایگزینی پیدا کنیم."

Band 5 IELTS. (chuckles)

گروه 5 آیلتس. (می خندد)

It's not, in case, Mr. Lee, you're watching,

این نیست، آقای لی، شما دارید نگاه می کنید،

no, it's not Mr. Lee, Mr. Child.

نه، آقای لی نیست، آقای کودک.

It's just simple, short sentences,

این فقط جملات ساده و کوتاه است،

the same vocabulary repeated,

همان واژگان تکرار شده،

it's such an easy read.

خواندن آن بسیار آسان است.

Okay, good.

باشه خوبه

So coming next to recommending books.

بنابراین در کنار کتاب های پیشنهادی قرار می گیریم.

Well, you can say, for example, this one,

خوب، می توانید بگویید، مثلاً این یکی،

I highly recommend this book.

من این کتاب را به شدت توصیه می کنم. به

Notice the stress, I highly recommend.

استرس توجه کنید، من به شدت توصیه می کنم.

Intonation, it's going up and down.

لحن، بالا و پایین می رود.

I highly recommend this book.

من این کتاب را به شدت توصیه می کنم.

Another nice expression

تعبیر خوب دیگر

is I can't recommend it enough.

این است که نمی توانم آن را به اندازه کافی توصیه کنم.

I can't recommend it enough,

من نمی توانم آن را به اندازه کافی توصیه کنم،

meaning it's fantastic, right?

یعنی فوق العاده است، درست است؟

I strongly recommend it.

من آن را به شدت توصیه می کنم.

What, for example,

به عنوان مثال، چه

what's my favorite book here?

کتاب مورد علاقه من در اینجا چیست؟

Yes, this will be my favorite, this one.

بله، این مورد مورد علاقه من خواهد بود، این یکی.

I can't recommend it enough, it's brilliant.

من نمی توانم آن را به اندازه کافی توصیه کنم، عالی است.

Go out and get it.

برو بیرون و بگیر

That's it for books and idioms about books.

این برای کتاب ها و اصطلاحات مربوط به کتاب است.

Number one, a busman's holiday.

شماره یک، تعطیلات یک اتوبوس.

A busman is a person who drives a bus, right?

اتوبوسران کسی است که اتوبوس می راند، درست است؟

A busman's holiday is when your holiday

تعطیلات اتوبوسی زمانی است که تعطیلات

or your free time is spent doing

یا اوقات فراغت شما صرف کارهایی می شود که

what you usually do for work.

معمولاً برای کار انجام می دهید.

So if I went to Poland on holiday and I met people

بنابراین، اگر من در تعطیلات به لهستان رفتم و با مردمی آشنا شدم

and they wanted me to teach them English

و آنها از من می خواستند که به آنها انگلیسی یاد بدهم

and I taught them English,

و من به آنها انگلیسی یاد می دادم،

that would be a busman's holiday.

این یک تعطیلات اتوبوسی خواهد بود.

Number two, I got caught up in some work.

شماره دو، گرفتار چند کار شدم.

To get caught up in something

گرفتار شدن در چیزی

is to become involved in a task or a job

به معنای درگیر شدن در یک کار یا کاری

for a longer time than expected.

برای مدت طولانی تر از آنچه انتظار می رود است.

So this may be used, for example,

بنابراین این ممکن است مورد استفاده قرار گیرد، برای مثال،

if you're late for a meeting

اگر برای یک جلسه

or for dinner with your spouse

یا برای شام با همسرتان دیر آمده اید

and you say, "I'm sorry, love.

و می گویید: "متاسفم عزیزم.

I got caught up in some work."

من در یک کار گیر کردم."

Next, you really know your stuff,

بعد، شما واقعاً چیزهای خود را می دانید،

or you really know your onions.

یا واقعاً پیازهای خود را می شناسید.

It means that somebody, it's a compliment

یعنی اینکه یک نفر، این یک تعریف

for somebody to say that somebody is very knowledgeable,

برای کسی است که بگوید فلان شخص بسیار آگاه است،

or they know their subject

یا موضوع

or their field really well.

یا رشته خود را واقعاً خوب می داند.

When it comes to cooking,

وقتی صحبت از آشپزی می شود،

Jamie Oliver really knows his stuff.

جیمی الیور واقعاً چیزهای خود را می داند.

Number four, I've hung up my boots.

شماره چهار، چکمه هایم را آویزان کرده ام. به

To hang up your boots, remember,

یاد داشته باشید که چکمه های خود را آویزان کنید،

is to retire or to stop working.

بازنشسته شدن یا دست کشیدن از کار است.

Number five, all your hard work has really paid off.

شماره پنج، تمام تلاش شما واقعا نتیجه داده است.

And this is where the effort you put into a task

و این جایی است که تلاشی که برای انجام یک کار انجام می دهید

has resulted in a good successful outcome.

به یک نتیجه موفق خوب منجر شده است.

For example, if you studied hard for the exam

به عنوان مثال، اگر برای امتحان سخت مطالعه کردید

and then you pass,

و سپس موفق شدید،

all that effort paid off.

تمام آن تلاش نتیجه داد.

The hard work really paid off.

کار سخت واقعا نتیجه داد.

Next, it turned out great.

بعدش عالی شد

To turn out good or great

خوب یا عالی بودن

is when something is successful,

زمانی است که چیزی موفق باشد،

often better than expected.

اغلب بهتر از حد انتظار.

For example, we had a party last week.

مثلا هفته پیش یه مهمونی داشتیم.

I didn't organize it very well,

من آن را خیلی خوب سازماندهی نکردم،

but in the end, it turned out great.

اما در نهایت عالی شد.

Next, don't worry, I'm on top of it.

بعد، نگران نباشید، من در بالای آن هستم.

I'm on top of it means

من در بالای آن هستم به این معنی است

that I am fully in control of the situation

که من کاملاً کنترل اوضاع را در دست دارم

and handling it competently.

و با شایستگی آن را مدیریت می کنم.

So maybe your boss says,

بنابراین ممکن است رئیس شما بگوید:

"Listen, have you finished the work yet?"

"گوش کن، آیا هنوز کار را تمام کرده ای؟"

You say, "Yep, don't worry, I'm on top of it."

شما می گویید، "بله، نگران نباشید، من در بالای آن هستم."

I'm controlling it.

دارم کنترلش میکنم

Next, I don't want to pull rank, but...

بعد، من نمی‌خواهم رتبه‌ای را به‌دست بیاورم، اما...

To pull rank is to show or assert your authority

کشیدن رتبه، نشان دادن یا ابراز اقتدار

or seniority to control a situation.

یا ارشدیت خود برای کنترل یک موقعیت است.

So let's imagine a manager speaks to an employee

بنابراین بیایید تصور کنیم که یک مدیر با یک کارمند صحبت می کند

and the manager says, "I think we should do this."

و مدیر می گوید: "من فکر می کنم ما باید این کار را انجام دهیم."

And the employee says, "No, I disagree."

و کارمند می گوید: "نه، من مخالفم."

The manager may say, "Okay."

ممکن است مدیر بگوید "خوب." به

More likely the manager will say,

احتمال زیاد مدیر می گوید:

"Listen, I don't want to pull rank,

"گوش کن، من نمی خواهم رتبه را بالا ببرم،

but we are going to do it my way." (laughing)

اما ما این کار را به روش خودم انجام می دهیم." (با خنده)

So it's a polite way of showing his authority

پس این روشی مودبانه برای نشان دادن قدرت خود

to control the situation, right?

برای کنترل اوضاع است، درست است؟

I don't want to pull rank.

من نمی خواهم رتبه را بالا بکشم.

The rank refers to the level, often in the army, right?

درجه به سطح اشاره دارد، اغلب در ارتش، درست است؟

Soldier, lieutenant, general, captain, different ranks.

سرباز، ستوان، ژنرال، سروان، درجه های مختلف.

Next, I handed in my notice.

بعد، من اعلامیه ام را تحویل دادم.

To hand in your notice is to resign

تسلیم اخطار خود به معنای استعفا

by giving a formal notification to the company.

با دادن یک اطلاعیه رسمی به شرکت است.

Next one, she has put

بعد،

blood, sweat, and tears into this place.

خون، عرق و اشک در این مکان ریخته است.

Blood, sweat, and tears

خون، عرق و اشک

is to put a lot of hard work, dedication,

برای گذاشتن کار سخت، فداکاری

and energy into a task.

و انرژی برای انجام یک کار است.

This was a situation they were talking about.

این موقعیتی بود که آنها در مورد آن صحبت می کردند.

A shop, the owner wanted to sell the shop,

مغازه ای، صاحبش می خواست مغازه را بفروشد،

the manager had worked so hard to make it successful,

مدیر آنقدر زحمت کشیده بود تا موفق شود

and their friends said,

و دوستانشان می گفتند:

"Listen, you can't sell the shop,

گوش کن، نمی توانی مغازه را بفروشی،

'cause the manager has put blood, sweat, and tears

چون مدیر خون و عرق و اشک

into this place."

در این مکان ریخته است.

Next, everything went pear-shaped.

بعد همه چیز گلابی شکل شد.

So a pear is the fruit.

پس گلابی میوه است.

To go pear-shaped is basically

گلابی شکل بودن اساساً

when something goes wrong,

زمانی است که مشکلی پیش بیاید،

turns out badly, often unexpectedly.

بد و اغلب غیرمنتظره شود.

They were talking about when the manager

آنها در مورد زمانی صحبت می کردند که مدیر

wasn't working one day, everything went wrong.

یک روز کار نمی کرد، همه چیز خراب شد.

Everything went pear-shaped.

همه چیز گلابی شکل شد.

To boss me about.

به من رئیس در مورد.

To boss someone about is to give them orders

رئیس کردن کسی به معنای دستور دادن به او

or try to control them,

یا تلاش برای کنترل او،

to manage what they're doing,

مدیریت کاری که انجام می دهد،

to control what they're doing.

کنترل کاری است که انجام می دهد.

So sometimes workers will say

بنابراین گاهی اوقات کارگران می گویند که

they don't like their bosses

رئیس های خود را دوست ندارند

because the boss will boss them about as a verb, right?

زیرا رئیس آنها را به عنوان یک فعل به آنها می گوید، درست است؟

Don't boss me about.

در مورد من رئیسی نکن

Next one.

بعدی

You've had a lot on recently.

شما اخیراً چیزهای زیادی را درگیر کرده اید.

This means that you've had a lot of work to do.

این به این معنی است که شما کارهای زیادی برای انجام دادن داشته اید. می‌توانیم

We can say have a lot on your plate

بگوییم چیزهای زیادی در بشقاب خود داشته باشید

or just to have a lot on.

یا فقط چیزهای زیادی داشته باشید.

So I'm sorry I didn't finish that task,

بنابراین متاسفم که آن کار را تمام نکردم،

but I've had a lot on lately.

اما اخیراً کارهای زیادی انجام داده ام.

Finally, I will run everything by you first.

در نهایت، من ابتدا همه چیز را توسط شما اجرا می کنم.

If I run something by you,

اگر من چیزی را توسط شما اجرا کنم، به

it means I will tell you about something

این معنی است که در مورد چیزی به شما می گویم

and get your approval or your ideas about it

و قبل از تصمیم گیری، تأیید یا ایده های شما را در مورد آن دریافت می کنم

before I make a decision.

.

And here, again, they were talking about selling the shop

و اینجا دوباره در مورد فروش مغازه صحبت می کردند

and the owner said, "Listen, I'm sorry,

و صاحبش گفت: "گوش کن، متاسفم،

but I will run everything by you first in future."

اما در آینده اول همه چیز را توسط تو اداره می کنم."

So that they are all involved in the decision-making.

به طوری که همه آنها در تصمیم گیری نقش دارند.

To run something by you.

برای اجرای چیزی توسط شما

Nothing to do with running.

هیچ ربطی به دویدن نداره

It's just to share the idea with you first.

این فقط برای به اشتراک گذاشتن ایده با شما است.

That's it, idioms related to work.

همین، اصطلاحات مربوط به کار.

Let's move on to the next topic, disagreeing.

با مخالفت به موضوع بعدی برویم.

Okay, here we go,

خوب، اینجا می‌رویم،

seven idioms to do with disagreeing.

هفت اصطلاح برای مخالفت کردن.

First one, they're going to kick up a stink.

اول، آنها قصد دارند بوی بدی را ایجاد کنند.

To kick up a stink is also to kick up a fuss,

پا زدن به بوی بد هم به معنای راه انداختن سر و صدا است،

we use both idioms,

ما از هر دو اصطلاح استفاده می کنیم

and it means to disagree strongly

و به معنای مخالفت شدید

and protest against something, right?

و اعتراض به چیزی است، درست است؟

It's quite strong.

این کاملا قوی است.

A stink is just something,

بوی بد چیزی است،

a very, very bad smell.

بوی بسیار بسیار بدی.

So imagine you're gonna have a party for your family,

بنابراین تصور کنید که قرار است یک مهمانی برای خانواده خود داشته باشید،

but you decide not to invite

اما تصمیم دارید

Uncle Tom and his family.

عمو تام و خانواده اش را دعوت نکنید.

Uncle Tom will probably kick up a stink.

عمو تام احتمالا بوی تعفن می دهد.

He will disagree and protest

او مخالفت می کند و اعتراض می کند

and say, "No, we must come!

و می گوید: "نه، ما باید بیاییم!

It's a family party."

مهمانی خانوادگی است."

They're going to kick up a stink or kick up a fuss.

آنها قصد دارند بوی تعفن را راه بیندازند یا سر و صدایی به پا کنند.

Next one, they're going to fight tooth and nail for it.

مورد بعدی، آنها می خواهند برای آن با میخ و دندان مبارزه کنند.

To fight tooth and nail for something

مبارزه با دندان و ناخن برای چیزی،

is to fight very strongly for something.

جنگیدن بسیار شدید برای چیزی است.

A situation where maybe two families

شرایطی که شاید دو خانواده

want to buy a property

بخواهند ملکی بخرند

and both of them really want it,

و هر دو واقعاً آن را بخواهند،

so they're going to fight tooth and nail

بنابراین

to get that property.

برای به دست آوردن آن ملک با چنگ و دندان می جنگند.

I beg to differ. (chuckles)

من التماس می کنم که متفاوت باشد. (می خندد)

It sounds very polite, but it's not.

خیلی مودبانه به نظر می رسد، اما اینطور نیست.

It's just normal, I beg to differ.

این طبیعی است، من خواهش می کنم که متفاوت باشد.

It means I disagree.

یعنی مخالفم

So if you disagree with someone, you can just say,

بنابراین اگر با کسی مخالف هستید، فقط می توانید بگویید،

well, no, actually I beg to differ.

خوب، نه، در واقع من التماس می کنم که متفاوت باشم.

I think da, da, da, da, da.

فکر می کنم دا، دا، دا، دا، دا.

The next two idioms are actually quite similar.

دو اصطلاح بعدی در واقع کاملاً مشابه هستند.

The first one, let's not nitpick.

اولی، بیایید غافل نشویم.

To nitpick, nitpick.

به nitpick، nitpick.

Drop the T sound normally, nitpick.

صدای T را به طور معمول رها کنید، nitpick. نکته

To nitpick is to focus on

مهم تمرکز بر

the small details or small mistakes

جزئیات کوچک یا اشتباهات کوچک است

rather than the bigger picture.

تا تصویر بزرگتر.

So we often say don't nitpick.

بنابراین ما اغلب می گوییم که انکار نکنید.

For example, "Here's my plan for next year.

به عنوان مثال، "در اینجا برنامه من برای سال آینده است.

And what do you think?"

و شما چه فکر می کنید؟"

"Oh, you've spelt this word wrong.

"اوه، شما این کلمه را اشتباه نوشتید.

It's missing a full stop."

یک نقطه خالی است."

"Oh, come on, don't nitpick!

"اوه، بیا، نرو!

Is it a good plan or not?"

آیا طرح خوبی است یا نه؟"

Similar expression, you're splitting hairs.

عبارت مشابه، شما در حال شکافتن مو هستید.

To split hairs, those of you who have hair,

برای شکافتن موها، شما که مو دارید،

especially women may know, long hair,

مخصوصا خانم ها، ممکن است بدانید، موهای بلند،

the hair at the end splits, sometimes it opens.

موهای انتهایی شکافته می شود، گاهی اوقات باز می شوند.

So to split hairs is to nitpick.

بنابراین شکافتن موها به معنای کندن است.

It's to focus on small details or small mistakes

تمرکز روی جزئیات کوچک یا اشتباهات کوچک است

that are not important, right?

که مهم نیستند، درست است؟

So I may say to that person,

بنابراین ممکن است به آن شخص بگویم،

"Listen, all right, this word's spelt wrong,

"گوش کن، بسیار خوب، املای این کلمه اشتباه است،

but come on, you're splitting hairs.

اما بیا، تو داری موها را می شکافی.

That doesn't matter."

این مهم نیست."

Next, you're not going to drop it, are you?

بعد، شما آن را رها نمی کنید، درست است؟

To drop it doesn't mean to drop it.

رها کردنش به معنای رها کردنش نیست.

It means to stop discussing a topic or an issue.

به معنای توقف بحث در مورد یک موضوع یا موضوع است.

So imagine, again, we were talking about the plan,

پس تصور کنید، دوباره در مورد طرح صحبت می‌کردیم،

and my friend continues discussing the little mistakes,

و دوستم به بحث درباره اشتباهات کوچک ادامه می‌دهد،

and I say, "Listen, you're not gonna drop it, are you?

و من می‌گویم، "گوش کن، نمی‌خواهی آن را رها کنی، نه

You're not gonna stop discussing it."

؟

Or I may say, "Listen, just drop it.

یا ممکن است بگویم، "گوش کن، فقط آن را رها کن.

Stop discussing it."

بحث کردن در مورد آن را متوقف کن."

Finally, no can do.

در نهایت، هیچ کاری نمی توان انجام داد.

And this is a simple phrase that just means,

و این یک عبارت ساده است که فقط به این معنی است که

it's a colloquial way of saying

یک روش محاوره ای برای گفتن

something cannot be done.

چیزی است که نمی توان انجام داد.

It's not possible, right?

امکانش نیست، درسته؟

"Can we go out for dinner tomorrow?"

"میشه فردا شام بریم بیرون؟"

"No can do.

"نه نمی توانم.

No, I can't, we can't."

نه، نمی توانم، ما نمی توانیم."

It's not possible, for whatever reason.

به هر دلیلی امکان پذیر نیست.

No can do, lovely.

نمی توانی، دوست داشتنی

Let's move on.

بیایید ادامه دهیم.

Right, let's look at feelings.

درست است، بیایید به احساسات نگاه کنیم.

The first two idioms

دو اصطلاح اول

are related to being angry or irritated.

مربوط به عصبانی یا عصبانی بودن است.

First one, I've had it up to here.

اولی، من آن را تا اینجا داشتم.

And often we use this with a physical gesture.

و اغلب ما از این با یک ژست فیزیکی استفاده می کنیم.

I've had it up to here.

من آن را تا اینجا داشته ام.

I've had it up to here.

من آن را تا اینجا داشته ام.

It means I'm really frustrated and annoyed

این بدان معناست که من واقعاً ناامید و اذیت شده ام

or fed up with a situation.

یا از یک موقعیت خسته شده ام.

I've had it up to here

من تا اینجا

with your nagging and nitpicking!

با نق نق زدن و نیش زدن شما به این نتیجه رسیده ام!

The next one, what really bugs me is...

مورد بعدی، چیزی که واقعاً مرا آزار می دهد این است که...

So when something bugs you,

بنابراین وقتی چیزی شما را آزار می دهد،

it irritates you or annoys you, makes you angry.

شما را عصبانی یا آزار می دهد ، شما را عصبانی می کند.

That really bugs me.

این واقعا من را آزار می دهد.

Makes me angry, okay?

من را عصبانی می کند، باشه؟

What really bugs me is people

چیزی که واقعاً من را آزار می دهد افرادی هستند

who don't pick up litter in the street.

که زباله را در خیابان جمع نمی کنند.

Next, I was over the moon.

بعد، من بالای ماه بودم.

Just means to be very happy,

فقط به این معنی است که خیلی خوشحال باشید،

really, you know, delighted about a situation.

واقعاً، می دانید، از یک موقعیت خوشحال هستید. من

I passed my test.

امتحانمو قبول کردم

I was over the moon.

من بالای ماه بودم

The next one is about being nervous.

مورد بعدی در مورد عصبی بودن است.

To describe a situation where you're so nervous,

برای توصیف موقعیتی که در آن خیلی عصبی هستید،

you lose control of the situation.

کنترل موقعیت را از دست می دهید.

My nerves got the better of me.

اعصابم خورد شد

My nerves got the better of me.

اعصابم خورد شد

I was so nervous, I lost control.

خیلی عصبی بودم کنترلمو از دست دادم

This may happen in your IELTS speaking test.

این ممکن است در آزمون اسپیکینگ آیلتس شما اتفاق بیفتد.

You're so nervous that you can't speak properly.

شما آنقدر عصبی هستید که نمی توانید درست صحبت کنید.

Your nerves get the better of you.

اعصابت بهم میخوره

Hopefully your nerves won't get the better of you

انشالله که اعصابت خراب نشه

and you'll be calm and everything will go like a dream.

و آروم باشی و همه چیز مثل یه رویا پیش بره.

What possessed you? (chuckles)

چه چیزی تو را تسخیر کرد؟ (می خندد)

What possessed you?

چه چیزی تو را تسخیر کرده است؟

It's the idea that a spirit or a ghost possesses you

این ایده این است که یک روح یا یک روح شما را تسخیر می کند

and controls your behavior,

و رفتار شما را کنترل می کند،

so you do something stupid.

بنابراین شما یک کار احمقانه انجام می دهید.

Not stupid, irrational or unexpected.

احمقانه، غیرمنطقی یا غیرمنتظره نیست.

So you can say this to somebody

بنابراین می توانید این را به کسی بگویید که

who does something really irrational that is not good

واقعاً کار غیرمنطقی انجام می دهد که خوب نیست

and you want to know why.

و می خواهید دلیل آن را بدانید.

"What possessed you?

"چه چیزی تو را تسخیر کرده است؟

You told Uncle Tom he can't come to the party?

تو به عمو تام گفتی که نمی تواند به مهمانی بیاید؟

Ah, what possessed you?

آه، چه چیزی تو را تسخیر کرده است؟

He's going to kick up a real stink now!" (chuckles)

او اکنون یک بوی بد به راه می اندازد!" (می خندد)

What possessed you?

چه چیزی تو را تسخیر کرده است؟

And finally, I'm sorry, I got so worked up.

و در نهایت، متاسفم، من اینقدر کار کردم.

To get worked up,

کار کردن،

to get worked up or to be worked up is to be agitated,

کار کردن یا کار کردن به معنای آشفتگی،

emotionally excited, a bit out of control.

هیجان‌انگیز بودن، کمی خارج از کنترل است.

Often you may say this

اغلب ممکن است این را بگویید

after you've maybe got very angry with somebody

بعد از اینکه ممکن است با کسی خیلی عصبانی شدید

and you've shouted at somebody and you say,

و سر کسی فریاد زدید و بگویید:

"Oh, I'm sorry.

"اوه، متاسفم.

Really, I'm sorry.

واقعاً متاسفم.

I got so worked up."

خیلی بهم ریخته بودم."

Like, you were emotionally out of control.

مثلاً از نظر عاطفی از کنترل خارج شده بودید.

Lovely, let's move on.

دوست داشتنی، بیایید ادامه دهیم.

Now, the next topic is gossip.

حالا موضوع بعدی شایعات است.

But just before I gossip,

اما درست قبل از اینکه غیبت کنم،

today's topic, I think idioms and how many to use

موضوع امروز، فکر می کنم اصطلاحات و تعداد استفاده از آنها

is really important.

واقعا مهم است.

But another important question, I think,

اما یک سوال مهم دیگر، فکر می کنم،

is how should I learn idioms, right?

این است که چگونه باید اصطلاحات را یاد بگیرم، درست است؟

Because it's one thing

زیرا

to watch YouTube videos like this

تماشای اینگونه ویدیوهای یوتیوب

and just listen to idioms

و فقط گوش دادن به اصطلاحات

or maybe pick up one or two,

یا شاید انتخاب یکی دو مورد یک

but it's another thing to really learn them

چیز دیگر است، اما این که واقعاً آنها را یاد بگیرید

so you can use them confidently,

تا بتوانید با اطمینان از آنها استفاده کنید،

which is what you need for the IELTS speaking test.

چیزی است که برای آزمون اسپیکینگ آیلتس نیاز دارید.

I think it's great to learn by topic as we're doing here,

فکر می‌کنم همانطور که در اینجا انجام می‌دهیم، یادگیری بر اساس موضوع عالی است،

but it's really important

اما واقعاً مهم است

that you hear the idiom

که این اصطلاح را

in lots of different contexts,

در زمینه‌های مختلف بشنوید،

'cause that's the only way you'll really learn

زیرا این تنها راهی است که

when you can use that idiom.

وقتی می‌توانید از آن اصطلاح استفاده کنید واقعاً یاد می‌گیرید.

It's also important to learn,

همچنین مهم است که یاد بگیرید،

well, which words can you change

خوب، کدام کلمات را می توانید تغییر دهید

or can you not change?

یا نمی توانید تغییر دهید؟ آیا

Can you change the tense?

می توانید زمان را تغییر دهید؟

How do you use it?

چگونه از آن استفاده می کنید؟

How do you pronounce the different words?

چگونه کلمات مختلف را تلفظ می کنید؟

And that's why you can do this on your own,

و به همین دلیل است که می توانید این کار را به تنهایی انجام دهید،

better if you've got a teacher.

بهتر است اگر معلم داشته باشید.

But if you don't have a teacher,

اما اگر معلم ندارید،

I have a new course coming out,

من یک دوره جدید دارم،

150 English Idioms for IELTS Speaking.

150 اصطلاح انگلیسی برای صحبت کردن آیلتس.

And here there are 30 topics

و در اینجا 30 موضوع

with idioms for each topic.

با اصطلاحات برای هر موضوع وجود دارد.

I show you how to use them, when to use them,

من به شما نشان می‌دهم که چگونه از آنها استفاده کنید، چه زمانی از آنها استفاده کنید،

which words you can change,

چه کلماتی را می‌توانید تغییر دهید،

when you can't use it,

چه زمانی نمی‌توانید از آن استفاده کنید،

how to pronounce it,

چگونه آن را تلفظ کنید،

and then get you practicing lots of examples.

و سپس شما را وادار به تمرین مثال‌های زیادی می‌کنم.

So it's a great way, systematic,

بنابراین، این یک راه عالی، سیستماتیک،

to learn 150 idioms

برای یادگیری 150 اصطلاح است

that can really help you with your IELTS speaking

که واقعاً می تواند به شما در صحبت کردن آیلتس

and your general English ability.

و توانایی عمومی انگلیسی شما کمک کند.

In the meantime, let's get back to some gossip.

در این میان، اجازه دهید به برخی شایعات برگردیم.

Okay, gossip is where you tell people secret information

خوب، شایعات جایی است که به مردم اطلاعات محرمانه می گویید

or you spread rumors,

یا شایعه پراکنی می کنید،

tell them things that should be confidential.

چیزهایی را به آنها می گویید که باید محرمانه باشد.

The first one is between you and me,

اولین مورد بین من و شماست

and this is when we say something

و این زمانی است که ما چیزی می گوییم

that you want to be kept a secret or confidential.

که شما می خواهید مخفی بماند یا محرمانه بماند.

Great word, right?

Confidential, secret.

کلمه عالی، درست است؟

محرمانه، محرمانه.

Between you and me,

بین من و تو،

his plan is not very good, right?

برنامه او خیلی خوب نیست، درست است؟

Meaning don't tell him.

یعنی بهش نگو

The example in the radio program was great.

مثال در برنامه رادیو عالی بود.

There were two men, two blokes.

دو تا مرد بودند، دو بلوک.

Blokes, two men sat in the pub chatting,

بلوکس، دو مرد در میخانه نشسته بودند و چت می کردند،

and one bloke, well, his wife was angry with him

و یک جوان، خوب، همسرش با او عصبانی بود

and wouldn't speak to him.

و نمی خواست با او صحبت کند.

And so the bloke says to his friend,

و به این ترتیب جوان به دوستش می گوید:

"Oh, I'm having a terrible time.

"اوه، من روزهای بدی را سپری می کنم.

My wife won't speak to me.

همسرم با من صحبت نمی کند.

I don't know what to do.

من نمی دانم چه کار کنم.

And I feel terrible,

و من احساس وحشتناکی دارم،

because between you and me, I really love her."

زیرا بین من و تو، من واقعا او را دوست دارم."

And the waitress walks past and says,

و پیشخدمت از کنارش می گذرد و می گوید:

"That's your problem.

"مشکل تو همین است.

You really love her.

تو واقعاً او را دوست داری.

That shouldn't be between you and him.

این نباید بین تو و او باشد.

You should tell her.

باید به او بگویید.

It should be between you and her."

باید بین تو و او باشد."

(chuckles) So true, right?

(می خندد) خیلی درست است، درست است؟

Between you and me.

بین من و تو

Great connector, if you like.

کانکتور عالی، اگر دوست دارید.

The next one, a little bird tells me

بعدی، یک پرنده به من می گوید

or a little bird told me.

یا یک پرنده کوچک به من می گوید.

And this is where it's a playful way

و این جایی است که می توان

to say that you've received information

گفت که شما اطلاعاتی را دریافت کرده اید

that is from a secret source

که از یک منبع مخفی است

that people didn't know, right?

که مردم نمی دانستند، درست است؟

For example, somebody says,

مثلا یکی میگه

"Eh, I hear that Uncle Tom

آه، شنیدم عمو تام

is not coming to the family party."

به مهمونی خانوادگی نمیاد.

"How did you know that?"

"از کجا فهمیدی؟"

"Well, a little bird told me." (laughing)

"خب، یک پرنده کوچک به من گفت." (با خنده) مورد

Next one, word gets around.

بعدی، حرف ها به گوش می رسد.

This expression basically means

این عبارت اساساً به این معنی است

that information or rumors tend to spread very easily.

که اطلاعات یا شایعات به راحتی منتشر می شوند.

Word gets around.

کلمه به اطراف می رسد.

"How did you know about Uncle Tom?"

"از کجا در مورد عمو تام می دانستی؟"

"Well, word gets around," right?

"خب، کلمه به گوش می رسد،" درست است؟

Finally, spill the beans.

در نهایت لوبیاها را بریزید.

And you'll say this when you want to ask somebody

و این را زمانی می گویید که می خواهید از کسی بخواهید

or tell somebody to reveal the secret,

یا به کسی بگویید راز را فاش کند،

tell you the secret.

راز را به شما بگوید.

Spill the beans.

لوبیاها را بریزید.

The beans, well, it's a kind of food, from a can.

حبوبات، خوب، این یک نوع غذا است، از قوطی.

And if you spill the beans,

و اگر لوبیاها را بریزید

they come out of the can.

از قوطی بیرون می آیند.

Let the cat out of the bag, same expression.

اجازه دهید گربه از کیسه، همان بیان.

Spill the beans, tell us the secret.

لوبیاها را بریزید، راز را به ما بگویید.

That's enough gossip.

شایعات بس است

Let's move on to talk about relationships.

بیایید در مورد روابط صحبت کنیم.

Okay, relationships,

خوب، روابط،

idioms to do or talk about relationships with people.

اصطلاحات برای انجام یا صحبت در مورد روابط با مردم.

The first one, she can run rings round him.

اولین مورد، او می تواند حلقه ها را دور او بدود.

To run rings round someone,

دویدن حلقه دور کسی،

run rings round, run rings round someone

دویدن حلقه دور، دویدن حلقه دور کسی به

is to outperform or outsmart somebody, right?

معنای برتری یا پیشی گرفتن از کسی است، درست است؟

Do something better than that person.

کاری را بهتر از آن شخص انجام دهید.

The idea you're running rings, it's so easy for you.

این ایده که شما در حال اجرا هستید زنگ می زند، برای شما بسیار آسان است.

I think many, many wives

من فکر می کنم بسیاری از همسران بسته به موقعیت

can run rings round their husbands,

می توانند دور شوهران خود حلقه بزنند

depending on the situation.

.

For example, once my wife and I,

مثلا یک بار من و همسرم

we invited people to dinner,

مردم را برای شام دعوت کردیم

and I said, "I'll cook this dish."

و من گفتم این غذا را من می پزم.

And she said, "Okay, I'll cook that dish."

و او گفت: "باشه، من آن غذا را می پزم."

And my daughter said, "Dad, don't bother.

و دخترم گفت: "بابا، زحمت نکش.

She's going to run rings round you.

او می خواهد دور تو حلقه بزند.

She's gonna do it better."

او این کار را بهتر انجام می دهد."

Probably true, actually, yes.

احتمالا درست است، در واقع، بله.

Oh well.

اوه خوب

Next, I think I've blown it with him.

بعد، من فکر می کنم من آن را با او منفجر شده است.

When we say I've blown it,

وقتی می گوییم من آن را منفجر کرده ام،

it just means I've made a serious mistake or an error,

فقط به این معنی است که

sometimes in a situation or a relationship.

گاهی در موقعیت یا رابطه ای مرتکب اشتباه یا خطای جدی شده ام.

I've blown it with him means I've made a mistake

من آن را با او منفجر کردم به این معنی است که من اشتباه کرده ام

and things are not gonna work out well with that person.

و اوضاع با آن شخص خوب پیش نمی رود.

The situation in the radio drama

وضعیت در درام رادیویی

was a woman who had been dating a man,

زنی بود که با مردی قرار می گرفت

and she had talked to him about her family

و با او در مورد خانواده اش صحبت می کرد

and she went on and on and on, and he got bored.

و او ادامه می داد و او حوصله اش سر می رفت.

And the woman said,

و زن گفت:

"Oh no, I think I've blown it with him."

"اوه نه، فکر می کنم با او باد کرده ام."

He's not interested anymore, he was so bored.

او دیگر علاقه ای ندارد ، خیلی حوصله اش سر رفته بود.

Next one, he's a nightmare.

مورد بعدی، او یک کابوس است.

A nightmare is a bad dream,

کابوس خواب بدی است،

but we use this colloquially

اما ما از آن در عامیانه

to mean that somebody or something

به این معنا استفاده می‌کنیم که رسیدگی به کسی یا چیزی

is a very difficult situation to handle,

موقعیت بسیار دشواری است،

usually because the situation or the person

معمولاً به این دلیل که موقعیت یا شخص

causes lots of problems.

باعث مشکلات زیادی می‌شود.

He's a nightmare.

او یک کابوس است.

And I think in the program

و من فکر می کنم در برنامه

they were talking about a new waiter

آنها در مورد یک پیشخدمت جدید

or a new cook in the restaurant.

یا یک آشپز جدید در رستوران صحبت می کردند.

They were trying to train him

آنها سعی می کردند او را آموزش دهند

and he just kept making mistakes,

و او فقط اشتباه می کرد،

dropping things, burning things.

چیزها را رها می کرد، چیزها را می سوزاند.

And they were saying,

و آنها می گفتند:

"Oh, he's a nightmare!"

"اوه، او یک کابوس است!"

Right, he just makes lots of mistakes

درست است، او فقط اشتباهات زیادی مرتکب می شود

and causes problems.

و مشکلاتی ایجاد می کند.

We often use this in a kind of a exaggerated way

ما اغلب از این به نوعی اغراق آمیز

or a humorous way, right?

یا طنز استفاده می کنیم، درست است؟

He's a nightmare.

او یک کابوس است.

Next, I wasn't sure where I stood.

بعد، مطمئن نبودم کجا ایستاده ام.

Now, to stand, see,

حالا، ایستادن، دیدن،

when you say I'm not sure where I stand,

وقتی می‌گویید مطمئن نیستم کجا ایستاده‌ام

or where I stood in the past,

یا در گذشته کجا ایستاده‌ام،

it suggests that you're not sure about your status

نشان می‌دهد که از وضعیت خود

in a relationship or in a situation.

در رابطه یا موقعیتی مطمئن نیستید.

I wasn't sure where I stood with him.

مطمئن نبودم کجا کنارش ایستاده ام.

This goes back to the woman who was dating the man.

این به زنی برمی گردد که با آن مرد قرار ملاقات داشت.

And after their first date, the man said,

و بعد از اولین قرار آنها، مرد گفت:

"Yes, I'll call you, yes."

"بله، من با شما تماس خواهم گرفت، بله."

And then after a week, he didn't call,

و بعد از یک هفته، او زنگ نزد

and the woman said, "Well, I wasn't sure where I stood."

و زن گفت: "خب، من مطمئن نبودم کجا ایستاده ام."

She didn't know the status

او دیگر از وضعیت رابطه خبر نداشت

of the relationship anymore.

.

You can talk about this for relationships,

شما می توانید در مورد این موضوع برای روابط صحبت کنید،

but also in different situations,

اما همچنین در موقعیت های مختلف،

in a work situation as well.

در موقعیت های کاری نیز.

Next one, we have our moments.

مورد بعدی، ما لحظات خود را داریم. ما

We have our moments.

لحظات خود را داریم.

Now, those moments,

اکنون، آن لحظات،

actually, they mean good and bad times.

در واقع، به معنای روزهای خوب و بد هستند.

So this really means we have our ups and downs.

پس این واقعاً به این معنی است که ما فراز و نشیب های خود را داریم. ما

We have our moments.

لحظات خود را داریم.

It's suggesting we have moments of anger,

این نشان می دهد که ما لحظاتی پر از خشم،

frustration, difficult times.

ناامیدی، زمان های سختی را داریم.

Sometimes when you look at

گاهی که

happily married couples from the outside

از بیرون به زوج های خوشبخت نگاه می کنی

and you look at them and go,

و به آنها نگاه می کنی و می گویی:

"Oh, everything looks wonderful.

"اوه، همه چیز فوق العاده به نظر می رسد.

You're so much in love!"

تو خیلی عاشقی!"

Very often the married couple will say,

اغلب زوج های متاهل می گویند،

"Mm, yes, but we have our moments," right?

"مم، بله، اما ما لحظات خود را داریم، درست است؟"

Every marriage has its ups and downs.

هر ازدواجی فراز و نشیب هایی دارد. ما

We have our moments.

لحظات خود را داریم.

The next one, she's a hoot.

نفر بعدی، او یک خفن است.

A hoot. (chuckles)

یک هو. (می خندد)

A hoot, this means that somebody is very amusing

یک هوت، این به این معنی است که کسی بسیار سرگرم کننده است

or can make you laugh.

یا می تواند شما را بخنداند.

They're a lot of fun, right?

آنها بسیار سرگرم کننده هستند، درست است؟

It's used very informally.

بسیار غیر رسمی استفاده می شود.

She's a hoot.

او یک خفن است.

She's a fun person to be with,

او فردی سرگرم کننده برای بودن است و

describing somebody who makes you laugh.

کسی را توصیف می کند که شما را می خنداند.

Finally, let's just wipe the slate clean.

در نهایت، بیایید فقط تخته سنگ را پاک کنیم.

To wipe is to clean, right?

پاک کردن یعنی تمیز کردن، درست است؟

The slate is, well, years ago in schools,

تخته سنگ است، خوب، سال ها پیش در مدارس،

we would have a piece of slate to write things on,

ما یک تکه تخته سنگ برای نوشتن چیزهایی روی آن داشتیم،

so you'd have chalk and you'd write things on it.

بنابراین شما باید گچ داشته باشید و چیزهایی روی آن بنویسید.

So to wipe, to clean the slate,

بنابراین پاک کردن، تمیز کردن تخته سنگ،

to wipe the slate clean

پاک کردن تخته سنگ

just means let's start fresh.

فقط به این معنی است که بیایید تازه شروع کنیم.

Start something anew,

کاری را از نو شروع کنید و

trying to let go of all the past problems.

سعی کنید همه مشکلات گذشته را رها کنید.

This is used often when two people disagree,

این اغلب زمانی استفاده می‌شود که دو نفر با هم اختلاف نظر دارند،

or they argue and they say,

یا با هم بحث می‌کنند و می‌گویند،

"Listen, stop.

"گوش کن، بس کن.

Let's just wipe the slate clean and start new."

بیایید فقط تخته سنگ را پاک کنیم و تازه شروع کنیم."

Lovely.

دوست داشتنی

Let's wipe the slate clean and move on to ideas.

بیایید تخته سنگ را پاک کنیم و به سراغ ایده ها برویم.

Right, ideas.

درست است، ایده ها.

The first one,

اولین مورد،

I did toy with the idea of starting again.

من با ایده شروع دوباره اسباب بازی را انجام دادم.

To toy with the idea of something is to consider,

اسباب بازی کردن با ایده چیزی، در نظر گرفتن،

think about something.

فکر کردن به چیزی است.

We also say to play with the idea.

ما هم می گوییم با ایده بازی کنیم. یه جورایی بهش

Kind of you're looking at it,

نگاه میکنی،

you're playing with it, to toy.

داری باهاش ​​بازی میکنی، تا اسباب بازی کنی.

Toy we know is a noun,

اسباب‌بازی که می‌دانیم یک اسم است،

but to toy as a verb,

اما برای اسباب‌بازی به‌عنوان فعل،

I toyed with the idea of getting a new job, right?

من با این ایده که شغل جدیدی پیدا کنم، بازی می‌کردم، درست است؟

I considered it.

من آن را در نظر گرفتم.

Let's park that idea for the moment.

بیایید این ایده را برای لحظه پارک کنیم.

To park an idea,

پارک کردن یک ایده،

it's like parking a car.

مانند پارک کردن یک ماشین است.

You postpone the idea,

شما ایده را به تعویق می اندازید،

or you put the idea on one side for the moment

یا ایده را برای لحظه ای یک طرف قرار می دهید

and maybe come back to it later.

و شاید بعداً به آن بازگردید.

So great expression in a meeting, right?

بیان بسیار عالی در یک جلسه، درست است؟

If you're chairing a meeting,

اگر شما یک جلسه را اداره می کنید،

you say, "Right, nice idea.

می گویید: "درسته، ایده خوبی است.

Let's park that idea for the moment and discuss this."

بیایید این ایده را برای لحظه ای پارک کنیم و در مورد آن بحث کنیم."

Next, this idea has got legs.

بعد، این ایده دارای پاها است.

So the idea, if something has legs,

بنابراین ایده، اگر چیزی پا دارد، می

it can walk or it can run, it can go places.

تواند راه برود یا بدود، می تواند جاهایی برود.

So if you say an idea has legs,

بنابراین اگر می گویید یک ایده دارای پا است، به

it means it has potential to succeed.

این معنی است که پتانسیل موفقیت دارد.

It has the possibility to succeed.

امکان موفقیت را دارد.

This idea has got legs.

این ایده دارای پا است.

Next, we need to push the envelope.

بعد، باید پاکت را فشار دهیم.

To push the envelope means to push beyond the limit,

فشار دادن پاکت به معنای فراتر از حد،

beyond the existing limit.

فراتر از حد موجود است.

You'll often hear bosses in companies talk about this.

شما اغلب می شنوید که روسای شرکت ها در این مورد صحبت می کنند.

If you want people to be creative, think outside the box,

اگر می خواهید افراد خلاق باشند، خارج از چارچوب فکر کنید،

then you need to push the envelope.

پس باید پاکت نامه را فشار دهید.

Push the envelope.

پاکت را فشار دهید.

Why?

چرا؟

I don't know.

من نمی دانم.

But push the limits, right?

اما محدودیت ها را کنار بگذارید، درست است؟

Next, he has already written off the idea.

بعد، او قبلاً این ایده را نوشته است.

To write off an idea is to basically forget

نادیده گرفتن یک ایده اساساً به معنای فراموش کردن

or not go ahead with an idea,

یا نرفتن یک ایده است،

to give up on an idea because it's not going to work.

دست کشیدن از یک ایده به این دلیل که کار نمی کند.

The context was the owner of the restaurant

زمینه، صاحب رستوران بود

who was thinking about,

که به فکر فروختن رستوران بود، و

toying with the idea of selling the restaurant,

با ایده فروش رستوران بازی می کرد،

but in the end,

اما در نهایت،

he decided to write the idea off or write off the idea,

تصمیم گرفت ایده را بنویسد یا آن را بنویسد،

'cause it wasn't going to work.

چون کار نمی کرد.

And finally, that idea was totally off the cuff.

و در نهایت، این ایده کاملاً از کاف خارج شد.

If something is off the cuff,

اگر چیزی از کاف خارج شده باشد،

it's improvised, spontaneously decided, right?

بداهه است، خود به خود تصمیم گرفته شده است، درست است؟

It wasn't planned.

برنامه ریزی نشده بود

The cuff, oh, I don't,

سرآستین، آه، ندارم،

if you have a shirt, you have a cuff of the shirt.

اگر پیراهن داری، یک کاف پیراهن داری.

I don't wear it, I haven't got a shirt.

من آن را نمی پوشم، من پیراهن ندارم.

Something off the cuff

چیزی خارج از کاف

just means it's improvised, not planned.

فقط به این معنی است که بداهه است، نه برنامه ریزی شده.

Again, it was the idea that the owner of the restaurant

باز هم این ایده بود که صاحب رستوران می‌خواهد

was going to sell it,

آن را بفروشد،

he wrote the idea off,

او این ایده را حذف کرد

and then he had a new idea

و سپس ایده جدیدی

to change the style of restaurant

برای تغییر سبک رستوران

to sell different food,

برای فروش غذاهای مختلف داشت

and that idea was totally off the cuff.

و این ایده کاملاً از کاف خارج شد.

It was just improvised in that moment,

فقط در آن لحظه،

in that moment.

در آن لحظه بداهه بود.

Good, let's move on.

خوب، بیایید ادامه دهیم.

Talking about restaurants,

در مورد رستوران صحبت کنیم،

let's talk a little bit about food.

اجازه دهید کمی در مورد غذا صحبت کنیم.

Okay, three short idioms about food.

بسیار خوب، سه اصطلاح کوتاه در مورد غذا.

First, they lay on a great spread

ابتدا روی یک پهن بزرگ دراز می‌کشند

or they put on a great spread.

یا روی پهن می‌کنند.

And this is to give a great selection

و این برای ارائه یک انتخاب عالی

of food and drinks for an event.

از غذاها و نوشیدنی ها برای یک رویداد است.

So spread is to put lots of things over a large area.

بنابراین گسترش این است که چیزهای زیادی را در یک منطقه بزرگ قرار دهید.

So if you imagine all the foods spread out.

بنابراین اگر تصور کنید همه غذاها پخش شده اند.

Here it's a noun,

در اینجا یک اسم است،

a spread, a great spread

یک اسپرد، یک پخش عالی

means a great meal,

به معنای یک وعده غذایی عالی،

a great variety of food.

تنوع زیادی از غذا است.

They lay on a great spread.

آنها در یک گسترش بزرگ دراز.

The next one, it was a decent meal.

غذای بعدی، غذای مناسبی بود.

It was a decent meal.

غذای مناسبی بود.

Decent just means that it was reasonable

مناسب فقط به این معنی است که معقول

or quite good quality.

یا کیفیت خوبی داشت.

We can use decent with a lot of different contexts.

ما می‌توانیم با زمینه‌های مختلف از مناسب و معقول استفاده کنیم.

A decent meal, quite good quality.

یک وعده غذایی مناسب، با کیفیت بسیار خوب.

If you get, let's say 6 out of 10, that's a decent mark.

اگر نمره 6 از 10 را گرفتید، نمره خوبی است.

If you think this video is quite good, it's a decent video.

اگر فکر می کنید این ویدیو کاملاً خوب است، ویدیوی مناسبی است.

Not very good, but quite good. (chuckles)

خیلی خوب نیست، اما کاملا خوب است. (می خندد)

Lastly, let me top up your glass.

در آخر، بگذارید لیوان شما را پر کنم.

To top up, you can imagine

برای پر کردن، می توانید تصور کنید

when you've got your glass or your cup

که لیوان یا فنجان خود را گرفته اید

and you fill to the top.

و تا بالا پر می کنید.

Let me top up your glass.

بگذار لیوانت را پر کنم

Often for wine, but not necessarily.

اغلب برای شراب، اما نه لزوما.

Okay, the last topic of shopping.

باشه آخرین تاپیک خرید.

We've got three idioms here.

ما در اینجا سه ​​اصطلاح داریم.

First of all, I've got my eyes on something.

اول از همه، من به چیزی چشم دوخته ام.

I've got my eyes on something

چشمم به چیزی است

means I want to buy or to get something.

یعنی می‌خواهم چیزی بخرم یا بگیرم.

If I ask my wife what she wants for her birthday present,

اگر از همسرم بپرسم برای کادو تولدش چه می‌خواهد، می‌گویم

I say, "Let's go shopping and let's find something nice."

: بیا بریم خرید و چیز خوبی پیدا کنیم.

And she says, "Oh, that's a good idea,

و او می گوید: "اوه، این ایده خوبی است،

because I've got my eyes on something at the moment.

زیرا من در حال حاضر به چیزی توجه کرده ام.

I've got my eyes on a nice dress."

من به یک لباس زیبا نگاه کرده ام."

Something she wants to buy.

چیزی که او می خواهد بخرد.

The next one, to fork out money for them,

مورد بعدی، جدا کردن پول برای آنها،

or to fork out money for something is to pay, well,

یا جدا کردن پول برای چیزی، پرداخت کردن است، خوب، این است که

is to spend too much money,

پول زیادی خرج کنید،

often reluctantly, that you don't want to.

اغلب با اکراه، که نمی خواهید.

So something's very expensive,

بنابراین چیزی بسیار گران است،

you say, "Well, I'm not gonna fork out money on that,"

شما می گویید، "خب، من نمی خواهم برای آن پول انباشته کنم"

or "I'm not gonna fork out money for that."

یا "من برای آن پول انباشته نمی کنم."

You can use both of them.

می توانید از هر دوی آنها استفاده کنید.

Finally, I bought it for a song.

بالاخره برای یک آهنگ خریدم.

If you buy something for a song, la, la, la, la,

اگر چیزی برای یک آهنگ بخرید، لا، لا، لا، لا،

it just means it's cheap.

فقط به این معنی است که ارزان است.

It's very low cost.

بسیار کم هزینه است.

When you go shopping in the January sales,

وقتی در فروش ژانویه به خرید می‌روید،

you'll find some good deals and you can say,

چند پیشنهاد خوب پیدا می‌کنید و می‌توانید بگویید:

"Huh, I bought it for a song."

"اوه، من آن را برای یک آهنگ خریدم."

That's it.

همین است.

Here we go, eight idioms I use regularly.

در اینجا می‌رویم، هشت اصطلاحی که من مرتباً استفاده می‌کنم.

Short, simple,

کوتاه، ساده،

and that will make you stand out from the crowd.

و این شما را از بقیه متمایز می کند.

Right, number one is to nail it.

درست است، شماره یک این است که آن را میخکوب کنید.

To nail it.

به میخ زدنش.

You can link, nail it.

شما می توانید پیوند دهید، آن را میخ کنید.

This means to do something perfectly.

این به معنای انجام کاری عالی است.

Imagine you take a nail, right?

تصور کنید یک میخ می گیرید، درست است؟

And you hammer the nail into the wall

و میخ را به دیوار می کوبید

and you put a picture on the nail

و یک عکس روی میخ می گذارید

and the picture looks perfect, right?

و تصویر عالی به نظر می رسد، درست است؟

It's idiomatic, meaning you've nailed it

این اصطلاح اصطلاحی است، به این معنی که شما آن را

for anything that you've done perfectly.

برای هر کاری که به خوبی انجام داده اید میخکوب کرده اید.

For example, tomorrow my daughter

مثلا فردا دخترم

is going to do a presentation, right?

قراره ارائه بده، درسته؟

And I said to her, "Relax, everything will go smoothly.

و من به او گفتم: "آرام باش، همه چیز آرام پیش خواهد رفت.

You're going to nail it!"

تو میخکوبش می کنی!"

Also, the other day my wife did a new recipe.

همچنین روز گذشته همسرم دستور پخت جدیدی را انجام داد.

She was trying out a new recipe and I said to her,

او در حال آزمایش یک دستور غذای جدید بود و من به او گفتم:

"Oh," after she'd finished,

"اوه،" بعد از اینکه او تمام شد،

"this dish is delicious,

"این غذا خوشمزه است،

you've nailed it!"

شما آن را درست کردید!"

She did it perfectly.

او این کار را کاملاً انجام داد.

And here's another example.

و در اینجا یک مثال دیگر است.

- I'm gonna take the test in two week's time,

- من تا دو هفته دیگه امتحان میدم

and I hope I'm gonna nail it.

و امیدوارم بتونم به نتیجه برسم.

- Number two, to be spot on.

- شماره دو، به درستی.

To be spot on.

به جا بودن

It means to be, well, exactly right or perfect.

یعنی دقیقاً درست یا کامل بودن.

For example, I was listening

مثلا من

to the weather forecast the other day,

روز گذشته داشتم به پیش بینی هواشناسی گوش می دادم که می

and it said that today it was going to be sunny.

گفت امروز آفتابی است.

Sure enough, look outside and it's sunny.

مطمئناً، به بیرون نگاه کنید و هوا آفتابی است.

The weather forecast was spot on.

پیش بینی آب و هوا به موقع بود.

It was perfect.

عالی بود

It was exactly right, mm-hmm.

دقیقا درست بود، مم-هوم.

Do you remember that dish I told you about

آیا آن غذایی را که

that my wife prepared the other day?

روز گذشته به شما گفتم و همسرم آماده کرده بود، به خاطر دارید؟

Well, when she'd finished,

خوب، وقتی کارش تمام شد،

she did say to me,

به من گفت:

"Okay, yeah, I've nailed it,

"باشه، آره، آن را میخکوب کردم،

but is there enough salt?"

اما آیا نمک کافی وجود دارد؟"

And I said, "It's spot on."

و من گفتم: "درست است."

There was exactly enough salt,

نمک دقیقاً به اندازه کافی بود،

not too much, not too little, spot on.

نه زیاد، نه خیلی کم.

Here's another example.

در اینجا یک مثال دیگر است.

- My friend told me,

- دوستم به من گفت،

"Kristen, you like eating mangoes, right?"

"کریستن، تو دوست داری انبه بخوری، درست است؟"

And I said, "Spot on."

و من گفتم: "نگاه کن."

- Number three, to be on a roll.

- شماره سه، روی رول بودن.

To be on a roll.

روی رول بودن.

The idea of rolling is, you know like a snowball?

ایده غلت زدن این است که آیا می دانید مانند یک گلوله برفی است؟

When it rolls and it gets bigger and bigger and bigger?

وقتی غلت می زند و بزرگ و بزرگتر و بزرگتر می شود؟

So it's rolling and getting bigger.

بنابراین در حال چرخش و بزرگتر شدن است.

It's this idea, to have a series of successes,

این ایده، داشتن یک سری موفقیت است،

one success after another after another,

موفقیت های یکی پس از دیگری،

getting better and better, to be on a roll.

بهتر و بهتر شدن، برای موفقیت.

For example, some of you may know

به عنوان مثال، برخی از شما ممکن است بدانید که

I'm studying French again and practicing French

من دوباره زبان فرانسه می‌خوانم و زبان فرانسه را تمرین می‌کنم،

'cause I needed to brush up on my French,

زیرا باید زبان فرانسه را تقویت می‌کردم،

to brush up on, to improve, right?

بهتر می‌شدم، درست است؟

To polish my French.

برای صیقل دادن فرانسه ام.

And in the last class it was great,

و در کلاس آخر عالی بود،

I was giving one example,

یک مثال می‌زدم،

then another, then another.

بعد یکی دیگر، بعد یکی دیگر.

I was giving so many examples, I was on a roll.

من خیلی مثال می زدم، در یک رول بودم.

Even the teacher said to me,

حتی معلم به من گفت،

he said, "You're speaking so much French today.

او گفت: "تو امروز اینقدر فرانسوی صحبت می کنی.

You're really on a roll," right?

We can look to Manchester United for my next example.

ما می توانیم برای مثال بعدی من به منچستریونایتد نگاه کنیم.

United have won their last three games.

یونایتد در سه بازی اخیر خود پیروز شده است.

They are on a roll.

آنها در یک رول هستند.

Nice.

خوبه

Here's another example.

در اینجا یک مثال دیگر است.

- Novak Djokovic, the famous tennis player,

- نواک جوکوویچ تنیسور سرشناس

won 10 Australian Open titles.

موفق به کسب 10 عنوان قهرمانی اوپن استرالیا شد.

It was obvious he was on a roll.

مشخص بود که او در حال چرخش است.

- Now, number four is to get a word in edgeways,

- حالا عدد چهار عبارت است از به دست آوردن یک کلمه در edgeways

which means to have a chance to speak.

یعنی فرصت صحبت کردن.

In actual fact, we normally use it in the negative.

در واقع، ما معمولاً از آن به صورت منفی استفاده می کنیم.

We say I can't get a word in edgeways.

ما می گوییم من نمی توانم یک کلمه در لبه ها دریافت کنم.

Again, when you listen to this,

دوباره، وقتی به این گوش می دهید،

you'll be hearing the linking.

پیوند را می شنوید.

I can't get a word in edgeways.

من نمی توانم یک کلمه در لبه ها دریافت کنم.

This comes from the idea,

این از این ایده ناشی می شود،

well, imagine you're walking through a crowd of people.

خوب، تصور کنید در حال عبور از میان جمعیتی هستید.

There's lots of people,

افراد زیادی هستند،

and you normally have to go like this, right?

و شما معمولاً باید اینگونه بروید، درست است؟

This is the edge, the front, the edge.

این لبه، جلو، لبه است.

You need to go edgeways through the gaps.

شما باید از میان شکاف ها لبه ها را طی کنید.

In fact, we even say to edge forward, right?

در واقع، ما حتی می گوییم به سمت جلو، درست است؟

Is to move forward slowly.

یعنی آهسته جلو رفتن

So the idea of getting a word in edgeways

بنابراین ایده به دست آوردن یک کلمه در لبه ها

is to go on the side and to move forward slowly,

این است که به کنار بروید و به آرامی جلو بروید و

trying to speak.

سعی کنید صحبت کنید.

This is apparently where it comes from,

ظاهراً از اینجا آمده است،

although some people say it's a nautical term

اگرچه برخی افراد می گویند که این یک اصطلاح دریایی

from sailing as well.

از قایقرانی نیز هست.

But it's the idea that you, you know,

اما این ایده این است که شما، می دانید،

I can't get a word in edgeways,

من نمی توانم یک کلمه در لبه ها به دست بیاورم،

even going slowly I can't speak,

حتی آهسته می روم، من نمی توانم صحبت کنم،

normally because the other person is speaking so much.

معمولاً چون طرف مقابل خیلی صحبت می کند.

So for example, to make it very, very clear,

برای مثال، برای اینکه خیلی خیلی واضح باشد،

I have a boss who talks a lot.

من رئیسی دارم که زیاد صحبت می کند.

Whenever we have a meeting,

هر وقت جلسه ای داریم،

I can't get a word in edgeways,

نمی توانم یک کلمه در حاشیه صحبت کنم،

meaning he doesn't let me speak.

یعنی او نمی گذارد من صحبت کنم.

He just rabbits on and on.

او فقط خرگوش ها را ادامه می دهد.

I can't get a word in edgeways.

من نمی توانم یک کلمه در لبه ها دریافت کنم.

We had a meeting last week,

ما هفته گذشته جلسه ای داشتیم،

I couldn't get a word in edgeways.

من نتوانستم یک کلمه در لبه ها دریافت کنم.

Another example,

مثالی دیگر،

and this is quite a common scenario here in Spain,

و این یک سناریوی کاملاً رایج در اینجا در اسپانیا است، روز گذشته

I met up with some friends in a bar the other day,

با چند دوست در یک بار ملاقات کردم

and Miguel, one of my friends, was telling jokes.

و میگل، یکی از دوستانم، جوک می گفت.

He was telling so many jokes

او آنقدر جوک می گفت

that no one could get a word in edgeways.

که هیچ کس نمی توانست یک کلمه را در لبه ها بفهمد.

And here is another example for you.

و این هم یک مثال دیگر برای شما.

- When three people in the breakout room

- وقتی سه نفر در اتاق برک اوت هستند

and I'm one of them,

و من یکی از آنها هستم،

when they two are talking,

وقتی آنها دو نفر در حال صحبت هستند،

I can't get a word in edgeways.

من نمی توانم یک کلمه در لبه ها دریافت کنم.

- Now, idioms are very, very useful,

- در حال حاضر، اصطلاحات بسیار بسیار مفید هستند،

and it's really gonna help you to understand

و واقعاً به شما کمک خواهد کرد که بفهمید

when you're listening to films, TV series,

چه زمانی در حال گوش دادن به فیلم‌ها، سریال‌های تلویزیونی،

even daily conversation when we're using idioms.

حتی مکالمه‌های روزانه هستید که ما از اصطلاحات استفاده می‌کنیم.

If you want to learn more idioms,

اگر می خواهید اصطلاحات بیشتری یاد بگیرید،

check out my 150 Idioms course.

دوره آموزشی 150 اصطلاحات من را بررسی کنید.

I also have an idioms book

من همچنین یک کتاب اصطلاحات دارم

that can help you at least understand a lot more idioms.

که می تواند به شما کمک کند حداقل اصطلاحات بسیار بیشتری را درک کنید.

Now, I recognize it's very hard to use idioms

اکنون، می‌دانم که استفاده از اصطلاحات بسیار سخت است

and it's probably best for you to learn them in context

و احتمالاً بهترین کار برای شماست که آنها را در شرایطی که

as and when you're improving your English.

انگلیسی خود را بهبود می‌بخشید، یاد بگیرید.

If you're doing IELTS and IELTS speaking,

اگر در حال انجام آیلتس و اسپیکینگ آیلتس هستید،

idioms, they're important,

اصطلاحات، آنها مهم هستند،

at least idiomatic expressions are important,

حداقل عبارات اصطلاحی مهم هستند،

which is a much wider area of idiomatic phrases,

که حوزه بسیار وسیع تری از عبارات اصطلاحی است،

but it's also good to learn some idioms.

اما یادگیری برخی اصطلاحات نیز خوب است.

The thing is, you only want to use one or two

مسئله این است که شما فقط می خواهید از یک یا دو مورد استفاده کنید

and be really confident about using them.

و در مورد استفاده از آنها واقعاً مطمئن باشید.

So if you want to improve

بنابراین، اگر می‌خواهید

your overall understanding of idioms,

درک کلی خود از اصطلاحات را بهبود ببخشید،

on the one hand, keep learning as you're going one by one,

از یک طرف، به یادگیری ادامه دهید ،

but you can also check out my idioms course and idioms book.

اما می‌توانید دوره اصطلاحات و کتاب اصطلاحات من را نیز بررسی کنید.

That's full of stories and context.

که پر از داستان و زمینه است.

It's a fun and engaging way of learning more idioms,

این یک روش سرگرم‌کننده و جذاب برای یادگیری اصطلاحات بیشتر است، و به

helping your, well,

شما کمک می‌کند تا اگر دوست دارید،

make your language more colorful, if you like.

زبان خود را رنگارنگ‌تر کنید.

Check them out in the link below.

آنها را در لینک زیر بررسی کنید.

There's a nice discount or a little bundle there for you.

یک تخفیف خوب یا یک بسته کوچک در آنجا برای شما وجود دارد.

And that's it,

و بس،

let's get back into today's eight idioms I use regularly.

بیایید به هشت اصطلاح امروزی که من مرتباً استفاده می کنم بازگردیم.

Number five, it turns out, da, da, da, da,

شماره پنج، معلوم می شود، دا، دا، دا، دا،

which means it happens in a particular way.

به این معنی که به روش خاصی اتفاق می افتد.

It happens to be the case.

اتفاقاً همینطور است.

So here, certain things happen,

بنابراین در اینجا، چیزهای خاصی اتفاق می افتد،

this happens, that happens, then this happens.

این اتفاق می افتد، آن اتفاق می افتد، سپس این اتفاق می افتد.

And then in the end,

و سپس در پایان،

the result was something happened in a particular way,

نتیجه این بود که چیزی به روشی خاص اتفاق افتاده است،

often a surprise or an unexpected result

اغلب یک غافلگیری یا یک نتیجه غیرمنتظره

or an unexpected way.

یا یک روش غیرمنتظره.

For example, yesterday I had an appointment,

مثلا دیروز وقت داشتم،

I missed the bus and I arrived late at the dentist.

اتوبوس را از دست دادم و دیر رسیدم دندانپزشک.

But then it turns out the appointment

اما بعد معلوم شد که قرار ملاقات

was for the week after.

برای هفته بعد بوده است.

It turns out, right?

معلوم می شود، درست است؟

This happened in a particular way.

این اتفاق به شکلی خاص افتاد.

It was a surprise.

غافلگیر کننده بود.

So I was late for my appointment,

بنابراین من برای قرار خود دیر آمدم،

but it turns out it was next week.

اما معلوم شد که هفته آینده بوده است.

I was nervous about my French exam,

در مورد امتحان فرانسه ام عصبی بودم،

but when I did the exam,

اما وقتی امتحان را انجام دادم،

it turned out to be really easy.

واقعاً آسان بود.

Here's another example.

در اینجا یک مثال دیگر است.

- Last week when I know I need to do a mock test with Keith,

- هفته گذشته که می‌دانم باید یک تست آزمایشی با کیت انجام دهم،

I felt super duper nervous,

خیلی عصبی بودم،

but today, it turns out my score is pretty good.

اما امروز، معلوم شد که نمره‌ام خیلی خوب است.

I got band 7 in this exam.

من در این امتحان باند 7 را گرفتم.

- Number six, to crack me up. (chuckles)

- شماره شش، تا من را به هم بزند. (می خندد)

If you imagine an egg cracking,

اگر تصور کنید که یک تخم مرغ در حال ترکیدن است،

if you crack up you laugh a lot or very hard.

اگر بشکافید زیاد یا خیلی سخت می خندید.

So it cracks me up

بنابراین من را به هم می ریزد،

is it makes me laugh very hard, very strongly, right?

آیا باعث می شود خیلی سخت بخندم، خیلی شدید، درست است؟

Last week I watched "The Office"

هفته گذشته "دفتر" را تماشا کردم

and it cracked me up.

و این کار مرا به هم ریخت.

Another example, my friend Miguel I talked about,

مثال دیگر، دوستم میگل که من در موردش صحبت کردم،

he's very funny.

او بسیار بامزه است.

He always cracks me up.

او همیشه مرا عصبانی می کند.

And here's another example.

و در اینجا یک مثال دیگر است.

- When I watch "Mr. Bean," he cracks me up.

- وقتی «مستر بین» را تماشا می‌کنم، مرا به هم می‌ریزد.

- Number seven, in a way, meaning to some extent.

- عدد هفت به نحوی به معنی تا حدودی.

It's idiomatic 'cause in a way

این اصطلاح اصطلاحی است، زیرا به نوعی به این

doesn't mean I'm on a path,

معنی نیست که من در یک مسیر هستم،

it's just to some extent.

فقط تا حدی است.

For example, I work from home.

مثلا من در خانه کار می کنم.

In a way, working from home is easy,

به نوعی، کار از خانه آسان است،

but it can be boring, to some extent.

اما تا حدی می تواند خسته کننده باشد.

In a way, I like living here in Santander,

به نوعی، من دوست دارم اینجا در سانتاندر زندگی کنم،

but it does rain quite a lot.

اما باران بسیار زیادی می بارد.

And here is another example.

و در اینجا یک مثال دیگر وجود دارد.

- In a way, living in the city is more convenient

- به نوعی زندگی در شهر راحت تر

than living in the countryside.

از زندگی در روستا است.

- Number eight, to make head or tail of something

- عدد هشت، سر یا دم کردن چیزی به

means to understand something,

معنای فهمیدن چیزی است،

usually something complex

معمولاً چیزی پیچیده

or difficult to understand.

یا دشوار.

So head and tail,

بنابراین سر و دم،

you've got the head of an animal

شما سر حیوان

and the tail of an animal,

و دم حیوان دارید،

like the top and the bottom.

مانند بالا و پایین.

And if you can't understand

و اگر نمی توانید

the top or the bottom, it makes no sense.

بالا یا پایین را بفهمید، معنی ندارد.

Something complicated.

یه چیز پیچیده

So for example, something complicated.

به عنوان مثال، چیزی پیچیده است.

If you've ever made an IKEA table,

اگر تا به حال یک میز IKEA درست کرده اید،

IKEA is the Swedish furniture shop,

IKEA یک فروشگاه مبلمان سوئدی است،

they provide you with a instruction manual paper,

آنها یک کاغذ راهنمای دستورالعمل،

slightly complicated instructions, right?

دستورالعمل های کمی پیچیده را به شما ارائه می دهند، درست است؟

It's very hard to make head or tail of it,

ساختن سر یا دم از آن بسیار سخت است،

or it's hard to make head or tail of the instructions.

یا ساختن سر یا دم از دستورالعمل ها سخت است.

Maybe sometimes at work

شاید گاهی اوقات در محل کار

you receive a very complicated email

شما یک ایمیل بسیار پیچیده دریافت می کنید

and you really don't understand what they're trying to say.

و واقعاً متوجه نمی شوید که آنها می خواهند چه بگویند.

I can't make head or tails of it.

من نمی توانم سر یا دم آن را بسازم.

Another example, my friend had a plan to go on holiday,

مثال دیگر، دوست من برنامه ای برای رفتن به تعطیلات داشت،

but it was super complex and I couldn't understand it.

اما بسیار پیچیده بود و من نمی توانستم آن را درک کنم.

I couldn't make head or tail of her plan.

من نمی توانستم سر و ته نقشه او را درست کنم.

And here's another example.

و در اینجا یک مثال دیگر است.

- Yesterday I bought a bookshelf for myself.

- دیروز یک قفسه کتاب برای خودم خریدم.

When I opened the instruction,

وقتی دستورالعمل را باز کردم،

I need to figure out how can I put them together

باید بفهمم چگونه می توانم آنها را کنار هم قرار دهم

to become a bookshelf.

تا به یک قفسه کتاب تبدیل شوند.

I couldn't make head or tail of it.

من نمی توانستم سر یا دم آن را درست کنم.

- This manual is very complicated.

- این راهنما بسیار پیچیده است.

I can't make head or tail of it.

من نمی توانم سر و دم آن را درست کنم.

- So there you have them,

- پس شما آنها را دارید،

eight idioms I use on a regular basis.

هشت اصطلاح من به طور منظم استفاده می کنم.

Here are 10 easy idioms

در اینجا 10 اصطلاح ساده ای که

you should be using in IELTS speaking.

باید در سخنرانی آیلتس استفاده کنید آورده شده است.

Now, imagine the situation.

حال، وضعیت را تصور کنید. برای اولین بار

You meet someone at work for the first time

در محل کار با کسی ملاقات می کنید

and you start speaking,

و شروع به صحبت می کنید،

but you suddenly disagree with each other.

اما ناگهان با یکدیگر اختلاف نظر دارید.

Oh, no, no, no, no, no, no.

اوه، نه، نه، نه، نه، نه، نه.

You make a bad start and you think,

شما شروع بدی می کنید و فکر می کنید

"Oh, we should start again," right?

"اوه، باید دوباره شروع کنیم"، درست است؟

You could say we got off on the wrong foot.

شما می توانید بگویید که ما در مسیر اشتباه قرار گرفتیم.

To get off on the wrong foot, right,

درست است که

is to start a relationship in a bad way,

شروع کردن یک رابطه بد است،

usually by making a bad impression.

معمولاً با ایجاد یک برداشت بد.

You say something wrong or you disagree, right?

شما چیزی اشتباه می گویید یا مخالف هستید، درست است؟

To get off on the wrong foot.

برای پیاده شدن روی پای اشتباه.

To get off just means to start, right?

پیاده شدن فقط به معنای شروع است، درست است؟

To start on the wrong foot.

برای شروع با پای اشتباه.

It's strange, notice off and on.

عجیب است، به خاموش و روشن توجه کنید.

To get off on the wrong foot.

برای پیاده شدن روی پای اشتباه.

Here's another example.

در اینجا یک مثال دیگر است.

I think I got off on the wrong foot with my neighbor.

فکر می کنم با همسایه ام اشتباه کردم.

I accidentally parked in his parking space

من به طور تصادفی در محل پارک او

on my first day in the new neighborhood.

در اولین روز زندگی در محله جدید پارک کردم.

Sorry, neighbor.

ببخشید همسایه

Here's another example from one of my students, Hany.

در اینجا مثال دیگری از یکی از شاگردانم، هانی است.

- When I first met my boss,

- وقتی برای اولین بار با رئیسم آشنا شدم به

I told him that I support Tottenham,

او گفتم که طرفدار تاتنهام هستم

but unfortunately he supports Arsenal.

اما متاسفانه او از آرسنال حمایت می کند.

So we got off on the wrong foot.

بنابراین ما روی پای اشتباه پیاده شدیم.

But after some time we get along well.

اما بعد از مدتی با هم خوب می شویم.

- Idiom number two, imagine your neighbor

- اصطلاح شماره دو، تصور کنید همسایه شما

often watches the TV but really, really loud

اغلب تلویزیون تماشا می کند اما واقعاً، واقعاً با صدای بلند

and you can hear it and you always feel angry.

و شما می توانید آن را بشنوید و همیشه احساس عصبانیت می کنید. می

You could say, he puts my back up!

توان گفت، او پشتم را بالا می کشد!

My neighbor puts my back up,

همسایه‌ام پشتم را می‌گذارد،

puts my back up.

پشتم را می‌گذارد.

To put someone's back up is to annoy or irritate someone.

حمایت کردن از کسی به معنای آزار دادن یا عصبانی کردن کسی است.

So if I put your back up, I annoy you

بنابراین، اگر پشتیبان شما باشم، شما را اذیت می کنم

and you feel angry, right?

و شما احساس عصبانیت می کنید، درست است؟

Here's another example.

در اینجا یک مثال دیگر است.

When John criticized his wife's cooking,

وقتی جان در حضور همه از آشپزی همسرش انتقاد کرد،

bad idea, in front of everyone,

ایده بدی که انجام داد،

it really put her back up,

واقعاً او را تشویق کرد،

and she didn't speak to him for the rest of the evening.

و او تا آخر شب با او صحبت نکرد .

If it was my wife, it would be the rest of the week.

اگه همسرم بود بقیه هفته بود.

Some more examples from my students, Vladimir and Ahmed.

چند نمونه دیگر از شاگردانم، ولادیمیر و احمد.

- Well, obviously the salesman put my back up

- خب، معلوم است که فروشنده

when he refused to provide me with the promised discount.

وقتی از دادن تخفیف وعده داده شده امتناع کرد، پشتیبان من شد.

- Well, I did not want

- خوب، من نمی خواستم

to put your back up with my statement.

با اظهاراتم پشتیبان شما را مطرح کنم.

I was just trying to share how I felt about it.

من فقط سعی کردم احساسم را در مورد آن به اشتراک بگذارم.

- Idiom number three.

- اصطلاح شماره سه.

Imagine the situation,

وضعیت را تصور کنید،

your child has an exam in a few days,

فرزند شما چند روز دیگر امتحان دارد،

they haven't prepared

آنها آماده نشده اند

and he or she is watching the TV every evening.

و هر روز عصر در حال تماشای تلویزیون است.

Now, you could say and should say to your child,

حالا می توانید به فرزندتان بگویید و باید بگویید،

you need to pull your finger out!

باید انگشت خود را بیرون بکشید!

You need to pull your finger out. (chuckles)

شما باید انگشت خود را بیرون بکشید. (خنده می زند)

To pull your finger out

بیرون کشیدن انگشت

means to start working harder or more quickly.

به معنای شروع کار سخت تر یا سریع تر است.

Another example, I'm behind with this project,

مثال دیگر، من از این پروژه عقب مانده‌ام

and I need to finish before the deadline.

و باید قبل از پایان مهلت پایان کار را تمام کنم.

I'd better pull my finger out.

بهتر است انگشتم را بیرون بیاورم.

And here's a nice example from my student, Timur.

و در اینجا یک مثال خوب از شاگرد من، تیمور است.

- Well, I had been on vacation, right?

- خوب، من در تعطیلات بودم، درست است؟

Then I came back to work

سپس به سر کار برگشتم

and there was a lot of work to get done,

و کارهای زیادی برای انجام دادن وجود داشت،

so I had to pull my finger out.

بنابراین مجبور شدم انگشتم را بیرون بکشم.

- Okay, the next idiom, to have your work cut out,

- باشه، اصطلاح بعدی، برای اینکه کار شما قطع شود،

this is similar to the idiom before, right?

این شبیه اصطلاح قبلی است، درست است؟

To pull your finger out,

بیرون کشیدن انگشت،

which is advice or telling somebody.

که نصیحت یا گفتن به کسی است.

But here, if you have a lot of work

اما در اینجا، اگر کار زیادی

or a big task ahead of you,

یا کار بزرگی در پیش دارید،

to describe that situation,

برای توصیف آن موقعیت،

you can say you have your work cut out.

می توانید بگویید که کارتان تمام شده است.

Cut out like.

برش مانند.

(Keith laughs)

(کیت می خندد)

you have your work, there you are, your work cut out,

شما کارتان را دارید، اینجا هستید، کارتان قطع شده است،

meaning, well, you have a big task ahead of you.

یعنی خب، کار بزرگی در پیش دارید.

Do you know, I remember when I started teaching, right?

میدونی یادمه وقتی شروع کردم به تدریس، درسته؟

And I was offered, or asked, not offered.

و به من پیشنهاد شد، یا درخواست شد، پیشنهاد نشد. به

I was told to teach a class of young children,

من گفتند به کلاسی از بچه های خردسال،

six-year-old children.

بچه های شش ساله درس بدهم.

And I remember, it was my first time with children,

و یادمه، اولین بار بود که با بچه ها بودم،

I was walking to the classroom with my books

با کتاب هایم به سمت کلاس می رفتم که

and a teacher came past me and he said,

معلمی از کنارم گذشت و گفت:

"Ooh, are you teaching the children in class 12?"

اوه، به بچه های کلاس 12 درس می دهی؟

And I said, "Yes."

و من گفتم: بله.

And he said, "Oh, you've got your work cut out."

و او گفت: "اوه، کار خود را تمام کردید."

And I went, "What? Why?"

و من گفتم: "چی؟ چرا؟"

What's happening?"

چه اتفاقی می‌افتد؟»

And I got really nervous

و من واقعاً عصبی شدم،

'cause he was saying,

زیرا او می‌گفت:

"You've got a big, difficult task ahead of you."

«تو کار بزرگ و دشواری در پیش رو داری.»

And it turns out class 12,

و معلوم شد کلاس 12،

oh, the naughtiest children on the planet.

اوه، شیطون‌ترین بچه‌های روی زمین.

They were so naughty!

آن‌ها خیلی شیطون بودند!

But I survived.

اما من جان سالم به

I got through, I managed to do it.

در بردم. توانستم این کار را انجام دهم.

So, to have your work cut out.

بنابراین، برای اینکه کار شما را قطع کنم.

Here is another example

from my student from the GOLD course, Miguel.

- A friend of mine asked me

to make a complex project in just one hour

یک پروژه پیچیده را فقط در یک ساعت بسازم،

because he had to travel abroad.

So I had my work cut out

بنابراین من کارم را قطع کردم،

because obviously it was very impossible

to do in a short amount of time.

Thank you very much.

خیلی متشکرم را

- Right, idiom number five.

Imagine, you're doing a lot of imagining today.

Imagine the situation, if you can.

I, or you, let's say I,

am sitting in a coffee bar, maybe Starbucks,

having a quiet coffee.

Then I see across the room a beautiful girl.

Suddenly I get up.

یکدفعه

Without thinking, I walk across,

بدون فکر از جایم بلند می شوم،

I go up to the girl and I say,

به سمت آن دختر می روم و می گویم:

"Would you like to go out with me?"

"آیا می خواهی با من بروی بیرون؟"

And you could say, in this situation,

I asked her out on the spur of the moment.

On the spur of the moment

در لحظه

means to do something suddenly

به معنای انجام ناگهانی کاری

without planning, impulsively.

بدون برنامه ریزی، به صورت تکانشی است.

On the spur of the moment I asked her out.

در همان لحظه از او خواستم بیرون برود.

On the spur of the moment, I got up and walked across.

به سرعت از جا بلند شدم و راه افتادم.

No thinking involved. (chuckles)

هیچ فکری در کار نیست (می خندد)

I'm not telling you what she said,

من به شما نمی گویم که او چه گفت،

you don't want to know.

شما نمی خواهید بدانید.

But here's another example.

اما در اینجا یک مثال دیگر وجود دارد.

I was in the park with my friend

من با دوستم در پارک بودیم

and we decided to go and buy an ice cream

و تصمیم گرفتیم به سرعت یک بستنی بخریم

on the spur of the moment.

.

And here are some more examples

و در اینجا چند نمونه دیگر

from my students Fong Ling and Rosella.

از دانش آموزانم فونگ لینگ و روزلا وجود دارد.

- Yesterday, I bought this shirt on the spur of the moment.

- دیروز، من این پیراهن را به سرعت خریدم.

- Last week, I was walking down the street

- هفته گذشته در خیابان راه می رفتم

and just chatting with my best friend.

و فقط با بهترین دوستم چت می کردم.

And on the spur of the moment,

و در همان لحظه به

I helped an old man to cross the street.

پیرمردی کمک کردم تا از خیابان رد شود.

- Idiom number six,

- اصطلاح شماره شش،

to play by ear or to play it by ear.

با گوش نواختن یا با گوش نواختن.

It's similar to the previous idiom, right?

شبیه اصطلاح قبلی است، درست است؟

So to play it by ear is to improvise

بنابراین گوش دادن به آن به معنای بداهه گویی

or to do something without planning.

یا انجام کاری بدون برنامه ریزی است.

Whereas on the spur of the moment

در حالی که در یک لحظه

is suddenly without planning,

ناگهانی بدون برنامه ریزی است،

to play by ear is not suddenly,

بازی با گوش ناگهانی نیست،

but it's just improvising.

بلکه فقط بداهه است.

For example, if you haven't prepared for the meeting,

به عنوان مثال، اگر برای جلسه آماده نشده اید،

you will have to play it by ear.

باید آن را با گوش پخش کنید.

Do you remember class 12?

کلاس 12 را به خاطر دارید؟

My naughty, naughty children I had to teach.

من باید به بچه های شیطون و شیطونم آموزش می دادم.

Well, the week after, right?

خوب، هفته بعد، درست است؟

Another teacher was given that class.

آن کلاس به معلم دیگری داده شد.

Nobody wanted to teach them.

هیچ کس نمی خواست به آنها آموزش دهد.

And I remember seeing that teacher

و یادم می آید

in the teachers' room a few days before,

چند روز قبل آن معلم را در اتاق معلم دیدم

and I said to the teacher,

و به معلم گفتم

I didn't say "You have your work cut out."

نگفتم "کارت را قطع کرده ای."

I said, "Whatever you do,

گفتم هر کاری میکنی

make sure you prepare for that class.

حتما برای اون کلاس آماده میشی

Don't play it by ear,

گوش نکن

or they will destroy you!" (chuckles)

وگرنه نابودت میکنن! (خنده می خندد)

That's it, to play something by ear,

همین، پخش چیزی با گوش،

or to play it by ear we normally say.

یا پخش آن با گوش که معمولاً می گوییم همین است.

Here is another example from my student Bang.

در اینجا یک مثال دیگر از شاگرد من بنگ است.

- Well, I'm going to have a test tomorrow,

-خب من فردا میرم امتحان بدم

and right now I don't revise anything.

و فعلا چیزی رو اصلاح نمیکنم.

I go to bed

and I think that I will play it by ear tomorrow.

من به رختخواب می روم

و فکر می کنم فردا آن را با گوش بازی خواهم کرد.

- Right, idiom number seven,

- راست، اصطلاح شماره هفت،

to pull out all the stops.

برای بیرون کشیدن تمام توقف ها.

So to pull, mm, you know.

بنابراین برای کشیدن، میلی متر، شما می دانید.

To pull out, oh, I can pull out my phone, you know.

برای بیرون آوردن، اوه، می توانم گوشیم را بیرون بیاورم، می دانید.

The stops.

توقف ها

So the stops are part of an organ.

بنابراین توقف ها بخشی از یک اندام هستند.

I mean the musical instrument,

منظورم از ساز موسیقی است،

like the church organ, right?

مثل ارگ کلیسا، درست است؟

The organ has these things that you pull out,

ارگ این چیزها را دارد که شما آنها را بیرون می آورید

and when you pull out the stop,

و وقتی استاپ را بیرون می آورید

the sound gets louder.

صدا بلندتر می شود.

So if you pull out all the stops, you get the biggest sound.

بنابراین اگر تمام نقاط را کنار بگذارید ، بزرگترین صدا را دریافت خواهید کرد.

So the idiomatic expression to pull out all the stops

بنابراین عبارت اصطلاحی برای بیرون کشیدن تمام موانع این است که

is to do the best you can.

بهترین کاری را که می توانید انجام دهید.

For example, tomorrow I'm playing my brother,

مثلاً فردا با برادرم بازی می کنم، با برادرم

I'm playing table tennis against my brother

تنیس روی میز بازی می کنم

and he's pretty good.

و او خیلی خوب است.

So if I want to win,

بنابراین اگر بخواهم برنده شوم،

I will have to pull out all the stops.

باید تمام مراحل را کنار بگذارم.

Here are some more examples from my students,

در اینجا چند نمونه دیگر از دانش آموزان من،

Romaric, Ali, and Layal.

روماریک، علی و لیال آورده شده است.

- My name is Romaric and I'm preparing

- اسم من روماریک است و در حال آماده شدن

to sit the IELTS test in October.

برای شرکت در آزمون آیلتس در ماه اکتبر هستم.

And I'm using these courses

و من از این دوره‌ها استفاده می‌کنم

to prepare myself very, very hard

تا خودم را بسیار بسیار سخت

and other stuff around,

و چیزهای دیگر در اطراف آماده کنم،

so that all those things can help me

تا همه آن چیزها به من کمک کند

to pull out all the stops.

تا همه چیز را از بین ببرم.

Thank you.

متشکرم.

- Well, I like to talk about my IELTS exam.

- خب، من دوست دارم در مورد آزمون آیلتس خود صحبت کنم.

You know, I did it last year

می دانید، من آن را پارسال انجام دادم

and it went pretty well.

و خیلی خوب پیش رفت. در

Actually, at first,

واقع، در ابتدا،

the most challenging part for me,

چالش برانگیزترین بخش برای من این است که

to know how to start and how to wrap up my talking.

بدانم چگونه شروع کنم و چگونه صحبت هایم را به پایان برسانم.

So I started to watch Keith's videos

بنابراین من شروع به تماشای ویدیوهای کیث کردم

and it helped me to pull out all the stops.

و این به من کمک کرد تا تمام مراحل را کنار بگذارم.

- I pulled out all the stops to improve my English language

- من تمام مراحل را برای بهبود زبان انگلیسی خود انجام دادم

because I aspire to complete my postgraduate abroad.

زیرا آرزوی تکمیل تحصیلات تکمیلی خود را در خارج از کشور دارم.

Thank you.

متشکرم.

- Right, idiom number eight.

- راست، اصطلاح شماره هشت.

Imagine again, you're in the pub

دوباره تصور کنید، شما در میخانه هستید

and you're listening to friends talking

و به صحبت های دوستان گوش می دهید

and someone is talking politics.

و کسی در حال صحبت های سیاسی است.

And what he says is rubbish,

و آنچه او می گوید آشغال،

nonsense, ridiculous, gibberish!

مزخرف، مضحک، بیهوده است!

You could say, "He is talking through his hat!"

می توانید بگویید: "او با کلاهش صحبت می کند!"

To talk through your hat means to talk nonsense,

حرف زدن با کلاه یعنی حرف بیهوده،

to say ridiculous things.

گفتن حرف های مسخره.

To talk you know, hello.

برای صحبت می دانید، سلام.

Hat you know.

کلاه میدونی

Talk through your hat, hello.

از طریق کلاه خود صحبت کنید، سلام.

It's crazy!

این دیوانه است!

It makes no sense!

معنی ندارد!

To talk through your hat is to talk nonsense.

حرف زدن با کلاه، حرف بیهوده است.

Here is another example from my student Francisca.

در اینجا مثال دیگری از شاگرد من فرانسیکا است.

- In today's conference,

- در کنفرانس امروز

a participant did not stop insisting

یکی از شرکت کنندگان از اصرار بر

that factories have nothing to do with global warming.

این که کارخانه ها ربطی به گرمایش زمین ندارند دست برنداشت.

To be honest, I hate it when people talk through their hat.

صادقانه بگویم، من از اینکه مردم با کلاه خود صحبت می کنند متنفرم.

- Right, idiom number nine,

- راست، اصطلاح شماره نه،

to go from strength to strength.

برای رفتن از قوت به قوت.

And this just means to get better and better.

و این فقط به معنای بهتر شدن و بهتر شدن است. می

You can imagine,

توانید تصور کنید،

strength is the noun from strong, right?

قوت اسم از قوی است، درست است؟

To get stronger and stronger,

برای قوی تر و قوی تر شدن،

to get better and better.

بهتر و بهتر شدن.

We can use this to talk about a person,

ما می توانیم از این برای صحبت در مورد یک شخص،

about a company, a team, or even a skill, right?

یک شرکت، یک تیم یا حتی یک مهارت استفاده کنیم، درست است؟

Manchester United have gone

منچستریونایتد در

from strength to strength this season.

این فصل از قدرت به قوت خود گذشته است.

My English has gone from strength to strength.

انگلیسی من روز به روز قوی شده است.

Well, not my English.

خوب، انگلیسی من نیست.

My Chinese has gone, hmm, well,

چینی من رفت، هوم، خوب،

my Chinese will go from strength to strength

if I study more. (chuckles)

اگر بیشتر درس بخوانم، چینی من قوی تر می شود. (می خندد)

You could talk about a startup.

می توانید در مورد یک استارتاپ صحبت کنید.

This small company, since they began,

این شرکت کوچک، از زمانی که شروع به کار کردند،

have gone from strength to strength.

از قدرت به قوت خود گذشتند.

Here's another nice example from Irina.

در اینجا یک مثال خوب دیگر از ایرینا است.

- Thanks to my daily practice with you all,

- با تشکر از تمرین روزانه من با همه شما،

I've been going from strength to strength.

من در حال پیشرفت هستم.

- Okay, the next one.

- باشه، بعدی.

Now, this idiom, to get your goat, you know to get.

حالا، این اصطلاح، برای به دست آوردن بز خود، شما می دانید که به دست آورید.

A goat is the animal.

بز حیوان است.

To get your goat is similar to the first idiom.

برای بدست آوردن بز خود شبیه اصطلاح اول است.

Do you remember the first idiom?

اولین اصطلاح را به خاطر دارید؟

The neighbor playing the TV and he puts your back up.

همسایه در حال پخش تلویزیون و او پشت شما را بالا می‌گیرد.

He annoys you.

او شما را اذیت می کند.

If somebody annoys you or irritates you,

اگر کسی شما را آزار می دهد یا شما را عصبانی می کند، می

you can also say they get my goat.

توانید بگویید که بز من را گرفته است.

To get your goat is to annoy you or to irritate you, right?

گرفتن بز برای آزار و اذیت شما است، درست است؟

For example, the noisy neighbor gets my goat.

مثلا همسایه پر سر و صدا بز من را می گیرد.

I was stuck in traffic this morning.

امروز صبح تو ترافیک گیر کرده بودم.

It really got my goat.

واقعا بزمو گرفت

Here's another example from my student, Karen.

در اینجا یک مثال دیگر از شاگرد من، کارن است.

- When people talking loudly on the phone

- وقتی من در قطار صبحگاهی مردم با صدای بلند با تلفن صحبت می‌کنند

when I'm on a morning train,

،

that really gets my goat.

این واقعاً باعث می‌شود که بز من دربیاید.

- There you have it,

-

10 easy idioms you can now hopefully understand,

10 اصطلاح ساده را دارید که اکنون امیدواریم درک کنید،

be a bit clearer, and start practicing.

کمی واضح تر باشید و شروع به تمرین کنید.

So there you have it,

بنابراین شما آن را دارید،

lots of idioms to help you on your journey

اصطلاحات زیادی برای کمک به شما در سفر خود

to becoming a more confident speaker of English

به تبدیل شدن به یک سخنران با اعتماد به نفس بیشتر به زبان انگلیسی

and helping you sound more like a native

و کمک به شما بیشتر شبیه یک

or proficient speaker of English.

سخنران بومی یا ماهر انگلیسی.

Remember, don't be overwhelmed.

به یاد داشته باشید، غرق نشوید.

Just choose a few idioms

فقط چند اصطلاح را انتخاب کنید

that you would like to practice yourself,

که دوست دارید خودتان تمرین کنید،

and when you're practicing English,

و وقتی در حال تمرین انگلیسی هستید،

try and use them as much as you can.

سعی کنید تا آنجا که می توانید از آنها استفاده کنید.

Get as much feedback as you can.

تا جایی که می توانید بازخورد دریافت کنید.

Do remember though,

البته به یاد داشته باشید،

if you're doing the IELTS speaking test,

اگر در حال انجام آزمون اسپیکینگ آیلتس هستید،

only use idioms that you feel confident about using.

فقط از اصطلاحاتی استفاده کنید که نسبت به استفاده از آنها اطمینان دارید.

Using them accurately is as important as knowing them.

استفاده دقیق از آنها به اندازه شناخت آنها مهم است.

So, that's it.

پس همین است.

If you've liked the video, give me a like.

اگر ویدیو را دوست داشتید به من لایک کنید.

You can even subscribe,

حتی می توانید مشترک شوید،

get notifications about upcoming videos.

درباره ویدیوهای آینده اعلان دریافت کنید.

I hope this was useful.

امیدوارم این مطلب مفید بوده باشد.

Thank you so much for watching.

از تماشای شما بسیار سپاسگزارم و بس

And that's it.

.

Take care, my friend.

مواظب خودت باش دوست من

I'll see you in the next video.

در ویدیوی بعدی شما را می بینم.

(upbeat music)

(موسیقی شاد)

(music fades)

(موسیقی محو می شود)