Improve your English with a Christmas Story

Here is a nice Christmas story to motivate you

در اینجا یک داستان زیبای کریسمس وجود دارد که به شما انگیزه می دهد

and help you learn English better.

و به شما کمک می کند زبان انگلیسی را بهتر یاد بگیرید.

(upbeat music)

(موسیقی شاد)

Hello, it's Keith from the Keith Speaking Academy

سلام، این کیث از آکادمی سخنرانی کیث

and the YouTube channel, English Speaking Success.

و کانال یوتیوب، انگلیسی Speaking Success است.

So listen, if you are celebrating Christmas,

پس گوش کنید، اگر کریسمس را جشن می گیرید،

happy Christmas.

کریسمس مبارک.

I wanted to tell you I wanted, that's so polite.

میخواستم بهت بگم میخواستم، خیلی مودبانه.

Start again.

دوباره شروع کن.

I want to tell you an interesting Christmas story

من می خواهم یک داستان کریسمس جالب را برای شما تعریف کنم

that I hope will motivate you

که امیدوارم انگیزه شما

to study more and hopefully you can learn new language,

برای مطالعه بیشتر باشد و امیدوارم بتوانید زبان،

vocabulary and idioms to improve your overall English.

واژگان و اصطلاحات جدیدی را برای بهبود کلی انگلیسی خود یاد بگیرید.

Now, you may recognize the story,

حالا ممکن است داستان را تشخیص دهید،

but I have adapted it a little bit, especially

اما من آن را کمی اقتباس کرده ام ، مخصوصاً

for you students of English.

برای شما دانشجویان زبان انگلیسی.

What can you do with a story? You can listen.

با یک داستان چه می توان کرد ؟ می توانید گوش دهید.

You can watch again and repeat some words

می توانید دوباره تماشا کنید و برخی از کلمات

or phrases, especially the ones in bold.

یا عبارات را تکرار کنید، به خصوص آنهایی که پررنگ هستند.

You can also download the PDF, right

همچنین می توانید پی دی اف را دانلود کرده

and review it in your own time.

و به موقع آن را بررسی کنید.

For now if you are sitting comfortably,

در حال حاضر اگر راحت نشسته اید،

let's begin.

بیایید شروع کنیم.

An interesting Christmas story.

یک داستان جالب کریسمس.

That's actually the title I know.

این در واقع عنوانی است که من می شناسم.

Strange.

عجیب.

Chapter one, the present.

فصل اول، حال.

In a small dingy room,

در یک اتاق کوچک تیره و تار،

Martin, a university student sits in front of his computer.

مارتین، یک دانشجوی دانشگاه جلوی کامپیوترش نشسته است.

So dingy just means gloomy without much light.

بنابراین digy فقط به معنای تاریک و بدون نور زیاد است.

He's back home for Christmas and he's playing a video game

او برای کریسمس به خانه بازگشته است و در حال انجام یک بازی ویدیویی است

and starting to feel (yawns) very tired.

و احساس می کند (خمیازه می کشد) بسیار خسته است.

His parents are downstairs talking loudly.

پدر و مادرش در طبقه پایین هستند و با صدای بلند صحبت می کنند. به

They've been telling him to study hard at university

او می‌گفتند در دانشگاه سخت درس بخوان

and think about doing a master's degree,

و به فکر ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد باشند،

but their words fall on deaf ears.

اما حرف‌هایشان به گوش می‌رسد.

Martin doesn't listen to them.

مارتین به آنها گوش نمی دهد.

When your words fall on deaf ears,

وقتی حرف های شما به گوش شما می رسد، به این

it means people don't listen to you.

معنی است که مردم به شما گوش نمی دهند.

Deaf means you cannot hear. It's an idiom.

ناشنوا یعنی نمی توانید بشنوید. این یک اصطلاح است.

That means people don't listen to you,

این بدان معناست که مردم به شما گوش نمی دهند

or at least don't listen to your advice.

یا حداقل به توصیه های شما گوش نمی دهند.

Earlier today, his brother had rang encouraging him

اوایل امروز، برادرش زنگ زده بود و او را تشویق می کرد

to focus more on his studies.

که بیشتر روی درس هایش تمرکز کند.

His brother had left school at 16 to work,

برادرش در 16 سالگی مدرسه را ترک کرده بود تا کار کند،

but had just been laid off and was feeling sad.

اما به تازگی اخراج شده بود و احساس غمگینی می کرد. اخراج شدن

To be laid off means that you have lost your job.

به این معنی است که شما شغل خود را از دست داده اید.

The company has let you go, not because you work badly,

شرکت شما را رها کرده است، نه به این دلیل که بد کار می کنید،

but normally because they can't afford to keep you on.

بلکه معمولاً به این دلیل که آنها نمی توانند شما را حفظ کنند.

He had told Martin to keep studying, to stick at it,

او به مارتین گفته بود که به مطالعه ادامه دهد، به آن بچسبد،

to stick like glue to the paper means to keep going.

مانند چسب به کاغذ بچسبید یعنی ادامه دهید.

Don't give up, keep doing what you're doing.

تسلیم نشو، به کاری که انجام می دهی ادامه بده.

But Martin hadn't really listened. Deaf ears, right?

اما مارتین واقعاً گوش نکرده بود . گوش های کر، درست است؟

He was more interested in his game, his video game.

او بیشتر به بازی خود، بازی ویدیویی اش علاقه داشت.

He wanted to forget about school and his family's problems.

می خواست مدرسه و مشکلات خانواده اش را فراموش کند.

So Martin carries on playing his game,

بنابراین مارتین به بازی خود ادامه می دهد و

feeling more and more sleepy.

بیشتر و بیشتر احساس خواب آلودگی می کند.

Next, chapter two, the past.

بعد، فصل دوم، گذشته.

Martin was still playing his game

مارتین هنوز مشغول بازی خود بود

when something strange happened,

که اتفاق عجیبی افتاد،

the room suddenly got colder.

اتاق ناگهان سردتر شد.

One of the characters from his game started

یکی از شخصیت های بازی او شروع

to call out his name.

به صدا زدن نام او کرد.

To call out just means to shout out, Martin. Martin.

صدا زدن فقط به معنای فریاد زدن است، مارتین. مارتین

Martin saw the character coming toward

مارتین دید که شخصیتی که به سمت او می آید

him getting bigger and bigger on the screen.

روی صفحه نمایش بزرگ و بزرگتر می شود.

Du du du du du.

دو دو دو دو.

Until suddenly it burst outta the computer into his room

تا اینکه ناگهان از کامپیوتر

in a cloud of smoke.

در ابری از دود به داخل اتاقش ترکید.

Martin fell off his seat and gasped.

مارتین از صندلیش افتاد و نفس نفس زد.

He was totally taken aback.

او کاملاً غافلگیر شده بود.

If you are taken aback by something,

اگر از چیزی غافلگیر شوید،

then you are very surprised by it.

پس از آن بسیار شگفت زده می شوید.

I guess if a video character burst into your room,

حدس می‌زنم اگر یک شخصیت ویدیویی وارد اتاق شما شود،

you'd be taken aback, right?

غافلگیر می‌شوید، درست است؟

What does Martin say? "Who are you?"

مارتین چه می گوید؟ "شما کی هستید؟"

"I am here to help." Said the ghost.

"من برای کمک اینجا هستم." گفت روح.

"Now what are you doing, Martin?" "Go away.

"حالا چیکار میکنی مارتین؟" "برو.

I don't need your help. I'm playing a game.

من به کمک شما نیازی ندارم. دارم بازی می کنم.

I'm fed up to the back teeth of studying,

من تا دندون درس خوندن سیر شدم،

so I'm playing a game."

پس دارم بازی می کنم."

To be fed up with something means that you are irritated,

سیر شدن از چیزی به این معنی است که شما عصبانی هستید،

annoyed, you've had enough, right?

عصبانی هستید، به اندازه کافی سیر شده اید، درست است؟

You're not happy.

تو خوشحال نیستی

If you are fed up to the back teeth,

اگر تا دندان‌های عقب،

teeth at the back, it means you are really fed up, annoyed,

دندان‌های عقب سیر شده‌اید، به این معنی است که واقعاً خسته، آزرده،

bored, frustrated.

بی‌حوصله، ناامید هستید.

"I'm fed up to the back teeth of studying,

"من تا دندونای عقب از درس خوندن سیر شدم،

so I'm playing a game.

پس دارم یه بازی می کنم.

What's more? I'm going to quit university,

دیگه چی؟ دانشگاه رو رها می کنم،

but, hmm, I haven't told my parents yet."

اما، هوم، هنوز به پدر و مادرم نگفته ام." روح گفت:

"But if you leave university,

"اما اگر دانشگاه را ترک کنی،

but if you leave university, you'll have to leave

اما اگر دانشگاه را ترک کنی، باید

all your friends," said the ghost.

همه دوستانت را ترک کنی." مارتین به آرامی پاسخ داد:

"Not a problem.

"مشکلی نیست.

I don't have many friends" replied Martin, quietly.

من دوستان زیادی ندارم."

The ghost lowered his head and asked Martin to follow him.

روح سرش را پایین انداخت و از مارتین خواست دنبالش بیاید.

Suddenly another cloud of smoke swirl around them both,

ناگهان ابر دیگری از دود دور هر دو چرخید

and Martin felt like he was in a dream.

و مارتین احساس کرد که در رویا است.

Martin could see himself when he was a little boy.

مارتین زمانی که پسر کوچکی بود می توانست خود را ببیند .

He saw himself playing pranks in school.

او خود را در حال شوخی در مدرسه دید.

When you play a prank, it means you play a trick on someone

وقتی مسخره بازی می‌کنید، به این معنی است که با کسی حقه بازی می‌کنید

or you are teasing someone, you know, like putting a bucket

یا کسی را مسخره می‌کنید، می‌دانید، مانند گذاشتن یک سطل

of water on the door

آب روی در

and when someone walks in that's playing a prank.

و وقتی کسی وارد آن می‌شود که در حال شوخی کردن است.

He saw himself playing pranks in school, skipping class

او خود را در حال شوخی در مدرسه می دید، کلاس را ترک می کرد

and always forgetting his homework.

و همیشه تکالیفش را فراموش می کرد.

Of course, to skip class means not go to class.

البته رد شدن از کلاس یعنی سر کلاس نرفتن.

Maybe you are going behind the bike shed

شاید دارید پشت سوله دوچرخه می روید

or wherever playing truant, skipping class.

یا هر جا که در حال بازی کردن هستید و کلاس را رها می کنید.

He saw the times when he ignored his friends,

او مواقعی را می دید که دوستانش را نادیده می گرفت و

never sharing his sweets with them.

هرگز شیرینی هایش را با آنها تقسیم نمی کرد.

"Why are you showing me this?" Martin asked.

"چرا این را به من نشان می دهی؟" مارتین پرسید.

The ghost answered.

روح جواب داد.

"These choices brought you to where you are now.

"این انتخاب ها شما را به جایی که اکنون هستید رساند.

You didn't study, you didn't spend time with friends,

شما درس نخوانده اید، وقت خود را با دوستان نمی گذرانید، به

you didn't share."

اشتراک نمی گذارید."

Martin laughed, "Sure, but kids will be kids, right?

مارتین خندید، "مطمئنا، اما بچه ها بچه خواهند شد، درست است؟

All kids do that."

همه بچه ها این کار را می کنند."

"Follow me, Martin."

"دنبال من بیا، مارتین."

And then out of the blue, more smoke appeared.

و بعد از آن دود بیشتری ظاهر شد.

Out of the blue means suddenly or unexpectedly.

خارج از آبی به معنای ناگهانی یا غیرمنتظره است.

Chapter three, the future.

فصل سوم، آینده.

Now, Martin saw himself much older,

حالا، مارتین خودش را خیلی مسن‌تر می‌دید،

sitting in a small dull office,

در یک دفتر کوچک کسل‌کننده نشسته بود،

a bit like his dingy study room.

کمی شبیه اتاق مطالعه کثیفش.

He was stuck in a rut doing some tedious admin work.

او در حین انجام برخی کارهای مدیریتی خسته کننده در گیر کرده بود.

So stuck in a rut means

بنابراین گیر کردن در یک روال به این معنی است

that you are stuck in a boring routine.

که شما در یک روال خسته کننده گیر کرده اید.

Tedious work just means monotonous, boring work.

کار خسته کننده فقط به معنای کار یکنواخت و خسته کننده است.

Admin is administration work, shuffling papers,

ادمین کار مدیریتی است ، به هم زدن اوراق،

things like that.

چیزهایی از این قبیل.

He was stuck in a rut doing some tedious admin work,

او در حال انجام کارهای خسته کننده ادمین،

the same boring computer work every day.

همان کارهای خسته کننده کامپیوتری هر روز، گیر کرده بود.

He looks disgruntled and tired.

او ناراضی و خسته به نظر می رسد.

Disgruntled just means unhappy, not satisfied.

ناراضی فقط به معنای ناراضی است، نه راضی.

He looked disgruntled and tired.

ناراضی و خسته به نظر می رسید.

He had been working there for 40 years.

او 40 سال در آنجا کار می کرد.

The ghost, told Martin that in the future

روح به مارتین گفت که در آینده

he was married to Kate, but they were not happy.

با کیت ازدواج خواهد کرد، اما آنها خوشحال نیستند.

They always argued having a go at each other.

آنها همیشه با هم بحث می کردند.

Basically, they drove each other up the wall.

اصولاً همدیگر را از دیوار بالا راندند.

To have a go at each other

سر زدن به هم

or to have a go at someone means to criticize them.

یا سر زدن به کسی به معنای انتقاد از اوست.

To have a go means to try,

رفتن به معنای تلاش کردن است،

but have a go at someone means to criticize them

اما سر زدن به کسی به معنای انتقاد کردن از او

and to drive someone up the wall means to make them crazy,

و بالا راندن کسی از دیوار به معنای دیوانه کردن او،

drive them mad,

دیوانه کردن آنها،

drive each other up the wall.

راندن یکدیگر از دیوار است. مارتین گفت:

"What? No, why did I marry Kate?

"چی؟ نه، چرا با کیت ازدواج کردم؟

I don't even like her," exclaimed Martin.

من حتی او را دوست ندارم."

"I want to go out with Maria."

"من می خواهم با ماریا بیرون بروم."

The ghost explained

روح توضیح داد

that Martin had married Kate late in life

که مارتین در اواخر عمر با کیت ازدواج کرده بود

because he couldn't find any other girlfriend

زیرا نتوانست دوست دختر دیگری پیدا کند

and he was just afraid of being alone.

و فقط از تنهایی می ترسید.

"And Maria, oh, she married one of your few friends.

"و ماریا، اوه، او با یکی از معدود دوستانت ازدواج کرد.

Nick, the kind one who always helps you with your studies."

نیک، مهربانی که همیشه در تحصیل به تو کمک می کند."

Martin was rattled and sad.

مارتین متعجب و غمگین بود.

"Is this really my future?" He asked.

"آیا این واقعا آینده من است؟" او درخواست کرد.

To be rattled means to be a little frightened.

غرق شدن یعنی کمی ترسیده شدن.

Something happens and like you rattle a cage,

یه اتفاقی می افته و مثل اینکه تو قفس تکون می زنی،

you are a little shaken.

کمی تکون می خوری.

You're a little, yes, you are a little shaken.

تو کمی، بله، کمی تکان خوردی.

The ghost nodded.

روح سری تکان داد. می‌گوید:

"It's on the cards if you don't change," it said.

«اگر تغییر ندهی، روی کارت است .

It said? Ghosts are gender neutral, apparently.

آن گفت؟ ظاهراً ارواح بی طرف هستند.

It's on the cards.

روی کارت ها هست

If something is on the cards, it means it's going to happen.

اگر چیزی روی کارت باشد، به این معنی است که قرار است اتفاق بیفتد.

It's bound to happen. It's very likely to happen.

حتما اتفاق می افتد. احتمال وقوع آن بسیار زیاد است.

Oh dear!

اوه عزیزم!

Poor Martin, he's a bit rattled, nervous about his future.

بیچاره مارتین، او کمی متلاطم است، در مورد آینده اش عصبی است.

Let's carry on.

ادامه بدیم

Chapter four, the new present.

فصل چهارم، حال جدید.

Martin awakes with a start.

مارتین با شروع از خواب بیدار می شود.

When you awake with a start, it means you awake suddenly

وقتی با یک شروع از خواب بیدار می شوید، به این معنی است که ناگهان

with a bit of a shock.

با کمی شوک بیدار می شوید.

Like when you have a bad dream or a nightmare.

مثل زمانی که خواب بد یا کابوس می بینید.

And he looks around his room, it's morning.

و به اطراف اتاقش نگاه می کند، صبح است.

He feels different.

او احساس متفاوتی دارد.

He remembers the ghost and what it showed him.

او روح را به یاد می آورد و آنچه را که به او نشان داد.

He's sure if it was just a dream,

او مطمئن است که این فقط یک رویا بوده است،

but he is sure that he has to change

اما مطمئن است که باید تغییر کند

and to make better choices.

و انتخاب های بهتری داشته باشد.

First, he goes downstairs

اول از پله‌ها پایین می‌رود

and lends his mom a hand with breakfast.

و به مامانش برای خوردن صبحانه کمک می‌کند.

To lend someone a hand is just to help someone.

دست دادن به کسی فقط کمک به کسی است.

Lend your hand.

دستت را قرض بده

I want it back.

میخواهم آنرا پس بگیرم.

He feels good helping.

او از کمک کردن احساس خوبی دارد.

Then he calls one of his friends and invites him for coffee.

سپس با یکی از دوستانش تماس می گیرد و او را به قهوه دعوت می کند.

He wants to be a better friend.

او می خواهد دوست بهتری باشد.

Later, Martin sat down to study.

بعداً مارتین به مطالعه نشست.

It wasn't easy, but he tried his utmost.

آسان نبود، اما او نهایت تلاش خود را کرد.

To try your utmost is to try your best when doing something.

تمام تلاش خود را این است که در انجام کاری بهترین تلاش خود را بکنید.

He wanted to do well in his degree. He stopped complaining.

او می خواست در مقطع تحصیلی خود خوب باشد . دست از شکایت برد.

He started to think about his future.

او شروع به فکر کردن به آینده خود کرد.

He wanted it to be good.

او می خواست که خوب باشد.

He knew he had to study hard now,

او می‌دانست که اکنون باید سخت درس بخواند

in order to reap the rewards in future.

تا در آینده از نتایج آن بهره‌مند شود.

To reap the rewards, to reap is literally

درو کردن پاداش، درو کردن به معنای واقعی کلمه

to collect the harvest, the fruit and vegetables.

جمع آوری محصول، میوه و سبزیجات است.

To reap the reward is to collect the benefit and the reward.

درو كردن ثواب، جمع آوری سود و ثواب است.

Work hard now get the benefit later.

اکنون سخت کار کنید بعداً از آن سود ببرید.

Months passed, Martin's life was better.

ماه ها گذشت، زندگی مارتین بهتر شد.

He was closer to his family

او به خانواده‌اش نزدیک‌تر بود

and started to make one or two more friends.

و شروع به پیدا کردن یکی دو دوست دیگر کرد.

He wasn't only getting by at university,

او نه تنها در دانشگاه گذرانده بود، بلکه

he was actually doing really well.

واقعاً خوب کار می کرد.

To get by is to just survive, to scrape through.

گذراندن به معنای زنده ماندن، خراشیدن است.

He wasn't getting by. He was doing well.

او از پسش بر نمی آمد حالش خوب بود.

He was really happy he had changed.

او واقعاً خوشحال بود که تغییر کرده است.

Now and then, he remembered the ghost and was thankful.

گاه و بیگاه به یاد روح می افتاد و شکر می کرد.

He wasn't scared anymore. He wasn't rattled.

او دیگر نمی ترسید. او متلاطم نبود

He knew he could create his own life

او می دانست که می تواند زندگی خود را بسازد

and make it a good one.

و آن را به زندگی خوبی تبدیل کند.

The end.

پایان.

So there you have it an interesting Christmas story.

بنابراین یک داستان جالب کریسمس برای شما وجود دارد.

I hope you enjoyed that.

امیدوارم از آن لذت برده باشید.

What did you think?

چی فکر کردی؟

Let me know in the comments below if you liked it or not.

در نظرات زیر به من اطلاع دهید که آیا آن را دوست داشتید یا نه.

I hope it was an opportunity to learn lots of new language.

امیدوارم فرصتی برای یادگیری زبان های جدید باشد.

Remember, click on the link below.

به یاد داشته باشید، روی لینک زیر کلیک کنید.

You can download the PDF

شما می توانید PDF را دانلود کنید

so you can review the language, the idioms.

تا بتوانید زبان، اصطلاحات را مرور کنید.

You can come back and watch this

می توانید برگردید و این را تماشا کنید

and practice repeating all of it to help you

و تکرار همه آن را تمرین کنید تا به شما کمک کند

learn better English and keep motivated.

انگلیسی بهتری یاد بگیرید و انگیزه داشته باشید.

Stick at it, remember.

به آن بچسب، به خاطر بسپار

On that note, I have some good news coming.

با توجه به این موضوع، من یک خبر خوب در راه است.

Well in January, in the middle of January.

خوب در ژانویه، در اواسط ژانویه.

Finally, I'm gonna be launching my new course,

در نهایت، من قصد دارم دوره جدید خود را با عنوان

"150 Idioms for IEL Speaking."

"150 اصطلاح برای صحبت کردن IEL" راه اندازی کنم. به

Coming soon. Keep your eyes peeled.

زودی. چشمان خود را پوست کنده نگه دارید.

So you can find me on keithspeakingacademy.com.

بنابراین می توانید من را در keithspeakingacademy.com پیدا کنید .

I'm on Facebook and Instagram as well. You can see me there.

من در فیس بوک و اینستاگرام نیز هستم. می توانید من را آنجا ببینید.

That's it.

خودشه.

Remember, if you're on YouTube,

به یاد داشته باشید، اگر در YouTube هستید،

then please do remember to subscribe.

لطفاً به یاد داشته باشید که مشترک شوید.

Turn on the notifications to find out about upcoming videos.

برای اطلاع از ویدیوهای آینده، اعلان ها را روشن کنید.

Again, thank you so much for watching

باز هم از تماشای شما بسیار سپاسگزارم

and happy Christmas, happy holidays

و کریسمس مبارک، تعطیلات مبارک

and I will see you in the next video.

و در ویدیوی بعدی شما را خواهم دید.

Take care, my friend. All the best now.

مراقب خودت باش دوست من. همه بهترین ها در حال حاضر.

Bye-Bye.

خداحافظ.

(upbeat music)

(موسیقی شاد)