Emotional Story: I relive events as we Shadow English for Speaking Practice

yep that's right I was living in Japan when  the earthquake and the tsunami hit Fukushima  

بله درست است من در ژاپن زندگی می کردم که زلزله و سونامی فوکوشیما را درنوردید.

I'm going to tell you all about that story today  it's going to be a shadow story you will practice  

امروز همه چیز را در مورد آن داستان به شما می گویم. این یک داستان سایه ای خواهد بود که شما

your English speaking now here's a picture of  my daughters at around that time it was about 1  

انگلیسی صحبت کردن خود را تمرین خواهید کرد. اکنون این تصویری از دختران من در اطراف است. آن زمان حدود 1

month before it all happened so you know these  two special little girls were in my heart the  

ماه بود که همه چیز اتفاق افتاد، بنابراین می دانید که این دو دختر کوچک خاص در قلب من بودند.

whole time now I was teaching English at a school  that was an hour and a half by train from my home  

yes it was a long ways away I had to take that  job and 3 hours every day on a train wasn't easy  

راه های دوری که مجبور شدم آن شغل را انجام دهم و 3 ساعت در روز در قطار کار آسانی نبود

but I did it here is a part of the email I sent  to my family and friends in the United States  

اما من این کار را اینجا انجام دادم بخشی از ایمیلی است که پس از زلزله برای خانواده و دوستانم در ایالات متحده ارسال کردم

after the earthquake to tell them I'm okay all  right so we will use this and I'm going to say  

تا به آنها بگویم که خیلی خوبم، پس ما از این استفاده خواهیم کرد و می‌خواهم بگویم

it you will listen and then the second time try  to Shadow me try to say it with me okay here we  

که شما گوش می‌دهید و سپس بار دوم سعی کنید به من سایه بزنید، سعی کنید آن را با من بگویید، خب، ما می‌رویم

go we are alive after the worst night I finally  got home to my family now say it with me we are  

پس از بدترین شبی که بالاخره به آن رسیدم، زنده هستیم. خانه به خانواده‌ام حالا بگو با من

alive after the worst night I finally got home  to my family I'm lying in bed sick right now I'm  

زنده هستیم پس از بدترین شب که بالاخره به خانه رسیدم به خانواده‌ام. الان مریض در رختخواب دراز می‌کشم

lying in bed sick right now I was on my way home  from work when the earthquake hit I was on my  

همین الان مریض روی تخت دراز می‌کشم. زلزله آمد من در

way home from work when the earthquake hit I was  walking from the school to the train station when  

راه بودم از محل کار به خانه که زلزله آمد من از مدرسه به ایستگاه قطار راه می رفتم که

I suddenly felt lightheaded I was walking from the  school to the train station when I suddenly felt

ناگهان احساس سبکی سر کردم داشتم از مدرسه به ایستگاه قطار می رفتم که ناگهان احساس

lightheaded am I going to pass out I set my bag  down on the ground and kneeled am I going to pass  

سبکی سر کردم آیا می خواهم بگذرم بیرون کیفم را روی زمین گذاشتم و زانو زدم می‌خواهم بگذرم،

out I set my bag down on the ground and kneeled  I realized everything around me was shaking like  

کیفم را روی زمین گذاشتم و زانو زدم.

crazy I realized everything around me was shaking  like crazy the power lines were all moving the  

فهمیدم همه چیز اطرافم مثل دیوانه‌ها می‌لرزید. حرکت دادن

power lines were all moving cars were stopping in  the street and people were jumping out cars were  

سیم‌های برق همه ماشین‌های در حال حرکت در خیابان توقف می‌کردند و مردم بیرون می‌پریدند ماشین‌ها

stopping in the street and people were jumping  out then I noticed many people rushing out of  

در خیابان توقف می‌کردند و مردم بیرون می‌پریدند سپس متوجه شدم افراد زیادی با عجله از

the supermarket then I noticed many people rushing  out of the supermarket we're having an earthquake  

سوپرمارکت بیرون می‌آیند سپس متوجه شدم افراد زیادی با عجله از سوپرمارکت ما بیرون می‌روند. "در حال داشتن یک زلزله

we're having an earthquake I realized it felt like  a big one but I didn't yet know the extent of the  

ما در حال وقوع زلزله هستیم، متوجه شدم که احساس می کنم یک زلزله بزرگ است، اما هنوز میزان زلزله را نمی دانستم، احساس می کردم

Quake It Felt Like A big one but I didn't yet know  the extent of the Quake I decided to continue to  

یک زلزله بزرگ است، اما هنوز نمی دانستم وسعت زلزله من تصمیم گرفتم تا

the train station I decided to continue to the  train station I waited an hour at the train  

ایستگاه قطار ادامه دهم، تصمیم گرفتم تا ایستگاه قطار ادامه دهم، یک ساعت در ایستگاه قطار   منتظر ماندم،

station but the train was not coming I waited an  hour at the train station but the train was not  

اما قطار نمی آمد، یک ساعت در ایستگاه قطار منتظر ماندم، اما قطار نمی

coming everyone was trying to call someone but  nobody's cellones worked everyone was trying to  

آمد  همه سعی می کردند با کسی تماس بگیرند اما تلفن‌های همراه هیچ‌کس کار نمی‌کرد همه سعی می‌کردند با

call someone but nobody these cell phones worked  so I decided to walk to my transfer station so I  

کسی تماس بگیرند، اما هیچ‌کس این تلفن‌های همراه کار نمی‌کرد، بنابراین تصمیم گرفتم به ایستگاه انتقال خود بروم، بنابراین

decided to walk to my transfer station I thought  maybe the main line would be moving I thought  

تصمیم گرفتم به ایستگاه انتقال خود بروم. فکر کردم شاید خط اصلی در حال حرکت باشد، فکر کردم

maybe the main line would be moving I had no coat  and the cold wind was blowing hard I had no coat  

شاید خط اصلی باشد. در حال حرکت، من کت نداشتم و باد سرد به شدت می‌وزید، من کت نداشتم

and the cold wind was blowing hard it took me 1  hour to walk to the other train station on the  

و باد سرد به شدت می‌وزید، 1 ساعت طول کشید تا تا ایستگاه قطار دیگر در

other side of the river it took me 1 hour to walk  to the other train station on the other side of  

سمت دیگر رودخانه راه بروم. 1 ساعت طول کشید تا ایستگاه قطار دیگر در سمت دیگر

the river no cars were crossing the Long Bridge  so I walked in the middle of the Wide Open Road  

رودخانه، هیچ ماشینی از پل طولانی رد نمی‌شد، بنابراین من در وسط جاده باز گسترده قدم زدم

no cars were crossing the Long Bridge so I walked  in the middle of the Wide Open Road it felt like  

هیچ ماشینی از پل طولانی رد نمی‌شد، بنابراین من در وسط جاده باز گسترده قدم زدم.

I was in a survival movie it felt like I was in  a survival movie I was carrying a backpack full  

من در یک فیلم بقا بودم، احساس می‌کردم که در یک فیلم بقا هستم،

of books and a duffel bag full of stuff I was car  carrying a backpack full of books and a duffel bag  

یک کوله پشتی پر از کتاب و یک کیف قایق

full of stuff because I had just cleared my desk  to take some things home that day because I had  

پر از وسایل حمل می‌کردم. میزم را پاک کردم تا آن روز برخی چیزها را به خانه ببرم زیرا

just cleared my desk to take some things home  that day bad timing when I finally got to the  

میز کارم را پاک کرده بودم تا

station they announced that all the trains on all  the lines were not running when I finally got to  

برخی چیزها را به خانه ببرم. به

the station they announced that all the trains on  all the lines were not running I didn't know what  

ایستگاهی که اعلام کردند همه قطارها در همه خطوط در حال حرکت نیستند، من نمی‌دانستم

to do at this point I didn't know what to do  at this point I was feeling extremely cold and  

در این مرحله باید چه کار کنم، نمی‌دانستم چه کار کنم، در این مرحله احساس سرما شدید می‌کردم و

Stranded with nowhere to go I was feeling feeling  extremely cold and Stranded with nowhere to go on  

گیر افتادم و جایی برای رفتن نداشتم. احساس می‌کردم به شدت سرد و گیر افتاده بودم

top of that I didn't know if my family was okay  or not on top of that I didn't know if my family  

از این گذشته نمی‌دانستم خانواده‌ام خوب هستند یا نه، نمی‌دانستم آیا خانواده‌ام

was okay or not I tried not to think about our  old thin wooden house falling on them I Tred  

خوب هستند یا نه، سعی کردم به زندگی خود فکر نکنم. یک خانه چوبی نازک قدیمی که روی آنها افتاد من ترد

tried not to think about our old thin wooden  house falling on them I walked around the city  

سعی کردم به این فکر نکنم که خانه چوبی نازک قدیمی ما روی آنها افتاده است.

looking for some place warm I walked around the  city looking for some place warm I went into a  

convenience store and just stood there looking  out the window I went into a convenience store  

همانجا ایستادم و از پنجره بیرون را نگاه کردم، وارد یک فروشگاه رفاه شدم

and just stood there looking out the window then  a nice lady told me that the local public school  

و فقط همانجا ایستادم و از پنجره بیرون را نگاه کردم، سپس یک خانم خوب به من گفت که از سالن‌های ورزشی مدرسه دولتی محلی

gyms were being used as evacuation places then  a nice lady told me that the local public school  

به عنوان مکان تخلیه استفاده می‌شود، سپس یک خانم خوب به من گفت که ورزشگاه‌های مدرسه دولتی محلی   از آنها

gyms were being used as evacuation places I walked  for 30 minutes to an elementary school but it was  

به عنوان مکان تخلیه استفاده می شد. 30 دقیقه به مدرسه ابتدایی رفتم اما

full I walked for 30 minutes to an elementary  school but it was full everyone was sleeping on  

پر بود 30 دقیقه به مدرسه ابتدایی رفتم اما پر بود

the floor people were packed in like sardines  everyone was sleeping on the floor people were  

همه روی آن می خوابیدند. مردم

packed in like sardines they told me the junior  high school gym still had room they told me the  

مثل ساردین جمع شده بودند، آنها به من گفتند که باشگاه دبیرستان  هنوز جا دارد، آنها به من گفتند    سالن ورزشی

junior high school gym still had room so I walked  another 30 minutes with no coat and heavy bags so  

دبیرستان هنوز جا دارد، بنابراین من 30 دقیقه دیگر بدون کت و کیف سنگین راه رفتم، بنابراین

I walked another 30 minutes with no coat and  heavy bags they were passing out blankets so  

30 دقیقه دیگر بدون کت راه رفتم. کیسه‌های سنگین پتو می‌دادند، بنابراین

I got one and found a place to lie down they  were passing out blankets so I got one and  

من یکی را گرفتم و جایی برای دراز کشیدن پیدا کردم، آنها پتوهایی را از دست دادند، بنابراین من یکی را گرفتم و

found a place to lie down I couldn't sleep all  night my stomach was starting to feel queasy and  

جایی برای دراز کشیدن پیدا کردم، تمام شب نمی‌توانستم بخوابم

I had a pounding headache I couldn't sleep all  night my stomach was starting to feel queasy and  

سردرد تند تند داشتم تمام شب نتونستم بخوابم

I had a pounding headache at 4: in the morning I  decided to go back back to the train station at 4:  

in the morning I decided to go back to the train  station I thought the trains would start running  

بازگشت به ایستگاه قطار فکر کردم قطارها دوباره شروع به حرکت می‌کنند.

again I thought the trains would start running  again and someone told me all the public phones  

فکر می‌کردم قطارها دوباره شروع به حرکت می‌کنند و شخصی به من گفت که همه تلفن‌های عمومی

were working now still no sales service and  someone told me all the public phones were  

کار می‌کنند، هنوز خدمات فروش وجود ندارد و شخصی به من گفت که همه تلفن‌های عمومی کار می‌کنند

working working now still no cell service when I  got to the train station there was a line to use  

اکنون کار می‌کنند هنوز نه سرویس تلفن همراه وقتی به ایستگاه قطار رسیدم، خطی برای استفاده از

the phone when I got to the train station there  was a line to use the phone after waiting in  

تلفن وجود داشت، وقتی به ایستگاه قطار رسیدم، خطی برای استفاده از تلفن وجود داشت پس از انتظار در

line it was finally my turn to enter the phone  booth after waiting in line it was finally my  

صف، بالاخره نوبت من بود که بعد از انتظار در صف وارد باجه تلفن شوم. بالاخره

turn to enter the phone booth I tried to call  my wife but there was no answer I tried to

نوبت وارد شدن به باجه تلفن من شد، سعی کردم با همسرم تماس بگیرم اما جوابی نداد، سعی کردم با

call dang it okay I tried all right let's go

دنگ تماس بگیرم باشه سعی کردم خیلی خوب بریم

freeze okay I'm back freezing tired cool  squeezy and with a headache I stepped out  

یخ بزنم خوب برگشتم یخ زدم خسته و خفه شدم و با سردرد پامو گذاشتم بیرون

of the foam Booth freezing tired queasy and with  a headache I stepped out of the foam booth and let  

از فوم غرفه یخ زده خسته شدم و با سردرد از غرفه فوم بیرون آمدم و اجازه دادم

the contents of my stomach fly out of my mouth  and let the contents of my stomach fly out of  

محتویات شکمم از دهانم خارج شود و محتویات شکمم از

my mouth I vomited on the side of the street  I vomited on the side of the street 50 or so  

دهانم خارج شود. خیابان در کنار خیابان استفراغ کردم حدود 50

people pretended not to see me 50 or so people  pretended to not see me pretended not to see

مردم تظاهر کردند که من را نمی‌بینند 50 یا چند نفر تظاهر به ندیدن من کردند وانمود کردند که من را نمی‌بینند

me I might have cried a little I don't know I was  numb at this point numb means Fe I was not feeling  

شاید کمی گریه می‌کردم نمی‌دانم در این لحظه بی‌حس بودم یعنی Fe من احساس نمی کردم

anything thing say it with me I might have cried  a little I don't know I was numb at this point  

چیزی چیزی با من بگو شاید کمی گریه می کردم نمی دانم در این لحظه بی حس بودم

every half hour I tried again to call home every  half hour I tried again to call home all right I'm  

هر نیم ساعت دوباره سعی کردم هر نیم ساعت به خانه زنگ بزنم دوباره سعی کردم به خانه زنگ بزنم خیلی خب من برگشتم، به این فکر می‌کردم که

back I thought about getting in a very long line  for a taxi but only one taxi came every 15 minutes  

برای تاکسی

or so I thought about getting in a very long line  for a taxi but only one taxi came every 15 minutes  

در یک صف بسیار طولانی قرار بگیرم، اما هر 15 دقیقه فقط یک تاکسی می‌آمد.

or so finally after many tries to call home I got  through my family was safe Jesus I can't do this

سعی می کند با خانه تماس بگیرد من از طریق خانواده ام در امان بودم عیسی نمی توانم این

story I can't can't do this

داستان را انجام دهم نمی توانم این

story it's too

داستان را انجام دهم خیلی

emotional I thought I could do this I can't do

احساسی است فکر کردم می توانم این کار را انجام دهم نمی توانم این کار را انجام دهم

it I was so relieved I told my  wife where I was and 2 hours

خیلی راحت شدم گفتم همسرم جایی که من بودم و 2 ساعت

later I was in a warm car heading

بعد در ماشین گرمی بودم که به سمت

home all right everything was fine everything  was fine all gratitude with a positive attitude  

خانه می رفتم همه چیز خوب بود همه چیز خوب بود همه شکرگزاری با یک نگرش مثبت

and a growth mindset keep moving forward one  step at a time I'll see you in the next video

و یک طرز فکر رشد ادامه دهید یک قدم به جلو حرکت کنید. شما را در ویدیو بعدی