English Addict Ep 367 -🔴LIVE stream / Sunday 18th May 2025 / Join the LIVE Chat & Learn English

We are having a lovely day today.

امروز یه روز قشنگ رو داریم سپری میکنیم.

The sun is out.

خورشید بیرون آمده است.

Everything is ever so nice.

همه چیز همیشه خیلی قشنگه.

It is English addict once more coming to you.

این یک معتاد انگلیسی است که دوباره به سراغ شما می‌آید.

Live and direct from the birthplace of the English language. We all know where it is.

زنده و مستقیم از زادگاه زبان انگلیسی. همه ما می‌دانیم کجاست.

Come on, Mr. Duncan. Stop talking. Get on with it.

بفرمایید، آقای دانکن. حرف زدن را متوقف کن. ادامه‌اش را بگیر.

What do you want?

چه می خواهی؟

To watch your lovely, lovely live stream coming live from.

برای تماشای پخش زنده‌ی دوست‌داشتنی و زیبای شما که به صورت زنده از اینجا پخش می‌شود.

Oh my goodness, it's England.

خدای من، اینجا انگلیس است.

It's.

این است.

So much to do today.

امروز خیلی کارها برای انجام دادن هست.

A lot of things we have to do today.

امروز کارهای زیادی هست که باید انجام بدیم. حسابی

It is a busy one. It is also a hot one as well.

شلوغ است. همچنین گرم است. الان در انگلستان دمای هوا

We have a round 18 or even

حدود ۱۸ یا حتی

20 Celsius right now in England.

۲۰ درجه سانتیگراد است.

For us,

برای ما،

that is very warm, by the way.

اتفاقاً این خیلی گرم است.

Hi everybody. This is Mr. Duncan in England.

سلام به همه. این آقای دانکن در انگلستان است.

How are you today?

امروز حالت چطوره؟ حالت

Are you okay? I hope so. Are you feeling happy?

خوبه؟ امیدوارم همینطور باشد. آیا احساس خوشبختی می‌کنید؟

Are you happy today? On this Sunday,

امروز خوشحالید؟ در این یکشنبه،

the 18th of May,

هجدهم ماه مه،

ten days before we meet up in Paris.

ده روز قبل از دیدارمان در پاریس.

Ten days?

ده روز؟

Well, it's ten days until I go to Paris with Mr.

خب، ده روز دیگه مونده تا من با آقای استیو برم پاریس

Steve.

.

But of course, we are meeting on the 1st of June together.

اما البته، ما در اول ژوئن با هم ملاقات خواهیم کرد.

Everyone is meeting up.

همه دارند با هم ملاقات می‌کنند.

When I say everyone, I don't mean everyone.

وقتی میگم همه، منظورم همه نیست.

But some of you will be meeting myself and Mr.

اما بعضی از شما اول ژوئن با من و آقای استیو ملاقات خواهید کرد

Steve on the 1st of June.

.

We are getting together in Paris.

ما در پاریس دور هم جمع می‌شویم.

I can't wait, I have to say I am really excited about meeting up with you.

بی‌صبرانه منتظرم، باید بگم که واقعاً از ملاقات با شما هیجان‌زده‌ام.

I really can't wait. I can't wait Mr. Steve can't wait.

واقعاً نمی‌تونم صبر کنم. بی‌صبرانه منتظرم، آقای استیو، بی‌صبرانه منتظرم.

I have a feeling you also can't wait as well.

یه حسی بهم میگه تو هم نمیتونی صبر کنی.

Sadly, we have to wait.

متاسفانه، باید منتظر بمانیم. ما

We have no choice.

چاره ای نداریم.

We cannot make time go any faster.

ما نمی‌توانیم کاری کنیم که زمان سریع‌تر بگذرد.

Excuse me.

ببخشید.

Mr. Duncan, what are you doing?

آقای دانکن، دارید چیکار می‌کنید؟

Are you wearing lipstick? No, this is not lipstick.

رژ لب میزنی؟ نه، این رژ لب نیست.

This is something to keep my lips soft

این چیزی است که لب‌هایم را نرم

and smooth so I can speak to you in a nice, clear way.

و لطیف نگه می‌دارد تا بتوانم با شما به شیوه‌ای زیبا و واضح صحبت کنم.

Here we are, then. It's lovely to be with you. I are, Mr. Duncan.

پس، ما اینجاییم. با تو بودن زیباست. من هستم، آقای دانکن.

I talk about the English language.

من در مورد زبان انگلیسی صحبت می‌کنم.

I've been doing this for quite a long time.

من مدت زیادی است که این کار را انجام می‌دهم.

Five minutes? No, five days.

پنج دقیقه؟ نه، پنج روز.

Definitely not five months. No.

قطعاً پنج ماه نیست. نه.

You are nowhere near trying.

تو اصلاً نزدیک به تلاش کردن نیستی.

19 years and you might be near.

۱۹ سالته و ممکنه نزدیک باشی.

It will be 19 years this year that I've been doing this.

امسال ۱۹ سال می‌شود که این کار را انجام می‌دهم.

I still can't quite believe it, but I have been here for a very long time,

هنوز کاملاً باورم نمی‌شود، اما مدت زیادی است که اینجا هستم،

and I plan to continue doing this for a very, very, very long time into the future.

و قصد دارم این کار را برای مدت بسیار بسیار بسیار طولانی در آینده ادامه دهم.

Lovely to have you here today. A lot of things to talk about. Of course we do have him.

خوشحالم که امروز اینجا هستید. خیلی چیزها برای صحبت کردن. البته که او را داریم.

The man will be with us.

آن مرد با ما خواهد بود.

Mr. Steve will be joining us a little bit later on in around about 2:30.

آقای استیو کمی بعد، حدود ساعت ۲:۳۰ به ما ملحق خواهد شد.

He's been so busy over the past two days because the weather is so beautiful.

او در این دو روز گذشته خیلی سرش شلوغ بوده چون هوا خیلی قشنگ بوده.

We've had such lovely weather.

ما چنین هوای دلپذیری را تجربه کرده‌ایم.

And by the way, did you see my live stream last week as well?

و راستی، پخش زنده‌ی هفته‌ی پیش من رو هم دیدی؟

I was taking a lovely walk and showing you some of the beautiful scenery around here in the place in which I live.

داشتم یه پیاده‌روی دلچسب می‌کردم و داشتم بعضی از مناظر زیبای اطراف، تو محل زندگیم، رو بهتون نشون می‌دادم.

This guy will be with us at around about 2:30.

این یارو حدود ساعت ۲:۳۰ با ما خواهد بود.

He's been such a busy bee over the past couple of days, and he also is very excited.

او در این چند روز گذشته خیلی سرش شلوغ بوده، و خیلی هم هیجان‌زده است.

Mr. Steve will be with us.

آقای استیو با ما خواهد بود.

We are both

ما هر دو

joining some of you in Paris on the 1st of June.

در اول ژوئن به برخی از شما در پاریس ملحق خواهیم شد.

That is happening.

این اتفاق دارد می‌افتد.

Well, I would say it is happening two weeks from today.

خب، به نظرم این اتفاق دو هفته دیگه از امروز می‌افته.

Oh my goodness, two weeks from today we will be in Paris

خدای من، دو هفته دیگه ما تو پاریس هستیم و

meeting up with some of you. I can't wait.

با بعضی از شما ملاقات خواهیم کرد. صبر ندارم.

And of course if you can't be there, if you can't get there, it's okay because we will be streaming the whole thing live, as well.

و البته اگر نمی‌توانید آنجا باشید، اگر نمی‌توانید به آنجا بروید، اشکالی ندارد چون ما کل ماجرا را به صورت زنده پخش خواهیم کرد.

Hello to the live stream. Lovely to see you.

سلام به پخش زنده. از دیدنت خوشحالم.

Who was first?

کی اول بود؟

Oh. Very interesting.

اوه. خیلی جالبه.

Beatrice.

بئاتریس

Congratulations to you.

تبریک به شما.

It just so happens that we are meeting up with you in Paris.

اتفاقاً ما در پاریس با شما ملاقات می‌کنیم. ما

We are looking forward to it.

مشتاقانه منتظر آن هستیم.

It should be okay.

باید درست بشه.

Although I did hear from Louis this morning.

هرچند امروز صبح از لویی شنیدم.

He sent me a message to say there is a big football match taking place on the 31st of May, and I think it's between

او برای من پیام فرستاد که یک مسابقه فوتبال بزرگ در تاریخ ۳۱ می برگزار می‌شود و فکر می‌کنم بین

France and I can't remember who else it is.

فرانسه باشد و یادم نمی‌آید چه تیم دیگری باشد.

I think it might be Milan, I might be wrong.

فکر می‌کنم میلان باشد، شاید اشتباه می‌کنم.

So there is a big football match taking place the day before.

بنابراین یک مسابقه فوتبال بزرگ روز قبل برگزار می‌شود.

We have our live rendezvous, so that should be very interesting.

ما قرار ملاقات زنده داریم، بنابراین باید خیلی جالب باشه.

If Paris win, because apparently that is the team that is playing the French team, the Paris team.

اگر پاریس ببرد، چون ظاهراً این تیمی است که با تیم فرانسه، تیم پاریس، بازی می‌کند.

You can tell that I don't know much about football.

میشه گفت من از فوتبال چیز زیادی نمیدونم.

I am revealing my ignorance of the game of football, but if they win, I would imagine

من دارم بی‌اطلاعی‌ام از بازی فوتبال را آشکار می‌کنم، اما اگر آنها ببرند، تصور می‌کنم روز بعد

there will be a lot of people out and about in the streets the following day, so that should be very interesting.

کلی آدم توی خیابان‌ها باشند ، بنابراین این باید خیلی جالب باشد.

Very interesting indeed.

خیلی جالبه واقعاً.

We are hoping to do some lovely sightseeing as well.

ما هم امیدواریم گشت و گذارهای زیبایی داشته باشیم.

We will be visiting a couple of places.

ما از چند جا بازدید خواهیم کرد.

I want to go and see the Monet exhibition at the orangery.

می‌خواهم بروم و نمایشگاه مونه را در نارنجستان ببینم.

I am looking forward to seeing that very much.

خیلی مشتاقم اون رو ببینم.

One of my one of my things on my list of things that I would like to do before I sniff it.

یکی از کارهایی که توی لیست کارهایی که دوست دارم قبل از بو کشیدنش انجام بدم، هست.

To be honest with you,

راستش را بخواهید،

Mr. Steve is coming up.

آقای استیو دارد بالا می‌آید.

We are talking about criticism in a few moments from now.

چند لحظه دیگه در مورد نقد صحبت می‌کنیم.

Criticism. Mr.

انتقاد. آقای

Duncan, do you ever get criticised for things?

دانکن، آیا تا به حال از شما به خاطر چیزهایی انتقاد شده است؟

I know I get a lot

می‌دانم که

of criticism

from people, mostly from Mr.

از مردم انتقادهای زیادی دریافت می‌کنم، بیشتر از طرف آقای

Steve.

استیو. او

He is my biggest critic.

بزرگترین منتقد من است.

Well, we will be looking at that in a few moments from now.

خب، چند لحظه بعد به بررسی آن خواهیم پرداخت.

What else are we doing today?

امروز چه کار دیگری انجام می‌دهیم؟

We are looking at well, we will be playing the game, by the way.

ما خوب بررسی می‌کنیم، ضمناً بازی را انجام خواهیم داد.

Guess the picture idiom that also is coming up a little bit later on as well.

اصطلاح تصویری را که کمی بعد مطرح می‌شود، حدس بزنید.

Also, we are talking about bargain shops, shops where you can go in and buy lots and lots of things for a very low price.

همچنین، ما در مورد مغازه‌های ارزان‌قیمت صحبت می‌کنیم، مغازه‌هایی که می‌توانید وارد آنها شوید و چیزهای بسیار زیادی را با قیمت بسیار پایین بخرید.

We have them here and we will be talking about those a little bit later on.

ما آنها را اینجا داریم و بعداً کمی در مورد آنها صحبت خواهیم کرد.

As well.

همینطور.

We also have a very interesting phrase that we are going to talk about.

یه اصطلاح خیلی جالب هم داریم که قراره در موردش صحبت کنیم.

What does it mean? If you dig the dirt,

یعنی چی؟ اگر خاک را بکَنی،

dig the dirt, what does it mean and what is it all about?

خاک را بکَنی، یعنی چه و اصلاً قضیه از چه قرار است؟

Find out a little bit later on.

کمی بعدتر متوجه خواهید شد.

Also, we have nature.

ضمناً ما طبیعت داریم.

We have an animal that is lost and lonely.

ما حیوانی داریم که گم شده و تنهاست.

We also have an animal that keeps coming into the garden on a very regular basis at the moment.

ما همچنین یک حیوان داریم که در حال حاضر مرتباً به باغ می‌آید. با توجه به

All of that coming up today, I told you it was going to be a busy one, didn't I?

همه این چیزهایی که امروز مطرح شد، بهت گفته بودم که قراره حسابی شلوغ باشه، مگه نه؟

As I mentioned, we are in Paris. We will be there.

همانطور که اشاره کردم، ما در پاریس هستیم. ما آنجا خواهیم بود.

And as a way of getting me in the mood and hopefully you in the mood

و به عنوان راهی برای اینکه حال و هوای خودم را عوض کنم و امیدوارم شما هم حال و هوای

for a little bit of tete a tete.

کمی گپ و گفت را داشته باشید.

I cannot wait for the day when we meet up in Paris.

بی‌صبرانه منتظر روزی هستم که در پاریس همدیگر را ببینیم.

It should be a lot of fun.

باید خیلی خوش بگذره.

I can't wait, I really can't.

نمی‌تونم صبر کنم، واقعاً نمی‌تونم.

It's going to be so much fun.

خیلی خیلی خوش میگذره.

We are going to have a super duper time, and we will be getting together on the 1st of June and the City of Romance.

ما قرار است اوقات فوق‌العاده‌ای داشته باشیم و در اول ژوئن و در شهر عاشقانه‌ها دور هم جمع خواهیم شد.

Apparently,

ظاهراً،

according to a lot of people who like to have a little kiss and a little by the same.

طبق گفته بسیاری از افرادی که دوست دارند بوسه کمی داشته باشند و کمی هم به همین ترتیب.

I wonder how many people go to Paris for their honeymoon.

من تعجب می‌کنم که چند نفر برای ماه عسل به پاریس می‌روند.

I would imagine a lot of people who get married will go on holiday to a place

من تصور می‌کنم بسیاری از افرادی که ازدواج می‌کنند، برای تعطیلات به مکانی رمانتیک می‌روند

that is romantic, and I would imagine one of those places would be Paris, or maybe Rome.

و تصور می‌کنم یکی از آن مکان‌ها پاریس یا شاید رم باشد.

I think Rome is another popular choice.

فکر می‌کنم رم یکی دیگر از انتخاب‌های محبوب است.

If you get married and maybe you want to spend a little bit of time with your new partner. Oh,

اگر ازدواج کرده‌اید و شاید بخواهید کمی با شریک جدیدتان وقت بگذرانید. اوه،

ooh la la.

اوه لا لا.

As they say in France, the live chat is very busy.

همانطور که در فرانسه می‌گویند، چت زنده خیلی شلوغ است. ما

We have Vitus. Hello.

ویتوس را داریم. سلام. ما

We have you.

تو را داریم.

Nene. Hello.

ننه سلام.

You, Nene, it's nice to see you here today.

تو، ننه، خوشحالم که امروز اینجا می‌بینمت.

I haven't seen your name before.

من تا حالا اسم شما رو ندیدم.

Is it your first time or have you been here before?

دفعه اولته یا قبلاً هم اومدی اینجا؟

Maybe it is not your first time.

شاید بار اولت نباشه. ما

We also have Vvip Lee. Hello. Vvip, nice to see you here as well.

همچنین Vvip Lee را داریم. سلام. وی‌آی‌پ، از دیدنت اینجا هم خوشحالم.

A lot of people asking Mr. Duncan.

خیلی‌ها از آقای دانکن می‌پرسند. اون چیه

What is that on your shoulder?

روی شونه ات؟

This? You mean this? This?

این؟ منظورت اینه؟ این؟

Why are you so nosy?

چرا اینقدر فضولی؟

You are so nosy.

خیلی فضولی.

You are always asking questions.

شما همیشه در حال پرسیدن سوال هستید.

This is an item of clothing

این یک لباس است

that you have probably seen already in one of my recent lessons.

که احتمالاً قبلاً در یکی از درس‌های اخیر من دیده‌اید.

But you will be seeing a lot of it next week because I am making a full length lesson.

اما هفته آینده بخش زیادی از آن را خواهید دید چون من در حال تهیه یک درس کامل هستم.

I used to make very long lessons, almost like mini movies, little movies.

من قبلاً درس‌های خیلی طولانی‌ای می‌ساختم، تقریباً مثل فیلم‌های کوتاه، فیلم‌های کوچک.

So I've been making one of those.

بنابراین من یکی از آنها را درست کرده‌ام.

And in that movie lesson

و در آن درس فیلم،

I've been wearing this shirt.

من این پیراهن را پوشیده‌ام.

But this is no ordinary shirt.

اما این یک پیراهن معمولی نیست.

First of all, it doesn't belong to me.

اولاً، مال من نیست.

It's actually Mr. Steve's shirt. Also,

در واقع پیراهن آقای استیو است. همچنین،

if I told you that this shirt is almost.

اگر به شما بگویم که این پیراهن تقریباً ...

40 years old.

۴۰ ساله.

40 years old. This shirt.

۴۰ ساله. این پیراهن.

And yet it still looks rather nice.

و با این حال هنوز هم نسبتاً زیبا به نظر می‌رسد.

Would you like me to model it?

دوست داری من مدلش کنم؟

Because I used to be a model

چون قبلاً

in my dreams.

توی خواب‌هام مدل بودم.

Oh, yes. I like this.

اوه، بله. من این را دوست دارم.

Do you know what? I might wear this in Paris.

میدونی چیه؟ شاید اینو تو پاریس بپوشم.

I think the Parisians will really like this.

فکر می‌کنم پاریسی‌ها واقعاً از این خوششان بیاید.

Look at that.

به آن نگاه کن.

Oh. Fancy pants, Mr. Duncan.

اوه. شلوار شیکی است، آقای دانکن.

Fancy pants.

شلوار فانتزی.

I think this type of shirt.

به نظرم این مدل پیراهن.

Has a name.

اسم دارد.

This particular design is called paisley.

این طرح خاص، بته‌جقه (paisley) نام دارد.

It is a paisley design.

طرح آن طرح بته جقه است.

It reminds me a little bit of those magic eyes.

یه جورایی منو یاد اون چشمای جادویی میندازه.

Do you remember Magic Eyes? Many years ago? They used to have magic eyes.

چشم‌های جادویی رو یادت هست؟ خیلی سال پیش؟ آنها قبلاً چشمان جادویی داشتند.

And they were paintings or pictures that you would look at, and they would reveal an image hidden within it.

و آنها نقاشی‌ها یا تصاویری بودند که به آنها نگاه می‌کردید، و تصویری پنهان در درون آنها آشکار می‌شد.

Well, this shirt reminds me

خب، این پیراهن من را

of a magic eye.

یاد چشم جادویی می‌اندازد.

It really does.

واقعاً همینطور است. خیلی

It's lovely, isn't it? Very nice.

دوست‌داشتنیه، مگه نه؟ خیلی خوب.

And this shirt,

و این پیراهن،

it must be very good quality.

باید خیلی باکیفیت باشد.

That's all I can say. I think it's very good quality because

فقط همینو می‌تونم بگم. به نظرم کیفیت خیلی خوبی داره چون

it is nearly 40 years old and it still looks quite nice, even though I think maybe there are a couple of buttons missing.

تقریباً ۴۰ سال از ساختش می‌گذره و هنوز هم خیلی قشنگ به نظر می‌رسه، هرچند فکر می‌کنم شاید چند تا دکمه‌اش گم شده باشه.

And you know what happens when you have a favourite item of clothing?

و می‌دانید وقتی یک لباس مورد علاقه دارید چه اتفاقی می‌افتد؟

Quite often it will wear out very quickly,

اغلب اوقات خیلی زود کهنه می‌شود،

but I think this is quite a nice shirt and I haven't worn this for ages, so that's the reason why I decided to wear it.

اما به نظرم این پیراهن خیلی قشنگ است و من مدت‌هاست که آن را نپوشیده‌ام، به همین دلیل تصمیم گرفتم آن را بپوشم.

Oh, do.

اوه، انجامش بده.

I might wear this in Paris.

شاید اینو تو پاریس بپوشم.

We will see what happens.

خواهیم دید چه اتفاقی می‌افتد.

So for those wondering what is that thing on your shoulder?

خب، برای اونایی که می‌پرسن اون چیز روی شونه‌ات چیه؟

That thing is this shirt,

آن چیز همین پیراهنی است که

which I'm now having difficulty taking off.

الان در درآوردنش مشکل دارم.

There it is.

اونجاست. آیا

Will I wear this in Paris?

این را در پاریس خواهم پوشید؟

We will have to wait and see.

باید صبر کنیم و ببینیم.

Mr. Steve will be with us in a round ten minutes from now.

آقای استیو ده دقیقه‌ی دیگر با ما خواهند بود.

Francesco says it looks like the type of shirt that a hippie would wear.

فرانچسکو می‌گوید شبیه پیراهنی است که یک هیپی می‌پوشد.

Do we still have hippies

آیا هنوز هیپی داریم؟

in the 1950s, late 50s, 1960s

در دهه‌های ۱۹۵۰، اواخر دهه ۱۹۵۰ و دهه ۱۹۶۰

hippies were everywhere.

هیپی‌ها همه جا بودند.

They were often referred to as beatniks in this country.

آنها اغلب در این کشور به عنوان بیتنیک شناخته می‌شدند.

So here in the UK, we used to call them beatniks.

خب، اینجا در بریتانیا، ما قبلاً به آنها بیتنیک می‌گفتیم.

A beatnik is a hippie.

بیتنیک یک هیپی است.

In the USA they had hippies.

در آمریکا هیپی‌ها بودند.

Quite often they would be, I suppose, their political view would be more towards the left of politics,

فکر می‌کنم اغلب اوقات، دیدگاه سیاسی آنها بیشتر به سمت چپ سیاست متمایل بود،

and quite often they would get involved with protests and anything connected to social justice.

و اغلب در اعتراضات و هر چیزی که به عدالت اجتماعی مربوط می‌شد، شرکت می‌کردند.

I suppose. Hippies. I don't think we have hippies anymore.

گمان می‌کنم. هیپی ها. فکر نمی‌کنم دیگه هیپی داشته باشیم.

There might be 1 or 2 in politics, but I don't know.

شاید یکی دو نفر در سیاست باشند، اما من نمی‌دانم.

I don't know if there are still hippies around.

نمی‌دانم هنوز هیپی‌ها اینجا هستند یا نه.

If you don't know what a hippie is, I'll look it up on the internet.

اگر نمی‌دانید هیپی چیست، من در اینترنت جستجو می‌کنم.

I'm sure they will tell you all about it.

مطمئنم که همه چیز را در موردش به تو خواهند گفت.

Talking of Europe, because we are meeting up in Paris, the Eurovision Song Contest took place last night.

صحبت از اروپا شد، چون قرار است در پاریس همدیگر را ببینیم، دیشب مسابقه آواز یوروویژن برگزار شد.

Oh my goodness.

ای خدای من.

I am one of those people who is so old.

من یکی از آن آدم‌هایی هستم که خیلی پیر شده‌ام.

I remember when the Eurovision Song Contest was just about songs,

یادم می‌آید زمانی مسابقه آواز یوروویژن فقط درباره آهنگ‌ها بود،

funny songs.

آهنگ‌های خنده‌دار.

See, I remember puppet on a string.

ببین، من عروسک خیمه شب بازی را به یاد دارم. «

Puppet on a string was a song that would the Eurovision Song Contest a long time ago.

عروسک نخی» آهنگی بود که مدت‌ها پیش در مسابقه آواز یوروویژن اجرا شد.

I'm just a puppet on the string.

من فقط یه عروسک خیمه شب بازی روی نخ هستم.

Something like that.

یه چیزی شبیه اون. به

Anyway, I can't remember how it goes, but it was a big song way back.

هر حال، یادم نمی‌آید چطور پیش رفت، اما خیلی وقت پیش آهنگ بزرگی بود.

But nowadays, of course, all of the politics,

اما امروزه، البته،

as you might say it, has contaminated everything we do.

همانطور که می‌توان گفت، تمام سیاست، هر کاری را که انجام می‌دهیم آلوده کرده است.

It's very hard to do anything nowadays without politics being in there somewhere, spoiling the whole thing.

این روزها انجام هر کاری بدون دخالت سیاست و خراب کردن همه چیز خیلی سخت است.

I have to say, it does seem a little bit sad that that happens, but

باید بگویم، به نظر می‌رسد کمی ناراحت‌کننده است که این اتفاق می‌افتد، اما

who won? By the way? I can't remember who won.

چه کسی برنده شد؟ ضمناً؟ یادم نمیاد کی برنده شد.

Who won the Eurovision Song Contest?

چه کسی برنده مسابقه آواز یوروویژن شد؟

I don't even know.

من حتی نمی‌دانم.

I didn't watch it.

من آن را تماشا نکردم.

You see,

ببین،

I'm sure someone will tell me.

مطمئنم یکی بهم میگه.

I know who didn't win.

من می‌دانم چه کسی برنده نشد.

I know we didn't win.

می‌دانم که ما برنده نشدیم.

I'm definitely sure that we did not win.

من کاملاً مطمئنم که ما برنده نشدیم.

In fact, I don't think we got any votes midway through the telephone voting.

در واقع، فکر نمی‌کنم در اواسط رأی‌گیری تلفنی هیچ رأیی گرفته باشیم.

I don't think we got any votes.

فکر نمی‌کنم رأیی آورده باشیم.

I wonder why why, why are we so unpopular?

من تعجب می‌کنم که چرا، چرا ما اینقدر نامحبوب هستیم؟

I don't know why.

نمی‌دانم چرا.

I have no idea what could be happening.

من هیچ ایده‌ای ندارم که چه اتفاقی ممکن است در حال رخ دادن باشد.

Apparently Austria

ظاهراً اتریش

were the winners of this year's Eurovision Song Contest.

برنده مسابقه آواز یوروویژن امسال بود.

Austria. Thank you for telling me, everyone. That's lovely.

اتریش ممنون که بهم گفتین، از همه‌تون ممنونم. این خیلی قشنگه.

Now I know.

حالا می‌دانم.

Are you a person who enjoys criticism?

آیا شما فردی هستید که از انتقاد لذت می‌برید؟

I think these days we do live in an age where people are more likely

فکر می‌کنم این روزها در عصری زندگی می‌کنیم که مردم بیشتر از

to criticise other people.

دیگران انتقاد می‌کنند.

In fact, there are many people nowadays who make a lot of money from simply criticising other people.

در واقع، امروزه افراد زیادی هستند که صرفاً با انتقاد از دیگران پول زیادی به دست می‌آورند.

And I think it is an interesting word to criticise, to be a critic,

و به نظرم کلمه جالبی است برای انتقاد کردن، منتقد بودن،

criticise and of course criticism.

انتقاد کردن و البته انتقاد کردن.

The word critic derives from the Greek and means skilled judge.

کلمه Critic (منتقد) ریشه یونانی دارد و به معنای قاضی ماهر است.

It is worth noting that a person can be self-critical sometimes.

شایان ذکر است که فرد می‌تواند گاهی اوقات از خود انتقاد کند.

It is an interesting word,

کلمه جالبی است،

the action of putting forward an objection or expressing the thought of a person or group is to criticise,

عمل طرح یک اعتراض یا بیان اندیشه یک شخص یا گروه، انتقاد کردن،

to be critical,

انتقاد کردن،

to be a critic, a person who criticises another person or a group of people is often referred to as a critic.

منتقد بودن است، کسی که از شخص یا گروهی دیگر انتقاد می‌کند، اغلب منتقد نامیده می‌شود.

A person who criticises other people.

کسی که مدام از دیگران انتقاد می‌کند.

It is a common action.

یک اقدام رایج است.

The thing said, is criticism.

چیزی که گفته شد، انتقاد است.

It is the thing being put forward as a thought or a mistake.

این چیزی است که به عنوان یک فکر یا یک اشتباه مطرح می‌شود.

So quite often when you criticise someone, you are expressing your own opinion

بنابراین اغلب وقتی از کسی انتقاد می‌کنید، نظر خودتان را

about that person or that thing or that group.

در مورد آن شخص یا آن چیز یا آن گروه بیان می‌کنید.

You are finding fault

شما در حال پیدا کردن ایراد

with, that person you are talking about, or expressing the things that are not good or things you are dissatisfied with.

از شخصی هستید که در مورد او صحبت می‌کنید، یا چیزهایی را که خوب نیستند یا از آنها ناراضی هستید، بیان می‌کنید.

For example, you might say to someone, you are not working as hard as you used to.

برای مثال، ممکن است به کسی بگویید که دیگر مثل قبل سخت کار نمی‌کنید.

Maybe your boss is unhappy with your work.

شاید رئیس شما از کارتان راضی نباشد.

He might criticise your work because you are not working as hard as you used to.

او ممکن است از کار شما انتقاد کند زیرا شما به اندازه گذشته سخت کار نمی‌کنید.

So that is a type of criticism.

پس این هم نوعی انتقاد است.

This painting could have been done by a child of five, so perhaps one of your friends decides to take up a hobby.

این نقاشی می‌توانست توسط یک کودک پنج ساله کشیده شود، بنابراین شاید یکی از دوستان شما تصمیم بگیرد که یک سرگرمی را دنبال کند.

Maybe they they want to start painting pictures.

شاید آنها بخواهند شروع به نقاشی کنند.

And they show one of their pictures to you.

و یکی از عکس‌هایشان را به شما نشان می‌دهند.

One of their beautiful paintings.

یکی از نقاشی‌های زیبایشان.

But you don't like it, so you criticise it.

اما شما آن را دوست ندارید، بنابراین از آن انتقاد می‌کنید.

You say things against that particular thing, and I suppose also against the person who painted it.

شما چیزهایی علیه آن چیز خاص می‌گویید، و گمان می‌کنم علیه کسی که آن را نقاشی کرده هم.

So you might say, oh, this painting, it's not very good.

بنابراین ممکن است بگویید، اوه، این نقاشی، خیلی خوب نیست.

It could have been done by a child of five, a child

این کار را یک کودک پنج ساله هم می‌توانست انجام دهد، یک کودک هم

could have painted that picture.

می‌توانست آن نقاشی را بکشد.

That is a type of criticism.

اینم یه نوع انتقاده

We might also describe it as unfair criticism.

همچنین ممکن است آن را به عنوان انتقاد ناعادلانه توصیف کنیم.

Maybe you are being very unfair or unkind about it as well.

شاید شما هم در مورد آن خیلی ناعادلانه یا نامهربان هستید.

So sometimes criticism is just a way of being mean and horrible to another person.

بنابراین گاهی اوقات انتقاد فقط راهی برای بدرفتاری و نفرت‌انگیز بودن با شخص دیگر است.

The person doing the criticising is often referred to as a critic.

کسی که انتقاد می‌کند، اغلب به عنوان منتقد شناخته می‌شود.

The critic is the person doing the criticising.

منتقد کسی است که انتقاد می‌کند.

A social commentator might also be described as a critic.

یک مفسر اجتماعی را می‌توان منتقد نیز توصیف کرد.

Let's face it.

بیایید با آن روبرو شویم.

Have you noticed these days it would appear that everyone is now a social commentator?

آیا متوجه شده‌اید که این روزها به نظر می‌رسد همه اکنون مفسر اجتماعی هستند؟

If you have a computer and the keyboard,

اگر یک کامپیوتر و کیبورد دارید،

you two can become a social commentator and they do seem to be everywhere at the moment.

می‌توانید هر دوی شما یک مفسر اجتماعی شوید و به نظر می‌رسد که در حال حاضر همه جا حضور دارند.

A person who criticises might also be described as a social commentator.

فردی که انتقاد می‌کند را می‌توان مفسر اجتماعی نیز توصیف کرد.

They are making comments about society and the way in which we live.

آنها در مورد جامعه و نحوه زندگی ما اظهار نظر می‌کنند.

Sometimes the things said, not just

بعضی وقت‌ها چیزهایی که گفته می‌شود، فقط

I will explain what we mean there.

من نیستم که توضیح می‌دهم منظورمان چیست.

If something is not just it means it is not fair.

اگر چیزی عادلانه نباشد، به این معنی است که منصفانه نیست.

The thing being said is unfair.

حرف‌هایی که زده می‌شود، غیرمنصفانه است.

It is not just it is cruel. It is unfair.

فقط این نیست که ظالمانه است. ناعادلانه است.

They are often seen as unfair criticism.

آنها اغلب به عنوان انتقاد ناعادلانه تلقی می‌شوند.

So sometimes if you criticise another person,

بنابراین گاهی اوقات اگر از شخص دیگری انتقاد کنید،

sometimes it can appear as if you're being cruel

ممکن است طوری به نظر برسد که انگار بی‌رحم هستید

and mean to be too harsh or make unreasonable remarks towards

و منظور بدی دارید که بیش از حد تند باشید یا اظهارات غیرمنطقی نسبت به

someone might be seen as unfair criticism.

کسی داشته باشید، ممکن است به عنوان انتقاد ناعادلانه تلقی شود.

Criticism, of course, can also be useful.

البته انتقاد هم می‌تواند مفید باشد. به

I think sometimes it is a good thing to criticise

نظرم گاهی اوقات انتقاد از

other people

دیگران

and the way they do things.

و نحوه‌ی انجام کارهاشون کار خوبیه.

So sometimes criticism, criticising, making comments about something

بنابراین گاهی اوقات انتقاد، ایراد گرفتن، اظهار نظر در مورد چیزی

can be useful.

می‌تواند مفید باشد.

It can be useful as a way of making sure something is done correctly and within the rules.

این می‌تواند به عنوان راهی برای اطمینان از انجام صحیح و طبق قوانین مفید باشد.

We often describe it as constructive criticism,

ما اغلب آن را به عنوان انتقاد سازنده توصیف می‌کنیم،

criticism that has been thought about criticism.

انتقادی که در مورد انتقاد فکر شده است.

It is helpful.

مفید است.

It is possible to criticise another person and help them at the same time.

می‌توان همزمان از شخص دیگری انتقاد کرد و به او کمک کرد.

It is possible. Sometimes we describe it as useful criticism

این امکان وجود دارد. گاهی اوقات آن را به عنوان انتقاد مفید

or valuable criticism.

یا انتقاد ارزشمند توصیف می‌کنیم.

This happens to me a lot, by the way.

اتفاقاً این اتفاق زیاد برای من می‌افتد.

I remember when I first started making my YouTube videos a long, long time ago.

یادم می‌آید خیلی خیلی وقت پیش، اولین باری که شروع به ساختن ویدیوهای یوتیوبم کردم.

A lot of people used to criticise me.

خیلی‌ها قبلاً از من انتقاد می‌کردند.

They used to say some very mean and unfair things.

آنها حرف‌های بسیار رکیک و غیرمنصفانه‌ای می‌زدند.

So it does happen quite a lot.

بنابراین این اتفاق خیلی زیاد می‌افتد. در

What about you?

مورد شما چطور؟

Do you like being criticised?

آیا از انتقاد خوشتان می‌آید؟

Have you ever criticised another person?

آیا تا به حال از شخص دیگری انتقاد کرده‌اید؟ به

I would say that it is fair that

نظرم منصفانه است که

a lot of people do not enjoy criticism.

خیلی‌ها از انتقاد خوششان نیاید.

They do not like being criticised at all.

اصلاً از انتقاد خوششان نمی‌آید.

Talking of which, here is a guy who loves to criticise everything Mr.

حالا که صحبتش شد، این یارو کسیه که عاشق انتقاد از همه چیزه. آقای

Steve will be with us in a few moments from now.

استیو چند لحظه دیگه با ما خواهد بود.

Yes, he is here today.

بله، او امروز اینجاست.

Mr. Steve will be joining us in the studio.

آقای استیو در استودیو به ما ملحق خواهد شد.

We are talking about discount shops, shops that you can go into and buy lots and lots of things for a very low price.

ما در مورد فروشگاه‌های تخفیف‌دار صحبت می‌کنیم، فروشگاه‌هایی که می‌توانید به آنها بروید و چیزهای بسیار زیادی را با قیمت بسیار پایین بخرید.

Also, we will be looking at the phrase digging the dirt.

همچنین، عبارت «حفاری خاک» (kiving the dirt) را بررسی خواهیم کرد.

What does that mean?

این یعنی چی؟ تا

Find out in a few moments from now right here on English Addict.

چند لحظه دیگر، همینجا در English Addict، متوجه خواهید شد. دور نشو

Don't go away.

.

You do.

شما این کار را می‌کنید.

English addict is with you on a Sunday afternoon.

معتاد انگلیسی عصر یکشنبه با شماست.

Mr. Steve is coming soon.

آقای استیو به زودی می‌آید.

I'm a big boy now.

من الان یه پسر بزرگم.

As it says on the screen, English addict is with you today.

همانطور که روی صفحه نمایش نوشته شده، «معتاد انگلیسی» امروز با شماست.

Coming up at the moment. Yes.

همین لحظه در حال ظهور است. بله.

He will be with us.

او با ما خواهد بود.

I really have to clean my studio.

من واقعاً باید استودیوم را تمیز کنم.

I do,

بله،

I I'm very aware that I am surrounded by dust.

من کاملاً آگاهم که اطرافم پر از گرد و غبار است.

I don't know why there is dust everywhere in my studio,

نمی‌دانم چرا همه جای استودیوی من،

all over my monitors, all over my table.

روی مانیتورهایم، روی میز کارم، گرد و غبار نشسته است.

There are cobwebs all around me.

دور و برم تار عنکبوت بسته.

And I have a feeling Mr.

و من احساس می‌کنم آقای

Steve might be angry about that because he does not like cobwebs.

استیو ممکن است از این بابت عصبانی باشد، چون از تار عنکبوت خوشش نمی‌آید.

Because where there are cobwebs, there are normally spiders.

زیرا هر جا که تار عنکبوت باشد، معمولاً عنکبوت هم هست.

And Mr.

Steve does not like those spiders.

و آقای

استیو از آن عنکبوت‌ها خوشش نمی‌آید.

They get everywhere. Here he is. Then it is the one, the only.

آنها به همه جا می‌رسند. او اینجاست. آنگاه آن یگانه، یگانه است.

He is loved by everyone. Well

او محبوب همه است. خب

almost everyone.

تقریباً همه.

It's Mr. Steve

آقای استیو است

and now everyone.

و حالا همه.

And may I add my welcome to what is a gorgeous day here in the UK.

و اجازه دهید به این روز باشکوه در بریتانیا خوشامد بگویم.

To all you beautiful, wonderful viewers from across the globe,

به همه شما بینندگان زیبا و شگفت‌انگیز از سراسر جهان،

we have had an unprecedented period of good weather.

ما یک دوره بی‌سابقه از هوای خوب را پشت سر گذاشتیم.

You've probably mentioned this, Mr. Duncan.

احتمالاً به این موضوع اشاره کرده‌اید، آقای دانکن.

We've had something like, oh, a month, at least three weeks of rain and Surrey of sun.

ما چیزی حدود، اوه، یک ماه، حداقل سه هفته باران و ساری آفتاب داشتیم.

We've had three weeks of constant sun, at least every day, hardly a break.

ما سه هفته است که حداقل هر روز، آفتاب مداوم داریم، به ندرت وقفه‌ای.

And, I know friends that have been on holiday to Spain, to Portugal,

و من دوستانی را می‌شناسم که برای تعطیلات به اسپانیا، پرتغال و

to all over the world, and they've come back and they said the weather was better here.

سراسر جهان رفته‌اند، و وقتی برگشته‌اند گفته‌اند که هوا اینجا بهتر بوده است.

Yeah, that's very, very unusual

آره، این خیلی خیلی غیرمعموله

because normally we are renowned for having lots of rain, but not at the moment.

چون معمولاً ما به خاطر بارندگی زیاد معروفیم، اما الان نه.

And so I've been able to get out in the garden.

و بنابراین من توانستم به باغ بروم.

Mr. Duncan has been able to do lots of filming outdoors for new lessons for you, all of which I'm sure you've noticed.

آقای دانکن توانسته است فیلمبرداری زیادی در فضای باز برای درس‌های جدید شما انجام دهد، که مطمئنم همه آنها را متوجه شده‌اید.

Yes, working very hard, traipsing across fields, climbing over

بله، خیلی سخت کار کردن، راه رفتن روی چمنزارها، بالا رفتن از

fields.

چمنزارها.

Okay, Steve, I waterfalls. Are you okay? I don't know what you're about there.

باشه، استیو، من آبشارها رو تجربه می‌کنم. حالت خوبه؟ من نمی‌دانم شما آنجا چه کاره هستید.

You've been making a lot of effort.

شما تلاش زیادی کرده‌اید.

I have to make your new lesson. Can I just say you are actually right there? Steve, I have been.

باید درس جدیدت رو آماده کنم. فقط میتونم بگم که تو واقعاً اونجا هستی؟ استیو، من بوده‌ام.

I don't think I've been so busy as I as I have in a very long time.

فکر نمی‌کنم مدت زیادی به اندازه الان سرم شلوغ بوده باشه.

If you were wondering what was going on, then I haven't put the microphone next to Mr.

اگر کنجکاو بودید که چه اتفاقی دارد می‌افتد، پس من میکروفون را کنار آقای

Steve.

استیو نگذاشته‌ام.

And I realised at the very last moment.

و من در آخرین لحظه فهمیدم.

So, Steve, can you do something for me?

خب، استیو، می‌تونی یه کاری برام بکنی؟

Can can you just hold on for a second?

میشه فقط یه لحظه تحمل کنی؟

I'm going to play something and then I will, I will adjust Mr.

من یه چیزی پخش می‌کنم و بعدش،

Steve's microphone, because it is nowhere near the place where it should be doing it deliberately.

میکروفون آقای استیو رو تنظیم می‌کنم، چون اصلاً به جایی که باید تنظیمش کنم نزدیک نیست.

Deliberately.

عمداً.

'm almost certain no one noticed that.

تقریباً مطمئنم که هیچ‌کس متوجه آن نشد.

I don't think anyone noticed.

فکر نمی‌کنم کسی متوجه شده باشد.

Do you think they noticed? Steve,

فکر می‌کنید متوجه شدند؟ استیو،

do I sound any better now, Mr. Duncan?

صدای من الان بهتر شده آقای دانکن؟

Yeah. He was. Could you hear me before? Let's hope things are better now. Anyway.

آره. او بود. قبلاً صدای من را می‌شنیدی؟ بیایید امیدوار باشیم که اوضاع الان بهتر شده باشد. به هر حال.

We have to draw attention to it.

ما باید توجه‌ها را به آن جلب کنیم.

No, I did panic slightly.

نه، کمی وحشت کردم.

I panicked a little bit because I realised that whatever I was doing with my my controls, I couldn't get your voice to appear.

کمی وحشت کردم چون فهمیدم هر کاری با کنترل‌هایم بکنم، نمی‌توانم صدای تو را پخش کنم.

And I thought, oh, I know what I've done.

و فکر کردم، اوه، من می‌دانم چه کار کرده‌ام.

I haven't put Mr..

من

Mr. Steve's lovely microphone next to his face.

میکروفون دوست‌داشتنی آقای... آقای استیو را کنار صورتش نگذاشته‌ام. به

Anyway, it doesn't matter.

هر حال، فرقی نمی‌کند.

It's deliberate. Deliberate?

عمدی است. عمدی؟ می‌خوای

You want to silence me, Mr. Duncan?

ساکتم کنی، آقای دانکن؟

If every week you want to silence me.

اگر هر هفته می‌خواهی مرا ساکت کنی.

If I wanted to silence you, Steve, it would be very easy to do. Trust me.

اگر می‌خواستم ساکتت کنم، استیو، خیلی راحت می‌شد این کار را انجام داد. به من اعتماد کن.

All I have to do is pull out Mr. Steve's plug.

فقط کافیه دوشاخه‌ی آقای استیو رو از پریز بکشم بیرون.

You just love to do that. Would you? Would

تو فقط دوست داری این کار را انجام بدهی. آیا شما این کار را می‌کنید؟ خیلی زیاد. (Kheyli kheili kheili mamnunam.)

very much.

For those who are wondering what this is, it is English addict with myself, Mr. Duncan.

برای کسانی که می‌پرسند این چیست، این یک معتاد انگلیسی با خودم است، آقای دانکن.

And there he is. Mr. Steve.

و او آنجاست. آقای استیو.

We will be meeting up in two weeks from today.

از امروز تا دو هفته‌ی دیگر همدیگر را ملاقات خواهیم کرد.

Two weeks from today. We will be meeting up in Paris.

از امروز تا دو هفته دیگه. ما در پاریس ملاقات خواهیم کرد.

Hopefully the weather will be.

انشالله که هوا مساعد باشه.

I really hope the weather is nice. Steve,

واقعاً امیدوارم هوا خوب باشه. استیو،

we'd better take an umbrella just in case.

بهتره یه چتر برداریم، محض احتیاط.

In fact, I would say anybody coming on the trip look at the weather forecast and decide if you need to bring an umbrella.

در واقع، به نظر من هر کسی که به این سفر می‌آید، باید پیش‌بینی آب و هوا را بررسی کند و تصمیم بگیرد که آیا لازم است چتر همراه داشته باشد یا خیر.

Yeah, because otherwise you will be getting very wet standing wherever.

آره، چون در غیر این صورت هر جا که بایستی خیلی خیس می‌شوی.

We will be standing for the live stream. Yes.

ما برای پخش زنده ایستاده خواهیم بود. بله.

At a location yet to be disclosed. Well, it's in Paris,

در مکانی که هنوز فاش نشده است. خب، توی پاریسه،

so it's somewhere in Paris.

پس یه جایی توی پاریسه.

There are a lot of places where it could be, but that that.

خیلی جاها ممکنه باشه، اما اون.

That's all I'm telling you for now. It's somewhere in Paris. And

فعلاً همینقدر بهت میگم. یه جایی تو پاریسه. و ما

we are looking forward to it.

مشتاقانه منتظر آن هستیم.

We've been very lucky, actually. I will say one thing, Steve.

در واقع، ما خیلی خوش شانس بوده‌ایم. یه چیزی میگم، استیو.

The previous rendezvous in Paris and then in Rome last year, and hopefully this year it will be nice.

قرار قبلی در پاریس و سپس در رم سال گذشته بود و امیدوارم امسال هم خوب باشد.

But we've always been very lucky with the weather so far.

اما تا الان همیشه در مورد آب و هوا خیلی خوش شانس بوده‌ایم.

It's been lovely each time, so hopefully this year we will be blessed with beautiful weather.

هر بار هوا دلپذیر بوده، بنابراین امیدواریم امسال از آب و هوای دلپذیری برخوردار باشیم.

We will see what happens.

خواهیم دید چه اتفاقی می‌افتد.

We saw something yesterday, Steve which was a bit sad.

دیروز یه چیزی دیدیم استیو که یه کم ناراحت کننده بود.

I saw something that made me sad.

یه چیزی دیدم که خیلی ناراحتم کرد.

Do you remember what you saw yesterday with me?

یادت هست دیروز با من چی دیدی؟

We saw the little lonely sheep.

ما گوسفند کوچولوی تنها را دیدیم. الان

There he is

اون اینجاست،

now I say he, but it's actually a lady.

میگم خودشه، اما در واقع یه خانمه.

It's a lady. Sheep.

یه خانمه. گوسفند

And a couple of weeks ago. There are lots and lots of sheep in the field.

و یکی دو هفته پیش. تعداد زیادی گوسفند در مزرعه وجود دارد.

But now there is just one with a few cows, and this poor sheep does not know what to do.

اما حالا فقط یکی با چند گاو وجود دارد، و این گوسفند بیچاره نمی‌داند چه کار کند.

It's all on its own.

همه چیز سر جای خودش است.

And we noticed yesterday it was behaving in a very strange way.

و ما دیروز متوجه شدیم که رفتار بسیار عجیبی دارد.

So there it was yesterday, just sitting there watching us.

پس دیروز آنجا بود، فقط آنجا نشسته بود و ما را تماشا می‌کرد.

It didn't look very happy, did it, Steve?

خیلی خوشحال به نظر نمی‌رسید، نه، استیو؟

No, I think it's lonely.

نه، فکر کنم تنهاییه.

I don't think sheep and cows communicate.

فکر نمی‌کنم گوسفندها و گاوها با هم ارتباط برقرار کنند.

So the poor sheep. I think he's been left behind.

پس گوسفند بیچاره. فکر کنم او را جا گذاشته‌اند.

When the farmer came to take the sheep away a couple of weeks ago and replaced them with cows.

وقتی چند هفته پیش کشاورز آمد تا گوسفندان را ببرد و آنها را با گاو جایگزین کند.

One sheep was hiding somewhere, and it's been left behind. Yeah.

یک گوسفند جایی پنهان شده بود، و حالا جا مانده است. آره.

So this this sheep, you can see now on the screen, it was left behind, and now it's living in the field.

خب، این گوسفند، که الان روی صفحه می‌بینید، جا مانده بود، و حالا در مزرعه زندگی می‌کند.

And it's a pretty big field.

و این یک میدان نسبتاً بزرگ است.

Although there are also six cows.

اگرچه شش گاو نیز وجود دارد.

In fact, I would say cattle.

در واقع، می‌توانم بگویم گاو.

When we say cattle, we normally mean a mixture of cows and bulls.

وقتی می‌گوییم گاو، معمولاً منظورمان ترکیبی از گاوهای ماده و گاوهای نر است.

So quite often if you have a mixture, quite often we use the generic term cattle.

بنابراین اغلب اگر ترکیبی از گاو و گوسفند داشته باشید، ما از اصطلاح عمومی گاو استفاده می‌کنیم.

Cattle normally refers to to bovine animals.

گاو معمولاً به حیوانات گاوی اشاره دارد.

Anything cow related,

هر چیزی که مربوط به گاو باشه، اون موجود

the poor little thing.

کوچولوی بیچاره.

And not only that, Steve, talking of animals, we've had a very

و نه تنها این، استیو، صحبت از حیوانات شد، ما یک

busy visitor in the garden on our bird feeder.

بازدیدکننده‌ی خیلی شلوغ در باغ با ظرف غذای پرندگانمان داشتیم.

In fact, we've got two of these particular birds coming into the garden.

در واقع، دو تا از این پرنده‌های خاص دارند وارد باغ می‌شوند.

Would you like to have a look? Here we go. Take a look at this.

دوست داری یه نگاهی بندازی؟ بفرمایید. یه نگاهی به این بنداز.

Oh, hello, it's Mr. Woodpecker.

اوه، سلام، من آقای دارکوب هستم.

There is Mr. Woodpecker visiting the garden this week.

این هفته آقای دارکوب از باغ دیدن می‌کند.

He keeps coming into the garden now.

حالا مدام به باغ می‌آید.

I'm not sure why, but there are two suddenly there are two woodpeckers, Mr. Steve.

مطمئن نیستم چرا، اما ناگهان دو تا دارکوب شدند، آقای استیو.

Not one woodpecker, but two.

نه یک دارکوب، بلکه دو تا. بله

Yes. They must be feeding their offspring, I think so.

. فکر کنم حتماً دارند به بچه‌هاشون غذا می‌دهند.

So you can clearly see this is a male.

بنابراین به وضوح می‌توانید ببینید که این یک مرد است.

You can tell that that's a male, because it has the little red patch on the back of its head.

از روی لکه قرمز کوچکی که پشت سرش دارد، می‌توان فهمید که نر است.

So that is a male woodpecker.

پس آن یک دارکوب نر است.

But I have to say it is pretty amazing to have woodpeckers coming into your garden.

اما باید بگویم که ورود دارکوب‌ها به باغتان واقعاً شگفت‌انگیز است.

Not one, but two.

نه یکی، بلکه دو تا.

And you might be right, Steve.

و شاید حق با تو باشد، استیو.

You might be right.

شاید حق با شما باشد.

It might be gathering food to feed to one of its young.

شاید دارد غذا جمع می‌کند تا به یکی از جوجه‌هایش بدهد.

I'm not sure that's the best quality food to, to be giving to, young birds in the nest.

مطمئن نیستم که این بهترین کیفیت غذا برای دادن به جوجه‌های توی لانه باشد. بی‌نقص

Perfect. That's all.

. همین و بس.

That sort of food is full of minerals and fat.

این نوع غذا سرشار از مواد معدنی و چربی است.

If there's one thing birds love, it is something with lots of fat.

اگر یک چیز وجود داشته باشد که پرندگان دوست داشته باشند، آن چیزی است که چربی زیادی داشته باشد.

They love that sort of thing.

اونا عاشق همچین چیزی هستن.

But I think that's more akin to, junk food that we would have.

اما من فکر می‌کنم این بیشتر شبیه غذاهای ناسالمی است که ما می‌خوریم.

Oh, okay.

I think really the woodpecker is being lazy.

اوه، باشه.

من فکر می‌کنم دارکوب واقعاً تنبل است.

The parents are being lazy.

والدین تنبلی می‌کنند.

And instead of searching for nice live insects, caterpillars, grubs

و به جای جستجوی حشرات زنده خوب، کرم‌های صدپا، لاروهایی

that, would, really give a lot of protein to the growing birds, the chicks.

که واقعاً پروتئین زیادی به پرندگان در حال رشد و جوجه‌ها می‌دهند.

It's going for easy junk food in the form of the fat balls in our garden.

داره میره سراغ هله هوله‌های آماده به شکل توپ‌های چاقالی که تو باغچه‌مون داریم.

Look, I'm not sure all of those things are pure, so I don't think there are any chemicals added to it now, but it's not what they would find.

ببین، من مطمئن نیستم که همه این چیزها خالص باشند، بنابراین فکر نمی‌کنم الان هیچ ماده شیمیایی به آن اضافه شده باشد، اما این چیزی نیست که آنها پیدا کنند.

Naturally. That's.

طبیعتاً. یعنی.

I agree with you.

من با شما موافقم.

Yeah, you're right there. So, I how strong those offspring will grow up.

آره، تو همینجایی. بنابراین، من فکر می‌کنم که آن فرزندان چقدر قوی بزرگ خواهند شد.

We don't know.

ما نمی‌دانیم.

Well, most people nowadays have some type of bird feeder in their garden, and I haven't seen any birds suffering in any way.

خب، امروزه بیشتر مردم نوعی ظرف غذای پرندگان در باغچه‌شان دارند، و من هیچ پرنده‌ای را ندیده‌ام که به هیچ وجه رنج بکشد.

In fact, I would say we have a lot of birds coming in, especially during the breeding season, because they are all frantically frantic.

در واقع، می‌توانم بگویم که ما پرندگان زیادی داریم که می‌آیند، مخصوصاً در فصل جفت‌گیری، چون همه آنها دیوانه‌وار سراسیمه و بی‌قرار هستند.

There's a good word to be frantic means to to be crazy about something.

یه کلمه خوب هست به اسم «دیوانه‌وار» یعنی «در مورد چیزی دیوانه‌وار بودن».

You are moving in a crazy way. You are frantic.

داری به طرز دیوانه واری حرکت می‌کنی. تو سراسیمه و عصبی هستی.

You are trying to do something in a hurry.

شما سعی می‌کنید کاری را با عجله انجام دهید.

You do it frantically so they are all a little bit frantic at the moment, trying to look after their babies.

شما این کار را با عجله انجام می‌دهید، بنابراین همه آنها در حال حاضر کمی دستپاچه هستند و سعی می‌کنند از نوزادان خود مراقبت کنند.

Yes, foetus. They're lazy woodpeckers.

بله، جنین. آنها دارکوب‌های تنبلی هستند.

They don't want to look for worms in the tree bark anymore.

آنها دیگر نمی‌خواهند در پوست درخت دنبال کرم بگردند.

Yes, it it must be.

بله، حتماً باید باشد.

I mean, they use it.

منظورم این است که آنها از آن استفاده می‌کنند.

Parents use a considerable amount of energy birds in bringing up their, their chicks.

والدین پرندگان انرژی قابل توجهی را برای پرورش جوجه‌هایشان صرف می‌کنند.

They use huge amounts of energy flying around looking for food.

آنها برای جستجوی غذا، انرژی بسیار زیادی مصرف می‌کنند.

And this must be like going to McDonald's or there are, of course, other fast food outlets.

و این باید مثل رفتن به مک‌دونالد باشد یا البته، فروشگاه‌های فست‌فود دیگری هم وجود دارند.

Yeah. If you're feeding very hungry. You want to feed your kids quickly, easily, cheaply.

آره. اگر خیلی گرسنه هستید، به نوزاد شیر می‌دهید. شما می‌خواهید بچه‌هایتان را سریع، آسان و ارزان سیر کنید.

You don't have to cook at home. You don't have to go out growing your own vegetables.

لازم نیست در خانه آشپزی کنید. لازم نیست برای کاشت سبزیجات خودتان به بیرون بروید.

Let's just go.

بیا فقط بریم.

Just take the kids to McDonald's.

بچه‌ها را فقط به مک‌دونالد ببرید.

It's quick and easy, and now it'll satisfy their hunger. Yeah.

سریع و آسان است، و حالا گرسنگی آنها را برطرف می‌کند. آره.

And I think that's what the woodpeckers doing.

و من فکر می‌کنم این کاری است که دارکوب‌ها انجام می‌دهند.

But, I mean, maybe it's maybe it's looking for grubs at other times.

اما، منظورم این است که، شاید شاید در مواقع دیگر دنبال کرم‌ها می‌گردد.

And the chicks are getting maybe they're growing twice as big.

و جوجه‌ها شاید دو برابر بزرگتر می‌شوند.

Maybe they'll be so fat. Okay. They might be able to fly out of the nest, Mr. Duncan.

شاید خیلی چاق بشن. باشه. ممکنه بتونن از لانه پرواز کنن، آقای دانکن.

But the thing with birds is they don't get fat because they they have an incredibly high metabolism.

اما نکته در مورد پرندگان این است که آنها چاق نمی‌شوند زیرا متابولیسم فوق‌العاده بالایی دارند.

So their heart rate, it's something like 160 beats a minute.

بنابراین ضربان قلب آنها، چیزی حدود ۱۶۰ ضربه در دقیقه است.

So a bird's heart is sort of.

بنابراین قلب یک پرنده به نوعی است.

But up, up up up up up up up up up up up like that.

اما بالا، بالا بالا بالا بالا بالا بالا بالا همینطوری.

So that little heart is pounding away all the time.

پس آن قلب کوچک مدام در حال تپیدن است.

They're they're metabolism is so high.

سوخت و ساز بدنشون خیلی بالاست

And that's why they normally eat things with high energy lots of protein, things that are well,

و به همین دلیل است که آنها معمولاً چیزهایی با انرژی بالا و پروتئین زیاد می‌خورند، چیزهایی که خوب هستند،

I suppose peanuts is another thing that birds eat quite a lot as well, but they they absolutely love it.

فکر می‌کنم بادام زمینی چیز دیگری است که پرندگان خیلی زیاد می‌خورند، اما آنها کاملاً آن را دوست دارند.

That particular breed is the great spotted woodpecker.

آن نژاد خاص، دارکوب خالدار بزرگ است.

For those who are wondering, Christine has just said they have those in Italy.

برای کسانی که کنجکاو هستند، کریستین همین الان گفت که آنها این‌ها را در ایتالیا دارند.

And must have yes.

و حتماً بله.

Junk food. Just in case.

غذاهای ناسالم. محض احتیاط.

Probably my pronunciation.

احتمالاً تلفظ منه.

Not Chuck food.

نه غذای چاک.

Junk junk food. Poor quality food.

غذاهای آشغال و بی‌ارزش. غذای بی کیفیت.

Like we would tradition really associate with any burgers or something like that.

انگار که ما سنت را واقعاً با هر برگر یا چیزی شبیه به آن مرتبط می‌دانیم.

So let's not keep naming names because now I'm not naming names.

پس بیایید دیگر اسم نبریم چون الان دیگر اسم نمی‌برم.

But yeah, we all know you kind of have. Yeah.

اما بله، همه ما می‌دانیم که شما تا حدودی این کار را کرده‌اید. آره.

But yeah, we might be we might be getting sponsored by them at some point.

اما بله، ممکن است در مقطعی از ما حمایت مالی شود.

You see, that's all

می‌بینی، فقط همین می‌شد

it would be. Lovely fast food, junk food.

. فست فود دوست داشتنی، غذای ناسالم.

That's it. So yeah, probably fast food.

همین و بس. پس آره، احتمالاً فست فود.

Okay.

Janine, is probably the best way of describing that food that we put out for the birds.

باشه.

جنین، احتمالاً بهترین توصیف برای غذایی است که برای پرندگان می‌گذاریم.

It's fast food. What about peanuts?

فست فود است. در مورد بادام زمینی چطور؟

What about peanuts and peanuts?

بادام زمینی و بادام زمینی چطور؟

Yeah, that's fast food for birds. But.

آره، این غذای فوری برای پرنده‌هاست. اما.

But they will get nuts anyway.

اما به هر حال آنها دیوانه خواهند شد.

Naturally.

طبیعتاً.

From from certain plants.

از گیاهان خاص. می‌دانم

I know, but they have to work hard to get the nut out of the the shell.

، اما آنها باید سخت تلاش کنند تا این مهره را از پوسته بیرون بیاورند.

Oh, I see, whereas we've just provided it to them on a plate, so to speak. Yes,

اوه، فهمیدم، در حالی که ما همین الان آن را به اصطلاح در یک بشقاب برایشان فراهم کرده‌ایم . بله،

that's fast food.

این غذای فوری است.

It's a very strange debate to have when you think about what's happening in the world.

وقتی به اتفاقات دنیا فکر می‌کنید، بحث خیلی عجیبی پیش می‌آید.

And here we are talking about whether or not

و در اینجا ما در مورد اینکه آیا

birds enjoy junk food. Isn't it interesting?

پرندگان از غذای ناسالم لذت می‌برند یا خیر صحبت می‌کنیم. جالبه نه؟ به

Anyway, we have a lot to talk about today, Mr. Steve.

هر حال، امروز حرف‌های زیادی برای گفتن داریم، آقای استیو.

We are looking at a very interesting phrase that is often mentioned when we are talking about the media and reporting

ما در حال بررسی یک عبارت بسیار جالب هستیم که اغلب هنگام صحبت در مورد رسانه‌ها و گزارش

on certain people and personalities, and also something I want to mention right now.

در مورد افراد و شخصیت‌های خاص، و همچنین چیزی که می‌خواهم همین الان به آن اشاره کنم، مطرح می‌شود.

Now we have a problem in this country, don't we, Steve?

حالا ما تو این کشور یه مشکل داریم، مگه نه استیو؟

When I say a problem, I'm talking about the high street.

وقتی از مشکل حرف می‌زنم، منظورم مشکلات سطح شهر است.

And when I talk about the high street, I'm talking about areas where there are lots of shops for people to go to to buy their things.

و وقتی در مورد خیابان اصلی صحبت می‌کنم، منظورم مناطقی است که مغازه‌های زیادی برای خرید اجناس مورد نیاز مردم وجود دارد.

And over the years there have been many different types of shop.

و در طول سال‌ها انواع مختلفی از مغازه‌ها وجود داشته‌اند.

One particular type is one I want to mention right now, cheap shops.

یک نوع خاص، چیزی است که الان می‌خواهم به آن اشاره کنم، مغازه‌های ارزان.

When we talk about cheap shops, we are talking about shops that

وقتی در مورد فروشگاه‌های ارزان صحبت می‌کنیم، منظورمان فروشگاه‌هایی است که

have a certain type of

نوع خاصی از

brand where they offer good value for money.

برند را دارند و در آنجا ارزش خوبی برای پول ارائه می‌دهند.

So cheap shops, we have them in this country.

بنابراین، ما در این کشور مغازه‌های ارزان قیمت داریم.

Quite often they are.

اغلب اوقات همینطور است.

Well, here is an example of a cheap price shop in the UK.

خب، در اینجا مثالی از یک فروشگاه ارزان قیمت در بریتانیا آورده شده است.

Poundland a very big company now I think this company is owned by an even larger company.

پوندلند الان یه شرکت خیلی بزرگه. فکر کنم این شرکت مال یه شرکت حتی بزرگتره.

So this is just part of their company.

بنابراین این فقط بخشی از شرکت آنهاست.

But if you go into this shop, well, certainly many years ago, you could go into a shop like this and everything inside it would be,

اما اگر وارد این مغازه می‌شدید، خب، مطمئناً سال‌ها پیش، می‌توانستید وارد مغازه‌ای مثل این شوید و همه چیز داخل آن این بود: «

can you get Steve?

می‌توانید استیو را بیاورید؟»

€1.2.

۱.۲ یورو.

Something.

I don't know what the exchange rate is. Yes, everything was a pound. Poundland.

یه چیزی.

من نمی‌دانم نرخ ارز چقدر است. بله، همه چیز یک پوند بود. پوندلند

Literally everything actually was never that. Everything was a pound. No.

به معنای واقعی کلمه، همه چیز هرگز آنطور که باید نبود. همه چیز یک پوند بود. نه.

Well that's the point I'm trying to make.

خب، این نکته‌ای است که می‌خواهم بگویم.

So in the past it all used to be a pound.

بنابراین در گذشته همه چیز یک پوند بود.

But nowadays if you go into one of these shops, a lot of the things in there are not a pound,

اما این روزها اگر وارد یکی از این مغازه‌ها شوید، خیلی از اجناس داخلشان یک پوند نیستند،

they're more than a pound, which always makes me wonder why they still call it Poundland.

بیشتر از یک پوند هستند، که همیشه باعث می‌شود از خودم بپرسم چرا هنوز به آنجا پوندلند می‌گویند.

There are many other stores like this as well that you can go into and buy lots of things.

فروشگاه‌های زیادی مثل این هم وجود دارند که می‌توانید به آنها بروید و چیزهای زیادی بخرید.

So maybe you want something very simple like toothpaste or soap or something that you want to buy.

بنابراین شاید شما چیزی بسیار ساده مانند خمیر دندان یا صابون یا چیزی که می‌خواهید بخرید، بخواهید.

A lot of you buy a lot of it and it works out cheaper.

خیلی از شما مقدار زیادی از آن را می‌خرید و ارزان‌تر تمام می‌شود.

But apparently this company, Steve, is having to close lots of shops.

اما ظاهراً این شرکت، استیو، مجبور است خیلی از مغازه‌هایش را ببندد.

I've heard this.

من این را شنیده‌ام.

This is really weird, by the way.

اتفاقاً این واقعاً عجیب است.

I never thought that I would see the day where Poundland,

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی را ببینم که پوندلند،

possibly the cheapest priced shop or the lowest priced shop

احتمالاً ارزان‌ترین یا کم‌قیمت‌ترین فروشگاه

on the high street in the UK, is actually closing stores.

در خیابان اصلی بریتانیا، واقعاً در حال تعطیلی فروشگاه‌هایش باشد.

But don't forget Woolworths, which was, Woolworths was regarded as a sort of a discount shop, a place to go to get bargains.

اما وولورث را فراموش نکنید، که در واقع، وولورث به عنوان نوعی فروشگاه تخفیف‌دار، جایی برای خرید اجناس ارزان‌قیمت در نظر گرفته می‌شد.

Woolworths didn't survive.

وولورث دوام نیاورد.

I think because people have worked out that places like this,

فکر می‌کنم چون مردم فهمیده‌اند که جاهایی مثل اینجا،

sometimes they don't get the bargain they think they're getting, particularly if things were already

گاهی اوقات آن تخفیفی را که فکر می‌کنند می‌گیرند، نمی‌گیرند، مخصوصاً اگر اجناس از قبل

cheap.

ارزان بوده باشند. به

Anyway, sometimes things were a pound, but in fact they were already a pound because that's what they were worth before. Yes.

هر حال، گاهی اوقات چیزها یک پوند بودند، اما در واقع آنها از قبل یک پوند بودند زیرا قبلاً همین مقدار ارزش داشتند. بله.

And sometimes that things are repackaged into smaller packages and you don't get so much.

و گاهی اوقات آن چیزها در بسته‌های کوچک‌تر بسته‌بندی می‌شوند و شما چیز زیادی دریافت نمی‌کنید.

So it looks like you're getting that toothpaste.

بنابراین به نظر می‌رسد که شما آن خمیردندان را دریافت می‌کنید. به

It looks like you're getting, the same sized toothpaste tube you might have got before, but you're paying 50 or less or something.

نظر می‌رسد که همان تیوب خمیردندان قبلی را دریافت می‌کنید، اما حدود ۵۰ دلار یا کمتر می‌پردازید.

Yeah, but in fact, when you get it home, you realise there's less in it.

آره، اما در واقع، وقتی میبریش خونه، متوجه میشی که چیز کمتری توش هست.

So, Oh. They were popular for a while.

بنابراین، اوه. آنها مدتی محبوب بودند.

I suppose they are still popular, but do you happen to close shop?

فکر کنم هنوز محبوب باشن، ولی آیا اتفاق افتاده که مغازه‌تون رو تعطیل کنید؟

I remember when they first arrived on the high street in this country, and it was a huge thing at the time, and they would queue up.

من یادم می‌آید وقتی که آنها برای اولین بار به خیابان اصلی این کشور رسیدند، و در آن زمان چیز خیلی بزرگی بود، و آنها صف می‌کشیدند.

Sometimes people would queue outside before it opened to get in there to buy their bargains.

بعضی وقت‌ها مردم قبل از باز شدن مغازه، بیرون صف می‌کشیدند تا بتوانند اجناس ارزان‌قیمت خود را بخرند.

And of course, but these days it's really changed a lot.

و البته، اما این روزها واقعاً خیلی تغییر کرده است. البته

The other thing, of course, is, I mean, I don't know how long these shops have been open.

نکته‌ی دیگر این است که، منظورم این است که، نمی‌دانم این مغازه‌ها چه مدت باز بوده‌اند.

Ten years, probably no longer than that. Some of these have been open for nearly 30 years. Yes.

ده سال، احتمالاً نه بیشتر از آن. برخی از این‌ها نزدیک به ۳۰ سال است که باز هستند. بله.

But even if it was only ten years, think of inflation over the last ten years

اما حتی اگر فقط ده سال بوده باشد، به تورم ده سال گذشته فکر کنید،

that inflation, even if it's only 3% a year, that's 30%.

تورم، حتی اگر فقط ۳٪ در سال باشد، یعنی ۳۰٪.

And then of course, as we well know, after the pandemic, we went through a phase of very high inflation.

و البته، همانطور که به خوبی می‌دانیم، پس از همه‌گیری، ما مرحله‌ای از تورم بسیار بالا را پشت سر گذاشتیم.

So in real terms over the last ten years, inflation's probably been closer to 50% at least.

بنابراین، به طور واقعی در طول ده سال گذشته، تورم احتمالاً حداقل نزدیک به ۵۰ درصد بوده است.

So what used to cost a pound is now going to be £1.50.

بنابراین چیزی که قبلاً یک پوند قیمت داشت، حالا ۱.۵۰ پوند خواهد بود.

So that's probably why they're having to I haven't been in one of those shots for a long time.

پس احتمالاً به همین دلیل است که مجبورند این کار را بکنند. من مدت زیادی است که در هیچ یک از آن صحنه‌ها نبوده‌ام.

But I don't know whether everything still is a pound or not.

اما نمی‌دانم که آیا همه چیز هنوز یک پوند است یا نه.

No. Well, well a lot of the things in there are more than a pound.

نه. خب، خب خیلی از چیزهایی که اونجا هست بیشتر از یک پوند وزن داره.

So it does make it does make the brand of the shop very misleading.

بنابراین، این باعث می‌شود که برند فروشگاه بسیار گمراه‌کننده باشد.

But also, yes, the reason why people go into these shops, of course, is because most things in there are seen as affordable,

اما بله، دلیل اینکه مردم به این مغازه‌ها می‌روند، البته، این است که بیشتر چیزهای موجود در آنها مقرون به صرفه به نظر می‌رسند،

something that's affordable is something that is within your price range.

چیزی که مقرون به صرفه است، چیزی است که در محدوده قیمت شما باشد.

It is affordable.

مقرون به صرفه است.

Quite often things were discounted.

خیلی وقت‌ها اجناس تخفیف داشتند.

And of course, one of the things that people would love about these shops is you would go in

و البته، یکی از چیزهایی که مردم در مورد این مغازه‌ها دوست دارند این است که وارد می‌شوید

and there would be hundreds and hundreds of the same thing.

و صدها و صدها مورد مشابه وجود خواهد داشت.

So they would often buy things from the supplier

بنابراین آنها اغلب کالاها را از تأمین‌کننده

in large quantities, which means that they would get it cheaper and then they pass that low price on to the customer.

در مقادیر زیاد خریداری می‌کردند، به این معنی که آنها آن را ارزان‌تر تهیه می‌کردند و سپس آن قیمت پایین را به مشتری منتقل می‌کردند.

So that was always the way that these shops operated.

بنابراین این همیشه روشی بود که این مغازه‌ها کار می‌کردند.

They buy everything from the supplier in huge amounts.

آنها همه چیز را از تأمین‌کننده در مقادیر زیاد می‌خرند.

And of course, when you go into the shop you can buy things also in huge amounts.

و البته، وقتی وارد مغازه می‌شوید، می‌توانید چیزهایی را هم در حجم زیاد بخرید.

But sometimes, as we've said, the quantity you get in the package is less, and sometimes they look like certain brands

اما گاهی اوقات، همانطور که گفتیم، مقداری که در بسته‌بندی دریافت می‌کنید کمتر است، و گاهی اوقات آنها شبیه برندهای خاصی به نظر می‌رسند،

because the, but they're produced by somebody else and they mimic the brand on the packaging. Yes.

اما توسط شخص دیگری تولید شده‌اند و از برند روی بسته‌بندی تقلید می‌کنند. بله.

And so you're not actually getting the brand you think you're getting.

و بنابراین شما در واقع آن برندی را که فکر می‌کنید دریافت می‌کنید، دریافت نمی‌کنید.

But you know, we've got a lot of, shops in this country, sort of grocery shops that have taken over from the

اما می‌دانید، ما کلی مغازه، از این نوع فروشگاه‌های مواد غذایی در این کشور داریم که جای

Sainsbury's and the Tesco's that we have here.

سینزبری و تسکو را گرفته‌اند.

We've got Aldi and Lidl, which are just German shops that sell things very cheaply.

ما فروشگاه‌های Aldi و Lidl را داریم که فقط فروشگاه‌های آلمانی هستند و اجناس را خیلی ارزان می‌فروشند.

The different brands, and they've become extremely popular.

برندهای مختلف، و آنها بسیار محبوب شده‌اند.

So maybe

بنابراین شاید

these shops aren't doing so well because of the rise of, of the big superstores like Little and Aldi,

این مغازه‌ها به دلیل ظهور فروشگاه‌های بزرگی مانند Little و Aldi

where people can probably get their things for the same price, that they do in the sort of Poundland type shops.

که احتمالاً مردم می‌توانند اجناس خود را با همان قیمتی که در فروشگاه‌های پوندلندی پیدا می‌کنند، تهیه کنند، عملکرد خوبی ندارند.

I don't know, don't know the reasons I will. I think you're right, Steve.

نمی‌دانم، دلایلش را نمی‌دانم، حتماً خواهم دانست. فکر کنم حق با توئه، استیو.

What you said a few moments ago about the prices rising of things generally and even cheap

چیزی که چند لحظه پیش در مورد افزایش قیمت کالاها به طور کلی و حتی

discounted shops like the ones you just mentioned.

فروشگاه‌های ارزان‌قیمت با تخفیف مثل همان‌هایی که اشاره کردید، گفتید.

Many of the things in there are just as expensive

خیلی از اجناس آنجا به همان قیمت

as some of the other high street shops that cater for people with

بعضی از مغازه‌های خیابان‌های اصلی دیگر است که به افراد

more income, as it were.

پردرآمدتر خدمات می‌دهند.

Mauricio, says that, he, Hello? Mauricio.

مائوریسیو، این را می‌گوید، او، سلام؟ موریسیو

Mauricio.

موریسیو

Went to Poundland and Poundland and bought some Jaffa cakes this

به پوندلند و پوندلند رفتم و چند تا کیک یافا خریدم، آیا

were they the same?

آنها مثل هم بودند؟

Were they as it mcvities who makes Jaffa cakes?

آیا آنها مثل مک‌ویتی بودند که کیک‌های یافا درست می‌کند؟

I wonder if they were the same make or whether they looked the same.

نمی‌دونم از یه مارک هستن یا ظاهرشون مثل هم بود.

Did they taste the same only Mr. Duncan? Well, no.

آیا فقط آقای دانکن مزه‌شان مثل هم بود؟ خب، نه.

That's it, I am.

همینه، من هستم.

I am the expert on everything connected to Jaffa Cakes

من در هر چیزی که به کیک‌های جافا و موستاق مربوط می‌شود، متخصص هستم

and Mustaq.

.

Mustafa says what does affordable mean?

مصطفی میگه مقرون به صرفه یعنی چی؟

That is something that you you have the money for you.

این چیزی است که شما برای آن پول دارید.

You've got enough money to pay for it.

تو به اندازه کافی پول داری که بتونی هزینه‌هاش رو پرداخت کنی.

Yes it is.

بله، همینطور است.

It is within your ability to to buy that thing.

خرید آن چیز در توان شماست.

You can afford that thing, something that you have the money to buy that thing with.

شما توانایی خرید آن چیز را دارید، چیزی که پول خرید آن را داشته باشید.

You can afford that thing.

تو میتونی از پسِ اون چیز بربیای. بله

Yes. For

. برای

example, I might be able to afford to go out and buy

مثال، شاید بتوانم از پسِ خرجِ خرید

a Ford Fiesta, for example.

یک فورد فیستا بربیایم.

I might be able to afford that.

شاید بتوانم از عهده‌ی آن بربیایم.

I might be able to afford the monthly payments, for example.

مثلاً شاید بتوانم از پسِ پرداخت اقساط ماهانه بربیایم.

But, could I afford to buy, a Rolls Royce?

اما، آیا می‌توانم از پسِ خرید یک رولز رویس بربیایم؟

The answer is no, because I haven't I don't have enough money.

جواب نه است، چون من این کار را نکرده‌ام، یعنی پول کافی ندارم.

It's something that's within your budget, that you have enough money to reasonably pay for it and not

چیزی است که در محدوده بودجه شما باشد، به اندازه کافی پول داشته باشید که بتوانید به طور معقول هزینه آن را بپردازید و

be out of pocket, not be in debt in general, day to day life.

از جیب خودتان خرج نکنید، به طور کلی در زندگی روزمره بدهکار نباشید.

And I think it's worth mentioning this in general, day to day life, the things you can afford

و فکر می‌کنم ذکر این نکته به طور کلی، در زندگی روزمره، ارزشش را دارد که چیزهایی که از عهده‌ی آنها برمی‌آیید،

are normally the things that allow you to survive, such as heating, electricity, and of course, food.

معمولاً چیزهایی هستند که به شما امکان زنده ماندن می‌دهند، مانند گرمایش، برق و البته غذا.

The things you can afford generally are the things you you need,

چیزهایی که معمولاً از عهده‌ی خریدشان برمی‌آیید، چیزهایی هستند که به آنها نیاز دارید،

so you have to have the ability to afford those things.

بنابراین باید توانایی خرید آنها را داشته باشید.

And then, like Steve just said, if you want to treat yourself to a luxury item,

و بعد، همانطور که استیو گفت، اگر می‌خواهید خودتان را با یک کالای لوکس مهمان کنید،

then you have to make sure that you can afford that as well.

باید مطمئن شوید که توانایی خرید آن را نیز دارید.

We can also use time.

ما همچنین می‌توانیم از زمان استفاده کنیم.

Time.

You can afford the time if you have spare time, if you have some free time,

زمان.

اگر وقت آزاد دارید، می‌توانید از عهده‌ی آن برآیید ،

then we can say that we can afford to do that thing because we have enough time to do it.

پس می‌توانیم بگوییم که می‌توانیم از عهده‌ی انجام آن کار برآییم، زیرا وقت کافی برای انجام آن داریم.

So it can be expressed in many different ways and in interesting ways.

بنابراین می‌توان آن را به روش‌های مختلف و به شیوه‌های جالبی بیان کرد.

Yes, I, I always find it fascinating the way habits change in society.

بله، من، من همیشه شیوه تغییر عادات در جامعه را جذاب می‌دانم.

And I think one of the places where this is really become obvious is in the high street when you go shopping and we don't do it anymore, do we?

و فکر می‌کنم یکی از جاهایی که این موضوع واقعاً آشکار می‌شود، خیابان اصلی است، وقتی که برای خرید می‌روید و ما دیگر این کار را نمی‌کنیم، درست است؟

I can't remember the last time we went shopping to the supermarket or even to a clothes shop or anything together.

آخرین باری که با هم برای خرید به سوپرمارکت یا حتی مغازه لباس فروشی یا هر جای دیگری رفتیم را یادم نمی‌آید.

I can't remember.

یادم نمی‌آید.

No, we buy most things online, which, I mean, the high street, as they say,

نه، ما بیشتر چیزها را آنلاین می‌خریم، که منظورم فروشگاه‌های زنجیره‌ای است، همانطور که می‌گویند،

the popular, headline that we see now is that that the high street is dying

تیتر محبوبی که الان می‌بینیم این است که فروشگاه‌های زنجیره‌ای در بریتانیا در حال از بین رفتن هستند،

in, in the UK because, people have discovered and since the I mean, it's been getting worse and worse for a number of years.

چون مردم متوجه شده‌اند و از آن موقع، منظورم این است که، چند سالی است که اوضاع بدتر و بدتر می‌شود.

But since the pandemic, when everybody sat at home and just ordered everything online, a lot of people,

اما از زمان همه‌گیری، وقتی همه در خانه نشستند و همه چیز را آنلاین سفارش دادند، بسیاری از مردم، تعداد بسیار

lot more people then discovered how easy it was to do that.

بیشتری از مردم متوجه شدند که انجام این کار چقدر آسان است.

And it's not often a particularly pleasant experience. Shopping.

و اغلب تجربه چندان خوشایندی نیست. خرید و فروش.

I don't enjoy shopping on the high street, because one thing that annoys me is the music that they play in the shops.

من از خرید در خیابان اصلی لذت نمی‌برم، چون چیزی که من را آزار می‌دهد موسیقی‌ای است که در مغازه‌ها پخش می‌شود. صدای

It's loud, always loud music, and here I just can't concentrate on what I'm buying.

موسیقی بلنده، همیشه بلنده، و اینجا اصلاً نمی‌تونم روی چیزی که می‌خرم تمرکز کنم.

It puts me off buying anything.

این باعث میشه از خرید هر چیزی منصرف بشم.

And also when you do go and you see something you like half quite a lot of the time, they haven't got the size.

و همچنین وقتی می‌روید و چیزی را که دوست دارید می‌بینید، تقریباً نیمی از مواقع، اندازه‌ی مورد نظر شما را ندارند.

Yes, that you want.

بله، همان چیزی که شما می‌خواهید.

So you come away, dissatisfied.

بنابراین، ناراضی برمی‌گردید.

Whereas if you just stayed at home and gone on to Amazon, you'd probably found the same item and could have ordered it online.

در حالی که اگر در خانه می‌ماندید و به آمازون می‌رفتید، احتمالاً همان کالا را پیدا می‌کردید و می‌توانستید آن را آنلاین سفارش دهید. بله

Yes. So I've got to get to the live chat because we've got loads of questions coming through.

. بنابراین باید به گفتگوی زنده بروم چون کلی سوال از ما پرسیده شده.

Yianni, what is the high street?

یانی، خیابان اصلی کجاست؟

The high Street is the place.

خیابان اصلی همان جاست.

The area normally in the centre of a town where there are lots of shops,

منطقه‌ای که معمولاً در مرکز شهر قرار دارد و در آن مغازه‌های زیادی وجود دارد،

lots of shops, places where you can buy all of the general things you need the high street.

مغازه‌های زیادی، مکان‌هایی که می‌توانید تمام مایحتاج عمومی مورد نیاز خود را از خیابان اصلی خریداری کنید.

So that is normally the term we use to describe the area.

بنابراین معمولاً این اصطلاحی است که ما برای توصیف این منطقه به کار می‌بریم.

Normally in the centre of the city or town, the high street, the general area where people do their shopping.

معمولاً در مرکز شهر یا شهرستان، خیابان اصلی، منطقه عمومی که مردم خرید خود را در آنجا انجام می‌دهند.

And I suppose, as Steve said, these days the high street is,

و من گمان می‌کنم، همانطور که استیو گفت، این روزها خیابان اصلی،

I suppose, dying away.

گمان می‌کنم، در حال از بین رفتن است.

People just find it easier to to go on the internet and buy their things from there.

مردم راحت‌تر می‌توانند به اینترنت بروند و چیزهای مورد نیازشان را از آنجا خریداری کنند.

It is interesting.

جالب است.

Yeah, that that is what the high street is.

آره، خیابان اصلی همینه دیگه.

Every town, I would say every town in the, in the UK has a street called the High Street in it.

هر شهری، به نظرم هر شهری در بریتانیا خیابانی به نام خیابان اصلی دارد.

I don't remember ever having a town, seeing a town that doesn't have a high street.

یادم نمی‌آید تا به حال شهری داشته باشم، شهری را دیده باشم که خیابان اصلی نداشته باشد.

And you know that that's where all the banks are. That's where all the shops are.

و می‌دانید که همه بانک‌ها آنجا هستند. اونجا همه مغازه ها هستن.

If you want to buy anything, you always automatically go to the high street.

اگر بخواهید چیزی بخرید، همیشه به‌طور خودکار به خیابان اصلی می‌روید.

So every town in Britain has even the smallest town probably will have a street called the High Street, because that's where all the shops are.

بنابراین هر شهری در بریتانیا، حتی کوچکترین شهر، احتمالاً خیابانی به نام خیابان اصلی خواهد داشت، زیرا همه مغازه‌ها در آنجا هستند.

And the banks we often describe it is the retail hub as well?

و بانک‌هایی که اغلب آنها را قطب خرده‌فروشی نیز توصیف می‌کنیم؟ بله

Yes. Is the office the area where the shops are

. آیا دفتر، منطقه‌ای است که مغازه‌ها در آن

good?

خوب هستند؟

I think we've covered that one really, really well, to be honest.

فکر می‌کنم راستش را بخواهید، ما این یکی را خیلی خیلی خوب پوشش داده‌ایم.

We have an interesting phrase coming up and we are going to play guess the Picture idiom a little bit later on as well.

یه عبارت جالب داریم که قراره کمی بعد باهاش ​​بازی حدس تصویر رو انجام بدیم.

I hope you will stay tuned for that.

امیدوارم در این مورد پیگیر باشید.

We have a lot to talk about.

ما حرف‌های زیادی برای گفتن داریم.

I'm suffering slightly today, mister.

آقا، من امروز کمی رنج می‌کشم.

Stay with my hay fever.

با تب یونجه من همراه باشید.

Isn't it a shame?

حیف نیست؟

Yes, my throat's I'm a bit croaky today.

بله، امروز کمی گلویم گرفته است.

If your voice sounds a bit, you know, when you're talking, if you're having problems talking, you can say, oh, my voice is a bit croaky.

اگر صدایتان موقع صحبت کردن کمی گرفته است، اگر در صحبت کردن مشکل دارید، می‌توانید بگویید، اوه، صدایم کمی گرفته است.

It it sounds a bit like a frog.

یه کم صداش شبیه قورباغه است.

A frog makes a croaking sound, doesn't it?

قورباغه صدای قارقار می‌دهد، مگر نه؟

Oh, oh, I can't I can't impersonate a frog.

اوه، اوه، نمی‌تونم، نمی‌تونم نقش یه قورباغه رو بازی کنم.

But when we say our voice is croaky, you're saying it sounds like you've got a frog in your throat, right?

اما وقتی می‌گوییم صدایمان گرفته است، منظورمان این است که انگار قورباغه‌ای در گلویمان گیر کرده، درست است؟

Right.

درست است.

Because typically at this time of the year, hay fever, causes inflammation wherever.

زیرا معمولاً در این زمان از سال، تب یونجه باعث التهاب در هر جایی می‌شود.

And I've got a bit of that as well. Right? Right.

و من هم کمی از آن را دارم. درست است؟ درست است.

That's why I keep drinking water. I'm doing my frog impression. Rabbit.

برای همین مدام آب می‌نوشم. دارم نقش قورباغه‌ام را اجرا می‌کنم. خرگوش

Rabbit, rabbit, whoever rabbit went through certain towns in the UK where the high street is still quite vibrant.

خرگوش، خرگوش، هر کی خرگوش، از شهرهای خاصی در بریتانیا عبور کرد که خیابان‌های اصلی‌شان هنوز کاملاً پرجنب‌وجوش است.

Busy London, of course.

البته لندن شلوغ.

And sort of cities where that are very pretty are very architecturally, very pleasant,

و شهرهایی که این ویژگی‌ها در آنها بسیار زیبا، از نظر معماری بسیار دلپذیر و دلنشین است،

where people, it's nice to go out because you might meet some friends and you might go out for a drink or a nice meal somewhere.

جایی که مردم بیرون رفتن برایشان لذت‌بخش است، چون ممکن است با دوستانی ملاقات کنید و برای نوشیدن یا صرف یک وعده غذایی خوب به جایی بروید.

As, as Beatrice mentions, like baths, for example, bath is a lovely, pretty

همانطور که بئاتریس اشاره می‌کند، مانند بث، مثلاً بث شهری دوست‌داشتنی و زیباست

city.

.

And, it's nice to go there because the buildings look nice.

و رفتن به آنجا خوب است چون ساختمان‌ها زیبا به نظر می‌رسند.

The shops are all nice. This place to have a nice cup of coffee. Yes.

مغازه‌ها همه خوب هستند. اینجا جاییه که میشه یه فنجون قهوه خوب خورد. بله.

Whereas if you were to go to a town that looks a bit shabby, that's not very attractive.

در حالی که اگر به شهری بروید که کمی قدیمی به نظر می‌رسد، خیلی جذاب نخواهد بود.

Then maybe the high street is suffering there and the shops are closing.

پس شاید خیابان اصلی آنجا آسیب دیده و مغازه‌ها در حال تعطیل شدن هستند.

Well, of course the big thing that towns love is tourism.

خب، البته چیز بزرگی که شهرها دوست دارند گردشگری است. فکر می‌کنم

Tourism is what a lot of places these days rely on

این روزها خیلی از جاها

for, for their for their income, I think.

برای درآمدشان به گردشگری متکی هستند.

So I wish my oh my hay fever today is really playing up.

خب، کاش تب یونجه‌ی امروزم واقعاً داشت اوج می‌گرفت.

I it really is bad. It's gone straight to my throat today.

من واقعاً حالم بد است. امروز مستقیماً به گلویم رفته است.

And as you know, if you are speaking in your job, you need to be able to use your voice.

و همانطور که می‌دانید، اگر در شغلتان صحبت می‌کنید، باید بتوانید از صدایتان استفاده کنید.

We'll take a very quick break so I can clear my throat and then we will be back with more English Addict.

یه استراحت خیلی کوتاه می‌کنیم تا بتونم گلومو صاف کنم و بعدش با یه English Addict دیگه برمی‌گردیم.

We are looking at an interesting phrase and also we will be playing guess the picture idioms.

ما به یک عبارت جالب نگاه می‌کنیم و همچنین بازی حدس زدن اصطلاحات تصویری را انجام خواهیم داد.

Oh. That's better.

اوه. اینطوری بهتره.

Oh my goodness.

ای خدای من.

I was choking, coughing, drinking water and generally falling around all over the place.

داشتم خفه می‌شدم، سرفه می‌کردم، آب می‌خوردم و به‌طورکلی همه‌جا می‌افتادم.

Just. It's it's just the seasonal allergy.

فقط. فقط آلرژی فصلیه

It's not illness.

بیماری نیست.

It is just my little allergy that I get this time of year.

این فقط یه آلرژی کوچیکه که این موقع از سال بهم دست میده.

Unfortunately, Mr. Steve is with us. We are looking at a very interesting phrase now.

متأسفانه، آقای استیو با ماست. اکنون به یک عبارت بسیار جالب نگاه می‌کنیم.

There are lots of phrases in the English language, but here is one that often

عبارات زیادی در زبان انگلیسی وجود دارد، اما در اینجا عبارتی وجود دارد که اغلب

is talked about or mentioned during certain periods of time when things are reported

در دوره‌های زمانی خاصی که

normally concerning a person, a famous person, or maybe a company,

معمولاً مطالبی در مورد یک شخص، یک شخص مشهور یا شاید یک شرکت گزارش می‌شود، در مورد آن صحبت می‌شود یا به آن اشاره می‌شود،

and the phrase is to digging the dirt.

و آن عبارت «کندن خاک» است.

Oh, Mr. Steve, I think this is a very interesting subject.

اوه، آقای استیو، به نظرم این موضوع خیلی جالبیه.

I thought of this morning because it would appear that when we think of certain things like, well, I suppose journalism,

من به امروز صبح فکر کردم چون به نظر می‌رسد وقتی به چیزهای خاصی مثل، خب، فکر می‌کنم روزنامه‌نگاری فکر می‌کنیم،

there is

a lot of occurrences where journalists might try to dig, dig the dirt on other people.

اتفاقات زیادی می‌افتد که روزنامه‌نگاران ممکن است سعی کنند روی دیگران خاک بریزند و کثافت‌کاری کنند.

If you are digging the dirt, have you heard of this phrase, Steve?

اگر اهل کندن زمین هستی، استیو، آیا این عبارت را شنیده‌ای؟

Yes, I am, yes.

بله، هستم، بله.

If you're digging the dirt or digging for dirt, it means that you're looking for things that,

اگر در حال کندن خاک هستید یا دنبال خاک می‌گردید، یعنی دنبال چیزهایی می‌گردید که

maybe the person that you're investigating wouldn't like the general public to know, secrets

شاید فردی که درباره‌اش تحقیق می‌کنید دوست نداشته باشد عموم مردم از آنها مطلع شوند، رازهایی

that you might have hidden in your past, that, somebody might go looking for digging for it.

که ممکن است در گذشته خود پنهان کرده باشید، رازهایی که ممکن است کسی برای یافتن آنها به دنبالشان بگردد.

And it means that they're looking for,

و این یعنی

as I said, things that you don't wish other people to know about. Yes.

همانطور که گفتم، آنها دنبال چیزهایی هستند که شما نمی‌خواهید دیگران از آنها مطلع شوند. بله.

Maybe things you've done in your past that you that go against your image,

شاید کارهایی که در گذشته انجام داده‌اید و برخلاف تصویر ذهنی‌تان هستند، باعث می‌شوند اینطور به

that make you look, I mean, depends on what your image is.

نظر برسید، منظورم این است که بستگی به تصویر ذهنی شما دارد.

If you're in the public eye and you've got a certain image, then, yeah.

اگر در معرض دید عموم هستید و تصویر خاصی دارید، بله.

For example, if you are a rock star,

برای مثال، اگر شما یک ستاره راک هستید،

for example, but no point in somebody's publishing details of you

اما دلیلی ندارد کسی جزئیات

having an affair with somebody because people would pretty much expect that to be the case anyway.

رابطه شما با کسی را منتشر کند، زیرا مردم تقریباً انتظار دارند که چنین باشد.

But if you were, a public figure that put yourself out as being very like a politician for example,

اما اگر شما یک چهره عمومی بودید که خودتان را خیلی شبیه یک سیاستمدار نشان می‌دادید، مثلاً،

that was always sending messages about how other people should live their lives,

همیشه پیام‌هایی در مورد اینکه دیگران چگونه باید زندگی کنند ارسال می‌کردید،

and then suddenly they're discovered somebody does some digging, some investigating, discovers,

و بعد ناگهان کشف می‌شدید که کسی کمی کندوکاو می‌کند، کمی تحقیق می‌کند، کشف می‌کند که

oh, they did something quite bad in the past, and then they publish and it makes you look like a hypocrite.

اوه، آنها در گذشته کار بسیار بدی انجام داده‌اند، و سپس آن را منتشر می‌کند و این باعث می‌شود که شما شبیه یک ریاکار به نظر برسید.

Well, I think I think a good example in recent times was Ellen, I'm sure you've heard of Steve Elon.

خب، فکر می‌کنم یک مثال خوب در سال‌های اخیر الن بود، مطمئنم اسم استیو ایلان را شنیده‌اید.

And she was one of these big personalities became a huge star.

و او یکی از این شخصیت‌های بزرگ بود که به یک ستاره عظیم تبدیل شد.

But her personality on TV when she presented

اما شخصیت او در تلویزیون، وقتی که مجری بود،

was always about being kind to other people and having humility, but also kindness to other people.

همیشه در مورد مهربانی با دیگران و فروتنی، و همچنین مهربانی با دیگران بود.

And then of course, it came out that she wasn't so

و البته، معلوم شد که او

kind and she did not possess as much humility in real life.

در زندگی واقعی آنقدر مهربان نبوده و به اندازه او فروتنی نداشته است.

And the press, the media slowly turned her image from one thing to another.

و مطبوعات، رسانه‌ها کم کم تصویر او را از یک چیز به چیز دیگر تغییر دادند.

And of course, it led to her program being cancelled.

و البته، این منجر به لغو برنامه او شد.

And then she had she had to.

و بعد او مجبور بود.

Well, I think she lives now in this country.

خب، فکر کنم الان تو این کشور زندگی می‌کنه.

So she now lives in the UK, not very far away from your sister, by the way, Steve.

خب، او الان در بریتانیا زندگی می‌کند، اتفاقاً خیلی هم از خواهرت دور نیست، استیو.

Right.

درست است.

Ellen, you know who I'm on about?

الن، می‌دانی من با چه کسی طرف هستم؟

Yes, I did, Ellen DeGeneres is Ellen's.

بله، این کار را کردم، الن دی‌جنرس مال الن است. بله

Yes. Yeah, very well known.

. آره، خیلی معروفه.

But I think if you put yourself too high up,

اما فکر می‌کنم اگر خودت را خیلی بالا بگیری،

if you present yourself in a certain way, you've got to make sure that in real life

اگر خودت را به شیوه‌ای خاص معرفی کنی، باید مطمئن شوی که در زندگی واقعی

you are also similar.

هم همینطور هستی.

You are a similar type of person or else the media or maybe somebody's reporting on you might have other ideas.

تو هم یه همچین آدمی هستی وگرنه رسانه‌ها یا شاید کسی که داره در موردت گزارش می‌ده، نظر دیگه‌ای داشته باشن.

An interesting phrase in English.

یه اصطلاح جالب به انگلیسی.

I always think this is a very interesting phrase.

من همیشه فکر می‌کنم این یک عبارت بسیار جالب است.

Digging the dirt.

کندن خاک.

Of course, if you are doing it in the garden, it means you are just moving the dirt around or you are digging a hole.

البته، اگر این کار را در باغچه انجام می‌دهید، به این معنی است که فقط خاک را جابجا می‌کنید یا گودالی حفر می‌کنید.

You are searching for something.

شما دنبال چیزی می‌گردید.

Maybe you are planting something in the ground.

شاید شما در حال کاشت چیزی در زمین هستید.

So it is an interesting phrase and also an interesting idiom.

بنابراین این یک عبارت جالب و همچنین یک اصطلاح جالب است.

So as a phrase, we are expressing the action of looking for hidden secrets

بنابراین به عنوان یک عبارت، ما عملی را بیان می‌کنیم که در آن به دنبال اسرار

or information that may cause shame to someone.

یا اطلاعات پنهانی هستیم که ممکن است باعث شرمساری کسی شود.

We often refer to these things in various ways, don't we, Steve?

ما اغلب به این چیزها به روش‌های مختلفی اشاره می‌کنیم، اینطور نیست استیو؟

How do you meet Mr. Duncan?

چطور با آقای دانکن آشنا شدید؟

Well, we give those that that shame can can come in many forms.

خب، ما به آنها آن چیزی را می‌دهیم که شرم می‌تواند به اشکال مختلفی بروز کند.

Such as? Yes, scandal, some kind of scandal.

مثلاً؟ بله، رسوایی، نوعی رسوایی.

I always find it interesting in this country.

من همیشه در این کشور چیزهای جالبی پیدا می‌کنم.

If, generally, I'm speaking generally here.

اگر، به طور کلی، من اینجا به طور کلی صحبت می‌کنم.

If politicians or public figures, that have to meet a supposed to maintain a certain level of standards,

اگر سیاستمداران یا چهره‌های عمومی، که باید سطح خاصی از استانداردها را رعایت کنند،

because if you're a politician, you've got to really be very upstanding.

چون اگر سیاستمدار هستید، باید واقعاً بسیار شرافتمند باشید.

You are supposed to be somebody who is very moral, obeys the rules.

قرار است کسی باشید که بسیار اخلاق‌مدار است و از قوانین پیروی می‌کند.

And of course, during the pandemic, we had a lot of instances when politicians were being caught out

و البته، در طول همه‌گیری، موارد زیادی داشتیم که سیاستمداران

by the media breaking the rules that they were imposing on the general population.

توسط رسانه‌ها به دلیل نقض قوانینی که بر عموم مردم تحمیل می‌کردند، لو می‌رفتند.

Yeah, it's about not going out and not socialising yet.

آره، هنوز در مورد بیرون نرفتن و معاشرت نکردنه.

And of course, the press dug the dirt and discovered followed

و البته، مطبوعات کندوکاو کردند و متوجه شدند

politicians and discovered that they were going to parties, going to see mistresses. Yes.

که سیاستمداران دنباله‌رو به مهمانی می‌روند، به دیدن معشوقه‌ها می‌روند. بله. به

Anyway, let's not go into the details of things. No, I'm not going to. But but what?

هر حال، وارد جزئیات ماجرا نشویم. نه، من این کار را نخواهم کرد. اما اما چی؟

I want to move on slightly, Steve, because what we're actually talking about here is image.

استیو، می‌خواهم کمی جلوتر بروم، چون چیزی که اینجا داریم در موردش صحبت می‌کنیم تصویر است.

So a person's image.

بنابراین تصویر یک شخص.

So it doesn't have to be a politician.

پس لازم نیست سیاستمدار باشد.

No. Be it, it can be a movie star.

نه. هر چه که باشد، می‌تواند یک ستاره سینما باشد.

It can be a company even even a company.

می‌تواند یک شرکت یا حتی یک شرکت باشد.

Okay.

باشه.

Can can quite often have its image destroyed by some sort of scandal.

اغلب اوقات ممکن است وجهه یک کشور به دلیل نوعی رسوایی از بین برود.

So a few years ago, there were a couple of banks, big banks that were were exposed to various

خب، چند سال پیش، چند بانک، بانک‌های بزرگی بودند که در معرض

wrongdoings, and let's just say they were up to no good.

تخلفات مختلفی قرار گرفتند، و بگذارید فقط بگویم که آنها کارهای بدی انجام می‌دادند.

And that caused the whole structure, the structure of their companies to be seriously harmed.

و این باعث شد که کل ساختار، ساختار شرکت‌های آنها به طور جدی آسیب ببیند.

So I think I think a good word is image, isn't it, Steve?

خب، فکر می‌کنم کلمه‌ی خوبی برای توصیف تصویر باشه، مگه نه استیو؟

Yes, definitely.

بله، قطعاً.

I mean, we think of a car company, VW, Volkswagen.

منظورم این است که ما به یک شرکت خودروسازی، VW، فولکس واگن فکر می‌کنیم. یک

Here's another example.

مثال دیگر.

A very supposedly reputable company really is a reputable company.

یک شرکتِ به اصطلاح معتبر، واقعاً یک شرکت معتبر است.

But of course, there was a big scandal a number of years ago over emissions and emissions scandal.

اما البته، چند سال پیش رسوایی بزرگی بر سر میزان انتشار گازهای گلخانه‌ای و میزان آلایندگی خودروها رخ داد.

Yeah.

So it turned out that they were, falsely publishing emission figures for their new cars, which turned out to be wrong.

آره.

بنابراین معلوم شد که آنها به دروغ آمار انتشار گازهای گلخانه‌ای برای خودروهای جدیدشان را منتشر می‌کردند، که مشخص شد اشتباه بوده است.

But, you know, and the press would have been digging around, digging out the dirt, digging for the dirt on that story.

اما، می‌دانید، و مطبوعات حتماً کلی کندوکاو می‌کردند، کلی اطلاعات غلط پیدا می‌کردند، کلی اطلاعات غلط در مورد آن داستان پیدا می‌کردند.

And it was a huge story.

و این یک داستان عظیم بود.

And of course, it led to a lot of reputational damage, to, Volkswagen and of course, individual people, politicians we've mentioned.

و البته، این منجر به آسیب‌های زیادی به اعتبار فولکس واگن و البته افراد، سیاستمدارانی که به آنها اشاره کردیم، شد.

But,

اما،

I was

something I was going to refer to was the perception if you're having an affair with somebody else.

چیزی که می‌خواستم به آن اشاره کنم این برداشت بود که اگر با کس دیگری رابطه نامشروع داشته باشید، چه احساسی خواهید داشت.

So if you're a married person and, the press always,

بنابراین اگر شما یک فرد متاهل هستید و مطبوعات همیشه،

always like to reveal if they found out if you're having an affair with somebody else.

همیشه دوست دارند فاش کنند که آیا از رابطه شما با شخص دیگری مطلع شده‌اند یا خیر.

That always published that.

که همیشه آن را منتشر می‌کرد.

But in certain countries, the effect on that person, varies.

اما در کشورهای خاص، تأثیر آن بر آن شخص متفاوت است.

And in the UK, usually if a politician here is caught having an affair, okay, then pretty much their career is over.

و در بریتانیا، معمولاً اگر یک سیاستمدار اینجا در حال رابطه نامشروع دستگیر شود، خب، تقریباً دوران حرفه‌ای‌اش تمام شده است.

They will have to resign.

آنها مجبور به استعفا خواهند شد.

But in other parts of Europe, it's not necessarily an end to your career.

اما در سایر نقاط اروپا، لزوماً پایان دوران حرفه‌ای شما نیست.

It's a very different perception.

این یک برداشت بسیار متفاوت است.

In other countries, than we have here.

در کشورهای دیگر، نسبت به آنچه ما اینجا داریم.

I, you know, I can't think of one single person that that's happened to.

من، می‌دونی، نمی‌تونم حتی یه نفر رو هم به خاطر بیارم که این اتفاق براش افتاده باشه. بله

Yes. I can't think of any examples, but but certainly, it's always a I mean, if the Prime Minister,

. من هیچ مثالی به ذهنم نمی‌رسد، اما مطمئناً، همیشه اینطور است، منظورم این است که اگر

for example, was, was caught, having an affair with somebody else that they'd have to resign, probably.

مثلاً نخست‌وزیر در رابطه با شخص دیگری دستگیر شود، احتمالاً مجبور به استعفا خواهد شد.

Whereas in some other countries

در حالی که در برخی کشورهای دیگر

that's not necessarily the case or the press just wouldn't even bother reporting it because nobody would be interested.

لزوماً اینطور نیست یا مطبوعات اصلاً زحمت گزارش آن را به خود نمی‌دهند زیرا هیچ کس علاقه‌ای به آن ندارد.

Because it doesn't have that kind of a reputational damage that it would in other countries like the UK.

چون آن نوع آسیب اعتباری که در کشورهای دیگر مثل بریتانیا ایجاد می‌کند را ندارد.

Well, I think, I think for most of the time anyone with authority or power or a certain status, they will protect their image.

خب، فکر می‌کنم، فکر می‌کنم در بیشتر مواقع هر کسی که اقتدار یا قدرت یا جایگاه خاصی دارد، از وجهه‌اش محافظت می‌کند.

I suppose we could go back in time to, the past presidents, JFK, JFK, Kennedy was often seen as a very moral person.

فکر می‌کنم می‌توانیم به گذشته برگردیم، به روسای جمهور گذشته، جان اف کندی، جان اف کندی، اغلب به عنوان یک فرد بسیار اخلاقی دیده می‌شد.

But of course, later on, lots of things came out about him

اما البته، بعداً، چیزهای زیادی در مورد

having affairs, having affairs on the side, seeing other women, his involvement with Marilyn Monroe

روابط نامشروع او، روابط نامشروع جانبی، ملاقات با زنان دیگر، رابطه‌اش با مرلین مونرو

and also he he even had serious medical problems that he they, they suffered from as well to keep his image safe.

و همچنین مشکلات پزشکی جدی که او داشت، فاش شد. آنها همچنین برای حفظ وجهه‌اش از آنها رنج می‌بردند.

And look what happened to President Clinton.

و ببینید چه اتفاقی برای رئیس جمهور کلینتون افتاد.

I mean, he was impeached. I think that's what we call a fall from grace.

منظورم این است که او استیضاح شد. فکر می‌کنم این همان چیزی است که ما به آن سقوط از عرش الهی می‌گوییم.

A fall from grace. Exactly.

سقوط از مقام والا. دقیقاً.

Whereas in other countries, as Christina says, for example, in Italy, there's a very different reaction,

در حالی که در کشورهای دیگر، همانطور که کریستینا می‌گوید، مثلاً در ایتالیا، واکنش بسیار متفاوتی وجود دارد،

maybe a more, nuanced or realistic approach to human nature, but of course it to.

شاید رویکردی ظریف‌تر یا واقع‌بینانه‌تر به طبیعت انسان، اما البته که همینطور است.

Yeah.

آره.

So but if you put yourself on a, on a moral pedestal, on moral high ground

خب، اما اگر خودت را در جایگاه اخلاقی بالایی قرار بدهی

and then you break that code, then, the press will find you out, can I just can I just say we got the live chat?

و بعد آن قانون را زیر پا بگذاری، مطبوعات تو را پیدا می‌کنند، می‌توانم فقط بگویم که گفتگوی زنده را داشتیم؟

Very busy again.

دوباره خیلی شلوغه.

Christina says I agree with Mr. Steve.

کریستینا می گوید من با آقای استیو موافقم.

The reaction is very different here in Italy.

واکنش‌ها اینجا در ایتالیا بسیار متفاوت است.

I just said that.

همین الان گفتم.

Sorry, I just said that, Mr. Duncan. Did you say Italy? Yes.

ببخشید، همین الان اینو گفتم، آقای دانکن. گفتی ایتالیا؟ بله.

Did you actually name Italy because I.

آیا واقعاً به خاطر من از ایتالیا اسم بردی؟

Well, I mentioned Christine is comment. Oh I see, I beg your pardon. You're not listening to me, Mr. Duncan.

خب، من اشاره کردم که کریستین نظرش را گفته است. اوه، فهمیدم، معذرت می‌خوام. شما به حرف من گوش نمی‌دهید، آقای دانکن.

I'm only joking.

من فقط دارم شوخی می‌کنم.

Yeah. So.

Yeah. Yes. Italy. France.

آره. بنابراین.

آره. بله. ایتالیا. فرانسه.

I think sometimes maybe Louis can answer is on that offer.

فکر می‌کنم بعضی وقت‌ها شاید لویی بتونه روی اون پیشنهاد جواب بده.

I can't remember who it was.

یادم نمیاد کی بود.

It was a, president in France.

این یک رئیس جمهور در فرانسه بود.

It was.

I can't remember, but,

بود.

یادم نمی‌آید، اما

maybe you can tell us the countries you live in if politicians, having affairs with other people, is it the end of their career?

شاید بتوانید به ما بگویید در کدام کشورها زندگی می‌کنید، اگر سیاستمداران با افراد دیگر رابطه داشته باشند، آیا این پایان دوران حرفه‌ای آنهاست؟

It pretty much is in the UK.

تقریباً در انگلستان است.

I don't want I don't want to keep on about affairs because there's other things.

نمی‌خوام، نمی‌خوام به این روابط نامشروع ادامه بدم چون چیزهای دیگه‌ای هم هست.

They can be scandals over as well. People.

آنها همچنین می‌توانند رسوایی به بار آورند. مردم.

Now, these days, I would say Steve, the big one these days is what people say

حالا، این روزها، به نظر من استیو، مسئله‌ی مهم این روزها چیزی است که مردم می‌گویند

or what they have said. Yes, in the past.

یا چیزی که گفته‌اند. بله، در گذشته. بله

Yes. So on. I think these days things that you said,

. همینطور ادامه بده. فکر می‌کنم این روزها چیزهایی که گفتی،

not you as in you,

نه خودت، بلکه در تو،

Steve, I know people generally things they said in the past

استیو، می‌دانم که معمولاً چیزهایی که مردم در گذشته گفته‌اند،

have been uncovered and then used against that person, like on social media.

کشف شده و سپس علیه آن شخص استفاده شده است، مثلاً در رسانه‌های اجتماعی.

Yeah. Well yes. Yes, on social media.

آره. خب بله. بله، در شبکه‌های اجتماعی.

On, on the, the internet as they call them.

روی، روی، اینترنت، همانطور که آنها را صدا می‌زنند.

And they comments that they've made in the past.

و نظراتی که در گذشته مطرح کرده‌اند.

So maybe one night they were feeling angry. We've all been there.

بنابراین شاید یک شب آنها عصبانی بودند. همه ما آنجا بوده‌ایم.

And you type something on your computer and then you send it, you put it on to Facebook or Twitter and then

و شما چیزی را در رایانه خود تایپ می‌کنید و سپس آن را ارسال می‌کنید، آن را در فیس‌بوک یا توییتر قرار می‌دهید و سپس

you forget about it.

آن را فراموش می‌کنید.

And then the years pass by and then you become famous or you become popular.

و بعد سال‌ها می‌گذرند و بعد معروف می‌شوی یا محبوب می‌شوی.

And then one day

و بعد یک روز

there is a revelation about your past

در مورد گذشته‌ات افشاگری می‌شود

where you back in 2008, you said something that might not be politically correct.

که در سال ۲۰۰۸ چیزی گفتی که ممکن است از نظر سیاسی درست نباشد.

Now, in 2025.

حالا، در سال ۲۰۲۵.

And so that thing is then used against you, even though it might be something you don't really believe,

و بنابراین آن چیز علیه شما استفاده می‌شود، حتی اگر چیزی باشد که واقعاً به آن اعتقادی نداشته باشید،

but it was a moment where you decided just to type something and then send it and that's it.

اما لحظه‌ای بود که تصمیم گرفتید چیزی را تایپ کنید و سپس آن را ارسال کنید و تمام.

That's it.

همین و بس.

It's it's amazing these days how things you said in the past can suddenly be revealed and, and in some cases destroy your life.

این روزها خیلی عجیبه که چطور حرف‌هایی که قبلاً زدی می‌تونن یهو آشکار بشن و در بعضی موارد زندگیت رو نابود کنن. بله

Yes. I mean,

. منظورم این است که

yeah, there was the Canadian prime minister was was is a case I remember

بله، نخست‌وزیر کانادا موردی بود که من

from not too few number of years ago when he was a teenager, he was up to doing all sorts of things.

از چند سال پیش به یاد دارم، زمانی که نوجوان بود، او اهل انجام انواع و اقسام کارها بود.

And of course that was revealed, but it doesn't mean he would do it now.

و البته این فاش شد، اما به این معنی نیست که او الان این کار را انجام می‌داد.

A lot of people are being judged based on what their views and opinions were or their actions were as safe.

بسیاری از مردم بر اساس دیدگاه‌ها و نظراتشان یا اینکه اعمالشان چقدر بی‌خطر بوده، قضاوت می‌شوند.

For example, a teenager as opposed to now when they're adults.

برای مثال، یک نوجوان در مقایسه با الان که بزرگسال هستند.

Of course, a lot of the time it's because somebody wants to Louis mentioned this.

البته، خیلی وقت‌ها به این خاطر است که کسی می‌خواهد لویی این را به او بگوید.

It's often competition.

اغلب رقابت است.

Somebody wants to get somebody else's position.

یکی می‌خواهد جایگاه کس دیگری را تصاحب کند.

They find out some information and they use it against that person.

آنها اطلاعاتی پیدا می‌کنند و از آن علیه آن شخص استفاده می‌کنند.

But this isn't we're talking about high profile figures.

اما اینجا صحبت از چهره‌های سرشناس نیست.

But this can happen, to anybody at work.

اما این اتفاق می‌تواند برای هر کسی در محل کار رخ دهد.

You can you can put something on social media.

شما می‌توانید چیزی را در رسانه‌های اجتماعی قرار دهید.

And you could be scrutinised at work.

و ممکن است در محل کار مورد بررسی دقیق قرار بگیرید.

You've got to be very careful what you say on social media about you, the company that you work for. Yes.

شما باید خیلی مراقب باشید که در رسانه‌های اجتماعی درباره خودتان، شرکتی که در آن کار می‌کنید، چه می‌گویید. بله.

Because you don't know who's going to be looking at it. And,

چون نمی‌دانی چه کسی قرار است آن را ببیند. و، اگر

your, your

reputation could easily be damaged if you do something that, for example,

کاری انجام دهید که، مثلاً

in many places of work, certainly out there in America, it's absolutely you and and and also here having a relationship with somebody at work.

در بسیاری از محیط‌های کاری، قطعاً در آمریکا، کاملاً به خودتان مربوط است و همچنین اینجا که با کسی در محل کار رابطه دارید، اعتبار شما می‌تواند به راحتی آسیب ببیند. بله

Yes. Is taboo almost taboo.

. تقریباً تابو است. به نظرم

It's it's it's not seen as something I think more so in America. Yeah.

در آمریکا بیشتر به این موضوع به عنوان چیزی که دیده می‌شود، نگاه نمی‌شود. آره.

I think it's virtually I might be wrong here, but from what my understanding is it's just totally not allowed.

فکر می‌کنم تقریباً ممکن است اینجا اشتباه کنم، اما تا جایی که من می‌دانم، این کار کاملاً مجاز نیست.

That's it.

But here it's okay.

همین و بس.

اما اینجا اشکالی نداره.

But depends on how high you are in the structure of the company.

اما بستگی به این دارد که در ساختار شرکت در چه جایگاهی قرار دارید.

This is not just about being against relationships though.

این فقط به معنای مخالفت با روابط نیست.

I think this is a is about one person having authority and then another person who they have a relationship with.

من فکر می‌کنم این دربارهٔ یک نفر است که اقتدار دارد و سپس شخص دیگری که با او رابطه دارد.

Being somehow fated.

به نوعی مقدر شده بودن.

So a person who is who has some sort of authority in a company, Steve, they they have to make decisions, don't they.

بنابراین، استیو، کسی که در یک شرکت نوعی اختیار دارد، باید تصمیم بگیرد، مگر نه؟ بله

Yes. And

. و

I would imagine if you are having a relationship with someone who isn't at your same level, is they are not at your level.

من تصور می‌کنم اگر با کسی رابطه دارید که در سطح شما نیست، آیا او در سطح شما نیست؟

They might be lower down your influence by being in a relationship with them.

ممکن است با رابطه داشتن با آنها، نفوذ شما را کاهش دهند.

You could be influenced by that and then your judgement is changed because of it.

ممکن است تحت تأثیر آن قرار بگیرید و سپس قضاوت شما به همین دلیل تغییر کند.

So I think that's one of the reasons I do remember many years ago, I think it was CBS

بنابراین فکر می‌کنم این یکی از دلایلی است که سال‌های پیش را به یاد می‌آورم، فکر می‌کنم

in the States.

در ایالات متحده، شبکه سی‌بی‌اس بود.

There was some scandal a long time ago with a couple of employees who who were found to be

مدت‌ها پیش رسوایی‌ای در مورد چند کارمند پیش آمد که مشخص شد با هم

in a relationship, and I think one of them had some sort of authority and the other person was lower down.

رابطه دارند و فکر می‌کنم یکی از آنها نوعی اقتدار داشت و دیگری در جایگاه پایین‌تری قرار داشت.

And that's the problem.

و مشکل همین است.

I think quite often these conflicts of interest, if you are both working for the same company and you are in a relationship,

من فکر می‌کنم اغلب این تضاد منافع، اگر هر دو برای یک شرکت کار می‌کنید و در یک رابطه هستید،

there might be a

ممکن است

situation where you will favour each other because you are you are in love.

موقعیتی پیش بیاید که به دلیل عاشق بودن، یکی را ترجیح دهید .

Tom says.

تام می‌گوید.

I've heard the expression,

من این اصطلاح را شنیده‌ام که می‌گویند

the past is haunting them.

گذشته آنها را آزار می‌دهد.

Him or her? Yes.

او یا او؟ بله. می‌توان

You could say that's something that you might have done in the past.

گفت این کاری است که ممکن است در گذشته انجام داده باشید.

And, it people remember, and it's not going away.

و مردم آن را به یاد می‌آورند، و از بین نمی‌رود.

It stops you from maybe getting promotions at work, or or being involved in

این مانع از این می‌شود که در محل کار ترفیع بگیرید، یا در

certain social circles, perhaps because something happened in the past that

محافل اجتماعی خاصی حضور داشته باشید، شاید به این دلیل که در گذشته اتفاقی افتاده که باعث

a wrong impression was given or a bad impression.

ایجاد یک برداشت اشتباه یا برداشت بد شده است.

And, sometimes it takes a while for people to forgive.

و گاهی اوقات مدتی طول می‌کشد تا مردم ببخشند.

It depends on what that thing was.

بستگی داره اون چیز چی بوده باشه.

And but you can certainly get into trouble with work like that, and you can stop being promoted if you upset people at work.

و اما مطمئناً با چنین کارهایی ممکن است به دردسر بیفتید، و اگر افراد محل کار را ناراحت کنید، ممکن است دیگر ترفیع نگیرید.

People will take note of that up here

مردم به این نکته توجه می‌کنند

and they'll say, oh, that that person, always seems to be very sarcastic, or that person is always,

و می‌گویند، اوه، آن شخص همیشه خیلی طعنه می‌زند، یا آن شخص همیشه از

criticising other people for coming out with inappropriate comments or maybe making suggestive remarks to other colleagues.

دیگران به خاطر اظهار نظرهای نامناسب یا شاید اظهارات طعنه‌آمیز نسبت به سایر همکاران انتقاد می‌کند.

Yeah.

And, so but you might have changed yourself over the years, but,

آره.

و خب، شاید در طول این سال‌ها خودتان را تغییر داده باشید، اما

your past will haunt you because people will constantly remind you of what you did in the past.

گذشته‌تان شما را آزار خواهد داد، زیرا مردم دائماً کارهایی را که در گذشته انجام داده‌اید به شما یادآوری می‌کنند.

That was bad.

این بد بود.

And I think this happens to all of us, I'm sure in my young days,

و فکر می‌کنم این برای همه ما اتفاق می‌افتد، مطمئنم در روزهای جوانی‌ام،

a long time ago, maybe I said things and thought things that I don't actually have.

خیلی وقت پیش، شاید چیزهایی می‌گفتم و چیزهایی فکر می‌کردم که در واقع ندارم.

Now we'll look at the subject a bit more.

حالا کمی بیشتر به موضوع نگاه می‌کنیم.

A secret that would destroy a person's reputation is the dirt.

رازی که آبروی انسان را از بین می‌برد، چرک و کثیفی است.

So when we talk about digging the dirt, the actual dirt is everything that's lower down you are digging.

بنابراین وقتی در مورد کندن خاک صحبت می‌کنیم، منظور از خاک، هر چیزی است که در قسمت پایین‌تر زمین در حال کندن آن هستید.

You are trying to find those secrets, those things they want.

شما سعی می‌کنید آن رازها، آن چیزهایی که آنها می‌خواهند را پیدا کنید.

They want to find all of the dirt, the reputation or good name of a famous person

آنها می‌خواهند تمام کثیفی‌ها، شهرت یا نام نیک یک فرد مشهور

or a well known company might be damaged in some way by a secret racist.

یا یک شرکت شناخته‌شده را که ممکن است به نحوی توسط یک نژادپرست مخفی آسیب دیده باشد، پیدا کنند.

So let's go on, mister. Nice. Go on.

پس ادامه بدیم آقا. قشنگه. برو دیگه.

So this is normally something that's kept hidden away, and then it is revealed.

بنابراین این معمولاً چیزی است که پنهان نگه داشته می‌شود، و سپس آشکار می‌شود.

I think that and it's something that happens quite often.

من اینطور فکر می‌کنم و این چیزی است که اغلب اتفاق می‌افتد.

To dig the dirt is to search for any information that might create a scandal or negative publicity.

کندن خاک به معنای جستجوی هرگونه اطلاعاتی است که ممکن است باعث رسوایی یا تبلیغات منفی شود.

Of course.

البته.

Again, social media these days is often weaponized against certain people.

باز هم، رسانه‌های اجتماعی این روزها اغلب علیه افراد خاصی به کار گرفته می‌شوند.

Certain companies, even people that have certain points of view

شرکت‌های خاص، حتی افرادی که دیدگاه‌های خاصی دارند

and and sometimes things that are revealed about someone and they become a huge issue.

و گاهی اوقات چیزهایی که در مورد کسی فاش می‌شود، به یک مسئله بزرگ تبدیل می‌شود.

They become something that is talked about a lot, and it can damage a person's reputation or even take away their livelihood.

آنها به چیزی تبدیل می‌شوند که زیاد در موردش صحبت می‌شود، و این می‌تواند به اعتبار یک فرد آسیب برساند یا حتی معیشت او را از بین ببرد.

But when it comes to companies, reputations being damaged, quite often, it's one of the employees that will be

اما وقتی صحبت از شرکت‌ها می‌شود، اغلب اوقات، یکی از کارمندان

will report this to somebody, maybe the press, because they don't agree with what's going on.

این موضوع را به کسی، شاید مطبوعات، گزارش می‌دهد، زیرا با آنچه در حال رخ دادن است موافق نیست.

Or maybe somebody is

یا شاید کسی

losing their job

شغلش را از دست می‌دهد

and they think that it's been unfair the way they've lost their job, but they of course have lots of dirt. Yes.

و فکر می‌کند که از دست دادن شغلش ناعادلانه بوده است، اما مسلماً او کلی کار کثیف دارد. بله.

How you can say somebody might say, I'm going to, you know, I'm going to sack you

چطور می‌توانید بگویید کسی ممکن است بگوید، من این کار را خواهم کرد، می‌دانید،

if you don't, if you say, don't get better and you might say, well, if you sack me, I'll reveal all the dirt that I know about you,

اگر این کار را نکنی، اخراجت می‌کنم، اگر بگویی حالت بهتر نشود و ممکن است بگویی، خب، اگر من را اخراج کنی، تمام کثیفی‌هایی را که در مورد تو می‌دانم،

about the way you had an affair with that person, or the way that that dodgy deal was put through.

در مورد نحوه رابطه‌ات با آن شخص، یا نحوه انجام آن معامله‌ی مشکوک، فاش می‌کنم.

So quite often people get fired from their jobs and and then to get revenge, they then reveal this information.

بنابراین اغلب افراد از کار خود اخراج می‌شوند و سپس برای انتقام، این اطلاعات را فاش می‌کنند.

Yeah.

آره.

To, it's also interesting to, to point out and I think again, that's a very good point, but but also a person

نکته‌ی خیلی خوبی است، اما

these days might be forced to sign a type of contract, a non-disclosure agreement,

این روزها ممکن است یک نفر مجبور شود نوعی قرارداد، یک توافق‌نامه‌ی عدم افشا، را امضا کند،

which means even if you leave the company, you can't talk about what happened within the company.

که یعنی حتی اگر شرکت را ترک کنید، نمی‌توانید درباره‌ی اتفاقاتی که درون شرکت افتاده صحبت کنید.

So maybe there is some sort of pension or maybe some money that they will they will pay to you later.

بنابراین شاید نوعی مستمری یا شاید مقداری پول وجود داشته باشد که بعداً به شما پرداخت خواهند کرد.

As long as you don't talk about the company after you've left, if you get made redundant.

تا زمانی که بعد از رفتن، اگر اخراج شدید، در مورد شرکت صحبت نکنید .

Usually, when you in order, the company will offer you an extra payment

معمولاً وقتی سفارش می‌دهید، شرکت علاوه بر مبلغ قانونی، مبلغی اضافی به شما پیشنهاد می‌دهد

over and above what the statutory payment is, and the government would that they are required to pay.

و دولت از آنها می‌خواهد که این مبلغ را پرداخت کنند.

Yeah.

آره.

But to get that extra payment,

اما برای دریافت آن مبلغ اضافی،

you have to sign, as you say, and a disclosure agreement to say that you won't talk about anything to do with the companies.

همانطور که گفتی، باید یک توافقنامه افشای اطلاعات امضا کنی که در آن قید شده باشد که در مورد هیچ چیز مربوط به شرکت‌ها صحبت نخواهی کرد.

And, for a period of time. Yes.

و، برای یک دوره زمانی. بله.

They often refer to it as an NDA, a non-disclosure agreement.

آنها اغلب از آن به عنوان NDA، یک توافق عدم افشا، یاد می‌کنند.

And you are not allowed to talk about all the things that went on

و شما اجازه ندارید در مورد تمام اتفاقاتی که بعد از نقل مکان رخ داده صحبت کنید

moving on, or the company could take the money off you or sue you.

، وگرنه شرکت می‌تواند پول شما را بگیرد یا از شما شکایت کند.

But but yes, it's

اما بله، مسئله این است که آیا

of do we say, don't we you know, don't sack me because I've got I've got dirt, I've got all, I've got lots of dirt on you. Yes.

ما می‌گوییم، مگر نه اینکه، من را اخراج نکنید چون من کثیف هستم، من همه چیز را دارم، من کلی کثیفی روی شما دارم. بله.

And that's a phrase you can use.

و این عبارتی است که می‌توانید از آن استفاده کنید.

It means you've got a lot of stuff that you know they've done.

یعنی کلی کار هست که می‌دونی اونا انجام دادن.

That's bad. Yes. A well hidden secret.

این بد است. بله. یک رازِ کاملاً پنهان.

Steve, might be described as a skeleton in the cupboard or in the closet, so you might have something hidden away.

استیو، شاید بشود او را مثل یک اسکلت توی کمد یا گنجه توصیف کرد، پس شاید چیزی را پنهان کرده باشی.

I think this is a great expression, by the way, because it talks about something

اتفاقاً به نظرم این اصطلاح خیلی خوبیه، چون یا درباره چیزی صحبت می‌کنه

or it's expressing something that you've you've had put away or hidden for a very long time.

یا چیزی رو بیان می‌کنه که مدت خیلی زیادی کنار گذاشته یا پنهانش کرده بودی.

And I think it refers to maybe there being a body hidden away.

و فکر می‌کنم به این اشاره دارد که شاید جسدی آنجا پنهان شده باشد. بله

Yes. And it's been there for so long. It's now a skeleton.

. و مدت زیادی است که آنجاست. الان شده اسکلت.

So you have skeletons in the cupboard or in the closet, something that you've hidden away, and you don't want other people to find out about.

بنابراین شما اسکلت‌هایی در کابینت یا کمد دارید، چیزی که پنهان کرده‌اید و نمی‌خواهید دیگران از آن باخبر شوند.

I suppose someone is going to say, Mr.

فکر کنم یکی می‌خواد بگه، آقای

Duncan, do you have any skeletons in your cupboard?

دانکن، شما توی کمدتون اسکلت دارید؟

I don't, fortunately, I don't have any skeletons in my cupboard.

خوشبختانه، من هیچ اسکلتی در کمدم ندارم.

What about you, Steve?

تو چی، استیو؟

Do you have any skeletons?

اسکلت هم دارید؟

And we've all got things that we've done.

و همه ما کارهایی داریم که انجام داده‌ایم.

None of us are sane, are we? We're. We're human beings.

هیچ‌کدام از ما عاقل نیستیم، نه؟ ما هستیم. (Maa ye zare konam.) ما انسان هستیم.

And probably if we look back, we, we there will be things that we probably wish we hadn't done.

و احتمالاً اگر به گذشته نگاه کنیم، ما، ما کارهایی خواهیم داشت که احتمالاً آرزو می‌کنیم کاش انجام نداده بودیم.

Yeah, maybe not recently, but it could be many years ago that you wouldn't want other people to know family members, work colleagues.

بله، شاید نه اخیراً، اما ممکن است سال‌ها پیش باشد که نمی‌خواستید دیگران اعضای خانواده یا همکارانتان را بشناسند.

But fortunately, we are not, in the public eye when.

اما خوشبختانه، ما در معرض دید عموم نیستیم.

Well, I suppose we are, in a way, but there's really nothing much that

خب، فکر می‌کنم یه جورایی همینطوره، اما اگه منتشر بشه واقعاً چیز زیادی نیست که

that would affect you or I if it came out, because we're not in the big media.

بتونه روی من یا شما تأثیر بذاره ، چون ما تو رسانه‌های بزرگ نیستیم.

Well, so to speak. You might be Steve. You might be surprised.

خب، به اصطلاح. شاید تو استیو باشی. شاید تعجب کنید.

Even on YouTube, there is there are lots and lots of people on YouTube who report

حتی در یوتیوب، افراد بسیار زیادی در یوتیوب هستند که در

on other people on YouTube with, past and the things they've said and done in the past.

مورد گذشته و کارهایی که دیگران در گذشته انجام داده‌اند و گفته‌هایشان گزارش می‌دهند.

So here on YouTube, there is a huge industry on here with people revealing secrets and things about other people on YouTube.

خب، اینجا در یوتیوب، صنعت عظیمی وجود دارد که در آن افراد رازها و چیزهایی درباره دیگران در یوتیوب فاش می‌کنند.

We often refer to it these days as spilling the tea.

این روزها اغلب به آن چای ریختن می‌گوییم.

I have absolutely no idea what that refers to,

من مطلقاً نمی‌دانم منظور چیست،

but if you are going to spill the tea about someone, that means you're going to reveal the secrets or spill the beans.

اما اگر قرار است در مورد کسی حرف مفت بزنی، یعنی یا اسرارش را فاش می‌کنی یا اصل ماجرا را لو می‌دهی.

Yes, that's another another expression.

بله، این هم یک تعبیر دیگر است.

If you don't give me a promotion, I'm going to spill the beans on you. Yes.

اگر به من ترفیع ندهی، حسابی سرت کلاه می‌گذارم. بله.

About that. Targeting the left.

در مورد آن. هدف قرار دادن سمت چپ.

When we were going up to the 15th floor together, and you got a little bit excited, that sort of thing.

وقتی داشتیم با هم به طبقه پانزدهم می‌رفتیم، و یه کم هیجان‌زده می‌شدی، از این جور چیزا.

Christina says we all have skeletons in the closet. Yes.

کریستینا می‌گوید همه ما در کمدمان اسکلت‌هایی داریم. بله.

And, When people have lots to drink, they usually, start to reveal, their past.

و وقتی مردم زیاد مشروب می‌خورند، معمولاً شروع به آشکار کردن گذشته‌شان می‌کنند.

Let's call them indiscretions.

بیایید آنها را بی‌احتیاطی بنامیم.

And so when we're in Paris, we're going to get everybody very drunk, and then they can tell us all the skeletons in that cupboard.

و بنابراین وقتی در پاریس باشیم، همه را حسابی مست می‌کنیم، و بعد می‌توانند تمام اسکلت‌های توی آن کمد را برایمان تعریف کنند.

Yeah,

آره،

well, that is the problem, Sam.

خب، مشکل همینه، سم.

I'm joking. Well, that's.

شوخی می‌کنم. خب، همینه.

No, that's actually a good point, because quite often people will tell other people things

نه، این در واقع نکته‌ی خوبی است، چون اغلب اوقات مردم چیزهایی را به

in confidence because they think, well, I will tell you, I can trust you.

صورت محرمانه به دیگران می‌گویند چون فکر می‌کنند، خب، من به تو می‌گویم، می‌توانم به تو اعتماد کنم.

Here is the secret to surviving in this world.

راز زنده ماندن در این دنیا این است.

Don't ever tell anyone anything that you would not like other people to know about.

هرگز چیزی را که دوست نداری دیگران از آن باخبر شوند، به کسی نگو.

Never do that, because quite often people do like to to reveal other people's secrets.

هرگز این کار را نکن، زیرا اغلب مردم دوست دارند اسرار دیگران را فاش کنند.

There are very few people you can actually trust. Yeah, yeah. And we've got to move on. Steve.

آدم‌های خیلی کمی هستند که واقعاً بتوان به آنها اعتماد کرد. آره، آره. و ما باید ادامه بدیم. استیو. بله

Yep. Fine.

Action can also be described as digging up the dirt.

. عالیه.

عمل را می‌توان به عنوان کندن خاک نیز توصیف کرد.

You are finding other people's secrets.

شما در حال کشف اسرار دیگران هستید. روزنامه‌نگاران

Newspaper journalists. Now this is something we grew up with, wasn't it, Steve?

روزنامه. خب، این چیزیه که ما باهاش ​​بزرگ شدیم، مگه نه استیو؟

In the 1970s, the 1980s, newspapers would always try and find out the secrets

در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، روزنامه‌ها همیشه سعی می‌کردند اسرار

of the rich and famous and then publish them normally at the weekend.

ثروتمندان و افراد مشهور را کشف کنند و سپس آنها را معمولاً آخر هفته‌ها منتشر می‌کردند.

So on Sunday, quite often there would be some exclusive behind

بنابراین، اغلب یکشنبه‌ها، پشت صحنه اطلاعات اختصاصی از شخصیت

the scenes what this person is really like.

واقعی این شخص وجود داشت.

We have information about this famous star that will you will not believe in tomorrow's newspaper, read all about it.

ما اطلاعاتی در مورد این ستاره مشهور داریم که باورتان نمی‌شود، می‌توانید در روزنامه فردا همه چیز را در مورد آن بخوانید.

So newspaper journalists will often try to find dirt on famous on a famous person so as to generate readers or clicks.

بنابراین روزنامه‌نگاران روزنامه اغلب سعی می‌کنند علیه یک فرد مشهور، مطالب نادرست پیدا کنند تا خواننده یا کلیک بیشتری جذب کنند.

So these days I suppose it's very similar. These days, isn't it, Steve?

بنابراین این روزها فکر می‌کنم خیلی شبیه است. این روزها، اینطور نیست، استیو؟

But not quite as bad as it used to be.

اما نه به آن بدی که قبلاً بود.

Now, I think the most famous person that was hounded by the press constantly was Princess Diana.

حالا، فکر می‌کنم مشهورترین فردی که دائماً توسط مطبوعات مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفت، پرنسس دایانا بود.

And and I mean generally people blame the press for, for her death.

و منظورم این است که مردم عموماً مطبوعات را به خاطر مرگ او سرزنش می‌کنند.

She was hounded.

او مورد آزار و اذیت قرار گرفت.

But of course, lots of things were revealed about what she was doing.

اما البته، چیزهای زیادی در مورد کارهایی که او انجام می‌داد، فاش شد.

She was a very famous person married to,

او با یک فرد بسیار مشهور ازدواج کرده بود

who is now the king,

که اکنون پادشاه است،

and of course, becomes a very, interesting subject for, for people to read about.

و البته، به موضوع بسیار جالبی برای مطالعه مردم تبدیل می‌شود.

Forgotten the point I was going to make.

نکته‌ای که می‌خواستم بگویم را فراموش کردم.

Actually.

در واقع.

But, but yes, I think generally since then, that of course, there's been various other scandals.

اما، اما بله، من فکر می‌کنم به طور کلی از آن زمان، که البته، رسوایی‌های مختلف دیگری هم رخ داده است.

Michael Jackson but I think Princess Diana was a very good one because also,

مایکل جکسون اما من فکر می‌کنم پرنسس دایانا خیلی خوب بود، چون

and this is the danger, if you are a famous person, sometimes you need

این هم یک خطر است، اگر شما یک فرد مشهور باشید، گاهی اوقات به

the publicity, you need the newspapers to promote something that you are doing.

تبلیغات نیاز دارید، به روزنامه‌ها نیاز دارید تا کاری را که انجام می‌دهید تبلیغ کنند.

So that relation ship between a famous person and the media is a very strange dance.

بنابراین رابطه بین یک فرد مشهور و رسانه‌ها یک رقص بسیار عجیب است.

And sometimes you have to be very careful when you are playing with that.

و گاهی اوقات هنگام بازی با آن باید خیلی مراقب باشید.

And that, I think, is what happened to Princess Diana.

و فکر می‌کنم این همان اتفاقی است که برای پرنسس دایانا افتاد.

She did sometimes not always use the press in certain ways, and that is a very dangerous thing to do, because one day the press,

او گاهی اوقات از مطبوعات به روش‌های خاصی استفاده نمی‌کرد، و این کار بسیار خطرناکی است، زیرا روزی ممکن است مطبوعات،

the newspapers, the media might decide to turn on you and and try to find out everything they can.

روزنامه‌ها، رسانه‌ها تصمیم بگیرند که علیه شما بشورند و سعی کنند هر چیزی را که می‌توانند کشف کنند.

So you do have to be careful if you are using the press or the media to promote yourself or to put something.

بنابراین اگر از مطبوعات یا رسانه‌ها برای تبلیغ خودتان یا قرار دادن چیزی استفاده می‌کنید، باید مراقب باشید.

I'll remember that, Mr. Duncan, when I'm famous, okay? Or infamous?

آقاي دانکن، وقتي معروف شدم، اينو يادم ميمونه، باشه؟ یا بدنام؟

Finally,

در نهایت،

before we move on to expose or reveal a person's shameful secret

قبل از اینکه به افشا یا آشکار کردن راز شرم‌آور یک فرد بپردازیم، باید بدانیم که این راز

might lead to their disgrace and downfall.

می‌تواند منجر به رسوایی و سقوط او شود.

Yes, we've seen that happen a lot of times, haven't we?

بله، ما بارها شاهد چنین اتفاقی بوده‌ایم، اینطور نیست؟

We do, of course. It depends on the celebrity.

البته که این کار را می‌کنیم. بستگی به سلبریتی داره.

If the celebrity, or the person is has already got a reputation for bad behaviour, then it's not going to be.

اگر آن فرد مشهور یا شخص مورد نظر از قبل به خاطر رفتار بدش شهرت داشته باشد، دیگر این‌طور نخواهد بود.

It's not going to have much of an impact,

if it's revealed some other bad behaviour that they've committed, it's only going to add to the reputation.

اگر رفتار بد دیگری که مرتکب شده‌اند را فاش کند، تأثیر زیادی نخواهد داشت، فقط به شهرت آنها اضافه خواهد کرد.

And quite often for some people, like rock stars

و اغلب اوقات برای بعضی از افراد، مثلاً ستاره‌های راک،

for example, who you would generally assume are behaving badly anyway, that's part of their image.

که معمولاً فرض می‌کنید در هر صورت رفتار بدی دارند، این بخشی از تصویر آنهاست.

Then when something new is revealed

سپس وقتی چیز جدیدی

that they've done that could destroy somebody else's career, actually enhances their career and their reputation.

که انجام داده‌اند آشکار می‌شود که می‌تواند حرفه شخص دیگری را نابود کند، در واقع حرفه و اعتبار آنها را افزایش می‌دهد.

I mean, look, what with rappers and things like that,

منظورم اینه که، ببین، در مورد رپرها و چیزهایی از این قبیل،

particularly with rock stars, I mean, the not the more bad things they do, their reputation just gets stronger.

مخصوصاً ستاره‌های راک، منظورم اینه که هر چی کارهای بد بیشتری انجام بدن، اعتبارشون بیشتر میشه.

Okay, I'm not sure if, P Diddy would agree with that.

باشه، مطمئن نیستم که آیا پی دیدی با این موافق باشه یا نه.

Well, I'm not mentioning names, Mr. Duncan.

خب، من اسم نمی‌برم، آقای دانکن.

And of course, of course, you mentioned Michael Jackson in the past.

و البته، البته، شما در گذشته به مایکل جکسون اشاره کردید.

He was he was involved quite often in scandals and things that were were said about him, but never really proven.

او اغلب درگیر رسوایی‌ها و حرف‌هایی بود که درباره‌اش زده می‌شد، اما هیچ‌وقت واقعاً ثابت نمی‌شد.

And then in this country, of course, we've had some celebrities and they fallen a very long way.

و البته در این کشور، ما افراد مشهوری داشته‌ایم که خیلی زود سقوط کرده‌اند. بله

Yes. From Grace I'm not going to mention the names, but we've had some real big scandals

. از طرف گریس، نمی‌خواهم اسم ببرم، اما ما در طول این سال‌ها رسوایی‌های واقعاً بزرگی داشته‌ایم که

involving celebrities over the years and TV stars, I suppose if you are going to dig the dirt, dig the dirt on someone,

شامل افراد مشهور و ستاره‌های تلویزیون می‌شد، فکر می‌کنم اگر قرار است رسوایی کسی را افشا کنید،

sometimes it can be a good thing because you might reveal a thing that person is doing that is wrong.

گاهی اوقات می‌تواند چیز خوبی باشد زیرا ممکن است کار اشتباهی را که آن شخص انجام می‌دهد، فاش کنید.

So it's not always a bad thing.

پس همیشه هم چیز بدی نیست.

But I think there was a period of time where everything became news.

اما فکر می‌کنم یک دوره زمانی بود که همه چیز تبدیل به خبر می‌شد.

Whatever it was, it was always presented as if it was some sort of big headline or some sort of scandal taking place.

هر چه که بود، همیشه طوری ارائه می‌شد که انگار نوعی تیتر بزرگ یا نوعی رسوایی در حال وقوع است.

But I think that it's a very interesting subject, and I think it is one that we've

اما من فکر می‌کنم این موضوع خیلی جالبی است، و فکر می‌کنم موضوعی است که

all come into contact with at some point because we read newspapers, don't we?

همه ما در برهه‌ای از زمان به خاطر خواندن روزنامه‌ها با آن برخورد داشته‌ایم، اینطور نیست؟

We look at the internet, we go online, we like to find out what our famous,

ما به اینترنت نگاه می‌کنیم، آنلاین می‌شویم، دوست داریم بفهمیم

what our favourite celebrity is doing.

سلبریتی محبوبمان چه می‌کند. بله

Yes. And and there's a few people have pointed out, it's quite often jealousy that motivates,

. و چند نفر اشاره کرده‌اند که اغلب حسادت است که انگیزه می‌دهد و

revealing that kind of behaviour.

چنین رفتاری را آشکار می‌کند.

Sometimes it's because, it's revealed that they're in fact hypocritical,

گاهی اوقات به این دلیل است که مشخص می‌شود آنها در واقع ریاکار هستند،

that they're saying one thing in public and then doing the opposite.

یعنی در ملاء عام یک چیز می‌گویند و بعد خلاف آن را انجام می‌دهند.

So people will want to reveal that, particularly if it's a politician or,

بنابراین مردم می‌خواهند این را فاش کنند، به خصوص اگر آن شخص یک سیاستمدار باشد یا

somebody that's supposed to have, you know, it's supposed to be always on their best behaviour.

کسی که قرار است همیشه بهترین رفتار را داشته باشد.

Yeah. But but yes.

آره. اما اما بله.

And but sometimes people are jealous and, where there's money,

و اما گاهی اوقات مردم حسادت می‌کنند و هر جا که پول باشد،

there's always somebody who is trying to bring somebody else down so that they can take their place.

همیشه کسی هست که سعی می‌کند دیگری را پایین بکشد تا بتواند جای او را بگیرد.

And, and we do like in this country sometimes we do like to see people falling.

و، و ما در این کشور گاهی اوقات دوست داریم شاهد افتادن مردم باشیم.

Yeah.

آره.

We like to see people.

ما دوست داریم مردم را ببینیم.

We always it's almost it's quite nasty really. Well, it's a sport in this.

ما همیشه تقریباً اوضاع خیلی بد و زننده است. خب، این یه جور ورزشه دیگه.

But you are right Steve.

اما حق با توئه استیو.

In, in the USA and this is something I've said before, the one thing I well, many things I admire about the United States is if you do

در ایالات متحده آمریکا، این چیزی است که قبلاً هم گفته‌ام، چیزی که من، خب، خیلی چیزهای دیگر که در مورد ایالات متحده تحسین می‌کنم این است که اگر

something quite often, there will be many people encouraging you and giving you support and leading you forward to do it. Here

کاری را مرتباً انجام دهید، افراد زیادی شما را تشویق می‌کنند ، از شما حمایت می‌کنند و شما را به سمت انجام آن هدایت می‌کنند. اینجا

we tend to be the opposite.

ما معمولاً برعکس عمل می‌کنیم.

We want to hold other people back.

ما می‌خواهیم دیگران را عقب نگه داریم. ما

We we, we like to criticise or try to bring that person down, as you said.

، ما دوست داریم از آن شخص انتقاد کنیم یا همانطور که گفتی سعی کنیم او را پایین بکشیم.

And I think it is it is a big problem in this country where we don't really like success.

و من فکر می‌کنم این یک مشکل بزرگ در این کشور است که ما واقعاً موفقیت را دوست نداریم.

We see it almost as a bad thing.

ما آن را تقریباً به عنوان یک چیز بد می‌بینیم.

We become very jealous and envious.

خیلی حسود و بخیل می‌شویم.

But I think in the in the United States, there is a lot more positivity behind

اما فکر می‌کنم در ایالات متحده، پشت

a person that wants to do something with their life or if they have an idea.

فردی که می‌خواهد در زندگی‌اش کاری انجام دهد یا ایده‌ای دارد، انرژی مثبت بیشتری وجود دارد.

It's a different mindset, very different indeed. And I do admire that. I have to be honest.

این یک طرز فکر متفاوت است، در واقع خیلی متفاوت. و من واقعاً این را تحسین می‌کنم. باید صادق باشم.

But yes, as Lewis says, it's really jealousy at the end of it.

اما بله، همانطور که لوئیس می‌گوید، در نهایت حسادت است.

A lot of it is jealousy. You some you want to see somebody brought down, of course.

خیلی از حرفاش از حسادته. البته، شما دلتان می‌خواهد شاهد به زمین افتادن کسی باشید.

I mean, we're talking about celebrities a lot, but it could happen to somebody at work.

منظورم این است که ما زیاد در مورد افراد مشهور صحبت می‌کنیم، اما ممکن است برای کسی در محل کار اتفاق بیفتد.

You might send an email, accidentally send an email, or deliberately send an email, and, it could get you into trouble anyway.

ممکن است ایمیلی ارسال کنید، تصادفاً ایمیلی ارسال کنید، یا عمداً ایمیلی ارسال کنید، و در هر صورت می‌تواند شما را به دردسر بیندازد.

Yeah, yeah, it can happen.

آره، آره، ممکنه اتفاق بیفته. به

Anyway, Steve, we're going to have a quick break.

هر حال، استیو، ما یه استراحت کوتاه خواهیم داشت.

Well, when I say a quick break, it's only going to be for about eight seconds.

خب، وقتی می‌گویم یک استراحت سریع، منظورم فقط حدود هشت ثانیه خواهد بود.

It's going to be the world's shortest break because we are moving on now to the game that we love to play every week when we have time.

این کوتاه‌ترین تعطیلات دنیا خواهد بود، چون حالا داریم به سراغ بازی‌ای می‌رویم که دوست داریم هر هفته، هر وقت وقت داشته باشیم، انجامش دهیم.

And guess what? This week we do have time.

و حدس بزنید چی شد؟ این هفته واقعاً وقت داریم.

It is time to play guess the picture idea.

وقت آن است که ایده تصویر را حدس بزنید.

You to be.

تو باید باشی.

Here we go.

بفرمایید.

Guess the picture idiom.

اصطلاح تصویر را حدس بزنید.

Everyone loves this. I don't know why, but

همه این را دوست دارند. نمی‌دانم چرا، اما

I suppose it is one of those mysteries that will follow mankind forever and ever as we play

گمان می‌کنم این یکی از آن رازهایی است که تا ابد بشر را دنبال خواهد کرد، همانطور که ما بازی

guess the picture idiom I will just move Mr.

حدس تصویر را انجام می‌دهیم، من فقط آقای

Steve over slightly so it's not hidden away, just one moment.

استیو را کمی جابجا می‌کنم تا پنهان نشود، فقط یک لحظه.

And there he goes. That's better.

و او آنجا رفت. اینطوری بهتره.

Mr.. Steve, we are playing guess the picture idiom.

آقای استیو، ما داریم بازی حدس تصویر رو انجام می‌دیم.

It's very simple, really. All you have to do is look at the idiom on the screen.

خیلی ساده است، واقعاً. تنها کاری که باید انجام دهید این است که به اصطلاح روی صفحه نگاه کنید.

It will be presented in the form of a picture.

در قالب تصویر ارائه خواهد شد.

And all you have to do is guess what the idiom is.

و تنها کاری که باید انجام دهید این است که حدس بزنید اصطلاح چیست.

These are all phrases that are used in the English language quite often.

اینها همه عباراتی هستند که اغلب در زبان انگلیسی استفاده می‌شوند.

And here is the first one right now.

و این اولین مورد در حال حاضر است.

But the question is what is the picture idiom?

اما سوال این است که اصطلاح تصویر چیست؟

Oh hello.

اوه سلام.

So there's a nice set of teeth.

بنابراین یک مجموعه دندان خوب وجود دارد.

Look at that.

به آن نگاه کن.

See, this is a well-known phrase in the English language.

ببینید، این یک عبارت شناخته شده در زبان انگلیسی است.

It is honestly, it is a phrase that is often used.

راستش را بخواهید، این عبارتی است که اغلب استفاده می‌شود.

Maybe you are expressing the way you feel, or maybe you see

شاید شما دارید احساستان را بیان می‌کنید، یا شاید

the way a person appears.

ظاهر یک فرد را می‌بینید.

And we will often use this phrase, especially if you are really, really happy about something.

و ما اغلب از این عبارت استفاده خواهیم کرد، مخصوصاً اگر واقعاً، واقعاً از چیزی خوشحال باشید.

And this is a phrase that we often use in English.

و این عبارتی است که ما اغلب در انگلیسی از آن استفاده می‌کنیم.

Do you have any idea what it could be? Mr.. Steve,

آیا ایده‌ای دارید که چه چیزی می‌تواند باشد؟ آقای... استیو،

I'm struggling with this one, Mr. Duncan.

من با این یکی مشکل دارم، آقای دانکن.

I'm I'm, I'm, quite taken by those lovely teeth.

من، من، کاملاً مجذوب آن دندان‌های دوست‌داشتنی‌ام.

They're very lovely.

اونا خیلی دوست داشتنی هستن.

Perfect teeth.

دندان‌های بی‌نقص.

And, it's, it's, you know, they must be Hollywood teeth.

و، این، این، می‌دونی، اونا حتماً دندون‌های هالیوودی هستن.

I think they probably are a nice set of teeth.

فکر می‌کنم احتمالاً دندان‌های قشنگی هستند.

Is the expression you would say to somebody, oh what, what lovely teeth you have a, what a, what a lovely set

عبارتی است که وقتی به کسی می‌گویید، اوه، چه دندان‌های قشنگی داری، چه

of teeth you have. Yeah.

دندان‌های قشنگی داری. آره.

Oh. I think people are beginning to get it.

اوه. فکر می‌کنم مردم کم‌کم دارند متوجه می‌شوند.

So we have some.

بنابراین ما مقداری داریم.

We have some coming through now. Thank you.

الان تعدادی از آنها در راه است. متشکرم.

Also, Vitus, Leah,

همچنین، ویتوس، لیا،

Yanny and Beatrice as well.

یانی و بئاتریس.

We have a few guesses coming through.

ما چند حدس داریم که در حال بررسی هستند.

So if a person is very happy about something

بنابراین اگر شخصی از چیزی شبیه به این بسیار خوشحال است

like this, you see, you're doing this.

، می‌بینید، شما این کار را انجام می‌دهید.

Quite often we will use this particular expression.

اغلب ما از این عبارت خاص استفاده خواهیم کرد.

I will give you the answer and then we can do two more of these.

من جواب را به شما می‌دهم و بعد می‌توانیم دو تای دیگر از این‌ها را انجام دهیم.

I think we have time to do at least two more, if not three more of these.

فکر می‌کنم وقت داریم حداقل دو تا دیگه، اگه نه سه تا دیگه از اینا رو انجام بدیم.

The answer to the picture idiom is.

جواب اصطلاح تصویری این است.

Smile from ear to ear.

از گوش تا گوش لبخند بزنید.

I think Beatrice got that.

فکر کنم بئاتریس متوجه منظور شد. فکر می‌کنم

I think, and the test suite test.

، و آزمون مجموعه آزمون.

I think the test was first.

فکر کنم امتحان اول بود.

Ung was very close as well.

اونگ هم خیلی نزدیک بود.

You smile from ear to ear.

از این گوش تا آن گوش لبخند می‌زنی.

A person who looks very happy about something, we can say that person is smiling from ear to ear means that they. Yes.

کسی که از چیزی خیلی خوشحال به نظر می‌رسد، می‌توانیم بگوییم که آن شخص از گوش تا گوش لبخند می‌زند، به این معنی که آنها ... بله.

A smile is so exaggerated. They're so happy that it almost goes all the way to their ears.

لبخند خیلی اغراق‌آمیز است. آنها آنقدر خوشحالند که تقریباً تا گوش‌هایشان می‌رسد.

So, I'm.

بنابراین، من هستم.

Oh, I'm all ears, says Lisa earlier.

لیزا زودتر می‌گوید: «اوه، من سراپا گوشم.»

Sorry, I'm all ears.

ببخشید، من سراپا گوش هستم.

That that is an expression, and I can see why you would get that.

این یه جور ابراز احساساته، و می‌فهمم چرا این برداشت رو می‌کنی.

I'm all ears that you say that.

من کاملاً به حرف‌های شما گوش می‌دهم.

That is that is an idiom, isn't it?

این یه اصطلاحه، مگه نه؟

If you say I'm all ears, it means you've got my full attention. That's it.

اگر بگویی من سراپا گوش هستم، یعنی تمام توجه من را به خودت جلب کرده‌ای. همین و بس.

A person who listens intently.

کسی که با دقت گوش می‌دهد.

I'm all ears.

من سراپا گوش هستم. بله

Yes. The.

. ‎(یا: ( ...

Your total focus is on listening to what that other person says.

تمام تمرکز شما روی گوش دادن به حرف‌های طرف مقابل است.

Something like somebody might say to you, oh, you're not.

چیزی شبیه به اینکه کسی ممکن است به شما بگوید، اوه، تو اینطور نیستی.

Did you hear what I say?

شنیدی چی میگم؟

Will you listen to me? Are not concentrating in. Your reply might be okay. I'm all ears.

آیا به حرف من گوش خواهی داد ؟ تمرکز ندارم. ممکن است پاسخ شما قابل قبول باشد. من سراپا گوش هستم.

It means you. You're totally focus. Anyway. That's not the answer to this, but it is is another idiom.

منظورش خودتی. کاملاً متمرکز هستید. به هر حال. این جواب این سوال نیست، اما یه اصطلاح دیگه‌ست.

This is smile from ear to ear.

این لبخند از گوش تا گوش است.

You are showing your happiness.

داری خوشحالیتو نشون میدی.

Which of course you'll all do.

که البته همه شما این کار را خواهید کرد.

All we doing right now, because you're on Mr. Jenkins live stream.

الان فقط داریم همین کار رو می‌کنیم، چون شما توی پخش زنده‌ی آقای جنکینز هستید.

I'm sure you're all smiling from ear to ear because you're so happy.

مطمئنم که از خوشحالی لبتون تا بناگوش خندون شده.

Here's another one.

اینم یکی دیگه.

This is another well-known expression.

این هم یک اصطلاح معروف دیگر است.

Quite often when we are talking about careers,

اغلب وقتی در مورد شغل،

finding a job, or trying

پیدا کردن شغل یا تلاش

to establish yourself in life, there it is.

برای تثبیت جایگاه خود در زندگی صحبت می‌کنیم، این [مطلب] وجود دارد.

It's a very long leg.

خیلی پا درازه.

It is a long leg. It's my leg that is actually my leg.

پا بلند است. این پای من است که در واقع پای من است.

I spent all morning trying to photograph my leg, and it's very hard to do if you ever.

تمام صبح را صرف عکس گرفتن از پایم کردم، و اگر هم بشود، انجامش خیلی سخت است.

Have you ever tried photographing your own leg?

آیا تا به حال سعی کرده‌اید از پای خودتان عکس بگیرید؟

It's really hard to do.

واقعاً انجام دادنش سخته.

It's harder than you realise. It's.

سخت‌تر از آن چیزی است که متوجه می‌شوید. این است.

It's a bit like trying to photograph your own bum.

یه جورایی مثل این میمونه که بخوای از باسن خودت عکس بگیری.

I don't think that's your leg, Mr.

فکر نمی‌کنم اون پای شما باشه، آقای

Duncan, because you don't have shoes like that. Well, I might do, I might, they might be.

دانکن، چون شما همچین کفشی ندارید. خب، شاید این کار را بکنم، شاید این کار را بکنند، شاید این کار را بکنند.

They might be my secret shoes that I never show you.

شاید آنها کفش‌های مخفی من باشند که هرگز به تو نشان نمی‌دهم.

Well, I don't think you have any shoes like that, but it is still true.

خب، فکر نمی‌کنم همچین کفشی داشته باشی، اما بازم درسته.

It is difficult to take a picture of your own leg. You. You might not realise it.

عکس گرفتن از پای خودتان دشوار است. شما. ممکن است متوجه آن نشوید.

Unless, of course, I suppose you could use a mirror.

البته، مگر اینکه فکر کنم بتوانید از آینه استفاده کنید.

And the same thing applies to

و همین موضوع در مورد

your bum as well, because you can't really take a picture of you if you if you, you can't.

باسن شما نیز صدق می‌کند، چون اگر واقعاً نتوانید، نمی‌توانید از خودتان عکس بگیرید.

It's impossible. You have to get someone else to do it for you.

این غیرممکن است. باید یکی دیگه رو بیاری که برات انجامش بده.

If they are brave enough.

اگر به اندازه کافی شجاع باشند.

So here it is. The picture idiom.

بنابراین اینجاست. اصطلاح تصویری.

This is an expression we often use when we are trying to become established.

این عبارتی است که اغلب وقتی سعی می‌کنیم جایگاه خود را تثبیت کنیم، از آن استفاده می‌کنیم.

Or maybe you are trying to get involved in a certain thing to become part of something.

یا شاید سعی دارید در یک چیز خاص مشارکت کنید تا بخشی از چیزی شوید.

Do you have any idea?

آیا ایده‌ای دارید؟

Mr.. Steve, I do and say to a number of people on the live chat, yes, you, you, you really want to get into an organisation

آقای استیو، من این را می‌گویم و به تعدادی از افراد در گفتگوی زنده می‌گویم، بله، شما، شما، واقعاً می‌خواهید وارد سازمانی شوید

that could be a place of work, could be somewhere, a society, musical society, or somewhere like that.

که می‌تواند یک محل کار باشد، می‌تواند جایی، یک انجمن، یک انجمن موسیقی یا جایی شبیه به آن باشد.

It's very difficult to get in. Maybe a golf club. Maybe you play golf and you can't get in.

ورود به آن خیلی سخت است. شاید یک باشگاه گلف. شاید گلف بازی می‌کنید و نمی‌توانید وارد شوید.

Then you might use this expression.

در این صورت می‌توانید از این عبارت استفاده کنید.

It's very interesting.

خیلی جالبه.

Yeah.

It looks as if we've had a few answers coming through from Louis Beatrice, also from Christine,

آره. به

نظر می‌رسد که چند پاسخ از لویی بئاتریس، و همچنین از کریستین، و

later on as well.

بعداً از او دریافت کرده‌ایم.

So this particular phrase is often used when we are trying to get in to an organisation or maybe a thing

بنابراین این عبارت خاص اغلب زمانی استفاده می‌شود که ما سعی داریم وارد یک سازمان یا شاید چیزی شویم

that is hard to become part of, to be part of something, sometimes you have to do a certain thing first.

که عضویت در آن دشوار است، برای اینکه بخشی از چیزی باشید، گاهی اوقات باید اول کار خاصی را انجام دهید.

And this is what this particular phrase refers to.

و این همان چیزی است که این عبارت خاص به آن اشاره دارد.

The answer to this is.

پاسخ این است.

Get your foot in the door.

پایتان را داخل بگذارید.

You have to get your foot in the door.

باید پایت را داخل بگذاری.

Yes, Leo got that correct correctly?

بله، لئو درست متوجه شد؟ (بله، لئو درست متوجه شد؟) بله

Yes. It's get your foot in the door. Yes.

. این یعنی پاتو بذار تو در. بله.

So to you have to get your foot in the door so the door is closed.

بنابراین شما باید پایتان را لای در بگذارید تا در بسته شود.

Whatever it is.

هر چه که باشد.

So the other side of that door, a company, a group of people, you want to be the other side of that closed door.

پس آن طرف آن در، یک شرکت، یک گروه از مردم، شما می‌خواهید آن طرف آن در بسته باشید.

If that door opens a little and you stick your foot in, yes, it means that you've just found a little way in. Yes.

اگر آن در کمی باز شود و شما پایتان را داخل ببرید، بله، یعنی اینکه شما همین الان یک راه کوچک به داخل پیدا کرده‌اید. بله.

And the door then can't close, the door can't close. And then

و آنوقت در نمی‌تواند بسته شود، در نمی‌تواند بسته شود. و سپس

the implication then is that you will slowly get your whole body in

پیامد آن این است که شما به آرامی تمام بدن خود را وارد خواهید کرد

and you might, for example, get to go to an interview with that company. Yes.

و مثلاً ممکن است به مصاحبه با آن شرکت بروید. بله.

But the only way you get to go for that interview is because, you know, somebody that works there.

اما تنها راهی که می‌توانید برای آن مصاحبه بروید این است که، می‌دانید، کسی که آنجا کار می‌کند.

And they might put your name forward for an interview.

و ممکن است اسم شما را برای مصاحبه مطرح کنند.

Otherwise you might have been sending lots of CVS there and nobody's noticed.

در غیر این صورت، ممکن است کلی CVS به آنجا فرستاده باشید و کسی متوجه نشده باشد.

Yes, but then you, by coincidence, you meet a new group of friends and they say they're working for this company, and you say, oh,

بله، اما بعد، به‌طور اتفاقی، با گروه جدیدی از دوستان آشنا می‌شوید و آنها می‌گویند که برای این شرکت کار می‌کنند، و شما می‌گویید، اوه،

I'm trying to get my foot in the door with that company. Can you get me an interview?

من سعی می‌کنم در آن شرکت کار کنم. میشه یه وقت مصاحبه برام بگیری؟

That's very. Actually, that's quite good.

خیلی. (Kheyli kheyli) در واقع، این خیلی خوب است.

If you want to work for a big organisation.

اگر می‌خواهید در یک سازمان بزرگ کار کنید.

Now I'm going to use the BBC

حالا من بی‌بی‌سی را

as the example.

به عنوان مثال می‌آورم.

It's a very hard door to get through if you want to work for someone like the BBC,

اگر بخواهید برای جایی مثل بی‌بی‌سی کار کنید، عبور از آن خیلی سخت است

getting your foot in the door, getting in there is really hard.

، وارد شدن به آنجا واقعاً سخت است.

So normally you will find any opportunity you can

بنابراین معمولاً هر فرصتی را برای شروع کار پیدا خواهید کرد

to get your foot in the door.

.

You might have to go for lots and lots of interviews, or perhaps you have to start off doing a very horrible job.

شاید مجبور شوید مصاحبه‌های زیادی انجام دهید، یا شاید مجبور شوید کار را با یک کار بسیار وحشتناک شروع کنید.

Maybe you have to work in the mailroom, or maybe you have to work in some sort of secretarial job.

شاید مجبور باشید در اداره پست کار کنید، یا شاید مجبور باشید به نوعی شغل منشی‌گری داشته باشید.

You have to start low down and then you work your way up.

باید از سطوح پایین شروع کنی و بعد کم کم بالا بری.

But the important thing is that you get your foot in the door. Yes.

اما نکته مهم این است که شما پایتان را داخل بگذارید. بله.

Very important. Yeah, that that is what you've said, that. That's quite good.

خیلی مهمه. آره، این همون چیزیه که تو گفتی، همین. این خیلی خوبه.

You start off in a very low ranking job.

شما کار خود را در یک شغل بسیار سطح پایین شروع می‌کنید.

Maybe you're under overqualified for what

شاید شما برای

that job is, but you so want to work for this company that you're prepared to take any job.

آن شغل، صلاحیت کافی ندارید، اما آنقدر می‌خواهید برای این شرکت کار کنید که آماده‌اید هر شغلی را بپذیرید.

Just to get in there to get your foot in the door, and then you can build from there.

فقط برای اینکه وارد شوید و قدم در راه بگذارید، و بعد می‌توانید از آنجا بسازید.

Do we have time for one more?

وقت داریم برای یه دونه دیگه؟

I'm just wondering. I think you know what?

فقط دارم تعجب می‌کنم. فکر کنم میدونی چیه؟

I don't think we have time for one more. Because we only have two minutes left.

فکر نمی‌کنم برای یک مورد دیگر وقت داشته باشیم. چون فقط دو دقیقه وقت داریم.

Two minutes? Oh, right.

دو دقیقه؟ اوه، درسته.

Okay, Mr. Duncan, so you know what we are doing next, don't you, Mr.. Steve?

خب، آقای دانکن، پس شما می‌دانید که قرار است بعدش چه کار کنیم، مگر نه آقای استیو؟

You know what happens next before we say goodbye.

قبل از اینکه خداحافظی کنیم، خودت می‌دانی چه اتفاقی می‌افتد.

Steve is going to tempt me

استیو قراره منو

with what is coming up for us after

با اتفاقاتی که بعد از زندگی‌ها برامون پیش میاد وسوسه کنه

the lives. Oh, I see what you mean. Yes.

. اوه، متوجه منظورت شدم. بله.

You mean a cup of tea and a piece of homemade cake?

منظورت یه فنجون چای و یه تیکه کیک خونگیه؟ بله

Yes. Homemade teacake that I made yesterday. We will put it in the toaster.

. کیک خانگی که دیروز درست کردم ما آن را در توستر قرار خواهیم داد.

We will put lots of butter on it.

ما مقدار زیادی کره روی آن می‌گذاریم.

We will sit there and relax, and then we may well go for a nice walk, because it's such a lovely weather.

ما آنجا می‌نشینیم و استراحت می‌کنیم، و بعد می‌توانیم به پیاده‌روی خوبی برویم، چون هوا واقعاً خوب است.

It is an absolutely beautiful day, so I feel as if it might be a crime if we don't go outside and enjoy some of that lovely weather, I think.

امروز واقعاً روز زیبایی است، بنابراین فکر می‌کنم اگر بیرون نرویم و از آن هوای دل‌انگیز لذت نبریم، ممکن است جرم باشد.

So, yes, we'll try to get outside. By the way, look out for my new lessons.

بنابراین، بله، ما سعی خواهیم کرد که بیرون برویم. راستی، منتظر آموزش‌های جدیدم باشید.

There are so many lessons being published at the moment,

در حال حاضر درس‌های زیادی در حال انتشار است

and of course we will be doing some special things whilst we are in Paris as well as the live stream.

و البته ما در پاریس کارهای ویژه‌ای هم انجام خواهیم داد، از جمله پخش زنده.

Please. Also, if you haven't liked this, live stream, please like it.

خواهش می‌کنم. همچنین، اگر از این پخش زنده خوشتان نیامده، لطفاً آن را لایک کنید.

If you remember, it really helps Mr. Duncan's channel.

اگر یادتان باشد، واقعاً به کانال آقای دانکن کمک می‌کند.

And if you're new to the channel and you like what you see, then please do subscribe as well.

و اگر تازه به کانال پیوسته‌اید و از مطالب آن خوشتان آمده، لطفاً مشترک کانال شوید.

It is very important.

خیلی مهم است. به

It doesn't seem like a very important thing, but those lovely

نظر چیز خیلی مهمی نمیاد، اما اون

lights underneath make all the difference.

چراغ‌های دوست‌داشتنی زیرش خیلی فرق ایجاد می‌کنن.

And of course, if you like what you see, you can subscribe as well.

و البته، اگر از آنچه می‌بینید خوشتان آمد، می‌توانید مشترک شوید.

In fact, we've had lots of recommendations over the past 3 or 4 months from artificial intelligence,

در واقع، ما در طول ۳ یا ۴ ماه گذشته توصیه‌های زیادی از هوش مصنوعی دریافت کرده‌ایم،

which is now recommending my lessons to thousands and thousands of people, which is rather nice to know.

که اکنون درس‌های من را به هزاران هزار نفر توصیه می‌کند، که دانستن آن بسیار خوب است.

Thank you, Mr. Steve, for your company.

آقای استیو، از همراهی شما متشکرم. خیلی خوش

It's been good fun, lovely to be here and enjoy learning English this week, and I will see you all, next Sunday.

گذشت، خیلی خوشحالم که این هفته اینجا بودم و از یادگیری زبان انگلیسی لذت بردم، و یکشنبه آینده همه شما را خواهم دید.

Same time, same place.

همان زمان، همان مکان.

Yeah, thank you very much. So you are definitely here next Sunday.

آره، خیلی ممنونم. پس قطعاً یکشنبه آینده اینجا هستی.

I'm definitely here next Sunday.

من قطعاً یکشنبه آینده اینجا هستم.

And of course the Sunday after that.

و البته یکشنبه‌ی بعدش.

We will definitely not be here because we will be in Paris doing our live stream in the middle of the street.

ما قطعاً اینجا نخواهیم بود چون در پاریس خواهیم بود و پخش زنده‌مان را وسط خیابان انجام خواهیم داد.

That will be very interesting to find out what happens at Steve.

خیلی جالب خواهد بود که بفهمیم در استیو چه اتفاقی می‌افتد.

It will be.

خواهد بود.

And, yes, it will be a it'll be fantastic.

و بله، واقعاً فوق‌العاده خواهد بود.

Several looking forward to that.

چندین نفر مشتاقانه منتظر آن هستند.

If you haven't decided yet, you haven't got too much time left to decide.

اگر هنوز تصمیم نگرفته‌اید، زمان زیادی برای تصمیم‌گیری ندارید.

If you want to join us in Paris, I've got the end of it.

اگر می‌خواهی در پاریس به ما بپیوندی، من کار را تمام کرده‌ام.

It's worrying me, Mr. Duncan. Yes, I've got lots of plants that need watering.

این من رو نگران می‌کنه، آقای دانکن. بله، من کلی گیاه دارم که به آبیاری نیاز دارند.

Okay, so I'm going to have to enlist the help of a neighbour or my sister.

باشه، پس باید از همسایه یا خواهرم کمک بگیرم.

Yeah. To come and regularly look after the house.

آره. که بیاید و مرتب به خانه رسیدگی کند.

Yeah.

آره.

So we will be doing that, and then they will all stay nice and alive for when I come back.

پس ما این کار را خواهیم کرد، و بعد همه آنها تا وقتی که من برگردم، خوب و زنده خواهند ماند.

Okay.

باشه. خداحافظ

Bye bye.

. (Bā yābād.)

Thank you, Mr.

Steve. And we will see Mr.

متشکرم، آقای

استیو. و ما آقای

Steve next Sunday.

استیو را یکشنبه آینده خواهیم دید.

There goes Mr.

آقای

Steve has left.

استیو رفت. (آقای استیو رفت.)

Well he has not left the building but he certainly has left his comfortable chair.

خب، او ساختمان را ترک نکرده اما مطمئناً صندلی راحتش را ترک کرده است.

I'm going as well.

من هم دارم میرم.

Now it's almost time to say goodbye. 4:00 is striking.

حالا تقریباً وقت خداحافظی است. ساعت ۴:۰۰ تکان‌دهنده است.

The clock has struck four and it is now time for me to go.

ساعت چهار را زده است و حالا وقت رفتن من است. یه

Cup of tea, a little slice of Mr.

فنجون چای، یه برش کوچیک از

Steve's cake, and then I am going outside.

کیک آقای استیو، و بعدش می‌رم بیرون.

Please look out for my new lesson.

لطفا منتظر درس جدیدم باشید.

There are so many lessons on my YouTube channel.

آموزش‌های خیلی زیادی توی کانال یوتیوبم هست.

New lessons?

درس‌های جدید؟

Look out for them and there will be lots of new lessons coming up as well.

مراقب آنها باشید، درس‌های جدید زیادی هم در راه است.

I am so busy.

سرم خیلی شلوغه.

I am spending most my life at the moment doing this.

در حال حاضر بیشتر عمرم را صرف این کار می‌کنم.

If I was honest with you.

اگر با شما صادق بودم.

Catch you later.

بعداً گیرت میارم.

See you soon.

به زودی می‌بینمت.

Take care of yourselves.

مواظب خودتان باشید.

I will be back with you on Wednesday and I will see you then.

چهارشنبه با شما برمی‌گردم و آن موقع شما را خواهم دید.

This is Mr. Duncan. That's me saying thank you for watching.

ایشون آقای دانکن هستن. این منم که دارم میگم از نگاهتون ممنونم.

See you later.

بعداً می‌بینمت.

And of course, until the next time we meet, you know what's coming next? Yes you do.

و البته، تا دفعه‌ی بعدی که همدیگر را ببینیم، می‌دانی بعدش چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ بله، شما این کار را می‌کنید.

Take care.

مواظب خودت باش.

Keep that smile upon your face.

اون لبخند رو روی لبت نگه دار

Smile from ear to ear.

از گوش تا گوش لبخند بزنید.

And I will see you soon. And of course.

و به زودی شما را خواهم دید. و البته. فعلاً

Ta ta for now.

همین.

See you again very soon.

خیلی زود دوباره می‌بینمت.