AFFECT or EFFECT? Infer or Imply? Sympathy or Empathy?

Hey, that or this?

هی، اون یا این؟

First of all, it's "this" or "that".

اول از همه، "این" یا "آن" است.

Hi.

سلام

James from engVid.

جیمز از engVid.

He's doing a common mistake called a "malapropism".

او مرتکب یک اشتباه رایج به نام "مالاپرویسم" است.

What?

چی؟

malapropism?

بدخواهی

Don't worry.

نگران نباشید.

I don't know what it means either.

من هم نمی دانم یعنی چه.

It means...

یعنی...

Really?

واقعا؟

It means word confusion.

به معنای آشفتگی کلمه است.

It's when we use the wrong word in a different situation.

زمانی است که در موقعیتی متفاوت از کلمه اشتباه استفاده می کنیم.

In this case-right?-so you don't need to know

در این مورد، درست است؟ - پس نیازی نیست

the big word "malapropism", just know that

کلمه بزرگ "مالاپرویسم" را بدانید، فقط بدانید که از

you're using a word that you think means this, but it may not.

کلمه ای استفاده می کنید که فکر می کنید به این معنی است، اما ممکن است اینطور نباشد.

And that could be for a variety of reasons.

و این می تواند دلایل مختلفی داشته باشد.

It can be because it's a homophone, which

این می تواند به این دلیل باشد که یک هومفون است، به این

means it sounds the same, but when you write

معنی که صدای آن یکسان است، اما وقتی

it down, they look different.

آن را یادداشت می کنید، متفاوت به نظر می رسند.

Or it can actually have a different meaning,

یا در واقع می تواند معنای متفاوتی داشته باشد،

even though they kind of look the same.

حتی اگر به نوعی شبیه هم به نظر برسند.

Right?

درسته؟

So, today I have chosen six words, and we're

بنابراین، امروز من شش کلمه را انتخاب کردم، و ما

calling them pairs because usually the person

آنها را جفت می نامیم، زیرا معمولاً شخص

will make the mistake thinking one word means the other.

اشتباه می کند که یک کلمه به معنای دیگری است.

But I'm going to try and show you in a way that you won't make that mistake.

اما من سعی می کنم به شما نشان دهم که این اشتباه را مرتکب نشوید.

Okay?

And to make this lesson fun, because learning

باشه؟

و برای اینکه این درس سرگرم کننده باشد، زیرا یادگیری

English is hard, and you're here to work,

زبان انگلیسی سخت است، و شما اینجا هستید تا کار کنید،

but there's no reason you can't have a little

اما دلیلی ندارد که نتوانید کمی

fun, I'm going to throw in a fun fact for

سرگرم شوید، من یک واقعیت سرگرم کننده را برای

you to help you remember these things.

شما بیان می کنم تا به شما کمک کنم به خاطر بسپارید. این چیزها

Are you ready?

Let's go to the board.

آیا شما آماده اید؟

بریم سراغ هیئت.

You might notice the first one says "action verb",

ممکن است متوجه شوید که اولین مورد می گوید "فعل عمل"،

something is changing or making a difference,

چیزی در حال تغییر یا ایجاد تفاوت است،

versus "Batman v Superman".

در مقابل "بتمن علیه سوپرمن".

We know who won that one, right?

ما می دانیم که برنده آن یکی، درست است؟

Versus "what you get in the end".

در مقابل "آنچه در پایان به دست می آورید".

This is a commonly confused pair of words,

این یک جفت کلمه است که معمولاً اشتباه گرفته می‌شود،

with even native speakers making this mistake,

حتی افراد بومی نیز این اشتباه را مرتکب می‌شوند،

because they sound very similar, it's a slight

زیرا آنها بسیار شبیه به نظر می‌رسند،

difference in pronunciation, but how you're

تفاوت جزئی در تلفظ وجود دارد، اما نحوه

supposed to use them is very different.

استفاده از آنها بسیار متفاوت است.

Okay?

And the first difference we can see is one is a verb and one is a noun.

باشه؟

و اولین تفاوتی که می بینیم این است که یکی فعل است و یکی اسم است.

Okay?

باشه؟

And I'm going to put it here and I'm going to help you with it, because it's going to

و من آن را در اینجا می گذارم و در آن به شما کمک می کنم، زیرا

start with "a", and this is "effect".

با "الف" شروع می شود و این "اثر" است.

When you use this word, you want to show a difference or a change.

وقتی از این کلمه استفاده می کنید، می خواهید تفاوت یا تغییری را نشان دهید.

So, if someone's using "medicine", for instance,

بنابراین، برای مثال، اگر کسی از "دارو" استفاده می کند،

you would say "How is the medicine affecting

شما می گویید " دارو چگونه بر او تأثیر می گذارد

them?

؟

What change is happening because they're taking the medicine?"

چه تغییری در حال مصرف دارو است؟"

And I've done "a" and "a" so you can remember,

و من "الف" و "الف" را انجام داده ام تا بتوانید به خاطر بسپارید،

think of a verb and think of an action, that's

به یک فعل فکر کنید و به یک عمل فکر کنید، این

what's happening when you get an effect.

چیزی است که وقتی یک اثر دریافت می کنید اتفاق می افتد.

Now, what about the other word that people confuse it?

حال، کلمه دیگری که مردم آن را اشتباه می گیرند، چطور؟

Ah, they almost look so much the same, that's the problem, and that's "effect".

آه، آنها تقریباً یکسان به نظر می رسند، این مشکل است، و این «اثر» است.

When we talk about the effect of something, we talk about the end result.

وقتی در مورد تأثیر چیزی صحبت می کنیم، در مورد نتیجه نهایی صحبت می کنیم.

What was the end?

آخرش چی بود؟

So, we say "How is the medicine affecting Victoria?"

بنابراین، ما می گوییم " دارو چگونه بر ویکتوریا تاثیر می گذارد؟"

And you can say "The effect was she lost her foot."

و می توانید بگویید " اثر این بود که پایش را از دست داد."

That's the end.

Do-do-dum-dum-psh.

این پایان است.

دو-دو-دوم-دوم-پش. یک

Another nice ending, but that's the effect, and we can remember that by looking at the

پایان خوب دیگر، اما این اثر است، و ما می توانیم آن را با نگاه کردن به

letter "e" for "effect".

حرف "e" برای "اثر" به خاطر بسپاریم.

So, if you want to talk about the end result

بنابراین، اگر می خواهید در مورد نتیجه نهایی

of something, use "effect", which is a noun,

چیزی صحبت کنید، از "اثر" استفاده کنید، که یک اسم است،

but when you want to talk about the action

اما زمانی که می خواهید در مورد عمل

of something, how it's changing, use "affect"

چیزی، نحوه تغییر آن صحبت کنید، از "اثر"

with the "a".

با "الف" استفاده کنید.

All right.

بسیار خوب.

I already know some of you guys out there, you keyboard warriors, "James, there's time

من قبلاً برخی از شما را می شناسم، شما جنگجویان صفحه کلید، "جیمز، زمان وجود دارد،

so 'effect' can be a verb, too, and you're forgetting 'affect' as a noun, which is a

بنابراین "اثر" می تواند یک فعل نیز باشد، و شما "تاثیر" را به عنوان یک اسم فراموش می کنید، که یک

psychological..."

I don't care.

روانشناختی است..."

برام مهم نیست

I talk...

من صحبت می کنم ...

I'm talking about how we normally use it, and I just told you I know.

من در مورد نحوه استفاده از آن به طور معمول صحبت می کنم و فقط به شما گفتم که می دانم.

Okay?

Okay.

باشه؟

باشه

But that's not for this lesson.

اما این برای این درس نیست.

I'm talking about, basically, how it's used and misused.

من اساساً در مورد نحوه استفاده و سوء استفاده از آن صحبت می کنم.

And as long as we can remember, I think ending

و تا زمانی که یادمان باشد، فکر می‌کنم با پایان دادن

for "effect" and "affect" with "action", you're

به «اثر» و «تأثیر» با «عمل»،

going to beat most native speakers.

بیشتر زبان‌آموزان بومی را شکست خواهید داد .

Cool?

All right.

باحال؟

بسیار خوب.

All right.

The next one I'm going to talk about is this one.

بسیار خوب.

مورد بعدی که قرار است در مورد آن صحبت کنم این است.

"The subject can see the pain in the other person and feel sorry for them", versus...

"سوژه می تواند درد طرف مقابل را ببیند و برای او متاسف شود"، در مقابل...

I feel like I'm in a Tyson fight.

احساس می کنم درگیر مبارزه با تایسون هستم.

I wouldn't be in a Tyson fight if he...

من در دعوای تایسون شرکت نمی‌کردم، اگر

He out.

He didn't even fight.

او بیرون برود.

حتی دعوا هم نکرد.

He's leaving.

داره میره

He doesn't want to die.

او نمی خواهد بمیرد.

Sorry.

متاسفم

Serious.

جدی

Okay.

Okay.

The next one is "to experience the emotions of another person".

باشه

باشه

مورد بعدی «تجربه احساسات شخص دیگری» است.

Well, that almost sounds the same.

خوب، تقریباً به نظر می رسد.

You feel sorry...

شما متاسفید...

Noo.

نه.

Notice this one says "to experience the emotions

توجه کنید که این یکی می گوید " احساسات

of another person", that means feel them,

شخص دیگری را تجربه کنید"، یعنی آنها را احساس کنید،

while this one says "feel sorry for the person who's in pain".

در حالی که این یکی می گوید " برای کسی که درد دارد متاسف باشید".

That's not the same, because you can experience them having a good emotion.

این یکسان نیست، زیرا می توانید احساس خوبی در آنها تجربه کنید.

Right?

درسته؟

But what are the words I'm talking about?

اما کلماتی که من در مورد آنها صحبت می کنم چیست؟

Because you're confused.

چون گیج شدی

Now, if you know these words well, if you

حالا اگه این حرفا رو خوب بلدی، اگه

weren't confused right away, you were like...

همون موقع گیج نمی شدی ، مثل ...

Ugh.

اوه.

Clearly, this must be...

واضح است که این باید باشد...

And if you were confused, don't worry, you're in good company.

و اگر گیج بودید، نگران نباشید، شما در شرکت خوبی هستید.

A lot of native speakers make this mistake with sympathy and empathy.

بسیاری از زبان مادری این اشتباه را با همدردی و همدلی مرتکب می شوند.

They think because they feel they're the same words, or they're confused.

آنها فکر می کنند زیرا احساس می کنند کلمات مشابهی هستند یا گیج شده اند.

I used to love watching Star Trek with Lieutenant Deanna Troi.

من قبلاً عاشق تماشای Star Trek با ستوان Deanna Troi بودم.

"I am an empath.

"من یک همدل هستم.

I feel...

احساس می کنم...

I feel everything."

همه چیز را حس می کنم."

And I didn't know if she was, like, feeling sorry for them, because sometimes she goes,

و من نمی دانستم که او برای آنها متاسف است یا نه، زیرا گاهی اوقات می گوید:

"His pain is great, Captain.

"درد او خیلی زیاد است، کاپیتان.

I feel so bad."

من احساس بدی دارم."

Or, "Oh, he's feeling so good."

یا "اوه، او خیلی احساس خوبی دارد."

A little secret, I might have said this before in videos.

یک راز کوچک، ممکن است قبلاً این را در ویدیوها گفته باشم.

I had zero empathy for a lot of people for a lot of my life when it came to pain.

من برای بسیاری از افراد در طول زندگی ام در مورد درد همدلی صفر داشتم.

Not because I'm a bad guy, and this is the confusion of the words.

نه به این دلیل که من آدم بدی هستم و این آشفتگی کلمات است.

When I was younger, I played a lot of sports

وقتی جوان تر بودم، ورزش های زیادی انجام می دادم

and I never really had any injuries or anything

و هیچ وقت واقعاً هیچ آسیبی یا چیزی

that hurt.

که آزار دهنده باشد نداشتم.

So, when I would see someone with a broken arm or a leg, I'd go, "Oh, too bad, buddy.

بنابراین، وقتی کسی را می‌دیدم که دست یا پایش شکسته است، می‌گفتم: "اوه، حیف شد رفیق.

Must hurt.

باید درد داشته باشم.

Sorry.

Feel sorry for you."

متاسفم.

برایت متاسفم."

It's not that I was looking down on them,

اینطور نیست که از بالا به آنها نگاه می‌کردم،

but if you have never felt that kind of pain,

اما اگر هرگز چنین دردی را احساس نکرده‌اید،

you don't know how to have empathy.

نمی‌دانید چگونه همدلی داشته باشید.

You can feel sorry for them, and this is why we've got the "s".

شما می توانید برای آنها متاسف باشید، و به همین دلیل است که ما "s" را داریم.

See this?

Sympathy.

این را ببینید؟

همدردی.

And it's the subject.

The subject.

و این موضوع است.

موضوع.

And this is important.

و این مهم است.

The subject feels...

موضوع احساس می کند...

Now, subject, James, basic grammar, subject, object.

حالا موضوع، جیمز، گرامر پایه، موضوع، مفعول.

The subject feels sympathy for the object, the other person.

سوژه نسبت به ابژه، شخص مقابل احساس همدردی می کند.

Right?

درسته؟

And even if you go, "Well, feel sympathy for

و حتی اگر بگویید "خب، با من همدردی کن

me, I'm in pain", you're still asking me,

، من درد دارم"، باز هم از من،

the subject, to feel for you.

سوژه، می‌خواهی که برای تو احساس احساس کنم.

There is not me taking your emotion in, I'm just going, "Yeah, feel bad for you."

من نمی توانم احساسات تو را درک کنم، فقط می گویم: "آره، احساس بدی به تو دارم."

And honestly, that's how I felt because, I

و راستش من این احساس را داشتم چون،

mean, I played sports, I got hurt and injured,

یعنی ورزش کردم، صدمه دیدم و مجروح شدم،

but nothing bad, so I really couldn't have anything but sympathy for people who were

اما چیز بدی نبود، بنابراین واقعاً نمی‌توانستم چیزی جز همدردی با افرادی که

injured.

And you're going to go here, feeling sorry, right?

آسیب دیده‌اند داشته باشم.

و شما می خواهید به اینجا بروید، با احساس متاسف شدن، درست است؟

And you can see the pain.

و شما می توانید درد را ببینید.

Notice how I put "see the pain", because you

توجه کنید که چگونه " درد را ببینید" را گذاشتم، زیرا شما

don't feel it, you see it, you're like, "Oh,

آن را احساس نمی کنید، می بینید ، مانند "اوه،

that would be bad.

این بد است.

I have sympathy for you."

من با شما همدردی دارم."

It's hard to have empathy.

همدلی سخت است.

And then one day, I tore my shoulder.

و بعد یک روز، شانه ام را پاره کردم.

One year, my arm, I had to hold it in a sling,

یک سال، بازوی من، مجبور شدم آن را در یک زنجیر بگیرم،

this thing that holds it up, and if you touched

این چیزی که آن را نگه می دارد ، و اگر به من دست می زدی

me, I was in great pain.

، درد زیادی داشتم.

Now, I can see a person down the street with

الان یه نفر رو تو خیابون میبینم با

a sling and go, "Oh, oh, my heart feels for

یه بند و میگم آخ آخ دلم برات میسوزه

you.

I know the pain you're going through."

میدونم چه دردایی داری میکشی.

Sympathy and empathy are not the same.

همدردی و همدلی یکی نیستند.

And even though, as I said, with empathy you

و اگرچه همانطور که گفتم با همدلی

can have positive experiences, sympathy is

می توان تجربیات مثبتی داشت ، اما همدردی

usually negative.

معمولا منفی است.

So, if you can keep that in mind...

بنابراین، اگر می توانید این را در ذهن داشته باشید...

Oh, and you're going to say, "James, if S is for sympathy, what about empathy?"

اوه، و می خواهید بگویید: "جیمز، اگر S برای همدردی است، در مورد همدلی چطور؟"

Well, look, my friend, empathy, you experience the emotions.

خوب، دوست من، همدلی، شما احساسات را تجربه می کنید.

You feel them, too.

شما هم آنها را احساس می کنید.

Cool?

So, with empathy, you experience the emotions;

باحال؟

بنابراین، با همدلی، احساسات را تجربه می کنید.

sympathy, you can see them, and you as a subject

همدردی، شما می توانید آنها را ببینید، و شما به عنوان یک سوژه

feel sorry for them, but you're not feeling it.

برای آنها متاسف هستید، اما آن را احساس نمی کنید.

Don't let people just have sympathy for you,

اجازه ندهید مردم فقط با شما همدردی کنند،

because they're usually looking this way.

زیرا آنها معمولاً به این سمت نگاه می کنند.

Okay?

Now, here's a fun fact.

باشه؟

حالا، اینجا یک واقعیت جالب است.

Whoops, I missed a fun fact already.

اوه، من قبلاً یک واقعیت جالب را از دست داده بودم.

What?

Wait a minute.

چی؟

یک دقیقه صبر کن

When I started telling you about affect and

وقتی شروع کردم به گفتن در مورد افکت و

effect, I had fun facts for you, like candies.

افکت، حقایق جالبی مثل آب نبات برای شما داشتم.

Something sweet.

یه چیز شیرین

The fun fact for effect...

واقعیت جالب برای اثر...

And I'm sorry I'm going back; that was my bad.

و متاسفم که به عقب برمی گردم . این بد من بود

Have some sympathy for me, please.

با من همدردی کن لطفا

All right.

بسیار خوب.

All right, so when we looked at affect and

بسیار خوب، پس وقتی به افکت و

effect, I talked to you about, you know, effect

افکت نگاه کردیم، با شما صحبت کردم ، می دانید، اثر

is the end and it's an action; affect is "a" for action.

پایان است و یک عمل است. تأثیر «الف» برای عمل است.

What I forgot to tell you about, and this is my fun facts over here, "fect" in Latin

چیزی که فراموش کردم در مورد آن به شما بگویم، و این حقایق جالب من در اینجا است، "fect" در لاتین

means "to make or do".

به معنای "ساختن یا انجام دادن" است.

So, when we're talking about the effect-right?-and

بنابراین، وقتی در مورد اثر-درست؟-و

the affect, something is happening.

تأثیر صحبت می کنیم، چیزی در حال رخ دادن است.

Right?

درسته؟

We're making or doing something.

ما در حال ساختن یا انجام کاری هستیم.

Examples of words you might know is "perfect".

نمونه هایی از کلماتی که ممکن است بدانید "کامل" است.

When you...

وقتی شما...

When something's perfect, it's perfect.

وقتی چیزی عالی است، عالی است.

What's that?

اون چیه؟

It's made with no mistakes.

بدون اشتباه ساخته شده است

And when you have a defect, there's something wrong with it.

و وقتی نقصی دارید، مشکلی در آن وجود دارد.

That's a fun fact that we talk about, "a" and "e".

این یک واقعیت سرگرم کننده است که ما در مورد آن صحبت می کنیم، "a" و "e".

Yeah?

Just remember, "fect" means "make or do",

آره؟

فقط به یاد داشته باشید، "fect" به معنای "ساختن یا انجام دادن" است،

and any word you see at the end of that, now

و هر کلمه ای که در پایان آن ببینید، اکنون

you know something new, and knowing is half the battle.

چیز جدیدی می دانید، و دانستن نیمی از کار است.

G.I.

G.I. جو

Joe.

Yeah.

More than just English.

آره

فراتر از زبان انگلیسی

All right, so, to going back to the fun fact

بسیار خوب، پس برای بازگشت به واقعیت سرگرم کننده

for sympathy and empathy, now that we know

برای همدردی و همدلی، اکنون که می دانیم

sympathy is for a subject, seeing the pain and feeling sorry, and empathy is actually

همدردی برای یک موضوع است، دیدن درد و احساس تأسف و همدلی در واقع

experiencing the emotional pain of the person,

تجربه درد عاطفی آن شخص است،

we can go over here, and we're going to look

می توانیم به این موضوع بپردازیم. در اینجا، و ما می‌خواهیم

at our next fun fact, which is "reek".

به واقعیت سرگرم‌کننده بعدی خود نگاه کنیم ، که "ریک" است.

Fun fact, fun fact, fun fact.

واقعیت سرگرم کننده، واقعیت سرگرم کننده، واقعیت سرگرم کننده.

English is comprised of four languages; the

انگلیسی از چهار زبان تشکیل شده است.

dramatic, the Latin, the Greek, and the French.

دراماتیک، لاتین، یونانی و فرانسوی.

And one day we'll get into how these all came

و یک روز ما به این خواهیم پرداخت که چگونه همه اینها

together to make this wonderful language,

با هم جمع شدند تا این زبان فوق العاده را بسازند

and so much confusion for everybody studying it.

و این همه سردرگمی برای همه کسانی که آن را مطالعه می کنند.

But you'll notice "pathy", and what does "pathy" mean?

اما شما متوجه "دلسوزی" خواهید شد، و "دلسوزی" به چه معناست؟

Well, it means suffering or feeling.

خب یعنی رنج یا احساس.

Whoa.

اوه

What is sorry?

متاسفم چیه؟

Suffering.

رنج کشیدن.

Suffering.

Someone is suffering, feeling pains.

رنج کشیدن.

کسی رنج می کشد، احساس درد می کند.

Right?

So, you feel that.

درسته؟

بنابراین، شما آن را احساس می کنید.

And what is feeling?

و احساس چیست؟

Look, right there.

نگاه کن، همانجا

Experiencing the emotions.

تجربه احساسات

Both are used here perfectly.

هر دو در اینجا کاملا استفاده می شوند.

Now, some of you are going to say, "What is apathy?"

حالا بعضی از شما می گویید بی تفاوتی چیست؟

Well, my friends, this is why we have fun facts; they're bonuses.

خوب، دوستان من، به همین دلیل است که ما حقایق جالبی داریم. آنها پاداش هستند

Apathy is away from feeling or suffering.

بی تفاوتی دور از احساس یا رنج است.

What?

چی؟

Okay.

باشه

Close your eyes.

چشماتو ببند

Think of those teenagers you see walking down the street like that.

به آن نوجوانانی فکر کنید که می بینید آنطور در خیابان راه می روند.

Well, keep your eyes open or you won't be able to see me, but imagine.

خوب، چشمانت را باز کن وگرنه نمی توانی مرا ببینی، اما تصور کن.

You know, the kid walking down the street like this, "Man, everything sucks, man.

میدونی، بچه ای که تو خیابون اینطوری راه میره ، "مرد، همه چیز بد است، مرد.

Nothing's cool in the world, man."

هیچ چیز در دنیا جالب نیست، مرد."

They're apathetic; they're away from emotions.

آنها بی تفاوت هستند. آنها از احساسات دور هستند

They're almost seemingly dead.

آنها تقریباً به ظاهر مرده اند.

So, when someone's apathetic, they're away from emotions.

بنابراین، وقتی کسی بی تفاوت است، از احساسات دور است.

That's a bonus word.

این یک کلمه جایزه است.

I need a bonus for all this work I'm doing.

من برای این همه کاری که انجام می دهم به یک جایزه نیاز دارم.

Okay?

Okay.

باشه؟

باشه

Okay.

Now, our final one - final - something versus something.

باشه

در حال حاضر، آخرین ما - نهایی - چیزی در مقابل چیزی.

What is it?

چیست؟

Well, sometimes people will say something or to say something indirectly, so you have

خوب، گاهی اوقات مردم چیزی می گویند یا چیزی غیرمستقیم می گویند، بنابراین برای درک آن

to use your imagination to understand it.

باید از تخیل خود استفاده کنید .

Okay?

باشه؟

Versus come to a conclusion or an ending from

در مقابل از

evidence - something you can see - or thinking

شواهد - چیزی که می توانید ببینید - یا فکر کردن

with information.

با اطلاعات به یک نتیجه یا پایان می رسند.

They may seem similar, but they're very, very different.

ممکن است شبیه به هم به نظر برسند، اما بسیار بسیار متفاوت هستند.

In this case, the person doesn't tell you directly.

در این مورد، شخص مستقیماً به شما نمی گوید. یه

You kind of have to make a picture about it.

جورایی باید یه عکس ازش بسازی

You may not have information directly showing it, but you make a picture.

ممکن است اطلاعاتی نداشته باشید که مستقیماً آن را نشان می دهد، اما یک عکس می سازید.

I'll give you an example.

من برای شما یک مثال می زنم.

The other day, Mr. E came to me, he was looking

روز قبل آقای E اومد پیش من، داشت

at my pants and he was saying, "Hmm, your

به شلوارم نگاه می کرد و می گفت: هوم،

dryer must be very strong because those pants

خشک کنت باید خیلی قوی باشه چون اون شلوار

are getting smaller and smaller every day."

هر روز کوچیک و کوچیک می شه.

And he looked and walked away.

و نگاه کرد و رفت.

He was saying, "I'm getting fat.

داشت میگفت چاق میشم

I couldn't believe it."

باورم نمیشد.

Now, did he say it?

حالا گفت؟

No.

But he said the dryer, which doesn't change,

نه.

اما او گفت خشک کن، که تغییر نمی کند، در

is making - getting more and more powerful.

حال ساخت است - قوی تر و قوی تر می شود.

Dryers don't get more powerful.

خشک کن ها قوی تر نمی شوند.

He's saying the pants are shrinking because I'm expanding.

او می گوید شلوار کوچک می شود زیرا من در حال گشاد شدن هستم.

That's what he was implying.

این چیزی بود که او به آن اشاره می کرد.

Right?

So, to imply is to use your imagination.

درسته؟

بنابراین، دلالت کردن به معنای استفاده از تخیل است.

They don't say it directly.

مستقیماً نمی گویند.

You have to visualize your pants going - and

باید تجسم کنید که شلوارتان در حال حرکت است - و

you're like, nothing's changing unless - you're

انگار هیچ چیز تغییر نمی کند مگر اینکه -

getting bigger.

بزرگتر شوید.

Evil mouse.

موش شیطانی

Not mouse.

نه موش

Evil worm.

کرم شیطانی.

That or this.

اون یا این

Bad English, too.

انگلیسی هم بد

So, how is that different from this word?

بنابراین، چه تفاوتی با این کلمه دارد؟

Well, when you infer something - and that's the word we're looking for, "infer" - you

خوب، وقتی چیزی را استنباط می کنید - و این کلمه ای است که ما به دنبال آن هستیم، "استنتاج" -

actually will use information to make a conclusion, and you can give it to someone.

در واقع از اطلاعات برای نتیجه گیری استفاده می کنید و می توانید آن را به کسی بدهید.

They will say, "How will you know?"

می گویند: از کجا می دانی؟

Unlike imply where they don't tell you, they

برخلاف جایی که به شما نمی گویند، آنها

will say, "Well, I noticed that you've been

می گویند: "خب، متوجه شدم که

complaining about your pants getting tighter.

از تنگ شدن شلوارت شکایت می کنی.

I've noticed you've been eating more and more doughnuts, and I've noticed that you

که قدت

haven't been getting any taller, but you are

بلندتر نشده است، اما

getting wider, so I'm going to infer you're

گشادتر می شوی، بنابراین من می گویم که

getting fatter."

چاق تر می شوی.»

It's true.

این درست است.

It's an inference, he's inferred it through different types of information.

این یک استنتاج است، او آن را از طریق انواع مختلف اطلاعات استنباط کرده است.

And here's the easy way to remember this one, to know the difference.

و در اینجا راه آسان برای یادآوری این یکی، برای دانستن تفاوت است.

When you infer something, you have to have information.

وقتی چیزی را استنباط می کنید باید اطلاعات داشته باشید.

You can say it directly.

می توانید مستقیماً بگویید.

And if you look really carefully, you're going

و اگر واقعاً با دقت نگاه کنید، خواهید

to see that "information" almost looks exactly

دید که «اطلاعات» تقریباً

like "infer".

شبیه «استنتاج» هستند.

Okay?

باشه؟

So even you native speakers, you can now take

بنابراین حتی شما زبان مادری، اکنون می توانید

that, put it in your back pocket and go, "I

آن را بردارید، آن را در جیب عقب خود بگذارید و بگویید: "من

know something that you don't know.

چیزی می دانم که شما نمی دانید.

I know something you don't know."

من چیزی می دانم که شما نمی دانید."

You'll never get it wrong again.

دیگر هرگز اشتباه نخواهید کرد.

Right?

درسته؟

"Infer" looks like "information", and you need information to make that conclusion.

"استنتاج" شبیه "اطلاعات" است و برای نتیجه گیری به اطلاعات نیاز دارید.

You can't just say something, and you can be direct.

شما نمی توانید فقط چیزی بگویید، و می توانید مستقیم باشید.

While with imply, you use your imagination to give them the information.

در حالی که با imply، شما از تخیل خود برای دادن اطلاعات به آنها استفاده می کنید.

So what's the fun fact for imply and infer?

بنابراین واقعیت جالب برای دلالت و استنتاج چیست؟

Well, a lot of native speakers don't even know there's a difference.

خوب، بسیاری از زبان مادری حتی نمی دانند که تفاوت وجود دارد.

They will actually use each word or both words

آنها در واقع از هر کلمه یا هر دو کلمه

interchangeably and think, "I'm saying the

به جای هم استفاده می کنند و فکر می کنند، "من

same thing", but now you know differently.

همان چیزی را می گویم"، اما اکنون شما متفاوت می دانید.

And another fun, fun fact, this is for another lesson.

و یک واقعیت سرگرم کننده و سرگرم کننده دیگر، این برای درسی دیگر است.

That's right.

درست است.

In case you notice, you go, "But James, this

اگر متوجه شدید، می‌گویید، "اما جیمز، این

says about companies in the US government

در مورد شرکت‌های دولت ایالات متحده

and Apple.

و اپل می‌گوید.

How are you inferring?"

شما چگونه استنباط می‌کنید؟"

I'm not.

من نیستم.

But I will say to you I'm inferring that I

اما من به شما می گویم که من اینطور استنباط می کنم که من

have a second lesson, a part two to this that

یک درس دوم دارم، قسمت دوم آن که

I want you to watch.

And how will you know?

می خواهم شما آن را تماشا کنید.

و چگونه خواهید دانست؟

It's a different lesson.

این یک درس متفاوت است.

Well, different colours, different saying.

خوب، رنگ های مختلف، گفتار متفاوت.

So anyway, thank you for watching this lesson.

بنابراین به هر حال از شما برای تماشای این درس متشکرم.

I hope you got a lot of information out of it.

امیدوارم اطلاعات زیادی از آن گرفته باشید.

It wasn't just about words that are confused.

این فقط در مورد کلماتی نبود که گیج می شوند.

I wanted to give you a method for making sure

می‌خواستم روشی به شما بدهم که مطمئن شوید

you really understand it, and a little bit

واقعاً آن را می‌فهمید، و کمی

more information because, you know, you're here, we're working together, and it's nice

اطلاعات بیشتر، زیرا، می‌دانید، شما اینجا هستید، ما با هم کار می‌کنیم، و

for you to have something that brings English

برای شما خوب است که چیزی دارید که انگلیسی را

to life, as opposed to learned vocabulary.

زنده می‌کند. ، بر خلاف واژگان آموخته شده.

I think that's kind of silly sometimes.

من فکر می کنم که گاهی اوقات احمقانه است.

But once you have a better understanding of it, a greater perspective of the language,

اما هنگامی که درک بهتری از آن داشته باشید ، دیدگاه بیشتری از زبان داشته باشید،

it becomes fun and interesting.

سرگرم کننده و جالب می شود.

On that note, look out for the second lesson

در این یادداشت، به درس دوم توجه کنید

where you're going to find out what this is

که در آن می خواهید بفهمید این در

about.

مورد چیست.

Okay?

باشه؟

Thank you for watching.

ممنون که تماشا کردید

Don't forget to subscribe-right?-somewhere in the box around here, and I look forward

فراموش نکنید که مشترک شوید-راست؟- جایی در کادر اطراف اینجا، و من مشتاقانه منتظر

to seeing you on the second part of this video.

دیدن شما در قسمت دوم این ویدیو هستم.

Ciao.

سیائو