12 Expressions of TIME in English

Doo-doo-doo-doo-doo-doo.

دو-دو-دو-دو-دو-دو.

Damn it!

لعنتی!

E, where's the lights?

E، چراغ ها کجاست؟

Oh, God.

اوه خدا

Oh: "Thank you Aputure.

اوه: "ممنون آپوچر

It was dark, you brought the light"?

، تاریک بود، نور را آوردی"؟

Oh, yeah.

اوه، آره

Before I get started, E's correct, we actually...

قبل از شروع، E درست می گوید، ما در واقع

We...

... ما...

Our lights weren't working and they went out, and I'm actually doing...

چراغ های ما کار نمی کردند و خاموش شدند، و در واقع دارم انجام می دهم...

I don't do this often.

من اغلب این کار را انجام نمی دهم.

Okay?

باشه؟

But I want to give a shout out to Aputure because they brought us lights.

اما من می‌خواهم به Aputure فریاد بزنم زیرا آنها برای ما چراغ آورده‌اند.

Let there be lights.

بگذار چراغ ها باشد.

Our lights were actually failing, and Aputure kindly... and this is really cool.

چراغ‌های ما واقعاً از کار می‌رفتند، و Aputure با مهربانی... و این واقعاً عالی است.

They actually asked if they could help us out.

آنها در واقع پرسیدند که آیا می توانند به ما کمک کنند.

They actually gave us...

آنها در واقع به ما دادند...

Yeah, they gave us some free lights.

آره، آنها به ما چند چراغ رایگان دادند.

They said: "Would you like lights?"

گفتند: چراغ می خواهی؟

Here's the funny thing, straight up: They didn't know we needed lights.

نکته خنده دار اینجاست، مستقیماً: آنها نمی دانستند که ما به چراغ نیاز داریم.

Ours were starting to go.

مال ما شروع به رفتن کرد.

Maybe they were watching a video or something.

شاید آنها در حال تماشای یک ویدیو یا چیزی بودند.

They offered free lights to us, and we took them, and they've been working beautifully.

آنها چراغ های رایگان به ما دادند و ما آنها را گرفتیم و آنها به زیبایی کار کردند.

So, in any of the videos you've seen and you liked with Ronnie, myself, or Jade, or anyone

بنابراین، در هر یک از ویدیوهایی که دیده‌اید و با رونی، من، یا جید یا هرکسی دوست داشتید

- these are the ones we're using.

- اینها همانهایی هستند که ما استفاده می‌کنیم.

Anyway, done with that because I'm not doing an infomercial for anybody.

به هر حال، این کار را انجام دادم، زیرا من یک آگهی تجاری اطلاعاتی برای کسی انجام نمی دهم.

I'm a free man!

من یک مرد آزاد هستم!

But you got to give it out.

اما شما باید آن را بدهید.

So, and yeah, if any other company, if you...

بنابراین، و بله، اگر هر شرکت دیگری، اگر شما...

If you're ever interested in helping out, feel free to do so.

اگر تا به حال علاقه مند به کمک هستید ، این کار را انجام دهید.

Okay?

باشه؟

So I'm not a pitch man, so I'm going to move on, but thanks Aputure.

بنابراین من اهل زمین بازی نیستم، بنابراین می خواهم ادامه دهم، اما با تشکر از Aputure.

E, thank you.

E، متشکرم

Now, moving on because I want to talk about time.

حالا ادامه می دهم زیرا می خواهم در مورد زمان صحبت کنم .

And I brought with the...

و من با ...

Aputure with this particular video because in Canada we have what's called Daylight Savings

Aputure با این ویدیوی خاص آوردم زیرا در کانادا ما چیزی به نام ساعت تابستانی

Time, and the time shifts.

داریم و زمان تغییر می کند.

And I want to give you some idioms on time, and you know, it's me, it's James, so I'm

و من می‌خواهم به موقع چند اصطلاح به شما بدهم، و می‌دانید، من هستم، جیمز هستم، بنابراین من

not going to give you just idioms; I have a plan.

فقط اصطلاحات را به شما نمی‌دهم. من برنامه دارم

So, in this case, we're going to go around the clock; and as we go around the clock,

بنابراین، در این مورد، ما به صورت شبانه روزی می رویم . و همینطور که شبانه روز می گردیم

I'm going to give you an idiom for each hour.

، برای هر ساعت یک اصطلاح به شما می دهم.

And what I mean by that is: Each hour has a number.

و منظور من از آن این است: هر ساعت یک عدد دارد.

Right?

درست؟

There's 1 o'clock, 2 o'clock, 3 o'clock, 4 o'clock, 5 - and I'm going to give you an

ساعت 1، ساعت 2، ساعت 3، ساعت 4 ، 5 وجود دارد - و من یک

idiom that will go with, like, the number 1, for instance, like: "Once in a lifetime."

اصطلاح به شما می دهم که مثلاً با عدد 1 مطابقت دارد، مانند: " یک بار در طول زندگی."

Right?

درست؟

Number 1, and then you have: "Once in a lifetime", so you remember: "Ah, it happens once."

شماره 1، و سپس شما دارید: "یک بار در طول زندگی"، بنابراین به یاد می آورید: "آه، یک بار اتفاق می افتد."

And let's go to the board.

و بیایید به هیئت مدیره برویم.

Are you ready?

اماده ای؟

All right.

خیلی خوب.

So, I'm going to start at...

بنابراین، من قصد دارم از ...

Where should I start?

از کجا شروع کنم؟

Where should I start?

از کجا باید شروع کنم؟

Number 1; first one: "Once in a blue moon".

شماره 1؛ اولی: "یک بار در ماه آبی".

True fact: Blue moons happen every two to three years.

واقعیت واقعی: ماه آبی هر دو تا سه سال یکبار اتفاق می افتد .

A blue moon will happen every two to three years because it happens rarely; it's not

یک ماه آبی هر دو تا سه سال یکبار اتفاق می افتد زیرا به ندرت اتفاق می افتد.

very often.

خیلی زیاد نیست

If you think about that, if it's every two to three years, that's every 40...

اگر به این فکر کنید، اگر هر دو تا سه سال یک بار باشد، هر 40...

24 to 36 months - that is not very often that it happens.

24 تا 36 ماه - این اتفاق خیلی زیاد نیست.

But in the year 2018, it's happening every two to three months; it's a rarity that almost

اما در سال 2018، هر دو تا سه ماه یکبار اتفاق می افتد. این یک اتفاق نادر است که تقریباً

never happens, so that's even bigger being rare.

هرگز اتفاق نمی افتد، بنابراین نادر بودن حتی بزرگتر است.

Yes, I researched it because I read.

بله، چون مطالعه کردم، تحقیق کردم.

You should, too.

شما هم باید.

All right?

خیلی خوب؟

So we're...

پس ما...

That's what's happening in 2018 in case you ever see this 20 years later, and go: "Liar!

این همان چیزی است که در سال 2018 اتفاق می افتد، اگر 20 سال بعد چنین چیزی را ببینید، و بگویید: "دروغگو

It's every two to three years."

! هر دو تا سه سال یک بار."

I told you it was rare; go check it out.

به شما گفتم نادر است. برو چکش کن

So that means it rarely happens.

بنابراین این بدان معناست که به ندرت اتفاق می افتد.

Hour number 2: "Two shakes of a lamb's tail."

ساعت شماره 2: "دو تکان دم بره."

Maa-maa.

ما-ما.

This is an oldie, but a goodie.

این قدیمی است، اما خوب است.

Old people who speak English will know what it is; some younger punks - yeah, you punks,

افراد مسن که انگلیسی صحبت می کنند می دانند که چیست. برخی از پانک‌های جوان‌تر - بله، شما پانک‌ها،

you don't know what it means.

نمی‌دانید معنی آن چیست.

A lamb has a little tail and it moves quickly.

یک بره دم کوچکی دارد و به سرعت حرکت می کند.

So...

پس...

Maybe that's a goat.

شاید این یک بز باشد.

I think I'm doing a goat.

فکر کنم دارم یه بز میزنم

I don't know.

من نمی دانم.

But it means very quickly because a lamb's tail is very quick, so it flicks very quickly.

اما این به معنای خیلی سریع است زیرا دم بره بسیار سریع است، بنابراین خیلی سریع تکان می خورد.

All right?

خیلی خوب؟

So: "Two shakes of a lamb's tail" meaning I will do it quickly or it will be done quickly.

پس: «دو تکان دم برّه» یعنی به سرعت انجام می دهم یا به سرعت انجام می شود.

Ah, I forgot something here.

آخه من اینجا یه چیزی یادم رفت

I'm going to use my brown marker because that means I've done something bad.

من از نشانگر قهوه ای خود استفاده خواهم کرد زیرا این بدان معناست که من کار بدی انجام داده ام.

There's another word for "bad", it starts with "s", but I'm not going to go there.

کلمه دیگری برای "بد" وجود دارد، با "s" شروع می شود، اما من قصد ندارم به آنجا بروم.

Okay: "3rd time's the charm".

خوب: "بار سوم جذابیت است".

"3rd time's the charm" means you've tried something one time, it didn't work; the second

"3rd time's the charm" به این معنی است که شما یک بار چیزی را امتحان کرده اید، کار نکرد. بار دوم

time it didn't work; but we're saying lucky number three - if you try it the third time,

کار نکرد. اما ما می گوییم خوش شانس شماره سه - اگر بار سوم آن را امتحان کنید،

then it works.

کار می کند.

"Charm" means luck.

"افسون" به معنای شانس است.

If you're charmed, you've got luck.

اگر مجذوب هستید، شانس دارید.

Okay?

باشه؟

So: "A 3rd time the char-... 3rd time's the charm" is: The third time it will work.

پس: «یک 3 بار چار-... 3 بار طلسم است» این است: بار سوم کار خواهد کرد.

Cool?

سرد؟

So, we're at number 4.

بنابراین، ما در شماره 4 هستیم.

Yes, I know you can read; you're very smart individuals.

بله، می دانم که می توانید بخوانید. شما افراد بسیار باهوشی هستید

Okay?

باشه؟

You notice I put "40", okay?

متوجه شدید که من "40" گذاشتم، باشه؟

And they're going: "James, that's the number 4.

و آنها می‌گویند: "جیمز، این عدد 4 است.

There's no 40 on a clock.

در ساعت 40 وجود ندارد

Not even in military time."

. حتی در زمان سربازی."

I know.

میدانم.

But when we speak in English, we don't say: "40", we usually say "4T".

اما وقتی به انگلیسی صحبت می کنیم، نمی گوییم: "40"، معمولا "4T" می گوییم.

See?

دیدن؟

I tricked you, there.

اونجا فریبت دادم

Just a play on words: "4T".

فقط یک بازی با کلمات: "4T".

Okay?

باشه؟

But it's: "40 winks".

اما این است: "40 چشمک".

What do you mean by "40 winks"?

منظور شما از "40 چشمک" چیست؟

Well, a wink is like this.

خب چشمک اینجوریه

Okay?

باشه؟

40 of them will happen like: One, two, three, four...

40 تا از آنها اتفاق می افتد مانند: یک، دو، سه، چهار ...

You get the drift.

شما می توانید دریفت.

It's going to take about maybe two or three minutes.

شاید دو یا سه دقیقه طول بکشد.

But when we say: "40 winks.

اما وقتی می گوییم: «۴۰ چشمک

Catch 40 winks", it means to take a nap.

بگیر ۴۰ چشمک بگیر» یعنی چرت زدن.

If I'm going to catch 40 winks, that means I'm going to close my eyes for a short time

اگر قرار باشد 40 چشمک بزنم، یعنی برای مدت کوتاهی چشمانم را می بندم

because a wink is short, and I will take a nap; a short sleep.

چون یک چشمک کوتاه است و چرت می زنم . یک خواب کوتاه

Because when you wink, you close the eye.

چون وقتی چشمک میزنی چشم رو میبندی.

Okay?

باشه؟

All right.

خیلی خوب.

So, number 4: "Take 40 winks."

بنابراین، شماره 4: "40 چشمک بزنید."

It's my play on "4T" sounds-right?-for 4.

این بازی من در "4T" برای تلفن های موبایل درست است؟-برای

What about: "Take 5"?

4. در مورد: "Take 5" چطور؟

If you're...

اگه باشی...

Okay, there was a...

باشه، یه

There was a...

... یه

There was a boy band named "Take 5", I think, or there was a group called "Take 5".

... یه گروه پسر بود به اسم "تاک 5" فکر کنم یا یه گروه به اسم "تاک 5" بود.

I'm not talking about them.

من در مورد آنها صحبت نمی کنم.

They took 5 forever.

آنها 5 تا برای همیشه گرفتند.

[Laughs] Sorry, bad joke.

[می خندد] ببخشید، شوخی بد.

It means take a break.

یعنی استراحت کن

Yeah, I know, some of you were like: "Bad.

بله، می دانم، برخی از شما اینگونه بودید: "بد.

Bad."

بد."

It was bad.

بد بود

But if you take 5...

اما اگر 5 را بگیرید...

If your boss says: "Okay, take 5", it means: "Take a break.

اگر رئیستان بگوید: "باشه، 5 را بردارید"، به این معنی است: "یک استراحت کن.

You've been working hard, you need a break.

شما سخت کار کرده اید، به یک استراحت نیاز دارید.

Take 5."

5 را بردارید."

Similar to "40 winks", but with 40 winks you're sleeping; "take 5" means take a 5-minute break

شبیه "40 چشمک"، اما با 40 چشمک شما در خواب هستید. «5» یعنی 5 دقیقه استراحت کنید

and come back.

و برگردید.

Take 5 minutes.

5 دقیقه وقت بگذارید.

Okay?

باشه؟

Take a 5-minute break.

5 دقیقه استراحت کنید.

How about 6?

6 چطور؟

I'm embarrassed to say I didn't find one for 6, so I made one up.

خجالت می کشم بگم یکی برای 6 پیدا نکردم پس یکی درست کردم.

But you're doing time.

اما شما در حال انجام زمان هستید.

Okay?

باشه؟

I got: "Do time", because "do time" is usually a long stretch of time.

من دریافتم: "زمان را انجام دهید"، زیرا "زمان انجام دادن" معمولاً مدت زمان طولانی است.

In this case, it means go to jail.

در این صورت یعنی رفتن به زندان.

If you have a friend who says: "Oh, I mean, between 2008 and 2018 I was doing time", that

اگر دوستی دارید که می‌گوید: "اوه، یعنی بین سال‌های 2008 تا 2018 من زمان می‌گذراندم"، این

explains why you haven't seen them around.

توضیح می‌دهد که چرا آنها را در اطراف ندیده‌اید.

They were in jail, son.

در زندان بودند پسر

They were locked up; locked down, doing time.

آنها محبوس شدند. قفل شده، انجام زمان

So, when you hear someone say: "I'm doing time"...

بنابراین، وقتی می شنوید که یکی می گوید: «دارم وقت می گذارم »...

[Laughs] I've got a bad joke, but I'm not going to say it.

[می خندد] شوخی بدی دارم، اما قرار نیست آن را بگویم.

It has to do with bending over and soap.

این مربوط به خم شدن و صابون است.

Fill in the blanks.

جاهای خالی را پر کنید.

Okay: "7-year itch", kind of similar to the last joke I told.

بسیار خوب: "خارش 7 ساله"، شبیه به آخرین جوکی که گفتم.

"7-year itch" is a time of infidelity.

«خارش ۷ ساله» زمان خیانت است.

Infidelity.

خیانت.

What do you mean?

منظورت چیه؟

Well, an itch is a scratch; but this is an itch you just can't reach, you're like: "I

خوب، خارش یک خراش است. اما این یک خارش است که شما نمی توانید به آن دست پیدا کنید، شما مانند: "من

can't get it."

نمی توانم آن را دریافت کنم."

It means when somebody has been married, be it male or female, because I'm an equal opportunity

این بدان معناست که وقتی کسی ازدواج کرده باشد، چه مرد باشد چه زن، زیرا من یک کارفرمای فرصت برابر هستم

employer.

.

I am.

من هستم.

I'm the greatest employer you've ever seen before.

من بهترین کارفرمایی هستم که تا به حال دیده اید.

True.

درست است، واقعی.

"Infidelity", it means that one of the partners, one or both decide that they are married but

"خیانت" به این معنی است که یکی از شرکا، یکی یا هر دو تصمیم می گیرند که ازدواج کرده اند اما

they want to try something new, maybe a second partner.

می خواهند چیز جدیدی را امتحان کنند، شاید یک شریک دوم.

They want to have sex outside of the marriage.

آنها می خواهند خارج از ازدواج رابطه جنسی داشته باشند.

For some reason people said it happens after 7 years.

بنا به دلایلی مردم گفتند که بعد از 7 سال اتفاق می افتد .

All right?

خیلی خوب؟

So: "The 7-year itch".

بنابراین: "خارش 7 ساله".

Now, let's move to: "8-hour day".

حال به سراغ «روز 8 ساعته» برویم.

In North America, that's called a standard working day.

در آمریکای شمالی به آن روز کاری استاندارد می گویند .

If I work 8 hours, I got a standard 8-hour day.

اگر ۸ ساعت کار کنم، یک روز استاندارد ۸ ساعته دارم .

That's my standard working hours, and usually it's from 9 to 5.

این ساعت کار استاندارد من است و معمولاً از 9 تا 5 است.

Some people say it's a 9 to 5 job, meaning 8 hours in between.

برخی افراد می گویند این یک کار 9 تا 5 است، یعنی 8 ساعت در بین.

Funny, true story again: I had a Mexican student and his name is Mano.

باز هم داستان خنده دار و واقعی: من یک دانشجوی مکزیکی داشتم و اسمش مانو است.

Mano, Mano.

مانو، مانو.

Emmanuel.

امانوئل

Mano, love you.

مانو دوستت دارم

We were doing this lesson and he turned around, and he was talking about an English week.

ما داشتیم این درس رو میکردیم و اون برگشت و داشت از یه هفته انگلیسی حرف میزد.

And he knew I was from England, and he goes: "So, do you guys have an English week?"

و او می‌دانست که من اهل انگلیس هستم و می‌گوید: "پس بچه‌ها یک هفته انگلیسی دارید؟"

And I went: "English week?

و من رفتم: "هفته انگلیسی؟

I don't understand."

من نمی فهمم."

And he looks at me and goes: "You know, an English week, you know, because, you know,

و به من نگاه می کند و می گوید: "می دانی، یک هفته انگلیسی، می دانی، چون، می دانی

you only work Monday to Friday, 9 to 5."

، فقط دوشنبه تا جمعه، 9 تا 5 کار می کنی."

And I was like: "Am I supposed to be insulted?"

و من می گفتم: "آیا قرار است به من توهین شود؟"

Because he explained in Mexico they work, like, anywhere from six to seven days a week;

زیرا او توضیح داد که در مکزیک آنها از شش تا هفت روز در هفته کار می کنند.

they work constantly.

آنها دائما کار می کنند.

So this English week was our lazy way of working only eight hours a day, five days a week.

بنابراین این هفته انگلیسی روش تنبل ما برای کار کردن فقط هشت ساعت در روز، پنج روز در هفته بود.

I went: "I feel insulted, Mano."

رفتم:احساس می کنم توهین شده مانو.

He goes: "No, no, you just English.

او می گوید: "نه، نه، شما فقط انگلیسی.

[Laughs]".

[می خندد]".

Anyways, love you.

به هر حال دوستت دارم

Hope you see this video; I'll have to tell you're on it.

امیدوارم این ویدیو را ببینید؛ من باید به شما بگویم که در آن هستید.

Anyway, next: 9.

به هر حال، بعدی: 9.

This is going to be interesting.

این جالب خواهد بود.

It's another oldie, but goodie.

این یک قدیمی دیگر است، اما خوب است.

People do know what it means, but we don't say it all the time.

مردم می دانند معنی آن چیست، اما ما همیشه آن را نمی گوییم.

But: "A stitch in 9"...

اما: "یک بخیه در 9"...

Okay.

باشه.

"A stitch in time saves 9."

"یک بخیه در زمان 9 را نجات می دهد."

You're probably going to say: "What is a 'stitch'?"

احتمالاً می خواهید بگویید: "بخیه" چیست؟

Well, let's break it down.

خوب، بیایید آن را تجزیه کنیم.

When you're sewing-okay?-and you have something, you do stitches.

وقتی در حال خیاطی هستید-خوبی؟-و چیزی دارید، بخیه میزنید.

These are stitches.

اینها بخیه هستند.

You go in, you go out.

تو برو داخل، برو بیرون

Right?

درست؟

In and out.

داخل و خارج.

If you do a stitch at the wrong time or you miss a space, then you have to do, like, 9

اگر یک بخیه را در زمان نامناسب انجام دادید یا یک فاصله را از دست دادید، باید 9

stitches to make it work again.

بخیه را انجام دهید تا دوباره کار کند.

But if you do a stitch at the right place, then you save having to do this.

اما اگر یک بخیه را در جای مناسب انجام دهید، پس از انجام این کار صرفه جویی می کنید.

So: "A stitch in time" means if you do it at the right time, you do the right job, you

بنابراین: "یک بخیه در زمان" به این معنی است که اگر آن را در زمان مناسب انجام دهید، کار درست را انجام می دهید،

don't have to redo that job again.

لازم نیست دوباره آن کار را انجام دهید.

All right?

خیلی خوب؟

Now I'm on number 10.

الان روی شماره 10

I know, I don't have another one.

هستم. میدونم دیگه ندارم.

You're going: "I was told I would get 10 idioms"...

داری میری: "به من گفته بودن 10 اصطلاح می گیرم"...

No, sorry.

نه، ببخشید.

"12 idioms matching up with a clock.

"12 اصطلاح با یک ساعت مطابقت دارند.

This is not a clock."

این ساعت نیست."

Right?

درست؟

"This is, like, a half-eaten pizza."

"این مثل یک پیتزای نیمه خورده است."

Sorry, dudes.

ببخشید بچه ها

You get what you pay for; it's free - remember that.

شما چیزی رو گرفتید که قیمت ش رو پرداخت کردید؛ رایگان است - این را به خاطر بسپارید.

But these all work and they all talk about time periods, right?

اما همه اینها کار می کنند و همه آنها در مورد دوره های زمانی صحبت می کنند، درست است؟

So, if we say: "Like clockwork", it means something happens...

پس اگر بگوییم: «مثل ساعت» یعنی اتفاقی می افتد...

Tick, tick, tick; tick, tick, tick, tick; tick, tick, tick, tick; tick, tick, tick,

تیک، تیک، تیک; تیک، تیک، تیک، تیک; تیک، تیک، تیک، تیک; تیک، تیک، تیک،

tick"...

تیک"...

It happens regularly and usually at the same time.

به طور منظم و معمولا در یک زمان اتفاق می افتد .

If the bus comes at 10 o'clock like clockwork - you better be there at 10 o'clock; not 10:01,

اگر اتوبوس مانند ساعت 10 می آید - بهتر است ساعت 10 آنجا باشید؛ نه 10:01،

not 5 to 10, because at 10 o'clock it shows up every day regularly, like clockwork.

نه 5 تا 10، چون ساعت 10 هر روز به طور منظم نشان داده می شود، مانند ساعت.

Jerry always gets up for his cigarette, and his lunch, and his pee break at 12:05.

You know, 12:05, you look at the clock - there's Jerry.

ساعت - جری هست. از

How do you know it's 12:05?

کجا می‌دانی ساعت 12:05 است؟

He's going for his pee break and his cigarette; he always goes at the same time.

او برای استراحت ادرار و سیگارش می‌رود؛ او همیشه در همان ساعت می‌رود.

Like clockwork, happening regularly.

مثل ساعت، که مرتب اتفاق می‌افتد.

And number 11: "The 11th hour".

و شماره 11: "ساعت یازدهم"

It's to do something at the last possible moment.

. برای انجام کاری در آخرین لحظه ممکن.

I'm just trying to think of how I run my life, which is usually at the 11th hour.

من فقط سعی می کنم به این فکر کنم که چگونه زندگی ام را اداره می کنم، که معمولاً در ساعت یازدهم است.

It's like: "It's the last possible moment, and James comes through just before the end!"

این مانند: "این آخرین لحظه ممکن است و جیمز درست قبل از پایان از راه می رسد! "

[Laughs] Right?

[می‌خندد] درست است؟

So, when you're doing something at the 11th hour, it means there are other moments this

بنابراین، وقتی در ساعت یازدهم کاری انجام می‌دهید ، به این معنی است که لحظات دیگری

could happen, but you're going to be right here just before that door closes on you.

ممکن است اتفاق بیفتد، اما شما درست قبل از بسته شدن آن در اینجا خواهید بود

All right?

. باشه؟

"The 11th hour".

" 1 ساعت 1 ".

I was actually thinking of something I wanted to say about politics, but I'm not going to

من در واقع به چیزی فکر می کردم که می خواستم در مورد سیاست بگویم، اما قرار نیست آن را

do it.

انجام دهم.

I'm holding back, which will be a first for me.

من خودداری می کنم، که برای من اولین خواهد بود .

But I'll say it in my head so I can giggle.

اما در ذهنم می گویم تا بتوانم بخندم.

And finally: "Around the clock".

و در آخر: "شور ساعت".

I think it's...

فکر کنم...

I can't remember what his name.

یادم نمیاد اسمش چیه.

Billy Comet and the Whaler?

بیلی دنباله دار و نهنگ؟

No.

Not that.

نه.

I'm mixing up a thing.

دارم یه چیزی رو قاطی میکنم

There was...

بود...

In the 1950s, there was a singer and he goes: "Rock, rock around the clock.

در دهه 1950 یک خواننده بود و می گوید: "راک، راک شبانه

We're going to rock, rock, rock".

روزی. ما می رویم راک، راک، راک".

Bill Haley and the Comets.

بیل هیلی و دنباله دارها

Oh, check that out!

اوه، آن را بررسی کنید!

Boom!

رونق!

At the last possible moment, at the 11th hour, he pulls it out!

در آخرین لحظه ممکن، ساعت یازدهم، آن را بیرون می کشد!

Yes, that's right.

بله درست است.

Bill Haley was: "I'm going to rock, rock around the clock.

بیل هیلی این بود: "من می خواهم راک بزنم، شبانه روز راک بزنم .

We're going to rock, rock, rock..."

ما می خواهیم راک، راک، راک..."

And that was his song: "I'm going to rock around the clock; doo-doo-doo-doo."

و این آهنگ او بود: "من می خواهم شبانه روز راک بزنم ؛ دوو- دوو-دو-دو."

And it means without stopping.

و به معنای بدون توقف است.

So, if you're working around the clock, it means you don't take a break; you just go,

بنابراین، اگر شبانه روز کار می کنید، به این معنی است که استراحت نمی کنید. شما فقط بروید

you work, work.

، کار کنید، کار کنید.

1 o'clock, 2 o'clock, 3 o'clock...

ساعت 1، 2، 3:00...

8 hours?

8 ساعت؟

8-hour day?

روز 8 ساعته؟

No, sir.

نه آقا.

9 hours, 10 hours, 11 hours, 12 hours, 13, 14 - you keep going all the way around the

9 ساعت، 10 ساعت، 11 ساعت، 12 ساعت، 13، 14 - شما در تمام طول

clock, 24 hours a day.

ساعت، 24 ساعت شبانه روز ادامه می دهید.

We work around the clock at Amazon.

ما شبانه روز در آمازون کار می کنیم.

And it's true, right?

و این درست است، درست است؟

Jeff Bezos, you never stop and we appreciate you for that.

جف بزوس، تو هرگز متوقف نمی‌شوی و ما از تو به خاطر آن قدردانی می‌کنیم.

I love you giving me my books.

دوست دارم کتاب هایم را به من می دهید.

All right.

خیلی خوب.

So, we've hit the clock.

بنابراین، ما ساعت را زده ایم.

We've done the clock.

ما ساعت را انجام دادیم.

Now what we have to do is check to see how well you understand these idioms I've presented

اکنون کاری که باید انجام دهیم این است که بررسی کنیم تا ببینیم چقدر این اصطلاحات را که به شما ارائه کرده ام، درک

to you.

می کنید.

Are you ready?

اماده ای؟

Let's go.

بیا بریم.

And we're back in the nick of time, which you don't know just yet, but we will get there.

و ما به زمان معین بازگشته‌ایم، که شما هنوز آن را نمی‌دانید، اما به آنجا خواهیم رسید.

So, we're looking at time...

بنابراین، ما به زمان نگاه می‌کنیم...

Little time idioms I came up for with you...

اصطلاحات زمان کوتاهی که با تو به ذهنم رسید...

Came up with.

آمد.

I didn't come up with anything; other people did - I'm just teaching them to ya.

من چیزی به ذهنم نرسید. دیگران این کار را کردند - من فقط آنها را به شما یاد می دهم.

See, that's my excuse every time something is difficult in English, I tell you right

ببینید، این بهانه من است هر بار که چیزی به زبان انگلیسی دشوار است، بلافاصله به شما می گویم

off: It's not my fault; I didn't create the language, so I can't take credit for things

: تقصیر من نیست. من زبان را ایجاد نکردم ، بنابراین نمی توانم برای چیزهایی

that are creative and cute.

که خلاقانه و زیبا هستند اعتباری قائل شوم.

So, to the board.

بنابراین، به هیئت مدیره.

And I take off my magic marker.

و نشانگر جادویی خود را برمی دارم.

"Just before we were going to finish working for the day, my brother Nicholas came for

درست قبل از اینکه کارمان را تمام کنیم، برادرم نیکلاس برای ملاقات آمد

a visit.

He only came to Toronto every 2 or 3 years.

. او فقط هر 2 یا 3 سال یک بار به تورنتو می آمد.

Before he arrived, Mr. E and I had been working on a video but it wasn't going well.

خوب پیش می‌رود.

Nicholas came just in time because we were about to give up, and he helped us fix the

نیکلاس دقیقاً به موقع آمد زیرا ما می‌خواستیم تسلیم شویم، و او به ما کمک کرد تا

problem quickly."

مشکل را سریع حل کنیم."

It's not a bad story, but I think we can make it better with the new idioms we learned.

داستان بدی نیست، اما فکر می کنم با اصطلاحات جدیدی که یاد گرفتیم می توانیم آن را بهتر کنیم.

So, we're going to go up here and we're going to go: Where should we change?

بنابراین، ما به اینجا می رویم و می خواهیم برویم: کجا را باید تغییر دهیم؟

I'm going to change that part, there.

من اون قسمت رو عوض میکنم

I'm going to change that part, there.

من اون قسمت رو عوض میکنم

Okay?

باشه؟

We're going to go here.

قراره بریم اینجا

I'm going to change this part, here.

من قصد دارم این قسمت را در اینجا تغییر دهم.

And we're going to go here.

و ما به اینجا می رویم.

So, there's four places.

بنابراین، چهار مکان وجود دارد.

I'm going to wait two seconds.

دو ثانیه صبر میکنم

Some of you can just speed up the video to get down here, and I'm going to give some

برخی از شما فقط می‌توانید سرعت ویدیو را افزایش دهید تا اینجا پایین بیایید، و من به

of you some time to look and figure out why I underlined those ones and how I might change

برخی از شما زمان می‌دهم تا ببینند و بفهمند چرا زیر آن‌ها خط کشیده‌ام و چگونه می‌توانم

them.

آنها را تغییر دهم.

Are you ready?

اماده ای؟

Okay, let's go to the board.

خوب، بیایید به هیئت مدیره برویم.

So: "Just before we were going to finish work for the day", what could we change that?

بنابراین: "درست قبل از اینکه کار را تمام کنیم"، چه چیزی را می توانیم تغییر دهیم؟

What one did I use about finishing up work?

برای اتمام کار از چه چیزی استفاده کردم؟

Look at all that.

به همه اینها نگاه کن

It's all gone.

این همه رفته است.

No!

نه!

Remember we said: "call it a day" when you finish?

یادتان هست وقتی تمام کردید گفتیم: «به آن یک روز بگو»؟

You call it a day.

شما آن را یک روز می نامید.

The day is done work-...

You're done working for the day.

روز تمام شد.

"...my brother Nicholas came for a visit.

"...برادرم نیکلاس برای ملاقات آمد.

He only came to Toronto every 2 or 3 years."

او فقط هر 2 یا 3 سال به تورنتو می آمد."

And I gave you a fact that something happens every 2 to 3 years, and what is it?

و من به شما یک واقعیت دادم که هر 2 تا 3 سال یک اتفاق می افتد و آن چیست؟

Can change this.

می تواند این را تغییر دهد.

"...every blue moon", which means once in a while.

«...هر ماه آبی» یعنی هر چند وقت یکبار.

Right?

درست؟

So: "...my brother Nicholas came for a visit.

بنابراین: "...برادرم نیکلاس برای دیدار آمد.

He only came to Toronto every blue moon."

او فقط هر ماه آبی به تورنتو می آمد."

So, not very often.

بنابراین، نه اغلب.

"Before he arrived, Mr. E and I had been working on a video but it wasn't going very well."

قبل از آمدن او، من و آقای E روی یک ویدیو کار می‌کردیم اما خیلی خوب پیش نمی‌رفت.»

Okay?

باشه؟

"Nicholas came just in time because we were about to give up, and he helped us fix it

نیکلاس دقیقاً به موقع آمد زیرا ما در شرف تسلیم شدن بودیم و او به ما کمک کرد تا به سرعت آن را برطرف کنیم

quickly."

.

Well, this one I'm going to have to wait because this is a play on my brother's name.

خب، این یکی باید منتظر بمانم زیرا این یک نمایشنامه به نام برادرم است.

Okay?

باشه؟

But I can help you with this one.

اما من می توانم در این مورد به شما کمک کنم.

You remember we talked about fixing something quickly?

یادت هست در مورد رفع سریع چیزی صحبت کردیم ؟

No.

نه.

Doing something quickly.

انجام کاری سریع.

Okay?

باشه؟

So we're going to have to change this to...

بنابراین ما باید این را به ... تغییر

Okay.

دهیم.

So: "...he helped us fix the problem in two shakes of a lamb's tail"; very quickly.

پس: «... او در دو تکان دم بره به ما کمک کرد تا مشکل را حل کنیم »; خیلی سریع

So, what about: "just in time"?

بنابراین، در مورد: "درست به موقع" چطور؟

Well, it's just in time because I'm going to teach you...

خوب، به موقع است، زیرا من به شما آموزش خواهم داد ...

Sorry.

ببخشید.

The bonus section.

بخش پاداش.

Now, the first one we want to do in the bonus section is: "to kill time".

حالا اولین کاری که می‌خواهیم در بخش پاداش انجام دهیم این است: "برای کشتن زمان".

When you need to kill time, it means there is a period of time between two events.

هنگامی که شما نیاز به کشتن زمان دارید، به این معنی است که یک دوره زمانی بین دو رویداد وجود دارد.

So, I want to go to a movie or a music concert, or something, and it starts at 12 o'clock

بنابراین، من می خواهم به یک فیلم یا کنسرت موسیقی یا چیزی بروم و ساعت 12 شب شروع می شود

at night.

.

All right?

خیلی خوب؟

But it's 8 o'clock and I've just finished dinner with some friends, and I've got nothing

اما ساعت 8 است و من تازه شام ​​را با چند نفر از دوستانم تمام کردم و

to do.

کاری ندارم.

So, maybe I'm going to...

بنابراین، شاید من قصد دارم ...

I don't know.

نمی دانم.

Go on Facebook or something to kill time.

رفتن به فیس بوک یا چیزی برای کشتن زمان.

It means to make time elapse or go faster so I can get to the second event.

یعنی زمان را بگذرانم یا سریعتر بروم تا بتوانم به رویداد دوم برسم.

Okay?

باشه؟

So, when you're killing time, you're waiting because you have finished one thing and you

بنابراین، وقتی در حال کشتن زمان هستید، منتظر هستید زیرا یک چیز را تمام کرده اید و

have to wait for the second thing to happen.

باید منتظر باشید تا اتفاق دوم بیفتد.

Right?

درست؟

To make something...

برای ساختن چیزی...

Or, sorry.

یا، متاسفم.

To make the time pass.

تا زمان بگذرد

Do something to make the time pass to kill time.

کاری کن که زمان برای کشتن زمان بگذرد .

"In the nick of time" means just in time.

"در زمان کوتاه" به معنای درست به موقع است.

Why do we say "nick of time"?

چرا می گوییم «نیک زمان»؟

My brother's name; he's famous now.

نام برادرم؛ او اکنون مشهور است

Okay?

باشه؟

So I'm going to change this, here, and we... "...nick"-I might have to squeeze this in

بنابراین من می خواهم این را تغییر دهم، اینجا، و ما... "...نیک" - ممکن است مجبور باشم این را در

here-"...of time".

اینجا فشار دهم - "...از زمان".

Okay?

باشه؟

Why did he come in the nick of time?

چرا او به موقع آمد؟

Because we had just called it a day; we were going to leave.

چون ما آن را یک روز نامیده بودیم. قرار بود بریم

Right?

درست؟

We were finished.

ما تمام شده بودیم.

If he'd come five minutes later, we'd be going home.

اگر پنج دقیقه بعد می آمد، ما به خانه می رفتیم .

Right?

درست؟

So, he came in the nick of time.

بنابراین، او به موقع آمد.

You could also use in here: "in the 11th hour", but I didn't want to; I wanted to bring us

شما همچنین می توانید در اینجا استفاده کنید: "در ساعت 11"، اما من نمی خواستم. می خواستم ما

over here.

را به اینجا بیاورم.

So, what is "a nick"?

بنابراین، "نیک" چیست؟

A nick is a small cut.

نیک یک برش کوچک است.

If you've ever shaved and you've done that and got a little blood, that's a nick; a small

اگر تا به حال اصلاح کرده اید و این کار را انجام داده اید و کمی خون گرفته اید، این یک لقب است. یک برش کوچک

cut.

Okay?

باشه؟

Ladies, you know what I'm talking about when you shave those legs...

خانم‌ها، می‌دانید که وقتی آن پاها را می‌تراشید، در مورد چه چیزی صحبت می‌کنم...

Okay.

باشه.

I'm going to try and lift my leg up.

سعی می کنم پایم را بلند کنم.

This will not be a pretty sight.

این منظره زیبایی نخواهد بود.

Okay?

باشه؟

So, leg up.

بنابراین، پا را بالا.

Shaving.

اصلاح.

Leg.

پا.

This is why I cut it, because I was shaving it.

برای همین بریدمش چون داشتم میتراشیدم .

Okay.

باشه.

"In the nick of time", I got a small cut, so that means a small amount of time that

"در زمان کوتاه"، من یک برش کوچک گرفتم، بنابراین این به معنای زمان کمی است که

you have.

شما دارید.

All right?

خیلی خوب؟

So, just in time; in the nick of time.

بنابراین، درست به موقع؛ در زمان کوتاه

So, a small cut before it would be too late.

بنابراین، یک برش کوچک قبل از اینکه خیلی دیر شود.

Speaking of too late, let's go to: "ship has sailed".

از اینکه خیلی دیر صحبت شد، برویم به: "کشتی حرکت کرده است ".

When the ship has sailed, you've lost the opportunity.

وقتی کشتی به راه افتاد، فرصت را از دست دادید .

If you don't make it in the nick of time and your ship has sailed, there was an opportunity

اگر به موقع به آن نرسید و کشتی شما حرکت کرد، فرصتی

to do something and now it is gone.

برای انجام کاری وجود داشت و اکنون از بین رفته است.

It is gone by forever.

برای همیشه رفته است.

You should have been there earlier.

باید زودتر اونجا می بودی

Right?

درست؟

So: "My ship has sailed.

بنابراین: "کشتی من حرکت کرده است.

I...

من ...

I can't go to Korea.

من نمی توانم به کره

I'm supposed to do it when I was 21.

بروم. قرار است این کار را در 21 سالگی انجام

Now I'm too old.

دهم. اکنون من خیلی پیر شده ام

The ship has sailed."

. کشتی حرکت کرده است."

Now, last one: "call it a day", which I'm about to do in two seconds.

حال، آخرین مورد: "آن را یک روز بنام"، که من در عرض دو ثانیه انجام می دهم.

When you call it a day, you say you're finished.

وقتی شما آن را یک روز صدا می کنید، می گویید که کارتان تمام شده است.

You're finished working.

کارت تموم شد

You're like: "Okay, we've done everything.

شما می گویید: "خوب، ما همه کارها را انجام دادیم.

Let's just call it a day."

بیایید آن را یک روز بنامیم."

It doesn't mean the job is finished; it just means you're finished for now.

این بدان معنا نیست که کار تمام شده است. این فقط به این معنی است که شما در حال حاضر تمام شده اید.

So, say you're arguing with your girlfriend: "Blah, blah, blah, blah!"

بنابراین، بگویید که با دوست دختر خود دعوا می کنید: "بله، بلا، بلا، بلا!"

You go: "Okay, let's just call it a day."

تو برو: "باشه، بیا فقط یه روز بهش زنگ بزنیم."

That means: "The argument is not finished, but today it is.

یعنی: «استدلال تمام نشد، اما امروز تمام شد

We're done.

. ما تمام شدیم.

We're not going to argue today."

امروز قرار نیست بحث کنیم».

We're going to go home, go to our separate corners.

ما به خانه می رویم، به گوشه های جداگانه خود می رویم .

You know, like: "Oh".

می دانید، مانند: "اوه".

You know, like: -"Rocky, you need...

میدونی، مثل: -"راکی، تو نیاز داری...

You need water."

به آب نیاز داری."

-"Yeah, I got to get back in.

-آره، باید برگردم داخل.

Let's call it a day.

بیایید آن را یک روز

I'll go back and fight tomorrow."

بنامیم. فردا برمی گردم و می جنگم.

All right?

خیلی خوب؟

Calling it a day.

به آن یک روز می گویند.

Or if you're in a meeting: "You know, Johnson, we've had a difficult and long negotiation

یا اگر در یک جلسه هستید: "می‌دانی جانسون، ما یک فرآیند سخت و طولانی مذاکره

process, and I think we should call it a day till tomorrow."

داشته‌ایم و فکر می‌کنم باید آن را یک روز تا فردا بخوانیم."

And then just in the nick of time, someone goes: "Hey, boss.

و پس از آن در زمان کوتاه، یکی می گوید: "هی، رئیس.

Don't do the deal.

معامله را انجام نده.

It's a bad deal."

این یک معامله بد است."

And he goes: "Yes, this opportunity has just sailed."

و می گوید: بله، این فرصت به تازگی از راه رسیده است.

Sorry, I'm just playing with you, there.

ببخشید، من فقط با شما بازی می کنم.

But finished; call it a day.

اما تمام شد؛ آن را یک روز بنامیم

And before I finish, I want to give you your homework, as per usual.

و قبل از اینکه تمام کنم، می خواهم طبق معمول تکالیف شما را به شما بدهم .

I want you to write a story using four of the time idioms you've got.

از شما می خواهم با استفاده از چهار اصطلاح زمانی که دارید، داستانی بنویسید.

You might go: "How will I do that?"

ممکن است بگویید: "چگونه این کار را انجام دهم؟"

Well, let me see.

خب بذار ببینم

In fact, I'm going to try to do it right now, but give me a second.

در واقع، من سعی می کنم همین الان این کار را انجام دهم، اما یک لحظه به من فرصت دهید.

Let me call them up.

بگذار با آنها تماس بگیرم

I'm going to say: "While I was doing time"...

من می خواهم بگویم: "در حالی که من زمان را انجام می دادم" ...

See?

ببینید؟

I'm going with the jail one, there.

من با یکی از زندان، آنجا.

You see how I'm doing that?

می بینید که من چگونه این کار را انجام می دهم؟

"On the 11th hour, the governor called and said I could be released.

ساعت یازدهم فرماندار زنگ زد و گفت می‌توانم آزاد شوم.

It was just in the nick of time, because I know later on that night there was going to

همین الان بود، چون می‌دانم بعد از آن شب

be trouble in the cells."

در سلول‌ها مشکلی پیش خواهد آمد.»

So, I just used three just like that because I speak English; I can just whip it off, and

بنابراین، من فقط از سه مورد استفاده کردم، زیرا من انگلیسی صحبت می کنم. من فقط می توانم آن را از بین ببرم، و

that's what you need to be able to do.

این چیزی است که شما باید بتوانید انجام دهید.

And with practice from doing this with me and going to www.engvid.com, doing the quiz

و با تمرین از انجام این کار با من و رفتن به www.engvid.com، انجام مسابقه در

there and making sure you've mastered these, you'll be like a native speaker.

آنجا و اطمینان از تسلط بر این موارد، مانند یک زبان مادری خواهید بود.

I love how everyone loves to say: "Like a native speaker".

من عاشق این هستم که همه دوست دارند بگویند: "مثل یک زبان مادری".

Whatever that means.

هر چه که این بدان معنی است.

What I mean is you're going to learn to master the language you've decided to put time to

منظور من این است که شما یاد خواهید گرفت که به زبانی که تصمیم گرفته اید برای مطالعه وقت بگذارید، تسلط پیدا کنید

study.

.

All right?

خیلی خوب؟

So, anyways, you get the latest video that I'm doing.

بنابراین، به هر حال، شما آخرین ویدیویی را که من انجام می‌دهم دریافت می‌کنید.

Please don't forget to subscribe; somewhere around here.

لطفا اشتراک را فراموش نکنید؛ جایی در این اطراف

Hit that bell.

آن زنگ را بزن

Ring my bell, and it'll be shot to you.

زنگ من را به صدا درآورید تا به شما شلیک شود.

Soon as it comes out, it'll be sent to you; you don't have to look for it.

به محض بیرون آمدن، برای شما ارسال خواهد شد. لازم نیست دنبالش بگردی

As always, thank you very, very much for being part of our audience, and don't forget to

مثل همیشه از اینکه بخشی از مخاطبان ما هستید بسیار بسیار متشکرم و

interact with the community.

تعامل با جامعه را فراموش نکنید.

You'll notice that sometimes I see what you guys write and I make a...

متوجه خواهید شد که گاهی اوقات می بینم که شما چه می نویسید و من یک ...

I may not make a comment, but I might make a video.

ممکن است نظری ندهم، اما ممکن است یک ویدیو بسازم.

And before I forget, I think it's Aputure...

و قبل از اینکه فراموش کنم، فکر می‌کنم این آپتور است...

Aputure?

آپوچر؟

Aputure?

اپچر؟

Yeah, these guys, thanks for the lights.

آره، این بچه ها، بابت چراغ ها متشکرم.

For turning on the lights.

برای روشن کردن چراغ ها

Okay?

باشه؟

Hate working in the dark.

نفرت از کار در تاریکی

So, listen: Have a good one, and I'm out.

بنابراین، گوش کنید: یک برنامه خوب داشته باشید، و من بیرون هستم.

I'm going to do something to kill time before I go get dinner.

من قصد دارم قبل از اینکه شام ​​بخورم، کاری انجام دهم تا زمان را از بین ببرم.

Ciao.

سیائو