Listening, Vocabulary, Comprehension: Learn Advanced Words with a Story

Hey, how's it going?

هی، اوضاع چطوره؟ آیا

You like my Batman cuffs?

دستبندهای بتمن من را دوست دارید؟

Sweetheart.

Hey.

عزیزم.

سلام.

Hi.

James from EngVid.

سلام

جیمز از EngVid.

What's...

چه خبره...

What's going on here?

اینجا چه خبره؟

Why is the board empty?

چرا تابلو خالی است؟

Oh.

اوه

Guys, you're in for a treat.

بچه ها، شما در حال لذت بردن هستید.

This lesson is what we call an LVC lesson.

این درس همان چیزی است که ما به آن درس LVC می گوییم.

What's going to happen in this lesson is you

اتفاقی که قرار است در این درس بیفتد این است که

notice there's nothing on the board right

متوجه می‌شوید در حال حاضر چیزی روی تابلو نیست،

now, but soon we'll have the board filled with information to help you.

اما به زودی ما تابلو را با اطلاعاتی پر خواهیم کرد تا به شما کمک کنیم.

LVC stands for "listening", "vocabulary", and "comprehension".

LVC مخفف "گوش دادن"، "واژگان" و "درک" است.

What's going to occur here is I'm going to read

اتفاقی که قرار است در اینجا بیفتد این است که من برای

you a story, I'm going to click my fingers,

شما داستانی می‌خوانم، انگشتانم را کلیک می‌کنم،

and then we're going to take seven words of

و سپس هفت کلمه

vocabulary that you probably don't know, teach

واژگانی را که احتمالاً نمی‌دانید انتخاب می‌کنیم، به شما یاد می‌دهیم که

you what they mean, listen one more time to

معنی آنها چیست. ، یک بار دیگر گوش کنید تا

make sure you've got comprehension with these

مطمئن شوید که با این

new words to understand the story you're

کلمات جدید به درک مطلب رسیده اید تا داستانی که به شما

being told, and then we'll have a very quick

گفته می شود را بفهمید، و سپس یک آزمون بسیار سریع

quiz to check that comprehension.

برای بررسی درک آن خواهیم داشت.

It's a complete lesson, you'll enjoy it, so

این یک درس کامل است، شما از آن لذت خواهید برد، بنابراین

I'm going to ask you right now to please grab

من همین الان از شما می خواهم که لطفاً

a pen and paper because you're going to want to take notes on this one.

یک قلم و کاغذ بردارید زیرا می خواهید در مورد آن یادداشت برداری کنید.

You might have to listen to it a couple times,

ممکن است مجبور شوید چند بار به آن گوش کنید،

but I promise you from the ones we've done

اما به شما قول می‌دهم از کارهایی که

before, a lot of people go from "I didn't

قبلاً انجام داده‌ایم، بسیاری از افراد از "

understand" to "I 100% understand the story"

نفهمیدم" به "من 100% داستان را می‌فهمم" می‌روند

and have a greater appreciation for vocabulary and the words we're teaching.

و یک حرف بزرگ‌تر دارند. قدردانی از واژگان و کلماتی که آموزش می دهیم.

So, get your pen, get your paper, get comfortable, and get ready for the story.

بنابراین، قلمتان را بگیرید، کاغذتان را بگیرید، راحت باشید و برای داستان آماده شوید.

Meanwhile, at the police headquarters, the

در همین حین در مقر پلیس،

captain was getting more and more angry, trying

سروان هر چه بیشتر عصبانی می شد و سعی می کرد

to understand the ambiguous text message left

پیامک مبهم

by Detective E, who was at the crime scene.

کارآگاه E را که در صحنه جنایت به جا مانده بود، درک کند.

E was a good detective, albeit a little unconventional for being a cop.

E یک کارآگاه خوب بود، البته برای پلیس بودن کمی غیر متعارف.

This made the other cops make assumptions about the quality of his work.

این باعث شد پلیس های دیگر در مورد کیفیت کار او پیش فرض هایی بسازند.

But Detective E had the profound ability to make the right decisions which would have

اما کارآگاه E توانایی عمیقی برای اتخاذ تصمیمات درست داشت که

great implications on finding and arresting criminals.

پیامدهای زیادی در یافتن و دستگیری مجرمان داشت.

It was inevitable that Detective E and the

این اجتناب ناپذیر بود که کارآگاه E و

captain were going to get into a big argument

کاپیتان قرار بود

about how Detective E worked on this case.

در مورد نحوه کار کارآگاه E روی این پرونده با هم درگیر شوند.

The captain thought out loud.

کاپیتان با صدای بلند فکر کرد.

Okay, so now you've heard the story, I know you're probably really confused.

خوب، حالا شما داستان را شنیدید، می دانم که احتمالاً واقعاً گیج شده اید.

And your confusion is understandable because to

و سردرگمی شما قابل درک است زیرا برای

understand something, whether you're reading it,

فهمیدن چیزی، چه در حال خواندن آن باشید،

or as if you're reading it, or you're listening

چه انگار که دارید آن را می خوانید یا در حال گوش دادن

to it, you need to understand at least 90% of

به آن هستید، باید بگویم حداقل 90 درصد کلمات را درک کنید.

the words, I'd say 80 to 90, to comprehend or understand what's being said.

80 تا 90، برای درک یا درک آنچه گفته می شود.

Once you get past the 80%, you know, 70, 60,

وقتی از 80% گذشتید، می دانید، 70، 60،

you basically don't understand what's going on.

اساساً متوجه نمی شوید که چه خبر است.

It's a shame, but I'm going to help correct

شرم آور است، اما من

that by teaching you the seven words I picked

با آموزش هفت کلمه ای که

on purpose to make it difficult for you so that you can understand the story when we

عمداً انتخاب کردم تا کار را برای شما سخت کنم، به تصحیح آن کمک می کنم تا وقتی

read it again and when we do the quiz.

دوباره آن را می خوانیم و وقتی مسابقه را انجام می دهیم، بتوانید داستان را درک کنید.

Are you ready?

آیا شما آماده اید؟

Let's go to the board.

بیایید به هیئت مدیره برویم.

Now, I have some examples here I'm reading from

اکنون، من چند نمونه در اینجا دارم که از آنها می خوانم

because it is a hard story for you and for me.

زیرا برای شما و من داستان سختی است.

Let's go for the first word.

بریم سراغ حرف اول.

So, the first word you heard was "ambiguous".

بنابراین، اولین کلمه ای که شنیدید «ابهام» بود.

The simple meaning of "ambiguous" is something is not clear.

معنای ساده «مبهم» چیزی است که مشخص نیست.

Right?

So it's not easy to understand, it's not clear.

درسته؟

بنابراین درک آن آسان نیست، روشن نیست.

Other words people will use for "not clear" are "vague" and "unclear", "unclear".

سایر کلماتی که مردم برای "ناشناخته" استفاده می کنند عبارتند از "مبهم" و "نامشخص"، "نامشخص".

Why is this word important to go from intermediate to advanced?

چرا این کلمه برای رفتن از متوسط ​​به پیشرفته مهم است؟

Well, it helps you recognize that you could have more than one meaning in a word.

خوب، به شما کمک می کند تشخیص دهید که می توانید بیش از یک معنی در یک کلمه داشته باشید.

When something's ambiguous, it could mean this or it could mean that.

وقتی چیزی مبهم است، می تواند به این معنی باشد یا می تواند به این معنی باشد.

It's not clear so you can't say, "Oh, it's absolutely five."

واضح نیست، بنابراین نمی توانید بگویید: "اوه، کاملاً پنج است."

It could be five or six.

ممکن است پنج یا شش باشد.

For example, when I say...

مثلا وقتی میگم...

Well, let me give you a really good example.

خب یه مثال خیلی خوب برات بزنم.

"Marty's ambiguous response made me think there was more going on."

"پاسخ مبهم مارتی باعث شد فکر کنم که اتفاقات بیشتری وجود دارد."

So, instead of saying, "Hey, I'm going to come to the party for sure",

بنابراین، به جای اینکه بگویند "هی، من حتما به مهمانی می آیم"،

they say, "It sounds like a good idea."

می گویند: "به نظر می رسد ایده خوبی است."

Well, is that yes or no?

خوب، بله یا خیر؟

That's ambiguous, you haven't said it.

این مبهم است، شما آن را نگفته اید.

Or my favourite is when I say to a student,

یا مورد علاقه من وقتی است که به دانش آموزی می گویم: سیب

"Do you want the blue apple or the pink pear?"

آبی می خواهی یا گلابی صورتی؟

And they go, "Yes."

و آنها می گویند: "بله."

I don't know what you want, it's ambiguous.

نمی دانم چه می خواهید، مبهم است. به من

You haven't told me one or the other.

نگفتی نه یکیش.

It's in the air.

در هوا است.

Not clear.

روشن نیست.

Second word, "albeit".

کلمه دوم "البته".

This is such a fancy word used by post-secondary people everywhere.

این یک کلمه فانتزی است که در همه جا توسط افراد پس از متوسطه استفاده می شود.

It means "but".

به معنای "اما" است.

It's a fancy word for "but", right?

این یک کلمه فانتزی برای "اما" است، درست است؟

But it does sound "albeit".

اما به نظر می رسد "البته".

All...

همه...

It almost sounds like three words.

تقریباً سه کلمه به نظر می رسد.

"Albeit when the gods are speaking."

"هر چند وقتی خدایان صحبت می کنند."

It just means "but", but it sounds nice, right?

این فقط به معنای "اما" است، اما خوب به نظر می رسد، درست است؟

Other words that people use are "although" and "however".

کلمات دیگری که مردم استفاده می کنند عبارتند از "اگرچه" و "اما".

Okay?

And why does this help you go from intermediate

باشه؟

و چرا این به شما کمک می‌کند تا از سطح متوسط

to advanced in your learning or demonstrating

به پیشرفته در یادگیری یا نشان دادن

your transition or movement from being an

انتقال یا حرکت خود از یک

intermediate student to an advanced student?

دانش‌آموز متوسط به یک دانش‌آموز پیشرفته بروید؟

Well, it helps you show contrast in...

خوب، به شما کمک می کند تا کنتراست را در ...

When you're doing advanced reading or writing or conversation.

وقتی در حال انجام خواندن یا نوشتن یا مکالمه پیشرفته هستید.

What do you mean?

منظورت چیه؟

Well, remember "but" means here's something, but something is different.

خوب، به یاد داشته باشید "اما" یعنی اینجا چیزی است، اما چیزی متفاوت است.

Here's my perfect example sentence for you.

در اینجا جمله مثال کامل من برای شما است.

You ready?

آماده ای؟

"Elena is very intelligent, albeit a little silly at times."

"النا بسیار باهوش است، هرچند گاهی اوقات کمی احمقانه."

Now, stop and think about what I just said.

حالا بایست و به چیزی که گفتم فکر کن.

"She's very intelligent, albeit a little silly at times."

"او بسیار باهوش است، هرچند گاهی اوقات کمی احمقانه."

When we usually think of intelligent people,

وقتی معمولاً به افراد باهوش فکر می کنیم،

we think they're very serious and studious and,

فکر می کنیم آنها بسیار جدی و اهل مطالعه هستند و می

you know, they've got this face.

دانید، آنها این چهره را دارند.

Not...

نه...

You don't think of that when you think of intelligence.

وقتی به هوش فکر می کنید به آن فکر نمی کنید.

That's silly.

این احمقانه است.

Right?

درسته؟

So, "albeit she's intelligent, she can be silly."

بنابراین، "اگرچه او باهوش است، می تواند احمق باشد."

Right?

درسته؟

So we show a contrast between the two.

بنابراین ما یک تضاد بین این دو را نشان می دهیم.

Nice?

خوبه؟

Thank you.

متشکرم.

I worked on it.

من روی آن کار کردم.

Number three, "unconventional".

شماره سه، "غیر متعارف".

The basic meaning of "unconventional" means not normal.

معنای اصلی "غیر متعارف" به معنای عادی نیست.

Other words we use, or other people use, or generally, especially in the intermediates

کلمات دیگری که ما استفاده می کنیم، یا دیگران استفاده می کنند، یا به طور کلی، به ویژه در

level, are original and unusual.

سطح متوسط، اصلی و غیر معمول هستند.

And funny enough, "unconventional" is sort of a combination of the two.

و به اندازه کافی خنده دار، "غیر متعارف" به نوعی ترکیبی از این دو است.

And that's what makes all of these words interesting.

و این چیزی است که همه این کلمات را جالب می کند.

They're not just don't use this, use this; don't use this, use this.

آنها نه تنها از این استفاده نمی کنند، بلکه از این استفاده می کنند. از این استفاده نکن، از این استفاده کن

Sometimes they have both meanings inside that word, and that's why we choose them,

گاهی اوقات آنها هر دو معنی را در داخل آن کلمه دارند، و به همین دلیل است که ما آنها را انتخاب می کنیم،

and that's how you're demonstrating you're

و به این ترتیب نشان می دهید که دارید

going from intermediate to advanced, because,

از سطح متوسط به پیشرفته می روید، زیرا، می

you know, this word combined, these two words combined, give it a unique meaning.

دانید، ترکیب این کلمه، ترکیب این دو کلمه، به آن یک ویژگی منحصر به فرد می دهد. معنی

Very special.

خیلی خاص

Right?

درسته؟

So, what does this word help you with?

بنابراین، این کلمه در چه چیزی به شما کمک می کند؟

Well, it helps you to demonstrate that you know what is being...

خوب، این به شما کمک می‌کند تا نشان دهید که می‌دانید چه چیزی وجود دارد...

What is considered normal, and how people can be flexible about getting things done.

چه چیزی طبیعی تلقی می‌شود و چگونه مردم می‌توانند در انجام کارها انعطاف‌پذیر باشند.

Meaning, yes, there's a normal way of doing it,

به این معنی که، بله، یک روش معمولی برای انجام آن وجود دارد،

but somebody who's unconventional-right?-will

اما کسی که غیر متعارف است - درست است؟ -

do something that's not usual, and it is usually original.

کاری را انجام می دهد که معمول نیست، و معمولاً اصلی است. به

That's why I said it's the combination of the two words.

همین دلیل گفتم ترکیب این دو کلمه است.

It's not just this, it's not just that.

فقط این نیست، فقط آن نیست.

Or I would use those.

یا از آن ها استفاده می کردم.

If you're a lower level student, you will just

اگر دانش‌آموز سطح پایین‌تری هستید، فقط

use one of these words, and you're missing...

یکی از این کلمات را به کار می‌برید و گم شده‌اید...

It's like a taste in food assault.

این مثل یک ذائقه در حمله غذایی است.

You're missing something that doesn't give it

چیزی را از دست می‌دهید که به آن

the exact idea that somebody wants to understand,

ایده دقیقی نمی‌دهد که کسی می‌خواهد بفهمد،

or clear...

یا روشن کند...

Make your ideas clear to others.

ایده‌های خود را برای دیگران روشن کنید.

Cool?

باحال؟

All right.

بسیار خوب.

So, we've seen now how we're moving our transitionally...

بنابراین، اکنون دیدیم که چگونه به صورت انتقالی خود را پیش می‌بریم...

Once again, transition, moving, from words that you probably use now to more special

بار دیگر، انتقال، حرکت، از کلماتی که احتمالاً اکنون استفاده می‌کنید به

word or nuanced words that can give you a

واژه‌های خاص‌تر یا کلمات ظریف‌تر که می‌توانند

little bit more meaning to what we're saying.

کمی معنای بیشتری به آنچه ما می‌دهیم به شما بدهند. می گویند.

Good.

خوب

I'm glad you're following along because we have

خوشحالم که دنبال می‌کنید زیرا ما

to do our next word now, which is "conjecture".

باید کلمه بعدی خود را که "حدس" است، انجام دهیم.

A "conjecture" is to believe...

یک "حدس" این است که باور کنیم...

Right?

درست است؟

To believe something is true without proof.

باور داشتن چیزی بدون مدرک درست است.

We do it all the time.

ما همیشه این کار را انجام می دهیم.

Okay?

And you look here, you see the word "belief" and "guess".

باشه؟

و شما اینجا را نگاه کنید، کلمه "باور" و "حدس" را می بینید.

A "conjecture" is kind of a guess and kind of a belief.

«حدس» نوعی حدس و نوعی باور است.

Again, yeah, you believe it's true.

باز هم، بله، شما معتقدید که درست است.

You may not have all the proof.

شما ممکن است تمام شواهد را نداشته باشید.

You don't have all the evidence.

شما همه شواهد را ندارید.

We never have all the evidence about everything.

ما هیچ وقت در مورد همه چیز همه شواهد نداریم.

So, you've got to believe something.

بنابراین، شما باید چیزی را باور کنید.

For instance, you believe that the sun is going to come up tomorrow.

به عنوان مثال، شما معتقدید که خورشید فردا طلوع خواهد کرد.

My friend, that's a "conjecture".

دوست من، این یک "حدس" است.

A rock, a big asteroid could hit the sun, and the sun blows up, there's no sun.

یک سنگ، یک سیارک بزرگ می تواند به خورشید برخورد کند ، و خورشید منفجر می شود، خورشیدی وجود ندارد.

You're making a "conjecture".

داری "حدس" میزنی.

It's a guess about what you think we'll have

این یک حدس است که فکر می کنید در آینده چه خواهیم داشت

in the future and the belief that you have

و این باور که شما دارید

it will actually happen.

واقعاً اتفاق خواهد افتاد.

But "conjecture" is such a fancy word.

اما «حدس» واژه‌ای زیباست.

It's like wearing a nice suit and tie.

مثل پوشیدن یک کت و شلوار و کراوات زیباست.

It dresses itself up beautifully.

خودش را زیبا می‌پوشاند.

Why do we use this word to show a movement from intermediate to advanced?

چرا از این کلمه برای نشان دادن حرکت از متوسط ​​به پیشرفته استفاده می کنیم؟

Well, this word helps demonstrate that what

خوب، این کلمه کمک می کند تا نشان دهیم آنچه

you are saying is an opinion without complete

شما می گویید یک عقیده بدون

facts.

حقایق کامل است.

So, what you're actually saying is, "Yes, I believe this is true, but I don't have all

بنابراین، آنچه شما در واقع می گویید این است: "بله، من معتقدم که این درست است، اما من تمام

the facts."

حقایق را ندارم."

See, that's an advanced thing, because you're

ببینید، این یک چیز پیشرفته است، زیرا شما

admitting or saying, "I don't have all the

اعتراف می کنید یا می گویید: "من تمام

facts, but I have to think this is going to happen.

حقایق را ندارم، اما باید فکر کنم که این اتفاق خواهد افتاد.

In this election, this person will win.

در این انتخابات، این شخص پیروز خواهد شد.

In this race, this person should win.

در این رقابت، این

Here's what I know.

این چیزی است که

I don't have all the facts, but I believe it to be true, so let's work with it."

من همه حقایق را نمی دانم، اما معتقدم که درست است، پس بیایید با آن کار کنیم.

Because that's all we have.

چون این تمام چیزی است که ما داریم.

Some facts, not all the facts, and we have

برخی از حقایق، نه همه حقایق، و ما باید

to make opinions about them, and that's what

در مورد آنها نظر بدهیم ، و این همان

a "conjecture" is.

"حدس" است.

Cool?

Now, let's go to "profound".

باحال؟

حال به سراغ «عمق» برویم.

This word, you hear people say it a lot, and

این کلمه را می شنوید که مردم زیاد آن را می گویند، و

there are profound things in this world, but

چیزهای عمیقی در این دنیا وجود دارد، اما

not as many...

نه به اندازه...

not as much as people use it for.

نه به اندازه ای که مردم از آن استفاده می کنند. به

This is why I want you to use it properly.

همین دلیل است که می خواهم از آن به درستی استفاده کنید.

"Profound" means very great, but you'll notice

"عمیق" به معنای بسیار عالی است، اما متوجه خواهید شد که

everything here has, like, two, two, two - this

همه چیز در اینجا دارای دو، دو، دو است - این

one has four.

یکی دارای چهار است.

"Intense", "extreme", "intelligence", and "wise".

«شدید»، «افراطی»، «عقل» و «عاقلانه».

Why?

چرا؟

When we say "profound", it can be used in two ways.

وقتی می گوییم "عمیق" به دو صورت قابل استفاده است.

In one way, it can be talking about the extreme or the strength of something.

از یک جهت، می تواند صحبت در مورد افراط یا قدرت چیزی باشد.

Think about the sun.

به خورشید فکر کن

If you look into the sun, the light is very intense.

اگر به خورشید نگاه کنید، نور بسیار شدید است.

It's hard to look at.

It's very strong.

نگاه کردن به آن سخت است.

خیلی قویه

But a candle, the little flame, or...

اما یک شمع، شعله کوچک یا ...

Mr. E just provided me with special effects.

آقای E فقط جلوه های ویژه را برای من فراهم کرد.

I've got a big budget here.

من اینجا بودجه زیادی دارم وجود

There.

دارد.

See that little flame?

آن شعله کوچک را می بینی؟

That's not very intense.

این خیلی شدید نیست.

You can look at that.

می توانید به آن نگاه کنید.

But you couldn't look at the sun.

اما نمی توانستی به خورشید نگاه کنی.

Right?

It's intense.

درسته؟

شدید است.

It's very strong.

خیلی قویه

This is not strong.

این قوی نیست.

That's what we talk about with intensity.

این چیزی است که ما در مورد آن با شدت صحبت می کنیم.

Or extreme.

یا افراطی.

So, "profound" could be saying something is very great, as in very strong, intense, or

بنابراین، "عمیق" می تواند بگوید چیزی بسیار عالی است، مانند بسیار قوی، شدید یا

extreme.

شدید.

Or we use it for intelligence.

یا از آن برای هوش استفاده می کنیم.

When something is profound, you stop and go, "Oh, I must think about this.

وقتی چیزی عمیق است، می ایستید و می گویید: "اوه، من باید در مورد این فکر کنم.

This is very intelligent and wise."

این بسیار هوشمندانه و عاقلانه است."

And one must be careful that you get the right one or the message is not correct.

و باید مراقب بود که پیام درست را دریافت کنید یا پیام صحیح نباشد.

So, why do we use this word?

پس چرا از این کلمه استفاده می کنیم؟

Well, it helps you to demonstrate that you

خوب، این به شما کمک می کند تا نشان دهید که می

recognize there is a deeper meaning to topics.

دانید معنای عمیق تری برای موضوعات وجود دارد.

When I showed you the lighter and I talked about the sun, there were levels to that.

وقتی فندک را به شما نشان دادم و در مورد خورشید صحبت کردم، سطوحی برای آن وجود داشت.

It's not just lighter and sun.

این فقط روشن تر و آفتاب نیست.

You can see me in here.

شما می توانید من را در اینجا ببینید.

I'm in a room full of light.

من در اتاقی پر از نور هستم.

It's not the sun, it's not a candle or a lighter.

این خورشید نیست، شمع یا فندک نیست.

There's levels to intensity.

سطوحی برای شدت وجود دارد.

There's also levels to wisdom or being wise and being intelligent.

همچنین درجاتی برای خرد یا عاقل بودن و باهوش بودن وجود دارد.

You know this.

شما این را می دانید.

You've got your friend, not so smart, and then you've got the very smart one.

شما دوست خود را دارید، نه آنقدر باهوش، و سپس یک بسیار باهوش را دارید.

There are levels.

سطوح وجود دارد.

And when you use the word "profound", you're

و وقتی از کلمه "عمیق" استفاده می کنید، می

saying I understand there are levels to what's

گویید که می فهمم سطوحی برای آنچه

being said.

گفته می شود وجود دارد.

So, there's what people can see and other

بنابراین، آنچه مردم می توانند ببینند و

levels that go deeper and have deeper meaning.

سطوح دیگر وجود دارد که عمیق تر می شوند و معنای عمیق تری دارند.

And that's how you're moving from intermediate to advanced in your language.

و اینگونه است که در زبان خود از سطح متوسط ​​به پیشرفته می روید.

Implication.

دلالت.

Whoa.

اوه

Okay.

This one, you'll notice that the red is over

باشه

این یکی، متوجه خواهید شد که رنگ قرمز در اینجا به پایان رسیده است،

here because that's as simple as I could make

زیرا به همان سادگی که من می توانم آن را درست کنم

it.

.

All these red ones were to help you get the

همه این قرمزها برای کمک به شما برای دریافت

simplest, most basic answer or understanding

ساده ترین، ابتدایی ترین پاسخ یا درک

of the word before I showed you alternatives.

کلمه قبل از اینکه من گزینه های جایگزین را به شما نشان دهم بود.

An implication...

یک مفهوم...

Let me read it.

بذار بخونمش.

[Laughs]

When you have an implication, you get a possible

[می خندد]

هنگامی که شما یک مفهوم داشته باشید، یک

conclusion or ending-all right?-for a situation,

نتیجه یا پایان احتمالی می گیرید - خوب است؟ - برای یک موقعیت،

but it's not directly stated.

اما مستقیماً بیان نشده است.

Why?

چرا؟

When we imply something, you're asked to use

وقتی به چیزی اشاره می‌کنیم، از شما خواسته می‌شود که از

your imagination to get the conclusion to

تخیل خود برای نتیجه‌گیری استفاده کنید،

it because maybe the situation isn't finished

زیرا شاید وضعیت هنوز به پایان نرسیده است

just yet, so you have to imagine how it will

، بنابراین باید تصور کنید که چگونه به

end.

پایان می‌رسد.

So, what are the implications of your actions?

بنابراین، پیامدهای اقدامات شما چیست؟

Or what will be the implications?

یا پیامدهای آن چه خواهد بود ؟

Means what will happen in the end if you continue doing this?

یعنی اگر این کار را ادامه دهید در نهایت چه اتفاقی خواهد افتاد؟

If you think that's difficult, imagine trying to say all of that.

اگر فکر می‌کنید سخت است، سعی کنید همه اینها را بگویید.

Okay?

باشه؟

Sometimes that's why I write it down.

گاهی به همین دلیل آن را یادداشت می کنم.

Other words we use from the implication are indication, and an indication is just kind

سایر کلماتی که ما از دلالت استفاده می کنیم نشانه هستند و نشانه فقط

of pointing at something.

به نوعی به چیزی اشاره می کند.

Like, if you look outside, put your hand out,

مثلاً، اگر به بیرون نگاه کنید، دستتان را بیرون بیاورید،

and a couple of drops come down, it indicates

و چند قطره پایین بیاید، نشان می دهد که

there's going to be rain.

باران خواهد آمد.

Can't say for sure; maybe it will stop.

نمی توان با اطمینان گفت؛ شاید متوقف شود

Or maybe your neighbour is spitting at you.

یا شاید همسایه به شما تف می کند.

I don't know.

من نمی دانم.

It's an indication that there's moisture coming down.

این نشانه آن است که رطوبت در حال پایین آمدن است.

Moisture.

رطوبت.

Anyway, the next one is "suggestion".

به هر حال مورد بعدی «پیشنهاد» است.

To suggest is not to say something.

پیشنهاد دادن به معنای گفتن چیزی نیست.

You want to say, "Where do you want to go for dinner?"

می خواهی بگویی شام کجا می خواهی بروی؟

Well, I suggest we go to McDonald's.

خب پیشنهاد میکنم بریم مک دونالد.

That's not an order; it's an idea that's been put out there that could happen.

این یک دستور نیست. این ایده ای است که در آنجا مطرح شده است و می تواند اتفاق بیفتد.

Right?

درسته؟

It's a suggestion.

این یک پیشنهاد است.

All right.

بسیار خوب.

So, now that we've got that in the way, let's

بنابراین، اکنون که این موضوع را در مسیر خود قرار داده ایم، بیایید

find out what are we talking about when we

دریابیم که وقتی مفهومی داریم در مورد چه چیزی صحبت می کنیم

have an implication.

.

Well, it helps you read between the lines.

خوب، به شما کمک می کند بین خطوط بخوانید.

"Oh, this is something students aren't good at."

"اوه، این چیزی است که دانش آموزان در آن خوب نیستند."

We use the word "literal", and "literal" means if I say I am hot, some students go,

ما از کلمه "لفظی" استفاده می کنیم و "لفظی" یعنی اگر من بگویم داغ هستم، برخی از دانش آموزان می گویند

"Teacher, you are hot.

"استاد شما دمت گرم.

You need a fan."

شما به یک فن نیاز دارید."

I go, "No, baby.

I'm sexy.

من می گویم: "نه عزیزم.

من [ __ ] هستم.

I'm sexy.

من [ __ ] هستم.

I'm a sexy beast.

من یک جانور [ __ ] هستم.

I'm so sexy."

من خیلی [ __ ] هستم."

No.

نه.

Sometimes words don't mean exactly what you think, but because someone told you the sun

گاهی اوقات کلمات دقیقاً به معنای آن چیزی نیستند که شما فکر می کنید، اما چون کسی به شما گفته است که خورشید

is hot, teacher is hot, teacher has high temperature.

داغ است، معلم گرم است، معلم دمای بالایی دارد.

But in English, sometimes we play with the words.

اما در انگلیسی گاهی اوقات با کلمات بازی می کنیم.

Reading between the lines means somebody is saying something, but you need to look in

خواندن بین خطوط به این معنی است که کسی چیزی می گوید، اما شما باید

between the two lines because that is where the real meaning is that they're trying to

بین دو خط نگاه کنید زیرا معنای واقعی این است که آنها می خواهند

say.

بگویند.

"Johnson, you've been really outstanding, an outstanding worker.

جانسون، تو واقعاً فوق‌العاده بودی، یک کارگر برجسته.

We love you here, but we have a lot of other employees who deserve your position.

ما اینجا تو را دوست داریم، اما کارمندان زیادی داریم که لایق موقعیت تو هستند.

You're being fired.

تو اخراج می‌شوی.

They are firing you.

آنها تو را اخراج می‌کنند.

You're losing your job."

تو شغلت را از دست می‌دهی. "

He never said that.

او هرگز این را نگفت.

You go, "Teacher, he never said he's firing us."

تو برو، استاد هیچ وقت نگفته که ما را اخراج می کند.

He didn't.

او این کار را نکرد.

Other workers need your job.

کارگران دیگر به شغل شما نیاز دارند.

We liked you as a worker.

ما شما را به عنوان یک کارگر دوست داشتیم.

Pause tense, bye-bye.

مکث تنش، خداحافظ.

Read between the lines.

بین خطوط بخوانید.

Yeah?

آره؟

Now, once you understand that, you're going

حالا، وقتی این را فهمیدید،

to lurk in fiction, works of fiction and art,

در کمین داستان‌ها، آثار داستانی و هنری،

a lot of reading between the lines.

بین سطرها مطالعه خواهید کرد.

You love Shakespeare when the audience is

شما شکسپیر را دوست دارید وقتی تماشاچی

sitting there and the guy says, "That's going

آنجا نشسته است و آن مرد می گوید: "این

to kill you!"

And everybody goes, "It's going to.

تو را می کشد!"

و همه می گویند، "اینطور می شود.

In the next...

در قسمت بعدی...

The next part of the play, you're going to die."

قسمت بعدی نمایشنامه، تو خواهی مرد."

But you're like, "Great.

اما شما می گویید: "عالی.

You haven't read between the lines with the audience laughing, him saying something.

شما بین سطرها نخوانده اید که تماشاچی می خندد، او چیزی می گوید.

There's more information than you're seeing."

اطلاعات بیشتر از آنچه می بینید وجود دارد."

When we use implication, it starts showing you're...

وقتی ما از مفهوم ضمنی استفاده می‌کنیم، شروع به نشان دادن شما می‌کند...

You understand there is a conclusion, you're

می‌فهمید که یک نتیجه‌گیری وجود دارد،

reading between the lines, saying this is

بین خطوط می‌خوانید و می‌گویید این

what's possible.

چیزی است که ممکن است.

Now, the last one I want to do is "inevitable".

حالا آخرین کاری که می‌خواهم انجام دهم، «اجتناب‌ناپذیر» است.

And of course, me being a comic book nerd and one of the most famous lines in comic

و البته، من که یک آدم کمیک بوک هستم و یکی از معروف ترین خطوط در

books, it's going to come up.

کتاب های مصور هستم، قرار است مطرح شود.

But what does "inevitable" mean?

اما "غیرقابل اجتناب" به چه معناست؟

It means something is going to happen.

یعنی قرار است اتفاقی بیفتد.

That's what basically it means.

اساساً به این معناست.

Okay?

باشه؟

I'll give you the more formal version, but if we speak in English about future tense,

من نسخه رسمی تر را به شما می دهم، اما اگر به انگلیسی در مورد زمان آینده صحبت کنیم،

we have "going to", right?

"going to" داریم، درست است؟

And when we say something's going to, I'm going to the store, it's going to happen.

و وقتی می گوییم چیزی قرار است رخ دهد، من به فروشگاه می روم، آن اتفاق خواهد افتاد.

Right?

درسته؟

Same thing here.

اینجا هم همینطوره

"Inevitable" means going to happen.

«ناگزیر» یعنی قرار است اتفاق بیفتد.

Other words you can use are "certain" and "unavoidable".

کلمات دیگری که می توانید استفاده کنید عبارتند از "حتما" و "غیر قابل اجتناب".

It was inevitable I would make a mistake.

اجتناب ناپذیر بود که من اشتباه کنم.

It's unavoidable.

اجتناب ناپذیر است.

I'm only human.

من فقط انسانم

Okay, so, "unavoidable", "certain", "for sure",

خوب، بنابراین، "غیر قابل اجتناب"، "قطعا"، "حتما"،

"100%", these are, you know, colloquialisms

"100٪"، اینها، می دانید، محاوره ها

or common English.

یا انگلیسی رایج هستند. به

What does it mean or what does it help you?

چه معناست یا چه کمکی به شما می کند؟

It helps you show the connection between the...

این به شما کمک می کند ارتباط

Between time and consequences, meaning if you do this, in the end, this is going to

بین زمان و پیامدها را نشان دهید، به این معنی که اگر این کار را انجام دهید، در نهایت، این

happen.

اتفاق می افتد.

There is no changing it.

تغییری در آن وجود ندارد.

So, if you don't save money, you will not have money to buy dinner later on tonight.

بنابراین، اگر پول پس انداز نکنید، بعداً امشب پولی برای خرید شام نخواهید داشت.

It's inevitable.

اجتناب ناپذیر است.

You spent it all on comic books, now there's no money for food.

همه اش را خرج کتاب های کمیک کردی، حالا پولی برای غذا نیست.

Inevitable.

اجتناب ناپذیر.

That's how it's going to go.

اینجوری قراره پیش بره

Right?

درسته؟

So, when you use this in writing and speaking,

بنابراین، وقتی از این در نوشتن و گفتار استفاده می‌کنید، به

you're showing people, I understand if this

مردم نشان می‌دهید، می‌دانم اگر این

action happens and it continues to happen, this is going to happen.

عمل اتفاق بیفتد و ادامه پیدا کند، این اتفاق خواهد افتاد.

I love this...

من این را دوست دارم...

It's, of course, inevitable.

البته این اجتناب ناپذیر است.

I'll have a technical breakdown as I'm doing this video, but we will continue.

در حین انجام این ویدیو دچار نقص فنی خواهم شد ، اما ادامه خواهیم داد.

Thanos looked at Rachel deep in her eyes and

تانوس عمیقاً در چشمان او به ریچل نگاه کرد و قبل از اینکه انگشتانش را به هم بزند،

said, "I am inevitable", before he snapped

گفت: "من اجتناب ناپذیر هستم"

his fingers.

.

That snap's going to tell you that that's the end of our vocabulary lesson, and we're

آن عکس به شما می گوید که این پایان درس واژگان ما است، و

and if you don't, re-watch this again so you

اگر این کار را نکردید، دوباره این را تماشا کنید تا

can fill in the blanks and understand what

بتوانید جاهای خالی را پر کنید و بفهمید که

is being said in the story about Detective E and the Captain.

در داستان درباره کارآگاه E چه گفته می شود. و کاپیتان

You ready?

آماده ای؟

Now for the real Thanos snap.

حالا برای عکس واقعی Thanos.

Meanwhile, at the police headquarters, the

در همین حین، در مقر پلیس،

Captain was getting more and more angry, trying

سروان بیشتر و بیشتر عصبانی می‌شد و سعی می‌کرد

to understand the ambiguous text message left

پیامک مبهم

by Detective E, who was at the crime scene.

کارآگاه E را که در صحنه جنایت به جا مانده بود، درک کند.

E was a good detective, albeit a little unconventional for being a cop.

E یک کارآگاه خوب بود، البته برای پلیس بودن کمی غیر متعارف.

This made the other cops make assumptions about the quality of his work.

این باعث شد پلیس های دیگر در مورد کیفیت کار او پیش فرض هایی بسازند.

But Detective E had the profound ability to make the right decisions, which would have

اما کارآگاه E توانایی عمیقی برای تصمیم‌گیری درست داشت که می‌توانست

great implications on finding and arresting criminals.

پیامدهای زیادی در یافتن و دستگیری مجرمان داشته باشد.

It was inevitable that Detective E and the

این اجتناب ناپذیر بود که کارآگاه E و

Captain were going to get into a big argument

کاپیتان قرار بود

about how Detective E worked on this case.

در مورد نحوه کار کارآگاه E روی این پرونده با هم درگیر شوند.

The Captain thought out loud.

کاپیتان با صدای بلند فکر کرد.

Okay, so now you've done the listening part,

خوب، حالا شما بخش شنیداری را انجام دادید،

we've done the vocabulary part, you've listened

ما بخش واژگان را انجام دادیم ، شما دوباره گوش دادید

again and noticed that your comprehension should be better.

و متوجه شدید که درک شما باید بهتر باشد.

Just to help firm that up or make it permanent, we're going to do a little quiz.

فقط برای کمک به تقویت آن یا دائمی کردن آن ، ما قصد داریم یک آزمون کوچک انجام دهیم.

Now, if you get less than five on the quiz, I would suggest you do it all again.

حالا، اگر کمتر از پنج در مسابقه گرفتید، پیشنهاد می‌کنم دوباره همه کار را انجام دهید.

Right?

درسته؟

Because if you're going to take the time to learn, learn it properly, and these words

زیرا اگر قرار است برای یادگیری وقت بگذارید ، آن را به درستی یاد بگیرید و این کلمات مال

will be yours.

شما خواهد بود.

So, let's go to the quiz.

خب بریم سراغ مسابقه

I'll start off with number one.

من با شماره یک شروع می کنم.

"The boy that was lost for seven days was happy."

پسری که هفت روز گم شده بود خوشحال بود.

Something very hungry as well.

یه چیزی خیلی گرسنه هم هست به

What do you think it is?

نظر شما چیست؟

Did you say "albeit"?

گفتی "البته"؟

That would be correct.

این درست خواهد بود.

Remember?

یادت هست؟

"But" is the other way we say it, but very hungry as well.

"اما" روش دیگری است که می گوییم، اما بسیار گرسنه نیز هست.

Cool?

باحال؟

All right, next.

خیلی خب، بعد

"Terry had the most _______ hairstyles.

"تری بیشترین _______ مدل مو را داشت.

She was one of a kind."

او در نوع خود بی نظیر بود."

What do you think that would be?

فکر می کنید چه چیزی می تواند باشد؟

Did you say "unconventional" hairstyles, not normal?

گفتی مدل موی "غیر متعارف" نه معمولی؟

You're correct.

تو درست میگی

You're doing pretty well.

شما خیلی خوب کار می کنید

Let's see how the other five go.

بیایید ببینیم پنج نفر دیگر چگونه پیش می روند.

"The _______ of his decision became clearer after more and more problems occurred."

"_______ تصمیم او پس از بروز مشکلات بیشتر و بیشتر مشخص شد."

What would that be?

آن چه خواهد بود؟

Did you say "implications"?

گفتی "پیامدها"؟

Yeah.

آره

Remember we talked about the future?

یادت هست در مورد آینده صحبت کردیم؟

You can see what's going to happen.

می توانید ببینید قرار است چه اتفاقی بیفتد.

Because of this, this is going to happen, the implications.

به همین دلیل، این اتفاق می افتد، پیامدها.

There we go.

آنجا می رویم.

What about number four?

شماره چهار چطور؟

"It was _______ that the happy couple would want to have children and become a family."

"این _______ بود که زوج خوشبخت می خواهند بچه دار شوند و یک خانواده شوند."

What do you think?

نظر شما چیست؟

Remember we said "it's going to happen", and "it's going to happen" is inevitable.

به یاد داشته باشید که گفتیم "این اتفاق خواهد افتاد" و "این اتفاق خواهد افتاد" اجتناب ناپذیر است.

It's inevitable it's going to happen.

این اجتناب ناپذیر است که این اتفاق می افتد.

Number five, "The coach made the correct something..."

شماره پنج، "مربی چیزی درست کرده است..."

Oh, sorry.

اوه، متاسفم.

I made a mistake.

من اشتباه کردم

I was incorrect.

من نادرست بودم

"The coach made the incorrect something that Ronaldo was bad at soccer."

مربی اشتباه کرد که رونالدو در فوتبال بد بود.»

Are any of you guys soccer fans going to watch the World Cup?

آیا هیچکدام از شما بچه های هوادار فوتبال قصد تماشای جام جهانی را دارید؟

Okay.

باشه

"He made the incorrect assumption..."

"او فرض نادرست را انجام داد..."

Remember, "assumption" can mean guess.

به یاد داشته باشید، "فرض" می تواند به معنای حدس زدن باشد.

"...made the incorrect assumption about Ronaldo."

... در مورد رونالدو فرضی نادرست کرد.

Because we know he's one of the world's best.

چون می دانیم که او یکی از بهترین های جهان است.

All right, what about the next one?

بسیار خوب، در مورد بعدی چطور؟

"The lesson had a something effect on the students.

این درس روی دانش‌آموزان تأثیر داشت.

Many of them worked harder to become doctors."

بسیاری از آنها برای دکتر شدن بیشتر تلاش کردند.» پاسخ این موضوع

What could the answer be for this?

چه می تواند باشد؟

Could it be implication or profound?

آیا می تواند ضمنی یا عمیق باشد؟

What do you think?

نظر شما چیست؟

Well, if you said "profound", absolutely.

خوب، اگر گفتید "عمیق"، قطعا.

Right?

درسته؟

It had a strong effect.

تاثیر قوی داشت.

Remember we talked about "very great"?

یادتان هست در مورد «بسیار عالی» صحبت کردیم؟

Well, "profound" means very great, very great effect on the students.

خوب، "عمیق" به معنای تأثیر بسیار عالی، بسیار عالی بر دانش آموزان است.

Man, you got six out of seven.

مرد، شما شش از هفت گرفتید.

Maybe you don't need to watch this video again.

شاید لازم نباشد دوباره این ویدیو را تماشا کنید.

It still wouldn't hurt.

هنوز هم به درد نمی خورد

To get practice in.

برای شروع تمرین.

But if you're getting less than that, you've

اما اگر کمتر از آن دریافت می‌کنید،

made mistakes, you should go back already

اشتباهاتی مرتکب شده‌اید، باید از قبل به عقب برگردید،

because there's only one answer left, and you might not get that one right.

زیرا فقط یک پاسخ باقی مانده است و ممکن است آن یکی را درست نگیرید.

So, you know, watch the video, get practice.

بنابراین، می دانید، ویدیو را تماشا کنید ، تمرین کنید.

Last one.

آخری

"Ferial's husband left a note about dinner."

شوهر فریال در مورد شام یادداشتی گذاشته است.

So, she didn't know if she was taking...

بنابراین، او نمی‌دانست که دارد یا نه...

Okay.

"...if he was taking her out for dinner or he was cooking dinner."

باشه.

"...اگر او را برای شام بیرون می آورد یا در حال پختن شام بود."

What would be the answer for that one?

پاسخ آن یکی چه خواهد بود؟

Well, if you're confused, if someone's making

خوب، اگر گیج شده‌اید، اگر کسی

dinner or taking you out for dinner, it's

شام درست می‌کند یا شما را برای شام بیرون می‌برد،

probably "ambiguous".

احتمالاً «مبهم» است.

And if you remember, "ambiguous" means not clear.

و اگر به خاطر داشته باشید، «ابهام» یعنی روشن نیست.

So, the letter he left with her wasn't clear,

بنابراین، نامه ای که برای او گذاشته بود واضح نبود،

so she was confused if she was going to be

بنابراین او گیج شده بود که آیا قرار است

going out for dinner and having a nice time, or he was making her dinner.

برای شام بیرون برود و اوقات خوشی داشته باشد، یا او دارد برایش شام درست می کند.

Who knows?

چه کسی می داند؟

It's ambiguous.

مبهم است.

Now, this quiz wasn't ambiguous.

حالا، این مسابقه مبهم نبود.

Seven out of seven means you learned, and I'm

هفت از هفت به این معنی است که شما یاد گرفته اید و من

sure you understood the story, which would

مطمئن هستم که شما داستان را درک کرده اید که

make you very happy, and it should.

شما را بسیار خوشحال می کند و باید.

Now, as I said, if you got less than, you know, four, three, two, watch it again.

حالا، همانطور که گفتم، اگر کمتر از چهار، سه، دو گرفتید، دوباره تماشا کنید.

It's all good.

همه چیز خوب است.

Anyway, I've been happy to teach you this lesson.

به هر حال من خوشحال شدم که این درس را به شما آموزش دادم.

I look forward to you coming back again, or going to www.engvid.com where you can watch

من مشتاقانه منتظرم که دوباره برگردید، یا به www.engvid.com بروید، جایی که می‌توانید

this or other LVC lessons that we have there

این یا سایر درس‌های LVC را که ما در آنجا داریم تماشا کنید

to help teach you words to make you go from

تا به شما کمک کنیم تا کلماتی را به شما آموزش دهیم تا شما را از

intermediate to advanced, beginner to

متوسط ​​به پیشرفته، مبتدی به

intermediate, all there, plus other great teachers.

متوسط، همه چیز در آنجا ببینید. ، به علاوه معلمان بزرگ دیگر.

So, I hope you enjoyed this lesson, and I hope you push subscribe because if this is

بنابراین، امیدوارم از این درس لذت برده باشید، و امیدوارم اشتراک را فشار دهید، زیرا اگر این

the third one you've watched because you've seen them before, clearly you're learning

سومین دوره‌ای است که تماشا می‌کنید چون قبلاً آن‌ها را دیده‌اید، واضح است که

something.

چیزی یاد می‌گیرید.

Well, I'm James for engVid.

خوب، من جیمز برای engVid هستم.

Have a good one.

خوب داشته باش

Talk to you soon.

زود باهات حرف بزن