Advanced English: 5 Idioms with Unexpected Histories

[Humming]

[زمزمه]

E! What's confusing you?

E! چه چیزی شما را گیج می کند؟

Oh, hi. James from engVid.

اوه، سلام. جیمز از engVid.

Listen.

گوش کن

E. wants to do this lesson with you, and it's kind of interesting.

E. می خواهد این درس را با شما انجام دهد و این یک جورهایی جالب است.

Because a lot of times, you'll do idioms. People will teach you idioms, right.

زیرا بسیاری از اوقات، اصطلاحات را انجام می دهید. مردم اصطلاحات را به شما یاد خواهند داد، درست است.

But he has an idea where we can use idioms as conversation starters.

اما او ایده ای دارد که در آن می توانیم از اصطلاحات به عنوان شروع کننده مکالمه استفاده کنیم.

Now how would we do this? Because everybody knows the idioms, right?

حالا چگونه این کار را انجام دهیم؟ چون همه اصطلاحات را می‌دانند، درست است؟

"It's raining like cats and dogs."

مثل سگ و گربه باران می بارد.

How do you start a conversation like that? You can't, really.

چگونه یک مکالمه را چنین شروع می کنید؟ شما نمی توانید، واقعا.

If it's raining, they're going to go, "Duh, yeah, it's raining."

اگر باران می بارد، آنها می روند، "اوه، آره، باران می آید."

But what happens if we gave you five idioms

اما چه اتفاقی می افتد اگر ما به شما پنج اصطلاحی بدهیم

that people probably don't know the total idiom?

که مردم احتمالاً کل اصطلاح را نمی دانند؟

Because it's been changed through time.

زیرا در طول زمان تغییر کرده است.

And with that change through time, sometimes it means the exact opposite of what they're using it for.

و با این تغییر در طول زمان، گاهی اوقات دقیقاً برعکس چیزی است که آنها از آن استفاده می کنند.

And that is a cool conversation starter.

و این یک شروع مکالمه جالب است.

You have a depth of knowledge that you can share with someone else.

شما دانش عمیقی دارید که می توانید آن را با شخص دیگری به اشتراک بگذارید.

So I'm going to give you the first one when we go to the board.

بنابراین وقتی به هیئت می رویم اولین مورد را به شما می دهم.

Now, I'm going to give you the idiom as it's supposed to be, okay?

حالا، می‌خواهم این اصطلاح را همانطور که باید باشد به شما می‌دهم، باشه؟

But then I'm going to write what people say,

اما بعد می‌خواهم آنچه مردم می‌گویند را بنویسم،

so you can see the difference between what

تا بتوانید تفاوت بین آنچه

is said and what it used to be, and then we can

گفته می‌شود و آنچه قبلا بوده است را ببینید، و سپس می‌توانیم به

quickly discuss why it might be the opposite

سرعت بحث کنیم که چرا ممکن است برعکس باشد

or it has greater information that's given, and you'll see people go, "Hmm.

یا اطلاعات بیشتری ارائه شده است، و مردم را خواهید دید که می‌گویند، "هوم.

I never knew that."

من هرگز این را نمی دانستم."

And that makes you look smart.

و این باعث می شود شما باهوش به نظر برسید.

And that's what we want.

و این چیزی است که ما می خواهیم.

Not that you're smart.

نه اینکه باهوشی

That people take interest in you because you can bring something new to them.

اینکه مردم به شما علاقه مند می شوند زیرا می توانید چیز جدیدی را برای آنها به ارمغان بیاورید.

So let's go to the board, shall we?

پس بیایید به هیئت مدیره برویم، می توانیم؟

Okay, so here is some blood.

خوب، پس اینجا مقداری خون است.

I know, not pretty, but some blood, and there's some water causing ripples.

می دانم، زیبا نیست، اما مقداری خون، و مقداری آب وجود دارد که موج می زند.

So we got blood and water.

پس خون و آب گرفتیم.

Why am I showing that?

چرا این را نشان می دهم؟

Well, in Western society, specifically North

خوب، در جامعه غربی، به ویژه در

American and, you know, English society, or,

آمریکای شمالی و، می دانید، جامعه انگلیسی، یا، می

you know, England, the island, the British

دانید، انگلستان، جزیره،

Isles, they love to say this particular idiom.

جزایر بریتانیا، آنها دوست دارند این اصطلاح خاص را بگویند.

However, this was the original.

با این حال، این اصلی بود.

"The blood of the covenant is thicker than the water of the room, the room, the womb."

خون عهد غلیظتر از آب اتاق و اتاق و رحم است.

A womb is like a room, but not really.

رحم مانند یک اتاق است، اما در واقع نه.

Okay, so a lot of complicated language here.

خوب، خیلی زبان پیچیده اینجاست.

So you might be like, "What the heck?"

بنابراین شما ممکن است مانند "چه جهنمی؟"

Well, when you have a covenant, it's sort of people coming together and making a vow

خوب، وقتی عهد و پیمانی دارید، این است که یک جورهایی دور هم جمع می شوند و

or a promise to each other to be like brothers.

به هم عهد یا قول می دهند که مثل برادر باشند.

Right?

درسته؟

So you say, "You are like my brother, and I'm your brother.

پس می گویی: "شما مثل برادر من هستید و من برادر شما هستم.

We will work together."

ما با هم کار خواهیم کرد."

It's a covenant.

این یک عهد است.

It's the agreement we make with each other.

این توافقی است که ما با یکدیگر می بندیم.

We are not related.

ما نسبتی نداریم.

Right?

So we make an agreement with each other to work as family.

درسته؟

بنابراین ما با یکدیگر توافق می کنیم که به عنوان خانواده کار کنیم.

Okay?

باشه؟

But this is something you find and you choose.

اما این چیزی است که شما پیدا می کنید و انتخاب می کنید.

This is the important part.

این قسمت مهم است.

Right?

درسته؟

Now, when you look at "water of the womb", I've gained a bit of weight, so just leave

حالا وقتی به «آب رحم» نگاه می‌کنید، وزنم کمی افزایش یافته است، پس

me alone.

Okay?

تنهام بگذارید.

باشه؟

I'm not going on "obsempic", whatever.

من به هر حال "Obsempic" نمی روم.

The womb is when a woman is pregnant, she has a big belly.

رحم زمانی است که زن باردار است، شکم بزرگی دارد.

Okay?

باشه؟

Well, you're inside of that.

خوب، شما در درون آن هستید.

And when you're inside the womb, you share your mother's water, because it's water.

و وقتی درون رحم هستی، از آب مادرت شریک می‌شوی، چون آب است.

So what this is saying, "The blood of the covenant is thicker than the water of the

بنابراین آنچه که این می گوید: "خون عهد غلیظ تر از آب

womb", is kind of true, because blood is...

رحم است"، به نوعی درست است، زیرا خون ...

got more stuff in it than water.

بیشتر از آب در آن است.

But the idea is the friends that you make...

اما ایده این است که دوستانی که پیدا می‌کنید...

the friends that you make and the people you

دوستانی که پیدا می‌کنید و افرادی که با آنها

call that you decide to be your family actually

تماس می‌گیرید و تصمیم می‌گیرید که خانواده‌تان باشند، در واقع

have a stronger connection for you and are

ارتباط قوی‌تری با شما دارند و

better than the water of the womb than family

از آب رحم بهتر از خانواده‌تان هستند

you have.

.

So it's not just your mother.

پس فقط مادرت نیست.

But they're saying if you have family that

اما آنها می گویند اگر خانواده ای دارید که

you were born into, and you have family that

در آن متولد شده اید، و خانواده ای دارید که

you have created, decided to create through people from work or friends that you have

ایجاد کرده اید، تصمیم گرفته اید از طریق افرادی از محل کار یا دوستانی که

met, those bonds are stronger and they should

ملاقات کرده اید ایجاد کنید، این پیوندها قوی تر هستند و باید

be stronger, because you decided to make them.

قوی تر باشند، زیرا شما تصمیم گرفت آنها را بسازد.

When you were born into a family, you were just born into it.

وقتی در خانواده ای به دنیا آمدید، تازه در آن به دنیا آمده اید.

But when you make a decision, you've consciously

اما وقتی تصمیمی می‌گیرید، آگاهانه

thought about it, so they probably share more

به آن فکر کرده‌اید، بنابراین احتمالاً ارزش‌های بیشتری با

of your values.

Yeah?

شما دارند.

آره؟

Cool?

باحال؟

Well, here's the funny thing.

خب، چیز خنده دار اینجاست.

[Clears throat]

[گلو را پاک می کند]

The saying today is this.

ضرب المثل امروز این است.

"Blood is thicker than water".

"خون غلیظ تر از آب است".

Now, we know blood is thicker than water,

اکنون، ما می‌دانیم که خون غلیظ‌تر از آب است،

but they've changed it to mean that family...

اما آنها آن را به این معنا تغییر داده‌اند که خانواده...

the bonds of family are thicker than the water that you share amongst your friends.

پیوندهای خانوادگی از آبی که در میان دوستان خود به اشتراک می‌گذارید، ضخیم‌تر است.

But as you can see, that's not what the original idea...

اما همانطور که می بینید، ایده اصلی این نیست...

I'm going to say the original intent or the original idea was.

من قصد دارم بگویم هدف اصلی یا ایده اولیه بوده است.

It was to say that the choices you make to create a family are...

این بود که بگوییم انتخاب‌هایی که برای ایجاد خانواده می‌کنید...

create stronger bonds than just being born into a family that you had no choice.

پیوندهای محکم‌تری ایجاد می‌کنند تا اینکه فقط در خانواده‌ای متولد شوید که چاره‌ای نداشتید.

So today, they...

پس امروز، آنها...

It means the exact opposite of what it was supposed to be.

یعنی دقیقا برعکس آن چیزی که قرار بود باشد.

Cool, huh?

باحال، ها؟

There's your conversation starter.

شروع کننده مکالمه شما اینجاست.

Because when you walk up to me and go, "Have

چون وقتی به سمت من می‌روی و می‌روی، "

you ever heard that saying, 'The blood is

تا به حال این جمله را شنیده‌ای که "خون

thicker than water'?" and I go, "Yeah?"

غلیظ‌تر از آب است"؟ و من می گویم: "آره؟"

I go, "That's not what it originally was.

من می گویم: "این چیزی نیست که در ابتدا بود.

I'm going to say right away, 'What do you mean?'"

من فوراً می گویم "منظورت چیست؟"

and I get to start talking to you, and you get to go...

و شروع به صحبت با شما می کنم و شما باید بروید...

They will say, "Wow, I didn't know that.

آنها می گویند: وای، من نمی دانستم که

You started a great conversation."

شما یک گفتگوی عالی را شروع کردید.

Well, I promised you five.

خب من بهت قول دادم پنج تا

This is just number one.

این فقط شماره یک است.

Are you ready?

آیا شما آماده اید؟

Let's go see what number two looks like.

بیایید بریم ببینیم شماره دو چگونه است.

Okay, number two is interesting because in the

بسیار خوب، شماره دو جالب است زیرا در

last few years or last decade or so, we've...

چند سال اخیر یا دهه گذشته یا بیشتر، ما ...

We've heard this many times when you find a CEO of a company has done something bad,

بارها این را شنیده ایم که می بینید مدیر عامل یک شرکت کار بدی انجام داده است

or a police department has done something bad, or a politician has done...

یا اداره پلیس انجام داده است. یک کار بد، یا یک سیاستمدار انجام داده است...

Yeah, no, it's always bad.

آره، نه، همیشه بد است.

And what they usually say was...

و آنچه معمولاً می گویند این بود که ...

The leader of these particular groups will get up and say, "It's a few bad apples."

رهبر این گروه های خاص بلند می شود و می گوید: "این چند سیب بد است."

And what they mean by that is...

و منظور آنها از آن این است که...

Let's see, let's see.

بیایید ببینیم، بیایید ببینیم.

It's a few bad apples.

این چند سیب بد است.

See, there's the apple.

ببینید، سیب آنجاست.

A few bad apples.

چند سیب بد آنجا

It's a little rotten there, right?

کمی پوسیده است ، درست است؟

It's a few bad apples, meaning it's only one or two, so what's the problem?

این چند سیب بد است، یعنی فقط یکی دو تا است، پس مشکل چیست؟

Well, the original idiom wasn't that, because

خوب، اصطلاح اصلی این نبود، زیرا

the original idiom understood something that's

اصطلاح اصلی چیزی را می فهمید که

not usually talked about, and that's this.

معمولاً در مورد آن صحبت نمی شود و آن این است.

The original idiom was "a few bad apples spoil

اصطلاح اصلی "چند سیب بد دسته را خراب می کند

the bunch", meaning if you have one bad actor,

" بود، به این معنی که اگر یک بازیگر بد،

one bad person in a group, they will make the whole group bad.

یک نفر بد در یک گروه داشته باشید، آنها کل گروه را بد می کنند.

And why would they make them bad?

و چرا آنها را بد می کنند؟

Does it mean they're all going to be terrible individuals?

آیا این بدان معناست که همه آنها افراد وحشتناکی خواهند بود؟

No.

نه.

But because they don't do anything about that

اما از آنجایی که آنها هیچ کاری در مورد آن

one bad apple, they allow that bad apple to

یک سیب بد انجام نمی دهند، به آن سیب بد اجازه می دهند

keep doing things and it ruins the group, so you end up not trusting politicians, not

کارها را ادامه دهد و این گروه را خراب می کند، بنابراین شما در نهایت به سیاستمداران اعتماد نمی کنید، به

trusting police, not trusting company presidents,

پلیس اعتماد نمی کنید، به رؤسای شرکت ها اعتماد نمی کنید،

because that one bad apple, like they say,

زیرا یک سیب بد، همانطور که می گویند،

it's just one, the actual saying is "No, no, no.

فقط یکی است، ضرب المثل واقعی این است: "نه، نه، نه.

Even one will destroy everything."

حتی یکی همه چیز را نابود می کند."

So, we have to be careful not to let one bad apple there.

بنابراین، ما باید مراقب باشیم که یک سیب بد آنجا را نگذاریم.

Yeah?

آره؟

Cool?

So, a few bad apples spoil the bunch.

باحال؟

بنابراین، چند سیب بد خوشه را خراب می کند. از

Use that in your next conversation.

آن در مکالمه بعدی خود استفاده کنید .

And I'm back.

و من برگشتم.

Okay, so let's do number three, shall we?

خوب، پس بیایید شماره سه را انجام دهیم، می توانیم؟

Well, with number three, this is rather interesting,

خوب، با شماره سه، این نسبتاً جالب است،

because in the old days, there was sort of

زیرا در روزهای قدیم، چیزی

like - well, not in the old days.

شبیه به آن وجود داشت - خوب، در قدیم نبود.

Today, we insult people in a way who have - know a little about a lot of things, but

امروز، ما به افرادی توهین می کنیم که می دانند - در مورد خیلی چیزها کمی می دانند، اما

not a lot about one thing.

در مورد یک چیز زیاد نمی دانند.

In fact, we praise people who have a PhD,

در واقع، ما از افرادی که مدرک دکترا دارند تمجید می کنیم،

you know, they know one thing really, really

می دانید، آنها یک چیز را واقعاً

well that's very, very narrow, right?

خوب می دانند که بسیار بسیار محدود است، درست است؟

And that's really cool, because knowledge is cool.

و این واقعاً جالب است، زیرا دانش جالب است.

For myself, like, I'm not, like, that PhD type.

برای خودم، مثلاً من آن نوع دکترا نیستم.

I'm more like a jack-of-all-trades.

من بیشتر شبیه یک جک از همه کارها هستم.

And what I mean by that is I - I mean, I teach some yoga, so I know yoga.

و منظور من از آن من است - منظورم این است که من مقداری یوگا آموزش می دهم، بنابراین یوگا را بلدم. من

I know some meditation.

کمی مدیتیشن بلدم

Clearly, I teach English, but I'm not the

واضح است که من انگلیسی تدریس می‌کنم ، اما

definitive - I'm not the person for each one

قطعی نیستم - من فردی برای هر یک

of these things.

از این چیزها نیستم.

So, I'm more of a jack-of-all-trades.

بنابراین، من بیشتر اهل تجارت هستم.

And when you look at here, we have this saying

و وقتی به اینجا نگاه می کنید، این ضرب المثل را داریم

that we use in modern society, which is "Jack

که در جامعه مدرن به کار می بریم ، که عبارت است از "جک

of all trades, master of none", which would be me.

همه کارها، ارباب هیچ" که می توانم من باشم. ما

We're not all masters.

همه استاد نیستیم

There might be one thing we know a lot about, but you know, that's life.

ممکن است یک چیز وجود داشته باشد که ما در مورد آن زیاد می دانیم، اما می دانید، این زندگی است. با این حال،

The funny thing is, though, this insult, "Jack

نکته خنده دار این است که این توهین، "Jack

of all trades, master of none", that wasn't

of all trades, master of none"

the original.

اصل نبود.

Nope, not at all.

نه، به هیچ وجه.

The original idiom went like this.

اصطلاح اصلی به این صورت بود.

"Jack of all trades, master of none" - so far,

"Jack of all trades, master of none" - تا اینجا

so good - "though oftentimes better than a

خیلی خوب است - "اگرچه اغلب اوقات بهتر از

master of one."

یک استاد."

What?

چی؟

Yeah, because here's what happens.

بله، چون اتفاقی که می افتد اینجاست.

You've got a house, okay?

تو خونه داری، باشه؟

Rain comes in, breaks your house, okay?

باران می آید، خانه شما را می شکند، باشه؟

So, all of a sudden, the pipes are broken, electricity's everywhere.

بنابراین، ناگهان، لوله ها شکسته می شوند، برق همه جا را فرا می گیرد.

You're like, "Oh no!" from Home Alone.

شما مانند "اوه نه!" از تنهایی در خانه

You won't remember this movie.

این فیلم را به خاطر نمی آورید

"Oh no, my house.

"اوه نه، خانه من.

I've got to call someone."

باید به کسی زنگ بزنم."

So, you call the master plumber.

بنابراین، شما با استاد لوله کش تماس بگیرید.

He comes, he goes, "I will fix the water."

می آید، می رود آب را درست می کنم.

Fixes the water for you.

آب را برای شما درست می کند.

Brilliant.

درخشان

And then you go, "What about the electricity in the wood?"

و سپس می‌روید، "در مورد برق موجود در چوب چطور؟" می

He goes, "I am a master of water, that's it."

رود من استاد آب هستم همین.

What's going to happen to your house?

چه اتفاقی قرار است برای خانه شما بیفتد؟

Now, if you call Jack - Jack trades - he'll

حالا اگر به جک زنگ بزنی - جک معامله می‌کند - می‌آید

come over and go, "Okay, I can fix the water.

و می‌رود، "باشه، می‌توانم آب را درست کنم.

I'll fix the electricity.

برق را درست می‌کنم.

And I'll fix the roof."

و سقف را درست می‌کنم."

He may not be a master, but in this case, he's better than the master of one.

او ممکن است استاد نباشد، اما در این مورد، او از استاد یکی بهتر است.

Yeah?

آره؟

So, it's funny how, in time or over time,

بنابراین، خنده‌دار است که چگونه جک کوچولوی بیچاره، با گذشت زمان یا در طول زمان،

poor little Jack got switched from being the

از

hero to the villain.

قهرمان شدن به شرور تبدیل شد.

Funny what time does.

خنده دار است که زمان چه می کند.

Anyway, let's go to number four.

به هر حال بریم سر شماره چهار.

I think it's four?

Four.

فکر کنم چهار تا باشه؟

چهار

So, we're getting there.

بنابراین، ما به آنجا می رسیم.

We're at number four.

ما در شماره چهار هستیم

Conversation starters, especially since you're

شروع کننده مکالمه، به خصوص از آنجایی که شما

a person learning the language and you're

فردی هستید که زبان را یاد می‌گیرید و به

going to educate people who speak the language.

افرادی که به آن زبان صحبت می‌کنند آموزش می‌دهید.

And I promise you they'll have a smile on their face because they didn't know that,

و من به شما قول می دهم که لبخندی بر لب داشته باشند، زیرا آنها این را نمی دانستند،

because they're going to steal it from you, and they're going to put it in their pocket

زیرا آنها آن را از شما می دزدند، و آنها را در جیب خود می گذارند

and use it in another conversation.

و در گفتگوی دیگری از آن استفاده می کنند.

Good on you.

So, let's go to the board and find out what number four is, because, you know, you and

خوش به حال شما

بنابراین، بیایید به تابلو برویم و دریابیم که عدد چهار چیست، زیرا، می‌دانید، من و

I think alike because we agree that being good at English is good for life.

شما یکسان فکر می‌کنیم، زیرا موافقیم که خوب بودن در زبان انگلیسی برای زندگی خوب است.

Right?

درسته؟

Whoa, look at that.

اوه، به آن نگاه کنید.

See?

Great minds think alike.

ببینید؟

ذهن های بزرگ یکسان فکر می کنند.

That's number four.

این شماره چهار است.

Well, that's what we say today, but that's not what the original saying was.

خوب، این چیزی است که ما امروز می گوییم، اما این چیزی نیست که گفته اصلی بود. نه آقا باب

No sirree bob.

What the original saying was this, because you'll notice this is great minds, and this

حرف اصلی این بود، زیرا متوجه خواهید شد که این ذهن‌های بزرگ هستند و

is this other group.

این گروه دیگر هستند.

What other group?

چه گروه دیگری؟

Great minds think alike.

ذهن های بزرگ یکسان فکر می کنند.

They agree.

آنها موافق هستند.

Though fools seldom differ.

اگرچه احمق ها به ندرت با هم تفاوت دارند.

A fool is an idiot.

احمق یک احمق است.

Stupid person.

Dummy.

آدم احمق

ساختگی.

Dumbass.

دامباس

That's what a fool is.

احمق یعنی همین

Yep, that's what that is.

بله، همین است.

And "though fools seldom differ", that

و «اگرچه احمق ها به ندرت با هم تفاوت دارند»، این بدان

means seldom is, like, rarely, almost never.

معناست که به ندرت، مانند، به ندرت، تقریباً هرگز.

Right?

درسته؟

As you go...

Well, James, I'm confused.

همینطور که می روی...

خب جیمز، من گیج شدم.

If great minds think alike and fools seldom differ, how can I tell a difference?

اگر ذهن های بزرگ یکسان فکر می کنند و احمق ها به ندرت با هم تفاوت دارند، چگونه می توانم تفاوت را تشخیص دهم؟

Oh, here's how you tell a difference, pal.

اوه، این نحوه تفاوت شماست، رفیق.

We have people called scientists.

ما افرادی به نام دانشمند داریم.

Not saying they're always right, but usually they have a method.

نمی گویند همیشه حق با آنهاست، اما معمولاً روشی دارند.

You ask a question, you prove it, called a hypothesis.

شما یک سوال می پرسی، آن را ثابت می کنی که به آن فرضیه می گویند.

You have a theory, hypothesis.

شما یک نظریه، فرضیه دارید.

You work it through, and you see the result.

شما از طریق آن کار می کنید و نتیجه را می بینید.

And then when you do it, it's called peer

و بعد وقتی این کار را می‌کنید، به آن

review, someone else goes, "Well, maybe you're

بررسی همتا می‌گویند، یکی دیگر می‌گوید : "خب، شاید حق با شما باشد

right, maybe you're wrong.

، شاید اشتباه می‌کنید.

I'll do it too."

من هم این کار را انجام می‌دهم."

They take your method and see.

روش شما را می گیرند و می بینند.

Now, if a few people get it right, they go, "By Jove, it's correct.

حالا، اگر چند نفر درست متوجه شوند، می‌گویند: "به جوو، درست است.

We agree with you.

ما با شما موافقیم.

And we think alike because we followed a method to check that this is true."

و ما یکسان فکر می کنیم، زیرا ما روشی را دنبال کردیم تا صحت این موضوع را بررسی کنیم."

Now, fools, y'all fools don't do that.

حالا، احمق ها، همه احمق ها این کار را نمی کنند.

No, sorry, Bob, we don't.

نه، متاسفم، باب، ما این کار را نمی کنیم.

We just agree.

ما فقط موافقیم

You say it's black, I say it's white.

شما می گویید سیاه است، من می گویم سفید است. ما

We just agree with everything.

فقط با همه چیز موافقیم.

Don't ask no questions.

هیچ سوالی نپرس

We all the same.

ما همه همینطوریم

This is not to embarrass anyone from any particular part of the world.

این برای شرمساری کسی از هر نقطه خاصی از جهان نیست.

Southern United States.

جنوب ایالات متحده.

Anyway, when we say fools seldom differ, it means they just agree because they agree.

به هر حال، وقتی می گوییم احمق ها به ندرت با هم تفاوت دارند، به این معنی است که آنها فقط موافق هستند زیرا موافق هستند.

They have no methodology.

روش شناسی ندارند.

It's just somebody said this is this, so they go...

فقط یکی گفته این است، پس می روند...

If they said it, it must be right.

اگر گفته اند، باید درست باشد.

Got to be careful of that.

باید مراقب آن بود

So, when we look at it, this is what people say great minds think alike, but the fool

بنابراین، وقتی به آن نگاه می کنیم، این همان چیزی است که مردم می گویند ذهن های بزرگ یکسان فکر می کنند، اما احمق ها می

saying to make sure you're not a fool, right?

گویند مطمئن شوید که احمق نیستید، درست است؟

Dumbass.

دامباس

Don't want to be this.

نمی خواد این باشه

See if there's a method, then you're a great mind.

ببینید آیا روشی وجود دارد، پس شما یک ذهن عالی هستید.

But if you're just agreeing because you agree with the group, you're a fool.

اما اگر فقط به این دلیل موافق هستید که با گروه موافق هستید، احمقی هستید.

And I'm back with the fifth and final one for you.

و من با پنجمین و آخرین مورد برای شما برگشتم.

Man's best friend may be a dog, but a dog has

بهترین دوست انسان ممکن است یک سگ باشد، اما یک سگ

never betrayed you by telling you where...

هرگز به شما خیانت نکرده است که به شما بگوید کجا هستید... به

Telling people where you're...

مردم بگوید کجا هستید...

Don't worry about that.

نگران این نباشید.

Just going to move on.

فقط قراره ادامه بدم

The cat.

گربه

The domesticated cat.

گربه اهلی.

Beloved and hated by many people.

محبوب و منفور بسیاری از مردم.

It has its own idiom, and do you know this idiom is also incorrect?

این اصطلاح خاص خود را دارد و آیا می دانید این اصطلاح نیز نادرست است؟

That's right.

درست است.

See, today we say curiosity killed the cat.

ببینید، امروز می گوییم کنجکاوی گربه را کشت.

That's when people say it's none of your business.

آن وقت است که مردم می گویند به شما ربطی ندارد.

Stay out of your business.

از کسب و کار خود دور بمانید

Stay in your lane.

در لاین خود بمانید

Don't ask questions.

سوال نپرس

Because curiosity can get you killed.

زیرا کنجکاوی می تواند شما را به قتل برساند.

You ask too many questions.

خیلی سوال میپرسی

But do you know that's not what the original one was?

اما آیا می دانید که این همان چیزی نیست که نسخه اصلی بود؟

No, no, no, no.

نه، نه، نه، نه.

See?

They said curiosity killed the cat, but the actual original idiom was curiosity killed

ببینید؟

آنها گفتند کنجکاوی گربه را کشت، اما اصطلاح اصلی واقعی این بود که کنجکاوی

the cat, but satisfaction brought him back.

گربه را کشت، اما رضایت او را برگرداند.

I'm back.

من برگشتم

That's right.

درست است.

What the idiom was trying to say was the act

آنچه این اصطلاح می‌خواست بگوید این بود که

of asking questions, investigating, like being

سؤال پرسیدن، تحقیق کردن، مانند

a scientist, does cause you trouble.

دانشمند بودن، برای شما دردسر ایجاد می‌کند.

However, it is well worth it to ask the question to get the answer.

با این حال، ارزش آن را دارد که برای دریافت پاسخ، سؤال را مطرح کنید.

It will bring you a satisfaction that will make you happy.

رضایتی را برای شما به ارمغان می آورد که شما را خوشحال می کند.

See?

ببینید؟

But I got another little tidbit, because remember I said conversation starter?

اما من یک نکته کوچک دیگر دریافت کردم، زیرا یادتان هست که گفتم شروع کننده مکالمه؟

And I told you, remember the jack one, that you're not a master?

و بهت گفتم جک رو یادت هست که استاد نیستی؟

Now you've become a master, my friend, because

حالا تو استاد شدی دوست من، چون

not only will you say this one, satisfaction

نه تنها این یکی را می گویی، بلکه رضایت

brought it back, you're going to say, "But did you know that wasn't the original one?"

دوباره آن را به ارمغان می آورد، می خواهی بگویی، "اما می دانستی که این اولی نبود؟"

They go, "What?

Tell me more."

آنها می گویند: "چی؟

بیشتر بگو."

The actual one was care killed the cat.

مورد واقعی این بود که مراقبت از گربه کشته شد.

What does that have to do with anything?

چه ربطی به چیزی داره؟

My friend, hold for a second, and I'll explain to you.

دوست من، یک لحظه صبر کن ، من برایت توضیح می دهم.

Originally, they were talking about caring, meaning worrying, kills the cat.

در اصل، آنها از مراقبت صحبت می کردند ، یعنی نگران کردن، گربه را می کشد.

And over time, Shakespeare and other things,

و با گذشت زمان، شکسپیر و چیزهای دیگر،

they changed and evolved to curiosity killed

آنها تغییر کردند و تکامل یافتند تا کنجکاوی

the cat, but satisfaction brought it back,

گربه را کشت، اما رضایت دوباره آن را به ارمغان آورد،

and then they finally came to curiosity killed

و سپس آنها در نهایت به کنجکاوی رسیدند که

the cat, which has nothing to do with the original one.

گربه را کشتند، که هیچ ربطی به گربه اصلی ندارد.

But now you know, and knowing is half the battle.

اما اکنون می دانید، و دانستن نیمی از نبرد است.

Husk GI Joe.

Husk GI Joe.

Anyway, listen, my time is up.

به هر حال گوش کن، وقت من تمام شده است.

I gotta go.

من باید بروم

It's dark out.

I gotta get home before, you know, you know, the wolves get me.

بیرون تاریک است

من باید قبل از این به خانه برگردم، می دانید، می دانید، گرگ ها مرا می گیرند.

So, you got 1, 2, 3, 4, 5, right?

بنابراین، شما 1، 2، 3، 4، 5 گرفتید، درست است؟

What was the first one we did?

اولین کاری که انجام دادیم چی بود؟

Remember the first one?

اولی رو یادتونه؟

I don't remember the first one.

اولی رو یادم نیست

What was the first one?

اولی چی بود؟

Oh, geez, I forgot.

اوه عزیزم یادم رفت

1, 2, 3, 4, 5.

1، 2، 3، 4، 5.

What is the hell?

جهنم چیست؟

What did Jack do?

جک چه کرد؟

Jack and Gill went up the hill to get a payload.

جک و گیل برای گرفتن محموله از تپه بالا رفتند.

No, freak, no, no, no, no.

نه، عجيب، نه، نه، نه، نه.

Cats, cats, cats in the cradle and the silver spoon.

گربه، گربه، گربه در گهواره و قاشق نقره ای.

We've got the one with the jack-of-all-trades,

ما آنی را داریم که در همه جا کار می کند،

we've got the cat and the curiosity, we've

گربه و کنجکاوی را داریم،

got the rotten apple, we've got the blood

سیب گندیده را داریم، خون

of the covenant, and we've got similar minds

عهد را داریم، و چیزهایی مشابه داریم. ذهن ها

thinking together, right?

با هم فکر می کنند، درست است؟

You got all five.

تو هر پنج تا رو گرفتی

Go through the video, go through them again.

ویدیو را مرور کنید، دوباره آنها را مرور کنید.

Make sure you get the explanation, right, for why they're opposites, because that's

مطمئن شوید که توضیح می دهید، درست است، چرا آنها متضاد هستند، زیرا این

the part that will make the interesting conversation, right?

بخشی است که مکالمه جالبی را ایجاد می کند، درست است؟

Just saying the whole thing, you know, the blood of the covenant is thicker than the

همین که بگویم، می دانی، خون عهد غلیظ تر از

water of the womb.

آب رحم است.

They don't care because they don't know how it's been changed and how you can explain

آنها اهمیتی نمی دهند زیرا نمی دانند چگونه تغییر کرده است و چگونه می توانید توضیح دهید

that those relationships and bonds are important.

که این روابط و پیوندها مهم هستند.

Anyway, I did number five for a reason.

به هر حال من شماره پنج را به دلایلی انجام دادم.

Curiosity killed the cat, but satisfaction

کنجکاوی گربه را کشت، اما رضایت

brought it back, because that is you, my friend.

او را برگرداند، زیرا این تو هستی، دوست من.

You come back to this channel again and again

شما بارها و بارها

to learn new idioms, grammar, phrases, meet

برای یادگیری اصطلاحات، گرامر، عبارات جدید، آشنایی با

new teachers, and get good at your English, and I'm proud of you.

معلمان جدید و کسب مهارت در زبان انگلیسی خود به این کانال باز می گردید و من به شما افتخار می کنم.

Anyway, listen, I'm satisfied you got from this lesson.

به هر حال گوش کن، از این درس راضی هستم.

Please go to www.engvid.com and subscribe.

لطفا به www.engvid.com بروید و مشترک شوید.

It helps us with the algorithm so we can bring more of these videos to you.

این به ما در الگوریتم کمک می کند تا بتوانیم تعداد بیشتری از این ویدیوها را برای شما بیاوریم.

I know you smiled and had fun.

میدونم لبخند زدی و لذت بردی

Don't deny it.

انکارش نکن به

I'll see you soon, okay?

زودی می بینمت، باشه؟

Have a great day.

روز خوبی داشته باشید.

What was the first one?

اولی چی بود؟