How to stay motivated to learn

I just don't feel like studying.

فقط حوصله درس خوندن ندارم

E, I'm with you.

E، من با شما هستم.

I don't feel like doing it.

حوصله انجامش ندارم

I have no motivation.

هیچ انگیزه ای ندارم

Hi.

سلام.

James from engVid.

جیمز از engVid.

I know that you're watching this channel because you want to learn English, but I also

من می دانم که شما این کانال را تماشا می کنید زیرا می خواهید انگلیسی یاد بگیرید، اما همچنین می

know because you're human that there have been many times when you just didn't feel

دانم که شما انسان هستید که بارها بوده است که حوصله

like doing it.

انجام آن را نداشته اید.

Perhaps this is one of those times you didn't want to study, but you put on this video in

شاید این یکی از آن مواقعی باشد که شما نمی خواستید مطالعه کنید، اما این ویدیو را قرار دادید به این

hopes that I can help you.

امید که بتوانم به شما کمک کنم.

Well, you're in luck because I'm going to.

خب تو خوش شانسی چون من میرم.

I'm going to give you four steps to help you get motivated to study English even when you

من قصد دارم چهار مرحله را به شما ارائه کنم تا به شما کمک کند حتی زمانی که

don't really feel like it.

واقعاً تمایلی به آن ندارید، انگیزه مطالعه زبان انگلیسی داشته باشید.

Because I've got a...

چون من یک ...

There's a guy named Archimedes, and what he said was "Give me a big enough lever".

مردی به نام ارشمیدس وجود دارد و چیزی که او گفت این بود که "یک اهرم به اندازه کافی بزرگ به من بده".

I'm paraphrasing, which means I'm not using the exact words.

من پارافریز می کنم، یعنی از کلمات دقیق استفاده نمی کنم.

So he talked about giving a big enough lever, or lever, and a fulcrum.

بنابراین او در مورد دادن یک اهرم یا اهرم به اندازه کافی بزرگ و یک نقطه تکیه صحبت کرد.

So this triangle is a fulcrum, something you can use.

بنابراین این مثلث یک نقطه تکیه گاه است، چیزی که می توانید از آن استفاده کنید.

He said you could move the world.

گفت تو می توانی دنیا را تکان بدهی.

Well, my thing is if I can get you to motivate yourself to study your English, you, too,

خوب، هدف من این است که اگر بتوانم به شما انگیزه بدهم که انگلیسی خود را مطالعه کنید، شما نیز

will be able to change your world or move your world.

می توانید دنیای خود را تغییر دهید یا دنیای خود را تغییر دهید.

So let's go to the board and find out what four crazy methods I have for you.

پس بیایید به تابلو برویم و دریابیم که من چه چهار روش دیوانه کننده برای شما دارم.

Now, these look really weird.

حالا اینها واقعا عجیب به نظر می رسند.

I know when you're looking at it, you're going "What the heck is all this?", but I promise

من می دانم که وقتی به آن نگاه می کنید، می گویید "ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه،) اما قول میدم

in the end it'll make sense.

در آخر منطقی باشه.

So the first thing I want you to do is think about why you're there and you don't want

بنابراین اولین کاری که از شما می خواهم این است که به این فکر کنید که چرا آنجا هستید و نمی خواهید

to do it.

این کار را انجام دهید.

Try and figure out why you wanted to do it in the first place.

سعی کنید و بفهمید که چرا می خواهید این کار را در وهله اول انجام دهید. می

You wanted to learn English...

خواستی انگلیسی یاد بگیری...

You wanted to learn English for a reason.

به دلیلی می خواستی انگلیسی یاد بگیری.

It could be for a vacation, it could be to meet some cute English girl, it could be for

این می تواند برای یک تعطیلات باشد، می تواند برای ملاقات با یک دختر انگلیسی بامزه باشد، می تواند برای

your job in a promotion, or it could be just because you like learning languages.

شغل شما در یک ترفیع باشد، یا فقط به این دلیل که دوست دارید زبان یاد بگیرید.

But you've got to get back to that why.

اما شما باید به این دلیل برگردید.

Why is important.

چرا مهم است.

There's a man named Simon Sinek who wrote a book, "Find Your Why", right?

مردی به نام سایمون سینک وجود دارد که کتابی با عنوان "چرا خود را پیدا کن" نوشت، درست است؟

And in this book, what he said was when we find our original why, we get passion.

و در این کتاب، آنچه او گفت این بود که وقتی دلیل اصلی خود را پیدا می کنیم، اشتیاق پیدا می کنیم.

We get passion.

It gives us energy.

ما اشتیاق پیدا می کنیم. به

ما انرژی می دهد.

It's the thing that drives us to change.

این چیزی است که ما را به تغییر سوق می دهد.

Sometimes that why is to change society to make it better, so it gives you that passion

گاهی به همین دلیل است که جامعه را تغییر دهید تا آن را بهتر کنید، بنابراین به شما شور و شوق

to fight.

مبارزه می دهد.

Well, we need to go back to that passion to get energy to help us with our motivation.

خوب، ما باید به آن اشتیاق برگردیم تا انرژی بگیریم تا با انگیزه به ما کمک کند.

So one of the first things I want you to do is find your why.

بنابراین یکی از اولین کارهایی که از شما می خواهم این است که چرایی خود را پیدا کنید.

Go back, sit down, take five seconds and think "Why did I want to do this in the first place?"

برگردید، بنشینید، پنج ثانیه وقت بگذارید و فکر کنید "چرا از اول می خواستم این کار را انجام دهم؟"

Instead of thinking "I have to do this", think about why I wanted to do it, how it was going

به جای فکر کردن به "من باید این کار را انجام دهم"، به این فکر کنید که چرا می‌خواستم این کار را انجام دهم، چگونه می‌توانست

to change my world, and why I found it important enough to start.

دنیای من را تغییر دهد، و چرا آن را برای شروع به اندازه کافی مهم یافتم.

That will at least get you moving a bit, because usually lacking motivation means you feel

این حداقل باعث می شود کمی حرکت کنید، زیرا معمولاً نداشتن انگیزه به این معنی است که احساس می کنید

stuck, unable to move, right?

گیر کرده اید، نمی توانید حرکت کنید، درست است؟

So we're going to find our goal, and this is important because without your why, it's

بنابراین ما هدف خود را پیدا خواهیم کرد، و این مهم است زیرا بدون چرایی شما،

like trying to fire a bow and arrow with your eyes closed.

مانند تلاش برای پرتاب یک تیر و کمان با چشمان بسته است.

You're going to miss the target.

شما هدف را از دست خواهید داد.

So we find our why, we find our goal, we fire, and we will find we usually hit what we aim

بنابراین، چرایی خود را پیدا می کنیم، هدف خود را پیدا می کنیم، شلیک می کنیم، و متوجه می شویم که معمولاً به چیزی که هدفمان است ضربه می زنیم

at, and it's getting what we desire, in this case, motivation to learn English.

، و آن چیزی است که می خواهیم، ​​در این مورد، انگیزه یادگیری زبان انگلیسی را بدست می آوریم.

Let's move to number two, emotions.

بیایید به شماره دو یعنی احساسات برویم. به

Finding your why, I told you, releases passion.

شما گفتم پیدا کردن چرایی اشتیاق را آزاد می کند.

Passion is an emotion.

اشتیاق یک احساس است.

Emotions have energy, but I want you to imagine your emotions as being an invisible wind,

احساسات انرژی دارند، اما من می‌خواهم احساسات خود را مانند یک باد نامرئی تصور کنید،

and I want you to imagine that you're trying to walk in this invisible wind, but it's very,

و می‌خواهم تصور کنید که می‌خواهید در این باد نامرئی راه بروید، اما این باد بسیار

very strong.

بسیار قوی است.

If you don't acknowledge, and that means pay attention to those emotions, and you don't

اگر تصدیق نکنید، و این بدان معناست که به آن احساسات توجه کنید، و

understand what they're trying to tell you, they're going to hold you back.

متوجه نمی‌شوید که آنها می‌خواهند به شما چه بگویند، شما را عقب نگه می‌دارند.

That's that invisible force, you know, your emotions.

این همان نیروی نامرئی است، می دانید، احساسات شما.

You cannot see them, you feel them, they have an effect on you.

شما نمی توانید آنها را ببینید، آنها را احساس می کنید، آنها روی شما تأثیر می گذارند.

There's a Dr. Steven Peters who has a book called The Chimp Paradox, and what he talks

دکتر استیون پیترز است که کتابی دارد به نام پارادوکس شامپانزه، و چیزی که درباره اش صحبت می کند

about is this chimp or this monkey inside your brain, right, is always trying to take

این است که این شامپانزه یا این میمون درون مغز شما، درست است، همیشه سعی می کند

care of you and protect you, and it tries to do that by giving you emotions to tell

از شما مراقبت کند و از شما محافظت کند، و سعی می کند این کار را انجام دهد. با دادن احساساتی که به شما می گوید یا

you to either fight, run, run is flee away, fight, or freeze.

بجنگید، فرار کنید، فرار کنید، بجنگید یا یخ بزنید.

Freezing is when we lack our motivation to do something.

انجماد زمانی است که انگیزه خود را برای انجام کاری نداشته باشیم.

We freeze, I don't want to do it.

ما یخ می زنیم، من نمی خواهم این کار را انجام دهم.

If we can just talk to ourselves and acknowledge those emotions and say, "Listen, I am afraid,

اگر بتوانیم فقط با خود صحبت کنیم و آن احساسات را بپذیریم و بگوییم: "گوش کن، می ترسم،

but I will take a step forward because doing so makes life better", or "I am anxious,

اما یک قدم به جلو برمی دارم زیرا انجام این کار زندگی را بهتر می کند" یا "من مضطرب هستم،

I won't do a good job, so I will study more and that will help me move forward", if we

کار خوبی انجام نمی دهم. بنابراین بیشتر مطالعه خواهم کرد و این به من کمک می کند تا به جلو بروم»، اگر

don't acknowledge or, you know, say, "Okay, these emotions are real, that wind is real",

اذعان نکنیم یا می دانی بگوییم «باشه، این احساسات واقعی است، آن باد واقعی است»،

they will hold us back.

ما را عقب می اندازند.

So we want to acknowledge our emotions because when we acknowledge our emotions, that

بنابراین ما می خواهیم احساسات خود را تصدیق کنیم زیرا وقتی احساسات خود را تصدیق می کنیم، آن

energy that is holding us back is given to us so we can fly forward.

انرژی که ما را عقب نگه می دارد به ما داده می شود تا بتوانیم به جلو پرواز کنیم.

Kind of cool, right?

یه جورایی باحاله، درسته؟

Just by saying, "Hey, I'm afraid", you can stop being afraid by saying, "I'm afraid,

فقط با گفتن "هی، من می ترسم"، می توانید با گفتن "من می ترسم،

and why am I afraid?" and thinking about what I can do to help my fear, because that little

و چرا می ترسم" از ترس خودداری کنید؟ و به این فکر کنم که چه کاری می توانم برای کمک به ترسم انجام دهم، زیرا آن

monkey we were talking about holding you back can then help you move forward.

میمون کوچکی که در مورد آن صحبت می کردیم می تواند به شما کمک کند تا جلوتر بروید.

Now, let's move from there, from acknowledging our emotions, finding our why, acknowledging

حال، بیایید از آنجا حرکت کنیم، از تصدیق احساساتمان، یافتن چرایی، تصدیق

our emotions.

احساساتمان.

A lot of you may not know this, but in North America we have something called the carrot

شاید بسیاری از شما این را ندانید، اما در آمریکای شمالی چیزی به نام هویج

and the stick.

و چوب داریم.

It's about a donkey, and we talk about how do you motivate a donkey.

این در مورد یک الاغ است، و ما در مورد اینکه چگونه به یک الاغ انگیزه می دهید صحبت می کنیم.

Now, if you're a parent and you love your children, the carrot is like giving them candy

حالا، اگر پدر و مادر هستید و فرزندانتان را دوست دارید، هویج مثل این است که به آنها آب نبات بدهید

and praise and saying nice things to get them to do something to motivate them.

و تمجید کنید و چیزهای خوبی بگویید تا آنها را وادار به انجام کاری برای ایجاد انگیزه کنید.

That's the carrot, do something good.

این هویج است، یک کار خوب انجام دهید.

And the stick is military, the stick of discipline.

و چوب نظامی است، چوب نظم و انضباط.

They won't listen, make them listen.

آنها گوش نمی دهند، مجبورشان کن گوش کنند.

Okay?

So, a lot of people think, "Okay, carrot and stick, but here I have it reversed.

باشه؟

بنابراین، بسیاری از مردم فکر می کنند، "بسیار خوب، هویج و چوب، اما در اینجا من آن را برعکس کردم.

It shouldn't be this way, it's usually reversed."

نباید اینطور باشد، معمولاً برعکس است."

First try the carrot, do something nice, then use the stick if that doesn't work.

ابتدا هویج را امتحان کنید، کار خوبی انجام دهید، سپس اگر کار نکرد، از چوب استفاده کنید.

Now, do you remember I talked about the emotions and feeling them?

حالا یادت می آید در مورد احساسات و احساسشان صحبت کردم؟

Well, one thing you can do with emotions here is you can take the bad emotions, which would

خوب، یک کاری که می‌توانید در اینجا با احساسات انجام دهید این است که می‌توانید احساسات بد را کنار بگذارید، که همان

be the stick, and we're going to maximize this, make the stick bigger, because what

چوب است، و ما می‌خواهیم این را به حداکثر برسانیم، چوب را بزرگ‌تر کنیم، زیرا کاری که

we want to do is make the person so afraid of what might happen that is bad if they don't

ما می‌خواهیم انجام دهیم این است که فرد را بسیار بترسانیم. در مورد آنچه ممکن است اتفاق بیفتد، اگر آنها

finish what they said they were going to do.

آنچه را که می خواهند انجام دهند را تمام نکنند، بد است.

What do I mean?

منظورم چیست؟

If you think of something like this, okay, I am getting a little bit fatter, and then

اگر به چیزی شبیه به این فکر می کنید، باشه، من دارم کمی چاق تر می شوم، و بعد می

you say, "Okay, well, what happens if I...

گویید، "باشه، خوب، چه اتفاقی می افتد اگر من...

That's not so bad.

آنقدرها هم بد نیست.

We know it's bad, but you don't care.

ما می دانیم که بد است، اما شما نمی دانید.

But what would happen if we said, "Hey, what if you kept eating bad foods, just kept eating

اما چه اتفاقی می‌افتد اگر بگوییم: "هی، اگر به خوردن غذاهای بد ادامه می‌دادی، فقط به خوردن

them, kept doing no exercise?"

آنها ادامه می‌دادی، ورزش نمی‌کردی؟"

We would go, "I'll get fatter and fatter, then I'll get heart problems and knee problems,

مشکلات قلبی و مشکلات زانو،

I might have a heart attack, I might die, I might not be able to take care of my family."

ممکن است حمله قلبی داشته باشم، ممکن است بمیرم، ممکن است نتوانم از خانواده‌ام مراقبت کنم.»

And it's like, "Do you want that to happen?"

و مثل این است که «می‌خواهی این اتفاق بیفتد؟»

You go, "No, no, no, no, no, no."

شما می‌گویید «نه، نه» نه، نه، نه، نه."

So we use the stick to get you to move and not the carrot.

بنابراین ما از چوب برای وادار کردن شما به حرکت استفاده می کنیم و نه هویج.

So by acknowledging it, one method we can do from acknowledging these emotions, first,

بنابراین با تأیید آن، یک روش می توانیم از تصدیق این احساسات انجام دهیم، اولاً،

if that doesn't work, that you say, "Okay, I acknowledge my emotion.

اگر کارساز نشد، شما می گویید، "باشه، من احساسم را تصدیق می کنم.

Let me work."

بگذارید کار کنم.»

Then you can say, "Okay, now imagine the worst thing that could happen.

سپس می توانید بگویید: «خوب، حالا بدترین چیزی را که ممکن است اتفاق بیفتد تصور کنید.

Why am I mentioning this?"

چرا این را ذکر می کنم؟"

Well, there's a guy named Dr. Jordan Peterson, and in his clinic, they did a study with a

خوب، یک پسر به نام دکتر جردن پیترسون وجود دارد، و در کلینیک او، آنها با یک موش مطالعه کردند

mouse.

And they had a maze for the mouse, you know, a maze, blah, blah, blah, blah, blah, blah,

. بلا، بلا، بلا، بل،

blah, blah, blah.

بل، بلا، بلا.

And they had some cheese, and the mouse was hungry.

و آنها مقداری پنیر داشتند و موش گرسنه بود.

And what they would do is they would time to see how long it took the mouse to go through

و کاری که آنها انجام می دادند این است که زمان می برند تا ببینند موش چقدر طول کشید تا از

the maze to get the cheese, and the hungry mouse did it pretty quickly.

پیچ و خم عبور کند تا به آن برسد. پنیر و موش گرسنه خیلی سریع این کار را انجام دادند

But do you know what made the mouse run even faster to get the cheese?

اما آیا می دانید چه چیزی باعث شد که موش برای گرفتن پنیر سریعتر بدود؟

You think they made the house...

فکر می کنید آنها خانه را درست کردند ...

The mouse...

Sorry.

The house...

موش ...

متاسفم.

خانه ...

The mouse even hungrier?

موش حتی گرسنه‌تر است؟

No.

نه،

They put a smell of a cat in the maze, and the mouse would run faster through the maze

آنها بوی گربه را در پیچ و خم می‌گذارند و موش

to escape the cat than when it was just hungry for cheese.

برای فرار از گربه سریع‌تر از زمانی که گرسنه پنیر بود، در پیچ و خم می‌دوید.

When it was just hungry for cheese, it was motivated, the carrot, to eat, but the cat,

وقتی فقط گرسنه پنیر بود، انگیزه داشت. هویج، برای خوردن، اما گربه،

the smell of the cat, and possibly the cat catching it, made it run even faster.

بوی گربه، و احتمالاً گربه که آن را گرفته بود، باعث شد که حتی سریعتر بدود.

So from there, they determined if you can think of what's the worst thing that could

بنابراین از آنجا، آنها تعیین کردند که آیا می توانید فکر کنید که بدترین چیزی که می تواند

happen and how you don't want that to happen, it's going to get you to move.

رخ دهد چیست و چگونه است. شما نمی خواهید این اتفاق بیفتد، این شما را وادار به حرکت می کند.

Now, I keep talking about emotion, emotion, emotion, and moving.

اکنون، من مدام در مورد احساس، عاطفه، عاطفه و حرکت صحبت می کنم.

There's a reason for that, and it's going to come up here where we look at E + M. When

دلیلی برای آن وجود دارد، و قرار است به اینجا بیاید که به E + M نگاه می کنیم. وقتی در

I was talking about emotion, if you separate the word "emotion", you're going to get something

مورد احساس صحبت می کردم، اگر کلمه "احساس" را جدا کنید، چیز جالبی به دست خواهید آورد

interesting, which is this, E = "energy", and motion actually means "motion".

، که این است: E = "انرژی" و حرکت در واقع به معنای "حرکت" است.

Okay?

باشه؟

By using these two tricks, we're trying to get the energy to get you into motion, because

با استفاده از این دو ترفند، سعی می کنیم انرژی لازم را برای حرکت شما به دست آوریم، زیرا

when you're mentally stuck, you become physically stuck.

وقتی از نظر ذهنی گیر می کنید، از نظر جسمی گیر می کنید.

But the reverse way of doing it is if you get your body active, then your mind will

اما راه معکوس این است که اگر بدن خود را فعال کنید، ذهن شما

become active.

فعال می شود.

I want you to imagine for a second or two a rocket, you know, a rocket ship, standing

می‌خواهم برای یک یا دو ثانیه یک موشک را تصور کنید، می‌دانید، یک کشتی موشکی،

there, and the rocket, you're hearing, "Five, four, three, two, one, we have blast off."

آنجا ایستاده است، و موشک، شما می‌شنوید، "پنج، چهار، سه، دو، یک، ما منفجر شدیم."

That rocket takes off with tremendous power, yeah?

آن موشک با قدرت فوق العاده بلند می شود، بله؟

We can use the energy in motion, right?

ما می توانیم از انرژی در حرکت استفاده کنیم، درست است؟

And this is from a book by a woman named Mel Robbins called The Five Second Rule, to give

و این از کتاب زنی به نام مل رابینز به نام قانون پنج ثانیه است تا

ourselves a limited amount of time to move.

زمان محدودی را برای حرکت به خود اختصاص دهیم.

Once we've used these two techniques, acknowledge our emotions and probably thought about this

هنگامی که از این دو تکنیک استفاده کردیم، احساسات خود را تصدیق کردیم و احتمالاً به این

one, that stick, we can use a limited time, which is a "five, four, three, two, one",

یکی، آن چوب فکر کردیم، می‌توانیم از زمان محدودی استفاده کنیم که «پنج، چهار، سه، دو، یک» است،

because the "five, four, three, two, one" enables us to keep our focus on what we wanted

زیرا «پنج، چهار» ، سه، دو، یک" ما را قادر می سازد تا تمرکز خود را روی کاری که می خواستیم

to do, that's why we looked at our "why", keep our "why" in our mind, and just enough

انجام دهیم حفظ کنیم، به همین دلیل است که به "چرا" خود نگاه کردیم، "چرا" خود را در ذهن خود نگه داشتیم، و فقط

time that you don't lose focus and you can jump right into the activity.

زمان کافی برای از دست دادن تمرکز نداشتیم. و می توانید مستقیماً وارد فعالیت شوید.

Before your brain says, "Stop, we don't want to do this", because if you wait for 10 or

قبل از اینکه مغزتان بگوید، "ایست، ما نمی خواهیم این کار را انجام دهیم"، زیرا اگر 10 یا

15 seconds, you start to think and maybe you won't do it, but when you only have five seconds,

15 ثانیه صبر کنید، شروع به فکر کردن می کنید و شاید این کار را انجام ندهید، اما وقتی فقط پنج ثانیه فرصت دارید،

by the time you've moved, it's too late for your brain to say, "Stop", you've moved forward.

زمانی که حرکت کردی، خیلی دیر شده است که مغزت بگوید «ایست کن»، تو جلو رفتی.

And by taking that energy, creating physical motion, we can then get mental motion to get

و با گرفتن این انرژی، ایجاد حرکت فیزیکی، می‌توانیم حرکت ذهنی را

motivated to do what we have to do.

برای انجام کاری که باید انجام دهیم، به دست آوریم.

Cool?

سرد؟

I know.

میدانم.

So, it's a simple system, and I promised you four steps, it's four steps.

بنابراین، این یک سیستم ساده است، و من به شما قول داده بودم چهار مرحله، آن چهار مرحله است.

And all you have to do is just start with the first one, which is remember why you're

و تنها کاری که باید انجام دهید این است که فقط با اولین مورد شروع کنید، یعنی به خاطر داشته باشید که چرا

doing this, and then try and figure out what are the fears holding you back, because lack

این کار را انجام می‌دهید، و سپس سعی کنید بفهمید چه ترس‌هایی مانع شما می‌شوند، زیرا فقدان

of motivation or people being lazy isn't usually that they don't want to work, it's that they're

انگیزه یا تنبلی افراد معمولاً این امر نیست. این که آنها نمی خواهند کار کنند، این است که

afraid of something, and that keeps them stuck.

از چیزی می ترسند و این آنها را گیر می کند.

Remember?

یاد آوردن؟

Fight, freeze, or flight?

جنگیدن، یخ زدن یا فرار؟

They freeze.

یخ می زنند.

So, what we have to do is get them to find out or acknowledge what is getting them to

بنابراین، کاری که باید انجام دهیم این است که آنها را وادار کنیم تا بفهمند یا تصدیق کنند که چه چیزی باعث

freeze, and then maybe making that stick a little bit bigger so it scares them off

یخ زدن آنها شده است، و سپس شاید آن چوب را کمی بزرگتر کنیم تا آنها را

to move.

از حرکت بترساند.

And once we get that energy in motion, and we limit the time that they have to move from

و هنگامی که این انرژی را به حرکت درآوریم، و زمان حرکت آنها را از

five to one, then we'll find that those people will move towards what they want to do, which

پنج به یک محدود می کنیم، سپس متوجه خواهیم شد که آن افراد به سمت کاری که می خواهند انجام دهند، که

in your case is English.

در مورد شما انگلیسی است، حرکت خواهند کرد.

Okay?

باشه؟

I hope you enjoyed the video, and watch it again maybe when you're getting a little stressed

امیدوارم از ویدیو لذت برده باشید و دوباره آن را تماشا کنید، شاید زمانی که کمی استرس دارید که

out about what to do, and they'll take these steps that go through them mentally, and you

چه کاری باید انجام دهید، و آنها این مراحل را انجام می دهند که از نظر ذهنی آنها را طی می کند، و

might find you're getting more done besides English each and every day.

ممکن است متوجه شوید که کارهای بیشتری انجام می دهید. هر روز انگلیسی

Anyway, listen, thank you very much.

به هر حال گوش کن خیلی ممنون

I'd like you to come back to engVid for...

دوست دارم به engVid برگردید برای ...

If you liked this video, more videos like this.

اگر از این ویدیو خوشتان آمد، ویدیوهای بیشتری مانند این.

Of course, your usual grammar, prepositions, and whatnot, reading and writing skills, because

البته، گرامر، حروف اضافه، و چه چیزهای دیگر، مهارت‌های خواندن و نوشتن، چون

we've got lots of that with some brilliant teachers, you can go to is www.engvid.com

ما تعداد زیادی از آن‌ها را با معلمان زبردست داریم، می‌توانید به www.engvid.com بروید

and seek out those extra videos.

و آن ویدیوهای اضافی را جستجو کنید.

Anyway, for now, have a great day.

به هر حال، در حال حاضر، روز خوبی داشته باشید. با

Stay motivated.

انگیزه بمانید به

Keep studying.

مطالعه ادامه دهید.

Ciao.

سیائو.