Learn how to tell an interesting story... or make a boring story interesting!

Hi there. Welcome back to engVid with me, Benjamin. Today we are looking at the art

سلام. به engVid با من خوش آمدید، بنیامین. امروز به

of storytelling. Who is this useful to? Well, you may find that in an interview situation,

هنر داستان سرایی می پردازیم. این برای چه کسانی مفید است؟ خوب ، ممکن است متوجه شوید که در موقعیت مصاحبه

being able to tell a good story could help you, as long as it's appropriate to the interview;

، توانایی گفتن یک داستان خوب می تواند به شما کمک کند، البته تا زمانی که برای مصاحبه مناسب باشد.

also, IELTS speaking, being able to sort of go beyond yourself and say more than you normally

همچنین، صحبت کردن در آیلتس، این که بتوانید به نوعی فراتر از خودتان بروید و بیش از حد معمول بگویید، از نظر روانی

would is going to benefit you in terms of sounding fluent; and also, conversational,

برای شما مفید خواهد بود . و همچنین،

social skills - it's good to be able to tell a story.

مهارت های مکالمه، اجتماعی - خوب است که بتوانید یک داستان بگویید.

Now, what I'm going to be sharing with you today has taken me a lot of time, a lot of

اکنون، چیزی که امروز با شما به اشتراک می‌گذارم ، زمان زیادی از من گرفته است،

experience to figure out the truth of this, and I've basically worked out that this is

تجربه زیادی برای کشف حقیقت این موضوع، و اساساً متوجه شده‌ام که این

right. Okay? So, two parts in today's lesson: We've got basic storytelling; and then if

درست است. باشه؟ بنابراین، دو بخش در درس امروز: ما داستان سرایی اساسی داریم. و سپس اگر

you want to be clever clogs, you can add in the extra elements.

می خواهید کلوگ هوشمندانه باشید، می توانید عناصر اضافی را اضافه کنید.

So, a basic story has what Aristotle, the Greek philosopher, came up with 2,000 years

بنابراین، یک داستان اساسی همان چیزی است که ارسطو، فیلسوف یونانی، 2000 سال

ago. It has three consistent things: It talks about place-okay?-it happens in a place; it

پیش به آن دست یافت. سه چیز ثابت دارد: در مورد مکان صحبت می کند - خوب است؟ - در یک مکان اتفاق می افتد.

happens at a time, a certain time; and there are characters involved. And these should

در یک زمان، یک زمان خاص اتفاق می افتد. و شخصیت هایی درگیر هستند. و اینها

be smooth. He talked about how we should have a clear story idea, it happens in time order.

باید صاف باشند. او در مورد این صحبت کرد که چگونه باید یک ایده داستان روشن داشته باشیم، این به ترتیب زمانی اتفاق می افتد.

So this relates to us today telling a good story. Okay? It should happen at a certain

بنابراین این به ما مربوط می شود که امروز داستان خوبی را تعریف می کنیم. باشه؟ باید در یک نقطه خاص اتفاق بیفتد

point. We need to know where, okay? Place, setting, similar idea. Which characters do

. باید بدانیم کجاست، باشه؟ مکان، مکان، ایده مشابه. کدام شخصیت

you have in the story? A plot - there's got to be a reason for telling it: "Is it an unusual

های داستان را دارید؟ یک طرح - باید دلیلی برای گفتن آن وجود داشته باشد: "آیا این یک

story? Is it funny? Is it interesting?" What's the ending? You don't want to leave your audience,

داستان غیرعادی است؟ خنده دار است؟ جالب است؟" پایان چیست؟ شما نمی خواهید مخاطب خود را ترک کنید، با

going: "Oh", at the end of the story. You've got to think: "This story has got to have

رفتن به: "اوه" در پایان داستان. شما باید فکر کنید: "این داستان باید

a good ending." Okay? Otherwise you leave them with not a very good feeling. Okay.

پایان خوبی داشته باشد." باشه؟ در غیر این صورت شما آنها را با احساس نه چندان خوب رها می کنید. باشه.

So, if I'm going to demonstrate this, I will tell you a story. So, the time that this took

بنابراین، اگر بخواهم این را نشان دهم، داستانی را برای شما تعریف خواهم کرد. بنابراین، زمانی که این اتفاق

place. So this was last summer, and the place: I was trying to get to the airport. I was

افتاد. بنابراین تابستان گذشته بود، و مکان: سعی می کردم به فرودگاه برسم.

trying to get to Gatwick Airport, just outside of London. To set the scene a bit, we've got

سعی می کردم به فرودگاه گاتویک، درست خارج از لندن برسم. برای تنظیم صحنه

a friend's wedding happening in Italy. Taking my son and wife on a flight out to Italy.

، عروسی یکی از دوستانمان در ایتالیا برگزار می شود. بردن پسر و همسرم با هواپیما به ایتالیا.

Very important that we get there, lots of friends there, and traffic starts piling up

بسیار مهم است که ما به آنجا برسیم، دوستان زیادی آنجا هستند، و ترافیک شروع به انباشته شدن می کند

and it starts getting quite tight - the time. Are we going to get on the plane or not?

و شروع به فشرده شدن می کند - زمان. قراره سوار هواپیما بشیم یا نه؟

Okay, so now we need to include some more plot elements. So, what was unusual is that

خوب، پس اکنون باید برخی از عناصر طرح را اضافه کنیم. بنابراین، چیزی که غیرعادی بود این بود که

I told my wife: "Look, if we carry on like this, we're not going to catch the plane."

به همسرم گفتم: "ببین، اگر اینطور ادامه دهیم، هواپیما را نمی گیریم."

So we swapped over, and she started driving down the hard shoulder. It's not about your

بنابراین ما با هم عوض شدیم و او شروع به رانندگی از روی شانه سخت کرد. این مربوط به شانه شما نیست

shoulder; it means the side bit of the road that you're not really meant to drive on.

. این به معنای قسمت کناری جاده است که واقعاً قرار نیست در آن رانندگی کنید.

And kind of the funny bit is that we got through this horrendous traffic on the most nasty...

و نکته خنده دار این است که ما از طریق این ترافیک وحشتناک در بدترین

The nastiest road in the U.K., which is the M25, which is more sort of sitting around

جاده گذر کردیم... بدترین جاده در بریتانیا، که M25 است، که بیشتر به نوعی نشستن در اطراف است

than actually driving anywhere. We got through this nasty traffic. It looked like we were

تا رانندگی در هر جایی. ما از این ترافیک بد عبور کردیم. انگار

going to catch the flight, and then we ran out of petrol 10 miles from the airport. Fortunately,

قرار بود پرواز را بگیریم و بعد 10 مایلی از فرودگاه بنزینمان تمام شد. خوشبختانه

we did manage to get onto the flight eventually, after a few more mishaps. Okay? So we've got

، پس از چند اتفاق ناگوار، در نهایت موفق شدیم وارد پرواز شویم . باشه؟ بنابراین ما

a rough story there, which I can now make quite a lot better by adding in these elements.

یک داستان خشن داریم که اکنون می توانم با اضافه کردن این عناصر، آن را بسیار بهتر کنم.

First of all, if you're sat around with a group of people, you don't just suddenly start

اول از همه، اگر با گروهی از افراد نشسته اید، به طور ناگهانی شروع

telling a story, and you shouldn't really plan what stories you're going to tell. A

به داستان گویی نمی کنید، و واقعاً نباید برنامه ریزی کنید که چه داستان هایی را قرار است بگویید.

story could come out of what has been spoken, what people are talking about, otherwise it's

داستانی می تواند از آنچه گفته شده است بیرون بیاید، آنچه مردم در مورد آن صحبت می کنند، در غیر این صورت

like: "Well, what are you talking about?" Okay? So there's got to be a link. So, if

مانند: "خب، در مورد چه چیزی صحبت می کنید؟" باشه؟ بنابراین باید یک پیوند وجود داشته باشد. بنابراین، اگر

I was telling this story, maybe I would be talking to friends about holidays, about getting

من این داستان را تعریف می‌کردم، شاید با دوستانم در مورد تعطیلات، در مورد رسیدن

to planes, and I would say something like: "This... Yeah, I've had a bad experience before

به هواپیما صحبت می‌کردم و چیزی شبیه این می‌گفتم: "این... آره، قبلاً تجربه بدی

of trying to get to the airport. I'll tell you about this time last summer." Okay? So,

از تلاش برای رسیدن به آن داشته‌ام. به فرودگاه. تابستان گذشته در مورد این زمان به شما خواهم گفت." باشه؟ بنابراین،

linking it to the conversation. Beginning well. "I'll tell you a little tale", okay?

پیوند دادن آن به گفتگو. شروع خوب "یه داستان کوچولو برات تعریف میکنم" باشه؟

It's quite sort of soft and polite, but rather than being: "[Makes motorboat noise]", it

کاملاً نرم و مؤدبانه است، اما به جای اینکه باشد: «[صدای قایق موتوری می‌سازد]»،

invites people to listen in. It kind of quietens things down, and people start listening.

مردم را به گوش دادن دعوت می‌کند.

There need to be things in the story that grab people's attention. So... And this kind

باید چیزهایی در داستان وجود داشته باشد که توجه مردم را جلب کند. پس... و این

of links to this next point of embellishment and exaggeration. "Embellishment" means adding...

نوع پیوندها به این نکته بعدی از زینت و اغراق. «تزیین» یعنی افزودن...

Adding a little bit of colour. Okay? So, if we've got someone's face... I'm not an artist,

کمی رنگ افزودن. باشه؟ بنابراین، اگر چهره کسی را داشته باشیم... من یک هنرمند نیستم،

but if we're going to embellish this, we're going to improve it by putting in some more

اما اگر قرار است این را زیبا کنیم، با قرار دادن برخی جزئیات بیشتر آن را بهبود خواهیم داد

sort of details. We're going to give them some hair, we're going to give them quite

. ما به آنها کمی مو می دهیم، یک گردن کاملاً کلفت به آنها می دهیم

a thick neck. Embellishment: Putting more in. "Exaggeration", okay? So we're not going

. تزیین: قرار دادن بیشتر. "اغراق"، باشه؟ بنابراین

to do an entirely accurate picture; we're going to say that actually the man has a wart

ما نمی‌خواهیم یک تصویر کاملاً دقیق ایجاد کنیم. ما می خواهیم بگوییم که این مرد در

here, and we're going to find interesting details. For example, his tongue hangs out

اینجا زگیل دارد و جزئیات جالبی پیدا می کنیم . مثلاً زبانش از دهانش آویزان است

of his mouth. Okay? The detail is going for more and more... It's not just information;

. باشه؟ جزئیات بیشتر و بیشتر می شود... این فقط اطلاعات نیست.

it's kind of layers to the story. So, let's put this into practice with the story I'm

این به نوعی لایه های داستان است. بنابراین، بیایید این را با داستانی

telling about the airport.

که در مورد فرودگاه می گویم عملی کنیم.

Okay, so it was half past 4:00 on a Friday. We have to be at the airport at quarter past

خوب، پس ساعت 4 و نیم جمعه بود. ساعت ۵ و ربع باید در فرودگاه باشیم

5:00. The M25 is gridlock; it's standstill, and I was tearing my hair out-not literally-thinking:

. M25 گریدلاک است. متوقف است، و من داشتم موهایم را پاره می کردم، نه به معنای واقعی کلمه، به این فکر می کردم:

"How on earth am I going to get to the airport?" Luckily, my wife can be quite James-Bond-like

"چطور می خواهم به فرودگاه برسم؟" خوشبختانه، همسر من می تواند کاملاً شبیه جیمز باند باشد

and she... We swapped over, and she started tearing down the hard shoulder. She was...

و او... ما با هم عوض شدیم، و او شروع به پاره کردن شانه سخت کرد. اون بود...

Okay? So now I need to exaggerate a bit. She was slamming on the accelerator, she was hitting

باشه؟ خب حالا باید کمی اغراق کنم. او داشت روی پدال گاز می کوبید، داشت

60 as all the other cars were going just 5 or 10 miles an hour, and we were just sailing

60 می زد، زیرا همه ماشین های دیگر فقط با سرعت 5 یا 10 مایل در ساعت می رفتند، و ما فقط

past them, cruising past, thinking that nothing was going to go wrong. We were invincible

از کنار آنها عبور می کردیم و از گذشته عبور می کردیم و فکر می کردیم که هیچ مشکلی پیش نمی آید. ما شکست ناپذیر

- we were on that plane. Okay? So I'm adding in a few details.

بودیم - ما در آن هواپیما بودیم. باشه؟ بنابراین من چند جزئیات را اضافه می کنم.

Now I need to add in some suspense. So, just as everything looked like it was going to

حالا باید کمی تعلیق اضافه کنم. بنابراین، همانطور که همه چیز به نظر می رسید که قرار است

work out happily ever after, the car slowly came to a halt. And I don't know if you've

با خوشحالی از قبل پیش برود، ماشین به آرامی متوقف شد. و نمی‌دانم

stood by the edge of the motorway before, but it's not the best place to be standing;

قبلاً در لبه بزرگراه ایستاده‌اید یا نه، اما این بهترین مکان برای ایستادن نیست.

you've got tankers going past, your car starts shaking, you're worrying whether you're safe.

شما تانکرهایی دارید که می گذرند، ماشین شما شروع به لرزیدن می کند، شما نگران هستید که آیا سالم هستید یا خیر.

And at that point, we said: "Oh my goodness, me, what do we do now? Do we just abandon

و در آن لحظه گفتیم: "خدایا، من، حالا چه کار کنیم؟ آیا فقط

the car, in which case we'll get a huge fine and lose the car? Do we try and fill up the

ماشین را رها می کنیم، در این صورت جریمه هنگفتی می گیریم و ماشین را از دست می دهیم؟ آیا سعی می کنیم ماشین را پر کنیم؟

car with petrol? How do we do this?" Okay? So what I'm doing with suspense is I want

ماشین با بنزین؟ چگونه این کار را انجام دهیم؟" باشه؟ بنابراین کاری که من با تعلیق انجام می دهم این است که می

the people to want to know what happened in the story. Okay?

خواهم مردم بخواهند بدانند در داستان چه اتفاقی افتاده است. باشه؟

So, the next chapter. Along comes a taxi, I'm holding out a jerry can. Okay? A "jerry

بنابراین، فصل بعدی. همراه یک تاکسی، من یک قوطی جری در دست دارم. باشه؟ "جری

can" means a tank for petrol, a jerry can. He stops, I jump in the taxi. We go fast,

قوطی" به معنای مخزن بنزین، قوطی جری است. می ایستد، من می پرم داخل تاکسی. تند،

fast, fast, fast, fast. We go to a petrol station, and then we are going the wrong way

تند، تند، تند، تند می رویم. ما به یک پمپ بنزین می رویم، و سپس راه را اشتباه

up this motorway, and I can see the car over there. And the man says to me: "Well, it would

در این بزرگراه می رویم، و من می توانم ماشین را آنجا ببینم. و آن مرد به من می گوید: "خب،

be quicker if you ran across the motorway, rather than going all the way back to the

اگر از بزرگراه بدوید، سریع تر می شود، نه اینکه تمام راه را تا

M25 and back down again." What I'm doing here is I'm using dialogue; I'm using words from

M25 برگردید و دوباره پایین بیایید." کاری که من اینجا انجام می دهم این است که از دیالوگ استفاده می کنم. من از کلمات

a character to make us imagine the story a bit more. Okay?

یک شخصیت استفاده می کنم تا داستان را کمی بیشتر تصور کنیم. باشه؟

And now what I want to be doing is putting it into the present tense, it helps us imagine

و اکنون کاری که می‌خواهم انجام دهم این است که آن را در زمان حال قرار دهم، این به ما کمک می‌کند

the story a little bit more. So I'm there, I'm standing on the side of the road and I'm

داستان را کمی بیشتر تصور کنیم. بنابراین من آنجا هستم، در کنار جاده ایستاده ام و

seeing these cars flying past at 70 miles an hour. I'm thinking: "You want me to run

دارم این ماشین ها را می بینم که با سرعت 70 مایل در ساعت از کنار آنها عبور می کنند. دارم فکر می‌کنم: "می‌خوای من اونطرف بدوم

across there? You must be joking." So I refused his kind offer, and we carried on going. At

؟ حتما شوخی می‌کنی." بنابراین من پیشنهاد محبت آمیز او را رد کردم و به راه خود ادامه دادیم. در

that point I receive a phone call, a phone call from my wife, saying: "Honey, I have

آن لحظه من یک تماس تلفنی دریافت کردم، تلفنی از همسرم که گفت: "عزیزم، من

left the car. You'll find a couple of things in the car. I'm in a lorry. It's fine. We're

ماشین را ترک کرده ام. شما چند چیز در ماشین پیدا خواهید کرد . من در یک کامیون هستم. خوب است. ما

going to the airport." I'm thinking: "What? You've left the car, you're in a lorry? What

به فرودگاه می روم." دارم فکر می‌کنم: "چی ؟ ماشین را رها کردی، تو کامیون هستی؟

on earth is going on here?"

اینجا چه خبر است؟"

I get to the car, I jump into it. I forget: "Oh yeah, I need to put the petrol back into

به ماشین می رسم، می پرم داخل آن. فراموش می کنم: "اوه آره، باید بنزین را دوباره

the tank." I say: "Good bye, Mr. taxi driver, thank you very much." And then I start tearing

داخل باک بریزم." می گویم: خداحافظ آقای راننده تاکسی، خیلی ممنون. و سپس شروع به

it down to Gatwick Airport. Okay? I need to be aware that I can't go on, and on, and on.

خراب کردن آن به فرودگاه گاتویک می کنم. باشه؟ من باید آگاه باشم که نمی توانم ادامه دهم و ادامه دهم.

If I speak for too long, the people I'm telling the story to are going to be like: "Benjamin,

اگر خیلی طولانی صحبت کنم، افرادی که داستان را برایشان تعریف می‌کنم اینگونه خواهند بود: "بنیامین،

boring", okay? I get to the airport, I take... Ripped off my jumper, I'm running through,

خسته کننده، خوب؟" به فرودگاه می رسم، می روم ... جامپرم را پاره کرد، دارم می دوم

I've parked the car, and I... Running, running, running, running, running, running, running,

، ماشین را پارک کرده ام و... دویدن، دویدن، دویدن، دویدن، دویدن، دویدن، دویدن،

running, running, sweating, flying through. We all get on to the plane by the skin of

دویدن، دویدن، عرق کردن، پرواز کردن. همه ما از روی پوست دندان‌هایمان به هواپیما

our teeth, which means we only just got there. I'll write that phrase out for you. "By the

می‌رویم، یعنی تازه به آنجا رسیده‌ایم. من آن عبارت را برای شما می نویسم. «به

skin of our... By the skin of my teeth". Okay? By the skin of my teeth we made it.

پوست ما... قسم به پوست دندانم». باشه؟ با پوست دندانم درستش کردیم.

Then we need to link back into the conversation, okay? By the skin of my teeth. I need... It

سپس باید به مکالمه پیوند بزنیم، خوب؟ با پوست دندانم من نیاز دارم... این

can't just be all about me. Yeah? There are other people in this room that I've been sharing

نمی تواند فقط به من مربوط باشد. آره؟ افراد دیگری در این اتاق هستند که من

this story to. Okay? It's not a performance. I'm not in the theatre, going: "Da-da-da-da-da".

این داستان را با آنها به اشتراک گذاشته ام. باشه؟ این یک اجرا نیست. من در تئاتر نیستم، می روم: «دا-دا-دا-دا-دا».

We're talking; conversation is two ways. So, I need to say: "So, how about you, Jerry,

داشتند صحبت می کردند؛ گفتگو دوطرفه است بنابراین، باید بگویم: "خب، جری،

do you like airports?" Ask them a question. Put the focus back on the other person.

آیا فرودگاه را دوست داری؟" از آنها یک سوال بپرسید. دوباره تمرکز را روی شخص دیگر قرار دهید.

And, really, this is the number one tip: You need to go with the flow; especially if you're

و، در واقع، این نکته شماره یک است: شما باید با جریان حرکت کنید. به خصوص اگر در حال

telling a story with someone else, if you're both telling it. Okay? One of you might go

گفتن یک داستان با شخص دیگری هستید، اگر هر دو آن را تعریف می کنید. باشه؟ یکی از شما ممکن است

more for detail, one of you might go more for exaggeration. It's okay to exaggerate,

بیشتر به دنبال جزئیات باشد، یکی از شما ممکن است بیشتر به دنبال اغراق باشد. اغراق کردن اشکالی ندارد،

as long as the story is recognizable. Find a way to tell the story together.

به شرطی که داستان قابل تشخیص باشد. راهی برای گفتن داستان با هم پیدا کنید.

Hope you've enjoyed this video. Have the story, but have fun with it, too. Go tell some great

امیدواریم از این ویدیو لذت برده باشید. داستان را داشته باشید، اما از آن لذت ببرید. برو چند تا

stories. Until next time, good bye.

داستان عالی بگو تا دفعه بعد خداحافظ