Real English Conversation with a Yoga Teacher from Canada

Today I'm joined by my great friend, MJ, who is from Canada, but lives over here

امروز دوست بزرگم، ام جی، که اهل کانادا است، اما اینجا در بریتانیا زندگی می کند

in the UK, in the same county that I live in — Devon. Now, MJ is going to be

، در همان شهرستانی که من در آن زندگی می کنم، به من ملحق شده است - دوون. اکنون، MJ قصد دارد

sharing some tips on how to live courageously; she blogs, she's a

نکاتی را در مورد چگونگی زندگی شجاعانه به اشتراک بگذارد. او وبلاگ می نویسد، او یک

fantastic yoga teacher, and she does a lot of mindfulness. But let's talk about

معلم یوگا فوق العاده است، و تمرکز زیادی انجام می دهد. اما بیایید ابتدا در مورد

Devon first, MJ. So, place I know well, you know... it's got moors, it's got the

دوون صحبت کنیم، MJ. پس، جایی که من خوب می شناسم، می دانی... لنگر دارد،

sea, fresh air. What do you like about living down here?

دریا دارد، هوای تازه. از زندگی در اینجا چه چیزی را دوست دارید ؟

So, Devon, just the things you mentioned — it's close to the sea, and being...

بنابراین، دوون، فقط چیزهایی که ذکر کردید - نزدیک به دریا است،

going swimming and being near freshwater is really, really good for wellbeing,

و شنا کردن و نزدیک بودن به آب شیرین واقعاً برای سلامتی خوب است،

and that's a big... a big part of it. I tried moving back to a city briefly, and

و این بخش بزرگی از آن است. سعی کردم برای مدت کوتاهی به یک شهر برگردم، و

I realized that, like, being around fresh country air, being able to just be

متوجه شدم که، مانند بودن در اطراف هوای تازه روستا، بودن

in places where there's less cars, less people — it's actually really good for

در مکان‌هایی که ماشین‌های کمتری وجود دارد، مردم کمتری وجود دارد - در واقع

the body. So, I absolutely love Devon. I do like driving, so even driving around

برای بدن بسیار مفید است. بنابراین، من کاملاً دوون را دوست دارم. من رانندگی را دوست دارم، بنابراین حتی با رانندگی در اطراف

and seeing the beautiful vistas, being able to do the coastal walks. And, as

و دیدن مناظر زیبا، می توانم پیاده روی های ساحلی را انجام دهم. و، همانطور

you know, having, like... being able to go horseriding, and certain things like

که می دانید، داشتن، مانند... توانایی اسب سواری، و چیزهای خاصی مانند

that — it's just a beautiful place to live. Also, it actually reminds me of

آن - فقط یک مکان زیبا برای زندگی است. همچنین، در واقع من را به یاد

Canada, so I think there's... I lived in London, I lived in Liverpool, I lived in

کانادا می اندازد، بنابراین فکر می کنم وجود دارد... من در لندن زندگی می کردم، در لیورپول زندگی می کردم،

a place called Shropshire, and I've landed in Devon. It seems I'm not gonna

در مکانی به نام Shropshire زندگی می کردم و در دوون فرود آمده ام. به نظر می رسد من نمی

get away. Plus it reminds me of Canada, so I think it's a good place to be.

خواهم فرار کنم. به علاوه مرا به یاد کانادا می اندازد، بنابراین فکر می کنم مکان خوبی برای بودن است.

It's a proper place to be.

این یک مکان مناسب برای بودن است.

It sure is.

حتما هست

So, obviously, it's not going to suit everyone. What can people do to ensure

بنابراین، بدیهی است که برای همه مناسب نیست . مردم چه کاری می توانند انجام دهند تا مطمئن

they're in a place that really suits them? How can they sort of be honest

شوند در مکانی هستند که واقعاً مناسب آنهاست؟ چگونه می توانند با خودشان صادق باشند

with themselves and, you know... make sure it, like, aligns with them?

و مطمئن باشند که با آنها همسو باشد؟

For sure.

Gosh, there's so many different things I think people need to take into account.

مطمئنا.

خدایا، خیلی چیزهای متفاوتی وجود دارد که فکر می کنم مردم باید در نظر بگیرند.

Right? So, getting out into the fresh air I think is becoming more and more a

درست؟ بنابراین، من فکر می کنم بیرون رفتن در هوای تازه روز به روز بیشتر می شود

And obviously that's their livelihood; what they do for a living. For some

و بدیهی است که این امر معیشت آنهاست. کاری که برای امرار معاش انجام می دهند برای برخی

people, I think different times of their lives, places can be more suitable. When

افراد، به نظر من در زمان های مختلف زندگی آنها، مکان ها می تواند مناسب تر باشد. وقتی

priority for people; especially after all this, like, lockdown and people had

اولویت برای مردم است. مخصوصاً بعد از همه این‌ها، مانند قرنطینه و مردم که

I was younger, living in a city and traveling around, and going in different

جوان‌تر بودم، در یک شهر زندگی می‌کردم و به اطراف سفر می‌کردم، و در

cities, and shopping, and partying and all that — that felt more suitable. But

شهرهای مختلف می‌رفتم، و خرید می‌کردم، مهمانی می‌کردم و این‌ها - این احساس مناسب‌تر بود. اما

that lifestyle was exhausting me, and I certainly... a lot of people that I work

این سبک زندگی من را خسته می‌کرد، و من مطمئناً... بسیاری از افرادی که من

to really be isolated — we're realizing that the outdoors has so many benefits.

برای آنها کار می‌کنم واقعاً منزوی هستند - ما متوجه می‌شویم که بیرون از منزل فواید زیادی دارد.

with, it does eventually. And so, sometimes we don't need to radically

با، آن را در نهایت انجام می دهد. و بنابراین، گاهی اوقات ما نیازی به

alter every part of our lives, and up sticks and move somewhere else, but what

تغییر اساسی هر بخش از زندگی خود نداریم، و به جای دیگری نقل مکان می کنیم، اما

I do find with clients that work and live in a city is that they manage their

چیزی که من با مشتریانی که در یک شهر کار می کنند و زندگی می کنند، می یابم این است که آنها

lives so that they have regular breaks. Even things like going to a park at

زندگی خود را به گونه ای مدیریت می کنند که داشته باشند. استراحت های منظم حتی چیزهایی مانند رفتن به پارک در

lunchtime, or making sure that at the weekend they're getting out of the city

وقت ناهار، یا اطمینان از اینکه در آخر هفته از شهر خارج می‌شوند

— because, let's face it: Most cities will have the countryside just outside

- زیرا، اجازه دهید با آن روبرو شویم: بیشتر شهرها دارای حومه شهر هستند، درست خارج

of the city limits.

از محدوده شهر.

So, again, it's kind of like feeling it out, knowing that you're looked after —

بنابراین، دوباره، به نوعی احساس می‌کنیم، می‌دانیم که از شما مراقبت می‌شود -

obviously financially and all that kind of stuff — and doing the little tweaks

بدیهی است که از نظر مالی و همه چیزها - و انجام تغییرات کوچک

in our day-to-day life that can help us feel better. And then, like some people

در زندگی روزمره‌مان که می‌تواند به ما کمک کند احساس بهتری داشته باشیم. و پس از آن، مانند برخی از افرادی

I've met, including myself — eventually it might come that you do just move to

که ملاقات کرده ام، از جمله خودم - در نهایت ممکن است

the countryside. And I am seeing that a lot more where people are deciding to

به حومه شهر نقل مکان کنید. و من می بینم که خیلی بیشتر در جایی که مردم تصمیم

sell up their life in the city and make a move, and get cows and sheeps, and do

می گیرند زندگی خود را در شهر بفروشند و حرکتی انجام دهند، گاو و گوسفند بیاورند، و

all that crazy stuff, so...

کارهای دیوانه وار انجام دهند، بنابراین...

I guess more people can work remotely.

حدس می زنم افراد بیشتری می توانند از راه دور کار کنند.

Exactly, exactly. That's a big thing, isn't it?

دقیقا، دقیقا این یک چیز بزرگ است ، اینطور نیست؟

One of the things you've spoken about... well, written about is "unplugging". So,

یکی از چیزهایی که در موردش صحبت کردید... خوب، در موردش نوشتید "قطع کردن برق". بنابراین، قطع برق

unplugging, you know... taking something out, but what do you mean by that? And

، می دانید... چیزی را بیرون می آورید، اما منظورتان از آن چیست؟ و

is that something that helps with, like, calming the mind and staying in a sort

آیا این چیزی است که به آرامش ذهن و ماندن

of peaceful state?

در حالتی آرام کمک می کند؟

Absolutely. So, part of my story is I had these sort of wild, spontaneous

کاملا. بنابراین، بخشی از داستان من این است

spiritual awakenings when I was nineteen years old. I know. And a part of the

که وقتی نوزده ساله بودم، چنین بیداری های معنوی وحشیانه و خودانگیخته ای را داشتم . میدانم. و بخشی از

insight... and, again, I'm very kind of, like, sensitive; I feel things and I...

بصیرت... و باز هم، من بسیار حساس هستم. من چیزهایی را احساس می کنم و

I intuit things that are going on; and I... I realized quite quickly that

من... چیزهایی را که در حال وقوع هستند شهود می کنم. و من... خیلی سریع متوجه شدم که

watching the television news and, like, engaging with news — endless, negative

تماشای اخبار تلویزیون و مانند درگیر شدن با اخبار - اخبار بی پایان و منفی

news stories was really affecting my state of being.

واقعاً بر وضعیت من تأثیر می گذارد.

Okay.

باشه.

Like, I was impacted. Like, wars and famine affected me so deeply that I just

مثل اینکه تحت تاثیر قرار گرفتم جنگ‌ها و قحطی چنان عمیقاً روی من تأثیر گذاشت که تازه

realized, like: "Okay, most of that — if not all of it that I'm seeing on the

فهمیدم: "بسیار خوب - اگر نه همه چیزهایی که در

news — I cannot control." Like, my... in here and that moment I can't control

اخبار می بینم - نمی توانم کنترل کنم." مثلاً، من در اینجا و آن لحظه نمی‌توانم

what's going on in that news story. So, I realized that it was a... it was valid

آنچه را که در آن خبر می‌گذرد کنترل کنم. بنابراین، متوجه شدم که

if I wanted to not engage. It's not that I'm not aware. You know? It's not this

اگر بخواهم درگیر نشوم، معتبر است. اینطور نیست که من آگاه نیستم. میدونی؟ این

idea of burying a head in the sand, but it's effectively managing your state of

ایده دفن کردن یک سر در شن نیست، بلکه به طور موثر وضعیت وجودی شما را مدیریت

being and realizing that if you're engaging with information, whether it's

می کند و متوجه می شوید که اگر با اطلاعات درگیر هستید، خواه

on our phones, our televisions, the newspaper — and that information that

در تلفن های ما، تلویزیون های ما، روزنامه ها - و آن اطلاعاتی که

you're engaged in is, like, making you feel bad, or making you feel numb, or

شما در آن هستید. درگیر شدن در این است، مانند ایجاد احساس بد، یا بی حسی، یا

making you feel depressed — whatever it might be — angry, out of control...

ایجاد احساس افسردگی - هر چه که باشد - عصبانی، خارج از کنترل...

right? Any number of things — you have... you have the ability to make a

درست است؟ هر تعداد چیز -- شما... شما توانایی

conscious choice to unplug, and that just means to turn off. And I can

انتخاب آگاهانه برای جدا کردن برق را دارید و این فقط به معنای خاموش کردن است. و صادقانه می‌توانم

honestly say: I have been not watching television, engaging with news stories

بگویم: من تقریباً ده سال است که تلویزیون تماشا نمی‌کنم ، با اخبار

and that kind of stuff for almost ten years.

و این‌جور چیزها درگیر نمی‌شوم .

Right.

درست.

And I am definitely a happier person for it, and that doesn't mean that I'm not

و من قطعاً از این بابت شخص شادتری هستم، و این بدان معنا نیست که من

fully aware of all the things that are going on in the world as such. You

کاملاً از همه چیزهایی که در جهان می گذرد آگاه نیستم. می

know... you still get dribs and drabs; I'm on YouTube, I'm on social media.

دانی... هنوز هم دریبی و دریبی می گیری. من در یوتیوب هستم، در شبکه های اجتماعی هستم.

Right? And that requires a lot of discernment and discipline. But, yeah, I

درست؟ و این نیاز به قدرت تشخیص و انضباط زیادی دارد. اما، بله،

think we're living in a time where our personal responsibility can sort of

فکر می‌کنم ما در زمانی زندگی می‌کنیم که مسئولیت شخصی ما می‌تواند به نوعی

become a priority to feeling like we have to do all the things that everybody

به یک اولویت تبدیل شود تا احساس کنیم باید همه کارهایی را انجام دهیم که

else is doing.

دیگران انجام می‌دهند.

Just to pick up on a nice phrase you used there: So, "to bury one's head in

فقط برای فهمیدن عبارت خوبی که در آنجا استفاده کردید: بنابراین، "سر خود را

the sand" means to... if you imagine it sort of visually — you're putting your

در شن دفن کردن" به این معنی است که ... اگر آن را از نظر بصری تصور کنید - سر خود

head under the sand so that you're not aware of what's going on; you're kind of

را زیر شن می گذارید تا از آنچه اتفاق می افتد آگاه نیست؛ شما به نوعی

Yeah, like: "Doo-doo-doo-doo-doo-doo-doo-doo".

insulating yourself.

آره هستید، مانند: "دو-دو-دو-دو-دو-دو-دو-دو-دو-دو".

عایق کردن خود

Right? A person, like: "Nothing's going on!"

درست؟ یک نفر، مانند: "هیچی اتفاق نمی افتد!"

Moving on to something you're an expert in: Yoga. What would you say the

حرکت به سمت چیزی که در آن متخصص هستید : یوگا. به نظر شما

benefits of practicing yoga are?

مزایای تمرین یوگا چیست؟

Oh my gosh, Benji. Benji! Benjamin! This... this question — my goodness. So,

اوه خدای من، بنجی. بنجی! بنیامین! این ... این سوال - خدای من. بنابراین،

I have been practicing yoga for most of my life. My mother... I was... I was in

من در بیشتر عمرم یوگا تمرین کرده ام. مادرم... من بودم... از کودکی در

a professional children's dance company from quite a young age, and I had a lot

یک گروه رقص حرفه ای کودکان بودم و

of pressure. I was one of these kids that just seemed to put, like, a lot of

فشار زیادی داشتم. من یکی از این بچه‌هایی بودم که به نظر می‌رسید فشار زیادی

pressure on themselves. And I would be doing my dancing, like this. Do you see

به خودشان وارد می‌کردند. و من رقصم را به این شکل انجام می دهم.

my shoulders? My mom got me in to see a chiropractor, which helped me soften my

شانه هایم را می بینی؟ مادرم مرا به دیدن یک کایروپراکتیک برد که به من کمک کرد شانه هایم را نرم کنم

shoulders. And then not long after that, the chiropractor recommend...

. و بعد از مدت کوتاهی ، پزشک کایروپراکتیک توصیه کرد...

recommended my mom get me into yoga. So, from the age of thirteen, I was there

به مادرم توصیه کرد که من را به یوگا ببرد. بنابراین، از سیزده سالگی، من آنجا بودم،

because I was a very disciplined, little kid — I was there, listening... I think

زیرا من یک بچه کوچک و بسیار منظم بودم - من آنجا بودم، گوش می‌دادم... فکر می‌کنم

her name was Dixie Carter, and watching this and doing this routine with Dixie

اسمش دیکسی کارتر بود، و صبح و شب با دیکسی کارتر این کار را تماشا می‌کردم و این کار را انجام می‌دادم.

Carter morning and night to help me relax my shoulders.

تا به من کمک کند شانه هایم را شل کنم

Okay.

And then skip ahead to, like, 19–20; around that time I said I was having the

باشه.

و سپس به 19-20 بروید. در همان زمان من گفتم که

spiritual awakenings.

بیداری های معنوی را تجربه می کنم.

19–20 years old.

19-20 ساله.

I was 19–20 years old. So, this is back in, like, 2001 — I moved out to

من 19-20 ساله بودم. بنابراین، این به سال 2001 بازگشته است - من به ونکوور نقل مکان کردم

Vancouver to attend my first year at the University of British Columbia. And I

تا در اولین سال تحصیلی خود در دانشگاه بریتیش کلمبیا شرکت کنم. و

picked up the yoga then.

سپس یوگا را شروع کردم.

Yeah.

So, I was doing some Kundalini classes, I was starting to broaden my horizons.

آره

بنابراین، من در حال انجام چند کلاس کندالینی بودم، شروع به گسترش افق های خود کردم.

There was something called... it became... it still is very trendy, but a

چیزی بود به نام... تبدیل شد... هنوز هم بسیار مد روز است، اما

lot... some of these yoga trends are getting some backlash, but something

زیاد... برخی از این گرایش های یوگا با واکنش هایی مواجه می شوند، اما چیزی

called "Bikram's Yoga".

به نام "یوگای بیکرام".

Yeah, yeah, yeah, called "Yoga".

بله، آره، آره، به نام "یوگا".

Yeah, yeah. And if I'm honest, I remember back then, thinking that yoga

آره آره. و اگر صادق باشم، به یاد دارم که آن زمان فکر می‌کردم

was just like dance; it was just like a fitness thing. And you're there in the

یوگا درست مثل رقص است. درست مثل یک تناسب اندام بود. و تو آنجا در

Bikram's and you're sweating.

بیکرام هستی و عرق می کنی.

Purely physical.

کاملا فیزیکی

Yeah, purely physical. And I sort of renounced or denied anything else until

آره، کاملا فیزیکی و من تا پنج، شش سال بعد هر چیز دیگری را انکار یا انکار

another sort of five, six years later — I was pursuing... actually pursuing an

می‌کردم - در واقع

acting career after graduating from the Liverpool Institute for Performing Arts.

پس از فارغ‌التحصیلی از موسسه هنرهای نمایشی لیورپول، حرفه بازیگری را دنبال می‌کردم.

Yeah.

آره

And I... I mean, it just is what it was: I was partying too much. I lacked

و من... منظورم این است که همان چیزی است که بود: من بیش از حد در حال مهمانی بودم. من فاقد

discipline, and I really didn't feel passionately about acting anymore. And,

نظم و انضباط بودم و واقعاً دیگر علاقه ای به بازیگری نداشتم. و،

legit: It was one of those sort of filmic moments of like being on my

قانونی: این یکی از آن لحظه های فیلمی بود که شبیه به

knees, being like: "What am I meant to do with my life like this? This is

زانو در آمدن بود، اینگونه بود: "من قرار است با زندگی خود اینگونه چه کار کنم؟ این

awful!"

افتضاح است!"

Melodramatic.

ملودراماتیک.

It was very dramatic, Benjamin; it was very dramatic. But I, legit, like, had

خیلی دراماتیک بود بنیامین. خیلی دراماتیک بود اما من، قانونی،

that moment. And then the next day, I was, like, stretching in my local

آن لحظه را داشتم. و روز بعد ، من در ورزشگاه محلی خود

gymnasium in Liverpool, and a yoga teacher from India walked in and said:

در لیورپول مشغول حرکات کششی بودم و یک معلم یوگا از هند وارد شد و گفت:

"Your body would be very good for yoga." That was my Mohan, who... I trained with

"بدن شما برای یوگا بسیار خوب است." اون موهان من بود که...

Mohan for a couple of years; I ended up going to India. And I just stopped

چند سالی با موهان تمرین کردم. من در نهایت به هند رفتم. و من فقط

acting; I let it go completely. And it was like all of these doors opened

بازیگری را متوقف کردم. کاملا ولش کردم و مثل این بود که همه این درها باز شدند،

because even at that time, yoga still wasn't really that popular. And so, I

زیرا حتی در آن زمان، یوگا هنوز آنقدر محبوب نبود. و بنابراین، از من

was being asked to teach yoga, like, quite quickly after I started training,

خواسته شد که یوگا را آموزش دهم، مثلاً خیلی سریع پس از شروع تمرین،

essentially. And I must say, like, in a very miraculous way, it's because of

اساسا. و باید بگویم، به شیوه ای بسیار معجزه آسا، به خاطر

yoga that I'm in Devon. It's, like, because of yoga, really, that I've met

یوگا است که در دوون هستم. واقعاً به خاطر یوگا است که من شما را ملاقات کرده ام

you, yourself; and all these amazing people. So, yeah.

. و این همه انسان شگفت انگیز پس آره.

How do people practice yoga at home? Because you can go along to a class and,

مردم چگونه یوگا را در خانه انجام می دهند؟ چون می‌توانید به یک کلاس بروید و،

you know... it's easy to follow because everyone's doing it, but it can be quite

می‌دانید... دنبال کردن آن آسان است، زیرا همه آن را انجام می‌دهند، اما می‌تواند بسیار

more difficult... I mean, you probably know what you're doing.

سخت‌تر باشد... منظورم این است که احتمالاً می‌دانید که دارید چه می‌کنید.

Yeah.

But for the average layperson, any... any tips for kind of maintaining a

آره

اما برای افراد عادی، هیچ نکته ای برای حفظ یک

practice at home?

تمرین در خانه وجود دارد؟

The one, just such a beautiful thing about yoga is, like, you don't need

یکی از چیزهای زیبا در مورد یوگا این است که، شما به

anything or anyone because... So, the word: "Yoga" means, like, to sort of

هیچ چیز یا کسی نیاز ندارید زیرا... بنابراین، کلمه: "یوگا" به معنای به نوعی

yoke the connection to spirit. That's how I... that's how I kind of look at

پیوند دادن ارتباط با روح است. من اینطوری... اینطوری به آن نگاه می

it; or, like, it's a part of us; like, we all have this part of us that's like

کنم. یا مثلاً بخشی از ماست. مانند، همه ما این قسمت از خود را داریم که مانند

a divine spark of life.

یک جرقه الهی از زندگی است.

Okay.

And the practice of yoga, whether we're, like, moving our bodies around

باشه.

و تمرین یوگا ، خواه ما بدنمان را آگاهانه به اطراف حرکت دهیم

consciously; or we're just, like, really being aware; being present, paying

. یا ما واقعاً آگاه هستیم. حضور،

attention: "What am I thinking? What am I feeling?" Like, in its essence, that's

توجه کردن: "به چه فکر می کنم؟ چه احساسی دارم؟" مثل اینکه، در اصل،

the practice of yoga. But then most of us, what we see about yoga is the

این تمرین یوگا است. اما بیشتر ما، آنچه در مورد یوگا می بینیم

movement. Right? All the poses. And, like, straight up, legit: Even if you're

حرکت است. درست؟ همه ژست ها و، مانند، مستقیم، درست: حتی اگر شما فقط در حال

just doing yoga posing — your body and mind will gain benefit because,

انجام ژست یوگا هستید - بدن و ذهن شما سود خواهند برد زیرا، از نظر

biomechanically... especially, okay. This is the thing is that so many people

بیومکانیکی... به خصوص، خوب است. مسئله این است که امروزه بسیاری از مردم

nowadays, we wake up, put the TV out, we get in our car, we drive to the office,

از خواب بیدار می شوند، تلویزیون را خاموش می کنیم، سوار ماشینمان می شویم، به سمت اداره می

we sit in the office, and then we get... Am I...? Am I right? That's a... There's

رویم، در دفتر می نشینیم و بعد می شویم... آیا من... ? درست میگم؟ این یک ...

a lot of people...

افراد زیادی هستند

There's a French saying for that; can't remember what it is, but yeah.

... یک ضرب المثل فرانسوی برای آن وجود دارد. نمی توانم به یاد بیاورم که چیست، اما بله.

There's a thing. Like, that's like "the rat race" people call it. Right? And so,

یه چیزی هست مثل این است که مردم آن را "نژاد موش" می نامند. درست؟ و بنابراین،

what we're finding is that that lifestyle really is not great for our

چیزی که ما دریافتیم این است که آن سبک زندگی واقعا برای بدن ما عالی نیست

bodies. And I have a lot of clients that have that lifestyle — right? — but

. و من مشتریان زیادی دارم که این سبک زندگی را دارند - درست است؟ - اما

they're getting to a certain age, and they're having back problems, they're

آنها به سن خاصی می رسند، و مشکلات کمر دارند،

having ankle problems, or having any number of little issues that are, like:

مشکلات مچ پا دارند، یا مشکلات کوچکی دارند، مانند:

"Ooh", you know... "I probably need to make some change." And yoga is often

"اوه، می دانید..." "من احتمالا باید کمی تغییر ایجاد کرد." و یوگا اغلب

prescribed by doctors, physiotherapists, and all that kind of stuff because if

توسط پزشکان، فیزیوتراپیست‌ها و همه این موارد تجویز می‌شود، زیرا

you implement a regular yoga practice... So, real, basic function of, like,

اگر یک تمرین منظم یوگا را اجرا کنید... بنابراین، عملکرد اصلی و واقعی، مانند

looking after your body from a yogic perspective is to just move your spine.

مراقبت از بدنتان از منظر یوگا ، فقط حرکت دادن بدن شماست. ستون فقرات.

Right.

So, let's try it together. So, if you just like sit up straight... and any of

درست.

بنابراین، بیایید آن را با هم امتحان کنیم. بنابراین، اگر دوست دارید صاف بنشینید... و هر کدام از

us could do this, like, sitting in our office chair. Right? Okay, so think of,

ما می‌توانیم این کار را انجام دهیم، مثلاً روی صندلی اداری خود بنشینیم. درست؟ خوب، پس به این فکر

like: "All I want to do is move my spine in all the directions it can go in", so

کنید: "تمام کاری که می‌خواهم انجام دهم این است که ستون فقراتم را در تمام جهاتی که می‌تواند به سمت آن برود حرکت دهم" تا

we could move forward.

بتوانیم جلو برویم.

Forward?

Forward, and you get, like, a little stretch. Even if you stretch your legs

رو به جلو؟

به جلو، و شما، مانند، کمی کشش. حتی اگر پاهای خود را دراز

out, you'd be like: "Oh, my gosh. I can feel my back; I can feel my hamstrings."

کنید، اینگونه خواهید گفت: "اوه، خدای من.

So, that's forward. But then we'd also have to go back. So, maybe we could

بنابراین، این به جلو است. اما پس از آن ما نیز باید به عقب برگردیم. بنابراین، شاید

stand up for this, and just, like: Stand up. If you put your hands behind you,

بتوانیم برای این دفاع کنیم، و فقط مانند: بایستید. اگر دستان خود را پشت سر خود قرار دهید

and then press your hips forward.

و سپس باسن خود را به سمت جلو فشار دهید.

Right, there we go.

درست است، ما می رویم.

And then you can feel that. Right? Like, breathing. So, breathing is a big part.

و سپس شما می توانید آن را احساس کنید. درست؟ مثل نفس کشیدن بنابراین، تنفس بخش بزرگی است.

If you're not breathing, there's an issue. Right? So, like... So, then we

اگر نفس نمی کشید، مشکلی وجود دارد. درست؟ بنابراین، مانند ... پس، پس از آن

did... we did back and forward. Right? And then, what's the other direction?

ما ... ما به عقب و جلو. درست؟ و سپس، جهت دیگر چیست؟

Let's go... we can do...

بیا بریم... میتونیم بکنیم...

Sideways?

Sideways. Okay, so, let's do our classic. Benji... Benjamin has done yoga

پهلو؟

به پهلو. خوب، پس بیایید کلاسیک خود را بسازیم. بنجی... بنیامین

with me, so just, you... he's a bit of an expert, too. So, reach up.

با من یوگا کرده پس فقط تو... او هم کمی متخصص است. بنابراین، به بالا برسید.

Sort of into an acting, breathing...

به نوعی به بازیگری، تنفس...

Yes, stretch; and then you stretch to the side. Right? So, like, big stretch;

بله، کشش. و سپس به پهلو دراز می کشید . درست؟ بنابراین، مانند، کشش بزرگ.

you feel it down your side body; you're breathing into it. And then you can go

آن را روی بدن پهلوی خود احساس می کنید. تو در آن نفس می کشی و سپس می توانید

the other way. Ala-shazam. Here we go.

از راه دیگری بروید. علا شازم. در اینجا ما می رویم.

Imagine that.

تصور کنید که.

Imagine that. Okay, so then what did we do? We did front and back; and we did a

تصور کنید که. باشه پس چیکار کردیم ؟ جلو و عقب را انجام دادیم. و ما یک

side to side; and then, finally, a twist. So, let's sit back down for the

طرف به طرف دیگر انجام دادیم. و سپس، در نهایت، یک پیچ و تاب. بنابراین، بیایید دوباره برای

twist.

پیچ و تاب بنشینیم.

Okay.

I... I often like to make it just as easy as possible for people because,

باشه.

من... من اغلب دوست دارم این کار را تا حد امکان برای مردم آسان کنم،

like, even people can... yeah, it being hard to stand up. So, now we're just

زیرا، حتی مردم هم می توانند... بله، ایستادن سخت است. بنابراین، اکنون ما

going to twist. So, see this; I'm going to put one hand on one leg; and then the

فقط به پیچ و تاب می پردازیم. بنابراین، این را ببینید؛ من یک دست را روی یک پا می گذارم. و سپس از

other hand — you're going to put on the bench behind you.

طرف دیگر - شما می خواهید روی نیمکت پشت سر خود بنشینید.

Practicing this at home.

این را در خانه تمرین کنید.

You could. I mean, it's... it's very safe. So, then just look back behind

شما می توانید. منظورم این است که... خیلی امن است. بنابراین، پس فقط به پشت سر خود نگاه

you; use that hand to kind of press into your knee. You feel the twist. Right?

کنید. از آن دست برای فشار دادن به زانوی خود استفاده کنید. شما پیچ و تاب را احساس می کنید. درست؟

Yeah.

And as long as you're just breathing deeply, you literally really cannot hurt

آره

و تا زمانی که فقط عمیق نفس میکشید ، به معنای واقعی کلمه نمیتوانید به خودتان صدمه بزنید

yourself; and then come my way as well.

. و سپس به سمت من نیز بیایید.

Right.

Because we have to do all the directions. Oh, do you hear that? My

درست.

زیرا ما باید همه جهات را انجام دهیم . اوه، این را می شنوی؟

spine just gave out a crack.

فقط ستون فقراتم ترک خورد

I can see sheep.

I can see sheeps as well, and trees. Ah, okay. And then... So, honest, and I know

من می توانم گوسفند را ببینم.

من می توانم گوسفندها و درختان را نیز ببینم. آهان باشه. و سپس... خب، صادقانه، و من می‌دانم

we might be a bit biased, but like just from doing that spinal movement, do

که ممکن است کمی مغرضانه باشیم، اما آیا

you...? Do you, like, feel any different?

شما...؟ آیا احساس متفاوتی دارید؟

I feel great. I feel... I was feeling a bit stuck; I didn't know whether I could

حس خوبی دارم توپ توپم. احساس می کنم... کمی گیر کرده بودم. نمی دانستم می توانم به

move this way or that way, and now I feel a little bit more comfortable.

این طرف حرکت کنم یا آن طرف و حالا کمی احساس راحتی می کنم.

A little bit more awake; a little bit more aware. So, that's... that's the

کمی بیدار تر؛ کمی آگاه تر بنابراین، این ...

basics. So, yoga just, like, has many, many, many physical benefit; but then

اصول اولیه است. بنابراین، یوگا نیز فواید جسمی بسیار بسیار زیادی دارد. اما پس

via the way you practice with mindfulness and conscious-breathing —

از آن از طریق روشی که با تمرکز حواس و تنفس آگاهانه تمرین می کنید -

that's how yoga tends to permeate our lives; like, we just feel better, make

اینگونه است که یوگا تمایل دارد به زندگی ما نفوذ کند. مانند، ما فقط احساس بهتری داریم،

more conscious choices, and then... Yeah, it's sort of exponential at that

انتخاب های آگاهانه تری انجام می دهیم، و سپس... بله، در آن سطح به نوعی تصاعدی

level.

است.

So, "exponential" means it gets...

بنابراین، «نمایی» یعنی می شود...

Better and better. Yeah.

بهتر و بهتر. آره

Yeah.

You kind of become more self-aware. Not to say, like, there aren't continuous...

آره

شما به نوعی خودآگاه تر می شوید. نه اینکه بگویم، مانند، پیوسته وجود ندارد...

like, sometimes I always want to remind people: Like, there's still challenges

مانند، گاهی اوقات می خواهم همیشه به مردم یادآوری کنم : مانند، هنوز چالش هایی

in life. You're not, like, floating on clouds or anything, but you do... It

در زندگی وجود دارد. شما روی ابرها یا هر چیز دیگری شناور نیستید، اما می‌کنید...

would appear, like, you know... typically, by some people's narrative,

به نظر می‌رسد، می‌دانید... معمولاً طبق روایت برخی

like, you start to degenerate and get worse off. For me and for my yoga

افراد، شما شروع به انحطاط و بدتر شدن می‌کنید. برای من و برای جامعه یوگای ام

community, I see people becoming more vital, more flexible, you know... more

، می بینم که مردم تا سنین بالا حیاتی تر، انعطاف

capable into old age. And so there's, you know... there's a lot of that stuff

پذیرتر می شوند... و بنابراین، می دانید... چیزهای زیادی وجود دارد که به

that I think yoga is very powerful at transforming people's lives.

نظر من یوگا در تغییر دادن زندگی مردم بسیار قدرتمند است.

So, thank you for that, MJ.

بنابراین، از شما برای آن متشکرم، MJ.

Thank you.

متشکرم.

Now, you've got a website, and there are different things on your website. One of

اکنون، شما یک وب سایت دارید و چیزهای مختلفی در وب سایت شما وجود دارد. یکی از

those is a book that you wrote quite recently, called: "The Fearless Life"...

آن ها کتابی است که اخیراً نوشتید به نام: «زندگی بی باک»...

"Guide".

"Guide".

«راهنما».

"راهنما".

Yes.

آره.

What's that all about?

این همه در مورد چیست؟

Okay, so "The Fearless Life Guide" — I mentioned my early spiritual awakenings.

خوب، بنابراین "راهنمای زندگی بی باک" - من به بیداری های معنوی اولیه ام اشاره کردم.

Or did I? Yeah. And all my research... so, these sort of past twenty years I've

یا من؟ آره و تمام تحقیقات من... بنابراین، در این بیست سال گذشته

been quite obviously heavy into the yoga; and alongside the yoga, I studied

من کاملاً به طور واضح وارد یوگا شده ام. و در کنار یوگا،

a fair amount of metaphysics; different world philosophies, or world religions

مقدار زیادی متافیزیک را مطالعه کردم. فلسفه های مختلف جهان، یا ادیان جهانی

rather, and yeah, philosophical standpoints. And simply based on my own

، و بله، دیدگاه های فلسفی. و به سادگی بر اساس

journey and help from other people, and after many years of blogging and sort of

سفر خودم و کمک افراد دیگر، و پس از سالها وبلاگ نویسی و نوعی

writing for different well-being websites, and if I'm being really honest

نوشتن برای وب سایت های مختلف رفاهی، و اگر واقعا صادق باشم

— just a way to expand the brand and expand the work that I'm doing: I

- فقط راهی برای گسترش نام تجاری و گسترش کار که دارم انجام می دهم:

published this book, "The Fearless Life Guide". And it really is just my own

این کتاب «راهنمای زندگی بی باک » را منتشر کردم. و این واقعاً تفسیر شخصی من

interpretation of all these different sort of healing modalities and areas of

از همه این انواع مختلف روش‌های درمانی و حوزه‌های

scientific research. And, you know... where we are as a human humanity; my own

تحقیقات علمی است. و می دانید ... ما به عنوان یک انسان انسانی کجا هستیم.

personal transformational journey as well. And then, like, little lessons and

سفر تحولی شخصی من نیز. و سپس، مانند، درس های کوچک و

bonus lessons that are, like, breath exercises; or like the things I just

درس های اضافی که، مانند، تمرینات تنفسی. یا چیزهایی را که من به تازگی

shared with you — like, simple things that help people look after themselves

با شما به اشتراک گذاشتم دوست داشته باشید - مانند چیزهای ساده ای که به مردم کمک می کند از خودشان مراقبت کنند

that aren't necessarily, like, socially-propagated. Like, we don't...

که لزوماً از نظر اجتماعی تبلیغ نمی شوند. مثل، ما نه...

We don't learn about emotional intelligence and emotional well-being at

Right.

ما در مورد هوش هیجانی و رفاه عاطفی در

حق یاد نمی گیریم.

school; and yet, in my adulthood, I recognize that that's a very... our

مدرسه; و با این حال، در بزرگسالی، من تشخیص می‌دهم که این یک...

emotional and mental well-being is, like, a huge, important part of our

رفاه عاطفی و ذهنی ما است ، مانند بخش بزرگ و مهمی

total well-being. And it is something that I sometimes see lacking in our kind

از رفاه کلی ما. و این چیزی است که من گاهی اوقات کمبود آن را در نوع

of mainstream conventional society.

جامعه متعارف جریان اصلی ما می بینم.

So, one of the ways in which you help people is they will find the book. One

بنابراین، یکی از راه‌های کمک به مردم این است که کتاب را پیدا کنند. یکی

of the other ways is that you coach people online; you've spoken about

از راه‌های دیگر این است که مردم را به صورت آنلاین مربی کنید. شما در مورد

clients around the world. How do you help those people?

مشتریان در سراسر جهان صحبت کرده اید. چگونه به آن افراد کمک می کنید؟

You know, I would like to reflect as well, like, it is such an exchange,

می‌دانید، من می‌خواهم منعکس کنم، این چنین تبادلی است،

because one thing I'm increasingly aware of is, like, these people are showing

زیرا چیزی که من به طور فزاینده‌ای از آن آگاهم این است که این افراد ظاهر

up... so, like... and really, from a kind of spiritual perspective — all I

می‌شوند... بنابراین، مانند... و واقعاً، از نوعی دیدگاه معنوی - تنها کاری

often do is... is, like, hold space for people; to share what's going on in

که من اغلب انجام می دهم این است که... فضا را برای مردم نگه دارم . برای به اشتراک گذاشتن آنچه در

their lives. Yeah, just share. Like, possibly in an environment or in a

زندگی آنها می گذرد. بله فقط به اشتراک بگذارید مانند، احتمالاً در یک محیط یا در

non-judgmental space that they couldn't find otherwise, for whatever reason. And

فضایی بدون قضاوت که به هر دلیلی نمی توانستند آن را پیدا کنند. و

then the efficacy of yoga is that...

سپس اثربخشی یوگا این است که ...

Efficacy?

اثربخشی؟

So, the, like... what... how... how well it works. So, the word: "efficient",

بنابراین، مانند ... چه چیزی ... چگونه ... چقدر خوب کار می کند. بنابراین، کلمه: "کارآمد"،

it's, like... it's, like, how efficient it is. So, then, when you kind of open

این است، مانند ... این، مانند، چقدر کارآمد است. بنابراین، زمانی که به نوعی حرف

people up, and then you can offer them the tools, like meditation, like yoga...

مردم را باز می کنید، و سپس می توانید ابزارهایی مانند مدیتیشن، مانند یوگا را به آنها ارائه

right? Some people, and depending on their budget — being straight — like,

دهید، درست است؟ برخی از افراد، و بسته به بودجه خود - مستقیم بودن - دوست دارند،

they might just meet once a week, and be wanting to implement that once a week.

فقط یک بار در هفته ملاقات کنند و بخواهند آن را هفته ای یک بار اجرا کنند.

And then just through that, committing to that once a week, they might

و سپس فقط از طریق آن، متعهد شدن به آن یک بار در هفته، آنها

naturally start and I would... I would encourage them to do maybe a few minutes

به طور طبیعی ممکن است شروع کنند و من ... آنها را تشویق می کنم که شاید چند دقیقه

more every day as well. Some people, they just dive in, depending on where

بیشتر هر روز انجام دهند. برخی از مردم ، بسته به جایی

they are in their lives and they're wanting to have, like, a, you know...

که در زندگی خود هستند، فقط شیرجه می‌زنند و می‌خواهند

five days a week; like, we're on our yoga, we're meditating, we're moving,

پنج روز در هفته را داشته باشند. ما در یوگای خود هستیم، مدیتیشن می کنیم، حرکت

we're yogaing, and we're tuning in. So, I support people with that.

می کنیم، یوگا می کنیم و در حال تنظیم هستیم. بنابراین، من از مردم در این زمینه حمایت می کنم.

And, yet, increasingly, as I navigate this work, I really realized, Benji,

و با این حال، به طور فزاینده ای، وقتی این کار را مرور می کنم، واقعاً متوجه شدم، بنجی،

that, like, all this transformation is an inside job. Okay? So, when you

که، مانند، همه این تحولات یک کار درونی است. باشه؟ بنابراین، وقتی

support people in transforming their lives — like, that's all you, like...

از مردم در تغییر زندگیشان حمایت می کنید - مثل اینکه، این همه شما هستید، مثل...

it's a wonderful thing. But that's all I'm doing is... is permissioning those

این یک چیز فوق العاده است. اما این تنها کاری است که من انجام می دهم... اجازه دادن به آن

people to make change. Because sometimes when we make change, our family, our

افراد برای ایجاد تغییر است. زیرا گاهی اوقات وقتی ما تغییر ایجاد می کنیم، خانواده ما،

friends, our co-workers — they might not necessarily want us to; or they might

دوستانمان، همکارانمان - ممکن است لزوماً ما را نخواهند. یا ممکن است

say: "No, no, no. Don't do it." Or... or: "Actually, that's a security; you

بگویند: "نه، نه، نه. این کار را نکن." یا ... یا: "در واقع، این یک امنیت است؛ شما

need that job", or... right? And I'm somebody increasingly that says: "No.

به آن شغل نیاز دارید" یا ... درست است؟ و من کسی هستم که به طور فزاینده‌ای می‌گوید: "نه. مثلاً

Like, you have one life; you might as well live it." And, yeah, so people then

، تو یک زندگی داری، می‌توانی آن را هم زندگی کنی." و بله، پس مردم

transform themselves.

خود را متحول می کنند.

Beautiful. If someone is going after their dreams, how...? What can they do

زیبا. اگر کسی دنبال رویاهایش می رود، چگونه...؟ چه کاری می توانند انجام دهند

to make sure that they're living sort of in harmony with nature, and not having a

تا مطمئن شوند که به نوعی در هماهنگی با طبیعت زندگی می کنند و

negative ecological footprint?

ردپای اکولوژیکی منفی ندارند؟

Well, that would require in the first instance, you know... a level of

خوب، این در وهله اول مستلزم سطح

awareness for sure. Once people become aware of it... one of the other courses

آگاهی است. هنگامی که مردم از آن آگاه می شوند ... یکی از دوره های دیگری

I talk about and worked with another woman on was called: "Zenful Zero

که در مورد آن صحبت کردم و با یک زن دیگر کار کردم نام داشت: "Zenful Zero

Waste". And this is very much in...

Waste". و این بسیار در ...

"Zenful Zero Waste" — okay, quite a mouthful.

"Zenful Zero Waste" - بسیار خوب، کاملاً یک لقمه است.

Well, because sometimes I think when you look... when you start to look at some

خوب، چون گاهی اوقات فکر می‌کنم وقتی نگاه می‌کنید... وقتی شروع به نگاه کردن به برخی

of the information about, say, climate change, or... yeah. Some of the

از اطلاعات، مثلاً، تغییرات آب و هوا ، یا... می‌کنید، بله. برخی از

environmental issues that we're facing as a humanity — personally, I just feel

مسائل زیست محیطی که ما به عنوان یک بشریت با آنها روبرو هستیم - شخصاً احساس می کنم

is a direct connection to how much we are consuming blindly; just buying

ارتباط مستقیمی با میزان مصرف کورکورانه ما دارد. فقط خریدن

stuff, like, eating whenever and all that, so... so, in the first instance, I

چیزهایی، مثل خوردن هر زمان و همه چیز، بنابراین... بنابراین، در وهله اول،

think...

I've never seen you eat, by the way.

فکر می کنم...

اتفاقاً هرگز ندیده ام که شما بخورید.

Yes, you... yes, you have! You absolutely have. I've eaten chocolate

بله، شما... بله، دارید! شما کاملا دارید.

with... with Philly, with your wife; and yeah, yeah, yeah. For sure. I am a

من با فیلی، با همسرت شکلات خوردم. و آره، آره، آره مطمئنا. من یک

Yeah, no. Horrible.

بله هستم، نه. ناگوار.

vegan, though. So, I like... I... but I'm somebody who's like a non-radical; I

با این حال وگان بنابراین، من دوست دارم... من... اما من کسی هستم که مانند یک غیر رادیکال است. من

just say, sort of, like, you try these things. So, the zero... the reason it's

فقط می گویم، به نوعی، شما این چیزها را امتحان کنید. بنابراین، صفر ... دلیل

Right? And you're like: "Oh my God!" And that is a direct... that plastic is the

درست است؟ و شما مانند: "اوه خدای من!" و این یک مستقیم است... آن پلاستیک که به

called: "Zenful Zero Waste" is that a lot of people, I find myself included —

آن می گویند: «ضایعات Zenful Zero» به این معناست که بسیاری از مردم را شامل می شود -

stuff that we buy on a conveyor belt blindly. So, like, initially, I think

چیزهایی که کورکورانه از روی تسمه نقاله می خریم. بنابراین، در ابتدا، من فکر می‌کنم

when you start to sort of pull on a thread and, you see, like... I don't

وقتی شروع به کشیدن یک رشته می‌کنید و، می‌بینید، مانند...

it's going: "Whoa, whoa, whoa" — like, there's a connection. Right? But the

نمی‌خواهم: «وا، وای، وای» - مثل اینکه، ارتباطی وجود دارد. درست؟ اما

know if you've seen any of those crazy photos of, like, the plastic islands

بدانید که آیا شما هر یک از آن عکس های دیوانه وار از

that are floating in our oceans.

جزایر پلاستیکی شناور در اقیانوس های ما را دیده اید یا خیر.

reason I call it: "Zenful" is that it's not worth compromising your emotional

دلیلی که من آن را "ذنفول" می نامم این است که ارزش آن را ندارد که رفاه عاطفی شما را به خطر بیندازید

well-being, because man, like, we're all in it. Right? We're buying, we're

، زیرا مرد، مثلاً، همه ما در آن هستیم. درست؟ می خریم، می

buying. However, I think even this, Benji; like, even our ability to have a

خریم. با این حال، من فکر می کنم حتی این، بنجی. مانند، حتی توانایی ما برای

conversation, that maybe... maybe as a generation or people we could, like,

گفت و گو، که شاید... شاید به عنوان یک نسل یا مردم بتوانیم

make a few changes. Right? Maybe we could consume less. And I don't know

چند تغییر ایجاد کنیم. درست؟ شاید بتوانیم کمتر مصرف کنیم. و من

about you, but, like, living more in nature and, like, you know... hanging

در مورد شما نمی دانم، اما، مانند، بیشتر در طبیعت زندگی می کنید و، مانند، می دانید...

out with people you love and feeling good in your body; and, like, being able

با افرادی که دوستشان دارید و احساس خوبی در بدن خود دارید. و، مانند،

to eat the food that the nature provides — like, there is seriously awesome

توانایی خوردن غذایی که طبیعت فراهم می کند - مانند، پاداش بسیار شگفت انگیزی وجود دارد

reward that comes from that, that makes you genuinely not care about having lots

که از آن ناشی می شود، که باعث می شود واقعاً به داشتن چیزهای زیادی اهمیت ندهید

of stuff. Do you get that? So, it's suddenly not like a race. Like, I

. آیا متوجه می شوید؟ بنابراین، ناگهان مانند یک مسابقه نیست.

don't... I don't diss on it. Like, if people want all the fancy cars, and

دوست ندارم... من در مورد آن بحث نمی کنم. مثلاً اگر مردم همه ماشین‌های فانتزی،

jewelry, and stuff going...

جواهرات، و چیزهایی را که می‌خواهند بخواهند...

See? Kind of going for experiences more than, like, consumables.

ببینید؟ نوعی رفتن به دنبال تجربیات بیشتر از موارد مصرفی.

For sure. Especially, again, when you look at the state of the oceans, or you

مطمئنا. به خصوص، دوباره، وقتی به وضعیت اقیانوس ها نگاه می کنید، یا

Well, look, it's been absolutely fascinating speaking with you; and I'm

خوب، نگاه کنید، صحبت کردن با شما کاملاً جذاب بوده است. و

look at some of the, like, trash piles that we're creating. You think, like:

من به برخی از انباشته های زباله که در حال ایجاد آن هستیم نگاه می کنم. شما فکر می کنید:

sure lots of our viewers will enjoy checking out your YouTube resources

"Uh, maybe we could do better."

مطمئناً بسیاری از بینندگان ما از بررسی منابع YouTube شما لذت خواهند برد

"اوه، شاید بتوانیم بهتر عمل کنیم."

more. So, that's All To Love TV, and we'll put a link under the video for

بیشتر. بنابراین، این همه برای عشق تلویزیون است، و ما یک لینک زیر ویدیو برای

that. But thank you very much for coming to talking to us today.

آن قرار می دهیم. اما از شما بسیار متشکرم که امروز با ما صحبت کردید.

Thank you.

متشکرم.

It's been educational and fun. And, yeah, thank you very much, MJ.

آموزشی و سرگرم کننده بوده است. و، بله، بسیار متشکرم، MJ.

Thank you, Benjamin.

ممنون بنیامین