How to be productive and motivated: My recommendations

I know what it's like; it's late at night, you're staring in front of the

من می دانم که چگونه است؛ آخر شب است، تو زل زده ای جلوی

computer, you're thinking: "Ah, I should be doing something useful, but I'm kind

کامپیوتر، داری فکر می کنی: "آه، من باید کار مفیدی انجام می دادم، اما یک

of tired. I don't really have the energy to do anything useful". So, I'll have a

جورهایی خسته هستم، واقعاً انرژی لازم برای انجام کار مفید را ندارم. ". بنابراین، من

look at that, and I have a look at that. And then when I'm really tired: "Oh. I'm

نگاهی به آن خواهم داشت و نگاهی هم به آن دارم. و سپس وقتی واقعا خسته هستم: "اوه، من

just too tired; I can't do the thing I want to do." My name is Benjamin. And in

خیلی خسته هستم، نمی توانم کاری را که می خواهم انجام دهم." اسم من بنیامین است. و در

this video, I'm going to be looking at study habits, routines, and mindset to

این ویدیو، من قصد دارم عادات مطالعه، روال‌ها و طرز فکر مطالعه را بررسی کنم تا

make sure that the time you have for improving your English is well spent.

مطمئن شوم زمانی که برای بهبود زبان انگلیسی خود در اختیار دارید به خوبی صرف شده است.

You see, for me, I know that I'm most productive when I've got a good routine.

می بینید، برای من، من می دانم که زمانی بیشترین بازدهی را دارم که روال خوبی داشته باشم.

So, my first thing that I have to do... I'm not saying everyone has to have

بنابراین، اولین کاری که باید انجام دهم... من نمی گویم همه باید اسب داشته باشند

horses; I haven't had horses all my life. And the... I don't... these don't

. من در تمام عمرم اسب نداشتم . و... من نه... اینها

even belong to me. But what I'm saying is: It's good to have something outside

حتی مال من نیستند. اما چیزی که من می گویم این است: خوب است که چیزی بیرون

and physical, like to go outside first thing in the morning. So, my... my

و فیزیکی داشته باشید، مانند اول صبح بیرون بروید . بنابراین، من...

morning routine: I come out; I come up here, and, you know... then I have to

روال صبحگاهی من: بیرون می آیم. من به اینجا می‌آیم، و می‌دانی... سپس باید

clear out their stable, take them outside because these... these two,

اصطبل آنها را پاک کنم، آنها را بیرون ببرم زیرا این... این دو،

there — they're my responsibility. So... right. Come on, Zeus; come on, Bailey —

آنجا - مسئولیت من هستند. پس درسته. بیا زئوس بیا، بیلی -

let's go out. We come. Out they go.

بیا بریم بیرون. ما می آییم. بیرون می روند.

You see, if I — first thing — try to sit down in front of the computer and start

ببینید، اگر من - اولین چیز - سعی کنم جلوی کامپیوتر بنشینم و شروع به

studying, my brain would be, like, a little fuzzy; it wouldn't be thinking

مطالعه کنم، مغزم کمی مبهم می شود. این نمی تواند

very straight. I'm someone... I need the fresh air. I need... It just, like,

خیلی مستقیم فکر کند. من کسی هستم... به هوای تازه نیاز دارم. من نیاز دارم... فقط

clears my head off for a night of sleep. And it's good to get some oxygen into

برای یک شب خواب سرم را پاک می کند. و خوب است که مقداری اکسیژن

the lungs, oxygen up to the brain, so that when I am ready to work, I go back

به ریه ها برسانم، اکسیژن تا مغز، تا وقتی آماده کار شدم، به

down and I can think straight, and you know... I'm focused. Okay? And I know

پایین برگردم و بتوانم درست فکر کنم، و می دانید ... من متمرکز هستم. باشه؟ و من می

that I've got these two — they're taken care of. Yeah? I can relax — that is

دانم که این دو را دارم - آنها مراقبت می شوند. آره؟ من می توانم استراحت کنم - این

done. Okay? So, let's get them out the stables, and then I can clear it out.

کار انجام شد. باشه؟ بنابراین، بیایید آنها را از اصطبل بیرون بیاوریم، و سپس می توانم آن را پاک کنم.

Brett, what are you up to? There you go. Go on. So, by doing physical work, it

برت، چه کار می کنی؟ شما بروید. ادامه دادن. بنابراین، با انجام کار فیزیکی،

helps us with a sense of... of well-being. Okay? Now, I know a lot of

به ما کمک می کند تا احساس خوبی داشته باشیم. باشه؟ حالا، من می دانم که

people live in the city, and getting outside, you know... you can sort of go

افراد زیادی در شهر زندگی می کنند، و می دانی که بیرون آمدن، می دانی... می توانی یک جورهایی برو

and run around a park; like, go to an outdoor gym or something, but if... if

و در اطراف پارک بدوی. مثلاً به یک باشگاه ورزشی در فضای باز یا چیزی برویم، اما اگر

we're feeling good in our bodies, then our mind is more able to focus on what

... اگر در بدن خود احساس خوبی داشته باشیم، ذهن ما بیشتر می تواند روی کاری

it is doing.

که انجام می دهد تمرکز کند.

Now, the next thing I want to talk about is sense of challenge and comfort zone.

اکنون، موضوع بعدی که می خواهم در مورد آن صحبت کنم، احساس چالش و منطقه راحتی است.

So, I'm not really a horsey person, as you can probably tell; but recently, a

بنابراین، من واقعاً آدم اسب سواری نیستم، همانطور که احتمالاً می توانید بگویید. اما اخیراً، یکی

friend of ours who has just given birth — she's had a baby — she was running a

از دوستان ما که به تازگی زایمان کرده است - او بچه دار شده است - او یک

riding stable; a place for horses, where children went to have... have riding

اصطبل سوارکاری را اداره می کرد. مکانی برای اسب ها، جایی که بچه ها می رفتند تا در آنجا آموزش سوارکاری داشته باشند

lessons. And because she was having the baby, she couldn't look after these two

. و چون بچه دار می شد، نمی توانست اینجا از این دو

ponies, here. So, she came to my wife and I, and said, you know... "Know you

اسبی مراقبت کند. بنابراین، او پیش من و همسرم آمد و گفت، می دانید ... "می دانید که شما

two have got children, and you like your boy riding. Do you think you could look

دو فرزند دارید، و دوست دارید پسرتان سوار شود. آیا فکر می کنید می توانید

after them?" And we could have been like: "No way." You know? "We've got

از آنها مراقبت کنید؟" و ما می توانستیم اینگونه باشیم : "به هیچ وجه." میدونی؟ "ما به

enough going on in our lives — we don't need that change". We've got a dog,

اندازه کافی در زندگی خود اتفاق می افتد - ما به این تغییر نیاز نداریم." ما یک سگ

we've got a cat, we've got, you know... two kids, running a business — like, all

داریم، یک گربه داریم، می‌دانی... دو بچه داریم که یک کسب‌وکار را اداره می‌کنند - مثلاً همه

sorts of things going on. But it was like: "Yeah, okay. Let's do this.

چیز در جریان است. اما مثل این بود : "آره، باشه. بیایید این کار را انجام دهیم.

Challenge accepted." And when we take on challenges, that's when we grow. When we

چالش پذیرفته شد." و وقتی چالش ها را قبول می کنیم ، آن موقع است که رشد می کنیم. وقتی

do things that are, like, slightly outside of our comfort zones — that's,

کارهایی را انجام می‌دهیم که مثلاً کمی خارج از محدوده‌ی راحتی ما هستند - این

like, the zone of growth. So, if you'd asked me, like two months ago, if I

همان منطقه رشد است. بنابراین، اگر مثل دو ماه پیش از من می‌پرسیدید، آیا

thought I could walk two ponies around a wood on my own whilst carrying a baby on

فکر می‌کردم می‌توانم در حالی که بچه‌ای را روی پشتم حمل می‌کنم، دو اسب‌سواری را به تنهایی دور یک چوب راه بروم

my back — no, probably not. But by having to do things, you just do them.

- نه، احتمالاً نه. اما با نیاز به انجام کارها، فقط آنها را انجام می دهید.

So, I think there's a danger in life of too much planning; too much thought.

بنابراین، من فکر می کنم خطر برنامه ریزی بیش از حد در زندگی وجود دارد. فکر زیاد

"Oh, I'm only going to do that when I'm absolutely ready." But if you have to do

"اوه، من فقط زمانی این کار را انجام خواهم داد که کاملا آماده باشم." اما اگر مجبورید کارهایی را انجام

things, because there's, like, no choice — then you're learning as you go along.

دهید، چون چاره‌ای نیست - پس در حین پیش‌روی در حال یادگیری هستید.

So, how does that relate to, like, English-language learning? Well, if you

بنابراین، چگونه به یادگیری زبان انگلیسی مرتبط است؟ خوب، اگر

go and live in an English-speaking country, then you're hearing English the

می‌روید و در یک کشور انگلیسی‌زبان زندگی می‌کنید،

whole time and you're having to communicate in English for your... your

تمام مدت انگلیسی می‌شنوید و باید برای

day-to-day life, and perhaps your work. I went to go and live in Spain, and I

زندگی روزمره‌تان و شاید کارتان به زبان انگلیسی ارتباط برقرار کنید. من رفتم و در اسپانیا زندگی کردم و

didn't really know any Spanish; I had to learn Spanish. So, think of ways in

واقعاً اسپانیایی بلد نبودم. باید اسپانیایی یاد می گرفتم. بنابراین، به راه‌هایی فکر کنید

which you... instead of, like, you know... being part of a Facebook group

که به‌جای اینکه می‌دانید... به‌جای اینکه بخشی از یک گروه فیس‌بوک باشید

or watching something passively — like, how can you actually apply what you

یا چیزی را منفعلانه تماشا کنید – لایک کنید، چگونه می‌توانید واقعاً آنچه را که

know? How can you put it to the test? Because that is where you will grow.

می‌دانید به کار ببرید؟ چگونه می توانید آن را آزمایش کنید؟ زیرا آنجاست که شما رشد خواهید کرد.

So, I'm going to tell you a quick story now, which is about how to respond to

بنابراین، اکنون قصد دارم یک داستان سریع برای شما تعریف کنم، که در مورد چگونگی پاسخ به

life when life is a bit difficult. So, there was once an old farmer, and he had

زندگی در زمانی که زندگی کمی دشوار است، است. بنابراین ، زمانی یک کشاورز پیر بود، و او

this donkey that was very, very old. And it was costing him a lot of money to

این الاغ را داشت که بسیار پیر بود. و زنده نگه داشتن الاغ برای او هزینه زیادی

keep the donkey alive. He kept on having to go to the vet. And the vet, you know

داشت. او همچنان باید به دامپزشکی می رفت. و دامپزشک، شما می دانید

what the vet's like — they can be very expensive. So, he decided he didn't...

که دامپزشک چگونه است - آنها می توانند بسیار گران باشند. بنابراین، او تصمیم گرفت که این کار را انجام نداد...

he didn't want to shoot the animal, so what he did, you see, he got it... he

او نمی خواست به حیوان شلیک کند، پس کاری که کرد، می بینید، او آن را دریافت کرد ...

made it go down a well. You know? Circular structure with water down at

او آن را در چاه فرو برد. میدونی؟ ساختار دایره ای با آب پایین

the bottom. Okay? I don't know how he got it down there, but, you know...

در پایین. باشه؟ نمی‌دانم چگونه آن را به آنجا رساند، اما می‌دانی...

donkey down in the well. But this donkey, being a donkey that wouldn't

خر در چاه. اما این الاغ، الاغی بود که تسلیم نمی‌شد

give up — he got down at the bottom, there. It was like: "Oh, here I am. It's

- او پایین، همان جا، پایین آمد. مثل این بود: "اوه، من اینجا هستم.

not very nice, but, you know... it'll be okay". And one day they... well, some

خیلی خوب نیست، اما، می دانید ... خوب می شود ". و یک روز آنها... خوب، برخی از

people in the village, they were throwing stuff down into the well. I

مردم روستا، چیزهایی را به داخل چاه می ریزند.

think they were... they were, like, trying to bury the donkey or something.

فکر می‌کنم... آنها می‌خواستند الاغ را دفن کنند یا چیز دیگری.

And the donkey saw their stuff coming down. It was like: "Oh, what's this?" He

و الاغ دید که وسایلشان پایین می آید . مثل این بود: "اوه، این چیه؟"

stepped to the side. And stuff came down there. And he saw more stuff, and he

پا به کناری گذاشت. و چیزها پایین آمدند . و چیزهای بیشتری دید و

stepped to the side. Gradually, he worked out that he was going up, and up,

به کناری رفت. او به تدریج متوجه شد که دارد بالا می رود، بالا می رود،

and up, and up until he got to the top and he was able to hop out again. And

بالا می رود و بالا می رود تا اینکه به اوج می رسد و دوباره می تواند بیرون بیاید. و

yes, he was old; yes, he had a couple of pains in his joints — but he survived.

بله، او پیر بود. بله، او چند درد در مفاصل خود داشت - اما زنده ماند.

And the moral of that story is that, you know... if life has been difficult, and

و اخلاقیات این داستان این است که، می دانید... اگر زندگی سخت بوده است، و

we have problems — you got to try and step on top of them. Because that

ما مشکلاتی داریم - باید تلاش کنید و از آنها عبور کنید. زیرا این

process of building, and growing, and adapting is what keeps us going; it

روند ساختن، رشد، و سازگاری چیزی است که ما را ادامه می دهد.

keeps us alive.

ما را زنده نگه می دارد

So, one of my jobs is making sure they've got fresh water to drink when

بنابراین، یکی از کارهای من این است که مطمئن شوم وقتی اینجا هستند، آب تازه برای نوشیدن داشته

they're out here. There we are. Now, it's quite, you know... in life, we can

باشند. ما آنجا هستیم. حالا، کاملاً، می‌دانی... در زندگی، ما می‌توانیم

be... we can get all sort of wrapped up in ourselves, and can be like: "I've got

باشیم... می‌توانیم همه چیز را در خودمان ببندیم، و می‌توانیم اینگونه باشیم: "من باید این کار

to do this, I've got to do this, I've got to do this", and you can kind of

را انجام دهم، باید انجام دهم. این، من باید این کار را انجام دهم» و شما می توانید به نوعی

forget about other people. But if you... if you give and if you kind of care for

دیگران را فراموش کنید. اما اگر شما... اگر

others, like, you know... I'm just looking after these horses now, but it

ببخشید و به دیگران اهمیت می دهید، می دانید... من الان فقط از این اسب ها مراقبت می کنم، اما

gives me a warm, fuzzy glow inside because they're kind of my

درخشش گرم و مبهم به من می دهد زیرا آنها مهربان هستند. مسئولیت من

responsibility; I'm looking after them. And if we're thinking about, like,

؛ من از آنها مراقبت می کنم. و اگر به

optimal mindset and, like, being in a really good zone so that we can learn,

طرز فکری بهینه فکر می‌کنیم و می‌خواهیم در یک منطقه واقعاً خوب باشیم تا بتوانیم یاد بگیریم،

and improve, and progress — if we do spend a bit of time, like, each day or

پیشرفت کنیم و پیشرفت کنیم - اگر کمی وقت بگذاریم، مثلاً هر روز یا

each week, looking after others, whether that is visiting an elderly relative or,

هر هفته مراقبت از دیگران، چه ملاقات با یکی از اقوام مسن یا

like, washing some plates in a homeless shelter or, you know... looking after

، مانند شستن چند بشقاب در یک پناهگاه بی خانمان ها یا، می دانید... مراقبت از

some animals in a sort of rescue centre; walking someone's dog. It doesn't take

حیوانات در نوعی مرکز نجات. راه رفتن سگ کسی طولی نمی

us... take long, but it can energize us to then go back and attack our work

کشد... خیلی طول می کشد، اما می تواند به ما انرژی بدهد که پس از آن به عقب برگردیم و

with, like, renewed energy.

با انرژی تجدید شده به کارمان حمله کنیم.

Now, the next thing I want to talk about is more of a lifestyle thing. So, a few

اکنون، موضوع بعدی که می‌خواهم در مورد آن صحبت کنم، بیشتر مربوط به سبک زندگی است. بنابراین، چند

months ago, I was... I was teaching in a very good school, but wasn't

ماه پیش، من در یک مدرسه بسیار خوب تدریس می کردم، اما

particularly enjoying it. And I... I decided to get out of there and set up

از آن لذت خاصی نمی بردم. و من... تصمیم گرفتم از آنجا

my own business. And I think we can get trapped in these situations for so long

بروم و کسب و کار خودم را راه اندازی کنم. و من فکر می کنم که ما می توانیم برای مدت طولانی در این موقعیت ها گیر بیفتیم

that you're not, like, really growing in; you're not really, like, fulfilled

که شما واقعاً در آن رشد نکنید. شما واقعاً از طرف شما راضی

by — and you're kind of scared to break through and to break out with that,

نیستید - و به نوعی می ترسید که با

like, structure that is supporting you. And it can take quite a lot of courage

آن ساختاری که از شما حمایت می کند شکسته شوید و شکسته شوید. و ترک کردن چیزی می تواند جسارت زیادی

to quit something. You know... you're worried about what people are going to

بطلبد. می دونی... تو نگران این هستی که مردم چه

think, but... I'm not saying: Be reckless. I'm saying, like: You got to

فکری می کنند، اما... نمی گویم: بی پروا باش. من می گویم، مانند: شما باید به

think about decisions. But, for me: Getting out of something I didn't want

تصمیمات فکر کنید. اما، برای من: بیرون آمدن از چیزی که نمی‌خواستم در آن باشم

to be in and starting to concentrate on running my own business — it's allowed

و شروع به تمرکز روی اداره کسب‌وکار خودم – این به من اجازه داده است

me to, you know... I wouldn't be able to be looking after these horses if I was

، می‌دانید... من نمی‌توانم از این اسب‌ها مراقبت کنم اگر

commuting two hours a day and working six days a week, and working really long

روزی دو ساعت در رفت و آمد بودم و شش روز در هفته کار می‌کردم و ساعت‌های زیادی کار می‌کردم

hours. So, sometimes when you let go of stuff that you don't really like, the

. بنابراین، گاهی اوقات وقتی چیزهایی را که واقعاً دوست ندارید رها می کنید،

new things can start flowing into your life.

چیزهای جدید می توانند در زندگی شما جاری شوند .

I appreciate that this video has been a little bit different. We're used to

خوشحالم که این ویدیو کمی متفاوت بوده است. عادت کرده ایم

Benjamin standing in front of a whiteboard. What on Earth is going on?

بنیامین جلوی تخته سفید ایستاده باشد. چه خبر شده؟

But, look, let's just review what we said. If we want to be... come here. If

اما، نگاه کنید، اجازه دهید فقط آنچه را که گفتیم مرور کنیم . اگر میخواهیم باشیم...بیا اینجا. اگر

you want to be productive, if you want to make sure that the time spent

می‌خواهید سازنده باشید، اگر می‌خواهید مطمئن شوید که زمان صرف شده برای

learning, spent in front of a computer is time well spent — then, let's get

یادگیری، زمان صرف شده در مقابل رایانه، زمانی است که به خوبی صرف شده است - پس، بیایید

outside; let's get physical. And remember, you know... when we help

بیرون برویم. بیایید بدنی کنیم و به یاد داشته باشید، می دانید... وقتی به

others, we actually help ourselves; helps our sort of mental state. Naughty,

دیگران کمک می کنیم، در واقع به خودمان کمک می کنیم. به وضعیت روانی ما کمک می کند. شیطون،

naughty, naughty. Hey. So, that's it for me today, but thank you very much for

شیطون، شیطون. سلام. بنابراین، امروز برای من تمام شد، اما از تماشای شما بسیار سپاسگزارم

watching. And until next time, get out there. Let's get busy. Let's get active.

. و تا دفعه بعد برو بیرون بیا مشغول بشیم بیایید فعال شویم.

Let's get physical. Please remember to subscribe. If you want more help with

بیایید بدنی کنیم. لطفا به یاد داشته باشید که مشترک شوید. اگر در مورد انگلیسی خود کمک بیشتری می خواهید

your English, I help high-end professionals to write and speak better.

، من به متخصصان سطح بالا کمک می کنم تا بهتر بنویسند و صحبت کنند.

Visit www.honeyourenglish.com. Thanks, guys. And ring that bell.

به www.honeyourenglish.com مراجعه کنید. ممنون رفقا. و آن زنگ را بزن