BOX SET: English vocabulary mega-class! 🤩 Learn 8 three-word expressions!

Hello, I'm Feifei, and this is The English We Speak, and joining me is Rob.

سلام، من فیفی هستم، و این برنامه «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» است، و راب به من ملحق می‌شود.

Hello, everyone.

سلام به همه.

OK, Rob, let's get on with our piece of real English, shall we?

باشه، راب، بیا بریم سراغ انگلیسی واقعی‌مون، باشه؟

Yes, let's! It's a great expression. It's one you don't want to forget.

بله، بفرمایید! بیان بسیار خوبی است. از اوناییه که دلت نمیخواد فراموشش کنی.

Yes, yes, come on, Rob. This is the moment everyone's waiting for.

بله، بله، بیا، راب. این لحظه‌ای است که همه منتظرش هستند.

Er, oh, I've forgotten.

اِ، اوه، یادم رفته بود.

Rob! It's now or never.

راب! یا الان یا هیچ‌وقت.

No, I don't think that's the expression.

نه، فکر نمی‌کنم این تعبیر باشد.

No, Rob. I mean this is our only chance to learn it.

نه، راب. منظورم این است که این تنها فرصت ماست که آن را یاد بگیریم.

When we say, 'it's now or never' we mean something 'must be done immediately,

وقتی می‌گوییم «یا الان یا هیچ‌وقت» منظورمان این است که کاری «باید فوراً انجام شود،

'because you might not get another opportunity to do it in the future'.

زیرا ممکن است در آینده فرصت دیگری برای انجام آن پیدا نکنید».

So, Rob, get thinking, we have no time to waste!

پس، راب، یه فکری به حال خودت بکن، وقتی برای تلف کردن نداریم!

OK. Let's have some examples of your phrase first, shall we?

باشه. بیایید اول چند مثال از عبارت شما بزنیم، موافقید؟

It's now or never if you want to buy a cheap ticket

اگر می‌خواهید

to go to the big rock festival.

برای رفتن به جشنواره بزرگ راک بلیط ارزان بخرید، یا الان یا هیچ‌وقت.

If you're thinking of taking a career break,

اگر به فکر استراحت شغلی هستید،

it's now or never, because you won't get the chance again.

یا الان یا هیچ‌وقت، چون دیگر این فرصت را نخواهید داشت.

It's now or never if you want to ask her out — she's leaving town today.

اگر می‌خواهی از او دعوت کنی که با هم بیرون برویم، یا الان یا هیچ‌وقت. او امروز از شهر می‌رود.

This is The English We Speak from BBC Learning English

این برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی است

and, so far, we've heard about the saying 'it's now or never',

و تا الان ضرب‌المثل «یا الان یا هرگز» را شنیده‌ایم،

which means 'do something immediately,

که یعنی «کاری را فوراً انجام بده،

'because you might not get a chance to do it later'.

چون ممکن است بعداً فرصتی برای انجام آن پیدا نکنی».

And, Rob, now is the chance to learn a new English phrase.

و، راب، حالا فرصتی پیش آمده که یک عبارت انگلیسی جدید یاد بگیری.

Oh, can't we do it later?

اوه، نمیشه بعداً انجامش بدیم؟

No, it's now or never!

نه، یا الان یا هیچ‌وقت!

Never mind!

مهم نیست!

Ah, that's it — that's my phrase, which means 'don't worry about it'.

آه، همینه — این عبارت منه، یعنی «نگران نباش».

Just in time! Now we've learnt two new phrases that we'll never teach again.

درست به موقع! حالا ما دو عبارت جدید یاد گرفته‌ایم که دیگر هرگز آنها را تدریس نخواهیم کرد.

Great. OK, time for coffee? I'll buy them.

عالیه. باشه، وقت قهوه‌ست؟ من آنها را خواهم خرید.

Yes, definitely — it's now, because Rob will never offer again!

بله، قطعاً — الان وقتشه، چون راب دیگه هیچ‌وقت پیشنهاد ازدواج نمیده!

— Bye. — Bye-bye.

- خداحافظ. - خداحافظ.

Hello, I'm Feifei and this is The English We Speak.

سلام، من فیفی هستم و این برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» است.

And hello, I'm Rob. So, Feifei, about tonight.

و سلام، من راب هستم. خب، فیفی، تقریباً امشب.

Oh, yes, you have kindly agreed to help me decorate my living room after work.

اوه، بله، شما لطف کردید و قبول کردید که بعد از کار در تزئین اتاق نشیمن به من کمک کنید.

Yes, er, that was very kind of me.

بله، امم، خیلی لطف کردی.

Too kind, in fact. I'm very sorry, but I've got other plans now so I can't help.

در واقع، بیش از حد مهربان. خیلی متاسفم، اما الان برنامه‌های دیگری دارم، بنابراین نمی‌توانم کمکی کنم.

Thanks a bunch!

یه دنیا ممنون!

Oh, you're not angry then? You're thankful I'm not helping you?

اوه، پس عصبانی نیستی؟ ممنون که کمکت نمی‌کنم؟

No, Rob. I'm not happy. I was being sarcastic.

نه، راب. حالم خوش نیست. داشتم کنایه می‌زدم.

When we say 'thanks a bunch' to someone, we're not saying thank you.

وقتی به کسی می‌گوییم «خیلی ممنون»، منظورمان تشکر نیست.

We're being ironic and really mean we are unhappy, annoyed or angry,

ما طعنه می‌زنیم و واقعاً منظورمان این است که ناراحت، آزرده یا عصبانی هستیم،

because they're being unhelpful or not doing what they said they would do.

چون آنها کمکی نمی‌کنند یا کاری را که قول داده بودند انجام نمی‌دهند.

What am I going to do now, Rob?

حالا چیکار کنم، راب؟

I need to get the decorating done before my parents visit tomorrow!

باید قبل از اینکه پدر و مادرم فردا بیان خونه، دکوراسیون رو تموم کنم!

Why don't you listen to these examples, then you'll know you're not alone?

چرا به این مثال‌ها گوش نمی‌دهی، آنوقت می‌فهمی که تنها نیستی؟

Thanks a bunch!

یه دنیا ممنون!

You've used all the milk in the fridge. Thanks a bunch!

تمام شیر توی یخچال رو مصرف کردی. یه دنیا ممنون!

Thanks a bunch for telling everyone I'd split up with my boyfriend —

خیلی ممنون که به همه گفتی از دوست پسرم جدا شدم -

I was trying to keep that secret!

داشتم سعی می‌کردم این راز رو پیش خودم نگه دارم!

Thanks a bunch!

یه دنیا ممنون!

You said you'd do the shopping and you didn't —

گفتی خرید می‌کنی و نکردی -

now we've got nothing to eat.

حالا چیزی برای خوردن نداریم.

This is The English We Speak from BBC Learning English.

این «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی Learning English است.

We're hearing about the phrase 'thanks a bunch',

ما اخیراً عبارت «خیلی ممنون» را می‌شنویم،

which can be used as a sarcastic reply to someone who is being unhelpful

که می‌تواند به عنوان پاسخی کنایه‌آمیز به کسی که کمکی نمی‌کند

or not doing what they said they would do.

یا کاری را که قول داده انجام نمی‌دهد، استفاده شود.

A similar phrase is 'thanks for nothing'.

عبارت مشابه «ممنون بابت هیچی» است.

Rob, what's so important that you can't help me decorate tonight?

راب، چه چیز مهمی هست که نمی‌تونی امشب تو تزئین خونه کمکم کنی؟

Well, it's Neil's birthday and he's having some drinks.

خب، تولد نیله و داره یه کم نوشیدنی می‌خوره.

And you'd rather do that. Well, thanks a bunch — enjoy yourself!

و ترجیح میدی این کار رو بکنی. خب، خیلی ممنون - خوش بگذره!

Sorry, Feifei. But I have bought you a present to say sorry.

ببخشید فیفی اما من برایت هدیه‌ای خریده‌ام تا بگویم متاسفم.

There you go, a bunch of flowers.

بفرمایید، یه دسته گل.

Oh, I love flowers,

اوه، من عاشق گل‌ها هستم،

but not dead ones. They have all dried up!

اما نه گل‌های پژمرده. همه شان خشک شده اند!

Ah, well, it's the thought that counts.

آه، خب، این فکر است که مهم است.

Thanks a bunch!

یه دنیا ممنون!

— Bye for now. — Bye!

- فعلاً خداحافظ. — خداحافظ!

Welcome to The English We Speak, with me, Neil.

به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» خوش آمدید، با من، نیل.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

Our expression is 'famous last words'.

عبارت ما «آخرین کلمات معروف» است.

We say this when we believe something someone says will soon be proven wrong.

این را زمانی می‌گوییم که معتقدیم چیزی که کسی می‌گوید به زودی اشتباهش ثابت می‌شود.

Have you ever said 'famous last words'?

آیا تا به حال «آخرین کلمات معروف» را گفته‌اید؟

Yes, I went to a party at the weekend.

بله، آخر هفته به یک مهمانی رفتم. به

I told my friend that I never forget people's names.

دوستم گفتم که من هیچ‌وقت اسم آدم‌ها را فراموش نمی‌کنم.

Famous last words.

آخرین کلمات معروف.

I was so embarrassed because, immediately after saying that,

خیلی خجالت کشیدم چون بلافاصله بعد از گفتن اون حرف،

I called my friend's new boyfriend by the wrong name three times!

سه بار اسم دوست پسر جدید دوستم رو اشتباه گفتم!

Yes, famous last words. Could you give us another example in context?

بله، آخرین کلمات معروف. می‌توانید مثال دیگری در این زمینه برای ما بزنید؟

I went to a restaurant the other day and ordered a curry.

چند روز پیش به رستورانی رفتم و یک غذای کاری سفارش دادم.

The waiter warned me it was very hot.

پیشخدمت به من هشدار داد که هوا خیلی گرم است.

I said I love spicy food, and nothing's too hot for me. Famous last words!

گفتم که عاشق غذاهای تند هستم، و هیچ چیز برای من خیلی تند نیست. آخرین کلمات معروف!

What happened? Was it too spicy for you?

چه اتفاقی افتاده؟ برای شما خیلی تند بود؟ بله

Yes! I couldn't even finish one mouthful.

! حتی نتونستم یه لقمه رو هم تموم کنم.

I was sweating and nearly crying — it was so spicy.

عرق کرده بودم و نزدیک بود گریه کنم - خیلی تند بود.

Let's hear some more examples of this expression.

بیایید چند مثال دیگر از این عبارت بشنویم.

My grandfather says he never cries when he watches sad films.

پدربزرگم می‌گوید وقتی فیلم‌های غمگین تماشا می‌کند، هیچ‌وقت گریه نمی‌کند.

Famous last words!

آخرین کلمات معروف!

We watched a very sad film at the weekend, and he cried a lot.

آخر هفته یک فیلم خیلی غمگین دیدیم و او خیلی گریه کرد.

I said my cricket team would win the championship this year.

من گفتم تیم کریکت من امسال قهرمان خواهد شد.

Famous last words — we finished last.

آخرین کلمات معروف - ما نفر آخر شدیم.

Lei said he didn't need to study for his exam.

لی گفت که لازم نیست برای امتحانش درس بخواند.

Famous last words. He failed in the end.

آخرین کلمات معروف. او در نهایت شکست خورد.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما دارید به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی می‌شنوید

and we're learning the expression 'famous last words',

و ما داریم عبارت «آخرین کلمات معروف» را یاد می‌گیریم،

which is said when someone says something that they believe will happen,

که وقتی کسی چیزی می‌گوید که باور دارد اتفاق خواهد افتاد،

only to be proven wrong.

اما خلافش ثابت می‌شود، گفته می‌شود. بله

Yes. We often say it when we think it will be quite embarrassing for the person

. ما اغلب این را می‌گوییم وقتی فکر می‌کنیم برای طرف مقابل خیلی خجالت‌آور خواهد بود

when their statement is shown to be wrong,

اگر مشخص شود که گفته‌اش اشتباه بوده است،

like, for example, when I told you I was brilliant at my favourite board game,

مثلاً وقتی به شما گفتم که در بازی تخته‌ای مورد علاقه‌ام عالی هستم

and then you beat me easily. Really embarrassing!

و شما به راحتی من را شکست دادید. واقعاً شرم‌آوره!

Yes, and we sometimes say it to ourselves

بله، و ما گاهی اوقات این را به خودمان می‌گوییم

to laugh at something we have said previously, don't we?

تا به چیزی که قبلاً گفته‌ایم بخندیم، اینطور نیست؟

That's right!

درسته!

It's a form of laughing at ourselves about something we believed or predicted,

این نوعی خندیدن به خودمان به خاطر چیزی است که به آن باور داشتیم یا پیش‌بینی می‌کردیم،

and then realised we're embarrassingly wrong —

و بعد متوجه می‌شویم که به طرز شرم‌آوری اشتباه می‌کردیم -

like when I said England would win the football World Cup!

مثل وقتی که گفتم انگلیس جام جهانی فوتبال را خواهد برد!

Famous last words!

آخرین کلمات معروف!

Do you think they'll win the next World Cup?

فکر می‌کنید آنها جام جهانی بعدی را ببرند؟

Of course, definitely.

البته، قطعاً.

However, those could be famous last words!

با این حال، اینها می‌توانند آخرین کلمات معروف باشند!

— Bye. — Bye.

- خداحافظ. - خداحافظ.

Welcome to The English We Speak, with me Phil.

به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» خوش آمدید، با من فیل.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

We have a phrase which is about building something up carefully,

ما یک اصطلاح داریم که در مورد ساختن دقیق چیزی

or taking it apart carefully — it's 'brick by brick'.

یا جدا کردن دقیق آن از هم است - این اصطلاح «آجر به آجر» است.

Brick by brick — this sounds like something related to construction.

آجر به آجر — این به نظر چیزی مربوط به ساخت و ساز می‌آید. می‌تواند

It can be, but actually we often use it more metaphorically,

باشد، اما در واقع ما اغلب آن را بیشتر به صورت استعاری به کار می‌بریم،

especially where we can use the verb 'build' in that way.

به خصوص جایی که می‌توانیم از فعل «ساختن» به آن صورت استفاده کنیم.

So, for example, my brother is really proud of his business.

خب، برای مثال، برادر من واقعاً به کسب و کارش افتخار می‌کند.

He built it brick by brick.

او آن را آجر به آجر ساخت.

So, your brother's job has nothing to do with building, has it?

پس، شغل برادرت هیچ ربطی به ساخت و ساز نداره، درسته؟

No, he's an accountant. It's his company that he built.

نه، او حسابدار است. این شرکت خودشه که ساخته.

He grew it carefully and gradually and now it's really successful.

او آن را با دقت و به تدریج پرورش داد و حالا واقعاً موفق است.

Your brother built his success brick by brick!

برادرت موفقیتش رو آجر به آجر ساخت!

You also said that it can be used for taking things apart?

شما همچنین گفتید که می‌توان از آن برای جدا کردن چیزها استفاده کرد؟

Yes, that's right.

بله، همینطور است.

If you take a house apart brick by brick,

اگر خانه‌ای را آجر به آجر از هم جدا کنید،

you're doing it carefully enough that it could be rebuilt somewhere else.

این کار را با دقت کافی انجام می‌دهید که بتوان آن را در جای دیگری از نو ساخت.

Again, it's not just literal — if you're trying to disprove someone,

باز هم، این فقط به معنای واقعی کلمه نیست - اگر سعی دارید کسی را رد کنید،

you can take their argument apart brick by brick.

می‌توانید استدلال او را آجر به آجر از هم جدا کنید.

That would be when you carefully argue against

این زمانی است که شما با دقت علیه

each of the points someone has made.

هر یک از نکاتی که کسی مطرح کرده است، استدلال می‌کنید.

Yes, that's right. Listen to these examples.

بله، همینطور است. به این مثال‌ها گوش دهید.

It's nice to be recognised with this award.

خوب است که با این جایزه مورد تقدیر قرار می‌گیریم.

I've spent years building up my career, brick by brick.

من سال‌ها وقت صرف ساختن حرفه‌ام، آجر به آجر، کرده‌ام.

The historic building was moved, brick by brick, to the museum.

این ساختمان تاریخی، آجر به آجر، به موزه منتقل شد.

I thought I was well-prepared,

فکر می‌کردم کاملاً آماده‌ام،

but the professor pulled my argument apart, brick by brick.

اما استاد استدلالم را آجر به آجر از هم پاشید.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما دارید به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی می‌شنوید

and we're learning the phrase 'brick by brick',

و ما داریم عبارت «آجر به آجر» را یاد می‌گیریم،

which is a way to refer to 'something done carefully and gradually'.

که روشی برای اشاره به «کاری است که با دقت و به تدریج انجام شده» است.

As well as the idea of something done carefully and gradually,

علاوه بر ایده انجام کاری با دقت و به تدریج،

it often suggests that something is the result of hard work.

اغلب نشان می‌دهد که چیزی نتیجه کار سخت است.

If someone says that they have built their success brick by brick,

اگر کسی بگوید که موفقیت خود را آجر به آجر ساخته است،

they're likely to be proud of the effort that they've made.

احتمالاً به تلاشی که انجام داده افتخار خواهد کرد.

We've come to the end of this episode,

به پایان این قسمت رسیدیم،

but we'll be back soon to help you build your knowledge of English, brick by brick!

اما به زودی برمی‌گردیم تا به شما کمک کنیم دانش انگلیسی خود را آجر به آجر افزایش دهید!

— See you next time. — Bye!

- دفعه‌ی بعد می‌بینمت. — خداحافظ!

Welcome to The English We Speak, with me, Phil.

به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» خوش آمدید، با من، فیل.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

We have a phrase which is about being able to judge

ما یک اصطلاح داریم که در مورد توانایی قضاوت در مورد

how the people around you think or feel.

نحوه تفکر یا احساس اطرافیان است.

'Read the room'. When could we use it?

«اتاق را بخوانید». چه زمانی می‌توانستیم از آن استفاده کنیم؟

Well, you know that we're all so busy at work,

خب، می‌دونی که همه ما سرمون خیلی شلوغه و

we had to cancel our holidays to make sure that everything gets done?

مجبور شدیم تعطیلاتمون رو کنسل کنیم تا مطمئن بشیم همه چیز انجام می‌شه؟

I know, terrible!

می‌دانم، وحشتناک! مدت‌ها بود که

I'd been planning to go somewhere for ages, and now that's all ruined.

قصد داشتم به جایی بروم ، و حالا همه چیز خراب شده بود.

Someone from the other team came in

یکی از اعضای تیم مقابل وارد شد

and started talking about the great holiday they're going on next week.

و شروع کرد به صحبت کردن در مورد تعطیلات فوق‌العاده‌ای که هفته‌ی آینده قرار است بروند.

He tried to get us interested in it,

او سعی کرد ما را به آن علاقه‌مند کند،

but none of us want to talk about holidays right now.

اما هیچ‌کدام از ما الان نمی‌خواهیم در مورد تعطیلات صحبت کنیم .

He needs to learn to read the room!

او باید یاد بگیرد که فضای اتاق را بخواند!

Some people just don't get it, do they?

بعضی‌ها اصلاً نمی‌فهمند، نه؟

You'd think they'd be able to read the room from people's reactions.

آدم فکر می‌کند می‌توانند از واکنش‌های آدم‌ها، حال و هوای اتاق را بفهمند.

No, he just kept going on about it,

نه، او فقط مدام در موردش حرف می‌زد،

saying how nice the beaches are, how great the weather is where he's going.

می‌گفت سواحل چقدر خوب هستند، جایی که می‌رود چقدر هوا عالی است.

He definitely wasn't reading the room.

او قطعاً در حال خواندن مطالب اتاق نبود. الان ۱۵ دقیقه است که

You've been talking to us about football for 15 minutes now — none of us care.

داری درباره فوتبال با ما صحبت می‌کنی - هیچ‌کدام از ما اهمیتی نمی‌دهیم.

Read the room!

اتاق را بخوانید!

Look, the three of us have given up sugar, and you're offering us doughnuts?

ببین، ما سه نفر شکر رو کنار گذاشتیم، اونوقت تو بهمون دونات تعارف می‌کنی؟

Come on, learn to read the room!

بیا، یاد بگیر که حال و هوای اتاق رو بخونی!

You're always complaining, but read the room —

تو همیشه داری غر می‌زنی، اما حرف دل بقیه رو هم بخون —

none of the rest of us feel like that.

هیچ‌کدوم از ما این حس رو نداریم.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما دارید به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی گوش می‌دهید

and we're learning the phrase 'read the room',

و ما داریم عبارت «read the room» را یاد می‌گیریم،

which means 'to judge how the people around you feel,

که به معنی «قضاوت کردن در مورد احساسات اطرافیانتان

'or what they think about something'.

یا نظر آنها در مورد چیزی» است.

We often use it when we don't think people are doing it.

ما اغلب وقتی فکر نمی‌کنیم کسی این کار را انجام می‌دهد، از آن استفاده می‌کنیم.

Yes, it's often used in the imperative to criticise someone who isn't doing it.

بله، اغلب در حالت امری برای انتقاد از کسی که کاری را انجام نمی‌دهد، استفاده می‌شود.

If they say something inappropriate,

اگر حرف نامناسبی بزنند،

or just something that no-one else is interested in.

یا چیزی بگویند که هیچ کس دیگری به آن علاقه‌ای نداشته باشد.

Now, Feifei, did I tell you about my new hobby?

خب، فیفی، آیا من در مورد سرگرمی جدیدم به تو چیزی گفتم؟

Read the room, Phil!

فیل، اتاق رو بخون! دیگه

I don't want to hear any more about your stamp collecting.

نمی‌خوام چیزی در مورد کلکسیون تمبرت بشنوم.

Maybe I do need to learn to read the room better!

شاید باید یاد بگیرم که بهتر بتونم حال و هوای اتاق رو درک کنم!

You do that! We'll see you next time.

تو اون کار رو می‌کنی! دفعه‌ی بعد می‌بینمت.

— Bye! — Bye!

— خداحافظ! — خداحافظ!

Welcome to The English We Speak with me, Jiaying.

به برنامه‌ی «انگلیسی که با من صحبت می‌کنیم» خوش آمدید ، جی‌یینگ.

And me, Neil.

و من، نیل.

What's wrong, Neil? You don't sound that happy.

چی شده، نیل؟ صدات اونقدرها هم خوشحال به نظر نمیرسه.

I'm not. I went to bed late and this morning, I overslept.

من نیستم. دیر به رختخواب رفتم و امروز صبح، خوابم برد.

It's all been a bit of a rush

همه چیز کمی عجله‌ای بوده

and I haven't even had time for my morning coffee.

و من حتی برای قهوه صبحم وقت نداشته‌ام.

Oh, dear, Neil. I guess that explains it.

اوه، نیل عزیزم. فکر کنم همین توضیحش بده.

Explains what?

چی رو توضیح میده؟

Why you are a mess!

چرا تو یه آشغالی!

Your clothes are scruffy, you've got food stuck to your beard and your hair!

لباس‌هایت کثیف و پاره است، غذا به ریش و موهایت چسبیده است! در

What about my hair?

مورد موهایم چطور؟

It's not very tidy.

خیلی مرتب نیست.

Am I having a bad hair day?

آیا روز بدی برای موهایم دارم؟

I think you are!

فکر کنم هستی!

A 'bad hair day' describes 'a day when everything goes wrong',

«روز بد مو» به «روزی که همه چیز خراب می‌شود» اشاره دارد،

just like there are days when your hair is a mess.

درست مانند روزهایی که موهایتان نامرتب است.

Don't worry, Neil, you're not alone. Listen to these people.

نگران نباش نیل، تو تنها نیستی. به حرف این افراد گوش دهید.

Today's a bad hair day for me, I feel a complete mess.

امروز روز بدی برای موهام بود، احساس می‌کنم کاملاً بهم ریخته‌ام.

Oh, no! I've got an interview today, and it's a bad hair day.

اوه، نه! من امروز مصاحبه دارم و امروز روز بدی برای موهام هست.

I'm having a bad hair day. I think I'll go back to bed!

من روز بدی را در مورد موهام دارم. فکر کنم دوباره برم بخوابم!

This is The English We Speak from BBC Learning English

این برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی است

and we're talking about a 'bad hair day' — a phrase that describes

و ما در مورد «روزی با موهای بد» صحبت می‌کنیم - عبارتی که

'a day when you feel and look messy, especially because of your hair'.

«روزی را توصیف می‌کند که در آن احساس می‌کنید و به خصوص به خاطر موهایتان، نامرتب به نظر می‌رسید».

It can also be used to describe a day that doesn't go well.

همچنین می‌توان از آن برای توصیف روزی که خوب پیش نمی‌رود استفاده کرد.

Oh, Neil, I think you'd better go and tidy yourself up.

اوه، نیل، فکر کنم بهتره بری و خودت رو مرتب کنی.

Really? But I'll need your help.

واقعاً؟ اما به کمکت نیاز خواهم داشت.

Do you need a brush?

آیا به برس نیاز دارید؟

No, I need a cup of coffee.

نه، من به یک فنجان قهوه نیاز دارم.

OK. If that'll help to make your bad hair day become a good hair day.

باشه. اگر این کمک می‌کند تا روز بد موهایتان به روز خوبی برای موهایتان تبدیل شود.

It will, thanks.

خواهد شد، متشکرم.

— Bye. — Bye.

- خداحافظ. - خداحافظ.

Welcome to The English We Speak with me, Jiaying.

به برنامه‌ی «انگلیسی که با من صحبت می‌کنیم» خوش آمدید ، جی‌یینگ.

And me, Neil. Are you OK? You look really stressed!

و من، نیل. حالت خوبه؟ انگار خیلی استرس داری!

Well, I had a crazy lunch.

خب، ناهار دیوانه‌واری خوردم.

I went to the park to eat my lunch, but then I couldn't find my nuts.

من به پارک رفتم تا ناهارم را بخورم، اما بعد نتوانستم آجیل‌هایم را پیدا کنم.

Then, I saw who'd stolen them.

بعد، دیدم چه کسی آنها را دزدیده بود.

Was it Rob?

راب بود؟

No, it wasn't.

نه، نبود.

I'd looked everywhere, and lo and behold, a squirrel had stolen them.

همه جا را گشتم، و ناگهان، یک سنجاب آنها را دزدیده بود.

What? What did you say? Lower and below?

چی؟ چی گفتی؟ پایین و پایین‌تر؟

No, Neil, I said 'lo and behold',

نه، نیل، من گفتم «یه لحظه وایسا ببینم»

which is often used to express surprise at an event

که اغلب برای ابراز تعجب از یه اتفاق

or introduce an unexpected part of the story.

یا معرفی یه بخش غیرمنتظره از داستان استفاده می‌شه.

Ahh, that makes sense — like a strange coincidence.

آه، منطقی به نظر می‌رسد - مثل یک تصادف عجیب.

Like the other day, I wanted some biscuits,

مثل چند روز پیش، هوس بیسکویت کردم،

but lo and behold, guess who'd eaten them all?

اما حدس بزنید چه کسی همه آنها را خورده بود؟

Rob! Let's talk about some other surprising twists after these examples.

راب! بیایید بعد از این مثال‌ها درباره برخی دیگر از پیچش‌های شگفت‌انگیز صحبت کنیم. داشتم به

I was just thinking about my uncle when, lo and behold, he rang.

عمویم فکر می‌کردم که ناگهان زنگ زد.

I'd completely forgotten to finish just one task, and lo and behold,

کاملاً فراموش کرده بودم که فقط یک کار را تمام کنم، و ناگهان،

it was the only one my boss asked for!

همان تنها کاری بود که رئیسم از من خواسته بود!

My wife was so angry the other day.

همسرم چند روز پیش خیلی عصبانی بود.

Lo and behold, it was her birthday and I'd forgotten.

وای، تولدش بود و من فراموش کرده بودم.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما دارید به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی گوش می‌دهید

and we're talking about the expression 'lo and behold'.

و ما داریم در مورد عبارت «lo and behold» صحبت می‌کنیم.

We use this expression to introduce a surprising event to a story we're telling.

ما از این عبارت برای معرفی یک اتفاق غافلگیرکننده در داستانی که تعریف می‌کنیم استفاده می‌کنیم.

So, what happened after you saw the squirrel had stolen your nuts in the park?

خب، بعد از اینکه دیدی سنجاب توی پارک آجیل‌هات رو دزدیده، چی شد؟

Well, I said to the squirrel, "Hey, you, give me back my nuts,"

خب، من به سنجاب گفتم: «هی، تو، آجیل‌هایم را به من برگردان»

and lo and behold, the squirrel returned my food!

و ناگهان، سنجاب غذایم را پس داد!

That's amazing! That squirrel must have felt really guilty!

این فوق‌العاده‌ست! آن سنجاب حتماً خیلی احساس گناه می‌کرد!

Yes, he apologised. You see, he didn't mean to steal my nuts, but he needed them.

بله، او عذرخواهی کرد. می‌بینی، او نمی‌خواست آجیل‌های مرا بدزدد، اما به آنها نیاز داشت.

Lo and behold, he has a young family.

ببین، او یک خانواده جوان دارد.

So, I gave him the nuts. Guess what happened next?

بنابراین، من آجیل را به او دادم. حدس بزنید بعدش چه اتفاقی افتاد؟

Hm, the squirrel asked if you'd like to join him for dinner?

هوم، سنجاب پرسید که آیا دوست داری برای شام به او ملحق شوی؟

Don't be ridiculous, Neil!

مسخره نکن، نیل!

He ran off!

او فرار کرد!

Oh, OK. That's not as surprising as I imagined!

اوه، باشه. اونقدرها هم که تصور می‌کردم تعجب‌آور نیست!

Bye, Neil!

خداحافظ، نیل!

Bye.

خداحافظ.

Hi, Neil, you look stressed?

سلام، نیل، به نظر استرس داری؟

Oh, not really. Just writing a script for The English We Speak. I'm a bit stuck.

اوه، نه واقعاً. دارم یه فیلمنامه برای سریال «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» می‌نویسم. یه کم گیر کردم.

What's the phrase?

عبارتش چیه؟

Social media influencer.

اینفلوئنسر رسانه‌های اجتماعی.

Well, that's easy.

خب، این که آسان است.

Well, maybe for someone young and trendy like you! Go on then, tell me.

خب، شاید برای کسی جوان و شیک‌پوش مثل شما! ادامه بده، پس بهم بگو.

Let me talk you through it, step-by-step.

بگذارید قدم به قدم با شما صحبت کنم.

Well, you know social media?

خب، شما که شبکه‌های اجتماعی را می‌شناسید؟

Of course! Facebook, Twitter, Instagram.

البته! فیسبوک، توییتر، اینستاگرام.

A social media influencer is someone who has a lot of followers online

اینفلوئنسر رسانه‌های اجتماعی کسی است که دنبال‌کنندگان زیادی در فضای آنلاین دارد

and who is an expert or authority in a particular subject,

و در یک موضوع خاص

— like photography or cookery or make-up. — OK.

- مانند عکاسی یا آشپزی یا آرایش - متخصص یا صاحب‌نظر است. - باشه.

What that person says, or does, or buys, or wears

آنچه آن شخص می‌گوید، یا انجام می‌دهد، یا می‌خرد، یا می‌پوشد

can influence the decisions of their followers,

می‌تواند بر تصمیمات دنبال‌کنندگانش تأثیر بگذارد، به

which is why we call them 'social media influencers'.

همین دلیل است که ما آنها را «اینفلوئنسرهای رسانه‌های اجتماعی» می‌نامیم.

Or simply, 'influencers'.

یا به سادگی، «اینفلوئنسرها».

OK, I have a few followers.

باشه، من چند تا دنبال کننده دارم.

So if I start, say, growing a long moustache, and all my friends copy me,

بنابراین اگر من مثلاً شروع به گذاشتن سبیل بلند کنم، و همه دوستانم از من تقلید کنند،

would you say I was a social media influencer?

آیا من یک اینفلوئنسر در رسانه‌های اجتماعی هستم؟

Erm, I suppose so!

امم، فکر کنم همینطوره!

And then, what might happen is the marketing department

و سپس، اتفاقی که ممکن است بیفتد این است که بخش بازاریابی

of a company selling moustache products gets in touch

شرکتی که محصولات سبیل می‌فروشد با شما تماس بگیرد

and pays you to start using their moustache oil.

و برای شروع استفاده از روغن سبیل آنها به شما پول بدهد.

OK, I like the sound of this!

باشه، من از این صدا خوشم میاد!

Grow a moustache and get paid. Let's listen to some examples.

سبیل بگذارید و پول بگیرید. بیایید به چند نمونه گوش دهیم.

Our company was finding it hard to reach new customers aged 16 to 25.

شرکت ما برای جذب مشتریان جدید بین ۱۶ تا ۲۵ سال با مشکل مواجه شده بود.

Then we hired a few social media influencers and sales just rocketed.

سپس چند اینفلوئنسر در رسانه‌های اجتماعی استخدام کردیم و فروش به طرز چشمگیری افزایش یافت.

Kylie Jenner is one of America's biggest social media influencers.

کایلی جنر یکی از بزرگترین اینفلوئنسرهای شبکه‌های اجتماعی آمریکاست.

Companies pay her up to a million dollars for a single post!

شرکت‌ها برای هر پست تا یک میلیون دلار به او پول می‌دهند !

There's a lot of debate about whether or not influencers

بحث‌های زیادی در مورد اینکه آیا اینفلوئنسرها

should be open about who is paying them to promote products.

باید در مورد اینکه چه کسی به آنها برای تبلیغ محصولات پول می‌دهد، شفاف باشند یا خیر، وجود دارد.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English.

شما در حال گوش دادن به برنامه‌ی «انگلیسی که ما صحبت می‌کنیم» از بی‌بی‌سی Learning English هستید.

Our expression is 'social media influencer'.

عبارت ما «اینفلوئنسر رسانه‌های اجتماعی» است.

So, Neil, how's the script going?

خب، نیل، فیلمنامه چطور پیش میره؟

I'm not writing it any more, Feifei. I'm focusing full time on my new business.

دیگه نمینویسمش، فیفی. من تمام وقتم را روی کسب و کار جدیدم متمرکز کرده‌ام.

Ah, I see you've grown a moustache.

آه، می‌بینم که سبیل درآورده‌ای.

Are you going to post a picture, so all your 20 followers can see it

آیا قرار است عکسی پست کنید که همه 20 دنبال‌کننده‌تان بتوانند آن را ببینند

and be influenced by your amazing style?

و تحت تأثیر سبک شگفت‌انگیز شما قرار بگیرند؟

Don't worry, I've realised I don't have enough followers or authority,

نگران نباش، فهمیدم که نه فالوور کافی دارم و نه نفوذ کافی،

to influence anyone, Feifei.

تا روی کسی تأثیر بگذارم، فیفی.

But I have discovered there's a gap in the market for organic moustache oil!

اما من متوجه شده‌ام که در بازار روغن سبیل ارگانیک جای خالی وجود دارد!

Oh, well done! Neil's Marvellous Moustache Oil.

اوه، آفرین! روغن سبیل شگفت‌انگیز نیل.

Nice. Now, I just need to find an influencer to help me with marketing.

قشنگه. حالا، فقط باید یک اینفلوئنسر پیدا کنم تا در بازاریابی به من کمک کند.

A hairy influencer.

یک اینفلوئنسر پشمالو.

Good luck, Neil!

موفق باشی، نیل!

— Bye. — Bye.

- خداحافظ. - خداحافظ.