Using intonation to express facts or ask questions in part 4 of "The Case of the Missing Ring"

>>Narrator Welcome to Inspector Stone,

>>راوی به Inspector Stone،

The Case of the Missing Ring,

The Case of the Missing Ring، خوش آمدید،

Brought to you by BBC Learning English.

که توسط BBC Learning English برای شما آورده شده است .

Episode 4

قسمت 4

War of the Roses.

جنگ رزها.

In this episode, you will find out how to use intonation to express facts or ask questions.

در این قسمت، نحوه استفاده از لحن برای بیان حقایق یا پرسیدن سوالات را خواهید یافت.

Let the show begin.

بگذارید نمایش شروع شود.

[Sound of a beard trimmer, nail file, combing,etc]

[صدای ریش تراش، سوهان ناخن، شانه کردن، و غیره]

>>Inspector [Thinking] Look at them, the bride, the groom, the mother of the bride and the best man.

>>بازرس [فکر] به آنها، عروس، داماد، مادر عروس و بهترین مرد نگاه کنید.

So patient, so hopeful…

خیلی صبور، خیلی امیدوار...

I think I am enjoying this…

فکر می‌کنم از این کار لذت می‌برم...

Shaving,

اصلاح کردن، اصلاح کردن ناخن‌هایم،

doing my nails,

combing my hair twice in one day.

دو بار شانه کردن موهایم در یک روز.

So unusual,

خیلی غیرمعمول،

so

خیلی

relaxing,

آرامش بخش،

so

خیلی

peaceful…

آرام...

who needs crime?

چه کسی به جرم نیاز دارد؟

Life is so...

زندگی خیلی...

>>All Inspector?

>>همه بازرس؟

>>Inspector [Thinking] What?!

>>بازرس [به فکر] چی؟!

>>Inspector Oh yes, the case.

>>بازرس اوه بله، مورد.

Yes? Do you have a question for me?

آره؟ سوالی از من دارید؟

>>Bride [Sobbing] Have you found my wedding ring, Inspector?

>>عروس [گریه می کند] بازرس حلقه ازدواج من را پیدا کردی؟

>>Mother of the bride Yes Inspector, have you found my daughter's ring?

>>مادر عروس بله بازرس، حلقه دخترم را پیدا کردی؟

>>Best man Inspector, as the best man, I must insist

>>بازرس بهترین مرد ، به عنوان بهترین مرد، باید اصرار

that you tell us what you have discovered.

کنم که آنچه را که کشف کرده اید به ما بگویید.

>>Inspector [Thinking] Oh bother, I really do hate these people -

>>بازرس [فکر] اوه زحمت، من واقعا از این افراد متنفرم -

always asking questions.

همیشه سوال می پرسید.

OK,

خوب،

it's time to give them the answer to the most important question:

وقت آن رسیده که پاسخ مهم ترین سوال را به آنها بدهیم :

Who is the thief?

دزد کیست؟

Who stole the ring?

چه کسی حلقه را دزدید؟

Best man – you have lent the groom £5,000, haven't you?

بهترین مرد - شما 5000 پوند به داماد قرض داده اید، اینطور نیست؟

>>Best man Errrr…

>>بهترین مرد Errrr...

>>Inspector That was not a question, that is a fact.

>>بازرس این یک سوال نبود، این یک واقعیت است.

[Thinking] My voice goes down when I am stating a fact.

[تفکر] وقتی حقیقتی را بیان می کنم صدایم پایین می آید.

And you are in love with the bride, aren't you?

و تو عاشق عروس هستی، نه؟

[Thinking] I hope he realises that is also not a question.

[در حال فکر] امیدوارم او متوجه شود که این نیز یک سوال نیست.

>>Best man I didn't take the ring Inspector. You do believe me, don't you?

>> بهترین مرد من بازرس حلقه را نگرفتم. باور می کنی، نه؟

Don't you?

اینطور نیست؟

>>Inspector [Thinking] Aha!! His voice went up then, when he said "Don't you? Don't you?" – that means

>>بازرس [تفکر] آها!! صداش بالا رفت که گفت مگه نه؟ - این بدان معناست که

he is asking a question, he really wants to know if I believe him.

او یک سوال می پرسد، او واقعاً می خواهد بداند که آیا او را باور دارم یا خیر.

>>Best man Don't you? Don't you?

>> بهترین مرد نه؟ اینطور نیست؟

>>Inspector [Thinking] He is a simple man, a fool,

>>بازرس [فکر] او یک مرد ساده، احمق،

perhaps even a stupid man. But…

شاید حتی یک مرد احمق است. اما...

He is not a thief.

او دزد نیست.

Best man, do not worry. You are a fool, but you are not a thief.

بهترین مرد، نگران نباش. تو احمقی اما دزد نیستی.

Speaking of fools.

صحبت از احمق ها.

My dear.

عزیزم.

you are the prettiest fool in the land, aren't you?

تو زیباترین احمق روی زمین هستی، نه؟

>>Bride Am I?

>>عروس من؟

I don't know Inspector,

من بازرس را نمی شناسم،

I hope

امیدوارم

>Inspector [Thinking] Again, that was not a question, that was a fact. My voice goes down when I

> بازرس [تفکر] باز هم، این یک سوال نبود، این یک واقعیت بود. وقتی

am stating a fact.

حقیقتی را بیان می کنم صدایم پایین می آید.

I will repeat it…

من آن را تکرار می کنم ...

Again.

دوباره.

My dear,

عزیزم

you are a very pretty fool,

تو خیلی احمقی خوشگلی

aren't you?

، نه؟

You say that you love your future husband, but it is easy to see that you do not love him at all

شما می گویید که عاشق شوهر آینده خود هستید، اما به راحتی می توان فهمید که او را اصلا دوست ندارید

>>All gasps

>>همه نفس ها

She doesn't love him?

او را دوست ندارد؟

>>Inspector [Thinking] Yes. The bride doesn't love the groom.

>>بازرس [تفکر] بله. عروس داماد را دوست ندارد .

And that gave her a very good reason

و این به او دلیل بسیار خوبی

to steal the ring!

برای دزدیدن حلقه داد!

It is very easy to see, my dear.

دیدنش خیلی راحته عزیزم

And so,

و بنابراین،

you had a very good reason to steal your own wedding ring…

شما دلیل بسیار خوبی برای دزدیدن حلقه ازدواج خود

To stop your wedding to a man you hate… Didn't you?!

داشتید ... برای جلوگیری از عروسی خود با مردی که از آن متنفرید ... مگه نه؟!

>>Bride [Sobbing]

>> عروس [گریه می کند]

You're right Inspector…

حق با شماست بازرس...

It's true.

این درست است.

I don't love him.

من او را دوست ندارم.

>>Inspector [Thinking] I know it's true.

>>بازرس [فکر] من می دانم که این درست است.

That's why my voice went down at the end…

برای همین بود که آخرش صدایم پایین آمد...

I was stating

داشتم

a fact. either.

یک واقعیت را می گفتم. یا

She doesn't love him.

او را دوست ندارد.

Who does she love?

او چه کسی را دوست دارد؟

I don't know and she doesn't know either but...

من نمی دانم و او هم نمی داند اما...

she was not the thief.

او دزد نبود.

Time to move on.

زمان حرکت است.

And as for your future husband…

و در مورد شوهر آینده شما...

>>Groom Inspector, surely you don't think I took the ring,

>> بازرس داماد، مطمئناً فکر نمی کنید من حلقه را گرفتم،

do you?

نه؟

>>Inspector [Thinking] Well, groom boy –

>>بازرس [فکر می کند] خب، پسر داماد -

you have a reason to steal the ring, but

شما دلیلی برای سرقت حلقه دارید، اما

no,

نه،

you don't have the skill

شما مهارت

or the ability.

یا توانایی ندارید.

You had a very good reason to steal the ring.

دلیل خیلی خوبی برای دزدیدن حلقه داشتی.

You owe a lot of money to the best man.

شما پول زیادی به بهترین مرد مدیونید.

But no,

اما نه،

you are a gambler and a liar

تو قمارباز و دروغگو

but you are not a thief, are you?

هستی اما دزد نیستی؟

>>Groom Inspector,

>>بازرس داماد،

that is a fact.

این یک واقعیت است.

I am definitely not a thief.

من قطعا دزد نیستم.

But that only leaves one person,

اما این فقط یک نفر را ترک می کند،

doesn't it?

اینطور نیست؟

>>Inspector Very true.

>> بازرس بسیار درست است.

>>Best man Surely it can't be…

>>بهترین مرد مطمئناً نمی تواند…

>>Mother of the bride I hope you don't mean to…

>>مادر عروس امیدوارم قصد نداشته باشی…

>>Bride Mummy?

>>مومیایی عروس؟

Mummy!

مامانی!

Mummy?!

مامانی؟!

You didn't take my ring, did you?

حلقه من را نگرفتی، نه؟

Did you?

آیا تو؟

Mummy?!

مامانی؟!

>>Inspector [Thinking] She is a nice girl but she really

>>بازرس [فکر] او دختر خوبی است اما

is very stupid.

واقعاً بسیار احمق است.

Her voice is going up, which means she is asking a real question.

صدایش بالا می رود، یعنی یک سوال واقعی می پرسد.

Who had the best chance to steal the ring?

چه کسی بیشترین شانس را برای سرقت حلقه داشت؟

It's obvious,

you silly girl.

معلومه دختر احمق

Madam,

خانم

why did you want to do the flowers at this wedding?

چرا می خواستی گل های این عروسی را انجام دهی؟

>>Mother of the bride Every mother wants her daughter's wedding to be beautiful, Inspector.

>>مادر عروس هر مادری دوست دارد عروسی دخترش زیبا باشد بازرس.

>>Inspector Every normal mother…

>>بازرس هر مادر عادی...

But you had another reason, didn't you?

اما شما دلیل دیگری داشتید، نه؟

You didn't want your daughter to marry the groom.

تو نمی خواستی دخترت با داماد ازدواج کند.

You wanted her to marry

تو میخواستی

a man with money,

با یه مرد پولدار ازدواج کنه

the best man,

، بهترین مرد

didn't you?

، نه؟

You knew she hated him, like she hates all men.

می دانستی که او از او متنفر است، همانطور که از همه مردان متنفر است.

>>Bride I hate them, all of them!!

>>عروس از همشون متنفرم!!

>>Inspector You stole the ring from the best man's pocket while you were fixing the wedding flowers

>>بازرس زمانی که داشتی گل عروسی را به ژاکتش می زدی حلقه را از جیب بهترین مرد دزدیدی

to his jacket.

.

>>Best man Gosh,

>> بهترین مرد خدا،

is that what you were doing?

این همان کاری بود که می کردی؟

I thought it was a funny place to pin the flowers…

فکر کردم جای خنده‌داری برای سنجاق کردن گل‌ها بود…

>>Inspector Exactly.

>> دقیقاً بازرس.

Now, I think it is time for you to

حالا، فکر می کنم وقت آن رسیده است

tell the truth, isn't it?

که حقیقت را بگویید، اینطور نیست؟

[Thinking] Yes, but which truth will she tell us?

[در فکر] بله، اما او کدام حقیقت را به ما خواهد گفت؟

The truth about the ring, or the truth about her glasses or perhaps the truth about the horse?

حقیقت در مورد حلقه، یا حقیقت در مورد عینک او یا شاید حقیقت در مورد اسب؟

Let us look at the facts.

اجازه دهید به حقایق نگاه کنیم.

The bride's mother believes that money is more important than happiness,

مادر عروس معتقد است که پول مهمتر از خوشبختی است،

so she wanted her daughter to marry the man with all the money – the best man – and

بنابراین می خواست دخترش با آن مرد - بهترین مرد - ازدواج کند و

not the groom, who owes a lot of money.

نه داماد که پول زیادی بدهکار است.

And so, she stole the ring whilst fixing the flowers

و به این ترتیب، او حلقه را در حالی که گل

on the best man's jacket!

های کت بهترین مرد را درست می کرد، دزدید!

>>Mother of the bride Curse you Inspector, you and your downward intonation! You are right again.

>>مادر عروس لعنت به تو بازرس، تو و لحن رو به پایینت! بازم حق با شماست

>>Bride Mummy?!

>> مومیایی عروس؟!

>>Mother of the bride It's true: I know my daughter doesn't want

>>مادر عروس درسته: میدونم دخترم

to get married. She wants to be happy. But I got married and I was never happy! Who wants

نمیخواد ازدواج کنه. او می خواهد شاد باشد. اما من ازدواج کردم و هیچ وقت خوشحال نبودم! کی

to be happy?! She should marry a man with money, with power, with position, instead

میخواد خوشبخت باشه؟! او باید با یک مرد پولدار، با قدرت، با مقام ازدواج کند، به

of someone like… Like…

جای کسی مثل...

>>Father of the bride 'ello treacle!

>>پدر عروس 'الو تراکل!

>>Bride Daddy!

>>بابا عروس!

>> Father of the bride Anyone seen my racehorse?

>> پدر عروس کسی اسب مسابقه من را دیده است؟

[Sound of a horse neighing]

[صدای ناله اسب]

>>Narrator Another case solved by Inspector Stone. He

>>راوی پرونده دیگری که توسط بازرس استون حل شد. او

never leaves a stone…

هرگز سنگی را رها نمی‌کند...

>>Inspector …unturned. Yes I know,

>>بازرس…روی دستش. بله میدونم

thank you.

ممنون