BOX SET: 6 Minute English - 'Art & culture 2' English mega-class! 30 minutes of new vocab!

Hello. This is 6 Minute English  from BBC Learning English. I'm Neil.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من نیل هستم.

And I'm Sam.

و من سام هستم

Would you say you're artistic, Sam? Can you draw or paint? Do you dance or play music?

آیا می گویی که هنرمندی سام؟  آیا می توانید نقاشی بکشید یا نقاشی کنید؟ آیا می رقصی یا موسیقی می نوازی؟

I play the piano a bit. Yes, I'd say I'm quite artistic. How about you, Neil?

کمی پیانو میزنم. بله، می‌توانم بگویم من کاملاً هنرمند هستم. تو چطور، نیل؟

Well, if you count playing football as  artistic, then yes. But basically, no,  

خوب، اگر بازی کردن فوتبال را هنری به حساب بیاورید، بله. اما اساسا، نه،

I can't paint.   

نمی توانم نقاشی کنم.

We've been wondering why being artistic comes more naturally to some people

ما تعجب کرده‌ایم که چرا هنری بودن برای برخی افراد طبیعی‌تر

than others. So, in this program, we'll be asking: Are artists' brains different?

از دیگران است. بنابراین، در این برنامه، می‌پرسیم: آیا مغز هنرمندان متفاوت است؟

We'll hear two expert opinions, and as usual, we'll learn some useful new vocabulary as well.

ما دو نظر متخصص را خواهیم شنید و طبق معمول، واژگان مفید جدیدی را نیز یاد خواهیم گرفت.

So, what do you think, Neil? Are artists' brains different from other people's?

خب، نیل، نظرت چیه؟ آیا مغز هنرمندان با مغز افراد دیگر متفاوت است؟

I'm not sure, Sam, but it's true that many artists behave differently,  

مطمئن نیستم، سام، اما درست است که بسیاری از هنرمندان رفتار متفاوتی دارند،

often in very strange ways. For example, did you know that Michelangelo worked so hard he  

اغلب به شیوه‌های بسیار عجیب. برای مثال، آیا می‌دانستید که میکل آنژ آن‌قدر سخت کار می‌کرد که

never took a bath, or that guitar legend Jimi Hendrix once set fire to his guitar on stage?

هرگز حمام نمی‌کرد، یا جیمی هندریکس اسطوره گیتار یک بار گیتار خود را روی صحنه آتش زد؟ به

We'll hear more about the artist's brain soon, but first, I have a question for you. As you said,  

زودی درباره مغز این هنرمند بیشتر خواهیم شنید، اما ابتدا یک سوال از شما دارم. همانطور که گفتید،

artistic ability comes naturally to some people, including the famous composer Wolfgang Amadeus  

توانایی هنری برای برخی افراد، از جمله آهنگساز معروف ولفگانگ آمادئوس، موتزارت، به طور طبیعی به وجود می آید

Mozart. Mozart was considered a child prodigy, a young child with very great musical talent. So,  

. موتزارت را یک کودک اعجوبه می‌دانستند، یک کودک خردسال با استعداد موسیقی بسیار عالی. بنابراین،

how old was Mozart when he composed his first piece of music? Was he: 

وقتی موتزارت اولین قطعه موسیقی خود را ساخت چند ساله بود؟ آیا او:

A. 5 years old, 

A. 5 ساله،

B. 10 years old, C. 15 years old?

B. 10 ساله، C. 15 ساله بود؟

I'll guess he was A. 5 years old.

من حدس می زنم او A. 5 ساله بود.

Okay, Sam, I'll reveal the answer later in the program. If artists' brains are different,  

بسیار خوب، سام، پاسخ را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد. اگر مغز هنرمندان متفاوت باشد،

it could mean they see the world in unusual ways. Dr. Rebecca Chamberlain is a researcher  

می‌تواند به این معنا باشد که آنها دنیا را به روش‌های غیرعادی می‌بینند. دکتر ربکا چمبرلین یک محقق

in the neuroscience of art. She investigates how artists see the objects they are drawing by  

در علوم اعصاب هنر است. او بررسی می‌کند که هنرمندان چگونه اشیایی را که می‌کشند با

measuring saccades, the rapid movements our eyes make as they jump from one thing to another. Here,  

اندازه‌گیری ساکادها، حرکات سریعی که چشمان ما هنگام پریدن از چیزی به چیز دیگر انجام می‌دهند، می‌بینند. در اینجا،

she shares her findings with the BBC  World Service program CrowdScience:

او یافته‌های خود را با برنامه خدمات جهانی بی‌بی‌سی CrowdScience به اشتراک می‌گذارد:

Artists seem to be processing the visual world in a different way to non-artists, particularly  

به نظر می‌رسد هنرمندان دنیای بصری را به شیوه‌ای متفاوت از غیرهنرمندان پردازش می‌کنند، به‌ویژه

when they're drawing. The artists actually take a more global approach to looking, so they make  

زمانی که در حال طراحی هستند. هنرمندان در واقع رویکردی جهانی‌تر برای نگاه کردن دارند، بنابراین آنها

bigger saccades—bigger eye movements—and shorter fixations on the image. So it's almost like  

ساکادهای بزرگ‌تر - حرکات چشم بزرگ‌تر - و تثبیت‌های کوتاه‌تر روی تصویر ایجاد می‌کنند. بنابراین تقریباً شبیه آن است که

they're getting much more of a kind of gist-level view of the thing that they're looking at.

آن‌ها بیشتر از چیزی که به آن نگاه می‌کنند، دیدگاهی در سطح اصل پیدا می‌کنند. به

Rebecca's experiments seem to confirm that artists' brains work differently because of  

نظر می‌رسد آزمایش‌های ربکا تأیید می‌کند که مغز هنرمندان به دلیل

their processing of the visual world: the way their brains make sense of information. Interestingly,  

پردازش دنیای بصری متفاوت است: روشی که مغز آنها اطلاعات را درک می‌کند. جالب اینجاست که

'processing' also means 'the act of developing pictures from photographic film'.

«پردازش» به معنای «عمل ایجاد تصاویر از فیلم عکاسی» است.

When they draw, artists make bigger, quicker eye movements, so they're able to see  

وقتی هنرمندان نقاشی می‌کنند، حرکات چشمی بزرگ‌تر و سریع‌تر انجام می‌دهند، بنابراین می‌توانند

the whole picture—something also known as the 'gist': the overall general impression  

کل تصویر را ببینند - چیزی که به عنوان «خلاصه» نیز شناخته می‌شود: تصور کلی

of something without focusing on the details. If you 'get the gist' of what someone is saying,  

از چیزی بدون تمرکز بر جزئیات.  اگر «خلاصه» آنچه را که کسی می‌گوید دریافت کنید،

you understand the overall meaning of what they say, but not the details.

معنای کلی آن‌چه می‌گوید را متوجه می‌شوید، اما جزئیات را نه.

The second expert to answer our question about the artistic brain is Mike,  

دومین متخصصی که به سؤال ما درباره مغز هنری پاسخ داد، مایک،

a BBC World Service listener from Malawi. Mike is a self-taught painter who creates large,  

شنونده سرویس جهانی بی‌بی‌سی از مالاوی است. مایک نقاش خودآموخته ای است که

colourful pictures in his studio. According to him, artistic ability isn't something  

در استودیوی خود تصاویر بزرگ و رنگارنگی خلق می کند. به گفته او، توانایی هنری چیزی نیست که

you're born with: it can be learned, as he explained to BBC World Service's CrowdScience.

شما با آن متولد شوید: همانطور که او به CrowdScience سرویس جهانی بی‌بی‌سی توضیح داد، می‌توان آن را یاد گرفت.

I had this other student. He was like really at zero, like he could not draw at all. So,  

من این شاگرد دیگر را داشتم. او واقعاً روی صفر بود، مثل اینکه اصلاً نمی توانست نقاشی بکشد. بنابراین،

I gave him some tips, and in a month he was really good. He was really surprised, blown  

من به او نکاتی دادم، و در عرض یک ماه او واقعاً خوب شد. او واقعاً متعجب شد، متحیر شد

away. He never expected. So, there are some things that are trainable. It's like a bike. In my case,  

. او هرگز انتظار نداشت. بنابراین، مواردی وجود دارد که قابل آموزش هستند. مثل دوچرخه است. در مورد من،

I learned how to do those things without anyone telling me. You know, like if you are drawing  

یاد گرفتم که چگونه آن کارها را بدون اینکه کسی به من بگوید انجام دهم. می‌دانید، مثلاً اگر در حال کشیدن

the face, a human face, the distance between your eyes is the same as one of your eyes.

چهره، یک چهره انسانی هستید، فاصله بین چشمانتان به اندازه یکی از چشمانتان است.

Mike gives 'tips' to his students: helpful pieces of advice about how to do something,  

مایک به دانش‌آموزانش «نکات» می‌دهد: توصیه‌های مفید درباره نحوه انجام کاری،

in this case, to paint. After getting Mike's tips,  

در این مورد، نقاشی کردن. پس از دریافت نکات مایک،

one of his students really improved and started painting much better. Mike was 'blown away',  

یکی از شاگردانش واقعاً پیشرفت کرد و خیلی بهتر شروع به نقاشی کرد. مایک «محور شد»،

an informal way to say 'very impressed or surprised'.

روشی غیررسمی برای گفتن «بسیار تحت تأثیر یا شگفت‌زده».

Like learning to ride a bike,  

مانند یادگیری دوچرخه‌سواری،

Mike thinks that painting is 'trainable', a word from American English meaning that it can be  

مایک فکر می‌کند که نقاشی «قابل آموزش» است، کلمه‌ای از انگلیسی آمریکایی به این معنی که می‌توان آن را

taught or trained. For him, this is proof that artists' brains are not so different after all.

آموزش داد یا آموزش داد. برای او، این دلیلی است بر این که مغز هنرمندان آنقدرها هم متفاوت نیست.

So, there we have it—two different opinions, but no final answer to our question. Still,  

بنابراین، ما آن را داریم - دو نظر متفاوت، اما پاسخ نهایی برای سؤال ما وجود ندارد. با این حال،

some scientists think there may be a third possibility: everyone's brain works by  

برخی از دانشمندان فکر می‌کنند که ممکن است احتمال سومی وجود داشته باشد: مغز همه با

focusing on some areas and ignoring others, making a kind of jigsaw puzzle with missing pieces. Maybe  

تمرکز بر برخی مناطق و نادیده گرفتن برخی دیگر کار می‌کند، و نوعی پازل با قطعات گمشده می‌سازد. شاید

all of us: you, me, Mozart, and Jimi Hendrix, are just filling in the missing pieces our own way.

همه ما: تو، من، موتزارت و جیمی هندریکس، فقط به روش خودمان قطعات گمشده را پر می‌کنیم. وقتی

Speaking of Mozart, Neil, it's time to reveal the answer to your question.

صحبت از موتزارت شد، نیل، وقت آن است که پاسخ سؤالتان را فاش کنید.

Right. I asked how old child prodigy  Mozart was when he first composed music,  

درسته وقتی برای اولین بار موتزارت موسیقی را ساخت، پرسیدم کودک اعجوبه چند ساله بود،

and I said he was 5 years old. So, was I right?

و گفتم او 5 ساله است. پس درست بود؟

Your answer was correct! Mozart was five when he first wrote music, and by the age of six,  

پاسخ شما درست بود! موتزارت پنج ساله بود که برای اولین بار موسیقی نوشت و در شش سالگی

he had performed in front of the Emperor of Austria twice. Now, there's an artistic brain!

دو بار در مقابل امپراتور اتریش اجرا داشت. حالا، یک مغز هنری وجود دارد!

Yeah. Okay, Neil, let's recap the vocabulary from this program, starting with 'child prodigy': a  

آره خوب، نیل، بیایید واژگان این برنامه را با «کودک اعجوبه» بازنویسی کنیم:

young child like Mozart with a great talent in something.

کودک خردسالی مانند موتزارت با استعدادی عالی در چیزی.

'Processing' describes how  

«پردازش» توضیح می‌دهد که

your brain makes sense of the information it receives.

مغز شما چگونه اطلاعاتی را که دریافت می‌کند، درک می‌کند.

'The gist' of something is a general  

«خلاصه» چیزی یک

understanding of it without the details.

درک کلی از آن بدون جزئیات است.

'Tips' are useful pieces of advice about how to do something better.

«نکته‌ها» توصیه‌های مفیدی درباره نحوه انجام کاری بهتر هستند.

If you are 'blown away', you are very impressed or surprised by something.

اگر "محور" هستید، از چیزی بسیار تحت تاثیر قرار می گیرید یا شگفت زده می شوید.

And finally, 'trainable' means 'able to be trained or taught', in American English.

و در نهایت، "trainable" در انگلیسی آمریکایی به معنای "قابل آموزش یا آموزش است".

Once again, our six minutes are up. It's goodbye for now.

یک بار دیگر، شش دقیقه ما تمام شد. فعلا خداحافظ

Goodbye.

خداحافظ

Hello. This is 6 Minute English  from BBC Learning English. I'm Neil.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من نیل هستم.

And I'm Beth.

و من بث هستم.

London has many tourist attractions, from Big Ben to Buckingham  

لندن دارای جاذبه های گردشگری بسیاری است، از بیگ بن تا

Palace. Would it surprise you to hear that many tourists' top destination is actually a  

کاخ باکینگهام. آیا اگر بشنوید که مقصد اصلی بسیاری از گردشگران در واقع یک موزه است، تعجب خواهید کرد

museum? The British Museum contains thousands of important artefacts: objects of special historical  

؟ موزه بریتانیا حاوی هزاران مصنوع مهم است: اشیایی با توجه تاریخی خاص

interest, including ancient Egyptian mummies, an Aztec serpent, and the Rosetta Stone. In fact,  

، از جمله مومیایی‌های مصر باستان، یک مار آزتک، و سنگ روزتا. در واقع،

London has museums on every subject, from trains to fashion.

لندن موزه‌هایی با هر موضوعی، از قطار گرفته تا مد دارد.

But recently, many museums have been criticized for stealing ancient treasures during imperial times,  

اما اخیراً، بسیاری از موزه‌ها به دلیل سرقت گنجینه‌های باستانی در دوران امپراتوری، در

the age of the British Empire. Many argue that these treasures,  

عصر امپراتوری بریتانیا مورد انتقاد قرار گرفته‌اند.  بسیاری استدلال می کنند که این گنجینه ها،

such as the famous Parthenon Marbles and Benin Bronzes, should be returned.

مانند مرمرهای معروف پارتنون و برنزهای بنین، باید بازگردانده شوند.

In this program, we'll discuss the controversial role of museums in the 21st century, and as usual,  

در این برنامه، نقش بحث‌برانگیز موزه‌ها در قرن بیست و یکم را مورد بحث قرار می‌دهیم، و طبق معمول،

we'll be learning some useful new vocabulary as well.

واژگان مفید جدیدی را نیز یاد می‌گیریم.

But first, I have a question for you, Beth.

اما ابتدا، من یک سوال از شما دارم، بث.

Another of London's most visited museums, the Natural History Museum, features a grand  

یکی دیگر از پربازدیدترین موزه‌های لندن، موزه تاریخ طبیعی، دارای یک

entrance hall which, for decades, contained an impressive life-size model of a dinosaur. But what  

سالن ورودی بزرگ است که برای دهه‌ها دارای یک مدل چشمگیر از یک دایناسور در اندازه واقعی بود. اما

was this iconic dinosaur's name? Was it: A. Dippy the Diplodocus, 

نام این دایناسور نمادین چه بود؟ این بود: A. Dippy Diplodocus،

B. Terry the Pterodactyl, or C. Tyrone the Tyrannosaurus?

B. Terry Pterodactyl یا C. Tyrone Tyrannosaurus؟

Hmm, I think the answer is Dippy the Diplodocus.

هوم، من فکر می کنم پاسخ دیپی دیپلودوکوس است.

Okay, Beth, I'll reveal the answer later in the program. Anthropologist  

بسیار خوب، بت، پاسخ را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد.

Professor Adam Cooper has written a  new book, The Museum of Other People,  

پرفسور آدام کوپر، انسان شناس، کتاب جدیدی به نام موزه افراد دیگر نوشته است

which discusses the idea that many museum artefacts were stolen and should be given  

که در آن به این ایده می پردازد که بسیاری از مصنوعات موزه به سرقت رفته و باید پس داده شوند

back. Here, he speaks to BBC Radio 4 program Thinking Aloud about two sides of the debate:  

. در اینجا، او با برنامه رادیو بی‌بی‌سی 4 درباره دو طرف بحث صحبت می‌کند:

one which saw European culture as  superior, and another which didn't.

یکی که فرهنگ اروپایی را برتر می‌دانست و دیگری که اینطور نبود.

These are the two great ideologies  of the imperial age. The one is that  

این دو ایدئولوژی بزرگ عصر امپراتوری هستند. یکی این است که

all societies began from a very rough  base: you know, we all, our ancestors,  

همه جوامع از یک پایگاه بسیار خشن شروع شدند : می دانید، همه ما، اجدادمان،

were hunter-gatherers at one stage. And then they go through the stage of farming,  

در یک مرحله شکارچی-گردآورنده بودیم. و سپس مرحله کشاورزی،

industry: all this while they're getting  smarter and smarter, their brains are  

صنعت را طی می‌کنند: همه اینها در حالی که باهوش‌تر و باهوش‌تر می‌شوند، مغزشان

getting bigger and bigger, and they're moving from primitive magic to sophisticated religion,  

بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شود، و از جادوی بدوی به دین پیچیده و

then maybe on to science. So it's onwards and upwards. That's the imperial idea,  

سپس شاید به علم می‌روند. بنابراین به بعد و رو به بالا است. این ایده امپراتوری است،

and we're going to help these other poor benighted people up the ladder with us. And opposed to this,  

و ما می‌خواهیم به این افراد بیچاره دیگر کمک کنیم تا با ما از نردبان بالا بروند. و در مقابل این،

there's this other 19th-century ideology which says, no, this is an imperialist myth. We have  

این ایدئولوژی قرن نوزدهمی دیگر وجود دارد که می گوید، نه، این یک افسانه امپریالیستی است. ما

our own culture. There are no better or worse cultures; there are just national cultures.

فرهنگ خودمان را داریم. هیچ فرهنگ بهتر یا بدتری وجود ندارد. فقط فرهنگ های ملی وجود دارد.

Imperialists believed that mankind  progressed through stages, starting  

امپریالیست ها بر این باور بودند که بشر طی مراحلی پیشرفت کرد و

as hunter-gatherers: people who lived before the invention of farming and survived by hunting and  

به عنوان شکارچی-گردآورنده شروع کرد: افرادی که قبل از اختراع کشاورزی زندگی می کردند و با شکار و

collecting food in the wild. According to this view, white European culture was best because  

جمع آوری غذا در طبیعت زنده ماندند. بر اساس این دیدگاه، فرهنگ اروپایی سفیدپوستان بهترین بود زیرا

it was the most advanced, so it was their duty to 'help' local cultures 'up the ladder',  

پیشرفته‌ترین فرهنگ بود، بنابراین وظیفه آن‌ها این بود که به فرهنگ‌های محلی «بالا رفتن از نردبان»،

meaning 'to advance or make progress'. Adam Cooper uses the phrase 'onwards and upwards' to describe  

به معنای «پیشرفت یا پیشرفت» کمک کنند. آدام کوپر از عبارت «به‌بالا و بالا» برای توصیف وضعیتی استفاده می‌کند

a situation where things are improving, becoming better and better.   

که در آن همه چیز در حال بهبود، بهتر و بهتر شدن است.

Of course, things didn't get better for everyone, especially the people whose land and possessions were stolen.  

البته، اوضاع برای همه بهتر نشد، به‌ویژه برای افرادی که زمین و دارایی‌شان به سرقت رفت.

An opposing view argued that each culture is unique and should be valued and protected.

یک دیدگاه مخالف استدلال می‌کرد که هر فرهنگ منحصربه‌فرد است و باید ارزش‌گذاری و محافظت شود.

The legacy of colonialism is now being publicly debated, but the question of returning stolen  

میراث استعمار اکنون به طور علنی مورد بحث است، اما مسئله بازگرداندن آثار باستانی به سرقت رفته

artefacts remains complex. Firstly, since many of these treasures are hundreds of years old,  

همچنان پیچیده است. اولا، از آنجایی که بسیاری از این گنجینه ها صدها سال قدمت دارند،

who should they be returned to? What's more, the history behind these objects is complicated.  

باید به چه کسی بازگردانده شوند؟ علاوه بر این، تاریخچه پشت این اشیا پیچیده است.

In the case of the Benin Bronzes, for example, questions can be asked about the actions of local  

برای مثال، در مورد برنزهای بنین، می‌توان درباره اقدامات

leaders as well as the European powers.

رهبران محلی و همچنین قدرت‌های اروپایی سؤالاتی پرسید.

So how can museums display their artefacts to reflect this  

پس چگونه موزه‌ها می‌توانند مصنوعات خود را به نمایش بگذارند تا این

complex history? Here's Professor Cooper sharing his ideas with BBC Radio 4's Thinking Aloud:

تاریخ پیچیده را منعکس کنند؟ در اینجا پروفسور کوپر ایده های خود را با رادیو بی بی سی 4 Thinking Aloud به اشتراک می گذارد:

I want to see a lot more temporary exhibitions. And the kinds of exhibitions I am interested  

من می خواهم نمایشگاه های موقت بیشتری را ببینم.  و انواع نمایشگاه‌هایی که

in are not about one particular tradition, but about the relationships between different cultural  

به آنها علاقه دارم درباره یک سنت خاص نیست، بلکه درباره روابط بین سنت‌های فرهنگی مختلف است

traditions. Everything is interconnected. Of course, these connections are sometimes violent,  

. همه چیز به هم مرتبط است. البته، این ارتباطات گاهی خشونت‌آمیز،

sometimes oppressive, sometimes very difficult, sometimes very painful. But things are changing.

گاهی ظالمانه، گاهی بسیار دشوار و گاهی بسیار دردناک است. اما همه چیز در حال تغییر است.

An 'exhibition' is a display showing a  collection of artefacts. Adam Cooper  

«نمایشگاه» نمایشی است که مجموعه‌ای از مصنوعات را نشان می‌دهد. آدام کوپر

wants exhibitions to tell truthful stories by showing  

می‌خواهد نمایشگاه‌ها داستان‌های واقعی را با نشان دادن

the relationships between cultures  and how events are 'interconnected':  

روابط بین فرهنگ‌ها و نحوه «ارتباط» رویدادها بیان کنند:

connected or related to each other. And these stories must include all cultures.

مرتبط یا مرتبط با یکدیگر. و این داستان‌ها باید شامل همه فرهنگ‌ها باشد.

Going back almost to the dinosaurs.

تقریباً به دایناسورها برمی گردیم.

And speaking of dinosaurs, Neil,

و وقتی در مورد دایناسورها صحبت می کنیم، نیل،

it's time for you to reveal the answer to your question. What was the name of the  

وقت آن است که پاسخ سؤال خود را آشکار کنید. نام

famous dinosaur which greeted visitors to London's Natural History Museum?

دایناسور معروفی که از بازدیدکنندگان موزه تاریخ طبیعی لندن استقبال می‌کرد، چه بود؟

I said it was Dippy the Diplodocus.

گفتم دیپی دیپلودوکوس است.

Which was the correct answer! The 26-metre-long dinosaur was displayed from 1905 until 2017,

کدام جواب درست بود! این دایناسور 26 متری از سال 1905 تا سال 2017 به نمایش گذاشته شد،

when it was replaced by the skeleton of a female blue whale, promisingly named Hope.

زمانی که اسکلت یک نهنگ آبی ماده به نام امید جایگزین شد.

Okay, let's recap the vocabulary we've learned, starting with 'artefact': an object of historical significance

خوب، بیایید واژگانی را که یاد گرفته‌ایم، با «مصنوع» شروع کنیم:

'Hunter-gatherers' were people who lived by hunting and collecting wild food rather than farming.

«شکارچی-گردآورندگان» افرادی بودند که به جای کشاورزی، با شکار و جمع‌آوری غذای وحشی زندگی می‌کردند.

If someone 'moves up the ladder', they advance or make progress.

اگر کسی از نردبان بالا می‌رود، پیشرفت می‌کند یا پیشرفت می‌کند.

The phrase 'onwards and upwards' describes a situation where things are getting better and better.

عبارت «به بعد و به بالا» وضعیتی را توصیف می‌کند که در آن همه چیز بهتر و بهتر می‌شود.

'An exhibition' is a display of artefacts in a museum or paintings in an art gallery.

«نمایشگاه» نمایشی از مصنوعات در یک موزه یا نقاشی‌ها در یک گالری هنری است.

And finally, the adjective 'interconnected' describes separate things which are connected or related to each other.

و در نهایت، صفت «مرتبط» چیزهای جداگانه‌ای را توصیف می‌کند که به یکدیگر مرتبط یا مرتبط هستند.

Once again, our time is up. Join us again soon for more trending topics. Goodbye, everyone.

یک بار دیگر زمان ما به پایان رسیده است. برای موضوعات پرطرفدار بیشتر به زودی دوباره به ما بپیوندید. خداحافظ همه

Bye.

خداحافظ

Hello. This is 6 Minute English  from BBC Learning English. I'm Neil.

سلام. این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است. من نیل هستم.

And I'm Beth.

و من بث هستم. خس

Shh! Quiet, please. I'm trying to read here, Beth.

! ساکت لطفا من سعی می کنم اینجا را بخوانم، بث.

Oh, excuse me. I didn't know this was a library.

اوه ببخشید من نمی دانستم اینجا یک کتابخانه است.

Well, what exactly is a library? Have you ever thought about that?

خوب، کتابخانه دقیقا چیست؟  آیا تا به حال به آن فکر کرده اید؟

Well, somewhere with lots of books, I suppose, where you go to read or study.   

خب، فکر می‌کنم جایی با تعداد زیادی کتاب، جایی که برای خواندن یا مطالعه می‌روید.

A symbol of knowledge and learning, a place to keep warm in the winter, or somewhere to murder victims  

نمادی از دانش و یادگیری، مکانی برای گرم شدن در زمستان، یا جایی برای قتل قربانیان

in a crime novel. Libraries can be all of these things and more.

در یک رمان جنایی. کتابخانه‌ها می‌توانند همه این موارد و بیشتر باشند.

In this programme, we'll be looking into the hidden life of the library, including one of the most famous: the  

در این برنامه، زندگی پنهان این کتابخانه را بررسی خواهیم کرد، از جمله یکی از معروف‌ترین آنها:

Great Library of Alexandria, founded in ancient Egypt in around 285 BCE. And as usual, we'll  

کتابخانه بزرگ اسکندریه، که در مصر باستان در حدود 285 سال قبل از میلاد تأسیس شد. و طبق معمول،

be learning some useful new vocabulary - and doing it all in a whisper so as not to disturb anyone.

واژگان مفید جدید را یاد می گیریم - و همه این کارها را با زمزمه انجام می دهیم تا مزاحم کسی نشویم.

Glad to hear it. But before we get out our library cards, I have a question for you, Beth. Founded  

از شنیدن آن خوشحالم. اما قبل از اینکه کارت‌های کتابخانه‌مان را دریافت کنیم، یک سوال از شما دارم، بث.

in 1973 in central London, the British Library is one of the largest libraries in the world,  

کتابخانه بریتانیا که در سال 1973 در مرکز لندن تأسیس شد، یکی از بزرگترین کتابخانه‌های جهان است که

containing around 200 million books. But which of the following can be found on its shelves? Is it: 

حدود 200 میلیون کتاب دارد. اما کدام یک از موارد زیر در قفسه‌های آن یافت می‌شود؟ آیا این:

A. The earliest known printing of the Bible, B. The first edition of The Times newspaper  

الف. اولین چاپ شناخته شده کتاب مقدس، ب. اولین نسخه روزنامه تایمز

from 1788, or C. The original  

از سال 1788، یا ج.

manuscripts of the Harry Potter books?

نسخه های خطی اصلی کتاب های هری پاتر؟

I'll guess it's the first edition of the famous British newspaper, The Times.

حدس می‌زنم این اولین نسخه روزنامه معروف بریتانیا، تایمز باشد.

Okay, Beth. I'll reveal the answer at the end of the program. Libraries mean different things  

باشه بث پاسخ را در پایان برنامه فاش خواهم کرد. کتابخانه‌ها

to different people, so who better to ask than someone who has written the book on it,  

برای افراد مختلف معانی متفاوتی دارند، بنابراین چه کسی بهتر از کسی که کتاب را

literally. Professor Andrew Pettegree is the author of a new book, A Fragile History of the  

به معنای واقعی کلمه روی آن نوشته است، بپرسد. پروفسور اندرو پتگری نویسنده کتاب جدیدی به نام «تاریخ شکننده کتابخانه» است

Library. Here, he explains what a library means to him on BBC Radio 3 program Arts & Ideas:

. در اینجا، او در برنامه Arts & Ideas رادیو بی‌بی‌سی 3 برای او توضیح می‌دهد:

Well, in my view, a library is any collection of books which is deliberately put together by  

خوب، از نظر من، کتابخانه هر مجموعه‌ای از کتاب است که عمداً توسط

its owner or patron. So in the 15th century, a library can be 30 manuscripts painfully put  

مالک یا حامی آن جمع‌آوری می‌شود. بنابراین، در قرن پانزدهم، یک کتابخانه می‌تواند 30 نسخه خطی را

together during the course of a lifetime, or it can be two shelves of paperbacks in your home.

در طول زندگی به‌طور دردناکی کنار هم بگذارد، یا می‌تواند دو قفسه جلد شومیز در خانه شما باشد.

Andrew defines 'a library' as 'any collection of books someone has intentionally built up'. This  

اندرو «کتابخانه» را به‌عنوان «هر مجموعه‌ای از کتاب‌هایی که کسی عمداً ساخته است» تعریف می‌کند. این

could be as simple as a few 'paperbacks': cheap books with a cover made of thick paper.   

می‌تواند به سادگی چند «جلد شومیز» باشد: کتاب‌های ارزان‌قیمت با جلدی از کاغذ ضخیم.

Today, books are available everywhere, from supermarkets to train stations, but back in history,  

امروزه، کتاب‌ها در همه جا در دسترس هستند، از سوپرمارکت‌ها گرفته تا ایستگاه‌های قطار، اما در تاریخ،

that wasn't the case. In earlier centuries, printed books or manuscripts were rare and  

اینطور نبود. در قرن‌های قبل، کتاب‌ها یا دست‌نوشته‌های چاپی نادر بودند و

may have been painfully collected over many years. Andrew uses the adverb 'painfully'  

ممکن است طی سال‌ها به‌طور دردناکی جمع‌آوری شده باشند. اندرو از قید «دردناک»

or 'painstakingly' to describe something that took a lot of care and effort to do.

یا «پر زحمت» برای توصیف کاری استفاده می‌کند که انجام آن به دقت و تلاش زیادی نیاز داشته است.

But paperback books and private collections are only part of the story. You may not believe it,  

اما کتاب‌های شومیز و مجموعه‌های خصوصی فقط بخشی از داستان هستند. شاید باور نکنید،

but libraries are places of power. To find out why, we have to go back in time to the ancient  

اما کتابخانه‌ها مکان‌های قدرت هستند. برای اینکه بفهمیم چرا، باید به گذشته به

Egyptian port of Alexandria in the 3rd century BCE.

بندر اسکندریه مصر باستان در قرن سوم قبل از میلاد برگردیم.

The Great Library of Alexandria held the largest collection of books in the ancient world. Founded in the city built by Alexander the Great,  

کتابخانه بزرگ اسکندریه دارای بزرگترین مجموعه کتاب در جهان باستان بود.  این کتابخانه که در شهری ساخته شده توسط اسکندر مقدونی تأسیس شد،

the library's mission was to bring  together a copy of every book then  

مأموریت این کتابخانه این بود که یک نسخه از هر کتاب موجود را گرد هم آورد

in existence. According to history professor Islam Issa, there were two reasons why the  

. به گفته استاد تاریخ اسلام عیسی، دو دلیل وجود داشت که چرا

Great Library made Alexandria so powerful, as he explained to BBC Radio 3 program Arts & Ideas:

کتابخانه بزرگ اسکندریه را بسیار قدرتمند کرد، همانطور که او به برنامه Arts & Ideas رادیو بی بی سی 3 توضیح داد:

The first is being in a location at  the intersection of the continents,  

اولین دلیل این است که در مکانی در تقاطع قاره ها قرار گرفته باشد ،

and bringing a diverse set of people together to live in harmony, or relative harmony,  

و تنوع را به ارمغان بیاورد. مجموعه ای از افراد با هم برای زندگی در هماهنگی یا هماهنگی نسبی،

can bring about economic prosperity. And the second is quite simply that knowledge  

می تواند باعث رونق اقتصادی شود. و دوم این است که دانش

equals power. And so the library is  a form of soft power. It's a way of  

مساوی قدرت است. بنابراین کتابخانه نوعی قدرت نرم است. این راهی است که می‌توان

saying that Alexandria is an important  centre of knowledge, a regional capital, by being the guardians of knowledge.

گفت اسکندریه یک مرکز مهم دانش، یک پایتخت منطقه‌ای است، زیرا نگهبان دانش است.

Alexandria was the meeting point of different cultures,  

اسکندریه نقطه ملاقات فرهنگ‌های مختلف بود،

where different ideas and philosophies were exchanged. This atmosphere encouraged people  

جایی که ایده‌ها و فلسفه‌های مختلف رد و بدل می‌شد. این جو مردم را تشویق می‌کرد

to live 'in harmony': 'peacefully and cooperatively' with each other.

تا «در هماهنگی» زندگی کنند: «در صلح و همکاری» با یکدیگر.

But the main reason for the Great Library's importance is that 'knowledge equals power', a saying meaning that 'the more someone  

اما دلیل اصلی اهمیت کتابخانه بزرگ این است که «دانش برابر است با قدرت»، ضرب‌المثلی به این معنا که «هر چه کسی بیشتر

knows, the more they will be able to control events'. Alexandria became the capital of  

بداند، بیشتر می‌تواند رویدادها را کنترل کند». اسکندریه پایتخت

'soft power': the use of political and cultural knowledge rather than military power to influence events.

«قدرت نرم» شد: استفاده از دانش سیاسی و فرهنگی به جای قدرت نظامی برای تأثیرگذاری بر رویدادها.

Now, maybe it's time to reveal the answer to your question, Neil.

حالا، شاید وقت آن رسیده است که پاسخ سؤالتان را فاش کنید، نیل.

Sure. I asked you which famous text  could be found in the British Library.

مطمئنا از شما پرسیدم کدام متن معروف را می‌توان در کتابخانه بریتانیا پیدا کرد.

I guessed it was the first edition of The Times newspaper. So, was I right?

حدس زدم اولین نسخه روزنامه تایمز باشد. پس درست بود؟

That was the correct answer. In the British Library,  

این جواب درست بود  در کتابخانه بریتانیا،

you'll find the first copy of The Times, along with the first editions of many famous books.

اولین نسخه The Times را به همراه اولین نسخه‌های بسیاری از کتاب‌های معروف خواهید یافت.

Okay, let's recap the vocabulary we've learned in this program, starting with 'shh', an exclamation used to ask someone to be quiet.

بسیار خوب، بیایید واژگانی را که در این برنامه یاد گرفته‌ایم، با «سش» شروع کنیم، تعجبی که برای درخواست از کسی برای ساکت شدن استفاده می‌شود.

A 'paperback' is a type of book with a cover made of thick paper and sold relatively cheaply.

«جلد شومیز» نوعی کتاب با جلدی است که از کاغذ ضخیم ساخته شده و نسبتاً ارزان فروخته می‌شود.

Doing something 'painstakingly' or ''painfully' means doing it  

انجام کاری «با دردسر» یا «دردناک» به معنای انجام آن

in a way showing that lots of care and effort has been taken.

به گونه‌ای است که نشان می‌دهد دقت و تلاش زیادی انجام شده است.

'Harmony' is a situation where people cooperate peacefully with each other. 

«هماهنگی» وضعیتی است که در آن افراد به صورت مسالمت آمیز با یکدیگر همکاری می کنند.

According to the expression 'knowledge equals power', the more you know, the more you're able to control events.

با توجه به عبارت "دانش مساوی قدرت است"، هرچه بیشتر بدانید، بیشتر می‌توانید رویدادها را کنترل کنید.

And finally, 'soft power' involves using political or cultural means rather than military power to get what you want.

و در نهایت، «قدرت نرم» شامل استفاده از ابزارهای سیاسی یا فرهنگی به جای قدرت نظامی برای رسیدن به آنچه می‌خواهید است.

Once again, our six minutes are up. Goodbye for now.

یک بار دیگر، شش دقیقه ما تمام شد. فعلا خداحافظ

Goodbye.  

خداحافظ

Hello, this is 6 Minute English from  BBC Learning English. I'm Neil.

سلام، این ۶ دقیقه انگلیسی از بی بی سی آموزش زبان انگلیسی است. من نیل هستم.

And I'm Georgie. Many people love watching movies at the cinema or going to the theatre  

و من جورجی هستم. بسیاری از مردم عاشق تماشای فیلم در سینما یا رفتن به تئاتر

to see a play. But have you ever imagined what an art gallery would be like if you were blind,  

برای دیدن یک نمایش هستند. اما آیا تا به حال تصور کرده‌اید که اگر نابینا بودید، یک گالری هنری چگونه می‌شد،

or how a deaf person might feel at a music concert?

یا یک فرد ناشنوا در یک کنسرت موسیقی چه احساسی داشت؟

In the UK, the Equality Act of 2010  guaranteed the rights of disabled people  

در بریتانیا، قانون برابری سال 2010 حقوق افراد معلول را

to equal access to education, employment, and services, including music, theatre,  

برای دسترسی برابر به آموزش، اشتغال، و خدمات، از جمله موسیقی، تئاتر،

and the arts. Since then, the disability  rights movement has worked hard to break  

و هنر تضمین کرد. از آن زمان، جنبش حقوق معلولان سخت تلاش کرده است تا

down barriers for disabled artists  and performers and their audiences.

موانع هنرمندان و هنرمندان معلول و مخاطبان آنها را از بین ببرد.

In this program, we'll be hearing from  a musical composer whose work using new  

در این برنامه، از یک آهنگساز موسیقی می شنویم که کارهایش با استفاده از

instruments allows disabled musicians to express their lived experience through  

سازهای جدید به نوازندگان معلول اجازه می دهد تا تجربه زندگی خود را از طریق موسیقی بیان کنند

music. The phrase 'lived experience' emphasizes the unique experience of disabled people,  

. عبارت «تجربه زیسته» بر تجربه منحصربه‌فرد افراد معلول تأکید می‌کند،

plus the fact that this gives them knowledge and understanding that others do not have. And,  

به‌علاوه این واقعیت به آنها دانش و درک می‌دهد که دیگران ندارند. و،

as usual, we'll be learning some  useful new vocabulary as well.

طبق معمول، واژگان مفید جدید را نیز یاد خواهیم گرفت.

Great! But first, I have a question for  you, Georgie. Despite 2010's Equality Act,  

عالیه اما ابتدا، من یک سوال از شما دارم، جورجی. علیرغم قانون برابری سال 2010،

it's still difficult for disabled musicians  and music fans in the UK to perform and see

هنوز اجرای موسیقی زنده و دیدن موسیقی زنده برای نوازندگان معلول  و طرفداران موسیقی در بریتانیا دشوار است

live music. A study by the disabled musicians' group Attitude is Everything found that one-third 

. مطالعه‌ای که توسط گروه موسیقی‌دانان معلول «نگرش همه چیز است» نشان داد که یک‌سوم

of music venues provided no disabled access information at all. But which London music venue  

مکان‌های موسیقی اصلاً اطلاعات دسترسی افراد معلول را ارائه نمی‌کنند. اما اخیراً به کدام مکان موسیقی لندن

was recently given a Gold Award for accessibility for disabled musicians and audiences? Was it: 

جایزه طلایی برای دسترسی برای نوازندگان و مخاطبان معلول داده شد؟ آیا این بود:

A. The Royal Albert Hall B. The South Bank Centre 

الف. رویال آلبرت هال ب. مرکز بانک جنوبی

C. Brixton Academy

سی. آکادمی بریکستون

Hmm, I'll guess it was the Royal Albert Hall.

هوم، حدس می‌زنم تالار رویال آلبرت بود.

Okay, Georgie, I'll reveal the answer later in the program.

بسیار خوب، جورجی، من پاسخ را بعداً در برنامه فاش خواهم کرد.

Megan Steinberg is a music composer at the Royal Northern College of Music,

مگان استاینبرگ آهنگساز موسیقی در کالج سلطنتی شمالی است،

where she collaborates with Drake Music, a leading national organization working in music,

جایی که او با Drake Music، یک سازمان ملی پیشرو که در زمینه موسیقی، معلولیت و فناوری کار می‌کند، همکاری می‌کند

disability, and technology. Megan composes music to be played by new instruments. Here 

. مگان موسیقی می‌سازد تا با سازهای جدید نواخته شود. در اینجا

she explains what a new instrument is  to BBC Radio 3's program Arts and Ideas:

او به برنامه Arts and Ideas رادیو 3 بی‌بی‌سی توضیح می‌دهد که یک ساز جدید چیست:

So, they may have been mass- produced or semi-mass-produced, or they may have been  

بنابراین، ممکن است آنها تولید انبوه یا نیمه‌تولید شده باشند، یا ممکن است

designed and built by the musician themselves, just like a bespoke instrument for themselves.

توسط خود نوازنده طراحی و ساخته شده باشند، درست مانند یک ساز سفارشی. ابزاری برای خودشان

Okay, and they're designed to be accessible to maybe just that one individual performer,  

بسیار خوب، و آن‌ها طوری طراحی شده‌اند که ممکن است فقط برای یک مجری خاص،

or maybe also to lots of different  performers with disabilities or differences.

یا شاید برای تعداد زیادی از مجری‌های مختلف دارای معلولیت یا تفاوت قابل دسترسی باشند.

Megan's new instruments are designed to be accessible to be used by someone with  

سازهای جدید مگان طوری طراحی شده اند که برای افراد دارای معلولیت قابل استفاده باشد

a disability. More generally, the word  'accessible' means 'enabling someone with  

. به‌طور کلی‌تر، کلمه «قابل دسترس» به معنای «

a disability the opportunity to engage  in the same interactions and enjoy the  

این فرصت را برای افراد دارای معلولیت فراهم می‌کند تا در تعاملات مشابه شرکت کنند و از

same experiences as people without a disability'.

تجربیات مشابه افراد بدون معلولیت لذت ببرند».

New instruments are both electronic and acoustic. They might be 'mass-produced': that's when a factory makes  

سازهای جدید هم الکترونیکی و هم آکوستیک هستند. آن‌ها ممکن است «تولید انبوه» باشند: زمانی است که یک کارخانه

a lot of the same thing, or 'bespoke': made specially for one person in particular.

مقدار زیادی از چیزهای مشابه را می‌سازد، یا «به‌صورت سفارشی»: به‌ویژه برای یک فرد خاص ساخته می‌شود.

So what are these new instruments like? Listen as Megan introduces the Rainbow Harp,  

پس این سازهای جدید چگونه هستند؟  وقتی مگان چنگ رنگین‌کمان را معرفی می‌کند،

a new instrument designed for harpist Moena Lavrat, to BBC Radio programme Arts and Ideas:

ساز جدیدی که برای موئنا لاورات نوازنده تار طراحی شده است، به برنامه رادیو بی‌بی‌سی Arts and Ideas گوش دهید:

And the Rainbow Harp is a harp  that has color-coded strings,  

و Rainbow Harp یک چنگ است که سیم‌هایی با کد رنگی دارد،

right? And each string color corresponds to a different pitch. So Moena is dyslexic,  

درست است؟ و هر رنگ رشته با گام متفاوتی مطابقت دارد. بنابراین موئنا نارساخوان است،

and she really found that traditional  black-and-white musical notation was quite  

و او واقعاً دریافت که نت‌نویسی سنتی سیاه و سفید کاملاً

an obstacle for her in learning and teaching music. So she and her husband made these harps,  

مانعی برای او در یادگیری و آموزش موسیقی است. بنابراین او و همسرش این چنگ‌ها را ساختند،

and they're really colourful, and she uses colour in music.

و واقعاً رنگارنگ هستند، و او از رنگ در موسیقی استفاده می‌کند.

Moena is dyslexic. She has 'dyslexia', a condition which makes it difficult for her to spell, read,  

موئنا نارساخوان است. او «نارساخوانی» دارد، وضعیتی که املا، خواندن، و نوشتن را برای او دشوار می‌کند

and write. So when Moena's harp teacher wanted her to play from written-down sheet music,  

. بنابراین وقتی معلم چنگ موئنا از او خواست از نت های نوشته شده بنوازد،

her brain froze. And that's how the Rainbow Harp was invented.

مغزش یخ زد. و اینگونه بود که هارپ رنگین کمان اختراع شد.

The strings of a Rainbow Harp are 'colour-coded': different colours are used to represent and separate out different  

رشته‌های هارپ رنگین‌کمان «کد رنگی» هستند: رنگ‌های مختلف برای نمایش و جداسازی

strings and to produce different notes. It's a great idea and an inclusive way  

رشته‌های مختلف و ایجاد نت‌های مختلف استفاده می‌شوند.  این یک ایده عالی و یک راه فراگیر

for disabled musicians to share their  talent with music fans across the UK.

برای نوازندگان معلول است تا استعداد خود را با طرفداران موسیقی در سراسر بریتانیا به اشتراک بگذارند.

Which reminds me of my question, Georgie.

که من را به یاد سوال من می اندازد، جورجی.

Right, you asked me which London music venue was awarded top marks for making music accessible  

درست است، شما از من پرسیدید که کدام سالن موسیقی لندن به دلیل قابل دسترس کردن موسیقی

for disabled musicians and audiences. I guessed it was the Royal Albert Hall. So, was I right?

برای نوازندگان و مخاطبان معلول، امتیازهای برتر را دریافت کرده است. حدس زدم رویال آلبرت هال باشد. پس درست بود؟

Good guess, Georgie, but that was the wrong answer, I'm afraid. The good news for all  

حدس خوبی است، جورجی، اما می‌ترسم این پاسخ اشتباهی بود. خبر خوب برای همه

music fans living in London is that the South Bank Centre is accessible, ready, and waiting.

طرفداران موسیقی ساکن لندن این است که مرکز بانک جنوبی در دسترس، آماده و منتظر است.

Okay, let's recap the vocabulary we've learned in this program,  

خوب، بیایید واژگانی را که در این برنامه یاد گرفته‌ایم،

starting with 'lived experience': the  things that someone has experienced  

با «تجربه زیسته» شروع کنیم: چیزهایی که شخصی

personally for themselves rather than heard or read about.

به جای شنیدن یا خواندن درباره‌اش، شخصاً برای خودش تجربه کرده است.

If something is 'accessible', it enables everyone to have equal opportunities and experiences regardless of their abilities.  

اگر چیزی «در دسترس» باشد، به همه امکان می‌دهد بدون توجه به توانایی‌هایشان، فرصت‌ها و تجربیات برابر داشته باشند.

To 'mass-produce' something means to 'make many copies of it cheaply in a factory',  

«تولید انبوه» چیزی به معنای «تولید کپی‌های زیادی از آن در یک کارخانه» است،

whereas a 'bespoke' product has been made specially for one person in particular. A 'dyslexic' person  

در حالی که یک محصول «سفارشی» مخصوصاً برای یک فرد خاص ساخته شده است. یک فرد «نارساخوان»

has dyslexia, a condition making it difficult for them to spell, read, or write.

دچار نارساخوانی است، وضعیتی که املا، خواندن یا نوشتن را برای او دشوار می‌کند.

And finally, things which are 'colour-coded' use different colours to represent different parts or functions.

و در نهایت، چیزهایی که دارای «کد رنگی» هستند از رنگ‌های مختلف برای نمایش بخش‌ها یا عملکردهای مختلف استفاده می‌کنند.

Once again, our six minutes are up,  but remember to join us again next  

یک بار دیگر، شش دقیقه ما به پایان رسید، اما به یاد داشته باشید که دفعه بعد دوباره

time here at Six Minute English. Goodbye for now!

در اینجا در شش دقیقه انگلیسی به ما بپیوندید. فعلا خداحافظ!

Bye!

خداحافظ

Hello and welcome to 6 Minute English. I'm Neil.

سلام و به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید. من نیل هستم.

And I'm Alice.

و من آلیس هستم.

Oh, sorry, wait a minute, Neil. I'm just finishing this book. Okay,  

اوه، ببخشید، یک دقیقه صبر کن، نیل.  من تازه دارم این کتاب را تمام می کنم. خوب،

last page... nearly there. A fantastic book.

صفحه آخر... تقریباً رسید. یک کتاب فوق العاده

Well, I'm glad you enjoyed that. I'm  glad you finished your book there,  

خوب، خوشحالم که از آن لذت بردید. خوشحالم که کتابت را آنجا تمام کردی،

Alice. We are talking about books in today's program. What was it you were reading there?

آلیس. در برنامه امروز درباره کتاب صحبت می کنیم. اونجا چی میخوندی؟

Oh, no, never mind, Neil. It's not your  kind of book. You wouldn't like it.

اوه، نه، مهم نیست، نیل. این نوع کتاب شما نیست. شما آن را دوست ندارید.

Well, how do you know?

خوب، شما از کجا می دانید؟

Well, I just think you might read  something a little more intellectual.

خوب، فقط فکر می‌کنم ممکن است یک چیز کمی روشنفکرانه‌تر بخوانید.

Oh, I see. Well, we are talking about the kind of  

اوه، می بینم. خوب، ما در مورد نوع

books people read and what they say about them today.

کتاب‌هایی صحبت می‌کنیم که مردم امروز می‌خوانند و درباره آن‌ها چه می‌گویند.

Yes, perhaps you read the works of a famous writer, the classics: Charles Dickens, Shakespeare.

بله، شاید شما آثار یک نویسنده مشهور، کلاسیک‌ها را بخوانید: چارلز دیکنز، شکسپیر.

People will think you are an intellectual. You can show off by reading these books, the classics.

مردم فکر خواهند کرد که شما یک روشنفکر هستید. می‌توانید با خواندن این کتاب‌ها، کلاسیک، خودنمایی کنید.

Or perhaps you read popular novels or romantic fiction, a light, easy read.

یا شاید شما رمان‌های محبوب یا داستان‌های رمانتیک را می‌خوانید، کتابی سبک و آسان.

When you go on holiday, maybe to the beach, what kind of books do you read,  

وقتی به تعطیلات می‌روید، شاید به ساحل بروید، چه نوع کتاب‌هایی می‌خوانید،

and what do you read when you're going to work?

و وقتی می‌روید سر کار چه می‌خوانید؟

We're going to hear part of a BBC interview with David Adshead from the Commuter Book  

بخشی از مصاحبه بی‌بی‌سی با دیوید ادزهد از «کلوب کتاب مسافرتی» را می‌شنویم

Club. A commuter travels to work by bus, train, or, here in London, the tube—a train that goes all over the city, mostly underground.

. مسافری با اتوبوس، قطار، یا اینجا در لندن، با مترو - قطاری که در سرتاسر شهر، عمدتاً زیر زمین، حرکت می‌کند، به محل کار خود می‌رود.

And Alice, as usual, we have a quiz question. Are you ready?

و آلیس، طبق معمول، یک سؤال مسابقه داریم. آیا شما آماده اید؟

Oh, yes, absolutely.

اوه، بله، قطعا.

Okay, so it's about classic book sales.  

خوب، پس درباره فروش کتاب های کلاسیک است.

So, these days, are people buying: A. More classic books? 

بنابراین، این روزها، آیا مردم می‌خرند: الف. کتاب‌های کلاسیک بیشتری؟

B. The same number of classic books? C. Fewer classic books than they used to?

ب- همین تعداد کتاب کلاسیک؟ ج. کتاب‌های کلاسیک کمتری نسبت به قبل؟

Oh, that's an interesting one. Tricky to guess, but I'm going to say C: fewer classic books.

اوه، این یک مورد جالب است. حدس زدن دشوار است، اما می‌خواهم بگویم ج: کتاب‌های کلاسیک کمتر.

Okay, well, let's find out the answer  at the end of the program. But now,  

خوب، خوب، بیایید پاسخ را در پایان برنامه پیدا کنیم. اما اکنون،

here is David Adshead from the Commuter Book Club.  

دیوید ادزهد از باشگاه کتاب مسافرتی اینجاست.

What kind of book does he say people  usually take with them to the beach?

او می گوید مردم معمولاً چه نوع کتابی را با خود به ساحل می برند؟

People often think that, you know, traditionally you take a light, easy read for the beach. And  

مردم اغلب فکر می‌کنند که، می‌دانید، به‌طور سنتی از یک کتاب سبک و آسان برای ساحل استفاده می‌کنید. و

on the train, you maybe read something very different, if only to show off.

در قطار، شاید برای خودنمایی چیزی بسیار متفاوت بخوانید.

Exactly, to appear to others to be more intellectual. But actually, what we're  

دقیقاً، اینکه در نظر دیگران روشنفکرتر به نظر برسند. اما در واقع، چیزی که

finding is that it really comes down to the individual—what they like to read. And actually,  

می‌یابیم این است که واقعاً به فرد مربوط می‌شود — آنچه را که دوست دارد بخواند. و در واقع،

we've seen this summer a lot of the book sales of some reads is generally sort of lighter books,  

ما در تابستان امسال دیده‌ایم که بسیاری از فروش‌های کتاب‌های خواندنی معمولاً به نوعی کتاب‌های سبک‌تر هستند،

easier to get on with, to take away  on holiday. But the big retailers  

راحت‌تر می‌توان با آن‌ها کار کرد، و در تعطیلات آن‌ها را برد. اما خرده‌فروش‌های بزرگ

have seen a shift, actually, people  moving sort of slightly higher brow,  

تغییری را مشاهده کرده‌اند، در واقع، افرادی که کمی ابروهایشان را بالا می‌برند،

taking away more classic books. Sales in that way have increased.

کتاب‌های کلاسیک بیشتری را از بین می‌برند.  فروش از این طریق افزایش یافته است.

David Adshead from the Commuter Book Club there. He says that people usually,  

دیوید ادزهد از «کلاب کتاب مسافرتی» در آنجا. او می‌گوید که مردم معمولاً، به‌طور

traditionally, take a light, easy read to the beach or on the train.

سنتی، با یک کتاب خواندنی سبک و آسان به ساحل یا قطار می‌روند.

Yes, he says these books are easier to get on with. David  

بله، او می‌گوید کار با این کتاب‌ها آسان‌تر است. دیوید

says that it really comes down to the individual;  

می‌گوید که این موضوع واقعاً به فرد مربوط می‌شود.

each person is different. But he says that there has been a shift, a change, in what people read.

هر فرد متفاوت است اما او می‌گوید که تغییر، تغییری در آنچه مردم می‌خوانند رخ داده است.

Yes, he says that the shops that sell  books—that's the retailers—say the books  

بله، او می‌گوید که مغازه‌هایی که کتاب می‌فروشند - یعنی خرده‌فروش‌ها - می‌گویند کتاب‌هایی که

people are buying are more highbrow,  the classics, as we were talking about.

مردم می‌خرند، کلاسیک‌تر هستند، همانطور که در مورد آن صحبت می‌کردیم.

Absolutely. Highbrow books are read by intellectuals,  

کاملا. کتاب‌های Highbrow را روشنفکران می‌خوانند،

or perhaps the people who read  these books are just showing off.

یا شاید افرادی که این کتاب‌ها را می‌خوانند فقط خودنمایی می‌کنند.

Yes, maybe they are. Well, I wonder  if these people have read any books  

بله، شاید آنها هستند. خوب، نمی‌دانم آیا این افراد کتابی

by Fiona Harper. She writes romantic  novels, that story is about love.

از فیونا هارپر خوانده‌اند. او رمان‌های عاشقانه می‌نویسد ، آن داستان درباره عشق است.

Mmm, reading, not highbrow. She was also at this interview about the Commuter Book  

Mmm، خواندن، نه ابرو. او همچنین در این مصاحبه درباره «کلاب کتاب مسافرتی» حضور داشت

Club. Now, do commuters read her  romantic novels on the tube? Well,  

. حالا، آیا مسافران رمان‌های عاشقانه او را از طریق تیوب می‌خوانند؟ خب،

here is novelist Fiona Harper talking about how she writes her romantic novels. She wants  

اینجا فیونا هارپر رمان‌نویسی است که درباره نحوه نوشتن رمان‌های عاشقانه‌اش صحبت می‌کند. او می‌خواهد که

people to not stop reading her stories once they start; she wants them to be hooked:

مردم پس از شروع داستان‌های او، خواندن داستان‌های او را متوقف نکنند. او می‌خواهد که آن‌ها گیر بیفتند:

I think what it comes down to most of the time is you just want to write a really good story,  

من فکر می‌کنم بیشتر اوقات این موضوع این است که شما فقط می‌خواهید یک داستان واقعاً خوب بنویسید،

because if you write a good story, then hopefully people are hooked, they'll be turning the pages.

زیرا اگر یک داستان خوب بنویسید، امیدواریم که مردم گیر بیفتند، ورق را برمی‌گردانند. .

And do you think, do you wonder whether they're reading them on holiday? I mean,  

و آیا فکر می‌کنید، آیا در تعجب هستید که آیا آنها در تعطیلات آنها را می‌خوانند؟ منظورم این است که

presumably they're more likely to  read your stuff on holiday than when  

احتمالاً آنها احتمالاً در تعطیلات مطالب شما را می‌خوانند تا زمانی که

they're sitting on the tube being  looked at by lots of other people.

روی لوله نشسته‌اند و افراد زیادی به آنها نگاه می‌کنند.

I don't know, possibly. Although with the advent of e-readers, you can read anything  

من نمی دانم، احتمالا. اگرچه با ظهور کتاب‌خوان‌های الکترونیکی، می‌توانید هر چیزی را که

you like and no one knows, or on your  phone. No one knows what you're reading.

دوست دارید و کسی نمی‌داند یا در تلفنتان بخوانید. هیچ کس نمی داند شما چه می خوانید.

Well, well, and that's an important point.

خوب، خوب، و این یک نکته مهم است.

That's the author Fiona Harper  talking about her romantic novels. So,  

فیونا هارپر نویسنده درباره رمان‌های عاشقانه‌اش صحبت می‌کند. بنابراین،

do commuters read her books on the tube?

آیا مسافران کتاب‌های او را از طریق لوله می‌خوانند؟

Well, perhaps you don't want others to  see you reading that stuff. It can be  

خوب، شاید شما نمی خواهید دیگران شما را در حال خواندن این مطالب ببینند. ممکن است

a bit embarrassing—it shouldn't be. But Fiona says you can also use an e-reader.

کمی خجالت‌آور باشد—نباید باشد. اما فیونا می‌گوید می‌توانید از کتابخوان الکترونیکی نیز استفاده کنید.

An e-reader, that's an electronic book.  Instead of pages, you read off a screen.

کتابخوان الکترونیکی، کتاب الکترونیکی است. به جای صفحات، از روی صفحه نمایش می خوانید.

Well, if you use an e-reader or tablet,  no one knows what you're reading,  

خوب، اگر از یک کتابخوان الکترونیکی یا تبلت استفاده می کنید، هیچ کس نمی داند که شما چه می خوانید،

so perhaps they're reading a  romantic novel, and no one knows.

بنابراین شاید آنها در حال خواندن یک رمان عاشقانه هستند و هیچ کس نمی داند.

Okay, let's take a moment to look at some of today's words,  

خوب، بیایید یک لحظه به برخی از کلمات امروز نگاه کنیم،

Alice. Here they are: intellectual, show off, the classics, romantic fiction, light read,  

آلیس. اینها عبارتند از: روشنفکر، خودنمایی، کلاسیک، داستان عاشقانه، سبک خواندن،

heavy read, retailers, highbrow,  shift, hooked, advent, e-reader.

خواندن سنگین، خرده فروشان، ابرو، شیفت، قلاب، ظهور، کتابخوان الکترونیکی.

And before we go, the answer to today's quiz question. I asked about classic books.

و قبل از اینکه برویم، پاسخ به سؤال امتحانی امروز. از کتاب های کلاسیک پرسیدم.

Are people these days buying: A. More classic books? 

آیا مردم این روزها خرید می کنند: الف. کتاب های کلاسیک بیشتر؟

B. The same number of classic books? C. Fewer classic books than they used to?

ب- همین تعداد کتاب کلاسیک؟ ج. کتاب‌های کلاسیک کمتری نسبت به قبل؟

Yes, and I said C, fewer classic books.

بله، و من گفتم C، کمتر کتاب کلاسیک.

Well, I'm afraid to say, Alice, that you're wrong there.

خوب، می ترسم بگویم، آلیس، در آنجا اشتباه می کنی.

I know. They're reading more classic books.

من می دانم. آنها بیشتر در حال خواندن کتاب های کلاسیک هستند.

Oh, excellent! Sales in these books are apparently increasing.

اوه، عالی! فروش این کتاب‌ها ظاهراً در حال افزایش است.

Well, that's good to hear. And that's the end of today's   

خوب، شنیدن آن خوب است. و این پایان

6 Minute English. Please do join us again soon.

6 دقیقه انگلیسی امروز است. لطفاً به زودی دوباره به ما بپیوندید.

And keep reading books in English: highbrow classics or a light read—it doesn't matter.

و به خواندن کتاب‌های انگلیسی ادامه دهید: کتاب‌های کلاسیک یا سبک خواندن - مهم نیست.

It doesn't matter at all. Goodbye!

اصلا مهم نیست. خداحافظ

Bye!

خداحافظ