Alice in Wonderland part 5: Advice from a caterpillar

Narrator: After Alice frightened everyone

راوی: بعد از اینکه آلیس

by growing as big as a house,

با بزرگ شدن به اندازه یک خانه همه را ترساند،

she ate some little cakes

چند کیک کوچک

and shrank again. She doesn't like being

خورد و دوباره کوچک شد. او اینقدر کوچک بودن را دوست ندارد

so tiny, so she's looking for something

، بنابراین به دنبال چیزی

to make her grow to the right size.

است که او را به اندازه مناسب بزرگ کند.

But this is Wonderland and

اما اینجا سرزمین عجایب است و

what she finds, sitting on top of

چیزی که او پیدا می کند، روی

a mushroom, is very curious indeed...

یک قارچ نشسته است، واقعاً بسیار کنجکاو است...

Alice: Am I as small as a mushroom,

آلیس: آیا من به اندازه یک قارچ کوچک هستم

or is the mushroom as tall as me? Ohh!!

یا قارچ به اندازه من بلند است؟ اوه!!

Narrator: Sitting on top of the mushroom

راوی: روی

was a blue caterpillar

قارچ، کاترپیلار آبی نشسته بود و

smoking a hookah pipe.

پیپ قلیان می کشید.

Caterpillar: Who are you?

کاترپیلار: تو کی هستی؟

Alice: I... I'm not sure. I know who

آلیس: من... مطمئن نیستم.

I was when I woke up this morning.

امروز صبح که بیدار شدم میدونم کی بودم.

But I've changed

اما

so many times since then!

از آن زمان تا به حال بارها تغییر کرده ام!

Caterpillar: What do you mean by that?

کاترپیلار: منظورت از اون چیه؟

Explain yourself!

خودت رو معرفی کن!

Alice: I can't explain myself because I'm

آلیس: نمی توانم خودم را توضیح دهم چون

not myself. It's very confusing... I think

خودم نیستم. خیلی گیج کننده است... من فکر

you should tell me who YOU are first.

می کنم باید اول به من بگویید تو کی هستی.

Caterpillar: Why?

کاترپیلار: چرا؟

Alice: Ummm...

آلیس: اممم...

Narrator: Alice couldn't think of

راوی: آلیس

any good reason.

هیچ دلیل خوبی پیدا نکرد.

She decided to leave.

تصمیم گرفت برود.

Caterpillar: Come back! I have

کاترپیلار: برگرد!

something important to say!

حرف مهمی برای گفتن دارم!

Alice: Yes?

آلیس: بله؟

Caterpillar: Don't be unhappy.

کاترپیلار: ناراضی نباش.

Alice: Is that all?

آلیس: همین؟

Caterpillar: No. So you think

کاترپیلار: نه. پس فکر

you've changed, do you?

می کنی تغییر کرده ای، نه؟

Alice: I have, sir. I don't stay

آلیس: من دارم قربان.

the same size for more than ten minutes!

ده دقیقه بیشتر به همین اندازه نمی مونم!

Caterpillar: What size do you want to be?

کاترپیلار: می خواهی چه اندازه ای باشی؟

Alice: Oh, I don't mind. A little bit bigger

آلیس: اوه، من مشکلی ندارم. کمی

is all I would like. Seven centimetres is

بزرگتر تمام چیزی است که من می خواهم. هفت سانتی متر

such a terrible height!

ارتفاع بسیار وحشتناکی است!

Caterpillar: It is a very good height!

کاترپیلار: قدش خیلی خوبه!

I myself am exactly

من خودم دقیقا

seven centimetres in height!

هفت سانت قدم!

Narrator: And with that, the caterpillar

راوی: و با آن، کاترپیلار

crawled off the mushroom and away.

از قارچ خزیده و دور شد.

Caterpillar: One side of the mushroom

کاترپیلار: یک طرف قارچ

will make you grow taller. The other side

شما را بلندتر می کند. طرف مقابل

will make you grow shorter.

شما را کوتاه تر می کند.

Seven centimetres indeed!

راستی هفت سانت!

Alice Hmmm... let me pull this side...

آلیس هوم... بگذار این طرف را بکشم...

and now this side...

و حالا این طرف را...

But which side is which?

اما کدام طرف کدام است؟

Narrator: There was only one way

راوی: تنها یک راه

to find out the answer to that question.

برای یافتن پاسخ آن سوال وجود داشت.

Alice took a bite of

آلیس

one piece of the mushroom ...

یک تکه از قارچ را گاز گرفت...

Narrator: ...and shrank so quickly that she

راوی: ... و آنقدر سریع کوچک شد که

hit her chin on her foot.

چانه اش را به پایش زد.

Alice: Ouch!

آلیس: اوه!

Narrator: Quickly, she ate some of the

راوی: به سرعت، او

other piece of mushroom and ...

مقداری از قارچ دیگر را خورد و ...

Alice: Where have my shoulders gone?

آلیس: شانه های من کجا رفته اند؟

And my hands ... where are you, hands?

و دست های من ... کجایی ای دست ها؟

Narrator: Alice grew and grew

راوی: آلیس رشد کرد و بزرگ شد

until her neck was as long as a snake.

تا اینکه گردنش به اندازه مار بلند شد.

Up and up she grew,

از

through the branches and leaves,

لابه لای شاخه ها و برگ ها رشد کرد

until her head was higher than the trees.

تا سرش از درختان بلندتر شد.

Alice found she could move her neck

آلیس متوجه شد که می تواند گردن خود را

just like a snake, bending this

درست مانند مار حرکت دهد

way and that. She was about to

و این طرف و آن طرف خم شود. او می خواست

use her long neck to push her head down

از گردن درازش استفاده کند تا سرش را به درختان فشار دهد تا

into the trees to look for

به دنبال

her shoulders and hands,

شانه ها و دست هایش بگردد

when suddenly a furious bird flew at her.

که ناگهان یک پرنده خشمگین به سمت او پرواز کرد.

Bird: Snake! Snake! You want my eggs!

پرنده: مار! مار! تو تخم های من را می خواهی!

I know!

میدانم!

Alice: Ouch! I'm not a snake!.

آلیس: اوه! من مار نیستم!.

I'm a little girl!

من یک دختر کوچک هستم!

Bird: Little girl or snake, it doesn't matter

پرنده: دختر کوچولو یا مار،

to me, you want my eggs just the same!

برای من فرقی نمی‌کند، تو هم تخم‌های من را می‌خواهی!

Alice: I don't want your eggs, really I don't!

آلیس: من تخم های تو را نمی خواهم، واقعاً نمی خواهم!

Bird: Then be off with you! Go away!

پرنده: پس کنارت باش! گمشو!

Narrator: The bird settled angrily into its

راوی: پرنده با عصبانیت در لانه خود مستقر شد

nest. Alice ate a little of one side of the

. آلیس کمی از یک طرف

mushroom, then a little of the other, then

قارچ خورد، سپس کمی از طرف دیگر،

a little of the first again until she was

سپس دوباره کمی از اولی تا زمانی که به

a good size. She decided to find

اندازه مناسبی درآمد. او تصمیم گرفت

her way back the door to

راه خود را برای بازگشت به

the beautiful garden that she saw when

باغ زیبایی که

she first arrived in Wonderland.

در اولین ورودش به سرزمین عجایب دید، پیدا کند.

As she walked through the forest

همانطور که در جنگل قدم می زد،

she found a little clearing,

فضای خالی کوچکی پیدا کرد

with a small house in it, not much more

که در آن خانه کوچکی بود

than a meter or so high.

که ارتفاع آن از یک متر بیشتر نبود.

Alice: I wonder who lives here? This

آلیس: من تعجب می کنم که چه کسی اینجا زندگی می کند؟ این

house is so small ... anyone

خونه خیلی کوچیکه...

who lives here will

هرکی اینجا زندگی کنه

surely be afraid of me!

حتما از من میترسه!

Narrator: Alice ate a little more

راوی: آلیس کمی بیشتر

of the mushroom and quickly brought

از قارچ خورد و به سرعت

herself down to the right size for

خودش را به اندازه مناسب

this little house.

این خانه کوچک پایین آورد.

Next time, Alice meets

دفعه بعد، آلیس با

a walking fish, talks to a smiling cat

یک ماهی در حال راه رفتن ملاقات می کند، با یک گربه خندان صحبت می کند

and has to look after a baby. Goodbye.

و باید از یک بچه مراقبت کند. خداحافظ.