BOX SET: English vocabulary mega-class! 🤩 8 English 'expressions with prepositions 2' in 18 minutes!

Welcome to The English We Speak with me, Neil.

به The English We Speak with me خوش آمدید، نیل.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

In this episode, we are looking at the expression 'under your breath'.

در این قسمت به دنبال عبارت "زیر لب" هستیم.

It means 'say something so quietly

این به این معنی است که "آنقدر آرام چیزی بگویید

'that no-one else can hear exactly what you're saying'.

که هیچ کس نتواند دقیقاً آنچه را که می گویید بشنود".

We use it to describe when someone complains

ما از آن برای توصیف زمانی که شخصی شکایت می کند

or makes negative comments to themselves.

یا نظرات منفی برای خود می دهد استفاده می کنیم.

We often 'talk under our breath'

ما اغلب "زیر لب صحبت می کنیم"

to let people know we're unhappy or angry about something

تا به مردم بفهمانیم که از چیزی ناراضی یا عصبانی هستیم

but don't want them to hear the words we're saying.

اما نمی خواهیم کلماتی را که می گوییم بشنوند.

Yes, and it can be a quite unpleasant or nasty situation.

بله، و این می تواند یک وضعیت کاملاً ناخوشایند یا ناخوشایند باشد.

We could be saying negative things about someone

ما ممکن است در مورد کسی چیزهای منفی بگوییم

and we don't want them to hear exactly what we're saying.

و نمی خواهیم او دقیقاً آنچه را که می گوییم بشنود.

Yes. Last night, I was watching a terrible film with Jiaying.

آره. دیشب داشتم یک فیلم وحشتناک با جیایینگ تماشا می کردم.

I said 'I hate this film' under my breath.

زیر لب گفتم «از این فیلم متنفرم». می

I wanted her to know I wasn't enjoying it,

خواستم او بداند که از آن لذت نمی برم،

but I said it under my breath, so she didn't know my exact feelings.

اما زیر لب گفتم، بنابراین او دقیقاً از احساسات من خبر نداشت.

While we often use it for complaints or negative comments,

در حالی که ما اغلب از آن برای شکایت یا نظرات منفی استفاده می کنیم،

sometimes we can use it to describe when we talk to ourselves directly.

گاهی اوقات می توانیم از آن برای توصیف زمانی که مستقیماً با خود صحبت می کنیم استفاده کنیم.

Yes. So, yesterday I played a game of table tennis against Rob.

آره. بنابراین، دیروز یک بازی تنیس روی میز مقابل راب انجام دادم.

I said, under my breath, "I'm going to beat you, Rob".

زیر لب گفتم: میرم راب.

This is to encourage myself.

این برای تشویق خودم است.

Exactly! Let's hear some examples before we talk more about this idiom.

دقیقا! قبل از اینکه بیشتر در مورد این اصطلاح صحبت کنیم، چند مثال بشنویم.

He always says things under his breath about the work and tasks he's given.

او همیشه در مورد کارها و وظایفی که به او محول شده است زیر لب چیزهایی می گوید.

I'm not sure what his problem is.

من مطمئن نیستم مشکل او چیست.

Bruce told himself under his breath

بروس زیر لب به خود گفت

that he would not come back to the restaurant again. He hated it.

که دیگر به رستوران برنمی گردد. از آن متنفر بود.

She said something under her breath, but I couldn't quite hear it!

زیر لب چیزی گفت ولی من اصلا نمیشنیدم!

She looked angry though.

هرچند عصبانی به نظر می رسید.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English

شما در حال گوش دادن به The English We Speak از BBC Learning English هستید

and we're learning about the expression 'under your breath',

و ما در حال یادگیری عبارت "under your breath" هستیم

which means 'say something very quietly'.

که به معنای "بسیار آرام چیزی بگو".

We often use it to describe talking to yourself

ما اغلب از آن برای توصیف صحبت کردن با خود

or when we don't want people to know exactly what we're saying

یا زمانی که نمی خواهیم مردم بدانند دقیقاً چه می گوییم، استفاده می کنیم

because we're complaining.

زیرا ما شکایت می کنیم.

We often use it with verbs of speech,

ما اغلب آن را با افعال گفتاری استفاده می کنیم،

so for example 'I said something under my breath'.

به عنوان مثال "من چیزی را زیر لب گفتم".

We sometimes use it with the verb 'mutter', which has a similar meaning —

ما گاهی اوقات از آن با فعل "مطمئن" استفاده می کنیم که معنای مشابهی دارد -

'speak quietly in a way that's not easy to hear'

"آرام صحبت کن به گونه ای که شنیدن آن آسان نیست"

and is often used to talk about someone complaining.

و اغلب برای صحبت در مورد کسی که شاکی است استفاده می شود.

Yes. 'Mutter something under your breath'.

آره. "یه چیزی زیر لب زمزمه کن".

As 'under your breath' is an idiom, it's quite informal.

از آنجایی که «زیر نفس» یک اصطلاح است، کاملا غیر رسمی است.

So, the next time you hear someone complaining,

بنابراین، دفعه بعد که صدای شکایت کسی را می شنوید،

but you can't understand everything they're saying,

اما نمی توانید همه حرف های او را بفهمید،

you now know the idiom you can use.

اکنون اصطلاحی را که می توانید استفاده کنید، می شناسید.

They are 'speaking under their breath'.

آنها "زیر لب صحبت می کنند".

Join us again to learn more common English expressions.

دوباره با ما همراه باشید تا عبارات رایج انگلیسی را بیاموزید.

— Thank you and bye. — Bye.

- ممنون و خداحافظ. - خدا حافظ.

Welcome to The English We Speak with me, Jiaying.

به The English We Speak with me، Jiaying خوش آمدید.

And hello, I'm Rob.

و سلام، من راب هستم.

Now, in English we have a phrasal verb that describes improving something

اکنون، در زبان انگلیسی ما یک فعل عبارتی داریم که بهبود چیزی را توصیف می‌کند،

so it becomes the same level or standard as something else —

بنابراین همان سطح یا استاندارد چیز دیگری می‌شود -

it's 'level up'.

«سطح بالا» است.

'Level up' — so here, the word 'level'

"سطح بالا" - بنابراین در اینجا، کلمه "سطح"

is about being at an equal position as something else

در مورد قرار گرفتن در موقعیت برابر با چیزهای دیگر

and 'up' is about increasing it to that level.

و "بالا" در مورد افزایش آن به آن سطح است.

So, we're talking about improving or advancing something

بنابراین، ما در مورد بهبود یا پیشرفت چیزی صحبت می کنیم

to make it the same as other things of the same type.

تا آن را با چیزهای دیگر از همان نوع مشابه کنیم.

When we 'level up', it's often for things that are important and serious.

هنگامی که ما «سطح بالا» می‌کنیم، اغلب برای چیزهای مهم و جدی است.

For example, the standard of education at one school may be improved

به عنوان مثال، استاندارد آموزش در یک مدرسه ممکن است بهبود یابد

so that students receive the same quality of teaching

تا دانش آموزان همان کیفیت تدریس را دریافت کنند

that they do at another school.

که در مدرسه دیگر انجام می دهند.

They 'level up'. This process is called 'levelling up'.

آنها "سطح" را بالا می برند. به این فرآیند «افزایش تراز» می گویند.

But we can also use it simply to describe improving things in our everyday lives.

اما ما همچنین می‌توانیم از آن برای توصیف بهبود اوضاع در زندگی روزمره خود استفاده کنیم.

Yes, that's true.

بله، این درست است.

I want to level up the clothes in my wardrobe, so I look cool and fashionable,

من می‌خواهم لباس‌های کمد لباسم را بالا ببرم، بنابراین مثل بقیه افراد شیک و جذاب به نظر می‌رسم

like everybody else.

.

Good idea, Rob. You look so last year!

فکر خوبیه راب پارسال خیلی به نظر میای!

Anyway, let's hear some more uses of 'level up'.

به هر حال، بیایید چند کاربرد دیگر از «سطح بالا» بشنویم.

The company has levelled up wages for its staff to match those of a rival business.

این شرکت دستمزد کارکنان خود را افزایش داده است تا با دستمزدهای یک تجارت رقیب برابری کند.

Our team needs to level up

if we stand any chance of beating our opponents at the weekend.

اگر در آخر هفته شانس شکست دادن حریفان خود را داشته باشیم، تیم ما باید سطح خود را بالا ببرد.

We're levelling up our training scheme so that everyone gets the chance to use it.

ما در حال ارتقای طرح آموزشی خود هستیم تا همه فرصت استفاده از آن را داشته باشند.

This is The English We Speak where we're talking about the phrasal verb 'level up'.

این همان The English We Speak است که در آن درباره فعل عبارتی 'level up' صحبت می کنیم.

It describes improving something

بهبود چیزی را توصیف می‌کند

so it's the same level or quality as something else.

تا در سطح یا کیفیت چیز دیگری باشد.

And remember, we can talk both about levelling up something important,

و به یاد داشته باشید، ما می‌توانیم هم در مورد ارتقای سطح یک چیز مهم،

like the economy,

مانند اقتصاد،

or something more personal, such as your foreign language ability.

یا چیزی شخصی‌تر، مانند توانایی زبان خارجی شما صحبت کنیم.

Jiaying, if you 'level up' your Spanish,

جیاینگ، اگر اسپانیایی خود را "تراز" کنید،

you could come to the conversation club with me!

می توانید با من به باشگاه گفتگو بیایید !

Not yet. I've got some levelling up to do!

نه هنوز. من باید مقداری ارتقاء سطح را انجام دهم!

Time to study first. Hola, me llamo Jiaying.

اول وقت مطالعه است هولا، من لامو جیایینگ.

Mm, this could take a while.

مم، این ممکن است کمی طول بکشد.

— Adios! Bye-bye. — Bye.

- آدیوس! خداحافظ. - خدا حافظ.

This is The English We Speak with me, Feifei.

این انگلیسی ما با من صحبت می کنیم، فیفی.

And I'm Neil.

و من نیل هستم.

We have a phrase about following other people's thoughts, ideas or actions,

ما عبارتی در مورد پیروی از افکار، ایده ها یا اعمال دیگران داریم،

because it's the easiest thing to do. It's 'go with the flow'.

زیرا این ساده ترین کار است. این 'با جریان' است.

'Go with the flow'.

"با جریان بروید".

So, 'go' has something to do with moving

بنابراین، «رفتن» با حرکت

and 'flow' is to do with the continuous movement of something.

و «جریان» مربوط به حرکت مداوم چیزی است.

But how do we really use it?

اما واقعا چگونه از آن استفاده کنیم؟

Well, when someone's ideas, thoughts or actions start developing,

خوب، وقتی ایده‌ها، افکار یا اعمال کسی شروع به توسعه می‌کنند، می‌توانیم

we can think of them as moving along,

آن‌ها را به‌عنوان حرکت در حال حرکت در نظر بگیریم،

and when you 'go with the flow' you move along with it.

و وقتی «با جریان پیش می‌روی» با آن حرکت می‌کنیم.

You don't resist it, you just go with it!

شما در برابر آن مقاومت نمی کنید، فقط با آن همراه می شوید!

I see.

می بینم.

So, the other day when we were all arranging to go out for dinner,

بنابراین، یک روز دیگر که همه قرار بود برای شام بیرون برویم،

Rob suggested going to the cafe near the office.

راب پیشنهاد داد به کافه نزدیک دفتر برویم.

I wasn't that keen, but rather than making a fuss, I went with the flow.

من آنقدرها مشتاق نبودم، اما به جای سروصدا کردن، با جریان رفتم.

Ha! You did — but that's easier than trying to argue with Rob!

ها! شما انجام دادید - اما این راحت تر از بحث کردن با راب است!

'Going with the flow' is about being relaxed and accepting the situation.

«رفتن با جریان» به معنای آرامش و پذیرش موقعیت است. در

Here are some more examples of 'go with the flow'.

اینجا چند نمونه دیگر از 'با جریان بروید' آورده شده است.

I thought my ideas for the new project were better,

فکر می‌کردم ایده‌هایم برای پروژه جدید بهتر است،

but I decided to keep quiet and go with the flow!

اما تصمیم گرفتم سکوت کنم و با جریان پیش بروم!

Even though he couldn't agree with our tactics,

با وجود اینکه او نمی‌توانست با تاکتیک‌های ما موافق باشد، به

I told Tom to go with the flow if he wants us to win the match.

تام گفتم اگر می‌خواهد ما در مسابقه پیروز شویم، با جریان حرکت کند.

Where shall we go out to eat tonight?

امشب کجا بریم بیرون غذا بخوریم؟

I don't mind, I'll go with the flow.

من مشکلی ندارم، من با جریان می روم.

This is The English We Speak from BBC Learning English.

این The English We Speak از BBC Learning English است.

We're learning about the phrase 'to go with the flow'

ما در مورد عبارت «با جریان حرکت کردن» یاد می‌گیریم

which means to follow other people in their thoughts, ideas or actions,

که به معنای دنبال کردن افراد دیگر در افکار، ایده‌ها یا اعمالشان است،

because it's the easiest thing to do.

زیرا این ساده‌ترین کار است.

Yes. It's not about compromising or negotiation,

آره. این در مورد مصالحه یا مذاکره نیست، بلکه

it's just about accepting things.

فقط پذیرش چیزهاست.

A similar expression is 'go with the tide'.

یک عبارت مشابه "برو با جزر و مد" است.

Sometimes, Feifei, it is just easier to go with flow.

گاهی اوقات، فیفی، راحت تر است که با جریان همراه شود.

You mean like accepting Rob's idea of going to the restaurant tonight?

منظورتان این است که ایده راب برای رفتن به رستوران امشب را قبول کرده اید؟

Yes, exactly. So, come on, it's time to go there now.

بله دقیقا. پس، بیا، وقت آن است که به آنجا برویم.

No, it's not! I said six o'clock. I've got too much work to do.

نه اینطور نیست! گفتم ساعت شش. من کار زیادی برای انجام دادن دارم.

Oh, Feifei, just go with the flow and come now. I'll treat you.

اوه فیفی فقط با جریان برو و الان بیا. من شما را درمان می کنم.

In that case, Neil, let's go!

در این صورت نیل، بیا بریم!

— Bye. — Bye.

- خدا حافظ. - خدا حافظ.

Welcome to The English We Speak with me, Neil.

به The English We Speak with me خوش آمدید، نیل.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

We have an expression which is used to say that something is perfect,

ما تعبیری داریم که برای گفتن اینکه چیزی کامل است،

the best it can be or relevant.

بهترین است یا مرتبط است استفاده می شود.

It's 'on point'.

"در نقطه" است.

'On point'. How do we use it, Neil?

'در نقطه'. چگونه از آن استفاده کنیم، نیل؟

I gave a presentation last week to my colleagues on digital sales strategy,

هفته گذشته در مورد استراتژی فروش دیجیتالی به همکارانم ارائه دادم

and my boss was really impressed. He said my workshop was 'on point'.

و رئیس من واقعاً تحت تأثیر قرار گرفت. او گفت کارگاه من "در نقطه" است.

Great! Your presentation was really good, and you gave perfect explanations.

عالی! ارائه شما واقعا خوب بود و توضیحات کاملی ارائه کردید.

Thanks. I was also wearing a clean suit and freshly-ironed shirt.

با تشکر. من هم یک کت و شلوار تمیز و پیراهن تازه اتو پوشیده بودم.

I looked 'on point'.

من "در نقطه" نگاه کردم.

You did look very smart!

خیلی باهوش به نظر می رسید!

Let's hear some more examples.

بیایید چند مثال دیگر بشنویم.

My cauliflower bake was really on point at the vegan wedding.

شیرینی گل کلم من در عروسی وگان واقعاً درست بود.

My bosses' comments about improving business profits were on point.

نظرات روسای من در مورد بهبود سود کسب و کار درست بود.

My beard looks on point after using a new lotion.

ریش من بعد از استفاده از لوسیون جدید به نظر می رسد.

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما در حال گوش دادن به The English We Speak از BBC Learning English هستید،

and we're learning the expression 'on point',

و ما عبارت "در نقطه" را یاد می گیریم،

which is an informal way of saying

که روشی غیررسمی برای گفتن

that something is at the best level that it could be or even perfect.

این است که چیزی در بهترین سطحی است که می تواند یا حتی کامل باشد.

Yes, 'on point' can also be used to mean

بله، «در نقطه» همچنین می‌تواند به این معنا باشد

that something is perfectly appropriate for a situation.

که چیزی کاملاً برای یک موقعیت مناسب است.

For example, the perfect comment at the right time

به عنوان مثال، نظر کامل در زمان مناسب را

could be described as 'on point'.

می توان به عنوان "در نقطه" توصیف کرد.

Yes, like when a teacher or boss gives you advice that really helps you.

بله، مانند زمانی که یک معلم یا رئیس به شما توصیه هایی می کند که واقعاً به شما کمک می کند.

You could say the advice was 'on point'.

شما می توانید بگویید که توصیه "در مورد" بود.

Exactly. When I was younger, my teacher advised me to focus on English

دقیقا. وقتی جوانتر بودم، معلمم به من توصیه کرد که روی زبان انگلیسی تمرکز کنم

as that was my strong subject. Her advice was 'on point'.

زیرا این درس قوی من بود. توصیه او "در مورد" بود.

Now I'm an English teacher!

حالا من معلم زبان انگلیسی هستم!

You certainly are. Thank you for listening.

شما قطعا هستید. ممنون که گوش دادید

— Goodbye. — Bye!

- خداحافظ. - خدا حافظ! راب

Welcome to The English We Speak with me Rob.

به The English We Speak with me خوش آمدید.

And me, Jiaying.

و من، جیایینگ. در

Here's an idiom to use when you want to say you admire someone

اینجا اصطلاحی وجود دارد که وقتی می‌خواهید بگویید کسی را تحسین می‌کنید،

because they've done something impressive — it's 'hats off'.

به این دلیل وجود دارد که او کاری چشمگیر انجام داده است - «کلاه بردار» است.

'Hats off'. But we don't physically take our hat off to someone —

'کلاه برداشتن برای احترام'. اما ما کلاه خود را از نظر فیزیکی برای کسی بر نمی‌داریم -

it's metaphorical, isn't it?

این استعاری است، اینطور نیست؟

It is, although the origin of the expression

اگرچه منشأ این عبارت

is from when a person would raise their hat to show respect to someone.

از زمانی است که شخصی برای احترام به کسی کلاه خود را بالا می‌برد.

But don't worry, Jiaying, if you're not wearing a hat, you can still say it.

اما نگران نباش جیایینگ، اگر کلاه سرت نیست، باز هم می توانی آن را بگو.

Good. So, 'hats off' to you, Rob, for telling us about this phrase.

خوب بنابراین، راب، کلاه بر شماست که در مورد این عبارت به ما گفتید.

Thanks. And 'hats off' to you, Jiaying — I hear you won a cake-making competition.

با تشکر. و "کلاه بر تو"، جیایینگ - شنیدم که تو در یک مسابقه کیک سازی برنده شدی.

Impressive. It's not easy to make good cakes. I can't even bake!

چشمگیر. درست کردن کیک خوب کار آسانی نیست. من حتی نمیتونم بپزم!

Thanks. I might let you try some later.

با تشکر. شاید اجازه بدهم بعداً کمی امتحان کنید.

So, you're saying 'hats off' there to mean 'congratulations' as well?

بنابراین، شما می گویید "کلاه بردار" به معنای "تبریک" نیز هست؟

Yes, because it's a great achievement and I can't even bake!

بله، زیرا این یک دستاورد بزرگ است و من حتی نمی توانم نان بپزم!

Let's hear some more examples of 'hats off'.

بیایید چند نمونه دیگر از «کلاه بردار» بشنویم.

Hats off to you for completing your first marathon. What an achievement!

کلاه بر سر شما برای تکمیل اولین ماراتن. چه دستاوردی!

I take my hat off to anyone who works full time and manages a family as well.

من برای هر کسی که تمام وقت کار می کند و همچنین یک خانواده را مدیریت می کند کلاه از سر بر می دارم.

Hats off to my brother for getting top grades in all his exams. I'm proud of you!

کلاه بر سر برادرم به خاطر کسب نمرات بالا در تمام امتحاناتش. من به تو افتخار میکنم!

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English,

شما در حال گوش دادن به The English We Speak از BBC Learning English هستید،

and we are learning the expression 'hats off',

و ما در حال یادگیری عبارت 'Hats off' هستید،

which is an informal way of expressing your respect or admiration

که روشی غیررسمی برای ابراز احترام یا تحسین شما

for something someone has done.

نسبت به کاری است که کسی انجام داده است.

It can also mean 'congratulations'.

همچنین می تواند به معنای "تبریک" باشد.

Now, it's not a new saying, but it still gets used today.

در حال حاضر، این یک ضرب المثل جدید نیست، اما هنوز هم امروزه استفاده می شود.

And, of course, it refers to people, not things.

و البته به مردم اشاره دارد نه اشیا.

So, we don't say 'hats off' to the new computer system.

بنابراین، ما نمی گوییم "کلاه بردار" به سیستم کامپیوتری جدید.

But we could say 'hats off' to the person who installed the new computer system.

اما می‌توانیم به شخصی که سیستم رایانه‌ای جدید را نصب کرده، بگوییم «کلاه بردار».

Yes, and when we say 'hats off' to someone,

بله، و وقتی به کسی می گوییم «کلاه بردار» ،

it's probably because they have achieved something that you could never do.

احتمالاً به این دلیل است که او به چیزی دست یافته است که شما هرگز نمی توانید انجام دهید.

Like making an award-winning cake!

مثل درست کردن یک کیک برنده جایزه!

Ah, yes, would you like to try some now?

آه، بله، آیا می خواهید اکنون برخی از آنها را امتحان کنید؟

Ah, sounds like a good idea.

آه، ایده خوبی به نظر می رسد.

— See you next time! — Bye.

- بعدا می بینمت! - خدا حافظ.

Hello and welcome to The English We Speak. I'm Jiaying.

سلام و به The English We Speak خوش آمدید. من جیایینگ هستم

And I'm Rob.

و من راب هستم.

We're going to look at an idiom that's about the possibility of winning —

ما قصد داریم به اصطلاحی نگاه کنیم که در مورد امکان برنده شدن است -

it's 'be in with a shout'.

"با یک فریاد وارد شوید".

'Be in with a shout'. 'Shout' — so this is about being loud and making a noise?

"با یک فریاد وارد شوید". "فریاد" - پس این در مورد بلند بودن و ایجاد سر و صدا است؟

Well, actually, it's not, Jiaying.

خوب، در واقع، اینطور نیست، جیایینگ.

To 'be in with a shout' means to have a good chance

"با فریاد بودن" به معنای داشتن شانس خوبی

of winning something or succeeding in something.

برای برنده شدن یا موفقیت در چیزی است.

And there's no need to shout if you want to win!

و اگر می خواهید برنده شوید نیازی به فریاد زدن نیست!

Right, so this informal British idiom

درست است، بنابراین این اصطلاح غیررسمی بریتانیایی

is about having the possibility of winning or succeeding.

در مورد داشتن امکان برنده شدن یا موفقیت است.

So, my favourite football team is currently in second place.

بنابراین، تیم فوتبال مورد علاقه من در حال حاضر در رده دوم قرار دارد.

They are 'in with a shout' of winning the league, if they score a few more goals.

آنها اگر چند گل دیگر به ثمر برسانند با فریاد قهرمانی در لیگ هستند.

Mm, but only if there is a realistic chance

امم، اما فقط در صورتی که احتمال

or probability that they will do it.

یا احتمال واقعی وجود داشته باشد که آن را انجام دهند.

And this idiom is not just used for sport.

و این اصطلاح فقط برای ورزش استفاده نمی شود.

It's for any situation in which winning something is a possibility.

این برای هر موقعیتی است که در آن برنده شدن چیزی امکان پذیر است.

OK. So, for example, I'm 'in with a shout' of getting a promotion at work,

خوب. بنابراین، به عنوان مثال،

if the interview goes well.

اگر مصاحبه به خوبی پیش برود، من در محل کار خود را با فریاد ارتقا می‌دهم.

Mm, well, good luck with that.

مم، خوب، در این مورد موفق باشید.

Let's hear some more examples of this idiom, shall we?

بیایید چند نمونه دیگر از این اصطلاح را بشنویم، درست است؟

According to your teachers,

به گفته معلمان شما،

you could be in with a shout of getting top grades in all your exams.

ممکن است در تمام امتحانات خود با فریاد گرفتن نمرات برتر همراه باشید.

The athlete was in with a shout of winning a gold medal,

این ورزشکار با فریاد کسب مدال طلا وارد میدان شد

until he tripped over at the last minute and only came third.

تا اینکه در آخرین لحظه زمین خورد و تنها سوم شد.

I think we're in with a shout

فکر می‌کنم با فریاد

of raising enough money to build the new children's playground.

جمع‌آوری پول کافی برای ساخت زمین بازی جدید کودکان مواجه شده‌ایم.

This is The English We Speak and we're looking at the idiom 'be in with a shout',

این The English We Speak است و ما به اصطلاح "be in with a shout" نگاه می کنیم

which we use when there is the possibility of winning or succeeding in something.

که وقتی احتمال برنده شدن یا موفقیت در چیزی وجود دارد از آن استفاده می کنیم.

Yes, as I say, it's when there is a good chance you will win.

بله، همانطور که می گویم، زمانی است که شانس زیادی برای برنده شدن وجود دارد.

If it's unlikely you're going to achieve something, then we don't use it.

اگر بعید است که به چیزی برسید، ما از آن استفاده نمی کنیم.

I would like to climb to the top of Mount Everest,

من دوست دارم به قله اورست صعود کنم،

but let's be honest, I'm not in with a shout of doing that!

اما بیایید صادق باشیم، من با فریاد این کار را نمی کنم!

True. But I've just bought a lottery ticket,

درست است، واقعی. اما من به تازگی یک بلیط بخت آزمایی خریده ام،

so I'm in with a shout of becoming a millionaire.

بنابراین در فریاد میلیونر شدن هستم.

Well, I don't think buying one lottery ticket

خوب، من فکر نمی کنم خرید یک بلیط بخت آزمایی

means there's a good chance of winning millions of pounds, sorry.

به این معنی باشد که شانس خوبی برای برنده شدن میلیون ها پوند وجود دارد، متاسفم.

But, hopefully, you're in with a shout of getting a promotion and maybe more money!

اما، امیدوارم، شما با فریاد گرفتن یک ترفیع و شاید پول بیشتر!

— Wish me luck. — Good luck, Jiaying.

- برای من آرزوی موفقیت کن - موفق باشی جیایینگ.

— Bye for now. — Bye.

- فعلا خداحافظ. - خدا حافظ.

Welcome to The English We Speak with me, Neil.

به The English We Speak with me خوش آمدید، نیل.

And me, Feifei.

و من، فیفی.

We've got an expression which describes that feeling you get

ما عبارتی داریم که احساسی را که

when you're not sure what to say or do.

وقتی مطمئن نیستید چه بگویید یا چه کاری انجام دهید، به شما دست می دهد را توصیف می کند.

It's 'to be at a loss'.

این "در ضرر بودن" است.

We can get an idea of the meaning of this expression from that word 'loss' —

ما می‌توانیم از آن کلمه «از دست دادن» مفهوم این عبارت را دریافت کنیم -

the idea that we no longer have something or have lost something.

این ایده که دیگر چیزی نداریم یا چیزی را از دست داده‌ایم.

Exactly, so in the case of 'at a loss',

دقیقاً، بنابراین در مورد «در ضرر»،

we're trying to say that we have no idea what to do or say in certain situations,

ما سعی می‌کنیم بگوییم که نمی‌دانیم در موقعیت‌های خاص،

for example, when we're trying to help someone.

مثلاً وقتی می‌خواهیم به کسی کمک کنیم، چه کاری انجام دهیم یا بگوییم.

So, Feifei, I heard you are going to Spain next week from the UK.

بنابراین، فیفی، شنیدم هفته آینده از بریتانیا به اسپانیا می روید.

That's right. Can you phone the hotel for me to make a reservation, please, Neil?

درست است. نیل لطفا با هتل تماس بگیرید تا رزرو کنم؟

Mm, well, I can try, but I'd be at a loss. I don't speak Spanish!

مام، خوب، می توانم تلاش کنم، اما ضرر می کنم. من اسپانیایی صحبت نمی کنم!

Great example. And I know you love video games, but I don't usually play them.

مثال عالی و می دانم که شما عاشق بازی های ویدیویی هستید، اما من معمولا آنها را بازی نمی کنم.

I'm at a loss when I try to play them.

وقتی سعی می‌کنم با آنها بازی کنم، از دست می‌دهم.

Well, maybe I should teach you some! Let's hear some examples.

خب شاید بهتر باشه بهت یاد بدم! بیایید چند نمونه بشنویم.

Ahmed was at a loss as to what to do for his wife's birthday.

احمد غمگین بود که برای تولد همسرش چه کند.

Kevin didn't know how to operate the new computer system. He was at a loss.

کوین نمی دانست که چگونه با سیستم کامپیوتری جدید کار کند. او در ضرر بود. بعد از اینکه دوست دخترش او را ترک کرد،

I was at a loss as to what to say to him after his girlfriend left him.

از این که به او چه بگویم غافل بودم .

You're listening to The English We Speak from BBC Learning English

شما در حال گوش دادن به The English We Speak از BBC Learning English هستید

and we're learning about the expression 'be at a loss',

و ما در مورد عبارت "از دست دادن" یاد می گیریم، به این

which means you are not sure what to do or say in a certain situation.

معنی که مطمئن نیستید در یک موقعیت خاص چه کاری انجام دهید یا بگویید.

Yes, so 'at a loss' is nearly always used with the verb 'be' —

بله، بنابراین "در ضرر" تقریبا همیشه با فعل "be" استفاده می شود -

'I am', 'he is' or 'she is at a loss' —

"من هستم"، "او است" یا "او در ضرر است" -

and it's commonly followed by the words 'as to'.

و معمولاً با کلمات "as to" دنبال می شود.

Very well explained, Neil. I'm at a loss to explain it better.

خیلی خوب توضیح دادی نیل دلم تنگ شده که بهتر توضیح بدهم.

So, what are you doing this weekend?

خب، این آخر هفته چیکار میکنی؟

Well, my wife and I are going to a restaurant near our house on Friday.

خب من و همسرم جمعه میریم یه رستوران نزدیک خونه.

What about you?

تو چطور؟

I'm not sure, I'm at a loss as to what to do!

من مطمئن نیستم، من در حال هدر رفتن هستم که چه کار کنم!

Well, maybe you can join us at the restaurant

خوب، شاید بتوانید در رستوران به ما بپیوندید

and after that we can you teach you how to play our favourite video game,

و بعد از آن ما به شما یاد بدهیم که چگونه بازی ویدیویی مورد علاقه خود را انجام دهید،

then you won't be at a loss in the future!

در این صورت در آینده ضرر نخواهید کرد!

— Thank you. Bye. — Bye.

- متشکرم. خدا حافظ. - خدا حافظ.

Hello and welcome to The English We Speak. I'm Feifei.

سلام و به The English We Speak خوش آمدید. من فیفی هستم.

And I'm Neil.

و من نیل هستم.

And in this programme, we're learning a phrase

و در این برنامه، عبارتی را یاد می گیریم

that describes putting lots of effort into what you're doing.

که تلاش زیادی برای کاری که انجام می دهید را توصیف می کند.

It's 'hard at it'.

"در آن سخت است".

'Hard at it'.

"سخت در آن".

So, this is about working really hard.

بنابراین، این در مورد کار کردن واقعا سخت است.

Yes, but not just work.

بله، اما نه فقط کار.

If you're putting lots of effort into doing anything,

اگر تلاش زیادی برای انجام هر کاری می‌کنید،

we can say you're 'hard at it'.

می‌توانیم بگوییم که «در انجام آن سخت هستید».

The 'hard' part is the adjective and means 'involving lots of effort'

قسمت "سخت" صفت است و به معنای "شامل تلاش زیاد" است

and the 'it' refers to the thing you're doing.

و "آن" به کاری که شما انجام می دهید اشاره دارد.

Right, so I did a workout at the gym yesterday.

درست است، پس دیروز در باشگاه تمرین کردم.

It was tough, but that's because I tried really hard.

سخت بود، اما به این دلیل است که من خیلی تلاش کردم.

I put lots of effort into it.

من تلاش زیادی برای آن کردم.

So, could I say I was 'hard at it'?

بنابراین، آیا می توانم بگویم که در آن سخت بودم؟

You could and well done, by the way.

اتفاقاً شما توانستید و به خوبی انجام دادید.

You wouldn't find me 'hard at it' in the gym.

من را در ورزشگاه "سخت در آن" پیدا نمی کنید .

Yesterday, I was 'hard at it' trying to study for my Spanish language test.

دیروز، در تلاش برای مطالعه در آزمون زبان اسپانیایی، «در آن سخت بودم» . به

It seems we were both busy, 'hard at it', doing something difficult.

نظر می رسد که ما هر دو مشغول بودیم، «در این کار سخت»، انجام یک کار دشوار.

Yes, and we weren't the only ones.

بله، و ما تنها نبودیم.

Listen to these examples.

به این مثال ها گوش کنید.

Don't disturb Vera.

ورا مزاحم نشو

She's hard at it, trying to finish the paperwork for the project.

او در این کار سخت است، سعی می کند کارهای اداری پروژه را تمام کند.

If you're looking for Dad, he's hard at it in the kitchen, making food for the party.

اگر دنبال بابا می گردید، او در آشپزخانه به سختی کار می کند و برای مهمانی غذا درست می کند.

I'm hard at it on a practice run,

من در دوی تمرینی به سختی کار می کنم،

trying to get fit for a marathon I'm taking part in next month.

سعی می کنم برای ماراتنی که ماه آینده در آن شرکت خواهم کرد، آمادگی جسمانی پیدا کنم.

In this The English We Speak, we're learning the phrase 'hard at it',

در این کتاب انگلیسی ما صحبت می کنیم، عبارت «سخت در آن» را یاد می گیریم،

which describes putting lots of effort into doing something.

که توصیف کننده تلاش زیاد برای انجام کاری است.

Yes, and note this has an informal use

بله، و توجه داشته باشید که این کاربرد غیررسمی دارد

and refers to anything you're making extra effort to do

و به هر کاری اشاره دارد که برای انجام آن تلاش بیشتری می کنید

and that you're really focused on.

و واقعاً روی آن متمرکز هستید.

Well, Neil, I've been hard at it at work today.

خوب، نیل، من امروز سر کار به سختی کار کردم.

I think I deserve to finish early and head to the gym again for another workout.

فکر می کنم شایسته این هستم که زودتر تمام کنم و دوباره برای تمرین دیگری به باشگاه بروم.

Lucky you! I've still got this pile of work to do,

خوش به حالت! من هنوز این انبوه کار برای انجام دادن دارم،

so I'll be hard at it until late.

بنابراین تا دیروقت در انجام آن سخت خواهم بود.

— Wish me luck. — Good luck, Neil.

- برای من آرزوی موفقیت کن - موفق باشی نیل.

— Bye. — Bye.

- خدا حافظ. - خدا حافظ.