BOX SET: 6 Minute English - 'Lifestyle' English mega-class! One hour of new vocabulary!

Hello and welcome to 6 Minute English.

سلام و به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید.

I'm Dan and joining me today is Catherine.

من دن هستم و امروز کاترین به من می پیوندد.

Hey Catherine.

هی کاترین

Hey Dan.

هی دن

So Catherine, do you prefer a brew or a cup of joe in the morning?

پس کاترین، دم نوش را ترجیح می دهی یا یک فنجان جو در صبح؟

Well, if you are referring to whether I prefer a cup of tea, which we sometimes call ‘a

خوب، اگر منظورتان این است که آیا من یک فنجان چای را ترجیح می دهم، که گاهی به آن «

brew’, or a cup of coffee, sometimes called ‘a cup of joe’, I prefer my coffee in

دم کردن» می گوییم، یا یک فنجان قهوه، که گاهی به آن «فنجان جو» می گویند، من قهوه ام را در صبح ترجیح می دهم

the morning.

.

I only drink coffee when I really need to wake up quickly.

من فقط زمانی قهوه می نوشم که واقعاً باید سریع از خواب بیدار شوم.

And, why are you asking, Dan?

و چرا میپرسی دن؟

Because it’s part of this 6 Minute English.

زیرا بخشی از این انگلیسی 6 دقیقه ای است.

Coffee.

قهوه.

I see.

می بینم.

So how do you take it then, Dan?

پس چگونه آن را در نظر می گیرید، دن؟

Well, I’m an instant coffee kind of guy.

خب، من یک مرد قهوه فوری هستم.

And I like mine with a dash of milk.

و من مال خودم را با کمی شیر دوست دارم.

How about you?

در مورد شما چطور؟

A dash of something is a small amount of something, especially liquid.

خط تیره چیزی مقدار کمی از چیزی است، به ویژه مایع.

Personally, I prefer freshly-ground coffee beans, and I like my coffee dark and strong

من شخصاً دانه های قهوه تازه آسیاب شده را ترجیح می دهم و قهوه ام تیره و قوی را دوست دارم

- preferably Colombian or maybe Brazilian.

- ترجیحاً کلمبیایی یا شاید برزیلی.

Wow.

وای.

A coffee aficionado, eh?

یک طرفدار قهوه، نه؟

An aficionado is a person who’s very enthusiastic about, or interested in, a particular subject.

یک علاقه مند به شخصی گفته می شود که به یک موضوع خاص بسیار مشتاق یا علاقه مند است.

Well, let me test your knowledge with this week’s quiz question.

خوب، اجازه دهید دانش شما را با سؤال مسابقه این هفته آزمایش کنم.

The specialty coffee, Kopi luwak, is made from coffee beans which have already passed

قهوه مخصوص، Kopi luwak، از دانه های قهوه که قبلاً

through an animal’s digestive system.

از دستگاه گوارش حیوانات عبور کرده است، تهیه می شود.

But which animal?

اما کدام حیوان؟

a) an elephant

الف) یک فیل

b) a cat

ب) یک گربه

c) a weasel

ج) یک

I’m always going to answer b) a cat.

راسو که همیشه به آن پاسخ خواهم داد ب) یک گربه.

Did you say this coffee actually goes through the animal?

آیا شما گفتید که این قهوه واقعاً از طریق حیوان عبور می کند ؟

As in, it eats it and then it comes out the other end, and that’s what we use for the

همانطور که در آن، آن را می خورد و سپس از انتهای دیگر بیرون می آید ، و این چیزی است که ما برای

coffee?

قهوه استفاده می کنیم؟

Well, yes.

خب بله.

It is actually one of the most expensive coffees in the world.

این در واقع یکی از گران ترین قهوه های جهان است.

Anyway, we’ll find out if you’re right or not later on.

به هر حال، بعداً متوجه خواهیم شد که حق با شماست یا خیر.

So, talking of expensive, do you tend to pay more for your coffee or are you happy with

بنابراین، در مورد گران بودن صحبت می کنیم، آیا تمایل دارید برای قهوه خود پول بیشتری بپردازید یا از

the cheap as chips stuff?

چیزهای ارزان به عنوان چیپس راضی هستید؟

Cheap as chips means very cheap.

ارزان به عنوان چیپس به معنای بسیار ارزان است.

And personally, I do actually like a quality product, and I am willing to pay a bit more

و شخصاً من واقعاً یک محصول با کیفیت را دوست دارم و حاضرم کمی بیشتر

for it.

برای آن هزینه کنم.

Would you be willing to pay even more than you already do if it meant that the farmer

اگر به این معنی باشد

who grew the beans was getting a fairer price?

که کشاورز که لوبیا را پرورش می‌دهد قیمت منصفانه‌تری دریافت می‌کند، حاضرید حتی بیشتر از آنچه قبلاً انجام می‌دهید بپردازید؟

I would because I think that that sort of thing is important.

من این کار را می کنم زیرا فکر می کنم که این چیزها مهم است.

And you aren’t alone.

و تو تنها نیستی

There is a growing trend among many Western customers of artisan cafes to be willing to

در میان بسیاری از مشتریان غربی کافه‌های صنعتگران، روند رو به رشدی وجود دارد که مایلند

pay more for ethically produced coffee.

برای قهوه‌ای که با اخلاق تولید می‌شود، هزینه بیشتری بپردازند.

Ethical means morally right.

اخلاقی یعنی اخلاقا درست.

So, Dan, why is this trend happening at the moment?

بنابراین، دن، چرا این روند در حال حاضر اتفاق می افتد ؟

Well, it’s probably been going on for a while, but a new report from the UN’s World

خب، احتمالا مدتی است که ادامه داشته است ، اما گزارش جدید سازمان جهانی

Intellectual Property Organisation has observed the effect that smarter processing, branding

مالکیت فکری سازمان ملل تأثیری را مشاهده کرده است که پردازش هوشمندتر، نام تجاری

and marketing has had on the farmers and their communities.

و بازاریابی بر کشاورزان و جوامع آنها گذاشته است.

And because of this, coffee drinkers are better able to choose ethically produced coffee that

و به همین دلیل، قهوه خورها بهتر می توانند قهوه تولید شده با اخلاق را انتخاب کنند که

puts more money in the hands of the farmers.

پول بیشتری را در دست کشاورزان قرار دهد.

But, Dan, do the farmers actually see any of this money?

اما، دن، آیا کشاورزان واقعاً چیزی از این پول را می بینند؟

Well, it’s complicated.

خب، پیچیده است.

The price of the coffee is relatively cheap until it’s been roasted – or cooked in

قیمت قهوه تا زمانی که برشته نشود - یا در فر پخته شود، نسبتاً ارزان است

an oven.

.

As a result, roasters take most of the profits.

در نتیجه، برشته‌کنندگان بیشتر سود را می‌برند.

But there is still a difference.

اما هنوز یک تفاوت وجود دارد.

I’ll let Johnathan Josephs, a business reporter for the BBC News explain.

به جاناتان جوزف، گزارشگر تجاری بی بی سی نیوز اجازه می دهم توضیح دهد.

Jonathan Josephs , Business reporter, BBC News

جاناتان جوزف، گزارشگر تجاری، اخبار بی‌بی‌سی

For a pound of coffee beans that end up in the instants (section) sold in supermarkets,

برای یک پوند دانه قهوه که در همان لحظه (بخش) در سوپرمارکت‌ها فروخته می‌شود،

the roaster can get over $4.

دستگاه برشته‌کننده می‌تواند بیش از 4 دلار دریافت کند.

But the export price is just $1.45.

اما قیمت صادراتی فقط 1.45 دلار است.

The farmer gets most of that.

کشاورز بیشتر از آن بهره می برد.

But when the new wave of socially-aware customer pays a premium for higher standards, the roaster

اما زمانی که موج جدید مشتریان آگاه اجتماعی برای استانداردهای بالاتر حق بیمه پرداخت می‌کند، برشته‌کننده

can get $17.45, but the export price also rises to $5.14.

می‌تواند 17.45 دلار دریافت کند، اما قیمت صادراتی نیز به 5.14 دلار افزایش می‌یابد.

A premium is an amount that’s more than usual.

حق بیمه مبلغی است که بیش از حد معمول است.

So the farmer makes three-and-a-half times as much money.

بنابراین کشاورز سه و نیم برابر بیشتر درآمد دارد.

Which means a better quality of life for the farmer, their family and their community.

این به معنای کیفیت بهتر زندگی برای کشاورز، خانواده و جامعه آنهاست.

That’s good news!

این خبر خوبی است!

I will definitely look for the ethically produced coffee from now on.

قطعا از این به بعد به دنبال قهوه تولید شده با اخلاق خواهم بود .

As long as, Dan, it doesn’t come out of some animal!

تا زمانی که، دن، از یک حیوان بیرون نیاید!

Yes, actually that reminds me.

بله، در واقع این به من یادآوری می کند.

Our quiz question.

سوال مسابقه ما

I asked you which animal the speciality coffee Kopi luwak comes from.

من از شما پرسیدم که قهوه تخصصی کوپی لووک از کدام حیوان می آید؟

a) an elephant

الف) فیل

b) a cat

ب) گربه

c) a weasel

ج) راسو

And I said a cat.

و من گفتم گربه.

And you are wrong I’m afraid.

و تو اشتباه میکنی میترسم

Kopi luwak comes from a type of weasel.

Kopi luwak از نوعی راسو می آید.

I’m kind of relieved about that.

من یک جورهایی از این بابت خیالم راحت است.

Let’s try not to think about it, and have a look at the vocabulary instead.

بیایید سعی کنیم به آن فکر نکنیم و به جای آن نگاهی به واژگان بیندازیم.

OK.

خوب.

So, first we had dash.

بنابراین، ابتدا ما خط تیره داشتیم.

A dash of something is a small amount of something, usually a liquid.

خط تیره چیزی مقدار کمی از چیزی است که معمولاً مایع است.

Where might we talk about a dash of something, Dan?

کجا می توانیم در مورد چیزی صحبت کنیم، دن؟

Well, I like my tea with a dash of milk.

خوب، من چایم را با کمی شیر دوست دارم.

My gin with a dash of tonic, and my soup with a dash of salt.

جین من با مقداری تونیک و سوپ من با مقداری نمک.

Then we had aficionado.

سپس ما یک طرفدار داشتیم.

An aficionado is someone who is very interested or enthusiastic about a subject.

یک علاقه مند به کسی گفته می شود که به موضوعی بسیار علاقه مند یا مشتاق است.

What are you an aficionado of?

شما طرفدار چه چیزی هستید؟

I’m working on becoming a bit of an accordion aficionado actually, Dan.

من دارم کار می کنم تا کمی از علاقه مندان به آکاردئون بشوم، دن.

Wow, cool!

چه باحال!

Yeah!

آره

After that, we had as cheap as chips.

پس از آن، ما به اندازه چیپس ارزان داشتیم.

Is something as cheap as chips?

آیا چیزی به اندازه چیپس ارزان است؟

Then it is very cheap indeed.

سپس آن را در واقع بسیار ارزان است.

Like my shoes!

مثل کفش های من!

I bought them at a market for next to nothing.

من آنها را در یک بازار تقریباً هیچ چیز خریدم.

They were as cheap as chips.

آنها به اندازه چیپس ارزان بودند.

Then we had ethical.

بعد اخلاقی داشتیم.

Something which is ethical is morally right.

چیزی که اخلاقی است از نظر اخلاقی درست است.

Do you consider yourself to be an ethical person, Catherine?

آیا خودت را فردی با اخلاق می‌دانی، کاترین؟

Well, I try, Dan.

خوب، من سعی می کنم، دن.

I don’t always get it right, but I do attempt to be.

من همیشه آن را درست نمی فهمم، اما سعی می کنم اینطور باشم.

After that we heard roasted.

پس از آن شنیدیم برشته شده.

Roasted means cooked in an oven.

برشته به معنای پخته شده در فر است.

Like our coffee beans!

مثل دانه های قهوه ما!

And of course our very famous English roast.

و البته کباب انگلیسی بسیار معروف ما.

Finally, we had a premium.

بالاخره حق بیمه داشتیم.

If you pay a premium, you pay more than usual - usually for a better quality or service.

اگر حق بیمه پرداخت می کنید، بیشتر از حد معمول پرداخت می کنید - معمولاً برای کیفیت یا خدمات بهتر.

Can you think of an example?

آیا می توانید به یک مثال فکر کنید؟

If you’re going to the cinema, you might pay a premium to get more comfortable seats.

اگر به سینما می‌روید، ممکن است برای داشتن صندلی‌های راحت‌تر، حق بیمه بپردازید.

And that’s the end of this 6 Minute English.

و این پایان این 6 دقیقه انگلیسی است.

Don’t forget to check out our YouTube, Facebook, Twitter and Instagram pages, and we’ll see

فراموش نکنید که صفحات یوتیوب، فیسبوک، توییتر و اینستاگرام ما را بررسی کنید،

you next time.

دفعه بعد شما را خواهیم دید.

Goodbye.

خداحافظ.

Bye!

خدا حافظ!

Hello.

سلام.

This is 6 Minute English from BBC Learning English.

این 6 دقیقه انگلیسی از BBC Learning English است.

I’m Neil.

من نیل هستم

And I’m Sam.

و من سام هستم

Have you always wanted to learn to dance the tango, do a magic trick, or skydive?

آیا همیشه دوست داشتید رقص تانگو، انجام یک شعبده بازی یا چتربازی را یاد بگیرید؟

If so, perhaps you need a bucket list – a list of all the things you want to do before

اگر چنین است، شاید شما به یک لیست سطلی نیاز دارید - لیستی از تمام کارهایی که می خواهید قبل

you die – that’s the topic of our programme.

از مرگ انجام دهید - این موضوع برنامه ما است.

Bucket lists have been called ‘the greatest hits of your life’ and have helped some

فهرست‌های سطلی « بزرگ‌ترین موفقیت‌های زندگی شما» نامیده می‌شوند و به برخی از

people overcome anxiety and fear of following their dreams.

افراد کمک کرده‌اند بر اضطراب و ترس از دنبال کردن رویاهای خود غلبه کنند.

But they’ve also been accused of limiting the imagination by encouraging people to follow

اما آنها همچنین متهم شده‌اند که با تشویق مردم به پیروی

someone else’s idea of the perfect life.

از ایده دیگران در مورد زندگی کامل، تخیل را محدود می‌کنند.

So, what would be on your bucket list, Neil?

بنابراین، چه چیزی در لیست سطل شما وجود دارد، نیل؟

Are you a skydiving kind of person?

آیا شما اهل چتربازی هستید؟

Not really!

نه واقعا!

Bungee-jumping maybe - as long as someone checked the elastic rope!

بانجی جامپینگ شاید - تا زمانی که کسی طناب الاستیک را بررسی کند!

How about you?

در مورد شما چطور؟

One thing I’ve always wanted to do is swim with dolphins.

یکی از کارهایی که همیشه دوست داشتم انجام دهم این است که با دلفین ها شنا کنم.

Well, you’re not alone there, Sam, because swimming with dolphins is one of the most

خب، تو تنها نیستی، سم، زیرا شنا کردن با دلفین ها یکی از

commonly included personal goals on bucket lists.

متداول ترین اهداف شخصی است که در لیست های سطلی گنجانده شده است.

But which of the following things do you think tops the list?

اما به نظر شما کدام یک از موارد زیر در صدر لیست قرار دارد؟

That’s my quiz question for today.

این سوال مسابقه امروز من است.

Is it:

آیا این است:

a) swimming with dolphins

الف) شنا کردن با دلفین ها

b) getting a tattoo, or

ب) خالکوبی کردن، یا

c) seeing the northern lights

ج) دیدن شفق های شمالی

I’ll go for a) swimming with dolphins – one, because it’s something I really want to

، الف) شنا کردن با دلفین ها - یکی، زیرا این کاری است که من واقعاً می خواهم

do and two, because I’ve heard so many stories about how it improves your mental health.

انجام دهم و دو، زیرا شنیده ام داستان های زیادی در مورد چگونگی بهبود سلامت روان شما.

Well, that was certainly true in the case of blogger Annette White.

خب، این مطمئناً در مورد وبلاگ نویس آنت وایت صادق بود.

She listed hundreds of things she wanted to accomplish - from learning Spanish to hanging

او صدها چیزی را که می‌خواست به آن دست یابد - از یادگیری اسپانیایی گرفته تا

out with penguins in Antarctica - as a way of improving her psychological wellbeing.

معاشرت با پنگوئن‌ها در قطب جنوب - را به عنوان راهی برای بهبود سلامت روانی‌اش فهرست کرد.

Here she is talking to Claudia Hammond for BBC Radio 4’s programme All in the Mind:

در اینجا او در حال صحبت با کلودیا هاموند برای برنامه All in the Mind رادیو بی بی سی 4 است:

You said that you started all this to try to help you overcome your anxiety – has

شما گفتید که همه اینها را شروع کردید تا به شما کمک کنید بر اضطراب خود غلبه کنید - آیا

it done that?

این کار را انجام داده است؟

It definitely has and I feel that the reason is because that promise to live my bucket

قطعاً این اتفاق افتاده است و من احساس می‌کنم دلیل آن این است که وعده زندگی کردن در لیست سطل من

list really continuously pushes the comfort zone to its limits and beyond it.

واقعاً به طور مداوم منطقه راحتی را به محدودیت‌های خود و فراتر از آن سوق می‌دهد.

So every time I can have a chance to step out of my comfort zone, a little piece of

بنابراین هر بار که می‌توانم فرصتی برای خروج از منطقه امن خود داشته باشم، بخش کوچکی

that fear of the unknown is removed and replaced with a little piece of empowerment, and by

از ترس از ناشناخته حذف می‌شود و با تکه‌ای از توانمندسازی جایگزین می‌شود و با

continuously doing that, the size of my fear bubble has gotten smaller.

انجام مداوم آن، اندازه حباب ترس من افزایش می‌یابد. کوچکتر.

Annette feels that choosing adventurous goals for her bucket list helps her step outside

آنت احساس می‌کند که انتخاب اهداف ماجراجویانه برای فهرست سطلی‌اش به او کمک می‌کند تا از

her comfort zone – the situations where she feels safe and comfortable but where her

محدوده راحتی خود خارج شود - موقعیت‌هایی که در آن احساس امنیت و راحتی می‌کند اما

ability and determination are not really being tested.

توانایی و اراده‌اش واقعاً آزمایش نمی‌شود .

Moving out of her comfort zone has helped Annette replace her feelings of fear with

خروج از منطقه آسایش خود به آنت کمک کرده است که احساسات ترس خود را با

feelings of empowerment – the process of becoming stronger and more confident, especially

احساس توانمندی جایگزین کند - فرآیند قوی تر شدن و اعتماد به نفس بیشتر، به ویژه

in controlling her life.

در کنترل زندگی خود.

Well, that all sounds pretty good to me.

خوب، همه اینها برای من بسیار خوب به نظر می رسد.

But not everyone is convinced that bucket lists can really help people like Annette

اما همه متقاعد نشده‌اند که فهرست‌های سطلی واقعاً می‌توانند در درازمدت به افرادی مانند آنت کمک کنند

in the long run.

.

Here’s clinical psychologist Linda Blair to explain why:

در اینجا روانشناس بالینی لیندا بلر توضیح می دهد که چرا:

I’m not really in favour of bucket lists.

من واقعاً طرفدار لیست های سطلی نیستم.

There are a couple of reasons.

چندتا دلیل داره.

Most of all, you’re kind of fooling yourself with a bucket list.

بیشتر از همه، شما به نوعی خود را با یک لیست سطلی گول می‌زنید.

We fear death, more than I think we fear anything else in our existence, because we can’t

ما از مرگ می ترسیم، بیش از آنچه فکر می کنم از هر چیز دیگری در وجود خود می ترسیم، زیرا نمی توانیم

predict it, and because we don’t know what it’s like because nobody comes back and

آن را پیش بینی کنیم، و چون نمی دانیم چگونه است زیرا هیچکس برنمی گردد و

tells us.

به ما نمی گوید.

And when you create a bucket list – something to do before you ‘kick the bucket’,the

و هنگامی که یک لیست سطل ایجاد می کنید - کاری که باید قبل از "لگد زدن به سطل" انجام دهید،

idea that you’re giving yourself is that you can somehow control when and what death

ایده ای که به خود می دهید این است که می توانید به نوعی کنترل کنید که مرگ چه زمانی و

is going to be all about.

چه چیزی در انتظار شماست.

We only make sense of our lives at the end of it.

ما فقط در پایان آن زندگی خود را معنا می کنیم.

A bucket list takes you away from the chance to be spontaneous and I think it’s so delicious

یک لیست سطلی شما را از شانس خودجوش بودن دور می کند و فکر می کنم خیلی خوشمزه

to be able to say, ‘that’s an opportunity?

است که بتوانید بگویید "این یک فرصت است؟"

– oh, I’ll do that!’

- اوه، من این کار را انجام خواهم داد!»

Linda thinks some people use bucket lists as a coping strategy to try to control something

لیندا فکر می کند برخی از افراد از لیست های سطلی به عنوان یک استراتژی مقابله ای برای کنترل چیزی

uncontrollable – death.

غیرقابل کنترل استفاده می کنند - مرگ.

In this way they are fooling - or deceiving - themselves - trying to make themselves believe

به این ترتیب آنها خودشان را فریب می دهند - یا فریب می دهند - سعی می کنند

something they know is not really true.

چیزی را که می دانند واقعا درست نیست باور کنند.

And by having a checklist of adventures to tick off before they die, people might lose

و با داشتن چک لیستی از ماجراهایی که باید قبل از مرگشان مشخص شود، افراد ممکن

the chance to be spontaneous – to act in a natural and impulsive way without planning.

است شانس خودانگیختگی را از دست بدهند – به روشی طبیعی و تکانشی بدون برنامه ریزی عمل کنند.

Linda also uses an unusual expression which gave ‘bucket list’ its name in the first

لیندا همچنین از یک عبارت غیرمعمول استفاده می کند که در وهله اول نام «لیست سطلی» را می

place.

دهد.

A bucket list is all the things you want to do before you ‘kick the bucket’ – an

فهرست سطلی تمام کارهایی است که می‌خواهید قبل از «لگد زدن به سطل» انجام دهید - یک

informal way of saying, ‘die’.

روش غیررسمی برای گفتن «بمیر».

‘Kick the bucket’ is an old English expression that was even used by Shakespeare.

«لگد زدن به سطل» یک عبارت قدیمی انگلیسی است که حتی توسط شکسپیر استفاده شده است.

It refers to kicking the bucket away from under the feet of a hanging man, leaving him

این به لگد زدن سطل از زیر پای مرد حلق آویز شده اشاره دارد و او

to drop to his death.

را رها می کند تا بمیرد.

Well, anyway, I hope I don’t kick the bucket before I’ve had a chance to tell you the

خوب، به هر حال، امیدوارم قبل از اینکه فرصتی برای گفتن

correct answer to today’s quiz.

پاسخ صحیح مسابقه امروز به شما پیدا کنم، به سطل لگد نزنم.

Remember, I asked you which personal goal was most often included in bucket lists?

یادتان هست، من از شما پرسیدم که کدام هدف شخصی بیشتر در لیست های سطلی گنجانده شده است؟

I said, a) swimming with dolphins

گفتم: الف) شنا با دلفین ها

But the actual answer was c) seeing the northern lights

اما پاسخ واقعی ج) دیدن شفق های شمالی

Well, maybe we could combine the two in a single trip…

خوب، شاید بتوانیم این دو را در یک سفر ترکیب کنیم ...

And then get a tattoo!

و سپس خالکوبی کنیم!

That would be spontaneous!

این خود به خود خواهد بود!

Today, we’ve been discussing bucket lists – lists of all the things you want to do

امروز، ما در مورد لیست‌های سطل بحث کرده‌ایم - فهرستی از تمام کارهایی که

before you ‘kick the bucket’ – an informal way of saying ‘die’.

می‌خواهید قبل از "لگد زدن به سطل" انجام دهید - یک روش غیررسمی برای گفتن "بمیر".

Bucket lists can be a great way to feel empowered – stronger and more in control of your life,

فهرست‌های سطلی می‌توانند راهی عالی برای احساس قدرت باشند – قوی‌تر و کنترل‌تر بر زندگی‌تان،

because they take you out of your comfort zone – comfortable situations which are

زیرا شما را از منطقه راحتی‌تان خارج می‌کنند – موقعیت‌های راحت که

safe but not challenging.

امن هستند اما چالش‌برانگیز نیستند.

But others think you’re fooling – or deceiving yourself – if you think bucket lists can

اما دیگران فکر می‌کنند که دارید گول می‌زنید - یا خودتان را فریب می‌دهید - اگر فکر می‌کنید فهرست‌های سطلی

really help you control your life.

واقعاً می‌توانند به شما کمک کنند زندگی‌تان را کنترل کنید.

In fact, they might even make you less spontaneous – less able to act in natural, sudden and

در واقع، آنها حتی ممکن است شما را کمتر خودانگیخته کنند – کمتر قادر به انجام کارهای طبیعی، ناگهانی و

impulsive ways.

تکانشی باشید.

That’s all from us for now.

این همه از ما در حال حاضر است.

Why not go and make some plans for all the things you’d like to do in your life?

چرا نمی روید و برای تمام کارهایی که دوست دارید در زندگی تان انجام دهید، برنامه ریزی نکنید؟

And start having adventures before we see you next time here at 6 Minute English from

و قبل از اینکه دفعه بعد شما را در اینجا در 6 دقیقه انگلیسی از

BBC Learning English.

BBC Learning English ببینیم، ماجراجویی را شروع کنید.

Bye.

خدا حافظ.

Goodbye.

خداحافظ.

Hello, and welcome to 6 Minute English, I'm Neil and joining me today is Rob.

سلام، و به 6 Minute English خوش آمدید، من نیل هستم و راب امروز به من می پیوندد.

Hello.

سلام.

So Rob, what's the most dangerous thing you've ever chosen to do?

پس راب، خطرناک ترین کاری که تا به حال انتخاب کرده اید چیست؟

Mmm.

ممم

Tricky question.

سوال پیچیده

I've done many risky things, but probably the most risky thing is bungee jumping in

من کارهای مخاطره آمیز زیادی انجام داده ام، اما احتمالاً خطرناک ترین کار بانجی جامپینگ در

New Zealand.

نیوزلند است.

Oh wow, bungee jumping.

اوه وای بانجی جامپینگ

You'd never catch me doing that.

تو هرگز مرا در حال انجام این کار دستگیر نمی کنی.

Did you enjoy it?

آیا لذت بردی؟

Not really, no.

نه واقعا نه

I won't do it again!

دیگر این کار را نمی کنم!

OK, well today our topic is risk and how different people react to different levels of risk in

خوب، امروز موضوع ما ریسک و واکنش افراد مختلف به سطوح مختلف ریسک به

different ways.

روش های مختلف است.

For example, would you be happy to be in a driverless car?

به عنوان مثال، آیا از بودن در یک ماشین بدون راننده خوشحال می شوید؟

Absolutely not!

قطعا نه!

No, I don't trust anybody's driving - even a computer.

نه، من به رانندگی کسی - حتی یک کامپیوتر - اعتماد ندارم .

So no, I wouldn't go in a driverless car.

پس نه، من با ماشین بدون راننده نمی روم.

OK, I won't offer you a lift!

خوب، من به شما پیشنهاد آسانسور نمی دهم!

Driverless cars are the topic of today's quiz.

خودروهای بدون راننده موضوع مسابقه امروز است.

The question is: When was the first driverless car demonstrated on a public road?

سوال این است: اولین خودروی بدون راننده چه زمانی در یک جاده عمومی به نمایش گذاشته شد؟

Was it:

آیا این بود:

a) 1970s

الف) دهه 1970

b) 1950s

ب) دهه 1950

c) 1920s

ج) دهه 1920

I think they are quite modern, so I'm going to say 1970s.

من فکر می کنم آنها کاملاً مدرن هستند، بنابراین می خواهم بگویم دهه 1970.

OK, well we'll find out if you're right at the end of the programme.

خوب، خوب، ما در پایان برنامه متوجه خواهیم شد که آیا شما درست می گویید یا خیر .

Joe Kable is an Associate Professor of Psychology at the University of Pennsylvania.

جو کیبل دانشیار روانشناسی در دانشگاه پنسیلوانیا است.

In a recent BBC science programme, All in the Mind, he talked about the psychology of

در یکی از برنامه‌های علمی اخیر بی‌بی‌سی، همه در ذهن، او در مورد روان‌شناسی

risk and whether there was anything physically in our brains that could predict how much

ریسک صحبت کرد و اینکه آیا چیزی در مغز ما وجود دارد که بتواند میزان خطر را پیش‌بینی کند که

risk we are prepared to accept.

ما آماده پذیرش آن هستیم.

Here he is, first talking about a number of different ways people see risk.

در اینجا او ابتدا در مورد تعدادی از روش‌های متفاوتی که مردم ریسک را می‌بینند صحبت می‌کند.

How many different types does he describe?

او چند نوع مختلف را توصیف می کند؟

Some people are quite risk-averse and really don't want to take any decisions where there's

برخی از افراد کاملاً ریسک گریز هستند و واقعاً نمی خواهند هیچ تصمیمی در جایی که خطری در آن وجود دارد اتخاذ

risk involved at all, whereas others are fairly risk-tolerant and in some cases even risk-seeking

کنند، در حالی که برخی دیگر نسبتاً ریسک پذیر هستند و در برخی موارد حتی به دنبال ریسک هستند

so they seek out decisions that have an aspect of risk to them.

بنابراین به دنبال تصمیماتی هستند که جنبه ریسک دارد. به آنها.

How many different types of people did he mention, when it comes to attitudes to risk?

در مورد نگرش به ریسک، او به چند نوع مختلف از افراد اشاره کرد؟

Well, there were three.

خوب، سه نفر بودند.

The first group was those who are risk-averse.

گروه اول کسانی بودند که ریسک گریز بودند.

If you are averse to something, you are against it, you don't like it.

اگر از چیزی متنفر هستید، مخالف آن هستید، آن را دوست ندارید.

So risk-averse people don't like to take risks.

بنابراین افراد ریسک گریز دوست ندارند ریسک کنند.

The second group are those who are risk-tolerant.If you are tolerant of something, you accept

دسته دوم کسانی هستند که ریسک پذیر هستند. اگر چیزی را تحمل کنید، آن را می پذیرید

it, you don't mind it, it's not a problem for you.

، برایتان مهم نیست، برای شما مشکلی نیست .

So someone who is risk-tolerantis not worried by an element of risk in what they choose

بنابراین فردی که ریسک پذیر است، در کاری که انتخاب می کند، نگران عنصر ریسک

to do.

نیست.

The third group he mentioned are those who are risk-seeking.

دسته سومی که نام برد، کسانی هستند که ریسک پذیر هستند.

If you seek something, you actively look for it, you try to find it.

اگر به دنبال چیزی هستید، فعالانه به دنبال آن هستید، سعی می کنید آن را پیدا کنید.

So risk seekers are those who enjoy risk and want to take risks in their life.

بنابراین ریسک جویان کسانی هستند که از ریسک لذت می برند و می خواهند در زندگی خود ریسک کنند.

Associate Professor Kable carried out research on risk-taking and discovered that there were

دانشیار Kable تحقیقاتی را در مورد ریسک پذیری انجام داد و متوجه شد که

differences in brain structure and the way parts of the brain worked together between

تفاوت هایی در ساختار مغز و نحوه عملکرد بخش هایی از مغز بین

those who are risk-averse and those who are risk-tolerant or risk seekers.

افرادی که ریسک گریز هستند و افرادی که ریسک پذیر هستند یا ریسک پذیر هستند، وجود دارد.

So it seems as if this is something that could be measured.

بنابراین به نظر می رسد که این چیزی است که قابل اندازه گیری است.

You could put someone in a brain scanner and tell if they like risk or not.

می توانید فردی را در یک اسکنر مغز قرار دهید و بگویید که آیا خطر را دوست دارد یا نه.

I wonder how useful that would be though – is there any practical application for this knowledge?

من نمی دانم که چقدر مفید است - آیا هیچ کاربرد عملی برای این دانش وجود دارد؟

Good question and one that was put to Kable.

سوال خوبی بود و برای کیبل مطرح شد.

What area does he say this could be applied to?

او می گوید این در چه حوزه ای قابل اعمال است؟

Definitely something that I can see coming out of this is using these associations to

قطعاً چیزی که من می‌توانم از این نتیجه ببینم استفاده از این انجمن‌ها برای

help develop better assessments of who's likely to take risks versus not.

کمک به ایجاد ارزیابی‌های بهتر در مورد اینکه چه کسی احتمال دارد در مقابل ریسک‌پذیری ریسک کند است.

This is exactly the thing that financial advisors want to assess when you come to them and say

این دقیقاً همان چیزی است که مشاوران مالی می خواهند ارزیابی کنند وقتی شما به آنها مراجعه می کنید و می گویید

'I want to put my money away for retirement'.

"من می خواهم پولم را برای بازنشستگی بگذارم".

Exactly the aspect of your personality that they want to know is what's your tolerance

دقیقاً جنبه ای از شخصیت شما که آنها می خواهند بدانند این است که تحمل شما

for taking risk?

برای ریسک کردن چقدر است؟

In which area does he say knowledge of someone's attitude to risk might be useful?

او می‌گوید که آگاهی از نگرش یک فرد نسبت به ریسک در کدام حوزه می‌تواند مفید باشد؟

Financial planning.

برنامه ریزی مالی.

He says that financial advisors, who are people that give advice on what to do with our money,

او می‌گوید که مشاوران مالی، افرادی هستند که به شما توصیه می‌کنند با پول ما چه کنیم،

would find this information very useful.

این اطلاعات بسیار مفید خواهند بود.

It would help them to assess what to do with your money, which means it would help them

این به آنها کمک می کند تا ارزیابی کنند که با پول شما چه کاری انجام دهند ، به این معنی که به آنها کمک می کند

to decide, to make an intelligent decision about your money in certain situations.

تا تصمیم بگیرند، تصمیمی هوشمندانه در مورد پول شما در شرایط خاص بگیرند.

For example, if you are planning for your retirement.

به عنوان مثال، اگر برای بازنشستگی خود برنامه ریزی می کنید .

Retirement is the time when are able to or you have to stop working.

بازنشستگی زمانی است که می توانید یا مجبور به ترک کار هستید.

He also used an interesting expression there, to put your money away, which means 'save

او همچنین از تعبیر جالبی در آنجا استفاده کرد، برای گذاشتن پول خود، که به معنای "

your money', 'put it somewhere where you can't spend it and where it can grow'.

پول خود را پس انداز کنید"، "آن را در جایی قرار دهید که نتوانید آن را خرج کنید و جایی که بتواند رشد کند".

You know I think my financial planner could just ask me about how I feel about risk rather

می‌دانید که فکر می‌کنم برنامه‌ریز مالی من می‌تواند به جای اینکه از من اسکن مغزی بکند، فقط می‌تواند از من درباره احساسم در مورد ریسک بپرسد

than giving me a brain scan.

.

I heard brain scans can be risky!

شنیده ام اسکن مغز می تواند خطرناک باشد!

Mmm, not sure that's true but anyway, what is true is the answer to this week's quiz

ممم، مطمئن نیستم که این درست است، اما به هر حال، آنچه درست است، پاسخ به سوال مسابقه این هفته است

question.

.

I asked you when the first driverless car was demonstrated on a public road.

از شما پرسیدم اولین ماشین بدون راننده چه زمانی در یک جاده عمومی به نمایش گذاشته شد.

The options were a) the 1970s, b) the1950s and c) the 1920s.

گزینه ها الف) دهه 1970، ب) دهه 1950 و ج) دهه 1920 بودند.

What did you say Rob?

راب چی گفتی؟

I said the 1970s.

گفتم دهه 1970.

And you were wrong, I'm afraid.

و تو اشتباه کردی، میترسم.

Apparently it was the 1920s, so a long time ago.

ظاهراً دهه 1920 بود، خیلی وقت پیش.

Well done if you got that right.

آفرین اگر درست فهمیدی

Now before we drive off into the sunset, let's recap today's vocabulary.

اکنون قبل از اینکه به سمت غروب خورشید حرکت کنیم، بیایید واژگان امروز را مرور کنیم.

Yes right, first we had three words describing different attitudes to risk.

بله درست است، ابتدا ما سه کلمه داشتیم که نگرش های مختلف را نسبت به ریسک توصیف می کرد.

There was risk-averse, for people who don't like risk.

برای افرادی که ریسک را دوست ندارند، ریسک گریزی وجود داشت .

People who don't mind risk are risk-tolerant.

افرادی که به ریسک اهمیتی نمی دهند، ریسک پذیر هستند.

And people who like risk and want risk are risk seekers.

و افرادی که ریسک را دوست دارند و ریسک می خواهند، ریسک پذیر هستند .

Next we had the verb to assess.

بعد ما فعل ارزیابی را داشتیم.

This means 'to make a judgement or a decision based on information'.

این به معنای "قضاوت یا تصمیم گیری بر اساس اطلاعات" است.

A phrase meaning 'to save money' is to put money away.

عبارتی به معنای «پس انداز کردن پول» کنار گذاشتن پول است.

And finally, we had retirement.

و بالاخره بازنشستگی داشتیم.

That time of life when you are too old to work anymore or you have enough money that

آن دورانی از زندگی که دیگر برای کار کردن خیلی پیر شده اید یا آنقدر پول

you don't need to work anymore.

دارید که دیگر نیازی به کار ندارید.

Are you looking forward to your retirement Rob?

آیا مشتاقانه منتظر راب بازنشستگی خود هستید؟

Cheeky.

پر رو.

I'm neither old enough nor rich enough to even think about that Neil.

من نه آنقدر پیر هستم و نه آنقدر ثروتمند که حتی به آن نیل فکر کنم.

Same here.

اینجا هم همینطور.

Well that's all from us today, and you don't have to be a risk seeker to find us on Facebook,

خب، همه اینها امروز از ماست، و لازم نیست برای یافتن ما در فیس بوک،

Twitter, Instagram and YouTube, and of course on our website bbclearningenglish.com!

توییتر، اینستاگرام و یوتیوب، و البته در وب سایت ما bbclearningenglish.com، یک ریسک جو باشید!

Thank you for joining us and goodbye.

از اینکه به ما پیوستید متشکرم و خداحافظ.

Bye!

خدا حافظ!

Hello, I'm Rob and welcome to 6 Minute English– the show that brings you an interesting topic

سلام، من راب هستم و به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید – برنامه ای که موضوع جالب

and authentic listening practice…

و تمرین شنیداری معتبر را برای شما به ارمغان می آورد...

...and don't forget vocabulary to help you improve your language skills.

...و واژگان را فراموش نکنید تا به شما در بهبود مهارت های زبانی کمک کند.

I'm Neil by the way and today we're off on an adventure.

اتفاقا من نیل هستم و امروز در یک ماجراجویی هستیم.

But not a very big adventure Neil – it's just a mini or microadventure – but if you

اما ماجراجویی خیلی بزرگی نیست نیل – این فقط یک ماجراجویی کوچک یا کوچک است – اما اگر هوس

have wanderlust – a strong desire to travel – I think it may appeal.

سرگردانی دارید – میل شدید به سفر – فکر می کنم ممکن است جذاب باشد.

It will appeal to you Rob because you love to travel – haven't you circumnavigated

این برای تو جذاب خواهد بود راب، زیرا عاشق سفر هستی - آیا دنیا را دور نریخته ای

the globe – I mean go all the way round the world?

- منظورم این است که تمام دنیا را دور بزنی ؟

Almost Neil – but today's mini-adventure doesn't involve travelling too far from home.

تقریبا نیل – اما مینی ماجراجویی امروزی شامل سفر خیلی دور از خانه نیست.

We'll explore the topic more in a moment but not before we've set today's quiz question.

ما موضوع را در یک لحظه بیشتر بررسی خواهیم کرد، اما نه قبل از اینکه سؤال مسابقه امروز را تنظیم کنیم.

So Neil do you know how far it is around the world measured at the equator – in other

بنابراین نیل آیا می‌دانید که دور آن در سراسر جهان در استوا اندازه‌گیری می‌شود - در

worlds the circumference?

جهان‌های دیگر محیط؟

It is approximately…

تقریباً ...

a) 30,000 km b) 40,000 km, or

الف) 30000 کیلومتر ب) 40000 کیلومتر یا

c) 50,000 km

ج) 50000 کیلومتر

Well, I haven't walked it but I know it's a long way – so I'll go for c) 50,000 km.

خوب، من آن را پیاده نرفته ام اما می دانم که راه طولانی است - بنابراین ج) 50000 کیلومتر می روم.

I shall keep you in suspense and tell you the answer at the end of the programme.

من شما را در حالت تعلیق نگه می دارم و در پایان برنامه پاسخ را به شما می گویم.

Our topic for discussion won't be travelling so far – it's about a new trend for small

موضوع مورد بحث ما تا این حد سفر نخواهد بود - این در مورد روند جدیدی برای

adventures.

ماجراهای کوچک است.

Neil What you mean are shorter breaks, closer to

نیل منظور شما از استراحت های کوتاه تر، نزدیک تر به

home.

خانه است.

They're less expensive of course but also instil a sense of adventure – that's the

البته هزینه کمتری دارند اما حس ماجراجویی را نیز القا می‌کنند - این

feeling of doing a new, exciting and sometimes dangerous activity.

احساس انجام یک فعالیت جدید، هیجان‌انگیز و گاهی خطرناک است.

Well, adventurer, Alastair Humphreys has coined the phrase 'microadventures' to describe this.

خب، ماجراجو، آلستر هامفریس عبارت «ماجراجویی‌های کوچک» را برای توصیف این موضوع ابداع کرده است.

'To coin' here means to use a word or phrase that no one has used before.

«سکه کردن» در اینجا به معنای استفاده از کلمه یا عبارتی است که هیچ کس قبلاً استفاده نکرده است.

Now he's someone who goes on big trips and expeditions to the four corners of the globe

حالا او کسی است که به سفرها و سفرهای بزرگ به چهار گوشه جهان می رود

and writing books about his adventures.

و درباره ماجراهایش کتاب می نویسد.

But he wanted to prove you don't have to go far to find adventure.

اما او می خواست ثابت کند که برای یافتن ماجراجویی لازم نیست راه دوری بروید.

Let's hear from him now – speaking on BBC Radio 4's You and Yours programme – about

بیایید اکنون از او بشنویم - که در برنامه "شما و شما" رادیو بی بی سی صحبت می کرد - در مورد

what he did.

کارهایی که او انجام داد.

How did he describe his first microadventure?

او اولین ماجراجویی کوچک خود را چگونه توصیف کرد؟

I'd been doing big adventures for years and I had this hunch that you didn't need to go

من سال ها بود که ماجراهای بزرگی انجام می دادم و این حس را داشتم که برای داشتن نوعی ماجراجویی نیازی به رفتن

to the ends of the world to have some sort of adventure.

به انتهای جهان ندارید .

You didn't need to be in beautiful Patagonia to have the spirit of adventure.

برای داشتن روحیه ماجراجویی نیازی به حضور در پاتاگونیای زیبا نداشتید .

So I decided to try and prove my theory by doing the most boring, ugly adventure I could

بنابراین تصمیم گرفتم با انجام خسته‌کننده‌ترین و زشت‌ترین ماجراجویی که می‌توانم به آن

think of.

فکر کنم، نظریه خود را اثبات کنم.

And I came up with the idea of walking a lap of the M25 in the snow in January.

و من به این فکر افتادم که در ژانویه یک دور M25 را در برف قدم بزنم.

And time and again as I walked round the M25 I just kept thinking to myself this experience

و بارها و بارها وقتی دور M25 راه می‌رفتم، با خودم فکر می‌کردم که این

is exactly the same as the four years I spent cycling round the world.

تجربه دقیقاً مشابه چهار سالی است که در سراسر جهان دوچرخه‌سواری کردم.

Smaller, of course, a bit silly, but definitely felt like an adventure And that's when I really

کوچکتر، البته، کمی احمقانه، اما قطعاً مانند یک ماجراجویی احساس می شود و این زمانی بود که من واقعاً

started to come up with the idea of microadventures.

شروع به ایده ریز ماجراجویی کردم.

So a microadventure is a boring, ugly adventure?

پس یک ماجراجویی کوچک یک ماجراجویی کسل کننده و زشت است؟

No Neil.

نه نیل.

It may not be glamourous but it is an adventure.

شاید جذاب نباشد اما یک ماجراجویی است.

He walked around the London orbital motorway – called the M25 – to prove his hunch

او در اطراف بزرگراه مداری لندن - به نام M25 - قدم زد تا تصور خود را ثابت

that you don't need to go far to find adventure.

کند که برای یافتن ماجراجویی نیازی به رفتن به دور ندارید.

A hunch is an idea you have based on feelings but there's no proof.

قوز ایده ای است که شما بر اساس احساسات دارید اما هیچ مدرکی وجود ندارد.

Well his hunch was right.

خوب تصورش درست بود

But walking alongside a motorway isn't my idea of adventure.

اما راه رفتن در کنار بزرگراه ایده ماجراجویی من نیست.

It doesn't have to be Neil.

لازم نیست نیل باشد.

Just getting out on your bike and exploring somewhere in your locality that you haven't

فقط بیرون آمدن با دوچرخه و کاوش در جایی در محله خود که قبلاً از آن

visited before is an adventure.

بازدید نکرده اید یک ماجراجویی است.

And how about camping?

و کمپینگ چطور؟

Ah yes, I do like to camp out – that's a phrasal verb to mean sleep outside in a tent.

آه بله، من دوست دارم کمپ بزنم - این یک فعل عبارتی به معنای خوابیدن در بیرون در چادر است.

You can be so close to nature and breathe in the fresh air.

می توانید آنقدر به طبیعت نزدیک شوید و در هوای تازه نفس بکشید.

Yep and you don't need to go far for a camping adventure – and being out a night really

بله، و لازم نیست برای یک ماجراجویی کمپینگ راه دور بروید – و بیرون رفتن در یک شب واقعا

adds to the sense of adventure.

به حس ماجراجویی می‌افزاید.

That's what Alastair Humphreys believes…

این همان چیزی است که آلستر هامفریس معتقد است...

We humans are so boring these days – we so rarely spend time out in the darkness to

ما انسان ها این روزها خیلی کسل کننده هستیم - به ندرت زمانی را در تاریکی می گذرانیم تا

see the stars and to see how the world feels different by night.

ستاره ها را ببینیم و ببینیم که دنیا در شب چگونه احساس متفاوتی دارد.

I get a little bit nervous still – I still imagine ghosts – but that's part of the

هنوز هم کمی عصبی می شوم - هنوز ارواح را تصور می کنم - اما این بخشی از

charm of making a little frisson of adventure.

جذابیت ساختن کمی ماجراجویی است.

And then in the morning the sun comes up, the birds sing, jump in a river, back on the

و سپس صبح خورشید طلوع می کند ، پرندگان آواز می خوانند، در رودخانه می پرند، به

bus, back to your desk for 9.00.

اتوبوس برمی گردند، ساعت 9.00 به پشت میزت برمی گردند.

Seeing how the world feels at night is a nice idea.

دیدن احساس دنیا در شب ایده خوبی است.

Getting a bit nervous – anxious maybe – is part of the pleasure or enjoyment – what

کمی عصبی شدن – شاید مضطرب – بخشی از لذت یا لذت است – چیزی که

Alastair calls 'charm'.

آلستر آن را «جذابیت» می نامد.

I agree – and he used another word 'frisson' meaning a sudden, strong feeling of excitement,

من موافقم - و او از کلمه دیگری "frisson" به معنای احساس ناگهانی و شدید هیجان

or fear.

یا ترس استفاده کرد.

My biggest fear would be returning to my desk for 9.00!

بزرگترین ترس من بازگشت به میز کارم برای ساعت 9.00 است!

But Alastair is right, there is an adventure to be had on your doorstep – that means

اما آلستر درست می‌گوید، یک ماجراجویی در آستانه شما وجود دارد - این به معنای

close to where you live.

نزدیک شدن به محل زندگی‌تان است.

But only a small adventure Rob!

اما فقط یک ماجراجویی کوچک راب!

Unlike an adventure round the circumference of the Earth.

بر خلاف یک ماجراجویی دور زمین.

Yes that was my question earlier: how far it is around the world measured at the equator

بله، سوال من قبلاً این بود: چقدر دور جهان در استوا اندازه گیری می شود

– in other worlds the circumference?

- در جهان های دیگر محیط؟

It is approximately…

تقریباً…

a) 30,000 km b) 40,000 km, or

الف) 30000 کیلومتر ب) 40000 کیلومتر، یا

c) 50,000 km

ج) 50000 کیلومتر

I said c) 50,000 km.

که گفتم ج) 50000 کیلومتر است.

Sorry Neil – too far.

با عرض پوزش نیل - خیلی دور است.

The Earth's circumference has been calculated to be 40,075km.

محیط زمین 40075 کیلومتر محاسبه شده است.

To travel that distance would be a major adventure.

پیمودن این مسافت یک ماجراجویی بزرگ خواهد بود.

OK, I think we should remind ourselves of the some of the words and phrases we've discussed

خوب، من فکر می کنم ما باید برخی از کلمات و عباراتی را که امروز در مورد آنها بحث

today – starting with wanderlust – a strong desire to travel.

کردیم را به خود یادآوری کنیم - از هوس سرگردانی شروع کنیم - میل شدید به سفر.

"Rob has wanderlust, he's never at home!"

"راب هوس سرگردانی دارد، او هرگز در خانه نیست!"

That's because I have a sense of adventure.

دلیلش این است که من حس ماجراجویی دارم.

That's the feeling of doing a new, exciting and sometimes dangerous activity.

این احساس انجام یک فعالیت جدید، هیجان انگیز و گاهی خطرناک است.

"Neil has no sense of adventure because he likes his holidays to be planned out with

"نیل هیچ حس ماجراجویی ندارد، زیرا او دوست دارد تعطیلاتش بدون غافلگیری برنامه ریزی شود

no surprises!"

!"

That's a little unfair Rob – I just like to be 'holiday happy' – that's a term I've

این کمی ناعادلانه است راب - من فقط دوست دارم "تعطیلات شاد" باشم - این

just coined, which means used a word or phrase that no one has used before.

اصطلاحی است که من به تازگی ابداع کرده ام، به معنای استفاده از کلمه یا عبارتی است که هیچ کس قبلاً استفاده نکرده است.

You can also say 'to coin a phrase' after using an expression that is well known and

همچنین می‌توانید پس از استفاده از عبارتی که به خوبی شناخته شده است و

possibly used too much.

احتمالاً بیش از حد استفاده شده است، بگویید «به‌سازی عبارت».

Next we heard hunch – that's an idea you have based on feelings but there's no proof.

در مرحله بعد صدای قوز شنیدیم - این ایده ای است که شما بر اساس احساسات دارید اما هیچ مدرکی وجود ندارد.

"I have a hunch Neil wants to go to the pub – he's packing his bag!"

"احساس می کنم که نیل می خواهد به میخانه برود - او در حال بسته بندی کیف خود است!"

Your hunch is correct Rob.

نظر شما درست است راب.

But not before we recap our next word charm – that's part of the pleasure or enjoyment

اما نه قبل از اینکه جذابیت کلمه بعدی خود را خلاصه کنیم - این بخشی از لذت یا لذت

of something.

از چیزی است.

"Part of the charm of going to the seaside is eating ice cream and walking down the pier."

بخشی از جذابیت رفتن به کنار دریا خوردن بستنی و قدم زدن در اسکله است.

And finally we heard on your doorstep - that means close to where you live.

و بالاخره در آستان شما شنیدیم - این به معنای نزدیک به محل زندگی شما است.

"There's a pub right on your doorstep, so why don't you make the most of it!"

"در آستانه شما یک میخانه وجود دارد، پس چرا از آن نهایت استفاده را نمی کنید!"

I intend to Rob but first let me to remind you that you can learn English with us at

من قصد دارم راب را بکنم اما اجازه دهید ابتدا به شما یادآوری کنم که می توانید با ما در bbclearningenglish.com انگلیسی یاد بگیرید

bbclearningenglish.com.

.

That's it for today's 6 Minute English.

این برای 6 دقیقه انگلیسی امروز است.

We hope you enjoyed it.

امیدواریم از آن لذت برده باشید.

Bye for now.

فعلا خداحافظ.

Bye.

خدا حافظ.

Hello, I'm Rob and welcome to 6 Minute English– the show that brings you an interesting topic

سلام، من راب هستم و به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید – برنامه ای که موضوع جالب

and authentic listening practice… ...and don't forget vocabulary to help you

و تمرین شنیداری معتبر را برای شما به ارمغان می آورد... ...و واژگان را فراموش نکنید تا به شما در

improve your language skills.

بهبود مهارت های زبانی کمک کند.

I'm Neil by the way and today we're off on an adventure.

اتفاقا من نیل هستم و امروز در یک ماجراجویی هستیم.

But not a very big adventure Neil – it's just a mini or microadventure – but if you

اما ماجراجویی خیلی بزرگی نیست نیل – این فقط یک ماجراجویی کوچک یا کوچک است – اما اگر هوس

have wanderlust – a strong desire to travel – I think it may appeal.

سرگردانی دارید – میل شدید به سفر – فکر می کنم ممکن است جذاب باشد.

It will appeal to you Rob because you love to travel – haven't you circumnavigated

این برای تو جذاب خواهد بود راب، زیرا عاشق سفر هستی - آیا دنیا را دور نریخته ای

the globe – I mean go all the way round the world?

- منظورم این است که تمام دنیا را دور بزنی ؟

Almost Neil – but today's mini-adventure doesn't involve travelling too far from home.

تقریبا نیل – اما مینی ماجراجویی امروزی شامل سفر خیلی دور از خانه نیست.

We'll explore the topic more in a moment but not before we've set today's quiz question.

ما موضوع را در یک لحظه بیشتر بررسی خواهیم کرد، اما نه قبل از اینکه سؤال مسابقه امروز را تنظیم کنیم.

So Neil do you know how far it is around the world measured at the equator – in other

بنابراین نیل آیا می‌دانید که دور آن در سراسر جهان در استوا اندازه‌گیری می‌شود - در

worlds the circumference?

جهان‌های دیگر محیط؟

It is approximately…

تقریباً ...

a) 30,000 km b) 40,000 km, or

الف) 30000 کیلومتر ب) 40000 کیلومتر یا

c) 50,000 km

ج) 50000 کیلومتر

Well, I haven't walked it but I know it's a long way – so I'll go for c) 50,000 km.

خوب، من آن را پیاده نرفته ام اما می دانم که راه طولانی است - بنابراین ج) 50000 کیلومتر می روم.

I shall keep you in suspense and tell you the answer at the end of the programme.

من شما را در حالت تعلیق نگه می دارم و در پایان برنامه پاسخ را به شما می گویم.

Our topic for discussion won't be travelling so far – it's about a new trend for small

موضوع مورد بحث ما تا این حد سفر نخواهد بود - این در مورد روند جدیدی برای

adventures.

ماجراهای کوچک است.

What you mean are shorter breaks, closer to home.

منظور شما استراحت های کوتاه تر، نزدیک تر به خانه است.

They're less expensive of course but also instil a sense of adventure – that's the

البته هزینه کمتری دارند اما حس ماجراجویی را نیز القا می‌کنند - این

feeling of doing a new, exciting and sometimes dangerous activity.

احساس انجام یک فعالیت جدید، هیجان‌انگیز و گاهی خطرناک است.

Well, adventurer, Alastair Humphreys has coined the phrase 'microadventures' to describe this.

خب، ماجراجو، آلستر هامفریس عبارت «ماجراجویی‌های کوچک» را برای توصیف این موضوع ابداع کرده است.

'To coin' here means to use a word or phrase that no one has used before.

«سکه کردن» در اینجا به معنای استفاده از کلمه یا عبارتی است که هیچ کس قبلاً استفاده نکرده است.

Now he's someone who goes on big trips and expeditions to the four corners of the globe

حالا او کسی است که به سفرها و سفرهای بزرگ به چهار گوشه جهان می رود

and writing books about his adventures.

و درباره ماجراهایش کتاب می نویسد.

But he wanted to prove you don't have to go far to find adventure.

اما او می خواست ثابت کند که برای یافتن ماجراجویی لازم نیست راه دوری بروید.

Let's hear from him now – speaking on BBC Radio 4's You and Yours programme – about

بیایید اکنون از او بشنویم - که در برنامه "شما و شما" رادیو بی بی سی صحبت می کرد - در مورد

what he did.

کارهایی که او انجام داد.

How did he describe his first microadventure?

او اولین ماجراجویی کوچک خود را چگونه توصیف کرد؟

I'd been doing big adventures for years and I had this hunch that you didn't need to go

من سال ها بود که ماجراهای بزرگی انجام می دادم و این حس را داشتم که برای داشتن نوعی ماجراجویی نیازی به رفتن

to the ends of the world to have some sort of adventure.

به انتهای جهان ندارید .

You didn't need to be in beautiful Patagonia to have the spirit of adventure.

برای داشتن روحیه ماجراجویی نیازی به حضور در پاتاگونیای زیبا نداشتید .

So I decided to try and prove my theory by doing the most boring, ugly adventure I could

بنابراین تصمیم گرفتم با انجام خسته‌کننده‌ترین و زشت‌ترین ماجراجویی که می‌توانم به آن

think of.

فکر کنم، نظریه خود را اثبات کنم.

And I came up with the idea of walking a lap of the M25 in the snow in January.

و من به این فکر افتادم که در ژانویه یک دور M25 را در برف قدم بزنم.

And time and again as I walked round the M25 I just kept thinking to myself this experience

و بارها و بارها وقتی دور M25 راه می‌رفتم، با خودم فکر می‌کردم که این

is exactly the same as the four years I spent cycling round the world.

تجربه دقیقاً مشابه چهار سالی است که در سراسر جهان دوچرخه‌سواری کردم.

Smaller, of course, a bit silly, but definitely felt like an adventure And that's when I really

کوچکتر، البته، کمی احمقانه، اما قطعاً مانند یک ماجراجویی احساس می شود و این زمانی بود که من واقعاً

started to come up with the idea of microadventures.

شروع به ایده ریز ماجراجویی کردم.

So a microadventure is a boring, ugly adventure?

پس یک ماجراجویی کوچک یک ماجراجویی کسل کننده و زشت است؟

No Neil.

نه نیل.

It may not be glamourous but it is an adventure.

شاید جذاب نباشد اما یک ماجراجویی است.

He walked around the London orbital motorway – called the M25 – to prove his hunch

او در اطراف بزرگراه مداری لندن - به نام M25 - قدم زد تا تصور خود را ثابت

that you don't need to go far to find adventure.

کند که برای یافتن ماجراجویی نیازی به رفتن به دور ندارید.

A hunch is an idea you have based on feelings but there's no proof.

قوز ایده ای است که شما بر اساس احساسات دارید اما هیچ مدرکی وجود ندارد.

Well, his hunch was right.

خوب تصورش درست بود

But walking alongside a motorway isn't my idea of adventure.

اما راه رفتن در کنار بزرگراه ایده ماجراجویی من نیست.

It doesn't have to be Neil.

لازم نیست نیل باشد.

Just getting out on your bike and exploring somewhere in your locality that you haven't

فقط بیرون آمدن با دوچرخه و کاوش در جایی در محله خود که قبلاً از آن

visited before is an adventure.

بازدید نکرده اید یک ماجراجویی است.

And how about camping?

و کمپینگ چطور؟

Ah yes, I do like to camp out – that's a phrasal verb to mean sleep outside in a tent.

آه بله، من دوست دارم کمپ بزنم - این یک فعل عبارتی به معنای خوابیدن در بیرون در چادر است.

You can be so close to nature and breathe in the fresh air.

می توانید آنقدر به طبیعت نزدیک شوید و در هوای تازه نفس بکشید.

Yep and you don't need to go far for a camping adventure – and being out a night really

بله، و لازم نیست برای یک ماجراجویی کمپینگ راه دور بروید – و بیرون رفتن در یک شب واقعا

adds to the sense of adventure.

به حس ماجراجویی می‌افزاید.

That's what Alastair Humphreys believes…

این همان چیزی است که آلستر هامفریس معتقد است...

We humans are so boring these days – we so rarely spend time out in the darkness to

ما انسان ها این روزها خیلی کسل کننده هستیم - به ندرت زمانی را در تاریکی می گذرانیم تا

see the stars and to see how the world feels different by night.

ستاره ها را ببینیم و ببینیم که دنیا در شب چگونه احساس متفاوتی دارد.

I get a little bit nervous still – I still imagine ghosts – but that's part of the

هنوز هم کمی عصبی می شوم - هنوز ارواح را تصور می کنم - اما این بخشی از

charm of making a little frisson of adventure.

جذابیت ساختن کمی ماجراجویی است.

And then in the morning the sun comes up, the birds sing, jump in a river, back on the

و سپس صبح خورشید طلوع می کند ، پرندگان آواز می خوانند، در رودخانه می پرند، به

bus, back to your desk for 9.00.

اتوبوس برمی گردند، ساعت 9.00 به پشت میزت برمی گردند.

Seeing how the world feels at night is a nice idea.

دیدن احساس دنیا در شب ایده خوبی است.

Getting a bit nervous – anxious maybe – is part of the pleasure or enjoyment – what

کمی عصبی شدن – شاید مضطرب – بخشی از لذت یا لذت است – چیزی که

Alastair calls 'charm'.

آلستر آن را «جذابیت» می نامد.

I agree – and he used another word 'frisson' meaning a sudden, strong feeling of excitement,

من موافقم - و او از کلمه دیگری "frisson" به معنای احساس ناگهانی و شدید هیجان

or fear.

یا ترس استفاده کرد.

My biggest fear would be returning to my desk for 9.00!

بزرگترین ترس من بازگشت به میز کارم برای ساعت 9.00 است!

But Alastair is right, there is an adventure to be had on your doorstep – that means

اما آلستر درست می‌گوید، یک ماجراجویی در آستانه شما وجود دارد - این به معنای

close to where you live.

نزدیک شدن به محل زندگی‌تان است.

But only a small adventure Rob!

اما فقط یک ماجراجویی کوچک راب!

Unlike an adventure round the circumference of the Earth.

بر خلاف یک ماجراجویی دور زمین.

Yes, that was my question earlier: how far it is around the world measured at the equator

بله، این سوال من قبلاً بود: چقدر دور جهان در استوا اندازه گیری می شود

– in other worlds the circumference?

- در جهان های دیگر محیط؟

It is approximately…

تقریباً…

a) 30,000 km b) 40,000 km, or

الف) 30000 کیلومتر ب) 40000 کیلومتر، یا

c) 50,000 km

ج) 50000 کیلومتر

I said c) 50,000 km.

که گفتم ج) 50000 کیلومتر است.

Sorry, Neil – too far.

متاسفم، نیل - خیلی دور است.

The Earth's circumference has been calculated to be 40,075km.

محیط زمین 40075 کیلومتر محاسبه شده است.

To travel that distance would be a major adventure.

پیمودن این مسافت یک ماجراجویی بزرگ خواهد بود.

OK, I think we should remind ourselves of the some of the words and phrases we've discussed

خوب، من فکر می کنم ما باید برخی از کلمات و عباراتی را که امروز در مورد آنها بحث

today – starting with wanderlust – a strong desire to travel.

کردیم را به خود یادآوری کنیم - از هوس سرگردانی شروع کنیم - میل شدید به سفر.

"Rob has wanderlust, he's never at home!"

"راب هوس سرگردانی دارد، او هرگز در خانه نیست!"

That's because I have a sense of adventure.

دلیلش این است که من حس ماجراجویی دارم.

That's the feeling of doing a new, exciting and sometimes dangerous activity.

این احساس انجام یک فعالیت جدید، هیجان انگیز و گاهی خطرناک است.

"Neil has no sense of adventure because he likes his holidays to be planned out with

"نیل هیچ حس ماجراجویی ندارد، زیرا او دوست دارد تعطیلاتش بدون غافلگیری برنامه ریزی شود

no surprises!"

!"

That's a little unfair Rob – I just like to be 'holiday happy' – that's a term I've

این کمی ناعادلانه است راب - من فقط دوست دارم "تعطیلات شاد" باشم - این

just coined, which means used a word or phrase that no one has used before.

اصطلاحی است که من به تازگی ابداع کرده ام، به معنای استفاده از کلمه یا عبارتی است که هیچ کس قبلاً استفاده نکرده است.

You can also say 'to coin a phrase' after using an expression that is well known and

همچنین می‌توانید پس از استفاده از عبارتی که به خوبی شناخته شده است و

possibly used too much.

احتمالاً بیش از حد استفاده شده است، بگویید «به‌سازی عبارت».

Next we heard hunch – that's an idea you have based on feelings but there's no proof.

در مرحله بعد صدای قوز شنیدیم - این ایده ای است که شما بر اساس احساسات دارید اما هیچ مدرکی وجود ندارد.

"I have a hunch Neil wants to go to the pub – he's packing his bag!"

"احساس می کنم که نیل می خواهد به میخانه برود - او در حال بسته بندی کیف خود است!"

Your hunch is correct Rob.

نظر شما درست است راب.

But not before we recap our next word charm – that's part of the pleasure or enjoyment

اما نه قبل از اینکه جذابیت کلمه بعدی خود را خلاصه کنیم - این بخشی از لذت یا لذت

of something.

از چیزی است.

"Part of the charm of going to the seaside is eating ice cream and walking down the pier."

بخشی از جذابیت رفتن به کنار دریا خوردن بستنی و قدم زدن در اسکله است.

And finally we heard on your doorstep - that means close to where you live.

و بالاخره در آستان شما شنیدیم - این به معنای نزدیک به محل زندگی شما است.

"There's a pub right on your doorstep, so why don't you make the most of it!"

"در آستانه شما یک میخانه وجود دارد، پس چرا از آن نهایت استفاده را نمی کنید!"

I intend to Rob but first let me to remind you that you can learn English with us at

من قصد دارم راب را بکنم اما اجازه دهید ابتدا به شما یادآوری کنم که می توانید با ما در bbclearningenglish.com انگلیسی یاد بگیرید

bbclearningenglish.com.

.

That's it for today's 6 Minute English.

این برای 6 دقیقه انگلیسی امروز است.

We hope you enjoyed it.

امیدواریم از آن لذت برده باشید.

Bye for now.

فعلا خداحافظ.

Bye.

خدا حافظ.

Hello.

سلام.

This is 6 Minute English, and I'm Rob.

این 6 دقیقه انگلیسی است و من راب هستم.

I'm Sam.

من سام هستم

Hello!

سلام!

Now, Sam, we’re going to be talking about tattoos.

حالا سام، ما در مورد خالکوبی صحبت می کنیم .

Are you a fan?

آیا شما طرفدار هستید؟

Of tattoos?

از خالکوبی؟

Well, I don’t have one, but they can be quite impressive works of art.

خوب، من یکی ندارم، اما آنها می توانند آثار هنری بسیار چشمگیری باشند.

Well, I’m not that keen on tattoos – I mean, who wants things drawn on their body?!

خوب، من آنقدرها مشتاق خالکوبی نیستم - منظورم این است که چه کسی می خواهد چیزهایی روی بدنش کشیده شود؟!

It sounds like you need some convincing, Rob!

به نظر می رسد که شما نیاز به قانع کننده ای دارید، راب!

Maybe our discussion today will change your mind.

شاید بحث امروز ما نظر شما را عوض کند.

Maybe.

شاید.

But as you’re a fan of them, here’s a question for you to answer.

اما از آنجایی که شما از طرفداران آنها هستید، در اینجا یک سوال برای شما وجود دارد که باید پاسخ دهید.

According to the Guinness World Records, the record for the most tattooed person in the

بر اساس رکوردهای جهانی گینس، رکورد بیشترین خالکوبی شده در

world goes to Lucky Diamond Rich from New Zealand.

جهان به الماس ثروتمند لاکی از نیوزلند می رسد.

Do you know how much of his body is covered by tattoos?

آیا می دانید چقدر از بدن او توسط خالکوبی پوشانده شده است؟

Is it…

آیا این ...

a) 80%?

الف) 80٪ است؟

b) 90%?

ب) 90 درصد؟

Or

یا

c) 100%?

ج) 100%؟

What do you think, Sam?

نظرت چیه سام؟

Well, it’s got to be 100% if he is the most tattooed man, surely?

خوب، اگر او خالکوبی ترین مرد باشد، مطمئناً باید 100٪ باشد ؟

Not necessarily, but, we’ll see if you’re right at the end of the programme.

نه لزوما، اما، خواهیم دید که آیا در پایان برنامه درست می گویید یا خیر.

Now let’s talk more about tattoos.

حالا بیایید بیشتر در مورد خالکوبی صحبت کنیم.

I know many people have them.

من می دانم که بسیاری از مردم آنها را دارند.

Sometimes it’s a picture of an animal, like a small gecko, sometimes it’s words like

گاهی اوقات تصویر یک حیوان است، مانند یک مارمولک کوچک، گاهی اوقات کلماتی مانند

‘I love you’ or the name of a loved one.

"دوستت دارم" یا نام یکی از عزیزان.

And then there are the huge designs spread across someone’s back, chest or arm - like

و سپس طرح های بزرگی وجود دارد که در پشت، سینه یا بازوی یک نفر پخش شده است - مانند

footballer David Beckham has.

فوتبالیست دیوید بکهام.

Well, he’s no stranger to a tattoo parlour.

خوب، او با سالن خالکوبی غریبه نیست.

A parlour is the name of the shop where a tattoo artist draws a tattoo on you with ink

پارلر نام مغازه ای است که در آن خالکوبی با جوهر و سوزن روی شما خالکوبی می کشد

and a needle.

.

Needles!

سوزن!

Ouch!

آخ!

OK, you need some convincing, so let’s hear from Lucie Parfitt, YouTuber and tattoo fan.

خوب، شما نیاز به قانع کننده دارید، پس بیایید از لوسی پارفیت، یوتیوبر و طرفدار خالکوبی بشنویم.

Here she is speaking on the BBC’s Smart Consumer podcast…

در اینجا او در پادکست مصرف‌کننده هوشمند بی‌بی‌سی صحبت می‌کند ...

I’m quite a creative person and ever since I first discovered tattoos, I thought it was

من یک فرد کاملاً خلاق هستم و از زمانی که خالکوبی‌ها را برای اولین بار کشف کردم، فکر می‌کردم این

a really cool way of expressing yourself.

روش واقعاً جالبی برای ابراز وجود است.

I’m quite a visual person as well, so for me it really, like, just looked really cool

من یک فرد بصری نیز هستم، بنابراین برای من واقعاً، واقعاً خیلی جالب به نظر

and it made me think more about my own, like, personality and how I could express that in

می‌رسید و باعث شد بیشتر در مورد شخصیت، شخصیت خود و اینکه چگونه می‌توانم آن را به روش‌های خلاقانه بیان کنم، فکر کنم

creative ways.

.

Right, so, Lucie describes herself as a creative person.

درست است، بنابراین، لوسی خود را فردی خلاق توصیف می کند .

When you’re creative you imaginative and like to experiment with new ideas.

وقتی خلاق هستید، تخیلی دارید و دوست دارید ایده های جدید را تجربه کنید.

Yes, Rob.

بله راب

And tattoos are a good way to be creative – trying out different designs and colours

و خالکوبی راه خوبی برای خلاقیت است – آزمایش طرح‌ها و رنگ‌های مختلف

- it’s a good way to express yourself.

– راه خوبی برای ابراز وجود است.

Here, to express yourself means 'to show how you feel in a particular way'.

در اینجا، بیان خود به معنای "نشان دادن احساس خود به شیوه ای خاص است".

OK, so some people express themselves through singing or wearing particular clothing, but

خوب، بنابراین برخی از افراد خود را از طریق آواز خواندن یا پوشیدن لباس خاص بیان می کنند، اما

here she’s expressing herself through the images on her skin.

در اینجا او خود را از طریق تصاویر روی پوست خود نشان می دهد.

But what happens if you want change what you want to express?

اما اگر بخواهید چیزی را که می خواهید بیان کنید تغییر دهید چه اتفاقی می افتد ؟

Well, then it’s time for a new tattoo!

خوب، پس وقت آن است که یک خال کوبی جدید داشته باشیم!

OK, well I know that the tattoo industry is big business now – which means it's 'popular

خوب، خوب می دانم که صنعت خالکوبی اکنون یک تجارت بزرگ است - به این معنی که "محبوب است

and making lots of money'.

و پول زیادی به دست می آورد".

I’ve heard that one in five people now have a tattoo.

من شنیده ام که در حال حاضر از هر پنج نفر یک نفر خالکوبی دارد.

Not you yet, Rob!

هنوز تو نیستی، راب!

But it has certainly become a trend in recent years and it’s something tattoo artist Lee

اما مطمئناً در سال های اخیر به یک روند تبدیل شده است و این چیزی است که هنرمند خالکوبی لی

Clements has noticed.

کلمنتز به آن توجه کرده است.

Also speaking on the BBC’s Smart Consumer podcast, he explains why he thinks that is….

او همچنین در پادکست هوشمند مصرف‌کننده بی‌بی‌سی ، توضیح می‌دهد که چرا فکر می‌کند…

The thing for me that has obviously changed massively over the last, possibly, ten years

چیزی که برای من آشکارا در طی ده سال گذشته، احتمالاً تغییر زیادی کرده است،

is you see a lot of celebrities getting tattooed.

این است که شما افراد مشهور زیادی را می بینید که خالکوبی می کنند.

With that comes the fact that you’re going to get people who want to copy them or it

با این واقعیت که شما می خواهید افرادی را جذب کنید که می خواهند آنها را کپی کنند یا

becomes almost like a fashion thing, so we do see certain tattoos, sort of , becoming

تقریباً شبیه یک شیء مد می شود، بنابراین ما شاهد خالکوبی های خاصی هستیم که به نوعی تبدیل به

a trend and… yeah, so I guess it kind of dilutes that value a little bit, yeah.

یک ترند می شوند و… بله، بنابراین حدس می زنم که یک جورهایی باشد. این ارزش را کمی رقیق می کند، بله.

Ah so it’s celebrities – famous, well-known people from TV, film and fashion – that

آه پس این افراد مشهور – افراد مشهور و شناخته شده از تلویزیون، سینما و مد – هستند

have possibly driven the trend.

که احتمالاً این روند را هدایت کرده اند.

People want to copy them – or it’s what he says is ‘a fashion thing’, so you have

مردم می‌خواهند از آن‌ها کپی کنند - یا این چیزی است که او می‌گوید "یک چیز مد است"، بنابراین شما

a tattoo because it’s fashionable, which means it’s 'popular at a particular time'.

یک خالکوبی دارید زیرا مد است، به این معنی که "در یک زمان خاص محبوب است".

And one of the downsides – the negative things – about just having one to be fashionable

و یکی از نکات منفی - چیزهای منفی - در مورد داشتن یک شیک پوش

is it dilutes the individuality of having one.

این است که فردیت داشتن آن را کمرنگ می کند.

Dilute means to 'make something less strong or less valuable'.

رقیق کردن به معنای "کمتر کردن چیزی قوی یا کم ارزش کردن" است.

Well, I’m not going to get one anytime soon – except maybe a big six on my arm to remind

خب، من به این زودی نمی‌توانم یکی از آن‌ها را بگیرم - به جز یک شش بزرگ روی بازویم که به

me that we only have 6 minutes for this programme so I’d better reveal the answer to the question

من یادآوری کند که فقط 6 دقیقه برای این برنامه زمان داریم، بنابراین بهتر است پاسخ سؤالی را

I asked you earlier.

که قبلاً از شما پرسیدم فاش کنم.

According to Guinness World Records, the record for the most tattooed person in the world

طبق رکوردهای جهانی گینس، رکورد بیشترین خالکوبی شده در

goes to Lucky Diamond Rich from New Zealand.

جهان به الماس ثروتمند لاکی از نیوزلند می رسد.

Did you know how much of his body is covered by tattoos?

آیا می دانید چه مقدار از بدن او را خالکوبی پوشانده است؟

And I said 100%.

و من گفتم 100%

Well done, Sam.

آفرین سام

That is correct.

این صحیح است.

He has held the certified record since 2006 of being 100% tattooed.

او از سال 2006 رکورد 100% خالکوبی را در اختیار دارد.

This includes tattoos inside his eyelids, mouth and ears.

این شامل خالکوبی در داخل پلک، دهان و گوش او می شود.

Wow!

وای!

I wonder who gets to see those!

تعجب می کنم که چه کسی می تواند آنها را ببیند!

OK well, now it’s time to recap the vocabulary we’ve discussed today starting with a parlour.

خوب، حالا وقت آن است که واژگانی را که امروز در مورد آن صحبت کردیم، با شروع یک سالن بازنویسی کنیم.

That’s the name for a shop or room where certain businesses carry out their trade – such

این نام برای مغازه یا اتاقی است که مشاغل خاصی در آن تجارت خود را انجام می دهند -

as a tattoo parlour, a massage parlour or an ice cream parlour.

مانند سالن خالکوبی، سالن ماساژ یا بستنی فروشی.

A creative person is someone who uses imagination and experiments with new ideas.

یک فرد خلاق کسی است که از تخیل استفاده می کند و ایده های جدید را آزمایش می کند.

And when you express yourself, it means you 'show outwardly how you feel and what you’re

و هنگامی که خود را ابراز می کنید، به این معنی است که "از نظر ظاهری نشان می دهید که چه احساسی دارید و به چه چیزی

thinking'.

فکر می کنید".

If something is big business it is an activity that is currently popular and making lots

اگر چیزی تجارت بزرگ است، آن فعالیتی است که در حال حاضر محبوب است و

of money.

پول زیادی به همراه دارد.

And something that is fashionable is popular.

و چیزی که مد است محبوب است.

And when something becomes popular it can dilute its value or uniqueness – so it becomes

و هنگامی که چیزی محبوب می شود، می تواند ارزش یا منحصر به فرد بودن آن را

less strong or less valuable.

کمرنگ کند - بنابراین از قدرت یا ارزش کمتری برخوردار می شود.

OK, thank you, Sam.

باشه، متشکرم سام

That’s all for now but there’s plenty more on our website at bbclearningenglish.com.

این همه در حال حاضر است، اما موارد بیشتری در وب سایت ما در bbclearningenglish.com وجود دارد.

If you can’t remember the address, why not tattoo it on your arm?!

اگر آدرس را به خاطر نمی آورید، چرا آن را روی بازوی خود خالکوبی نکنید؟!

You can also find us on social media and on our app.

همچنین می توانید ما را در رسانه های اجتماعی و برنامه ما پیدا کنید .

Goodbye for now!

فعلا خدانگهدار!

Bye!

خدا حافظ!

Hello and welcome to 6 Minute English.

سلام و به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید.

I'm Neil.

من نیل هستم.

Hi!

سلام!

And I'm Catherine.

و من کاترین هستم.

Now, Catherine, when was the last time you went for a walk in the country for fun, for

حالا، کاترین، آخرین باری که برای تفریح،

exercise or relaxation?

ورزش یا استراحت به روستا رفتی، کی بود؟

People do that?

مردم این کار را می کنند؟

Well, believe it or not, they do.

خوب، باور کنید یا نه، آنها این کار را می کنند.

Interesting, people are strange.

جالبه آدما عجیبن

Well, it sounds like you should pay close attention to today's programme because it's

خوب، به نظر می رسد که باید به برنامه امروز توجه زیادی داشته باشید زیرا این موضوع به این است

all about how fewer and fewer people are venturing out into the country.

که افراد کمتر و کمتری وارد کشور می شوند.

Well, I wonder if that word is part of the problem.

خوب، نمی دانم که آیا این کلمه بخشی از مشکل است؟

To venture out somewhere suggests that it's a big challenge, or even a risky activity.

سرمایه گذاری در جایی نشان می دهد که این یک چالش بزرگ یا حتی یک فعالیت مخاطره آمیز است.

I don't think a walk in the country is a particularly dangerous activity, even in bad weather.

فکر نمی‌کنم پیاده‌روی در کشور ، حتی در هوای بد، فعالیت خطرناکی باشد.

It's not one of the reasons people gave in a recent survey for why they don't do it.

این یکی از دلایلی نیست که مردم در یک نظرسنجی اخیر بیان کردند که چرا این کار را انجام نمی دهند.

In fact, one of the biggest reasons people gave was that it wouldn't look good on their

در واقع، یکی از بزرگترین دلایلی که مردم مطرح کردند این بود که در رسانه های اجتماعی آنها خوب به نظر نمی رسید

social media.

.

Well, of course, why would you go for a walk in the rain in the country if you couldn't

خوب، البته، اگر نمی‌توانید عکس‌های خوبی برای حساب رسانه‌های اجتماعی خود بگیرید، چرا باید زیر باران در کشور پیاده‌روی

get good snaps for your social media account?

کنید؟

Interesting you should say that because it's the topic of this week's quiz question.

جالبه باید بگی چون موضوع سوال مسابقه این هفته هست.

In the survey, what percentage of people gave the poor social media photo opportunity as

در این نظرسنجی، چند درصد از مردم فرصت عکس در رسانه های اجتماعی ضعیف

their reason for not wanting to venture out into the countryside?

را دلیل خود برای عدم تمایل به بیرون رفتن به حومه شهر قرار دادند؟

Was it: a) around 10%,

آیا این بود: الف) حدود 10٪،

b) around 30% or c) around 50%?

ب) حدود 30٪ یا ج) حدود 50٪؟

What do you think?

شما چی فکر میکنید؟

To be honest, I don't think that would be a good excuse at all, so I'm going to say

صادقانه بگویم، فکر نمی‌کنم این اصلاً بهانه خوبی باشد، بنابراین می‌خواهم بگویم

it's just 10%.

که فقط 10٪ است.

Listen out for the answer at the end of the programme.

برای پاسخ در پایان برنامه گوش دهید.

Annabel Shackleton is from an organisation called Leaf – Linking Environment and Farming.

آنابل شاکلتون از سازمانی به نام Leaf – Linking Environment and Farming است.

They want to encourage more people to visit the countryside.

آنها می خواهند مردم بیشتری را برای بازدید از حومه شهر تشویق کنند.

She recently appeared on the BBC's Farming Today radio programme.

او اخیرا در برنامه رادیویی بی بی سی Farming Today ظاهر شد .

She gave her response to the survey we mentioned which revealed that many of us prefer to stay

او پاسخ خود را به نظرسنجی که ذکر کردیم داد که نشان داد بسیاری از ما ترجیح می‌دهیم در

indoors.

خانه بمانیم.

What does she say a quarter of people in the survey know and believe?

او می گوید که یک چهارم افراد حاضر در نظرسنجی چه می دانند و چه چیزی را باور دارند؟

I can’t believe that 4 in 10 millennials think they should spend more time in the countryside

من نمی توانم باور کنم که از هر 10 هزاره 4 نفر فکر می کنند که باید زمان بیشتری را در حومه شهر بگذرانند

and a quarter of them know and believe that it's much better and easier to relax in the

و یک چهارم آنها می دانند و معتقدند که استراحت در حومه شهر خیلی بهتر و راحت تر

countryside but they’re just not going out.

است اما آنها بیرون نمی روند.

It's phenomenal.

این فوق العاده است.

She was talking about a group in the survey which she called millennials.

او در نظرسنجی درباره گروهی صحبت می کرد که او آن را هزاره ها نامید.

This term refers to people who are young adults now, people who were born in the 1980s and

این اصطلاح به افرادی اطلاق می شود که اکنون جوان هستند ، افرادی که در دهه 1980 و 1990 متولد شده اند

1990s.

.

Are you a millennial, Neil?

آیا شما یک هزاره هستید، نیل؟

No, I'm actually Generation X, the age group before millennials.

نه، من در واقع نسل X هستم، گروه سنی قبل از هزاره ها.

We were born in the 1960s, 70s and early 80s.

ما در دهه 1960، 70 و اوایل دهه 80 متولد شدیم.

Shackleton said that a quarter of millennials know and believe that it's better and easier

شاکلتون گفت که یک ربع از هزاره ها می دانند و معتقدند که استراحت در کشور بهتر و راحت

to relax in the country, but they just don’t go.

تر است، اما آنها نمی روند.

She thought it was phenomenal.

او فکر می کرد که فوق العاده است.

Now this adjective means that something is incredible, unbelievable.

حالا این صفت به این معنی است که چیزی باورنکردنی، غیرقابل باور است.

It's often used for something that is positive, something that is very impressive or amazing.

اغلب برای چیزی که مثبت است، چیزی که بسیار چشمگیر یا شگفت انگیز است استفاده می شود.

In this case though she is using it to say how shocked and surprised she is that people

در این مورد، اگرچه او از آن استفاده می‌کند تا بگوید که چقدر شوکه و متعجب شده است که مردم

know going out in the country is good and a great way to relax but they still don't

می‌دانند بیرون رفتن در کشور خوب است و راهی عالی برای استراحت است، اما هنوز آن را انجام

do it.

نمی‌دهند.

So what explanation does she have for this phenomenal behaviour.

بنابراین او چه توضیحی برای این رفتار خارق العاده دارد.

Here's Annabel Shackleton again.

اینجا دوباره آنابل شاکلتون است.

There are just so many other distractions and it's just so easy for people to stay indoors.

بسیاری از عوامل حواس پرتی دیگر وجود دارد و ماندن در خانه برای افراد بسیار آسان است.

You know and they're using excuses like they haven't got the right clothing, it's not instagramable,

می دانید و آن ها بهانه می گیرند مثل اینکه لباس مناسبی نپوشیده اند، اینستاگرام نیست،

would you believe it?

باورتان می شود؟

And yes, it's a shame.

و بله، شرم آور است.

She said that there are many other distractions.

او گفت که بسیاری از عوامل حواس پرتی وجود دارد.

A distraction is something that takes your attention away from doing something.

حواس پرتی چیزی است که توجه شما را از انجام کاری دور می کند.

Usually, we think of a distraction as something that delays us from doing something more important.

معمولاً ما حواس پرتی را چیزی می‌دانیم که ما را از انجام کاری مهم‌تر به تأخیر می‌اندازد.

These days we have a lot of distractions or things that offer us easy entertainment.

این روزها حواس‌پرتی‌ها یا چیزهای زیادی داریم که سرگرمی آسانی به ما می‌دهند.

So it's very easy to come up with an excuse for not taking the time to go outside.

بنابراین خیلی آسان است که بهانه ای برای بیرون نرفتن وقت نگذارید.

Another very good excuse of course is the weather.

یکی دیگر از بهانه های بسیار خوب البته آب و هوا است.

It's not a lot of fun to go out if it's cold and pouring with rain.

اگر هوا سرد است و همراه با باران می بارد بیرون رفتن چندان سرگرم کننده نیست.

Well, a very wise person once said that there is no such thing as the wrong weather, just

خوب، یک فرد بسیار عاقل یک بار گفت که چیزی به نام آب و هوای نامناسب وجود ندارد،

the wrong clothing!

فقط لباس نامناسب وجود دارد!

True, Neil, but you have to have the right clothing in the first place and if the weather

درست است، نیل، اما در وهله اول باید لباس مناسبی داشته باشید و اگر

is terrible you might not be able to get good pictures for your Instagram account.

هوا وحشتناک است، ممکن است نتوانید عکس های خوبی برای حساب اینستاگرام خود بگیرید.

They might not be instagramable.

آنها ممکن است اینستاگرامی نباشند.

Now you're not going to find that word in the dictionary, but you probably know that

حالا نمی‌خواهید آن کلمه را در فرهنگ لغت پیدا کنید، اما احتمالاً می‌دانید

the suffix able means 'possible'.

که پسوندable به معنای «ممکن» است.

So put able on the end of Instagram and you get instagramable.

بنابراین قابلیت را در انتهای اینستاگرام قرار دهید و اینستاگرام پذیر می شوید.

And that brings us neatly back to our question.

و این ما را به طور منظم به سوال خود باز می گرداند.

What percentage of people in the survey said that they wouldn't go out in the country because

چند درصد از افراد در نظرسنجی گفتند که به دلیل

they wouldn't get good pictures for social media?

اینکه عکس های خوبی برای رسانه های اجتماعی دریافت نمی کنند، در کشور بیرون نمی روند ؟

Was it around 10%, 30% or 50%.

حدود 10٪، 30٪ یا 50٪ بود.

What did you say, Catherine?

چی گفتی کاترین؟

I said 10.

گفتم 10.

And the answer was about 30%!

و جواب حدود 30 درصد بود!

What is the world coming to?

دنیا داره به چی میرسه؟

I don’t know what the world is coming to, but we are coming to the end of the programme,

من نمی‌دانم دنیا به چه سمتی می‌رود، اما ما به پایان برنامه نزدیک می‌شویم،

so time to review today's vocabulary.

پس وقت آن است که واژگان امروز را مرور کنیم.

We started off with to venture out somewhere, which simply means to go out somewhere, but

ما شروع کردیم به بیرون رفتن از جایی، که به سادگی به معنای بیرون رفتن از جایی است، اما

usually when the conditions are bad, for example – it was pouring with rain but I still decided

معمولاً وقتی شرایط بد است، مثلاً - باران می بارید، اما من همچنان تصمیم

to venture out to the shops.

گرفتم به مغازه ها بروم.

We heard about millennials and Generation X. Different age groups, millennials are those

ما در مورد هزاره ها و نسل X شنیده ایم . گروه های سنی مختلف، هزاره ها کسانی هستند

who became adults in the early 21st century, and Generation X are from the previous generation,

که در اوایل قرن بیست و یکم بالغ شدند، و نسل X از نسل قبلی

who became adults in the 1980s and 1990s.

هستند که در دهه های 1980 و 1990 بالغ شدند.

Something phenomenal is amazing, surprising and unbelievable.

چیزی خارق‌العاده شگفت‌انگیز، شگفت‌انگیز و باورنکردنی است.

And then we had distractions for activities that prevent us from doing more important

و سپس حواس‌مان را پرت می‌کردیم که ما را از انجام کارهای مهم‌تر باز می‌دارد

things.

.

And one of the biggest distractions is social media.

و یکی از بزرگترین عوامل حواس پرتی شبکه های اجتماعی است.

Put the suffix able onto the end of the name of a social media platform and you create

پسوند قابل را در انتهای نام یک پلتفرم رسانه اجتماعی قرار دهید و کلمه ای ایجاد می کنید

a word that describes something that is suitable for posting, so instagramable.

که چیزی را توصیف می کند که برای پست کردن مناسب است، بنابراین اینستاگرامی شدنی است.

BBCLearningEnglish is certainly instagramable, facebookable, tweetable and youtubeable.

BBCLearningEnglish مطمئناً قابل اینستاگرام، فیسبوک، توییت و یوتیوب است.

You can find us on all those platforms as well as on our website.

شما می توانید ما را در تمام آن پلتفرم ها و همچنین در وب سایت ما پیدا کنید.

So do check us out there before joining us again for more 6 Minute English.

بنابراین قبل از پیوستن دوباره به ما برای 6 دقیقه انگلیسی بیشتر، ما را بررسی کنید.

Goodbye.

خداحافظ.

Goodbye!

خداحافظ!

Welcome to 6 Minute English, the programme where we explore an interesting topic and

به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید، برنامه ای که در آن موضوع جالبی را بررسی می کنیم و

bring you some useful items vocabulary.

چند مورد مفید واژگان را برای شما به ارمغان می آوریم.

I'm Rob.

من راب هستم.

And I'm Neil.

و من نیل هستم.

Now Neil, I know you're a keen swimmer.

حالا نیل، من می دانم که تو یک شناگر مشتاق هستی.

I am.

من هستم.

I try to get to the pool once a week and do a few lengths, yes.

من سعی می کنم هفته ای یک بار به استخر بروم و چند کار طولانی انجام دهم، بله.

That's good to hear because swimming is one of the best sports for keeping fit.

شنیدن این موضوع خوب است زیرا شنا یکی از بهترین ورزش ها برای حفظ تناسب اندام است.

It's an aerobic exercise – aerobic means a very active type of exercise that makes

این یک ورزش هوازی است – هوازی به معنای یک نوع ورزش بسیار فعال است

your heart and lungs stronger.

که قلب و ریه های شما را قوی تر می کند.

The opposite of this is anaerobic – and for my question today Neil, I wonder if you

نقطه مقابل این بی هوازی است – و برای سوال امروز من نیل، می‌پرسم آیا

know which of these activities is an example of anaerobic exercise?

می‌دانید کدام یک از این فعالیت‌ها نمونه‌ای از تمرینات بی‌هوازی است؟

a) weightlifting

الف) وزنه برداری

b) kickboxing

ب) کیک بوکسینگ

c) dancing

ج) رقصیدن

I don't have a clue but I'll pick my favourite sport – a) weightlifting.

من سرنخی ندارم اما ورزش مورد علاقه ام را انتخاب می کنم – الف) وزنه برداری.

Is that really your favourite sport?!

آیا واقعا ورزش مورد علاقه شماست؟!

Anyway, we'll find out the answer at the end of the programme.

به هر حال پاسخ را در پایان برنامه خواهیم فهمید .

So what about you Rob – do you visit the swimming pool very often?

پس شما راب چطور - آیا اغلب از استخر دیدن می کنید؟

Only to use the cafe!

فقط برای استفاده از کافه!

I don't like anything aquatic – I mean connected to water.

من هیچ چیز آبی را دوست ندارم - منظورم اتصال به آب است.

I just don't like getting wet - and swimming up and down a pool is just boring!

من فقط خیس شدن را دوست ندارم - و بالا و پایین کردن استخر شنا کردن خسته کننده است!

Well there are alternatives to plain swimming.

خوب جایگزین هایی برای شنای ساده وجود دارد.

There's synchronised swimming…

شنای همگام وجود دارد...

Synchronised – that's moving together at the same time or speed as someone else.

همگام - که با هم در همان زمان یا با سرعت دیگری حرکت می کند.

Like dancing in water I suppose?

فکر می کنم مثل رقص در آب؟

Hmm, I'm not a good dancer either.

هوم، من رقصنده خوبی هم نیستم.

How about the new craze of 'mermaiding' which is making a splash at the moment – in other

در مورد شوق جدید «پری دریایی» که در حال حاضر سروصدا می کند – به

words becoming very popular.

عبارت دیگر بسیار محبوب شده است.

The idea originated in America but is now popular in the UK and Europe.

این ایده از آمریکا سرچشمه گرفت اما اکنون در بریتانیا و اروپا محبوبیت دارد.

OK.

خوب.

Tell me more!

بیشتر بگو!

Let's hear from an expert – Emma Longden, who's founder of Fin2Fit – which runs classes,

بیایید از یک متخصص بشنویم - اما لانگدن، که موسس Fin2Fit است - که کلاس‌ها را برگزار می‌کند و

teaching the skills of swimming safely like a mermaid…

مهارت‌های شنای ایمن مانند پری دریایی را آموزش می‌دهد... پری دریایی

Mermaiding is putting a monofin on your feet.

یعنی قرار دادن یک تکه‌باله روی پاهای شما.

Putting a beautiful tail on and getting in the water and swimming like a mermaid.

دمی زیبا گذاشتن و وارد آب شدن و مثل پری دریایی شنا کرد.

OK, so I would need to wear a monofin – the prefix 'mono' means 'only one or single' – so

خوب، بنابراین من باید یک تک باله بپوشم - پیشوند "مونو" به معنای "فقط یک یا مجرد" است - بنابراین

a single fin –that's like a mermaid's tail - then I just get in the water and swim like

یک باله - که شبیه دم پری دریایی است - سپس وارد آب می شوم و مانند

a mermaid – I'm not so sure about that Neil – I don't really know how mermaids swim!

یک پری دریایی شنا می کنم - من. من در مورد آن نیل مطمئن نیستم - من واقعاً نمی دانم پری های دریایی چگونه شنا می کنند!

There's more to it than that Rob.

چیزهای بیشتری از آن راب وجود دارد.

It's actually good for your fitness as Emma can explain…

همانطور که اما می تواند توضیح دهد این در واقع برای تناسب اندام شما خوب است

It gives children's confidence in water a boost, it improves their water strength, it

... اعتماد به نفس کودکان را نسبت به آب تقویت می کند، قدرت آب آنها را بهبود می بخشد،

gives you an entire body workout.

به شما یک تمرین کل بدن می دهد.

It works your cardiovascular system, it works your legs, your core – it improves the children's

این سیستم قلبی عروقی شما را کار می‌کند ، پاها، مغز شما را به کار می‌گیرد -

swimming technique, flexibility, balance, co-ordination – you get the reward, you

تکنیک شنا، انعطاف‌پذیری، تعادل، هماهنگی کودکان را بهبود می‌بخشد - شما پاداش می‌گیرید،

get the social aspect – and alongside all of that, they're learning vital life skills

جنبه اجتماعی را دریافت می‌کنید - و در کنار همه اینها، آنها در حال یادگیری هستند. مهارت های حیاتی زندگی

along the way.

در طول مسیر

So there are many benefits to mermaiding Rob.

بنابراین پری دریایی شدن راب مزایای زیادی دارد.

Improving confidence, strength, technique and it's good for your cardiovascular system

بهبود اعتماد به نفس، قدرت، تکنیک و برای سیستم قلبی عروقی شما خوب است

– cardiovascular relates to your heart and blood vessels.

- قلب و عروق به قلب و عروق خونی شما مربوط می شود.

I like the sound of the social aspect – and by that Emma means being with other people

من صدای جنبه اجتماعی را دوست دارم - و اما به این معناست که با افراد دیگر

and having fun.

بودن و سرگرم شدن است.

It's an activity that's sociable.

این یک فعالیت اجتماعی است.

And it teaches life skills – useful skills that help you deal with everyday challenges.

و مهارت های زندگی را آموزش می دهد - مهارت های مفیدی که به شما کمک می کند با چالش های روزمره مقابله کنید.

Well that's great for kids – and that's the problem.

خوب این برای بچه ها عالی است - و این مشکل است.

What's that?

آن چیست؟

Mermaiding is for kids – so I can't get involved – even if I wanted to… can I?

پری دریایی برای بچه ها است - بنابراین من نمی توانم در آن شرکت کنم - حتی اگر بخواهم ... می توانم؟

You can Rob.

می تونی راب کنی

According to Emma, it's growing in popularity with adults too – any excuse to live out

به گفته اما، محبوبیت آن در بین بزرگسالان نیز در حال افزایش است - هر بهانه ای برای زندگی کردن

your fantasies hey!

به خیالات خود هی!

There are so many adults that actually kind of want to live out their childhood dreams

خیلی از بزرگسالان هستند که در واقع به نوعی می خواهند رویاهای کودکی خود را برآورده کنند که در کودکی

that they wanted to be a mermaid when they were children and they didn't get the opportunity

می خواستند پری دریایی شوند و این فرصت را پیدا نکردند

and now it's here and now it's available and...

و اکنون اینجاست و اکنون در دسترس است و...

So yes, we do a lot of adult classes as well.

پس بله، ما بسیاری از کلاس های بزرگسالان را نیز برگزار می کنیم.

There you go Rob – living out your childhood dreams – that doing things you wanted to

راب - زندگی کردن به رویاهای دوران کودکی - یعنی انجام کارهایی که

do when you were a child.

در کودکی می خواستی انجام دهی.

Like being a mermaid!

مثل یک پری دریایی!

Sorry Neil, that wasn't a dream for me – although I did dream of swimming like a shark once!

متاسفم نیل، این برای من یک رویا نبود - اگرچه یک بار آرزو داشتم مانند یک کوسه شنا کنم!

Anyway, mermaiding is a good form of aerobic exercise – but earlier I asked you what

به هر حال، پری دریایی شکل خوبی از ورزش هوازی است – اما قبلاً از شما پرسیدم

an example of anaerobic exercise is.

که نمونه ای از ورزش های بی هوازی چیست.

Is it…

آیا این ...

a) weightlifting

الف) وزنه برداری

b) kickboxing

ب) کیک بوکسینگ

c) dancing

ج) رقص

I said weightlifting.

گفتم وزنه برداری.

Was I right?

درست گفتم؟

You were Neil, well done.

تو نیل بودی، آفرین.

Any exercise that consists of short exertion, high-intensity movement is an anaerobic exercise

هر تمرینی که متشکل از فعالیت کوتاه مدت و حرکت با شدت بالا باشد، یک تمرین بی هوازی است

– such as weight lifting, sprinting and jumping.

– مانند وزنه برداری، دوی سرعت و پرش.

I won't go into scientific detail – but aerobics exercise is done over a longer period

من وارد جزئیات علمی نمی شوم - اما تمرینات هوازی در مدت زمان طولانی تری انجام می شود

of time and strengthens the heart and lungs, thereby improving the body's utilisation of

و قلب و ریه ها را تقویت می کند و در نتیجه استفاده بدن از اکسیژن را بهبود می بخشد

oxygen.

.

Thanks for that Rob.

بابت آن راب متشکرم

Now I think we should sprint through our recap of some of the words we've talked about today

اکنون فکر می‌کنم ما باید به مرور برخی از کلماتی که امروز در مورد آنها صحبت کرده‌ایم بپردازیم

– starting with 'aerobic', which you just explained.

- از «هوازی» که شما توضیح دادید شروع کنیم .

"Mermaiding is a good aerobic workout."

پری دریایی یک تمرین هوازی خوب است.

Assuming you don't mind dressing up!

با فرض اینکه برای لباس پوشیدن مشکلی ندارید!

Next we had 'aquatic' which refers to something connected with water.

بعد «آبزی» داشتیم که به چیزی مرتبط با آب اشاره دارد.

"Synchronised swimming is an example of an aquatic sport."

شنای همزمان نمونه ای از ورزش های آبی است.

Ah, you slipped in another of our words there – 'synchronised' – which means 'moving

آه، شما در یکی دیگر از کلمات ما در آنجا لغزید - "همگام" - که به معنای "حرکت

together at the same time or speed as someone or something else'.

با هم در همان زمان یا سرعت با شخص یا چیز دیگری است".

"We synchronised our watches so that we all arrived at the same time."

ما ساعت هایمان را به گونه ای هماهنگ کردیم که همه در یک زمان به آنجا رسیدیم.

Good idea – you're always late Neil.

ایده خوب - همیشه دیر می آیی نیل.

Then we mentioned 'mono' which means 'one' or 'single' and is used as a prefix on words

سپس به "مونو" اشاره کردیم که به معنای "یک" یا "تک" است و به عنوان پیشوند کلماتی

such as 'monochrome' – one colour – or 'monorail' – a train running on a single

مانند "تک رنگ" - یک رنگ - یا "مونوریل" - قطاری که روی یک

track.

مسیر حرکت می کند استفاده می شود.

Then we heard the word 'cardiovascular' - a word that relates to the effect on your heart

سپس ما کلمه "قلبی عروقی" را شنیدیم - کلمه ای که به تأثیر بر قلب

and lungs.

و ریه های شما مربوط می شود.

"Experts say those who quit smoking could also quickly reduce their risk of cardiovascular

کارشناسان می گویند کسانی که سیگار را ترک می کنند می توانند به سرعت خطر ابتلا به بیماری های قلبی عروقی را نیز کاهش دهند

disease."

.

Finally, we also mentioned 'social' – this adjective relates to activities that you do

در نهایت، ما به "اجتماعی" نیز اشاره کردیم - این صفت به فعالیت هایی مربوط می شود که

with other people and are usually fun.

با افراد دیگر انجام می دهید و معمولاً سرگرم کننده هستند.

"Now I live in London, I have a great social life."

اکنون در لندن زندگی می کنم، زندگی اجتماعی خوبی دارم .»

Well you never invite me out Rob!

خوب تو هرگز مرا دعوت نمی کنی بیرون راب!

Anyway, that's it for this edition of 6 Minute English.

به هر حال، برای این نسخه 6 دقیقه انگلیسی همین است.

Before you rush off to fulfil your dream of being a mermaid, don't forget to visit our

قبل از اینکه برای تحقق رویای پری دریایی خود عجله کنید ، فراموش نکنید که از

Facebook, Twitter, Instagram and YouTube pages, and of course our website!

صفحات فیس بوک، توییتر، اینستاگرام و یوتیوب ما و البته وب سایت ما دیدن کنید!

Yes and that's at bbclearningenglish.com.

بله و این در bbclearningenglish.com است.

Bye for now.

فعلا خداحافظ.

Goodbye

خداحافظ

Goodbye.

خداحافظ.

Welcome to 6 Minute English, where we introduce a colourful topic and six suitable items of

به 6 دقیقه انگلیسی خوش آمدید، جایی که ما یک موضوع رنگارنگ و شش مورد از واژگان مناسب را معرفی می کنیم

vocabulary.

.

I’m Tim…

من تیم…

And I’m Neil.

و من نیل هستم.

Why are you wearing a policeman’s hat, Tim?

چرا کلاه پلیسی سرت هستی تیم؟

To get me in the mood for our topic today – uniforms!

برای اینکه من در حال و هوای موضوع امروزمان باشم - لباس فرم!

Well, the hat certainly suits you!

خوب، کلاه مطمئناً برای شما مناسب است!

And if something suits you it looks good on you!

و اگر چیزی برای شما مناسب است به نظر شما خوب است !

Well, thanks, Neil.

خوب، متشکرم، نیل.

And funnily enough, I have a question for you on the subject of police hats!

و خنده دار است که من یک سوال از شما در مورد کلاه پلیس دارم!

In the 19th century, police officers' top hats could be used…

در قرن نوزدهم، از کلاه‌های بالای افسران پلیس می‌توان استفاده کرد...

a) to stand on, b) as a weapon or

الف) برای ایستادن، ب) به عنوان سلاح یا

c) to protect their heads from the sun?

ج) برای محافظت از سر خود در برابر نور خورشید؟

Well, they're kind of pointy so I’m going to say as a weapon.

خوب، آنها یک جورهایی تیز هستند، بنابراین من به عنوان یک سلاح می گویم.

OK.

خوب.

Let’s consider what the point of a uniform is.

بیایید در نظر بگیریم که منظور از لباس فرم چیست.

Why do some jobs have them while others don’t?

چرا برخی از مشاغل دارای آنها هستند در حالی که برخی دیگر ندارند؟

Well – The police, and other emergency services, like the fire brigade, and ambulance service

خب - پلیس و سایر خدمات اضطراری مانند آتش نشانی و خدمات آمبولانس

– they need practical clothes to help them do their job.

- آنها به لباس های عملی نیاز دارند تا به آنها در انجام کارشان کمک کند.

People need to recognize them too, don’t they?

مردم هم باید آنها را بشناسند، اینطور نیست؟

Yeah, that’s right.

آره درست است.

A uniform makes people stand out from crowd.

یونیفورم باعث می شود افراد از بین مردم متمایز شوند.

If something stands out it’s noticeable or easy to see.

اگر چیزی برجسته باشد، قابل توجه یا آسان است.

But uniform also allows you to fit in – it shows you belong to a particular group or

اما یونیفرم همچنین به شما امکان می‌دهد که در آن قرار بگیرید - این نشان می‌دهد که به یک گروه یا سازمان خاص تعلق دارید

organization – and people often enjoy that sense of community at work.

- و مردم اغلب از این حس اجتماعی در محل کار لذت می‌برند.

Do you think we should get some 6 Minute English T-shirts made, Neil?

به نظر شما باید چند تی شرت انگلیسی 6 دقیقه ای درست کنیم، نیل؟

Well, we share a sense of community without team T-shirts, Tim.

خوب، تیم، ما بدون پیراهن های تیمی احساس اجتماعی داریم .

Let’s listen to cultural historian, Joe Moran, talking about why wearing a uniform

بیایید به مورخ فرهنگی، جو موران، گوش دهیم که در مورد اینکه چرا پوشیدن یونیفرم

can also allow you to behave differently to the way you normally behave.

همچنین می تواند به شما اجازه دهد تا رفتاری متفاوت از رفتار معمول خود داشته باشید.

It’s a role and a genre that you adopt and it’s kind of – it’s something that’s

این یک نقش و یک ژانر است که شما آن را پذیرفته اید و به نوعی - چیزی است که

not quite you.

کاملاً شما نیستید.

It’s kind of a persona that you can put on.

این به نوعی شخصیتی است که می توانید در آن قرار دهید .

In Germany they call it ‘maskenfreiheit’, which is the freedom conferred by masks.

در آلمان آن را «maskenfreiheit» می نامند، که آزادی اعطا شده توسط ماسک ها است.

There’s something about taking on what is very clearly a persona or professional role,

به نظر من چیزی در مورد ایفای نقشی کاملاً شخصی یا حرفه ای وجود دارد

that can be liberating, I think.

که می تواند رهایی بخش باشد.

So when you put on a uniform you are adopting a role or genre.

بنابراین وقتی یونیفرم می پوشید، نقش یا ژانری را انتخاب می کنید.

Genre means a particular style.

ژانر به معنای یک سبک خاص است.

And a persona is a character you present to the outside world – as opposed to the person

و پرسونا شخصیتی است که شما به دنیای بیرون ارائه می کنید - برخلاف شخصی

you feel like inside.

که در درون خود احساس می کنید.

Joe Moran compares putting on a persona to putting on a mask.

جو موران قرار دادن پرسونا را با گذاشتن ماسک مقایسه می کند.

And he says this can be very liberating.

و او می گوید که این می تواند بسیار رهایی بخش باشد.

But do you really think putting on a uniform liberates – or frees – us from the person

اما آیا واقعاً فکر می‌کنید پوشیدن یونیفرم ما را از کسی که واقعاً هستیم آزاد می‌کند - یا آزاد می‌کند

we really are?

؟

Maybe.

شاید.

If you’re shy, for example, a uniform might feel liberating because it allows you to behave

برای مثال، اگر خجالتی هستید، لباس فرم ممکن است احساس رهایی بخش داشته باشد زیرا به شما امکان می دهد با

more confidently.

اعتماد به نفس بیشتری رفتار کنید.

So, if you could choose a uniform and a new persona, what would it be, Tim?

بنابراین، اگر بتوانید یک یونیفرم و یک شخصیت جدید انتخاب کنید، تیم چیست؟

Hmm.

هوم

An airline pilot, I think.

من فکر می کنم یک خلبان هواپیمایی.

I’d look great in a blazer with brass buttons – and with the cap and mirror sunglasses.

من در یک کت بلیزر با دکمه های برنجی - و با کلاه و عینک آفتابی آینه ای عالی به نظر می رسم.

Hello, this is your captain speaking.

سلام، این کاپیتان شما صحبت می کند.

We’ll shortly be arriving at LAX airport in sunny Los Angeles.

به زودی به فرودگاه LAX در لس آنجلس آفتابی خواهیم رسید.

Local time is 12.55 and it’s hot hot hot outside, so I hope you’ve packed plenty

به وقت محلی 12.55 است و هوا گرم و گرم است ، بنابراین امیدوارم کرم ضد آفتاب زیادی تهیه کرده باشید

of sun cream.

.

OK Tim, stop, stop, stop, stop, stop!

باشه تیم، ایست، ایست، ایست، ایست، ایست!

I can see you’d love being a pilot – or at least you’d love talking to your passengers!

می توانم ببینم که دوست دارید خلبان شوید - یا حداقل دوست دارید با مسافران خود صحبت کنید!

What about you, Neil?

تو چی نیل؟

What would you like to try on for size?

برای اندازه چه چیزی را دوست دارید امتحان کنید؟

A surgeon’s scrubs?

اسکراب یک جراح؟

A nun’s habit?

عادت یک راهبه؟

To try something on for size means to decide whether it’s what you want or not.

امتحان کردن چیزی برای اندازه به این معنی است که تصمیم بگیرید آیا آن چیزی است که می خواهید یا نه.

No Tim…

نه تیم…

I’d go for a chef’s apron, checked trousers, a tall hat.

من می‌رفتم دنبال پیش‌بند سرآشپز، شلوار چک‌دار، کلاه بلند.

I think the uniform would suit you, but are you good at cooking, Neil?

فکر می‌کنم یونیفرم به تو می‌آید، اما آیا در آشپزی خوب هستی، نیل؟

I’m an excellent cook.

من یک آشپز عالی هستم

Now, I think we should have the answer to today’s quiz question, Tim.

حالا، فکر می‌کنم باید پاسخ سوال مسابقه امروز، تیم را داشته باشیم.

Yes, I asked what a police officer’s hat could be used for in the 19th century.

بله، من پرسیدم که کلاه پلیس در قرن نوزدهم برای چه کاری می تواند استفاده شود؟

And I said as a weapon.

و من به عنوان یک سلاح گفتم.

Wrong, I’m afraid.

اشتباهه، میترسم

From 1829 to 1839, Metropolitan Police officers wore a cane-reinforced top hat, which could

از سال 1829 تا 1839، افسران پلیس متروپولیتن کلاه بالایی با عصا داشتند که می

be used as a step to climb or see over walls.

توانست به عنوان پله ای برای بالا رفتن یا دیدن از دیوارها استفاده شود.

I wonder if modern police hats are strong enough to stand on?

من نمی دانم که آیا کلاه های پلیس مدرن به اندازه کافی قوی هستند که بتوانند روی آن بایستند؟

We’ll try yours later and find out.

ما بعداً شما را امتحان می کنیم و متوجه می شویم.

But now let’s go over the other key words we learned today.

اما حالا بیایید به سایر کلمات کلیدی که امروز یاد گرفتیم بپردازیم.

OK.

خوب.

If something ‘suits you’, it looks good on you.

اگر چیزی "به شما می آید"، برای شما خوب به نظر می رسد .

For example, “Does this pilot’s uniform suit me, Neil?”

به عنوان مثال، "آیا این لباس خلبان به من می آید، نیل؟"

It suits you down to the ground, Tim!

تا زمین بهت میاد، تیم!

And that means it suits you very well!

و این بدان معنی است که خیلی به شما می آید!

Number two – If something ‘stands out’, it’s noticeable or easy to see.

شماره دو - اگر چیزی "متمایز" باشد، قابل توجه یا آسان است.

“My colourful suit really stood out at the party.”

"کت و شلوار رنگارنگ من واقعاً در مهمانی متمایز بود."

In a good way, I hope!

در یک راه خوب، امیدوارم!

OK, next item – ‘to fit in’ – means you belong to a particular group and are accepted

بسیار خوب، مورد بعدی - "مناسب بودن" - به این معنی است که شما به یک گروه خاص تعلق دارید و

by them.

توسط آنها پذیرفته شده اید.

“I never fitted in with the cool kids at school.”

"من هرگز با بچه های باحال مدرسه هماهنگ نشدم."

I’m sorry to hear that, Tim!

متاسفم که این را می شنوم، تیم!

Maybe you weren’t wearing the right uniform?

شاید لباس مناسب نپوشیدی؟

Number four is ‘persona’ – the character you present to the outside world – as opposed

شماره چهار "شخصیت" است - شخصیتی که شما به دنیای بیرون ارائه می کنید - در

to the person you feel like inside.

مقابل شخصی که در درون خود احساس می کنید.

“My work persona is confident and chatty but I’m actually rather shy.”

"شخصیت کاری من با اعتماد به نفس و پرحرفی است، اما من در واقع خجالتی هستم."

I’m learning a lot about you today, Tim!

من امروز در مورد تو چیزهای زیادی یاد می گیرم، تیم!

They’re just examples, Neil.

آنها فقط نمونه هستند، نیل.

I don’t have a work persona – that’s the nice thing about our job – there’s

من شخصیت کاری ندارم - این چیز خوبی در مورد شغل ماست -

no need to put on masks or personas.

نیازی به زدن ماسک یا پرسونا نیست.

Just the occasional hat…

فقط کلاه گاه به گاه...

Indeed.

در واقع.

And a very nice hat this is too – I think I’ll keep it.

و یک کلاه بسیار زیبا هم همین است - فکر می کنم آن را نگه دارم.

Now, let’s finish the vocabulary!

حالا بیایید واژگان را تمام کنیم!

Number five – ‘liberating’ means feeling you can behave however you like.

شماره پنج - "رهایی" یعنی احساس کنید که می توانید هر طور که دوست دارید رفتار کنید.

For example, “Talking openly about your problems can be very liberating.”

به عنوان مثال، "صحبت کردن آشکار در مورد مشکلات شما می تواند بسیار رهایی بخش باشد."

And finally, ‘to try something on for size’ means to test something to decide whether

و در نهایت، "آزمایش چیزی برای اندازه" به معنای آزمایش چیزی است تا تصمیم بگیرید که آیا

you want it or not.

آن را می خواهید یا نه.

Our listeners can try these new vocabulary items on for size and decide whether they’ll

شنوندگان ما می توانند این آیتم های واژگان جدید را برای اندازه امتحان کنند و تصمیم بگیرند که

be useful or not!

آیا مفید هستند یا نه!

And if not, then please let us know by visiting our Twitter, Facebook and YouTube pages and

و اگر نه، لطفاً با بازدید از صفحات توییتر، فیس بوک و یوتیوب

telling us what you think!

ما را مطلع کنید و نظر خود را به ما بگویید!

Goodbye!

خداحافظ!

Bye!

خدا حافظ!

Hello and welcome to Six Minute English!

سلام و به Six Minute English خوش آمدید!

I'm Catherine.

من کاترین هستم.

And I'm Rob – and today we bring you a techy topic along with six up-to-date vocabulary

و من راب هستم – و امروز یک موضوع تکنیکی همراه با شش مورد واژگان به روز را برای شما آورده ایم

items.

.

And today's techy topic is smartphones.

و موضوع تکنولوژی امروز گوشی های هوشمند است.

So Rob, can you tell me which age group have been buying smartphones at the fastest rate

بنابراین راب، می‌توانید به من بگویید که کدام گروه سنی در پنج سال گذشته در بریتانیا گوشی‌های هوشمند را با سریع‌ترین نرخ خریداری کرده‌اند

over the last five years here in the UK?

؟

Is it… a) 15-35 year olds,

آیا ... الف) 15-35 سال،

b) 35-55 year olds or c) 55-75 year olds?

ب) 35-55 سال یا ج) 55-75 سال؟

It's got to be the youngsters.

باید جوان ها باشند.

It's got to be the 15-35 year olds.

باید 15-35 سال باشد.

Oh well we'll see whether you got that right or wrong later on in the show.

اوه خوب، بعداً در برنامه خواهیم دید که آیا شما این را درست یا اشتباه کردید.

Now Rob, a question: how old is your smartphone?

حالا راب، یک سوال: گوشی هوشمند شما چند ساله است؟

OK mine, I bought it a couple of years ago.

باشه مال من چند سال پیش خریدمش

And are you happy with it?

و آیا از آن راضی هستید؟

Yes, I am.

بله من هستم.

It works just fine – it does everything I need it to do.

به خوبی کار می کند - هر کاری را که من نیاز دارم انجام می دهد.

So you're not worried about not having the latest model?

پس نگران نداشتن آخرین مدل نیستید؟

Not at all.

اصلا.

My phone works really well – it has all the functionality I need.

تلفن من واقعاً خوب کار می کند - تمام عملکردهای مورد نیاز من را دارد.

And I'm not convinced that the latest model offers any more than the one I've got, to

و من متقاعد نیستم که آخرین مدل بیشتر از مدلی که دارم،

be honest.

صادقانه بگویم، ارائه می دهد.

Functionality refers to the range of functions a computer or other electronic device can

عملکرد به طیف وسیعی از عملکردهایی که یک کامپیوتر یا سایر دستگاه های الکترونیکی می تواند

perform.

انجام دهد اشاره دارد.

So, let's listen now to Andrew Orlowski, from the tech news website The Register.

بنابراین، بیایید اکنون به اندرو اورلوفسکی، از وب سایت خبری فناوری The Register گوش دهیم.

He explains why people are holding onto their phones longer – instead of rushing out to

او توضیح می دهد که چرا مردم به جای عجله برای

buy the latest model of phone.

خرید آخرین مدل تلفن، تلفن های خود را طولانی تر نگه می دارند.

What's happened is that prices have gone up at the high end.

اتفاقی که افتاده این است که قیمت ها در بالاترین سطح بالا رفته است.

And it's kind of a cycle where people hang onto their phones for longer, therefore manufacturers

و این نوعی چرخه است که در آن افراد برای مدت طولانی تری به تلفن های خود می چسبند، بنابراین تولید کنندگان

charge more.

هزینه بیشتری را دریافت می کنند.

Then people hang onto them longer to justify that higher purchase.

سپس مردم برای توجیه آن خرید بالاتر، مدت طولانی تری به آنها می چسبند .

So big brand names like iPhone and Samsung make phones at the high end of the market

بنابراین، نام‌های تجاری بزرگی مانند آیفون و سامسونگ ، گوشی‌هایی را در سطح بالایی از بازار تولید

– meaning the expensive ones.

می‌کنند - یعنی گوشی‌های گران‌قیمت.

So once people have bought a handset, they hang on to it!

بنابراین وقتی مردم یک گوشی خریدند، به آن می چسبند!

If you hang onto something, you keep it.

اگر به چیزی آویزان شوید، آن را نگه می دارید.

I've been hanging onto my phone for a couple of years – and am hoping I won't need to

من چند سالی است که گوشیم را آویزان کرده ام – و امیدوارم

change it for another year or so, at least.

حداقل تا یک سال دیگر نیازی به تغییر آن نداشته باشم.

But what happens is, if people aren't replacing their phones, the phone manufacturers don't

اما اتفاقی که می افتد این است که اگر مردم گوشی های خود را تعویض نکنند، سازندگان گوشی

make a big enough profit.

به اندازه کافی سود زیادی به دست نمی آورند.

So they start charging more…

بنابراین آنها شروع به شارژ بیشتر می کنند ...

… and this, in turn, makes people hang onto their phones even longer!

... و این به نوبه خود باعث می شود مردم حتی برای مدت طولانی تری به تلفن های خود بمانند!

So that's why Andrew Orlowski calls it a cycle – that's where one event leads to another,

بنابراین به همین دلیل است که اندرو اورلوفسکی آن را یک چرخه می نامد - اینجاست که یک رویداد به رویداد دیگر منتهی می شود

and then often repeats itself.

و سپس اغلب خود را تکرار می کند.

So where will the cycle end?

پس این چرخه به کجا ختم خواهد شد؟

Good question!

سؤال خوبی بود!

Let's listen to Andrew again, talking about where he thinks the smartphone market is heading.

بیایید دوباره به اندرو گوش دهیم و در مورد اینکه فکر می کند بازار گوشی های هوشمند به کجا می رود صحبت می کند.

I think it's a very mature market now.

من فکر می کنم که در حال حاضر یک بازار بسیار بالغ است.

And you have to compare, say, a £900 Galaxy Note or a £1000 iPhone with a spectacular

و شما باید مثلاً یک گلکسی نوت 900 پوندی یا یک آیفون 1000 پوندی را با یک تلویزیون تماشایی مقایسه

TV you can… a 49 inch TV you can get for £450.

کنید... یک تلویزیون 49 اینچی که می توانید با قیمت 450 پوند تهیه کنید.

It no longer has that kind of must-have lustre that it might have had 4 or 5 years ago.

دیگر آن درخشندگی لازم را که ممکن بود 4 یا 5 سال پیش داشته باشد، ندارد.

What does 'mature' mean, Rob?

راب "بالغ" یعنی چه؟

Mature means fully-grown – we're mature adults for example, Catherine!

بالغ یعنی کاملاً رشد کرده - مثلاً ما بزرگسالان بالغی هستیم ، کاترین!

And in a business context, a mature market is where supply is equal to demand.

و در یک زمینه تجاری، بازار بالغ جایی است که عرضه برابر با تقاضا باشد.

And if something has 'must-have lustre'?

و اگر چیزی «درخشش ضروری» داشته باشد؟

What's that?

آن چیست؟

A must-have item is something you feel you must have.

یک مورد ضروری چیزی است که شما احساس می کنید باید داشته باشید.

And lustre means shine.

و درخشش به معنای درخشش است.

I love shiny new things, especially when it's a piece of new tech.

من عاشق چیزهای جدید براق هستم، به خصوص وقتی که یک تکه فناوری جدید باشد.

But £1000 is a lot of money for a phone.

اما 1000 پوند برای یک گوشی پول زیادی است.

A spectacular 49-inch TV for only £450 sounds like a bargain though!

یک تلویزیون 49 اینچی دیدنی با تنها 450 پوند به نظر می رسد معامله ای باشد!

My TV only has a 30-inch screen.

تلویزیون من فقط صفحه نمایش 30 اینچی دارد.

Stop there, Catherine!

همینجا بایست، کاترین!

It's time for the answer to today's question.

زمان پاسخ به سوال امروز است.

OK: Which age group have been buying smartphones at the fastest rate over the last five years

خوب: کدام گروه سنی در پنج سال گذشته در بریتانیا گوشی‌های هوشمند را با سریع‌ترین نرخ خریداری کرده‌اند

here in the UK?

؟

Is it… a) 15-35-year-olds, b) 35-55-year-olds, or c) 55-75-year-olds?

آیا این ... الف) 15-35 ساله ها، ب) 35-55 ساله ها، یا ج) 55-75 ساله ها؟

Rob I said 15-35-year-olds.

راب گفتم 15-35 ساله ها.

And you were wrong, I'm afraid, Rob!

و تو اشتباه کردی، میترسم راب!

The answer is 55-75 year olds!

جواب 55-75 ساله هاست!

Although research also highlighted that this age group tended to use their smartphones

اگرچه تحقیقات همچنین نشان داد که این گروه سنی تمایل کمتری به استفاده از گوشی‌های هوشمند خود

less than younger people.The study was based on a sample of 1,163 people questioned between

نسبت به افراد جوان دارند. این مطالعه بر روی نمونه‌ای از 1163 نفر انجام شد که بین

May and June in 2017.

ماه‌های مه و ژوئن سال 2017

Interesting.

مورد پرسش قرار گرفتند. جالب است.

OK, I think it's time we looked back at the words we learned today.

خوب، فکر می کنم وقت آن رسیده که به کلماتی که امروز یاد گرفتیم نگاه کنیم.

Our first word is 'functionality' – which refers to the range of functions a computer

اولین کلمه ما "عملکرد" ​​است - که به طیف وسیعی از عملکردهایی اشاره دارد که یک

of other electronic device can perform.

کامپیوتر دستگاه الکترونیکی دیگر می تواند انجام دهد.

'These two computers are similar in terms of both their price and functionality.'

"این دو کامپیوتر از نظر قیمت و عملکرد مشابه هستند."

Good example Catherine.

مثال خوب کاترین

Number two – if you hang on to something, you keep it.

شماره دو - اگر به چیزی بچسبید، آن را نگه می دارید.

For example, 'You should hang onto your old TV, Catherine.

برای مثال، کاترین، باید به تلویزیون قدیمی خود آویزان شوید .

There's nothing wrong with a 30 inch screen!'

صفحه نمایش 30 اینچی ایرادی ندارد!'

Thanks for the advice, Rob.

ممنون از راهنماییت راب

And our next word is 'cycle' – that's where one event leads to another, and then often

و کلمه بعدی ما "چرخه" است - جایی که یک رویداد به رویداد دیگر منتهی می شود و سپس اغلب

repeats itself.

خود را تکرار می کند.

For example, 'I'm in a bad cycle of going to bed late, then oversleeping in the morning.'

به عنوان مثال، "من در چرخه بدی هستم که دیر به رختخواب می روم، سپس صبح ها زیاد می خوابم."

You need to sort yourself out, Catherine!

تو باید خودت را مرتب کنی، کاترین!

You're spending too much time on social media – and all that blue-screen time makes it

شما زمان زیادی را در رسانه های اجتماعی سپری می کنید - و تمام این مدت زمان استفاده از صفحه آبی باعث می

very hard to fall asleep.

شود که به خواب بروید.

The last thing you need is a bigger TV!

آخرین چیزی که نیاز دارید یک تلویزیون بزرگتر است!

You're probably right.

احتمالا حق با شماست.

OK – the adjective 'mature' means fully grown or fully developed.

خوب - صفت بالغ به معنای رشد کامل یا رشد کامل است.

Here's an example of the verb form– 'My investments have matured and they're worth

در اینجا مثالی از شکل فعل آمده است - " سرمایه گذاری های من بالغ شده اند و

a lot of money now!'

اکنون ارزش پول زیادی دارند!"

Right moving on, a 'must-have item' is something you feel you must have!

درست پیش می‌روید، «اقلام ضروری» چیزی است که احساس می‌کنید باید داشته باشید!

For example, 'Check out the latest must-have tech bargains on our website!'

به عنوان مثال، "آخرین معاوضه های فنی ضروری را در وب سایت ما بررسی کنید!"

And finally, 'lustre' – which means shine.

و در نهایت، "درخشش" - که به معنای درخشش است.

For example, 'I polished my brass doorknob until it shone with a pleasing lustre.'

به عنوان مثال، "من دستگیره در برنجی خود را جلا دادم تا با درخشندگی دلپذیری بدرخشد."

OK before Rob heads off to polish his doorknob, and I nip out to buy a new big-screen TV,

خوب، قبل از اینکه راب برای صیقل دادن دستگیره در خود را ترک کند، و من برای خرید یک تلویزیون با صفحه بزرگ جدید بیرون بیایم،

please remember to check out our Facebook, Twitter, and YouTube pages.

لطفاً به یاد داشته باشید که صفحات فیس بوک ، توییتر و یوتیوب ما را بررسی کنید.

Bye!

خدا حافظ!