Alice in Wonderland part 2: The pool of tears. Improve your English listening and vocabulary!

Narrator: Hello! Alice is having some

راوی: سلام! آلیس

very curious adventures at

the bottom of a rabbit hole.

در ته یک سوراخ خرگوش ماجراهای بسیار کنجکاوی دارد.

She drank a drink that made her

او نوشیدنی نوشید که او را

very small indeed. But she wants

بسیار کوچک کرد. اما او می

to grow bigger so that she can reach

خواهد بزرگتر شود تا بتواند به

the key that will unlock the tiny door

کلیدی برسد که قفل درب کوچک باغی زیبا را باز می کند

to a beautiful garden.

. آلیس

After eating

some cake she found in a little glass

بعد از خوردن

مقداری کیکی که در یک جعبه شیشه ای کوچک پیدا کرده بود

box, Alice started to feel something ...

، چیزی احساس کرد...

Alice: Curiouser and curiouser!

آلیس: کنجکاوتر و کنجکاوتر!

I'm growing! My feet are so far away.

من در حال رشد هستم! پاهام خیلی دورن

Goodbye feet! How will I put my shoes

خداحافظ پاها! تعجب می کنم چگونه کفش

and socks on, I wonder?

و جورابم را بپوشم؟

Narrator: Alice grew so big that her head

راوی: آلیس آنقدر بزرگ شد که سرش

hit the ceiling! Ouch!

به سقف خورد! آخ!

It was easy to reach the

حالا رسیدن به میز راحت بود

table now. She picked up the tiny key and

. کلید ریز را برداشت و با

rushed to the door. But in her excitement,

عجله به سمت در رفت. اما در هیجان

she forgot something again...

دوباره چیزی را فراموش کرد...

Alice: Ohhhh... this is hopeless! I'm much

آلیس: اوههه... این ناامید کننده است! من

too big for this door now! I'll never get

الان برای این در خیلی بزرگم! من هرگز

into the garden! I can only look through

وارد باغ نمی شوم! فقط

the door with one eye! Oh...

با یک چشم می توانم از در نگاه کنم! اوه...

Narrator: Alice was over nine feet tall, and

راوی: آلیس بیش از 9 فوت قد داشت، و

when a girl that big cries, the tears are

وقتی دختری به این بزرگی گریه می کند، اشک هایش هم

big too. Alice cried and cried until half

زیاد می شود. آلیس گریه کرد و گریه کرد تا اینکه نیمی

the hall was filled with

از سالن پر شد

a salty pool of tears.

از حوض نمکی از اشک.

After a time, Alice heard a little pattering

بعد از مدتی، آلیس صدای تکان

of feet in the distance. She dried her eyes

دادن پاها را از دور شنید. چشمانش را خشک کرد

to see what was coming.

تا ببیند چه چیزی در راه است.

White Rabbit: Oh! I'm late! I'm so very late!

خرگوش سفید: اوه! من دیر کردم! خیلی دیر اومدم!

I was told to be early and I'm going to be

به من گفتند زود باش و من دیر می آیم

late. The Duchess will be waiting. Oh my!

. دوشس منتظر خواهد بود. ای وای!

Oh my! She will be so very angry with me!

ای وای! او خیلی از دست من عصبانی خواهد شد!

Oh my!

ای وای!

Narrator: The sight of The White Rabbit,

راوی: تماشای خرگوش سفید،

splendidly dressed in his best clothes,

که به زیبایی در بهترین لباس هایش پوشیده شده بود،

and carrying a large fan

و یک پنکه بزرگ

and a pair of white leather gloves

و یک جفت دستکش چرمی سفید

was enough to stop Alice's tears.

به همراه داشت تا اشک آلیس را متوقف کند.

Alice: If you please, sir...

آلیس: اگر لطف کنید، آقا...

White Rabbit: Oh!! Oh my!

خرگوش سفید: اوه!! ای وای!

Alice: Don't go! I won't hurt - Oh dear!

آلیس: نرو! من صدمه نمی بینم - اوه عزیزم!

You've dropped your gloves...

دستکش هایت را انداختی...

But look: what a pretty fan.

اما ببین: چه هوادار زیبایی.

And crying is such hot work. Oh, that's

و گریه خیلی کار داغی است. اوه، این

better. Oh dear... how strange everything

بهتر است. آه عزیزم... چقدر همه چیز عجیب

is today. Yesterday things were normal.

است امروز. دیروز همه چیز عادی بود.

But today I'm not sure if I am

اما امروز مطمئن

the same girl who woke up this morning.

نیستم همان دختری هستم که امروز صبح از خواب بیدار شد یا نه.

But, if I'm not the girl who woke up this

اما، اگر من آن دختری نباشم که امروز صبح از خواب بیدار شدم

morning, the question is, "Who am I?"

، سوال این است که "من کی هستم؟"

Narrator: Alice fanned herself

راوی: آلیس

while she talked. She felt much cooler.

در حالی که صحبت می کرد خود را باد می زد. او احساس خنکی بیشتری می کرد.

But after a minute or two,

اما بعد از یکی دو دقیقه،

something started happening.

چیزی شروع شد.

Alice: Oh: Here's that feeling again.

آلیس: اوه: این احساس دوباره است.

Narrator: Then something kept

راوی: بعد یه

happening. Alice kept fanning herself.

اتفاقی افتاد. آلیس مدام خودش را باد می داد.

Alice: I don't believe it. I must be...

آلیس: من این را باور نمی کنم. باید باشم...

I am! I'm growing smaller again.

هستم! من دوباره کوچکتر می شوم.

Smaller than the table.

کوچکتر از میز

Hello feet! It's good to see you again.

سلام پاها! خوشحالم که دوباره شما را می بینم.

Narrator: Soon Alice was smaller

راوی: به زودی آلیس کوچکتر

than ever. She was still shrinking and

از همیشه شد. او هنوز در حال کوچک شدن و

shrinking and she didn't know why.

کوچک شدن بود و نمی دانست چرا.

Alice: Oh dear - I'm getting very small. Oh

آلیس: اوه عزیزم - دارم خیلی کوچیک میشم. اوه

- I'm getting much too small! Oh dear - I

- من دارم خیلی کوچیک میشم! اوه عزیز - من

shall fade away altogether! Ohh...!

به طور کلی محو خواهم شد! اوه...!

The fan? The fan!

طرفدار؟ طرفدار!

Narrator: Just in time. Alice threw the fan

راوی: درست به موقع. آلیس پنکه را

on the floor, so she wouldn't

روی زمین انداخت

get any smaller.

تا کوچکتر نشود.

Alice: That was a lucky escape!

آلیس: این یک فرار خوش شانس بود!

But now I'm small enough

اما حالا آنقدر کوچک شده ام که بتوانم

to get into the garden!

وارد باغ شوم!

Narrator: Poor Alice! There she stood

راوی: بیچاره آلیس! او در آنجا

at the little door - but it was locked again

ایستاده بود - اما دوباره قفل

And there was the little key, back

شد و کلید کوچک

in its place, out of reach, on the table.

در جای خود، دور از دسترس، روی میز بود.

Alice: Oh not again! This is hopeless. I'll

آلیس: اوه دوباره نه! این ناامید کننده است. من

never get that key now. I so badly wanted

هرگز آن کلید را در حال حاضر نمی گیرم. خیلی دلم می خواست

to see the garden. And things are worse

باغ را ببینم. و همه چیز بدتر

than ever - I've never been so small as this

از همیشه است - من هرگز

in my life. Never!

در زندگی ام به این کوچکی نبوده ام. هرگز!

Narrator: Things were as bad as ever.

راوی: اوضاع مثل همیشه بد بود.

And they were about to get worse...

و آنها در شرف بدتر شدن بودند...

Alice: Ohhh!

آلیس: اوه!

Narrator: And poor little Alice fell into

راوی: و آلیس کوچولوی بیچاره در برکه

a pool of her own tears. Luckily, she knew

ای از اشک های خودش افتاد. خوشبختانه او

how to swim. But she wasn't the only one

شنا بلد بود. اما او تنها کسی نبود

who had fallen into the pool.

که در استخر افتاده بود.

Next time, Alice meets a dodo,

دفعه بعد، آلیس با یک دودو ملاقات

tries to make friends with a mouse, and

می کند، سعی می کند با یک موش دوست شود و

joins in a very, very curious race.

در یک مسابقه بسیار بسیار کنجکاو شرکت می کند.

Goodbye.

خداحافظ.